۱۴۰۰ دی ۳۰, پنجشنبه

چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(2)

 
 
 
چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(2)
 
در شیوه های تقابل خامنه ای و جناح های مخالف وی با یکدیگر
شورای نگهبان
 در کنار دستگاه قضایی، خامنه ای شورای نگهبان را هم داشت. این شورا شمشیر داموکلس خامنه ای بر بالای سر مجلس بود. هر گونه لایحه ای از جانب مجلس برای تصویب نهایی باید مورد تایید این شورا قرار می گرفت و این شورا هم طبعا اگر لایحه مزبور با منافع باند خامنه ای جور نبود آن را رد می کرد و یا خواهان جرح و تعدیل آن می شد و در کوره راه های اداری درگیرش می کرد. به مرور و در دوره های اخیر خامنه ای دایره ی اختیارات شورای نگهبان را بسط داد و کاملا مسلط بر مجلس اش کرد به گونه ای که باید گفت قانونگذار واقعی، نه مجلس بلکه شورای نگهبان شد و این تا جایی پیش رفت که شورای نگهبان همه کاره ی انتخابات مجلس و ریاست جمهوری هم گردید.
سیاست جناح اصلاح طلبان عموما افشاگری و نقد شورای نگهبان از طریق ارگان های تبلیغاتی خود بود، اما ایستادگی های آنها در مقابل شورای نگهبان جز همین افشای سیاست های آن، با نتیجه ی به درد بخوری پایان نیافت. اکنون که حکومت به اصطلاح یکدست شده است ظاهرا آن تنش های پیشین بین مجلس و شورای نگهبان وجود ندارد، اما دیر نخواهد بود که باندهای قدرت وابسته به امپریالیست های شرق و غرب دوباره به جان هم بیفتند.
مجلس
 اگر چه جریان های مخالف خامنه ای به ویژه اصلاح طلبان و کارگزاران و بعدها روحانی توانستند اکثریت مجلس را در دوره هایی کسب کنند اما این مجالس با وجود شورای نگهبان که بر بالای سر قوانین تصویب شده ی مجلس ایستاده بود و آنها را رد می کرد و در واقع از کارایی نظری و عملی مجلس جلوگیری می کرد، چنان بی خاصیت شدند که خود نمایندگان انتخابی را نیز به درمانده گی کشاند. بسی از آنها از روی میل و یا با تطمیع به جناح خامنه ای پیوستند و بسی دیگر نیز که خواهان دفاع از منافع جناح خود بودند، از سوی جناح خامنه ای در همان مجلس و یا پس از پایان دوره شان، منکوب شدند. جریان کتک خوردن نماینده ای که در مقابل حکم حکومتی ایستاد و البته تنها ماند و بعد به تلویزیون آمد و عذرخواهی کرد برجسته ترین نمونه ی رویارویی در مجموع منفعل جناح اصلاح طلبان و رفسنجانی با دخالت های خامنه ای در امور مجلس بود.
یکی از مهم ترین نکات در مورد دخالت خامنه ای در امور مجلس را مطهری بیان کرد. وی گفت که «روزی نبود که از سوی دفتر رهبری به مجلس اطلاع داده نشود که رهبری چنین  و یا چنان می خواهد!»( نقل به معنا). این امر به خوبی نشان می دهد که مجلس هر گاه هم در اختیار جناح مخالف خامنه ای قرار می گرفت از کار می افتاد و عملا یا بی خاصیت می شد و یا در خدمت خود خامنه ای در می آمد. 
وزرایی از دولت
خامنه ای نه تنها آنچه را در بالا آمد را در دست داشت بلکه بخش مهمی از وزرای دولت جناح مخالف را نیز انتخاب می کرد. وزرایی مانند وزیر اطلاعات، دفاع، خارجه و وزیر کشور را یا مستقیما خود خامنه ای انتخاب می کرد و یا با مشورت با وی انتخاب می شدند. این امر با نفوذ در ارگانی که در دست جناح مخالف بود به وسیله ی وزرای انتخاب شده و تدوین سیاست هایی برای آن، اخلال کاملی در اجرای سیاست های هماهنگ به وسیله ی دولت که در دست جناح مقابل بود ایجاد می کرد. امر مزبور به ویژه در سه بخش وزارت کشور، وزارت خارجه و نیز اطلاعات و امنیت تاثیرات قطعی بر سیاست جناحی داشت که دولت را در دست گرفته بود. البته ناگفته نماند که ما اینجا از جناح های حاکم صحبت می کنیم و این جناح ها خواه ناخواه در مورد بسیاری امور با جناح خامنه ای هم عقیده بودند اما تضادها و کشاکش ها نشان می دهد که در چارچوب عمومی سیاست ها، اختلافات بسیاری میان شان وجود داشت.     
تظاهرات خیابانی( حزب اللهی ها، طلاب حوزه های علمیه و دانشجویان بسیجی)
 این یکی از سیاست های خامنه ای بوده و هست که هر زمان خواسته یکی از سران جناح مقابل را مطیع خود کند و یا از میدان به در کند، مشتی از این حزب اللهی ها و بسته به شرایط سیاسی و یا مذهبی قضیه، از دارودسته ی چماقدار حزب الله گرفته تا دانشجویان بسیجی و طلاب حوزه ی های علمیه  و «کفن پوشان» را به خیابان بفرستد و آنها را«مردم» بنامد. آنها نیز با در دست داشتن پلاکاردها به خیابان ها( تهران، قم و مشهد مهم ترین کانون های این حملات بوده است) آمده و به راهپیمایی و شعار دادن علیه خود شخص و یا سیاست های وی پرداخته و به انواع گوناگون وی را تهدید کرده اند. این امر در زمان خاتمی تا روحانی وجود داشت و تنها در مورد احمدی نژاد صورت نگرفته بود. این اواخر در مراسم سالگر قاسم سلیمانی عده ای از این پلاکارد به دست ها خواهان محاکمه ی روحانی و ظریف و لاریجانی شده اند. 
همچنین امثال همین گروه ها بوده اند که برخی برنامه های ویژه مثلا حمله به سفارت انگلستان و یا عربستان سعودی را در تقابل با سیاست های دولت حاکم پیش بردند و در آستان پیشرفت برجام  موشک به هوا شلیک کردند.
در حالی که این گروه ها به راحتی هر گونه گردهمایی و راهپیمایی  را سازمان می دادند و هر گونه شعاری می دادند و به هر جایی که می خواستند یورش می آوردند، اما سران جناح های مقابل جدا از این که در مجموع از شرایطی که « آشوب» به وجود آید و توده های مردم به صحنه آمده و شعارها و تحرکات رادیکال تر شود می ترسیدند و از این رو جز صندوق انتخابات راه دیگری را برای تحرک توده ها نمی شناختند، حتی برای کوچک ترین و مسالمت آمیز ترین تحرکات نمی توانستند چنین آزادانه و بی دردسر از پایه های اجتماعی خود استفاده کنند. گردهمایی ها و راهپیمایی های بسیار ساده و مسالمت آمیز جریان های مقابل که عموما هم در دانشگاه ها و به وسیله انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت( علیرغم اختلافات جریان هایی درون تحکیم وحدت با خاتمی و اصلاح طلبان و انتقاداتی که از جانب این جریان ها به سازشکاری های آنها با دم و دستگاه خامنه ای می شد) سازمان داده می شد، همواره با حضور چماقداران و لباس شخصی ها در بهترین حالت دچار اخلال می گردید و در بدترین حالت درهم کوبیده و به خون کشیده می شد. 
توطئه و قتل های پنهان و آشکار
 خامنه ای نه تنها دستگاه های اطلاعاتی، نظامی، قضایی، خبره گان و شورای نگهبان را در اختیار داشت بلکه با وجود تمامی اینها، آنجا که این همه دستگاه زیر نفوذ جواب نداده وی از توطئه های جنایت کارانه، قتل و جنایت نیز استفاده کرد. از کشتن پنهانی احمد خمینی گرفته تا ترور آشکار حجاریان، از مرگ مشکوک منتظری در آن شرایط جدال ها با خامنه ای گرفته تا مرگ رفسنجانی که خاص و عام می دانند، در گیرودار درگیری هایش با خامنه ای به وسیله باند وی به قتل رسید. اینها نشان می دهد که خامنه ای با وجود در اختیار داشتن این همه ارگان قدرت از شیوه های کثیف حذف فیزیکی رقبای خود استفاده کرده و در تقابل و رویارویی با جناح های مقابل، ذهن معمولی یک مرتجع کهنه پرست را داشته و بسیار ناتوان تر و حقیرتر از آن بوده که می نماید.
نقش انگستان، روسیه و چین
مشکل بتوان در این امر تردید کرد که سازمان های اطلاعاتی ایران، خواه وزارت اطلاعات و خواه حفاظت اطلاعات سپاه، بی ارتباط با سازمان های اطلاعاتی کشورهای غربی و شرقی باشند و باندهای موجود در آن ها، خواه برای سرکوب جناح های مقابل خود و خواه سرکوب جنبش توده ها کمک نگیرند.
در مورد امپریالیست های غربی، انگلستان شاید یکی از مهم ترین ها باشد. این کشور که شهره به «امپریالیسم پیر» و «روباه صفت»ی است و از زمان مشروطیت یک رابطه ی سنتی اطلاعاتی و امنیتی و بده و بستان با بخش هایی از روحانیت ایران داشته و جاسوسان و فراماسون های فراوانی میان آنها دارد، از همان آغاز سرنگونی سلطنت وارد کمک به بقای این کفتاران نفرت انگیز شد و تا کنون نیز به هر شکل ممکن آشکار و پنهان هم به نفع آنها موضع گرفته( حتی در بوق تبلیغاتی اش بی بی سی) و از آنها دفاع کرده است.
این مساله در مورد امپریالیسم روسیه نیز صدق می کند. آنها نیز در تقابل با امپریالیست های غربی و  برای نفوذ و تقویت باندهای خود در حکومت ایران خواه در چگونگی سرکوب باندها و جناح های مقابل و خواه در سرکوب جنبش های توده ای به جناح خامنه ای کمک فراوان کرده اند. 
در مورد دولت سرمایه داری مرتجع چین نیز این امر راست در می آید که تجارب وی در مورد چگونگی سازمان های اطلاعاتی و پیشبرد و حاکم کردن استبداد و خفقان مطلق سیاسی مد نظر خامنه ای و پاسداران بوده است و آب از دهان اینان راه انداخته است. این دولت نیز برای پیشبرد منافع خود قطعا یاری فراوان به باند خامنه ای کرده است و امتیازات پی در پی و فراوانی که می گیرد خود نشان از این امر دارد.( در قرارداد 25 ساله حتی به برخی از این نوع همکاری های اطلاعاتی و امنیتی اشاره شده است). و همین کمک ها است که موجب رشد جریان نوکر روسیه و چین در سپاه و کلا در جناح خامنه ای مقابل جریان متمایل به امپریالیست های غربی شده است.
البته این دو گرایش مدام در حال جدال با یکدیگر هستند و این جدال هنوز آن گونه که بتوانیم بگوییم چه کسی پیروز شده است پایان نیافته است.(نقدهایی که از مواضع روسیه به نفع اسرائیل و یا بی تفاوتی آن در قبال حملات اسرائیل به مواضع سپاه در سوریه صورت می گیرد نشان از جدال های این دو جناح دارد).
 در مقابل جناح های درگیر با خامنه ای نیز از کمک های اطلاعاتی و امنیتی جریان های امپریالیستی غربی برخوردار بوده اند و از آنها استفاده می کرده اند. جدا از این که در میان آنها نیز جاسوس و باندهای نفوذی وجود داشت و دارد، این گونه کمک ها بیشتر در راستای چگونگی پیشبرد مسائل اقتصادی صورت می گرفت. از نظر جناح اصلاح طلبان و کارگزاران حلقه ی مرکزی زنجیر در پیشرفت شان و محدود کردن و یا حذف جناح خامنه ای از قدرت، اقتصاد بود. آنها از پیروزی های سیاسی در انتخابات به سرعت برای برای حل مسائل اقتصادی استفاده می کردند و بر این مبنا، مایل بودند گسترده ترین روابط اقتصادی را با غرب ایجاد کرده و سرمایه داران غربی را به سرمایه گذاری های گسترده در ایران تشویق کنند. از نظر آنها، با تدبیرهایی این چنین، بحران از بین می رفت و اقتصاد رونق می گرفت، تورم کنترل می شد و نرخ بیکاری تنزل و زندگی مردم ثباتی نسبی می یافت و در نهایت طبقه ی کمپرادور وابسته به غرب تقویت می شد( البته بخشی از آنها تصور می کرد که می تواند در چارچوب این روابط استقلال خود را حفظ کند و نقش سرمایه داران ملی را بازی کند) و با تقویت این طبقه از نظر اقتصادی، امکانات محدود کردن جناح خامنه ای و یا سر و دمب آن را زدن مهیا می گردید و در نهایت جمهوری اسلامی ولایت فقیهی با حفظ برخی جوانب مذهبی در بهترین حالت به جرگه کشورهایی از گونه ی کره جنوبی و ترکیه و در بدترین حالت به کشورهای عربی ای همچون امارات، کویت و یا عربستان سعودی می پیوست.
 هرمز دامان
  نیمه ی دوم دی ماه 1400    

۱۴۰۰ دی ۲۸, سه‌شنبه

شورش طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده در قزاقستان

 
شورش طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده در قزاقستان
 
دولت یا دقیق تر بگوییم طبقه ی سرمایه دار حاکم قزاقستان که وابسته و گوش به فرمان امپریالیسم روس است قیمت سوخت( گاز مایع) را دو برابر کرد و طبقه ی کارگر و توده های مردم تهیدست قزاقستان که می دانستند با این گرانی سوخت، کالاهای اساسی زندگی شان گران خواهد شد و توانایی خریدشان را از دست خواهند داد و با سقوط سطح زندگی شان به ورطه ی فقر و مسکنت بیشتری دچار خواهند شد، به شورش برخاستند.
همچون طبقه ی کارگر و خلق ایران در آبان 98 که ده روز به شورش برخاست و به مقرهای مرتجعین جمهوری اسلامی این دشمنان طبقاتی خود حمله برد، خلق قزاقستان نیز از آنجا که طبقه ی حاکم این کشور گوش شنوا نداشت و به اعتراض مسالمت آمیز مردم پاسخ نداد به مقرهای دولتی حمله کرد و بسیاری از آنها را به آتش کشید و تخریب کرد. این شورشی برحق بود که علیه استثمارگران و ستمگران که همواره بار بحران های اقتصادی را به دوش طبقه ی کارگر و توده های مردم می اندازند صورت گرفت.
 از آن سوی نیروهای مسلح این آخرین و مهم ترین ابزار طبقات حاکم مرتجع به مردم یورش آوردند و به کشتار آنها دست زدند. اما به این علت که شورش گسترده، پرانرژی و شدیدا مهاجم بود و آنها نتوانستند از پس آن بر آیند و نیز ترس از عمق یافتن شورش و گسترش آن به سراسر کشور و مسلح شدن توده ها، و کلا به علت احساس ناایمنی طبقه ی حاکم، از دولت امپریالیستی روس درخواست کردند که  طبق معاهده ی« سازمان پیمان امنیت جمعی» که یک پیمان ارتجاعی برای سرکوب طبقه ی کارگر و خلق های برخی جمهوری های سابق است، به این کشور لشکر بفرستد.
در نهایت نیروهای مسلح قزاقستان و ارتش امپریالیستی روسیه مشترکا به مردم معترض و شورشی حمله کرده و عده ی زیادی را کشتند( طبق اوعلام رسمی دولت استثمارگر قزاقستان 206 نفر) و نهایتا شورش گسترده  طبقه ی کارگر و توده های قزاقستان را که تا حدودی مسلحانه هم شده بود به شدت سرکوب کردند.
 و اما تفسیر دولت قزاقستان و توجیه آن برای سرکوب خلق چه بود؟
 در ادعاهای خود، دولت سرمایه داران استثمارگر قزاقستان« گروه های مسلح وابسته به خارج»( کدام خارج!؟ امپریالیست های غربی آشکار و پنهان پشتیبان همیشگی این کشتارها و سرکوب ها بوده و هستند) را مسئول شورش طبقه ی کارگر و توده های قزاقستان علیه افزایش قیمت گاز خواند و گفت اینها بوده اند که اعتراضات را به سوی خشونت برده اند و نهایتا این دولت خونخوار از «کودتا»یی( کودتا!؟) که گویا به وسیله  این«گروه های مسلح وابسته به خارج» سامان داده شده است و حضرات با کمک دولت امپریالیسم روس آن را سرکوب کرده اند، سخن گفت.
برای ما تمامی این توجیهات کاملا آشناست. کدام دولت سرمایه دار استثمارگر و ستمگر است که شورش طبقه ی کارگر و توده های کشور خود را علیه سیاست های ضد مردمی خود، برآمده از خلق و نارضایتی و کارد به استخوان رسیدن وی بداند. باید که هر شورش و اعتراضی را به نیروهای خارجی و اجنه و شیاطین نسبت داد تا بتوان دلیلی برای سرکوبی آن پیدا کرد.
امپریالیسم روس
  و اما امپریالیسم روس که شکست های پی در پی آن در کشورهای وابسته اش به ویژه در عراق و لیبی و ضعیف شدن دایره نفوذ اقتصادی و سیاسی اش نه تنها در جهان، بلکه حتی در جمهوری های پیشین سوسیال امپریالیسم شوروی( برای نمونه اوکراین یکی از بزرگ ترین جمهوری های سابق) وی را وحشی تر از پیش کرده است، نیروی خود را با کمک به یک دولت وابسته به خود یعنی دولت قزاقستان و جلادهای حاکم بر آن به رخ می کشد؛ آن هم زمانی که طبقه ی کارگر و توده های استثمار شده قزاقستانی همچون همه ی کشورهای استبدادی از تشکل های صنفی و سیاسی واقعی محروم اند و راهی برای بیان سازماندهی اعتراضات خود ندارند.
چرا امپریالیست ها و دولت های مرتجع هار شده اند؟
جهان اکنون به راستی که یک پارچه در دست استثمار گران و ستمگران است؛ یک سو امپریالیست های غرب و شرق و سوی دیگر دولت های سرمایه داران و فئودال های  بوروکرات - کمپرادور مرتجع که همچون اختاپوسی بر سر طبقه ی کارگر، دهقان و توده های استثمار شده و ستمدیده ی کشورهای خود آوار شده اند. این مرتجعین، هرگونه خواست تغییر و اعتراض و شورش و انقلابی را یا به شدت سرکوب می کنند( همچون لیبی و سوریه) و یا آن را چنان به کجراه برده و شیره ی جان اش را در کوره راه های بی حاصل می خشکانند که توده ها از انقلاب کردن پشیمان شوند( تجربه انقلاب مصر). در این دورانی که تیره گی مسلط شده است، آنها میدان را برای یکه تازی خود خالی دیده اند.
 آنچه که موجب جسارت بیش از حد آنان است این است که طبقات استثمار شده و ستمدیده تشکل و سازمان های واقعی از آن خود ندارند. احزاب انقلابی ای وجود ندارند که مردم را آگاه کنند و به آرمان های انقلابی مسلح کنند. آنها را سازمان دهند و برای رزمی بزرگ آماده شان گردانند. آتشی بزرگ برافروزند و به مبارزات، شورش ها و قیام ها و جنگ های خلقی نوین سامان دهند و برای تغییر جهان منطبق با عالی ترین اهداف طبقه ی کارگر تلاش و کوشش کنند.
 باری جهان کمابیش خالی از این گونه سازمان ها و احزاب است و بدون  این سازمان ها و احزاب و بدون وجود تئوری و آرمان انقلابی در راس جنبش ها، توش و توان طبقه ی کارگر از حداکثر به حداقل می رسد.
این است راز تیره گی دوران کنونی. دورانی که میدان در دست امپریالیست ها، سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و زالو صفتان مرتجع عهد عتیقی قرار گرفته و اینان بدون واهمه ای به زندگی و معیشت توده ها یورش می برند و هنگام اعتراض آنها دست به کشتار و سرکوب توده ها دست می زنند.
این کاری است که دولت مرتجع سرمایه دار قزاقستان کرد. بی ترس و واهمه از پاسخ سخت گرفتن، توده ها را به گلوله بست. و این کاری است که همه ی امپریالیست ها و همه ی دولت های استثمارگران و ستمگران در شرق و غرب به آن دست می زنند. آنها هر جا که شورش و قیام طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده ها را علیه خود ببینند دست به کشتار و سرکوب می زنند.
 طبقه ی کارگر جهان نیاز به سازماندهی نیروهای خویش، نیاز به تئوری و آرمان انقلابی خویش و به احزاب انقلابی کمونیستی خود دارد.
جهان از زمان مانیفست مارکس و انگلس و به مدت بیش از یک صد و بیست سال شاهد یورش طبقه ی کارگر به قدرت های حاکم بود. آنها را به چهار میخ کشید و دچار هراس و وحشت کرد. طبقه ی کارگر نیمی از جهان را به سوسیالیسم سوق دارد.
این طبقه در برقراری سوسیالیسم شکست خورد و طبقه ی شکست خورده می تواند خوب آموزش و درس بگیرد و برای جهش های نو نیرو ذخیره سازد و آماده شود.
طبقه کارگر و پیشروان اش نخواهند گذاشت که جهان در دست امپریالیست ها و مرتجعین کمپرادور و این چنین باقی بماند.
این طبقه جهان تهی از آرمان انقلابی را سراسر آرمان و انقلاب کمونیستی خواهد کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم دی ماه 1400

۱۴۰۰ دی ۲۴, جمعه

گام هایی تازه در سراسری شدن مبارزات توده ها

 
گام هایی تازه در سراسری شدن مبارزات توده ها
 
جنبش توده ای جاری بدون توقف در حال پیشرفت و تکامل است. در نقطه ای خاموش می شود و در نقطه ای دیگر روشن می شود. گروهی می ایستند، گروه دیگری به راه می افتند. اشکالی  از مبارزه ی اقتصادی اینجا بروز می کند و اشکالی از مبارزه ی سیاسی و یا فرهنگی در جایی دیگر. در کنار اینها مبارزات جسته و گریخته ی مسلحانه نیز در جای جای ایران وجود دارد که در صورت تداوم شرایط کنونی، به احتمال در آینده بیشتر رشد خواهد کرد.
به جز خیزش ها و شورش های توده ای سیاسی و یا شعارهایی با ماهیت سیاسی که در برخی مبارزات اقتصادی داده می شود، مبارزه ی سیاسی و در کنار آن فرهنگی در درون اشکالی جز آنچه در مبارزات عمومی توده ها می بینیم نیز جاری است. جان باختن مبارزان سیاسی همچون حیدر قربانی و مبارزان فرهنگی همچون بکتاش آبتین و بسیاری دیگر درون چنین اشکالی صورت می گیرد. بخشی از مبارزین آزادیخواه و پیشروان عرصه ی سیاست و فرهنگ که یا جان باختند و یا اسیر و زندانی اند و یا اجازه بیرون رفتن از کشور ندارند( برای نمونه دو هنرمند دموکرات، پیشرو و مردمی جعفر پناهی و محمد رسول اف که حکام به اسارت شان گرفته اند) در این چارچوب ها شرکت دارند و آن را به پیش می برند.
و اما ویژگی مهم مرحله ی جاری این است که حرکت های جنبش به مرور از شکل شهری، استانی و منطقه ای گذر کرده و رو به سوی سراسری شدن دارند.
پس از گردهمایی های بازنشسته گان که خصلت سرتاسری دارد و نیز فرهنگیان که به شکل سرتاسری اعتراضات و مبارزات خود را پیش بردند و پیش خواهند برد، اینک کارکنان دستگاه های قضایی هستند که مبارزات تازه ای را آغاز کرده اند و خواست های خود را که پیرامون مساله ی دستمزد و بیمه ها و عموما مسائل اقتصادی است طرح کرده اند. آماج حمله ی این کارکنان به طور مستقیم دستگاه قضایی و رئیسی و مجلس و دولت است.
در کنار اینها گردهمایی جانبازان جنگ نیز شکل گرفته است که نسبت به فقر و مسکنت خود اعتراض دارند. اینها نیز در مقابل بنیاد شهید گردهمایی خود را ترتیب دادند.
در مورد کارگران نیز سراسری ترین حرکت همان خواست های کارگران پیمانکاری های نفت بوده است، اما دیر نیست که با تحرک کارگران برخی موسسات سراسری، این وجه مبارزات کارگران نیز رشد کند.
 نکته ی دیگر این است که خصلت سراسری یافتن مبارزات اقتصادی کارگران بیشتر بستگی به تشکل آنها در سندیکاها و اتحادیه ها دارد که به سبب استبداد حاکم و فقدان چنین تشکل هایی در ایران، امر سراسری شدن به ساده گی صورت پذیر نیست. در حال حاضر آنچه می تواند امکان به وجود آمدن خصلت سراسری را در مبارزات کارگران ایجاد کند گذار آن به سیاسی شدن هر چه بیشتر است. این امر می تواند طبقه ی کارگر را در سراسر کشور و در کارگاه ها و کارخانه های صنعتی تک یا گروهی، به یگانگی بکشاند و بدین سان جنبشی سراسری و سیاسی شکل بگیرد.  
در مورد اعتراضات کارکنان دستگاه قضایی و نیز جانبازان آنچه توجه را جلب می کند شعارهای رادیکال تری است که در گردهمایی های آنها داده شد. این گونه شعارها از برخی جوانب شدیدتر است و گاه این گونه می نماید که به اصطلاح به سیم آخر زده اند. برای نمونه در گردهمایی کارکنان دستگاه قضایی شعار علیه رئیسی سر داده و او را دروغگو خطاب کردند( «رئیسی دروغگو») و یا از «مجلس بی لیاقت» نام بردند و خواستند که به مخارجی که کاندیداها برای نماینده شدن خرج کرده اند رسیدگی شود. البته این امکان وجود دارد که حکام مرتجع و سران پاسدارمسلط بر کشور تلاش کنند که کارکنان این گونه دستگاه ها را با دادن وعده هایی آشکار و پنهان راضی کنند و از شدید شدن و گسترش یافتن مبارزات آنها و به ویژه سرایت آن به دیگر دستگاه های حاکم از جمله اجرایی پیشگیری کنند.
از سوی دیگر این مساله که دامنه ی اعتراضات به ارگان ها و گروه هایی کشیده می شود که به هر حال تا حدودی جزو اتکاء رژیم هستند و یا حداقل در حال یا در گذشته رژیم به آنها توجه بیشتری نسبت به بقیه مردم می کرده است، خود نشانگر گسترش و عمیق شدن جنبش است. یک جنبش توده ای اصیل و واقعی همواره گستره و عمق خود را بیشتر می کند و دامنه ی آن به مرور به  پایه های اجتماعی رژیم کشیده شده و تمامی این پایه ها را متزلزل و سست خواهد کرد و در نتیجه اتکا رژیم را به آنها فرو خواهد ریخت و باندهای حاکم را در انفراد کامل قرار خواهد داد. این امر متوقف نخواهد شد و به مرور تمامی بخش های به اصطلاح مورد عنایت سران حکومت و حتی نیروهای نظامی ارتش و بسیج و سپاه را نیز فرا خواهد گرفت.
 این را هم باید بیفزاییم که گرایش های کنونی به سوی سراسری شدن مبارزات، وجه دیگر یعنی خیزش ها و شورش های عمومی توده ای را رشد می دهد. دیر نیست که در گوشه ای از مملکت آنچه در دی 96، آبان 98 در سراسر کشور و یا در تابستان امسال در خوزستان و پاییز در اصفهان شاهد بودیم، یعنی خیزش ها و شورش ها دوباره رخ دهد. باید برای همه این ها آماده شد.
«التماس دعا» ی خامنه ای و سران پاسدار برای هیئت گسیل شده برای«پابوس» امپریالیست ها
تنها شرایطی که ممکن است در امر تکامل جنبش نقش منفی داشته باشد و آن را دچار افت موقت کند و یا برای مدتی دچار رکود سازد، همانا نهایی شدن و تصویب قرار داد برجام، رفع تحریم ها و  کمک امپریالیست های غربی به خامنه ای و سپاه پاسداران برای عادی سازی امور و تثبیت و بقا است.
 هم اکنون در باندهای وابسته به خامنه ای بین دو جناح هوادار امپریالیسم روسیه و دولت ارتجاعی و مزور چین و جناح هوادار امپریالیست های غربی( آمریکا، اروپا و ژاپن) درگیری شدید شده است و اینها مدام به نقادی یکدیگر می پردازند. هواداران امپریالیست های غربی به نقد سیاست های روسیه و چین در قبال ایران می پردازند( مثلا سیاست های روسیه در سوریه و در مورد حملات اسرائیل به مواضع سپاه قدس و یا برخی سیاست های دولت چین در صید ماهی در جنوب، خرید نفت و مبادلات کالا و نیز به خصوص قرارداد بیست و پنج ساله و برخی پیامدهای آن) و برعکس هواداران سیاست های امپریالیسم روسیه و چین به طبق روال همیشگی بیشتر به سیاست های امپریالیسم آمریکا و تا حدودی هم اروپا پرداخته و آنها را مورد نقد قرار می دهند. آنچه که بیشتر غیرعادی است و بیرون از روال معمول جمهوری اسلامی است همانا انتقادات از سیاست های دولت روسیه است که گویی لبه تیز گرایش های غربی متوجه آن است.
 به نظر می رسد برجام که اکنون خامنه ای و برخی سران پاسدار و دیگر دارو دسته های گرد آمده پیرامون اش آن را همچون «ریسمان الهی» می بینند و برخلاف آنچه تا کنون گفته اند حاضر به «چنگ انداختن» به آن اند تا «رستگار» شوند، در حال پیشرفت است و دیر نیست که خامنه ای«شربت شیرین» تواما نوکر شرق و غرب بودن را بنوشد.
این امر، رفع تحریم ها و عادی شدن روابط با غرب ممکن است بتواند برخی گره های اقتصادی حکومت کنونی را باز کند، اما مشکل که بتواند در دراز مدت تاثیر آن چنانی بر روند جنبشی که اساسا و در تمامی جوانب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مخالف و ضد حکام مرتجع کنونی است و می خواهد که سر به تن آنها نباشد، بگذارد.         
هرمز دامان 23 دی ماه 1400

۱۴۰۰ دی ۲۱, سه‌شنبه

قتل هم میهنان ما و وقاحت حکام در توجیه آن

 
قتل هم میهنان ما و وقاحت حکام در توجیه آن
 
کشتار مسافران هواپیمای اوکراینی به دست طبقات مرتجع حاکم به سرکردگی خامنه ای و سران پاسدار یکی از جنایات هولناکی بوده است که برای همیشه در تاریخ جمهوری اسلامی و بشر ثبت خواهد شد. عده ای ملای خبیث و پاسدارهیولا صفت که جز به حفظ قدرت و بقا و منافع محدود خود نمی اندیشند با شلیک دو موشک به هواپیما و سرنگون کردن آن موجب کشتن 174 زن و مرد و کودک بیگناه شدند. آنها نخست انکار کردند که خودشان موشک زده اند و و مدعی شدند که هواپیما در نتیجه نقص فنی دچار سقوط کرده و سپس گفتند که موشک شلیک شده اما «خطای انسانی» موجب این شلیک گردیده است. این آخرین اقرار این جانیان بوده است که در نتیجه شواهد مستند و فشارهای بین المللی کشورهای درگیر و خانواده های جانباخته گان هواپیما صورت گرفت.
اکنون و در سالگرد این اقدام هول انگیز و پس از دو سال که از این جریان می گذرد یک دفعه این جانیان و آدمکشان یادشان آمده که هواپیما را برای این زده اند که از مرگ 5000 هزار و یا به روایتی دیگر ده میلیون نفر به جای 200 نفر جلوگیری کنند.
 و نکته ی جالب این است که این گونه دلایل نه آشکارا و مستقیما از زبان خودشان، بلکه از زبان برخی خانواده های قربانیان سرنگونی هواپیما و یا دیگر افراد بیرون می آید.
مثلا یکی از این خانواده ها می گویند که حسین سلامی فرمانده سپاه پاسداران در چهلم سوگ فرزندان شان به آنها گفته که «اگر هواپیما سقوط نمی کرد، با آمریکا جنگ می شد و ده میلیون کشته می شدند». یعنی اگر آنها عامدانه به هواپیما شلیک نمی کردند و آن را سرنگون نمی کردند، آمریکا پس از حملات حضرات به بیابان های عراق، به ایران حمله می کرد و جنگ می شد!
با توجه به اینکه این بازگو کردن ها پس از حدود دو سال صورت می گیرد و در عین حال با یک موج معین فضاسازی تبلیغاتی همراه است(مثلا مصاحبه ی صدا و سیما با برخی از مردم گزینه شده یا عادی که اگر شما شک داشتید که این موشک است در فضا یا هواپیما و عواقب موشک بودن آن را پیش بینی می کردید، چه می کردید شلیک می کردید یا شلیک نمی کردید؟) می توان به این که بدون برنامه ها و مانورهای اطلاعاتی و امنیتی خامنه ای و پاسداران و حکام مرتجع باشد شک کرد. می توان پرسید اگر حسین سلامی دو سال پیش این چنین به این خانواده گفته چرا همان زمان نگفتند که اینها این گونه می گویند و اکنون پس از دو سال می گویند!؟ 
برخی دیگر هم که یا احتمالا نون بگیر حضرات خامنه و سران کثیف پاسدارش هستند و یا «دانشمند» و کیمیاگر و رمال، دست به کار شده اند و خواسته و ناخواسته( با توجه به موج مورد بحث، به احتمال زیاد آگاهانه) در همراهی با این حکام جانی می گویند که: ای مردم! شما منطق این عمل را درک نکرده اید«این حضرات به این دلیل به موشک شلیک کردند تا از حمله ی متقابل آمریکا به ایران به دلیل شلیک موشک به بیابان های عراق جلوگیری کنند. این یک«خودزنی» عامدانه بوده است برای این که از اقدام متقابل آمریکا جلوگیری شود و دشمن به کشور ما حمله نکند و شهرهای ما را بمباران نکند و ده میلیون مردم ما را نکشد»!؟
به این ترتیب، از چپ و راست دلیل هایی برای شلیک موشک به هواپیما بر سر مردم باریدن می گیرد تا از این که مردم بر این باشند که این کفتاران و هیولاها چه کرده اند جلوگیری شود. اگر نخست انکار می کردند که اصلا شلیک موشکی در کار بوده و سپس می گفتند «خطای انسانی» بوده است و عمدی نبوده، حال می گویند عمدا کرده اند اما برای اینکه 5000 نفر و یا ده میلیون نفر کشته نشوند و یا  آمریکا به ایران حمله نکند و جنگ نشود.
 البته چنانکه اشاره کردیم آنچه را خود نمی خواهند بگویند با شگردهایی از زبان دیگران می گویند و آنچه در پی آنند یکی این است که «آب رفته را به جوی» و یا  ورق را حداقل  از نظر ذهنی تا حدودی به نفع خود بازگرداند و فکر مردم را تغییر دهند و دیگر این که اگر چنانچه فردا در عرصه ی بین الملل مجبور شدند که بگویند عامدانه زده اند، پیشاپیش برای مردم توجیه اش کرده باشند و به اصطلاح فضا را برای چنین اعترافی آماده کرده باشند.
بر مبنای چنین توجیهات وقیحی، این آخوندها و پاسداران، نه دیوصفتان غاصب و جانی هایی ضد مردم، نه دشمنان مردم، بلکه هواخواه و خیرخواه مردم اند و دل شان برای مردم می سوزد و برای حفظ جان 5000 نفر و یا ده میلیون نفر، 200 نفر را قربانی کرده اند و حتی سختی کشتن 200 نفر از هموطنان عزیزشان را - و از آن بدتر پنهان کردن آن را که مبادا مردم تصور کنند که حضرات می خوهند «فداکاری بزرگ» خود یعنی کشتن عده ای برای پیشگیری از جنگ را در بوق کنند!؟ - و احیانا مورد مذمت و توهین و تحقیر قرار گرفتن را به جان خریده اند اما حاضر نشده اند که 5000 و یا ده میلیون نفر بیشتر را قربانی کنند!
پس اکنون ای مردم! از آنها تشکر کنید و خدای باری تعالی را شکرگزار باشید که رهبر و سران پاسدارجانی تان چنین «عاقل و همه جانبه نگر و عمیق» بوده و افق های دور!؟ را در نظر گرفته اند و متوجه شده اند که شلیک های آنها به بیابان های عراق ممکن است حس انتقام جویی آمریکا را برانگیزد و این کشور بهر انتقام شلیک موشک ها به بیابان به شهر های ما حمله کند و ده میلیون از مردم ما را بکشد.
 با این که دست خامنه ای و پاسداران و پروژهای سازمان های اطلاعاتی شان بیش از حد برای مردم رو است اما به راستی که وقاحت شان حد و اندازه ی ندارد. این گونه ریا کاری ها و دلایل و توجیهات نه برای مردمی که چهل سال است زیر تسلط این ریاکاران و خونخواران زندگی می کنند و فهیم و آگاه شده اند، بلکه برای جغله حزب اللهی ها و بسیجی هاشان خوب است که ان را درون خانواده و فک و فامیل ببرند و آنها را مجاب کنند که فداکاری واقعی را نفهمیده اند و فداکاران واقعی را درک نکرده اند و متوجه نشده اند که چه رهبر «منورالفکر» و سران پاسدار« خیراندیشی» دارند که جز به فکر مردم کشور خود به فکر چیز دیگری نیستند.
جدا از چرت و مزخرف بودن این دلایل و آنکه این دلایل حتی ناآگاه ترین آدم ها را نیز که تجاربی از حکومت آخوندها دارند مجاب نمی کند، آنچه  این گونه دلیل تراشی ها را غریب جلوه می دهند نخست این است که چرا حضرات بعد از دو سال یادشان آمده که به چه دلایلی به هواپیما و آن هم عامدانه شلیک کرده اند؟( سران پاسداران و حکومت موضعی- به جز کیهان که انتقادی آبکی کرده است- تا کنون در برابر این گونه گفته ها نگرفته اند! و نگفته اند که چنین بیاناتی از زبان آنها صحت ندارد).
دو دیگر، حال که خود را خردمندانی مافوق خردمندان و فداکارانی مافوق فداکاران نشان می دهند، چرا در حالی که می دانستند عواقب انتقام جنایتکار بزرگ قاسم سلیمانی یعنی شلیک موشک به بیابان های خشک و خالی عراق، این است که آمریکا به ایران حمله کند و ده میلیون را بکشد، چنین «انتقام وحشتناکی» را صورت دادند که  خشم آمریکا را برانگیزد و موجب گردد که مثلا برای کشتار ده میلیون نفر به ایران لشکر کشی کند. مگر رابطه ی این دو اقدام یعنی حمله به بیابان هایی که مگس در آن پر نمی زند با شلیک به هواپیمایی که 176 انسان هموطن در آن بودند چقدر زمان فاصله داشت؟ چرا باید موشک زد به عراق وقتی که مجبور باشی سربازی آمریکایی را نکشی و در کنار آن برنامه ی شلیک به هواپیما و کشتن 174 مسافر بیگناه را در آستین داشته باشی؟!
 و سوم: حالا چرا به جای اینکه به هواپیمایی که عده ای زن و مرد و بچه و در اصطلاح غیر نظامی در آن بوده اند شلیک کنند، به هواپیما و یا اتوبوس و یا محل اطراق پاسداران و بسیجی ها و یا اطلاعاتی ها شلیک نکرده اند و از گوشت تن عزیز خود نبریده اند؟!
 چرا حال که از ترس حمله ی آمریکا«خود زنی»کرده اند، چرا این«خود زنی» را شامل آنها که از نظرشان چندان هم «خودی» نیستند و مردمی بیشتر دو تابعیتی هستند اعمال کرده اند؟
آیا نه این است که جان دوتابعیتی ها برای شان ارزشی نداشت و گفته بودند اینها کشته شوند به درک. اینها که دیگر ایرانی نیستند!؟
این جنایتکاران نه تنها خبیث اند بلکه تفاله هایی حقیر نیز هستند. مشتی موجود آدم نما که کراهت نظرات و رفتار و اعمال شان واقعا هر انسان آزاده ای را دچار تهوع می کند! 
 هرمز دامان
21 دی ماه 1400

۱۴۰۰ دی ۱۹, یکشنبه

قتل های زنجیره ای و قتل یک هنرمند آزادیخواه دیگر

 
قتل های زنجیره ای و قتل یک هنرمند آزادیخواه دیگر
 
بکتاش آبتین شاعر و فیلمساز مبارز و آزادیخواه و عضو کانون نویسندگان ایران، به وسیله ی خامنه ای و سازمان های اطلاعاتی اش در زندان به قتل رسید و به این ترتیب برگه ی خونین دیگری بر پرونده ی جنایت و کشتار این کفتاران آدمخوار افزوده شد.
بکتاش جان خود را فدای آنچه آن را نیاز واقعی می دانست یعنی ایستادگی در مقابل گرگ هایی همچون خامنه ای و سران پاسدارش کرد که این حکومت به مدد جنایات بی پایان آنها بر سرکار مانده است. او برای آگاهی مردم اش تلاش کرد و اگر جانش را گرفتند درست به همین دلیل بود که در این راه پیگیر بود و سستی و اهمال نمی شناخت و بیرون و دربند در ستیز فرهنگی و سیاسی با خون آشامان بود و این جز کینه و خصومت دشمن را بر نمی انگیزد.
آبتین نمونه  ای برجسته از یک روشنفکر، یک هنرمند دموکرات و آزادیخواه بود. او یکی از فرزندان راستین خلق ایران بوده و هست و برای همیشه در قلب مردم جای خواهد داشت و خلق دشمنان و قاتلان او را به سزای اعمال خود خواهد رساند.   
مبارزات عمومی جاری به طور کلی و حداقل تا کنون، دارای سه بخش بوده است: اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. چنانچه توده ها دست به اسلحه برده و مبارزات نظامی نوین خود را آغاز کنند - امری که دیر یا زود صورت خواهد گرفت- آن گاه مبارزه نظامی نیز به این وجوه افزوده خواهد شد.
 بدین سان بخشی از مبارزه های توده های مردم ایران برای استقلال و آزادی به وسیله ی آزادیخواهان و دموکرات های مبارز و انقلابی در عرصه ی فرهنگی پیش رفته و می رود. مبارزه در این عرصه در کشورهای استبدادی از جهات معینی بسی سخت تر از مبارزه در کشورهایی است که دموکراسی بورژوایی( همچون بیشتر کشورهای امپریالیستی کنونی) بر آنها حاکم است. در کشورهای استبدادی و به ویژه ایران که استبداد مذهبی بر آن حاکم است، مبارزه ی فرهنگی دموکراتیک و انقلابی در خود نمی ماند و تداوم و پیش برد آن، کار را به مبارزه ی سیاسی می کشاند. چرا که اساسا تلاش در راه ارتقاء فرهنگ مردم یک سرزمین  و نو کردن آن، مبارزه با کهنه و گندیده را الزام آور می کند و مبارزه با کهنه نیز در مقابل دفاع طبقه ی حاکم از فرهنگ پوسیده خود قرار می گیرد و این خواه ناخواه مبارزه ی فرهنگی و هنری را به سیاست و مبارزه ی سیاسی می کشاند.
از سوی دیگر مبارزه ی فرهنگی جاری در ایران به دلیل حکومت مستبد و کریه کنونی دارای ابعاد گسترده ای شده است و تقریبا تمامی حوزه های فرهنگ مسلط را در بر گرفته است؛ اندیشه های نادرست فلسفی( تسلط متافیزیک و ایده آلیسم )، تسلط مذهب و خرافات به جای علم و اندیشه ی خردمندانه و منطقی، تسلط اشکال به اصطلاح هنری که به عنوان «هنر دینی یا عرفانی» به خورد توده ها داده می شود و یا مشتی دیگر که به عنوان هنر غیرمذهبی عرضه می شود اما جز ابتذال نیست، قوانین عتیقه ی حقوقی و به ویژه ضد زن، تسلط مراسم و آیین های سوگواری منسوخ که حتی در دیگر کشورهای اسلامی نیز وجود ندارد و غیره و غیره. این همه یک مبارزه ی همه جانبه و پیگیر را از جانب مبارزین جبهه ی فرهنگ و هنرمندان آزادیخواه طلب می کند.
باید از کهنه گسست و نو را آفرید. و هنرمندان و روشنفکرانی که در عرصه ی فرهنگ کار می کنند برای  گسست توده ها از کهنه، برای آگاهی دادن به توده های مردم و برای آفریدن فرهنگ دموکراتیک نوین وظیفه ای سخت به دوش دارند که هر گونه کوتاهی در آن منجر به تداوم این وجوه کهنه و منسوخ و اسارت بیشترمردم ما می شود. وجوهی که همچون باری سنگین بر گرده ی توده ها، شعور و آگاهی آنها را مسخ و آن را آن گونه که طبقات مرتجع حاکم می خواهند شکل داده و نیروی اراده و توانایی آنها را سست و زمین گیرشان می کند.
شکی نیست که بکتاش آبتین یکی از گونه ی هنرمندان و روشنفکرانی بود که در این راه گام برمی دارند. آرزو و آمال و نقش آبتین زمانی برجسته تر می شود که ما وی را در مقابل شبه روشنفکران چیزبنویس قرار می دهیم. شبه روشنفکران و در واقع تاریک فکرانی که یا در خدمت ارتجاع حاکم و امپریالیسم هستند و یا نهایت کارشان سر دادن ناله های یاس و ناامیدی از تغییر در جهان است و متاسفانه عرصه ی فرهنگی در اختیاراین گونه شبه روشنفکران است.
ما جان باختن بکتاش آبتین را در راه آفریدن فرهنگی نو و دموکراتیک و در راه  آزادی و استقلال ایران به خانواده و فامیل و اقوام وی، به کانون نویسندگان ایران و تمامی خلق تسلیت می گوییم؛ یادش را گرامی می داریم و راه مبارزه ی وی را ادامه می دهیم.
 
مرگ بر قاتلین روشنفکران 
مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد فرهنگ آزادیخواه و دموکراتیک توده ای
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
19 دی ماه 1400
   

 

۱۴۰۰ دی ۱۷, جمعه

چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(1)*

 
 
 
چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(1)*
 
در شیوه های تقابل خامنه ای و جناح های مخالف وی با یکدیگر
 
نگاهی به رویدادها و تحولات سیاسی ایران در سه دهه ی گذشته نشان می دهد که تمامی مبارزات درونی جناح های مختلف حکومت حداقل از نقطه نظر نتایج آنی و مرحله ای آن( و نه لزوما نهایی و استراتژیک) به نفع جناح خامنه ای تمام شده است و جناح های سیاسی مخالف جناح خامنه ای در حاکمیت، پی در پی و علیرغم پاره ای موفقیت های مقطعی، شکست خورده اند. باند خامنه ای و بخشی از جناح اصول گرا که تکیه گاه اصلی خامنه ای در قلع و قمع  جناح های رقیب بوده است تمامی این جناح ها را از طبقه ی حاکم به اشکال گوناگون بیرون ریخته و آنها را حذف( از بازداشت و زندان گرفته تا ترور آشکار و به قتل رساندن پنهانی) و تا حدود زیادی گوشه نشین و منفعل کرده است. اگر هم عناصری از این جناح ها و یا نیمچه تشکل هایی که دارند فعالیتی داشته اند این فعالیت در تکامل اوضاع کنونی ثمری آنچنانی نداشته و ندارد؛ به این معنا که نه توانسته منافع استراتژیک آنها را تامین کند و نه توانسته اثری آنچنانی در توده های مردم بگذارد. بخش مهمی از این جناح ها بهتر این دیدند که به جای اینکه برای تصرف قدرت تلاش کنند، با قاطی شدن با جناح خامنه ای از خوان یغما بهره برند. بخش دیگر کاملا حاشیه نشین شده و برخی از اظهارات و یادداشت های آنها حتی «مو از خرس کندن» هم نبوده و از نظر خامنه ای و شرکا همچون نق نقی عموما بی حاصل بیشتر به شمار نیامده و بهتر آن بوده و هست که به هیچ گرفته شوند.      
اما چرا دیگر جناح ها با افرادی مانند روحانی، احمدی نژاد با آن همه کبکبه و دبدبه اش، رفسنجانی( و افراد خانواده اش که پست و مقام های مهمی هم داشتند)، خاتمی و به همراه اینها احمد خمینی و نیز اکنون حسن خمینی نه تنها موفق به حذف خامنه ای نشدند بلکه حتی تلفات سنگینی همچون احمد خمینی،(1) حجاریان، منتظری و رفسنجانی و ... نیز داده اند؟
اصلاح طلبان و در تداوم آنها جریان موسوی و کروبی، رفسنجانی و کارگزاران، احمدی نژاد، روحانی و حزب اعتدال اش و سپس لاریجانی ها با آن همه خدمت به طبقه ی حاکم و باند خامنه ای شکست خوردند و خامنه ای پیروز میدان شد و تمامی ارکان قدرت را یک به یک از دست شان بیرون کشید و تصاحب کرد. آیا این نتایج عملی از این برمی خیزند که  زیرکی و فهم خامنه ای و افراد پیرامون اش از افراد این جناح ها و گروه ها بیشتر بوده است؟
مقایسه ای میان جناح های حذف شده و جناح خامنه ای نشان می دهد که جناح های حذف شده از نظر داشتن سران و افرادی با توانایی های ذهنی و شم سیاسی بالا( رفسنجانی، روحانی، خاتمی و احمدی نژاد)، داشتن کادرهای سیاسی و تشکیلاتی( استراتژیست ها، کادرهای سیاسی و امنیتی در وزارت اطلاعات) و نظامی(به ویژه در میان پاسداران و بسیجی ها)، تجربه ی عملی( بسیاری از رهبران سازمان های این جناح ها نه تنها خود جزو پایه گذاران اطلاعات و پاسداران بوده اند بلکه تجارب فراوان در سرکوب توده ها و جناح های دیگر در دهه ی شصت نیز داشته اند)، پایه های اجتماعی در طبقات میانی( لایه های مرفه خرده بورژوازی) و نیز توانایی کشاندن توده ها به زیر پرچم خود، در قیاس با عناصر و افرادی که در جناح خامنه ای قرار داشتند، خیلی سرتر بوده اند.
با این وصف،علل شکست اینها و پیروزی خامنه ای چه بوده است؟
ولی فقیه و اختیارات قانونی و فراقانونی
نخستین علت موفقیت خامنه ای در شکست دادن مخالفین اش همانا موقعیت وی به عنوان ولی فقیه بوده است. این مقام و موقعیت، بر مبنای قانون اساسی اختیارات قانونی فزون از حدی به خامنه ای می دهد. مثلا در اختیار داشتن رهبری دستگاه قضایی به سبب انتخاب رئیس این دستگاه، به دست گرفتن نهادهایی مانند شورای نگهبان و مجلس خبره گان و... نیز در دست داشتن نیروهای نظامی و اطلاعاتی.
افزون بر این اختیارات که حد و حدودی نمی شناسد و همواره متعرض  به حدود دیگر دستگاه ها نیز هست، ولی فقیه می تواند «حکم حکومتی» صادر کند و روندهای جاری قانونی را نفی کرده و به سوی امیال و برنامه های خود و جناح خود سمت و سو دهد.(یکی از مهم ترین این احکام، حذف فله ای مطبوعات در 1378 است).
نتایج این موقعیت در موفقیت  خامنه ای کاملا روشن بوده است. خامنه ای از اختیارات قانونی خود و نیز دستگاه هایی که مطلقا تابع وی و باند و جناح وی بوده اند تا آنجا که توانسته استفاده کرده و نیروهای مخالف خویش را در ارگان هایی که به دست گرفته اند محدود و یا حذف کرده است.
به این ترتیب خامنه ای موقعیتی را تصاحب کرده بود که هیچ موقعیت و مقام دیگری در قانون اساسی نمی تواند همپایه ی آن به شمار آید. خامنه ای از طریق ابزارهایی که در اختیار داشت می توانست هر مقامی را محدود کند، اما هیچ مقامی نمی توانست خامنه ای را محدود کند و حتی اگرمی توانستند به عناوین گوناگون این کار را کنند، بخشی به سبب وابستگی های ایدئولوژیک به اصل ولایت فقیه ( و در بهترین حالت جایگزینی «شورای رهبری» به جای یک فرد) و ترس از اینکه با تضعیف این اصل، ارکان نظام از هم بپاشد و بخشی هم به این دلیل که ترس و واهمه از عواقب چنین کاری داشتند، از این کار خود داری کردند و جز گاه  گاهی برخی از نقدهای غیر مستقیم  در مطبوعات کار دیگری از پیش نبردند. 
مجلس خبره گان  
با این تفاصیل، تنها راه محدود کردن قانونی خامنه ای به عهده ی مجلس خبره گان بود که آن هم در مجموع به اشکال گوناگون از جمله در جناح وی بودن اکثریت رهبری و بدنه ی خبرگان و نیز خریدن و یا تهدید افرادی که به جناح های مخالف تعلق داشتند، در کنترل وی و باند و جناح اش قرار داشت و می توان گفت تحرکات جناح های مخالف( اصلاح طلبان طرفدار خاتمی و کارگزاران طرفدار رفسنجانی) در مورد خبره گان جدا از تلاش برای وارد کردن عوامل خود در این ارگان مهم که عموما چندان در آن موفق نبودند، در حد یادآوری و تکرار هر از گاهی وظایف خبره گان که نظارت بر رهبری و بازخواست وی است، خلاصه می شد و هیچ گاه به نتیجه ای عملی نمی انجامید. خبره گان زرنگ تر از این بودند که با این تبلیغات، موقعیت فوق العاده ی خود را رها کنند و دنبال اصلاح طلبان و یا کارگزاران بیفتند.
این را هم باید بیفزاییم که بیشتر مردم در انتخابات مجلس خبره گان نسبت به مجلس شورا عموما بی تفاوت و غیر فعال بودند گاه انگار که مجلسی به نام خبره گان وجود ندارد و این البته به نفع جناح های مخالف خامنه ای نبود. به نظر می رسد که سران حکومت نیز از این موضع مردم در مورد خبره گان ناراضی نبودند زیرا به آنها اجازه می داد که هر لاشخور و دگوری ای را وارد این مجلس کنند.
دستگاه سرکوب
دیگر از مهم ترین موقعیت های قانونی خامنه ای به عنوان ولی فقیه فرمانده کل قوا بودن است. این امر به وی اجازه می دهد که دستگاه سرکوب را در اختیار داشته باشد. جدا از ارتش، عناصر این سازمان سرکوب، وزارت اطلاعات، حفاظت اطلاعات سپاه، دستگاه قضایی و مهم تر از همه  سپاه و بسیج و نیروهای انتظامی و به همراه آنها حزب اللهی ها و لباس شخصی ها بوده اند.
این دستگاه ها نه تنها در برخورد با مردم و سرکوب پیشروان و توده ها بالاترین میزان فعالیت را در این چهل سال اخیر داشته اند بلکه در عین حال در کنترل و مراقبت از فعالیت های ضد خامنه ای در دفتر خمینی، جناح اصلاح طلبان و کارگزاران و بعدها احمدی نژاد فعال بوده و به اصطلاح خودشان با شنودهایی که یکی پس از دیگری افشا می شدند، فعالیت های آنها را «رصد» کرده است. شکی نیست که این ها هر کدام از این سران جناح های مخالف را که بخواهند بکشند می توانند به راحتی بکشند.
عکس این مساله اگر نگوییم به هیچ وجه صادق نبوده، اما بسیار کمتر صورت گرفته است. به هر حال جناح های مقابل خامنه ای در همه ی دستگاه های سرکوب و حتی در خود دفتر خامنه ای عواملی داشته اند. حتی در زمان خاتمی با افشای قتل های زنجیره ای به وسیله وزارت اطلاعات ضربه ی سختی به این وزارت خانه وارد شد و تا حدودی از زیر دست خامنه ای بیرون آمد و در دست نیروهای مخالف وی قرار گرفت و همین امر هم موجب شد که سرمایه گذاری روی حفاظت اطلاعات سپاه صورت گیرد و این بخش تبدیل به یک سازمان اطلاعات موازی شود و به مرور و در مواردی قدرت بیشتری از سازمان اطلاعات بیابد. اما جریان های مخالف خامنه ای از نفوذ خود در این گونه دستگاه ها، بیشتر برای اطلاع از نقشه های جناح خامنه ای و یا افشاگری در مورد فعالیت های جناح وی استفاده کردند نه برای اینکه ضربات سختی به بدنه و سر جناح مقابل بزنند و آن را از کار بیندازند. سیاست مورد بحث از جانب مخالفین توانست برای مدتی تداوم داشته باشد اما چنانکه اشاره شد، خامنه ای با فعال کردن حفاظت اطلاعات سپاه به سرعت واکنش نشان داد و ضمنا پس از مدتی و در زمان احمدی نژاد وزرات اطلاعات را نیز دوباره مال خود کرد، گرچه  به سبب تضادهای باندها و جناح های درون خود اصول گرایان و تقسیم دستگاه ها میان آنها تا کنون نتوانسته تضادهای میان وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه را از میان بردارد.    
دردست داشتن ارگان های تبلیغاتی
خامنه ای رادیو و تلویزیون و بخش مهمی از مطبوعات کشور و سپس فضای مجازی را در اختیار داشته است. در مورد رادیو و تلویزیون که مهم ترین ارگان تبلیغاتی کشور بوده است نمی توان چیز زیادی به نفع گروه های مخالف گفت. به جز زمان انتخابات ریاست جمهوری و تبلیغات کاندیداها که به عنوان تریبونی می توانست تا حدودی و در زمان کوتاهی مورد استفاده این جناح ها قرار گیرد، این سازمان کاملا در اختیار خامنه ای بوده است و از آن تا جایی که توانسته در زدن مخالفین از آن استفاده کرده است( و جالب است که برای دورانی طولانی لاریجانی این مطرود کنونی، سرپرست این سازمان بود).
 اما در مورد مطبوعات نمی توان همه چیز را به نفع خامنه ای دانست.  وی و باندش دو روزنامه اصلی کشور یعنی کیهان و اطلاعات را در مجموع  در اختیار داشته است. کیهان با کفتاری همچون شریعتمداری  در راس اش، بوق تبلیغاتی وی بوده است و روزنامه ی اطلاعات را - با آن سرپرست «سیب زمینی» اش جناب دعایی - نیز کمابیش با خنثی نگه داشتن اش اجازه نداده که دربست در اختیار جریان های مخالف قرار گیرد. در دوران انتخاب خاتمی و به ویژه پس از آن، بخش مهمی از مطبوعات در اختیار اصلاح طلبان بود و در شمار بالا منتشر می شدند و خواننده هم بسیار داشتند( در واقع دوره ی74 تا 78 یکی از بهترین دوره های مطبوعات در دوران استبداد جمهوری اسلامی است که نه پیش از آن وجود داشت و نه دیگر تکرار شد و همین دوره ی چهار ساله ضربات سختی به ارکان ایدئولوژیک نظام ارتجاع مذهبی زد). اما کاری که خامنه ای کرد این بود که به یاری گروه های فشار و شکایت های بی پایان و عملکرد دستگاه قضایی اش دایره تبلیغ  و ترویج آنها را بسیار محدود کرد و به خودسانسوری وادارشان نمود. نهایتا هم  در یک روز با حکم حکومتی 16عدد از آنها را تعطیل کرد.
آنچه که توجه را جلب می کند واکنش در مجموع منفعل جریان های مخالف به ویژه اصلاح طلبان مجلسی از جمله کروبی بود که گمان می کردند پیروز شده اند و دنیا را کوچک و در حد همان مجلس و پست ریاست جمهوری می دیدند به این حکم حکومتی بود. البته اکنون بُرد این ارگان های تبلیغی در میان مردم بسیار کاهش یافته و در واقع بیشترشان و در راس شان کیهان و نیز رادیو تلویزیون رسوا شده اند.
دستگاه قضایی
این دستگاه نیز کاملا در اختیار خامنه ای بوده است. شاید در 40 ساله اخیر در دنیا نتوان دستگاه قضایی را پیدا کرد که به اندازه این دستگاه خواه در سرکوب جناح های مخالف جناح اصلی حاکم و خواه در سرکوب توده ها و پیشروان آنها نقش داشته باشد. جدا از علاقه ی ویژه ی آخوند ها به مسائل حقوقی و قضایی از دیدگاه مذهب و اینکه این دستگاه را ملک طلق خود می دانند و همچنین موقعیت پولسازی که این گونه کارها برای آنها دارد، باید از دانستن اهمیت آن در سرکوب مخالفین و توده ها یاد کرد. خامنه ای از آغاز گزیده شده به  عنوان ولی فقیه به این دستگاه اهمیت زیادی داد. قانون، انتخاب راس آن را در اختیار وی قرار داده بود و او توانست با انتخاب راس و کادرهای اصلی رهبری کننده، سیاست های خود را در سرکوب جناح های مخالف به این دستگاه دیکته کند و پیش ببرد. پنج موجود خبیث و نفرت انگیز در دوران سی ساله ی اخیر سران این دستگاه بوده اند. یزدی، شاهرودی، لاریجانی، رئیسی و اکنون نیز اژه ای. کارنامه ی اینان تماما از یک سو تقابل با جناح های مخالف خامنه ای و سرکوب آنها و از سوی دیگر سرکوب و کشتار توده ها بوده است. جالب این که جریان های مخالف حتی با وجود شکایات فراوان از افراد وابسته به جناح خامنه ای هرگز نتوانستند از این دستگاه قضا به نفع خود استفاده کنند. شکایات  آنها بی حاصل می شد و در بهترین حالت که رای به نفع شان صادر می گردید مجازات ها بسیار کوچک و بی فایده بود.( برای نمونه شکایت از روزنامه کیهان)
هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1400
یادداشت ها
1-     این که آیا باند خامنه ای و باند اصلی جنایتکاران یعنی فلاحیان و اژه ای و حسینیان و ... در وزارت اطلاعات به تنهایی وی را حذف کرده و یا باند رفسنجانی نیز همکاری داشته است چندان روشن نیست. البته میان رفسنجانی با فلاحیان در عین بسیاری یگانگی ها، تضادهایی نیز وجود داشته است اما اینکه در آن مقطع رفسنجانی و خامنه ای در یک جناح بودند کمتر می تواند مورد تردید واقع شود. به هر حال در صورت حذف احمد خمینی به وسیله ی این دو یعنی خامنه ای و رفسنجانی باید اینجا از« رفسنجانی- خامنه ای» نام ببریم.
 

 

 

 

 

 

 

 

۱۴۰۰ دی ۱۲, یکشنبه

نقش رهبری کننده ی سیاست در جنبش انقلابی

 
نقش رهبری کننده ی سیاست در جنبش انقلابی
سیاست و سازمان
مشکل اساسی جنبش توده ای جاری، سیاست و سازمان سیاسی است.
روشن است که فقدان سیاست بر جنبش توده ای و وجود سازمان رهبری کننده از نظر تمام طبقات مردمی می تواند مشکل اساسی به شمار آید. آمال هر کدام از طبقات تهیدست و یا مرفه با درک های متفاوت از آزادی و استقلال و درجه های گوناگون سازماندهی و پیگیری در عمل، این است که سیاست و تشکیلاتی داشته باشند و آن را بر جنبش حاکم کنند.
 سیاست مورد نظر ما نیز  طبعا سیاست طبقه ی کارگر و آن این است که خواست و برنامه ی تغییر این نظام مرتجع به نظامی نو که در مرحله ی کنونی، آزادی برای عموم طبقات خلقی و استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران دو وجه بارز و اساسی آن باشد یعنی برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر بر جنبش مردم حاکم شود.
و منظور از سازمان سیاسی، گردهمایی و حرکت با برنامه و منظم  و پیگیرانه ی پیشروترین افراد طبقه ی کارگر و یا دیگر طبقات زحمتکش به همراه روشنفکران انقلابی هوادار این طبقه می باشد به گونه ای که آنها بتوانند تحقق بخش این خواست و برنامه شوند و آن را اجرایی گردانند.
ما از جمهوری دموکراتیک خلق که از نظر ما گام نخست در برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است سخن می گوییم، اما در شرایط کنونی به جز جمهوری دموکراتیک خلق( دیکتاتوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر) دو نوع  نظام دیگر می تواند به جای جمهوری ارتجاعی اسلامی برقرار گردد: یکی جمهوری دموکراتیک بورژوایی (دیکتاتوری بورژوایی) رهبری لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی و در شسته و روفته ترین شکل آن به رهبری سرمایه داران ملی و دیگری نظام سلطنتی و یا جمهوری استبدادی سرمایه داران کمپرادور سابق و وابسته به امپریالیست های غربی.  
وضع کنونی
درحال حاضر هیچ کدام از طبقات زحمتکش جامعه ی ما یعنی طبقه ی کارگر، کشاورزان و خرده بورژوازی شهری و روستایی سازمان سیاسی ندارند. سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور اسلامی با برقراری کثیف ترین و شنیع ترین نوع استبداد یعنی استبداد مذهبی، راه تشکیل هر گونه سازمان و حزب سیاسی را بسته اند؛ و این در حالی است که این عفریت های ریاکار جز تشکل های جورواجوری که درست کرده اند، سازمان یافته ترین موسسات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اطلاعاتی، نظامی و مذهبی را در اختیار دارند و به وسیله ی همین موسسات هم توانسته اند بیشتر رقبای خود را حذف کرده و در عین حال جنبش توده ها را سرکوب کنند.   
 راه قرار گرفتن سیاست در راس خواست ها و مبارزات، به وجود آمدن سازمان های سیاسی گوناگون و قرار گرفتن آن ها در راس جنبش هر طبقه و در کل جنبش توده ای است. زیرا بدون سازمان سیاسی، موجودیت سیاست جز موجودیت افکار و آرمان های پراکنده ی غریزی و یا آگاهانه در میان هر طبقه بیش نیست. این سازمان سیاسی است که می تواند این افکار و آرمان ها را تئوریزه کرده و به برنامه ی سیاسی تبدیل کند. گاه این سازمان ها از بطن جنبش توده ای بیرون می آیند و گاه بیرون از حوزه و در میان نیروهایی که کار فکری می کنند، تشکیل شده و سپس در درون جنبش طبقه ی مربوطه مستقر می شوند و با آن امتزاج یافته و یکی می شوند.
در حال حاضر امکان به وجود آمدن سازمان های سیاسی طبقات مردمی( منظور ما عموما طبقه ی کارگر، کشاورزان و لایه های گوناگون خرده بورژوازی است) درگیر در مبارزه، در حوزه ی کار فکری کنندگان یا روشنفکران کمتر وجود دارد. این امر دو دلیل اساسی دارد:
 از یک سو به دلیل همان استبدادی است که به جز ضربات سنگین بر پیکر سازمان های هوادار طبقه ی کارگر و منهدم کردن آنها، به شکلی همه جانبه تمامی منافذ تشکیل چنین سازمان هایی را سد کرده است.
 از سوی دیگر تا آنجا که به طبقه ی کارگر مربوط می شود که نیروی نو جامعه ی ما و نماینده جامعه ای نوین یعنی کمونیسم است، تشکیل چنین سازمانی به واسطه ی مشکلاتی که بر سر راه وحدت تئوریک- سیاسی در میان روشنفکران( و منظور ما روشنفکران شریف و علاقه مند به طبقه ی کارگر  و آماده ی جانفشانی برای آرمان های این طبقه است) و کارگران پیشرو موجود است، وضع بدتر می شود.(1) تفاوت وضع کنونی با شرایط در انقلاب 57 این است که در انقلاب 57 ده ها سازمان سیاسی چپ وجود داشت که هر کدام به درجه ای در طبقه ی کارگر نفوذ داشتند، اما اکنون آنچه که به عنوان سازمان سیاسی چپ وجود دارد یا به خود چنین نامی می دهد، نه تنها کمتر از آن زمان نیست بلکه بسیار بیشتر هم است اما هیچ کدام از آنها در طبقه ی کارگر نفوذی ندارند.
با توچه به این که تشکیل سازمان سیاسی طبقه ی کارگر خواه به سبب استبداد و خواه به دلیل آشفتگی های تئوریک - سیاسی امری مشکل و سخت به نظر می رسد، آنچه در حال حاضر در ایران و به صورت فوری و عملی می تواند تحقق پیدا کند این است که تشکل ها و سازمان های خودجوش توده ها که اکنون رهبری مبارزات بخش به بخش طبقات و گروه های گوناگون را در دست دارند، گسترش یافته و دارای مضمون و برنامه ی سیاسی شوند و یا سیاست در صدر کنش های آن ها قرار گیرد و مبارزات را بر این مبنا سازماندهی کنند. از این دیدگاه، و چنانچه وضع عمومی جنبش توده ای رشد یابد و همگانی تر شود، سندیکا و شورا و یا هر تشکل و سازمان هماهنگ کننده ی دیگر توده ای می باید در نقش سازمان سیاسی و نمایندگان طبقات در عرصه ی سیاسی ظاهر گردد. ما باید به گرد این تشکل ها و سازمان ها حلقه بزنیم و برای  ارتقاء تفکر سیاسی و رشد و گسترش عملی هر چه بیشتر آنها تلاش کنیم.
این به معنا نیست که این سازمان های توده ای می توانند جای خالی احزاب سیاسی را پر کنند، بلکه صرفا به این معناست که در حال حاضر شرایط ذهنی و عینی اجازه ی تشکیل سازمان و حزبی انقلابی و سراسری را نمی دهد و دورنمای خیلی نزدیکی نیز برای تشکیل آن وجود ندارد. این نیز بدیهی است که ما نباید به این وضع تسلیم شده و از تلاش خود برای ایجاد حزب سیاسی طبقه کارگر بکاهیم. خیر! ما نه تنها باید به این تلاش ها بیفزاییم بلکه باید آن ها را چندین برابر سازیم. همچنان که در مقالات دیگر اشاره کرده ایم گام های نخست در راه تشکیل حزب، تشکیل هسته های انقلابی مخفی در شهرها و روستاهاست. بی تردید اکنون این گونه هسته های انقلابی وجود دارند و در آینده نیز بیشتر خواهند شد. 
مساله ی سازمان های توده ای
اما تبدیل سازمان های توده ای به سازمان های سیاسی رهبری کننده ی جنبش در تمامی وجوه آن امری ساده و آسان نیست. زیرا هر چند امکان آن را نمی توان نفی کرد( برخی تجارب در این زمینه وجود دارد) اما اینکه چنین تشکل هایی بتوانند خلوص نسبی سیاسی پیدا کنند و افزون بر آن بتوانند منافع طبقه را برآورده سازند بسیار مشکل و تقریبا غیرممکن است.
 سیاست آگاهانه هر طبقه ناظر بر منافع اساسی، دراز مدت و استراتژیک آن طبقه برای ساختن نظام و جامعه ی دلخواه است. «سیاست بیان فشرده ی اقتصاد» است و این بیان فشرده ی خواست های بنیانی طبقات در اقتصاد، به وسیله ی نمایندگان سیاسی طبقات و گردآمده در سازمان های سیاسی ممکن است. در احزاب سیاسی انقلابی، افراد باید به طور حرفه ای کار کنند و تمامی امور از تحقیقات سیاسی و تئوریک تا سازماندهی مبارزات سیاسی و نظامی را پیش ببرند. چنین امری از تشکل های صنفی ای چون سندیکا و یا حتی شورای انقلابی بر نمی آید. تجارب مثبت و منفی 100 ساله ی اخیر مبارزه در ایران جز این نشان نمی دهد.
نگاهی به تاریخ
ایران
در انقلاب مشروطیت، نخست و کمی پیش از انقلاب انجمن های مخفی و پس از انقلاب انجمن های ایالتی و مردمی به وجود آمد. انجمن های مخفی( که مرکز غیبی شاخص ترین آنها بود) تشکل های توده ای نبودند، بلکه خود تشکل سیاسی و وابسته به حزب اجتماعیون- عامیون بودند و در آن مناطقی که پدید آمدند به ویژه آذربایجان و گیلان و تهران نقش مهمی در پیشروی و پیروزی انقلاب مشروطیت داشتند. اما انجمن های ایالتی که انجمن های مردمی بخشی از آنها را تشکیل می دادند بیشتر در دوره ی شل شدن استبداد و به ویژه پس از پیروزی انقلاب و مجلس نخست تشکیل شدند. این انجمن ها گرچه در امور سیاسی دخالت می کردند اما نمی توانستند کاری را که حزب سیاسی می تواند انجام دهد پیش ببرند.( فعال ترین نیروها در مجالس اول و دوم نیروهایی بودند که تشکیلات و حزب داشتند مانند اجتماعیون- عامیون و یا حزب دموکرات).
 در  تجربه ی مبارزاتی 20 تا 32 ما سه حزب عمده داشتیم که کارگران و زحمتکشان در آنها متشکل شدند: حزب توده ایران، حزب دموکرات آذربایجان به رهبری پیشه وری که یکی از بزرگترین مبارزات توده ای را در آذربایجان سازمان داد و نیز حزب دموکرات کردستان. گرچه این احزاب در نهایت شکست خوردند اما علت شکست آنها این نبود که حزب سیاسی بودند و مثلا اگر انجمن مردمی و سندیکا و یا شورا بودند شکست نمی خوردند. در واقع بدون این احزاب امکان تشکل توده های زحمتکش کارگر و یا دهقان در سراسر ایران و یا در آذربایجان و کردستان آن سان که شکل گرفت و تداوم یافت و حتی تشکیل سندیکاها و یا شوراها ممکن نبود و یا بسیار سخت صورت می گرفت.
همچنین در تجربه ی سال های 60-57  که شوراهای کارگری و دهقانی تشکیل شد، این شوراها نیز عموما به یاری نیروهای سیاسی تشکیل شدند و اما خود آنها به هیچ وجه نه می توانستند و نه  توانستند نقش یک حزب سیاسی را ایفا کنند و برنامه ای منسجم برای تداوم مبارزه و افقی روشن در پیشاپیش طبقه ی کارگر و یا دهقان و یا دیگر طبقات زحمتکش ترسیم کنند.
نکته ی بسیار مهم در این زمینه این است که در دوره های دیکتاتوری 1320- 1300 و یا 1357- 1332 و نیز همین دوره ی چهل ساله ی اخیر این گونه سازمان های توده ای یا وجود نداشتند و یا در حداقل ترین شکل خود وجود داشتند. البته این امر شامل سازمان های سیاسی هم شده است اما بازهم نه به اندازه ی سازمان های توده ای. علت این است که سازمان های سیاسی به واسطه ی افراد پیشرو تشکیل دهنده ی آنها و رعایت اصول پنهان کاری می توانستند از بقای خود در شرایط استبداد سیاسی دفاع کنند و حملاتی را نیز ترتیب دهند، اما تشکلات توده ای که یکی از خصال آنها علنی بودن شان است امکانات این کار را نداشتند.
کشورهای دیگر
در تجربه ی کشورهای دیگر نیز مواردی وجود دارد که تشکلات و سازمان های توده ای توانسته اند برای مدتی نقش احزاب سیاسی را بازی کنند. برای نمونه می توانیم به تجارب کارگران لهستان و سازماندهنده ی مبارزات آنها اتحادیه ی همبستگی اشاره کنیم. نتایج این تجربه پیش روی ماست. پاسخ به این پرسش که آیا اتحادیه ی همبستگی توانست منافع اساسی، دراز مدت و استراتژیک طبقه ی کارگر را برآورده سازد و جامعه ای( حتی برای مدتی کوتاه) که رهبری آن دست طبقه ی کارگر باشد و منافع اساسی این طبقه برآورده شود به وسیله ی تجربه داده شده است. این پاسخ منفی بوده است. ممکن است گفته شود که علت آن سیاست حاکم بر اتحادیه ی همبستگی بود. اما این سیاست نفسا جدا از قصد و شکل سازمان وجود ندارد. احزاب طبقات حاکم برای این به وجود می آیند که سفت و سخت موقعیت کنونی طبقه ی حاکم را حفظ کنند و  احزاب طبقات محکوم برای این که طبقه ی حاکم را سرنگون کرده و نظام و جامعه ای منطبق با منافع اساسی حزب طبقه ی پیروز بسازند. اتحادیه همبستگی در سرنگونی رویزیونیست های حاکم نقش بزرگی داشت اما خودش با پا گذاشتن در راه شکل دیگری از سرمایه داری، یک پا«رویزیونیست» شد. طبقه ی کارگر لهستان پس از سرنگونی رویزیونیست ها در لهستان به حکومتی تن داد که اکنون و پس از به قدرت رسیدن اتحادیه ی همبستگی می باید حکومتی به رهبری سازمان کارگران باشد اما در واقع شکل دیگری از سرمایه داری بود. بخش هایی از کارگران لهستان( و نه تنها لهستان بلکه کشورهای اروپای شرقی نیز) هم به جای ماندن در کشور خویش، به کشورهای غربی اروپا و آمریکای شمالی مهاجرت کردند که به هر حال از نظر سطح دستمزد و امکانات و رفاه بهتر بودند.
در واقع تجارب موفق طبقه ی کارگر در این زمینه نشاندهنده ی این است که این احزاب سیاسی هستند که می توانند نماینده ی منافع اساسی واستراتژیک طبقات باشند. بدون فعالیت 16 ساله و شبانه روزی  رهبران، کادرها و اعضا حزب بلشویک نه پیروزی انقلاب اکتبر ممکن بود و نه سازمان دادن مبارزات پس از آن و نه به دست آوردن پیروزی های بزرگ در جنگ با 14 کشور امپریالیستی و گام برداشتن در ساختمان سوسیالیسم و نیز جنگ بزرگ با فاشیست های هیتلری. با توجه به شکست این حزب پس از درگذشت استالین و کودتای خروشچف در سال 1957، این حزب به مدت 54 سال رهبر مبارزات طبقه ی کارگر بوده است. در مورد حزب کمونیست چین نیز این حزب از 1921 تا 1976 یعنی به مدت 55 سال مبارزات طبقه ی کارگر چین را رهبری کرده است. بدون حزب کمونیست چین طبقه ی کارگر چین نه می توانست پیروزی بزرگ در جنگ مقاومت ضد ژاپنی به دست بیاورد و نه جنگ داخلی با گومیندان را به پیروزی نهایی برساند. همچنین تحقق سوسیالیسم و انقلاب فرهنگی چین مقدور نبود.  این امر در مورد دیگر احزاب کمونیستی که مبارز و انقلابی بوده اند نیز راست در می آید.(2)
با توجه به نکات بالا در شرایط کنونی مبارزه ی طبقاتی تنها یک شکل می تواند ممکن شود: بدون احزاب سیاسی و به مدد همین تشکل ها و سازمان های خودروی توده ای دیگری که در تکامل  مبارزه به وجود می آیند جنبش توده ای پیش رود و در چنین فرایندی و با شل شدن زنجیرهای استبداد رژیم، سازمان های سیاسی و از جمله حزب انقلابی طبقه ی کارگر ایران تشکیل شوند. 
شکل گیری حزب کمونیست طبقه ی کارگر ایران و بیان خواست های اساسی طبقه ی کارگر   در سیاست و پیش برد آن در عمل است که جنبش کنونی و مسیر و آینده ی آن را مشخص خواهد کرد.
 هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 1400
یادداشت ها
1-    مشکلات مورد بحث تا حدودی به وضع خود ما در ایران برمی گردد و تا حدودی به وضع عمومی جنبش بین المللی طبقه ی کارگر. اکنون و در سطح جهانی ما در مسیری در مجموع رو به اوج گیری- برخلاف دوره ی سال های پس از جنگ جهانی اول تا سال 1976- نیستیم، بلکه کمابیش گویی در وضعیت صفر، صفری البته کیفیتا متفاوت و در شرایطی متفاوت با صفرهای پیشین، قرار داریم و باید از نو حرکتی را آغاز کنیم.
2-    برای این امر که انقلابی ترین احزاب کمونیست را فساد سیاسی فرا نگیرد، هیچ گونه تضمین صددرصدی وجود ندارد؛ زیرا به شرایط مبارزه ی طبقاتی و چگونگی رهبری آن به وسیله ی نیروهای انقلابی و کمیت و کیفیت نیروهای طرف های درگیر بستگی دارد. اما از این که تضمین وجود ندارد بر نمی آید که بنابراین به حزب کمونیست نیازی نیست. یکی از راه های پیشگیری از فساد حزب اهمیت و ارج بسیار قائل شدن برای مبارزه ی درونی در حزب است. در شرایطی که قدرت در دست احزاب کمونیست قرار می گیرد، مبارزه ی درونی برای سیاست های انقلابی در عرصه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  و...باید با مبارزه ی توده های بیرونی پیوند بیشتری یابد. انقلاب فرهنگی، نقش حزب و فساد آن و چگونگی مبارزه با آن را تا حدود زیادی نشان داد. یکی از محورهای اساسی آن، خواست حضور توده ها در عرصه ی سیاسی در دوران گذار سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا، فعال کردن آنها، تلاش برای تداوم بخشیدن به حضور و نظارت شان بر رهبران و سیاست های حزب و اتکاء اساسی نیروهای پیشرو و انقلابی به آنها برای پیشبرد امر انقلاب سوسیالیستی است. حضور که چنانچه کم رنگ شود و توده ها به زندگی عادی خو گیرند و رهبران و سازماندهنده گان را به حال خود گذارند و بر آنها نظارت نکنند، فساد و تباهی ناگزیر خواهد بود.