۱۴۰۱ خرداد ۱۱, چهارشنبه

مبارزه ی توده ها علیه جنایت رژیم در آبادان و ایران

 
مبارزه ی توده ها علیه جنایت رژیم در آبادان و ایران
 حلقه ای مهم در تکامل مبارزات دموکراتیک به مرحله ی بالاتر
 
اکنون بیش از یک هفته است که از فروریختن ساختمان متروپل آبادان می گذرد. جنایتی که موجب جان باختن ده ها نفر شد. توده های مردم آبادان بیرون کشیدن پیکر جانباخته گان این جنایت را از زیر آوار و برگزاری مراسم سوگ برای آنها را تبدیل به مبارزه ای بزرگ بر علیه نه تنها سازنده ی فاسد و دزد این بنا بلکه علیه حکومت خامنه ای و سپاه پاسداران اش کرده اند.
 به همراهی با توده های آبادانی نخست شهرهای خوزستان یکی پس از دیگری و در کنار آنها شهرهایی که مردم آبادان و خرمشهر پس از جنگ با عراق در آنها مسکن گزیده بودند همچون شاهین شهر و شیراز به همراهی با آبادانی ها به سوگ عزیزان خود پرداختند و آنها نیز مراسم یاد آنها را به مبارزه با حکومت خامنه ای و رئیسی و سپاه این دزدان و جنایتکاران بزرگ تبدیل کردند. این میان اتحاد خلق شریف و زیر ستم عرب خوزستان با توده های غیرعرب آبادان مثال زدنی است.
به این ترتیب یک جنایت بزرگ، در دست خلق به مبارزه ای بزرگ علیه کل این حکومت تبدیل شده است. این مبارزه در راستای مبارزات دموکراتیک خلق ایران علیه حکومت استبداد مذهبی خامنه ای و شرکا  قرار دارد و نقش یک حلقه ی مهم را در تکامل این مبارزات ایفا خواهد کرد. کمابیش همان نقشی که آتش زدن سینما رکس آبادان به وسیله عمال ساواک شاهی و شهربانی اش در خوزستان و آبادان به عنوان یک حلقه ی بزرگ در انتقال مبارزات علیه سلطنت شاه سفاک و ساواک و فرماندهان جانی ارتش وی بازی کرد.
 خامنه ای و تفنگ های ساچمه ای اش
اکنون دیگر خامنه ای و سران سپاه که شم طبقاتی شان به خوبی به کار گرفته شده است می دانند که هر گونه به گلوله بستن و کشتن وسیع تر توده ها، آن هم توده هایی که در حال سوگواری به سر می برند، وضع را به کلی از دست شان بیرون در خواهد آورد و خشم هر چه بیشتر مردم سراسر ایران را برخواهد انگیخت و امکان تکامل مبارزات را به مراحل عالی تر پدید خواهد آورد.
 باری مگر آنها در ماهشهر توده های استثمارشده و ستمدیده ی کارگر و زحمتکش را در نیزارها به تیربار نبستند؟ چه حاصل شد از بیش از 1500 کشته؟
 مگر در اصفهان تفنگ های ساچمه شان را بیرون نکشیدند و بسیار زحمتکشان کشاورز و فرزندان شان را چشم، کور نکردند و بسیار از آنها را به بیماری های عفونی دچار نکردند؟ چه نتیجه گرفتند از این تفنگ هایشان؟
مگر پس از این حذف ارز ترجیحی پاسخ شورش های برحق توده های در اعماق و بیچیز در استان چار محال و بختیاری و خوزستان را باز هم با این ساچمه ها ندادند؟ چه برداشت کردند از زمین خونبار؟
کارد که به استخوان رسد، هیچ چیز جلودار توده ها نیست!
تاریخ علیه حکومت مذهبی استبدادی است؛ علیه خامنه ای و پاسداران اش  است؛ و با تاریخ نمی توان جنگید! 
امپریالیست ها و جمهوری اسلامی
 این وضع از سوی دیگری نیز برای آنها تهدید کننده است. روکردن اسنادی که به وسیله ی اسرائیل از ایران به سرقت رفت آن هم در این شرایط، بی معنا نیست. این اسناد نشان می دهد که خامنه ای و سران سپاه پاسداران اش می خواهند به هر قیمت شده به نیروی هسته ای دست یابند و برای همین به قرارهای خود با آژانس پایبند نیستند. اما انتشار این اسناد و نیز بازخواست ها و تهدیدهای ضمنی فرانسه و آلمان و کمابیش سران آمریکا نشان می دهد که آنها به دقت اوضاع تکامل مبارزه در ایران را زیر نظر دارند و به اصطلاح خودشان تمامی گزینه ها روی میز است. آنها تا جایی که ممکن است و می توانند از حکومت کنونی پشتیبانی می کنند اما اگر جمهوری اسلامی ناتوان در کنترل مبارزات دموکراتیک کنونی گردد و این مبارزات از سویه نفی کنونی حکومت استبدادی مذهبی گذر کند و به شعارهای مثبت در جهت برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی دست یابد، آنگاه برنامه و تحرکات و اشکال مداخله ی امپریالیست ها تغییر خواهد کرد و بعید نیست که در راه برقراری حکومت باب میل خود که همان سرمایه داران سلطنت طلب مرتجع و وابسته به خودشان است بکوشند.
به چه باید گذار کرد؟
 برای جنبش دموکراتیک خلق ما گذار به مرحله ای بالاتر وضعیت های زیرین را در بر می گیرد:
مبارزات از حالت جسته و گریخته بیرون آمده و از تداوم روزانه و امتداد برخوردار شود. این امری است که جنایت آبادان شرایط آن را تا حدودی فراهم آورده است. مراسم بیرون آوردن جان باخته گان و نیز مراسم سوگ آنها در آبادان و خرمشهر به احتمال  شرایط مناسبی برای تداوم مبارزات و گسترش آن فراهم خواهد کرد.
 توده های رنجدیده و ستمکش  در سراسر ایران متحد تر شوند. عناصر این اتحاد اکنون رو به رشد است و در هر دور رشد بیشتری می کند. باید توجه داشت اتحاد آگاهانه ی توده ها فرق می کند با اتحادهایی که از واکنش های خودبه خودی شکل می گیرد. از این رو اتحادهای آینده در شورش ها تکامل یافته تر است از اتحادهایی که شورش خودانگیخته ای مانند دی ماه 96 و یا آبان 97 با آن روبرو شدیم.
 اعتراضات از ناموزونی کنونی بیرون رفته و موزون تر شود. به عبارت دیگر از این که در یک شهر و یا منطقه و یا شهرها و مناطقی صورت گیرد و سپس خاموش گردد، گذر کند و جای آن را مبارزات موزون در تمامی یا اکثریت شهرها، استان ها و مناطق با یکدیگر صورت گیرد. 
اعتصابات کارگری شهر به شهر و منطقه به منطقه گسترش خواهد یافت و طبقه ی کارگر به عنوان یک نیروی متحد پا به صحنه ی مبارزه ی طبقاتی کنونی خواهد گذاشت. بدون ورود طبقه ی کارگر به عنوان یک طبقه ی متحد، این طبقه نمی تواند نقشی را به عهده بگیرد که انقلاب دموکراتیک ایران به عهده اش گذاشته است.  انقلاب تنها زمانی به پیروزی واقعی دست خواهد یافت که طبقه ی کارگر متحد و متشکل رهبر آن باشد.
 نه تنها اعتصابات کارگری گسترش یابد بلکه مبارزات به کارمندان ادارات دولتی و خصوصی و نیز پیشه وران و کسبه گسترش یافته و لایه های گوناگون طبقات میانی نقش فعال تری در جنبش دموکراتیک کنونی اجرا کنند. در این حوزه اکنون تنها معلمان و فرهنگیان هستند که لایه ی فعال و مبارز را تشکیل می دهند.
عناصر مبارزه ی مسلحانه گسترش یافته و شکوفا شود. از دی ماه 96 به این سو این عناصر فعال شده اند. خواه فردی و خواه در گروه های کوچک؛ در شهرها و یا مناطق توده های محروم و  زیر ستم.
 اکنون همواره اخبار ترورهای کوچک و بزرگ پخش می شود. زمانی که پاسداران خامنه ای با سلاح گرم به مقابله با جنبش توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش دست می زنند، کارگر و زحمتکشی که در این سمت ایستاده و با دست خالی مبارزه می کند خواهد خواست که دست اش خالی نباشد. و تنها سلاح این دست را پر خواهد کرد.
دیر نیست که جنبش به این مراحل عالی تر دست پیدا کند و بساط این حکومتی که جهنم برای مردم ایران درست کرده اند برچیند.
درود بیکران بر توده های مبارز آبادان و ایران
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
10 خرداد 1401

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(7)

بازگشت در تاریخ
 
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(7)
 
تجزیه و ترکیب در مبارزات طبقاتی ایران در پنجاه سال اخیر
 
طبقه ی کارگر و کمونیست ها مورچه ی آن حکایت را مانند؛
شصت ونه بار، بار را از دیوار بالا برد و همه ی دفعات بار فرو افتاد
 و مورچه هر بار پائین آمد و از نو آغاز کرد و بار هفتادم بار را به مقصد رسانید.                                                                          
 
در این بخش ما به کاربرد ویژه ی تجزیه و ترکیب در جامعه ی ایران طی سال های 56 تا کنون که سه فرایند بزرگ را در بر می گیرد، می پردازیم. این بررسی موجب می شود که یک بار دیگر تفسیر مائوئیستی آن را در عرصه ی عملی و برمبنای تجارب جامعه ی خود مرور کنیم.
تجزیه و ترکیب(آنالیز و سنتز) در جامعه ی ایران
تجزیه تقسیم یک واحد به دو واحد است. ترکیب نیز فرایند از بین رفتن دو واحد و تبدیل به یک واحد از طریق خورده شدن و نابودی یکی به وسیله ی دیگری است.
پس از نظر ما ترکیب آن گونه که رویزیونیست ها و مفسران لیبرال هگلی تفسیر می کنند «جمع شدن دو در یک» و«یک به اضافه یک می شود دو» و بنابراین «در دو، دو یک کنار هم زندگی می کنند» نیست.  
بررسی زیرکه مروری بر فرایند انقلاب 57- 56 و 60- 57 است در خدمت نشان دادن چنین روندی است.
این بررسی تنها از جهت تجزیه و ترکیب است و به ناچار به طور مختصر و عموما به رئوس مسائل توجه می کند. توضیحات بیشتر در مورد سیر و تحلیل رویدادها کمابیش در دیگر مقالات وبلاگ ما آمده است.
 دوران حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی
جامعه ی ایران در زمان حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی یک سرمایه داری زیر سلطه ی امپریالیسم است. این جامعه از نظر طبقاتی به دو بخش تقسیم می شود. طبقه ی حاکم و طبقه ی محکوم.
طبقه ی حاکم
طبقه ی حاکم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم هستند. آنها استثمارگران طبقه ی کارگر و دهقان و توده های زحمتکش شهر و روستای ایران و ستمگرانی هستند بر کل طبقات مردمی ایران.
در صدر سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور، شاه و خاندان اش جای دارد که بزرگ ترین سرمایه داران هستند و تمامی عناصر اساسی قدرت به ویژه ارتش و نیروهای انتظامی و ژاندارمری و نیز سازمان های اطلاعاتی کشور را در دست دارند.
     بر این مبنا در درون طبقه ی حاکم یک شکاف و تضاد بزرگ پدید می آید: یک سوی این تضاد، شاه و خاندان اش قرار دارند که عاملین و نوکران اصلی امپریالیسم آمریکا و متحدین اروپایی و ژاپنی اش و قدرت مطلق و نماد حکومت سلطنتی استبدادی می باشند و سوی دیگر بقیه ی طبقه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور.
همچنین و بدون این که به این تقسیم بندی نخست خدشه ای وارد گردد، می توان از شکاف و تضاد میان بخش بوروکرات و بخش تکنوکرات سرمایه داران کمپرادور در قدرت دولتی و نیز بین بخش بوروکرات سیاسی و بوروکرات نظامی اشاره کرد. شکی نیست که این میان هنوز بخش هایی از طبقه ی حاکم روابطی با زمین دارند اما نه به سان پیش از«انقلاب سفید» و این نیز تضادهای دیگری را در میان طبقه ی حاکم به وجود می آورد.
به این دلیل که این حکومتی زیر سلطه و وابسته به امپریالیست هاست تمامی اجزای طبقه ی حاکم باید از خاندان سلطنتی و در راس آن شخص شاه تبعیت کنند؛ هرگونه سرپیچی از این امر به نابودی و یا خانه نشین کردن فرد یا جریان خاطی و متعرض می انجامد.
طبقه ی محکوم
در مقابل، توده های مردم که در مقابل این نظام سلطنتی وابسته به امپریالیسم قرار می گیرند نیز به طبقات گوناگونی تقسیم می شوند: طبقه ی کارگر، لایه های سه گانه ی دهقان( مرفه، میانی و تهیدست)، خرده بورژوازی با مهم ترین بخش های آن که عبارتند از تولید کوچک صنعتی شهری و روستایی و کسبه ی خرد و بخش مدرن آن که اساسا کارمندان وزارت های دولتی، تولیدی و خدماتی هستند. و بالاخره سرمایه داران داخلی با دو شاخه ی مهم آن که بورژوازی صنعتی و تجاری می باشند.
به دلیل بحران اقتصادی و اجتماعی، انقلاب 57- 56 به وجود می آید . در این انقلاب دو بخش جامعه مقابل یکدیگر می ایستند. یک سال انقلاب و سیاست های متقابلی که از جانب طبقات حاکم و محکوم در مقابل یکدیگر قرار می گیرند منجر به رشد انقلاب هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی می شود. انقلاب با گسترش دامنه و عمق خود و نیز ایجاد اشکال عالی تر مبارزه، توانا و قوی می شود و ضد انقلاب یعنی حکومت شاه در تمامی وجوه خود ناتوان و ضعیف.
 بخش استثمار شده و زیر ستم که کل جامعه را تشکیل می دهد با فشارهایی که با مبارزه ی خود وارد می کند، نیروهای حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور را دچار تجزیه و اضمحلال نسبی درونی، خواه از نظر سیاسی و خواه از نظر نظامی می کند و شرایطی به وجود می آید که این طبقه به ناچار و بنا به فشار از سوی جامعه و نیز فشار از سوی امپریالیست های غربی قدرت را از دست بدهد.
 دو شکل اساسی رشد جنبش عبارتند از اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی خیابانی. شکل دیگری که در امتداد و در تکامل آنها به وجود می آید عبارت از شورش ها و قیام های مسلحانه در سراسر ایران و به ویژه در تهران.
اشکال تجزیه ی نیروهای مقابل که به صورت خود به خودی و زیر فشار انقلاب صورت می گیرد عبارتند از دامن زدن به تضادهای درون طبقه ی حاکم و رو به تلاشی درونی بردن آن؛ ناتوان شدن و به حاشیه رفتن بخش سیاسی و روی کار آمدن بخش نظامی، ناتوان شدن بخش نظامی و تسلیم قدرت به نیروهای جناح راست جبهه ی ملی( بختیار) تجزیه نیروهای نظامی از طریق یک سلسله گردهمایی ها و راهپیمایی ها و زد و خوردها و به همراه آنها شعارهایی به نفع پیوستن سربازان به مردم و نهایتا عمق یابی انقلاب که به تجزیه ی ارتش و فرار سربازان می انجامد. نقطه ی اوج این گونه تمرد و فرار، به پیوستن همافران به انقلاب منجر می شود؛ ضربه ی نهایی به وسیله شورش ها و قیام های شهری زده می شود.
حکومت استبداد سلطنتی سرنگون می شود و انقلاب حداقل در برخی از وجوه خود پیروز می گردد. پیروزی توده های مردم و سرنگونی حکومت سلطنتی بوروکرات- کمپرادورها و حذف آنها از جامعه ی ایران و برقراری حکومت جدید، یک ترکیب است که به وسیله ی انقلاب 56- 57 صورت می گیرد. نیروی کهنه حذف می شود و نیروی تازه روی کار می آید.
رهبری جنبش
 در جنبش مردم رهبری در دست طبقه ی تجار و خرده بورژوازی مرفه سنتی قرار دارد. نه طبقه ی کارگر و نه طبقه ی بورژوازی ملی هیچ کدام بنا به دلایل سیاسی و اجتماعی توان به دست گیری رهبری انقلاب را ندارند؛ نیروی نو ناتوان از رهبری انقلاب است.
 نکته ی نخست: نظر پیش پا افتاده ای که می گوید خمینی را به زور به انقلاب چپاندند و رهبر انقلاب کردند نادرست است. یک فرد تنها نمی تواند به انقلابی زورچپان شود اگر طبقه یا بخش هایی از یک طبقه او را به نمایندگی خویش قبول و یا انتخاب نکرده باشند و به گردش حلقه نزده باشند. این را که پیش از انقلاب کسی خمینی را نمی شناخت، تفاوتی در این امر که لایه های سرمایه داران تجاری سنتی و لایه های مرفه خرده بورژوازی سنتی و نیز سازمان های مذهبی و سنتی موجود و در راس آنها نهاد روحانیت به گردش حلقه زدند به وجود نمی آورد.
 نکته ی دوم: اتکاء اساسی سرمایه داران تجاری سنتی ایران( سرمایه داران و خرده سرمایه داران مرفه بازار) به روحانیت شیعه برای نمایندگی ایدئولوژیک بود. در راس روحانیت شیعه خمینی قرار داشت.
 نکته سوم: ترکیب مزبور از دو جهت ناقص پیش رفت و به سرانجام نهایی خود که همانا پیروزی نو بر کهنه است نرسید.
سنتز ناقص
 1- ترکیب فوق از جهت پیشرفت طبقات محکوم یک ترکیب ناقص بود. علت این است که از یک سو نیروهای نوین جامعه یعنی طبقه ی کارگر و کشاورز و خرده بورژوازی نتوانستند انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر را سامان دهند. تنها در شرایطی که انقلاب دموکراتیک ایران به رهبری طبقه ی کارگر به وقوع می پیوست و پیروز می شد، امکان ترکیب تام از جانب خلق وجود داشت. در شرایطی که رهبری انقلاب در دست لایه های سنتی و عقب مانده ی سرمایه داران تجاری قرار گرفت این ترکیب نمی توانست تام باشد؛ زیرا این نیروها دستگاه بوروکراتیک- نظامی دولتی حاکم را خرد نمی کنند، بلکه آسیب های وارده به آن را ترمیم و بازسازی کرده و در خدمت خود در می آورند. ناتوانی طبقات مورد نظر در برپایی حکومتی بر مبنای منافع خود یک وجه و حفظ ارتش به وسیله ی رهبری سنتی - ارتجاعی انقلاب یکی دیگر از وجوه این ترکیب ناقص است. طبیعی است که با چنین ترکیب ناتمامی پس از سرنگون شدن رژیم شاه، بار دیگر خلق و ضدخلق علیه یکدیگر برخواهند خاست و هر یک تلاش خواهد کرد امر خود را پیش برد.
2- ترکیب فوق از جهتی دیگر نیز می باید ناقص به انجام می رسید. این جهت دیگر را امپریالیسم غرب و در راس اش امپریالیسم آمریکا تعیین می کرد. آنها با رهبری متحجر و سرمایه داران تجاری سنتی - ارتجاعی که پشت این رهبری بودند به سازش رسیدند. شاه را بیرون بردند و شرایطی را فراهم آوردند که کمترین مقاومت از سوی نیروهای نظامی و در راس آن ارتش در مقابل انقلاب صورت گیرد و به این ترتیب بدنه و استخوان بندی اصلی ارتش را حفظ کرده و نگذاشتند که آسیبی به آن رسد. نکته ی کلیدی در ترکیب ناقص، سازش بین امپریالیست ها و رهبری حاکم بر انقلاب یعنی روحانیون به رهبری خمینی و دیگر روحانیون متحجر و سرمایه داران تجاری سنتی بود.(1)
به این ترتیب گرچه انقلاب در برخی از اهداف خود به ویژه سرنگونی حکومت سلطنتی شاه و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور موفق بود، اما نتوانست طبقه ی انقلابی یا حتی مترقی ای را به قدرت رساند. نتایج این انقلاب نه تنها نتایج  یک انقلاب دموکراتیک نوین یعنی انقلاب به رهبری طبقه ی کارگر نبود بلکه حتی یک انقلاب دموکراتیک کهن یعنی انقلاب به رهبری خرده بورژوازی یا بورژوازی صنعتی ( در ایران سرمایه داران صنعتی ملی) نیز نبود. لایه های اخیر اساسا مخالف انقلاب و هوادار اصلاح امور بود و دنباله روی سران روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی گردید.
 انقلاب صورت گرفت، حکومت شاه سرنگون شد، اما ترکیب به نفع نیروهای سران ارتجاعی و دستگاه روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی بود که بخش هایی از خرده بورژوازی سنتی را به دنبال خود کشیدند. تمامی نیروهای طبقه ی کارگر، کشاورز و دیگر لایه های خرده بورژوازی که انقلاب اساسا روی دوش آنها بود و به وسیله ی آنها پیش رفت، از انقلاب سهمی نبردند و اگر هم بردند به سرعت و طی سال های 57- 60 از آنها پس گرفته شد.
دوران حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مذهبی
پس از انقلاب، جبهه ی انقلاب که چنانچه اشاره شد دارای ناهمگونی بسیار و تشکیل شده از گرایش ها گوناگون از انقلابی تا ارتجاعی است، به دو بخش تقسیم می شود: طبقه ی کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی یک سوی آن هستند که جبهه ی خلق و انقلاب را تشکیل می دهند. آنها می خواهند انقلاب را به پیش برند و به حد برآوردن منافع خودشان برسانند. این یک ترکیب از جانب طبقه ی کارگر و خلق است که می خواهد انقلاب دموکراتیک  نوین ایران را به سرانجام خود و ترکیب ناقص را به پایان خود برساند.
 سوی دیگر، سرمایه داران تجاری سنتی و صنعتی داخلی هستند که می خواهند انقلاب را متوقف و مجبور به پسگرد کنند. شورای انقلاب و سپس دولت موقت بازرگان نماینده ی تسلط این لایه های طبقاتی ناهمگون بر حکومت بر سرکار آمده پس از انقلاب است.
ترکیب دومی نیز در جریان است. این ترکیب از جانب بخشی از طبقات هیئت حاکمه علیه بخش دیگر در حال انجام می باشد.(2)
هدف ترکیبی که از سوی بخشی از طبقاتی که بر انقلاب حاکم شدند صورت می گیرد دوگانه است: از یک طرف باید سر انقلاب بریده شود و در نتیجه تمامی طبقات اصلی که انقلاب روی شانه های آنها پیش رفت از صحنه ی اجتماعی و سیاسی بیرون بروند، از نظر تحرک اجتماعی دچار سکون و عقب گرد بشوند و از نظر سیاسی حذف و نابود گردند( در این امر آنها با جریان دیگر تا مرحله ای متحد هستند).
از طرف دیگر باید هیئت حاکمه «تصفیه» شود. یعنی بخش هایی که رهبری اصلی انقلاب را به دست گرفته اند، بخش های دیگر را حذف کرده و یا گوشه نشین کنند و قدرت خود را یگانه گردانند.
 به این ترتیب بر مبنای این دو نوع تضاد یعنی تضاد درون طبقات حاکم و بین طبقات حاکم و توده های طبقات محکوم، دو نوع تقابل شکل می گیرد؛ تقابل هایی که باید طبقات خلقی را به عقب براند و آنها را تسلیم قدرت تازه کند و نیز باید درون را تصفیه کرده و خود را یکدست گرداند.
تقابل بزرگ نخست بین دستگاه روحانیت و بورژوازی تجاری سنتی و متحجر به همراه بورژوازی صنعتی ملی که نهضت آزادی و جبهه ی ملی نمایندگان آن به شمار می آیند از یک سو و طبقه کارگر، دهقانان، لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی و لایه های مرفه اما عموما مدرن این طبقه از سوی دیگر است.
تقابل دوم درون دستگاه حکومتی است که در آن قدرت بورژوازی تجاری سنتی که خرده بورژوازی سنتی را نیز به دنبال خود می کشد بر بخش صنعتی بورژوازی ملی می چربد.
تصفیه ی( در اینجا به همان معنای ترکیب است) نخست درون قدرت حاکم صورت می گیرد. بخش های سرمایه داران تجاری سنتی که در اتحاد با بخش هایی از دستگاه روحانیت هستند، بورژوازی ملی را از قدرت حاکم بیرون انداخته و آن را گوشه نشین و به زائده ای بر قدرت تبدیل می کنند.
در تقابل بین طبقات حاکم و  طبقات محکوم، لبه ی تیز حمله به روی طبقه ی کارگر و سازمان های صنفی و سیاسی این طبقه است که حق خود را از انقلاب می خواهد. تمامی سازمان صنفی و سیاسی این طبقه طی سال های 60 -57  زیر ضرب قرار می گیرند( این دورانی است که این سازمان ها رشد و گسترش می یابند) و به مرور از صحنه بیرون می شوند. اشکالی که برای این حذف صورت می گیرد عبارتند از حمله به اجتماعات کارگری، بازداشت و شکنجه و زندان و بالاخره ترور کردن یا اعدام. حذف فیزیکی نیروهای سیاسی منسوب به طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر لایه های تهیدست که به ویژه با گسترش مبارزات در کردستان( و همچنین در ترکمن صحرا و به شکلی دیگر در خوزستان) صورت می گیرد از طریق ترور و اعدام و جنگ های سبک و سنگین است.
در مورد جریان هایی مانند حزب توده و اکثریت که  نهایت کاسه لیسی را برای جمهوری اسلامی انجام دادند، نیز همین سیاست حذف اما با اندکی تاخیر صورت  می گیرد. این نشان می دهد که سران جمهوری اسلامی لبه ی تیز حمله ی خود را در هر مرحله روی نیروهای معینی گذاشتند و از اینکه همه را با هم مورد حمله قرار دهند پرهیز کردند. در پی همین سیاست بود که حزب توده و اکثریت که خیانتکاران مرحله ی 57- 60  و سال های نخستین پس از آن بودند در مراحل بعدی به کلی از عرصه ی سیاسی حذف شدند. به این ترتیب جریان متحجر، طبقات و نیروهای مخالف سیاسی خود را تجزیه کرده و یک به یک به شکست و یا نابودی کشاندند و خود به تسلطی بلامنازع دست یافتند.
در کنار این ها لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی سنتی و مدرن که در سازمان های سیاسی ای همچون مجاهدین و جبهه ی دموکراتیک ملی گرد آمده اند زیر ضرب قرار می گیرند. جریان های شریعتی و دیگر جریان های سیاسی منسوب به این طبقات نیز به مرور حذف و یا ضعیف می شوند.
نابودی و حذف کردن شکل اساسی ترکیب در این مورد است که در کنار شکل تحلیل بردن( به معنای ناتوان و زمینگیر کردن نیروهای منسوب به طبقه کارگر و دهقان) قرار می گیرند.
 در مورد حذف  طبقه ی کارگر و دهقان و نیز خرده بورژوازی تهیدست و میانی کودتای 60 خمینی و حزب جمهوری اسلامی یک نقطه ی عطف است. این نقطه ی عطف در عین حال برای تسویه درونی هیئت حاکمه از بقایای سرمایه داران ملی یعنی بنی صدر نیز می باشد.
به این ترتیب کودتای خرداد سال 60 دو وجه را دنبال می کند: حذف نهایی نیروهای طبقه ی کارگر و دهقان از صحنه ی اجتماعی و سیاسی و تبدیل هیئت حاکمه به گروه یا طبقه ی یکدست.
کودتا پیروز می شود و حذف طبقات استثمار شده و ستم دیده به نقطه ی انتهای خود در آن مرحله می رسد( شرایط دیگری که به یاری خمینی به عنوان رهبر دستگاه روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی می آید، جنگ با عراق است). نقطه نهایی این حذف با پایان نسبی جنگ در کردستان و سرکوب خلق کرد و نیز سرکوب عملیات مجاهدین خلق(فروغ جاویدان) صورت می گیرد.
این ها در مجموع، یک ترکیب( یا سنتز کردن)است. یک طبقه ی حاکم به نسبه متحد بر تمامی ایران مسلط می شود. این طبقه خود را از دست یک طبقه ی کارگر و دهقان و خرده بورژوازی « زیاده خواه» راحت کرده است و از سوی دیگر خود را از «شر» تضادهای درونی با بخش های صنعتی بورژوازی ملی رهانیده است. ترکیبی ارتجاعی اینک به ظاهر کامل شده است.
تکامل این تقابل دو گانه درونی و بیرونی به روی کار آمدن یک حکومت از نظر تاریخی متحجر می انجامد. دیالکتیک تاریخ ایران به جای رویه ی پیشرفت، رویه ی بازگشت به گذشته را برمی گزیند و به جای حکومتی زنده و رو به پیش حکومتی مرده و رو به پس را روی کار می آورد. جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه که در آن مذهب بر تمامی ارکان کشور مسلط می گردد، تجلی این بازگشت تاریخی است.
یک به دو تقسیم می شود و این بی پایان است
طبقه ی حاکم بر جمهوری اسلامی در تمامی طول قدرت اش همواره این «یک به دو تقسیم شدن» را به خود دیده است.
  کمی پس از پایان جنگ نخستین جریانی که بیرون ریخته شد، جریان منتظری بود( داماد وی اعدام شد). سپس نوبت به روحانیون مبارز و کادرهای کت و شلواری وابسته به آن رسید. پس از آن نوبت خاتمی و اصلاح طلبان از جمله مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت و کارگزاران( محاکمه ی کرباسچی و بعدها به زندان انداختن مشارکتی ها )، احمدی نژادی ها، رفسنجانی( ترور رفسنجانی و به زندان انداختن دختر و پسرش) روحانی و بالاخره لاریجانی ها شد. این ها تصفیه های درونی هیئت حاکمه بودند تا به اصطلاح به یک خلوص و یکدستی برسد. دولت رئیسی و سپاه پاسداران نهایت این خلوص و یکدستی بود( ظاهرا یکدست تر از زمان احمدی نژاد) که خود نیز اکنون به دو تقسیم شده است.
دوره سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مذهبی حاکم خامنه ای و شرکا
در دوره جمهوری اسلامی ما تنها تجزیه ی حکومت را از نظر درونی به نیروهای متخاصم نمی بینیم بلکه در عین حال تقسیم کل جامعه به حکومتگران استثمارگر و ستمگر و استثمارشده گان و ستم دیده گان را نیز می بینیم. و این جا همان تقسیمی پیش روی ماست که در دوره ی حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی شاه موجود بود. یعنی نیروهایی که به وسیله ی حکومت خمینی و حزب جمهوری اسلامی و تمامی جریان هایی که کمابیش درون حکومت در این چهار دهه به ستیزه درونی برخاسته بودند سرکوب شده بودند. اینها توده های طبقات اصلی انقلاب کننده یعنی طبقه ی کارگر، کشاورزان و لایه های تهیدست، میانی و مرفه خرده بورژوازی سنتی و مدرن بودند. در کنار اینها بورژوازی ملی ( لایه هایی از نهضت آزادی و جبهه ملی- سامی، پیمان، داریوش فروهر و سحابی) نیز در مبارزه با حکومت قرار گرفتند.
 به این ترتیب نیروهای اساسی انقلاب دموکراتیک ایران که طی سال های 57- 60 و نیز کمی پس از آن( تسویه ی و بلعیدن «نهایی» این نیروها به وسیله ی خمینی و دارودسته های حاکم را باید اعدام های سال 67 دانست) به کلی از عرصه اجتماعی و سیاست حذف شده بودند، دوباره و به مرور به صحنه ی اجتماع و سیاست بازگشتند.
این طبقات نخستین حرکات خود را علیه قدرت حاکم در شورش های سال های آغازین دهه ی هفتاد آغاز کردند و در پی آغاز مبارزات درونی در طبقات حاکم، به زیر رهبری اصلاح طلبان رفتند. مبارزات دهه ی هفتاد و پس از آن دهه ی هشتاد( سال 88) و نود نشانگر این بوده است که نیروهای اجتماعی و سیاسی طبقات مزبور افزایش یافته است. این طبقات به درجات متفاوت در مبارزان دهه ی نود و به ویژه دو جنبش بزرگ دی 96 و آبان 98 شرکت داشتند. مبارزه ی طبقات مزبور برای سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه پیدا کرده و در دوره های اخیر سرعت و شدت بیشتری به خود گرفته است.
 این طبقات در دهه ی هفتاد (از خرداد 76 به بعد) و نیز دهه ی هشتاد( به ویژه در سال 88) در مجموع زیر رهبری جریان های اصلاح طلبان( خاتمی و سپس موسوی و کروبی ) بودند و به مرور و با مشاهده ی ناتوانی اصلاح طلبان در توجه به منافع آنان و همچنین رهبری جنبش به سوی پیروزی، از آنها قطع امید کرده و تا حدود زیادی یک نوع استقلال ویژه به دست آوردند. به این معنا که در عرصه ی اجتماعی و سیاسی به خود( به معنای نیرو های بر آمده از خود و نه سازمان سیاسی نماینده ی خود)متکی گشتند.
این طبقات به مرور و زیر فشارهای خرد کننده ی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بیشتری قرار گرفتند( توجه کنیم که حکومت خامنه ای و پاسداران اش نه تنها به گردهمایی و راهپیمایی های کارگران و کشاورزان حمله کرد بلکه تمامی رهبران جنبش کارگری و نیز جنبش های خرده بورژوایی را به زندان انداخت).
در مضیقه اقتصادی قرار گرفتن روز به روزبیشتر این طبقات و ناتوانی تقریبا مطلق آنها در این زمینه، اما با قدرت یابی و توان بیشتر اجتماعی و سیاسی آن ها توام شد. اعتصابات، گردهمایی ها، راهپیمایی ها روز به روز بیشتر شد. در عین حال همین طبقات پایه های اصلی شورش های شهری دی 96، آبان98، شورش خوزستان برای آب و نیز مبارزات کشاورزان اصفهان و مبارزات ماه های اخیر به ویژه مبارزه بر سرگرانی نان و نیز اکنون مبارزه در آبادان علیه فساد عناصر حکومت و خود حکومت بوده و هستند.
 مبارزه کنونی ادامه دارد. چهل سال سرکوب، چهل سال استبداد و اختناق همه جانبه اجتماعی سیاسی و فرهنگی نه تنها نتیجه ای آن سان که سران این حکومت خواسته اند به بار نیاورده( تنها موجب شده که این حکومت چهل سال دوام آورد و ممکن است موجب دوام آن نیز تا مقاطعی دیگر بشود) بلکه برعکس این جنبش گسترش و اتحاد و عمق بیشتری یافته است و اکنون بیش از همیشه لبه تیز حمله ی خود را روی خامنه ای، سپاه پاسداران و رئیسی و اساسا حکومت آخوندها و مذهب قرار داده است.
بدینسان سرنگونی حکومت ولایت فقیه در دستور کار طبقه ی کارگر و خلق قرار گرفته است. آنها باید طبقه ی حاکم را به زیر کشیده و به گورستان تاریخ یعنی جای واقعی آن بفرستند. این یک ترکیب کردن نوین است و چنانچه در مسیر منافع این طبقات و به درستی پیش رود یعنی انقلاب دموکراتیک نوینی به رهبری طبقه ی کارگر باشد آنگاه می توان از نشستن نو به جای کهنه سخن گفت. آنگاه می توان دیالکتیک تاریخ را این گونه تفسیر کرد که در شرایط معینی از پیشرفت به عقب گرد تبدیل می شود و در شرایط معین دیگر از عقب گرد نسبی به پیشرفت جهش می کند.
چنانکه در بالا و در انواع ترکیب های صورت گرفته دیده می شود، ترکیب نمی تواند به معنای این که دو جریان با هم کنار می آیند و امر تازه ای را می سازند، باشد. ترکیب عبارت است از خورده شدن و حذف کردن یکی به وسیله دیگری به وسائل و اشکال گوناگون مبارزه.
امر کهنه هرگز نمی تواند نو را شکست استراتژیک دهد!
امر کهنه خواه در روندهای جاری و خواه در بازگشت های تاریخی و آنجا که بازگشت به اشکال ارتجاعی اقتصاد و به خصوص سیاست و فرهنگ است، هرگز نمی تواند امر نو را شکست دهد. پیروزی های کهنه بر نو تنها موقتی و گذرا است. در بازگشت های تاریخی همچون حکومت اسلامی، تقلای کهنه و گندیده برای ماندن و بقا به شدیدترین اشکال خود صورت می گیرد چرا که در هر حال ناتوانی و نابودی خود را می بیند؛ اما این تقلا ها از نقطه نظر تاریخی محکوم به شکست است؛ زیرا خلاف جهت حرکت آن، خلاف تکامل تاریخی است.
کهنه می تواند بارها نو را شکست دهد و آن را تا حدود زیادی به نابودی کشاند اما هرگز نخواهد توانست آن را به کلی شکست دهد ومطلقا نابود گرداند. نو تا زمانی که نو است امری است نامیرا و از نظر استراتژیک شکست ناپذیر؛ پس از هر شکست دوباره خود را بازسازی کرده و توانا می گردد. شکست نو تنها موقتی و گذرا است. پیروزی نو تا زمانی که نو است مطلق است.
تاریخ جهان از جامعه اشتراکی به این سو جز این نبوده است. پیروزی نو بر کهنه در هر دوران تاریخی موجب تداوم تاریخ و پدید آمدن جامعه و نظامی تکامل یافته تر به جای نظام پیشین شده است.( تنها زمانی این قانون نقض می شود که یا زمین نابود شود و یا تمامی طبقات موجود بنا به گفته ی انگلس، در مبارزه ی طبقاتی، همه با هم از بین بروند.)
امر کمونیسم و طبقه ی کارگر نیز در ایران و جهان نیز از این وضع مستثنی نیست. طبقه ی کارگر و کمونیست ها شکست های سختی خورده اند و در دوران کنونی در یک وضع ناتوانی قرار گرفته اند. اما تاریخ و نظام کنونی، طبقه ی کارگر را به عنوان نیروی نو و تکامل یابنده می شناسد. نیروهای مقابل آن یعنی سرمایه داران امپریالیست و مرتجعین بوروکرات – کمپرادور نیروهایی مرتجع، کهنه و میرنده اند.  
 حکومت خامنه و پاسداران اش یک طفیلی، یک بختک بر سر راه تاریخ ایران و جهان است. اینها طبقاتی و گروه ها و دستگاه هایی از نظر تاریخی متحجر و مرده اند. تاریخ آنها را همچون کفی از گنداب رو آورده تا بی خاصیتی و تعفن و مرده گی شان را ثابت کند؛ آنها را برای مرحله ای کوتاه برجسته کرده تا برای همیشه از برجستگی بیندازد.
برای طبقه ی کارگر و کشاورز و دیگر طبقات مردمی ایران، جمهوری اسلامی حکومتی مرده است. آنها تنها در انتظار فرصت اند تا این مرده گی را تجسمی واقعی و تاریخی بخشند.
م- دامون
خرداد 1401
یادداشت ها
1-    نگاهی به ترکیب های ناقص و یا کاملی که صورت گرفته نشان می دهد که مفهوم «دو در یک» برای ترکیب، یک مفهوم نادرست و در قاموس چپ رویزیونیستی است. در هیچ تحولی از کهنه به نو«دو در یک» به مفهوم همزیستی مسالمت آمیز دو جزء و ایجاد ترکیبی نوین صورت نگرفته است. امر کهنه یا به اشکال گوناگون نابود شده است و یا به نیروی ترکیب کننده پیوسته است و خود نو شده است( در تحول از فئودالیسم به سرمایه داری، برخی از اشراف و فئودال ها، بورژوا شدند). اینجا تنها نیروی ترکیب کننده قوی تربوده است که تداوم یافته و دوباره به دو تقسیم شده است. در مورد ترکیب ناقص نخست، حکومت جمهوری اسلامی پس از قدرت گرفتن این ترکیب را از جهت منافع خود کامل کرد. تمامی سران اصلی ارتش را اعدام کرد و یا پس از الحاق به خود از هر کدام ترسی داشت وی را کشت. سرمایه داران وابسته سلطنتی را به خود راه نداد و اگر راه داد آنها را در خود تحلیل برد. این امری است که در مورد اصلاح طلبان نیز صورت گرفت. آنها یا نابود شدند( از طرق ترور، زندان و سپس گوشه نشین کردن و یا به بیرون از کشور گریختن یا تبعید کردن) و یا در نهادهای حکومت تحلیل رفتند و جزیی از حکومت شدند.
2-    باید توجه داشت که «یک به دو تقسیم می شود» در پدیده های مرکب می تواند یک تجزیه ی بزرگ به همراه تجزیه های متوسط و کوچک گوناگون باشد. به عبارت دیگر « یک به دو تقسیم می شود» باید در تمامی موارد یک جامعه از بزرگ تا کوچک به کار گرفته شود. 

 

 

 

 

 

     

درباره برخی مسائل هنر(20)

 
درباره برخی مسائل هنر(20)
 
هنر و مخاطب
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری- ایران
در ایران نیز خواه در شعر و رمان و داستان کوتاه و خواه در نمایشنامه و فیلم به طبقه کارگر و دهقانان و دیگر طبقات زحمتکش پرداخته شده است.
هنر مردمی مشروطیت
حضور توده های زحمتکش و طبقه کارگر در آثار ادبی در کشور ما از مشروطیت آغاز شد. در اینجا ما با یک رخداد انقلابی در هنر ایران روبروییم. هنر روی به سوی کسانی می آورد که تولید کنندگان اصلی کشور هستند یعنی کارگران و دهقانان و توده های تهیدست خرده بورژوازی شهری؛ آنها را مورد خطاب قرار می دهد و برای آگاهی و اعتلای احساسات آنها و انگیختن شان جهت دگرگون کردن جهان می کوشد.
 هنگامی که صحبت بر سر هنر مردمی مشروطیت  و نواقص و کمبودهای آن است باید به این اشاره کرد که امر هنری بودن نسبی است و نه مطلق. به عبارت دیگر هنرمطلق وجود ندارد. هنر ممکن است در مورد یا مواردی باشد و در مواردی نباشد. عالی ترین آثار هنری و ادبی نیز از ضعف و نقصان خالی نیستند. انقلاب و جهش در هنر می تواند هم در مضمون صورت بگیرد و هم در شکل. گاه انقلاب در مضمون عمده است و گاه در شکل و سبک. از این گذشته، هم مضمون و هم شکل دارای عناصر و اجزایی هستند و انقلاب و جهش خواه در مضمون و خواه در شکل می تواند در اجزایی صورت  گیرد و در اجزایی صورت نگیرد. انقلاب در هنر و ادبیات مشروطیت به ویژه شعر مردمی و توده پسند مشروطیت باید از این نقطه نظر ارزیابی شود.
متاسفانه برخی ها- و بخشی کاملا عامدانه و برای تحقیر نفس ادبیات و هنر مردمی- مثلا به مقایسه آثار ادبی این دوران با برخی از آثار هنری پیش و یا پس از آن و یا کشورهای دیگر می پردازند و احکامی این چنین صادر می کنند که مثلا «اینها هنر نیست. مشتی نوشته های منظوم و یا مشتی شعار است».
اگر از آنها که در هنر، معبودشان شکل و ساختار است و می گویند «هنر یعنی شکل هنری و تکنیک» بگذریم، آنچه این گروه ها خواهان آن هستند یک انقلاب موزون و همه جانبه و ژرف است. و این اگر نگوییم نشدنی است، عموما مقدور نیست و بسیار کم پیش می آید. علت این است که تکامل ابزار و آلات مورد استفاده در هنرهای گوناگون، رشته های هنری، سبک های هنری و ادبی و بالاخره تکامل شکل و محتوی اساسا متضاد و ناموزون است.
در رنسانس و یا قرون هجدهم و یا نوزدهم اروپا نیز که جنبش های هنری و ادبی یکی پس از دیگری بروز کرد و تغییرات و انقلابات پی در پی در هنر صورت گرفت همه چیز یکباره انجام نیافت، بلکه طی یک فرایند و دوره ی چندین ده ساله و کلا چندین قرن رخ داد. افزون بر آن ارتباط بین ملل اروپا با یکدیگر بسیار و خیلی نزدیک بوده است و در نتیجه تاثیر هنر و ادبیات این کشورها به روی یکدیگر به سرعت صورت گرفته است. و این با ایران ما که تازه از مرحله پایانی حکومت قاجار، مراودات بیرونی آن شکل منظم تری گرفته و گسترش می یابد بسیار متفاوت است.
این البته یک حکم کلی است که در تغییرات و تحولات هر امری با این فرایند روبرو نیستیم که در تمامی موارد و جزء به جزء و بنابراین مطلق و کامل باشد( به همین دلیل است که پدیده های نو عموما آثاری از کهنه را تا مدت ها با خود حمل می کنند و تا از آنها خلاصی یابند زمانی طول می کشد). از این رو باید مشروطیت را با نتایج بعدی آن یک جا و به عنوان یک فرایند کلی بررسی کرد.  
پس اگر ما در هنر مشروطیت آن ژرفا و غنای هنری و یا آن شعریت را نمی بینیم که در آثار فردوسی و یا حافظ  و مولوی و دیگر شعرای برجسته ی پیش از مشروطیت وجود دارد و یا  پس از آن در نیما و شاملو و فروغ و دیگر شعرا به وجود می آید، دال بر این نیست که هنر و ادب مشروطیت، هنر و ادب نیست و مشتی کلام منظوم و یا مشتی شعار است. این هنر تغییرات و انقلاب هایی که در عرصه ی مضمون، خواه از نظر توجه به مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و روانشناسی و غیره کرد، خواه از جهت توجه به مخاطبین که توده ها را مورد توجه قرار داد و خواه از جهت زبان که واژه ها و جملات را به سادگی و مضامین را بی پرده و با روشنی و صراحت طرح کرد( و مگر تغییر زبان ادبی از زبانی ثقیل و دیرهضم به زبانی ساده و برقراری ارتباط با توده های گسترده خود تکاملی در ادبیات نیست؟) تحولاتی شگرف ایجاد کرد و همین ها هم کافی است تا ما ارزش والای آن را در تکامل هنر و ادب ایران تصدیق کنیم. بر مبنای همین تحولات انقلابی بود که پس از مشروطیت، جهش های بزرگتری در ادبیات( به ویژه شعر و داستان نویسی) کشور ما به وجود آمد.
در ضمن باید این را هم در نظر داشت که این دوران یک دوران گذار انقلابی بود که هنرمندان به درون آن پرتاب شدند. به عبارت دیگر ما با یک دوران تکامل هنری و ادبی در دوران پیشرفت آرام و «صلح آمیز» مبارزه ی طبقاتی روبرو نیستیم (مانند قرن هیجدهم و دوران پیش از انقلاب بورژوایی 1789 فرانسه که ادیبانی برجسته را پدید آورد و یا  قرن نوزدهم و دوران پیش از انقلاب 1905 روسیه که ده ها هنرمند و منتقد ادبی و هنری طی یک قرن پرورش داد) که هنرمندان فرصت تکامل هنر خود را در فضایی درگیرانه و به نسبه طولانی داشته باشند. برعکس در این دوران برای نخستین بار در کشور ما و آن هم پس از قرن ها استبداد یک انقلاب توده ای شکل می گیرد و فضای نسبتا باز سیاسی پدید می آید و به یکباره قرار می شود که همه امور فرهنگی و سیاسی با هم پیش رود. از این رو بیشتر به نیازهای فوری توده ها که حول مضمون است توجه می شود تا پرورش اشکال بیان احساسات و اندیشه ها. اگر این هنرمندان در دهه های پیش از مشروطیت - مثلا یک سده یا پنج دهه پیش از آن- دست به کار شده بودند و فرصت پرورش همه جانبه ی خود را در فضایی مملو از مبارزات ادبی و هنری داشتند(همچون مورد فرانسه و یا روسیه) شاید می توانستند که هنر خود را از جهات گوناگون تکامل دهند و ما با تکامل هنری و ادبی بهتری روبرو بودیم.   
تردیدی نیست که در این روی آوری به توده ها و طبقه ی کارگر نقش نویسندگان دموکرات انقلابی و چپ بسیار پررنگ است. در واقع هم هنر و ادبیات کارگری و توده ای در ایران بر خلاف برخی از کشورهای دیگر که ممکن است پیش از ظهور هنرمندان طبقه ی کارگر به وسیله ی هنرمندان طبقات غیر کارگر پیش برده شده است( مثلا می توان از چارلز دیکنز در انگلستان که در مورد کارگران نوشت و یا از تولستوی در روسیه که به زندگی دهقانان توجه کرد نام برد) در ایران از همان آغاز عمدتا به وسیله هنرمندان وابسته به طبقه ی کارگر به پیش برده شد واین بخشا مربوط به این است که این هنر و ادبیات در دورانی به وجود آمد که اندیشه ی مارکسیستی شکل گرفته و انقلاباتی مانند کمون پاریس و یا انقلاب 1905 روسیه پیش آمده بود.
 افزون بر اینها خواه در قفقاز و باکو و خواه در استانبول، کارگران و روشنفکران با اندیشه های کمونیستی آشنا شده بودند. گفتنی است که  در دوره ی دوم رشد هنر و ادبیات ایران یعنی 32- 20 نیز نقش روشنفکران عضو حزب توده انکار ناپذیر است.
شخصیت های کارگری و دهقانی و مسائل آنها
به طور کلی در هنر و ادبیات و به ویژه در تاتر و سینما و همچنین رمان ها و داستان هایی که از موضع طبقه ی کارگر به جامعه توجه می شود سه گونه به وجود می آید:
 گونه هایی که در آنها پرداخت به  طبقه ی کارگر و دهقان و کلا توده های استثمار شده و زیر ستم عمده است و پرداخت به طبقات استثمارگر و ستمگر مالک و سرمایه دار غیر عمده. به بیان دیگر شخصیت های محوری و حوادث و موقعیت ها بیشتر مربوط به این طبقات است. برای نمونه داستان فردا از صادق هدایت و یا عزداران بیل از غلامحسین ساعدی از این زمره است.
گونه هایی که در آنها شرح زندگی طبقات استثمارگر عمده است و شرح زندگی طبقه ی کارگر و زحمتکشان غیرعمده و در سایه شرح زندگی طبقات دارا قرار دارد.  برای نمونه ی ای از این گونه داستان ها می توان از حاجی آقا اثر هدایت و یا آرامش در حضور دیگران در مجموعه داستان واهمه های بی نام و نشان از ساعدی نام برد.
بالاخره گونه هایی که در آنها تعادلی در پرداخت به زندگی این طبقات به وجود می آید و شخصیت ها، موقعیت ها و حوادث هم جداگانه هر یک را در بر می گیرد و هم تداخل پدید می آید. برای نمونه ی ای از این گونه می توان به فیلم نفرین اثر ناصر تقوایی اشاره کرد.
از سوی دیگر همچنان که پیش از این هم اشاره کردیم برخی آثارهنری و  ادبی هستند که هم زندگی رنجبار کارگر و دهقان را با تمام وجوه اش نشان می دهند و هم مبارزه این طبقات را برای دگرگونی زندگی اجتماعی. در مقابل برخی آثار صرفا به وضع طبقه ی کارگر و یا دهقان می پردازند و شرایط فلاکت بار این طبقات را از نظر مادی و معنوی شرح می دهند.
و بالاخره برخی آثار ادبی و هنری مسائل اجتماعی و سیاسی را غیرمستقیم  پیش می کشند در حالی که در مقابل آثاری نیز وجود دارند که این مسائل را به گونه ای مستقیم تصویر می کنند.
بر مبنای این دو گونه آثار معمولا دو نوع کارگر یا دهقان در آثارهنری و ادبی ترسیم شده است: یکی کارگر و دهقان عادی و عموما میانه فکر از نظر اجتماعی و سیاسی و دوم کارگر و دهقان اندیشمند و پیشرو.( در موارد اخیر به نمونه هایی که در بخش های گذشته آوردیم، نگاه شود).
در مورد زندگی عادی طبقات استثمار شده و زیر ستم نیز عموما دو نوع آثار وجود دارد:
 برخی این زندگی عادی را آنچنان که هست به تصویر می کشند و وجه برجسته در آثار آنان نمونه وار( یا تیپیک) بودن شخصیت ها و روابط و موقعیت های اقتصادی و اجتماعی و  تقابل ها و درگیری ها در آنهاست. در این گونه آثار طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش اسیر وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی موجود هستند و در فقر و فلاکت و بدبختی و بی فرهنگی و ... دست و پا می زنند و له و خرد می شوند و عاقبت هم نمی دانند که چرا در چنین وضعیتی به سر برده اند و چنین سرنوشتی داشته اند. برخی از این آثار به موضوعات گوناگونی که زندگی کارگران را زیر تاثیر خود قرار می دهد و برخی دیگر به شغل های گوناگون و عوارض جسمی و روانی این شغل ها توجه می کنند.
در مقابل آثاری هستند که وقتی به زندگی عادی این طبقات توجه می کنند، برخی مسائل جانبی و گاه نه چندان مهم از نظر فرایند تحول و تکامل را پیش می کشند و با بزرگنمایی آنها وضع و موقعیت های واقعی را مخدوش می کنند. مثلا قهرمانان را غرق در نواقص و بیماری ها جسمی و روانی، غرق در فسادهای اجتماعی همچون  اعتیاد، تن فروشی، پااندازی، ولگردی، جرم و جنایت و یا به سر بردن در تنهایی هایی تحمیل شده به آنان و یا در افسرده گی و یاس و ناامیدی و بیشتر تبدیل اثر هنری به هذیان گویی هایی بی مایه تصویر می کنند. خلاصه این گونه افراد برخی جنبه های منفی را که واقعا وجود هم  دارند و یا برخی واقعیت های استثنایی و غیرعمده را برجسته و محور داستان و رمان و نمایشنامه می کنند، چندان که چنان واقعیاتی که در وجودشان تردیدی هم نیست سایه بر فرایندهای عمومی زندگی اقتصادی- اجتماعی طبقه ی کارگر و یا زحمتکشان می اندازد.
برای نمونه رمان هایی مانند همسایه ها( که رمانی اجتماعی و سیاسی است) و یا جای خالی سلوچ( که رمانی اجتماعی است) تمامی جنبه های زندگی طبقه کارگر یا فرد زحمتکش را تصویر می کنند بی آنکه یک وجه از آن را چنان برجسته سازند که مانع از درک کلیت زندگی این طبقات شود و برعکس سنگ صبور چوبک که آن را باید یک نمونه از این نظر به شمار آورد، برخی جنبه های منفی را چنان پر رنگ می کند که آن تصویر عمومی زندگی طبقه و آن مسائل اساسی و کلیدی که طبقه ( خواه کارگر و خواه دهقان)با آن روبرو است کم رنگ می شود و تقریبا به چشم نمی آید.(1)
مسائلی این چنین در داستان های کوتاه کارگری نیز وجود دارد. مثلا داستانی که محور آن زندگی و مبارزه ی طبقه کارگر است و جنبه ی انتقادی اجتماعی و سیاسی دارد با یاس و ناامیدی قهرمان یا قهرمانان کارگر پایان می یابد و این یاس و ناامیدی، نه اثر برانگیزاننده و در اندیشه فروبرنده، بلکه عموما دلزننده و خمودی آور است.
بخشی از آن به دلیل این است که خود نویسنده تضادهای شدید فکری داشته و تکلیف خودش را با تضادهایش روشن نکرده است. جلال آل احمد که نقش مهمی در هنر داستان نویسی داشته از این زمره است.(2)
البته این حقیقتی است که برخی از کارگران پیشرو گاه به دلیل شکست و گاه به دلیل آنکه مجموعه ی درگیر در مبارزه را ایده آل نمی یابند، از مبارزه سرخورده می شوند و دچار ناامیدی و افسرده گی شده و به اعتیاد و یا دیگر امور منفی پناه می برند؛ اما در داستان و رمانی که به طبقه ی کارگر می پردازد اگر چنین افرادی نشان داده می شوند یا نباید به تیپ عمده ی داستان و رمان تبدیل شوند و یا اگر تبدیل می شوند و قرار است سرمشقی باشند برای درس گرفتن باید به گونه ای نشان داده شوند که این درس گرفتن دریافت شود و یا در کنار آنها و به طور غیرعمده، تیپ هایی که راه مبارزه را ادامه می دهند تصویر شوند.( شاید بتوان رمان سه رفیق گورکی را به عنوان نمونه آورد). زیرا واقعیت مبارزه ی طبقه ی کارگردر تاریخ چنین نشان داده که حتی اگر دچار رکود و عقب گرد شود، اما توقف پذیر نیست و علیرغم برخی از کارگران پیشرو که به دلایل گوناگون از آن بیرون می روند، نیروهای نو و زنده ای وارد آن می گردند و آن را به پیش می برند.
 به این ترتیب صرف پرداختن به طبقات زحمتکش نشانگر پرداختن به طبقه ی کارگر و یا موضع درست و اصولی هنرمند نیست بلکه آنچه که مهم و اساسی است چگونه پرداختن به این طبقات است و آنچه از اثر هنری بیرون می آید و یا تاثیر آن به عنوان عنصری ذهنی برمبارزه ی طبقاتی جاری و متداوم.
در بخش های بعدی این مقالات ما به چند داستان و فیلم ایرانی که در مورد کارگران و مبارزات آنهاست می پردازیم.
ادامه دارد.
 م- دامون
اردیبهشت 1401
یادداشت ها
1-    این تا حدودی فرق میان واقعیت گرایی و طبیعت گرایی نیز هست. اما نه تنها در سبک  طبیعت گرایی، بلکه در عین حال در آثار هنری مکاتب غیر آن نیز چنین وجوهی برجسته شده است و گاه کاملا ناآگاهانه و به سبب تجارب اجتماعی و یا گرایش هنرمند که با چنین چیزهایی روبرو شده است، و گاه به عمد و برای تحقیر طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش از آن استفاده شده است.
2-    شکی نیست که ما باید آل احمد هنرمند را ازآل احمد سیاسی تفکیک کنیم. آل احمد در سیاست نوسان زیاد داشت و کارش به حمایت از مذهبیون مرتجع کشیده شد. اما در هنر گرچه این نوسانات تاثیر داشت اما نه بدانسان که آثار هنری وی را بی اهمیت کند. برعکس آل احمد در آثار خود و از جهات گوناگون نقش موثری در تکامل داستان نویسی ایران داشت. 

۱۴۰۱ خرداد ۴, چهارشنبه

مردم آبادان...

 
مردم آبادان قربانی رانت خواری و دزدی های سران سپاه پاسداران
و سازمان اطلاعات خامنه ای
 
روز دوشنبه دوم خرداد 1401 یکی از ساختمان های دوقلوی متروپل آبادان فروریخت و منجر به کشته و مجروح شدن تعداد زیادی از مردم آبادان شد. هنوز نیز آواربرداری کاملی نیز صورت نگرفته و در نتیجه عده ای که بنا به گفته ی مردم در زیرزمین این ساختمان باقی مانده اند نجات نیافته اند.
سازنده این ساختمان، شخصی دزد و رانت خوار به نام حسین عبدالباقی است که به گفته ی مردم آبادان و برخی اشخاص مطلع فراری اش داده اند و در عین حال سالوسان جمهوری اسلامی مشتی شو بی خاصیت تلویزیونی درست کرده اند که نشان دهند مرده است و خانواده اش برایش عزاداری می کنند.
در جمهوری استبداد اسلامی خامنه ای و شرکا تقریبا هیچ فردی نمی تواند به موقعیت و مقامی دست یابد که پیش از آن به نوعی به سران و کادرهای سپاه و سازمان اطلاعات وصل نبوده باشد. اینها هستند که قدرت اصلی کشور هستند. در اینجا همه جناح بندی های درون حکومتی، دسته بندی ها و باند بازی ها یا از آنها هستند و یا سرنخ شان در دست آنها است. از استاندار و شهردار و فرماندار و نماینده مجلس گرفته تا هر شخصی که می تواند به نوعی پیشرفت کند و موقعیتی در رشته های پولساز پیدا کند و از جمله برج ساز شود. اگر فردی به آنها تعلق نداشته باشد و همچنین عضوی از جناح ها و دسته ها و باندهای حاکم نباشد محال است که بتواند در حکومت خامنه ای و پاسداران اش پیشرفت کند و مقام و موقعیتی بیابد.
 اینجا درون جناح ها و باندهای حاکم بر سپاه و سازمان اطلاعات بده و بستان وجود دارد:« با هم می خوریم!»؛« با هم تقسیم می کنیم!»؛«تو به من  رشوه و یا باج می دهی و من می گذارم که تو از مرزهای قانونی عبور کنی!»
این است که مردم از مافیای قدرت حرف می زنند و علیه آن شعار می دهند.
عبدالباقی یکی از افراد این مافیای قدرت است. او یا از سپاه می آید و یا از سازمان های اطلاعاتی و یا به نوعی به آنها در شهر و استان و در نهایت کشور وصل است. با آنها دزدی می کند و می خورد و با کمک آنها مرزهای قانونی را زیر پا می گذارد.( طبق آخرین اخبار سر و دم او به جناب شمخانی و محسن رضایی وصل است و همین است که بر نمی تابند مورد بازخواست قرار گیرد).
 اما عبور از این مرزها عواقبی دارد و از جمله همین فرو ریختن ساختمان متروپل در آبادان. عواقبی که تنها متوجه عبدالباقی نیست بلکه متوجه کل حکومت است.
مردم آبادان بر این نظرند که عبدالباقی( یا به گفته ای عبدلدزد)همه ی سران سازمان های شهری از مذهبی( امام جمعه) و نظامی( سران نیروهای انتظامی و سپاه) و دولتی( شهردار و نمایندگان شورای شهر و استاندار خوزستان) را که به نوعی با ساختمان سازی و برج سازی مرتبط هستند خریده بود.
اما عبدالباقی خیلی بالاتر از آنها نیست که آنها را بخرد، بلکه یکی از آنهاست. این ها بخش هایی از طبقه ی حاکم هستند و او نیز یکی از افراد طبقه ی حاکم است. طبقه ای دزد و اختلاس گر و شیاد و حقه باز و شارلاتان که بر جان و مال مردم ایران مسلط شده است. طبقه ای که نه تنها پایگاهی میان مردم ندارد بلکه خودش نیز دچار تضادهای فراوان و هر کی به هر کی بودن است.
مردم آبادان همچون بقیه ی توده های مردم ایران از این حکومت به شدت متنفر بوده و هستند و با این  جنایت فاجعه بار که در آن بسیاری مردم این شهر، فرزندان و یا اشخاص دور و نزدیک خود را از دست دادند، نفرت و خشم و کینه شان شدیدتر و عمیق تر شده و می شود.
 خود فاجعه که بیم آن می رفت شورشی در پی داشته باشد موجب ترس و وحشت حکومت شد که هنوز سرکوب شورش ها در همین استان خوزستان و کهگیلویه و بویر احمد و چارمحال بختیاری را به پایان نرسانده بود. از این گذشته مردم شهر در نخستین گردهمایی خود در محل با شعارهای ضد مسئولین آغاز کردند و همین موجب شد که ترس و وحشتی که تمامی حکومت را در بر گرفته است و با هر اتفاقی سراسیمه نیروهای مسلح سرکوب خود را به محل می فرستد دو چندان گردد. خامنه ای و سپاه پاسداران اش به محل حادثه و شهر آبادان به جای اینکه امداد گر بفرستند نخست نیروهای تفنگ به دست و سرکوب گر خود را گسیل داشتند. اما هنوز نتایج فاجعه آشکار نشده و آبادان و خوزستان می توانند آتش زیر خاکستر باشند!
داشتن نیروهای مسلح وجه اساسی قدرت حکومت خامنه ای و پاسداران شیاد و دزد اش است. خامنه ای مقابل مردم هیچ ندارد جز قوای مسلح سرکوب.
 با وجود حکومت مستبد خامنه ای و پاسداران جانی اش نمی توان پایانی بر غم و درد ملت ایران تصور کرد. تا این حکومت هست بدبختی و فلاکت و رنج پایانی ندارد. برای پایان دادن به فلاکت و محنت باید به این حکومت که توده های مردم ایران را به این تیره روزی کشانده و بیش از این نیز خواهد کشاند پایان داد. 
 ما ضمن ابراز همدردی عمیق با خانواده ها و بستگان قربانیان این جنایت و تمامی توده های مردم آبادان و ایران بر این باوریم که حکومت خامنه ای و سپاه پاسداران اش نه تنها با سیاست های حکومتی و رسمی خود که  آخرین آنها حذف ارز ترجیحی و گران کردن کالاهای اساسی مورد نیاز مردم بود، نفرت و خشم را در میان مردم بیش از پیش گسترش می دهند بلکه با آنچه می توان آن نتایج مخرب فعال مایشایی سران سپاه و اطلاعاتی فاسد و دزد دانست، این نفرت و خشم را هر چه بیشتر دامن می زنند. دیر نیست  روزی که  طبقه ی کارگر و توده های مردم ایران به این حکومت فاسد و کثیف و دزد پایان دهند.

مرگ بر دزدان و رانت خواران جنایتکار
مرگ بر خامنه ای و شرکای فاسد پاسدارش
مرگ بر جمهوری اسلامی
 
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 4 خرداد 1401  
 

 

۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

جرقه های آغازین اعتصابات و شورش های سراسری

 

به هم پیوستن اعتصابات و شورش ها و

جرقه های آغازین اعتصابات و شورش های سراسری

 
اکنون تقریبا یک هفته است که جنبش توده ای تازه ای علیه قیمت افزایش یافته ی نان و حذف سیاست ارز ترجیحی آغاز شده است. جنبشی که نخست در شهرهای خوزستان بود و اکنون به بسیاری از استان های کشور گسترش یافته است.
این جنبش اساسا متکی است به کارگران، کشاورزان و زحمتکشان شهری و روستایی و نیز لایه های تهیدست طبقه ی خرده بورژوازی.
حکومت خامنه ای و سران پاسدار دزد و جنایتکار و آخوندهای لاشخورش پیش از هر چیز و بیش از هر چیز این طبقات را زیر فشارهای خرد کننده ی اقتصادی و سیاسی خود قرار داده اند و بنابراین با جنبش این طبقات روبرو هستند. این طبقات استخوانبندی اصلی جنبش دموکراتیک انقلابی ایران را تشکیل می دهند.
شعارهای کنونی جنبش نشاندهنده ی رشد سطح آگاهی عمومی توده ها است؛ شعارهای «مرگ بر خامنه ای» و «مرگ بر رئیسی» و شعار تازه و فوق العاده ی « دیکتاتور سپاهی، داعش ما شمایی» به سرعت سر داده شد. و این می رساند که جنبش از پشتوانه ی آگاهی قوی تری برخودار شده و دشمن اصلی خود را کل حکومت اسلامی قرار داده و بنابراین خود را معطل  نمی کند. به ویژه شعار«مرگ بر رئیسی» مهم است به این سبب که هنوز یکسال از دولت اش نگذشته است اما برای توده ها به خوبی روشن شده که این دولت جز برای خانه خراب کردن و به فلاکت کشیدن بیشتر آنها نیامده است. افزون بر آن شعار«دیکتاتور سپاهی» که اشاره به نقش نظامی پاسداران در دولت رئیسی و نیز در سرکوب توده ها دارد. گسترش این شعار پرده ی ای که این جنایتکاران مالخور بر خود کشیده صاحب جان و مال مردم شده اند، بیشتر پس خواهد زد؛ تضادهای درونی آن را بیشتر گسترش خواهد داد؛ و آن را بیشتر زیر تیغ قرار داده و میل توده ها را برای گرفتن سلاح و نبرد بیشتر برخواهد انگیخت.   
موج کنونی جنبش نشان می دهد که یک همراهی و دو تبدیل بزرگ در پیش است:
همراهی عبارت است از رشد همزمان حرکت اعتصابات  و شورش ها، و در پی آن پشتیبانی اعتصاب کننده گان از شورش های مردمی و همراه شدن با آن ها. این گونه همزمانی از فشار بی پایانی که به طبقات تهیدست وارد می شود و تداوم آنها بر می خیزد. این همراهی ها در گذشته وجود داشته است اما اکنون اشکال تکامل یافته تری به خود گرفته است.
اعتصاب کنونی کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و همچنین کارگران پیمانی نفت و نیز جنبش فرهنگیان هم همزمان با شورش ها شده اند و هم از آنها پشتیبانی می کنند. این نشانه ی حرکتی سریع تر به سوی به هم پیوستن این دو حرکت یا جویبارهایی است که عموما جدا از یکدیگر تحرک داشتند و تبدیل شدن شان به یک سیل بنیان کن است.
تبدیل اعتصابات کارگری شهری و منطقه ای به سراسری و کشوری
اعتصابات کنونی در حال گذار به سراسری شدن هستند. این جدا از این که نتیجه ی فشار حکام دزد و سالوس به توده های طبقه ی کارگر است در عین حال نشانگر رشد سطح آگاهی عمومی کارگران نیز می باشد. اکنون کارگران شرکت واحد و پیمانی نفت و هفت تپه و فولاد اهواز می توانند بیشترین تاثیر را به روی جنبش عمومی اعتصابی در ایران بگذارند.
 کارگران باید جایگاه و نقش تاریخی خود را درک کنند؛ آنها تنها طبقه ای هستند که شیشه ی عمر این دیوان را در دستان خود دارد و می تواند با اعتصابات سراسری خود آماده شود تا این شیشه را به زمین بزند و به این حکومت چندش آور که مایه ی ننگ ملت ایران است پایان دهد. طبقه ی کارگر تنها به عنوان یک طبقه ی آگاه می تواند نقش خود را بر انقلاب دموکراتیک نوین ایران حک کند و رهبر انقلاب شود. بدون رهبر شدن طبقه ی کارگر هیچ امکان پیروزی بخشی وجود ندارد و چنانچه حتی این نظامی کثیف و خونخوار از بین برود هر نظامی هم به جای آن بیاید، حتی دموکراتیک ترین نظام ها، پس از مدتی تغییر هویت خواهد داد و به نظامی ارتجاعی و استبدادی تبدیل خواهد شد و قدرت خود را علیه توده ها به کار خواهد برد.   
تبدیل موج های کنونی محلی استانی و منطقه ای و قومی به شورش های سراسری
چنانچه ما به مرکز ثقل کنونی جنبش نگاه کنیم، دایره اصلی حرکت آن را- یا حداقل آغاز آن را - در استان های جنوبی می بینیم. یعنی استان های خوزستان، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و لرستان. این که این استان ها، پیشرو کنونی مبارزات هستند به جز این که به فقر و مسکنت توده ها به ویژه خلق های عرب و بختیاری( بخش های شمالی خوزستان) و لر و قشقایی و نزدیکی های قومی، اقتصادی و فرهنگی آنها برمی گردد به این نیز بر می گردد که استان خوزستان شاهد جنبش های بزرگ توده ای از جانب خلق عرب و طبقه ی کارگر بوده است.
جدا از شورش برای آب باید به دو دهه مبارزات کارگران هفت تپه و نیز کارگران فولاد اهواز اشاره کرد. این مبارزات و کشتارها و دستگیری ها و زندان هایی که به دنبال  داشت سطح آگاهی توده ها را بسیار بالا برد و به ویژه در جریان مبارزات کارگران هفت تپه، فولاد و نیز مبارزات متداوم خلق عرب در تابستان سال 1400، اتحاد میان توده های عرب و بختیاری که جمعیت اصلی این استان و همچنین اکثر کارگران این استان را تشکیل می دهند، بیشتر کرد. تاثیرات این مبارزات در استان های همجوار به ویژه استان کهگیلویه و بویراحمد و چهار محال و بختیاری بسیار زیاد بوده است. زیرا بسیاری از توده های محلی در این استان ها روابط قومی، طایفه ای و نیز موقعیت های طبقاتی یک سانی دارند.
در حقیقت بیشتر توده هایی که جنبش را به پا کرده اند یا به طبقه ی کارگر تعلق دارند یا به نیمه پرولتاریا( کارگران فصلی و دیگر شاغلین زحمتکش خرد) و یا به کشاورزان و خرده بورژوازی تهیدست شهری( فرهنگیان و تولید کنندگان و کسبه کوچک شهری). این جنبش، جنبش زحمتکشان این مناطق است.
شکی نیست که این موج ها از یک منطقه به منطقه ی دیگر گسترش خواهد یافت و خیزش ها،  سرعت و گستره و تداوم بیشتری پیدا خواهد کرد.
روستاها و شهرهای کوچک
هجوم به پایگاه های کوچک بسیج و برخی مراکز نظامی از جمله حرکاتی است که نشانگر امکانات تبدیل خیزش ها به شورش ها و قیام های مسلحانه و تسخیر کل روستا و شهرهای کوچک است. اسلحه ی مورد نیاز برای پیشرفت جنبش و تبدیل آن به جنگ مسلحانه برای تسخیر سراسری قدرت از دل همین  تهاجم های توده ای به مراکز کوچک سپاه و بسیج و همچنین نیروهای انتظامی به دست خواهد آمد.
روشن است که نیروهای اصلی سپاه و بسیج در شهرهای بزرگ به ویژه تهران متمرکز شده و خواهند شد. البته اگر چنین شورش ها و قیام های مسلحانه روستایی و شهری صورت بگیرد اما گسترش نیابد و استانی و منطقه ای نشود، سرکوب آن برای سپاه و بسیج کار مشکلی نخواهد بود. باید توجه کرد که سران و کادرهای سپاه تجارب فراوان در سرکوب توده ها خواه در ایران و خواه در کشورهایی مانند سوریه و عراق دارند و در عین حال می توانند از تجارب نیروهای وابسته به خود در کشورهای دیگر نیز بهره گیرند. 
ملیت ها و قوم های مسلح
هم اکنون در ایران افراد نه چندان کمی از خلق عرب و قوم های بختیاری، لر، چهارمحالی و بویراحمدی( به ویژه یاسوجی ها و دهدشتی ها) و همچنین قشقایی ها دارای سلاح هستند. در آینده آنها از سلاح های خود که اکنون در پنهانگاه گذاشته شده اند، استفاده خواهند کرد. این می تواند به این معنا باشد که احتمالا نخستین محل هایی که کاربرد سلاح در آنها صورت گیرد استان هایی باشند که یا ملیت های زیر ستم در آنها زندگی می کنند، خوزستان( خلق عرب) بلوچستان، کردستان و آذربایجان و یا قوم هایی که در گذشته زندگی عشایری داشته اند، بختیاری ها، لرهای بویراحمد، لرستان و همچنین قشقایی ها.   
اهمیت سلاح برای جنبش
طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده باید دریابند که داشتن سلاح کلید کسب قدرت است. این دزدان و غارتگران و این موجودات کریه و مشمئز کننده ای که به نام آخوند و پاسدار بر ایران مسلط شده اند برای بقای خود دست به هر جنایتی می زنند. آنها قطعا خود را برای بدترین شرایط آماده کرده اند و نقشه های چندگانه ای در آستین دارند.
 شادی از پیروزی حق توده هاست اما باید هشیار و بر این امر آگاه بود که طبقه ی کارگر و توده ها نمی توانند دل به پیروزی ها و به خصوص پیروزی های کوچک ببندند. هر چند در دشمن شکاف ها روز به روز زیادتر می شود و دیر نیست که از هم بپاشد، اما اکنون و در لحظه فعلی سراپا مسلح و بسیار قوی است و می تواند جنبش را سرکوب کند. آنچه که به دشمن اطمینان می دهد که جنبش کنونی بی سرانجام خواهد بود و یا فروکش می کند و یا چنانچه رشد کند نمی تواند آسیبی به آنها بزند دو نقطه ضعف بزرگ جنبش توده ای است: یکی این که جنبش رهبری و سازمان هدایت کننده ندارد و دوم اینکه جنبش سلاح ندارد. این دو نقطه ضعف جنبش در حال حاضر تبدیل به دو نقطه ی قوت حکومت آخوندی و پاسداران اش شده است.
با این وجود چنان که اشاره شد، این دشمنی است زوال یافته و از درون پاشیده و این پاشیده گی در هر دور و چرخش جنبش و نیز تحرکات ادواری خودشان در حکومت بیشتر خواهد شد.
پرقدرت و پاینده باد جنبش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 28 اردیبهشت 1401
 

 

کهنه هرگز نمی تواند نو را شکست استراتژیک دهد!

 

 از مقاله ی بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ (بخش هفتم)

 

کهنه هرگز نمی تواند نو را شکست استراتژیک دهد!

«...  امر کهنه خواه در روندهای جاری و خواه در بازگشت های تاریخی و آنجا که بازگشت به اشکال ارتجاعی اقتصاد و به خصوص سیاست و فرهنگ است، هرگز نمی تواند امر نو را شکست دهد. پیروزی های کهنه بر نو تنها موقتی و گذرا است. در بازگشت های تاریخی همچون حکومت اسلامی، تقلای کهنه و گندیده برای ماندن و بقا به شدیدترین اشکال خود صورت می گیرد چرا که در هر حال ناتوانی و نابودی خود را می بیند؛ اما این تقلا ها از نقطه نظر تاریخی محکوم به شکست است؛ زیرا خلاف جهت حرکت آن، خلاف تکامل تاریخی است.

کهنه می تواند بارها نو را شکست دهد و آن را تا حدود زیادی به نابودی کشاند اما هرگز نخواهد توانست آن را به کلی شکست دهد و نابود گرداند. نو تا زمانی که نو است امری است از نظر استراتژیک شکست ناپذیر؛ پس از هر شکست دوباره خود را بازسازی کرده و توانا می گردد. شکست نو تنها موقتی و گذرا است. پیروزی نو تا زمانی که نو است مطلق است.»

بازگشت در تاریخ نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(6)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(6)
 
همنهاد - بخش دوم
 
 
اکنون حق شناس به  نتیجه گیری می پردازد:
«پس می بینیم که که در هم نهاد، هم جنبه هایی از برنهاد وجود دارد و هم جلوه هایی از برابرنهاد. این امر نشانه ی سازش نیست؛ بلکه جوابگوی یک نیاز است.»( بازگشت و دیالکتیک در تاریخ، ص12)
حق شناس که متوجه است مضمون تعریف ترکیب با« کنارگذاشتن برخی مختصات» از هر دو، به معنای «سازش» بین دو طرف تضاد است تلاش می کند تا ثابت کند که این نوع ترکیب کردن به معنای سازش نیست.
 «در هم نهاد، وجود جنبه های برنهادی ضروری است؛ زیرا در غیر این صورت پدیده ای که دستخوش تحول شده است هویت خود را از دست می دهد. یعنی به صورت جلوه ی تکامل یافته همان پدیده اصلی نمی ماند. بلکه به پدیده ای تازه بدل می گردد. پس حضور جنبه های برنهادی در همنهاد  ضامن« همانمانی» (این همانی) پدیده است.»( ص 12)
ضرورت وجود جنبه های برنهادی در همنهاد یا برنهاد نو از این بر نمی خیزد که چنانکه آنها نباشند پدیده، هویت خود را از دست می دهد(ما بعدا و هنگام صحبت درباره ی انقلاب 57 و تاریخ ایران بیشتر متوجه منظور حق شناس خواهیم شد). در واقع با تبدیل کهنه به نو، پدیده هویت پیشین خود را از دست می دهد و هویت نوی پیدا می کند و اساس مبارزه هم برای این تبدیل هویت یا تغییر ماهیت کهنه صورت می گیرد.
از این گذشته، این هویت نو هر چه باشد جلوه ی تکامل یافته ی همان پدیده ی کهنه ای است که از درون آن در آمده است و در این که در نهایت در هر همنهاد  نویی جنبه هایی از پدیده ی کهنه وجود دارد، تردیدی نیست؛ مگر این که پدیده ی تازه از درون پدیده ی پیشین بیرون نیامده باشد و به آن، تمام و کمال از بیرون تحمیل شده باشد؛ تازه تحمیل، مشروط به شرایط پدیده ای است که به آن صور یا وضع جدیدی تحمیل می شود - میخ چهار گوش در سوراخ گرد فرو نرود! صورت های ممکن دیگر این است که تمامی پدیده ی پیشین نابود شده و پدیده ی نوینی خلق نشده باشد و یا پس از محو آن، پدیده ای تازه از جای دیگری آمده و جای آن را گرفته باشد.
 از دانه ی گندم، گندم بیرون می آید و از دانه ی سیب، سیب. حیوان، حیوان می زاید و جامعه ای، جامعه ای دیگر را از خود بیرون می دهد. از فرهنگ مردم ایران، فرهنگ مردم ایران بیرون می آید. اما این فرهنگ در هر مرحله ی تاریخی در نهایت در یک تناسب کلی با زیرساخت های دگرگون شده شکل می گیرد و هویت نوینی کسب می کند. فرهنگ مردم ایران آنی نیست که دو هزار، هزار و یا صد سال پیش بود؛ هر چند برخی از عناصر آن دوهزار و هزار و صد سال پیش کم یا زیاد توانسته اند به اشکال نوینی به زندگی خود ادامه دهند. به طور کلی امکان ندارد نویی از درون پدیده ای، جایگزین کهنه ای در همان پدیده گردد اما هیچ ربطی به گذشته ی آن پدیده نداشته باشد، زیرا این نو در واقع در دل همان پدیده ی کهنه زاییده شده از آن تغذیه کرده و  پرو بال گرفته و خلاصه درون آن تکامل یافته است.(1)
این جامعه ی سرمایه داری است که به کمونیسم تبدیل می شود. جامعه کمونیستی از دل سرمایه داری فرا می روید و نه از دل چیز دیگری. پس تمامی تجارب مثبت تاریخی گذشته که به وسیله ی سرمایه داری جذب شده و تکامل یافته است اکنون به همراه  تمامی وجوه مثبتی که در تکامل جامعه ی سرمایه داری صورت گرفته به وسیله ی جامعه کمونیستی جذب می شود. از این رو جامعه ی کمونیستی جلوه ی تکامل یافته ی جامعه ی سرمایه داری، جوامع طبقاتی و اساسا جامعه ی بشری است.
پس صحبت بر سر حضور و وجود این پاره های گذشته در حال نیست. بحث بر سر آن است که اولا چه چیزی جذب می شود و چه چیزی به تفاله و دورریز تبدیل می شود. آیا آل و آشغال های سرمایه داری جذب می شود و یا عناصر مثبت و آنچه سرمایه داری کلا در حرکت رو به پیش اش در زمینه های گوناگون آفریده است؟
دوما این جذب شدن در چگونه فرایندی صورت می گیرد؟ آیا جذب عناصر دارای امکان زندگی در کهنه به وسیله نو به وسیله ی قربان و صدقه ی یکدیگر رفتن  صورت می گیرد و یا به بیانی دیگر این دو دست به دست می دهند و پس از جذب برخی از عناصر کهنه، نویی تازه را بنا می کنند و یا خیر زندگی یکی، مرگ دیگری است؛
 و سوما آنچه که جذب شده در پدیده ی نو چه مضمون، موقعیت و جایگاهی پیدا می کند و چگونه مورد بهره برداری و استفاده قرار می گیرد.
به نکته ی نخست کمابیش در مقاله ی پیشین اشاره کردیم. در مورد نکته ی دوم که کلیدی ترین نکته است پرسش این است که آیا در فرایندی از وحدت و مبارزه ی اضداد، ترکیب صورت می گیرد و یا در یک فرایند صلح آمیز یعنی فرایندی از «کنار آمدن» و وحدت داشتن؟
 آنچه که در قانون دیالکتیکی وحدت اضداد دارای اهمیت اساسی است مبارزه ی اضداد است. تکامل پدیده و خلق نو در نتیجه ی مبارزه ی اضداد صورت می گیرد و نه در نتیجه «کنار آمدن» و سازش آنها با هم و به خیر و خوشی آفریدن پدیده ای نو. امر وحدت و آمیزش یا نفوذ متقابل، نسبی است و مشروط به شرایط معین. این وحدت اضداد می تواند متلاشی شود و وحدت اضدادی نوین جای آن را بگیرد. اما امر مبارزه ی اضداد، مطلق است. این بخش مشروط به هیچ شرایطی نیست و خواه در وحدت و خواه در گسسته شدن و تلاشی وحدت یعنی در تمامی طول تکامل پدیده تا مرحله ی تبدیل به پدیده ی نو وجود دارد. پدیده ی نو نیز به نوبه ی خود به دو پاره تقسیم می شود. دوپاره ای که با یکدیگر در وحدت و مبارزه اند.
چنانچه پدیده در آن وضعیت وحدت یا سازش متوقف شود و یا چنانچه وحدت و سازش اضداد وجه عمده در تبدیل به امر نو باشد، اساسا تبدیلی صورت نمی گیرد و ترکیب تازه ای آفریده نمی شود و در نتیجه جامعه به جای ترکیب نو در همان پدیده ی کهنه ی پیشین باقی می ماند و به جای آنکه برنهاد در برابرنهاد تحلیل رود برعکس تحرک برابرنهاد در برابر برنهاد دچار وقفه شده و حرکت رو به پیش آن دچار رکود و توقف می گردد.
در جامعه ی سرمایه داری آفرینش جامعه ی نو محصول مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار است و نه محصول سازش و وحدت طبقاتی آنها. این حتی در مورد مبارزه ی بورژوازی با ملاکین و فئودال ها یعنی تبدیل نظام فئودالی به نظام سرمایه داری نیز صدق می کند. فئودال ها آنجا که مقاومت کردند مبارزه خونین شد( انقلاب های بورژوایی انگلستان، هلند و فرانسه و نیز حملات ناپلئون به اروپای فئودالی) و آنجا که نتوانستند مقاومت کنند و مانع تحول شوند تسلیم شدند و در جامعه جدید تحلیل رفته و نابود شدند.
 مساله ی دیگر این است که اینها چه جایگاهی در پدیده ی جدید پیدا می کنند.  روشن است که مثلا در جامعه ی سوسیالیستی عناصر اقتصادی سرمایه داری به کلی متحول می شوند. بخشی از آن اموری که می تواند جامعه ی سرمایه داری را بازتولید کند به سرعت و بخش های دیگری به مرور نابود می شوند. سرمایه دار در جامعه ی سوسیالیستی نخست تبدیل به یک کارگر و در جامعه ی کمونیستی به شکل یک کارکن در می آید. دولت به کلی تغییر می کند و از دولت و دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت، نخست به دولت و دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت یا از دیکتاتوری بورژوازی به دیکتاتوری پرولتاریا و از  دموکراسی بورژوایی به دموکراسی پرولتری دگرگون می شود و در عین حال در جهت از بین بردن آن تلاش می شود تا این که به مرور و به کلی زائل گردد. بسیاری از آل و آشغال های فرهنگی سرمایه داری به دور ریخته می شوند و ماهیت و مضمون فرهنگی که در مبارزه طبقاتی از سرمایه داری اخذ و جذب می شود، اساسا تغییر می کند و خدمتگزار طبقه ی کارگر و در نهایت خدمتگزار جامعه ی کمونیستی می شود.   
 «از سوی دیگر، حضور جلوه های برابرنهادی نیز ضروری است، زیرا در غیر این صورت، همنهاد با برنهاد یکی و یگانه می شود و تکاملی صورت نمی گیرد. پس وجود جنبه های برابر نهادی در همنهاد ضامن تکامل و تعالی پدیده است.» ( ص 12)
چنانکه می بینیم حق شناس برابرنهاد را به جز همنهاد می داند. از نظر او همنهاد امری است دیگر( امری  که در آن برابرنهاد و برنهاد پس از جنبش مورد بحث و کنار گذاشتن برخی مختصات خود، آن را تشکیل می دهند) و نه تکامل برابرنهاد و جهش آن به همنهاد پس از نابودکردن برنهاد.(2)
از این دیدگاه نتیجه ای جز سازش بین برنهاد و برابرنهاد پدید نمی آید. نتیجه ای که محصول نگرش متافیزیکی به رابطه ی اضداد است، یعنی دیدگاهی که اساس تکامل را در وحدت اضداد می بیند و نه مبارزه ی آنها با یکدیگر.  در عرصه ی فرهنگی خواهیم دید که این دیدگاه، متعصبانه به گذشته ی ایران و به گفته ی خودش دو وجه فرهنگی ایران یعنی «ایرانیت» (به معنای فرهنگ باستانی ایران پیش از اسلام) و نیز «اسلامیت» می چسبد و هر گونه دور ریختن بسیاری از عناصر این گذشته و تغییر انقلابی و اساسی در فرهنگ خلق ایران و آفرینش فرهنگ نوین ایران دموکراتیک و سوسیالیستی و نهایتا کمونیستی را بر نمی تابد.
تاریخچه ی دیدگاه «کنارآمدن»
 در دهه ی شصت میلادی یک دیدگاه  فلسفی در چین سوسیالیستی بروز کرد که در مقابل تجزیه که تقسیم یک واحد به اجزای متضاد آشتی ناپذیر و رابطه ی متقابل آنها با یکدیگر و در موجزترین بیان«یک به دو» شدن است، ترکیب را بر مبنای تفسیری رویزیونیستی و بورژوایی« دو در یک» شدن می خواند. به این معنا که اولا فرایند نابودی پدیده کهنه و ایجاد پدیده ی نو یا «دو در یک شدن» را فرایندی مسالمت آمیز و بر مبنای سازش می دانست (همچون «کنارآمدن» حق شناس) و دوما این« دو در یک» شدن (جمع دو در یک) و «یک» باقی ماندن را به طور استراتژیک جایگزین«یک به دو تقسیم می شود» می کرد. به عبارت دیگر قانون اساسی دیالکتیک یعنی وحدت اضداد را که دوگانه شدن یگانه( تقسیم یک به دو) و تضاد و مبارزه ی مطلق در وحدت نسبی است، به «وحدت همیشگی» یا «تفکیک ناپذیر» («دو در یک» در کنار یکدیگر زندگی می کنند) تبدیل می کرد.
این دیدگاه خواهان تداوم زندگی کارگر و سرمایه دار در یک پدیده یعنی جامعه ی سوسیالیستی و حل و فصل تضادها از طریق صلح آمیز و سازش و نهایتا هماهنگی آنها برای همیشه بود. از این دیدگاه، مبارزه ی طبقاتی باید تعطیل می شد و اضداد آشتی ناپذیر با یکدیگر کنار آمده و به جای مبارزه بر سر تضادها، از وجوه مشترک شان صحبت می کردند و خلاصه در فضایی دوستانه و صمیمانه به خیر و خوشی کنار یکدیگر جامعه را اداره می کردند. بنیان نظرات امثال لیوشائوچی و یا تنگ سیائو پین همین دیدگاه بود که رهروان راه سرمایه داری و نمایندگان بورژوازی نوخاسته چین بودند و چین رویزیونیستی و سرمایه داری پس از 1976 از جمله محصول چنین بینش هایی بود.(3)
در مقابل این دیدگاه بود که مائو تسه دون از ترکیب همچون خورده شدن یکی به وسیله دیگری صحبت کرد. این نظرات در کتاب گفتگو درباره مسائل فلسفه (برگردان شهاب آتشکار ص 39- 37) آمده است.
مائو برای نشان دادن ترکیب از عینیت و پراتیک حرکت کرد و نشان داد که چگونه ی جامعه ی چین به دو جریان نو حزب کمونیست ( نماینده ی طبقه ی کارگر چین) و کهنه یعنی گومیندان ( نماینده بورژوازی بوروکرات- کمپرادور و فئودال های چین) تجزیه شد و چگونه یکی از این دو یعنی گومیندان به وسیله دیگری یعنی حزب کمونیست و طبقه ی کارگر نابود شد. به این ترتیب مائو تسه دون خلق پدیده ی نو را روندی بر مبنای نابودی یا خورده شدن یکی به وسیله دیگری تفسیر کرد.
 ریشه های دیدگاه مورد اشاره به برنشتانیسم و رویزیونیسم درمارکسیسم بر می گردد، جایی که آشتی طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقه ی سرمایه دار در شیپور می شد. پس از برنشتاین ها و کائوتسکی ها، این خروشچف بود که تعطیلی مبارزه ی طبقاتی را با نظراتی مانند «حزب تمام خلقی» و«دولت تمام خلقی» بیان کرد.  
درک هایی همانند درک حق شناس در ایران خواه پیش از انقلاب 57 و خواه  در سال های پس از انقلاب نیز موجود بوده است. شاخص ترین نمونه ی آن حزب رویزیونیست توده بود که نه تنها از همان آغاز تشکیل حزب، عناصر سازش طبقاتی را در برنامه ی خود داشت، بلکه  با دنباله روی از خروشچف بیانگر رویزیونیسم منحط  وی نیز شد.
 جدا از این جریان ها، برخی از عناصر لایه های مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی نیز در لوای بررسی دیالکتیک هگل چنین تفاسیر نادرستی از دیالکتیک بیرون دادند. برای نمونه می توان به تفسیر جواد طباطبایی از پدیدار شناسی ذهن هگل اشاره کرد که در درس های وی درباره ی این کتاب موجود است. همچنین است شرح بابک احمدی از دیالکتیک هگل که به وسیله ی نگارنده در مارکس و سیاست مدرن نقد شد.
ادامه دارد.
م- دامون
 نیمه نخست اردیبهشت ماه 1401
 یادداشت ها
1-    چنانکه خواهیم دید حق شناس نگران است که حکومت ولایت فقیه تلاش کند«ایرانیت» فرهنگ ایران یعنی فرهنگ پیش از اسلام را به طور مطلق نابود کند و « اسلامیت» را یگانه ی مطلق کند؛ برای همین چنین هشدارهای فلسفی ای می دهد که ضرورت ایجاب می کند که «اسلامیت» با «ایرانیت» دست به دست هم بدهند تا هویت تاریخی پدیده یعنی ایران حفظ شود. اما اینجا منافع طبقاتی است که حکم می کند که جمهوری اسلامی چه موضعی اتخاذ کند. گرچه موضع نابودی مطلق فرهنگ تاریخی ایران پیش از اسلام- و نه آنچه منظور لیبرالیسم  و یا سرمایه داریان کمپرادور سلطنت طلب از «ایرانیت» است- تا کنون شکست خورده است.
2-    این دیدگاه در جامعه ی سوسیالیستی چین از سازش طبقه ی پرولتاری چین با بورژوازی نوخاسته ی رویزیونیست صحبت می کرد اما پس از کسب قدرت در 1976 طبقه ی کارگر چین را به سلاخی کشید. می بینیم که چنین دیدگاه هایی برای این طرح می شوند و به میدان می آیند تا قدرت طبقه ی کارگر را در سرکوب دشمنان اش ضعیف کنند و برعکس هنگامی بورژوازی قوی است، چندان خواهان رفتار مسالمت آمیز وی با طبقه ی کارگر نیستند و حتی اعتصاب را مجاز نمی دانند.
3-    حق شناس می نویسد:« در عین حال باید توجه داشت که قبول این اصل که هم نهاد از آمیزش برنهاد با برابر نهاد به دست می آید، خود گویای آن نیست که هم نهاد استقلال ذاتی ندارد؛ بلکه برعکس هم نهاد چیزی ذاتا مستقل و متفاوت از برنهاد و برابر نهاد هر دو است. استقلال ذاتی هم نهاد  از آن دو از اینجا نشات می یابد که جنبه های برنهادی و برابر نهادی ای که در هم نهاد باقی می مانند روابط تازه ای با یکدیگر برقرار می کنند و سازمانی کلا تازه برای خود می آفرینند که با روابط و سازمان های برنهادی و برابرنهادی کاملا متفاوت است. بنابراین، هم نهاد در عین حال که آمیزه ای از برنهاد و برابر نهاد است، آن دو نیز نیست، بلکه چیز تازه ای است.»(ص 12(
البته همنهاد چیز تازه ای است. اما این چیز تازه از دل خورده شدن برنهاد(تز) به وسیله برابرنهاد( آنتی تز) بیرون می آید.
 
خلاصه تعریف حق شناس از برنهاد، برابر نهاد و همنهاد
« 1- برنهاد فعلیت دارد؛ به زمان های گذشته و حال وابسته است؛ ایستاست؛ از تحول پرهیز دارد؛ و ضرورت زوال آن احساس شده است.
2- برابر نهاد فعلیت ندارد؛ بلکه جنبه امکانی و بالقوه دارد؛ به زمان آینده وابسته است؛ پویاست؛ خواهان دگرگونی است؛ و ضرورت تحقق آن احساس شده است.
 3- هم نهاد نیز فعلیت دارد. اما به زمان خاصی وابسته نیست؛ بلکه گذشته، حال و آینده در آن به هم رسیده اند و یکی شده اند؛ نه ایستاست و نه پویا؛ بلکه هر دو هست: از جنبه هایی خاصی ایستا و از جنبه های خاص دیگری پویاست؛  هم جویای تحول است و هم خواهان ثبات. مهمتر از همه ی اینها، از نقطه نظر موضوع بحث ما ، این است که هم نهاد در سنجش با برنهاد ، تکامل یافته تر و متعالی تر است.» (ص 13)