۱۳۹۸ خرداد ۱۶, پنجشنبه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(2)




 


 درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم

و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(2)
تضاد در طرح مسئله
نخست در مسئله «اپوزیسیون، اپوزیسیون نباید شد!» دقت کنیم. این عبارت حاوی یک تضاد است. تضاد آن این است که اپوزیسیون تنها در مقابل قدرت حاکم یعنی در واقع طبقه یا طبقات حاکم یا پوزیسیون، حالت اپوزیسیون را دارد. به عبارت دیگر، هر نیروی دیگری در اپوزیسیون تنها زمانی اپوزیسیون است که مخالف طبقه یا طبقات حاکم بر قدرت باشد و تنها زمانی که مخالف طبقات حاکم است، می تواند اپوزیسیون باشد.
 بنابراین مخالفت و مبارزه با نیروی دیگری که قدرت سیاسی را در دست ندارد، اپوزیسیون آن نیرو شدن نیست، بلکه مبارزه ای است درون خود اپوزیسیون(1)یعنی مبارزه یک نیروی مخالف قدرت حاکم با نیروهای مخالف دیگری که قدرت سیاسی را ندارند؛ و یا اینکه مسئله وارونه است و آن نیرو ویژگی های معینی دارد که وی را از مخالف قدرت حاکم بودن بیرون می آورد و به معنایی، اگر چه نه مستقیم اما نامستقیم، به قدرت سیاسی حاکم  وصل می کند.
قدرت طبقات حاکم نیز صرفا سیاسی نیست بلکه در عین حال اقتصادی نیز هست. در کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها، قدرت سیاسی و اقتصادی طبقات حاکم، به واسطه ویژگی وابسته و زیر سلطه بودن این کشورها، با برنامه های امپریالیست ها گره خورده است و این مسئله بر چگونگی نیروهای موافق و مخالف قدرت حاکم تاثیر می گذارد. پایین تر به این موضوع باز می گردیم.
تضادهای درون نیروهای مخالف قدرت حاکم
اما هیچ اپوزیسیونی نیست که درونش تضاد نباشد. خواه یک حزب تنها باشد، خواه جبهه متحدی از احزاب و خواه احزابی و سازمان هایی که میانشان اتحادی وجود ندارد و هر کدام  برای خود و تک و تنها با قدرت حاکم مبارزه می کنند. تضادهای درون نیروهای مخالف قدرت حاکم، نشانگر تضاد منافع میان طبقات گوناگونی مانند بورژوازی، خرده بورژوازی، دهقانان و طبقه کارگر است که این احزاب بیانگر منافع آنها هستند؛ جدا از اینکه تمامی طبقات در این نیروها نماینده سیاسی داشته باشند و یا نداشته باشند و منافع تمامی طبقات در این نیروها بازتاب یابد، یا نیابد.
اساس این اختلافات بر سر تضادهای اساسی جامعه است. این اختلافات، خواه درون یک حزب، خواه درون جبهه متحدی از احزاب طبقات گوناگون و خواه درون احزابی که با هم متحد نیستند و هر کدام سازی می زنند، وجود دارد یا بازتاب می یابد. این تضادها هم منجر به مبارزات  دامنه داری میان این احزاب و سازمان ها می گردد. بر این مبنا، درون نیروهای مخالف، جدا از وحدت و یا اتحادهایی که وجود دارد، مبارزاتی و یا تلاش هایی برای منفرد کردن نیروهای معینی نیز وجود داشته و دارد و این امری عادی است.
دو نوع تضاد و وابستگی آنها به یکدیگر
روشن است که در این جا دو نوع تضاد حاکم می شود: یکی تضاد طبقات و نیروهای مخالف به عنوان یک کل با قدرت حاکم؛ و دیگری تضادهای درون خود طبقات یا نیروهای مخالف.
اگر از این امر بگذریم که این تضادها در یکدیگر نفوذ می کنند، بر یکدیگر تاثیر می گذارند و یا تبدیل به یکدیگر می شوند، و همین امور هم  موجب وحدت بخش هایی از مخالفین قدرت حاکم و موافقین قدرت حاکم یا تغییر جایگاه آنها می گردد، روشن است که یکی از تضادها، یعنی تضادهای بین مخالفین قدرت حاکم و قدرت حاکم و هواداران آن اساسی است، و دیگری یعنی تضادهای درون نیروهای مخالف، نسبت به این تضاد، نقش جانبی و مکمل دارد. به بیانی دیگر، به وسیله تضاد اساسی تعیین می شود و دامنه، ژرفا و اهمیت  آن، نسبت و یا در رابطه با آنچه تضاد اساسی است، مورد سنجش قرار می گیرد .
 مبارزات با قدرت حاکم نیز بدون مبارزات درون مخالفین این قدرت نمی تواند به درستی پیش رود و به هدف طبقاتی که در این مبارزه هستند، نائل آید. زیرا همچنان که گفتیم در اینجا تضادهای زیادی پیرامون منافع طبقات گوناگون(مثلا میان طبقه کارگر و دیگر طبقات مخالف نظام حاکم) وجود دارد. تضادهایی که از چگونگی نظرات بر سر دوستان و دشمنان انقلاب، رهبری، برنامه، استراتژی و تاکتیک مبارزه تا شیوه های سازماندهی و مبارزه  در زمینه های مختلف سیاسی، فرهنگی و نظامی و اینکه بالاخره چه نوع سازمان حکومتی باید به جای قدرت کنونی بیاید را، در بر می گیرد. بدینسان، مبارزه درون نیروهای مخالف، خود بخشی از مبارزه با طبقات حاکم است و یا به بیانی دیگر چگونگی مبارزه با قدرت حاکم به ناچار درون نیروهای مخالف بازتاب می یابد.
 برای نمونه دفاع از مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و چگونگی انطباق آن با شرایط ویژه ایران، با مبارزه همه جانبه و بی امان با اپورتونیسم، رویزیونیسم و تروتسکیسم درون جنبش طبقه کارگر گره خورده است.  این دفاع و انطباق، خود بخشی از مبارزه با طبقات و قدرت حاکم و امپریالیست هاست و بدون آن، مبارزه با قدرت حاکم و نظام حاکم نمی تواند پیش رود. مبارزه مذکور می تواند از نفوذ جهان بینی خرده بورژوازی، بورژوازی، خواه ملی و خواه بوروکرات- کمپرادور و امپریالیستی درون جنبش طبقه کارگر و وابسته کردن این طبقه به برنامه های آنها جلوگیری کرده و استقلال طبقه کارگر را از جوانب گوناگون حفظ و نگهداری نماید.
از سوی دیگر، در تحلیل از تضادهای اساسی و دوستان و دشمنان انقلاب این مسئله مهم است که کدام طبقه در نیروهای مخالف طبقات حاکم به هر طبقه دیگری نزدیک تر است و کدام نیرو دورتر. روشن است که در مورد طبقه کارگر باید گفت که دهقانان، لایه های زحمتکش خرده بورژوازی و در شرایط معینی بورژوازی ملی، می توانند از نزدیکترین تا دورترین متحدین را تشکیل دهند.
دو ارتجاع و نقش امپریالیست ها
 یکی از ویژگی های حال حاضر نیروهای مخالف قدرت حاکم در ایران این است که در میان آنها، نیروهایی یافت می شوند که در حالیکه با طبقات حاکم در قدرت کنونی تضاد دارند، اما در تحلیل از تضادهای اساسی جامعه و دوستان و دشمنان انقلاب، خود دشمنان انقلاب به شمار می آیند.(2) از این امر بر می آید که نه تنها اتحادی بین طبقه کارگر و یا طبقات خلقی با این طبقات و سازمان های آنها نمی تواند صورت گیرد، بلکه در عین حال باید با آنها مبارزه شود. گرچه این مبارزه در شرایط معین ایران، و به این دلیل که این مخالفین از دیدگاه معینی قدرت سیاسی را در دست ندارند، ویژگی هایی پیدا می کند.
به دیگر سخن، در شرایط خاص ایران، ما با دو ارتجاع اصلی طرف هستیم. یکی ارتجاع حکام جمهوری اسلامی و دیگری ارتجاع سلطنت طلب و جمهوری خواه هوادار امپریالیسم.
این هر دو ارتجاع، هر کدام به نوعی به وسیله امپریالیست ها که دشمنان اصلی خلق ما هستند، پشتیبانی می شوند. هر دو طبقه ای به نام بورژوازی بورکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم را می سازند. یکی از این دو یعنی طبقه بورژوازی بوروکرات - کمپرادور حاکم بر جمهوری اسلامی، از نظر سیاسی و فرهنگی کهنه گرا و قرون وسطایی است، و دیگری یعنی سلطنت طلبان مرتجعی که قدرت سیاسی را از دست داده است، شبه مدرن است.
از نگاه امپریالیست ها، آنکه قدرت دارد، تماما باب میل آنها نیست؛ اما چون این نیرو، قدرت سیاسی را در دست دارد، آنها به ناچار با آن کنار آمده و ممکن است که تا جایی که منافع آنها پیش رود و به مانعی جدی و اساسی بر نخورد، باز هم کنار بیایند. دیگری یعنی سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیسم در حالیکه باب طبع امپریالیست ها هستند، اما قدرت سیاسی را ندارند.
جابجایی این دو طیف از طبقه ای واحد با یکدیگر و تبدیل حکومت کنونی به حکومتی باب طبع امپریالیست ها، امری است که از نظر امپریالیست ها به سادگی ممکن نیست. جنگ هم که این چند وقت صحبتش بوده و هست، آغازش شاید آسان باشد، اما پیش بینی پایان آن و یا اساسا پایان دادنش چندان آسان نیست. برای همین آنها ترجیح داده اند که در عین پیشبرد منافع اساسی خود و به شیوه های کجدار و مریز به وسیله همین حکومت کنونی، در عین حال آن را منکوب و مقید به تمامی اوامر خود سازند و تنها در صورت امکان و بروز حداقل خطرات، آن را براندازند و به جای آن سلطنت طلبان ویا جمهوری خواهان هواخواه خود را بیاورند.
 به این ترتیب و در تحلیل نهایی، از دید امپریالیستها، انتخاب بین ارتجاع سابق و ارتجاع کنونی، انتخاب بین دو نوکر است؛ یکی تمام عیار و دیگری عجالتا«نیمه عیار».
سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم
اکنون به سلطنت طلبان و جمهوری خواهان نوکر امپریالیست ها توجه کنیم:
این نیروها در شرایط کنونی ایران، در صف مخالفین حکام جمهوری اسلامی قرار دارند. اما اینها طبقه ای هستند که خود بخش دشمنان را در تضادهای اساسی خلق با ارتجاع مذهبی( سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور فئودال مسلک و طرفدار سیستم حکومتی قرون وسطایی ایران) و امپریالیست ها (که این جریان ها نمایندگی منافع آنها را به عهده دارند) تشکیل می دهند؛ اگر چه ظاهرا و در حال حاضر،حضورشان در این تضاد جانبی است.
 بر چنین مبنایی، این گونه نیست که چون اینها در صف مخالفین حکومت کنونی قرار دارند، پس بین طبقات مخالف خلقی یعنی طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی، با این سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور ارتجاعی سابق، می تواند اتحاد یا ائتلاف هایی به وجود آید.(3)
باید توجه کرد که خواه ارتجاع حاکم کنونی یعنی حکام جمهوری اسلامی و خواه ارتجاع پیشین، هر دو وابسته به امپریالیسم (یکی عمدتا اقتصادی و دیگری همه جانبه) هستند. اما میان این دو ارتجاع، تضاد وجود  دارد. مشکل یکی از این دو این است که به طور کامل باب طبع امپریالیسم نیست. مشکل دیگری این است که قدرت سیاسی را در دست ندارد.
اختلاف دو ارتجاع
 از دید این نوکران، دعوا یا در واقع رقابت بر سر این است که چه کسی بهتر می تواند نوکر امپریالیست ها باشد. یکی قدرت سیاسی را دارد و این خود مزیتی است برای مانور های گوناگون دادن و مجبور کردن امپریالیست ها به پذیرش آنها و امکان دادن بقای آنها در قدرت؛ و دیگری همان نوکری است که امپریالیست ها، میل آن را دارند که وی را نماینده منافع خود کنند؛ زیرا خیال خود را با تسلط این نوکر اخیر بر قدرت سیاسی تا حدود زیادی راحت می کنند.
پس اینجا جدال بین دو نوکر ارتجاعی است. و اینکه یکی از این دو نوکر یعنی سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیسم، در صف مخالفین دیگری است- مخالفینی که خود این طبقه ارتجاعی  با آنها تضادهای اساسی و ژرفی دارد و به اصطلاح می خواهد سر به تن هیچ کدامشان، از طبقه کارگر گرفته تا بورژوازی ملی، نباشد - اساس مسئله را تغییر نمی دهد.  
اینجا تنها تضادهای عمده و غیرعمده و تبعیت تضادهای غیر عمده از تضاد عمده وجود دارد. یعنی چنانچه ما با ارتجاع حاکم و استبداد مذهبی کنونی درگیر باشیم و تضاد با اینها عمده باشد، تضاد با امپریالیسم، در چارچوب ارتباطات این حکومت با امپریالیست ها (یعنی در حال حاضر عمدتا اقتصادی) طرح می شود. در صورتی که تضاد با امپریالیستها عمده شود، تضاد با تمامی نوکران آنها نیز در چارچوب تضاد و مبارزه با امپریالیسم  طرح می شود.  
فرض کنیم که امپریالیستها به ایران حمله کنند. در آن صورت سلطنت طلبان و جمهوریخواهان نوکر امپریالیسم، جایگاه خود را به عنوان دشمنان اصلی انقلاب، عمده می کنند.  زیرا آنها به عنوان نوکران و خدمتگزاران امپریالیسم، از سمت ظاهرا اپوزیسیونی خود در قبال قدرت حاکم در می آیند و جزیی از ساز و کار در حال اجرای برنامه های امپریالیست ها می شوند.
به عبارت دیگر، درست است که به دلیل استقلال نسبی سیاسی و فرهنگی نظام حاکم، سلطنت طلبان و جمهوری خواهان نوکر صفت، در قدرت حاکم نیستند، اما اینها کماکان نماینده  دشمنان اساسی انقلاب در تضادهای اساسی جامعه، یعنی تضاد خلق و امپریالیسم هستند؛ و بنابراین از نگاه معینی یا خود دارای نوعی ارتباط با قدرت حاکم( از طریق نوکری امپریالیست ها، و تا جایی که امپریالیست ها با نظام حکومتی در حال بده بستان اقتصادی و بند و بست های سیاسی هستند، در همین چارچوب  نیز بین سرمایه داران سابق و سرمایه داران کنونی نیز بده بستان هایی صورت می گیرد) هستند، یا برعکس، در صدد براندازی آن با تهاجم به ایران هستند.
 در حقیقت، ارزیابی نقش سلطنت طلبان و جمهوری خواهان نوکر امپریالیسم، بدون خود امپریالیست ها ارزش چندانی ندارد. اگر امپریالیست ها با همین نظام کنونی به گونه ای استراتژیک کنار بیایند، یا سلطنت طلبان اهمیت موجودیت خود را از دست می دهند و یا اینکه با سازش های که بین امپریالیسم و سران نظام کنونی صورت می گیرد، در سرمایه داران بورکرات - کمپرادور حاکم تحلیل می روند. یعنی به جزیی از قدرت حاکم تبدیل می گردند. اگر تجاوز صورت بگیرد و رای امپریالیست ها آن شود که این نوکران را سرکار آورند ، وضع همان گونه می شود که گفتیم. یعنی تضاد خلق و امپریالیسم جایگاه نخست را بدست می آورد و اینها نیز در این چارچوب، نقش اساسی خود یعنی دشمنان انقلاب بودن را به گونه ای عینی کسب می کنند.   
یک نتیجه گیری
بنابراین گفتن این که «اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید» یک سفسطه است. زیرا پرسش این است که دانشجویان، اپوزیسیون کدام اپوزیسیون شدند؟ آیا آنها اپوزیسیون  نمایندگان جریانهای بورژوازی ملی یعنی جبهه ملی، نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها شده اند؟ آیا اپوزیسیون نمایندگان طبقه خرده بورژوازی شده اند؟
 خیر! آنها اپوزیسیون امپریالیست ها و نوکرانشان( و یا هر شخص و سازمانی که به سلک نمایندگان آنها در آمده باشد) شده اند. آنها نیز اپوزیسیون نیستند، بلکه یا خود قدرت حاکم هستند، یعنی تا آنجا که بحث از سازش امپریالیستها با نظام کنونی طرح است و یا پشتیبانی چهل ساله آنها از این نظام برای اینکه منافع آنها را پیش برد؛ و یا اینکه می خواهند با براندازی این قدرت، قدرتی مطلقا باب طبع خود بر سرکار آورند.
در هر دو صورت، با توجه به اینکه تضاد با امپریالیست ها و بدست آوردن استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، جزو تضادهای اساسی جامعه به شمار می آید، امپریالیست ها به عنوان پوزیسیون در این بحث مطرحند، نه به عنوان اپوزیسیون. هر چند که در شرایط مشخص ایران و با توجه به وجود دو ارتجاع  کنونی و سابق و مخالفت نسبی امپریالیست ها با قدرت حاکم، در ظاهر این گونه به نظر می رسد که امپریالیست ها و به ویژه سلطنت طلبان نقش اپوزیسیون را دارند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 98
یادداشتها
1-   از این پس به جای این واژه و واژه پوزیسیون، بیشتر و به تناوب، واژهای گوناگون فارسی، از جمله مخالفین قدرت حاکم را به جای اپوزیسیون، و قدرت حاکم و موافقین یا هواداران قدرت حاکم را به جای پوزیسیون به کار می بریم، و تنها در موقعی که همان واژه ها بهتر باشد، از آنها استفاده می کنیم.
2-  البته این امری است که به دلیل درهم شدن و پیچیدگی تضادها ممکن است در بسیاری دیگر از کشورها پدید آید و شاید نتوان آن را یک ویژگی شمرد.
3-   گفتنی است که در شرایطی که تضاد بین خلق و دو امپریالیسم مطرح است، وضع فرق می کند. در آن صورت، برای نمونه، در صورتی که امپریالیسم روس به ایران حمله کند و یا برعکس امپریالیسم آمریکا به ایران حمله کند، میتوان بطور مشروط با هواداران امپریالیسم دیگر، به شرط آنکه عملا با امپریالیسم مهاجم مبارزه کنند، وارد ائتلاف هایی شد. اما اکنون ما از چنین شرایطی به دوریم و بحث آن را باید به شرایطی واگذار کرد که واقعا به وجود آید.

 




۱۳۹۸ خرداد ۱۱, شنبه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(1)


درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم
و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(1)

مبارزه دانشجویان علیه حجاب اجباری
در روز 23 اردیبهشت ماه سال جاری گردهمایی و تظاهراتی به وسیله دانشجویان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در محوطه دانشگاه صورت گرفت. این گردهمایی در اعتراض  به طرحی بود به نام «طرح حجاب و عفاف» که قرار است در دانشگاهها اجرایی شود. اعتراض دانشجویان صرفا در حد مخالفت با حجاب اجباری باقی نمانده و شعارهایی که دادند چنین محدوده ای را پشت سر گذاشته و به مسائل کارگران و طبقات گوناگون مردم و تضادهای اساسی جامعه ایران کشیده شد.
 این گردهمایی و اعتراض دانشجویی در شرایطی برگزار شد که  دستگاههای امنیتی و پلیسی روی دانشگاهها نیروی ویژه ای را متمرکز کرده اند و می خواهند به هر رو که شده دانشجویان نتوانند آنچنان که باید و شاید در جنبش دموکراتیک جاری فعالیتی اساسی داشته باشند و نقش شایسته و پیشرویی را بازی کنند. آنها به خوبی می دانند که دانشگاه، دانشجو  در ایران  چه نقش سترگی را در ارتباط با جنبش های انقلابی پیش از انقلاب، انقلاب 57  و جنبش های پس از سالهای 70 داشته و چه نقشی را می تواند در ارتباط با جنبش کنونی و به ویژه در ارتباط با طبقه کارگر و زحمتکشان داشته باشد.
در واقع، آنها در 18 تیر 78 با ریختن نیروهای خود به دانشگاهها و مغول وار ضرب و شتم کردن دانشجویان تلاش کردند از دانشجویان و دانشگاهها چنان زهر چشمی بگیرند که آنها تا مدتها، دیگر هوس مبارزه کردن به سرشان نزند. از آن زمان تا کنون که بیست سال می گذرد، دستگاههای اطلاعاتی- امنیتی حاکم به شیوه های گوناگون دانشجویان را زیر فشارهای چند جانبه قرار دادند. از محرومیت موقت از تحصیل تا محرومیت دائمی،  از بازداشت ها و زندان های کوتاه مدت تا دراز مدت، از شکنجه تا کشتن. این دستگاهها تلاش کردند که  دانشگاهها را تبدیل به موسسات پلیسی تمام عیاری کنند و استاد و دانشجو را زیر کنترل خود درآورند، به این امید که بتوانند دانشگاهها را به سکوتی تاریخی بکشانند و خیال خود را از بابت دانشجو و استاد و دانشگاه راحت کنند.
آنها تا حدودی در این کار موفق شدند. زیرا دانشگاهها با فضای پلیسی که دستگاه امنیتی نظام حاکم از درون و بیرون ایجاد کردند، تا حدودی دچار ضعف، اختلال و کندی حرکت شدند. فضای مزبور از درون، با تلاش در تغییر بافت دانشجویان به وسیله راندن افراد وابسته به ارگان ها، سازمان ها و بنیادهای وابسته به حکومت و کلا دانشجویان مذهبی وفادار به خودشان به درون دانشگاه صورت گرفت و از بیرون  به وسیله فشارهای مداوم سپاه پاسداران، بسیجی ها و نیروهای لباس شخصی منسوب به این ارگانها.
 همچنین، این ضعف، اختلال و کندی حرکت، با حضور و تبلیغات جریان های منسوب به اصلاح طلبان در دانشگاهها و میان دانشجویان تشدید می شد که از سالهای خرداد 76 تا  دی ماه 96 که دانشجویان شعار«اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا» را سر دادند، تقریبا جریان مسلط بودند.
اما پیروزی دستگاههای امنیتی نظام تنها تا حدودی بود. دانشجویان، خواه درون دانشگاهها و موسسات عالی و خواه بیرون از دانشگاه، دسته دسته به  طبقات مبارز پیوستند و در جنبش های 88 و 96 و نیز بسیاری از گردهمایی ها و تظاهرات ها نقش قابل توجهی را از نظر آگاهی بخشیدن به مردم و تشویق آنها به پیشروی بازی کردند. بخش هایی از آنها که هوادار طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان  زیر ستم بودند(و هستند) در مبارزات این طبقه، از جمله در روز کارگر و یا روز آموزگار امسال که منجر به بازداشت تعدادی از آنها نیز شد، پنهان و آشکار به آن پیوستند و تلاش کردند نقش بزرگ خویش را در بالا بردن سطح آگاهی طبقاتی این طبقه اجرا کنند.با توجه به نکات بالاست که این گردهمایی اهمیت والایی می یابد.
شعارهایی که در این گردهمایی داده شد، نیز بسیار ریشه ای(رادیکال) بودند. دانشجویان هم چنانکه شایسته لایه های پیشرو جامعه  است، نگذاشتند که شعارها صرفا در چارچوب مبارزه با حجاب اجباری باقی بماند. آنها شعارها را گسترش داده و به مسائل مهم و اساسی جامعه کشاندند و بین مبارزه خود علیه حجاب اجباری با مسائل و مبارزات دیگر وحدت و هماهنگی ایجاد نمودند.
 توجه به این شعارها نشان می دهد که دانشجویان در اساس دو جبهه را نشانه گرفته بود: جبهه ارتجاع و جبهه امپریالیسم.
مهمترین شعارهایی که در ارتباط با ارتجاع حاکم بود، عبارت بودند از: «دانشگاه پول گردان، ستم علیه زنان»،«دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد»،«بیکاری، بیگاری، حجاب اجباری»، حجاب اختیاری، حق مسلم ماست» و «نان، کار، آزادی، حجاب اختیاری» و بالاخره شعار بسیار مهم«علی نژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد» که پایین تر درباره آن صحبت خواهیم کرد. شعارهایی نیز در چارچوب همین این دیدگاه بر پلاکاردهایی به رنگ سرخ دیده می شد.
 نظام، برای مقابله با این گردهمایی کارهایی را که در شرایط فعلی از دستش برمی آمد، انجام داد. از ضرب و شتم تا لشکرکشی های کلیشه ای همیشگی اش از بیرون محوطه دانشگاه. دستگاه پلیسی و امنیتی که به دانشجویان اجازه نمی دهد بیرون بروند و اگر آنها را در گردهمایی و تظاهرات کارگران، آموزگاران یا دیگر لایه های زحمتکش جامعه یافت، بازداشت و زندان می کند، دستگاهی که به غیر از دانشجو اجازه نمی دهد کسی به دانشگاه وارد شود، خود گروه گروه  افرادی را که دانشجو نبودند، به دانشگاه وارد می کند تا رعب و وحشت در دل دانشجویان ایجاد کند.
 اما ارتجاع دیگر نمی تواند به تیرماه 78 برگردد و گرچه تلاش می کند که دانشگاهها را در کنترل همه جانبه خود داشته باشد، اما دیگر توانا نیست وضعی مانند تهاجم تیرماه 78 به وجود آورد. وضع به واسطه به هم خوردن تعادل نیروهای اجتماعی و نیز شرایط ویژه پس از دی 96 تا حدود زیادی متفاوت شده و اعمالی این چنین می توانند نقطه آغاز یک شورش عمومی در شهر گردد. بنابراین ارتجاع و دستگاه پلیسی و سپاه و بسیج اش از شیوه هایی دیگر استفاده می کنند.
یک شعار ضد ارتجاع و انقیاد
برگردیم به شعار مورد بحث ما یعنی «علی نژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد» و شعار دیگری با این عبارات که مسیح علی نژاد را هدف گرفته است.
 مسیح علی نژاد، در گذشته وابسته به اصلاح طلبان بود، اما با چرخش هایی در گرایش های سیاسی اش، وابسته به سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیسم آمریکا و غرب گردید و اینک نماینده و نماد این نیروها شده است. مبارزه وی و دسته وی با حکومت کنونی و برای رفع حجاب اجباری و حقوق زنان، در چارچوب مبارزه فرهنگی- حقوقی سلطنت طلبان و هواداران امپریالیسم آمریکا و غرب  با حکومت جمهوری اسلامی است و نه چیزی بیشتر. دیدار او با مایک پمپئو بورژوا - امپریالیست وزیر امور خارجه دشمن شماره یک طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان و خلقهای ایران و جهان یعنی آمریکا، اکنون شهره آفاق است و تردیدی باقی نمی گذارد که وی در جبهه نیروهای وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب قرار دارد و این آنها هستند که از وی پشتیبانی می کنند.
 حمله به علی نژاد، حمله به یک فعال دموکرات یا لیبرال حقوق زنان، حمله به یک فمینیست صرف غیر وابسته به بلوک های سیاسی، حمله به یک اصلاح طلب غیرحکومتی نیست؛ که اگر چنین بود، نه لزوما می توانست در این ابعاد(یعنی قرار دادنش در کنار ارتجاع حاکم) درست باشد و نه می توانست اهمیت کنونی را در مبارزه دانشجویان کسب کند. حمله به علی نژاد، حمله به امپریالیسم آمریکا و اساسا امپریالیست ها و جیره خواران سلطنت طلب و جمهوری خواه آنها است، و تلاشهای این امپریالیست ها، خواه در سازش هایشان با حکومتگران بورژوا- بوروکرات مرتجع کنونی و خواه در پشتیبانی از دارودسته مستقیما وابسته به خود یعنی سلطنت طلبان.
به این ترتیب واژه های «ارتجاع» یا «انقیاد»هر کدام را در نظر بگیریم واژه هایی شایسته برای توضیح امپریالیسم هستند. امپریالیسم یعنی نهایت ارتجاع، یعنی نهایت انقیاد ملی.
مگر همین چند روز پیش ترامپ، که گویی اخبار رسیده به وی حکایت از آن دارد که خامنه ای حاضر به مذاکره است و تنها شرطش، پذیرش باند وی برای حکمفرمایی بر ایران است، چنین نگفت که «ما قصد تغییر حکومت ایران را نداریم و گمان می کنیم که ایران با همین حاکمان نیز می تواند آینده خوب و روشنی داشته باشد.»(نقل به معنی از سخنان ترامپ در ژاپن)
 از سخنان ترامپ پیداست که آنها به روال عمومی و همیشگی خود، آماده کنار آمدن با یک ارتجاع متعفن و قرون وسطایی مانند حکومت کریه جمهوری اسلامی ایران هستند، تنها به این شرط که اوامر امپریالیسم را اجرا و منافع وی را در کشور خویش پاسداری کنند. پس چه جای مدرنیت و فرامدرنیت!
بنابراین، شعار بالا در ماهیت خود یک شعار ضد امپریالیستی است و این نکته ای اساسی است.
 و درست همین نکته اساسی در شعار بالا است که لیدر حزب کمونیست کارگری یعنی جناب تقوایی را  از کوره بدر برده است.
 اگر این شعار، ضد یک فعال لیبرال حقوق زنان همچون شیرین عبادی و یا یک فمینیست غیر وابسته به امپریالیسم بود، تقوایی نه تنها ککش هم نمی گزید، بلکه (به ویژه در مورد فعال ملی لیبرال) بسیار خوشحال هم می شد.

نقره داغ شدن جریان تروتسکیسم حکمتی
هم چنانکه اشاره شد، این شعار و یکی دیگر از شعارهایی که با مضمونی همانند و با این عبارات«علی نژاد و گشت ارشاد، یکی با دوربین یکی با چماق، دو یک سوی ارتجاع، علیه زنان»به روی پلاکاردی سرخ رنگ نوشته شده بود، مذاق لیدر حزب کمونیست کارگری(بخوانیم حزب تروتسکیست سلطنت طلبان و امپریالیستها) را خوش نیامده، و وی این جملات اکنون شهره در میان دوستان پیشین خود یعنی شبه چپ های حزب حکمتیست(ایضا تروتسکیست و امپریالیستی) را به زبان آورده است:
«نباید اپوزیسیون اپوزیسیون بود.»
و به این وسیله ممنوعیت مبارزه اپوزیسیون علیه اپوزیسیون را اعلام کرده است.
براستی که برای بیان این جملات، باید مجسمه ای از تقوایی درست کنند و در موزه های تروتسکیستی قرار دهند. زیرا که او توانسته با بیان این عبارت که در تقابل با شعارهای دانشجویان علیه مسیح علی نژاد و امپریالیست ها است، ماهیت خود و ژرفای یک جریان سیاسی تروتسکیستی را به خوبی نشان دهد.
باید توجه داشت که این عبارت از زبان شخصی و جریانی بیان می شود که از آغاز درست شدنش، درست اپوزیسیون اپوزیسیون بوده است. یعنی چپ ترتسکیستی با نامگذاری حکمت تروتسکیست به نام«کمونیسم کارگری».
این تروتسکیسم ایرانی درست در تقابل اساسی با مارکسیسم- لنینیسم و مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم به میان آمد. اندکی مطالعه در تاریخ این حزب نشان می دهد که اینها در حقیقت اپوزیسیون حکومت جمهوری اسلامی نبودند، بلکه اپوزیسیون اپوزیسیون جمهوری اسلامی یعنی چپ های انقلابی خط سه و دیگر جریانهای مارکسیستی - لنینیستی و تمامی جریانهای دموکرات و لیبرالی بودند که به درجات متفاوتی علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کردند.
 کار اپوزیسیون اپوزیسیون بودن این حضرات از حد چند تا مقاله و اعلامیه و شعار و پلاکارد هم گذشت. آنها در کردستان جز اینکه مّشوق مبارزه کومله، یکی از اپوزیسیون های چپ حکومت در کردستان، با اپوزیسیون دیگر حکومت در کردستان یعنی حزب دموکرات شوند که نیروی پیشمرگه زیادی داشت و به ویژه در لایه های خرده بورژوا و بورژوازی خلق دارای نفوذ بود، کاری نکردند.
وظیفه امپریالیستی محول شده به حکمت و تقوایی تروتسکیست و دارو دسته شان، داغان کردن جنبش مسلحانه خلق کرد از طریق نفوذ در سازمان های پیشرو این خلق بود. آنها از نیروهای وابسته به خود همچون عبدالله مهتدی به خوبی بهره بردند؛ و هم از درون و هم از بیرون شرایط را برای تاثیر تروتسکیسم حکمتی آماده کردند. آنها نیروی  پیشمرگه های خلق کرد را در این مبارزه هدر دادند و خدمتی دو گانه، هم به امپریالیست ها  که آرزوی نابودی نیروهای پیشمرگه  را داشتند و هم حکام جمهوری اسلامی(یا بنا به قول خودشان«اسلام سیاسی»)کردند که تمامی هدفشان از پس از تابستان 58 نابودی جنبش خلق کرد بود. جای شکی نیست که هم امپریالیست ها و هم حکام سرمایه دار جمهوری اسلام سیاسی برای این حکمت و تقوایی و دیگر« کمونیست کارگری» ها کف فراوان زدند و از آنها تشکر فراوان کردند!
 آیا از این اپوزیسیون اپوزیسیون بودن بیشتر می توان سراغ گرفت؟
آنها بسیاری از کادرهای روشنفکر و کارگر جریان های کمونیستی را به چنان  فساد و تباهی ای دچار کردند که اکنون جز مشتی موجود بی خاصیت، منفعل،  وراج و بد دهن که با یکدیگر ذره ای پیوند و الفت واقعی ندارند و در فضای مجازی به ویژه در فیسبوک مشغول دادن بدترین دشنام ها به یکدیگرند، چیزی از آنها باقی نمانده است.
 آیا از این اپوزیسیون اپوزیسیون بودن بیشتر می توان سراغ گرفت؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 98



۱۳۹۸ خرداد ۱۰, جمعه

به خشم آمدن از ستم بر حق است! کینه از ستمگران به دل گرفتن برحق است! مبارزه برحق است!



به خشم آمدن از ستم بر حق است! کینه از ستمگران به دل گرفتن برحق است!
 مبارزه برحق است!

درباره ترورهای انفرادی آخوندها و عوامل حکومتی

جامعه ایران هر روز آبستن پیشآمدهای تازه ای است. هر روز و هر آن، خبری و رویدادی، و گاه هر کدام دارای وجوهی گسترده تر از پیش و همچنین تاثیراتی بیشتر و ژرف تر بر توده های مردم.
بطور کلی، به نظر می رسد که شرایط عمومی جامعه، وضعی را به وجود آورده که طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان ایران و همچنین قشرهای میانی جامعه  را درگیر دو احساس متقابل کرده است:
 از یک سو صبر و تحمل آنها از استثمار، ستم، فساد، ریا، پلیدی و فشار و خفقان حاکم به  سر آمده و این همه، آنها را دچار خشم و کینه ای ژرف کرده است؛ خشم و کینه ای که گاه در اعتصاب ها، اعتراض ها، گردهمایی ها و جنبش ها علیه گرانی، تورم، پایین آمدن ارزش پول، عقب افتادن حقوق ها، خصوصی سازی و غیره و غیره بیرون می زند؛ و گاه فرو خورده شده، آنها را در  نوعی از غم زدگی و افسردگی فرو می برد. فرو خوردگی مزبور هم به واسطه سرکوب های خشن پلیسی دستگاه حاکم است و هم در حال حاضر نبودن راهی گره گشا برای پیشبرد جنبش مبارزاتی علیه حکومت. همه میخواهند هر چه زودتر از دست این نظام ستمگر و کثیف خلاص شوند و اما گویا این «هر چه زودتر»، نمی خواهد زود فرا رسد.(1)
راهها، اما جستجو می شود و مبارزه ادامه خواهد یافت.
***
این اواخر دو آخوند ترور شدند. یکی در همدان و یکی در کازرون.
 این ترورها نشانگر آن است که بخش هایی از مردم که زیر فشارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کمرشکن، خرد شده و مال و زندگی و آینده خود را دستخوش امیال و هوس مشتی سرمایه دار بوروکرات و وابسته بی صفت، فاسد، دزد و پست، از آخوند و کت پوش ریاکار و اختلاس گر گرفته تا پاسدار و بسیجی مزدور می بینند، دچار خشم و کینه، میل بیرون ریختن آن و انتقام شوند و رو به ترور فردی آورند.
اکنون ما در مرحله ای گام گذاشته ایم که ترس مردم، اگر نگوییم به تمامی اما در مجموع ریخته شده است. دیگر مردم، از طبقات و از دسته ها و گروههای گوناگون زیر فشار، به حرف های سران حکومت و آخوندها و افراد وابسته به آن اهمیتی نمی دهند و مدام آنها را به تمسخر می گیرند. زنان و دختران، شجاع تر از پیش در مقابل رفتار خشونت آنها می ایستند و با آنها درگیر می شوند و از آنها فیلم می گیرند. بسیاری از مردم، از عواقب مبارزه، شکنجه و زندان و حتی مرگ، وحشتی به دل راه نمی دهند و به مبارزه ادامه می دهند.
به خشم آمدن بر حق است. کینه  برحق است. مبارزه برحق است.
***
یکی از برجسته ترین موارد ایستادگی، حدود دو سال پیش(در 24 تیر 96) و به وسیله اصغر نحوی پور صورت گرفت. وی در امر به اصطلاح ارشاد دختری جوان به وسیله آخوندی دخالت کرد و آخوند را که با وی درگیر شده بود، کشت. سخنان وی در آن زمان دارای اهمیت است:
«من بچه ایرانم، از هیچ چیز نمی ترسم، ما خسته شدیم از دست اینها، این چه مملکتیه که آخوندا درست کردن؟، این چه اسلامیه که این آخوندا آوردن. ما از دست آخوند ها جونمون به لبمون رسیده.»
این خسته شدن، جان به لب رسیدن و نترسیدن، درست وصف آن چیزی است که در مورد بیشتر توده ها راست در می آمد.
 اینها دو سال پیش از این گفته شده است. در دی ماه همان سال شورشهای بزرگ پیش آمد و جنبش مردم گامهایی  غول آسا به پیش برداشت.  پیش و پس از آن نیز، همواره در جامعه، مبارزات طبقه کارگر، آموزگاران، کشاورزان، زنان و جوانان، دانشجویان، راننده های کامیون، کشاورزان، مالباختگان، دراویش و... جریان داشته و دارد.
***
 از خرداد 88 به این سو، جنبش دموکراتیک طبقات مردمی ایران وارد دوران نوینی شد. این جنبش بین خود و پیش از خود یک خط فاصل کشید. این خط فاصل این بود که در مبارزات پیش از آن، جنبه مسالمت آمیز عمده بود و از آن پس، به سوی ایستادگی، تهاجم و کاربرد زور در مبارزه گام برداشت. و این علیرغم میل رهبران سازشکار بورژوای این جنبش که از جریان سیاسی اصلاح طلبان در نظام جمهوری اسلامی بودند، صورت گرفت. درست به همین دلیل هم این رهبران خود را از این مبارزات کنار کشیدند و هرگونه نسبت آن را به خود مردود دانستند.
 جنبش دی ماه 96 تکامل جنبه ای از مبارزات سال 88 بود که رو به سوی مبارزات تهاجمی توده ای بیشتری داشت. این  جنبه در این مبارزات از نقطه نظر عملی بطور عمده حاکم شد. دیگر بحث از این که بتوان این نظام را اصلاح کرد در میان نبود. نه تنها هیچ شعار اصلاح طلبانه ای داده نشد، بلکه برعکس خود محتوا و شکل جنبش، ضد اصلاح طلبی و بیان خواست توده ها برای سرنگونی قهری نظام بود. درست برای همین هم اصلاح طلبان در این جنبش عملا هیچ کاره شدند. آنها رهبر نبودند و چون رهبر نبودند، حاضر نبودند، پیرو هم باشند و از جنبش پشتیبانی کنند. آنها جنبشی تنها در چارچوبی که خود تشخیص می دهند و به رهبری خود می خواستند و جنبش دی ماه از آن گونه نبود؛ و درست برای همین اصلاح طلبان به نفی و مواخذه آن دست زدند.  
اما نفی اصلاح طلبی  و در پی آن نفی مبارزه مسالمت آمیز صرف، و بروز اشکالی که سرنگونی نظام را هدف قرار می دهد، هنوز به خودی خود کاربرد قهر در اشکال عالی توده ای آن یعنی شورش ها و قیام های مسلحانه توده ای و یا گشودن جبهه های جنگ و ورود به جنگ نامنظم پارتیزانی یا جنگ منظم خلق نیست. جنگ خلق و یا قیام مسلحانه توده ای، اشکال عالی نبرد طبقه کارگر و توده های زحمتکش استثمار شده و ستمدیده برای کسب قدرت سیاسی هستند و میان وضع فعلی جنبش و این اشکال عالی، هنوز فاصله ای زیاد است.
اما این فاصله ها می توانند پر شوند. اشکال پایین تر می توانند به اشکال عالی تر تبدیل شوند.
***
سرکوب اعتراضات و جنبش های توده ای قهر آمیز در طی دی ماه 96 و نیز مبارزات پس از آن، ضرب و شتم، بازداشت و شکنجه، کشتار در زندان و بیان اینکه «خودکشی» بوده است، زندان های دراز مدت بریدن و غیره، نتوانست و نمی تواند جنبشی را که زیرش آتشی بزرگ روشن است، خاموش کند.
تمامی جنبش های اجتماعی که به هر شکل از خرداد 76 بروز جدی تری یافتند، اکنون هر کدام رشد جداگانه خود را طی کرده و می کنند. جنبش کارگری اوج نوینی را در مبارزات اراک، هفت تپه و اهواز دنبال کرد. جنبش های کشاورزان در مناطق مختلف کمابیش ادامه یافت. جنبشهای خرده بورژوازی به شکلهای گوناگون ابراز شده و می شوند. جنبش زنان، ملیت ها، مذاهب و یا جریانهای زیر ستم از جمله دراویش با آن سرکوب بی رحمانه باز سر می کشند و هر بار که بلند می شوند هم قوی تر از پیش هستند و هم اشکال نوینی را از خود بروز می دهند.
***
 میان اشکال مبارزات توده ای قهر آمیزی که ما در پس از خرداد 88 و به ویژه در ده روز نخست دی ماه 96 شاهد آن بودیم و قیام های مسلحانه و یا جنگ توده ای، هنوز اشکال دیگری از قهر وجود دارد که در شرایط معینی می توانند نقش انتقال از حلقه هاو سطوح پایین تر به حلقه ها و سطوح عالی تر را بازی کنند. یکی از این اشکال، مبارزه مسلحانه انفرادی است.
وضع بدین گونه بود که سرکوب مبارزات عمومی، باید به گرایشی دامن می زد- و تا حدودی زده است - به نام مبارزه مسلحانه انفرادی و در حال حاضر بیشتر در شکل ترورهای فردی. این گرایش، درست در تضاد با گرایش گردهمایی ها و تظاهراتهای عمومی و در کنار آنها شکل گرفته است و از جنبه های معینی بیانگر سطحی بالاتر از آنهاست.
روشن است که مبارزه مسلحانه انفرادی، شکلی از کاربرد قهر است. این مبارزه زمانی که به وسیله توده ها، همچون ضرورتی که آنها به آن پی برده اند،، یا یکی از راههای چاره را در آن یافته اند، و یا به گونه ای بیرون از اختیار خود، به آن گرایش یافته اند، انجام شود، از مبارزه مسلحانه انفرادی که روشنفکران به شکل تئوریزه و استراتژی در  در می آورند و آن را در هر اوضاع و احوالی و از آغاز تا پایان درست می دانند، به کلی متفاوت است. این مبارزه ای است که توده ها به آن روی می آورند، زمانی که می پندارند، که همه راهها برای بیان اعتراض بسته است و راهی دیگر برای آنها باقی نمانده است. به عبارت دیگر، نظام حاکم با بستن راههای اعتراض، مردم را به اجبار به سوی این شیوه ها می راند.
 همچنین، این گرایش و مبارزه بر بستر مبارزات عمومی جاری خود توده ها به وجود می آید، زمانی که افرادی از میان توده ها می اندیشند مبارزات عمومی به این شکل کنونی خود نمی تواند امر و خواست آنها را پیش ببرد و نیاز به شکلهای تازه ای در کنار آن است. بدین ترتیب، این شیوه ها انتخاب می شوند، به این سبب که جنبش در اشکال کنونی خود نمی تواند پیش رود و نیازمند گذار به اشکال عالی تری از مبارزه است.
***
 در تاریخ مبارزات مردم ایران و به ویژه از دوران مشروطیت به این سو، این گونه مبارزه مسلحانه انفرادی( در اینجا دقیق تراست که بگوییم ترورهای فردی) وجود داشته است. گرچه گاه آگاهانه و به وسیله گروههای سیاسی به شکل ترورهای سران و مقامات کشور سازمان داده شده و گاه بدون سازماندهی آگاهانه و به گونه ای خودبخودی به وسیله افرادی از میان توده ها(و گاه روشنفکران، اما بر بستر جنبش توده ها) انجام شده است.
ترورهای که در چند سال اخیر و به ویژه پس از شورشهای دی ماه 96 صورت گرفته، خواه آنها که بازتابی در مطبوعات داشته اند و خواه آنها که رژیم بهتر دیده در مورد آنها سکوت کند، بسیار بیشتر از پیش از آن است. افرادی که از رفتار آخوندهای حکومتی، بسیجی های مزد بگیر و پاسداران مال خور به خشم آمده و کینه خود را بروز می دهند، هر روز بیشتر از پیش می شوند.
***
 کسانی که در حال حاضر درگیر چنین مبارزاتی می شوند، شجاع هستند و روح مبارزه جویی فراوان دارند. آنها اغلب به فکر جان خود نیستند، و همچنان که نحوی پور گفت از هیچ چیز نمی ترسند. نه از کشتن دشمنان و نه از جان باختن در راه هدف خود. به دلیل خودبخودی بودن این حرکات و عدم سازماندهی دقیق و گروهی، تعدادی از آنها به سادگی و مفت دستگیر و اعدام می شوند. روشن است که جامعه و جنبش جاری در جامعه و استثمار و ستم چندین لایه نظام حاکم به همراه سرکوب اعتراضات، این نوع افراد را مداوما بازتولید می کند.
اینکه آیا این افراد با انگیزه های انقلابی و پیشرو دست به ترور آخوندها و افراد حکومتی می زنند و یا با اندیشه های نه چندان پیشرویی همچون تعصب، ناموس گرایی و... (یا انگیزه هایی که نظام به دروغ به برخی از آنها نسبت می دهد و حتی آنها را از نظر روانی دچار اختلال نشان می دهد و به طور کلی بر آن است که امر ترورها را غیر سیاسی جا زند)، اینکه آنها به لایه هایی از طبقات میانی تعلق دارند یا به طبقه کارگر و یا دیگر طبقات زحمتکش، چندان تفاوتی در اصل قضیه یا آنچه مد نظر ماست، ایجاد نمی کند. نظام کنونی و پاسداران و بسیجیان مسلح و لشکرکشی های خیابانی آنها با موتورسوارها و لباس شخصی های مسلح و سرکوب هر اعتراضی، راههای بروز جنبش را بسته و جنبش و عناصری که از آن برمی خیزند و یا به آن سمپاتی دارند را وادار می کند که  کینه، نفرت، خشم، و شور انقلابی خود را به گونه ای دیگری نشان دهند. یعنی به سوی کاربرد سلاح روی آورند. از سوی دیگر هم چنانکه اشاره شد، روی آوردن به کاربرد سلاح در مبارزه، نشانگر نیاز جنبش به تکامل در راههای نو و تازه است.
***
این نوع مبارزات مسلحانه انفرادی که اکنون عمدتا در شکل ترورهای فردی جریان دارد، گرچه شکلی از ارتقائی نسبی در مبارزات جاری است، اما به شکل کنونی خود نمی تواند موفقیت و پیروزی آن چنانی کسب کند، زیرا در بهترین حالت، برخی عناصر درجه سه نظام ترور می شوند و دل مردم هم کمی خنک می شود؛ اما اینها می تواند مقدمه ای بر ایجاد و گسترش اشکال مسلحانه گروهی نبرد و حلقه ای انتقالی  به این مبارزات باشد. برای نمونه کافی است که گروهی از مردم و جوانان در جریان شورشی، مقر نیروهای انتظامی، پاسداران یا بسیجیان را اشغال کرده و اسلحه بدست آورند و دست به شورش مسلحانه زنند و شهری را به تسخیر خود درآورند. وضع پس از آن می تواند تغییر کند و از مبارزه مسلحانه انفرادی به سوی مبارزات مسلحانه گروهی گام برداشته شود.
از سوی دیگر زمانی که اشکال گروهی نبرد مسلحانه ایجاد گردد، این نوع مبارزات می توانند در خدمت به این اشکال گروهی نبرد و جوش و خروش دادن به احساسات توده ها، نقشی درخور و شایسته بیابند.
آنچه چپ اصیل و انقلابی در تداوم بخشیدن به اوضاع کنونی و ارتقاء جنبش توده ها باید انجام دهد، اینهاست:
 برجسته کردن چنین اعمال مسلحانه ای، پیش بردن امر آموزش نقش کاربرد سلاح در مبارزه انقلابی جاری، تلاش در راه بنیان نهادن هسته های گروههای مسلح محلات و مناطق کارگری از میان پیشروترین افراد منسوب به طبقه کارگر، آموزش انقلابی دادن به آنها و جهت دادن به اعمال و رفتار انقلابی آنها. این هسته ها می توانند، نطفه هسته های مسلح شورش ها، قیام ها، جنگ های پارتیزانی و در یک کلام جنگ خلق آینده ایران را با ارتجاع و امپریالیسم باشند.
هرمز دامان
 نیمه نخست خرداد 98
یادداشت
1-    در کنار چنین احساس هایی، عصبیتی که ناشی از فشارهای همه جانبه از جانب حکام جمهوری اسلامی است، میان توده های مردم فراگیر شده و آستان تحمل آنها را بسیار پایین آورده است. این عصبیت به خشونت در میان مردم میدان داده است. گاه برای اموری بسیار جزیی، کار به خشونت و کشتار کشیده می شود. جدای از مردان، اینک زنان نیز در میان خود خشونت به کارمی برند و به زد و خورد می پردازند. مسابقات ورزشی برای هیچ و پوچ به خشونت های غریبی کشیده می شود. دیدن پسر بچه ای ده دوازده ساله که یک چشمش را به دلیل مسابقه فوتبال از دست داده است، قلب هر انسانی را از آنچه این نظام بر سر مردم آورده، به درد می آورد. چنان چه مبارزه انقلابی پیش نرود و گشایشی در احساسات توده ها حاصل نگردد، ممکن است که وضع به نوعی تحلیل رفتن و پوسیدگی روانی کشیده شود.


۱۳۹۸ خرداد ۴, شنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(3)


امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(3)

در دو بخش گذشته به دو دلیل دخالت آمریکا در ایران توجه کردیم و این دلیل را که امپریالیسم آمریکا عمدتا مخالف ژرفا یافتن انقلاب ایران است، برای دخالت وی اساسی تر و مهمتر شمردیم. حال به شکلهای دخالت آمریکا که باید بر مبنای این دلایل باشد و مرزهای هر کدام و نیز ارتباط آنها با یکدیگر می پردازیم:
نگاه به دخالت آمریکا از نقطه نظر تغییرات جزیی در حکومت
چنانکه اشاره کردیم یکی از دلایل آمریکا، حکومت ارتجاعی حاضر ایران است.
آنچه که امپریالیسم آمریکا مخالف آن است طبقاتی نیست که بر ایران حاکمند. آنها با بسیاری از جناح های موجود این طبقات هم مشکلی اساسی ندارند. آنچه آنها با آن تضاد دارند و تا حدودی مخالفند، جناح خامنه ای و برخی دیگر از جناح های به اصطلاح اصول گرا است.
در عین حال، آمریکا مخالف سیاستهای اقتصادی طبقات حاکم به عنوان یک کل نیست. زیرا این سیاستها با کمی اما و اگر(مانند دور زدن برخی تحریم ها، برخی پولشویی های صورت گرفته و خرید ادوات نظامی از کشورهایی همچون کره شمالی و...) عموما در چارچوب سیاستهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، یعنی بنا به امر خود امپریالیستها و اساسا در چارچوب روابط اقتصادی با امپریالیستهای غربی بوده است. اما در مورد سیاست داخلی و خارجی و سیاست های فرهنگی وضع تا حدودی فرق می کند.
سیاست خارجی
از نقطه نظر سیاست بیرونی که گویا دلیل اساسی امپریالیسم آمریکا برای دخالت های اخیرش در امور ایران است، نیز حکومت حاضر، ده پانزده سال پیش از این، یک حزب الله را در لبنان داشت و برخی گروه های مذهبی شیعه در عراق که آنها را مورد پشتیبانی قرار می داد. اما در ده سال اخیر، به ویژه در گیرودار دخالت سپاه در سوریه برای پشتیبانی از بشار اسد و سرکوب انقلاب خلق این کشور، دایره ماجراجویی های باند خامنه ای و سپاه گسترش یافته و در عراق به برپایی سپاه حشدالشعبی و در یمن به حوثی ها کشیده شده است. همچنین خامنه ای و سپاه پاسدارانش با خرج میلیاردها تومان، به سازمان دادن گروههای شبه نظامی در پاکستان، افغانستان و ... دست زده اند. گروههایی که به همراه حزب اللهی های لبنان آنها را در همین اواخر به ایران آوردند تا هم اگر جنبشی در استان خوزستان در میان مردم سیل زده بروز کرد، آن را سرکوب کنند و هم به آمریکایی ها جلوه ای از نیرو و توانایی های خود را نشان دهند.  حال آنکه این گروهها به صورت جمعی، عددی برای ماشین جنگی آمریکا نیستند، و در صورت عملیات انفرادی نیز پس از مدتی همچون جریان داعش چیزی از آنها باقی نمی ماند. و اینها البته سوای میلیاردها دلاری است که خرج مسلح کردن خود به تسلیحات نظامی و از جمله موشک ها کرده اند و آنها را با ادا و اصول به رخ کشورهای دیگر از جمله اسرائیل می کشند.
این میان، نکته جالب این است که خامنه ای و پاسدارانش، خط قرمز خود را سوریه تعیین کردند و گفتند اگر ما استانی از ایران را از دست دهیم بهتر است از آنکه سوریه را از دست دهیم؛ اما سرکوب خلق این کشور، برای جمهوری اسلامی تبدیل به مزیتی نشد که دنبالش می گشتند و می خواستند به وسیله آن حکومت  خود را حفاظت کند. حال که ظاهرا سوریه به وضع ثباتی رسیده، همه از این حضرات می خواهند که راهشان را بگیرند و به کشور خود برگردند؛ و از قضا، از آن فرش قرمزی که آنها گمان می کردند، بشاراسد و امپریالیستهای روس و دیگران برای آنها پهن می کنند، هم خبری نیست و مواضع کنونی این کشورها نشان می دهد که سران سپاه پاسداران بیخود شکمشان را صابون زده بودند.
 باری اینک به جای اینکه خطر و جنگ از مرزهای ایران دور شود، درست به مرزهای خود ایران و حکومت ایران رسیده و خط قرمز خود این حکومت شده است. به نظر می رسد که حل مشکل سوریه، نه تنها نتوانسته آنان را از انزوایی که گمان می کردند، دچارش می شوند، بیرون آورد، بلکه وضع بسیار بدتر هم شده است؛ و حال با این تحریم های اقتصادی، به انزوایی واقعی در جهان دچارش شده اند و حتی دوستانی، از روسیه و چین و هند گرفته تا دوربری هایی مانند حکومت افغانستان و عراق، که روی آنها حساب ویژه باز کرده بودند، یکی پس از دیگری میدان را خالی می کنند و به دسته تحریم کنندگان می پیوندند. در یک کلام، خطری که از سر سوریه گذشت، آمد و بیخ گوش حضرات آخوندها و حکومت شان نشست.   
سیاست داخلی
تا آنجا که پای سیاست داخلی یعنی استبداد در میان است، امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی نه مخالفتی با استبداد دارند و نه خواهان دموکراسی در کشور ایران هستند.(در این مورد کمی در ادامه مقالات صحبت خواهیم کرد)
آنها در زمینه سیاست درونی، مخالف این حکومت هستند. زیرا باندی از یکی از جناح های راست که قدرت را در دست دارد، یعنی جناح خامنه ای، نه تنها از نقطه نظر سیاسی مورد پذیرش آنها نیست، بلکه در عمل هم نتوانسته و نمی تواند مرکز ثقل اساسی حکومت در ایران شود؛ یعنی جناح های طبقه خود و جناح ها و باندهای طبقات دیگر را گرد خود مجتمع کند، و به گونه ای گردد که هم نیرویش بر دیگر طبقات و جناح های آنها بچربد و بنابراین منافع  جناح خودش در صدر باشد، و هم بتواند منافع آنها را به گونه ای برآورده سازد که این جناح ها و طبقات مشکلی به رهبری جناح وی نداشته باشند و یا آن را بپذیرند و یا در مقابل آن به انفعال گرایند. چنین مجموعه ای، در صورتی که بتواند چشم انداز ثبات سیاسی همه جانبه ای را در ایران پدید آورد- که تا کنون نتوانسته است - و برخی از دیدگاههایش را در سیاست داخلی تغییر دهد، آنگاه می تواند مورد پذیرش امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی واقع گردد و آنها می توانند روی آن سرمایه گذاری کنند و به عنوان نوکری تازه و خدمتگزار بپذیرند.
چنین است علت اساسی مخالفت امپریالیستها در عرصه سیاست.
سیاستهای فرهنگی
اما در عرصه فرهنگ وضع بدتر است. ایران کشوری است که از نظر فرهنگی با این وضعیتی که استبداد مذهبی در این زمینه ایجاد کرده است، نمی تواند به ثبات پایداری دست یابد و همواره آماده شکسته شدن است.
 در زمان شاه سابق، فرهنگ حاکم بر ایران، معجونی از فرهنگ شبه مدرن وارداتی بود، به اضافه فرهنگ سنتی- مذهبی، که در آن فرهنگ شبه مدرن وارداتی عموما جهت مسلط بود، و تنها تا حدودی در ماه هایی همچون محرم و صفر و برخی از روزهای ویژه سوگواری و یا تولدها و وفات های مذهبی، جای خود را به فرهنگ سنتی مذهبی می داد. شاه نیز در ظاهر  پیرو هر دو این فرهنگ ها بود. هم فردی «مدرن» و پیرو فرهنگ به اصطلاح  به روز غربی بود و هم یک فرد سنتی متدین و پیرو اسلام و شیعه دوازده امامی.
این فرهنگ ها در کنار یکدیگر  زیست می کردند و کاری آن چنانی به کار یکدیگر نداشتند. بسیاری از مراجع تقلید و روحانیون هرگز مخالفتی اساسی با فرهنگ شبه مدرن وارداتی نداشتند و ظاهر تعصبات مذهبی ویژه ای را در مقابل آنها بر نمی تابیدند. و برعکس، طبقات حاکم و اندیشگران آنان، هم نه تنها مخالفتی با فرهنگ مذهبی رایج نمی کردند، بلکه به رواج آن نیز تا جایی که می شد دست می زدند. بر سیاق مثل«عیسی به دین خود، موسی به دین خود»( البته تنها در چارچوب حرکت این دو فرهنگ) مملکت اداره می شد. نه اینها مزاحم آنها و نه آنها مزاحم اینها بودند. شهرهای و محلات مذهبی، مذهبی بودند و شهرها و محلات شبه مدرن هم برای خودشان شبه مدرن بودند. شمال شهر، سازی، و جنوب و محلات مذهبی، سازی دیگر می زدند؛ گرچه این یک در آن، و آن  یک در این، حضور داشت.
اما اکنون حکومت تنها یکی از این دو فرهنگ را بر می تابد(1) و به فرهنگ شبه مدرن وارداتی  اجازه نفس کشیدن نمی دهد. گرچه این فرهنگ اخیر، به زندگی خود، حتی با وجود اینکه طبقاتی که این فرهنگ را پشتیبانی کنند در قدرت حضور یا حضور آشکاری ندارند، ادامه داده است.(2) و این ها البته جدای از فشار به روی فرهنگ هایی است که از خلق بر می خیزند یعنی فرهنگ طبقات استثمار شونده و زیر ستم یعنی فرهنگ انقلابی کارگری، مترقی و یا ملی خرده بورژوازی و یا بورژوازی ملی.
چنین برخوردهای انحصار طلبانه ای در زمینه فرهنگ، به تنش ها و جنبش هایی در زمینه های گوناگون فرهنگی و به وسیله طبقات و قشرهای گوناگون دامن زده است. برخی از نمونه های این تضادها و تقابل ها عبارتند از مبارزه با اجرای زوری مراسم مذهبی، جدال بین دهها دستگاه زائد فرهنگی- مذهبی که حضرات حکام یکی پس از دیگری به وجود آوردند و مجموعا بخشهایی کلان از بودجه مملکت را می بلعند، مبارزاتی که زنان در زمینه فرهنگی به ویژه نوع پوشش با حکومت پیش می برند، تقابل علم و مذهب در سیاست آموزشی، تقابل هنر به ویژه موسیقی، سینما و تاتر با سانسور و محدودیت های اعمال شونده در مورد زنان هنرمند، مبارزه نویسندگان مولفین، مترجمین و انتشاراتی ها در زمینه محدودیت هایی که در نگارش، تالیف، ترجمه و انتشار کتاب موجود است، سیاست، شیوه های آموزشی و محتوای کتابها در مدارس و دانشگاهها و کادرهای متخصصی که بورژوازی بوروکرات - کمپرادور به آن نیاز دارد و بسیاری از مسائل دیگر. چنین مبارزات، تقابل ها و جنبش هایی تنها در چارچوب فرهنگ نمی مانند و به سیاست  و مسائل دموکراسی و چیزهای دیگری کشیده می شوند و به آنها می دمند.
امپریالیست ها مخالفتی بنیادی با فرهنگ استبداد مذهبی ندارند. آنها پایش بیفتد با تسلط فرهنگ هایی مذهبی تر، سنتی تر، با تعصبات عقب مانده تر و استبدادی تر از فرهنگ  حاکم بر ایران هم کنار می آیند؛ و چه بسا همان فرهنگها را برای حفظ و تداوم تسلط خود بر کشور زیر سلطه ای که می توان با این نوع فرهنگ اداره و کنترلش کرد، ترجیح دهند.
 اما در مورد ایران وضع فرق می کند. با چنین فرهنگی و با چنین درجه از تسلط انحصاری مذهب در زمینه فرهنگ و با این درجه از تعصبات کور مذهبی، نمی توان همزیستی ای بین فرهنگها و علائق گوناگون و ثباتی در کشور پدید آورد و آن را اداره کرد. ثباتی که برای اینکه هرکس سرش به کار خودش گرم باشد و اقتصاد و سیاست جریان عادی خود را دنبال کنند ضروری است. برعکس، با چنین وضعی، تضادها همچون خوره به جان مملکت می افتند و آن را تکه پاره می کنند.
 هم اکنون، حتی در عربستان سعودی که یکی از متعصب ترین دیدگاهها را در زمینه تسلط فرهنگ متعصب اسلامی دارد، دیگر نمی توان به گونه سابق حکمروایی کرد، چه برسد به ایران که جریان مدرن و شبه مدرن، تاریخی تقریبا 100 ساله دارند و سطح تحصیلات حتی در میان لایه های تهی دست بسیار بالا رفته است. در کشور پیش گفته، چند سالی است که سر و صدای لایه های طبقات گوناگون درآمده است و امپریالیستها نیز به  خواست برخی تغییرات فرهنگی از داخل و از میان جناح حاکم - اگر به واسطه مخالفتهای موجود، خودشان این تغییرات را به طبقه حاکم تحمیل نکرده باشند - چراغ سبز نشان داده اند.
 در مورد ایران باید گفت همین چهل سال نیز اینها به زور و با سرکوب کردن هر صدای مخالف، کشور را اداره کرده اند. شکاف و تقابل بین فرهنگها در ایران از همان زمان تسلط حکام کنونی وجود داشت و اکنون زمانی  است که این شکاف و تقابل دامنه دارتر، ژرف تر و شدیدتر از پیش شده است.  
تغییر در حد سیاست خارجی و آمدن در چارچوب نظرات امپریالیستها
 اگر فرض را صرفا در چارچوب تضاد امپریالیسم آمریکا و جناح حاکم بر جمهوری اسلامی یعنی جناح خامنه ای و پاسدارانش بگذاریم، آنگاه حدود و دامنه این تضاد تا آنجا که به دخالت امپریالیستها مربوط می شود، باید این باشد که یا این جناح «آدم شود و حرف شنو» و به خواستهای امپریالیستها، خواه در بیرون از ایران و خواه درون آن گردن گذارد و اصلاحاتی که آنها برای بقای خود در ایران ضروری می دانند، انجام دهد؛ و یا اینکه جای خود را به جناحی از درون جناح های طبقات همین حاکمیت بدهد که بتواند مقاصد تمامی جناح های طبقه حاکم و همچنین امپریالیستها را برآورده سازد. یعنی بر مبنای حل تضادهایی که بر شمردیم، هم ثباتی در داخل ایجاد کند و هم در نقش منطقه ای خویش، از ادا و اطوارهای خامنه ای و سپاه پاسدارانش و ماجراجویی های ظاهرا گسترده شده اش در چند سال اخیر، دست بردارد.(3) در این صورت، حد دخالت هرگز نباید به طرف تغییر کلی حکومت برود، بلکه در حد به اصطلاح ادب کردن جناح حاکم یا تغییر آن به جناحی دیگر از همین حکومت پیش برود.
در این صورت تهدید و جنگ، دو پاره و در هر دو پاره ابعادی معین و محدود خواهد داشت گرچه به هر حال، پاره دوم از محدودیت ها و مرزهای پاره نخست رد خواهد شد.
پاره نخست باید موجب آن گردد که حکام کنونی دست از بلند پروازی های منطقه ای خود دست بردارند.
 در این صورت امپریالیست ها دو گزینه خواهند داشت:
 گزینه نخست، تداوم وضع کنونی یعنی ادامه محاصره اقتصادی و نیز یک لشکرکشی محدود، ظاهرا برای حفاظت از نیروهای آمریکایی موجود در منطقه و منافع این کشور و کشورهای زیر سلطه امپریالیستها در این بخش، و در واقع برای تهدید کردن و ترساندن حکام ایران و مجبور کردن آنها به آمدن پای میز مذاکره، خواهد بود.
این چیزی است که تا کنون ترامپ، پمپئو و بولتون بر سر آن مانور داده اند. آنها گفته اند که اولا نمی خواهند جنگ کنند، و دوما می خواهند ایران پای میز مذاکره آمده و 12 بندی را امضا کند که بیشتر آنها مربوط به سیاست خارجی حکومت کنونی است و تنها بندهایی از آن به عدم رعایت حقوق بشر در داخل کشور ارتباط دارد.
چنانچه با تهدیدهایی در همین سطح و محدوده (و البته به همراه آمدن بسیاری از رهبران، وزرا و عناصر مهم کشورها گوناگون که قرار است نقش میانجی را بازی کرده و به ایران شوخی نبودن قضیه را بقبولانند که یکی از آنها نخست وزیر ژاپن است که قرار است بزودی به ایران سفر کند) جناح خامنه ای پای میز مذاکره برود، نتیجه چنین مذاکره ای، در صورتی که انجام شود، احتمالا جز تداوم تسلط جناح حاکم بر حکومت کنونی، چیز دیگری نخواهد بود. در چنین حد و حدودی از تضاد بین امپریالیستها و جناح حاکم، وضع می تواند تا حدی تغییر کند که جناح حاکم سر جایش بماند و تنها به برخی خواستهای امپریالیستها تن دهد. یعنی جای خود را به جناح دیگری از طبقه حاکم که یا در نتیجه تضادها و تحولات درونی جناح های حاکم و یا به انتخاب امپریالیستها  رو می آید، ندهد.
گزینه دوم این است که جناح حاکم با محاصره اقتصادی موجود و نیز تهدید کنونی تن به مذاکره و عقب نشینی ندهد و بر مواضع خود پافشاری کند.
در چنین صورتی امپریالیستها تنها در حد تغییر سیاست خارجی حکام، دست به حمله و تهاجم خواهند زد. این تهاجم می تواند شامل زدن برخی مراکز حساس نظامی و برخی تاسیسات اقتصادی باشد. البته اگر امپریالیست ها برای به پای میز مذاکره کشاندن حکومتگران به حمله به مردم بی سلاح، مانند حمله به هواپیمای مسافربری و کشتن بیش از 290 نفر، دست نزنند که ظاهرا می تواند هزینه  مالی و یا احتمالا جانی گزافی برای آنها نداشته باشد و قضیه را ظاهر خیلی ساده و آسان برای آنها به پایان برساند.
چنانچه امپریالیستها صرفا خواهان پایان دادن به ماجراجویی های منطقه ای حکام کنونی باشند، ممکن است با این حملات پاسخ بگیرند و حضرات خامنه ای و پاسدارانش را پای میز مذاکره بیاورند. خامنه ای و جناحش همچون سابق بر سر قدرت بمانند و تنها مفاد سازش امپریالیستها با آنها تغییر کند. به عبارت دیگر، امپریالیستها نشان دهند که مشکلی با باقی ماندن جناح خامنه ای ندارند و حاضرند با این جناح به شرط برخی تغییرات در سیاستهای داخلی کنار بیایند و آنها را به عنوان نماینده و نوکر خود بپذیرند.
پاره دوم مربوط می شود به خواست تغییر جناح حاکم از جناح خامنه ای به جناحی دیگر.
 برای پیشبرد این پاره دوم، نیاز به تداوم بیشتری در حمله و تهاجم خواهد بود. یعنی تا درجه ای به زدن مراکز حساس نظامی و اقتصادی که برای این حکومت کلیدی به شمار می آیند(و باز به همراه آن  احتمالا به حملاتی  به مردم به غیر نظامی و بی دفاع و شدیدتر از آنچه در مورد هواپیمای مسافربری اتفاق افتاد)ادامه خواهند داد که وضع داخلی، از نقطه نظر تضاد میان جناح های گوناگون حاکم، به نفع جناح هایی که خواهان ادامه جنگ نیستند و به ضرر جناح خامنه ای که جنگ طلب است، چرخش کند، و از جهت تضاد میان طبقات گوناگون مردم و حکومت، جنبش مردم علیه جنگ و حکومت،همچنانکه در اواخر دوران جنگ با عراق رو آمد، بیشتر رو آمده و گسترش یابد؛ و بر مبنای حرکت و شدن یافتن این دو تضاد که حلقه محاصره را به دور جناح حاکم تنگ خواهد کرد، این جناح آماده شود که به پس معرکه رفته، و برای جلوگیری از تداوم جنگ که می تواند بقای کل طبقات حاکم را تهدید کند، تسلط را در حاکمیت به باندها و جناح های دیگر، و در حال حاضر بیشتر جناح روحانی، بسپارد. جناحی که ظاهرا و با همه کژ و راستی هایش، امپریالیستهای آمریکایی با او راحت تر می توانند کنار آیند.
 امپریالیستها برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق تنها به زدن یک هواپیمای مسافربری و حمله به برخی بنادر و اسکله ها بسنده کردند و همان ها هم، خمینی  و دوربری هایش را بس بود که جام زهر بنوشند. حال که پای تغییر سیاستها در ایران طرح است، ممکن است ابعاد چنین جنگی و به اصطلاح امپریالیستها گوشمالی ای، کمی گسترده تر باشد. اما این حملات نیز باید تا حدی پیش رود که بتواند موجب چرخش قدرت بین جناح های حاکم گردد. یعنی در نزدیکترین و بهترین حالت، جناح روحانی و یا جناح های نزدیک به وی یا نزدیک به رفسنجانی و در بدترین حالت از نظر جناح حاکم، افرادی مانند خاتمی درون اصلاح طلبان تقویت شده و رو آیند و رابطه با امپریالیستها را سروسامان دهند.
روشن است که حل قضیه در این دو شکل، در نهایت به  تلاش امپریالیستها برای تقویت هیئت حاکمه ایران، که پس از مذاکره به هر حال ناتوانتر از پیش خواهد بود، منجر خواهد شد. هرچند که بطور کلی و در صورت عقب نشینی حکومت و پذیرش مذاکره و افتادن قضایا روی ریل رابطه اقتصادی و سیاسی عادی با امپریالیست ها، تمامی طبقات خلقی ایران به بازخواست تازه ای از این هیئت حاکمه و به ویژه جناح خامنه ای دست خواهند زد.
 در بالا ما به اهداف احتمالی آمریکا  و دوپاره آن و نیز  مرزها و محدودیت های هر کدام پرداختیم؛ این میان باید به نکته ای دیگر هم اشاره کنیم:
سران آمریکا آشکارا می گویند که قصد جنگ ندارند و میخواهند صرفا با تحریم های اقتصادی مستقیم ( و همچنین تهدیدهای ناگفته غیر مستقیم و ترساندن طرف) خامنه ای را مجبور سازند که پای میز مذاکره بیاید. از سوی دیگر، برای لشکر کشی و آوردن ناوگان جنگی  خود به منطقه، دلایلی سر هم می کنند و می گویند که برای حفاظت از نیروهای خود در منطقه، کشتی ها و یا کشورهای منطقه، به لشکر کشی دست زده است. پوشیده نیست که حضرات حکام و حتی اشخاص پر مدعایی مانند روحانی نیز با بیان سخنانی مانند این که اگر ما نتوانیم نفت بفروشیم هیچ کشور دیگری را نمی گذاریم بفروشد و مثلا تنگه هرمز و یا بهمان تنگه را می بندیم، آب به آسیاب امپریالیستها ریختند و سران آمریکا هم از جمله هم این سخنان  را به همراه برخی تهدید های دیگر از جانب سران سپاه پاسداران، بهانه کرده اند.
 همه اینها تا زمانی است که آمریکا دست به حمله ای نزده است. گرچه برای این کشور، چنانچه هدف نهایی اش جنگ و تغییراتی در حکومت ایران و یا بطور کلی تغییر حکومت باشد، کار ساده ای است که تیری و خمپاره ای به ناوهای خود شلیک کند و آن را به گردن حکومت ایران اندازد. همان شیوه «خود زنی» و به گردن دیگری انداختن که حکومت ایران به خوبی با آن آشنایی دارد و خود به دفعات علیه نیروهای انقلابی و جنبش طبقات زیر استثمار و ستم از آن بهره گرفته است.
اما زمانی که آمریکا دست به حمله به تاسیسات اقتصادی ایران بزند، آنگاه این پرسش  در میان خواهد بود که اگر آمریکا مخالف دخالت سپاه و حکومت ایران در منطقه یعنی سیاست خارجی ایران است، چرا در همان کشورها یعنی، سوریه، لبنان، عراق، یمن، پاکستان و افغانستان با نیروهای آن، یا نیروهایی که اینها پشتیبان آنها هستند، روبرو نمی شود و چرا به ایران حمله می کند؟
اگر چنانچه وضع کنونی به جنگ چرخش کند، آنگاه این احتمالا و به حد زیادی به این معنا خواهد بود که مشکل اساسی امپریالیسم آمریکا، جناح حاکم و برخی سیاست های خارجی آن در منطقه نیست، که او به هر حال و با کمی پس و پیش می تواند با آنها کنار آید، بلکه اساسا خیزش طبقه کارگر و توده های زحمتکش ایران است که تلاش می کنند به جنبشهای خود وجوه نوینی ببخشند. 
موضع طبقه کارگر در مورد جنگ محدود امپریالیستها
روشن است که موضع یک مارکسیست- لنینیست- مائوئیست در شکلهای بیان شده در بالا، مخالفت نظری و عملی با جنگ خواهد بود.
 این مخالفت، از نقطه نظر بیرونی، شکل مخالفت و مبارزه با هرگونه دخالت امپریالیستها در امور ایران، و برانگیختن خلق های کشورهای امپریالیستی علیه جنگ طلبی سران کشور خود، به همراه تحرک بخشیدن به جنبش عمومی ضد جنگ در تمامی کشورها خواهد بود. این مخالفت می تواند در تمامی گردهمایی و تظاهرات های کارگری، دهقانی، طبقات میانی، دانشجویی، زنان، خلقهای زیر ستم و غیره عملی گردد. جنگ در این ابعاد، خسارت جانی و مالی وارد کردن به تمامی طبقات به ویژه طبقه کارگر و زحمتکشان ایران، و در عین حال به طبقه کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی در کشورهای امپریالیستی است. به این ترتیب، موضع طبقه کارگر، مخالفت با دخالت امپریالیستها  در امور ایران و آسیب رساندن جانی و مالی به خلق خواهد بود. این موضع بطور عمده باید علیه باندهای جنگ طلب در هیئت حاکمه کشورهای امپریالیستی باشد و جناح های ضد جنگ از رادیکال تا لیبرال را در این کشورها تقویت کند.
 از نقطه نظر درونی جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی تا آنجا که صرفا پای جنگ در میان است و در این چارچوب صورت می گیرد، باید در درجه نخست و بطور عمده، علیه جناح خامنه ای و سران سپاه پاسداران باشد که وضعیت کنونی را به وجود آورده اند. در درجه دوم و چنانکه از دی ماه 96 به این سو بوده است(و این وضعی است که در صورتی که وضعیت چنان باشد که ما در بالا شرح دادیم در عمل به وجود خواهد آمد) باید این جنبشها علیه کل حکومت و برای سرنگونی آن و برقراری جمهوری دموکراتیک مردمی و نجات تمامی خلق از شرایط نکبت بار کنونی باشد.
 در بخش بعدی نگاهی به دخالت امپریالیستها برای تغییر کل حکومت و جایگزینی آن با حکومت باب میل خود خواهیم پرداخت.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 98
یادداشتها
1-   روشن است که جدا از اینکه بسی از حکام کنونی مخالفت ذاتی با این فرهنگ وارداتی  ندارند، پایش بیفتد، از شاه سابق هم شبه مدن ترند.
2-   جدای از ریشه های بازمانده این فرهنگ به ویژه در طبقات میانی و بالا، وجود وسایل ارتباط جمعی همچون ماهواره، اینترنت و غیره این امکان را برای باندها و گروههای سلطنت طلب و جمهوریخواه هوادار امپریالیسم  فراهم کرده تا این فرهنگ را در وجوه گوناگون خود، در میان لایه هایی از طبقات بالا و میانی و به ویژه جوانان تبلیغ کرده و نگهداری کنند. تسلط انحصاری اصول و قوانین مذهب شیعه بر فرهنگ، و در نبود یا ناتوانی فرهنگ های طبقات زیر ستم در عرصه مبارزه طبقاتی، به رشد این جریان، یاری بسیار کرده است.
3-    این تصور که حضرات خامنه ای و سپاهش بخواهند یا بتوانند برنامه کسانی همچون سید جمال الدین اسد آبادی یعنی چیزی مانند ایجاد کشورهای متحده اسلامی(جدا از تفاوت برنامه جمال الدین اسد آبادی با اینان) را در مورد شیعیان پیش ببرند، به هیچوجه با واقعیات نمی خواند. نه شیعیان در میان مسلمانان اکثریت را دارند و نه آن کشورهایی در منطقه که شیعیان در آنها بخش مهمی هستند، با چنین برنامه هایی کنار آمده یا می آیند. با حزب الله و حشد الشعبی و حوثی های یمن هم نمی توان کشورهای متحده شیعه درست کرد. همچنین باید به روابط  جناح خامنه ای با امپریالیستها توجه داشت که پیش از برجام،از همان دوران احمدی نژاد و به دستور جناب خامنه ای به گونه ای پنهانی آغاز شده بود.