۱۳۹۸ تیر ۱۹, چهارشنبه

بر علیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(9)


بر علیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(9)

اکنون بررسی مقاله ی صالحی نیا یعنی همان«عقل غربی» کذایی با نام انقلاب ایران و توهمی بنام "شبح لنینیزم" ادعائی نخ نما و مضجک! در حاشیه جز و ناله های ایرج فرزاد و فراخوان سکوتش به نقادان لنین را ادامه میدهیم  که در بخش نخست اشاره ای به برخی نکات آن داشتیم.
 وی در مقدمه ی آن می نویسد:
«یکی از دستاوردهای انقلابی اتی ایران از دید من شکسته شدن لنینیزم در کمونیزم ایرانی است.»
 در این جا صالحی نیا از شکسته شدن«لنینیزم در کمونیسم ایرانی» و نه کمونیسم بین المللی سخن می گوید. بنابراین، باید این گونه اندیشید که در کمونیسم بین المللی، یا لنینیزم پیش از این «شکسته» شده است، که در این صورت منظور صالحی نیا احتمالا و به میزان بیشتری باید به وجود آمدن جریان ضد لنینی مارکسیسم انسانگرای غربی، یعنی عشاق و سینه چاکان لیبرال دموکراسی بورژوایی غربی و یا در بهترین حالت نیمچه دموکرات های خواهان دموکراسی خرده بورژوایی در کشورهای امپریالیستی اروپایی و به میزان کمتری همچنین رویزیونیسم خروشچفی باشد( به این دلیل که این اندیشه در ضدیت با لنینیسم پیشگام مارکسیسم غربی بوده است)، و تنها در کمونیسم ایرانی باقی مانده و وظایف«عقل» و دارودسته اش این است که اینجا نیز شکسته شود و با توجه به های و هوی صالحی نیا در مورد«کمونیزم انسانی» اش، به مارکسیسم غربی، الحاق گردد؛
 و یا خیر، در کمونیزم بین المللی شکسته نشده و امید صالحی نیا این است که نخست در کمونیسم ایرانی شکسته شود و سپس در کمونیسم بین المللی.
 اگر از این نکته بگذریم که خواه در مقابل رویزیونیسم خروشچفی و خواه در برابر مارکسیسم انسان گرای بورژوایی و خرده بورژوایی غربی، جریانها انقلابی وابسته به طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی غربی و زیر سلطه ایستادند و از مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم دفاع کردند و در عین حال در تجارب بعدی، هر دو این جریان های ضد مارکسیستی و ضد لنینیستی،  ماهیت و ژرفای ضد کارگری و لیبرال- بورژوایی خود را آشکار کردند، آنگاه به این نکته می رسیم که صالحی نیا وظیفه ی شاق و نشدنی ای را برابر خود نهاده است!؟ 
دلیل ما این است که جناب صالحی نیا، نه از پس از انقلاب 57 تا کنون، بلکه از «انقلاب آتی ایران» صحبت می کند. این نشان می دهد که تلاش بیش از نیم قرنی توده ای ها، که نه حتی پیش از تکامل اپورتونیسم به رویزیونیسم خروشچفی و تبدیل به نیروهای جاسوس ابر قدرت سوسیال امپریالیسم شوروی، بلکه در همان زمان اپورتونیستی شان در سالهای 20 تا 32 تنها نام لنین را حمل می کردند و کوچکترین تعهدی عملی به اندیشه های لنین و لنینیسم نداشتند، و همچنین  تلاش های چهل ساله ی ترتسکیست های حکمتی (از همان سالهای 1358) و از جمله  شارلاتان های سیاسی ضد مارکسیستی همچون صالحی نیا که جای خالی مزدوران امپریالیسم غرب بویژه آمریکا را در ایران حسابی پر کردند، یعنی افراد و گروه هایی که همچون توده ای ها تنها نام لنین را با خود حمل می کردند و کوچکترین  اثر و ردی از اندیشه های اساسی لنین در نظریاتشان دیده نمی شد، همه و همه، نتوانسته است اندیشه های لنین و لنینیسم را در ایران  بشکند.
 این درست مانند وضع بسیاری از کشورهای زیر سلطه است که عموما مارکسیسم انسان گرایی غربی هرگز نتوانست پا بگیرد و جریان های رویزیونیستی نیز در تجربه مبارزه طبقاتی، وابستگی خود به بورژوازی و سوسیال امپریالیسم شوروی را در عمل نشان دادند و اکنون هم بیشتر آنها با تقویت بورژوازی امپریالیستی به زندگی سیاسی خود ادامه می دهند.(1)
 درست برای همین هم جناب صالحی نیا امیدش را به «انقلاب آتی» ایران بسته است. گفتنی است که منظور وی، همانا جهش قهقرایی بعدی در جناح ترتسکیست ها است که قاعدتا باید تبدیل شدن آشکار آنان به عمله و اکره سلطنت طلبان و امپریالیست های آمریکایی و اروپایی باشد.
وی ادامه می دهد:
«از دید من این روند در حال گسترش است و گرایشات متفاوتی در چپ کمونیستی بطور طبیعی و بر اساس قوانین تکامل تاریخ به نتایج مشابهی رسیده اند.»
ظاهر منظور از« قوانین تکامل تاریخ» باید این باشد که جامعه بشری به سوی«کمونیسم انسانگرا»( یعنی در بهترین حالت دموکراسی بورژوایی- امپریالیستی) حرکت می کند. اما ما نمی دانیم که این گرایشات «متفاوت» که «بطور طبیعی» و «بر اساس قوانین تکامل تاریخ به نتایج مشابهی رسیده اند» و احتمالا جامعه را به سوی این «کمونیسم انسانی» پیش می برند، کدام ها هستند؟
 آیا همانگونه که در بالا گفتیم همین خروشچفیست های توده ای -اکثریتی (و گروههای هم کیش) یا ترتسکیست ها امروزه «انسان گرا» شده نیستند؟
 اما اینها نه مختص ایران هستند و نه در دوره کنونی پدید آمده اند. این دو جریان رویزیونیستی و ترتسکیستی (آنچه که«مارکسیسم غربی» نامیده شده در ماهیت خود جز لیبرالیسم در پوشش مارکسیسم و یا مارکسیسم لیبرالیزه شده نیست که به شکل روشنفکرانه تری عرضه می شود) به مدت حداقل 70 سال است در کشورهای دیگر پدید آمده اند. تازه اگر از پیشینه ی رویزیونیست های خروشچفی که به برنشیتن می رسد، چشم پوشی کنیم و یا خط ضد لنینی و ضد مارکسیستی ترتسکی را که از همان سالهای 1902 عناصرش در وی بود، و همان ها هم موجب پیوستن وی به منشویک ها شد، مرجع قرار ندهیم. چنین کمونیزم ضد لنینی ضد مارکسیستی، یعنی اشکالی از رسوخ اندیشه های بورژوایی در طبقه کارگر، طبق «قوانین تکامل تاریخ» و مبارزه طبقاتی در هر کجا که مارکسیسم- لنینیسم ( و بعدها مائوئیسم) شکل گرفته، بوجود آمده است.
 و اما در مورد ایران:
 ظاهرا صالحی نیا بخوبی جریانات به اصطلاح چپ را بررسی کرده و می بیند که این گروه های نه یکی و دو تا، از گروههای توده ای- اکثریتی(و همینطور فدائیان خلق و اقلیتی ها و خروشچفیست های راه کارگری) گرفته تا جریانهای ترتسکیستی، بازهم از خود حزب کمونیسم کارگری و حزب های حکمتیستی و گرایش سوسیالیستی دار و دسته آذرین و بقیه گروه های پراکسیسی و آلترناتیوی و ... هیچکدام از اینها نه لنین را قبول دارند و نه مارکس و انگلس را. اما همه ی این دارودسته ها هنوز هم که هنوز است اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسم خود را به این دلیل که خود را پیرو مارکس و یا مارکس و لنین نشان دهند و در عین حال اندیشه های آنها را تحریف کنند، پشت این نام ها پنهان می کنند. ظاهر قضیه این است که این فرد تلاش می کند تا یک نام که هر گونه خاصیتی از آن زدوده شده، یک تابلوی دروغین، از سر در این محافل و تشکلات ها برداشته شود.
 صالحی نیا ادامه می دهد:
 «خود من تقریبا 8 سالی می شود که به تناقض عمیق نظریات و پراتیک لنینی از یکسو(ما بعدا خواهیم دید که این نظریات و پراتیک لنینی از نظر صالحی نیا چیست!) و تاریخ کمونیزم ایرانی از سی دیگر با مضمون تحولی که در ایران در حال وقوع هست پی برده ام و ارشیو نقد لنینیزم ... را اغاز کردم.»  
 پس از این توصیف بلند بالا که جناب صالحی نیا کلی برای خودش کلاس گذاشت که چگونه «قوانین تکامل تاریخ» را فهمیده و از آن مهمتر متوجه شده که این «قوانین تکامل تاریخ» نشانگر تضاد عمیق  لنینیزم با «کمونیزم ایرانی» است و بالاخره اینکه «هشت سالی» است که به این نکات «پی برده است»( ظاهرا حضرت والا پیش از آن لنینیست بوده است!؟ دروغ که شاخ و دم ندارد!) منتظریم که این شخص «عقل غیر ایرانی» خود را نشان دهد. ببینیم که وی چه می گوید:
«اگر بپذیریم که انقلاب در ایران در مقابل اعدام مخالف شکنجه و تبعید مخالف سانسور مخالف حکومت تک حزبی و پلیسی و حکومت تک جزبی خواهد بود، حتا با این مختصات ساده هر آدم عاقل و صادقی می فهمد که این انقلاب لنینیزم را خواهد شکست.اما متوهمهای لنینیست که همچنان در کمپ کمونیزم ایرانی در 3 نسل خود و در سازمانها و احزاب موجود متمرکز هستند همچنان و بدون پذیرش این تناقضها داد می زنند که در انقلاب ایران "شبح لنینیزم" در حال گردش است...»
تا اینجا ما تا حدودی متوجه  نظرات آدم«عاقل» و«صادق» و«علاقه مند به منطق» شدیم و تصدیق می کنیم که ایشان هم «عاقل» و هم «صادق» هستند و البته در ابراز دشمنی با لنین و لنینیسم.
گفته شده که عقل و صداقت، طبقاتی و نسبی هستند و فرد ممکن است در دشمنی خود با یک اندیشه، هم عقل طبقاتی خود را بکار برد و هم در طرفداری از منافع طبقه ای که وی به نمایندگی از آن با تفکری  به مبارزه برمی خیزد، صداقت داشته باشد. و جناب صالح نیا هم «عقل» یک پیرو بورژوازی کمپرادور را به ما نشان می دهد و هم صداقت کامل و تمام عیار به منافع این طبقه را. لنین و لنینیزم یعنی اعدام، شکنجه، تبعید، سانسور، حکومت تک حزبی و پلیسی. بنابراین مبارزات نزدیک به سی سال لنین( از 1893تا 1924) در مبارزات طبقاتی در روسیه و رهبری طبقه کارگر در کسب قدرت و استوار کردن آن، یعنی همین ها که جناب صالحی نیا می گوید. و آن گاه چنین فردی، نام این چرندیات و آت و آشغال ها را می گذارد« لیچارنگفتن و عقلایی و منطقی صحبت کردن»!
 راستش عقل و منطق حکم می کرد که صالحی نیا بجای سرهم کردن مشتی دروغ اقلا یکی دو موردی برای هر کدام از اینها را که در تاریخ برجسته است، مثال می زد. اما دریغ از یک مثال برجسته ی تاریخی. صالحی نیا خوب می داند که هر مثالی که بزند، جوابی خواهد گرفت و از این روست که به کلی گویی روی می آورد.
اما جناب صالحی نیا! این اتهامات که حضرتعالی به لنین بسته ای، حتی بدترین دشمنان وی که وابسته به بنگاههای خبری و تحلیلی امپریالیستی غربی و شرقی هستند و یا هارترین و دریده ترین رویزیونیست های خروشچفی و نیز همین مارکسیست های به اصطلاح انسان گرای غربی که شما گویا خود را پیرو آنها می دانید، نیز ردیف نمی کنند! همچنین دشمنان جهان بینی لنین در ایران، یعنی از جمله همین ترتسکیست های ایرانی که چپ و راست به استالین حمله می کنند، سعی می کنند با اعلام وفاداری به لنین و بلشویکها برای خودشان کمی آبرو بخرند. آنها  برای مقبول بودن و یا به ترتسکیسم متهم نشدن، حتی بخشی از انتقادات و مبارزات  لنین با ترتسکی را می پذیرند. اما شما که راستی راستی روی اینها را هم سفید کرده اید!؟
وی ادامه می دهد:    
«تقلاهای تاسفبار و از روی استیصال لنینیستها زمانی که من نقد لنینیزم را اغاز کردم بجای پاسخ دهی ، به لیچار گوئی به اتهام زنی امنیتی ... و نهایتا به بایکوت انجامید! اما راستی چرا؟ چونکه خود لنین در برخورد به مخالف همین متدها را استفاده می کرد.(به موذیانه و شیادانه بودن این شیوه نگارش و لحن حق بجانب پیش از این اشاره کرده ایم) زمانی که در قدرت نبود فحاشی و لیچار و زمانی که به قدرت رسید بعد فحاشی اتهام نوکری امپریالیزم و کفر! این لخشی از دلایل متدهای لنینیست هاست اما همه اش نیست! بخش دیگرش فرهنگ ایرانی است که فرهنگ ضد تعقل و لیچار گو و گریزان از منطق و مناظره متمدنانه است.» و
 «اینکه خوشبختانه یخهای اولیه شکسته و نقد لنین و لنینیزم از زاویه چپ کمونیستی و سوسیالیست خواه و ضد سرمایه داری دیگر(منظور صالحی نیا همین دارودسته های ترتسکیست، چپ نویی ها و مارکسیست های انسان گرا است) بخشی عادی از روند بحثهاست. زمان آن گذشته که لنین تابو بود امامزاده بود و نمی شد کسی نقدش کند!»
همچنانکه در بخش نخست این نوشته اشاره کردیم و برای اطلاع جناب صالحی نیا، باید عرض کنیم که نه نقد لنین در چپ ایران «تابو» بوده و نه شما نخستین فردی هستید که در نقد لنین به قلم زنی دست می زنید! زمانی که نخستین سران حزب توده اندیشه های خود را بیان می کردند( در همان سالهای بیست تا سی و دو) به نظرات اساسی لنین پایبند نبوده و عملا این نظرات را نفی می کردند.(2) همین ها بعد از اظهار وفاداری آشکار به خروشچفیسم در سالهای بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و تسلط مطلق رویزیونیسم خروشچف بر این حزب وابسته، آنچه را آشکارا بیان نمی کردند، بیان کردند.
علیه لنینیسم بودن، لزوما این نیست که شخص آشکارا ادعاهای خود را علیه لنین بیان کند. همینکه فرد و یا جریانی به آن اندیشه و خطی بگرود که در تضاد صد و هشتاد درجه با نظرات لنین و در مقابل نظرات وی قرار دارد( در اینجا مخلوطی از اپورتونیسم و رویزیونیسم در سالهای 20 تا 32 و رویزیونیسم تمام عیار در سالهای پس کنگره بیست و تسلط خروشچفیسم) و به جهان بینی بورژوایی یا خرده بورژوایی متعلق  است، آنگاه این فرد و یا جریان عملا لنین را کنار گذاشته است.
 اما فرق شما با آنها این است که آنها این نظرات را از درون توخالی و پوک می کردند، اما اکنون به واسطه  شرایط بیرونی و درونی، شما «شجاعت» پیدا کرده اید که آنچه را در گذشته و پنهانی به آن باور داشتید، آشکارا بیان کنید. درست به همین دلیل ما افرادی مانند شما را که آشکارا عقاید ضد مارکسیستی- لنینیستی خود را بیان می کند، به افرادی که با نیرنگ و فریب خود را پیرو لنین معرفی می کنند، دشمن بهتری می دانیم.  
 صالحی نیا به خوبی می داند که  تنها چیزی که منظور حضرات ترتسکیست از «شبح لنین» نیست، شبح لنین  است. آنچه آنها به دروغ «شبح لنین» می نامند، در واقع ترتسکیسم، رویزیونیسم، چپ نو، مارکسیسم غربی و هزار چرت بورژوایی دیگر است که نام مارکسیسم یا لنینیسم بر آن نهاده اند. مخالفت اکنون دریده تر صالحی نیا- تا آنجا خطابش این جریانهاست- تنها با نام و یا تابلوهای اینها است؛
 و این امری است که ما نیز موافق آن هستیم. آری! ما نیز به برخی از این فریبکاران و شیادان که هنوز تابلوهای دروغین  خود را حفظ کرده اند، توصیه می کنیم که «تعارف» و دعواهای شخصی را کنار بگذارند، بیش از این امثال صالحی نیا را آزار ندهند و خود را آن چنان که هستند، بنمایانند! (3)
ادامه دارد.
م – دامون
تیرماه 98
یادداشتها
1-   برای نمونه  از سوی امپریالیست های  آمریکایی و انگلیسی جدا از پشتیبانی های مالی، تریبون هایی در اختیار دارودسته توده ای ها و به ویژه اکثریتی ها و نیروهای در ردیف آنان قرار داده می شود. فرخ نگهدار و برخی افراد همسو همواره مهمان برنامه های آنها هستند.
2-   نقطه نظرات رهبران اصلی حزب اساسا برنشتینیسم، میلرانیسم و کائوتسکیسم بود، نه لنینیسم. نمونه ای کوچک از ماهیت ضد لنینی، رفرمیستی و بورژوایی حزب توده شرکت سه کادر رهبری این حزب در دولت ارتجاعی قوام می باشد که یاد آور داستان میلران فرانسوی است که لنین در چه باید کرد به آن اشاره می کند.
3-   آماج اساسی مقالاتی که علیه لنین نوشته می شود، ظاهرا هم کیشان صالحی نیا هستند. اما این تنها ظاهر قضیه است. صالحی نیا و امثال او کسانی نیستند که ندانند این افراد هیچ گونه ربطی به  لنین و لنینیسم ندارند. این مقالات همچنانکه در بخش نخست اشاره کردیم در حقیقت علیه مارکسیست - لنینیست ها و مائوئیستها و برای پیشگیری از روی آوری جوانان به سوی اندیشه های اصیل و انقلابی آنها است.


.

۱۳۹۸ تیر ۱۸, سه‌شنبه

وحشت حکام مرتجع جمهوری اسلامی از مبارزات مردم


   وحشت حکام مرتجع جمهوری اسلامی از مبارزات مردم

کشتار در زندان ها
در هفته نخست تیرماه  یک زندانی سیاسی 29 ساله عرب به نام بنیامین آلبوغیش که به همراه برادرش محمد علی پیش از عید فطر(و پیش از آن یک بار دیگر در 24 اسفند 96 به همراه مادرشان مریم زبیدی) بازداشت شده بود، و در بازداشتگاه اداره اطلاعات اهواز بسر می برد، بدست مزدوران وزارت اطلاعات و زیر شکنجه جان باخت.
این قتل به فاصله بسیار کمی از کشتن جوان دیگری به نام علیرضا شیرمحمدعلی(21 ساله ) رخ می دهد که جرمش مثلا «توهین به رهبری» بود و به این واسطه بازداشت و زندانی شده بود.  شیرمحمدعلی بنا به دستور مقامات زندان و بازجویان اطلاعات و یا اطلاعات سپاه با هماهنگی سران اصلی دستگاه قضایی به دست دو قاتل زندانی در زندان فشافویه در تاریخ 18 خرداد 1398 با سی ضربه کارد به قتل رسید.
ترس و وحشت پایان ناپذیر نظام
ترس و وحشت نظام از گسترش دامنه مبارزه کنونی- مبارزه ای که خود نتیجه شرایط نکبت بار اقتصادی و خفقان سیاسی و فرهنگی است و تداومی بیش از 20 سال داشته است - چنان است که نمی تواند حتی یک روز را بدون دستگیری، بازداشت، شکنجه و کشتار مبارزین پشت سر بگذارد.
زمانی که مبارزات ابعادی تهاجمی می یابد، نظام تلاش می کند با ضرب و شتم  و کشتارهای  خیابانی آنها را سرکوب کند؛ دستگیر شدگان را به انواع و اقسام راهها بکشد، دچار آسیب های شدید بدنی و روانی که عواقب جدی دارند، بکند و یا به زندان های دراز مدت محکوم نماید و مانع تداوم و گسترش بیشتر مبارزات گردد.
 اما زمانی که این مبارزه شکل تهاجمی بیرونی و در ابعاد گسترده را ندارد، دچار افت نسبی شده و یا جسته و گریخته و در اشکال ریز و درشت قابل کنترل تر ادامه می یابد، با دستگیری فعالترین افراد در عرصه های تبلیغ و ترویج و یا گردهمایی های محدود خیابانی که عموما از جانب طبقات زیر ستم همچون کارگران، آموزگاران و غیره برگزار می شود، بازداشت و زندانی کردن آنها و کشتن برخی از آنها در زندان ها، مانع از شکل گیری مبارزات تهاجمی گردد. این فرایند متناوبی شده است که تقریبا به مدت بیش از بیست سال اخیر تداوم یافته است؛ فرایندی که در آن طبقات خلقی به ویژه طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان شهری و روستایی قربانیان فراوانی داده اند.
شیوه های کشتار فرزندان خلق به وسیله نظام
 نگاهی به جان باختن زندانیان سیاسی در زندان نشان میدهد که دستگاه قضایی، سازمان زندان ها، سازمان اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه که در نظام گندیده و متعفن  جمهوری اسلامی همواره پرکارترین ارگان ها بوده اند، شیوه های گوناگونی را برای کشتن زندانیان سیاسی به کار برده اند. در مورد زندانیان نیز گرچه تمرکز روی جوانان به ویژه بین بیست تا سی سال است، اما امر سرکوب و کشتار تنها جوانان را در بر نگرفته، بلکه شامل دسته های مختلف سنی و نیز زن و مرد، طبقات مبارز به ویژه طبقات زحمتکش، ملیت ها و نیز گروهها و دسته های زیر ستم می گردد.
تا کنون، مهمترین شیوه ها برای به قتل رساندن زندانیان عبارت بوده است از:
 ضرب و شتم فراوان هنگام دستگیری به ویژه ضربات شدید به سر، نرسیدن به وضع سلامتی بازداشت شدگان و یا زندانیان، اجازه ندادن ملاقات با پزشک و تحت درمان قرار گرفتن.
 شکنجه های سنگین و شدید و مداوم و زدن زندانی به قصد کشتن: در این موارد یا زندانی زیر شکنجه  جان خود را از دست داده و یا با نرسیدن به وضع وی پس از شکنجه، شرایط مرگ وی را فراهم کرده اند.
اعلام خودکشی زندانی: معمولا یا زندانی زیر شکنجه جان باخته است و یا اینکه با وسایل معینی وی را کشته اند. در هر دو صورت اعلام می شود که زندانی خودکشی کرده است.
قرار دادن زندانی سیاسی در بند زندانیان عادی و کنار زندانیان نه حتی عادی معمولی، بلکه زندانیان مرتکب قتل شده و کشتن زندانی به وسیله زندانیانی که حتی احکام اعدام در مورد آنها صادر شده است. مورد علیرضا شیرمحمدعلی از این زمره است.
به هر رو، دلیل اصلی دستگاه قضایی که اکنون یک جانی تمام عیار در راس آن قرار گرفته، سران زندان ها، سازمان اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه  برای این گونه کشتن ها به این جهت است که آنها نمی توانند برای این گونه زندانیان که جرایم سنگینی ندارند، احکام اعدام و یا حتی حبس ابد صادر کنند.
  از سوی دیگر، کشتن زندانیان در زندان به شیوه های گوناگون، جزیی از اعدام ها است. اعدام هایی که نمی توانند در شکل قانونی اجرا گردند، و به اصطلاح هزینه انجام قانونی آنها سنگین است. ظاهرا حکومت برای تداوم اعدام ها و ایجاد فضای وحشت در جامعه، آنها را بیشتر متوجه جرائم غیر سیاسی کرده است.
 همچنین این گونه کشتن ها نشانگر مقاومت بسیاری از زندانیان زیر شکنجه و تسلیم نشدن به اوامر بازجویان و شکنجه گران است. در حقیقت، می توان گفت که اگر زندانیان در مقابل بازجویان و یا شکنجه گران مقاومت نمی کردند، ممکن بود که دامنه شکنجه بسط نیابد و زندانی از زیر شکنجه جان سالم بدر برد. اما مقاومت و جسارت زندانی مزید بر علت است و بازجویان و شکنجه گران در اوج کینه توزی، چون نمی توانند بیشتر این گونه زندانیان به ویژه جوانان را به زانو درآورند، به قصد کشتن آنها را شکنجه می کنند. گرچه این مسئله، جدا از این است که اساسا برنامه ای برای کشتن داشته باشند و برایشان فرقی نکند که زندانی ای که قرار است به شکلی کشته شود، مقاومت کند و یا نکند.
سالهای شصت برگشت ناپذیرند
 آنچه داغ بر دل سران خونخوار نظام گذاشته و موجب وحشت آنها و دست زدن به این گونه کشتارهای بزدلانه و خوار و حقیر گردیده است، این است که وضع را نمی توان به سالهای نخستین دهه شصت برگرداند. در آن سالها، نظام مرتجع هر گونه کشتاری که می خواست، می کرد. از این کشتارها، در داخل ایران، بسیاری آگاه نمی شدند، و در بیرون از ایران و به دلیل بند و بست با امپریالیست ها، سر و صدای آن در نمی آمد. این در مورد جنایات سال 67 که اوج کشتارهای نظام بود، کاملا صدق می کند.
 اکنون وضع به کلی فرق کرده است. اگر مردم در آن زمان از حکام شناخت آنچنانی نداشتند، اکنون می دانند با مشتی مرتجع، مشتی سرمایه دار ریاکار اختلاس گر، مشتی دزد و جانی که پشت دین خود را پنهان کرده اند و خود همه گونه بند و بستی با امپریالیست ها داشته اند، طرف هستند. اگر در آن زمان می شد در خیابان تظاهر کنندگان را به صف کرد و در همانجا محاکمه و اعدامشان کرد، اکنون نمی توان چنین کاری کرد. اگر جنبش در آن زمان در کل دچار عقب نشینی بود، اکنون در مجموع در حال پیشروی است و نه عقب نشینی. اگر در آن زمان امپریالیست ها در زد و بندهای پنهان، سروصدای کشتارهای نظام را در نمی آوردند، اکنون به واسطه رشد تضادهای بین آنها و حاکمان نظام کنونی، خود دست به افشاگری های فراوان از روابط اختلاس گرها و دزدها با خودشان می زنند. و بالاخره اگر آن زمان کشتارها، می توانست نقش به انفعال کشاندن مبارزان را داشته باشد، اکنون وضع برعکس شده و  بازداشت ها، شکنجه ها، زندانها و کشتارهای آشکار و پنهان، نه تنها تاثیری بر روحیه جوانان و مبارزان راه آزادی و استقلال ایران ندارد، بلکه برعکس، آنها را فعال تر، مصرتر و پیگیرتر می کند. و همین هاست که همچون تیری به چشم حکام کثیف و مرتجع، از آخوند و غیر آخوند می رود.
کشتار مبارزان خلق تاثیری در اراده طبقه کارگر و خلق ایران نخواهد داشت
خودخواهی و خود پرستی این جماعت که بر دین تکیه زده اند، چنان است که عموما گمان نمی کردند که خلق در مقابل آنها و حکومت مذهبی آنها بایستد. و همین خون آنها را به جوش می آورد و موجب آن می گردد که دچار جنون شده و دست به چنین کشتارهایی بزنند.
اما این کشتارها تاثیری در اراده طبقه کارگر و دیگر طبقات ستمدیده و خلقی، در سرنگونی حکومت سرمایه داران ریاکار مرتجع تا کنون نداشته و نخواهد داشت. سرکوب جنون آمیز مبارزات سال 88 و  شکنجه ها و کشتارهای زندان کهریزک  نتوانست کوچکترین خللی در اراده جوانان مبارز خلق ایجاد کند. جنبش های پس آن به ویژه جنبش بزرگ دی ماه 96 ، تهاجمی تر، شدیدتر و گسترده بود. کشتارهای خیابانی و نیز «خودکشی» های بازداشتی های سال 1396 نیز نتوانست خللی در اراده مبارزان طبقات زحمتکش ایجاد کند و درست برای همین است که سران و عوامل نظام روز به روز بیشتر به کریه ترین و حقیرترین شکل کشتارها روی می آورند؛ باشد تا حکومتشان چند روزی بیشتر دوام یابد .    
پیروزی نهایی از آن طبقه کارگر و خلق ایران است
راه انقلاب ایران، راه آزادی و استقلال ایران، راه برقراری یک حکومت  دموکراتیک و مردمی  و نهاینا برقراری سوسیالیسم و کمونیسم در ایران راهی است دشوار و پر از فراز و نشیب. در این راه دشوار، نظام جمهوری اسلامی تنها یکی از موانع است. طبقه کارگر و خلق مبارز ایران بی گمان بر این مانع غلبه خواهد کرد و حکومت مرتجعین  و کهنه پرستان را سرنگون خواهد کرد.       
 گروه  مائوئیستی راه سرخ ایران
18 تیرماه 98


 
 
  

  

۱۳۹۸ تیر ۸, شنبه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(7 بخش پایانی)


درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم
و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(7 بخش پایانی)

رفتن با طبقات ارتجاعی زیر نام تجزیه نکردن جنبش
حکمت ادامه می دهد:
«من تمام بحث رفيق حميد تقوائى را تا جائی که جنبش ما را به مردم معرفى ميکند و به عمق طبقه ميبرد و به يک جنبش قابل اعتنا در جامعه تبديل ميکند، قبول دارم ولى در مکانيسم انقلاب و در دوره انقلابى و در دوره "نه" گفتن مردم، ما بايد نماينده "نه" باشيم و هر نوع تلاش براى آرى گفتن، اثباتى تشريح کردن، به نظر من جنبش بالقوه عظيمى را که ميتواند پشت ما بيايد، را تجزيه ميکند. اين بحث سازش نيست. مرگ بر شاه سازش با کسى نبود. "جمهورى اسلامى نه"، سازش با کسى نيست. اتفاقا برعکس، ضد سازش است. مرگ بر جمهورى اسلامى، مرگ بر حجاب اسلامى و مرگ بر تبعيض جنسى، سازش نيست.»( جنبش سلبی اثباتی، متن پياده شده از روی نوار سمينار کنگره سوم - شهريور ١٣٧٩)
بنابراین حکمت می خواهد «جنبش بالقوه عظیمی» را که پشت سرش می آید!؟ «تجزیه» نکند. این نوع نظرات را نیز باید جزو«شامورتی بازی» های وی دانست؛ زیرا  نه جنبشی حتی کوچک  پشت سرش هست و نه این موذی و مکار نگران تجزیه شدن جنبش است. او و دارودسته اش تمامی تلاش خود را برای تجزیه کردن صفوف جنبش با «اسطوره» قلمداد کردن بورژوازی ملی و خرده بورژوازی و یا  دست زدن به حل آنتاگونیستی تضادهای درون خلق در کردستان انجام دادند. پس چه چیز را او نمی خواهد تجزیه کند؟ آنچه او نمی خواهد تجزیه کند، در واقع جدا و تجزیه نشدن خودش و حزبش از بورژوازی کمپرادور یعنی سلطنت طلبان و امپریالیست هاست یا در واقع داشتن پیوند و کشاندن توده ها بدنبال این طبقات و نیروهای ارتجاعی.
اما در مورد این که شعارهای همچون «مرگ بر شاه» یا «مرگ بر جمهوری اسلامی» را به تنهایی سر دادن و یطور کلی نماینده«نه» بودن، سازش با کسی نیست، این تحریف شیادانه قضیه است. زیرا در آن زمان خیلی ها می گفتند «مرگ بر شاه» و امروز هم خیلی ها می گویند «مرگ بر جمهوری اسلامی». بنابراین این شعار نمی تواند طبقات و گروههای انقلابی و غیر انقلابی را از یکدیگر، و طبقات انقلابی و غیر انقلابی مترقی را از طبقات و نیروهای ارتجاعی تفکیک کند. لذا چنانچه طبقه کارگر برنامه خود را پیش نگذارد، این به معنی سازش با برنامه های دیگر جریان ها و از جمله جریانهای ارتجاعی و به مثابه سازش عملی با آنها خواهد بود.
از سوی دیگر، این درست است که هر نفی ای، اثباتی در خود دارد، و  زمانی که گفته شود که «مرگ بر شاه» و یا «مرگ بر جمهوری اسلامی» منظور تا حدودی نابودی آن وجوهی است که  رژیم شاه کیفیتا به روی آنها بنا شده و یا جمهوری اسلامی را جمهوری اسلامی کرده است، اما این به خودی خود و صرفا با سر دادن این شعارها که کلی ترین و عام ترین شعارها هستند، حاصل نمی شود. اثبات در نفی است، اما به عنوان جهت غیر عمده، به عنوان جهت پنهان. اثبات و نفی در حالیکه با یکدیگر وحدت و وابستگی دارند و در یکدیگر نهفته هستند، در عین حال نسبت به یکدیگر خارجیت داشته و کیفیتا متفاوت، متمایز  و متضادند. لذا باید در عین اینکه وابستگی آنها به یکدیگر توضیح داده می شود، در عین حال به روشنی از یکدیگر تفکیک گردند و خطوطی که آنها را از یکدیگر متمایز می کند، ترسیم شوند.
نتیجه آنکه، برای اینکه  اولا نفی تشخصی بیشتر یافته و از خطوط عامتر به خطوط خاص تر حرکت شود، و دوما اثبات از نهفتگی به آشکارگی درآید، باید تفاوت آنچه از نقطه نظر طبقات گوناگون اولا نفی است، یعنی چگونگی تحقق بخشیدن به این «مرگ»  نظام شاهی و یا جمهوری اسلامی در تمامی ابعاد آن، و دوما دقیقا چه وجوهی کیفیت نظام شاه و یا جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد و لذا چه چیزهایی باید نابود گردد، و سوما چه وجوهی باید جایگزین گردد، تماما از دیدگاه طبقه کارگر و حزب سیاسی وی روشن گردیده و توضیح داده شود. در سلب صرف و عامی همچون «مرگ بر شاه» و یا «مرگ بر جمهوری اسلامی» که حتی چگونگی تحقق این مرگ و نابودی را، که مثلا مسالمت آمیز است یا قهر آمیز نیز توضیح نمی دهد، تمامی تفاوت ها زائل و بیان نشده است. اما هنگامی که بحث نفی از عام ترین شعارها  به خاص ترین آنها پیش رود و در عین حال اثبات طرح گردد، تفاوتهای بین طبقات  انقلابی و مترقی از طبقات ارتجاعی و طبقات انقلابی از طبقات اصلاح طلب، و رادیکال ترین طبقه از نزدیک طبقه رادیکال به وی، تماما از پنهان به آشکار تبدیل می شوند و خط و مرزها روشن می شود.
به این ترتیب رفتن زیر پرچم نفی صرف و محدود کردن خود به برخی وجوه خاص در این نفی، آن هم زمانی  که همه طبقات انقلابی و اصلاح طلب و ارتجاعی کمابیش چنین شعارهایی را سر می دهند، و پیش نرفتن و روشنگری نکردن در مورد ریزترین تفاوت و تضادها، به معنای سازش با طبقات مرتجع و یا اصلاح طلب خواهد بود.  
بنابراین، خواه در دوره غیر انقلابی و خواه در دوره انقلابی، هم حفظ اشتراکات برنامه ای طبقه کارگر با دیگر طبقات خلقی و انقلابی و یا حتی مترقی (و نه ارتجاعی) و یا پذیرش پس و پیش ها و سازش هایی( که باید بدون پرده پوشی و مشخص، روشن و صریح توضیح داده شوند) مهم است و هم تفکیک دقیق برنامه ها و اهداف آتی طبقه کارگر از برنامه ها و اهداف این طبقات و ایستادگی اصولی روی مواضع خود. با اولی شرایط برای اتحاد طبقه کارگر با دیگر طبقات خلقی و تداوم آن طرح است. در دومی تفاوت طبقه کارگر با آن طبقات و حفظ استقلال و رادیکالیسم طبقه کارگر برای گرفتن رهبری و به پیروزی رساندن دموکراتیک نوین و پیش بردن آن به سوی سوسیالیسم و کمونیسم. و اینها نیز دوره غیر انقلابی و انقلابی ندارد.
 بدون دومی، اولی همان «همه  با همی» کذایی می شود که حضرات تروتسکیستهای حکمتی و از جمله تقوایی شعارش را میدهند و منظورشان هم نه همه با هم طبقات خلقی، بلکه «همه با هم» با طبقات ارتجاعی یعنی سرمایه داران وابسته به امپریالیسم است.
«من روى اين جنبه است که ميگويم اگر در راديو و تبليغاتمان بگوئيم فقط شعار مرگ بر جمهورى اسلامى کافى نيست، بلکه مردم بايد شعارهائى هم بدهند که چه ميخواهند، به نظر من ما داريم به اين ترتيب مردم را گمراه ميکنيم. مرگ برجمهورى اسلامى کافى است! آيا واقعا اگر بشنويم که در اين دانشگاه و آن محله و اين و آن کارخانه شعار مرگ برجمهورى اسلامى بلند شده است، کافى نيست؟ چه را ميبايست ميگفتند، شعار چه کسى را دارند ميدهند؟ شعار داريوش همايون را؟ نه! شعار احزب دوخردادى را؟ نه! شعار ما را دارند ميدهند. الان فقط مائيم که ميگوئيم مرگ بر جمهورى اسلامى،...»
زمانی که می گوییم حکمت و امثال وی در میان تروتسکیست ها مشتی شارلاطان سیاست باز هستند، بیراه نمی گوییم. اگر یک نیروی سیاسی بگوید که مردم ( و نه مردم بل طبقه کارگر و اساسا هر طبقه انقلابی و مردمی) تنها کافی نیست بگویند« مرگ بر جمهوری اسلامی» و باید بگویند چه می خواهند، از نظر این مزدوران می شود«گمراه» کردن مردم!؟ از نظر این فرد تنها «مرگ بر جمهوری اسلامی» کافی است. اگر هم مردم و نیروهای سیاسی دیگر شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» را دادند، آنها درست همان شعار حزب کمونیست کارگری را داده اند و آن را به رهبری خود برگزیده اند. زیرا حکمت و حزبش هم می گویند «مرگ بر جمهوری اسلامی». اگر نام این شارلاتان بازی نیست، پس چیست؟ 
«ولى اگر بنا باشد متدولوژى و تعيين تاکتيک ما، روش دخالت ما در دوره انقلابى را واگذار کنيم به اين حرف حقيقى هميشگيمان که مردم بايد بدانند ما چه ميگوئيم و بدانند به جاى جمهورى اسلامى چه ميخواهيم بياوريم، مردم بايد بدانند و بيشترين پروپاگاند را مبناى کار خود قرار بدهيم، من هيچ منکرش نيستم و ناراحت هم نيستم که راديو ما شعار اثباتى داده است و غيره، ولى تفاوت بخشى از حزب که پروپاگاند ميکند و دائما تبليغات ميکند و ميگويد کيست، با بخشى از حزب که وظيفه دارد اين جنبش را در اين دو سال معين به يک پيروزى سياسى و نظامى برساند نبايد قاطى بشود.»
یعنی در میدان عمل مبارزه طبقاتی، ما نباید آن نظری را که در گوشه ای از برنامه های رادیو و یا گوشه ای از نشریات خود تبلیغ می کنیم، تبلیغ کنیم . میدان عمل، میدان اتحاد مطلق با دیگر طبقات - منظور حکمت رضا پهلوی و سرمایه داران سلطنت طلب وابسته است -  و فراموش کردن خط و مرزها و استقلال  طبقه کارگر با دیگر طبقات می باشد.
و اینها کمابیش همان حرف هایی است که تقوایی در توضیح مواضع خود گفته است:
 «ما در سایت ها و ارگانهای تبلیغی و ترویجی خود نظرات خود را درباره سلطنت طلبان می گوییم و یا می نویسیم و همان هم آنها را بس است.»( نقل به معنی از گفته های تقوایی)
 منظور تقوایی از انتقاد هم انتقادهایی مانند همین« اپوزیسیون راست» و «جنبش راست» و  اینکه جناح بازها قصد جنگ دارند، تحریم اّخ و اوخ است و مشتی انتقادهای آبکی و بی خاصیت دیگر، یعنی همان مزخرفاتی که حزب حکمتیست و حزب حکمتیست چپ و راست و تنها با کمی «شل کن سفت کن» های همانند، می نویسند و ادعای خط و مرز کشیدن با این دارو دسته ها و نیروهای ارتجاعی را دارند.
حکمت و سلطنت طلبان
«ببينيد الان سلطنت طلبها تريبون باز کرده‌اند که حزب کمونيست کارگرى حرف بزند،»
چقدر خوب و عالی!؟ از این بهتر نمی شود! خوشا به حال حکمت و اعوان و انصارش! خوشا به حال حزب کمونیست کارگری و همه تروتسکیست ها! اعضای این حزب باید نقل و نبات پخش می کردند و جشن می گرفتند! که قطعا پخش کردند و گرفتند!
 «الان سعى ميکنند اختلافات با ما را به نظر خودشان کمرنگ به نظر بياورند.»
باز هم چقدر خوب! اگر چه به نظر می رسد که وضع برعکس است و این حکمت و دارودسته اش هستند که تلاش می کنند اختلافات نداشته شان را با آنها کمرنگ به نظر بیاورند و چهار تا شعار فزرتی بی خاصیت را هم که اگر هم می دادند، آب از آب تکان نمی خورد، ندهند. در واقع حکمت  است که به آنها می گوید، ما را دریابید! ما از جنس شما و نماینده شما در«چپ » ایران هستیم! 
«پيش خودشان فکر ميکنند که حزب کمونيست کارگرى مدرن‌ است. اينها اسلاميها را عقب ميرانند، ما با آمريکا ميرويم ميگيريم. در ميان ما سعى ميکنند از جنبه خلع يد، مالکيت اشتراکى، و لغو کار مزدى صرفنظر کنند و در ما نيروئى براى تضعيف جمهورى اسلامى ببينند. ما هر کارى بکنيم اين نوع نيروها تصوير خودشان را از ما ارائه ميدهند و به خودشان ميگويند نه اينها قصد خلع مالکيت ندارند، به خودش هم همين طورى نگاه ميکند اگر جمهورى اسلامى را بياندازند، نگاه ميکنند ببيند کدام نيرو را در برابر موضع خلع مالکيت ما قرار بدهند.»
چقدر حکمت روشن و صریح بدون خط و مرز بودن خود با سلطنت طلبان را بیان می کند. به راستی که سلطنت طلبان و مرتجعین حکمت و حزبش را خوب شناخته اند و با آنها خوب «جور» شده اند. آنها می دانند که حکمت و دارودسته اش هر کاری بکنند و هر شعار دروغینی که بدهند، باز هم دلشان و جانشان پیش آنهاست. از این رو این چنین شعارهایی را جدی نمی گیرند و حضرات حکمت و دارودسته اش هر کاری بکنند( مثلا چه کاری کرده اند که باب طبع سلطنت طلبان و جمهوریخواهان وابسته به امپریالیسم و امپریالیست ها نبوده است؟) باز هم جایگاه خود را در نزد سلطنت طلبان دارند. خوشا به حال این این دارودسته که این قدر خوب حکمت و دارو دسته حزب کمونیست کارگری را شناختند، اما بدا به حال کسانی در چپ - و به ویژه سخن ما در این مورد با نیروهایی است که ادعای مارکسیست- لنینیست  بودن دارند و نیز با برخی نیروها در کردستان - که اینها را خوب نشناختند.
 حکمت و دولت اسرائیل
«حتى به نظر من شايعه‌اى(!؟) که اينها از اسرائيل پول ميگيرند به نفع ماست. بگذاريد بگويند! اسرائيل که نميآيد به يک محفل چهار نفره کمک کند، حتما نفع خودش را در اين ديده است، لابد برآورد کرده است که حزب کمونيست کارگرى يک نيروئى است که ميشود بر آن سرمايه گذارى کرد.(چقدر عالی! از این بهتر نمی شود!) بگذاريد بگويند، واضح است که پاسخشان را ميدهيم،(که خیلی هم پاسخ  دادید!) ولى اين ساده لوحها نميفهمند که حزب کمونيست کارگرى به عنوان يک نيروى سياسى از دولتى مثل اسرائيل، که هر دولتى نيست و اصلا شبيه مثلا اردن نيست، و بلکه بايد قبل از آن با آمريکا توافق کرده باشد که به چه نيروئى پول ميدهد، کرور کرور پول گرفته است. يک چنين تصويرى رفته است توى خانه‌هاى مردم و در نتيجه مردم ميگويند اينها ميتوانند بگيرند و نگهدارند و حتى ممکن است با اسرائيل و آمريکا به يک سازشى برسند که بتوانند خودشان را سر کار نگه دارند.»(علامت و عبارات داخل پرانتز از ماست)
البته و بی تردید حق با اسرائیل و امپریالیسم آمریکا است که می آیند و به حکمت و دارودسته اش پول می دهند و آنها را پشتیبانی می کنند. اما این فرقی نمی کند که شما یک محفل چهار نفره باشی و یا یک  دسته و گروه و سازمان. آنها از تمامی نیروهایی که بتوانند نقش مخربی در میان کارگران و چپ ایفا کنند و آن را به انحراف و کج راه بکشانند و نابود کنند، پشتیبانی می کنند. آنها اساسا حکمت و دارودسته هایی مانند وی را همان زمانی که «محفل چهار نفره» بودند به ایران فرستادند، تا نقش کراهت بار خود را در چپ ایران بازی کنند.
تأسف را اما باید برای گمراهی بخش هایی از چپ ایران خورد؛ به ویژه بخش هایی از خط سه، بخش هایی که از یک سو روی تروتسکیسم مواضع روشنی نداشتند( و بخشهایی از آنها هنوز هم ندارند) و از سوی دیگر در مورد مائو و مائوئیسم؛ و همین ها بس بود که فریب این مارهای خوش و خط و خال را بخورند.
 باری، طبقه کارگر و مردم ایران نیز در این تابلوی کثیف و نفرت انگیز حکمت، به مردمی که تمایل به سازش با اسرائیل و آمریکا دارند، متهم می گردند!
 آری! طبقه کارگر و مردم ایران «خوشحال» خواهند شد که این دارو دسته مرتجع و مزدور حکومت را به دست بگیرند. کارگران و مردم «سرحال و خندان» خواهند گفت که «اینها می توانند بگیرند و نگهدارند»! اینها«حتی ممکن است با اسرائیل و آمریکا به یک سازشی برسند که بتوانند خودشان را سرکار نگهدارند».
 آفرین بر این مزدور مرتجع! بر این تبلور فساد و تعفن سیاسی! که چنین به روشنی و صراحت ژرفای نظرات خود را بیان کرده است.
 آذر ماجدی تقوایی را متهم می کند که خودش «ضد رژیمی» و«راست» است و «سلبی اثباتی بی تقصیر» است. اما دیری نخواهد پایید که خود آذر ماجدی و ثریا شهابی و رحمان حسین زاده نیز آشکارا همین مواضعی را بگیرند، که اکنون پنهانی می گیرند. آخر «لیدر» همه اینها یکی بوده است!
پی نوشت
 به نظر می رسد که آنچه ما تاکنون و به سهم خود، درباره این جریان ها نوشته ایم، کافی باشد.  باید منتظر بود و دید که موضع برخی جریان ها و سازمان ها که خود را «انقلابی» یا «فرا انقلابی» می نامند و یا وانمود می سازند و ظاهرا در مورد بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم موضع دارند، در مورد این شعارهای دانشجویان و نیز واکنش تقوایی و کمونیسم کارگری ها و احزاب حکمتیست، چیست؟ به احتمال این تنها جریان های حکمتی نیستند که خود را لو می دهند. بزنگاه ها می توانند شرایط  لو دهنده مواضع پنهانی جریان های گوناگون را و حتی برخی از آنان که ادعای ضد ارتجاع سلطنت طلب و ضد امپریالیست بودن را دارند، فراهم کنند.(1)
هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 98
یادداشتها
1-   این پی نوشت در پایان بخش مربوط به «سلبی اثباتی» نوشته شده بود. با تقسیم این بخش به دو قسمت 6 و 7 که خواه از جهت طولانی بودن متن و خواه از جهت کار بیشتر روی آن صورت گرفت، این مطلب به پایان بخش 7 منتقل شد. در فاصله مدت کار بروی این بخش، مقالاتی از جانب برخی جریان ها در این مورد نوشته شده است که تک و توکی، اگر چه نواقصی و کمبودهایی دارند، اما در مجموع خوب و مثبت هستند. برخی دیگر، حامل دیدگاههای انحرافی در برخورد به  کمونیسم کارگری و کلا جریان های حکمتی هستند. در این خصوص در آینده صحبت خواهیم کرد.   

۱۳۹۸ تیر ۷, جمعه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(6)



درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم
و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(6)

 تقصیر «سلبی - اثباتی» است!
یکی دیگر از افرادی که در مخالفت با نظر تقوایی یعنی همان«اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید» کذایی مقاله نوشته، آذر ماجدی از سران حزب حکمتیست است. نام مقاله وی ضد رژیمی گری راست حمید تقوایی سلبی – اثباتی بی تقصیر است! می باشد( به تاریخ 10 خرداد 98) که در بخش پیشین اشاره ای به نکته ای از آن داشتیم.
 در اینجا قصد بررسی این مقاله را نداریم. زیرا بنیان نظرات مقاله کاملا با همان خط  دارودسته کمونیسم کارگری و حکمتی های جورواجور تطبیق می کند. برای نمونه در تمامی این مقاله از جریان مرتجعین سلطنت طلبان و رضا پهلوی به عنوان «راست»، «نیروهای راست» یا «جنبش راست» نام برده می شود،(1) بی آنکه حتی یکبار به ماهیت طبقاتی آنها که بورژوازی و تا مغز استخوان وابسته  به امپریالیسم و نوکر صفت است، اشاره ای شود. و باز همان دیدگاهها در مورد محدود کردن و جانبی کردن شعار دانشجویان و غیره...
 در اینجا ما تنها به یک نکته که در نام مقاله هم آمده است، اشاره می کنیم؛ یعنی نظر حکمت با نام«جنبش های سلبی - اثباتی» که جناب آذر ماجدی مایل است سیاست کنونی تقوایی را از سیاستی که حکمت در آن پیش گذاشت، جدا کند.
اما در این مورد، تقوایی «بی تقصیر» است. از نظر ما، در مورد اتخاذ موضع علیه دانشجویان از دیدگاه مذکور و داستان «اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید»، حق کاملا به جانب تقوایی است نه آذر ماجدی.
 چرا؟ چون تقوایی براستی دارد از تز کذایی«جنبش های سلبی» حکمت استفاده می کند و بر همان مبنا سیاست خود را تدوین کرده و پیش می گذارد.
آذر ماجدی در بخشی از مقاله خود که نام آن «سلبی و اثباتی بی تقصیر است!» چنین می نویسد:
«حمید تقوایی در تمام طول حیات سیاسی اش یک "ضد رژیمی" (2) به تمام معنا بوده است. البته ایشان در این خصلت تنها نبود. تمام آن چپی که ایشان با تبختر خاصی "چپ سنتی" می نامد چنین بود. منصور حکمت از دوره اتحاد مبارزان کمونیست و سپس حزب کمونیست ایران این ضد رژیمی گری پوپولیستی را نقد کرده است. در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست در مبحث سبک کار منصور حکمت این سیاست را که توسط حمید تقوایی نمایندگی می شد، عمیقا نقد می کند. (این مباحث در سایت منصور حکمت قابل دسترسی است.) سپس بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران مجددا ضد رژیمی گری را نقد و قطعنامه "آزادی، برابری، حکومت کارگری" را تدوین می کند. در پلنوم ۱۳ حزب کمونیست کارگری نیز سیاست های تبلیغاتی حزب را که بعضا بر این نگرش استوار است مورد نقد قرار می دهد و می گوید حزب عمدتا بر سیاست و نگرش حمید استوار است و نه بر کمونیسم کارگری.
لذا تلاش برای قالب کردن سیاست و نگرش ضد رژیمی گری تحت عنوان مبحث "سلبی – اثباتی" که منصور حکمت در حاشیه کنگره سوم در اکتبر ۲۰۰۰ مطرح کرد، یک شامورتی بازی است. بحث سلبی اثباتی بی تقصیر است. این بحث هیچ گناه و نقشی در راست روی های حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری ندارد. ایشان نه در آن سمینار بحث منصور حکمت را درک کرد و نه الان. اما یک خاصیت ایشان و حزبش به ابتذال کشیدن تمام مباحث کمونیسم کارگری و منصور حکمت شده است. هر مفهوم عمیق مارکسیستی را از محتوا تهی کرده اند. سطحی گری و انقلابیگری ضد رژیمی شان را به پای منصور حکمت می نویسند. از مبحث سلبی – اثباتی تا انقلاب زنانه.»
اما در حقیقت، آن سیاستی که حکمت زیر نام «سلبی- اثباتی» پیش گذاشت یک «شامورتی بازی» تمام عیار است. تقوایی هم جز اینکه این «شامورتی بازی» رابا کمی پس و پیش ادامه داده است، کار دیگری نکرده است. آذر ماجدی هم یک «شامورتی باز» مضاعف است؛ زیرا برای اینکه حکمت را نجات دهد، همه کاسه و کوزه ها را سر تقوایی «بی گناه» می شکند.
در واقع، چنین سیاستی، هم مانع هرگونه  طرح مثبت همین شعارهای دروغین تروتسکیست ها یعنی« آزادی، برابری، حکومت کارگری»(در حال حاضر ما کاری به درستی یا نادرستی این شعار نداریم) است، و هم در عین حال تسلیم شدن به همان«همه با همی» کذایی یعنی پوپولیسم و فقدان ترسیم دقیق مواضع و خط طبقه کارگر در مقابل مواضع و خط دیگر طبقات و در یک کلام نفی استقلال این طبقه، و هم در نهایت تمکین و تسلیم شدن، تمکین و تسلیمی به راستی از جان و دل به آلترناتیو های غیر پرولتری و در واقع ارتجاعی سلطنت طلب یا جمهوری خواه، و نه حتی انقلابی غیر پرولتری یا مترقی و نیمه مترقی. به عبارت دیگر، این سیاست، درست نفی تمام آن نکات اصلی است که دارودسته حکمت، مارکسیست - لنینیست های انقلابی و مارکسیست- لنینیست - مائوئیست ها را به دروغ به آن متهم می کردند؛ و البته از تروتسکیست های مزدور جز این، چیز دیگری انتظار نمی رفت.
اکنون ما از سخنرانی خود حکمت با نام جنبش سلبی اثباتی(جنبش سلبی اثباتی، متن پياده شده از روی نوار سمينار کنگره سوم - شهريور ١٣٧٩) نکاتی را در زیر می آوریم. پیش از آن باید بگوییم که اولا، در آن جلسه، تقوایی کمابیش  از مواضع پیشین حکمت یعنی  معجونی از «مارکسیسم انقلابی» و «کمونیسم کارگری »(که هر دو سر و ته یک کرباسند) یعنی همان اشکالی که تروتسکیسم ارتجاعی در آنها پنهان بود، دفاع می کرد( و این امری است که از اشارات خود حکمت به مواضع تقوایی در همان سخنرانی کذایی روشن است)، حال آنکه اوضاع پیش رفته بود و حکمت داشت برای اتحاد با سلطنت طلبان که گویا رضا پهلوی نیز به نمایندگی از آنها به کنگره سوم این حزب (که حکمت نظرات خود را در سمینار جانبی آن بیان کرد)، دعوت شده بود، زمینه چینی می کرد و در عین حال ماهیت وابسته و مزدور خود را بیشتر آشکار کرده و نشان می داد.
 دوما، متن این سخنان و در حقیقت وراجی ها و دراز گویی هایی که برای مجاب کردن مخالفین به هر دری می زند، پر است از تناقض گویی، تحریف تجارب تاریخی ایران و دیگر کشورها به ویژه تجربه بلشویکها در انقلاب 1917، مانورهای دروغین و تهوع آور، طفره رفتن ها موذیانه از طرح صریح قضیه و نتایج عملی آن و بالاخره خطوط را درهم  کردن که شیوه های همیشگی این مزدور بوده است.
 اکنون خیال اشاره به این تناقضات و مانورهای چندش آور را هم نداریم، زیرا گمان می کنیم که به قدر کافی در مورد شیوه های حکمت در مقالات خود صحبت کرده ایم. در اینجا صرفا به آوردن برخی نکات و نگارش یادداشت هایی بر آنها بسنده می کنیم؛ از این رو که «فقیر» تقوایی را از اتهامات وارده نجات دهیم!؟  
«سلبی اثباتی» یک نظریه ارتجاعی در جهت نوکری سلطنت طلبان و امپریالیست هاست!
و اما نکات سخنرانی حکمت:
« فکر ميکنم در سنت کلاسيک تبيين اوضاع سياسى، نقش احزاب، مبارزه انقلابى، مبارزه کمونيستى، قيام و هدف نهائى، شعار اثباتى قرار ميگيرد. چيزى که من اينجا ميخواهم بگويم با اين درک تفاوت دارد، ...من دوره انقلابى را از دوره غير انقلابى تفکيک ميکنم... »
اول اینکه حکمت می گوید که آنچه میخواهد شرح دهد، با سنت کلاسیک مارکسیستی« تبیین اوضاع سیاسی و... تفاوت دارد» که باید گفت که در حقیقت، نه تنها تفاوت دارد، بلکه یکسره ضد آن و تجدیدنظر طلبی(یا رویزیونیستی) در آن است. و دوم اینکه حکمت دوره انقلابی را از دوره غیر انقلابی تفکیک می کند. این تفکیک به خودی خود اهمیتی ندارد، زیرا هر مارکسیست - لنینیست - مائوئیستی نیز این تفکیک را به عمل می آورد. مهم این است که از این جدا کردن چه نتایجی را می خواهیم بگیریم و یا سیاست ها و تاکتیک های ما چه فرقی در این دو دوره دارد.
«نکته‌اى که من ميگويم به يک معنى متفاوت است ...من فکر ميکنم بحث شمّ رهبرى سياسى حزب کمونيست کارگرى در دوره انقلابى مطرح است. به نظر من دوره انقلابى از اساس با دوره قبل و با دوره بعد خود متفاوت است. دوره انقلابى، دوره انقلابى است،...»
 در اینکه در مجموع  دوره انقلابی، دوره انقلابی و دوره غیر انقلابی نیز دوره غیر انقلابی است! (یک این همانی بی معنا که به قصد بر آن تاکید می شود) و این دو از یکدیگر تمایز دارند نیز، تردیدی نیست. البته باید توجه داشت که در مجموع. زیرا دیوار چین، آنگونه که حکمت تلاش می کند بین آنها رسم کند، این دو دوره را از یکدیگر جدا نمی کند. اینها دو دوره ای هستند که با یکدیگر یک وحدت اضداد را تشکیل می دهند. پس در عین حال، دوره انقلابی همان دوره غیرانقلابی، و دوره غیر انقلابی همان دوره انقلابی است!
«من برخلاف کل جنبشِ "بايد نظر اثباتى داد‌"، که فکر ميکنم هر کمونيستى را دست بزنيد ميگويد بايد آلترناتيو اثباتى داد، از ‌ده بيست سال پيش هر کسى از من پرسيده‌ است آلترناتيو اثباتى شما چيست؟ گفته‌ام نداريم! روز خودش معلوم ميشود، لازم نيست ارائه بدهيم، مهم نيست. آلترناتيو اثباتى که جنبش ما ارائه ميدهد، آلترناتيوى است که در برنامه‌اش، در تئوريش، در تئورى سوسياليسمش و در نقدش از کاپيتاليسم ارائه ميدهد. دوره انقلابى دوره سَلب است. دوره نفى است.»
 به عبارت دیگر «دوره انقلابی»، دوره ای نیست که در آن حزب باید آلترناتیوی که «در برنامه اش، در تئوریش، در تئوری سوسیالیسمش و در نقدش از کاپیتالیسم» در دوره غیر انقلابی «ارائه » داده، ارائه دهد. «دوره انقلابی دوره سلب است، دوره نفی است».  یعنی باید بگویی چه نمیخواهی. و این درست همان نخواستنی است که به وسیله آن با دیگران «مشترک» و یا «همه با همی » می شوی.
«خمينى گفت نه، شاه نه. هيچ چيز بيشترى نگفت، هيچ الگوئى را نداد، هيچ شعار اثباتى نداد و آخرين نفرى بود که مردم حرفش را قبول کردند. شاه حالا کمى ضعيف شده را قبول نکردند، شاه را با بختيار قبول نکردند، شاه با شريف امامى را قبول نکردند و مدام گفتند گفت شاه نه. بنابراين جنبش سلبى‌اى که در سال ٥٧ رخ داد، رفت پشت خمينى چون تنها شاخص مهمى بود از نه گفتن.» و
«اين جنبش چون رهبر مبارزه سلبى توده مردم شد، به پيروزى رسيد، اگر حرف اثباتيش را ميگفت مردم همان روز اول يک اردنگى به آن ميزدند.»
اول اینکه خمینی تنها نه نگفت. وی بسیاری دروغ ها در مورد اینکه  در جمهوری اسلامی چه خواهد شد، تحویل توده ها داد که اکنون بسیاری از آنها مانند «آب و برق مجانی» و «پول نفت به خانه ها فرستاده خواهد شد» به صورت جوک های تلخی میان مردم درآمده است؛ و بسیاری دیگر از آنها مانند اینکه مارکسیست ها در ابراز عقیده آزادند و ... جزء فریب های وی منسوب شده است.
 دوم اینکه فرق نماینده سیاسی طبقه کارگر یا یک حزب کمونیست انقلابی  با نیروهای ارتجاعی و یا حتی مترقی این است که نه تنها در مورد برنامه ها و اهداف خود تا آنجا که ممکن است و می تواند(نه ایده آلیستی، نه اتوپیایی) و به اصطلاح پختگی شرایط  واقعی به وی اجازه می دهد، روشن و رک صحبت کرده و روشنگری می کند( و این دوره غیر انقلابی و انقلابی ندارد و همیشگی است)، بلکه برنامه ها، اهداف و  نیات واقعی طبقات ارتجاعی و حتی مترقی را رو می آورد و می گوید که در شرایطی که آنها به قدرت برسند چه چیزی را جایگزین خواهند کرد و به این ترتیب  اجازه مانور و فریب طبقه کارگر و توده ها را به  آنها نمی داند، نه اینکه برعکس خود نیز همچون این نیروها از بیان روشن و رک اهداف و برنامه هایش خودداری ورزیده و همچون نیروهای ارتجاعی سالوس و ریاکار و یا چون لیبرال ها پنهان کار و یا فریبکار گردد.
«به نظر من اشتباه است، انقلاب را روى شعارهاى اثباتى سازمان دادن و با شعارهاى اثباتى رهبرى کردن، اشتباه است! جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطه‌اى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى بر پا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و غيره. همه اينها را بايد گفته باشد نميگويم نگوئيم، من هيچ اختلافى با نظر حميد ندارم که بايد جمهورى سوسياليستى را خواست، بايد توضيح داد، بايد نوشت، بايد جدول و خط کشيد، بايد شعارهاى اثباتى را گفت، وضع همه اقشار را در آن شعارها گفت، ولى( این از آن «ولی» ها و «اما»هاست که لنین در مورد آنها گفت که گوش بالاتر از پیشانی نمی روید؟) اينها به درد دوره انقلابى نميخورند! اين جوانب اثباتى را بايد گفت تا بدانند ميتوانيد حکومت کنيد، ولى انقلاب را رهبرى کردن بر سر ايستاد‌گى بر سر حرکت سلبى است و اينکه تا کجا ميتوانيد حرکت سلبى را با خودتان ببريد.»(عبارت داخل پرانتز از ماست)
بنابراین هیچگونه شعار اثباتی به درد دوره انقلابی نمی خورد. دوره انقلابی دوره ای است که تنها باید در آن بگویی چه نمی خواهی.  اگر بگویی چه میخواهی، مجبوری تفاوت و تضادهای خود را با دیگر نیروهای مخالف از ارتجاعی تا مترقی و یا حتی انقلابی خرده بورژوا، شرح دهی.  در این دوره شما نباید بین خود و نیروهای دیگر تمایز بگذاری. به بیان روشن و رک، شما باید با این نیروها قاطی شوی! زیرا هر گونه تفاوتی را بیان کردن، یعنی خط و مرز کشیدن. یا به گفته تقوایی «اپوزیسیونِ اپوزیسیون شدن».
«چرا مردم اثباتا شعار نميدهند، به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيم چه نظامى را جايگزين جمهورى اسلامى ميکنيم. اين کار و اين روش سَمّ است تأکيد ميکنم سَمّ است! اگر ميخواهيد مردم از شما فاصله بگيرند برويد به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيد چه ميخواهيد به جاى جمهورى اسلامى بگذاريد.»
اینجا هسته مرکزی نظریه ارتجاعی حکمت به روشن ترین شکل خود را می نمایاند. بیان هر گونه خط و مرز با نیروهای دیگر، بیان هر گونه نظریه که چه حکومتی را میخواهی جایگزین کنی و برنامه طبقه کارگر در مورد آینده چیست، در دوره انقلابی «سم» است. و این کسی بود که مارکسیسم اش«انقلابی» بود و کمونیسم اش «کارگری»!؟
 اما چرا «سم» است؟ چون مانع وحدت حکمت با سلطنت طلبان و رضا پهلوی می شود. البته این در صورتی است که ما فکر کنیم که این دارودسته واقعا به آنچه در دوره غیر انقلابی تبلیغ و ترویج می کردند، معتقد بودند. حال آنکه این ها به هیچوجه به هیچ جایگزینی مگر جایگزین های امپریالیستی باوری نداشتند. و اگر در دوره غیر انقلابی چیزهایی درباره «آزادی» و «برابری» و «حکومت کارگری» می گفتند تنها برای این بود که کارگران را بفریبند و جایی میان چپ  داشته باشند. آنها در واقع خود نمایندگان سلطنت طلبان و جمهوری خواهان مرتجع هوادار امپریالیسم بودند که می خواستند جای پایی برای آنها میان این طبقه و کلا طبقات خلقی باز کنند و جنبش را به گنداب بکشانند؛ همانگونه که با همین شعارهای دوره«غیر انقلابی»، جنبش اصیل و انقلابی کردستان را به قهقرا بردند و به نابودی کشاندند.
کسی نیست به این جناب تروتسکیست شامورتی باز بگوید، برخی از نمایندگان طبقات ارتجاعی و یا اصلاح طلب  نیز این شعارها را می دهند و یا ممکن است بدهند؛ و این شعارها بخودی خود روشن نمی کنند که تفاوت حزب طبقه کارگر با دیگر طبقات مترقی یا ارتجاعی در چیست؟ و اگر این همان سیاست «همه با همی» و «پوپولیسم»، آن هم نوع ارتجاعی آن نیست، پس چیست؟
در مورد این سیاست «همه با همی» نیز همین جا اشاره کنیم که ما با نفس اتحاد میان طبقات خلقی، و نه اتحاد با طبقات ارتجاعی و ضد خلقی و دشمنان اصلی طبقه کارگر و انقلاب، و حرکت همه ی طبقات با هم در جهت اهداف مشخص و معین مخالف نیستیم، بلکه آن را در انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی کاملا ضروری می دانیم. خواه در دوره غیر انقلابی و خواه در دوره انقلابی، طبقه کارگر می تواند و باید با دیگر طبقات وارد اتحادهای کوتاه مدت و درازمدت تاکتیکی و استراتژیکی و بر سر اهداف کوچک و بزرگ شود. سیاست«همه با همی» به شکلی که دارودسته حزب کمونیست کارگری طرح می کنند، قلب و دگرگون کردن سیاست اتحادهای موجه طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقات دهقانان، خرده بورژوازی و در شرایط معینی بورژوازی ملی است. قلب آن به این شکل است که این سیاست، نه اتحاد میان طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی(که در گذشته همه «اسطوره» شده بودند)، بلکه اتحاد طبقه کارگر(که اکنون حتی در همین بحث حکمت جای خود را به «مردم» داده است) را با طبقات ارتجاعی سلطنت طلب وابسته با امپریالیسم و امپریالیست ها را تئوریزه می کند.
 از سوی دیگر هیچگونه اتحاد طبقاتی بین طبقه کارگر و نزدیکترین متحدینش یعنی توده  دهقانان و کشاورزان و یا اقشار زحمتکش ،استثمار شده و زیر ستم خرده بورژوازی نیست که گذشت اصولی، گذشتی همچون بیان نکردن برنامه و حکومتی که طبقه کارگر می خواهد جایگزین حکومت ارتجاعی کنونی کند را از جانب طبقه کارگر ضروری سازد. طبقه کارگر در حالی که باید به متحدین خلقی خود در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی احترام بگذارد و برای اتحاد با آنها و نگهداری آن بکوشد، در عین حال و در هر حال باید خط و مرزهایی که برنامه ها، تاکتیک ها و استراتژی این طبقه را از آنها مجزا می کند، همواره تشریح کرده و با نوسانات و تردیدها و دو دلی های  این طبقات در مبارزه باشد. مبارزه و اتحاد، دو جنبه رابطه طبقه کارگر را حتی با نزدیکترین متحدینش تشکیل می دهد؛ و باز خواه در دوره غیر انقلابی و خواه در دوره انقلابی. تنها در صورت وحدت این دو سیاست یعنی سیاست وحدت و مبارزه است که طبقه کارگر خواهد توانست رهبری خود را حفظ کرده و انقلاب را به پیش براند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 98
  یادداشتها
1-   مثلا در بند هشت خطی نخست، پنج بار واژه «راست» بکار برده شده است تا به خیال خود این را که اینها ارتجاعی و مزدور نیستند و تنها «راست اپوزیسیون» هستند را جا بیندازد( واقعا که چقدر با محبت تشریف دارند!)؛ تکنیکی که حضرات از حکمت به ارث برده اند.
2-   حالا این «ضد رژیمی» مثلا یعنی  طرف «ضد سرمایه داری» و «رادیکال» نیست و دنبال سوسیالیسم نیست؛ یعنی همان «چپ سنتی» که پایین تر به آن اشاره می کند. و یعنی مثلا خود آذر ماجدی و دارو دسته حزب حکمتیست و دیگر تروتسکیست های پیرو امپریالیسم دنبال تغییر سرمایه داری به سوسیالیسم هستند! آدم چه چیزها که از این نوکر صفتان دروغگو و فریبکار نمی شنود!