۱۳۹۶ بهمن ۳۰, دوشنبه

در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی


در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی

یادداشتی بر سخنان محمد امینی درباره انقلاب 57

اوضاع پیچیده مبارزه طبقاتی در ایران، افراد گوناگون و جریان های سیاسی مختلف را به اظهار نظرات گاه عجیب و غریبی کشانده است. برخی می خواهند چیز تازه و نوی بگویند اما به جای چیزی های واقعا تازه و گشودن دریچه های نو و یا راه هایی برای کشف ژرف تر حقایق، مشتی پرت و پلا سرهم می کنند و خود را به وضع واقعا خنده داری می اندازند. عده ای دیگر تلاش می کنند مواضع فوق چپ گرفته و نشان دهند که مثلا خیلی از بقیه رادیکال ترند. از این گونه اخیر می توان به نظراتی اشاره کرد که اعتراضات و مبارزات خیابانی دی ماه سال جاری را مبارزاتی ضد انقلابی می دانند و هر گونه پشتیبانی از ان را نفی می کنند؛ گویا افرادی از این دسته منتظر یک انقلاب ناب کارگری هستند که «حرفی توش نباشه» و هیچ  ترکیب و درهمی ای در آن به چشم نخو رد.  
برخی از نظرات این افراد و جریان ها، گرچه حتی با ابتدایی ترین اصول بررسی واقعیات و تحلیل سیاسی نمی خواند، اما در خورند که  تحلیل و نقد شوند. علت این است که این گونه نظرات که بامقاصد خاصی ارائه می شوند، حاوی عناصر خطرناکی هستند و می توانند موجب گمراه کردن بخش هایی از نیروهای به ویژه جوان این مرز و بوم شوند. وانگهی، در مقابله با این گونه ادعاها است که نظر و تحلیل مارکسیستی می تواند خود را به وجه روشن تری نمایان کند و محک زند.
نمونه ای از این نظرات که ما می خواهیم دراینجا مورد بحث قرار دهیم نظرات اخیر محمد امینی است. این شخص عموما-  ظاهرا و یا واقعا -  در نوسان بین صفوف لیبرال های ملی و جمهوری خواهان(و شاید سلطنت طلبان) امپریالیستی است. ایشان در یکی از گردهمایی های اخیر در بیرون کشور نظراتی در مورد انقلاب 57 ارائه داده که مثال بارز آن نظراتی است که واقعا«در دکان هیچ عطاری یافت نمی شود»؛ گرچه به هر حال وی همچون بقیه این گونه هوچیان سیاست همان گونه که گفتیم اهداف خاصی را از این نوع دیدگاه ها  دنبال می کند. بررسی نظرات امینی درعین حال بهانه ای است برای ما جهت مروری بر انقلاب 57 و نیروها و اهداف آن
امینی ستایشگر جامعه پهلوی ها
امینی می گوید  انقلاب 57،«انقلاب جامعه غیر مدرن در مقابل جامعه مدرن» بود.(سایت ملیون ایران، گزارش نشست کلن، 28 بهمن ماه 96، تمامی بازگفت های ما در این مقاله از همین گزارش است).
 به این ترتیب جناب امینی، جامعه زمان شاه را «مدرن» می داند. این یک ستایش بی پشتوانه جامعه ای است که نظام استبداد سلطنتی بر آن تسلط داشت و از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جزو عقب مانده ترین جوامع کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها به شمار می رفت. واژه ی «جامعه» که در این جا به جای نظام نشسته، هیچ چیزی را تغییر نمی دهد.  نه می توان برآمد دینی و مذهبی بخش هایی از جامعه را حتی اگر تمامی این بخش ها ارتجاعی باشند و اهدافی ارتجاعی را دنبال کنند، به کل جامعه تعمیم داد، و نه می توان «جامعه» شاهی را«مدرن» خواند و از انقلابی که علیه تمامی وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن متوجه بود، به عنوان انقلاب «جامعه غیر مدرن» نام برد؛ این جز این که می خواهیم مقاصد واقعی مان به روشنی برملا نشود و جای مانور دادن داشته باشد، معنای دیگری ندارد.
 اما نکات امینی: ادعای بالا از یک سو، کلی بافی بی معنایی بیش نیست و از سوی دیگر، از هر گونه محتوی واقعا علمی بی بهره . اولا که نه جامعه زمان شاه جز در برخی موارد(مواردی که آن را به جامعه ای شبه مدرن تبدیل می کرد و نه حتی مدرن به معنای دقیق کلمه) یک جامعه مدرن بود و نه حکومت اسلامی توانسته مردم ایران را که به گونه ای دو زیستی در این جامعه زندگی می کنند، به طور مطلق، به وضعیتی غیر مدرن بکشاند.
معیار و نمونه مان برای جامعه مدرن چیست؟ از جامعه سوسیالیستی به عنوان الگوی مدرن می گذریم و فرض را بر این می گذاریم  که این نمونه، نه وضع کشورهای اروپایی درجه یک و یا دو، بلکه یک کشور درجه سه اروپایی باشد. بر مبنای یک چنین نمونه ای، جامعه زمان شاه مدرن نبود. خواه از نظر اقتصادی و خواه سیاسی و فرهنگی.
نخست اقتصاد:
اگر ملاک مان برای مدرن بودن، ساخت اقتصادی جامعه باشد، نظام اقتصادی زمان شاه بر وابستگی مطلق به امپریالیسم، صدور نفت و صنایع مونتاژ، واردات همه چیز و صادارت صنعتی نزدیک به صفر متکی بود و وضع کشاورزی بسیار نابسامانی داشت تا جایی که این جملات معروف ورد زبان مردم بود که ما «نمی توانیم حتی یک سوزن بسازیم» و یا «گندم و برنج مان را هم وارد می کنیم». و یا کافی است که کتاب هایی که در تحلیل دوران شاه حتی به وسیله ی نمایندگان بورژوازی ملی و لیبرال ( برای نمونه، اقتصاد ایران - ابراهیم رزاقی و یا اقتصاد سیاسی ایران- همایون کاتوزیان و...) و نه به وسیله ی چپ ها و جریان های مارکسیستی، به رشته ی تحریر در آمده بخوانیم تا متوجه ابعاد عقب ماندگی اقتصاد زمان شاه بشویم. همین ساخت اقتصادی به اصطلاح مدرن از سوی حکومت اسلامی نه تنها حفظ شد، بلکه برخی اجزای آن نیز رشد یافت. البته، برخی از وجوه این ساخت اقتصادی در جمهوری اسلامی دستکاری شده و مثلا برخی بخش ها همچون تجاری، ربایی و دلالی بیشتر رشد کرده و یا به طور کلی وضع کنونی اقتصادی صد پله بدتر از زمان شاه شده است، اما اینها هیچ تغییری در این حقیقت نمی دهد که اقتصاد زمان شاه سابق که یک نوکر، مزدور و سگ زنجیری امپریالیسم غرب بود، یک اقتصاد عقب مانده و غیر مدرن بود، حتی در مقایسه با کشورهای درجه سه اروپایی.
دوم سیاست:
 در زمان حکومت پهلوی یک استبداد سلطنتی فردی واقعی(در تقابل با حتی حکومت های سلطنتی تشریفاتی در برخی از کشورهای امپریالیستی اروپا) برقرار بود. خود شاه قدرت مطلق بود و احدی حتی از طبقه خودش نمی توانست به او «تو» بگوید. به عبارت دیگر حتی میان طبقه حاکم نیز دموکراسی وجود نداشت. نظام شاهی- گرچه در مقایسه با استبداد کنونی دینی در سطح کمتری- بر همه چیز مردم مسلط بود. در عرصه سیاسی، نه آزادی اندیشه وجود داشت و نه آزادی احزاب (یا تشکلات حتی صنفی مانند سندیکا و اتحادیه) و نه آزادی اجتماعات و تظاهرات؛  نه مجلس واقعا ملی و حکومت انتخابی و غیره و نه قوانین حقوقی و دستگاه قضایی پیشرفته. اگر جمهوری اسلامی مجلس خبرگان را دارد، شاه هم مجلس سنا (یا مجلس درباریان و برگزیدگان) را داشت. البته همه این موارد در حکومت اسلامی بدتر شده است اما این، تغییری در نفس غیر مدرن بودن دولت و سیاست و قضا در زمان شاه نمی دهد، اگر ملاک مان دموکراسی حتی پیش پا افتاده و سرودم بریده بورژوایی در همین کشورهای درجه سه غربی باشد. این یک نظام سیاسی ارتجاعی و نه مدرن بود و در نفس استبداد فردی، عقب ماندگی سیاسی و غیر مدرن بودن، فرقی اساسی با حکومت اسلامی که این نیز یک استبداد دینی و مذهبی است، نداشته و ندارد. ایران زمان شاه تا زمان انقلاب به جزیره سکوت و آرامش معروف بود و آرامش و سکوت محض آنچنانی به هیچ وجه علامت مدرن بودن نیست.
مهم ترین خواست سیاسی انقلاب دموکراتیک، خواست آزادی است( که  در دوران کنونی رهایی از حکومت دینی و جدایی دین از حکومت به آن اضافه شده است) و این خواستی است که در انقلاب 57 نیز در مرکز خواست های مردم قرار داشت و همین امر نشاندهنده این است که جامعه زمان شاه، آزاد یا مدرن نبود؛ مگر انکه منظورمان از مدرن بودن تنها برخی وجوه خاص جمهوری اسلامی مانند حجاب اجباری باشد که در زمان شاه وجود نداشت.
 سوم فرهنگ:
 در زمان شاه، تا آنجا که مسئله به فرهنگ مدرن و فرهنگ غیر مدرن بر می گردد، اجازه فعال بودن به هیچ فرهنگ ملی و مترقی داده نمی شد، بلکه برعکس این فرهنگ نوکر صفتی و پرستش غرب بود که در ایران رواج داده می شد. بسیاری از کتاب ها علمی و هنری یا اجازه چاپ نداشتند و یا سانسور می شدند.(1) فرهنگ سازان، دانشمندان، هنرمندان و اندیشه پردازان تا زمان پیروزی انقلاب، یا باید زبان در کام می کشیدند و یا خود را در هر زمینه ی هنری و علمی سانسور می کردند و یا جایشان در زندان بود. کم نبودند نویسندگانی که به دلیل تالیفی علمی در زمینه جامعه و سیاست، نوشتن نمایشنامه و داستانی، سرودن شعری و یا ترجمه متنی سال ها در زندان سپری کرده و شیره جان شان به وسیله شاه کشیده شد. تمامی این امور در حکومت اسلامی البته بدتر شده، اما این که در این حکومت بدتر شده، چندان امتیاز مثبتی به حکومت شاه نمی دهد که ما اکنون بتوانیم از واژه هایی مانند مدرن برای آن حکومت استفاده کنیم. هم آن و هم این هر دو غیرمدرن بودند.
البته در مورد حقوق و آزادی های زنان، برخی بخش های فرهنگی همچون موسیقی(به ویژه فولکلوریک و البته باز نه در همه ی وجوه) یا آزادی های اجتماعی، وضع در زمان شاه بهتر بود، اما این را نمی توان کلیت داد و گفت چون برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی در زمان شاه وجود داشت، پس ما در زمان شاه با جامعه ای مدرن طرف بودیم. اگر چنین نمونه هایی بتواند نشانه های یک حکومت مدرن باشد، باید به جمهوری اسلامی نیز حداقل در مواردی لقب «مدرن» بودن نسبت داد. زیرا در همین حکومت اسلامی، سطح نیروهای تحصیل کرده به ویژه نیروهای تحصیل کرده زنان (تحصیلات تا مدارج بالای دانشگاه) و باز به ویژه  در روستاها به مراتب بیشتر از زمان شاه گشته است، طلاق گرفتن زنان به ویژه در روستاها از حال تابو بیرون آمده و ... وانگهی ما چه داریم در مورد کشورهای زیر سلطه افریقا، آسیا، آمریکای لاتین بگوییم. لابد چنین کشورهایی که از مسائلی که ما رنج می بریم، همچون برخی آزادی های زنان و یا برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی، رنج نمی برند، مدرن هستند! ممکن است گفته شود:« خوب وضع آنها بهتر از ماست». بله، این تا حدودی درست است. اما دلیلی بر مدرن بودن آن جوامع نیست. 
ستایش امینی از ارزش های «مدرن» جامعه شاهی
امینی می گوید انقلاب 57«ضد انقلاب در برابر ارزش های مدرن جامعه ایران» بود. پس، از نظر امینی این تحلیل گر تاریخ و سیاست، انقلاب 57 ایران، نه یک انقلاب، بلکه یک «ضد انقلاب» بود. آیا این موضع، تفاوتی با مواضع امپریالیست ها و بورژوا- کمپرادورهای زمان شاه و اپوزیسیون کنونی آمریکایی دارد؟ اگر امینی می گفت که برخی از ارزش هایی که طبقه مسلط شده بر انقلاب بر جامعه حاکم کرد درمخالف و ضدیت تام با برخی از ارزش هایی قرار داشت که در زمان شاه با واسطه ی مبارزه مردم به دست آمده بود، این گفته می توانست درست باشد.
 به راستی از نظر امینی چه چیز در انقلاب 57 «ضد انقلاب» است؟ آیا ضد انقلاب، حکومتگران آخوند و مکلاهای دینی هستند که نتایج انقلاب را تصاحب کردند و استبداد دینی برقرار کردند و یا توده های مردم که اکثریت آنان را طبقه کارگر و دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا تشکیل می دادند؟ اگر بحث بر سر حکومت گران است، آری این ضد انقلاب بود و نه انقلاب، و اساسا ارتجاع بود و نه مدرنیت. اما اگر ما به چنان کلی گویی های مبهمی، آن هم در مورد انقلابی همچون انقلاب 57  دست بزنیم و چنان سخن بگوییم که  ضد انقلاب بودن، شامل تمامی طبقات انقلابی و مترقی نیز بشود، آن گاه ما ابتدایی ترین اصول تحلیل اجتماعی و سیاسی را زیر پا گذاشته و سخیف ترین توهین ها را به مردمی کرده ایم که با تمامی وجود و در مخالفت با تمامی وجوه نظام شاهی به میدان نبرد آمدند و خواست های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه خود را پیش گذاشتند. 
هر انقلاب واقعی ای بر مبنای تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید و زیر بنا و روبنا استوار است. انقلاب مردم ایران در سال 57، برآمد تضاد نیروهای مولد و مدرن جامعه ایران و در راس شان طبقه کارگر با روابط تولید عقب مانده بوروکرات- کمپرادوری ای بود که با برخی از وجوه جوامع فئودالی در آمیخته بود. بروز سیاسی آن، خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی تمامی طبقات مردمی بود که در دو شعار آزادی و استقلال تجلی می یافت.
به این معنا، انقلاب 57 ایران، انقلابی به طور عمده مدرن  بود، زیرا دو خواست اساسی استقلال  و آزادی را در سرلوحه خواست های خود داشت. استقلال از امپریالیسم  و ایستادن روی پای خود می توانست ایران عقب مانده را به ایران پیشرفته و مدرن از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تبدیل کند. آزادی یا ایجاد یک دموکراسی واقعی و مردمی در جامعه می توانست تمامی استعدادهای و توانایی های سیاسی و فرهنگی(و ایضا اقتصادی) تمامی طبقات خلقی را شکوفا سازد.
 اکثریت به اتفاق بیشتر طبقات (طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و روستایی ، بورژوازی ملی) چنین خواست هایی را در کلیت خود دنبال می کردند. هیچ یک از نمایندگان آگاه این طبقات و لایه های پیشرو آنان، هرگز استبداد دینی و آخوندی نمی خواستند و از همان آغاز با آن درافتادند(حتی لیبرال راستی همچون بازرگان نخست گفت «جمهوری دموکراتیک اسلامی» و با روحانیون در افتاد). این همه مبارزه، نبرد و جنگ در پی گیری خواست های انقلابی و از سوی تمامی طبقات مردمی با دولت و حکومت بر قرار شده، آن هم بلافاصله پس از قیام بهمن، نشان از این داشت که انقلاب آنان برای برقراری جامعه غیر مدرنی که حکومت اسلامی می خواست به آنها تحمیل کند، نبود.  
از سوی دیگر، هیچ انقلابی به طور مطلق خلوص ندارد و یا به بیانی دیگر، هر انقلابی به ارتجاع آغشته است و می تواند به آن تبدیل شود. بدین عنوان، انقلاب و ارتجاع، ترکیب و یا وحدت اضداد هستند. علت این است که در انقلاب علیه یک نظام اقتصادی - سیاسی موجود، همواره دو نوع نیروی اجتماعی شرکت دارد؛ نیروهایی که علیه نظام جاری معرف نظام آینده اند و نیروهایی که در مبارزه علیه نظام جاری نماینده نظام ها و ساخت های گذشته اند که نظام اجتماعی ارتجاعی  موجود با آنها هم، یا به طور کامل و یا تا حدودی، در تقابل قرار دارد.
 این نیروها ی اجتماعی می توانند یک یا چند طبقه و یا لایه ها و بخش هایی از یک یا چند طبقه اجتماعی موجود را دربر گیرند. همچنین در یک انقلاب، تشکلات، سازمان ها و نهادهایی شرکت دارند که یا  نماینده آینده اند و یا نماینده گذشته. برخی از این سازمان ها و نهادها مستقیما متکی به یک طبقه و یا لایه هایی خاص از یک طبقه اجتماعی هستند. برخی دیگر در حالی که نماینده طبقه یا لایه هایی از یک طبقه اجتماعی هستند در عین حال مستقل از آن طبقه منافع خاص یک قشر و لایه را دارند(مثلا روحانیت در ایران). اندیشه ها و افکار طبقات و لایه های اجتماعی نیز به همین شکل و بر بستر همین طبقات و نهادها شکل می گیرند. اندیشه های انقلابی و مترقی و اندیشه های  ارتجاعی. هر چقدر یک نظام اقتصادی کمتر با گذشته تصفیه حساب کرده باشد و یا کمتر از گذشته به شکل گسترده تر، ژرف تر و عمیق تری بریده باشد و بسترهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این گذشته(شیوه های تولید، شیو های ارتزاق طبقات و یا لایه هایی از آنها، سازمان ها و نهادهایی از گذشته و اندیشه های واپسگرای وابسته به آن) به وجه  استوارتر،عمیق تر و بارزتری در آن وجود داشته باشد، و از سوی دیگر، هرچقدر نیروها و طبقات اجتماعی که نماینده آینده اند، کمتر آگاهی و سازمان لازمه ی گرفتن رهبری و نیروی سیاسی و نظامی لازم برای به پیروزی رساندن انقلاب را داشته باشند، آن گاه این امکان که  نیروهای واپس گرا و ارتجاعی موجود که در بطن جامعه و در خود انقلاب حضور دارند، رهبری انقلاب را به دست بگیرند و انقلاب را به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل سازند، بیشتر است.(2) به این ترتیب، این مسئله که کدام بخش رو بیاید، انقلاب بر ارتجاع مسلط شود و یا ارتجاع بر انقلاب، کاملا وابسته به تاریخ اقتصادی - اجتماعی و سیاسی - فرهنگی هر کشور معین و وابسته به شرایط مشخص درونی و بیرونی هر کشور معین در برهه انقلاب دارد.
 در انقلاب 57 ایران ، انقلاب به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل شد. درست به این دلیل که لایه هایی عقب مانده و واپسگرا در طبقات بورژوازی تجاری، خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی و لمپن پرولتاریا، با واسطه و رهبری  نهاد روحانیت و سازمان های مذهبی مخالف با شاه، رو آمدند و توانستند حکومت خود را برقرار کرده و نتایج انقلاب را غصب کنند. این مسئله که این ها رو آمدند هم مربوط  می شود به نیرو و توان اجتماعی خودشان،(3) سازش های نظام پهلوی و امپریالیست ها با آنها از 32 به این سو، ضعف نیروهای چپ،(4) دموکرات و لیبرال ملی، وضعیت شبه مدرنی که شاه آفریده بود و ایران را در برزخ میان سنت و مدرنیته قرار داده بود و این مسئله که وابستگی شاه به امپریالیست ها و تبلیغ بخش منحط فرهنگ غربی، مقابله با شاه را در حوزه دین و مذهب رشد داد و این گونه دفاع از هویت مستقل ایران و ایرانی تا حدودی هویت دینی و مذهبی گرفت. (5)          
به این ترتیب، این انقلابی بود که نتایج اش به وسیله ی روحانیون و کت و شلواری های کهنه پرست و ارتجاعی به تاراج رفت. انقلابی که اهداف نخستین آن استقلال و آزادی بود، اما با حکومت روحانیون، نه استقلالی به دست آورد و نه آزادی ای. تشکیلات روحانیت و آخوندها به  مرور حکومت استبداد مذهبی را بنیان گذاشتند و هر صدایی را خفه کردند؛ سپس همان طبقه ی بورژواهای بوروکرات- کمپرادور پیشین را با لایه هایی گسترده تر و گوناگون تر، در شکل مذهبی باز تولید کردند و به همراه تمامی لایه ها و اقشاری که نماینده عقب مانده ترین نوع تولید و ارتزاق و تشکل بودند، در تمامی امور اقتصادی، حکومت نعل به نعل وابستگی به  امپریالیست ها را بر قرار کردند. دین و مذهب بر سیاست و فرهنگ تسلط یافت؛ و ایران از نظر اقتصادی، همچنان که زمان شاه سابق بود، وابسته به امپریالیست های غربی و شرقی گشت. از نظر سیاسی و فرهنگی نیز این کشور را تا آنجا که شد و شرایط به آنان اجازه می داد به عقب بازگرداندند.
 چنین امری یعنی اینکه انقلابی به ضد انقلاب و ارتجاع، به ضد خواست های اساسی خود تبدیل شود و تمامی طبقات انقلابی و مترقی پس از انقلاب با نتایجی روبرو شوند که درست صد و هشتاد درجه با آنچه که می خواستند و به خاطر آن مبارزه کرده و کشته داده بودند، مخالف بود(گرچه تمامی نواقص صرفا در آنها نبود و ضعف سازمان های سیاسی طبقه کارگر و خرده بورژوازی کاملا آشکار بود) موجب گشت که در میان برخی از توده های مردم به ویژه در میان لایه های خرده بورژوازی، بی علاقگی و پشیمانی نسبت به انقلاب بزرگ خودشان به وجود آید؛ این امر، اما تغییری در ماهیت و واقعیت آن انقلاب و تضادهای اساسی آن انقلاب که محرک اساسی تمامی طبقات خلقی بود، نمی دهد.
پس  زمانی که امینی انقلاب تمامی طبقات مردم و از جمله طبقات کارگر و دهقان  را با عبارت «ضدانقلاب در برابر ارزش‌های مدرن جامعه ایران» قرار می دهد، از سویی به طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی طبقات انقلابی و مترقی ملت ایران  توهین می کند و از سوی دیگر به آرایش و بزک کردن چهره نظام شاهنشاهی می پردازد.
ستایش جامعه شاهی از سوی امینی با پنهان شدن پشت بیداری مشروطیت
امینی می گوید:«اگر انقلاب مشروطه را شورش بیداری بدانیم، انقلاب ۵۷ طغیان جهل بود.»
این نیز نه تحلیل، بلکه کلی گویی دیگری است و افزون بر آن مغلطه.
ظاهرا جناب امینی دارد دو انقلاب مشروطه و 57 را مقایسه می کند، اما او در واقع نه دو انقلاب را، بلکه مقاصد انقلاب 57 را با حکومت پهلوی ها مقایسه می کند.
از عبارات وی این گونه نتیجه می شود که تمامی طبقات خلقی از موضع «جهل» بر علیه «بیداری»ای طغیان کردند که گویا از زمان مشروطیت برقرار شده و به وسیله حکومت پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود.
 آیا نباید به عباراتی از این گونه مشکوک بود و آنها را به کسانی نسبت داد که زیر این نوع عبارات و جملات قصد آن دارند که اصل انقلاب طبقات زیر استثمار و ستم علیه حکومتی ارتجاعی را به زیر سئوال برند، و آب پاکی روی حکومت وابسته به امپریالیسم پهلوی ها بریزند؟
در حقیقت هم، بر مبنای چنین عباراتی می توان چنین نتیجه گرفت که انقلاب مشروطه شورش بیداری بود، شورشی که پیروز شد و نتیجه آن یعنی بیداری به دست آمد و به وسیله ی حکومت های رضا خان  و پسرش حفظ گشته و تداوم یافت تا زمان انقلاب 57 که «جهل» بر علیه آن طغیان کرد و آن را پس راند.
انقلاب 57 درست ادامه ی دو خواست اساسی تمامی طبقات خلقی ایران یعنی استقلال و آزادی بود. این خواست ها خواه در شکل کلی خود و خواه به صورت جزیی در تمامی مبارزات تمامی مردم ایران طی صد سال اخیر در جریان بوده و نقش داشته است. از مشروطیت گرفته تا 20 تا 32 و مبارزات در آذربایجان و کردستان و تا سال 39 تا 42 و سپس انقلاب 57 و نیز پس از آن تا کنون. این دو خواست زیر بنای اساسی انقلاب دموکراتیک نوین ایران از مشروطیت بدین سو بوده و هست. انقلابی که تا کنون، تمامی شرایطی که برای پیروزی آن واجب و لازم بوده، هر بار به گونه ای تحقق نیافته و یا به عبارتی هر بار از سویی و یا از سوهایی لنگیده است. از جمله همین مسئله یعنی هر زمان بروز کمبودی، موجب شکست های آن در دوره های مختلف بوده است.
اما در مورد مقایسه دو انقلاب مشروطه و 57: همانقدر که نادرست است که انقلاب 57 را به این شکل کلی و مطلق «ضد انقلاب» و «طغیان جهل» به شمار آوریم(به این دلیل که برخی اقشار و لایه های ارتجاعی و ضد انقلابی و از جمله لمپن ها که نماینده «جهل» بودند در آن شرکت داشتند و همان ها نیز نتایج انقلاب را به حساب خود واریز کردند) به همان میزان نادرست است که جنبش مشروطیت را به طور کلی و مطلق جنبش بیداری به حساب آوریم، گرچه این وجه بیداری در جنبش مشروطیت عمده بود.
 توجه کنیم که در جنبش مشروطیت برخی از حرکت ها و جنبش ها درست به وسیله ی روحانیونی رهبری شد که گرچه همچون شیخ فضل اله نوری نبودند، اما اگر آنان را در مقابل روحانیونی همچون شیخ محمد خیابانی و یا برخی از متفکران بابی مشروطیت  قرار دهیم، نه تنها روحانیون مدرن و مترقی ای به شمار نمی آمدند، بلکه عقاید مشروطه طلبانه شان آغشته به بسیاری از افکار عقب مانده و ارتجاعی بود؛ مانند سید عبدلله بهبهانی و یا سید محمد طباطبایی و حتی جمالدین اسدآبادی. بسیاری از این قبیل روحانیون (و باز نه تنها شیخ فضل اله نوری که در انتهای  راست و ارتجاعی ترین بخش این روحانیون ایستاده بود) خواهان حفظ دم و دستگاه روحانیت بوده و مخالفت شان بیشتر با سلطنت قاجار بود که شرایط اقتصادی آنان را تا حدودی محدود کرده بود. بسیاری از پیشروان مشروطه در ایران همواره خود را مجبور با سازش با این روحانیون سنتی که دارای نفوذ زیادی در مردم بودند، می دیدند و برای خوشامد آنها و فراری ندادن آنها از انقلاب و نیز پیش بردن برنامه هایشان، حتی افکار مدرن خود را در لفافه های دینی و مذهبی بیان می کردند. به این ترتیب انقلاب مشروطه گرچه بیداری طبقات خلقی ایران( دهقانان، کارگران و زحمتکشان شهری، خرده بورژوازی شهری و نیز بورژوازی ملی ایران) بود، اما نه تنها «بیداری» بسیاری از روحانیونی که در مشروطیت نقش داشتند، نبود، بلکه برعکس آنان را فعال کرد تا خواهان حقوق و امتیازات ارتجاعی گذشته( امتیازات دستگاه روحانیت، قانون گزاری، موقوفات و غیره) خود باشند. امثال همین روحانیون و البته به ویژه شیخ فضل الله نوری، بسترهای فکری حکومت کنونی را فراهم کردند. به عبارت دیگر، ریشه های برآمد حکومت کنونی را باید در کمبودها و وجوه ناقص و عقب مانده انقلاب مشروطیت دید و از آن زمان به این سو دنبال کرد.     
اعلان جنگ امینی علیه انقلاب 57
« خیزش ۵۷ اعلان جنگ به ارزش‌های مشروطه بود که نماد یکی از آنها به صورت حجاب اجباری درآمد.» اینک امینی به نمایندگی از ارزش های مشروطه به اعلان جنگ علیه خیزش 57 می پردازد.
از این سخنان می توان نتیجه گرفت که چون در زمان پهلوی ها حجاب اجباری نبود، پس خیزش 57 انقلابی و خیزشی علیه ارزش های مشروطیت بود که به وسیله ی پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود. به این شکل اجباری بودن و یا نبودن حجاب، مرکز تقابل مدرن و غیر مدرن می شود و خواست های بسیار گسترده انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران(که کمابیش مانند خواست های ملت های تمامی کشورهای زیرسلطه است) به یکی از خواست های آن( که در شرایط معین حکومت کنونی به یک خواست تبدیل شده است و در صورت نبودن حکومت کنونی چنین خواستی وجود نداشت) کاهش می یابد. اینجا هم روشن نیست که تکلیف ملت های غیر مسلمان آسیایی و افریقایی و آمریکای جنوبی که در مبارزه با ارتجاع داخلی و امپریالیسم، چنین خواستی را ندارند چه می شود! آیا خواست ها دموکراتیک و ضد امپریالیستی آنان مدرن است و یا خیر، آن خواست ها نیز غیر مدرن به شمار می روند؟
نکته اساسی در مورد انقلاب57 این است که آن انقلاب، انقلاب مردم ایران بود و نه انقلاب آخوندها وکت شلواری های مذهبی. گرچه آنان نیز بخشی از جنبش عمومی مردم ایران و همان گونه که گفتیم برآمد خواست های لایه هایی از بورژوازی تجاری سنتی ایران، خود دستگاه روحانیت و نیز لایه هایی از خرده بورژوازی سنتی بودند. اما اگر آن انقلاب در اساس انقلاب خلق ایران و در اصل انقلاب طبقات زحمتکش و میانی مردم ایران بود، آن گاه آیا می توان چنین گفت که این اعلان جنگ مثلا طبقه کارگر و زحمتکشان ایران به ارزش های مشروطه بود. امینی مثال «حجاب اجباری» را می زند. توگویی خواست طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی در ایران خواست حجاب اجباری بوده است!؟
خیلی خلاصه انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 درست ادامه انقلاب مشروطه و تازه در سطحی بسیار گسترده تر و بالاتر بود. نمایندگان سیاسی تمامی طبقات در این انقلاب دارای آرمان هایی بسیار والاتر و ژرف تر از مشروطیت بودند. این که این انقلاب به وسیله ی جریان های مذهبی غصب شد و حکومت اسلامی بر ایران بر قرار شد، ذره ای از ارزش های انقلاب 57 کم نمی کند. 
حکومت اسلامی از یکسو خود محصول سازش های همان حکومت به اصطلاح «مدرن» پهلوی با عقب مانده ترین و مرتجع ترین شاخه های روحانیت و احزاب مذهبی متعصب و عقب مانده طی پنجاه سال، به ویژه پس از کودتای مرداد 32 (و آغاز همکاری گسترده با آیت الله کاشانی) بود، و این امر که همین ها طبقات، لایه ها و جریان ها و خود سازمان عریض و طویل روحانیت از دل چنین جامعه ای بر آمدند و چنین نشو و نمایی کردند، خود به خوبی گواه این است که آن جامعه نه تنها مدرن نبود، بلکه بسیار هم غیر مدرن و عقب مانده بود؛ و از سوی دیگر محصول سازش امپریالیست ها با همین احزاب و جریان های مذهبی، درست در بزنگاه پیروزی انقلاب و برای جلوگیری از اوج گیری مبارزات طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و  و نیز تقابل امپریالیستی با سوسیال امپریالیسم شوروی .
ما در اینجا دیگر به این نکته که امینی از جنبش مردم ایران خواستار نفی خشونت و گذار مسالمت آمیز شده است، نمی پردازیم، زیرا در این باره در بیانیه های ما صحبت شده است. تنها به این اشاره بسنده می کنیم که می توان افرادی مانند امینی را با این نظراتی که درباره انقلاب 57 داده، نه در دسته لیبرال های ملی بلکه در دسته بندی سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم قرار داد که همگی نفی خشونت می کنند و خواستار گذار مسالمت آمیز هستند.

30 بهمن ماه 96
هرمز دامان
یادداشت ها
1-   برای نمونه بگوییم که کتاب های نویسندگان ایرانی همچون بزرگ علوی(حتی کتابی مانند چشمهایش) و نویسندگان خارجی به ویژه ماکسیم گورکی(حتی غیرسیاسی ترین کتاب های وی) ممنوع بود. و نیز چنانچه در نزد کسی کتاب«اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیتسر می یافتند، حداقل سه سال زندان در انتظارش بود.
2-   روشن است که چنین شرایطی بیشتر در کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها موجود است تا درکشورهای امپریالیستی که به واسطه ی تسلط سرمایه داری در زمانی دراز خلوص بسیار زیادی یافته اند.  ضمنا به این نکته اشاره کنیم که در انقلاب چین نیز لایه هایی از طبقات عقب مانده فئودال نیز وجود داشتند اما به واسطه ی تسلط طبقه کارگر و حزب کمونیست بر انقلاب و سیاست های درست آن، این حزب توانست از نیروهای آنان به وجه شایسته ای در جنگ با ژاپن استفاده کند.  
3-   توانایی تکیه کردن به لایه های مورد اشاره در بالا و بسیج آنها بر مبنای اندیشه های دینی و مذهبی که از مشروطیت و به ویژه از 32 بدین سو با دادن خروارها مقاله و کتاب و سخنرانی و موعظه و غیره تبلیغ و ترویج کرده بودند.
4-    مهم ترین این ضعف هاعبارت بود از استوارنبودن به روی مباحث اصولی مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی  و به جای آن سستی و اهمال و درهم ریختگی و اغتشاش تئوریک، وجود انواع و اقسام رویزیونیسم و اپورتونیسم چپ و راست، پراکندگی تشکیلاتی که بخشا مربوط به استبداد شاهی و بخشا مربوط به تشکلات درونی خود چپ می شد، شکست های حکومت های سوسیالیستی در شوروی و به ویژه  چین در سال 1976، تبلیغات سهمگین  شاه، نیروهای مرتجع و غیر مرتجع مذهبی و امپریالیستی علیه چپ.
5-   این امر بهانه ای شده در دست عده ای که انقلاب 57 را با اهدافی که ارتجاع اسلامی بر آن مسلط کرد، یکپارچه کرده و نتیجه بگیرند که انقلاب 57 طغیانی فکری و هویتی از جانب «عوام»علیه اندیشه، فرهنگ و تمدن غرب بود؛ افکاری مانند آنچه امینی می گوید. منظور این حضرات از«عوام» لمپن پرولتاریا است که البته آنها این لایه را کلیت بخشیده بخش های زیادی از توده های مردم را شامل آن می کنند. ضمنا این نوع نظرات که بیشتر وجوه روانشناسانه را دنبال می کنند، فراموش می کند که افکار و ایدئولوژی حاکم، افکار و ایدئولوژی طبقه حاکم است و می تواند به مرور نفوذ و تسلط در جامعه به دست آورده و خود را به مثابه افکار و اندیشه های جامعه نمایانده و جهت افکار را تعیین کند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر