۱۳۹۸ تیر ۷, جمعه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(6)



درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم
و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(6)

 تقصیر «سلبی - اثباتی» است!
یکی دیگر از افرادی که در مخالفت با نظر تقوایی یعنی همان«اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید» کذایی مقاله نوشته، آذر ماجدی از سران حزب حکمتیست است. نام مقاله وی ضد رژیمی گری راست حمید تقوایی سلبی – اثباتی بی تقصیر است! می باشد( به تاریخ 10 خرداد 98) که در بخش پیشین اشاره ای به نکته ای از آن داشتیم.
 در اینجا قصد بررسی این مقاله را نداریم. زیرا بنیان نظرات مقاله کاملا با همان خط  دارودسته کمونیسم کارگری و حکمتی های جورواجور تطبیق می کند. برای نمونه در تمامی این مقاله از جریان مرتجعین سلطنت طلبان و رضا پهلوی به عنوان «راست»، «نیروهای راست» یا «جنبش راست» نام برده می شود،(1) بی آنکه حتی یکبار به ماهیت طبقاتی آنها که بورژوازی و تا مغز استخوان وابسته  به امپریالیسم و نوکر صفت است، اشاره ای شود. و باز همان دیدگاهها در مورد محدود کردن و جانبی کردن شعار دانشجویان و غیره...
 در اینجا ما تنها به یک نکته که در نام مقاله هم آمده است، اشاره می کنیم؛ یعنی نظر حکمت با نام«جنبش های سلبی - اثباتی» که جناب آذر ماجدی مایل است سیاست کنونی تقوایی را از سیاستی که حکمت در آن پیش گذاشت، جدا کند.
اما در این مورد، تقوایی «بی تقصیر» است. از نظر ما، در مورد اتخاذ موضع علیه دانشجویان از دیدگاه مذکور و داستان «اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید»، حق کاملا به جانب تقوایی است نه آذر ماجدی.
 چرا؟ چون تقوایی براستی دارد از تز کذایی«جنبش های سلبی» حکمت استفاده می کند و بر همان مبنا سیاست خود را تدوین کرده و پیش می گذارد.
آذر ماجدی در بخشی از مقاله خود که نام آن «سلبی و اثباتی بی تقصیر است!» چنین می نویسد:
«حمید تقوایی در تمام طول حیات سیاسی اش یک "ضد رژیمی" (2) به تمام معنا بوده است. البته ایشان در این خصلت تنها نبود. تمام آن چپی که ایشان با تبختر خاصی "چپ سنتی" می نامد چنین بود. منصور حکمت از دوره اتحاد مبارزان کمونیست و سپس حزب کمونیست ایران این ضد رژیمی گری پوپولیستی را نقد کرده است. در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست در مبحث سبک کار منصور حکمت این سیاست را که توسط حمید تقوایی نمایندگی می شد، عمیقا نقد می کند. (این مباحث در سایت منصور حکمت قابل دسترسی است.) سپس بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران مجددا ضد رژیمی گری را نقد و قطعنامه "آزادی، برابری، حکومت کارگری" را تدوین می کند. در پلنوم ۱۳ حزب کمونیست کارگری نیز سیاست های تبلیغاتی حزب را که بعضا بر این نگرش استوار است مورد نقد قرار می دهد و می گوید حزب عمدتا بر سیاست و نگرش حمید استوار است و نه بر کمونیسم کارگری.
لذا تلاش برای قالب کردن سیاست و نگرش ضد رژیمی گری تحت عنوان مبحث "سلبی – اثباتی" که منصور حکمت در حاشیه کنگره سوم در اکتبر ۲۰۰۰ مطرح کرد، یک شامورتی بازی است. بحث سلبی اثباتی بی تقصیر است. این بحث هیچ گناه و نقشی در راست روی های حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری ندارد. ایشان نه در آن سمینار بحث منصور حکمت را درک کرد و نه الان. اما یک خاصیت ایشان و حزبش به ابتذال کشیدن تمام مباحث کمونیسم کارگری و منصور حکمت شده است. هر مفهوم عمیق مارکسیستی را از محتوا تهی کرده اند. سطحی گری و انقلابیگری ضد رژیمی شان را به پای منصور حکمت می نویسند. از مبحث سلبی – اثباتی تا انقلاب زنانه.»
اما در حقیقت، آن سیاستی که حکمت زیر نام «سلبی- اثباتی» پیش گذاشت یک «شامورتی بازی» تمام عیار است. تقوایی هم جز اینکه این «شامورتی بازی» رابا کمی پس و پیش ادامه داده است، کار دیگری نکرده است. آذر ماجدی هم یک «شامورتی باز» مضاعف است؛ زیرا برای اینکه حکمت را نجات دهد، همه کاسه و کوزه ها را سر تقوایی «بی گناه» می شکند.
در واقع، چنین سیاستی، هم مانع هرگونه  طرح مثبت همین شعارهای دروغین تروتسکیست ها یعنی« آزادی، برابری، حکومت کارگری»(در حال حاضر ما کاری به درستی یا نادرستی این شعار نداریم) است، و هم در عین حال تسلیم شدن به همان«همه با همی» کذایی یعنی پوپولیسم و فقدان ترسیم دقیق مواضع و خط طبقه کارگر در مقابل مواضع و خط دیگر طبقات و در یک کلام نفی استقلال این طبقه، و هم در نهایت تمکین و تسلیم شدن، تمکین و تسلیمی به راستی از جان و دل به آلترناتیو های غیر پرولتری و در واقع ارتجاعی سلطنت طلب یا جمهوری خواه، و نه حتی انقلابی غیر پرولتری یا مترقی و نیمه مترقی. به عبارت دیگر، این سیاست، درست نفی تمام آن نکات اصلی است که دارودسته حکمت، مارکسیست - لنینیست های انقلابی و مارکسیست- لنینیست - مائوئیست ها را به دروغ به آن متهم می کردند؛ و البته از تروتسکیست های مزدور جز این، چیز دیگری انتظار نمی رفت.
اکنون ما از سخنرانی خود حکمت با نام جنبش سلبی اثباتی(جنبش سلبی اثباتی، متن پياده شده از روی نوار سمينار کنگره سوم - شهريور ١٣٧٩) نکاتی را در زیر می آوریم. پیش از آن باید بگوییم که اولا، در آن جلسه، تقوایی کمابیش  از مواضع پیشین حکمت یعنی  معجونی از «مارکسیسم انقلابی» و «کمونیسم کارگری »(که هر دو سر و ته یک کرباسند) یعنی همان اشکالی که تروتسکیسم ارتجاعی در آنها پنهان بود، دفاع می کرد( و این امری است که از اشارات خود حکمت به مواضع تقوایی در همان سخنرانی کذایی روشن است)، حال آنکه اوضاع پیش رفته بود و حکمت داشت برای اتحاد با سلطنت طلبان که گویا رضا پهلوی نیز به نمایندگی از آنها به کنگره سوم این حزب (که حکمت نظرات خود را در سمینار جانبی آن بیان کرد)، دعوت شده بود، زمینه چینی می کرد و در عین حال ماهیت وابسته و مزدور خود را بیشتر آشکار کرده و نشان می داد.
 دوما، متن این سخنان و در حقیقت وراجی ها و دراز گویی هایی که برای مجاب کردن مخالفین به هر دری می زند، پر است از تناقض گویی، تحریف تجارب تاریخی ایران و دیگر کشورها به ویژه تجربه بلشویکها در انقلاب 1917، مانورهای دروغین و تهوع آور، طفره رفتن ها موذیانه از طرح صریح قضیه و نتایج عملی آن و بالاخره خطوط را درهم  کردن که شیوه های همیشگی این مزدور بوده است.
 اکنون خیال اشاره به این تناقضات و مانورهای چندش آور را هم نداریم، زیرا گمان می کنیم که به قدر کافی در مورد شیوه های حکمت در مقالات خود صحبت کرده ایم. در اینجا صرفا به آوردن برخی نکات و نگارش یادداشت هایی بر آنها بسنده می کنیم؛ از این رو که «فقیر» تقوایی را از اتهامات وارده نجات دهیم!؟  
«سلبی اثباتی» یک نظریه ارتجاعی در جهت نوکری سلطنت طلبان و امپریالیست هاست!
و اما نکات سخنرانی حکمت:
« فکر ميکنم در سنت کلاسيک تبيين اوضاع سياسى، نقش احزاب، مبارزه انقلابى، مبارزه کمونيستى، قيام و هدف نهائى، شعار اثباتى قرار ميگيرد. چيزى که من اينجا ميخواهم بگويم با اين درک تفاوت دارد، ...من دوره انقلابى را از دوره غير انقلابى تفکيک ميکنم... »
اول اینکه حکمت می گوید که آنچه میخواهد شرح دهد، با سنت کلاسیک مارکسیستی« تبیین اوضاع سیاسی و... تفاوت دارد» که باید گفت که در حقیقت، نه تنها تفاوت دارد، بلکه یکسره ضد آن و تجدیدنظر طلبی(یا رویزیونیستی) در آن است. و دوم اینکه حکمت دوره انقلابی را از دوره غیر انقلابی تفکیک می کند. این تفکیک به خودی خود اهمیتی ندارد، زیرا هر مارکسیست - لنینیست - مائوئیستی نیز این تفکیک را به عمل می آورد. مهم این است که از این جدا کردن چه نتایجی را می خواهیم بگیریم و یا سیاست ها و تاکتیک های ما چه فرقی در این دو دوره دارد.
«نکته‌اى که من ميگويم به يک معنى متفاوت است ...من فکر ميکنم بحث شمّ رهبرى سياسى حزب کمونيست کارگرى در دوره انقلابى مطرح است. به نظر من دوره انقلابى از اساس با دوره قبل و با دوره بعد خود متفاوت است. دوره انقلابى، دوره انقلابى است،...»
 در اینکه در مجموع  دوره انقلابی، دوره انقلابی و دوره غیر انقلابی نیز دوره غیر انقلابی است! (یک این همانی بی معنا که به قصد بر آن تاکید می شود) و این دو از یکدیگر تمایز دارند نیز، تردیدی نیست. البته باید توجه داشت که در مجموع. زیرا دیوار چین، آنگونه که حکمت تلاش می کند بین آنها رسم کند، این دو دوره را از یکدیگر جدا نمی کند. اینها دو دوره ای هستند که با یکدیگر یک وحدت اضداد را تشکیل می دهند. پس در عین حال، دوره انقلابی همان دوره غیرانقلابی، و دوره غیر انقلابی همان دوره انقلابی است!
«من برخلاف کل جنبشِ "بايد نظر اثباتى داد‌"، که فکر ميکنم هر کمونيستى را دست بزنيد ميگويد بايد آلترناتيو اثباتى داد، از ‌ده بيست سال پيش هر کسى از من پرسيده‌ است آلترناتيو اثباتى شما چيست؟ گفته‌ام نداريم! روز خودش معلوم ميشود، لازم نيست ارائه بدهيم، مهم نيست. آلترناتيو اثباتى که جنبش ما ارائه ميدهد، آلترناتيوى است که در برنامه‌اش، در تئوريش، در تئورى سوسياليسمش و در نقدش از کاپيتاليسم ارائه ميدهد. دوره انقلابى دوره سَلب است. دوره نفى است.»
 به عبارت دیگر «دوره انقلابی»، دوره ای نیست که در آن حزب باید آلترناتیوی که «در برنامه اش، در تئوریش، در تئوری سوسیالیسمش و در نقدش از کاپیتالیسم» در دوره غیر انقلابی «ارائه » داده، ارائه دهد. «دوره انقلابی دوره سلب است، دوره نفی است».  یعنی باید بگویی چه نمیخواهی. و این درست همان نخواستنی است که به وسیله آن با دیگران «مشترک» و یا «همه با همی » می شوی.
«خمينى گفت نه، شاه نه. هيچ چيز بيشترى نگفت، هيچ الگوئى را نداد، هيچ شعار اثباتى نداد و آخرين نفرى بود که مردم حرفش را قبول کردند. شاه حالا کمى ضعيف شده را قبول نکردند، شاه را با بختيار قبول نکردند، شاه با شريف امامى را قبول نکردند و مدام گفتند گفت شاه نه. بنابراين جنبش سلبى‌اى که در سال ٥٧ رخ داد، رفت پشت خمينى چون تنها شاخص مهمى بود از نه گفتن.» و
«اين جنبش چون رهبر مبارزه سلبى توده مردم شد، به پيروزى رسيد، اگر حرف اثباتيش را ميگفت مردم همان روز اول يک اردنگى به آن ميزدند.»
اول اینکه خمینی تنها نه نگفت. وی بسیاری دروغ ها در مورد اینکه  در جمهوری اسلامی چه خواهد شد، تحویل توده ها داد که اکنون بسیاری از آنها مانند «آب و برق مجانی» و «پول نفت به خانه ها فرستاده خواهد شد» به صورت جوک های تلخی میان مردم درآمده است؛ و بسیاری دیگر از آنها مانند اینکه مارکسیست ها در ابراز عقیده آزادند و ... جزء فریب های وی منسوب شده است.
 دوم اینکه فرق نماینده سیاسی طبقه کارگر یا یک حزب کمونیست انقلابی  با نیروهای ارتجاعی و یا حتی مترقی این است که نه تنها در مورد برنامه ها و اهداف خود تا آنجا که ممکن است و می تواند(نه ایده آلیستی، نه اتوپیایی) و به اصطلاح پختگی شرایط  واقعی به وی اجازه می دهد، روشن و رک صحبت کرده و روشنگری می کند( و این دوره غیر انقلابی و انقلابی ندارد و همیشگی است)، بلکه برنامه ها، اهداف و  نیات واقعی طبقات ارتجاعی و حتی مترقی را رو می آورد و می گوید که در شرایطی که آنها به قدرت برسند چه چیزی را جایگزین خواهند کرد و به این ترتیب  اجازه مانور و فریب طبقه کارگر و توده ها را به  آنها نمی داند، نه اینکه برعکس خود نیز همچون این نیروها از بیان روشن و رک اهداف و برنامه هایش خودداری ورزیده و همچون نیروهای ارتجاعی سالوس و ریاکار و یا چون لیبرال ها پنهان کار و یا فریبکار گردد.
«به نظر من اشتباه است، انقلاب را روى شعارهاى اثباتى سازمان دادن و با شعارهاى اثباتى رهبرى کردن، اشتباه است! جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطه‌اى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى بر پا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و غيره. همه اينها را بايد گفته باشد نميگويم نگوئيم، من هيچ اختلافى با نظر حميد ندارم که بايد جمهورى سوسياليستى را خواست، بايد توضيح داد، بايد نوشت، بايد جدول و خط کشيد، بايد شعارهاى اثباتى را گفت، وضع همه اقشار را در آن شعارها گفت، ولى( این از آن «ولی» ها و «اما»هاست که لنین در مورد آنها گفت که گوش بالاتر از پیشانی نمی روید؟) اينها به درد دوره انقلابى نميخورند! اين جوانب اثباتى را بايد گفت تا بدانند ميتوانيد حکومت کنيد، ولى انقلاب را رهبرى کردن بر سر ايستاد‌گى بر سر حرکت سلبى است و اينکه تا کجا ميتوانيد حرکت سلبى را با خودتان ببريد.»(عبارت داخل پرانتز از ماست)
بنابراین هیچگونه شعار اثباتی به درد دوره انقلابی نمی خورد. دوره انقلابی دوره ای است که تنها باید در آن بگویی چه نمی خواهی.  اگر بگویی چه میخواهی، مجبوری تفاوت و تضادهای خود را با دیگر نیروهای مخالف از ارتجاعی تا مترقی و یا حتی انقلابی خرده بورژوا، شرح دهی.  در این دوره شما نباید بین خود و نیروهای دیگر تمایز بگذاری. به بیان روشن و رک، شما باید با این نیروها قاطی شوی! زیرا هر گونه تفاوتی را بیان کردن، یعنی خط و مرز کشیدن. یا به گفته تقوایی «اپوزیسیونِ اپوزیسیون شدن».
«چرا مردم اثباتا شعار نميدهند، به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيم چه نظامى را جايگزين جمهورى اسلامى ميکنيم. اين کار و اين روش سَمّ است تأکيد ميکنم سَمّ است! اگر ميخواهيد مردم از شما فاصله بگيرند برويد به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيد چه ميخواهيد به جاى جمهورى اسلامى بگذاريد.»
اینجا هسته مرکزی نظریه ارتجاعی حکمت به روشن ترین شکل خود را می نمایاند. بیان هر گونه خط و مرز با نیروهای دیگر، بیان هر گونه نظریه که چه حکومتی را میخواهی جایگزین کنی و برنامه طبقه کارگر در مورد آینده چیست، در دوره انقلابی «سم» است. و این کسی بود که مارکسیسم اش«انقلابی» بود و کمونیسم اش «کارگری»!؟
 اما چرا «سم» است؟ چون مانع وحدت حکمت با سلطنت طلبان و رضا پهلوی می شود. البته این در صورتی است که ما فکر کنیم که این دارودسته واقعا به آنچه در دوره غیر انقلابی تبلیغ و ترویج می کردند، معتقد بودند. حال آنکه این ها به هیچوجه به هیچ جایگزینی مگر جایگزین های امپریالیستی باوری نداشتند. و اگر در دوره غیر انقلابی چیزهایی درباره «آزادی» و «برابری» و «حکومت کارگری» می گفتند تنها برای این بود که کارگران را بفریبند و جایی میان چپ  داشته باشند. آنها در واقع خود نمایندگان سلطنت طلبان و جمهوری خواهان مرتجع هوادار امپریالیسم بودند که می خواستند جای پایی برای آنها میان این طبقه و کلا طبقات خلقی باز کنند و جنبش را به گنداب بکشانند؛ همانگونه که با همین شعارهای دوره«غیر انقلابی»، جنبش اصیل و انقلابی کردستان را به قهقرا بردند و به نابودی کشاندند.
کسی نیست به این جناب تروتسکیست شامورتی باز بگوید، برخی از نمایندگان طبقات ارتجاعی و یا اصلاح طلب  نیز این شعارها را می دهند و یا ممکن است بدهند؛ و این شعارها بخودی خود روشن نمی کنند که تفاوت حزب طبقه کارگر با دیگر طبقات مترقی یا ارتجاعی در چیست؟ و اگر این همان سیاست «همه با همی» و «پوپولیسم»، آن هم نوع ارتجاعی آن نیست، پس چیست؟
در مورد این سیاست «همه با همی» نیز همین جا اشاره کنیم که ما با نفس اتحاد میان طبقات خلقی، و نه اتحاد با طبقات ارتجاعی و ضد خلقی و دشمنان اصلی طبقه کارگر و انقلاب، و حرکت همه ی طبقات با هم در جهت اهداف مشخص و معین مخالف نیستیم، بلکه آن را در انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی کاملا ضروری می دانیم. خواه در دوره غیر انقلابی و خواه در دوره انقلابی، طبقه کارگر می تواند و باید با دیگر طبقات وارد اتحادهای کوتاه مدت و درازمدت تاکتیکی و استراتژیکی و بر سر اهداف کوچک و بزرگ شود. سیاست«همه با همی» به شکلی که دارودسته حزب کمونیست کارگری طرح می کنند، قلب و دگرگون کردن سیاست اتحادهای موجه طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقات دهقانان، خرده بورژوازی و در شرایط معینی بورژوازی ملی است. قلب آن به این شکل است که این سیاست، نه اتحاد میان طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی(که در گذشته همه «اسطوره» شده بودند)، بلکه اتحاد طبقه کارگر(که اکنون حتی در همین بحث حکمت جای خود را به «مردم» داده است) را با طبقات ارتجاعی سلطنت طلب وابسته با امپریالیسم و امپریالیست ها را تئوریزه می کند.
 از سوی دیگر هیچگونه اتحاد طبقاتی بین طبقه کارگر و نزدیکترین متحدینش یعنی توده  دهقانان و کشاورزان و یا اقشار زحمتکش ،استثمار شده و زیر ستم خرده بورژوازی نیست که گذشت اصولی، گذشتی همچون بیان نکردن برنامه و حکومتی که طبقه کارگر می خواهد جایگزین حکومت ارتجاعی کنونی کند را از جانب طبقه کارگر ضروری سازد. طبقه کارگر در حالی که باید به متحدین خلقی خود در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی احترام بگذارد و برای اتحاد با آنها و نگهداری آن بکوشد، در عین حال و در هر حال باید خط و مرزهایی که برنامه ها، تاکتیک ها و استراتژی این طبقه را از آنها مجزا می کند، همواره تشریح کرده و با نوسانات و تردیدها و دو دلی های  این طبقات در مبارزه باشد. مبارزه و اتحاد، دو جنبه رابطه طبقه کارگر را حتی با نزدیکترین متحدینش تشکیل می دهد؛ و باز خواه در دوره غیر انقلابی و خواه در دوره انقلابی. تنها در صورت وحدت این دو سیاست یعنی سیاست وحدت و مبارزه است که طبقه کارگر خواهد توانست رهبری خود را حفظ کرده و انقلاب را به پیش براند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 98
  یادداشتها
1-   مثلا در بند هشت خطی نخست، پنج بار واژه «راست» بکار برده شده است تا به خیال خود این را که اینها ارتجاعی و مزدور نیستند و تنها «راست اپوزیسیون» هستند را جا بیندازد( واقعا که چقدر با محبت تشریف دارند!)؛ تکنیکی که حضرات از حکمت به ارث برده اند.
2-   حالا این «ضد رژیمی» مثلا یعنی  طرف «ضد سرمایه داری» و «رادیکال» نیست و دنبال سوسیالیسم نیست؛ یعنی همان «چپ سنتی» که پایین تر به آن اشاره می کند. و یعنی مثلا خود آذر ماجدی و دارو دسته حزب حکمتیست و دیگر تروتسکیست های پیرو امپریالیسم دنبال تغییر سرمایه داری به سوسیالیسم هستند! آدم چه چیزها که از این نوکر صفتان دروغگو و فریبکار نمی شنود!  






۱۳۹۸ تیر ۲, یکشنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(5)


امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(5)

تا اینجا تحلیل ما بیشتر به روی امپریالیسم آمریکا متمرکز بود؛ برای اینکه تصوری روشن تر از این مسئله داشته باشیم، باید نگاهی هم به نظرات و داشته های خامنه ای و باند حاکم بر ایران در مورد جنگ با آمریکا بکنیم .
تصورات خامنه ای در مورد آمریکا
 اولین تصور و یا اندیشه ای که بر خامنه ای و سران پاسداران که ظاهرا تحلیل گران اصلی نظامی باید میان آنها باشند، مسلط  می باشد، این است که آمریکا به سبب مشکلات فراوان جنگ را آغاز نخواهد کرد. این نکته ای است که خامنه ای در یکی از سخنرانی هایش در آغاز مرحله اخیر با اطمینان و خوش بینی کامل به آن اشاره کرده است.
 این مشکلات تا آنجا که به آمریکا مربوط می شود، از نظر حضرات به چندین دسته تقسیم می شوند:
 دسته نخست مربوط می شوند به دلایلی که آمریکا برای آغازنکردن جنگ دارد. اساس این دلایل بر این استوار است که آمریکا  در دو جنگ در منطقه یعنی حمله به افغانستان و عراق با شکست روبرو شد و نتایجی حداکثری که دلخواه وی بود، به دست نیاورد. از این رو بی گمان در مورد آغاز جنگی دیگر در منطقه  دست به عصا خواهد بود.
همچنین از زمره این دلایل است افکار عمومی در آمریکا که ظاهر هنوز برای جنگ شکل نگرفته و آماده نشده است.
افزون بر اینها، گویا آنها نظرات ترامپ را در مورد اینکه او نمی خواهد با حکومت کنونی وارد جنگ شود را زیادی جدی می گیرند. اگر چنین باشد،آنگاه این غریب است که به  این بخش از سخنان شخصی که  خامنه ای می گوید با وی وارد مذاکره نخواهد شد، چون قابل اعتماد نیست، اعتماد کرده اند.(1)
 دسته دوم مربوط می شود به تاثیرات آغاز و تداوم جنگ در منطقه و تاثیرات مخرب و غیر قابل پیش بینی آن در میان کشورهای خلیج و به ویژه بر کشورهایی که از نقطه نظر اقتصادی و سیاسی شرایط خوبی ندارند از جمله افغانستان و یا عراق.
بجز این دلایل که نگرانی های سران آمریکا از دست زدن به جنگ و تداوم آن را، خواه از نظر آسیب های مالی و جانی و خواه از نقطه نظرات تاثیرات اقتصادی و سیاسی در منطقه، مد نظر دارد، دلایل دیگر خامنه ای و شرکا مربوط می شوند به تضادهای موجود میان امپریالیست ها. از نظر اینان، آمریکا باید از یک سو، امپریالیست های همسو، به ویژه کشورهای اصلی مانند انگلستان، فرانسه، آلمان، ژاپن و ایتالیا را با خود همراه کند، و از سوی دیگر، روسیه و کشورهای همسو با آن و نیز چین را در عرصه بین المللی به سازش با خود برای آغاز جنگ بکشاند، تا بتواند هم نیروی بیشتری را در عرصه بین المللی با خود همراه کرده باشد و هم خسارات جانی و مالی جنگ و تداوم آن را بین این کشورها تقسیم کند.
همچنین است رهبری و هدایت افکار عمومی این کشورها که باید در جهت یک جنگ بسیج شوند. نکته اخیر، امری مشترک بین ایران و آمریکا است. سران حکومت ایران نیز می خواهند در روابط دیپلماتیک پیروز شوند و افکار عمومی بین المللی را به نفع خود هدایت کنند. اما گرچه افکار عمومی را می توان نه به نفع سران حکومت جمهوری اسلامی، بلکه بر علیه جنگ  قوی تر دانست- و این ربطی به مظلوم نمایی  سران حاکم بر ایران و جناح خامنه ای و پاسدارانش ندارد- اما پیروزی در زمینه دیپلماتیک، بازی در زمینی است که امپریالیسم آمریکا دارنده آن است و مشکل که پیروزی ای برای سران حکومت اسلامی به بار آورد؛ همچنانکه تا کنون نیاورده است و تلاشهای دیپلماتیک آنها نتیجه ای جز انزوای بیشتر برای آنها به بار نیاورده است.
 افزون بر این ها، از دیدگاه خامنه ای و سران سپاه، سران کشورهای  زیر سلطه منطقه  و در درجه نخست  اسرائیل، عربستان، امارات، بحرین، کویت و عراق و در درجه دوم کشورهایی مانند پاکستان، افغانستان و ترکیه باید برای جنگ در منطقه آمادگی داشته و برخی از این کشورها مانند عربستان و یا امارات در آن شرکت داشته و یا از نظر پایگاههای نظامی و مسائل مالی آن را پشتیبانی کنند.
و بالاخره در صورتی که جنگ ادامه یابد، آمریکا و هم پیمانانش نگران واکنش های گروه های وابسته یا مورد پشتیبان ایران به ویژه حزب الله خواهند بود. این واکنش ها هم می تواند در مورد برخی نیروها و پایگاه های این کشورها به ویژه آمریکا باشد، هم در مورد اسرائیل و هم برخی از کشورهای منطقه به ویژه عربستان سعودی و امارات متحده.
 برخی از این تصورات و دیدگاهها درست است، و برای همین است که آمریکا ظاهرا تمایلی برای آغاز زود هنگام جنگ نداشته و ندارد، و تا آنجا که می تواند تلاش می کند ایران را از راه محاصره اقتصادی، فشارهای سیاسی و هر چه بیشتر منزوی کردن به پای میز مذاکره و پذیرش خواست ها و شروط خود بکشاند و در عین حال خود را برای جنگ آماده کند. در مورد این دیدگاهها و نظرات خامنه ای و شرکا،همچنانکه پیش از این اشاره کردیم هیئت حاکمه آمریکا طی تمامی مدتی که سرگرم کشیدن ایران پای میز مذاکره بوده و هست، تمامی این فرایندها را پیش برده و شرایط را برای خود آماده تر کرده است و مشکل که از این جهات، موانعی جدی و یا حل نشدنی در مقابل پای آمریکا برای آغاز جنگ وجود داشته باشد.
داشته های خامنه ای برای جنگ - انسان و ابزار
 برای جنگ کردن دو چیز مهم و اساسی است: انسان و ابزار که از این میان انسان اساسی است.
انسان
آنچه که بسیار روشن  است این است که  خامنه ای و دارودسته اش و سپاه و بسیج و تمامی نیروهایشان «انسان» را ندارند. آنها به واقع کوچکترین پایه توده ای برای جنگ کردن و به ویژه تداوم دراز مدت آن ندارند. تمامی لایه های طبقات مردمی ایران، تمامی بخش ها، گروهها، خلق ها، تا مغز استخوان از این حکومت متنفرند و آرزوی سرنگونی آن و به درک واصل شدن آن را دارند. وضع به کلی و از هر لحاظ، کیفیتا با سال های آغازین جنگ با عراق و در مجموع دهه 60 تفاوت دارد. اگر آن زمان و تازه تا سالهای 63- 64 - زیرا از این سالها به بعد نرفتن به خدمت و فرار از جبهه ها بیشتر شد و میزان داوطلبین برای جنگ پایین آمد- می توانستند نیرو برای جنگ بسیج کنند، اکنون نه تنها نمی توانند، بلکه وضع برعکس شده است. مردم نه تنها خواهان جنگ نیستند، بلکه علاقه ای به جنگ کردن برای حکام کنونی ندارند. در یک کلام، اگر آن زمان اساس اتکاء حکومت اسلامی و خمینی  در جنگ با عراق به توده های مردم بود و می توانستند توده را به وسیله مذهب مسخ کنند، وضع اکنون بکلی برعکس است و این حکومت اگر بخواهد با امپریالیست ها تقابل کند، تنها و یا عمدتا با اتکاء به ابزار و سلاح می تواند با آنها روبرو شود. امری که از پیش بازنده بودن آنها را در بر دارد. 
به این ترتیب، در حالی که ملت ایران تاریخا از هرگونه دخالت کشورهای خارجی در امور خویش و تجاوز استعمار و امپریالیسم به کشور تنفر عمیق داشته، و به هیچوجه از این که آمریکا بخواهد به ایران تجاوز کند، حکومت کنونی را سرنگون کند و برای وی تصمیم بگیرد که چه نوع حکومتی به درد وی می خورد و چه کسانی و نیروها و طبقاتی باید بر وی حکومت کنند، خوشش نمی آید و آن را تجاوز آشکار به حریم خویش و حق تعیین سرنوشت خود می داند، اما این به هیچوجه به این معنا نیست که حاضر است برای حکام کنونی بجنگد و حکومت آنها را تداوم بخشد. در بخش هایی بعدی این مسئله را که در صورتی که آمریکا به ایران حمله کند، وضع تضادها از نظر عینی به چه شکل در خواهد آمد، بیشتر بررسی خواهیم کرد.(2)
در واقع،  خامنه ای  و پاسداران وی بیش از آنکه به فکر جمع آوری نیرو برای جنگ باشند، باید در این فکر باشند که اگر جنگ آغاز شد، چگونه مردم کشور خود را که به جنبش خود برای سرنگونی حکومت ادامه خواهند داد، سرکوب کنند.  بدین سبب خامنه ای و سپاه پاسداران کمترین درجه حساب را می توانند روی نیروی مردمی باز کنند.
حقیقت آن است و تجارب تاریخی یک صد سال اخیر آن را به دفعات ثابت کرده است که طبقات ارتجاعی در کشورهای زیر سلطه، عموما نمی توانند با اتکاء به مردم کشور خود، با امپریالیست ها روبرو شوند. نها پایگاه توده ای ندارند. و همین هم  آنها را به اجبار به سوی وابستگی به استعمار و امپریالیسم می کشاند. این تنها توده های طبقه کارگر، دهقانان و خرده بورژوازی هستند که می توانند با امپریالیست ها بجنگند؛ و تنها زمانی که این توده ها زیر رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست انقلابی وی، متحد و یکپارچه باشند می توانند به پیروزی بر امپریالیست ها نائل گردند.
اکنون به نیروهای پاسداران، بسیجی ها و ارتش بپردازیم:
اگر از سران و کادرهای ارتش بگذریم بخش بزرگ ارتش سربازان ساده هستند و شرایطی که در مورد کل مردم گفتیم کمابیش در مورد آنها صدق می کند. سربازان ساده، فرزندان کارگران دهقانان و طبقات زحمتکش و فقیر هستند و بیشتر آنها از وضع حاکم بر افکار عمومی مردم در مورد جنگ تاثیر می پذیرند. بنابراین خامنه ای حتی اگر در آغاز جنگ بتواند تا حدودی روی ارتش حساب کند، اما چنانکه جنگ تداوم یابد، نمی تواند حساب زیادی روی ارتش باز کند.
می ماند سپاه و بسیج:
در مورد اینها نیز آنچه باید گفت این است که بیشتر افرادی که در سپاه و یا بسیج هستند وبه ویژه طی ده بیست سال اخیر فاقد انگیزه های مذهبی  هستند و یا آن را از دست داده و صرفا برای اینکه حکومت آنها را چاق و چله می کند، به آن وفادار باقی مانده اند. اینها آن بسیجیان و پاسدارانی نیستند که حاضر بودند در جنگ با عراق تا پای جان و برای دفاع از آرمانهای مذهبی شان بجنگند. شکافهایی که پی در پی در این 30 سال اخیر در میان طبقات حاکم روی داده روی شکاف و ریزش های متوالی در سپاه و بسیج اثر گذاشته است. این نیروها از درون همبسته نیستند. 
تازه، اگر خامنه ای و سران سپاه می توانستند اینها را بسیج کنند، برای همان جنگ در سوریه بسیج می کردند. حال آنکه می دانیم که بخشی از نیروهایی که به سوریه فرستاده شدند، اتباع کشورهای دیگر همچون  لبنان، افغانستان و همچنین احتمالا از پاکستان و عراق بودند که از سوی سپاه  سازمان داده شدند. و اینها اساسا به ضرب پول  به سوریه رفته اند.  خامنه ای و سپاه روی این نیروها هنوز می توانند تا حدودی حساب کنند.
 به این ترتیب، دامنه حساب و کتاب خامنه ای تنگ تر و تنگ تر می شود و عمدتا به نیروهایی محدود از درون سپاه و بسیج و برخی نیروهای خود ساخته و یا مورد پشتیبانی خود در کشورهای دیگر، کاهش می باید.
البته حتی اگر ما بهترین شرایط و حداکثر حدود را در محاسبه خود در نظر گیریم و تمامی امتیازات موجود را در مورد نیروهای نظامی به خامنه ای و سران پاسداران بدهیم، باز هم آش دهن سوزی نمی شود. بجز سپاه و تا حدودی بسیج که در سرکوب های داخلی و نیز جنگ سوریه درگیر بودند و بخشهایی از بافت آنها کنترل شده است، بقیه نیروها از زمان جنگ با عراق مدام بافت شان تغییر کرده و تجربه ای هم از جنگ ندارند. به گمان ما و در صورتی که خامنه ای و شرکا وارد جنگ شوند، زمان زیادی از آن نخواهد گذشت که اینها از هم بپاشند.
ابزار -  موشک و اسرائیل
اما آنچه اینها بیش از دیگر چیزها به رخ آمریکا می کشند، وسایل و ابزار و ادوات نظامی است. در واقع آنها می خواهند با وسایلی با آمریکا بجنگند که خود آمریکا و کشورهای امپریالیستی به آنها اتکاء دارند و حرف نخست را در آن می زنند؛ یعنی تکنولوژی نظامی.
آنچه در این میان جلب توجه می کند سخنان سران سپاه در مورد زدن کشتی ها، کشورهای عربی منطقه و به ویژه اسرائیل و بالاخره حمله به نیروها و یا آن طور که خود می گویند «به آتش کشیدن منافع آمریکا» است.
حداکثر اینها چه می تواند باشد: چند حمله به منافع و یا نیروهای آمریکایی،  زدن موشک به برخی از کشورهای عربی و یا حداکثر اسرائیل.
حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که سران حکومت اسلامی توپ های خالی در نمی کنند و هدفشان صرفا بازداشتن آمریکا از اقدامات نظامی و آغاز جنگ نمی باشد، و به اصطلاح نمی خواهند دست های خود را پُر نشان دهند، باید در این مورد به این دریافت برسیم که اینها توانسته اند موشک های پیشرفته ای بسازند و یا به گونه هایی کوچک از سلاح های قوی- اگر نه هسته ای- و با قدرت تخریب بالا دست یافته باشند و توانسته باشند آن را از چشم بازرسان آژانس  و یا جاسوسان آمریکا، انگلیس و اسرائیل که مثل مور و ملخ در سازمان های اطلاعات دولت و سپاه نفوذ  دارند، پنهان نگه دارند.
 حال اگر جنگ آغاز شود و تاسیسات ایران و نیروهای پاسدار هدف موشک ها و هواپیمای های جنگی قرار بگیرند، چه می خواهند انجام دهند؟ به کشورهای عربی منطقه و یا اسرائیل موشک بزنند؟اگر حتی موفق شوند، این تاوان سنگینی دارد که ملت ایران و درجه نخست توده های زحمتکش کارگر، دهقان و خرده بورژوازی باید آن را بپردازند.(3)
 در چنین صورتی مشتی مرتجع و بدون ریشه در میان مردم دلشان به این خوش است که اگر تهدید شده اند، مورد هدف قرار گرفته اند و یا سرنگون شده اند، اما چند موشک  هم به اسرائیل شلیک کرده اند. نهایت این دیدگاه این است که اگر قرار است آنها-  مشتی آخوند عقب مانده به همراه شرکاء کت پوش و کلا حکام مرتجعی که خون مردم را در شیشه کرده اند- نباشند، بهتر است ملت ایران هم نباشد. به عبارت دیگر، برای بقای حکومت حقیر خود، به ملتی بزرگ خسارت وارد کنند و یا بقای وی یا بخش هایی از وی  را در معرض تهدید جدی قرار دهند. آسان می توان تصور کرد که در صورتی که خامنه ای و پاسداران وی دست به چنین اعمالی بزنند، آمریکا بیکار نمی نشنید و تماشا نمی کند. آنها بدین صورت دست امپریالیسم آمریکا را باز خواهند گذاشت که به شکلی بسیار بدتر تلافی کند. تلافی ای که دامنه آنها تنها شامل حکام مرتجع نخواهد بود.
باری کیفیتا فرق است بین جنگی که طبقه کارگر و خلق با امپریالیسم می کند و جنگی که مرتجعین می توانند با امپریالیست ها بکنند.    
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 98
یادداشتها
1-    در مورد ترامپ، اغلب یا به برخی ویژگی های شخصی اش که نشانگر مذبذب بودن وی است، اشاره می شود و یا اینگونه گفته می شود که وی تاجر است و اهل جنگ نیست. این ها نظراتی است بغایت نادرست و سفیهانه. ترامپ نماینده و رهبر کنونی یک طبقه یعنی بورژوازی آمریکا است و گرچه برخی ویژگیهای شخصی او شکل معینی به رویدادها میدهد، اما او به هیچ وجه به تنهایی تصمیم نمی گیرد. این حزب وی، یعنی حزب حاکم جمهوری خواه، که اکنون رهبری کل طبقه بورژوازی در دست آن است می باشد که تصمیم می گیرد. پیرامون او را نمایندگان و رهبران دیگر این طبقه و حزب، که برخی از آنها همچون پمپئو و بولتون و پنس اکنون نام های مشهوری شده اند، فرا گرفته اند.  درحالیکه ترامپ برخی حرف ها و رفتارهای غریب نسبت به دیگر روسای جمهور آمریکا دارد، اما معاونین و دیگر وزرای وی به ویژه بولتون و پمپئو، دیدارهای خود را با روسای کشورهای اروپایی، روسیه و کشورهای منطقه پیش می برند و فعالیت ها را سازمان می دهند. ضمنا همین ترامپ دستور شلیک  موشک ها را به مواضع سوری صادر کرد. اکنون هم که این مقاله نوشته می شود گفته که او صرفا دستور توقف حمله را در این مرحله داده است. یعنی امکان حمله به قوت خود باقی است و می تواند دیر یا زود صورت گیرد.
2-    بد نیست اشاره کنیم که مواضعی که بخشی از «چپ» ها می گیرند و حرف هایی از این گونه می زنند که ما «عملا» در دو جبهه هم  با جمهوری اسلامی و هم با آمریکا مبارزه می کنیم، از نقطه نظر نیروی آنها، هیچ گونه مبنا و پایه عینی ندارد و این حرفها هم  جز مشتی حرف به درد نخور صنار سی شاهی نیست که صرفا عقل های پوکیده خودشان را اقناع می کند. به اصطلاح «طرف را به ده راه نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را می گرفت». چهار تا نیرو ندارند که یک مبارزه ساده را رهبری کنند، آن وقت چنین ادعاهایی می کنند. در این باره در بخشی که به مواضع نیروهای پرمدعای چپ ایران که یا موضعشان عملا آنها را در انفعال قرار می دهد و یا ادا و اصولی در تضاد با موقعیت واقعی خود در می آورند، صحبت خواهیم کرد.  
3- در مورد این کشورها، به ویژه عربستان سعودی و امارات، ممکن است کار تلافی حملات  به گرفتن جزایری از ایران در خلیج فارس و یا بخش هایی از خوزستان کشیده شود.  


۱۳۹۸ تیر ۱, شنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(4)


امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(4)

با توجه به تحولات پیش آمده در تقابل میان امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی، پیش از آنکه به گزینه های دیگر مورد بحث بپردازیم، بهتر است در این بخش و بخش بعدی، مروری بر این تحولات و تغییرات و وضعیت امپریالیسم آمریکا و حکام مرتجع ایران داشته باشیم.
تضعیف گرایش به مذاکره و تقویت گرایش به جنگ
 نخستین نکته این است که از میان دو روند مذاکره و جنگ، این روند جنگ است که وجه قوی تری یافته است و بوی آن می آید که روند عمده و حاکم شود. البته هنوز تعادلی میان این دو وجه به چشم می خورد، و هر دو، حرکت خاص خود را دارند، اما در صورتی که تحولات به ضرر مذاکره ادامه یابد و نیز برخی درگیری ها که هنوز محدود و کوچک هستند، تداوم پیدا کنند، به جای تبعیت روند جنگ از روند مذاکره(یا صلح) این روند مذاکره است که باید از روند جنگ تبعیت کند.
 دلایلی که می توان برای سنگین تر شدن وزنه به نفع جنگ و عمده شدن آن بر شمرد، از هر دو سو، از این قرارند:
روند پنهان مذاکره که همواره بین آمریکا با ایران وجود داشته است و در دوران اخیر احتمالا بیشتر هم شده بود، نتوانسته طرفین را به شرایط یکدیگر مجاب، و به ویژه ایران را پای میز مذاکره آورد. هر کدام خواست هایی گذاشته اند که دیگری بندهایی از آن را نپذیرفته است. به این ترتیب، روابط تا کنون موجود نتوانسته به مذاکره آشکار بینجامد و به سوی حل و فصل تضادهای موجود بین امپریالیسم آمریکا و سران حاکم بر جمهوری اسلامی گام هایی برداشته شود. به این  دلیل، روند مذاکره یا بی نتیجه و یا حاوی نتایجی اندکی بوده که برای حل و فصل تضادها کافی نبوده است و در نتیجه، حل مسائل و تضادهای میان این دو حکومت، گرایش به آن یافته که به وسیله جنگ ممکن گردد. اینکه آیا شرط و شروطی پنهانی بوده که به اصطلاح خط قرمز حکام کنونی به ویژه خامنه ای و سران پاسداران به شمار می آیند- مثلا کناره گیری  باند خامنه ای از قدرت- روشن نیست.
برداشتن شروط مذاکره
 مهمترین تحول در این زمینه این بوده است که سران امپریالیسم آمریکا  شروط خود را برای مذاکره برداشتند و گفتند که حاضرند بدون شرط گذاشتن بر سر میز مذاکره بنشینند. هرچند که که این عموما ظاهر قضیه بوده است و آنها همواره پشت بندی به این بدون شرط و شروط بودن مذاکره افزوده می کردند و خواست دست برداشتن حکومت ایران از اتمی شدن و یا ساخت موشک های دوربرد را قید می کردند.
 برداشتن شروط مذاکره به هیچوجه به این معنی نیست که این شروط به کلی حذف می شوند. زیرا در آن صورت اساسا دلیلی برای خروج آمریکا از پیمان برجام نمی توانست وجود داشته باشد. این شروط تنها پیش از مذاکره برداشته می شوند. اما خواه در همین مذاکرات و آمدن و رفتن ها و خواه اگر ایران پای میز مذاکره بنشیند، آنگاه این شروط به همراه شروط دیگری که آشکار و پنهان به میان آمده و یا خواهند آمد، به مسائل مذاکرات تبدیل خواهند شد.
آنچه که روشن است این است که سران آمریکا اساسا برای تغییر ایجاد کردن در بندهایی از برجام، از آن بیرون آمدند و تحریم اقتصادی کنونی را آغاز و اجرا کردند. تحریمی که نتایج آن  تنها به منافع طبقات حاکم در ایران ضربه نزده، بلکه بار آن به روی مردم و در درجه نخست کارگران و زحمتکشان و حقوق بگیران لایه های پایین خرده بورژوازی افتاده و کمر آنها را خرد کرده است. افزون بر این، تحریم های مذکور،  به منافع خودشان و تمامی کشورهای امپریالیستی غربی و بخشی از کشورهای زیر سلطه نیز ضربه زده و خواهد زد.
بنابراین، آنها خواست هایی داشته و خواهند داشت که آن را کمابیش در مذاکرات رو درو، آشکار و پنهان به میان خواهند آورد. از این رو، دست برداشتن از شروط پیش از مذاکره و نشستن پای میز مذاکره، در نفس اینکه آنها خواهان تغییراتی هستند، تغییری به وجود نخواهد آورد و وضع به شرایط برجام بر نخواهد گشت.
 به نظر می رسد که بخشی از این دست برداشتن دولت آمریکا از 12 شرط پیش از مذاکره، بدان سبب باشد که انجام آنها خواهان فرایندی است که در زمان کوتاه ممکن نمی باشد.از سوی دیگر، پذیرش چنین پیش شرط هایی، وجه حکومت ایران را به شدت پایین می آورد. بنابراین، نخستین خواست سران حکومت کنونی نیز بوده است.
در مورد دلیل دوم، روشن است که برای حکام وقت با این کبکبه و دبدبه و در حالیکه کلی ادعا میان مردم کشور خود و نیز برخی جریان های وابسته به خود در کشورهای منطقه دارند، پذیرش مستقیم 12 شرط و نشستن پای میز مذاکره، تحقیری شدید به شمار می آمد و بنابراین خواست برداشتن آنها پیش از مذاکرات برای آنها بسیار مهم و اساسی بوده است.
همچنین، پیغام و پسغام های رد و بدل شده که خواه از سوی سران کشورهای امپریالیستی مانند آلمان و ژاپن، و خواه از سوی سران کشورهای زیر سلطه منطقه مانند قطر و عمان و غیره صورت گرفته است، در حالیکه نشانگر تحرکات و اقداماتی برای مذاکره بوده اما تا کنون نتوانسته روند مذاکرات را به مراحل تازه تری ارتقاء دهد. به نظر می رسد که شرایط و بندهایی که احتمالا پنهانی عنوان شده و لازم بوده که از سوی حکام کنونی به ویژه خامنه ای پذیرفته شود، پذیرفته نشده است؛ و به همین سبب مذاکرات، تا اینجا که خبرها و اتفاقات نشان می دهد، نتایج بارز، اساسی و موفقیت آمیزی نداشته است.
این میان سخنان خامنه ای در برابر نخست وزیر ژاپن که حکومت ایران با ترامپ وارد مذاکره نخواهد شد، نیز تحرک بیشتری به روند جنگ  و آماده شدن برای آن داده است.  ظاهر قضیه این است که  خامنه ای می خواهد نقش یک مخالف  تند و تیز آمریکا را بازی کند، اما این تنها تا حدی می تواند باشد که وی گمان کند که - آنچنانکه پیشتر هم گفته است- آمریکا دست به جنگ نخواهد زد. گویا این اندیشه که آمریکا دست به جنگ نخواهد زد، موجب آن گشته که باند خامنه ای و سپاه های و هوی بیشتری به راه بیندازند.
به این ترتیب و با توجه به عدم موفقیت ماموریت فرستاده ها به ویژه از جانب آلمان و ژاپن، و سخنان خامنه ای در دیدار با نخست وزیر ژاپن و های و هوی فرماندهان سپاه و روزنامه های جریان خامنه ای پیرامون این سخنان، روند مذاکره کند شده و حرکت به سوی جنگ تقویت شده و سرعت بیشتری پیدا کرده است.
حمله به نفتکش ها
رویدادهایی که این میان و به نفع روند جنگ رخ داده عبارتند از حملاتی که به کشتی های نفتکش و به ویژه این آخری ها دو نفتکش ژاپنی صورت گرفته، حمله به مواضع عربستان سعودی از سوی حوثی ها و نیز برخی حملات جسته و گریخته به کنسولگری آمریکا در بصره، سفارت آمریکا در بغداد و نیز به محل های استقرار نیروهای آموزش دهنده آمریکای در عراق. آنچه آمریکا می گوید این است که این حملات از جانب سپاه پاسداران و یا نیروهای هوادار ایران صورت گرفته است. در مقابل حکومت ایران هر گونه نقش داشتن را در این حملات منکر شده است.
 حملات صورت گرفته می تواند هم کار خود دولت آمریکایی و نوعی خود زنی برای اقناع افکار عمومی- خواه داخل کشور آمریکا و خواه بیرون این کشور- به اینکه این حکومت ایران است که دست به اقدامات جنگ طلبانه می زند،  فشار روانی روی حکومت ایران با  تهدید بیشتر این حکومت به جنگ و مجبور کردن وی به آمدن پای میز مذاکره، و همچنین بطورکلی ایجاد شرایط  روانی و عملی به نفع جنگ باشد.
از سوی دیگر این حملات می تواند کار خود پاسداران و یا نیروهای هوادار حکومت ایران و به دستور این حکومت باشد. آنها نیز می توانند موذیانه از وضعیتی که در گذشته در مورد عراق به وجود آمد و دست و دروغ های حکومت آمریکا رو شده، بهره ببرند و با استفاده از جو موجود، مظلوم نمایی کرده و خود را بی تقصیر و بی گناه جلوه دهند. درحالیکه می دانیم که کار تهدید کردن آمریکا، حتی به دولت روحانی نیز کشیده شد و وی در دو سخنرانی به این نکته اشاره کرد که در صورتی که ایران نتواند نفت صادر کند، هیچ کشور دیگری نیز در منطقه نخواهد توانست نفت صادر کند.
با اینکه  به سبب ضعف و ناتوانی حکومت کنونی و هارت و پورت کردن های بی پایانش به ویژه علیه امپریالیست ها، کمتر اندیشه و تصور به سوی امر اخیر گرایش می یابد، اما  از سوی دیگر به سبب مکار و فریبکار بودن خامنه ای و دارودسته حاکم، این امر را نیز باید جزو احتمالات منظور کرد.
به هر حال اینکه دو سوی این جدال چه نظری خاصی در مورد این اتفاقات دارند، تاثیری در این اینکه این اتفاقات  آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته روند جنگ را تقویت کرده و می کند، نخواهد داشت.
سرنگونی پهپاد آمریکایی
اما مهمترین حادثه  به وجود آمده این بوده که یک پهپاد آمریکایی هدف شلیک موشک های نیروی هوایی سپاه پاسداران قرار گرفته و سرنگون شده است. پشت بند آن ظاهرا پروژه ای بوده که از جانب سران امپریالیسم آمریکا ترتیب داده شده و طبق آن قرار بوده که به سه سایت ایران حمله شود. گویا ترامپ آن چنان که خودش می گوید، ده دقیقه پیش از انجام و به این دلیل که تعداد 150 نفر جان خود را از دست می دادند، آن را متوقف کرده است.
ورود این پهپاد به حریم هوایی ایران، چنانکه حکومت ایران ادعا می کند و برعکس عدم ورود آن به حریم هوایی ایران، چنانکه دولت آمریکا ادعا میکند، از جمله مواردی است که یک نقطه جهش کوچک را به سوی جنگ بازی کرده و می کند.
 این پهپاد از سوی آمریکایی می تواند هم برای جاسوسی فرستاده شده باشد، هم تنها برای اینکه  واکنش طرف ایرانی تست شود، و هم اساسا برای اینکه  به آن شلیک و زده شود تا بتوان بر مبنای چنین زدنی، فضای جنگی و تهدید آمیز را شدیدتر کرد. همه این دلایل می تواند برای فرستادن این پهپاد به حریم هوایی ایران و یا نزدیک به آن وجود داشته باشد.
  یکی از فرض های که می توان در مورد آن داشت، این است که این ها از زمره اقداماتی است که می توان آنها را عقب رفتن و میدان دادن به طرف مقابل، برای اینکه او حمله را آغاز کند  نامید:
«یک تکه پهپاد می فرستی، طرف آن را می زند و تو به این وسیله خود را برای تلافی کردن و ضربه ای نسبت به آن سنگین تر وارد کردن محق جلوه می دهی. چیز کمی باخته ای و چیز بزرگی به دست آورده ای!»
 آمریکا می تواند به وسیله چنین اقداماتی، از یک سو واکنش نظامی ایران را بسنجد و از سوی دیگر خود نقش «مظلوم» را بازی کند، دولتهای مختلف و افکار عمومی داخل آمریکا و بیرون آمریکا و حتی داخل ایران را به نفع خود سامان دهد و بسیج کند.
 همچنین است موضع ترامپ رئیس جمهور آمریکا. وی می گوید که قرار بوده که پروژه ای برای انجام حملاتی محدود به ایران اجرا شود و به این دلیل که گفته شده در اجرای این پروژه حدود 150 نفر کشته می شوند، ده دقیقه پیش از اجرا، دستور توقف آن را داده است.
 سپاه پاسداران و بلندگویان خامنه ای برای زدن یک پهپاد، عدم واکنش آمریکا تا کنون و برخی عقب نشینی های ظاهری ترامپ، چنان جشنی راه انداخته اند که انسان گمان می کند جنگ هنوز آغاز نشده را برده اند. بد نیست که حضرات فکر کنند که ممکن است آمریکا عقب رود و به این حضرات اجازه دهد که با زدن یک پهپاد سرمست شوند و کری بخوانند. هیچ بعید نیست که چند حمله نیروهای آمریکایی و تخریب هایی که به عمل می آورند، قهقهه هاشان را به گریه و ناله و ماتم و سوگواری تبدیل کند.
 یکی از دلایلی که می تواند در«داستان صد و پنجاه نفر» ترامپ وجود داشته باشد، این است که برای ترامپ و هیئت حاکمه آمریکا، جدا از هدایت افکارعمومی بین المللی، هدایت افکار عمومی ایران نیز مهم است.  اکثریت به اتفاق مردم ایران از حکومت کنونی متنفرند و حکومت  آمریکا اگر بخواهد به  ایران حمله کند و خواه مستقل و خواه در کوران جنبش خود مردم ایران به سرنگونی حکومت کنونی دست زند و بخواهد خود را هوادار مردم ایران، «دموکراسی» و «آزادی» نشان دهد و حکومت باب میل خود را سر کار بیاورد، باید هوای افکار عمومی را در ایران داشته باشد و تا آنجا که ممکن است، به حملاتی دست نزند که در آن افراد غیر نظامی جان خود را از دست می دهند. گرچه بطور کلی امپریالیست ها پای بند کوچکترین قاعده ای نیستند و پیش برد منافع خود را با کمترین هزینه جانی و مالی در درجه اول اهمیت قرار می دهند. برای آنها «یک سنت هم یک سنت است»!
افول آمریکا؟
اما چنانکه وضع درست آنگونه باشد که سران جمهوری اسلامی  تصویر می کنند و ترامپ و سران آمریکا  با این همه هارت و پورت و لشکر کشی و تکنولوژی نظامی و غیره...ناتوان از آغاز یک جنگ و یا مردد در دست زدن به آن باشند و با دیدن مقاومت  سران جمهوری اسلامی در مقابل  بندهای مذاکره و خواست های خود، به عقب نشینی دست زده اند، آنگاه باید تحلیل ما به ضعف اساسی طرف مقابل بچرخد؛ یعنی امپریالیسم آمریکا.
چنانچه امپریالیسم آمریکا از این تنگنا و مخمصه سالم و پیروز- خواه دیپلماتیک  و در روند مذاکره و خواه بدتر از آن نظامی و در روند جنگ - بیرون نیاید، آنگاه باید پذیرفت که نتایج منفی این جدال برای وی، نشانگر جهشی کیفی در موقعیت رو به افول وی در جهان است. افولی که از مدتها پیش آغاز شده و تا کنون ادامه یافته است. این همانند وضعی است که امپریالیسم انگلیس پس از جنگ جهانی دوم شاهد آن بود. اما شواهد دال بر این است که یکی از دلایل آمریکا برای این ماجراجویی در خاورمیانه، همین تقابل با روند رو به افول بین المللی خودش باشد. در حال حاضر داوری سخت است و باید پس از پیشرفت رویدادها به قضاوت های دقیقتری دست زد.
مانورها و حرکات پر تضاد سران آمریکا
سخنان ترامپ در این مورد و کلا سخنان سران اصلی آمریکا ( پمپئو، بولتون و ...) در مورد ایران بسیار پر تضاد و پر از مانورهای گیج کننده است. برخی از این تضادها و مانورها می توانند واقعی باشند و یا ریشه هایی در واقعیت داشته باشند و از ضعف های امپریالیسم آمریکا و یا از نکات قوت وی برخیزند. برخی دیگر تصنعی بوده و صرفا می توانند برای  گیج کردن سران جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران، فریب  دادن آنها برای رو نشدن برنامه و نقشه های در راه و یا در حال اجراء و همچنین بازی با افکار عمومی باشند.
 بدیهی است که وضع درونی خود آمریکا می تواند دلایلی برای این تضادها و مانورها ایجاد کند. آنچه که آشکار است این است که درون هیئت حاکمه آمریکا و به ویژه میان حزب دموکرات - دقیقتر جناح هایی از حزب دموکرات  که البته جناح مسلط این حزب نیستند-  با جناح مسلط بر حزب جمهوری خواه یعنی  ترامپ و دیگران اختلاف وجود دارد. بنابراین، از زمره مسائل اساسی واقعی که پیش پای ترامپ و جناحی که وی نماینده آن است وجود دارد، یک دست کردن دیدگاه هیئت حاکمه آمریکا در مورد مسئله جنگ، به وجود آوردن وحدت در حزب جمهوری خواه در مورد جنگ و نیز به ویژه مجاب کردن جناحی از حزب دموکرات است که مخالف جدی جنگ به شمار می آیند، و یا چنانکه نتوانند آنها را مجاب کنند، حداقل آنها را در حزب دموکرات به انفراد برسانند و محدود کنند.
از سوی دیگر، وضعیت ترامپ در انتخابات در پیش آمریکا برای حزب جمهوری خواه بسیار مهم است و تردیدی نیست که زمان این انتخابات، شرایط حزب جمهوری خواه و موقعیت خود ترامپ و جناح وی در حزب جمهوری خواه برای آنها در زمان دست زدن به جنگ، بسیار مهم است. همچنانکه در بخش های پیشین گفتیم دست زدن به جنگ شاید آسان باشد، اما در صورتی که به درازا بکشد، جمع و جور کردن آن و سالم بیرون رفتن از آن کار بسیار مشکلی است.
افزون بر اینها وضع افکار عمومی در آمریکا برای ترامپ و حزبش حائز اهمیت است. آنها باید این افکار عمومی را برای جنگی دیگر آماده کنند.
 و بالاخره وضع کنونی اقتصاد آمریکا که شواهد دال بر رونق نسبی آن است و اینکه جنگی دیگر بتواند این اقتصاد را رونق بیشتری ببخشد و یا از رونق بیندازد برای سران امپریالیسم آمریکا و جناح حاکم بسیار مهم است.
باری بخشی از این دلایل، آمریکا را بیشتر به آن سو می راند که تضادهایش را با ایران تا آنجا که جای مانور و پیش روی و پس روی وجود دارد، از راه مذاکره حل و فصل کند. اما همه چیز همواره  و آن چنان که سران آمریکا می خواهند پیش نمی رود، به همین دلیل، به ناچار باید برای گزینه جنگ نیز تمامی جوانب را در نظر گیرند و روند آن را در صورتی که چندین سال به درازا کشد، پیش بینی کنند و برای حل و فصل تمامی  مسائل، راه حل هایی در آستین داشته باشند.
جدا از اینها، همچنانکه در بخش های پیشین اشاره کردیم حل و فصل تضادهایی که در این مورد با امپریالیستهای اروپایی و ژاپن وجود دارد و نیز جدال ها و سازش ها با امپریالیسم روس نیز حائز اهمیت است. روند موضع گیری های سران امپریالیست های اروپایی(انگلستان، آلمان، فرانسه) و نیز روسیه نشان می دهند که موانع مقابل پای آمریکا یکی پس از دیگری در حال بر داشته شدن و تضادها در حال حل و فصل شدن است و نه برعکس.
 همچنین این مانورها و تضادها را می توان برای این دانست که  دست زدن به هیچ اقدامی را قطعی و آشکار نمی کنند. این می تواند به سران کشور آمریکا امکان دهد که به همین تحریم های اقتصادی کمرشکن ادامه دهند و از این راه وضع عمومی حکومت کنونی و نیروهایش را به نهایت ضعف برسانند، و در عین حال، نیروهای اطلاعاتی و جاسوسی وی نیز زمان مناسب داشته باشند که برآوردی دقیق از تمامی امکانات تسلیحاتی و عوامل انسانی که حکام ایران می توانند روی آن ها حساب کنند، به عمل آورند. سران کشور آمریکا و نیروهای اطلاعاتی و جاسوسی آن این امر را که ممکن است حکام کنونی و سپاه پاسداران سلاح هایی مخفی داشته باشند که برای روز مبادا ذخیره کرده اند، در نظر می گیرند و به نظر تا تسلط کامل- اگر با توجه با ماهواره ها و جاسوس هایی که در دم و دستگاههای اطلاعاتی  دولت و سپاه پاسداران جمهوری اسلامی دارند، تا کنون نتوانسته باشند به آن رسیده باشند- بر وضعیت نیروهای ایران و به ویژه سلاح های آن، از دست زدن به جنگ پیش از موقع  پرهیز کنند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 98

             

۱۳۹۸ خرداد ۳۱, جمعه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(5)


درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم
و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(5)

همچنان که در بخش های پیشین این مقاله نوشتیم، موضع گیری های جاری بر سر شعار ضد ارتجاع سلطنت طلب و ضد امپریالیستی دانشجویان، از جمله موقع مناسبی شده تا تروتسکیست های رنگارنگ ماهیت خود را بیشتر آشکار کنند. برخی همچون «کمونیسم کارگری ها» آشکار و روشن مواضع رسمی خود را بیان کنند و نشان دهند که مزدور اینک با جیره و مواجب نیروهای وابسته به امپریالیسم غرب هستند، و برخی دیگر از آنها که در احزابی مانند حزب حکمتیست و یا حزب حکمتیست - خط رسمی گرد آمده اند، در ظاهر با این مواضع «کمونیسم کارگری ها» به مخالفت برخیزند، اما در این مخالفت ها، درست همان اندیشه ها و دیدگاه هایی  را موذیانه پیش برند که در آنها اساسا با کمونیسم کارگری ها مشترک اند. وظیفه عمده اینان، تیره و تار و کُند کردن اندیشه و خط دانشجویان علیه ارتجاع سابق و امپریالیسم و راست و ریست کردن آن در مسیری نادرست است.
  در دو بخش گذشته به بررسی مواضع رحمان حسین زاده  سرکرده حزب حکمتیست پرداختیم، اکنون به مقاله ای از حزب حکمتیست - خط رسمی به نام  واقعیات پشت پرده چپ "تقواییستی"( به تاریخ 28 مه 2019) بپردازیم که به وسیله ثریا شهابی  یکی از سرکردگان این جریان نوشته شده است.
«مسئله حاشیه ای»
شهابی پس از اشاره به گردهمایی دانشجویان و شعار«علی نژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد»می نویسد:
«این شعار در نقد مسیح علی‌نژاد هم در طیف "راست در اپوزیسیون" و هم در " چپ در اپوزیسیون" به مباحثات بسیار فراگیر تر از خود این تجمع اعتراضی، سرکوب و حلقه های بعدی پیشروی آن، دامن زده است. مباحثاتی که هرچند در نقطه شروع ممکن است بنظر بر سر یک مسیله "حاشیه ای" صورت گرفته باشد، اما عملا میدانی باز کرده است که سخنگویان جنبش های مختلف به صراحت و روشنی دورنمای فعالیت هایشان، افق پیروزی از زاویه دیدگاه خود را به اطلاع افکار عمومی برسانند.»
  ثریا شهابی خیلی راحت شعار دانشجویان را که نقطه شروع این مبارزات است، یک «مسئله "حاشیه ای"» می نامد، هر چند که می گوید که «به نظر بر سر یک مسئله«حاشیه ای» صورت گرفته باشد» و واژه حاشیه را در گیومه می گذارد. در واقع، عبارات و کل مضمون مقاله وی نشانگر این است که وی می خواهد آن را حاشیه ای وانمود سازد.
اما  شعار علیه سلطنت طلبان و امپریالیست ها و ارتجاع خواندن آنها، در هر مورد و شکل خاصی که بروز کند و هر مضمون ویژه ای که داشته باشد، نه تنها« حاشیه ای» نیست، بلکه از شعارهای اساسی انقلاب ایران و علیه یکی از دشمنان اصلی انقلاب می باشد و این ُلب موضع دانشجویان است. بدون موضع گیری درست و اصولی، روشن و آشکار بر سر امپریالیسم و ارتجاع وابسته به آن و عوامل و پادوهای آن، و مبارزه نظری و عملی هم جانبه و ژرف با آنها، هر گونه استقلال و آزادی و برقراری جامعه ای دموکراتیک و سوسیالیستی در ایران غیرممکن است.
بنابراین نخستین مسئله ای که این شعار برای هر سازمان سیاسی می تواند تعیین کند این است که اصلا موضع شما در مورد یک پادوی سلطنت طلبان و امپریالیستها و اساسا در مورد خود آنها چیست؟ آیا این نیروها ارتجاعی هستند یا نه؟ آیا جزو دشمنان اصلی انقلاب ایران هستند یا نه؟ آیا باید با آنها مبارزه ای دائمی و پیگیر کرد یا نه؟ روشن کردن مواضع ابتدایی در مورد این شعار بسیار مهم است و خود تا حدود زیادی نشانگر روشن کردن «دورنمای فعالیت» و یا اینکه در«افق پیروزی» چه پیش می آید، از دیدگاه هر سازمان سیاسی است. 
اما شهابی در حالیکه  خود از «صراحت و روشنی» حرف میزند، به جای طرح صریح و روشن موضع دانشجویان، که باید موضع اساسی سازمان های انقلابی، واقعی، اصیل و مردمی باشد، و پیش از اینکه در مورد مضمون و ماهیت واقعی شعار صحبتی بکند  به یکباره به نظرات سازمان ها می پرد و با عباراتی در مورد این که شعار مزبور موجب گشته تا«سخنگویان جنبش های مختلف به صراحت و روشنی دورنمای فعالیت هایشان، افق پیروزی از زاویه دیدگاه خود را به اطلاع افکار عمومی برسانند»  قضیه را خیلی سرسری و «دیپلماتیک» برگزار می کند. وی به «دورنما»، «افق» می پردازد تا حال و آغاز را یواشکی تیره و تار و حاشیه ای کند.
تقلیل مبارزه دانشجویان
 اکنون ببینیم که موضع ابتدایی وی در مورد شعار دانشجویان و تیره و تار کردن آن چگونه است. وی می نویسد:
«اما موضوع چه است و چه نیست! دانشجویان در دل اعتراض خود به بیکاری و بیگاری و تبعیض و سرکوب و حجاب و بی حقوقی زن، ضمنا شعاری هم علیه خانم مسیح علینژاد در اپوزیسیون، بعنوان مشاور و کارچاق کن حمایت از طرح تحریم و گسترش فضای جنگی در خاورمیانه، داده بودند. تا به این ترتیب دلال های تحریم و جنگ در کریدورهای قدرت های ارتجاعی بین الملی و محلی را منزوی کنند.»
 اگر از واژه «ضمنا» بگذریم که باز قصد کم اهمیت جلوه دادن شعار دانشجویان علیه ارتجاع امپریالیستی و نقش همان «حاشیه» ای جلوه دادن مبارزه  مذکور را دارد، شعار دانشجویان، شعاری در مخالفت با «طرح تحریم» و یا «گسترش فضای جنگی در خاورمیانه»  خوانده می شود.
 به عبارت دیگر، زمانی که نه تحریمی در کار باشد و نه فضای جنگی، وضع خوب می شود و لابد نیازی به چنین شعارهایی نخواهد بود. از این راه، یک شعار که در بطن خود اهداف استراتژیک انقلاب ایران را آشکار و دنبال می کند، یعنی  شعاری که علیه نیروهای سلطنت طلب وامپریالیست هاست و چنین ابراز می کند که سلطنت طلبان و امپریالیست ها نیروهایی ارتجاعی هستند و افتادن دنبال  آنها( که راه مسیح علی نژاد تنها یکی از اشکال خاص آن است) نتیجه ای جز نیمه مستعمره شدن ایران نخواهد داشت، تبدیل به یک شعار و یا خواست صرفا تاکتیکی می شود و یا به آن کاهش داده می شود. یعنی این مسئله اساسی که آیا طبقه کارگر و دیگر طبقات مردمی ایران باید دنبال انقلاب و آزادی و استقلال خویش و بنا کردن جامعه ای دموکراتیک و سوسیالیستی باشند، و یا نه، به ارتجاع امپریالیستی و نوکران آنها یعنی رضا پهلوی و سلطنت طلبان اقتدا کنند و به جای جمهوری اسلامی، به زیر سلطه امپریالیستها و نوکران آنها بروند، صرفا تبدیل به این می شود که:
آی« قدرت های ارتجاعی بین المللی» (منظور کدام قدرتهای ارتجاعی بین المللی است؟) و« اپوزیسیون راست» مواظب ما باشید و دست از تحریم بردارید و فضای جنگی به وجود نیاورید!
از این گذشته، موضع ثریا شهابی در مورد سلطنت طلبان و امپریالیست ها نیز در نوع خود جالب است. وی همانند تمامی تروتسکیست ها، آنها را« طیف راست در اپوزیسیون»،«صف اپوزیسیون راست»، «گرایشات راست»،«فعالین راست» و «جنبش راست»!( منظور شهابی «جنبش» سلطنت طلبان و «جنبش» امپریالیست هاست! به به! چه جنبشهایی!؟) می خواند. این واژه ها و این نامیدن ها وظیفه دارند که تضاد طبقه کارگر و خلق ایران و امپریالیسم را ماست مالی کرده و به سوی نوعی همزیستی غیر آنتاگونیستی و در نهایت تبعیت طبقه کارگر از بورژوا- کمپرادورها و از امپریالیست ها کانالیزه کنند.
 وی  در مورد این نیروهای ارتجاعی چنین می نویسد:
« آنها فعالین جنبشی هستند که از دانشجویان دانشگاه تهران تا طبقه کارگر و همه محرومین در ایران با همه نفرت و انزجارشان از جمهوری اسلامی ایران نمی خواهند سرباز بی جیره و مواجب آنها در پروژه های شان، از جمله در پروژه "ققنوس" و "فرشگرد" و "جنبش میدان فیروزه ای"، آنها شوند.»
 بنابراین مشکل صرفا این است که  طبقه کارگر و دانشجویان و محرومین در ایران نمی خواهند «سرباز بی جیره و مواجب» پروژه هایی همچون «ققنوس و فرشگرد و  جنبش میدان فیروزه ای» و غیر آنها شوند. لابد اگر جیره و مواجبی داشتند، «سرباز» آنها می شدند!؟(همچنانکه تروتسکیست های رنگارنگ شده اند).
خیر! صحبت از یکی از تضادهای اساسی انقلاب ایران نیست! صحبت از «جنبش» هایی همچون «ققنوس» و «فرشگرد» و «میدان فیروزه ای» است!؟
 می بینیم که چگونه تضاد طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران با امپریالیست ها و نوکرانشان به «حاشیه» رفته و به چه درجه نازلی تقلیل داده شده است.
و این ها از زمره تروتسکیست ها یعنی مدعیان دروغین ضد سرمایه داری هستند. براستی که این چگونه ضد سرمایه داری بودن است، هنگامی که شما مخالفت با بزرگترین و پر قدرت ترین دولتهای سرمایه داری جهان، که کل کشورها را زیر سلطه خود دارند، به مخالفت با چند پروژه تبلیغاتی از جانب برخی از نوکران آنها تقلیل می دهید؟ آیا هدف جز در سایه قرار دادن مبارزه با بزرگترین قدرتهای سرمایه داری جهان و در واقع نظام سرمایه داری است؟
 در بخش گذشته اشاره کردیم و اکنون تکرار می کنیم که یک ضد امپریالیسم می تواند ضد سرمایه داری نباشد و یا یک ضد سرمایه داری رادیکال و پیگیر نباشد، اما هر ضد سرمایه داری رادیکال و پیگیری باید ضد قدرتهای بزرگ سرمایه داری یعنی قدرتهای امپریالیستی باشد. در صورتی که وی ضد امپریالیسم یعنی عالی ترین مرحله نظام سرمایه داری نباشد که جهان را در چنگال خود دارد، نمی تواند ضد سرمایه داری باشد. و امثال ثریا شهابی از همین طیف تروتسکیست هایی هستند که در واقع پیرو امپریالیست ها و نوکرانشان و بزک کنندگان آنها هستند و به دروغ خود را نیروهایی علیه سرمایه داری می نامند.(1)
ثریا شهابی ادامه می دهد:
نفی ماهیت استراتژیک شعار دانشجویان
شهابی نظر خود را باز هم بیشتر در مورد شعار دانشجویان باز می کند:
« این شعار نه در مورد حجاب و مسیله زن، چپ و راست در مورد مسیله زن است و نه اساسا علیه جبهه راست و افق راست بطور کلی است!»
راستی! پس این شعار«نه اساسا علیه جبهه راست»(یعنی اساسا علیه سلطنت طلبان و امپریالیستها) و نه اساسا علیه «افق راست به  طور کلی»(یعنی علیه نیمه مستعمره بودن ایران) است. (باید دانشجویان مراقب باشند که شعاری «اساسا علیه جبهه راست و یا علیه افق راست بطور کلی» ندهند که قطعا به قبای این تروتسکیست با جیره و مواجب برخواهد خورد!)یعنی شعاری علیه دشمنانی مشخص و استراتژیک نیست و علیه گروهها و گرایش هایی و همچنین تاکتیکی و موقتی است. لابد برای همین بود که شهابی واژه حاشیه را در گیومه گذاشت! لابد برای همین است که گفت دانشجویان «ضمنا» یک شعارهایی هم بر ضد علی نژاد داده اند!؟
 اما ای تروتسکیست تاریک فکر ماست مالی کن! وقتی که از «جبهه راست» و« افق راست» با نام ارتجاع و انقیاد یاد می شود و اینها در کنار ارتجاع حکومت اسلامی قرار می گیرند، آنگاه چگونه ممکن است که اساسا علیه «جبهه راست» و یا «افق راست» یعنی رفتن زیر سلطه امپریالیست ها و ارتجاع وابسته به آنها بطور کلی نباشد؟
البته این سخن بسیار درستی است که شعار بر ضد علی نژاد بر خلاف ظاهر آن، شعاری در مورد مسئله حجاب و یا مسئله آزادی زنان نیست. زیرا در حقیقت، این شعاری است عام علیه سلطنت طلبان و امپریالیست ها. عامی که تنها با توجه به شرایط ویژه و هدف آن گردهمایی که به طور عمده مبارزه با حکام مرتجع کنونی ایران و در زمینه های گوناگون است، تجلی خود را در یک خاص یعنی راه و روش علی نژاد نشان داده است.  در واقع  مسیح علی نژاد و دیدگاههایش بهانه ای بوده اند برای چنین شعارهایی. آنچه می توانست این «بهانه» را به موردی برای بیان و یا تجلی نظرات دانشجویان تبدیل کند، به ویژه بودن وی در جبهه سلطنت طلبان و امپریالیستها، پشتیبانی های سلطنت طلبان و امپریالیست ها از وی و از همه مهم تر ملاقات وی با جان بولتون بوده است.  
اما شعار دانشجویان علیه کدام بخش از ارتجاع سلطنت طلب و امپریالیسم نیست؟
سپس وی در شرح این بخش از نظر خود می نویسد:
«این شعار تحرک معین، ویژه و در جریان، در میان بخشی از راست سناریو سیاهی را هدف اعتراض خود قرار داده است. بخشی که پا به پا و همچون هییت حاکمه آمریکا، خواهان گسترش تحریم ها و فضای جنگی، (نه الزاما خود جنگ)، هستند.»
پس این شعار تنها متوجه «تحرک معین و ویژه و در جریان بخشی از راست» است و نه علیه تمامی تحرکات، و تمامی بخش های سلطنت طلبان مرتجع، و تمامی نیروهای وابسته به امپریالیسم و از جمله خود تروتسکیست های کمونیسم کارگری و حکمیست که بزک کنندگان سلطنت طلبان و امپریالیست ها و جیره بگیر آنها هستند.
 زمانی که ما می نویسیم که این جناب تروتسکیست وظیفه خود می داند که شعار دانشجویان را به شعاری «حاشیه ای» تبدیل کند و از دامنه و ژرفای آن بکاهد، منظور چنین نظراتی است.
 می توان پرسید که براستی کدام بخش از «راست» باقی مانده که منظور شعار دانشجویان نبوده است؟  لابد بخشی که «خواهان گسترش تحریم ها و فضای جنگی» نیست؟ اما مخالفت با علی نژاد مخالفت با تجلی یک عام است نه یک بخش خاص از نیروهای وابسته به امپریالیسم یا یک دیدگاه معین! نه صرفا بخشی که «خواهان گسترش تحریم ها و  فضای جنگی» است!
 لابد این بخش باقیمانده از ارتجاع که مخالف« گسترش تحریم ها و فضای جنگی» است، همان بخشی است که ثریا شهابی  خود پیرو آن است و اینجا می خواهد آن را از زیر ضرب دانشجویان بیرون آورد و نجات دهد تا زمانی که خود خواست در کنار آنها قرار گیرد، مرتجع و وابسته به امپریالیسم به شمار نیاید!( نگاه کنید به یادداشت یک)  
شهابی  تلاشش را برای گنگ و گیج و مغشوش کردن شعار ادامه می دهد:
«تحرکی که یک گوشه آن رجوی و مجاهد است، گوشه های دیگر آن باند زحمتکشان و عبدالله مهتدی و دستجات قوم پرست کرد و ترک و بلوچ و عرب و .. . جریاناتی که همگی شان چشم به برکات جانبی پروژه های مخرب ترامپ و آقای پمپو و سایر قدرت های مرتجع منطقه دوخته اند. کسانی که بعنوان عناصر ابزاری در اپوزیسیون، در اجرای طرح های مخرب، از یک طرف به عمر رژیم و امکان سرکوب آن می افزایند و از طرف دیگر شرایط سرنگونی جمهوری اسلامی ایران را مخاطره آمیز میکنند.»
جناب تروتسکیست! اگر اینها که شما نام می برید، یعنی «رجوی و مجاهد، باند زحمتکشان و عبدالله مهتدی»، «عناصر ابزاری در اپوزیسیون» یعنی ابزار دست امپریالیست ها«در اجرای طرح های مخرب» هستند، اگر اینها و البته به اضافه تمامی دارودسته های سلطنت طلب و جمهوری خواه نوکر امپریالیسم و از جمله رضا پهلوی، به « برکات جانبی پروژه های مخرب ترامپ و آقای پمپئو» یعنی رهبران امپریالیسم آمریکا «چشم دوخته اند»، آنگاه مخالفت با اینها، صرفا مخالفت با تنها «تحرک معین، ویژه و در جریان بخشی از راست» نیست، بلکه در اساس مخالفت با ارتجاع امپریالیسم و تمامی نیروهای وابسته به آن است.(2)
از سوی دیگر مشکل اساسی این نیست که اینها در راه مبارزه با حکومت اسلامی با« اجرای طرح های مخرب از یک طرف به عمر رژیم و امکان سرکوب آن می افزایند...»(گویا مشکل خود اینها هم نیستند و صرفا جمهوری اسلامی است و اگر اینها چنین طرح های مخربی اجرا نمی کردند و بر عمر رژیم نمی افزودند، وضع می توانست خوب باشد و دوستی با آنها مجاز!) و یا« از طرف دیگر شرایط سرنگونی جمهوری اسلامی ایران را مخاطره آمیز میکنند». زیرا اینها و در واقع پشتیبانان آنها یعنی امپریالیستها، نه تنها کم از رژیم قرون وسطایی حاکم بر ایران ندارند، بلکه خود به سهم خود از دشمنان اصلی طبقه کارگر و خلق ایران به شمار می روند. اینها و حکومت اسلامی دو ارتجاع و انقیاد هستند. هرکدام را طبقه کارگر و خلق ایران بزند، دیگری را تضعیف کرده است و در عین حال هر کدام را سرنگون کند، سرنگون کردن دیگری دیگری در انتظار وی خواهد بود؛ و این به ویژه در مورد امپریالیستها راست درمی آید که دست از توطئه، حمله و تجاوز دست بر نخواهند داشت، و مبارزه و جنگی طولانی با آنها  در انتظار طبقه کارگر و خلق ایران خواهد بود.
 دو روی یک سکه
شهابی سپس به تقوایی می پردازد و وی را به این دلیل که نظر« اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید» را طرح کرده، مورد ملامت قرار می دهد. اگر از انتقادهای آبکی وی بگذریم که محتوای انتقادهای تمامی تروتسکیست های حزب حکمتیست و حزب حکمتیست - خط رسمی به تقوایی و نظر وی است، در پایان مقاله خویش می گوید:
« صورت مسیله تقوایی در این پلمیک، علینژاد نیست. صورت مسیله این است که "اپوزیسیون من" نشوید! چرا که "من هم جنبشی" آن تحرکی هستم که شما چپ های "فرقه ای" و "ایدیولوژیک" و "پروحکومتی" مشغول عقب زدن اش در مبارزه زنده و روی زمین سفت هستید! این واقعیت است که او را چنان ملتهب به میدان کشانده است. نه آن شعار چنان تاثیرات معجزه اسایی داشت و نه گردی بر دامان خانم علینژاد نشسته است.»
 این هم یکی دیگر از شیوه هایی که این تروتسکیست پیش گرفته است برای اینکه اصل قضیه را گم و گور کند.
 گفته می شود که مسئله تقوایی در این پلمیک علی نژاد نیست؛ و البته این تا حدودی درست است. زیرا آنچه تقوایی از آن به حرص و جوش آمده، صرفا شعار علیه یک فرد نیست که البته برخلاف نظر شهابی«گرد» زیادی هم بر فکر وی«نشسته است»(بدتر از اینکه دانشجویان وی را مزدور سلطنت طلبان و امپریالیست ها و ارتجاع نامیده اند)، بلکه شعار علیه ارتجاع و امپریالیسم است.  در واقع، در مقابل تمایل تقوایی به «هم جنبشی» بودن با سلطنت طلبان و امپریالیست ها، که البته وی در آن تنها نیست و همه تروتسکیست ها و از جمله شهابی با وی علق مشترک و از صمیم قلب دارند، اندیشه و خطی طرح می شود که ضد ارتجاع سابق و ضد امپریالیستی است. اندیشه و خطی در میان دانشجویان که پس از چهل سال تبلیغ و ترویج تروتسکیسم و با این همه امکانات، همچون پتکی گران بر سر دارودسته های تروتسکیست و حکمتیست ها فرود آمده است و آنها را به «کما» برده است. و به راستی از این جنبه که مشوق این جریان ها در لو دادن و آشکار کردن مقاصد شان باشد،«تاثیرات معجزه آسایی» داشته است.(3)
تقوایی برای خود و حزبش (و البته وی استثنایی میان تروتسکیست ها نیست، بلکه همه دارو دسته های مارکسیسم انقلابی ، کمونیسم کارگری و حکمتیست از یک قماشند) این وظیفه را قائل بوده و هست که نقش نماینده سلطنت طلبان و امپریالیست ها را در«شبه چپ» ایران بازی کند.  از این رو طبعا از نظر وی، هر گونه مخالفتی با ارتجاع پیشین و امپریالیستها، نفی کننده اندیشه و خط تروتسکیستی  وی است. بر همین مبنا هم تمایلی ندارد که جریانی اپوزیسیون وی شود و دیدگاه وی را نقد کند.
 به این ترتیب قضیه از ارتجاع سابق و امپریالیست ها آغاز می شود و به تقوایی می رسد و نه برعکس. این مسئله بدانسان که شهابی آن را طرح می کند و تلاش می کند که آن را در تمایل تقوایی یعنی تمایل یک فرد خلاصه کند، تیره و تار کردن اصل قضیه است.
همچنانکه دیده می شود، تمامی تلاش شهابی در این مقاله و به عناوین مختلف، این است که اصل مسئله را نفی کرده و آن را از روشنی و صراحت انداخته و به گونه ای دیگر و گنگ و همان «حاشیه ای» وانمود سازد.
 و باز در همین راستا:
«این تعرض تقوایی، بیش از همه دفاع از خود است تا از هیچ کس و هیچ جنبش دیگری!»
خیر جناب شهابی! برعکس شما ما گمان می کنیم که این تعرض تقوایی به دانشجویان بیش از اینکه دفاع از خود باشد، در درجه نخست و بیش از همه، دفاع از ارتجاع سلطنت طلب و امپریالیست هاست. تقوایی فرد «فداکاری» است و در راه منافع سلطنت طلبان و امپریالیستها حاضر است از خود نیز بگذرد!؟
 اگر« سیاست منسجمی» وجود دارد که « شعار[اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید] بهانه و هدف» خود را«دفاع» از آن می داند، اگر اینها از جریانی سر می زند«که بنام کارگر و کمونیسم، رویکرد معینی در اپوزیسیون را نمایندگی میکند»، آنگاه این به غایت انحرافی است که ما اینها را صرفا«متحد آن اپوزیسیون های راستی» بدانیم که« زیر ضرب رفته اند». اینها نماینده  طبقات دیگری که متحد این جریان «اپوزیسیون راست» یعنی سلطنت طلبان مرتجع باشند، نیستند، تو گویی ما با دو طبقه مختلف و یا دو جریان مختلف طرف باشیم. تقوایی و تروتسکیست ها نماینده سیاسی مثلا لایه هایی از خرده بورژوازی نیستند، اگر چه در میان تروتسکیست ها ممکن است افرادی باشند که از لایه هایی از طبقه خرده بورژوازی باشند و هنوز در گیجی و گنگی به سر می برند. آنها خود نمایندگان سیاسی و بازتاب دهنده منافع  جریان های سلطنت طلب و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم و در یک کلام امپریالیست های غربی در چپ ایران هستند. وظیفه آنها دفاع از منافع این نیروهای ارتجاعی است. روشن است که فرد یا سازمانی که نماینده سیاسی یک جریان و طبقه  است از دیدگاه و خط خود دفاع می کند، اما نه در خلاء و صرفا در دفاع از خویش جدا از منافع آن طبقه و جریان سیاسی و یا قدرت بین المللی.
تقوایی و پیش از او حکمت  دو فرد نیستند. آنها نماینده یک گرایش، یک دیدگاه و خط سیاسی- ایدئولوژیک معین و مشخص ارتجاعی هستند. دیدگاه و خط آنها، از همان سرآغاز، تجلی منافع یک طبقه و نیروی ارتجاعی است. هر فردی، حتی از طبقات خلقی(کارگر، دهقان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی) تروتسکیسم را به عنوان جهان بینی خود انتخاب کند، صرف نظر از اینکه تمایلات قلبی پاک یا آلوده ای داشته باشد، خود را به عنوان نماینده ارتجاع و امپریالیسم معرفی کرده است. این حکمی قطعی است و تمامی تجارب تاریخی تمامی کشورها، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و بنیان نهادن انترناسیونال چهارم، بر آن گواهی داده است. تروتسکیسم یعنی نماینده  انحصارات سرمایه داری امپریالیستی، یعنی نماینده تراست و کمپانی های بزرگ، یعنی نماینده سرمایه داری، یعنی نماینده امپریالیسم و ارتجاع. تروتسکیستها در کشورهای امپریالیستی  نماینده انحصارات و کمپانی ها بزرگ سرمایه داری در اتحادیه های کارگری هستند و در کشورهای زیر سلطه نماینده ارتجاع سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور.
اما این میان « دانشجوی چپ و رادیکالی که در نبرد روی زمین سفت، تلاش میکند که ارتجاع معین و فعال در صحنه ای را عقب بزند» نیز هدف آنها قرار می گیرد. زیرا اینجا از زبان این دانشجویان درست شعاری یا شعارهایی شنیده می شود که منافع  آن طبقات ارتجاعی و امپریالیست ها را هدف گرفته است.
به گمان مان همین ها شهابی را بس باشد!
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 98
یادداشتها
1-   همین جا اشاره کنیم که ثریا شهابی به عنوان یکی از افراد عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری، یکی از سخنرانان  مراسمی بوده که حزب کمونیست کارگری در شهر تورنتو کانادا مشترکا با همین «اپوزیسیون راست» و یا «فعالین راست»  و کلا «جنبش» راست یعنی سلطنت طلبان نوکر امپریالیسم بر گزار کرده است.( نگاه کنید به کتاب  در این بن بست، رضا مقدم، ص 34) البته خود رضا مقدم و ایرج آذرین نیز از قماش همین تروتسکیست ها و آن هم  از بدترین نوع آنها هستند. در نوشته های ضد تروتسکیستی ما به دیدگاه و خط آنها مداوما اشاره شده است.
2-    شهابی در این نام بردن از گروههای مختلف، بیشتر قصد گنگ کردن اصل را در حاشیه دارد. وی از «دستجات قوم پرست کرد و ترک و بلوچ و عرب» نام می برد. حال آنکه شعار دانشجویان در این جهت نیست. زیرا اصل و عمده جنبش هایی که در میان  خلق های کرد، ترک، بلوچ و عرب وجود دارد، قوم پرستی نیست، بلکه خواست حق تعیین سرنوشت است که خواست برحقی است. درهم کردن این اصل با فرع یعنی دستجاتی که ممکن است از زاویه «قوم پرستی» در این ملت ها وجود داشته باشند، و جا زدن فرع به جای اصل و درهم کردن این مجموعه با مبارزه ضد نیروهای ارتجاعی وابسته به امپریالیسم و خود امپریالیست ها، یکی از شیوه های تروتسکیستها و رویزیونیستهاست. تا جایی که به سلطنت طلبان مربوط  است، بیشتر آنها مخالف هر گونه تجزیه ایران هستند. امپریالیست ها نیز بسته به شرایط، نیروهای وابسته به خود را در جهت ماندن و یا تجزیه هدایت می کنند.
3-   این امکان همواره وجود داشته و دارد که تروتسکیست ها در شناسایی جریانهای چپ ضد امپریالیست در میان دانشجویان، با دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی همکاری کنند و اگر بتوانند نقش جاسوس آنها را در شناسایی دانشجویانی که این اندیشه و خط را دنبال می کنند، بازی کنند. همانگونه که رویزیونیست های توده ای - اکثریتی چنین کردند(نگاه کنید به مقاله آذر ماجدی یکی دیگر از حضرات تروتسکیست ها با نام ضد رژیمی گری راست تقوایی  سلبی اثباتی بی تقصیر است که برای وی برخی اشارات تقوایی به دانشجویان چپ، تداعی کننده برخی رفتار برخی جریان ها در چپ طی سالهای 57- 60 و دهه شصت است). دانشجویان  چپ و دموکرات باید بشدت مراقب باشند و صمن آنکه مبارزه علنی را با مبارزه مخفی پیوند می دهند، اساس را بر مبارزه مخفی قرار دهند.