۱۳۹۷ خرداد ۲۶, شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(2) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(2)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟

دیکتاتوری پرولتاریا شکلی از دولت است
همان گونه که مارکس گفت دیکتاتوری پرولتاریا شکلی از دولت است. شکلی از دولت در دوران  گذار(یا تبدیل  انقلابی) از جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی. دولت در اساس خود شکل سازمانی و یا تشکیلاتی است که دیکتاتوری بوسیله آن اعمال میشود.
 دیکتاتوری پرولتاریا از یکسو همچون همه  اشکال دولتی که تا کنون وجود داشته دولت یک طبقه مشخص یعنی دولت طبقه کارگر است؛ و از سوی دیگر همچون تمامی دولتها وظیفه آن اعمال دیکتاتوری این طبقه مشخص بر طبقات استثمار کننده و یا جریانهای طبقاتی بورژوایی است که در جامعه  سوسیالیستی و حزب کمونیست در جهت تبدیل نظام سوسیالیستی به نظام سرمایه داری و بر قراری دوباره جامعه استثماری تلاش و فعالیت میکنند.
 به این ترتیب این مسئله دو سو دارد1- نفس دولت بودن آن یعنی اعمال دیکتاتوری. 2- سوی طبقاتی این دولت.
 نخست به این نکته می پردازیم که دیکتاتوری پرولتاریا، دولت یک طبقه مشخص یعنی دولت طبقه کارگر است.
 دولت طبقاتی است.
 هر دولتی طبقاتی است. این یکی از مهمترین نکات است. در تاریخ، دولت غیر طبقاتی وجود ندارد. دولت فرا طبقاتی یا فراز طبقات نیز که بالاتر از طبقات درگیر در مبارزه طبقاتی جاری میایستد، خود یک دولت طبقاتی است با ویژگیهایی معین نسبت به دولتی که با خلوص کامل از منافع طبقه یا طبقاتی معین دفاع میکند. چنین دولتهایی در تاریخ استثنائات نادری هستند و پس از اینکه مدت زمانی عموما کوتاه دوام یافتند یا خود  به دولت طبقه مشخصی استحاله میابند و یا اینکه جای خود را به دولت طبقه ای مشخص میدهند.
 دولت طبقاتی، دولت یک یا چند طبقه مشخص است که یکی از آنها نقش رهبری را دارد.
دولت در پی آشتی ناپذیری تضادها بوجود آمد
لنین در کتاب مشهور خویش به نام دولت و انقلاب پس از شرح نظرات انگلس در مورد چگونگی پدید آمدن دولت مینویسد:
«در اينجا ايده اساسى مارکسيسم در مورد نقش تاريخى و اهميت دولت، با وضوح کامل بيان شده است. دولت محصول و تجلّى آشتى‌ناپذيرى تضادهاى طبقاتى است. دولت در آنجا، در آن زمان و در حدودى پديد ميآيد که تضادهاى طبقاتى در آنجا، آن زمان و در آن حدود بطورعینی ديگر نميتوانند آشتى‌پذير باشند. و بالعکس: وجود دولت ثابت ميکند که تضادهاى طبقاتى آشتى‌ناپذيرند.»(مجموعه آثار تک جلدی، دولت و انقلاب، ص 519، تاکیدها از لنین است)
به این ترتیب دولت خود محصول تضادهایی است که «نمیتوانند آشتی پذیر باشند». اما آشتی ناپذیر بودن تضادها بین طبقات چه وضعیتی را ایجاد میکند؟ این وضعیت که به وسیله دولت طبقات معینی، بناچار و علیرغم آشتی ناپذیر بودن تضاد منافع خود با منافع طبقات دیگر، به تسلط آنها یعنی به تسلط اقتصادی آنها که منافع اساسی آنها را در بر دارد، گردن گذارند.
بنابراین، همچنانکه لنین میگوید نخستین نکته مهم این است که دولت ارگان آشتی طبقات نیست. وظیفه دولت این نیست و برای این بوجود نمیآید که بین طبقات درگیر مبارزه طبقاتی در جامعه، «آشتی» بوجود آورد. چنین امری غیر ممکن است. زیرا چنانچه  آشتی ای ممکن و میسر بود، خود طبقات با منافع مختلف و متضاد نیز میتوانستند بنا به میل خود مذاکره کنند و تضادها را حل و فصل کرده و به آشتی برسند و دیگر نیازی به دولت به عنوان یک سازمان و دم و دستگاه جداگانه نبود؛ و یا در صورتی که نیاز به نیروی سومی پیدا میشد یعنی دولت فراز طبقات بعنوان «ریش سفید» و یا «نیروی حکمیت»، آنگاه  وظیفه «دولت حکمیت»  و «ریش سفیدان» این بود که برای اینکه بین طبقات آشتی ایجاد کند، بناچار اختلافات منافع آنها را در زمینه مختلف از بین ببرد و آنها را حل وفصل کند. در این صورت دولت وظیفه داشت که اساسا طبقات با منافع آشتی ناپذیر را از میان بردارد و یا همه را یکسان کند و پس از انجام این کار که بیش از مدتی معین زمان نمیبرد، خود را نیز منحل اعلام میکرد.
 اما میدانیم که هیچ دولت طبقاتی که نماینده طبقات استثمارگر و ستمگر است چنین نمیکند. برعکس دولت به میدان میابید تا از منافع طبقه معینی دربرابر  طبقات دیگر دفاع کرده و آنها را نهادینه کند. درست برای دفاع از این منافع و طبقات دیگر را مجبور به تمکین کردن است که دولت بوجود میاید. دولت ارگان و سازمان تسلط و حاکمیت یک طبقه (اساسا طبقات استثمار گر) بر طبقات دیگر است. 
دولت، دولت طبقه نیرومندتر و دارای سلطه اقتصادی است
لنین به نقل از انگلس مینویسد:
« ازآنجا که انگيزه پيدايش دولت لزوم لگام زدن بر تقابل طبقات بوده؛ از آنجا که در عين حال خود دولت ضمن تصادم اين طبقات بوجود آمده است، لذا بر وفق قاعده کلى، اين دولت، دولت طبقه‌اى است که از همه نيرومندتر بوده و داراى سلطه اقتصادى است و به يارى دولت، داراى سلطه سياسى نيز ميشود و بدين طريق وسائل نوينى براى سرکوب و استثمار طبقه ستمکش بدست ميآورد... نه تنها دولت ايام باستان و دوران فئودال ارگان استثمار بردگان و سرفها بود، بلکه  دولت انتخابى کنونى هم آلت استثمار کار مزدى از طرف سرمايه‌دار است.» (همانجا،ص 520، تاکید از ماست)
هر طبقه ای دارای منافع خاص خویش است و از این منافع تا پای جان، نگهبانی و دفاع میکند. هیچ طبقه ای هم بخشنده نیست. به این معنا که بخواهد حال که از نظر اقتصادی نیرومند است، دیگر طبقات را در منافع خود شریک و سهیم کند. در حقیقت این نیرو و توان اقتصادی را به مثابه یک طبقه داشتن، هرگز از کار و تلاش صرفا فردی برنمیخیزد، بلکه خود با واسطه استثمار طبقات یا اقوام و ملتهای دیگر را به بردگی گرفتن بر میخیزد. بنابراین سلطه یک طبقه بر اقتصاد، به این نتیجه نمی انجامد که این طبقه مثلا برای رتق و فتق امور و آسایش مردم، دولتی«عموم خلقی»، «دولت خدمتگزار» و یا «دولت رفاه» تشکیل دهد که در آن«آزادی عموم خلق»،«منافع عموم خلق» و یا «رفاه عموم خلق» رعایت گشته و یا «دولت خدمتگزار» مردم باشد. در این صورت این طبقه ای که اکنون مسلط گشته، هرگز موقعیت نیرومندتر و از لحاظ اقتصادی قوی تر پیدا  نمیکرد.
همچنانکه در عبارات انگلس و لنین می بینم  دولت ارگان طبقه ای است که از همه طبقات دیگر نیرومندتر بوده، دارای سلطه اقتصادی است و با واسطه دولت، سلطه سیاسی نیز بدست میاورد. این سلطه سیاسی به نوبه خود بوی یاری میکند که اولا آن تسلط اقتصادی موجود را حفظ، نهادینه و متداوم کند و دوما بوسیله دولت، آنرا همه جانبه تر کرده، تعمیق بخشد. به این ترتیب، دولت آلت استثمار طبقات استثمار شونده بوسیله طبقات استثمارگر و تثبیت و تداوم آن میشود.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 97


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر