۱۳۹۷ بهمن ۲۵, پنجشنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(4)


مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(4)

15
 وضع تئوریک- سیاسی سازمان های چپ
دیگر از دلایل شکست انقلاب را باید در وضع کلی سازمانهای انقلابی ای دید که پیرو اندیشه های مارکسیستی - لنینیستی(و برخی از آنان پیرو اندیشه مائو تسه دون) بوده و یا ادعای آن را داشتند.
نخستین نکته این است که این سازمان های از نظر تئوریک - سیاسی هر کدام برداشت ویژه ای از جهان بینی واصول مارکسیسم - لنینیسم ارائه داده وموضع گیری معینی در مورد وضع بین المللی چپ داشتند و وجوه مشترک میان آنها خیلی زیاد نبود. این امر در مورد تحلیل مشخص از وضع اقتصادی- اجتماعی و سیاسی ایران نیز صدق میکرد.
 بخشی از این سازمان ها«خط سه»(بطور عمده پیکار، رزمندگان و اتحادیه کمونیستها و...) بودند و دو بخش دیگر«خط دو»(چریکهای فدایی) و«چهار» (راه کارگر) خوانده میشدند. حزب توده هم «خط یک» خوانده میشد و گویا «خط پنجمی» هم بوجود آمده بود. نام گذاری خطوط نیز بنا به مواضع اساسی و کلیدی معرف آنها صورت میگرفت و در عین حال زودی و دیری تاریخ پدید آمدن هر کدام از آنها را نیز در بر داشت. همین خواندن  آنها با خطوط  «دو» و «سه» و «چهار» که برای این سازمانهای پیرو یا مدعی  م- ل بکار برده میشد(و تازه در این خطوط مثلا «خط سه»، باز گروههایی با مواضع متفاوتی و گاه بشدت ضد یکدیگر نیز وجود داشتند) خود گواه شکاف بزرگی از نظر مواضع تئوریک - سیاسی بین این سازمان ها بود. این وضع درهم و آشفته، تا حدود زیادی بازتاب وضع بین المللی«چپ» در آن زمان بود که چکیده ای از آن را در زیر می آوریم. 
بروز خروشچفیسم در حزب کمونیست شوروی و تسلط کامل و مطلق رویزیونیسم خروشچفی بر این حزب که بدنبال خود بسیاری از احزاب انقلابی و یا مترقی را به فساد رویزیونیسم و مزدوری برای سوسیال امپریالیسم شوروی کشاند. بر حزبی مانند حزب توده، از پیش  رویزیونیسم خروشچفی حاکم بود(1) و در دوران انقلاب، بر سازمان چریکهای فدایی خلق( اکثریت) که نخستین انشعاب بزرگ در این سازمان بود، این رویزیونیسم خروشچفی بود که حاکم شد؛ گرچه این دو سازمان مواضع عموما یکسان  داشتند و روابط آشکار و پنهان و هزار سر و سر با یکدیگر، اما هیچگاه وحدت نکردند.
برخی دیگر از سازمانهای چپ که در آن زمان وجوهی انقلابی داشتند نیز در مورد این انشعاب بزرگ بین المللی مواضع مارکسیستی - لنینیستی نگرفتند و به گونه ای سانتریستی بین رویزیونیسم روسی و مارکسیسم- لنینیسم ایستادند.(2) سازمان راه کارگر(که خود بخشا از افرادی که پیش از آن سابقه عضویت در سازمان چریکها فدایی خلق را داشتند، و برخی از آنها زندانی سیاسی بودند، تشکیل شده بود) و نخست خود سازمان چریک های فدایی خلق(3)  و پس از انشعاب،  بخش«اقلیت» این سازمان، از این گونه گروهها بودند. اینها نیز بنوبه خود و تا حدودی موجب این گردید که بخشی از سازمانهای م- ل از نظر تئوریک  دچار آشفتگی و به هم ریختگی گردند.
در مقابل این انشعاب در جنبش بین المللی دو جریان موضع گرفته و از مارکسیسم - لنینیسم دفاع کردند که این دو، یکی حزب کمونیست چین برهبری مائو و دیگری حزب کار آلبانی به رهبری انور خوجه بودند. و همین منجر به این شد که جریانهایی درون چپ ایران در کنار مواضع مائو و خوجه در مقابل رویزیونیسم خروشچف و خروشچفیسم بایستند.
انور خوجه بعدها مقابل مائو موضع گرفت و در مقابل مواضع مارکسیستی - لنینیستی وی و آنچه در مارکسیسم- لنینیسم پیش برده و تکامل داده بود، ایستاد و خود به رویزیونیسمی دیگر در غلطید. جدایی اخیر بین حزب کار آلبانی و حزب کمونیست چین نیز در «خط سه» بازتاب یافت. برخی کماکان خط مائو و برخی خط انور خوجه را دنبال کردند.
 انشعاب بزرگ دیگر در جنبش بین المللی با بروز رویزیونیسم در حزب کمونیست چین پس از درگذشت مائو، بوقوع پیوست. با کودتای تنگ سیائو پین در 1976 علیه رهبران مائوئیست حزب(که رهبران اصلی انقلاب فرهنگی- کارگری 1966بودند) و تسلط رویزیونیسم «سه جهانی» بر آن، حزب مزبور از مارکسیسم - لنینیسم- اندیشه مائو تسه دون (در آن زمان به این نام خوانده میشد)گسست کرد و در مقابل آن ایستاد.
این انشعاب نیز در جریانهای چپ در ایران بازتاب داشت و «سازمان انقلابی حزب توده» را که در دوره هایی عناصر انقلابی در آن وجود داشت، به انشعابات گوناگون دچار کرد و «سه جهانی» ها را از آن بیرون داد. «سه جهانی» ها- که در این مقال مورد بحث ما نیستند- بعدها همه در یک حزب به نام «رنجبران» گرد آمدند و به نوبه خود و به گونه ای کامل دنباله رو سیاستهای بورژوایی و برادر کوچکتر حزب توده، منتهی از سویی دیگر، شدند. البته اینها درمقابل نفوذ سنتی این حزب در لایه هایی معین از قشرهای بورژوازی کوچک  و خرده بورژوا و روشنفکران فسیل شده، و کلا رویزیونیستهای «خروشچفی» عددی به شمار نمی آمدند.(4) این حزب نیز پس از سالهای 60 متلاشی شد.
در مقابل این روندهای جدا شدن ها و انشعابات، گرایش به پیوستگی و یگانگی سازمان ها نیز وجود داشت و برخی وحدتها صورت گرفت. اما اولا میان سازمان های عمده (حتی میان خطوط رویزیونیستی و البته بجز «سه جهانی» ها که در این امر جدا از بقیه «پیشروتر» بودند و همه با هم بسرعت در یک حزب گرد آمدند!) نبود و میان محافل و یا  سازمان های کوچکتر و سازمان های بزرگتر صورت میگرفت، و افزون بر آن به مانند جنبشی جدی برای وحدت صورت نمی گرفت؛(5) و دوما دیرپا نبود، زیرا مدتی پیش و پس از کودتای 60 تقریبا بیشتر سازمان ها از هم پاشیدند.
این آشفتگی در نظرات تئوریک - سیاسی عام درباره مسائلی مانند ساخت اقتصادی، طبقات اجتماعی ایران، طبقه یا طبقات حاکم، طبقات خلقی و ضد خلقی، دوستان و دشمنان طبقه کارگر، نقش امپریالیسم، مرحله انقلاب، استراتژیک و تاکتیک سیاسی، اوضاع سیاسی جاری وچگونگی کسب قدرت سیاسی در ایران نیز وجود داشت. در این موارد نیز بیشتر جریانهای انقلابی، علیرغم برخی وجوه همانند در هر خط، باز با یکدیگر اختلافات و تضادهای زیادی داشتند و در این زمینه ها نیز مجادلاتی که اغلب بی پایان و بی نتیجه بود، بین آنها بوجود میامد.
به این ترتیب، در همان آغاز انقلاب و بویژه در فرایند تکامل آن، ما با گروهها و سازمان های گوناگون«چپی» روبروییم که هر کدام ساز خود را در برداشت از مارکسیسم- لنینیسم میزنند. در ضمن همین ها نیز باز بدلایل تئوریک- سیاسی و تشکیلاتی انشعاباتی حتی طی همان دو سال نخست انقلاب داشتند و این انشعابات عموما بطرف راست بود تا چپ و یا «چپ روی». مثلا همانگونه که گفتیم سازمان چریکهای فدایی خلق بدو شاخه «اکثریت» و «اقلیت» منشعب شد و اکثریتی ها نیز بدنبال حزب توده راه افتادند.
از این رو، بخش انقلابی چپ ایران در شرایطی وارد انقلاب شد که اساسا از یک یگانگی بنیادی تئوریک - سیاسی  و یک وحدت ایدئولوژیک که یکی از نیازهای اساسی برای رهبری طبقه کارگر و پیروز شدن بر دشمنان این طبقه و خلق است، برخوردار نبود.
این سخن به این معنا نیست که اساسا یگانگی کاملی میان آنان که خود را چپ می نامند، ممکن و مقدور است، زیرا به هر حال نظرات طبقات مختلف بویژه خرده بورژوازی و بورژوازی در سازمان های چپ نیز بازتاب داشته و دارد، بلکه به این معنا است که میان جریانهای انقلابی چپ حتی  یک وحدت ابتدایی و نسبی نیز وجود نداشت و پایه گذاری هم نشد. باید توجه کرد که در جوامع زیر سلطه در ترکیبی ترین اشکال آن، طبقات بورژوازی بوروکرات - کمپرادور، ملاکین، بورژوازی ملی، خرده بورژوازی، طبقه کارگر و دهقانان وجود دارند، یعنی حدود شش طبقه؛ اما گروههای چپ در ایران با انشعابات ریز و درشت آن، اگر از ده برابر این میزان طبقات بیشتر نبوده باشند، کمتر نیز نبودند و این در نوع خود واقعا نادر بود.(6)
16
 وضع تشکیلاتی سازمان های چپ
 از نظر تشکیلات، هر کدام از این سازمانها با گروه خود وارد انقلاب شدند و نه در اتحاد با یکدیگر و یا ساختن جبهه متحدی از گروه ها و سازمان های چپ (انقلابی) بر مبنای وجوه مشترک و مثلا علیرغم اختلافات تئوریک – سیاسی. برای نمونه چریکهای فدایی خلق و یا گروه جدا شده از مجاهدین خلق(پیکار، نبرد و آرمان) و جریانهایی همچون اتحادیه کمونیستهای ایران(که همان اوائل به دو جریان تجزیه شدند و جریانی که زودتر داخل آمده بود، از جریان هنوز در بیرون، جدا شد) که گرچه داخل نبودند، اما در بیرون کشور تشکلی داشتند، همه با همان تشکیلات های خود وارد انقلاب شدند و همان را هم ادامه دادند. این مسئله در مورد سازمان رزمندگان و راه کارگر نیز صدق میکرد.
در کنار این سازمان ها، محافل مطالعاتی و گروهای کوچک بسیاری نیز در استانهای گوناگون وجود داشتند که اغلب درون خود بودند و بگونه ای سازمانی کار و بویژه کار بیرونی نمی کردند. اینها بیشتر هواداران سازمانهای مختلف بودند و در دوره انقلاب یا به سازمان های سیاسی پیوستند و یا خودشان فرایند تبدیل محفل به سازمان را پشت سر گذاشتند.
و نکته دیگر اینکه، این سازمانها، از هر دسته و خط که نگاه کنیم چریکها، خط سه یا راه کارگری ها، تنها در خطو کلی سازمان بودند، اما یا مانند خط سه، متشکل از سازمانهایی با اختلافات بسیار بودند و یا درونشان دسته ها و فراکسیون های مختلف بود. بطور کلی در بیشتر زمینه ها وحدت مستحکم و ژرف درونی تشکیلاتی نداشتند و سیر جدایی و تلاشی در این سازمان ها نیرومند تر از سیر یگانگی و انسجام بود.
بنابراین، ما نه تنها یک تشکیلات انقلابی واحد سراسری چپ نداشتیم، بلکه تشکیلات های مختلف پراکنده ای داشتیم که در بیشتر موارد هر کدام میخواست به تنهایی به جنگ حکام رود. این امر در مناطقی مانند کردستان کمتر صدق میکرد تا در بقیه کشور. با این وجود، در این منطقه هر گروه و سازمان  دفتر خودش را داشت و وحدت که جای خود دارد، حتی یک جبهه متحد چپ نیز بوجود نیامد.
17
 وضع تجربه عملی در مبارزات طبقاتی میلیونی
نکته  دیگری که در مورد این سازمان ها صدق میکند این است که این سازمان ها و بویژه بخشهایی از آنها که بیشتر گذار محافل چپ در بیرون یا در زندان به سازمان بودند، بجز تک و توکی، هیچکدام تجربه سیاسی یعنی مبارزه در شرایط سیاسی مانند 20 تا 32 و یا حتی 39 تا 42 را نداشتند. در واقع، از نظر عمل سیاسی و رهبری مبارزه سیاسی طبقه کارگر و توده های میلیونی در اوضاع و شرایطی که تضادهای زیادی در آن واحد و در کنار یکدیگر حرکت میکنند و شدت می یابند و بطورکلی در اوضاع درهم، پیچیده و بغرنج، که تشخیص تضاد عمده و تضادهای غیره عمده و همچنین تعیین جهت در حرکت بسیار مهم است، تمامی چپ ها، تقریبا بطور مطلق، بی تجربه بودند.
 وجود اشکالات و آشفتگی های نظری ای که پیشتر به آن اشاره کردیم و به همراه آن نبود تجربه عملی، منجر به بسیاری مواضع نادرست و راست روانه استراتژیکی و تاکتیکی از جانب چپ های انقلابی شد. برای نمونه بیشتر سازمان های چپ حال و حوصله کار انقلابی صبورانه، سخت، پرمشقت و طولانی مخفی و علنی  میان طبقه کارگر را نداشتند و هنوز هم ندارند. برای آنان، کار با آنان که زود میامدند و البته زود هم میرفتند  در دسترس تر و ساده تر بود. این بود که نیروهای آنان بطور عمده در میان طبقه کارگر متمرکز نشده و بین طبقات مختلف پخش شده بود. آنجا هم که میان طبقه کارگر بودند، در سیاست ها و وضع تشکیلاتی خیلی اهمیتی به مبارزه طبقاتی خود این طبقه نمیدادند.(7)
 در مورد مسئله حقوق زنان نیز بیشتر سازمان ها مواضع راست روانه گرفته و به مبارزه زنان برای آزادی و بویژه در مسئله ایستادگی در مقابل حجاب اجباری دامن نزدند. این امر در مورد مسئله اشغال دانشگاهها و انقلاب ارتجاعی فرهنگی نیز راست در میاید. بطور کلی در سیاست دنبال حوادث ریز و درشت جاری بودند و از پی آنها روان. 
و بالاخره، در گیرودار این مبارزه سیاسی و بدست آوردن تجارب عملی، بسیاری از این سازمان ها، خواه در خلال همان سالهای نخستین انقلاب و خواه بویژه پس از کودتای 60 و شکست انقلاب، بیشتر به راست روی گرایش یافتند تا به«چپ روی». به بیانی آنها که راست هستند، راست تر میشوند و آن ها که سانتریست هستند مانند اقلیتی ها و راه کارگری ها، گرایش به راست پیدا میکنند و به مرور به رویزیونیسم کامل خروشچفی و سوسیال دموکراتیسم غربی در میغلطند. برخی از سازمان ها مانند پیکار در راه آزادی طبقه کارگر خود را منحل میکند و بخشی از اعضا و کادرهای آنها به همراه برخی از اعضای  کادرهای رزمندگان راه کارگر به حزب کمونیست ایران که در آن زمان زیر نفوذ مسموم حکمت و دارودسته ترتسکیست وی قرار گرفته بود، می پیوندند و بعدها  عده ای از آنها از زمره افراد حزب کمونیست کارگری حکمت و دارودسته های آذرین و مدرسی ها میگردند.
 به این ترتیب مبارزه طبقاتی جاری چند ساله به جای آنکه مبارزانی آبدیده از خود برون دهد، در نهایت نامبارزانی هوچی، وراج و زبان باز بیرون میدهد.(8) و این در کمال تاسف، درست برعکس این روند بود که بسیاری از رهبران، کادرها، اعضا و هواداران مبارز این سازمانها، استوار و جان بر کف، پرشور و مستحکم، باورهای خود به مارکسیسم - لنینیسم  و یا مارکسیسم- لنینیسم (اندیشه مائو تسه دون) – درمورد آنها که این باوررا داشتند- را تا دم پایانی زندگی پی گرفتند و جانهای خود را در راه آن، خواه در نبردها و خواه زیر شکنجه ها و یا بوسیله اعدام ها دادند.
18
 مقایسه چپ ایران با چپ در روسیه و چین
برای اینکه پی ببریم که چپ ایران در چه بلبشویی بسر میبرده است باید این وضع تئوریک - سیاسی و وحدت ایدئولوژیک  و نیز وضع تشکیلاتی  را با روسیه هفتاد و اندی سال پیش از آن و چین شصت سال پیش مقایسه کنیم یعنی  کشورهای نمونه ای که در آنها طبقه کارگر در مبارزه و جنگی طولانی پیروز شد.
در روسیه جریانهای گوناگونی زیر نام «سوسیال دمکرات» (نام آن زمان مارکسیست های اصیل و مبارزه جو) وجود داشتند، اما دو جریان اصلی و مهم یعنی بلشویکها و منشویکها(که تازه تا زمانی که منشویکها اپورتونیسم بودند و هنوز میشد با آنها کار کرد در یک حزب واحد یعنی حزب سوسیال دمکرات روسیه فعالیت میکردند) برجسته بودند و نیز در کنار آنها جریان سومی به نام سوسیالیست های انقلابی.
 بلشویکها  از نظر تئوریک نه تنها به موازین اساسی مارکسیسم باور داشتند و آنها را محکم در دست گرفته بودند، بلکه مارکسیسم را با شرایط خاص کشور خود تلفیق دادند و با تمرکز نخستین و در عین حال استراتژیک میان طبقه کارگر، هم این طبقه را آگاه و متشکل کردند و هم  رزم طولانی وی را رهبری نمودند. آنها  طی فرایندی که از شکل گرفتن آنها تا کسب قدرت طول کشید، به مرور وحدت و انسجام تئوریک - سیاسی و ایدئولوژیک بیشتری کسب کردند و تشکیلاتی با انضباط آهنین درست کرده و به حزبی سرد و گرم چشیده تبدیل شدند و همین حزب توانست طبقه کارگر را در کسب قدرت سیاسی رهبری کند و نخستین دولت سوسیالیستی طبقه کارگر را تشکیل دهد.
 در چین نیز از زمان بوجود آمدن حزب کمونیست چین در 1921، تنها این حزب بود که نماینده طبقه کارگر چین بود و علیرغم اینکه تمامی اختلافات تئوریک - سیاسی که در نهایت  در چارچوب مبارزه دو خط پرولتری و بورژوایی قرار میگرفت، میان مبارزان درون این حزب بازتاب میبافت، باز این تنها یک حزب بود و وحدت نسبی ایدئولوژیک  که به مرور استحکام پذیرفته و رشد و تکامل میافت، در آن وجود داشت.
اینها به هیچ وجه به این معنا نیست که در این کشورها محافل، دسته ها، گروهها و سازمان های ریز و درشت و رنگارنگ چپ وجود نداشته- زیرا چنین امری غیر ممکن است- بلکه به این معنا است که آنها یا بدرون احزاب اصلی انتقال میافتند و یا زیر نفوذ جریانهای موجود در این احزاب اصلی بودند. به عبارت دیگر این مبارزه این احزاب بزرگ بود که کلیدی و عمده بود و گروههای کوچک را زیر شعاع خود قرار میداد و نه برعکس.
حال این «چپ» های دروغین ایران، تمامی این تجارب را بدلیل شکست تجربه حکومت طبقه کارگر در این کشورها، تقریبا بطور کامل نفی کرده و گویا میخواهند با درس گیری از اشتباهات آنها حکومتی از نوع جدید، حکومتی بدون حزب یا با حزب و آزادی کامل احزاب ارتجاعی و یا حکومت شورایی بدون حزب و خلاصه هزار دنگ و فنگ دیگر بر پا کنند.
19
ریشه های وضعیت چپ
علت  چنین وضع عقب مانده و اسفناکی از نقطه نظر طبقاتی محدود بودن سازمان های چپ به روشنفکران و یا بطورعمده روشنفکران و فاقد اعضا کارگر و پایگاه میان طبقه کارگر است. آنجایی هم که کارگران وارد این سازمان ها میشدند و باصطلاح این سازمان ها از میان طبقه کارگر عضو گیری میکردند، بجای اینکه چیزی از کارگران یاد بگیرند، کارگران را زیر نفوذ اندیشه ها و گرایشات روشنفکرانه - خرده بورژوایی خود در میاوردند و به روحیات متعصبانه،  مردد، سکتاریستی و فرد گرایانه خرده بورژوایی آلوده میکردند.
نکته دیگر منشاء طبقاتی این روشنفکران بود. در واقع بیشتر روشنفکران چپ و سازمان ها از روشنفکران طبقات مرفه (و در ناز و نعمت بزرگ شده) بودند و یاعموما بافت اصلی یا عمده رهبری و کادرها را اینها تشکیل میدادند. این طبقات مرفه از طبقه بورژوازی ملی و خرده بورژوازی بویژه لایه های مرفه و میانه آن را تا حتی گاه طبقه بورژوا- کمپرادورها و مالکان – گرچه معدود و محدود-  شامل میشدند. لایه ای که منشاء کارگری- دهقانی و یا خرده بورژوازی تهیدست داشتند، در میان رهبری این سازمانها عموما اکثریت و قدرت آنچنانی نداشت.
بخش مهمی از این روشنفکران- به سبب شرایط مرفه خانواده- تحصیل کرده های دانشگاههای بیرون کشور و عموما کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی بودند. دانشگاههایی که هر برگه کاغذ درسی علوم انسانی شان با هزار حساب و کتاب و برای شستشوی مغزی نوشته میشود و عموما روشنفکران پیرو مارکسیسم غربی، چپ نو، ترتسکیسم و لیبرالیسم استادان باصطلاح دگر اندیش آنها را تشکیل میدهند. اینها نیروهایی را پرورش میدهند یا با همین اندیشه ها و دیدگاهها، و یا با تفکراتی که عمیقا وابسته به غرب و فرهنگ بورژوایی حاکم بر آن است، چندان که کندن و گسست کردن از این ته نشست فرهنگ بورژوایی و فرد گرایانه غربی، برای این دست از روشنفکران کار ساده و آسانی نیست و به خواست و اراده آنها و مدت طولانی بودن در طوفان مبارزه طبقاتی و در کنار توده های کارگر و زحمتکش و تلاش برای پیوند با آنها بستگی دارد. بخشی نیز که در دانشگاههای داخل تحصیل کرده بودند، بواسطه بازتاب همین فرهنگ غربی در داخل، کمابیش همین اشکالات را منتهی به میزان کمتری داشتند.
 جدا از اینها، روشنفکران در این سازمان ها از دو طیف اصلی تشکیل میشدند. روشنفکرانی که از خانواده ها و لایه های مدرن طبقات گوناگون( از مرفه گرفته تا تهیدست) میامدند و روشنفکرانی که از خانواده ها و لایه های سنتی و مذهبی( از روحانی و آخوند گرفته تا بنکدار بازار و کاسب جزء و از سرمایه دار مذهبی گرفته تا کارمند و کارگر مذهبی و متدین) به این گروهها می پیوستند. این تضادها نیز در تشکلات چپ بشکل گروه گرایی ها، فراکسیون سازی و تمایل به انشعابات بازتاب میافت.
پیشینه سیاسی بسی از این روشنفکران نیز عموما فعالیت در سازمان های  بورژوازی ملی مانند گروههای جبهه ملی و یا خرده بورژوایی و یا حتی گروههای مذهبی سنتی مانند هیئت موتلفه، گروههای طرفدار شریعتی و یا مجاهدین خلق بود.
بر مبنای چنین بافتی، بیشتر این روشنفکران اندیشه هایی دموکراتیک و یا لیبرالی دارند و  در بهترین حالت یا پیرو سوسیال دمکراسی بورژوایی هستند و یا سوسیالیسم و دمکراتیسم خرده بورژوایی و گرایش به راست روی و «چپ روی» در مسائل سیاسی و تشکیلاتی جزو گرایش های حاکم بر آنهاست. بسیاری از آنها با نخستین شکست راه خود را گرفته و پی کار خود میروند و زندگی بسیار عادی را پیشه میکنند؛ بخشهایی  هم به راست در غلطیده و با گشتن توی کتابها تلاش میکنند، توجیهی در مارکسیسم برای راست روی های خود پیدا کنند و بتراشند.
حال چنانچه بر مبنای آنچه شرح دادیم، وضع عمومی تشکیلات های آن زمان چپ را به تصور آوریم، آنگاه اینکه چنین سازمانهایی با این درجه از آشفتگی تئوریک و نبود وحدت و انسجام ایدئولوژیک، سازمانی و طبقاتی و نیز در فقدان تجارب عملی در مبارزه طبقاتی، بتوانستند در مقابل دشمنی که با تصفیه  درونی حاکمیت  و گرد آمدن و اتحاد در زیر رهبری خمینی روز بروز متمرکز تر و پر زورتر میشد و از دستگاه قضایی و نیروی نظامی خود برای سرکوب چپ به حداکثر استفاده میکرد، مقابله ای کنند که به پیروزی بینجامد، بسیار دشوار و دور از ذهن میگردد.
اینجا تنها میتوانیم یک بار دیگر ستایش خود را نثار تمامی آن مبارزان چپ و کمونیستی کنیم که علیرغم این وضعیت، به باور خود ایمان داشتند، تا پای جان از آرمانهای خود دفاع کردند و سنتهایی ارجمند و پرشکوه برای تمامی کمونیستهای ایران و جهان بجای گذاشتند.
20
اوضاع منطقه و جهانی
نگاهی به وضع اوضاع جهانی و منطقه نشان میدهد که این اوضاع نیز بیش از آنکه برای چپ ایران مساعد باشد، نامساعد بود.
 در آن زمان جنبشهای دموکراتیک و ضد امپریالیستی در منطقه خاورمیانه وجود نداشت و در افغانستان نیز این طالبان ارتجاعی بود که از طرف امپریالیستهای غربی علیه روسها پشتیبانی میشد. تنها انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی که همزمان با انقلاب ایران درگرفت، انقلاب نیکاراگوئه بود که فرسنگها از ایران و منطقه دور بود و نمیتوانست تاثیری آنچنانی روی رشد نیروهای چپ ایران بگذارد. در آن زمان نمونه هایی همچون« بهارعربی» که در یک سلسله کشورهای نزدیک به هم پدید آید، بوجود نیامد.
 تضاد بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی نیز وجود نداشت. هیچ کشوری نبود که بتوان آنرا نمونه قرار داد و یا از پشتیبانی مردم آن بهره مند شد. شوروی نه تنها یک کشور سوسیالیستی نبود، بلکه آن اواخر با حمله به افغانستان روی یک امپریالیسم را از خود نشان داده بود. کشورهای بلوک وی عراق، سوریه و لیبی در کنار انقلابیون ایران نبودند. کشور چین چندی پیش به ورطه رویزیونیسم در غلطیده بود و هواکوفنگ در اوان انقلاب در کنار شاه با هلی کوپتر از تهران بازدید میکرد. اشتباهات چین در سیاست خارجی و در روابط با آمریکا، پیش از آن به نفع سه جهانی ها پایان پذیرفته بود. از سوی دیگر امپریالیسم آمریکا و غرب با جریان خمینی کنار آمده و وی را در مبارزه داخلی با طبقه کارگر و زحمتکشان و چپ ها پشتیبانی میکردند. افزون بر اینها، در کشورهای غربی احزاب کمونیست انقلابی که پایگاه توده ای داشته و بتوانند از انقلابیون ایران پشتیبانی کنند، وجود آنچنانی و محسوسی نداشتند.  
 حال این شرایط نامساعد را مقایسه کنیم با اوضاع روسیه در جنگ جهانی نخست که تضاد بین امپریالیستها شدت داشت و در عین حال در بسیاری از کشورهای اروپایی شرایط انقلابی بوجود آمده بود؛ و در بسیاری از آنها علیرغم گردش به راست انترناسیونال دوم، گرایشهای چپ و احزاب کمونیست پایه توده ای داشتند و میتوانستند از بلشویکها و طبقه کارگر روسیه پشتیبانی کنند.
و یا اوضاع چین در سالهای پس از جنگ جهانی دوم را در نظر بگیریم که کمونیست ها توانستندهم  از پشتییبانی شوروی و احزاب کمونیست انقلابی کمینترن بهره مند شوند، هم در کشورهای نزدیک به آنها مبارزات دامنه دار دموکراتیک و ضد امپریالیستی بوجود آمده بود و به اصطلاح پشت آنها گرم بود و هم حزب کمونیست چین توانست به شکل درستی از تضاد گروهبندی امپریالیستی آمریکا و غرب با ژاپن که چین را اشغال کرده بود، در مبارزات داخلی استفاده کند.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97
یادداشتها
1-   ما در مورد حزب توده و نقش آن در کل سالهای پس از 32 در مقاله  نگاهی به شکل گیری جمهوری اسلامی صحبت کرده ایم. اینجا ما تلاش می کنیم یک تصویر عمومی از علل شکست سازمان های پیرو یا مدعی مارکسیسم- لنینیسم که بخشا مربوط به وضع عمومی طبقه کارگر و بخشا مربوط به خودشان بود، ارائه دهیم.
2-   صحبت ما در اینجا در حد برخی تئوری ها و فورمول های عام و اصول مارکسیسم- لنینیسم است و نه تمامی تئوری ها و بویژه انطباق مارکسیسم- لنینیسم با شرایط مشخص جامعه ایران و دیگر مسائل.
3-   همانگونه که در مقاله نگاهی به شکل گیری جمهوری اسلامی اشاره شده جریان حمید مؤمنی نیز در این سازمان وجود داشت که مقابل رویزیونیسم خروشچفی موضع گرفت و از مواضع مائو دفاع کرد.
4-    این حزب گرچه پایگاه مردمی و توانایی بسیج توده ای نداشت، اما دارای هواداران، اعضا و کادرهایی بود که بیشتر از طبقه بورژوازی کوچک، خرده بورژوازی میانی و مرفه مدرن(کارمندان و تکنیسن های  رده میانی به بالا در ادارات، موسسات و کارخانه ها، مهندسین و ...) و نیز تا حدودی لایه های پایین خرده بورژوازی جذب کرده بود. برخی از کارگران قدیمی نیز کمابیش با این حزب همراهی میکردند.
5-   برای نمونه مورد« وحدت انقلابی» که تلاشی برای پیوستن سازمان های گوناگون «خط سه» بر مبنای مبارزه ایدئولوژیک بود به نتیجه ای جدی نینجامید و گویا بیشتر به تلاش گروههای بزرگتر برای خوردن گروههای کوچکتر تبدیل شد.
6-    این نیز در نوع خود جالب است که گروههایی که جامعه ایران را سرمایه داری خالص و کل طبقات موجود در ایران را دو طبقه سرمایه دار و کارگر( یا در مورد کارمزدیان اجیر کنندگان کار و کار مزدها) میدانند، خود باز به دهها گروه «قد و نیم قد» تقسیم میشوند. به نظر میرسد که همه این گروههای متفاوت در یک خط را یا باید نماینده طبقه کارگر خواند و یا بخشی را نماینده کارگر و بخشی را نماینده سرمایه دار.
7-    اتحادیه کمونیستهای ایران نیز هم در خط فکری و هم در تشکیلات دچارهمین مشکل و انحراف اساسی در مورد نقش طبقه کارگر بود. این انحراف بعدها در باقی مانده سازمان ته نشست شد و به شکل  نظری در آمد.   
8-    یکی از نکات در مورد تغییرات چپ ایران این بود که عمده انشعابات و گرایش ها بسوی راست یا «راست روی» بود و نه حتی چپ و یا «چپ روی». بویژه پس از سالهای شصت، هیچگاه گرایش به چپ و یا «چپ روی» عمده نشد( میتوان حرکت «چپ روانه» اتحادیه کمونیستهای ایران در واکنش به کودتا در حمله مسلحانه به آمل و برخی رفتارهای مجاهدین خلق را در کل چپ و جریانهای مبارز ایران، غیر عمده شمرد) بلکه این گرایش به راست بود که عمده شد ورویزویونیسم، سوسیال دمکراتیسم و ترتسکیسم نتایج آن بودند.


۱۳۹۷ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(3)


مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(3)

 10
  مسئله سفارت آمریکا و جنگ عراق
مناسبات بین خمینی  و طبقات، جریانها و دارودسته های سنتی گرد آمده پیرامون وی با امپریالیسم آمریکا از همان دوران نخست انقلاب روندی پنهان و آشکار، پیچیده و چند جانبه داشته است. این مناسبات بر مبنای مذکرات، توافق ها، بده و بستانها، وحدت ها، اختلافات و تضادها قرار داشته است و بر همین مبناها پیش رفته و تکامل یافته است.
 بطور کلی سیاست امپریالیستهای غرب و آمریکا  این بوده که از تقابل خمینی و طبقات و گروههای همراه وی با جنبش طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان و خرده بورژوازی و سازمان های انقلابی چپ و دموکرات که از منافع این طبقات دفاع میکنند و سرکوب این طبقات و سازمانها، از وی پشتیبانی کنند، و در برابر رویارویی های آنها با امپریالیستها بایستند و با آن مقابله کنند. رویارویی هایی که اساس آن نه بر مبارزه با امپریالیستها از یک موضع مترقی، بلکه از یک دیدگاه ارتجاعی فرهنگی - سیاسی بوده و عموما جهت بقای خودشان در جهان کنونی صورت گرفته است. در این مورد، تلاش امپریالیستها بر این بوده که جناحهایی را از میان آنها تقویت کنند که هوادار سیاست کنار آمدن با امپریالیستها و در چارچوب سیاستهای آنها حرکت کردن از هر نظر، بویژه سیاسی و فرهنگی، در کشور و منطقه بوده است. در مورد روابط اقتصادی، رژیمی که بر مبنای نظرات خمینی  بنیان نهاده شد و شکل گرفت، عموما اختلافات چشمگیری با آمریکا و غرب در هیچکدام از زمینه هایی که در زمان شاه وجود داشت، نداشت.
باری، رویدادهایی همچون اعدام برخی از سران رژیم شاه، ساواک و ارتش را- جدا از اینکه بالاخره انقلاب شده بود و مردم نفرت عمیقی از این سران داشتند-  باید بر همین مبنایی که ذکر شد، تحلیل کرد.
 روشن است که خمینی و جریان پیرامون وی از تجاربی که از کودتای 28 مرداد در ایران داشتند و نیز از انواع همانند آن که در کشورهای دیگربوجود آمد، درس گرفته و از یک سو به مرور سران نظامی و ارتش را یکی پس از دیگری حذف کردند و رده های بالایی و میانی ارتش را مداوما تصفیه کرده و تغییر دادند و کسانی را که وفادار به دم و دستگاه بودند رو آوردند، و از سوی دیگر، تشکلات موازی ای چون کمیته ها و سپاه پاسداران و بسیج را تشکیل دادند.
گفتنی است که امر بنیان گذاردن کردن این سازمان های اخیر بویژه سپاه پاسداران، تنها بخشا بدلیل رویارویی با سیاست های آمریکا و برای پیشگیری از اقداماتی مانند کودتای احتمالی صورت گرفته است. در واقع، بخش مهم و اصلی دلیل شکل دادن به موجودیت آنها- و آنچه که این سازمان ها در واقعیت امر بدان عمل کردند- مقابله با جنبش های مردمی و سرکوب طبقات خلقی بوده و این نقش آنها بویژه در داخل- با توجه به محضورات در استفاده از ارتش در برخی از مناطق و یا عدم اعتماد کافی به آن - به مرور بر نقش دیگر آنها برای جلوگیری از کودتای آمریکایی- که به مرور احتمال و امکان خود را از دست میداد - غالب شده و به نقش عمده و اساسی آنها تبدیل گردید.
 در تداوم اختلافات و تضادها و پس از اقامت شاه در آمریکا، سفارت آمریکا از جانب بخشی از دانشجویانی که وابسته به برخی از جریانهای پیرامون خمینی بودند، گرفته شد. این گرفتن سفارت که ظاهرا قرار بود به مبارزه با امپریالیسم بدمد، در سیر تکامل خود کاملا در اختیار جناح ها و باندهای مسلط قرار گرفت و به جای مبارزه با آمریکا، به وسیله ای در دست این جناح ها برای مبارزه با جریانهای بورژوازی ملی بویژه نهضت آزادی و جبهه ملی و بطور کلی «لیبرالها» تبدیل شد و با تضعیف و حذف بخش مهمی از اینها،  قدرت سیاسی در دست خمینی و انحصار طلبان مذهبی تمرکز بیشتری یافت.
 خود این مبارزه با امپریالیسم آمریکا نیز هرگز از شعارهای کلی و آبکی خارج نشد و همان سنت هایی که این مبارزه بوجود آورد، خود پایه ای برای تمامی «مرگ بر آمریکا»های دروغین و مبارزات بی محتوی و پوچ بعدی با امپریالیسم شد. جریانهای چپ و دموکراتی که از این حرکت در نخستین مراحل آن پشتیبانی کردند، چیزی نگذشت که به سطحی و مبتذل بودن و  اینکه  به احتمال برنامه ای از پیش و نقشه مند بوده و مقاصدی پشت آن نهفته دارد، پی برده و مسیر مبارزه شان را تغییر داده و در جهت دیگری قرار دادند.
یکی از نتایج این مبارزه دروغین با امپریالیسم در آن زمان، که خمینی از آن بهره برداری کرد، خفه کردن مبارزه برای خواستهای دموکراتیک زیر نام وحدت در مقابل امپریالیسم بود که بویژه در کردستان و خوزستان جریان داشت و به همین گون در میان طبقات زحمتکش بویژه پس از پیروزی قیام بهمن شدت گرفته بود. دو دیگر، تحت الشعاع قرار دادن مبارزات و جدال های پیرامون قانون اساسی که در زمان پیش از این رویداد، آنها نیز اوج گرفته بودند. 
کودتای نوژه و تهاجمی که به واقعه طبس ختم شد و بالاخره آغاز جنگ عراق با ایران نیز واکنشهایی از جانب آمریکا و متحدان آن در مقابل حکومت خمینی بود.
 خمینی و حزب جمهوری اسلامی نیز از این اتفاقات به بهترین شکل به نفع خود بهره برداری کردند. بویژه در مورد جنگ که در حالیکه تا فتح خرمشهر میتوانست از جانب ایران برحق و معقول جلوه کند، پس از آن و بویژه پس از پیشنهاد عراق مبنی بر بازگشت به مرزهای پیشین و دادن غرامت جنگی به ایران، به جنگی یکسر ارتجاعی از جانب ایران تبدیل شد که بیشتر از آنکه بقای آنها را در مقابل امپریالیست ها تامین کند، بقای استراتژیک آنها را  در داخل تامین کرد. خمینی و حزب جمهوری اسلامی و بعدها رفسنجانی و خامنه ای به شکل کامل از جنگ بهره برده و بویژه پس ازکودتا خرداد 60، به بهانه همین جنگ تمامی طبقات خلقی و سازمان هایی که از منافع آنها دفاع میکردند را سرکوب نمودند.
11
کودتای خرداد 60 خمینی و شکست انقلاب
جهش و تکامل جمهوری اسلامی به طرف ارتجاعی هر چه کاملتر، به شکلی دیگر در خرداد سال 60 بوقوع پیوست؛ و این کودتایی سیاسی از جانب خمینی مشروعه چی، حزب جمهوری اسلامی و باندهای آیت، بهشتی، باهنر، رفسنجانی، خامنه ای و دیگر جریانهایی بود که  قدرت طلبی و ثبات دادن به حاکمیت مذهبی نخستین انگیزه آنها بشمار میرفت. فرایند سرکوب تمامی جریانهای چپ، دموکرات و لیبرال، نخستین سیر تکمیل شکل جمهوری اسلامی بود، اما پایان ماجرا نبود.
این کودتا نخست و در شکل سیاسی خود علیه بنی صدر رئیس جمهور و نماینده بورژوازی ملی بود. هدف فوری برکناری بنی صدر بود. بنی صدری که خود از «فالانژهای»(1) مذهبی به شمار میرفت و همراه انجمن های اسلامی هم دستی طولانی در مبارزه با کمونیستها داشت و هم در مقام فرمانده کل قوا، راه مصدق را در سرکوب  خلق آذربایجان (در 1324) در سرکوب خلق  کرد و به خاک و خون کشیدن این خلق رفته بود. بنی صدر  اینک خود از موضعی اصلاح طلبانه به مقابله با انحصار طلبی حزب جمهوری اسلامی برخاسته و در عین حال با خمینی در جدال قرار گرفته بود. آن خمینی که آنچه را خود بعدها «خدعه کردم» خواند، کنار گذاشته، هر دم بیشتر  بدنبال تصفیه قدرت از هر آنکه با برنامه های او و نهاد روحانیت در میافتاد، بود؛ روحانیتی که او خود را یگانه تجلی و نماینده واقعی منافع آن میدانست و حتی روحانیونی را که موقعیت آنها در سلسله مراتب روحانیت به آنها این امکان را میداد که با وی مخالفت کنند یا درافتند،(همچون شریعتمداری و بعدها منتظری) نابود میکرد. گرایش خمینی  بسوی کامل کردن شکل مذهبی حکومت ارتجاعی خویش، دادن یک به یک پست های مهم به این روحانیت و در کنار آن وفادارترین کت پوش های مذهبی و سنتی بود.
اما کودتا صرفا علیه بنی صدر نبود، بلکه در اساس علیه انقلاب که هنوز جان داشت، بود و علیه طبقه کارگر و توده های زحمتکش شهر و روستا، که اینک چپ های انقلابی«پنجاه و هفتی»(2) و برخی جریانهای مذهبی همچون مجاهدین خلق، بیش از هر زمانی تجلی وجود آنها در سیاست بودند.
 خمینی خدعه گر و باندهایی که پیرامون وی گرد آمده بودند، برای اینکه جنبشی  را که اینک باز با خواستهای ویژه خود، اما پیرامون بنی صدر و ستادهای انتخاباتی وی گرد آمده بودند و در گردهمایی ها و راهپیمایی هایی گاه سرتاسری شرکت میکردند، و شعارهایی علیه انحصارطلبان و مشروعه چیان میدادند، سرکوب کنند، بناچار باید بنی صدر را از ریاست جمهوری بر کنار کرده و حکومت را به یکدستی - در آن زمان- بیشتری رسانده و تکلیف انقلاب و در راس آن احزاب و سازمانهای انقلابی را یکسره میکردند.
 به احتمال فراوان، امر کودتا امری صرفا درونی نبوده و با توجه به حضور آیت( نوچه بقایی) و باند وی در حزب جمهوری اسلامی امری بود که با پشتیبانی امپریالیستها(آمریکا و غرب) بوقوع پیوست. آنها در تمامی طول انقلاب و سالهای بعد، هیچگاه مخالف سرکوب طبقات و سازمانهای مردمی از جانب خمینی نبودند و در مقابل کشتار 67 سکوت کاملی کردند و نیز  در بسیاری از ترورهای حکومت در خارج از کشور یا با وی همراهی داشته و یا بواسطه معاملات اقتصادی بعدی، دست وی را باز گذاشتند.
کودتای سال 60 با کشتارهای خیابانی تظاهر کنندگانی که مخالف خمینی بودند و در بازداشتگاهها و زندانها و زیر شکنجه و غیره آغاز شد. این کشتارها آغاز کشتارهایی بود که طی هفت سال ادامه یافت و در شهریور 67 با کشتاری که در آن می بایست باقیمانده سازمانها و گروههای انقلابی، نابود میشدند تا از آنان اثری باقی نماند و خیال حکومتگران  آسوده گردد، مرحله نهایی خود را پشت سر گذاشت.  
12
علل اساسی شکست انقلاب
شکست انقلاب یا به دلیل کمبودها و ضعف های نیروهای عینی انقلاب است و یا نیروهای ذهنی انقلاب و یا هر دو. همچنین شکست بستگی به شرایط کلی داخلی و بین المللی مساعد بحال انقلاب و یا نامساعد به حال آن، وضعیت نیروهای پشتیبان و یا مخالف  آن دارد. بنابراین، شکست را تا آنجا که به آگاهی، خواست، نیرو، توانایی، تشکل، اتحاد، آمادگی های رزمی و غیره طبقات مربوط است را باید از یکسو در عدم آمادگی ذهنی و عینی، کمبودها، ضعف ها و اشتباهات طبقه یا طبقاتی که انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی نوین ایران بگونه ای اساسی نماینده منافع آنان است یعنی کارگران و دهقانان و زحمتکشان شهر و روستا دانست و از سوی دیگر عدم آمادگی نیروهای سیاسی منسوب به این طبقات یعنی وجود موارد بالا در احزاب و سازمانهای سیاسی رهبری کننده این طبقات و یا مدعی آن.
البته وجود توانایی ها و نکات قوت، کمبودها و ضعف ها در خلق که نسبی است و با توجه به اوضاع و شرایط سنجیده میشود، در عین حال به معنای فقدان این درجه از ضعف و اشتباه در صفوف دشمن  نیز هست. به عبارت دیگر، زمانی که دشمنان این طبقات پیروز میشوند و طبقه کارگر و زحمتکشان را شکست میدهند، به این معنا نیست که دشمنان از هر گونه ضعف و اشتباهی بری بوده اند، بلکه تنها به این معناست که نیرو، توانایی، تشکل، اتحاد، آمادگی نظامی و غیره آنها برتر از نیروهای انقلاب بوده است، از نظر سیاسی متحد تر و کم اشتباه تر بوده اند و نیز شرایط عمومی داخلی و خارجی بیشتر و یا اغلب به نفع آنها بوده است. بر مبنای این نکات کلی به علل شکست طبقات خلقی ایران می پردازیم.  
12
طبقه کارگر
نکته نخست سطح آگاهی این طبقه بود. این سطح در کل بسیار ناچیز بود. در واقع طبقه کارگر بویژه در طول انقلاب- از زمانی که بگونه گسترده وارد انقلاب شد- در همان گستردگی موجودش که هنوز کامل و تمام عیار نبود، همچون غولی بود، اما غولی که زیر رهبری جریان ارتجاعی خمینی قرار گرفت. مروری بر خواستهای اقتصادی و سیاسی کارگران در طی تقریبا 6 ماه منجر به قیام بهمن نشان میدهند که کارگران در حالیکه خواستهای صنفی - اقتصادی و بعدها سیاسی خود را طرح میکردند(هر کارخانه، کارگاه و موسسه تولیدی و خدماتی خواستهایی مربوط بخود را طرح میکرد و  تنها در خواستهای سیاسی نکات همانند زیاد میشد) در عین حال عموما تابع دستور گروه ها و کمیته های فرستاده یا منسوب به خمینی بودند و بر مبنای دستورات آنها تحرکات خود را سازمان میدهند و نه حتی مستقل، چه برسد به اینکه زیر نفوذ سازمان های سیاسی چپ بوده باشند.
 این درجه از توهم آن هم در میان کارخانه های خصوصی تولیدی - صنعتی و نیز رشته هایی که زیر نظر دولت بود(نفت، آب و برق، مخابرات و...) یعنی کلا بخشهایی که کارگران ماهر صنعتی ایران در آنها هستند، نشان از سطح آگاهی نازل سیاسی در میان طبقه کارگر داشت. در مورد لایه های نیمه ماهر یا ساده، وضع آگاهی اساسا و عموما صنفی - اقتصادی بود و این دسته آنجا که در کارخانه ها و موسسات بزرگ بودند، دنباله رو کارگران ماهر صنعتی بودند و آنجا که این لایه ها کمتر بود، سطح آگاهی باز هم نازل تر از سطح کارخانه های بزرگ بود.
 نکته دوم وضع تشکیلات طبقه کارگر بود. طبقه کارگر ایران  در بدو ورود به انقلاب نه آن چنان تشکیلاتی صنفی- اقتصادی همچون سندیکا داشت و نه تشکیلات سراسری همچون اتحادیه ها. به عبارت دیگر جز تک و توکی اینجا و آنجا، نه کارخانه ها و نه رشته ها، هیچکدام تشکلی محلی یا منطقه ای و سراسری نداشتند. به این ترتیب، ورود طبقه کارگر به انقلاب همراه بود با بی تشکیلاتی و پراکندگی تقریبا محض این طبقه.
فرصتی که طبقه کارگر داشت تا تشکلات صنفی و سیاسی خود را بسازد، پیش از انقلاب بسیار ناچیز بود. در واقع تشکلاتی مانند سندیکا و یا اتحادیه در هنگامه انقلاب آن هم  در میان بخشهایی از کارگران تشکیل شد و برخی از بهترین آنها پس از انقلاب، که آنها هم تداوم آنچنانی نداشتند. پس از پیروزی انقلاب نیز  بیشتر تشکلاتی مانند شوراهای کارگری بود که رو آمدند و اینها نیز پس از مدتی با یورش نیروهای رژیم از بین رفته و یا مسخ و تبدیل به شوراهای اسلامی حکومتی شدند.
بنابراین یکی از مهمترین نکات قوت و توانایی یک طبقه که میزان تشکل و سازماندهی آن طبقه است، یعنی وجود تشکیلات یکدست، مستحکم و متحد سراسری، در مورد طبقه کارگر ایران وجود آن چنانی نداشت. آنچه نیز بوجود آمد، نه تنها نواقص و کمبودهای فراوان داشت، بلکه مدتی نیز دیر نپایید که از بین رفت. این یکی از کمبودهای اساسی این طبقه برای مبارزه با گرفتن رهبری و ارتجاع نوین مذهبی بود.
نکته سوم نبود یک اتحاد سراسری میان طبقه کارگر بود. در شش ماه آخر دوره نخست انقلاب یعنی دوره سرنگونی حکومت شاه، این طبقه به گونه ای گسترده  وارد انقلاب شد. پیش از این دوره، کارگران بویژه کارگران شهری(کارگران کارگاه های کوچک شهری، کارگران شاغل در بازار و مغازه ها، کارگران جزء ساختمانی و نیمه کارگرها) در مبارزات بودند، اما نه با هویت کارگری خود، بلکه به عنوان یکی از سیاهی لشکرهای خمینی . در دوره ای که تقریبا اکثریت باتفاق طبقه با هویت کارگر وارد انقلاب شدند نیز بدلیل نبود آگاهی پیشرو و نیز نبود سازمان متحد و منسجم، بیشتر تابع خمینی بودند.
و نکته چهارم، فقدان سازمان متحد و سراسری سیاسی کارگران یعنی یک حزب کمونیست انقلابی جنگنده و مبارز بود که بخش اصلی رهبران، کادرها و اعضای آن را کارگران آگاه با توان سازماندهی و هنر تبلیغ توده ای تشکیل دهند و در میان توده های این طبقه نفوذ عمیق داشته باشند. در مورد این نکته در بخش بعدی صحبت خواهیم کرد.
بطور کلی وضع تا حدودی در مراحل پیش و بویژه پس از پیروزی قیام بهمن، تا حدودی به نفع رشد آگاهی و تشکیلاتی طبقه کارگر تغییر کرد و تشکلات صنفی- سیاسی بیشتری بوجود آمد و ورود کارگران بدرون سازمان های انقلابی بیشتر شد. اما اینها نه آنچنان گستردگی داشت و نه بویژه تداومی یافت. کل جنبش مستقل کارگری تقریبا درخلال  سال 59 رو به افت گذاشت و پس از آغاز جنگ و بویژه پس از خرداد 60  دیگر اثری آنچنانی از آن بجای نمانده بود. سالها طول کشید تا طبقه کارگر از شکست خود در انقلاب قد راست کند و اعتصابات نوینی برپا کند.
13
دهقانان
نکاتی که در بالا در مورد طبقه کارگر بیان کردیم با وجوه و گستردگی بیشتری در مورد دهقانان و کشاورزان راست در می آید. با این تفاوت که مبارزات طبقه کارگر(اگر قیام مسلحانه تهران  را که در آن کارگران به شکل متشکلی حضور نداشتند، در نظر نگیریم) به مبارزات مسلحانه کشیده نشد، اما مبارزات دهقانی به مبارزات مسلحانه و جنگ شهری و روستایی کشیده شد. بخشهایی از لایه های گوناگون دهقانان در دوره نخست انقلاب، کمابیش در گردهمایی ها و راهپیمایی های برگزار شده حضور داشتند و بویژه در شهرهای کوچک نیمه روستا و یا نیمه روستاهای شبه شهر که عموما پیرامون شهرهای بزرگ یا با فواصل نسبتا کمی از آنها قرار داشتند. این شبه شهرها زیر تاثیر شهرهای بزرگتر یا مراکز استانها بودند.
 بنابراین در این دوران، دهقانان یا در جنبش نیستند و یا اگر هستند، زیر رهبری مذهبی حاکم بر انقلاب می باشند؛ وضعی که در دوران پس از قیام تغییر میکند. در دوره های پس از قیام بهمن، دهقانان تهیدست و میانی که لایه های اصلی این طبقه را تشکیل میدهند و در پی گردباد انقلاب تا حدودی بیدار شده اند، فعالیت و جنبشهای مستقل خود را آغاز میکنند. این جنبش در برخی از استانها(همچون فارس، اصفهان، استان مرکزی، لرستان، کهگیلویه و بویر احمد و...) در هنگامه برنامه ارضی جدید و بندهای آن(درآن زمان بویژه «بند ج») گسترش یافت و شدت گرفت.
 با این همه، اوج جنبش دهقانی در میان برخی خلقها، بویژه خلق کرد و ترکمن بود. در اینجا  اتحادیه های دهقانی نسبتا منسجمی  تشکیل شد و جدال دهقانان با نظام حاکم به مبارزات دامنه داری که به مبارزه مسلحانه و جنگ های شهری یا روستایی نیز کشیده شد، تکامل یافت.
 با این وجود، این جنبشها نیز پیوستگی  به یکدیگر و همزمانی نداشتند، بلکه دوره ای و هر بار در یک منطقه اوج می گرفتند، گرچه در کل، درتمامی طول سالهای انقلاب و در برخی مناطق مانند کردستان تا سالهای پس از کودتای سال 60 تداوم داشتند. از سوی دیگر، تشکلات دهقانی متحد و سراسری نیز در میان دهقانان بوجود نیامد که اتحادی میان دهقانان و کشاورزان سراسر ایران بوجود آورد و اتحاد میان دهقانان ایران را از جانب خودشان و بر مبنای درک پیوندهایشان با یکدیگر شکل دهد. چنین اتحادی عموما و بیشتر بوسیله سازمان های سیاسی چپ بوجود می آمد.
14
خرده بورژوازی(سنتی و مدرن)
در مورد لایه های بخش سنتی این طبقه(تولید کوچک و کسبه خرد) این روشن است که انقلاب در مراحل نخستین خود بیشتر بدوش این طبقه و روشنفکران وابسته به آن(طلاب، دانشجویان، تحصیلکرده های مذهبی شاغل) قرار داشت. یعنی از دی 56 تا پس کشتار میدان لاله یا جمعه سیاه.
بیشتر این لایه ها بویژه لایه های مرفه و میانی آن به تبعیت از بورژوازی تجاری سنتی و زیر رهبری خمینی و روحانیون حرکت میکردند. بخشهایی از آن، بویژه لایه های میانی و تهیدست آن با واسطه سازمان های مذهبی که در آن زمان وجود داشتند، بویژه سازمان مجاهدین خلق و سازمان هایی که پیرو یا هوادار شریعتی بودند، متشکل میشدند. لایه هایی از این اقشار نیز برخی روحانیون درون نهاد روحانیت را که نسبتا رادیکال و بعضا مخالف خمینی و رده های بالای  این نهاد بودند، مقتدای خویش ساخته بودند. بیشتر این لایه های اخیر در دوران پس از قیام بهمن تحرکات خویش را از تحرکات لایه های مسلط شده بر انقلاب جدا کردند و تضادهای میان آنها و لایه های بالایی روحانیت و نیز طبقات بورژوازی تجاری سنتی و خرده بورژوازی مرفه سنتی تشدید شد. گروههایی همچون مجاهدین خلق و سازمان های پیرو شریعتی این لایه ها را نمایندگی میکردند.
در مورد بخش مدرن نیز، اینها نیز تشکلات مستقلی نداشتند. پاره ای از بخشهای بالایی و میانی آن در پی روشنفکران وابسته به این لایه ها، از یک سو بدنبال سازمان های تشکیل دهنده جبهه ملی ( جناح میانی و چپ این جبهه با ایدئولوگ هایی مانند پیمان و سامی و...)بودند و از سوی دیگر بدنبال احزابی مانند حزب توده.
پاره ای از بخش های میانی و پایین آن نیز- جدای از اینکه حتی برخی از این بخش ها بدنبال مجاهدین و شریعتی ها بودند و دیدگاهی ترکیبی از مدرنیسم و سنت داشتند - برخی از سازمان هایی که از نظر برنامه سیاسی طرفدار کمونیسم بودند، رهبر خود میدانستند و در پی این سازمانها بودند. در واقع هم برخی از سازمان شبه کمونیستی خواه در آن دوران و خواه اکنون این لایه ها را نمایندگی میکردند.
 همچنین برخی از جریانهای درون چپ و نیروهای دموکرات تلاش کردند خلاء تشکیلاتی که فاصله طبقه کارگر و این لایه ها را کم کند، با تشکیلاتی همه گیر که نقش یک «جبهه متحد» را بازی کند، پر کنند. فعالیت برخی از روشنفکران انقلابی چپ و دموکراتها (شکرالله پاکنژاد، ناصر پاکدامن و متین دفتری و بسیاری دیگر) را در تشکیل «جبهه ملی دموکراتیک» باید تلاش برای پر کردن این خلاء تشکیلاتی لایه های میانی و پایین خرده بورژوازی مدرن و اتحاد آنها با طبقه کارگر دید، که البته توفیق آنچنانی در آن نبود.
چنانچه برآمد کل این سه طبقه را ما در دوران نخست انقلاب یعنی تا پیش از قیام بهمن 57 ملاک قرار دهیم، تقریبا اکثریت باتفاق آنها زیر رهبری بازاریان(بویژه بورژوازی تجاری سنتی) و نهادروحانیت(بویژه بخشی که دنباله رو خمینی بود) قرار داشتند و روشن است که خواه در مورد طبقه رهبری کننده انقلاب و خواه در مورد ایدئولوگ های آن یعنی خمینی و دیگر آیت الله پیرویش دچار توهم و اوهام فراوان بودند.
 در دوران پس از قیام یعنی دوره دوم انقلاب، بیشتر این لایه ها به مددآگاهی به نسبه ای که  داشتند یا به دست آوردند، و تا حدودی زیر فضای پیش و پس از قیام، توهماتشان فرو ریخت و به رهبری سازمان های خود، که در بالا از آنها نام بردیم، در مقابل  باند خمینی و ارتجاعیون حزب جمهوری اسلامی ایستادند.
نکته مهم و کلیدی این است که بین طبقاتی که در بالا از آنها صحبت کردیم و نیز بین سازمان های آنها هرگز جبهه متحدی بوجود نیامد و این نیز به نوبه خود یکی از دلایل شکست انقلاب بود.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97
یادداشتها
1-   اصطلاحی عام که آن روزها برخی چپ ها در مورد نیروهای حزب اللهی و حتی چپ های سکتاریست، گروه پرست و ضد دموکراتیک بکار میبردند.
2-    چپ انقلابی در آن زمان سه گرایش خط دو، سه و چهار را دربر میگرفت. خط یک حزب توده بود و خط پنج نیز گویا جریانی بود که خود را صرفا کارگری میخواند.


۱۳۹۷ بهمن ۲۱, یکشنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(2)


مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(2)

5
نقش شاه و استبداد سلطنتی
یکی از درک های نادرستی که وجود دارد این است که گویا اگر جریان های مذهبی مراکز و سازمان های سنتی برای تبلیغ و ترویج نداشتند و یا شاه به جریان های مذهبی میدان تبلیغ و ترویج نداده بود و یا اینکه به سازمان ها و گروه های مذهبی و سران آنها همچون چپ ها و دموکرات های انقلابی برخورد میکرد، جریانهای مذهبی قدرتی بدست نمی آوردند.
این اندیشه البته حقیقتی در خود دارد، زیرا جریان های مذهبی مراکز و سازمان هایی سنتی دارند و شاه نیز به عمده جریان های مذهبی، آن گونه برخورد نکرد که به چپ و دموکرات های انقلابی برخورد می کرد.
اما این تمامی حقیقت نیست. زیرا از یک سو خود طبقات و جریان های بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی همواره در حال مبارزه با نظام رضا شاهی و شاهی بودند و خطوط این مبارزات از پس از مشروطیت موجود است. رشد و گسترش اینها در یک دوران تاریخی معین  و تسلط آنها بر جنبش خلق و زحمتکشان را نمیتوان صرفا به داشتن سازمانهای سنتی و یا نوع برخوردهای حکومت به آنها دانست.
از سوی دیگر، این نوع تحلیها، تا جایی که صحبت سر جریانهای سیاسی است، به اشتباهات و شکست لیبرالها در دو برهه تاریخی 32 و 42، اشتباهات اپورتونیستی حزب توده در سالهای 20-32 و رویزیونیسم  بعدی این حزب و نیز جدا از توده ها بودن مبارزات چریکهای فدایی خلق( و به همراه آن مجاهدین خلق) بسیار کم بها میدهد.
تردیدی نیست که اگر اینها مراکز و سازمان های سنتی(مساجد، تکایا، حسینیه ها، مراسم مذهبی ) را نداشتند و یا شاه این قدر فضا در اختیار اینها قرار نمی داد و یا اینکه آمریکا و متحدینش در کنفرانس گوادلوپ طرح کنار آمدن با خمینی و دفتر و دستکش را نداشته و پیاده نمیکردند(1) مبارزه بین جریانهای چپ و دموکرات انقلابی با خمینی و جریانهای گرد آمده پیرامون وی از شدت و تداوم بیشتری برخوردار میشد، اما تضمینی وجود ندارد که مردم حتما گرد این جریانها میآمدند و این جریانها  میتوانستند خمینی و جریانش را شکست دهند. در واقع، این طبقات هستند که تعیین کننده نتایج مبارزه هستند و بخش اصلی بورژوازی تجاری، خرده بورژوازی، بخش های مهمی از کارگران و دهقانان مرفه و خرده پا گرد خمینی جمع شده بودند.
 در ضمن باید توجه کرد که خمینی تنها یک فرد از نهاد روحانیت(یا یک مرجع تقلید روحانی برای گروهی) بود. این تنها او و جریان او در روحانیت نبود که با دیدگاههای خود طبقه گرد آمده پیرامون خود را انتخاب کرد، و یا این دیدگاهها با منافع این طبقه همگون شد، بلکه این طبقه( بورژوازی تجاری) هم بود که وی را انتخاب کرد و پر وبال داد. این طبقه توانست در اتحاد با خرده بورژوازی سنتی( بویژه بخش مرفه آن) نه تنها به خمینی بلکه به نهاد روحانیت پرو بال دهد.
بطور کلی این نوع دیدگاهها، به اشتباهات نیروهای بورژوازی ملی و بویژه چپ ها کم بها میدهد. توگویی که اگر اینها این مراکزسنتی را نداشتند و صرفا با سازمان های سیاسی خود مبارزه میکردند و یا مثلا شاه و امپریالیستها چنین سیاستی در قبال نیروهای مذهبی پیش نگرفته بودند، قطعا چپ ها پیروز میدان بودند! و این درست نیست!
در اینجا ما تنها ضعف و شکست سازمان های سیاسی را در دوره ای و تاثیرات آن را در دوره بعد در نظر گرفتیم و اشاره به وضع  آن زمان طبقه کارگر نکردیم. در حالیکه اینها به کنار، در بسیاری از مواقع و در بسیاری از کشورها، خواه وضع نیرو و توانایی کمی و کیفی طبقه کارگر را در نظر گیریم و خواه وضع وی را از نظر آگاهی و سازمان، شرایط برای چپ ها بسیار بهتر از آنی بود که برای چپ های ایران در آن سالها، و با این وجود چپ ها شکست خوردند.(2)
برخی دیگر نیز هستند که سر دیگر قضیه را میچسبند. اینها میخواهند آب پاکی سر شاه و امپریالیستها بریزند. برای نمونه میگویند که در کنفرانس گوادولوپ تصمیمی برای سازش با خمینی گرفته نشد و یا ژنرال هایزر برای رتق و فتق امور پس از رفتن شاه به ایران نیامده بود. برخی از این افراد آرایشگر و پیرایشگر شاه و امپریالیستها ، سخن از این میرانند که گویا در کنفرانس گوادولوپ صحبت بر سر هر چیزی بوده الی کنار آمدن با خمینی و دارو دسته گرد آمده پیرامون وی.
6
حکومت جمهوری اسلامی
 حکومتی که از پی قیام بر سرکار آمد یعنی جمهوری اسلامی را باید همانند هر پدیده دیگری در جهان، یک فراشد، یک سیر دید. پدیده ای که بوجود آمده، حرکت کرده و سیر تغییر، تحول و تکامل خود را داشته است. این تکاملی نه در جهت پیشرفت، بلکه در جهت برگشت به گذشته و ارتجاع مطلق بوده است.
در پاسخ به اینکه آیا مانند این پدیده در گذشته دیده میشود، میتوان گفت که خیر! زیرا چنانچه هر کدام از اجزای این حکومت را جدا از یکدیگر بررسی کنیم، ممکن است که اینها هر کدام به نوعی – بازهم نه دقیقا در این شکل موجود خود- در گذشته وجود داشته اند، اما ترکیبی این چنین در اقتصاد، سیاست و فرهنگ در گذشته تاریخ ایران وجود نداشته و این پدیده در نوع ترکیب ارتجاعی خود یگانه و بی مانند است که از امتزاج گذشته و حال پدید آمده است.
 از سوی دیگر، شکل ویژه این پدیده و عناصر، لایه ها و طبقات متحد درونی آن، مبارزه این عناصر، لایه ها طبقات با یکدیگر، و نیرو و توان ارتجاعی ترین بخش های آن، شکل ویژه تحول و تکامل آن در جهت منفی و رو به گذشته و ارتجاعی هر چه کاملتر را بوجود آورده است.  
و بالاخره زمانی که میگوییم که این حکومت رو به گذشته داشته و دارد، این به این معنا نیست که در هر امری این گونه است. بسی از ساخت ها در این حکومت بوده و هستند که اجبارا با دوران کنونی اقتصاد، سیاست و فرهنگ باید کنار بیایند، گرچه این امر ارتجاعی بودن آنها را نفی نمیکند. مثلا نه اقتصاد سرمایه داری( یا نوع کمپرادوری آن را) را میتوان به اقتصاد شبانی، برده داری، فئودالی برگرداند و نه شکل کسب ثروت را؛ همچنین اشکالی از سیاست و حکومت کردن و سازمان دولتی یا فرهنگ را نمیتوان بطور مطلق در اشکال گذشته آن نگاه داشت. اینها همه در حال تغییرند و طبقات حاکم بر جمهوری اسلامی بناچار- که خیلی هم از آن ناراحت نبوده و نیستند- با آن کنار آمده اند.
7
خمینی و ولایت فقیه
خمینی طرح نخستینی از حکومت ولایت فقیه در ذهن داشت. این طرحی کلی و تماما ارتجاعی  بود. اساس آن، تکامل یافته تر از برنامه شیخ فضل الله نوری در مورد پنج مجتهد ناظر بر قوانین مجلس و هماهنگ بودن آنها با اصول دین بود. این طرح با ایجاد جمهوری اسلامی و پذیرش رهبری یا ولایت فقیه خمینی از سوی عموم طبقات گرد آمده پیرامون وی - هر چند برخی نسبی و مشروط و برخی تقریبا کامل – و بعدها حاکم، به میزانی تکمیل شد.
 خمینی نخست به قم رفت و حکومت را به بازرگان سپرد. بازرگان نیز دولتی از میان رهبران بورژوازی ملی(نهضت آزادی، جبهه ملی و حزب ملت ایران) تشکیل داد. در دولت بازرگان هم سنجابی بود، هم فروهر و هم  دکتر سامی.  این دولت از همان آغاز تضادهای زیادی با خمینی و باندهای گرد آمده پیرامون وی و یا درون «شورای انقلاب» داشت.
برخی از دیدگاهها چنین است که گویا جمهوری یا حکومت اسلامی کنونی با این شکل و شمایل از همان آغاز در نظر خمینی بود. اگر چنین بوده باشد، آنگاه باید تمام فرایند تشکیل دولت بازرگان را یا بخشی از طرح خمینی و در چارچوب ولایت فقیه بدانیم که این به هیچوجه با مبارزه طبقاتی بین بورژوازی ملی صنعتی  و بورژوازی تجاری سنتی و در فرهنگ، مدرنتیه با  سنت  قابل توضیح نیست؛
 و یا باید این دولت را طرح پیچیده خمینی و مانوری از جانب وی برای فریب مردم بدانیم و بگوییم که خمینی عمدا آنها را سرکار آورد تا نخست مثلا مردم را آرام کند و پس از پیش بردن برنامه خود آنها را برکنار کند.
برمبنای چنین دیدگاهی، باید مبارزه ای که از همان آغاز بین بازرگان و دولت وی با شورای انقلاب و خمینی و دیگر آخوندها در گرفت و نیز پس از آن تقابل بنی صدر با بهشتی و حزب جمهوری اسلامی را تماما توطئه ای حساب شده بدانیم. افزون براین باید تمامی تضادهایی که در خود حزب جمهوری اسلامی و بین دارودسته آیت، باهنر، رجایی، رفسنجانی و خامنه ای پدید آمد(و جنگ های وحشتناکی که در خود این حزب بر سر قدرت درگرفت و هنوز برخی از اجزای آن روشن نیست) و بسیاری از رویدادهای دیگر را باید تماما طرح و توطئه بدانیم و اینها با واقعیت تطبیق نمیکند.
8
تضادهای درون طبقه حاکم و شکل گیری بیشتر جمهوری اسلامی
 افزون بر اینها، سیر تحول و تکامل جمهوری اسلامی و تبدیل آن به حکومت جاری نیز مخالف این دیدگاه است. گرچه حکومت اسلامی  پس از سال 60  در کل و در طی تقریبا 40 سال موجودیتش یک حکومت مرتجع بوده و هست، اما این حکومت هرگز نه یکدستی نسبی حکومت شاه را داشت و نه ثبات پایداری را تجربه کرد.
 به سبب وجود تضادهای حاد و کشنده میان باندها، لایه ها، گروهها و جناحهای طبقه حاکم و پس و پیش رفتن آنها و تغییرات و چرخش هایی که در مواضع آنها پدید آمده، ما حتی هنوز از یک شکل یکدست جمهوری اسلامی نمی توانیم صحبت کنیم چه برسد در آن سالها. این درجه از تضادها و شدت آنها بین طبقه حاکم در طول حدود چهل سال، نشان از ویژگی منحصر بفرد جمهوری اسلامی دارد. حکومتی که بین گذشته و حال است؛ هم اتحاد نسبی درونی دارد و هم جنگی بی پایان در درون؛ هم مستقل از امپریالیستها است و هم مستقل نیست. حکومتی که هم ثبات دارد و هم ثبات ندارد. مروری کوتاه نشانگر این بی ثباتی ها، تغییرات و چرخش ها پس از کودتای خرداد سال 60 است.
 در دوران جنگ: در این دوران شاهد تضاد رو به شدت نهاده باند خمینی با باند رسالتی ها و آذری قمی هستیم و اینها جریان هایی هستند که بعدها دست بالا را میابند. همچنین در این دوران شاهد شدت گیری تضاد خمینی با جامعه روحانیت مبارز می باشیم. تضادهایی که موجب قدرت گیری جریان روحانیون مبارز و در کنار آن جریانهای خمینی گرایی همچون حجاریان ها، گنجی ها و مجاهدین انقلاب اسلامی است.
 پس از جنگ: در این دوران با نظر خمینی و به مدد رفسنجانی، خامنه ای و دیگران جریان های گرد آمده پیرامون خمینی و از جمله احمد خمینی، منتظری از قدرت حذف میشود؛ و این در حالی است که منتظری را پیش از آن، خود خمینی به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود. در این دوران جریان رفسنجانی- خامنه ای قدرت بیشتری را بدست میاورند و در پی مرگ خمینی،  رسالتی ها  و جریان روحانیت مبارز صاحب موقعیت بیشتری میشوند. 
سپس طرح های اقتصادی جدید رفسنجانی که در پی تثیبت قدرت حاکم است و بازسازی روابط با امپریالیستها و پیاده کردن برنامه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پیش میاید و در پی آن مبارزه بین جناحهای حاکم، بروز دوم خردادی ها و بعدها اصلاح طلبان پدید میاید؛ و این میان تبدیل شورای نگهبان به قدرت مسلط بر مجلس و خلاصه تغییرات نه یکی و دوتا.
سپس چرخش در مواضع  موسوی، کروبی و بعدها بویژه رفسنجانی و رشد تضاد باند وی با باند خامنه ای، روی کار آمدن احمدی نژاد و به دنبال آن رویدادهای سال 88 و باز چرخشی دیگر.
پس از نزدیک به چهل سال مبارزه درون جناح های حاکم، اکنون شاهد جریانی هستیم که این حکومت اسلامی را میخواهد بر مبنای طرح های خامنه ای به جریانهایی مانند رئیسی و امثال وی بسپارد.
حالا اگر کسی پیدا شود که بر تمامی تحلیل های که گام به گام تحولات را بررسی و تحلیل کرده  است و مبارزاتی که بین دیدگاههای مختلف صورت گرفته خط بطلان بکشد و بگوید این درست همان چیزی است که خمینی در فکرش بود، بدون تردید در اشتباه خواهد بود. 
نکته این است که تحلیلهای سیاسی طبقات مختلف و نمایندگان سیاسی آنها، بازتاب وضعیتی است که وجود دارد با توجه به دیدگاهی که نهایتا از منافع طبقاتی هر کدام از آنها بر میخیزد. ممکن است این نمایندگان سیاسی اشتباه بکنند اما این اشتباهات در این حد و حدود نخواهد بود که ما بتوانیم این نمایندگان سیاسی را مشتی نادان، ابله، فریب خورده و بدون عقل بدانیم.
بطور کلی دیدگاههایی این چنین بی پرنسیپ، به هیچ چیزی بند نیستند و هیچ روشن نیست که فردا تحلیل امروز خود را نفی و انکار نکنند. در حالیکه در امر انقلاب تنها زمانی تئوری و سیاست درست رشد کرده و استحکام میبابد که مبارزان راه یکدیگر را دنبال کنند و آنچه را که در تحلیل های پیشین درست بوده حفظ کنند و تنها آنچه را که در تحلیلهای پیشین نادرست بوده، حذف و یا تغییر دهند.
9
تداوم انقلاب
دیدگاه نادرست دیگر در مورد شکست انقلاب در سال 57 و با روی کار آمدن حکومت- دولت مشترک خمینی- بازرگان( جریان ارتجاعی روحانیت- بورژوازی تجاری و بورژوازی ملی و برخی نمایندگان خرده بورژوازی سنتی) و پایان انقلاب است.
 اما شکل بعدی تکامل جمهوری اسلامی با سرکوب یک به یک جنبش خلقها بویژه کردستان، خلق عرب و ترکمن، سرکوب جنبشهای شورایی کارگران و مبارزات دهقانان، زنان، جوانان، دانشجویان( با انقلاب باصطلاح فرهنگی و در واقع بازگشت ارتجاعی فرهنگی- مذهبی در دانشگاهها) و گروههای گوناگون مذهبی غیر اسلامی و یا غیر شیعه از جمله سنی ها، بهایی ها، دراویش و ... توام بود. این به این معنا بود که انقلاب هم تداوم و هم گسترش و هم ژرفای بیشتری می یافت.
در حقیقت در دوران تقریبا دوساله و نیمه 57  بهمن- خرداد60 ، انقلاب از هر نظر تداوم یافت.  اگر در دوران 56 -57 مردم کمابیش گرد رهبری خمینی متحد شده بودند، اکنون هر طبقه، لایه، ملیت و گروهی، خواستهای ویژه  خود را از انقلاب دنبال میکرد و اینها در نقطه مقابل خمینی و دستگاه حاکم قرار میگرفتند.
 بدین ترتیب در صفوفی که در انقلاب متحد بودند، شکافی بزرگ و عمیق بروز کرد. در یک سو طبقه کارگر، دهقانان، زحمتکشان شهری و روستایی، لایه های مدرن خرده بورژوازی، زنان، خلق ها( کرد، ترک، عرب، ترکمن، بلوچ)، گروههای غیر شیعه(سنی، بهایی ، دروایش) قرار میگرفتند که اینک آن آزادی و دموکراسی که شعارش را داده بودند میخواستند، و از سوی دیگر خمینی، دولت و حکام تازه که باید از یکسو خلق را در کوچکترین برآمدهایش سرکوب میکردند و از سوی دیگر مبارزه ای درونی را برای تسویه حساب و تسلط بر کل دستگاه دولت پیش میبردند.
 آنچه در سالهای 58 - 60 پدید آمد، نشانگر قدرت انقلاب و پژواک عمیق آن در میان توده ها بود. در واقع  و بنوعی، جنبه دوم یک انقلاب حقیقی،واقعی و توده ای؛ یعنی نه آنچه صرفا باید سرنگون میشد و از بین میرفت، بلکه در عین حال آنچه باید بجای آن برپا و ساخته میشد.
 آنچه توده ها میخواستند بجای حکومت شاهی حاکم کنند، بیشتر در سالهای نخست پس از قیام بهمن صورت گرفت و نه در سال 56- 57. در سال 56 - 57 همه تضادها در یک وحدت نسبی تحلیل رفته بود. تضاد بین حکومت گران آتی گرچه اینجا و آنجا بچشم میخورد، اما با توجه به رهبری خمینی، کمتر بروز پیدا میکند. از سوی دیگر، در حالیکه افراد و گروههای نه چندان کمی در درون هر قشر وطبقه و از جمله چپ ها با خمینی تضادهای شدیدی داشتند و تک و توک در این شهر و آن شهر گردهمایی ها و تظاهراتهای مستقلی برپا میکردند، اما عجالتا در مقابل رهبری خمینی و توده ی بزرگی که زیر رهبری وی گرد آمده بودند، کار عجیبی از دستشان بر نمیآمد. در اینجا بود که بویژه مسئله آزادی و دموکراسی  در کنار مبارزه ای واقعی و عملی با امپریالیسم  تجلی خود را در میان توده ها مییافت. و در اینجاست که میتوانیم تقابل خمینی و حکام مرتجع گرد وی را با آنچه انقلاب توده هاست، مشاهده کنیم.  
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97
یادداشتها
1-   روشن است که آنها یا باید با جریان خمینی کنار میآمدند و یا اینکه به مبارزه مسلحانه کاملی با مردم دست میزدند و هر کس دیگری نیز بجای آنها بود احتمالا همین تصمیم آنها را میگرفت و با خمینی کنار میامد.
2-    برای نمونه، انقلاب 1905 روسیه شکست خورد، انقلاب 1927 چین شکست خورد، انقلاب اسپانیا شکست خورد، انقلاب نیکارگوئه شکست خورد. این انقلابات هم توده ای بودند و هم  در سه انقلاب نخست روسیه، چین و اسپانیا، طبقه کارگر از نظر آگاهی و سازمان وضعی بهتر از طبقه کارگر ایران در سالهای 56-57 داشت.همچنین جریانهای چپ انقلابی در آنها از سازماندهی و اتحاد بیشتری نسبت به چپ انقلابی  ایران در کل دوران انقلاب برخوردار بود.

۱۳۹۷ بهمن ۲۰, شنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(1)


مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(1)

در مورد انقلاب 57 سخن بسیار گفته شده و کمابیش باز گفته خواهد شد. خود ما نیز مقالات گوناگونی در مورد آن نگاشته ایم(1) و احتمالا، بسته به نیاز، باز خواهیم نگاشت.
در این مقال ما برخی خطوط اساسی این انقلاب را بگونه ای گذار مرور می کنیم و در عین حال برخی درک های نادرست پیرامون آن را مورد ارزیابی و نقد قرار میدهیم. درک هایی که از سوی نمایندگان سیاسی طبقات مختلف به آنها بدانها دامن زده شده و میشود.
1
انقلاب توده ای
انقلاب 57- 56 یکی از بزرگترین انقلابات توده ای قرن بیستم بود. انقلابی که از میانه های  سال 56 آغاز شد و پس از  تقریبا 4 سال و اوج و فرود های بسیار، در پی کودتای خرداد 1360 جریان ارتجاعی خمینی شکست خورد.
در این انقلاب اگر تنها یک مقطع زمانی مثلا 56-57 آن را بشمار نیاوریم و آن را یک فرایند و دارای دوره ها و مراحل مختلفی بدانیم، تمامی طبقات مردمی شرکت داشتند: طبقه کارگر، لایه های گوناگون دهقانان و کشاورزان، خرده بورژوازی سنتی و مدرن و بورژوازی ملی.
باید توجه داشت که برخی از طبقات بویژه طبقات و گروههای روستایی مانند دهقانان بیشتر پس از دوران نخستین انقلاب یا در واقع در دوره دوم انقلاب که پس از قیام بهمن است، فعال شده و جنبش های اصیل دهقانی بر پا کردند و دست به اشکال گوناگون مبارزه برای خواستهای خود زدند.
طبقات نامبرده در بالا، هر کدام بنا به منافع ،خواست، ویژگیها و توان طبقاتی خود در اشکال معینی مبارزات خود را پیش بردند. از نامه(عریضه) نویسی گرفته تا گرد همایی و متینگ، از گردهمایی های کوچک تا تظاهرات خیابانی گسترده و میلیونی، از اعتصابات صنفی و اقتصادی محدود تا اعتصابات سیاسی توده ای گسترده و همگانی، از زد و خوردهای کوچک خیابانی تا  شورشهای بزرگ شهری و روستایی، از ترورهای انفرادی مردمی تا قیام مسلحانه توده ای و نیز از قیام های مسلحانه متمرکز شهری تا  جنگ منطقه ای- شهری و نبرد های پراکنده پارتیزانی روستایی.
انقلاب به مرور گسترش یافت. نخست و در مراحل اولیه، عمدتا دست طبقات خرده بورژوازی سنتی(صاحبان کارگاههای کوچک، کسبه، آخوندهای مدارس مذهبی) و بورژوازی تجاری سنتی (لایه های بالایی بازار) و روشنفکران وابسته به آنها بود و زحمتکشان حرکت مستقلی نداشتند. سپس با ورود طبقه کارگر و زحمتکشان شهری(کارمندان ادارات دولتی و خصوصی، آموزگاران، کارکنان بیمارستانها و...) و بویژه بروز اعتصابات سیاسی طبقه کارگر و  زحمتکشان، دامنه و ژرفشی فوق العاده یافت.
 از آغاز انقلاب تا قیام بهمن و سرنگونی شاه و از برقراری دولت موقت تا برکناری بنی صدر، انقلاب، هم تغییرات بیشماری را از جانب حکومتگران و درون آنها و هم از جانب کارگران و زحمتکشان شاهد بود و افت و خیزهای بسیار و جابجایی ها و تحرکات فراوانی را طی کرد. در مورد تغییرات درون حکومت هر چقدر تغییرات درون حکومت شاه طی سال 56 – 57 صوری  و «فورمالیته» بود ( آمدن آموزگار و شریف امامی، ازهاری و بالاخره بختیار) و بنا بدستور امپریالیستها صورت میگرفت، تغییرات بعدی در حکومت پس از انقلاب اساسا صوری و فورمالیته نبوده و بر مبنای جنگی واقعی بر سر قدرت میان طبقات حاکم جدید و یا لایه های گوناگون آنها صورت میگرفت.
در مورد تغییرات  و جنب و جوش میان توده ها، هر چقدر در مراحل نخستین انقلاب، توده ها شکل یک کلیت درهم و بدون اجزاء را داشتندکه بدنبال خمینی- و البته از موضع منافع خودشان که آنرا بگونه ای غریزی میدانستند - راه افتاده بودند، در مراحل بعدی تجزیه شده و هر طبقه با منافع خاص خود وارد عرصه مبارزه میشد و اتحادها میان طبقات مردمی و زحمتکشان بر مبنای منافع مشترک، یکدلی ها و همدردی ها واقعی میان آنها صورت میگرفت. بدین ترتیب در این ضلع انقلاب، از یک سو طبقات زحمتکش از شکل یک توده درهم تنیده و بی شکل زیر رهبری ای که از آن آنان و در پی منافع آنان نبود، جدا میشدند و از سوی دیگر بگونه ای غریزی یا آگاهانه به یکدیگر می پیوستند و یا در مسیری یگانه قرار میگرفتند.  
مراکز ثفل انقلاب نیز همواره و با سرعت تغییر می پذیرفت. در دورانی این مرکز ثقل شهرها یا استانهای مذهبی(قم، یزد، کاشان، مشهد) و در دورانی دیگر شهرها یا استانهای صنعتی(خوزستان، اراک، تهران، استانهای شمالی و آذربایجان و...) بودند. در یک دوران در مرکز پیش میرفت و در دورانی دیگر به مناطق منتقل میگردید. در دورانی بوسیله کارگران و زحمتکشان شهری ها  و در دورانی بوسیله دهقانان و کشاورزان و زحمتکشان روستایی اوج میگرفت.
این امر در مورد شعارهای مردم در طول مراحل گوناگون انقلاب نیز صدق میکند. این شعارها نیز به مرور، هم گسترش و ژرفا یافت و هم از شعارهایی عام برای تمامی مردم همچون «استقلال» و «آزادی» به شعارهای ویژه هر طبقه ، لایه و گروه اجتماعی و خلقهای دربند کشیده شد یا در شعارهای خاص آنها متجلی گشت. در تداوم انقلاب، این دو شعار هم اشکال مشخص و معینی با توجه به منافع هر طبقه و لایه شهری و روستایی و هر گروه اجتماعی مردمی ای پیدا کرد و هم از سوی طبقاتی که رهبری انقلاب را در دست خود متمرکز کرده بودند، اساسا، بطور واقعی  و در عمل- و نه صوری- به آن پشت شده و بوسیله آنها، شعارهایی خاصی که کاملا ضد این شعارهای عام بود، جایگزین گردید.
تشکلاتی که طبقه کارگر و دهقانان و زحمتکشان شهری و روستایی برقرار کردند، یعنی شوراهای کارگری و یا روستایی اوج تشکل یابی خودبخودی توده ها بود. در برخی کارخانه ها  تسلط این شوراها بر امور کارخانه با کنترل تولید و توزیع بوسیله  آنها همراه بود، و در روستاها با سلب مالکیت از فئودالها توام شده و دهقانان زمینها را در اختیار خود میگرفتند. این شوراهای کارگری و دهقانی بخشا اشکال جنینی قدرت یافتن و سازمان یابی توده و شکل تشکیلاتی دموکراسی نوین توده ای بودند و نشان های حکومت آینده توده ای را با خود حمل میکردند.
 از این گذشته، کارگران  در دوران پس از سرنگونی شاه برای نخستین بار پس از 25 سال توانستند سندیکاها و اتحادیه های کارگری را سازمان دهند و مبارزه خود را با برنامه تر و سازمان یافته تر پیش برند.
اوج نخستین دوره انقلاب را باید قیام مسلحانه توده ای بویژه بروز آن در تهران دانست. قیامی  که علیرغم برخی کاستی ها در آن، در نوع خود یکی از قیام های مسلحانه برجسته در قرن بیستم به شمار رفته و میرود. قیامهای شهری در تکامل و در پی زد و خوردها، ترورهای انفرادی مردمی(یعنی آنها که بوسیله خود مردم اما انفرادی صورت میگرفت) و شورشهای فراوان شهری بوقوع پیوستند. این قیام ها بویژه قیام مسلحانه تهران، برخلاف خواست خمینی و رهبران پیرامون وی و احزاب بورژوازی ملی شکل گرفت و تاثیر قابل ملاحظه ای بر شکل تکوین انقلاب گذاشت. اینکه انقلاب توانست سه سال از بهمن57 تا خرداد 60 را دوام آورد و گسترش و عمق بیشتری یابد، از یک سو زیر تاثیر توده ای شدن گسترده انقلاب و از سوی دیگر همین قیام های مسلحانه بیرون از کنترل  سران انقلاب و خرد کردن( محدود و نسبی) دستگاه نظامی شاه بود.
2
ماهیت انقلاب
ماهیت انقلاب، دموکراتیک و ضد امپریالیستی بود. دو شعار اساسی انقلاب یعنی «استقلال» و «آزادی» در محور شعارهای توده های مردم قرار داشت.
 استقلال که نفی وابستگی به امپریالیسم و تسلط آنها بویژه امپریالیستهای غربی به سرکردگی آمریکا بر ایران است، در ماهیت خود عبارت از کوتاه کردن دست امپریالیستها از اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران.
 این استقلال در خطوط کلی آن عبارتست از در اقتصاد عبور از اقتصاد تک محصولی تولید و صدور نفت و صنایع مونتاژی و به همراه آن کوتاه کردن دست بورژوازی بوروکرات- کمپرادورها از رانت خواری نفتی و اقتصاد مونتاژّی. پایان وابستگی به صادرات مواد خام و واردات صنعتی از کشورهای غربی. پایان گرفتن وامهای کمر شکن از کشورهای امپریالیستی غرب و انداختن بار آن به گرده کارگران و زحمتکشان شهر و روستا. تلاش برای روپای خود ایستادن در اقتصاد صنعتی شهری و روستایی با اتکاء به طبقه کارگر و دهقانان و توده های زحمتکش شهر و روستا.
در سیاست برقراری یک دولت مشترک از طبقات زحمتکش بویژه کارگران و دهقانان که جمعیت اصلی کشور را تشکیل میدهند.(روشن است که از نظر ما چنین دولتی باید به رهبری طبقه کارگر و در اتحاد نزدیک و عمیق وی با دهقانان باشد) این دولت باید منافع کشور را با توجه به منافع توده اصلی کشور که کارگران و دهقانان و زحمتکشان هستند، پبش برد.
 و در فرهنگ برقراری یک فرهنگ ملی و مردمی که اساس آن باید بر فرهنگ کشور ایران استوار باشد و در عین حال تمامی عناصر و اجزای پیشرو کشورهای دیگر را ناقدانه جذاب و در فرهنگ خود ادغام کند. جهت گیری اصلی فرهنگ ملی باید رو به سوی طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و دهقانان و دیگر زحمتکشان روستایی و بالا بردن سطح فرهنگ آنها را داشته باشد.
آزادی عبارت از برقراری دموکراسی نوین توده ای بجای استبداد سلطنتی و در خطوط کلی آن عبارت بوده و هست از آزادی اندیشه و بیان، آزادی مطبوعات، روزنامه و کتاب(اینک نه تنها  در فضای واقعی بلکه مجازی نیز)، آزادی احزاب سیاسی و تشکلات گروهی، صنفی و سندیکایی، آزادی اجتماعات و گرد همایی های شهری و روستایی، آزادی اعتصاب،  آزادی زنان از هر قید و بند استبدادی پدر سالارانه و مرد سالارانه و برابری  حقوق آنها در تمامی موارد با مردان و حتی داشتن حقوقی بیش از مردان(1)، آزادی داشتن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، تعیین نمایندگان خود برای اداره اموربوسیله شوراهای کارخانجاتی که مالکان آن سرمایه داران وابسته به امپریالیسم بودند، خصوصی اعلام کردن مذهب و آزادی داشتن دین و مذهب و نیز آزادی انتخاب بی دینی( آتیئست)، آزادی حق تعیین ملل در تعیین سرنوشت خویش و...
  آنچه از درون توده ها بروز و برآمد میکرد، یعنی خواستها، کنشها، تشکلات، اشکال مبارزه و آنچه بر قرار میکردند، همانا شکل گیری یک نوع دموکراسی نوین و اصیل توده ای بود که در مقابل حکومت  جاری که میکوشید جای خالی استبداد سلطنتی کهنه را با استبداد نومذهبی جایگزین کند، به مقابله بر میخاست.
اگر حکومت و دولت حاکم  آن زمان را حذف کنیم که با چنگ و دندان به مبارزه همه جانبه با طبقات زحمتکش برخاست، و حکومتی بر مبنای آنچه کارگران، دهقانان و زحمتکشان شهر و روستا میخواستند، برای آن مبارزه کردند، به آن شکل دادند و برقرار کردند، برجای گذاریم، آنگاه ما شاهد اشکال جنینی یک دموکراسی نوین توده ای خودبخودی با وجوه استقلال طلبانه و آزادی خواهانه خواهیم بود؛ و این همان ماهیت انقلاب را تشکیل میداد.
 روشن است که در نبود سازمان های متشکل رهبری کننده این طبقات، بویژه حزب انقلابی طبقه کارگر و فقدان برنامه های دقیق برای اجرای همه جانبه امور بوسیله طبقه کارگر و دهقانان، چنین دموکراسی خودبخودی ای نه هنوز کامل است و نه تمام عیار و نه میتواند برجای ماند.
3
«انقلاب اسلامی»: تدوین ماهیتی دروغین برای انقلاب
 کسانی که برای انقلاب، ماهیت «اسلامی»(یعنی در درجه نخست یک وجه ایدئولوژیک) تعیین میکنند، تعیین این ماهیت بوسیله لایه هایی معین از یک طبقه یا طبقاتی معین، یعنی بخشهایی از بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی سنتی و نیز لایه هایی از نهاد روحانیت را، که درونه  اسلام از نظر اقتصادی و سیاسی میتواند  با منافع آنها سازگار باشد، بجای خواستهای و شعارهایی که طبقه کارگر، دهقانان و دیگر طبقات زحمتکش در طول نزدیک به 4 سال داده و تشکلات دموکراتیکی که بوجود آوردند و بواسطه این همه جانباختگان فراوانی دادند، می نشانند.
 البته در این میان، بخشهایی از طبقات زحمتکش - بویژه در دوره نخست یعنی تا بهمن 57 و در مراحل نخستین انقلاب - در مورد این رهبری، بویژه خمینی  دچار توهم بودند و گمان میکردند که خمینی و رهبری انقلاب با آنچه آنها میخواستند و در راه آن مبارزه کردند و حتی برقرار کردند، مخالفتی نخواهند کرد و برعکس از آن پشتیبانی نیز خواهند کرد؛ از این رو آنها زیر این چتر «اسلام» و «اسلامی» جمع شدند و وحدتی نسبی بین توده های زحمتکش و رهبری خمینی برقرار گشت.
اما در دوره دوم انقلاب و بویژه از همان روزهای نخستین پس از قیام و با داد و فریاد خمینی و دولت بازرگان در مورد تحویل اسلحه ها به مراکز دولتی، توهم ها آغاز به فرو ریختن کرد.  فرو ریختن این توهم ها در سال 58 و 59 ادامه یافت و بویژه  در سال نخست با حمله ارتش بجای مانده که اینک زیر رهبری سران تازه یعنی خمینی و  سران بورژوازی ملی یعنی  بنی صدر قرار گرفته بود به کردستان و کشتار دهقانان زحمتکش و خلق دلاور کرد(3)، کشتار دهقانان و خلق مبارز ترکمن و نمایندگان شوراهای دهقانی منطقه که در دست پاسداران اسیر بودند، کشتار خلق عرب بوسیله مدنی جلاد در خوزستان( بویژه خرمشهر)، حمله نیروهای حزب اللهی به کارگران و زحمتکشان و نیز شوراهای دهقانی و... بعدها کودتای سال 60 خمینی و حزب جمهوری اسلامی علیه انقلاب...
 بازمانده جزیی این توهم نیز که هنوز در لایه هایی از طبقات میانی و زحمتکش باقی مانده بود تقریبا در میانه سالهای جنگ با عراق(حدود سالهای 64 - 65 )  از میان رفت و توده ها و بویژه جوانان هم به جنگ نمیرفتند و هم از جبهه ها فرار میکردند.
بنابراین، این طبقات و نمایندگان سیاسی آنها، ماهیتی دلخواسته، منطبق به منافع طبقاتی خودشان و البته صوری و سطحی را به انقلاب تزریق یا تحمیل کرده و میکنند و آنرا «انقلاب اسلامی» میخوانند، نه اینکه انقلاب چنین ماهیتی داشت یا در وجوه اساسی خود، چنین ماهینی را بروز داد.
 به سخن دیگر، آنها وجوهی ایدئولوژیک، فرهنگی و سیاسی را که خاص لایه های  محدود یکی دو طبقه بود، با تسلط و رهبری خود و نمایندگان ایدئولوژیک خود، بر انقلاب مسلط کردند و گر نه چنین ماهیتی در انقلاب موجود نبود . 
ماهیت واقعی انقلاب از میان خواستهای اساسی خود طبقات مردمی بویژه طبقه کارگر و دهقانانان و بطور کلی زحمتکشان شهری و روستایی که جمعیت اصلی کشور را تشکیل میدهند، معین و مشخص میگردد. این ماهیت در مرحله کنونی انقلاب کماکان همان وجوه دموکراتیک و ضد امپریالیستی است که در دوره کنونی  و در تقابل با استبداد مذهبی حاکم، وجه دموکراتیک آن عمده تر گشته است.  
4
نتایج عملی انقلاب
مهمترین نتیجه عملی انقلاب در نخستین فاز آن یعنی بلافاصله پس از قیام بهمن 57 و از نقطه نظر حکومت سیاسی(یا دولت در کلیت آن)، این بود که برخلاف خواست اساسی مردم که علیه حکومت استبداد سلطنتی وابسته به امپریالیسم غرب و در راس آن آمریکا به انقلاب دست زده و حکومتی دموکراتیک و مستقل از امپریالیستها میخواستند، حکومتی روی کار آمد که در تکامل خود به استبدادی مذهبی ختم شد که بسیار بدتر و گندیده تر از استبداد پیشین سلطنتی بود. استبدادی که تنها در عرصه اقتصاد انطباق بیشتری با مسائل روز داشت و در سیاست و فرهنگ به یک بازگشت به گذشته دست زد و ارتجاعی مطلق را حاکم گرداند.
 این حکومت مستبد مذهبی نه تنها آزادی ای با خود به همراه نداشت، بلکه حتی آن مقدار آزادی هایی که مردم به زحمت و کشته های فراوان  و در پی سرنگونی نظام مستبد بدست آورده بودند تماما از دست آنها ستاند و تمامی روابط با امپریالیستها را در تمامی حوزه های اقتصادی نگه داشته و تداوم بخشید. به این ترتیب از دو شعار کلیدی و اساسی استقلال و آزادی هیچکدام حتی ذره ای واقعی بدست نیامد.
طبقاتی که در آن دوران بورژوا- کمپرادور و وابسته به امپریالیسم نبودند، یعنی لایه هایی بزرگی از بورژوازی تجاری سنتی، لایه های بالایی و تا حدودی میانی خرده بورژوازی سنتی، لایه هایی از نهاد روحانیت، لایه هایی از مالکین و خرده مالکین مرفه روستایی، تمامی ایدئولوگ های وابسته به این طبقات در دانشگاهها و مدارس مذهبی بویژه آخوندهایی که بخشهایی از آنها تنها ایدئولوگ نبوده، بلکه در عین حال- یا تنها - آخوندی و ملایی برایشان یک شغل به شمار میآید، لایه های که از نقطه نظر شکل کار مدرن، اما در اندیشه و دیدگاه مذهبی و مرتجع بودند، در یک وحدت معین و نسبی، شاکله اصلی حکومت و هواداران اصلی و سینه چاک آن را تشکیل دادند.
 بخشهایی از اینها، بویژه آنها که اهل باند بازی، سَر و سِری داشتن، پشت هم اندازی، زد و بند همچنین فامیل بازی بودند، به مرور و در طی پانزده سال نخستین انقلاب به سرمایه داران بوروکرات - کمپرادورهای نوینی تبدیل شدند(پس از جنگ رده های بالا و میانی پاسداران بویژه افرادی با ویژگیهای پیش گفته به این خیل افزوده شدند) و بجای اندیشه نیمه مدرن- نیمه مذهبی سلطنتی، اندیشه مذهبی و تسلط مذهب بر تمامی ارکان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را نشاندند.
تفاوت اساسی اینها با طبقه بورژوا- ملاک کمپرادور زمان شاه این بود که آن طبقات برای دورانی، هم از نظر درونی و هم از نظر برونی ثباتی نسبی- حداقل برای دو دهه - داشتند و تضادهای میان خودشان از یکسو و میان آنها و طبقات مختلف خلقی از سوی دیگر در این دهه آنچنان- بجز 39 تا 42- حاد نشد، اما در مقابل در این هیئت حاکمه جدید، تضادها خواه میان خودشان و خواه میان آنها و توده های مردم (در این مورد بویژه از دهه هفتاد) همواره حاد بود و در این موارد ثبات پابرجایی نداشتند.
 در این دوران، دست بدست شدن قدرت و ثروت میان باندهای مختلف همواره صورت میگرفت و در این میان ما نه تنها یک طبقه مفتخور تمام عیار داشتیم، بلکه امواج بی ثباتی در جامعه و حکومت، در اقتصاد و سیاست و در روابط درونی و بیرونی با امپریالیستها،  همواره کفی از رانت خواران، احتکار گران، اختلاس گران، سرمایه داران کاغذ باز یا کاغذ بازان سرمایه دار شده، سران اقتصاد زیرزمینی و قاچاقچی های گردن کلفت، دزدانی که یکشبه ثروت های میلیونی میاندوختند و خلاصه لایه هایی که بواسطه بی ثباتی در بافت آنها، هم طبقه بودند و هم طبقه نبودند، را یا  رو آورده و یا بزیر میکشید.   
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97
یادداشتها
1-   از جمله  نگاهی به مبارزه طبقات وچگونگی شکل گیری جمهوری اسلام نوشته هرمز دامان  که اینک بازنگری شده آن را در وبلاگ قرار داده ایم و نیز مطالبی در باب قیام مسلحانه توده ای بهمن 57 که ف- هیرمند در تقابل با حزب کمونیست ایران(م- ل- م) در گذشته ای نه چندان دور نگاشت.
2-    میتوان  بنیادهای آن را، خواه همان زمان و خواه بویژه اکنون، این گونه تدوین کرد: نفی کامل قوانین پدر سالارانه، مرد سالارانه، سنتی و مذهبی، تدوین حقوق زنان بوسیله شورایی زنانه از کارگران، دهقانان، زحمتکشان و زنان روشنفکر شهری و روستایی وابسته به این طبقات یا عمدتا وابسته به این طبقات، دادن امتیازهای بیشتر حقوقی در کار و امور عادی به زنان نسبت به مردان و پشتیبانی دولت از آنها در مقابل آداب و سنن پدرسالارانه و مرد سالارانه و قوانین سنتی و دینی.
3-   و همین هم یکی از دلایل عقب نشینی آمریکا و ارتش از دست زدن به یک جنگ همه جانبه با انقلاب توده ها بود. آنها حفظ ارتش را زیر رهبری خمینی و طبقات بورژوایی که گرد وی جمع شده بودند بهتر از خرد شدن آن زیر ضربات توده ها میدانستند و آن را در شرایط آنروز به نفع خود ارزیابی میکردند. از این گذشته، درگیریهای گسترده تر و شدیدتر ارتش با مردم و بکار گرفتن سلاحهای مرگبارتر و کشنده تر میتوانست  آتشی در خاورمیانه برپا کند که پایانش روشن نبود چه میشود.