۱۳۹۶ اسفند ۶, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(15) (بخش اول - قسمت پایانی)* کمونیسم کارگری کنونی و بورژوازی ملی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(15)

(بخش اول - قسمت پایانی)*

کمونیسم کارگری کنونی و بورژوازی ملی

 اخیرا حسن اصغری از حضرات ترتسکیستها کمونیسم کارگری یا در حقیقت اکونومیستهای امپریالیستی، به بیان دیدگاه خود درباره مقاله ای که بوسیله فردی به نام حمید آصفی در یکی از سایت های توده ای - اکثریتی درباره بورژوازی ملی درج شده، پرداخته است. وی پس از مشتی افاده برای عدم پشتیبانی این حضرات از بورژوازی ملی چنین مینویسد:
«بورژوازی ملی و مولد» حمید آصفی موجودی است جدا از دم و دستگاه جمهوری اسلامی.» (مقاله «در سودای حمایت کارگر از بورژوازی ملی»، کارگر کمونیست، شماره 480، سوم مرداد96 ، ص9- 8 تمامی نقل قولهای ما از همین مقاله است)
 خوب تا اینجا نصف قضیه حل شد! بورژوازی ملی آصفی«جزیی از دم و دستگاه دولتی نیست»، و چون اکنون جدا از دم و دستگاه دولتی است، لابد قابل بحث است. از این جا این نتیجه بدست میآید که یا اینکه بورژوازی ملی ای که برخی نیروهای خط سه از آن صحبت میکردند، جزیی از دم و دستگاه و دولت حکومت پهلوی بود و همین امر باعث شده بود که حضرات ترتسکیستها آن را طرد کنند،(چه رادیکالیسمی!؟) و یا آنکه جناب اصغری دولت موقت بازرگان را مد نظر دارد؛ یعنی زمانی که بورژوازی ملی دولت موقت را تشکیل داد و در آن زمان معین جزیی از حاکمیت بود. اگر این نکته دوم درست باشد آنگاه اصغری و گروهش باید زمانی که بازرگان استعفا داد و بورژوازی ملی از حاکمیت بیرون آمد و«جدا از دم و دستگاه جمهوری اسلامی»گردید، دوباره آنرا به عنوان بورژوازی ملی به رسمیت میشناخت!؟ میدانیم که کمونیسم کارگری چنین موضعی نگرفت و نداشت.  
اصغری ادامه میدهد:
«از فحوای نوشته ایشان چنین بر میاید که او یک لایه ضعیف و حاشیه ای از سرمایه داران خصوصی (غیر دولتی) را در نظر دارد.»
اینجا را داشته باشیم:«یک لایه ضعیف و حاشیه ای از سرمایه داران خصوصی (غیر دولتی)» این «لایه ضعیف و حاشیه ای از سرمایه داران خصوصی» چه تاثیری در نظر اصغری دارد؟ مثلا اگر بورژوازی ملی آصفی «لایه ضعیف و حاشیه ای» باشد در نظر اصغری در مورد بورژوازی بودن آن و استثمارگر بودن آن تغییری بوجود میاید؟
و سپس میگوید:
«ابتدا این نکته را یادآوری کنیم که این جدول بندی کردن های بورژوازی و بورژواها از جدول بندی کردن های که در اوایل انقلاب بین چپ های خلقی ایرانی مد بود، متفاوت است.»
 آفرین به جناب اصغری!  ما باید این« متفاوت است» را هم به آن داشته هایمان اضافه کنیم!  درعین حال  آن را با حروف درشت بنویسم و بر تارک کنگره های حزب کمونیست کارگری نصب کنیم: «چپ های خلقی ایرانی» به یک  بورژوازی ملی «دیگری» باور داشتند، اما این بورژوازی ملی که آصفی از آن صحبت میکند از بورژوازی ملی آنها«متفاوت» است! و این را اصغری حسابی حواسش هست که به خواننده یاد آوری کند!ً
اما چرا «متفاوت» است؟
 ترتسکیست هرهری  ما ادامه میدهد:
« آن دوره «بورژوازی ملی و مترقی» در تقابل با «بورژوازی وابسته و کمپرادو» تعریف میشد و قابل دفاع شده بود.»
 به عبارت دیگر، اگر آن«چپ های خلقی» بورژوازی ملی را« در تقابل با بورژوازی وابسته و کمپرادور» نمیدانستند (لابد باید با آن یکی میپنداشتند) آنگاه ممکن بود که قضیه جوری«متفاوت »میشد. و یا دقیقتر اگر آنها اصلا بورژوازی کمپرادور وابسته به امپریالیسم و اصلا امپریالیسم  را حذف میکردند و از یک بورژوازی که هیچ تقابلی میان لایه های آن وجود نداشت، صحبت میکردند، و البته پس از آن از  بورژوازی ملی صرفا به مانند «لایه ضعیف و حاشیه ای» سخن به میان میاوردند، ممکن بود قضیه جور دیگری«متفاوت »میشد.  کجای این قضیه را بگیریم که بتوان از آن نتیجه سر راستی بیرون آورد!؟
اصغری ادامه داده و در مورد تاریخچه بورژوازی ملی میگوید:
«تزی بود که ریشه آن استالین (ترتسکیست ما یادش نمیره که برای اینکه ما را به یاد اینکه پیرو  ترتسکی است بیندازد، از استالین نام ببرد!؟) و چپ روسی و حزب توده بود...»
البته خیال خامی است که کسی انتظار داشته باشد فردی از میان ترتسکیستها، از جمله جناب اصغری، حتی یکبار هم که شده تاریخ، آن هم تاریخی با این روشنی را درست شرح بدهند!؟
اولا، که وجود بورژوازی ملی در کشورهای زیر سلطه از زمان لنین مورد بحث قرار گرفت و نه از زمان استالین. کافی است که به نظرات لنین درباره کشورهای مستعمره و از جمله چین و ترکیه و ایران رجوع کرد تا پی به دروغ های تهوع آور ترتسکیستی در مورد تاریخ این نظریه پی برد.
دوما، حزب توده رویزیونیست از سالهای 40 به بعد، یعنی از زمانی که به مرور داشت تبدیل به حزبی مزدور شوروی میشد، زیر عنوان«بورژوازی لیبرال»(1) مخالف بورژوازی ملی بود، زیرا آن را وابسته به غرب میدانست. اما حزب توده نیمه رویزیونیست هم حتی در یکی از مهمترین فرازهای مبارزه ملت ما، از پشتیبانی دکتر مصدق به این سبب که وی را آمریکایی- که البته شما امپریالیسم آمریکا را هم حذف کرده اید - میدانست، سرباز زد و بجای اتحاد مشروط با وی، با وی به مبارزه محض پرداخت. بنابراین این تهمت ها که این حزب اصطلاح بورژوازی ملی را علم کرد و یا به آن باور داشت، به  جز دوران بسیار کوتاهی، به این حزب نمیچسبد.
 اصغری به نظرات توخالی خود در مورد تاریخ ادامه میدهد:
« که کمونیستها و کارگران چین را به قتلگاه بورژوازی ملی برده بود.»
ما جدا تلاش میکردیم که این «همدردی عمیق» جناب حسن اصغری( و البته دیگر همکیشان وی) را با کارگران چین  درک کنیم و برای آن ارزش زیادی قائل باشیم!؟اگر اصغری در مقابل نظرات ترتسکی که به ترتسکیستها در چین دستور داد به ارتش امپریالیستی ژاپن بپیوندند و در قتل عام کارگران و کمونیستها شرکت کنند، موضع میگرفت و آن رامحکوم میکرد. اما زمانی که اصغری و ترتسکیستها چنین نمیکنند، آنگاه ما به خود حق میدهیم که چنین «همدردی هایی» را نه همدردی واقعی، بلکه اشک تمساح بخوانیم و اهداف آنرا جعل تاریخ به شیوه ترتسکیستها بدانیم.
 باری، اصغری احتمالا  دوره لشکر کشی به شمال از سال 1926 به بعد را در نظر دارد؛ یعنی  دوره ای که چن دوسیو رهبر حزب بود و به بورژازی ملی به شیوه ای اپورتونیستی و راست روانه برخورد کرد و مشی «اتحاد بدون مبارزه» را با این بورژوازی  اتخاذ کرد و البته در این برخورد راست و اشتباه تاریخی وی، کمینترن و رفیق استالین نیز سهیم بوده و نقشی داشتند.
 اما ای ترتسکیست  تحریف گر، آن سیاست راست روانه چن دوسیو از سوی مائو تسه تونگ نقد شد و چن دوسیو از رهبری حزب کنار گذاشته شد، اما نه نقد اپورتونیسم راست چن دوسیو و نه برکناری وی و کسانی که چون وی اپورتونیسم راست بودند، به این نتیجه نینجامید که مائو و حزب کمونیست چین، بورژوازی ملی را فاقد موجودیت و کلا ارتجاعی ارزیابی کنند. آنها نه تنها برخورد راست چن دوسیو را نقد کردند، بلکه پس از آن با خطی که در حزب کمونیست چین غالب شد(خط جان گوه تائو که تنها طبقه کارگر و جنبش کارگری را قبول داشت و تمامی طبقات- از جمله دهقانان-  را نفی میکرد و تا حدودی متاثر از نظرات «چپ روانه» ترتسکی و رادک در مورد چین بود) و این بار «مبارزه مطلق بدون اتحاد با بورژوازی ملی» را پیش برد، در افتادند و آن را نیز نقد کردند.
نتیجه نهایی از صف خلق بیرون گذاشتن بورژوازی در تمامی مراحل انقلاب نبود، بلکه سیاست اتحاد و مبارزه توامان در مورد وی اتخاذ شد و در هر مرحله ای که میشد با این بورژوازی وارد اتحاد و  ائتلاف شد، آنها این اتحاد را انجام دادند و در مراحلی که به سبب تزلزلات و خیانتها و پیوستن آن به نیروهای ارتجاعی، نمیشد با آن اتحاد کرد، آن را یا منفرد کردند و یا از صف خلق بیرون گذاشتند؛ در عین حال همواره مراقب آن بوده و به مبارزه با ضعف ها، کمبودها و سازشکاری های آن با ارتجاع چین و امپریالیستها دست زدند. احتمالا ترتسکیست ما میخواهد پنهان کند(و یا نمیداند) که مائو و مائوئیستها، این سیاست  اتحاد و مبارزه را حتی پس پیروزی انقلاب 1949 در چین ادامه دادند و بورژوازی ملی در چین، پس برقراری جمهوری دمکراتیک خلق چین تا مدتها اجازه فعالیت داشت.
اصغری سپس میگوید:
 «تزی که مبارزه کارگر با «بورژوازی ملی »کشورهای باصطلاح «جهان سوم»(خیر! کشورهای زیر سلطه که مشهور به جهان سوم هستند اصلا وجود ندارند؛ چرا که امپریالیسم وجود ندارد!؟ این ترتسکیست خوش نشین در کشورهای امپریالیستی زندگی میکند و فکر میکند همه کشورهای جهان مثل کشور امپریالیستی هستند) را از دستور خارج کرده بود.»
و البته شما و حکمتی ها آنرا در دستور کار مبارزه اقتصادی صرف خود قرار دادید و به جای آن مشغول مغازله و بده بستان با بورژوازی بوروکرات- کمپرادور سلطنت طلب  شدید؛ با آنها  در برنامه های تلویزیونی نشست و برخاست کردید!؟ از آنها پشتیبانی مالی درست و حسابی گرفتید و مراسمها و برنامه های سیاسی خود را مشترکا برقرار کردید!؟
اصغری ادامه میدهد:
  «بخش  عمده چپ رادیکال و خلقی آن را پذیرفته بود که با نقد «اتحاد مباران کمونیست» و مشخصا منصور حکمت کنار گذاشته شد.»
منظور اصغری همین جزوه بی معنا و تهی از دانش و استدلال و منطق«اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» است. حضرت والا نمیداند که سازمانهای  چپ رادیکال و از نظر حضرات خلقی ای همچون چریک های فدایی خلق پس از تحلیل انقلاب سفید، بسیار زودتر از حکمت، بورژوازی ملی را نفی کردند و راه کارگری ها هم تا آن زمان که «رادیکال»بودند، اصلا بورژوازی ملی نمی شناختند؛ واکنون هم، با رشد گرایشهای سوسیال دمکرات در آنها به درج نظرات وابسته به جبهه ملی و ملی گراها در سایت های وابسته به خود دست میزنند و به مرور خود را آماده میکنند تا چیزی شبیه به بورژوازی ملی را بشناسند؛ میماند دو سازمان عمده پیکار و رزمندگان. این دو سازمان هم اکنون وجود ندارند، اما جریانهای کوچکی هستند که راه آنها را میروند و برخی از این جریانها هم محافظه کارانه و برای اینکه مبادا متهم به پذیرش موجودیت بورژوازی «ملی» شوند، از واژه هایی مانند«ناسیونالیست» بجای« ملی» استفاده میکنند؛ گرچه کماکان آن را درصف دشمنان خلق قرار میدهند. این دسته اخیرنقطه نظرات ترکیب گرا و درهم کننده دیدگاههای گوناگون (اکلکتیسم) در موردطبقات خلق و ضد خلق، مرحله انقلاب وچیزهایی از این قبیل دارند. ما نظرات این دسته های اخیر را در بخش دوم همین جزوه بررسی خواهیم کرد.
وی سپس  ادامه میدهد
«اما تا آنجا که به رابطه «بورژوازی ملی و مولد» با «بورژوازی بزرگ دولتی رانتی» حمید آصفی بر میگردد، حقیقتا نمیدانم که یک چنین چیزی- اگر وجود داشته باشد- تا چه حد میتواند مستقل از رژیم جمهوری اسلامی و همان «بورژوازی بزرگ دولتی رانتی» به زندگی اش ادامه بدهد...»
کمونیسم کارگری را!؟ چگونه راه باز میکند برای تجدیدنظرهای نوع آذرینی که از بورژوازی صنعتی و مولد پیش از اینها صحبت کرده بود! اصغری میگوید که نمیداند(صد بارک الله به این اعتراف صادقانه!) که آیا یک چنین چیزی وجود دارد و یا ندارد (یعنی ممکن است وجود داشته باشد!؟). او در عین حال «حقیقتا» نمیداند چنانچه چنین چیزی وجود داشته باشد باز آیا مستقل از رژیم جمهوری اسلامی میتواند به زندگی اش ادامه دهد و یا خیر! به این ترتیب، اصغری خود را به ندانستن میزند و جای شک و تردید باقی میگذارد تا اگر روزگاری لازم شد بگوید وجود دارد و یا میتواند بالاخره به شکل ضعیف و حاشیه ای زندگی کند. به این میگویند یک تجدید نظر طلب واقعی منتها در امور ترتسکیستی!
و سپس:
«هر چه که بوده و هست، خصوصی و به اعضای خانواده خود وآقازاده ها واگذار شده و دست اندکاران نزدیک دولتی هاست.»
 بنابراین جای هیچ ندانستن و تردیدی نباید جایز باشد؛ حال آنکه اصغری نه تنها تردید میکند، بلکه آنرا ادامه میدهد:
« هدف من در این یادداشت کوتاه جواب دادن به«اتحاد بین کارگران و بورژوازی ملی و مولد » نیست. خود آصفی هم باور چندانی به عملی شدن یک چنین چیزی ندارد.»
پس از تردید نظری، اینک تردیدی عملی نیز بوجود میاید. به عبارت دیگر و بر طبق نظرات  و ادبیات ترتسکیستی  این گونه سخن گفته نمیشود که عملا«اتحاد بین کارگران و بورژوازی ملی و مولد»غیر ممکن است و طبقه کارگر با تمامی طبقه بورژوازی استثمارگر، خواه دولتی و خواه غیر دولتی روبروست، بلکه  این گونه گفته میشود که میتوان به آن «باور چندانی»(عبارت کشدارو قابل تفسیر) نداشت. یعنی ممکن است در شرایطی به آن باور آورد؛ و درست این گونه است که اصغری میگوید:
«اگر ضرورتی دست داد،حتما باید به تفصیل به این موجود موهوم «بورژوازی ملی و مولد»باری دیگر پرداخت.»
بنابراین دست دادن«ضرورت» است که تعیین کننده «پرداختن» دوباره به  «بورژوازی ملی و مولد» است. باید دید چه میشود و اوضاع در آینده چگونه خواهد بود و اصغری چه باید بکند! کلمه «موهوم» نیز از زمره همان بازی های کلامی است. اگر شما چهل سال پیش به این موجود «موهوم» پرداختید و گروه های «رادیکال و خلقی» نیز از آن گسست کردند و اکنون هم «کسانی پیدا نخواهند شد که به این حرفها گوش دهند»(همان مقاله) پس چرا باید ضرورتی ایجاد شود که شما دوباره به آن بپردازید؟ 
 و در پایان پس از مشتی ژست گرفتن در مورد مبارزات اقتصادی کارگران(2) و ادا و اصول «چپ» در آوردن چنین میگوید:
«برای قانع کردن کارگر به سواری دادن به بورژوازی، حمید آصفی بهتر است دنبال نقل قول از منشویکها و مائوئیستها بگردد.»
آقای حمید آصفی نیازی ندارد سراغ مائوئیستها برود. او و دیگر افراد مشوق وی که بنا به گفته خودش، از چند سال پیش تشویقش کردند که در سایت های توده ای - اکثریتی مقالاتش را درباره بورژوازی ملی منتشر کند، چشم امیدش همانطور که خودش میگوید امثال شما و همچنین چپ های زهوار در رفته و سوسیال دمکرات شده است. و جناب اصغری تا زمانی که «بلشویک» های این جنبش، امثال شما باشند، او دیگر نیازی ندارد که سراغ «منشویکها» برود.
بطور کلی، توده ای ها و اکثریتی ها (و همینطور راه کارگری ها) از یک سو و کمونیسم کارگری ها(3) از سوی دیگر، آرام آرام و یواش یواش دارند جا برای برخی از لایه های بورژوازی در صف مردم باز میکنند. این جور که بوی آن میاید، مصرف «اسطوره بورژوازی ملی لیبرال» تقریبا دارد به پایان میرسد!؟ 
پایان بخش اول
هرمز دامان
بهمن 96

·        بخش دوم این نوشته به «اسطوره» بودن طبقه متوسط میپردازد. طبقه ای که این روزها بیش از گذشته مورد بحث و بررسی قرار گرفته و میگیرد.
1-    «بورژوازی لیبرال» واین اواخر«بورژوازی ناسیونالیست» (اینجا واژه خارجی  «ناسیونالیست» خجولانه به جای واژه «ملی» نشسته است) اصطلاحاتی است که بخش هایی از چپ (که زیر نام مارکسیست - لنینست، تمایلات عمیقا ترتسکیستی را با خودحمل میکنند) و شبه چپ ایران( ترتسکیستها، رویزیونیستهای توده ای- اکثریتی، سوسیال دمکراتهایی که اینک در میان جریانهای سابق چپ رشد کرده اند) شرمگینانه پشت آنها پنهان شده اند و برای توصیف بورژوازی ملی از آنها استفاده میکنند. اصطلاح بورژوازی لیبرال عموما با یک یگانه انگاری با بورژوازی لیبرال روس بکار میرود و در کنار آن، وجه مبارزات لنین و بلشویکها با بورژوازی لیبرال روس برجسته شده اما در مورد سازشها و اتحادهای لنین و بلشویکها با این بورژوازی کمتر سخنی به میان میاید.
2-    خواندن این بخش از هارت و پورت های اصغری خالی از لطف نیست! باهم میخوانیم:« حمید آصفی حس کرده است که اتفاقات سرنوشت سازی در راهند». بببینم این «اتفاقات سرنوشت ساز» از دید اصغری کدامها هستند: آصفی«میگوید که دیگر کسی، نه در کارخانه ها، نه در دانشگاهها و نه در بین تحلیل گران سیاسی و حتی نه در دولت به این فکر نیست که مناسبات تولیدی سرمایه داری را از حوادث و اتفاقات احتمالی آینده نجات بدهد». حالا باید دید که اصغری کدام «حوادث و اتفاقات» را اقداماتی میداند که مناسبات تولیدی سرمایه داری را تهدید خواهد کرد:« کارگرانی که دستمزدشان کفاف زندگی بخور و نمیر را هم نمیدهد...»،« تلاش برای زندگی صرف راهنمای کارگران شده...»، «...کارگران را ازمطالبه کردن نان و بهداشت و هوای سالم و کرایه خانه منصرف نخواهد کرد...»،«ضرورت داشتن همین دو سه رقم مایحتاج اولیه زنده ماندن است که اعتراض بر علیه آنچه که بورژوازی نام دارد را بر تئوری و فلسفه بافی ارجحیت میدهد»، و در پایان« کارگران به حرف کسی گوش میدهند که راه خلاصی از استثمار را نشانش بدهد و نه راه تحکیم زنجیرهای اسارتش را». بنابراین «افزایش دستمزد»، تامین «یک زندگی بخور و نمیر»،«تلاش برای زندگی صرف»، «مطالبه نان و بهداشت و هوای سالم و کرایه خانه» ،«ضرورت داشتن همین دو سه رقم مایحتاج اولیه زنده ماندن» و «مبارزه برای رفاه و دستمزد»، اینها «حوادث و اتفاقاتی» است که قرار است مناسبات تولیدی سرمایه داری را تهدید کند؟! و گویا قرار خواهد بود که کارگران به حرفهای اصغری گوش بدهند و وی را به عنوان کسی که راه«خلاصی از استثماررا» نشانشان داده، بشناسند. اما اینها نه تنها راه «خلاصی از استثمار» نیست، و نه تنها حتی اگر این خواستها تحقق یابد«زنجیرهای اسارت طبقه کارگر» گسسته نخواهدشد(کافی است نگاهی به طبقه کارگر در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غرب بیندازیم که بیشتر این خواستها را ندارد) بلکه «کل بورژوازی» و نه تنها بورژوازی ملی، بلکه بورژوازی بوروکرات کمپرادورهای سابق و نیز اصلاح طلبان حکومتی و غیره  نیز میتوانند به خاطر طرح این خواستها از جانب اصغری به عنوان نهایت خواستهای طبقه کارگر، اصغری را«حلوا حلوا کرده و روی سرشان بگذارند»!
3-    این مسئله شامل حزب کمونیست ایران نیز میشود که ظاهر از حزب کمونیست کارگری جلوتر است. نگارنده  در مقاله مستقلی که بزودی در وبلاگ قرار خواهد گرفت، به تحلیل دیدگاههای این حزب در این مورد پرداخته ام.

۱۳۹۶ اسفند ۴, جمعه

درباره مسئله رفراندوم


درباره مسئله رفراندوم

 با گفته های روحانی  و پس از بیانیه ای که 15 فعال سیاسی در باره رفراندوم دادند، این مسئله تا حدودی در سطح گسترده تری - و البته نه در داخل و در سطح مردم بلکه صرفا در سایت های اینترنتی- طرح شده است. برخی افراد و گروه ها سیاسی مخالف رفراندوم، نیز های وهوی غریبی پیرامون  نظرات روحانی و بویژه بیانیه  15 فعال سیاسی  براه انداختند و واکنشی نشان دادند که به هیچوجه با اهمیت و تاثیر نظرات روحانی در جامعه و اعلامیه ای که تنها 15 نفر که نفوذ قابل بحثی هم در جامعه ندارند، دادند، سنخیتی نداشت. تو گویی این افراد و گروهها رهبران اصلی مبارزات خیابانی بوده اند همین الان جناح خامنه ای و حتی خود روحانی چنین امری را پذیرفته اند و در چند روز آینده قرار است رفراندوم برگزار کنند و یا توده ها زیر تاثیر این گفته ها و بیانیه ها دست از ابراز خواستهای خود برداشته و رفراندوم را میپذیرند. روحانی و امضاء کنندگان تیری در تاریکی شلیک کرده بودند، و در مقابل افراد و جریانهایی بجای بررسی و تحلیل واقع بینانه و دادن اهمیتی که در خور بُرد این افراد و مباحث آنها باشد، چنان دچارهیجان های کور شده اند و چنان با چشمان بسته به در و دیوار میکوبند که براستی موجب حیرت میشود.
روحانی و رفراندوم
نخست به روحانی میپردازیم.
  گفته های روحانی چنین است:«قانون اساسی معیار ما است، اگر جایی ما با هم بحث داریم باید به اصل ۵۹ قانون اساسی مراجعه کنیم. اگر در دو تا مسأله اختلاف نظر داریم، جناح‌ها اختلاف دارند، دعوا و شعار ندارد، صندوق آراء را بیاوریم و طبق اصل ۵۹ قانون اساسی هر چه مردم گفتند، به آن عمل کنیم، این ظرفیت قانون اساسی ماست و باید به ظرفیت‌های قانون اساسی‌مان عمل کنیم.»
بنابراین آنچه روحانی حداقل در حرف خواهان آن است این است که اگر در مورد دو مسئله بین جناحهای اصلی حکومتی اختلاف بوجود آمد، آنها میتوانند آن را به رفراندوم بگذارند و نظر نهایی را به مردم واگذار کنند. البته روحانی مضمون مسائلی که میتوان به رفراندوم گذاشت مشخص نکرد، گرچه در زمانی این دیدگاه همه پرسی طرح میشد که  جو و فضای سیاسی کشور زیر تاثیر خیزش دیماه بود و بنابراین میشد حدس زد که اشاره رندانه روحانی، به نوعی، رفراندوم در مورد شکل و شیوه حکومت و حکومتگران است. کمی بعد  دولت روحانی زیر فشارهای جناح خامنه ای، دست به مانور تازه ای زد و گفت که منظور وی مسائلی مانند یارانه ها بوده است و به هیچوجه در مورد مسائل اساسی مانند  بود ونبود حکومت مذهبی نبوده است.
 البته بخشی از اصلاح طلبان  به مخالفت با روحانی پرداختند. عده ای از آنها استفاده از آن را در شرایط فعلی لازم ندانسته و به دلیل قوانین موجود در قانون اساسی، یعنی  تایید دو سوم مجلس، تایید مصوبه مجلس بوسیله شورای نگهبان  و بالاخره تایید رفراندوم بوسیله رهبری را، فرایندی دانسته اند که توسل به رفراندوم را ممکن است بی نتیجه کند. از این رو، روحانی را به استفاده از ظرفیت های قانون اساسی در مورد وظایف ریاست جمهوری فرا خواندند. این بخش از نظریات اصلاح طلبان، عموما نه در نفی رفراندوم، بلکه در فرایندی است که ممکن است رفراندوم را در مورد موضوعات اساسی، عملا غیر قابل عملی سازد. در حقیقت، آنها هم مخالف رفراندوم نیستند، بلکه میگویند رفراندوم برگزار نخواهد شد و یا اگر برگزار شود در باره مسائلی خواهد بود که اهمیت سیاسی ندارند.
برخی دیگر در مخالفت با رفراندومی با ماهیتی این چنینی قرار دارند و میگویند که اساسا رفراندوم را زمانی میتوان برگزار کرد که  حکومت ساقط شده وقانون اساسی بوسیله مجلس موسسان نوشته شده و قرار است که  چنین قانون اساسی ای بوسیله مردم مورد تایید قرار گیرد و حکومت بعدی بر اساس آن انتخاب شود. در نتیجه آنها رفراندوم های این چنینی را تهی از مضمون واقعی رفراندوم دانسته و با آن مخالفت کردند.
اهداف روحانی از طرح رفراندوم
 طرح رفراندوم از سوی روحانی اهداف متفاوتی را دنبال میکند. نخستین هدف روحانی خلاص کردن خود از زیر پیکان های تیزی است که درجنبش  دی ماه از سوی مردم بسوی او نشانه رفت و شعارهایی است که علیه او دولت او در این تظاهراتهای توده  ای داده شد؛ مردمی که  نخستین خواستهایشان، ابتدایی ترین مسائل زندگی مانند  فقر، گرانی، بیکاری و چیزهایی مانند آنهاست و در مورد این مسائل نخست با دولت روحانی روبرو هستند. روحانی با طرح رفراندوم می خواهد خود را گونه ای دیگر نشان دهد. گونه ای که به مردم میگوید چنانچه شما خواهان تغییر وضع حکومت هستید، من با شما مشکلی ندارم. میتوان آنچه شما میخواهید به رفراندوم گذاشت و با رای گیری مسئله را حل کرد.
دومین هدف روحانی باصطلاح «انداختن توپ در زمین حریف »است. یعنی  از یکسو از وضعیت استفاده میکند و با استفاده از جنبش  مردم، تقابل خویش را با جناح انحصار طلبان حاکم و در راسشان خامنه ای پیش میبرد و از سوی دیگر فشاری را که مردم روی او هم قرار داده اند با  طرح رفراندوم بطور کامل متوجه آنها میکند.
هدف سومی هم از سوی روحانی دنبال میشود و آن این است که در مقابل شکل تهاجمی جنبش دی ماه برای تغییر حکومت، شکل تغییر از راه رفراندوم را قرار میدهد و به این شکل نوعی راه تغییر از طریق قانونی، مسالمت آمیز و «بی خشونت» را جلوی پای مردم میگذارد.
 تردیدی نیست که برخی از این اهداف را کمابیش ممکن است روحانی بتواند پیش ببرد، اما دو هدف مهم را نمیتواند در حال حاضر پیش برد. یکی از این دو هدف تحمیل رفراندوم به جناح خامنه ای است.
 در واقع هم، جناح های انحصار طلب حاکم وابسته به خامنه ای به سختی مقابل نظر روحانی واکنش نشان دادند: از افراد و نشریات وابسته سپاه گرفته که وی را به «عدم کفایت سیاسی» متهم کردند، تا آخوندهای نماز جمعه و در راسشان احمد خاتمی که میگوید «چنین افرادی به آرزوی خود برای رفراندم و همه پرسی عمومی نخواهند رسید و مگر خواب رفراندوم را ببینید». (نقل به معنی )
بروزچنین مخالفتی از جانب جریان خامنه ای کاملا روشن و قابل پیش بینی بود. زمانی که آنها حتی همین انتخابات ریاست جمهوری اخیر را به ضد خود تبدیل کرده و خامنه ای با چند مانور و فرمان «آتش به اختیار» و دستگیری برادر روحانی و غیره وی را تحقیر کرده و به موجودی بی قدرت و بی خاصیت در دستگاه حاکم تبدیل کرد، چگونه میشد حتی سر سوزنی باور کرد که آنها با توجه به اینکه بخوبی میدانند که در هر رفراندومی که بر گزار شود، بازنده خواهند بود، با  رفراندوم مخالفت  نکنند.
 تازه، حتی اگر آنها در مورد مسائلی از قبیل رفراندوم سکوت هم میکردند - که اینکار را هم نکردند- باز هم این به این دلیل نمیتوانست باشد که بخواهند رفراندومی برگزار کنند، بلکه در واقع میتوانست صرفا برای زمان خریدن و فرصت کافی داشتن برای آماده کردن خود و برای جمع کردن جنبش توده ها و یا بقول خودشان «مهندسی» آن باشد. به هر حال جناح خامنه ای گفت که به هیچوجه چنین امری را قبول نخواهد کرد و در نتیجه یکی از نخستین اهداف روحانی- حتی در صورتی که جدی بود و خودش هم به آن باور داشت - از همان یکی دو روز بعد ناکام شد.
دومین هدفی که روحانی مطلقا به آن دست نخواهد یافت، تحمیل چنین امری به توده ها و کنترل و منحرف کردن و در نهایت ضعیف کردن و یا به خدمت خود در آوردن مبارزات آنهاست . زمانی که  شعله ای با حداکثر درجه، در زیرآب وجود دارد، نمیتوان آب را با فوت کردن از گرم شدن و بجوش آمدن باز داشت. برای اینکار یا باید شعله را خاموش کرد و یا از شدت درجه آن کاست. برای حل مسائل مردم و تحمیل برخی عقب نشینی ها به جنبش کنونی هم، باید بگونه ای واقعی و عملا دست به برخی از اصلاحات اساسی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی( و نه سطحی و مُسکن وار و در حد برخی عقب نشینی های جزیی در این امور) زد و این آن چیزی است که هیچکدام از این جناح ها، نه نظرا و عملا خواهان آنند، و نه شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  خودشان و موقعیت و توازن نیروهایی که در صحنه سیاسی ایران حضور دارند، و نه شرایط بین المللی کنونی، به آنها اجازه آن را خواهد داد.
بنابراین میماند برخی اهداف سیاسی  صرف در رابطه بین دو جناح اصلی در حاکمیت. به عبارت دیگر برخی پس رفتها و پیشرفتها در روابط دو جناح در قدرت سیاسی کنونی و گرفتن امتیازاتی هر چند حقیر و بی ارزش از یکدیگر.
15 فعال سیاسی و فرهنگی و رفراندوم
 اکنون به بیانیه 15 فعال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میپردازیم؛ این فعالان ترکیبی بسیار ناهمگون داشته، دارای نفوذ قابل بحثی در میان توده های مردم نبوده و تنها برخی  از افراد آن به صف مردم تعلق داشته و در دسته های خرده بورژوازی دموکرات و بورژوازی ملی لیبرال جای میگیرند.
این گروه در بیانیه خود با نقد حاکمیت استبدادی در تمامی شئون آن، تقاضای رفراندوم کرده است. نخستین نکته این بیانیه، تایید اصلاح ناپذیری حکومت استبداد دینی ولایت فقیهی بوسیله آنهاست. در بیانیه آنها آمده است:
«چرا که نظام با پناه گرفتن در پشت مفاهیم الهی، استفاده ابزاری از دین، پیشه کردن دروغ و تزویر و عدم شفافیت، به هیچ گرفتن افکار عمومی، پشت پا زدن به حکومت قانون و موازین حقوق بشر، نقض نهادینه آزادی و حقوق ملت، ناتوانی مفرط از حل بحران‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، و انسداد کلیه طرق نظارت قانونی و اصلاح مسالمت‌آمیزِ امور به مانع اصلی پیشرفت و رهایی ملت ایران تبدیل شده‌است.».
 بنابراین، نخستین پرسش این است که مگر خود طرح رفراندوم، شکلی قانونی از اصلاح مسالمت آمیز امور نیست؟ چرا این افراد که برخی از آنها دارای تجربه بسیار زیاد در حکومت اسلامی هستند، فکر میکنند که این حکومت، حداقل فعلا و با این درجه از توازن نیروها بین حکومت و جنبش طبقات مردم، رفراندوم را خواهد پذیرفت؟ و اگر چنانچه فکر میکنند که حکومت چنین امری را نمیپذیرد، چرا خواستار آن شده و توهمی این چنین ایجاد میکنند؟
دومین مسئله  این است که این فعالان سیاسی خواهان برگزاری رفراندوم زیر نظارت سازمان ملل شده اند. این هم یک توهم دیگر است. باصطلاح مردم« فلانی را به ده راه نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را میگرفت». در شرایط کنونی چنین امری از داخل غیر ممکن است، یعنی حکومت کنونی نه تنها آنرا نمیپذیرد، بلکه علیه آن دست به مبارزه همه جانبه ای میزند؛ با این وصف، کجا جای دخالت سازمان ملل میماند.
 از سوی دیگر، سازمان ملل زمانی دست به دخالت در امور کشورها میزند که سران بویژه کشورهای امپریالیستی ای که سازمان ملل مطیع اوامر آنهاست، بخواهند. یکی از این زمانها هم هنگامی است که جنبشهای مردمی در تقابل با حکومتها ، بیش از حد رشد کرده و این امکان که به رادیکالیسم بیشتری کشیده شوند، وجود دارد؛ و در چنین صورتی این امپریالیستها برای اینکه جنبش بیش از این رشد نکند، از دخالت سازمان ملل، به عنوان مانع رشد جنبش استفاده میکنند و آن را مطیع و منکوب خواست سازمان ملل، یعنی در واقع کشورهای امپریالیستی میکنند. ضمنا، این نوع دخالتها عموما در کشورهایی است که نظام های سیاسی آنها خود زیر سلطه امپریالیستها باشد و امپریالیستها نتوانسته باشند از بروز جنبش های توده ای جلوگیری کنند.
 برای ما این پرسش طرح است که درحالی که برخی از امضا کنندگان این بیانیه از امپریالیسم شناخت دارند، چرا باید دچار چنین توهماتی شوند؟ حتی اگر سازمان ملل به حرف این فعالان سیاسی گوش دهد- که هرگز در این برهه، تره هم برای این سخنان خرد نخواهد کرد- آنگاه  مسئله همچنان باقی است، یعنی حکومت استبدادی کنونی با آن موافقت نخواهد کرد.
یکی دیگراز شرایطی که سازمان ملل به مداخله میپردازد این است که اساسا حکومت سرنگون شده باشد و قرار به انتخابات باشد. آنگاه سازمان ملل اگر نیرویی و بردی داشته باشد، باز هم زمانی دخالت میکند که مانع انتخاب درست مردم شود و در نهایت یک حکومت سرودم بریده را به مردم تحمیل کند. چنین اوضاعی هم با حال حاضر ایران فرق دارد، یعنی اوضاع و شرایطی که کشورهای امپریالیستی اروپایی مدام در حال توسعه روابط اقتصادی غارتگرانه و نان آب دار خود با ایران هستند و هزارها منافع در همین حکومت کنونی دارند و یا در خود آمریکا به ترامپ توصیه میشود که مواظب باشد و در پشتیبانی ظاهری از جنبش مردم زیاده روی نکند. باید فریب پشتیبانی های ظاهری امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی از جنبش مردم را نخورد و توجه داشت که آنها در چار چوب های معینی(مثلا در چارچوب تضادهای خودشان با حکومت مذهبی کنونی) و آن هم  از برخی خواستهای جنبش مردم(خواستهایی که برای منافع آنها خطری نداشته باشد) پشتیبانی میکنند و در بهترین حالتها پشتیبانی آنها، مفهومی جز آنکه بخواهند دولت دست نشانده دیگری- مثلا سلطنت طلبان-  را بر روکار آورند،نخواهد داشت.  
طرح گذار مسالمت آمیز مهمترین نکته در طرح رفراندوم
سومین نکته طرح مسئله گذار مسالمت آمیز است. در بیانیه آمده است که به نظر این افراد«راهکار برون رفت از این مشکلات بنیادین، گذار مسالمت آمیز از نظام جمهورى اسلامى به یک دموکراسى سکولار پارلمانى مبتنى بر آرای آزاد مردم، رعایت کامل حقوق بشر و رفع همه تبعیض هاى نهادینه بخصوص برابرى کامل زنان، قومیت‌ها، ادیان و مذاهب در همه زمینه‌هاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسی و اقتصادى می‌باشد».
 نخست اشاره کنیم که این مسئله که ما خواهان این باشیم که یک نظام دموکراسی سکولار(جدایی دین از دولت) بجای این حکومت مستبد بشیند، بسیار خوب است. اما محتوی واقعی این نظام دموکراسی را نه صرفا وجوهی که در بیانیه آمده، یعنی وجوهی ناقص که خواست های کنونی مردم بویژه طبقه کارگر و توده های زحمتکش شهر و ده  را در بر ندارد، بلکه  وزن و نیروی واقعی طبقات در عرضه مبارزه طبقاتی در روزگار برقراری آن مشخص میکند.  
 واما نکته مهم یعنی طرح «گذار مسالمت آمیز: امضاء کنندگان بیانیه برای این گذار مسالمت آمیز به چه نیرویی میخواهند تکیه کنند؟ به نیروی داخلی و یا به نیروی خارجی؟ در حکومت استبدادی دینی کنونی، نیرویی - از باند خامنه ای گرفته تا روحانی و حتی بخش های مهمی از اصلاح طلبان- که بخواهد این امر گذار مسالمت آمیز را بپذیرد، وجود ندارد و خود این فعالان نیز  از این امر با خبرند. بنابراین میماند سازمان ملل؛ یعنی تکیه به نیروهای امپریالیستی برای حل مشکل سیاسی ایران.
 در بهترین حالت، ممکن است این مسئله که افراد امضاء کننده مستقیما  خواهان دخالت سازمان ملل در امور ایران شده اند، از نظر آنان  بهتر از این باشد که در شرایط معینی این سازمان یا در حقیقت امپریالیستها با نیروهای نظامی وارد ایران شود و وضعیت های غیر قابل پیش بینی ای بوجود آورد(همان ترس از سوریه ای شدن).
اما  چنانچه «گذار مسالمت آمیز» نه بتواند متوجه حکومتگران کنونی باشد- که آن را نخواهند پذیرفت- و نه سازمان ملل – که در شرایط کنونی غیر ممکن است-  آنگاه مخاطب اصلی آن چه کسانی  هستند؟ روشن است که مخاطبان اصلی این بیانیه در مورد گذار مسالمت آمیز، توده های مردم و عمدتا کارگران و زحمتکشان هستند که جنبش دی ماه را بر پا کردند.
 گذار مسالمت آمیز اساسا در مقابل گذار قهر آمیز طرح میشود. طرح آن از جانب حکومتگران، اصلاح طلبان و لیبرالها  و نیزی برخی دموکرات های مترقی با انگیزه های مختلفی صورت میگیرد. برخی از این انگیزه ها مشترک و برخی به گروهی معین تعلق دارد. مهمترین آنها عبارتند از بدر بردن دستگاه دولت از زیر ضرب توده های شورش گر و قیام کننده، هدایت جنبش توده ها به گونه ای که جابجایی حکومتهای ارتجاعی و ضد انقلابی با از دست رفتن سلطه طبقات استثمار کننده و ستمگر توام نشود، تبدیل جنبش توده ها به جنبشی در چارچوب نظام موجود، جلوگیری از رو آمدن طبقه کارگر و زحمتکشان در جنبش توده ها، جلوگیری از رو آمدن نیروهای رادیکال سیاسی و بویژه کمونیستها وبرقرار نظام دموکراتیک انقلابی، مخالفت غیر واقع گرایانه، گنگ و رومانتیک با «خشونت» به عنوان امری بیرون از شأن انسان که در شرایط کنونی ماهیتی خرده بورژوایی و در نهایت بورژوایی دارد، تحمیل کردن عقب نشینی به جنبش توده هابه بهانه ترس از کشوری مشابه لیبی و سوریه شدن در شرایط فعلی و... وجه مشترک بیشتر اینها و یا غالب بر برخی از آنها، ترس از جنبش توده هاست.
 به این ترتیب جنبه  اصلی رفراندوم - خواه از سوی روحانی و خواه از سوی این فعالان-   طرح شدن آن در مقابل توده های زحمتکشی است که بوسیله اعتراضات و تظاهراتهای پر تب و تاب خود به نفی حکومت استبداد دینی پرداختند و تلاش برای تاثیر گذاشتن بر سیر تکامل این جنبش.  بیانیه در مورد حکومت و سازمان ملل توهمی کامل دارد، اما زمانی که چنین نکاتی طرح میشود، دیگر تنها در تقابل با جناح های در قدرت طرح نمیشود، بلکه مهمتر، به عنوان شکلی و راهی در تقابل با حرکت رو به رشد جنبش انقلابی مردم نیز طرح میشود و در اینجا جریان روحانی، اصلاح طلبان موافق رفراندوم  و لیبرالها، مقابل جنبش انقلابی مردم قرار میگیرند.
زمان و فرصت رفراندوم
همان گونه که در بالا اشاره کردیم این حضرات بیانیه دهندگان چیزی گفته اند بی آنکه خود باوری به آن داشته باشند. پرسش این است آیا شما که پیشنهاد رفراندوم داده اید هیچ مهلتی برای آن تعیین کرده اید؟ پاسخ خیر است. فرض میکنیم که شما همه افرادی پر نفوذ هستید و دسته ها و گروه ها و مردمان  زیادی حرف شما برایشان حجت است. و فرض میکنیم که مردمی که در خیابانها آمدند و نیز مردمی که در جوش و خروش های آینده به آنها میپیوندند، برای اینکه دیگر طبقات مردمی از جمله لایه های میانه و مرفه خرده بورژوازی را- والبته برای این که اکثریت باتفاق این طبقات به مبارزه آنها بپیوندند- اقناع کنند که  آنها خشونت طلب نیستند و نظام کنونی در واقع راه چاره ای برای آنها باقی نگذاشته، حرف شما را پذیرفته و بگویند:« اگر میتوانید بفرمایید رفراندوم تان را انجام دهید! ما در مقابل یورش های بی مهابا و خشونت آمیز این نظام مستبد که حتی اجتماع ساده مسالمت آمیزی را به خشونت بارترین شکل در هم میکوبد، دست به هیچ عمل غیر مسالمت آمیز و به قول شما «خشونت آمیز» نمی زنیم تا شما بتوانید به کمک سازمان ملل تان رفراندوم را انجام دهید. میشود خواهش کنیم که  شما بیانیه دهنگان محترم ( و منظورمان افراد مبارز و صادق امضاء کننده است) مدت زمان معینی تعیین کنید تا سازمان ملل آنرا برگزار کند. ضمنا منصف باشید و به ما این اجازه را بدهید که در صورتی که در این مهلت مقرر چنین کاری انجام نشد، ما راه «غیر مسالمت آمیز» خود را دنبال کنیم و شما هم به ما بپیوندید تا همگی به یاری یکدیگر جواب مشت را با مشت و جواب قهر را با قهر بدهیم». باری این فعالان محترم حتی زمانی هم برای این رفراندوم خود تعیین نکرده اند.
بنابراین میتوانیم نتیجه بگیریم که  این تیری که در تاریکی رها شده، اگر اثری هر چند کوچک هم داشته باشد- زیرا همانگونه که گفتیم نه این افراد، افراد پر نفوذی هستند و نه مردمی که در مبارزه جاری هستند پس از این همه تجربه، گوششان به این حرفها بدهکار است-  اثر آن در مقابله با اشکال رو به قهر جنبش توده های زحمتکش مردم است و نتیجه آن رسوخ دادن سستی در مبارزه مردم.  و برخی از شما فعالان که افراد مبارز و صادقی هستید، باید توجه داشته باشید که این رسوخ دادن سستی هر چند هم که کوچک باشد، نتایجش به جیب آن نظامی میرود که شما در بیانیه خود آن همه از ظلم و ستم و گنداب فساد آن صحبت کرده بودید.
هرمز دامان
4 اسفند 96



۱۳۹۶ اسفند ۲, چهارشنبه

طبقه کارگر کشتار دراویش گنابادی را محکوم کرده و از حق آزادی بیان، تشکل و اجتماعات دراویش گنابادی پشتیبانی می کند






طبقه کارگر کشتار دراویش گنابادی را محکوم کرده و از حق آزادی بیان، تشکل و اجتماعات دراویش گنابادی پشتیبانی می کند

چند روزی است که درگیری حکومت استبدادی دینی با دراویش گنابادی که برای آزادی اندیشه، بیان و تشکل خود به مبارزه با حکومت اسلامی پرداخته اند، شدت یافته است و حکومت با لشکرکشی در یکی از مناطق تهران، بشکلی وحشیانه به ضرب و شتم و کشتار آنان دست زده است.
دروایش گنابادی هم مسلمان، هم شیعه و هم دوازده امامی هستند، اما آنها دیدگاههایی در مورد برخی مبانی مذهبی دارند که با دیدگاه  آیت الله های حاکم و کلا وجوه اندیشه و فقهی حکومت اسلامی در تضاد قرار دارد. این دیدگاهها اساسا بر خوانشی عرفانی از دین و مذهب استوار است که بر شیوه ها و طریقت دیگری- غیر از مذهب حاکم- برای  رسیدن به معبود(خدا) استوار است و رابطه مرید و مراد (قطب یا رهبر معنوی ) با این رابطه در مذهب حاکم( ولی فقیه و پیروان) فرق میکند. ریشه های خوانش عرفانی از دین و مذهب در تاریخ ایران به قرنهای نخستین تسلط دین اسلام بر ایران بر میگردد.
اینکه حکام اسلامی هیچ گونه غیر خودی را نمیتوانند تحمل کنند و آنقدر خود را بدبخت و ذلیل  و خوارمی بینند، که تبلیغ و ترویج اندیشه های دراویش گنابادی که گروه کوچکی هستند را بر نمیتابد و با وجود تسلط بر رادیو و تلویزیون  و این همه سازمان فرهنگی، خبرگزاری، سایتهای اینترنتی  و مطبوعات باز هم تبلیغات این گروه کوچک و دیگر گروههای مانند آن را موجب گمراهی جوانان حزب اللهی خود میداند، دیگر برای ملت ما عجیب نیست. حکومت اسلامی و آیت های الله های خود خواه، تنگ نظر و کوردل آن، از همان آغاز حکومت خویش نشان دادند که نمیتوانند اندیشه هیچ گروه دیگری را جز خود، یعنی حتی این گروه های کوچک بی آزار و مسالمت جو را تحمل کنند.
اما دراویش گنابادی  و دیگر فرق و خوانش های متفاوت از دین و مذهب گناهی نکرده اند که دیدگاههایشان با حکام کنونی فرق میکند. تفاوت بین دیدگاههای انسانها در یک اجتماع، امری طبیعی است. آنچه که مهم است این است که اولا این تفاوت های اندیشه ای و برداشت ها را از مسائل مختلف بپذیریم و برای آزادی بیان آنها حق قائل شویم، و دوما برای اینکه مردم را از نظر فکری و اندیشه ای به یکدیگر نزدیک کنیم، از برخورد دوستانه و صمیمانه  و اقناع گرانه اندیشه ها و باورهای آنان پشتیبانی کنیم. استفاده از زور در حوزه اندیشه ای و فرهنگی هیچ نتیجه ای ندارد جز آنکه یا گروهی را که ما با باورهایش مخالف هستیم، رشد دهد و یا آنکه بجای آنکه توده های مردم را به هم نزدیک کند، آنها را از یکدیگر دور کند.
دروایش گنابادی، دروایش حق، حلقه عرفان و دیگر گروههای مانند آنها باید از حق آزادی بیان که در کنار حق آزادی احزاب و تشکلها از مهمترین وجوه دموکراتیک انقلاب ایران هستند، برخوردار باشند. برای طبقه کارگر باید روشن باشد که ستم بر دراویش گنابادی و دیگر دراویش درست از همان گونه ستمی است که بر بهائیان و سنی مذهبان میرود؛ و ستم بر بهائیان و سنی مذهبان درست از جنس همان ستمی است که بر تمامی خلقهای ایران و محدود کردن حقوق ملی و آزادی آنها میرود، و ستم بر اینها نیز از جنس همان ستمی است که بر زنان، دانشجویان و جوانان میرود؛ و اینها همه  نیز درست هم پیوند است با ستمی که در حوزه آزادی بیان و تشکلات صنفی سیاسی به طبقه کارگر میرود.
اگر طبقه کارگر بخواهد از حق خود برای داشتن تشکلات صنفی و سیاسی دفاع کند و آن را به پیش برد، باید از حق آزادی بیان و تشکل دراویش گنابادی دفاع کند و به آنها در رسیدن به خواستهای خود، به تمامی شکلهای فکری و عملی یاری رساند.  هیچ یک از افراد طبقه کارگر (وهمچنین پیشروان درستکار این طبقه) به هیچوجه نباید چنین فکر کند که این امر به او مربوط نیست. برعکس، کوچکترین ظلم و ستم و به کوچکترین و محدودترین گروههای مذهبی، ملی،  جنسی و غیره، به طبقه کارگر مربوط بوده و به نوعی ستم به طبقه کارگر است؛ و طبقه کارگر چنانچه کوچکترین کوتاهی در این پشتیبانی کند، شرایط را برای ستم بخود برای حکومتگران آسان تر میکند. زیرا در واقع یک حکومت استبدادی مذهبی بیش نیست و یک ستم بیش نیست و تنها اشکال آن و گروههایی که بر آنها این ستم روا میشود، فرق میکنند.
شیوه های حکومت استبداد مذهبی و پاسداران و بسیجان و قلچماق های لباس شخصی اش برای برخورد به گروهها نیز اهمیت این پشتیبانی را دو چندان میکند. شیوه های اساسی این حکومت چنین است که سرکوب گروههای تک افتاده و مهجوری را که گمان میکند دیگر مردم به آنها ملحق نخواهند شد و از آنها پشتیبانی نخواهد کرد، در اولویت قرار میدهد و از آن برای ترساندن و به پس راندن و یا مقدمه چینی برای سرکوب گروههای بزرگتر در سطح جامعه استفاده میکند. حال با توجه به افت نسبی جنبش دی ماه، این حکومت فرصتی یافته تا  ددمنشی و وحشی گری خود و عزم خود برای سرکوب جنبش را بر سر دراویش گنابادی خالی کند و در عین حال به تمامی گروههای اجتماعی که بشکلی اعتراض میکنند، ضرب شستی نشان دهد. بنابراین، باید این تاکتیک حکومت را با پشتیبانی همه جانبه از دراویش و به همراه آن از هر گروه و  دسته و اجتماعی که مورد ظلم و ستم قرار گرفته و یا میگیرد (مال باختگان، بازنشسته ها، دختران  و زنانی که اعتراض خود را به اشکالی بیان میکنند، بهائیان، سنی مذهبان، کشتار جوانان ملتهای غیرفارس در خیابان و زندانها و...) خنثی کرد و از یکپارچگی مردم در تقابل با حکومت دفاع کرد.    

جمعی از مائوئیستهای ایران
دوم اسفند ماه نود وشش




۱۳۹۶ بهمن ۳۰, دوشنبه

در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی


در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی

یادداشتی بر سخنان محمد امینی درباره انقلاب 57

اوضاع پیچیده مبارزه طبقاتی در ایران، افراد گوناگون و جریان های سیاسی مختلف را به اظهار نظرات گاه عجیب و غریبی کشانده است. برخی می خواهند چیز تازه و نوی بگویند اما به جای چیزی های واقعا تازه و گشودن دریچه های نو و یا راه هایی برای کشف ژرف تر حقایق، مشتی پرت و پلا سرهم می کنند و خود را به وضع واقعا خنده داری می اندازند. عده ای دیگر تلاش می کنند مواضع فوق چپ گرفته و نشان دهند که مثلا خیلی از بقیه رادیکال ترند. از این گونه اخیر می توان به نظراتی اشاره کرد که اعتراضات و مبارزات خیابانی دی ماه سال جاری را مبارزاتی ضد انقلابی می دانند و هر گونه پشتیبانی از ان را نفی می کنند؛ گویا افرادی از این دسته منتظر یک انقلاب ناب کارگری هستند که «حرفی توش نباشه» و هیچ  ترکیب و درهمی ای در آن به چشم نخو رد.  
برخی از نظرات این افراد و جریان ها، گرچه حتی با ابتدایی ترین اصول بررسی واقعیات و تحلیل سیاسی نمی خواند، اما در خورند که  تحلیل و نقد شوند. علت این است که این گونه نظرات که بامقاصد خاصی ارائه می شوند، حاوی عناصر خطرناکی هستند و می توانند موجب گمراه کردن بخش هایی از نیروهای به ویژه جوان این مرز و بوم شوند. وانگهی، در مقابله با این گونه ادعاها است که نظر و تحلیل مارکسیستی می تواند خود را به وجه روشن تری نمایان کند و محک زند.
نمونه ای از این نظرات که ما می خواهیم دراینجا مورد بحث قرار دهیم نظرات اخیر محمد امینی است. این شخص عموما-  ظاهرا و یا واقعا -  در نوسان بین صفوف لیبرال های ملی و جمهوری خواهان(و شاید سلطنت طلبان) امپریالیستی است. ایشان در یکی از گردهمایی های اخیر در بیرون کشور نظراتی در مورد انقلاب 57 ارائه داده که مثال بارز آن نظراتی است که واقعا«در دکان هیچ عطاری یافت نمی شود»؛ گرچه به هر حال وی همچون بقیه این گونه هوچیان سیاست همان گونه که گفتیم اهداف خاصی را از این نوع دیدگاه ها  دنبال می کند. بررسی نظرات امینی درعین حال بهانه ای است برای ما جهت مروری بر انقلاب 57 و نیروها و اهداف آن
امینی ستایشگر جامعه پهلوی ها
امینی می گوید  انقلاب 57،«انقلاب جامعه غیر مدرن در مقابل جامعه مدرن» بود.(سایت ملیون ایران، گزارش نشست کلن، 28 بهمن ماه 96، تمامی بازگفت های ما در این مقاله از همین گزارش است).
 به این ترتیب جناب امینی، جامعه زمان شاه را «مدرن» می داند. این یک ستایش بی پشتوانه جامعه ای است که نظام استبداد سلطنتی بر آن تسلط داشت و از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جزو عقب مانده ترین جوامع کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها به شمار می رفت. واژه ی «جامعه» که در این جا به جای نظام نشسته، هیچ چیزی را تغییر نمی دهد.  نه می توان برآمد دینی و مذهبی بخش هایی از جامعه را حتی اگر تمامی این بخش ها ارتجاعی باشند و اهدافی ارتجاعی را دنبال کنند، به کل جامعه تعمیم داد، و نه می توان «جامعه» شاهی را«مدرن» خواند و از انقلابی که علیه تمامی وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن متوجه بود، به عنوان انقلاب «جامعه غیر مدرن» نام برد؛ این جز این که می خواهیم مقاصد واقعی مان به روشنی برملا نشود و جای مانور دادن داشته باشد، معنای دیگری ندارد.
 اما نکات امینی: ادعای بالا از یک سو، کلی بافی بی معنایی بیش نیست و از سوی دیگر، از هر گونه محتوی واقعا علمی بی بهره . اولا که نه جامعه زمان شاه جز در برخی موارد(مواردی که آن را به جامعه ای شبه مدرن تبدیل می کرد و نه حتی مدرن به معنای دقیق کلمه) یک جامعه مدرن بود و نه حکومت اسلامی توانسته مردم ایران را که به گونه ای دو زیستی در این جامعه زندگی می کنند، به طور مطلق، به وضعیتی غیر مدرن بکشاند.
معیار و نمونه مان برای جامعه مدرن چیست؟ از جامعه سوسیالیستی به عنوان الگوی مدرن می گذریم و فرض را بر این می گذاریم  که این نمونه، نه وضع کشورهای اروپایی درجه یک و یا دو، بلکه یک کشور درجه سه اروپایی باشد. بر مبنای یک چنین نمونه ای، جامعه زمان شاه مدرن نبود. خواه از نظر اقتصادی و خواه سیاسی و فرهنگی.
نخست اقتصاد:
اگر ملاک مان برای مدرن بودن، ساخت اقتصادی جامعه باشد، نظام اقتصادی زمان شاه بر وابستگی مطلق به امپریالیسم، صدور نفت و صنایع مونتاژ، واردات همه چیز و صادارت صنعتی نزدیک به صفر متکی بود و وضع کشاورزی بسیار نابسامانی داشت تا جایی که این جملات معروف ورد زبان مردم بود که ما «نمی توانیم حتی یک سوزن بسازیم» و یا «گندم و برنج مان را هم وارد می کنیم». و یا کافی است که کتاب هایی که در تحلیل دوران شاه حتی به وسیله ی نمایندگان بورژوازی ملی و لیبرال ( برای نمونه، اقتصاد ایران - ابراهیم رزاقی و یا اقتصاد سیاسی ایران- همایون کاتوزیان و...) و نه به وسیله ی چپ ها و جریان های مارکسیستی، به رشته ی تحریر در آمده بخوانیم تا متوجه ابعاد عقب ماندگی اقتصاد زمان شاه بشویم. همین ساخت اقتصادی به اصطلاح مدرن از سوی حکومت اسلامی نه تنها حفظ شد، بلکه برخی اجزای آن نیز رشد یافت. البته، برخی از وجوه این ساخت اقتصادی در جمهوری اسلامی دستکاری شده و مثلا برخی بخش ها همچون تجاری، ربایی و دلالی بیشتر رشد کرده و یا به طور کلی وضع کنونی اقتصادی صد پله بدتر از زمان شاه شده است، اما اینها هیچ تغییری در این حقیقت نمی دهد که اقتصاد زمان شاه سابق که یک نوکر، مزدور و سگ زنجیری امپریالیسم غرب بود، یک اقتصاد عقب مانده و غیر مدرن بود، حتی در مقایسه با کشورهای درجه سه اروپایی.
دوم سیاست:
 در زمان حکومت پهلوی یک استبداد سلطنتی فردی واقعی(در تقابل با حتی حکومت های سلطنتی تشریفاتی در برخی از کشورهای امپریالیستی اروپا) برقرار بود. خود شاه قدرت مطلق بود و احدی حتی از طبقه خودش نمی توانست به او «تو» بگوید. به عبارت دیگر حتی میان طبقه حاکم نیز دموکراسی وجود نداشت. نظام شاهی- گرچه در مقایسه با استبداد کنونی دینی در سطح کمتری- بر همه چیز مردم مسلط بود. در عرصه سیاسی، نه آزادی اندیشه وجود داشت و نه آزادی احزاب (یا تشکلات حتی صنفی مانند سندیکا و اتحادیه) و نه آزادی اجتماعات و تظاهرات؛  نه مجلس واقعا ملی و حکومت انتخابی و غیره و نه قوانین حقوقی و دستگاه قضایی پیشرفته. اگر جمهوری اسلامی مجلس خبرگان را دارد، شاه هم مجلس سنا (یا مجلس درباریان و برگزیدگان) را داشت. البته همه این موارد در حکومت اسلامی بدتر شده است اما این، تغییری در نفس غیر مدرن بودن دولت و سیاست و قضا در زمان شاه نمی دهد، اگر ملاک مان دموکراسی حتی پیش پا افتاده و سرودم بریده بورژوایی در همین کشورهای درجه سه غربی باشد. این یک نظام سیاسی ارتجاعی و نه مدرن بود و در نفس استبداد فردی، عقب ماندگی سیاسی و غیر مدرن بودن، فرقی اساسی با حکومت اسلامی که این نیز یک استبداد دینی و مذهبی است، نداشته و ندارد. ایران زمان شاه تا زمان انقلاب به جزیره سکوت و آرامش معروف بود و آرامش و سکوت محض آنچنانی به هیچ وجه علامت مدرن بودن نیست.
مهم ترین خواست سیاسی انقلاب دموکراتیک، خواست آزادی است( که  در دوران کنونی رهایی از حکومت دینی و جدایی دین از حکومت به آن اضافه شده است) و این خواستی است که در انقلاب 57 نیز در مرکز خواست های مردم قرار داشت و همین امر نشاندهنده این است که جامعه زمان شاه، آزاد یا مدرن نبود؛ مگر انکه منظورمان از مدرن بودن تنها برخی وجوه خاص جمهوری اسلامی مانند حجاب اجباری باشد که در زمان شاه وجود نداشت.
 سوم فرهنگ:
 در زمان شاه، تا آنجا که مسئله به فرهنگ مدرن و فرهنگ غیر مدرن بر می گردد، اجازه فعال بودن به هیچ فرهنگ ملی و مترقی داده نمی شد، بلکه برعکس این فرهنگ نوکر صفتی و پرستش غرب بود که در ایران رواج داده می شد. بسیاری از کتاب ها علمی و هنری یا اجازه چاپ نداشتند و یا سانسور می شدند.(1) فرهنگ سازان، دانشمندان، هنرمندان و اندیشه پردازان تا زمان پیروزی انقلاب، یا باید زبان در کام می کشیدند و یا خود را در هر زمینه ی هنری و علمی سانسور می کردند و یا جایشان در زندان بود. کم نبودند نویسندگانی که به دلیل تالیفی علمی در زمینه جامعه و سیاست، نوشتن نمایشنامه و داستانی، سرودن شعری و یا ترجمه متنی سال ها در زندان سپری کرده و شیره جان شان به وسیله شاه کشیده شد. تمامی این امور در حکومت اسلامی البته بدتر شده، اما این که در این حکومت بدتر شده، چندان امتیاز مثبتی به حکومت شاه نمی دهد که ما اکنون بتوانیم از واژه هایی مانند مدرن برای آن حکومت استفاده کنیم. هم آن و هم این هر دو غیرمدرن بودند.
البته در مورد حقوق و آزادی های زنان، برخی بخش های فرهنگی همچون موسیقی(به ویژه فولکلوریک و البته باز نه در همه ی وجوه) یا آزادی های اجتماعی، وضع در زمان شاه بهتر بود، اما این را نمی توان کلیت داد و گفت چون برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی در زمان شاه وجود داشت، پس ما در زمان شاه با جامعه ای مدرن طرف بودیم. اگر چنین نمونه هایی بتواند نشانه های یک حکومت مدرن باشد، باید به جمهوری اسلامی نیز حداقل در مواردی لقب «مدرن» بودن نسبت داد. زیرا در همین حکومت اسلامی، سطح نیروهای تحصیل کرده به ویژه نیروهای تحصیل کرده زنان (تحصیلات تا مدارج بالای دانشگاه) و باز به ویژه  در روستاها به مراتب بیشتر از زمان شاه گشته است، طلاق گرفتن زنان به ویژه در روستاها از حال تابو بیرون آمده و ... وانگهی ما چه داریم در مورد کشورهای زیر سلطه افریقا، آسیا، آمریکای لاتین بگوییم. لابد چنین کشورهایی که از مسائلی که ما رنج می بریم، همچون برخی آزادی های زنان و یا برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی، رنج نمی برند، مدرن هستند! ممکن است گفته شود:« خوب وضع آنها بهتر از ماست». بله، این تا حدودی درست است. اما دلیلی بر مدرن بودن آن جوامع نیست. 
ستایش امینی از ارزش های «مدرن» جامعه شاهی
امینی می گوید انقلاب 57«ضد انقلاب در برابر ارزش های مدرن جامعه ایران» بود. پس، از نظر امینی این تحلیل گر تاریخ و سیاست، انقلاب 57 ایران، نه یک انقلاب، بلکه یک «ضد انقلاب» بود. آیا این موضع، تفاوتی با مواضع امپریالیست ها و بورژوا- کمپرادورهای زمان شاه و اپوزیسیون کنونی آمریکایی دارد؟ اگر امینی می گفت که برخی از ارزش هایی که طبقه مسلط شده بر انقلاب بر جامعه حاکم کرد درمخالف و ضدیت تام با برخی از ارزش هایی قرار داشت که در زمان شاه با واسطه ی مبارزه مردم به دست آمده بود، این گفته می توانست درست باشد.
 به راستی از نظر امینی چه چیز در انقلاب 57 «ضد انقلاب» است؟ آیا ضد انقلاب، حکومتگران آخوند و مکلاهای دینی هستند که نتایج انقلاب را تصاحب کردند و استبداد دینی برقرار کردند و یا توده های مردم که اکثریت آنان را طبقه کارگر و دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا تشکیل می دادند؟ اگر بحث بر سر حکومت گران است، آری این ضد انقلاب بود و نه انقلاب، و اساسا ارتجاع بود و نه مدرنیت. اما اگر ما به چنان کلی گویی های مبهمی، آن هم در مورد انقلابی همچون انقلاب 57  دست بزنیم و چنان سخن بگوییم که  ضد انقلاب بودن، شامل تمامی طبقات انقلابی و مترقی نیز بشود، آن گاه ما ابتدایی ترین اصول تحلیل اجتماعی و سیاسی را زیر پا گذاشته و سخیف ترین توهین ها را به مردمی کرده ایم که با تمامی وجود و در مخالفت با تمامی وجوه نظام شاهی به میدان نبرد آمدند و خواست های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه خود را پیش گذاشتند. 
هر انقلاب واقعی ای بر مبنای تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید و زیر بنا و روبنا استوار است. انقلاب مردم ایران در سال 57، برآمد تضاد نیروهای مولد و مدرن جامعه ایران و در راس شان طبقه کارگر با روابط تولید عقب مانده بوروکرات- کمپرادوری ای بود که با برخی از وجوه جوامع فئودالی در آمیخته بود. بروز سیاسی آن، خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی تمامی طبقات مردمی بود که در دو شعار آزادی و استقلال تجلی می یافت.
به این معنا، انقلاب 57 ایران، انقلابی به طور عمده مدرن  بود، زیرا دو خواست اساسی استقلال  و آزادی را در سرلوحه خواست های خود داشت. استقلال از امپریالیسم  و ایستادن روی پای خود می توانست ایران عقب مانده را به ایران پیشرفته و مدرن از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تبدیل کند. آزادی یا ایجاد یک دموکراسی واقعی و مردمی در جامعه می توانست تمامی استعدادهای و توانایی های سیاسی و فرهنگی(و ایضا اقتصادی) تمامی طبقات خلقی را شکوفا سازد.
 اکثریت به اتفاق بیشتر طبقات (طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و روستایی ، بورژوازی ملی) چنین خواست هایی را در کلیت خود دنبال می کردند. هیچ یک از نمایندگان آگاه این طبقات و لایه های پیشرو آنان، هرگز استبداد دینی و آخوندی نمی خواستند و از همان آغاز با آن درافتادند(حتی لیبرال راستی همچون بازرگان نخست گفت «جمهوری دموکراتیک اسلامی» و با روحانیون در افتاد). این همه مبارزه، نبرد و جنگ در پی گیری خواست های انقلابی و از سوی تمامی طبقات مردمی با دولت و حکومت بر قرار شده، آن هم بلافاصله پس از قیام بهمن، نشان از این داشت که انقلاب آنان برای برقراری جامعه غیر مدرنی که حکومت اسلامی می خواست به آنها تحمیل کند، نبود.  
از سوی دیگر، هیچ انقلابی به طور مطلق خلوص ندارد و یا به بیانی دیگر، هر انقلابی به ارتجاع آغشته است و می تواند به آن تبدیل شود. بدین عنوان، انقلاب و ارتجاع، ترکیب و یا وحدت اضداد هستند. علت این است که در انقلاب علیه یک نظام اقتصادی - سیاسی موجود، همواره دو نوع نیروی اجتماعی شرکت دارد؛ نیروهایی که علیه نظام جاری معرف نظام آینده اند و نیروهایی که در مبارزه علیه نظام جاری نماینده نظام ها و ساخت های گذشته اند که نظام اجتماعی ارتجاعی  موجود با آنها هم، یا به طور کامل و یا تا حدودی، در تقابل قرار دارد.
 این نیروها ی اجتماعی می توانند یک یا چند طبقه و یا لایه ها و بخش هایی از یک یا چند طبقه اجتماعی موجود را دربر گیرند. همچنین در یک انقلاب، تشکلات، سازمان ها و نهادهایی شرکت دارند که یا  نماینده آینده اند و یا نماینده گذشته. برخی از این سازمان ها و نهادها مستقیما متکی به یک طبقه و یا لایه هایی خاص از یک طبقه اجتماعی هستند. برخی دیگر در حالی که نماینده طبقه یا لایه هایی از یک طبقه اجتماعی هستند در عین حال مستقل از آن طبقه منافع خاص یک قشر و لایه را دارند(مثلا روحانیت در ایران). اندیشه ها و افکار طبقات و لایه های اجتماعی نیز به همین شکل و بر بستر همین طبقات و نهادها شکل می گیرند. اندیشه های انقلابی و مترقی و اندیشه های  ارتجاعی. هر چقدر یک نظام اقتصادی کمتر با گذشته تصفیه حساب کرده باشد و یا کمتر از گذشته به شکل گسترده تر، ژرف تر و عمیق تری بریده باشد و بسترهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این گذشته(شیوه های تولید، شیو های ارتزاق طبقات و یا لایه هایی از آنها، سازمان ها و نهادهایی از گذشته و اندیشه های واپسگرای وابسته به آن) به وجه  استوارتر،عمیق تر و بارزتری در آن وجود داشته باشد، و از سوی دیگر، هرچقدر نیروها و طبقات اجتماعی که نماینده آینده اند، کمتر آگاهی و سازمان لازمه ی گرفتن رهبری و نیروی سیاسی و نظامی لازم برای به پیروزی رساندن انقلاب را داشته باشند، آن گاه این امکان که  نیروهای واپس گرا و ارتجاعی موجود که در بطن جامعه و در خود انقلاب حضور دارند، رهبری انقلاب را به دست بگیرند و انقلاب را به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل سازند، بیشتر است.(2) به این ترتیب، این مسئله که کدام بخش رو بیاید، انقلاب بر ارتجاع مسلط شود و یا ارتجاع بر انقلاب، کاملا وابسته به تاریخ اقتصادی - اجتماعی و سیاسی - فرهنگی هر کشور معین و وابسته به شرایط مشخص درونی و بیرونی هر کشور معین در برهه انقلاب دارد.
 در انقلاب 57 ایران ، انقلاب به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل شد. درست به این دلیل که لایه هایی عقب مانده و واپسگرا در طبقات بورژوازی تجاری، خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی و لمپن پرولتاریا، با واسطه و رهبری  نهاد روحانیت و سازمان های مذهبی مخالف با شاه، رو آمدند و توانستند حکومت خود را برقرار کرده و نتایج انقلاب را غصب کنند. این مسئله که این ها رو آمدند هم مربوط  می شود به نیرو و توان اجتماعی خودشان،(3) سازش های نظام پهلوی و امپریالیست ها با آنها از 32 به این سو، ضعف نیروهای چپ،(4) دموکرات و لیبرال ملی، وضعیت شبه مدرنی که شاه آفریده بود و ایران را در برزخ میان سنت و مدرنیته قرار داده بود و این مسئله که وابستگی شاه به امپریالیست ها و تبلیغ بخش منحط فرهنگ غربی، مقابله با شاه را در حوزه دین و مذهب رشد داد و این گونه دفاع از هویت مستقل ایران و ایرانی تا حدودی هویت دینی و مذهبی گرفت. (5)          
به این ترتیب، این انقلابی بود که نتایج اش به وسیله ی روحانیون و کت و شلواری های کهنه پرست و ارتجاعی به تاراج رفت. انقلابی که اهداف نخستین آن استقلال و آزادی بود، اما با حکومت روحانیون، نه استقلالی به دست آورد و نه آزادی ای. تشکیلات روحانیت و آخوندها به  مرور حکومت استبداد مذهبی را بنیان گذاشتند و هر صدایی را خفه کردند؛ سپس همان طبقه ی بورژواهای بوروکرات- کمپرادور پیشین را با لایه هایی گسترده تر و گوناگون تر، در شکل مذهبی باز تولید کردند و به همراه تمامی لایه ها و اقشاری که نماینده عقب مانده ترین نوع تولید و ارتزاق و تشکل بودند، در تمامی امور اقتصادی، حکومت نعل به نعل وابستگی به  امپریالیست ها را بر قرار کردند. دین و مذهب بر سیاست و فرهنگ تسلط یافت؛ و ایران از نظر اقتصادی، همچنان که زمان شاه سابق بود، وابسته به امپریالیست های غربی و شرقی گشت. از نظر سیاسی و فرهنگی نیز این کشور را تا آنجا که شد و شرایط به آنان اجازه می داد به عقب بازگرداندند.
 چنین امری یعنی اینکه انقلابی به ضد انقلاب و ارتجاع، به ضد خواست های اساسی خود تبدیل شود و تمامی طبقات انقلابی و مترقی پس از انقلاب با نتایجی روبرو شوند که درست صد و هشتاد درجه با آنچه که می خواستند و به خاطر آن مبارزه کرده و کشته داده بودند، مخالف بود(گرچه تمامی نواقص صرفا در آنها نبود و ضعف سازمان های سیاسی طبقه کارگر و خرده بورژوازی کاملا آشکار بود) موجب گشت که در میان برخی از توده های مردم به ویژه در میان لایه های خرده بورژوازی، بی علاقگی و پشیمانی نسبت به انقلاب بزرگ خودشان به وجود آید؛ این امر، اما تغییری در ماهیت و واقعیت آن انقلاب و تضادهای اساسی آن انقلاب که محرک اساسی تمامی طبقات خلقی بود، نمی دهد.
پس  زمانی که امینی انقلاب تمامی طبقات مردم و از جمله طبقات کارگر و دهقان  را با عبارت «ضدانقلاب در برابر ارزش‌های مدرن جامعه ایران» قرار می دهد، از سویی به طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی طبقات انقلابی و مترقی ملت ایران  توهین می کند و از سوی دیگر به آرایش و بزک کردن چهره نظام شاهنشاهی می پردازد.
ستایش جامعه شاهی از سوی امینی با پنهان شدن پشت بیداری مشروطیت
امینی می گوید:«اگر انقلاب مشروطه را شورش بیداری بدانیم، انقلاب ۵۷ طغیان جهل بود.»
این نیز نه تحلیل، بلکه کلی گویی دیگری است و افزون بر آن مغلطه.
ظاهرا جناب امینی دارد دو انقلاب مشروطه و 57 را مقایسه می کند، اما او در واقع نه دو انقلاب را، بلکه مقاصد انقلاب 57 را با حکومت پهلوی ها مقایسه می کند.
از عبارات وی این گونه نتیجه می شود که تمامی طبقات خلقی از موضع «جهل» بر علیه «بیداری»ای طغیان کردند که گویا از زمان مشروطیت برقرار شده و به وسیله حکومت پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود.
 آیا نباید به عباراتی از این گونه مشکوک بود و آنها را به کسانی نسبت داد که زیر این نوع عبارات و جملات قصد آن دارند که اصل انقلاب طبقات زیر استثمار و ستم علیه حکومتی ارتجاعی را به زیر سئوال برند، و آب پاکی روی حکومت وابسته به امپریالیسم پهلوی ها بریزند؟
در حقیقت هم، بر مبنای چنین عباراتی می توان چنین نتیجه گرفت که انقلاب مشروطه شورش بیداری بود، شورشی که پیروز شد و نتیجه آن یعنی بیداری به دست آمد و به وسیله ی حکومت های رضا خان  و پسرش حفظ گشته و تداوم یافت تا زمان انقلاب 57 که «جهل» بر علیه آن طغیان کرد و آن را پس راند.
انقلاب 57 درست ادامه ی دو خواست اساسی تمامی طبقات خلقی ایران یعنی استقلال و آزادی بود. این خواست ها خواه در شکل کلی خود و خواه به صورت جزیی در تمامی مبارزات تمامی مردم ایران طی صد سال اخیر در جریان بوده و نقش داشته است. از مشروطیت گرفته تا 20 تا 32 و مبارزات در آذربایجان و کردستان و تا سال 39 تا 42 و سپس انقلاب 57 و نیز پس از آن تا کنون. این دو خواست زیر بنای اساسی انقلاب دموکراتیک نوین ایران از مشروطیت بدین سو بوده و هست. انقلابی که تا کنون، تمامی شرایطی که برای پیروزی آن واجب و لازم بوده، هر بار به گونه ای تحقق نیافته و یا به عبارتی هر بار از سویی و یا از سوهایی لنگیده است. از جمله همین مسئله یعنی هر زمان بروز کمبودی، موجب شکست های آن در دوره های مختلف بوده است.
اما در مورد مقایسه دو انقلاب مشروطه و 57: همانقدر که نادرست است که انقلاب 57 را به این شکل کلی و مطلق «ضد انقلاب» و «طغیان جهل» به شمار آوریم(به این دلیل که برخی اقشار و لایه های ارتجاعی و ضد انقلابی و از جمله لمپن ها که نماینده «جهل» بودند در آن شرکت داشتند و همان ها نیز نتایج انقلاب را به حساب خود واریز کردند) به همان میزان نادرست است که جنبش مشروطیت را به طور کلی و مطلق جنبش بیداری به حساب آوریم، گرچه این وجه بیداری در جنبش مشروطیت عمده بود.
 توجه کنیم که در جنبش مشروطیت برخی از حرکت ها و جنبش ها درست به وسیله ی روحانیونی رهبری شد که گرچه همچون شیخ فضل اله نوری نبودند، اما اگر آنان را در مقابل روحانیونی همچون شیخ محمد خیابانی و یا برخی از متفکران بابی مشروطیت  قرار دهیم، نه تنها روحانیون مدرن و مترقی ای به شمار نمی آمدند، بلکه عقاید مشروطه طلبانه شان آغشته به بسیاری از افکار عقب مانده و ارتجاعی بود؛ مانند سید عبدلله بهبهانی و یا سید محمد طباطبایی و حتی جمالدین اسدآبادی. بسیاری از این قبیل روحانیون (و باز نه تنها شیخ فضل اله نوری که در انتهای  راست و ارتجاعی ترین بخش این روحانیون ایستاده بود) خواهان حفظ دم و دستگاه روحانیت بوده و مخالفت شان بیشتر با سلطنت قاجار بود که شرایط اقتصادی آنان را تا حدودی محدود کرده بود. بسیاری از پیشروان مشروطه در ایران همواره خود را مجبور با سازش با این روحانیون سنتی که دارای نفوذ زیادی در مردم بودند، می دیدند و برای خوشامد آنها و فراری ندادن آنها از انقلاب و نیز پیش بردن برنامه هایشان، حتی افکار مدرن خود را در لفافه های دینی و مذهبی بیان می کردند. به این ترتیب انقلاب مشروطه گرچه بیداری طبقات خلقی ایران( دهقانان، کارگران و زحمتکشان شهری، خرده بورژوازی شهری و نیز بورژوازی ملی ایران) بود، اما نه تنها «بیداری» بسیاری از روحانیونی که در مشروطیت نقش داشتند، نبود، بلکه برعکس آنان را فعال کرد تا خواهان حقوق و امتیازات ارتجاعی گذشته( امتیازات دستگاه روحانیت، قانون گزاری، موقوفات و غیره) خود باشند. امثال همین روحانیون و البته به ویژه شیخ فضل الله نوری، بسترهای فکری حکومت کنونی را فراهم کردند. به عبارت دیگر، ریشه های برآمد حکومت کنونی را باید در کمبودها و وجوه ناقص و عقب مانده انقلاب مشروطیت دید و از آن زمان به این سو دنبال کرد.     
اعلان جنگ امینی علیه انقلاب 57
« خیزش ۵۷ اعلان جنگ به ارزش‌های مشروطه بود که نماد یکی از آنها به صورت حجاب اجباری درآمد.» اینک امینی به نمایندگی از ارزش های مشروطه به اعلان جنگ علیه خیزش 57 می پردازد.
از این سخنان می توان نتیجه گرفت که چون در زمان پهلوی ها حجاب اجباری نبود، پس خیزش 57 انقلابی و خیزشی علیه ارزش های مشروطیت بود که به وسیله ی پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود. به این شکل اجباری بودن و یا نبودن حجاب، مرکز تقابل مدرن و غیر مدرن می شود و خواست های بسیار گسترده انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران(که کمابیش مانند خواست های ملت های تمامی کشورهای زیرسلطه است) به یکی از خواست های آن( که در شرایط معین حکومت کنونی به یک خواست تبدیل شده است و در صورت نبودن حکومت کنونی چنین خواستی وجود نداشت) کاهش می یابد. اینجا هم روشن نیست که تکلیف ملت های غیر مسلمان آسیایی و افریقایی و آمریکای جنوبی که در مبارزه با ارتجاع داخلی و امپریالیسم، چنین خواستی را ندارند چه می شود! آیا خواست ها دموکراتیک و ضد امپریالیستی آنان مدرن است و یا خیر، آن خواست ها نیز غیر مدرن به شمار می روند؟
نکته اساسی در مورد انقلاب57 این است که آن انقلاب، انقلاب مردم ایران بود و نه انقلاب آخوندها وکت شلواری های مذهبی. گرچه آنان نیز بخشی از جنبش عمومی مردم ایران و همان گونه که گفتیم برآمد خواست های لایه هایی از بورژوازی تجاری سنتی ایران، خود دستگاه روحانیت و نیز لایه هایی از خرده بورژوازی سنتی بودند. اما اگر آن انقلاب در اساس انقلاب خلق ایران و در اصل انقلاب طبقات زحمتکش و میانی مردم ایران بود، آن گاه آیا می توان چنین گفت که این اعلان جنگ مثلا طبقه کارگر و زحمتکشان ایران به ارزش های مشروطه بود. امینی مثال «حجاب اجباری» را می زند. توگویی خواست طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی در ایران خواست حجاب اجباری بوده است!؟
خیلی خلاصه انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 درست ادامه انقلاب مشروطه و تازه در سطحی بسیار گسترده تر و بالاتر بود. نمایندگان سیاسی تمامی طبقات در این انقلاب دارای آرمان هایی بسیار والاتر و ژرف تر از مشروطیت بودند. این که این انقلاب به وسیله ی جریان های مذهبی غصب شد و حکومت اسلامی بر ایران بر قرار شد، ذره ای از ارزش های انقلاب 57 کم نمی کند. 
حکومت اسلامی از یکسو خود محصول سازش های همان حکومت به اصطلاح «مدرن» پهلوی با عقب مانده ترین و مرتجع ترین شاخه های روحانیت و احزاب مذهبی متعصب و عقب مانده طی پنجاه سال، به ویژه پس از کودتای مرداد 32 (و آغاز همکاری گسترده با آیت الله کاشانی) بود، و این امر که همین ها طبقات، لایه ها و جریان ها و خود سازمان عریض و طویل روحانیت از دل چنین جامعه ای بر آمدند و چنین نشو و نمایی کردند، خود به خوبی گواه این است که آن جامعه نه تنها مدرن نبود، بلکه بسیار هم غیر مدرن و عقب مانده بود؛ و از سوی دیگر محصول سازش امپریالیست ها با همین احزاب و جریان های مذهبی، درست در بزنگاه پیروزی انقلاب و برای جلوگیری از اوج گیری مبارزات طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و  و نیز تقابل امپریالیستی با سوسیال امپریالیسم شوروی .
ما در اینجا دیگر به این نکته که امینی از جنبش مردم ایران خواستار نفی خشونت و گذار مسالمت آمیز شده است، نمی پردازیم، زیرا در این باره در بیانیه های ما صحبت شده است. تنها به این اشاره بسنده می کنیم که می توان افرادی مانند امینی را با این نظراتی که درباره انقلاب 57 داده، نه در دسته لیبرال های ملی بلکه در دسته بندی سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم قرار داد که همگی نفی خشونت می کنند و خواستار گذار مسالمت آمیز هستند.

30 بهمن ماه 96
هرمز دامان
یادداشت ها
1-   برای نمونه بگوییم که کتاب های نویسندگان ایرانی همچون بزرگ علوی(حتی کتابی مانند چشمهایش) و نویسندگان خارجی به ویژه ماکسیم گورکی(حتی غیرسیاسی ترین کتاب های وی) ممنوع بود. و نیز چنانچه در نزد کسی کتاب«اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیتسر می یافتند، حداقل سه سال زندان در انتظارش بود.
2-   روشن است که چنین شرایطی بیشتر در کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها موجود است تا درکشورهای امپریالیستی که به واسطه ی تسلط سرمایه داری در زمانی دراز خلوص بسیار زیادی یافته اند.  ضمنا به این نکته اشاره کنیم که در انقلاب چین نیز لایه هایی از طبقات عقب مانده فئودال نیز وجود داشتند اما به واسطه ی تسلط طبقه کارگر و حزب کمونیست بر انقلاب و سیاست های درست آن، این حزب توانست از نیروهای آنان به وجه شایسته ای در جنگ با ژاپن استفاده کند.  
3-   توانایی تکیه کردن به لایه های مورد اشاره در بالا و بسیج آنها بر مبنای اندیشه های دینی و مذهبی که از مشروطیت و به ویژه از 32 بدین سو با دادن خروارها مقاله و کتاب و سخنرانی و موعظه و غیره تبلیغ و ترویج کرده بودند.
4-    مهم ترین این ضعف هاعبارت بود از استوارنبودن به روی مباحث اصولی مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی  و به جای آن سستی و اهمال و درهم ریختگی و اغتشاش تئوریک، وجود انواع و اقسام رویزیونیسم و اپورتونیسم چپ و راست، پراکندگی تشکیلاتی که بخشا مربوط به استبداد شاهی و بخشا مربوط به تشکلات درونی خود چپ می شد، شکست های حکومت های سوسیالیستی در شوروی و به ویژه  چین در سال 1976، تبلیغات سهمگین  شاه، نیروهای مرتجع و غیر مرتجع مذهبی و امپریالیستی علیه چپ.
5-   این امر بهانه ای شده در دست عده ای که انقلاب 57 را با اهدافی که ارتجاع اسلامی بر آن مسلط کرد، یکپارچه کرده و نتیجه بگیرند که انقلاب 57 طغیانی فکری و هویتی از جانب «عوام»علیه اندیشه، فرهنگ و تمدن غرب بود؛ افکاری مانند آنچه امینی می گوید. منظور این حضرات از«عوام» لمپن پرولتاریا است که البته آنها این لایه را کلیت بخشیده بخش های زیادی از توده های مردم را شامل آن می کنند. ضمنا این نوع نظرات که بیشتر وجوه روانشناسانه را دنبال می کنند، فراموش می کند که افکار و ایدئولوژی حاکم، افکار و ایدئولوژی طبقه حاکم است و می تواند به مرور نفوذ و تسلط در جامعه به دست آورده و خود را به مثابه افکار و اندیشه های جامعه نمایانده و جهت افکار را تعیین کند.