۱۳۹۷ خرداد ۱۹, شنبه

درباره خروج امپریالیسم آمریکا از موافقتنامه برجام بخش سه


درباره خروج امپریالیسم آمریکا از موافقتنامه برجام
بخش سه

اشکال گوناگون حل اختلاف بین آمریکا و ایران
آن گونه که از سخنرانی ترامپ و در پی آن پمپئو  بر می آید برنامه آمریکا زیاد کردن فشارهای اقتصادی - سیاسی و تنگ کردن حلقه محاصره  ایران است. مسئله  اساسی آمریکا کشاندن حکومت ایران بویژه جناح خامنه ای به پای میز مذاکره و دیکته کردن سیاست های این امپریالیسم  به ایران است. مذاکراتی که در صورت قبول جناح خامنه ای به احتمال فراوان و بنا به پیشنهاد اینان مخفی خواهد بود.. گویا سیاستهای تازه آمریکا متوجه برخی اقدامات تحریک انگیز داخلی مانند موشک پرانی های سپاه و نیز اقدامات خارجی مانند حضور در لبنان، سوریه و یمن است، اما همچنان که اشاره شد قرار گرفتن حکومت آخوندها در پرتگاه و تهدید جدی آن از سوی مردم ایران محرک اساسی اقدامات نوین آمریکا است.
دو شکل یا وضعی که میتوان برای آینده مذاکرات آتی آمریکا با ایران و حل تضادهای بین آنها  بر شمرد شکل حداقل حل مسائل و شکل حداکثر آن است. شکل حداقلی که میتواند پیش آید این است که در پی مذاکرات مخفی که باید با عقب نشینی جناح خامنه ای پایان پذیرد (زیرا تمامی 12 خواستی که پمپئو پیش گذاشته در واقع سر نخشان در دست خامنه ای و سپاه است) این جناح  در پی عقب نشینی های خود، در قدرت حاکمه بر ایران نقش مطلق بیابد و آمریکا پشتیبان جناح خامنه ای و حل و فصل تضادهای داخلی بر مبنای منافع اینان شود.
اما شکل حداکثری که ممکن است پیش بیاید این است که این برنامه(و یا ادا و اصول جناح خامنه ای و تکیه بر برخی محاسبات نادرست از سوی این جناح) آنقدر کش پیدا کند تا جنبش  مردم ایران نسبت به حکومت اسلامی وضعیتی روشنتر بیابد. در صورتی که این جنبش خودبخودی همه جانبه تر، قدرتمند تر و تیزتر شود، آنگاه سیاست آمریکا مداخله برای جایگزینی این حکومت بوسیله حکومتی دلخواه خود و تحمیل آن به مردم ایران است. مداخله ای که ممکن است اشکال نظامی بخود گرفته و شکل یک جنگ را بیابد. یکی از دلایل اساسی خروج آمریکا از برجام، بوجود آوردن فضایی سیاسی  بین حکومت آمریکا و ایران است تا در صورتی که شرایط به سوی یک انقلاب و یا جنگ داخلی بین مردم و حکومت پیش رفت، آمریکا بتواند در سریع ترین زمان ممکن در امور ایران مداخله کند.
حل مسئله در شکل حداقل آن به نظر چندان مطلوب آمریکا به نظر نمیرسد؛ زیرا آنچه آمریکا میخواهد تنها به 12 خواستی که از جانب پمپئو ارائه شده محدود نمی گردد. چنانچه آمریکا بخواهد جناح خامنه ای را مورد پشتیبانی خود قرار دهد، این جناح باید سیاستهای داخلی خود را تغییر داده و شیوه ای در مقابل جنبش رو به رشد مردم در پیش بگیرد که  بتواند این جنبش را کنترل کرده و به سوی وضعی آرام هدایت کند؛ امری که  نیازمند یک سلسله تغییرات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داخلی و یک سلسله عقب نشینی ها از جانب خامنه ای و پاسداران در این موارد است؛ و این کاری که مشکل از جانب جناح خامنه ای و پاسدارنش برآید.
از سوی دیگر سرمایه گذاری بروی این حکومت که اکنون روی مواد انفجاری نشسته است و هر آن ممکن است به هوا برود، و هوا رفتن این حکومت از سوی جنبش مردم نیز ممکن  است خاورمیانه را به آتش بکشد، کاری چندان عقلانی نیست.  بر مبنای چنین نگاهی دورنمای شکل حداقل حل تضادها و وجوه ریز و درشت آن چندان روشن نیست.
اما در مورد شکل حداکثر، بدون تردید چنانچه در پی اوج گیری جنبش توده ای آمریکا در ایران مداخله نظامی کند و بخواهد حکومت مطلوب خود را به خلق ایران بزور تحمیل کند، آنگاه  طبقه کارگر و تمامی طبقات خلقی ایران با آمریکا طرف خواهند بود.
اشاره ای به مشکل اساسی جنبش - نبود احزاب پیشرو در پیشاپیش طبقات دموکرات و انقلابی
در شرایط حاضر به سبب نبود احزاب انقلابی  و مترقی در پیشاپیش طبقات انقلابی و مترقی مردم ایران و بویژه نبود یک حزب کمونیست انقلابی در راس طبقه کارگر پیش بینی آینده جنبش مردم ایران امری است بس دشوار. درواقع یکی از سیاستهای اساسی حکومت آخوندها، کشتن  تمامی رهبران  و کادرهای تمامی سازمانهای مترقی و انقلابی و یا دربدر کردن و  از کار انداختن و خانه نشین کردن آنها و از بین بردن تمامی احزاب  بوده است، و در این مورد واقعا و تا حدود زیادی موفق بوده است و توانسته جنبش تمامی طبقات انقلابی، دموکرات و ملی ایران را بی سر و سازمان کند.
 از دیگر سوی دیگر، جنبش نیز سوای هر علت دیگری، چوب  نداشتن اتحاد میان گروهها و علنی گرایی بی درو پیکر و نداشتن فکری برای روز مبادای خود را خورد؛  تا جایی که اکنون شمردن حتی یک حزب صاحب نفوذ در میان مردم و طبقات مترقی و یا انقلابی و یا شمردن چند رهبر، شخصیت  یا کادر مترقی و انقلابی کاری بس دشوار و تقریبا غیر ممکن است. به این ترتیب مشکل اساسی و کلیدی جنبش کنونی، همانا فقدان رهبری طبقات بوسیله احزاب و شخصیتهایی است که ترجمان منافع آنان به زبان برنامه و سیاستهای روشن اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و حکومت باشند.
با توجه به این نکات، آمریکا میتواند از کوچکترین گرایشات داخل جنبش چون گرایش لایه هایی از بورژوازی و خرده بورژوازی به سوی نظام سلطنتی و یا جمهوری وابسته به امپریالیسم به نحو احسن استفاده کند و با جنگ با حکومت آخوندها چنین حکومتی را بر سرکار آورد.
اشکال تکامل اوضاع کنونی و دولت های جایگزین(آلترتاتیو)ممکن
اما همچنانکه نمیتوان بواسطه شرایط پیچیده تکامل جنبش، بروشنی امکان این را دید که جنبش کنونی در مسیر درستی به پیش رود، در عین حال، برعکس آن نیز حدس زدنی است؛ یعنی اینکه این جنبش به سویی پیش رود که امپریالیسم آمریکا میخواهد. به عبارت دیگر چون طبقات اصلی جنبش کنونی ایران طبقه کارگرو خرده بورژوازی  شهر و روستا و دهقانان ایران هستند اینکه این طبقات براحتی به سوی تمایلاتی که آمریکا مایل است به وجود بیاورد گرایش یابند، امر صددرصدی نیست و به همین سان که این جنبش تا برقرار نشدن رهبری های مبارز و انقلابی بر راس آن از رهبری بی بهره خواهد بود، به همان سان نیز برای امپریالیستها نیز کنترل آن دشواری های خاص خود را بوجود خواهد آورد.
 بدینسان این نیز یکی از احتمالات است که کشور ایران در پی رشد جنبش، بسوی یک جنگ داخلی پیش رود. در چنین صورتی و چنانچه وضع به گونه ای پیش رود که مطابق با خواست امپریالیسم آمریکا نباشد، این امپریالیسم به همراه متحدین خود دست به جنگ و به همراه آن محاصره اقتصادی ایران خواهند زد. در این صورت این طبقه کارگر و زحمتکشان ایران هستند که باید مستقلا با امپریالیسم وبرنامه های سیاسی - جنگی و محاصره اقتصادی آن بجنگند.
 دو امکان، دو راه
بدین ترتیب چنانچه ما وضعیت را سبک و سنگین کنیم و عجالتا از پیچیدگی هایی که ممکن است پیش آید، صرف نظر کنیم امکان بوجود آمدن دو راه اساسی  که دو راه متقابل و متضاد یکدیگرند، در مقابل خلق ایران وجود دارد. راه برگشت به گذشته و وابسته شدن همه جانبه به امپریالیستها،  و راه استقلال و آزادی خلق و گذار به نظامی دموکراتیک و سوسیالیستی
راه نخست راه وابسته شدن  به امپریالیستهاست.
عواملی و شرایطی که این راه را تبدیل به یک امکان قوی میکند، کمیت نیروهایی است که خواهان این راه هستند و آنرا دنبال میکنند. این نیروها در درجه نخست عبارتند از خود امپریالیستها و بویژه امپریالیسم امریکا.
امپریالیسم بویژه امپریالیسم آمریکا
این امپریالیسم دارای نیروی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. در حال حاضر از سه نیروی اقتصادی(محاصره اقتصادی و دیگر اهرمها) سیاسی(استفاده از ابزارهای دیپلماتیک برای عقب راندن حکومت) و فرهنگی(بوسیله رادیو، تلویزیون و بنگاهها و بوق های تبلیغاتی) خود و برای به زانو در آوردن حکام ایران استفاده میکند. نظامی که  گرچه امپریالیستها با آن مدارا کرده و در بسیاری مواقع و بویژه در مقابل کشتار خلق وی را همواره پشتیبانی کرده اند (و یا حداقل سکوت کرده اند)، اما در مجموع و بواسطه برخی ویژگیهایی معین این نظام، منطبق با میل امپریالیستها و استراتژی کنونی آنها برای منطقه خاورمیانه نیست؛ بخصوص اینکه نظام کنونی برای اینکه  زندگی و بقای خود را بیمه کند بناچار میبایست یک سلسله نیروها را در دیگر کشورها مورد پشتیبانی قرار میداد و یا بدور خویش جمع میکرد و در چارچوب های معینی برخی تضادها را با امپریالیستها بویژه امپریالیسم آمریکا حفظ میکرد.
 همچنین این نیرو در شرایط معینی  که تضادها بین امپریالیسم و نظام کنونی حاکم بر ایران شدت گرفته (در دوران پایانی جنگ ایران و عراق)از نیروی نظامی خود در ابعاد محدودی استفاده کرده است.(زدن هواپیمای مسافربری و نیز حمله به پایانه جزیره خارگ). اما چنانچه اوضاع بسویی نرود که امپریالیسم آمریکا( و دیر نیست که بگوییم دیگر امپریالیستها نیز) میخواهد، تردیدی نیست که این قدرت از نیروی نظامی خود در ابعادی وسیع استفاده خواهد کرد.(1)
سلطنت طلبان و جمهوریخواهان وابسته به امپریالیستها
دومین نیرویی که میتوان آنرا بحساب آورد ایرانیان کاسه لیس و مزدوری هستند که پیرامون امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستها گرد آمده و از سوی این قدرت ها به اشکال مختلف پشتیبانی میشوند. این نیروها عبارتند از سلطنت طلبانی که خواهان بازگشت به نظام سلطنتی گذشته هستند و جمهوری خواهان ایضا وابسته به امپریالیسمی که فرق یا تضاد عمده شان با سلطنت طلبان عمدتا شکل حکومتی است.
اینها دارای نیروی سیاسی و فرهنگی(2)هستند و ارگانهای خاص خود، احزاب(گرچه اسمی و نه پرقدرت و با نفوذی ناچیز در لایه هایی از برخی از طبقات در ایران) و تشکلها، روزنامه ها، رادیو و تلویزیون، سایت های اینترنتی و غیره را دارند.
البته جناح«چپی» نیز از میان چپ بی دروپیکر ایران با اینان همکاری میکند و اینها انواع و اقسام ترتسکیستهای وطنی میباشند. قطعا در شرایطی که مبارزه طبقاتی در ایران شدت یابد، بسیاری از این ترتسکیستها  بویژه سر دسته ها و کادرهای آنها، دست از دودوزه بازی های رایجشان برداشته و به جبهه ی امپریالیستها و سلطنت طلبان میپوندند و نه تنها چنانچه جنگی در  بگیرد، مخالف جنگ آزادیبخش ملی و برای برقرای یک حکومت دموکراتیک خلقی و پشتیبان سیاست ها و جبهه امپریالیستی خواهند بود و یا نقش ستون پنجم و کارشکنان را ایفا خواهند کرد، بلکه میتوانند در دولت آتی سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم نقش رهبران و کادرهای سیاسی را بدست آورند.(3) این امر شامل ترتسکیستهای دودوزه باز احزاب رنگارنگ حکمتست و تفاله های وحدت کمونیستی(یا اتحاد کمونیستی) و شارلاتان های سیاسی مانند دارودسته مدرسی ها(کورش مدرسی و شرکاء) میشود که عجالتا که قافیه را تنگ دیده اند، شعارهای دهن پر کن ضد آمریکایی (و گاه ضد امپریالیستی) میدهند و «پیش افتاده اند که پس نیفتند»؛  بواقع مانورهای این دستجات ضد کارگر و ضد ملی را پایانی نیست.   
از میان دو  شاخه ی سیاسی و فرهنگی سلطنت طلبان باید گفت که  شاخه ی فرهنگی آنها بسیار متشکل تر و فعالتر است و در میان بخشهایی از مردم نیز دارای نفوذ میباشند.
نیروی سیاسی
 گفتنی است که شاخه (یاهسته) سازمان یافته سیاسی آنها پس از انقلاب 57  که ضد سلطنت و نظام حاکم بود و پس از ضربات کوبنده انقلاب، افولی اساسی کرد و مرکز و هسته اصلی آن از هم پاشیده و دچار پراکندگی عمیق شد و اینها تشکلهایی جدا از یکدیگر و با اختلافات فراوان با یکدیگر یافتند. طی این چهل سال نیز تضادهای زیادی میان آنها بویژه بین بسیاری از جمهوری خواهان طرفداران نظام امپریالیستی و باندی که پیرامون رضا پهلوی(باند دربار)گرد آمده وجود داشته و دارد.  البته فعالیتهای سیاسی آنها هرگز متوقف نگردیده و بویژه در چند سال اخیر نیز به میزان فعالیت خود افزوده اند.
فعالیتهای فرهنگی - سیاسی
جدای از فعالیت علیه حکومت اسلامی و تشویق مردم به پشتیبانی از خویش و گاه و بیگاه به مناسبتی دعوت به تظاهراتی در خیابان(یا جمع شدن در محلی) که اغلب نیز با شکست روبرو گردیده و تنها شکل مانور تبلیغاتی را پیدا کرده، یکی از رئوس مهم فعالیت تبلیغی سیاسی آنها، بررسی تاریخ پنچاه سال حکومت پهلوی و خوانشی از آن میباشد که عموما مخالف نظرات و خوانش نیروهای پیشرو طبقات خلقی ایران میباشد.
 برای نمونه، کتابهایی همچون «در دامگه حادثه» که بوسیله پرویز ثابتی معاون امنیتی جنایتکار و منفور ساواک نگارش یافته به مسائل مهم سالهای حکومت  محمدرضا پهلوی میپردازد و خوانشی ارائه میدهد تا آنچه پیشروان طبقات اصلی مردمی در ایران در بررسی تاریخ این دوره رشته اند پنبه کند. (4)
همچنین نان خورهای دکان های امپریالیستی همچون عباس میلانی در کتابش« نگاهی به شاه» سعی دارد که چهره ی باصطلاح «منصفانه» و باصطلاح «نه سیخ بسوزد و نه کبابی» از شاه ارائه دهد و وی را که سگ زنجیری امپریالیستها و نوکری حقیر و تمام عیار بود، فردی مستقل از امپریالیستها جا بزند و با بازی با مفاهیم، فرد ضعیف النفس و مزدوری مانند محمدرضا شاه را یک ناسیونالیست و وطن دوست معرفی کند که گویا در مخیله اش پیشرفت ایران را میخواست.(5)
 همینطور اینها برخی افراد بریده از چپ را اجیر کردند تا کتابهایی درباره برهه هایی از تاریخ این پنجاه سال بنویسند و این تاریخ را نه آنگونه که پیشروترین تاریخ نویسان وابسته به طبقات مختلف مردمی ایران ارائه داده اند، بلکه به گونه ای باب طبع امپریالیستها و یا نیروهای سلطنت طلب ارائه دهند. از آن جمله است کتابی است از یکی از آستان بوسان امپریالیسم به نام حمید شوکت و با نام « در تیررس حادثه»(مشابهت های اسمی هم زیاد است یکی در «دامگه» و دیگر در «تیررس»!؟ حادثه است) درباره قوام السطلنه. فردی که تا مغز استخوان مزدور و وابسته به امپریالیستها بود، اما بوسیله این شخص، فردی صاحب رای و نظر مستقل، جا زده میشود.(6)
 تمام اینها زیر نام «نه سیاه ببینم و نه سفید» و رد مثلا «یکجانبه نگری» و «تعصب عقیدتی» در تاریخ نگاری انجام میشود، اما هدف اصلی تمامی آنها نه بررسی مستند و واقعی حقایقی که مثلا از دید چپ ها و دیگر نیروهای دموکرات و ملی  پنهان مانده است و یا آنها بواسطه افکار«یکجانبه» به آنها توجه نداشته اند، بلکه در حقیقت  تخریب رهبران مبارز( درمورد کتاب اخیر بویژه مصدق)و آب پاکی ریختن بروی دوران شاه و یا تلطیف کردن  واقعیات دهشتناک آن دوران است. در حقیقت هم مندرجات این گونه کتابها به نفع هیچ نیرویی  نخواهد بود بجز سلطنت طلبان و هواداران امپریالیسم.    
نیروی فرهنگی  
وضع پاشیده و پراکنده ای که به آن اشاره کردیم، آنقدر که شامل جریانهای سیاسی سلطنت طلبان شد، شامل وجوه فرهنگی آنها نگردید و این نیروها خیلی سریع موفق به بازتولید هسته اصلی خود(مشهور به لوس آنجلسی ها) و تعدادی رادیو و تلویزیون( و پس از عمومیت یافتن اینترنت، سایت های اینترنتی) و فعالیت پیگیر و نگاه داشتن نفوذ خود در میان مردم گشتند. این نفوذ خواه در نسل پیشین و خواه در نسل کنونی است. در مورد نسل کنونی نداشتن تفریح و سرگرمی بدربخور و نداشتن لحظات شادی دلایل اصلی هستند. نسل پیشین نیز کمابیش همین دلایل را دارد و این مسئله که با بسیاری از تولیدات فرهنگی سلطنت طلبان هوادار امپریالیسم، برخی خاطرات گذشته را بیاد میآورد؛ غریب نیست که گنداب و تعفنی که جمهوری اسلامی در فرهنگ درست کرد، این گذشته را برای برخی از لایه های مردم جذاب و گیرا کرده باشد.
نفوذ فرهنگی سلطنت طلبان به دو علت است که یکی از آنها این است که اگر نگوییم تمام تولیدات فرهنگی جمهوری اسلامی، اما حداقل بخش مهمی از آنها، دیگر دارای بُرد نبوده و نفوذ پیشین خود را در میان مردم از دست داده اند.
 دو دیگر، نیروهای وابسته به طبقات خلقی نتوانسته اند آنچنان تلاش فرهنگی ای داشته و در زمینه های مورد علاقه مردم بویژه موسیقی، آواز و غیره که ساعات استراحت و تفریح  و شادمانی مردم را پر میکنند، چیز بدرد بخوری خلق کنند و وزنی در فرهنگ جاری بیابند. در واقع بُرد فرهنگی نیروهای ملی، دموکرات و چپ صرفا در میان لایه هایی از روشنفکران طبقه خرده بورژوازی است؛ و این نفوذ بویژه در دوران کنونی بسیار بیشتر از آنکه به نفع چپ باشد(بواسطه شکست چپ) به نفع نیروهای ملی و تا حدودی دموکرات است. در این مورد در بخش مربوط به نیروهای خلق صحبت خواهیم کرد.
نیروی نظامی
 سلطنت طلبان و امپریالیسم پرستان، دارای نیروی نظامی مشخصی نیستند. میتوان تصور کرد که این نیروها  دارای نفوذ و هسته های معینی در ارتش و نیروهای انتظامی و دیگر ارگانهای نظامی داخل ایران باشند و در شرایط معینی مثلا برآمد جنبش توده ها و به هم خوردن تعادل قوا بتوانند این نیروها را خواه در خدمت یک کودتای نظامی امپریالیستی و یا در ایجاد جبهه ای به نفع امپریالیستها در سرحدات ایران بکار گیرند. از سوی دیگر مجاهدین خلق را نیز میتوان  تا حدودی پر کننده این خلاء در مورد آنها دید.
 مجاهدین خلق-  که در دوران کنونی باید آنها را یکی از نیروهای تابع سیاسیتهای امپریالیسم ارزیابی کرد - گرچه در میان مردم ایران پایه ی جدی ای ندارند، اما در شرایط معین میتوانند نقش یکی از هسته های نیروی نظامی ایده آل امپریالیستها را بازی کنند. یعنی تبدیل به یک نیروی داخلی بشوند که برای سرنگونی حکومت کنونی میجنگند.
تضاد بین این نیروها کم نیست
روشن است که تضاد بین این نیروهای وابسته به امپریالیسم که هر کدام از نظر سیاسی و یا فرهنگی سازی جداگانه میزند کم نیست و ویژگی مهم کنونی اینها، همین پراکندگی آنها و تضادهای شدید میان آنهاست، تا جایی که هنوز تبدیل به یک نیروی جایگزین جدی نشده اند. تلاش رضا پهلوی برای «دموکرات» نشان دادن خود و این مسئله که تعیین شکل حکومت بعدی را به خود مردم ایران می سپارد و جمع و جور کردن این نیروها به گرد خود نیز تا کنون بجایی نرسیده است. البته چون همه اینها به شکلی وابسته به امپریالیستها بویژه امپریالیسم آمریکا و مطیع  آنها هستند، زر و زور و نیروی این امپریالیسم در شرایط معین میتواند آنها را متحد کرده و تبدیل به نیرو واحد و نیروی جایگزینی (آلترناتیو) پر قدرتی کند. گرچه روشن نیست که در صورت پیروزی امپریالیستها، سفره پهن شده چگونه قسمت شود و مثلا سهم مجاهدین چه باشد، اما روشن است که هر که بیرون از گود بماند جایی در حکومت آینده نخواهد داشت.   
در بخش بعدی این مقاله به امکان و راه دوم و  بررسی وضعیت جنبش خلق و ویژگیها و نقاط قوت و ضعف آن و امکان بروز جایگزین از درون جنبش خلق میپردازیم.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 97     

یادداشتها
1-   البته به شکل غیر مستقیم و با استفاده از اسرائیل و عربستان شرایط درگیریهای نظامی نیز بوجود آمده و برخی تهاجمات نظامی از سوی اسرائیل به قوای ایران در سوریه صورت گرفته است. در صورت رشد تضادها و پخته شدن اوضاع و در صورت لزوم مداخله این دو کشور، این درگیریها ابعادی همه جانبه و وسیع خواهد یافت.
2-   و تا حدودی اقتصادی- مثلا از طریق شورای آمریکا- ایران به ریاست هوشنگ امیر احمدی. بسیاری از افراد این شورا، سرمایه داران کمپرادور سابق هستند که دارای روابط اقتصادی با حکومت اسلامی هستند. اینها بویژه مخالف حمله به ایران و یا بدتر تجزیه آن بوده اند.
3-   همانگونه که مثلا باهری توده ای رئیس کل حزب رستاخیز شد و یا جعفریان پست و مقامی بدست آورد و بسیاری دیگر از توده ای ها توانستند در ساز و کار سیاسی نظام محمدرضاشاهی نقشی بیابند.
4-   در این گونه کتابها  برخی حقایق نیز گفته میشود تا سایه یا سرپوشی بروی اهداف واقعی انتشار چنین کتابهایی انداخته شود. به عبارت دیگر چند تایی حقیقت را با دروغ ها و ناراستی های فراوان به هم میامیزند تا بتوانند امر خود را پیش برند. ضمنا برخی از اهداف این نوع کتابها و کلا سیاستهای ترویجی سلطنت طلبان و وابستگان به امپریالیسم، تخریب چهره های شاخص سیاسی و فرهنگی چپ و دموکرات و دور کردن جوانان از آنها  میباشد. برای نمونه نگاه کنید به نظرات ثابتی در مورد غلامحسین ساعدی هنرمند متعهد که چگونه شخصیت وی را تخریب میکند.  
5-   اینکه میان نوکران امپریالیست تضاد و رقابتی وجود داشته و دارد و مثلا شاه در تقابل با حکومت عربستان مایل بود ایران قدرت بزرگ و ژاندارم منطقه و خودش نوکر شماره یک امپریالیستها در منطقه باشد، میتوان صحبت کرد. اما اینگونه رقابت ها بین نوکران حقیر وطن فروش را، مثلا وطن دوستی و خواهان پیشرفت میهن جا زدن تنها از شیادها و مزدورانی مانند عباس میلانی بر میاید.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر