۱۴۰۲ خرداد ۱۳, شنبه

نقش منشور های موازی با منشور دوازده ماده ای در تخریب وحدت طبقه ی کارگر

 
 
نقش منشور های موازی با منشور دوازده ماده ای در تخریب وحدت طبقه ی کارگر
 
منشور دوازده ماده ای بخش های مهمی از طبقه ی کارگر گامی به پیش در مبارزات دموکراتیک - انقلابی کنونی بود. این منشور از یک سو در مقابل جریان های اپوزیسیون اصلاح طلب( اصلاح رژیم کنونی) و نیز گروه هایی در داخل که خواهان تغییر نظام و حکومت اما از راه مسالمت آمیز بوده و هستند و در بهترین حالت هدف شان برقراری یک دیکتاتوری سرمایه داران ملی است و همچنین سرمایه داران سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم در خارج کشور سر بلند کرد و از سوی دیگر تصویری از خواست های طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات مردمی در جنبش و انقلاب کنونی ارائه داد و به همین سبب هم توانست بسیاری از جریان کارگری و روشنفکری را پیرامون خود گرد آورد. تداوم کار می توانست به این شکل باشد که پیرامون خواست های منشور تبلیغ صورت گیرد و تلاش شود بخش های میانی و عقب مانده ی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش مردم پیرامون آن گرد آیند و مبارزات عملی برای تحقق آن صورت گیرد.
اما در حالی که این گام مثبت و رو به پیش بود بیرون دادن منشوری با نام«منشورآزادی رفاه برابری» گامی به پس به شمار می آمد. زیرا در حالی که نیاز کنونی جنبش حفظ وحدت درونی صفوف طبقه ی کارگر بود دادن منشوری موازی آن هم با این ادعا که منشور دوازده ماده ای مثلا ضد سرمایه داری نبوده است اما این منشور «ضد سرمایه داری» است جز آنکه در این وحدت که باید روز به روز محکم تر شود خلل ایجاد کند تاثیر دیگری نداشت و ندارد. ایجاد چنین خللی در صفوف طبقه ی کارگر هم جز اینکه شرایط را به نفع حکومت برگرداند که دربدر به دنبال تخریب وحدت طبقه ی کارگر و خلق و ایجاد تفرقه در درون صفوف این طبقه است، نمی توانست نتیجه ی دیگری به بارآورد.
روشن است که پیروان راه طبقه ی کارگر می توانستند به منشور دوازده ماده ای نقد داشته باشند اما در حال حاضر بهترین راه آن بوده و هست که ضمن پشتیبانی همه جانبه از آن، نقد خود را درون صفوف آن نگه دارند و نه اینکه یک ساز دیگر بزنند و بگویند این منشور را رها کنید و به زیر منشور ما بیایید زیرا منشور ما بهتر است و پرچم ما «پرچم طبقه ی کارگر» است. این ها بیشتر به بازی های کودکانه مانند است و در دوران کنونی جز ایجاد هرج و مرج در صفوف مبارزه و انقلاب تاثیری نداشته و ندارد.
ما حتی می توانیم پیشتر برویم و به اهداف دادن چنین منشورهایی در دوران کنونی شک کنیم.  و بر این شک خود پافشاری کنیم هنگامی که دیده و می بینیم بخش اصلی افرادی که این منشور از افکارشان بیرون زده است در گذشته و در حال نه تنها به هیچ یک از اصول و قواعد و اندیشه های انقلابی مارکسیسم و طبقه ی کارگر پایبند نبوده اند و نه تنها به معنای دقیق کلمه ضد انقلاب سوسیالیستی( توجه کنیم که این ها با ردیف کردن دلایلی بی مایه حتی از به کار بردن مفهوم انقلاب سوسیالیستی نیز وحشت دارند) و ضد سوسیالیسم و کمونیسم بوده و هستند بلکه تمامی فعالیت تبلیغی و ترویجی آنها کاملا علیه آن بوده است. این افراد اگر خیلی به آنها امتیاز دهیم در بهترین حالت روشنفکران نماینده ی خرده بورژوازی مرفه جامعه ی ما هستند و نه طبقه ی کارگر؛ و سوسیالیسم مورد ادعایشان نیز اگر چیزی بدتر از سوسیالیسم خرده بورژوایی رفرمیستی (و در ماهیت امر شبه سوسیالیسمی که سرمایه داری است) نباشد بهتر از آن نیست. می توان این پرسش را طرح کرد که چگونه افراد و جریان هایی که سر سوزنی مارکسیسم را قبول ندارند و مبانی شان( اگر مثلا به عنوان « مارکسی» مبانی ای داشته باشند که ندارند و حزب باد هستند) با آنچه اپورتونیست ها و رویزیونیست ها و ترتسکیست ها از مارکسیسم قبول دارند تفاوتی ندارد می توانند به گونه ای انقلابی «ضد سرمایه داری» بوده و خواهان برقراری «نظام سوسیالیستی» باشند؟! 
افزون بر این باید اشاره کنیم که جز ضدیت با مبانی و اصول اساسی مارکسیسم و تجارب عملی طبقه ی کارگر به ویژه دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی، ترسیم بافت طبقه ی کارگر از جانب این ها و جا دادن لایه هایی از طبقات میانی و مرفه(1) در درون طبقه ی کارگر و بنابراین درون شوراهای کارگری مورد نظر حضرات که مثلا قرار است در آینده حکومت را در دست خود بگیرند، جز این که لایه های روشنفکر و متخصص وابسته به طبقات میانی و مرفه(2) و بنابراین یک لایه ی ضخیم خرده بورژوا را بر شوراهای کارگران حاکم کنند کار دیگری نمی کنند(روشن است که این گونه افراد اولا به راحتی رهبری شوراها را در دستان خود می گیرند و دوما جز اپورتونیسم و رویزیونیسم چیزی میان طبقه کارگر نشر نمی دهند). و این ها در بهترین حالت یعنی سرمایه داری را از یک در و البته در نظریه بیرون کردن و از در دیگر و آن هم در عمل وارد کردن. این یعنی همان بافت طبقاتی که در حزب توده در سال های 32- 20 وجود داشت و تا کنون تداوم یافته و اکنون نیز توده ای ها و امثال آنها در ایران و کشورهای دیگر و از جمله کشورهای غربی برای چنین طبقه ی کارگری غش می کنند( به بافت اتحادیه های کارگری در این کشورها نگاه کنیم).
بنابراین می توانیم حق داشته باشیم که بگوییم چنین منشور دادن هایی و از جانب چنین روشنفکران ضد مارکسیستی( و در ماهیت امر ضد مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم) در شرایط کنونی جز این که این تمایل را بیان کند که این حضرات از رشد جنبش انقلابی طبقه ی کارگر به ترس و وحشت افتاده اند و در صدند که آن را تخریب کرده و نظرات و علائق و تمایلات نمایندگان سیاسی خرده بورژوازی مرفه را زیر نام« ضد سرمایه داری»( که منشورشان نشان می دهد یک خالی بندی و توپ تو خالی است) بر رهبری طبقه ی کارگر حاکم کنند، چیز دیگری نیست.
افزون بر این می توانیم پافشاری کنیم که چنین اقداماتی به هیچ وجه به نفع تکامل جنبش طبقه ی کارگر نخواهد بود بلکه به نفع ایجاد تزلزل و پراکنده گی و یاس و ناامیدی در این جنبش و عملا به نفع حکومت جمهوری اسلامی خواهد بود.
اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسم و«مارکسی» نمایندگان بورژوازی درون طبقه ی کارگر هستند. این نکته بسیار مهم در مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم را هرگز نباید فراموش کرد.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 1402   
یادداشت ها
1-    جا دادن پزشکان، مهندسین و متخصصین و تکنیسین های عالی رتبه و... که به کار فکری مشغول اند و بسیاری دیگر از این رده درون طبقه ی کارگر با برپا کردن این مضحکه ی نظری که همه ی فروشنده گان نیروی کار و مزدبگیران کارگرند و تنها  کارفکری کننده گانی که در خدمت به طبقه ی حاکم هستند کارگر نیستند.
2-    ما این لایه ها و طبقات را تا جایی که در طبقه ی خرده بورژوایی قرار می گیرند متحدین طبقه ی کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین ایران می دانیم اما نه جزو بافت و لایه های درون طبقه ی کارگر.

سازش های بی پایان خامنه ای و جنایتکاران حاکم

 
سازش های بی پایان خامنه ای و جنایتکاران حاکم
 
تلاش های خامنه ای و سران پاسدار برای بیرون آوردن حکومت از انزوای بین المللی
 رشد هر روزه ی جنبش خلق و ناتوانی حکومت جمهوری اسلامی در سرکوب همه جانبه ی آن و بنابراین عدم اطمینان از تداوم بقای درونی و بیرونی خود، خامنه ای و سران پرسروصدا و توخالی سپاه روی به ترمیم روابط خارجی به ویژه با کشورهای منطقه و امپریالیست های غربی آورده اند.
روشن است که برقراری روابط با عربستان سعودی جز در این مسیر نبوده است و برخلاف گفته های خامنه ای و دیگر سران حکومت بدون شک تمامی یا اکثر امتیازاتی که عربستان خواسته داده اند و خود کم گرفته اند.
در مورد امپریالیست های غربی نیز چنین است. این جا به راحتی به بوسیدن و لیسیدن کفش های سران کشورهای غربی می پردازند؛هم خامنه ای جنایتکار و هم سران فاسد و شیاد سپاه پاسداران وی.
مبادله ی زندانیان عادی با تروریست های اطلاعات و سپاه
مبادله ی زندانیان عموما معمولی به گروگان گرفته شده به وسیله ی حکومت با تروریست های سازمان اطلاعات و سپاه بخشی از فرایندی است که نشان می دهد سران حکومت بسیاری از خواست های امپریالیست ها را پذیرفته اند و بر همین مبنا آنها نیز این تبادل زندانیان را ادامه می دهند.
از هم پاشیدن گروه گردآمده در پیرامون«منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی ایران»
سوای این ها حکومتگران جمهوری اسلامی به احتمال زیاد خواست برهم زدن سازمانیابی آن نیروهای مخالف حکومت که وابسته به امپریالیست ها هستند به ویژه  پایان حضور اپوزیسیون سلطنت طلبان در گروه هشت نفره را داشته اند و به نظر می رسد که امپریالیست ها نیز که خود در بنیانگزاری این گروه نقش اصلی را داشتند و همه گونه هم آن را پشتیبانی کردند کمابیش آن را تحقق بخشیدند.( این گروه می توانست گزینه ی نخست امپریالیست ها برای جایگزینی به جای جمهوری اسلامی باشد).
در واقع می توان به نیات و اهداف فشارهای وارد شده از جانب حزب ایران نوین و فرشگردی ها و کلا سلطنت طلبان به گروه گرد آمده در«منشور همبستگی...» شک کرد. می توان در کنار فرضیه های دیگری که مطرح شده است، این فرضیه را نیز محتمل دانست که رفتارهای رضا پهلوی و هواداران وی کاملا عامدانه و در چارچوب خواست های امپریالیست های پشتیبان آنها و در راستای تحقق بخشیدن خواست جمهوری اسلامی برای از هم پاشیدن گروه «منشور همبستگی...» که از دید سران حکومت، وابسته به امپریالیست ها بوده است انجام گرفته است.
 از این دیدگاه نظر سران جمهوری اسلامی می توانست این باشد که اگر امپریالیست ها می خواهند جمهوری اسلامی پای میز مذاکره در مورد مسائل اساسی مورد اختلاف بنشیند و در سطحی بالاتر به بلوک غرب برگردد و برای اطمینان خاطرسران حکومت در پایداری کشورهای آمریکا و اروپای غربی به سازش، این گروه را که خود پشتیبانی می کنند به هم زنند و به این ترتیب آرامش خاطری به سران جمهوری اسلامی بدهند.
 مسائلی این چنین نخست در مورد تلویزیون اینترناشنال به وجود آمد و در تداوم آن باید احتمال داد که مساله ی پاشیدن گروه «منشور همبستگی» به وسیله ی امپریالیست ها هم از جانب جمهوری اسلامی طرح شده باشد. امپریالیست ها نیز باید از هواداران سلطنت طلب شان خواسته باشند که با زیر فشار قرار دادن گروه، آن را از هم بپاشانند. این احتمال می رود به این دلیل که سلطنت طلبان نیازی نداشتند در آغاز راه این همه فشار برای پذیرفتن این یا آن فرد در جمع به این گروه وارد کنند. رضا پهلوی در این گروه حضور داشت و چنانچه می توانستند به مرور زمان گروه های دیگری را با خود همراه کنند، استوار کردن تسلط سلطنت طلبان بر آن چندان دشوار نمی بود. از سوی دیگر اکنون وضع عمومی برای سلطنت طلبان نه بهتر بلکه بدتر شده است.
انتخاب نماینده ی ایران به عنوان رئیس مجمع عمومی و یکی از کشورهای نواب
همچنین است انتخاب نماینده ایران به عنوان رئیس مجمع عمومی و اینک نیز یکی از کشورهای نواب رئیس هفتاد وهشتمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد. این که تمامی این اقدامات که یکی پس از دیگری در عرصه ی خارجی شکل گرفته بدون رابطه با یکدیگر و اقدامات امپریالیست ها و جمهوری اسلامی هستند دور از ذهن می باشد.
چنین سازش هایی از جانب امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی به خوبی نشان می دهد که این ها حاضرند در بریدن سر جنبش وانقلاب خلق ایران کاملا فعال بوده و در جهت و کمک به مرتجعین جمهوری اسلامی قرار بگیرند.
 دوستان واقعی مردم ایران هرگز امپریالیست ها نبوده و نیستند بلکه طبقه ی کارگر و خلق های این کشورها و تمامی کشورهای جهان هستند.
ایجاد تفرقه در میان گروه های ملی و دموکرات و چپ اپوزیسیون
از سوی دیگر خامنه ای و سران سپاه با این گونه اقدامات یا «پیروزی» ها در جبهه ی خارجی امید آن را داشته و دارند که دیگر گروه ها را نیز از هم بپاشانند و یاس و ناامیدی و انفعال را درون دیگر بخش های اپوزیسیون خارج کشور به ویژه گروه های ملی لیبرال و دموکرات های خرده بورژوا و نیز چپ ها به وجود آورند و با یک تیر دو نشان بزنند:
هم خود را از انزوای پیش آمده برهانند و هم برعکس این گروه ها را به جدال با یکدیگر و تفرقه و انزوا بکشانند.
قیافه گرفتن خامنه ای در مورد «تقیه» کردن!
در مورد صحبت خامنه ای بر سر«تقیه» در سیاست خارجی نیز به نظر این بیشتر یک بلوف است و برای سرگرم کردن هواداران ابله اش می باشد:
«ما سر قدرت های خارجی کلاه می گذاریم»، «ما می توانیم به آنها دروغ بگوییم و آنها هم باور کنند و برای ما همه کار انجام دهند و آنگاه ما زیر همه ی قول ها و قرارها بزنیم.»
اگر امپریالیست های غربی این قدر شوت و پرت بودند که کسی بیاید به آنها بگوید ما داریم شما را فریب می دهیم و سرتان کلاه می گذاریم و این ها بازهم فریب می خوردند و سرشان کلاه می رفت(البته این به این معنا نیست که به وجودآمدن چنین وضعیت هایی بین نیروهای طبقاتی مخالف در عرصه ی داخلی یا بین المللی که فریب خوردن یکی از دیگری حتی با وجود اعلام آن تکرار می شد غیرممکن است)، اکنون این جمهوری اسلامی نبود که در تنگنا و بن بست تحریم اقتصادی قرارگرفته بود و این گونه التماس به کشورهای دیگر از عربستان گرفته تا کشورهای غربی می کرد، بلکه این کشورهای امپریالیستی بودند که در چنین بن بستی قرار گرفته بودند؛ و از آن هم بیشتر جهان در دست چنین آخوندها و حکومت های اسلامی ای بود و نه در دست امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی و ژاپن! نکته این است که خامنه ای مماشات وسازش امپریالیست های غربی ها با حکومت اش(مثل پول هایی که دولت اوباما به آنها داد) را به حساب فریب خوردن شان می گذارد.
جنبش اصیل در داخل کشور است
جنبش اصیل و انقلابی در داخل است. نوسانات وضع در اپوزیسیون چپ، دموکرات و ملی در بیرون کشور البته می تواند روی جنبش در داخل اثر گذارد و تا حدودی اختلال در آن ایجاد و آن را مشوش کرده حرکت آن را کند گرداند اما چنین تاثیراتی بسیار کم و کوتاه مدت خواهد بود. وضعیت در درون کشور بسیار بحرانی و ریشه های جنبش خلق نیز بسیار محکم تر از این است که چنین تاثیراتی بتواند خللی اساسی در تداوم آن ایجاد کند. طبقه ی کارگر و دیگر گروه ها و طبقات زحمتکش و مردمی و سازمان های مبارز و انقلابی فرهنگیان، دانشجویان و زنان و خلق های زیرستم علیرغم تمامی این ناملایمات راه خود را می گشایند و تا تحقق سرنگونی جمهوری اسلامی پیش می روند.
مرگ بر جمهوری اسلامی
مرگ بر امپریالیست ها
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۱۲, جمعه

درباره ی وضعیت کنونی خیزش انقلابی

 
 
درباره ی وضعیت کنونی خیزش انقلابی و حکومت جنایتکار
 
وضعیت جنبش انقلابی
نگاهی به وضعیت کنونی جنبش و انقلاب جاری نشان می دهد که به گونه ای نسبی یک رهبری از درون پیشروان توده های زحمتکش و مبارز در حال شکل گرفتن است. عناصر این رهبری که در گستره و چارچوب های معینی هدایت جنبش را از نظر سیاسی و فرهنگی و عملی به عهده دارد عبارتند از:
کارگران( شورای کارگران پیمانی نفت، کارگران نیشکر هفت تپه، سندیکای کارگران شرکت واحد، بخش هایی از کارگران فولاد اهواز و در کنارشان دیگر گروه های کوچک کارگری ...) و به همراه آنها گروه های رهبری کننده ی مبارزات بازنشسته گان،
شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان،
گروه های دانشجویی دانشگاه های ایران و دانش آموزان مدارس سراسر کشور 
سازمان های کوچک و بزرگ زنان که روز به روز گسترده تر و در شهرهای بیشتری شکل می گیرند،
گروه های به وجود آمده در محلات
زندانیان سیاسی از زنان و مردان و جوانان و مسن ها که نقش بزرگی در انتقال آگاهی و مقاومت دارند؛
هنرمندان و ورزشکاران که در کشاکشی مدام با حکومت هستند و توان آن را می فرسایند؛
وکلای پیشرو و مبارز که عموما وکالت نیروهای کارگری و زنان و دانشجویان و مبارزین خیابانی و... را به عهده گرفته اند و همچون خاری در چشم حکومت هستند و برای همین دسته دسته به دادگاه احضار می شوند و مجبورشان می کنند تعهد دهند که با جنبش همراهی نخواهند کرد؛
نمایندگان خلق های زیر ستم ایران به ویژه کردستان و بلوچستان؛
زنان پیشرویی که به گونه ای فردی نقشی بسیار در روشن نگه داشتن مبارزه و انقلاب و تداوم آن اجرا می کنند و نه تنها به مبارزان درس ایستاده گی و پایداری و امید می دهند و چراغ جنبش را روشن نگه می دارند بلکه به گفته ی صائب شیر زن ماه منیر مولایی راد مادر کیان پیرفلک همچون سوهانی روان پاسداران آدمکش و آخوندهای جنایتکار را می سایند؛
خانواده های جانباخته گان و مبارزینی که به وسیله دیوان و ددان گردآمده در دستگاه قضایی و دیوان عالی کشور حکم اعدام شان صادر و یا تایید می شود،
 بسیاری از مبارزین که آسیب های فیزیکی دیده اند به ویژه دختران و پسرانی که چشم خود را از دست دادند و به گونه ای مداوم در جنبش فعال هستند و...
این رهبری با پیوست بخش های بیشتری از طبقه ی کارگر به اعتصابات و مبارزات و شکل گرفتن تشکل ها و سازمان های نوین کارگری، دیگر گروه ها از میان لایه های تهیدست خرده بورژوایی، دانشجویان و زنان و اقلیت های مذهبی و خلق های زیرستم تکامل بیشتری خواهد یافت.
آنچه که در حال حاضر بیشتر نیاز آن احساس می شود بنا نهادن چنین گروه هایی در میان دیگر لایه ها و طبقات و به ویژه کشاورزان است که کمتر صدای آنها و خواست های آنها شنیده می شود( حتی کشاورزان اصفهان یک تشکل صنفی که در عرصه ی جنبش فعالیت مداومی داشته باشد ندارند). در مورد اخیر چنانچه از سوی گروه های شکل گرفته در روستاها بیانیه هایی صادر شود و به همراه خواست های عمومی خواست های ویژه ی کشاورزان و مردم زحمتکش روستاها در هر منطقه و استان و شهر و روستا بیان شوند تاثیر بیشتری در آگاهی و پیوستن کشاورزان و توده های زحمتکش روستایی به جنبش خواهد داشت.  
در مورد اقداماتی که از سوی این تشکل ها و گروه ها انجام می شود( همچون دادن اطلاعیه، بیانیه و فراخوان) باید گفت که آنها با اقدام به موقع در اطلاع رسانی و تبلیغ اندیشه ها و خواست ها و فراخوان هایی برای عمل اعتصاب و یا مبارزات خیابانی و دیگر اشکال مبارزه ... نقش فراوان در تداوم زندگی و مقاومت و پیشرفت جنبش جاری دارند. آنچه که جنبش نیاز دارد هماهنگی های بیشتر در میان این بخش هاست.
در کنار این ها آنچه بیش از هر چیز و برای تکامل بیشتر مبارزات زنانی که خود همچون کوهی استوار و تکیه گاهی محکم  به مبارزه ادامه می دهند و همچنین خانواده های جانباخته گان اهمیت دارد این است تا آنجا که ممکن است دادن به مبارزات شکل جمعی دهند و آن را در درجه ی نخست به تمامی خانواده هایی که خواهان تداوم مبارزه هستند به ویژه خانواده های جانباخته گان بلوچ و کرد و عرب بکشانند و از این راه دامنه ی مبارزه را تا آنجا که در هر مرحله امکان آن هست گسترده تر کنند.
توضیح آن که تا کنون کمتر از افراد خانواده و بستگان این بخش ها به ویژه خانواده های بلوچ و عرب در مبارزات سراسری مادران و خواهران و برادران و بستگان جانباخته گان اثر برجسته ای دیده شده است و یک خانواده ی بلوچ و یا عرب - به ویژه مادران و خواهران- به یک مرکز ثقل مبارزه تبدیل شده است. این در حالی است که حکومت بیش از هر بخش دیگری جوانان بلوچ و عرب را اعدام کرده است.
وضعیت حکومت جنایتکار- دولت پاسداران
در حال حاضر اکثریت نماینده گان مجلس قانونگذاری خامنه ای و دستگاه های دولت کنونی به ویژه سازمان های امنیتی و اطلاعاتی، تبلیغاتی و نظامی در اختیار سران سپاه قرار گرفته است و «دولت جوان حزب اللهی» خامنه ای در حقیقت امر دولت نظامی سپاه پاسداران گردیده است. این امر با در اختیار گرفتن و کنترل ارتباطات و فضای مجازی و نیز در اختیار گرفتن هر چه بیشتر میدان سرکوب بیشتر هم می شود. در ایران مردم با حکومت معمولی طرف نیستند بلکه همچون کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی در گذشته، با حکومت نظامیان(حکومت پاسداران)، با دارودسته های نظامی و شبه نظامی غیرقانونی( لباس شخصی ها و دیگر گروه های پنهانی تروریست) آن طرف هستند    
«جنگ ترکیبی» حکومت علیه مبارزات توده ها
خامنه ای و سران پاسدارش با عنوان کردن این که دشمن یعنی در واقع توده های مردم ایران دست به جنگ ترکیبی دست زده است، خود دست به اشکال گوناگون سرکوب می زنند.
در گذشته و همواره تمامی دستگاه های حاکم عاملین سرکوب بوده اند؛ از مجلس گرفته تا دستگاه قضایی و نیز دستگاه دولت به ویژه سازمان اطلاعات، وزارت کشور و ...
تمامی این بخش ها اکنون در سرکوب جنبش خلق به اوج فعالیت خود رسیده اند چندان که می توان گفت هیچ بخشی از دستگاه های حکومت نیست که در فعالیت سرکوب انقلاب با تمامی نیرو شرکت نداشته باشد. فعال کردن تمام اجزای نفرت انگیز هیولای دولت به وسیله ی خامنه ای و دفتر رهبری در چارچوب نقش آنها و حتی فراتر از نقش شان و سرکوب تمامی طبقات زحمتکش و خلقی به خوبی نشان می دهد دولت با چه هدفی ساخته شده و چه نقشی در جامعه دارد و چگونه آن نقش کثیف و نکبت بار را تحقق می بخشد. در دوران اخیر، کمتر جایی در جهان هست که آنچنان که دولت جمهوری اسلامی نقش دولت( به معنای کل حکومت و نه صرفا دستگاه اجرایی) را نشان داده، نقش انگلی و سرکوب گرانه ی دولت( به اصطلاح مسئول رتق و فتق امور کشور و خدمتگزار مردم) را به روشنی نشان داده باشد.
علت این درجه از فعالیت در سرکوب، درست ایجاد و گسترش شکل های بیشتری از مبارزه از جانب توده های خلق است. همین گسترده گی اشکال مبارزه و گوناگونی آنها وضعی به وجود آورده که خامنه ای و سران سپاه را مجبور کند تا آنجا که ممکن است تمامی بخش های حکومت را به اوج فعالیت خود در سرکوب برسانند. و این مفهومی جز رشد و تکامل مبارزه بین خلق و ضد خلق ندارد. 
آنچه می توان افزود این است که در آمریکای مرکزی و جنوبی و... چندین دهه است که از آزمایش و امتحان این دولت های نظامی و شبه نظامی و «جنگ های ترکیبی» که علیه خلق به راه می انداختند گذشته است و چنین دولت هایی با وجود تمامی کشتارها و بگیر و ببندها بی خاصیت و بی نتیجه بودن خود را ثابت کرده بودند و برای همین امپریالیست ها و سران این کشورها رو به دیگر اشکال دولت و حکومت آوردند.
سست شدن خدمتگزاران رژیم و گسترش و تداوم ریزش های درون حاکمیت
خامنه ای و سران سپاه اش در حالی که از یک سو به «جنگ ترکیبی» تهاجمی علیه خلق دست می زنند یعنی به استفاده از تمامی دستگاه های سرکوب و تمامی اشکال کشتن و آدم ربایی و توطئه دست می زنند، در عین حال هر روزه از درون در حال ریزش های پیاپی هستند. ریزشی که آخرین نمونه ی آن اعترافات حسین مرتضوی زنجانی رئیس زندان اوین در اوج کشتارها می باشد.
این که چنین افرادی( که خلق در زمان خود باید سیاست چگونگی برخورد به آنها را مشخص کند) شجاعت پیدا می کنند که بگویند خمینی دستور کشتار زندانیان سیاسی را داد و رئیسی چنین و چنان کرد و «این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی»، به این معناست که بسیاری دیگر در پشت آنها در حوزه های علمیه  و دم و دستگاه های مذهبی در سراسر کشورهستند که از خامنه ای و سران آن به شدت دچار نفرت و کینه شده اند. باز شدن دریچه های بیشتر در نتیجه ی تداوم مبارزه ی خلق وضعی را به وجود خواهد آورد که این ریزش از حالت تک و توک و اینجا و آنجای آن بیرون آمده و تبدیل به گریز از حاکمین و اتخاذ موضع بی طرفی و یا روی آوری به ملت  شود. باید این نکته را در نظر داشت که بخش هایی از طلاب و آخوندهای دون پایه و روحانیون به طبقات میانی و پایین شهر و روستا تعلق دارند و دیر یا زود صف خود را از حاکمین جدا خواهند کرد و به صف خلق خواهند پیوست. روشن است که بروز چنین شکافی در هیئت حاکمه تاثیر خود را بر افراد ساده ی بسیج و سپاه نیز خواهد گذاشت و موجب ریزش های بیشتر در این سازمان ها خواهد شد. 
اگر این ریزش ها را در کنار جنگ و جدال های گرگ های درنده ی درون شان بگذاریم که برکناری شمخانی شیاد از منصبی که داشت آخرین آن نخواهد بود آن گاه تصویر روشن تری از وضع کلی حکومت خواهیم داشت. همین وضع اوراق بودن درونی حکومت است که وی را مجبور می کند برای بقای خود تلاش کند قیافه ی ترسناک و خطرناک به خود بگیرد. 
تلاش حکومت برای گرفتن شکل«ترسناک» و«خطرناک»
حکومت در وضعی است که برای ماندن دست و پا می زند. آنها به خوبی می دانند که مردم از آنها نفرت و نسبت به آنها عمیق ترین کینه ها را دارند و تنها مشکل شان گسترده کردن اتحاد و جستجوی راه هایی است که زودتر حکومت را سرنگون کنند. با این همه حکومت تلاش می کنند خود را مقتدر و ترسناک نشان دهد.
از دید آنها که عادت داشته و دارند که با کشتن جوانان مبارز بقای خویش را تامین کنند جدا از کشتارهای خیابانی این اعدام هاست که می تواند چهره ی ترسناکی از آنها در نزد توده ها ترسیم کند. آنها چون از درون تهی و پوشالی هستند و در راس هرم جناح ها و باندهای فاسد و دزد در حال جدال و توطئه چینی برای حذف یکدیگر و در رده های میانی و پایین دچار ریزش بخش های ناراضی از وضعیت بوده و هستند، تمامی نیروی وحشیگری خود را به کار می برند تا از بیرون «ترسناک» و«خطرناک» به نظر برسند. زمانی که به این درجه «ترسناکی» و «خطرناکی» نگاه می کنیم می بینیم این دیگر توده های مردم را که جای خود دارد بلکه حتی عناصر درون خودشان را که شاید به وضعیت درونی بیش از کسانی که از بیرون نگاه می کنند آگاه هستند نمی ترساند و روز به روز بیشتر و جری تر با آنها در می افتند و به افشای گذشته و یا حال عناصر و باندهای حاکم دست می زنند. اینکه فردی از میان خودشان می آید و می گوید رئیسی که خامنه ای همواره پشت اش بوده است یکی از مسئولین اصلی اعدام های جنایتکارانه ی 67 بوده است نشان دهنده ی درجه ی «ترسناکی» و «خطرناکی» این ها برای کسانی از درون خودشان است! و این در حالی است که می دانیم این ها مراقبت امنیتی شدیدی بر بیشتر مراکز مذهبی داشته و دارند و می توانند  سر هر کس که بجنبد را به راحتی زیر آب می کنند.
به این ترتیب حکومت روز به روز بیشتر هیبت ظاهری «ترسناک» و «خطرناک» خود را خواه از درون و نزد خودی ها و خواه از بیرون و بیشتر از آن در نزد توده های مبارز و نیز هر روز بیش از روز پیش اشراف داشتن و تسلط به اوضاع و کنترل آن را از دست می دهد و وارد مرحله ی ناتوانی عمومی در کنترل اوضاع می گردد. بالا بردن بی مهابای درجه ی سرکوب و به راه انداختن حملات شیمیایی به مدارس (و اکنون به مردم روستاها و شهرها با سمی کردن آّب) و اعدام های جوانان مردم از زمره ی علائم این از دست دادن کنترل اوضاع و عصبی شدن حاکمین است. یکی از دلایل اساسی روی آوری حکومت به تغییر سیاست خارجی در قبال کشورهای منطقه  (عربستان سعودی) و امپریالیست ها و پیش گرفتن هر چه بیشتر سر به زمین ساییدن در مقابل آنها از همین وضع هولناک درونی اش بر می خیزد.
جنبش راه خود را ادامه خواهد داد
در تقابل با توطئه ها و اشکال سرکوب جنبش از سوی حکومت فاسدان و جنایتکاران، جنبش می تواند و باید با اتکا طبقه ی کارگر و دیگر گروها و سازمان های مبارز و انقلابی فرهنگیان، دانشجویان و زنان و خلق های زیر ستم راه خود را بگشاید و پیش برود.
 
زنده باد انقلاب توده ها
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۵, جمعه

تحلیل حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان از اوضاع در این کشور

 

 
تشدید تضادهای سرمایه داری- امپریالیستی و امارت مفلوک طالبان
 
بحران و تشدید تضادهای سرمایه داری، ریشه در شیوه تولید استثمارگرانه و تضاد اساسی آن یعنی تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی دارد. در کشورهای زیرسلطه، ستم امپریالیستی و استثمار توده ها شدید است. طبقات حاکمه دیکتاتوری خود را به صورت خشن و عریان بر توده ها اعمال می کنند. این کشورها کماکان کانون بی ثباتی و مبارزات توده ها علیه ارتجاع و امپریالیسم هستند. تضاد میان قدرت های امپریالیستی به صورت خطرناک در حال افزایش است. تضعیف سلطه جهانی امپریالیسم امریکا و ظهور چین به عنوان قدرت نوظهور امپریالیستی، مراکز ژئوپولیتیک جهان و روابط میان کشورهای امپریالیستی را دستخوش تغییر کرده است. اوکراین در اروپا و تایوان در شرق آسیا، به مراکز تضاد و گرهگاهی جهانی میان کشورهای امپریالیستی تبدیل گردیده و خطر درگیری نظامی میان آنها را افزایش داده است. اکنون بسیاری از کشورهای زیرسلطه ی جهان، روابط شان را در دو محور- امپریالیسم امریکا و متحدان اروپایی شان در قالب ناتو و امپریالیسم چین- روسیه در قالب گروه شانگهای تنظیم می کنند.
افزون بر این جنگ اوکراین ثبات نسبی کشورهای اروپای را بر هم زده و سبب میلیتاریزه شدن این منطقه شده است. شورش توده ها و اعتراضات کارگران برای دفاع از حقوق و آزادی هایشان و مبارزه علیه جنگ افروزی و دخالت این کشورها در اوکراین، هر روز بیشتر می شود. گسترش مبارزات و شورش های توده ای در اروپا به رونق شرایط انقلابی در سایر کشورهای سرمایه داری و جهان یاری خواهد کرد.
کشورهای همسایه و مداخله گر در افغانستان مانند ایران و پاکستان درگیر بحران های همه جانبه سیاسی و اقتصادی هستند. شورش های اجتماعی گسترده، بحران اقتصادی فراگیر و شکاف عمیق طبقه حاکمه، در این کشورها وضعی را به وجود آورده است که امکان هرگونه تحول در این دو کشور دور از توقع نیست. تسلط طالبان بر افغانستان و جنگ اوکراین اوضاع کشورهای آسیای میانه را به شدت متاثر کرده و رقابت امپریالیستی در این منطقه را افزایش داده است. اکنون، کشورهای آسیای میانه و روسیه از مرزهای جنوبی شان به دلیل تجمع گروه های افراطی - اسلامی در افغانستان، به شدت احساس ناامنی می کنند.
در نتیجه ی اوضاع بحرانی منطقه و جهان، اکنون افغانستان کمتر مورد توجه قدرت های امپریالیستی قرار دارد و علیرغم نگرانی شان از اوضاع افغانستان و سلطه ی طالبان، به ناگزیر با طالبان، شیوه دوگانه ی مدارا از یک طرف و به رسمیت نشناختن دولت طالبان از طرف دیگر، در پیش گرفته اند. امری که بدون شک موقتی خواهد بود.
طالبان و نظام امپریالیستی
 طالبان و رهبران شان هنوز از باد پیروزی بر اشغالگران امریکایی و متحدانشان، سرمست اند. اکنون بعد از پیروزی آنها، تطبیق شریعت و اسلامی کردن جامعه را مهم ترین وظیفه شان می دانند و برای تحمیل آن از هیچ امری ابا نمی کنند و هر حرکت اعتراض را به نام جاسوس و وابسته بودن به امریکا و کفار به طور بیرحمانه سرکوب می کنند. اما این خشونت افسارگسیخته، تنها بر مردم دربند افغانستان اعمال می شود. حال آن که پشتیبانی از هواپیماهای بی سرنشین اشغالگران و کشتن ایمن الظواهری رهبر القاعده در قلب کابل، و اصرار رهبران طالبان به سران کشورهای امپرپالیستی به  رهبری امریکا برای به رسمیت شناسی و جلب کمک های مالی، این غرور وهم آلود را به حقارت و درماندگی مبدل کرده است. اکنون کمک ها و بسته های چهل میلیون دلاری امریکا و «جامعه جهانی» در هر هفته به طالبان، نه تنها توهم استقلال و اقتدارشان را زایل کرده است، بلکه همچون دوران رژیم دست نشانده، بخش از وظایف دولتداری طالبان و رسیده گی نسبی به 28 میلیون گرسنه در کشور و جلوگیری از فروپاشی کامل اقتصادی را عمال کشورهای امپریالیستی به عهده دارند. در این میان، اما تلاش های طالبان برای رهایی از این وابستگی مالی و تحکیم ثبات اقتصادی به سرمایه گذاری های امپریالیسم چین در معادن لیتیوم، مس و نفت افغانستان، به جای نرسیده است.
چنین است استقلالی که طالبان از آن دم می زدند! این استقلال، غیر از تحمیل شریعت قرون وسطی با خشونت افسارگسیخته بر زنان، جوانان و زحمتکشان جامعه چیزی دیگری نبوده است. منظور طالبان از استقلال هیچ گاه استقلال سیاسی و اقتصادی افغانستان نیست. استقلال سیاسی و اقتصادی نه تنها برای رژیم ورشکسته و درمانده طالبان، بلکه برای بسیار از کشورهای سرمایه داری زیرسلطه مانند ایران و ترکیه نیز ممکن نیست.
نظام حاکم بر جهان، یک نظام سرمایه داری امپریالیستی است. در این نظام جهانی سلسله مراتبی از سلطه و اقتدار، کشورهای زیرسلطه را به کشورهای امپریالیستی و نهادهای سیاسی و مالی آنها وابسته می کنند. وابستگی طالبان نیز به نظام امپریالیستی، وابستگی سیاسی و اقتصادی است. طالبان، هرگز قادر نیستند، بندناف امارت اش را که به نظام امپریالیستی وصل است، ببرند. آنها، نه تنها در تلاش برای رهایی از وابستگی به مناسبات اقتصادی - سیاسی نظام امپریالیستی جهان نیستند، بلکه در صدد ایجاد پیوند محکم تر و به رسمیت شناسی از سوی این کشورها هستند. استقلال حقیقی کشور فقط در اثر انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی ممکن و مقدور است که در آن سلطه ی امپریالیسم عمدتاً در اثر سرنگونی طبقات فئودال- سرمایه دار کمپرادور وابسته به نظام امپریالیسم جهانی میسر می شود. 
امپریالیسم آمریکا و طالبان
برای امپریالیسم امریکا دوام اشغال افغانستان و حفظ یک رژیم به غایت ضعیف در افغانستان، به دلیل تشدید بحران مالی و داخلی امپریالیسم امریکا و به دلیل تضعیف سلطه جهانی و تغییر اولویت شان در جهان، تقریبا ناممکن شده بود. حال که نیروهای نظامی امریکا از افغانستان بیرون رفته و رژیم دست نشانده اش فروپاشیده است، روابط شان با طالبان از چه قرار است؟
روابط امپریالیسم امریکا با طالبان دوپهلو، متضاد و تا حدودی مبهم است. با وجود تقابل و دشمنی میان طالبان و امریکا، روابط سیاسی میان شان ادامه دارد. امپریالیسم امریکا، علاوه بر مجراهای دیپلماتیک مستقیم با طالبان در قطر، بخش از سیاست و برنامه هایشان را در ارتباط با طالبان، از طریق دولت های پاکستان و قطر به پیش می برد و برای تحمیل خواست هایش بر طالبان، از ابزارهایی مانند تحریم و غیره استفاده می کند.
طالبان به عنوان حاکمان یک کشور زیرسلطه در سلسله مراتب جهانی وابسته به نظام امپریالیسم جهانی است که در راس آن امریکا قرار دارد. به بیان دیگر، رشته های گوناگون، امارت طالبان را به امپریالیسم امریکا وصل می کنند. اما این امر به معنی نادیده گرفتن تضاد و دشمنی میان طالبان و امپریالیسم امریکا نیست. نارضایتی گسترده از سلطه و تجاوز امپریالیستی در میان ملل زیر ستم و تضاد میان کشورهای بزرگ امپریالیستی، زمینه ی مانور و چانه زنی برای حاکمان کشورهای زیرسلطه فراهم می کنند. هرچند این مانور و چانه زنی از چارچوبه و محدوده نظام امپریالیستی فراتر نمی رود. افزون براین، بنیادگرایی اسلامی به رهبری طالبان به دلیل افراطیت مذهبی و ضرورت انسجام داخلی و حفظ پایه های اجتماعی آنها، علیرغم فشارها و تحریم ها، به راحتی برای شان مقدور نیست تا روابط همه جانبه با امپریالیست ها به خصوص امپریالیسم امریکا که بیست سال با آنها جنگیدند، داشته باشند. این امر را هم  دوران اول امارت طالبان و هم حاکمیت 44 ساله جمهوری اسلامی ایران به ثبوت رسانده است.  
تجاوز امپریالیستی به کشورهای اسلامی از جمله دوبار بر افغانستان و عراق، برای بنیادگرایی اسلامی فرصت عظیم برای تبلیغ، مانوردهی و جلب نیرو فراهم کرد. بعد از کسب قدرت سیاسی نیز تبلیغ علیه دشمن خارجی یکی از ابزارهای مهم و حفظ انسجام حکومت های متحجر اسلامی مانند امارت طالبان هست. به همین دلیل است که طالبان در این مدت 20 ماه گذشته، هر حرکت اعتراضی را به امریکا پیوند داده و حقوق و آزادی های جامعه از جمله زنان و روشنفکران را به عنوان ارزش امریکایی و اشغالگران مورد حمله قرار می دهند. هنوز سطح نارضایتی در صفوف طالبان، مبنی بر عدم قاطعیت علیه امریکا وجود دارد و از همین جمع تعدادی شان به صف داعش پیوسته اند. یکی از عوامل تشدید تضاد درونی گروه طالبان، چگونگی رابطه آنها با امپریالیسم امریکا است. مولوی هبت اهلل رهبر طالبان بسیار از رهبران طالبان را به مماشات نسبت به امریکا متهم کرده و در تلاش است آنها را از قدرت کنار بزند. افزون بر این، این امر زمینه تبلیغات داعش علیه طالبان را بیشتر کرده است.
در مقابل، امپریالیسم امریکا تحریم ها و انزوای جهانی را بر طالبان تحمیل کرده است. ممنوعیت سفرهای رهبران طالبان و بخشی از تحریم های امریکا و اروپا علیرغم مخالفت شدید چین و روسیه همچنان پابرجا مانده است. طالبان بدون رهایی از این تحریم ها و انزوای بین المللی، مشکلات مالی شان هر روز بیشتر خواهد شد و تضاد داخلی شان افزایش خواهد یافت.
کمک ها و بسته های پولی هفته وار امپریالیسم امریکا و نهادهای امپریالیستی غرب تا حدود زیاد در روابط طالبان با امپریالیسم امریکا در سطح جامعه ابهام به وجود آورده است. ابهامی مبنی براین که گویا نه تنها میان امریکا و طالبان هیچ دشمنی وجود ندارند، بلکه امریکا در به قدرت رساندن طالبان نقش داشته و هم اکنون نیز به طالبان کمک می رساند. در این مورد چند مساله را باید در نظر گرفت. اول، این کمک های به اصطلاح بشردوستانه- امپریالیستی زیر فشار سازمان های مدنی و کشورهای جهان انجام می شود که امریکا را مسئول وضعیت بحرانی امروزی افغانستان می دانند؛ وضعیتی که در آن 28 میلیون نفر گرسنگی می کشند. ثانیاً، این کمک های بشردوستانه و مشروط - که در حقیقت شکل از ورود سرمایه ی امپریالیستی در یک کشور زیرسلطه است- ابزار نفوذ و دخالت امپریالیستی امریکا در افغانستان است.
این درست است که اگر امپریالیسم امریکا بخواهد، می تواند فشار بیشتر از این بر طالبان وارد نموده و فروپاشی اقتصادی و بی ثباتی را در افغانستان بیشتر کند، و به این دلیل که نهادهای امنیتی و مالی امپریالیستی افزون بر شناخت از وضعیت نهادهای اقتصادی امارت طالبان، بر آن نظارت و کنترل دارند؛ اما حال پرسش این است که چرا امپریالیسم امریکا این کار را نمی کند؟ چرا از مخالفین طالبان پشتیبانی نظامی نمی کند؟ چرا روابط سیاسی شان هنوز با طالبان ادامه دارد؟
در جواب به این پرسش ها باید گفت: اولا به این دلیل که نه تنها امریکا، بلکه سایر کشورهای امپریالیستی، طالبان را به عنوان حاکمان افغانستان می بینند و نیروهای بدیل که بتواند طالبان را با چالش جدی مواجه کنند، نمی بینند. ثانیا، همان گونه که گفتیم در نتیجه تغییرات در معادلات جهانی میان قدرت های امپریالیستی، اولویت های امریکا برای حفظ هژمونی و سلطه جهانی اش تغییر کرده است و دیگر افغانستان مانند بیست سال پیش، آن جایگاه را ندارد. ثالثاً، به نظر نمی رسد امریکا، تشدید بی ثباتی و بحران در افغانستان را به نفع خود بداند و از یازده سپتامبر دیگر، احساس خطر نکند. به این دلایل، اکنون میان امپریالیسم امریکا و چین بر سر مسائل افغانستان، توافق نانوشته مبنی بر جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و جنگ داخلی در این کشور وجود دارد. این امر تا کنون یکی از دلایل تداوم امارت طالبان و جلوگیری از تضعیف بیشتر طالبان در 20 ماه گذاشته بوده است.
امپریالیسم امریکا به جای سرمایه گذاری برای مخالفین طالبان که بسیار پراکنده و ناتوان هستند، بیشتر به اختلاف درونی طالبان توجه کرده، هرچند ممکن است این سیاست در آینده تغییر کند. آنها، در ابتدا به نماینده طالبان در قطر از جمله مال برادر تکیه کردند و از این طریق تلاش می کردند تا نقش این بخش از رهبران به اصطلاح میانه رو در امارت طالبان برجسته تر شوند. اما طی این مدت به تجربه دریافتند که نماینده سیاسی طالبان در قطر مانند مال برادر و امیرخان متقی، نقش مهم در سیاست و برنامه های کلان  امارت طالبان ندارند. از همین رو در این اواخر در صدد تأمین رابطه و گفتگو با چهره های نظامی و استخباراتی طالبان، مانند مال یعقوب وزیر دفاع و رئیس استخبارات طالبان مال عبدالحق وثیق شدند. امری که بر شدت بی اعتمادی رهبری طالبان به این فرماندهان افزوده و اختلافات داخلی شان را شدت بخشیده است.
 خروج نیروهای امپریالیسم امریکا و فروپاشی رژیم دست نشانده اش در افغانستان بخشی از فرایند افول سلطه و هژمونی امریکا در جهان است. اکنون امریکا در افغانستان سلطه ی هژمونیک ندارد و مجبور به حفظ حداقل منافع استعماری اش عمدتاً با نظارت و کنترل از راه دوراست.
اما رهبران و سخنگویان طالبان ادعا دارند که همانند سایر کشورهای اسلامی مانند ترکیه و پاکستان، در روابط میان قدرت های بزرگ جهان، امریکا و چین، جانب یکی را در مخالفت با دیگری نمی گیرند. گویا به سمت یکی از قطب های امپریالیستی به طور کامل نزدیک نمی شوند بلکه کوشش می کنند توازن را حفظ کنند و دشمنی طرف را بر نیانگیزند. اما این تاکتیک حفظ توازن میان قدرت های جهانی با توجه به وضعیت آشفته ی جهان و بحران فراگیر افغانستان و ناتوانی طالبان، قابل دوام نیست و حتی در صورت تداوم نیز به تضعیف امارت طالبان منجر خواهد شد. زیرا طالبان، اکنون برای تحکیم امارت شان به حمایت نظامی و اقتصادی کشورهای امپریالیستی نیاز دارند و بدون این کار نمی توانند حکومت نیم بند شان را تحکیم بخشند. گروه طالبان که هنوز تا ایجاد یک دولت به معنی دقیق کلمه فاصله زیاد دارند، نمی توانند از کشورهایی مانند ترکیه الگوبرداری کنند.
 امپریالیسم چین و طالبان
 بی ثباتی فزاینده و تشدید تخاصم میان قدرت های امپریالیستی، خطر جنگ، تشدید بحران اقلیمی و رکود اقتصادی، حیات و زندگی بشر را با خطر جدی روبرو ساخته و بر شدت فقر و استثمار توده ها افزوده است. در چند دهه اخیر، جابجایی های مهم در مراکز اقتصادی و سیاسی جهان به میان آمده است. این تحول بر اوضاع منطقه و افغانستان نیز اثر گذاشته است. چین اکنون بیشترین نفوذ و روابط استعماری را با کشورهای زیرسلطه از جمله کشورهای منطقه مانند ایران، پاکستان و آسیای میانه و افغانستان ایجاد کرده است. پروژه های متعدد و بزرگ اقتصادی چین در پاکستان و ایران، ساختارهای اقتصادی و روابط سیاسی این دو کشور را دستخوش تغییر کرده است.  
خروج نیروهای اشغالگر امریکایی از افغانستان، زمینه ی نفود و سلطه استعماری چین را در افغانستان نیز بیشتر کرده و به موقعیت هژمونیک امریکا در منطقه پایان داده است. اکنون چین به بزرگترین شریک تجارتی و اقتصادی طالبان تبدیل شده و ده ها شرکت چینی برای سرمایه گذاری در معادن لیتیوم، مس و نفت اعلام آمادگی کرده اند. طالبان برای رهایی از وابستگی به کمک مالی و فشار تحریم های امپریالیسم امریکا و متحدان اش به حمایت و سرمایه گذاری چین در معادن افغانستان امید بسته است. اما به دلیل بی ثباتی و اوضاع شکننده افغانستان، پروژه های اقتصادی چین در افغانستان با احتیاط جلو می روند. به نظر می رسد سرمایه گذاری استعماری چین در افغانستان به ثبات نسبی اوضاع و مهار نیروهایی مانند داعش و جنبش ترکستان شرقی بستگی خواهد داشت. گسترش بحران و ناآرامی در افغانستان از یک طرف چین را از ناحیه مرزهای غربی اش از بابت حضور گروه های اسلام گرای اویغور و داعش آسیب پذیر ساخته و از طرف دیگر زمینه ی نفوذ و سرمایه گذاری های اقتصادی شان در افغانستان و کشورهای همسایه ی افغانستان را به خطر می اندازد. طالبان به دلیل حفظ رابطه با چین و تشویق آنها به سرمایه گذاری های کلان، بر فعالیت های جنبش اسلامی ترکستان محدودیت هایی را وضع کرده است، اما کاملا با آنها قطع رابطه نکرده اند. اگر طالبان نتوانند در آینده، کاهش فعالیت شرقی های این گروه ها را در مرز چین تضمین کنند به یقین روابط میان آنها دچار چالش بیشتر خواهد شد.
نماینده های طالبان در سفارت های چین، روسیه، ایران، پاکستان، ترکیه و قطر جای نماینده های رژیم قبلی را گرفته اند اما این امر به معنی  شناسایی رسمی از سوی این کشورها نیست. امپریالیسم چین و روسیه در شورای امنیت ملل متحد علیه تحریم ها و فشار جهانی علیه امارت طالبان مدام ایستادگی می کنند. همین حد از پشتیبانی ضمنی از طالبان به آنها روحیه و جسارت داده است.
هدف امپریالیسم چین از رابطه نزدیک با طالبان و پشتیبانی آنها، افزون بر منافع اقتصادی شان در افغانستان، جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و جنگ داخلی و مهار گروههای تندرواسلامی اویغورها و داعش است؛ زیرا در صورت بحرانی تر شدن اوضاع افغانستان، کشورهای همسایه به شمول چین از این وضعیت آسیب پذیر خواهند شد. افزون بر این چین مواظب و نگران رابطه طالبان با امریکا نیز هست.
با این حال پرسش این است که چرا امپریالیسم چین از حمایت همه جانبه نسبت به طالبان و شناسایی رسمی آنها سرباز می زند؟ اولا، به این دلیل که طالبان نیروهای قابل اعتماد برای امپریالیسم چین نیستند. هنوز روابط طالبان با گروههای اسلامی گرای منطقه و از جمله القاعده مبهم بوده و انتظارات دولت چین  را برای مهار کردن جنبش ترکستان شرقی به صورت کامل برآورده نکرده است. دوم، اینکه به رسمیت شناسی یک جانبه امارت طالبان، برای امپریالیسم چین بدنامی و تبعات را به دنبال دارد. از این رو سیاست و رویه ی مدارا- بی اعتمادی به طالبان تقریبا ویژه گی مشترک همه این کشورها است. سیاست دوگانه و متضاد که از یک سو نتیجه اوضاع بحرانی و بی ثباتی جهانی، منطقه و افغانستان بوده و از سوی دیگر نتیجه بی اعتمادی به طالبان و پیشبینی ناپذیر بودن آنها می باشد.
حقیقت امر این است که کشورهای امپریالیستی چین و روسیه و جمهوری اسلامی ایران در درازمدت با تحکیم و تثبیت امارت طالبان موافق نیستند و این کار را به ضرر منافع خود می بینند.
 رقابت امپریالیستی و تضاد درونی طالبان
تضاد درون گروهی طالبان با وجود تلاش برای پنهان کردن آن، حال آشکار شده است. این اختلافات و  تضادها که اکنون طالبان بر اقتصاد بورژوا- فئودال کمپرادوری تکیه زده اند بر تقسیم و توزیع منابع مالی و قدرت و دخالت کشورهای امپریالیستی هر روز بیشتر خواهد افزود.
امپریالیسم امریکا با جناح«میانه» طالبان در ارتباط هستند و زمینه ی نفوذ و سلطه بیشتر خود را از طریق این جناح می بینند. در مقابل موضوع کشورهای امپریالیستی روسیه و چین با سیاست های  ضدامریکایی امیر طالبان مولوی هبت الله نزدیک تراند و کمتر برنامه های افراطی و محدود کننده او را علیه زنان و مردم افغانستان مورد انتقاد قرار داده اند.
 تضادهای امپریالیستی و بحران اجتماعی افغانستان تضاد درون گروه طالبان را بیشتر خواهد کرد. نارضایتی گسترده اجتماعی، برخواسته از سلطه نظام طالبانی و فقر و بیکاری، اشکال مختلف مبارزه و مقابله علیه طالبان را گسترش خواهد داد. در این میان نیروهای انقلابی باید برای آینده طرح و استراتژی صحیح مبارزاتی تدوین کنند و به پراکندگی میان شان پایان دهند. مرتجعین قادر به درس گیری از تاریخ نیستند. طالبان با افراطیت مذهبی و سیاست های فوق ارتجاعی و ضد انسانی خود محکوم به شکست و نابودی هستند.
 
26   حمل 1402

۱۴۰۲ خرداد ۴, پنجشنبه

قدرت مردم در سازمان آنهاست! تحلیل روزنامه Özgür Gelecek درمورد انتخابات ترکیه

 
 
متن زیر که تجزیه و تحلیل نتایج انتخابات در ترکیه است سرمقاله ی آخرین شماره روزنامه Özgür Gelecek می باشد. این روزنامه در خط مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم قرار دارد.  مقاله به وسیله ی حزب کمونیست ترکیه(مارکسیست- لنینیست) در اختیار ما قرار داده شده است.
 
 
«18 مه 73 را فراموش کنید! قدرت مردم در سازمان آنهاست!»
 
ضروری است که به توده های مردم همچون رای دهنده گان نگاه نکرد بلکه در نظر داشت که مردم زمانی عاملین تغییر و دارای قدرت واقعی هستند که برای منافع طبقاتی خود سازماندهی شوند.
24  مه 2023
 
در 14 مه، انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی برگزار شد. در حالی که ائتلاف خلق اکثریت پارلمان را در انتخابات پارلمانی به دست آورد، اعلام شد که آر.تی. اردوغان 49.52 درصد را به دست آورده است. کمال قلیچداراوغلو 44.88 درصد را کسب کرده و 5.17 درصد آرا نیز به سینان اوغان تعلق گرفته است. بر اساس اعلام رسمی  YSK، بین اردوغان و قلیچداراوغلو 2.5 میلیون رای اختلاف وجود دارد.
بدین ترتیب، اعلام گردید که انتخابات ریاست جمهوری به دور دوم موکول شده که قرار است در 28 مه برگزار شود. اکنون یک ترافیک شدید چانه زنی در عرصه ی سیاسی بین سران بورژوازی در حال انجام است. در واقع، در مطبوعات چنین بازتاب یافت که فاشیست نژادپرست که برای دور دوم تعداد معینی رای به دست آورده بود، آشکارا خواستار منصب و مقام شده است. واضح است که این چانه زنی ربطی به منافع مردم ندارد، کاملاً برای دور دوم و روند پس از آن است.
در کل، آرا اعلام شده در دور اول انتخابات ریاست جمهوری نشان می دهد که هر دو دسته ی بورژوازی نتوانستند بر یکدیگر تسلط قاطع داشته باشند و بحران سرمایه داری در ترکیه همچنان ادامه دارد.
برخلاف آنچه اپوزیسیون بورژوایی قبل از انتخابات می گفت، در جریان انتخابات تنش جدی وجود نداشت. اما افشای دزدی آرا به نفع احزاب حاکم در روند عادی انتخابات در ترکیه کاملاً عادی است.
عادی است زیرا انتخابات در ترکیه هرگز در شرایط مساوی حتی به معنای بورژوایی برگزار نشده است. انتخابات در جغرافیای ما یک سری تجربیات از«دموکراسی موفق» دارد: از «انتخابات با چوب» تا «آرای علنی و شمارش مخفی»!
در انتخابات گذشته طبقات حاکم ترکیه با قدرت خود و با وجود مخالفان شان این سنت تاریخی را ادامه دادند. دولت پیش و هنگام انتخابات از تمام ابزارهای دستگاه دولتی استفاده کرد، در حالی که مخالفان با تبلیغ این که انتخابات 14 مه بسیار مهم تر از انتخابات عادی است در انتخابات شرکت کردند. این وضعیت به ویژه منجر به ناامیدی اپوزیسیون بورژوازی در برابر نتایج انتخابات شد.
این واقعیت که انتخابات آنچنان که هدف آن اپوزیسیون بورژوازی بود به نتیجه نرسید، باعث تضعیف روحیه ی طبقات حاکم  و لایه هایی که این دسته ها و محافل آن ها را نمایندگی می کردند شد.
انتخابات 14 مه مشارکت بالایی داشت. بر اساس ارقام اعلام شده به وسیله ی  YSK، مشارکت در انتخابات 87.04 درصد بوده است. اگر چه میزان بالای مشارکت در انتخابات را می توان با رابطه بین مردم و انتخابات و صندوق رای در شرایط ترکیه توضیح داد، اما در نظر گرفتن آن به تنهایی یک ارزیابی ناقص خواهد بود.
هر چند که در مورد علل میزان بالای مشارکت در انتخابات 14 مه می توان به عوامل گوناگونی اشاره کرد، و بر این بود که از کمپین «در دور اول تمام کنیم» تا تبلیغات«مهم ترین انتخابات تاریخ جمهوری» به ویژه به وسیله ی اپوزیسیون بورژوایی قبل از انتخابات 14 مه، در حضور مردم به پای صندوق های رای موثر بوده است، با این حال باید در نظر داشت که کوچک ترین مطالبه حقوق و دموکراسی توده های مردم در جغرافیای ما با خشونت فاشیستی پاسخ داده می شود و تنها انتخابات است که به عنوان تنها راه حضور مردم در سیاست، هر چند برای نمایش، نشان داده و تبلیغ می شود.
طبقات حاکم به این ترتیب مطالبات مردم برای حقوق و دموکراسی و «مبارزه سیاسی» آنها را در زندگی روزمره سرکوب می کنند و مشارکت آنها را در سیاست تنها از طریق انتخابات، حتی برای نمایش، تشویق می کنند. با «جشن دموکراسی» که هر پنج سال یکبار برگزار می شود، دیکتاتوری فاشیستی با موفقیت شخصیت طبقاتی واقعی خود را از طریق ابزارهایی مانند انتخابات و پارلمان پنهان می کند. این همان اتفاقی است که در انتخابات 14 مه رخ داد. حضور پررنگ مردم در انتخابات را باید از این منظر ارزیابی کرد.
در مورد انتخابات 14 مه می توان حرف های زیادی زد. نخست می توان گفت که در انتخابات مجلس اعلام شد که ائتلاف مردمی اکثریت کرسی های پارلمان را به دلیل تأثیر سیستم انتخاباتی و علیرغم از دست دادن آرا به دست آورده است. در مقایسه با مجلس گذشته کاهش مشخصی در تعداد نمایندگان دولت مشاهده می شود.
با حضور احزاب تشکیل‌دهنده ائتلاف مردمی به ‌ویژه هوداپار حزب‌اللهی(( Hezbollahist Hüdapar و احزابی مانند حزب ینیدن رفاه((Yeniden Refah  در مجلس، اظهارنظرهایی نادیده ‌گرفته شده از ماهیت پارلمان‌های گذشته با بینش‌هایی مانند«ارتجاعی‌ترین مجلس تاریخ جمهوری» نیاز به توضیح دارند.
مجلس های قبلی دموکراتیک نبودند. نباید فراموش کرد که صحبت از مجلسی است که چندی پیش نمایندگان کرد در آن بازداشت شدند، علاوه بر این، مصونیت روسای مشترک HDP برداشته شد و منجر به دستگیری آنها شد.
 
سرخوردگی اپوزیسیون بورژوازی!
اولین چیزی که در مورد انتخابات 14 مه می توان گفت این است که طبقات حاکم طبق معمول از طریق رای گیری های انتخاباتی تبلیغ «دموکراسی» می کنند. حافظه ی شناخته شده حاکمیت و مخالفان دوباره تکرار می شود. به ویژه، واضح است که دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در خدمت پنهان کردن شخصیت فاشیستی دولت است.
در شرایط عادی، این واقعیت که کسانی که قبلاً «اسب را گرفته اند و از اسکودار عبور کرده اند» به اختلافات اندک در انتخابات ریاست جمهوری اعتراض نمی کنند و از اینجا فشار نمی آورند به این معنی است که آنها درازمدت فکر می کنند، نه لحظه ای.
در واقع از دور دوم انتخابات ریاست جمهوری برای ساختن شخصیت فاشیستی رژیم استفاده می شود. و بنابراین اظهارات سخنگویان رژیم که با این جمله ر.تی. اردوغان آغاز می شود که «کسی که به دور دوم راه پیدا می کند چگونه می تواند دیکتاتور باشد؟» می توانند در خدمت این هدف باشند.
واضح است که انتخابات ریاست جمهوری به عنوان یک سیاست تاکتیکی آگاهانه به دور دوم واگذار شد و دولت قصد دارد با به دست آوردن حاشیه قاطع تر در دور دوم، حمایت توده ای از اقدامات فاشیستی خود را به دست آورد.
از سوی دیگر، باید گفت که انتخابات برای حزب کمالیست فاشیست CHP، که بدنه اصلی اپوزیسیون بورژوازی را تشکیل می دهد، کاملا ناامید کننده بود. فضای «حتما پیروز می شویم» که پیش از انتخابات منتشر شده بود در این امر تعیین کننده بود. حتی اگر این واقعیت که سایر احزاب تشکیل‌دهنده ائتلاف خلق به رهبری CHP بیش از پشتیبانی توده‌ای، نمایندگان خود را به مجلس رسانده‌اند، به عنوان موفقیت برای آنها بیان شود، می‌بینیم که این تبلیغات که ر.ت. اردوغان«در دور اول شکست خواهد خورد» که قبل از انتخابات دمیده شد، نتیجه ی معکوس داده است.
در شرایطی که بحران اقتصادی نظام امپریالیستی سرمایه داری با سیاست اقتصادی اعمال شده به وسیله ی طبقات حاکم ترکیه و البته اولویت دادن به طبقه و منافع طبقاتی خود عمیق تر می شود و با توجه به افزایش بیشتر فقر توده های وسیع مردم، کاهش بیشتر قدرت خرید مردم با تورم بالا و در نهایت آثار ویرانی های ناشی از زلزله که میلیون ها نفر را تحت تاثیر قرار داده و... اپوزیسیون بورژوایی امیدوار بود و تبلیغ می کرد که در انتخابات به موفقیت بزرگی دست یابد.
با این حال، محاسبات اپوزیسیون بورژوازی در داخل با بازار سازگاری نداشت. اگرچه تا زمان اعلام نتایج رسمی انتخابات و رفتن انتخابات ریاست جمهوری به دور دوم، تفاوت چندانی بین دولت و اپوزیسیون وجود نداشت، اما به نظر می رسد اپوزیسیون بورژوازی تحت تأثیر این فضای ایجاد شده به وسیله ی خودش بوده است. پس از انتخابات، مجموعه‌ای از خاطره‌ نویسی‌ها و «ارزیابی‌ها» ی معروف بیرون می زنند: از«این افراد اصلاح‌ناپذیرند» تا نبود طبقه متوسط و سلطه ی لمپن پرولتاریا.
در شرایطی که اپوزیسیون بورژوایی هیچ راه حل قابل توجهی برای شرایط کار و معیشتی طبقه کارگر و توده های وسیع مردم در مواجهه با دسته طبقه حاکم در قدرت ارائه نمی دهد، به راحتی می توان گفت که توده های حامی دسته ی طبقاتی حاکم در قدرت به شدت عملگرایانه رفتار می کنند. تعداد قابل توجهی از توده های حامی دولت با نگرانی از بدتر شدن وضعیتی که در آن قرار دارند اقدام کرده اند.
این به این واقعیت مربوط می شود که اپوزیسیون بورژوایی علیرغم از دست دادن آرا به وسیله ی توده ها به عنوان یک آلترناتیو دیده نمی شود. با این حال، با وجود دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، اپوزیسیون بورژوایی همچنان همان اشتباه را تکرار می کند و به رقابت با دولت AKP-MHP در نژادپرستی و ناسیونالیسم ادامه می دهد. واضح است که این بینش ها نتیجه ای برای اپوزیسیون بورژوایی نخواهند داشت و در بازار سیاسی بورژوایی، تا زمانی که اصل وجود دارد، جعلی به رسمیت شناخته نخواهد شد.
آنچه در اینجا واقعاً مهم است، خلق و خوی شکست خورده ای است که در این صفوف ایجاد شده است، زیرا برخی از محافل که خود را به عنوان چپ و حتی انقلابی تبلیغ می کنند، از اپوزیسیون بورژوایی طبقات حاکم با «ادعای شکست فاشیسم» پشتیبانی کرده اند.
وضعیتی که این محافل تجربه می‌کنند و صندوق‌های رأی و انتخابات را تنها راه مبارزه با فاشیسم می‌دانند و پارلمانتاریسم را به توده‌ها همچون تنها راه نجات نشان می‌دهند، با معنایی که برای انتخابات و مجلس قائل می‌شوند، نسبت مستقیم دارد.
اما نتایج انتخابات و به ویژه انتخابات ریاست جمهوری بخصوص برای احزاب و سازمان های مترقی در صفوف مردم غیرقابل پیش بینی نبود. در واقع نزدیک به یک ماه قبل از انتخابات تاکید کرده بودیم که «انتخابات 14 مه مهم است اما همه چیز نیست!» و به خطر داستان موفقیت نادرست ایجاد شده برای انتخابات در کشورهایی مانند ترکیه اشاره کرد.(ÖG، 12 آوریل 2023) این درست نیست که فکر کنیم در شرایطی مانند ترکیه، که در آن انتخابات در شرایط مساوی، حتی به معنای بورژوایی، که در آن انواع ظلم و ترور فاشیستی علیه همه گونه ظلم و وحشت فاشیستی علیه آن وجود دارد، فاشیسم با انتخابات شکست و نابود خواهد شد. توده ها تشدید می شوند، علاوه بر این، انواع دستکاری ها، تهدیدها و باج خواهی ها حتی در مبارزه برای قدرت بین دسته های بورژوازی مورد استفاده قرار می گیرد. از آنجایی که درست نیست، تبلیغ این امر به توده ها و دفاع از این که راه نجات است، یک اشتباه سیاسی بزرگ است.
اینکه سیاست حمایت نکردن از کاندیدای هیچ دسته بورژوایی در انتخابات ریاست جمهوری درست بود، با دور دوم انتخابات آشکارتر شد. از اظهارات کاندیدای اپوزیسیون بورژوایی برای دور دوم می توان دریافت که رویکرد حمایت از نامزد اپوزیسیون طبقات حاکم، به ویژه تحت عنوان فاشیسم واپس گرایانه، به خودی خود در خدمت بازگرداندن دوباره ی نظم خواهد بود.
اپوزیسیون بورژوازی دور دوم انتخابات را به عنوان «دفاع از میهن» و «نجات دولت» تبلیغ می کند. نه میهن و نه دولت متعلق به طبقه کارگر و مردم نیست. آنچه بورژوازی آن را میهن می نامد چیزی نیست جز دستگاه ظلم برای تسلط بر بازار خود و استثمار کارگران و آنچه بورژوازی دولت می نامد چیزی نیست جز دستگاه سرکوب برای حفظ این نظم استثمار. اپوزیسیون بورژوایی برای پیروزی در انتخابات در دور دوم بر بینش های نژادپرستانه و فاشیستی و بیانیه های ضد پناهندگی متمرکز شده است. واضح است که این بینش باعث تغذیه نژادپرستی و شوونیسم در میان توده ها و مشروعیت بخشیدن به دشمنی با پناهندگان خواهد شد.
علاوه بر این، این بینش هیچ شانسی برای پیروزی در برابر دسته فاشیست در قدرت ندارد.
 
برای روزهای جدید مبارزه آماده نشوید!
در انتخابات 14 مه دیده شد که سیاست احزاب و تشکل های موجود در صفوف مردم یعنی عدم پافشاری بر مواضع مستقل خود و حمایت از نامزد اپوزیسیون بورژوازی در مبارزه برای قدرت میان طبقه حاکم، یک سیاست تاکتیکی اشتباه بود. این اشتباه تاکتیکی غیر قابل پیش بینی نبود. در واقع، تصمیم «عدم معرفی نامزد» اعلام شده به وسیله ی« EÖİ » و عمدتاً به وسیله ی HDP ، البته از نظر سیاسی درست نیست وقتی از دیدگاه حزبی نگاه شود که درگیر مبارزه ی سیاسی است و« هدف [اش گرفتن] قدرت» است. نگرش عدم معرفی نامزد نیز از نظر سیاسی به معنای عدم قاطعیت فی نفسه درون نظم است(29 ÖG مارس) و «این سیاست درستی برای اتحاد کار و آزادی نیست که به وسیله ی ترقی خواهان شکل می گیرد. [یعنی این که] نیروهای انقلابی و میهن پرست که با روند انتخابات در صفوف مردم شرکت می کنند، نامزدی را معرفی نکنند و تلویحاً به نامزد اپوزیسیون بورژوایی، ک. قلیچداراوغلو اشاره کنند...»(آنها در انتخابات شرکت نمی کنند،  ÖG،12آوریل)
با وجود این اشتباه تاکتیکی، ارزیابی از دست دادن آرای حزب چپ سبز به عنوان «شکست سنگین» درست نیست. اینکه حزب چپ سبز به جای HDP که در خطر تعطیلی بود وارد انتخابات شد، فشار شدید فاشیسم بر این حزب، حملات و بازداشت ها، بحث لیست در داخل اتحاد و ورود به انتخابات با یک لیست جداگانه و غیره در از دست دادن آرا موثر بوده است.
ضروری است که به توده های مردم همچون رای دهنده گان نگاه نکرد بلکه در نظر داشت که مردم زمانی عاملین تغییرو  دارای قدرت واقعی هستند که برای منافع طبقاتی خود سازماندهی شوند. انتخابات تنها و تنها بخشی از این مبارزه است، اما هرگز تعیین کننده آن نیست. هر آگاهی که این واقعیت را فراموش کند، نتایج انتخابات طبقات حاکم او را ناامید خواهد کرد. معلوم است که با انتخابات هیچ تغییر اساسی صورت نمی گیرد و«نظم تغییر نمی کند».
راه زنده شدن این آگاهی، سازماندهی یک مبارزه انقلابی متحد با استفاده از هر روش و وسیله ای است. همزمان با انتخابات، برگزاری پنجاهمین سالگرد قتل رهبر کمونیست ابراهیم کایپاککایا، به گونه ای فشرده در دستور کار ما قرار داشت و مراسم بزرگداشت رفیق ابراهیم در بسیاری از مکان ها برگزار شد. علیرغم شدت روند در دستور کار رای گیری انتخابات، این گام مهمی برای ما بوده است که برگزاری مراسم بزرگداشت رفیق کایپاککایا را با کار گسترده تر و پویاتر نسبت به سال های گذشته جزوی از برنامه ی خود قرار دهیم.
بدیهی است که در فضای انتخابات صندوق های رای و بدبینی، کایپاککایا نیز راه نجات واقعی را نشان می داد. در پنجاهمین سالگرد جاودانگی خود، یک بار دیگر این رهبر جوان کمونیست، مسیری را که باید طی کنیم را به ما نشان می دهد و همچنان به ما می آموزد که چه کاری باید انجام دهیم:
«به یاد داشته باشید، به یاد داشته باشید 18 مه 73!»
 
لینک ترکی: https://ozgurgelecek47.net/politik-gundem-unutma-73un-18-mayisini-halkin-gucu-orgutlulugunde/

۱۴۰۲ خرداد ۱, دوشنبه

فرصت طلبان و اشکال تکامل یابنده ی مبارزه ی انقلابی

 
 
مخالفت فرصت طلبان با اشکال تکامل یابنده ی مبارزه ی انقلابی برای سرنگونی مرتجعین
 
درباره ی اعلامیه مشترک هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) و حزب کمونیست ایران با نام «هیچ انسانی مستحق اعدام نیست!»
 
تقریبا بیشتر گروه های انقلابی و چپ و«شبه چپ» ایرانی( از جریان های رویزیونیست گرفته تا ترتسکیست و«مارکسی») مخالف مجازات اعدام هستند و آن را قتل حکومتی می دانند. این موضع جدا از ارتباط  آن با لغو حکم اعدام در بسیاری از کشورهای جهان، عموما به نوشته ای از مارکس برگردد که در آن دلایلی را که برای مجازات اعدام مجرمین در جامعه ی بورژوایی آورده می شود نادرست و بنابراین احکام اعدام را بی خاصیت و بی نتیجه در اصلاح جامعه می داند. 
از سوی دیگر در دوران اخیر افزایش اعدام ها که همواره ابزاری بوده در دست حکومت مرتجع خامنه ای تا با کشتن مبارزین، جنبش ها و خیزش های توده ها را سرکوب کند مزید بر علت شده و بر مخالفت این گروه ها با اعدام افزوده است. تا جایی که مخالفت با اعدام به عنوان شکلی از مجازات برای اصلاح مجرمین در جامعه ی کنونی و سرکوب حکومتی در میان باشد این گونه مخالفت ها در چارچوب مبارزه برای دموکراسی و آزادی قرار می گیرد.
اما آنچه که در میان است این است که مخالفت برخی از این گروه ها با اعدام ها به وسیله ی حکومت مستبد با ارجاع به مارکس و یا لغو اعدام در کشورهای دیگر تنها یک سوی قضیه است. سوی دیگر مخالفت این گروه ها با اعدام در اساس مخالفت با قهرانقلابی و مبارزات مسلحانه به وسیله ی طبقه ی کارگر و خلق ایران علیه حکومت ددمنش است.
چنانکه می دانیم و بارها هم صحبت آن شده است مخالفت مارکس با مجازات اعدام که در نوشته ای به همین نام در سال 1853 انتشار یافت به هیچ وجه موجب نشد که مارکس و انگلس خواه پیش و خواه پس از آن، مخالف انقلاب و به کار گرفتن قهرانقلابی علیه حکومت های مرتجع فئودالی و یا سرمایه داری باشند و توده ها را دعوت کنند که چون مجازات اعدام نادرست است پس دست زدن به مبارزه ی قهرآمیز طبقه ی نو برای سرنگونی طبقه ی کهنه نیز نادرست است. برعکس برمبنای تحقیق و بررسی تاریخی، آنها قهرانقلابی را در بنیان نظریه ی خویش جای دادند و آن را همواره قاعده ی اساسی تغییرات انقلابی در جوامع دانستند. مارکس از انتقاد سلاح صحبت کرد و به روشنی قهر را قابله ای به شمار آورد که جامعه نو را از دل جامعه ی کهنه بیرون می آورد و نیز گفت تا طبقه ی کارگر از یک جنگ داخلی طولانی عبور نکند نمی تواند خود را از آلوده گی های جامعه ی سرمایه داری رهایی بخشد؛ و انگلس هم در ستایش قهرانقلابی بسیار نوشت و همچون مارکس آن را مسیری دانست که طی آن توده های زحمتکش و ستمدیده کمال معنوی و اخلاقی پیدا می کنند. این دو آموزگار طبقه ی کارگر از هر عمل انقلابی و قهرآمیز طبقه ی کارگر خواه در انقلاب 1850- 1848 فرانسه و خواه کمون پاریس دفاع کرده و حتی در مورد کمون نیز به صراحت گفتند یکی از دلایل شکست کمون این بود که کارگران زیادی خوش قلب و دل رحم بودند و آن گونه که لازم بود علیه دشمنان طبقاتی خود سلاح و قهرانقلابی را به کار نبردند و مقاومت آن را درهم نشکستند. دیگر رهبران و انقلابیون مارکسیست از لنین تا مائو بر این اندیشه و اصل اساسی مارکسیسم تکیه کرده و مبارزات طبقه ی کارگر روسیه و یا چین را بر مبنای آن خواه در شکل قیام مسلحانه توده ای( قیام اکتبر) و خواه در شکل جنگ خلق( چین از سال 1928 تا 1949) سازمان دادند. تمامی تجارب انقلاب در ایران از مشروطیت تا کنون نیز گواه بر درستی به کارگیری قهرانقلابی در مقابل قهرضد انقلابی به عنوان قاعده ای اساسی است. 
در تاریخ چهارشنبه 27 اردیبهشت اعلامیه ایی با نام «هیچ انسانی مستحق اعدام نیست!» از سوی سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر) که یکی از طوایف خروشچفیست راه کارگری است و دیگری حزب کمونیست ایران(حزبی نیمه رویزیونیست و نیمه ترتسکیست و کلا سوسیال دموکرات) انتشار یافته که در آن تنها با اعدام حکومتی مخالفت نشده بلکه این امر به گونه ای ضمنی به مخالفت با قهر انقلابی از سوی طبقه ی نو نیز گسترش یافته است. امری که بی ارتباط با سر دادن شعار« وای به روزی که مسلح شویم» از سوی جوانان انقلابی در روزهای پس از اعدام سه مبارز آزادیخواه در اصفهان نیست. این اعلامیه به شکل نمونه واری آنچه را که در پس ذهن بیشتر گروه های رویزیونیست و ترتسکیست و«مارکسی» وجود دارد و های وهویی که علیه مجازات اعدام راه می اندازند نشان می دهد.
در این اعلامیه چنین آمده است:
«جنبش مردمی برای بدست آوردن برتری عددی و بسیج بیشترین نیرو برای مبارزه با خشونت دولتی بایستی قبل از آن برتری اخلاقی را بدست آورد. برای رسیدن به چنین هدفی، ترویج نافرمانی مدنی و در پیش گرفتن سیاست عدم خشونت سازمانیافته و تاکید بر برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خود، یک ضرورت تام و تمام است. از این روست که جنبش مردمی باید بر روی نکاتی تاکید کند که بتواند برتری اخلاقی اش را اثبات کند، به بسیج بیشترین نیرو یاری رساند، در صفوف دشمن تردید ایجاد کند و حمایت انسان های آزاده سراسر جهان را جلب نماید. تنها از این طریق است که می توان نیروی گسترده ای علیه مجازات غیرانسانی اعدام بسیج کرد و مانع از دست رفتن جان انسان های بیشماری شد.»
 پرسش نخست این که آیا مردم برای سرنگونی این حکومت مبارزه می کنند یا تنها برای جلوگیری از اعدام ها و لغو اعدام؟
و دوم: آیا«خشونت دولتی» یعنی همین اعدام ها و یا به کارگیری قهرسازمان یافته به وسیله ی حکومت و با ابزاری مانند سپاه و بسیج و نیروهای اطلاعاتی و نیروهای انتظامی و ارتش برای برده نگه داشتن طبقه ی کارگر و زحمتکشان و تداوم نظام استثمار و ستم را نیز در بر می گیرد؟ اگر مورد دوم درست است آنگاه در مقابل «خشونت دولتی» یا درست تر قهرارتجاعی طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم چه باید کرد؟
در بخشی از اعلامیه آمده است که:
«حکومت اسلامی زیر ضربات سهمگین خیزش انقلابی ژینا و برای جلوگیری از پیشروی آن و لرزانتر شدن حاکمیت دین، سلاح اعدام را هر روز تیزتر از روز پیش می کند.»
این درست است که حکومت سلاح اعدام را تیزتر از پیش کرده است اما پیش از سلاح اعدام این سلاح های در دست نیروهای نظامی بوده است که نقش اساسی را در به خون کشاندن و سرکوب جنبش توده ها طی همین جنبش و بسیاری از جنبش های دیگر از انقلاب 57 گرفته تا کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان و سال 88 و ... داشته است. در خود اعلامیه نه تنها به اعدام ها بلکه به بخشی از این کشتارها نیز اشاره شده است.
از سوی دیگر از این عبارات می توان نتیجه گرفت که این ضربات سهمگینی که خیزش انقلابی ژینا به حکومت وارد کرده است تنها برای نفی «حاکمیت دین» می باشد، حال آنکه روشن است که خیزش و انقلاب کنونی صرفا برای نفی «حاکمیت دین» نیست بلکه برای نفی حاکمیت مشتی سرمایه داربوروکرات رانت خوار فاسد و دزد و اختلاس گر و جنایتکار وابسته به قدرت های امپریالیستی است که ضمن حفظ ساختار اقتصادی زیرسلطه ی امپریالیسم ایران، استبداد سیاسی برقرار کرده و فرهنگی متحجر را به یاری تسلط مذهب بر جامعه حاکم کرده اند.
 به عبارات نخستین بر می گردیم. اعلامیه  به جنبش می گوید که  برای به دست آوردن« برتری عددی و بسیج بیشترین نیرو برای مبارزه با خشونت دولتی بایستی قبل از آن برتری اخلاقی را بدست آورد.»
منظور از «برتری اخلاقی» چیست؟
اعلامیه در کلیدی ترین عبارت خود در این مورد می گوید:
«برای رسیدن به چنین هدفی، ترویج نافرمانی مدنی و در پیش گرفتن سیاست عدم خشونت سازمان یافته و تاکید بر برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خود، یک ضرورت تام و تمام است.»
 به این ترتیب ته داستان بر سر سیاست به کارنبردن«خشونت سازمان یافته» علیه دشمنان و به جای آن «برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خود است.»
چنانکه دیده می شود این جا دیگر صرفا مخالفت با واکنش های عکس العملی و فوری و مثلا عجولانه ی برخی از توده ها مقابل اعدام ها و انتقام گرفتن در میان نیست بلکه صحبت از مخالفت با مجازات اعدام آغاز گشته اما به نفی به کارگیری«خشونت سازمان یافته» یعنی سازمان دادن قهرانقلابی طبقه ی کارگر و توده ها علیه قهرضد انقلابی حکومت مرتجع کشیده شده است. به عبارت دیگر این های و هوی بر سر«برتری اخلاقی» و« برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خویش» صرفا برای این نیست که اگر حکومت اعدام ضد انقلابی کرد شما اعدام انقلابی نکنید که خودش نظر نادرستی است( جدا از این که می توان در مورد زمان آن بحث داشت)، بلکه اساسا برای این است که اگر دشمن به طور سیستماتیک و منظم قهر ضدانقلابی به کار برد شما با قهرانقلابی سازمان یافته واکنش نشان ندهید بلکه به« نافرمانی مدنی» قناعت کرده و با دیوان و ددان دستگاه قضایی و پاسداران و بسیجی ها و لباس شخصی ها و اطلاعاتی ها و نیروهای انتظامی گل و شیرینی بدهید و به آنها بگویید «دوست شان دارید» تا نشان داده باشید که نسبت به دشمن« برتری اخلاقی» دارید و «برخوردهای انسانی» را حتی با دشمنان خود که شما را به قتل می رسانند پیشه کرده اید؟
به خودی خود روشن است که چقدر این دستورالعمل ها توخالی است.
در مورد«بسیج بیشترین نیرو» باید گفت این گردآوری نیرو در کشورهای استبدادی زیرسلطه در نهایت از راه سازمان دادن قهرمسلحانه و جنگ توده ای به دست می آید و نه از طریق به کار نبردن قهرسازمان یافته و نمایش انتزاعی و پوچ «برتری اخلاقی» با رفتار محبت آمیز با دشمنان خونین توده ها. «برتری اخلاقی» به این معنا نیست که پاسخ کشتار توده ها به وسیله ی دشمن طبقاتی را با گل و شیرینی و پند و اندرز داد بلکه به این معناست که در مقابل دشمنی که توده ها را به خاک و خون می کشد، آرمان ها، اهداف و منافع عالی توده ها را برای تکامل جامعه پیش گذاشت و از آنها دفاع و به مبارزات توده ها برای تحقق چنین آرمان ها و اهدافی در تمامی اشکال ضروری آن یاری کرد.
«تردید» ایجاد کردن در«صفوف دشمن» نیز تنها از طریق تبلیغ آرمان ها و اهداف مبارزات توده ها که امری همواره ضروری است و نیز تلاش برای جلب سربازان ارتش و نیروهای ساده دشمن نیست( این کار اخیر را عموما توده ها خود بلدند) بلکه درعین حال از طریق مبارزه قهرآمیز با نیروهای نظامی دشمن است. مبارزه و ضربات پی درپی به صفوف دشمن است که فهم مرگ بی دلیل و بی حاصل و تردید جانکاه را در روان نیروهای آن جاری می کند و به مرور به ترک صفوف دشمن و پیوستن به صفوف خلق و یا اتخاذ بی طرفی وادارشان می کند.
و بالاخره این که اگر می خواهید «حمایت انسان های آزاده سراسر جهان را جلب نماید» باید به «برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خویش» دست زنید یک سخن بی خاصیت است. در حقیقت چنین پشتیبانی ای به صرف کاربرد«نافرمانی مدنی» و«مبارزات مسالمت آمیز» و« ببینید ما چه خوبیم که دست به سلاح نمی بریم!» به دست نمی آید بلکه بر اساس حقانیت تاریخی مبارزه ای که طبقه ی کارگر و خلق یک کشور در پیش گرفته است به دست می آید. مبارزات در ویتنام به این سبب پشتیبانی انسان های آزاده سراسر جهان را جلب نکرد که برخوردهای انسانی به نیروهای دشمن را پیشه کرد( گرچه شیوه جنگ ارتش های مردمی انقلابی با دشمنان خواه در جنگ و خواه در فضاهای غیرجنگی کیفیتا با برخورد دشمن به مبارزان انقلابی در هر دو این فضاها فرق داشته است) بلکه به این سبب جلب کرد که جنگ ویتنامی ها با مرتجعین مزدور و امپریالیست ها عادلانه و برحق بود در حالی که جنگ امپریالیست ها و مرتجعین با خلق ویتنام ناعادلانه و ارتجاعی و ناحق بود.
دو نکته دیگر:
یک: نمی توان مبارزه با اعدام را به مثابه مبارزه ای جدا از مبارزات عمومی و کلی به شمار آورد و گفت مبارزه با اعدام یک چیز جدا از مبارزه با کل حکومت است. اعدام نیروهای انقلابی یکی از شکل های خاص کاربرد قهر ضدانقلابی به وسیله ی حکومت مرتجع است. سرکوب مسلحانه ی جنبش های توده ای( سرکوب انقلاب 57، کردستان، بلوچستان، آبان 98) شکل اساسی تر و عمومی تر کاربرد قهرضدانقلابی است. زمانی که مبارزه پیش می رود و تکامل می یابد نمی توان به توده ها گفت که شما در مبارزه با اعدام واکنش نشان ندهید و در شرایطی که می توانید و ضروری است قهر به کار نبرید. درحقیقت این مبارزه بین دو قطب ارتجاع و انقلاب است. انقلاب در فرایند تکامل خود به کاربرد قهرانقلابی می رسد و آن را در مقابل قهر ضدانقلابی به کار می گیرد. زمان و اشکال به کار گیری قهرانقلابی مشروط به شرایط تکامل مبارزه است. در درجه ای از تکامل مبارزه این اشکال محدود و به وسیله ی دسته های کوچک مسلح انجام می شود و در درجات بالای تکامل مبارزه ی طبقاتی، اشکال آن گسترده و دامنه دار شده و به وسیله ی حزب و سازمان و نیروهای مسلح قیام کننده گان و یا ارتش انقلابی توده ای انجام می شود. زمانی که قهر انقلابی سازمان یافته در شکل تدارک قیام مسلحانه و یا جنگ توده ای بروز می کند خواه در برابر قهر ضدانقلابی مستقیم و خواه در برابر اعدام های ضدانقلابی واکنش نشان می دهد و ضمن این که به این نکته توجه دارد که «روش«پاسخ  ضربه با ضربه» وابسته به موقعیت است»( مائو، درباره ی مذاکرات چون کینگ، منتخب آثار جلد چهارم، ص 78) یعنی شکل پاسخ به ضربه مشروط به شرایط و تناسب نیروهای دشمن و خلق و نیازهای تکامل یابنده ی جنبش است، از سیاست پایه ای و کلی «پاسخ هر ضربه با ضربه»(مائو، همانجا، ص 75) و به بیان ما«زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!» پیروی می کند. کافی است که نگاهی به تاریخ دو انقلاب بزرگ ایران یعنی انقلاب مشروطیت و نیز انقلاب 57 بکنیم تا این حقایق ساده دستگیرمان شود.
دو- روشن است که «برخوردهای انسانی» جدا از رعایت موازین جنگ مثلا حمله نکردن به بیمارستان ها و... به معنای این است که شما دشمن را شکنجه نکنی، به زور اعتراف نگیری، با اسرای جنگی به مهربانی رفتار کنی، اسرای ساده را آزاد کنی و رفتارهایی از این دست، اما به این معنا نیست که در مقابل قهر ضدانقلابی و ارتجاعی دشمن از به کار گیری قهرانقلابی پرهیز کنی و برای نشان دادن «برتری اخلاقی» خود در بوق و کرنا کنی که من در مقابل دشمن تنها دست به« نافرمانی مدنی» و «مبارزات مسالمت آمیز» می زنم و آنگاه لبخند بر لب بنشینی تا دشمن تو را از پای درآورد.
در جنگ و انقلاب حلوا تقسیم نمی کنند و این را همه می دانند.
 
قهرانقلابی پاسخ قهر ضدانقلابی است!
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
30 اردیبهشت 1402