۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

مسئله تشکل در جنبش کارگری ایران(1) نقد نظرات محسن حکیمی درباره تشکل کارگری *


مسئله تشکل در جنبش کارگری ایران(1)

نقد نظرات محسن حکیمی درباره تشکل کارگری *


گفتگو درباره تشكلات كارگری مدتی است كه میان محافل و فعالان چپ در جریان است. نظرات مختلفی  نیز در این خصوص ارائه شده است. عده ای سندیكا و برخی دیگر شورا های كارگری را بعنوان تشكیلات ایده آل طبقه كارگر پیش كشیده اند. آقای محسن حكیمی در مقاله ای به نام  سندیکا بی بدیل نیست( روزنامه شرق شماره  67 و 68 تاریخ 25 و26  آبان 1382) كه در جواب آقای اكبری( منسوب به حزب توده ) به چاپ رسانده از موضع مخالفت با سندیکا و حزب کمونیستی و نشاندن شوراهای کارگری به جای این دو، به این مسئله پرداخته است. هدف ما در این نوشته، نقد نظرات مندرج در مقاله ایشان است.

البته دلیل توجه ما به نظرات حكیمی این نیست كه این نظرات در میان كارگران از نفوذ خاصی برخوردار باشد؛ زیرا نه تنها ایشان، بلكه محافل و فعالین دیگر نیز در میان كارگران نفوذ چندانی ندارند. علت توجه ما به افكار ایشان این است كه از یك سو این اندیشه ها، در مخالفت با سندیکالیسم و با ظاهری باصطلاح غیراکونومیستی، مشخصه های اكونومیستی یک نظریه را به شكل روشنفكرانه تری تدوین میكند، و از طرف دیگر به طور نمونه وار حامل نوع نگاه بخشی از روشنفكران كنونی ایران به ماركسیسم( در حال حاضر مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم) به عنوان یک نظریه علمی و ایدئولوژی طبقه کارگر میباشد. پیش از اینكه وارد نقد این نظرات شویم، لازم است كه در آغاز نگاهی به برخی تجارب عام در شکلهای موجود تشکلات كارگری بنمائیم.

 

نکاتی در مورد شرایط سیاسی موجودیت سندیکا و شورا

تاریخ تكامل جنبش كارگری در کشورهای مختلف نشان می دهد كه این جنبش از نظر شرایط سیاسی حکومت، با دو وضعیت اساسی و متضاد روبرو بوده و هست. نخست زمانهایی كه قدرتهای ارتجاعی حاكم ( بورژوازی امپریالیستی یا کمپرادورها و فئودالها در کشورهای تحت سلطه) در مجموع مسلط، و حکومتهای آنها از ثبات نسبی برخوردار بوده اند، و دوم، زمانی كه این قدرتهای مسلط، در نتیجه رشد و اوج گیری مبارزه طبقاتی و ملی- درکشورهای تحت سلطه-  تضیعف شده و توازنی نسبی  بین نیروهای طبقه كارگر و زحمتكشان از یك سو و نیروهای طبقه حاكم از سوی دیگر بر قرار گردیده است. اشکال سازمانی طبقه کارگر نیز به این دو وضعیت، وابستگی تام داشته است.

در زمانی كه طبقات ارتجاعی حاكم از درجه ای از ثبات بر خودار بوده اند، دو شكل عمده حکومت وجود داشته است: اول حكومت استبدادی ( یا فاشیستی) و دوم دمكراسی بورژوایی.  این دو شکل، اشکال موجودیت دیکتاتوری طبقات حاکم بوده اند.

حكومت استبدادی

در این حكومتها که اشکال نظامی یا غیر نظامی داشته اند و در قرن بیستم عمدتا در كشورهای تحت سلطه موجودیت یافته اند، نه تنها امكان ایجاد تشكلهای مستقل كارگری وجود نداشته، بلكه تشكلات ارتجاعی، ولی توده گیر نیز امكان حیات نداشته، و یا اگر داشته اند، فوق العاده  محدود بوده اند؛ و تازه اگر تشكیلاتی بوجود آمده، در چنبره استبداد و برای تسلط  بر كارگران ایجاد شده است. در این خصوص میتوانیم دوره حکومت شاه را مثال زنیم كه ما با سندیكاهای مستقل بسیار محدودی روبرو بودیم و تشكلات ایجاد شده نه تنها فرمایشی بوده و بطور كامل زیر نفوذ ارتجاع  قرار داشته اند، بلکه توده گیر نیز نبوده اند.

دموکراسی بورژوازی

در این حكومتها  که به میزان متفاوتی دموكراسی بورژوایی را رعایت كرده اند، امکان ایجاد تشکلهای مستقل کارگری به درجات گوناگونی موجود بوده است. شماری از آنها، مثلاً در غرب، این نوع  دموكراسی را تا حد و حدودی( نه حتی در حد و حدود دموکراسی های بورژوایی پیش از دوران امپریالیسم در قرن نوزدهم) که در واقع حداکثر دموکراسی بورژوایی در شرایط کنونی امپریالیسم است، رعایت  کرده و میکنند و در نتیجه تشکلهای کارگری( عمدتا سندیکاها و اتحادیه ها) از امکانات تکامل یافته تری برای رشد و مبارزه برخوردار بوده اند. و شماری از آنها نیز در كشورهای تحت سلطه، بسته به درجه رشد و ثبات اقتصادی و سیاسی، شكلهای سر و دم بریده این دموکراسی را که به هر حال بین آنها و حکومتهای استبداد مطلقه تا حدودی تمایز ایجاد کرده است، اعمال کرده و در نهایت به طرف رعایت دموكراسی بورژوایی در حداقل آن، سیر کرده اند. حذف این حداقل ها، نیز حكومت را به استبداد مطلقه تبدیل کرده است. در برخی از کشورهای تحت سلطه که این حداقل ها رعایت شده ما تا حدودی شاهد آزادی سندیکاهای کارگری بوده ایم .مواردی در کشورهای آمریکای لاتین و برخی کشورهای افریقایی و آسیایی (1)

در زمانی كه طبقات ارتجاعی حاكمیت داشته اند ( در شكلهای گفته شده ) دو نوع شرایط بر تكوین جنبش كارگری حاكم بوده است: یكی شرایط غیر انقلابی و دیگری شرایط انقلابی.

بر زمینه این دو شرایط متفاوت، جنبش كارگری نیز به دو شكل تكامل یافته است: حالت آرام و تدریجی و در اشکالی عمدتا نگهدارنده ی تعادلهای موجود میان طبقه کارگر و بورژوازی ، که البته  در مجموع، همواره و تدریجا به ضرر طبقه کارگر گرایش داشته است، و گاه  نیز نسبتا تدافعی و یا تهاجمی و عمدتا مسالمت آمیز و دیگری حالت سریع و جهشی و در اشکالی عمدتا تهاجمی و قهر آمیز(2)

هنگامی که در نتیجه جنبش ها، شورش ها و انقلابها، قدرتهای حاكمه ضعیف شده و توازنی نسبی بین نیروهای مردم ( با رهبری طبقه كارگر و یا رهبری طبقات خلقی دیگر) و ارتجاع بوجود آمده است. در این مورد نیز شرایط گوناگون پدیده آمده است.

زمانی كه طبقات ارتجاعی نه همه قدرت، بلكه بخشی از آن را دارند و طبقات خلقی نیز تا حدودی در قدرت شریكند. مثلا دوره حكومت مصدق در دوران جنبش دموكراتیك 32- 28. و یا طبقات حاكمه بعنوان اقدام پیشگیرانه ( به میل خود یا تحت فشارجنبش توده ای) دست به عقب نشینی هایی زده و جنبش های طبقات تحت استثمار، محروم و ستمدیده، امتیازاتی كسب میكنند. مثل دوران  پس از شهریور 20 و نیز دوران كنونی در ایران از خرداد 76 به بعد.

و دیگر زمانی كه تعادل و توازنی نسبی بین دو نیرو ی طبقاتی یعنی بورژوازی و طبقه كارگر بوجود آمده و ارگان جدید قدرت بوسیله  طبقه كارگر درمقابل بورژوازی تشكیل شده است. این دوره ها، یا به پیرورزی قطعی و گرفتن قدرت ختم گردیده( انقلاب اکتبر روسیه)، و یا به پیروزی نسبی و گرفتن قدرت ختم گردید، ولی طبقه كارگر نتوانسته است قدرت را نگه دارد( كمون پاریس)، و یا در تعادل نسبی با قدرت طبقات حاكم وتشكیلات انقلابی بوده ویكی از اركان قدرت دوگانه گردیده( شوراها پیش از انقلاب اكتبر)، و بالاخره  شكل جنینی كسب قدرت سیاسی بوده است و در زمینه هایی معین وبا توجه به توازن  نیروها، قدرت خودرا اعمال نموده است. مانند شوراها در ایران سال 60- 1357

آن تشكیلاتی كه طبقه كارگر ایجاد كرده و یا از درون مبارزات آن سربرآورده است، نیز بسته به این دو نوع شرایط متفاوت و متضاد دو شكل متفاوت را بخود گرفته است. در شرایط غیر انقلابی و تكامل تدریجی و مسالمت آمیز مبارزه، شكل تشكیلاتی ایجاد شده سندیكا و اتحادیه بوده كه یا صنفی ـ رسته ای(خبازان یا فلزكاران) ویا رشته ای (كارگران فولاد یا حمل ونقل) بوده است. این نوع تشکل ها در حکومتهای سوسیالیستی که قدرت سیاسی در دست طبقه کارگر است نیز، موجودیت داشته است

 درشرایط  تضعیف حاكمیت طبقات ارتجاعی در كشور های امپریالیستی و در دموکراسی های بوروژوایی( شکل دیكتاتوری های بورژوازی) و یا در كشورهای تحت سلطه و حكومتهای استبدادی و در شرایط انقلابی و تكامل سریع و جهشی مبارزه، شكل تشكیلاتی كه از درون طبقه كارگر سربرآورده «كمون» و یا «شورا» بوده است.

سندیكا عموما تشكیلاتی بوده (و هست) كه در جهت منافع اقتصادی و آن منافع سیاسی كه در راستای منافع روزمره اقتصادی بوده است، مبارزه می كرده است . كمون و یا شورا تشكیلاتی بوده اند است كه در جهت منافع سیاسی و اقتصادی پایه ای مبارزه كرده و شكل حاكمیت و قدرت این طبقه و ابزار اساسی تسلط آن محسوب می گردیده است.

تشكیلات سندیكایی و یا شورایی بطور كلی و درمجموع دو ویژگی بارزداشته اند. یكم آشکار بوده ا ند و دوم فراگیر و توده ای. (3) البته سندیكاهای مخفی نیز در بعضی دوره ها و در برخی كشورها بوجود آمده است. تداوم موجودیت سندیكا و یا شورا بستگی تام به اوضاع و شرایطی داشته كه این دو شكل تشكیلاتی در آن ایجاد شده است . مثلا سندیكا در شرایط سیر عادی جنبش كارگری طی یك دوره كامل تكامل مسالمت آمیز مبارزه بوجود آمده كه یا ادامه یافته و یا طی همین دوره و در مراحل معینی مثلا ازجانب ارتجاع تعطیل شده است . شوراها و كمون نیز كه در شرایط تعادل نسبی بین دو نیروی طبقاتی اصلی بوجود آمده، در شرایط بهم خوردن این توازن به نفع یكی از طرفین یا ادامه دار گشته و همچون شوروی قدرت سیاسی را تصاحب کرده؛ و یا مانند کمون پاریس قدرت سیاسی را کسب کرده، اما آن را از دست داده است؛ و یا مانند ایران برای مدتی درکنار قدرت حاكمه به حیات خود ادامه و پس از ضعف جنبش انقلابی و تسلط طبقات حاكم از بین رفته است .

 

1

سندیكا و شورا

 اما حكیمی، نظری غیر از این دارد. وی معتقد است نه تنها این دو شكل، بلكه شكل سومی نیز در تاریخ جنبش كارگری جهان وجود داشته است.

او مینویسد:« آیا نفس پیدایش كمیته های اعتصاب در پیش از انقلاب و تبدیل آنها به  شوراهای كارگری نشان نمیدهد كه طبقه كارگران ایران در مقابل تشكلهای فرمایشی و وابسته به دولت جز سندیكا های غیر وابسته به دولت، بدیل دیگری نیز داشته است.»( حکیمی، سندیکا بی بدیل نیست، تمامی بازگفت های ما از همین مقاله است).

باید از حکیمی پرسید که درباره كدام شرایط صحبت می كند: شرایط غیر انقلابی و یا شرایط انقلابی. اگر درباره« پیش از انقلاب » یعنی درباره شرایط غیر انقلابی صحبت میكند، مانند سالهای 56-32، میدانیم كه در این دوره و تحت حكومت اسبتداد مطلقه شاه، حتی همین سندیكا های وابسته به دولت، نیز به سبب ترس استبداد شاهی، امکان رشد و گسترش نداشتند. این سندیکاها که تنها نام سندیكا را داشتند، بیشتر به خاطر خالی نبودن عریضه و یا كنترل جنبش كارگری ایجاد می شدند، و گسترش و یا جذب توده كارگران در آنها صورت نمی گرفت. این سندیكاهای فرمایشی بندرت میتوانستند حتی به حداقل مبارزه( مبارزه اقتصادی) دست زنند؛ و از حكومتی كه در آن  اعتصاب ساده، غیر قانونی است، چه انتظاری جز این می توان داشت. سندیكا های مستقل، كمیته اعتصاب و شورا كارگری نیز در آن دوران وجود نداشته است.

اما اگر منظور حکیمی از «پیش از انقلاب»، پیش از قیام بهمن بوده باشد، این تنها یک خلط بی مقدار است. زیرا گر چه تشکیل این کمیته های اعتصاب پیش از قیام بهمن بوده است، اما نه پیش از انقلاب، بلکه در دوران انقلاب 57- 56  صورت گرفته است؛ یعنی درست زمانی که تعادل  و توازن میان طبقات حاکم و محکوم در حال بهم خوردن بوده و نیروی کارگران درحال افزایش بوده است. باید در نظر داشت که ما درباره یک کمیته ی اعتصاب در شرایط معمولی صحبت نمیکنیم، بلکه درباره کمیته های اعتصابی که سپس به شوراهای کارگری تکامل یافت، صحبت میکنیم.   

حکیمی ادامه میدهد: 

« این نظر كه شورا تشكل دائمی كارگران نیست و فقط در دوران انقلاب بوجود میاید و نه در هر شرایطی غلط است. زیرا آن نوع سازمان كارگری كه فقط در اوضاع انقلابی بوجود می آید، شورای انقلابی كارگران برای كسب قدرت است و نه آنچه در مقطع انقلاب ایران نام شورا به خود گرفت. بی شك شورا های كارگری اوایل انقلاب ایران (4) خصلت ضد سرمایه داری داشتند. بارزترین نمونه این خصلت كنترل كارگران بر تولید و توزیع  بود، اما هدف آنها به هیچ وجه كسب قدرت سیاسی نبود.»

یکم : زمانی كه شوراهای كارگری در ایران بوجود آمدند، به گفته حكیمی« مقطع انقلاب» بوده، یعنی این شوراها، نه درشرایط غیر انقلابی سالهای 57- 32 بلكه طی دوره انقلابی 60- 57 بوجود آمد.


 دوم: این شوراهای كارگری اگر چه هدف خود را بطورآشكار و بعنوان یك هدف بیان شده، كسب قدرت سیاسی قرار نداده بودند، اما در عمل و به شكل یك هدف بیان نشده، شكلهای جنینی كسب قدرت سیاسی را در خود داشتند. به عبارت دیگر نفس موجودیت آنها، موجودیت قدرتی غیر از قدرت حاکم در بخشی از حوزه این قدرت بود. شكلهای جنینی كسب قدرت مورد ذکر ما نیز عبارت بود از: خلع ید عملی ازسرمایه داران وابسته یی كه فرار كرده بودند و جای آنها را  شوراهای کارگران گرفته بودند و کنترل تولید و توزیع. این شوراها به مثابه‌ ارگانهای قدرت ( باز تا حدود زیادی در اشکال ابتدایی ) رویاروی ارگانهای موجود شکل گرفتند و تحت نفوذ سازمانهای سیاسی مختلف بودند. آقای حكیمی قادر نخواهد بود چنین شوراهایی را( مگر در اشکالی کاملا مسخ شده و دگردیسی یافته همچون شوراهای اسلامی کار) در شرایط استبداد مطلق ایران، خواه نوع شاهی و خواه نوع جمهوری اسلامی آن بر پا کند.


از سوی دیگر،  كسب قدرت در كارخانه، هر چند بطور نسبی و ناكامل، و كنترل تولید و توزیع، بدون انقلاب امكان پذیر نیست. همه ی قدرت سیاسی سرمایه داران برای دفاع از همین كنترل کارخانه است و نه برای چیز دیگر. آیا هیچ تشكل كارگری بدون آنكه قدرت سیاسی را بدست آورد، قادر است این كنترل  را نه در كوتاه مدت، بل در دراز مدت حفظ نماید؟ اگر قدرت سیاسی بدست طبقات حاكمه باشد و جنبش مردم ناتوان، آیا آنها اجازه كنترل تولید و توزیع را به شوراهای كارگری میدهند و اگر بدهند، آن كنترل، جز سهیم كردن كارگران در استتمار وحشیانه خودشان، آیا چیز دیگری معنا میدهد؟ شوراهای كارگری قادر نیستند كه این خصال ضد سرمایه دارانه و نمونه آن یعنی كنترل تولید و توزیع را بدست آورند و یا حفظ كنند، بی آنكه قدرت سیاسی را بدست آورند، و بی آنكه هدفشان كسب قدرت سیاسی باشد، قادر نخواهند بود خصال ضد سرمایه دارانه و یا كنترل تولید توزیع را بازهم بشكل دوره انقلاب حفظ كنند . حكیمی خواهان ایجاد تشكلی از كارگران چون«شورای كارگری » است كه بتواند خصلت ضد سرمایه داری داشته باشد و مثلا كنترل تولید و توزیع كند و آن وقت نظام سرمایه داری به آن اجازه فعالیت به جای سندیكاهای رسمی و وابسته و یا سندیكاهای مستقل كه بطور عمده مبارزه شان قانونی است، بدهد. حكیمی دچار خیال بافی در مورد آرمانشهری غریب است. او فراموش میكند كه این شوراهایی كه خصلت ضد سرمایه داری داشتند، به هیچوجه ادامه نیافتند و اولین وظیفه حكام همین نابودی و یا استحاله تدریجی آنها بود.

همانطور که اشاره کردیم، آنچه در مقطع ایران نام شورا بخود گرفت، در واقع شكلهای جنینی كسب قدرت بوسیله كارگران در ایران بود. تفاوت شوراهای كارگری ایران با شوراهای انقلابی كارگران روسیه در این بود كه درآنجا شوراها، در ادامه انقلابی كه کارگران در آن  بطور نسبی نقش رهبری داشته و در مهمترین شهرها ی روسیه بوجود آمده و متكی به نیروهای مسلح بود، و احزابی چون بلشویكها در آنها نفوذ و نقش رهبری داشتند. اما در ایران شوراها با وجود گستردگی و رشد،همه جایی وهمه گیرنشدند و قدرتشان نه به واسطه نقش كارگران در رهبری انقلاب، داشتن نیروهای مسلح كارگری و یا رهبری یک یا دو حزب سیاسی بر آنها، بلكه به واسطه قدرت جنبش كارگری و عقب نشینی و فرار نیروهای حاكمیت شاه و عدم تسلط همه جانبه ی  حکومت جدید بر اوضاع پس از قیام بهمن و خلاء نسبی قدرت دشمن بود و درست همین دلایل، اساس شكست این شوراها و موجب استحاله تدریجی آنها به شوراهای درخدمت سرمایه داری و برای كمك به « رشد تولید» گردید.

و بالاخره، چنانچه این شوراها خصلت ضد سرمایه داری داشته باشند، اما هدف آنها کسب قدرت سیاسی نباشد، وجود آن خصلت ضد سرمایه داری( کنترل تولید و توزیع) که تازه امکان بقا در شرایط عادی تسلط حکومت را ندارد، حاوی هیچ نفع و نتیجه خاصی نخواهد بود. نهایت ما مجبوریم بگوییم که این شوراهای دارای خصلت ضد سرمایه داری( در چه چیزی) باید در شرایط انقلابی به «شوراهای انقلابی کارگران برای کسب قدرت» تبدیل شوند؛ که در آن صورت معلوم نیست که علت وجودی آنها در مقابل سندیکاها، چه مسئله و مشکلی را حل میکرده است!

 

2

تشکل کارگری و قدرت سیاسی از نظر حکیمی

حكیمی می نویسد:« بنابراین نفس پیدایش این نوع تشكل در ایران نشان میدهدكه تشكل كارگری می تواند ضد سرمایه داری باشد، اما هدف آن نه مقطعی و برای كسب قدرت سیاسی بلكه مبارزه دائمی با سرمایه داری باشد و یا هدف اولیه آن كسب قدرت سیاسی نباشد.»

حكیمی درهم و آشفته است. نمی توان تشكلی «ضد سرمایه داری» بود و برای كسب قدرت سیاسی از سرمایه داران مبارزه نكرد. زیرا روشن نیست که این ضد سرمایه داری بودنی که هدفش کسب قدرت سیاسی نیست، چه گونه ضد سرمایه داری ای است و در چه چیزهای بخصوصی نمایان میگردد! در حقیقت، یک ضد سرمایه داری بی هدف سرنگونی، در بهترین حالت گرایش بی سرانجام آنارشیستی و در بدترین حالت، یک عبارت پردازی توخالی و دهان پر کن است.

 و باز، نمیتوا ن «مبارزه دا ئمی» ضد سرمایه داری كرد، اما در مقاطع انقلابی عظیم نیز،همان «مبارزه دائمی» را بی تمایل برا ی كسب قدرت سیاسی ادامه داد. زیرا روشن نیست که این «مبارزه دائمی» در چه زمینه هایی و با چه اهدافی صورت میگیرد(این نیز یک عبارت بی مایه ی است). و نیز نمیتوان تشكلی ضد سرمایه داری بود، نمیتوان مبارزه ضد سرمایه داری كرد، اما از همان آغاز هدف نهایی خویش را كسب قدرت قرار نداد. حكیمی بناگزیر در پایان این متن مغشوش مینویسد که«هدف اولیه آن  كسب قدرت سیاسی نباشد »

پس از نظر حکیمی هدف اولیه تشکل کارگری کسب قدرت سیاسی نیست. لابد باید باور کنیم و نتیجه بگیریم که هدف «ثانویه» آن کسب قدرت سیاسی است!؟  بر این مبنا و ظاهرا، از نظر حکیمی دو هدف وجود دارد: هدف اولیه و هدف ثانویه .

اما چرا هدف اولیه كسب قدرت سیاسی نباشد؟ گویا باید حدس بزنیم که تشكل كارگری آمادگی و نیروی كافی ندارد و باید طبقه را از جهات گوناگون رشد دهد و نیرو كسب كند و هاکذا. همچنین ممكن است شرایط كسب قدرت موجود نباشد. بنابراین فقط فاصله زمانی و شرایط مطرح است و مشکل به توانایی و نیرو و شرایط بر میگردد و نه به اندیشه و نظر. اما میتوان در اندیشه و نظر و هدف خواست و اراده كسب قدرت سیاسی را داشت و در برنامه تشكل كارگری گنجاند، بی آنكه از نظر توان و نیرو و شرایط، امكان و آمادگی این كار را داشت. یعنی در کل، اذعان کرد که شوراهای ی کارگری از همان آغاز در پی كسب قدرت سیاسی هستند و این خواست را پنهان نکرده، بلکه آن را آشكارا بیان کرد.

حال نظرات حکیمی را مرور کنیم: هدف اولیه این تشكل كارگری ضد سرمایه داری چیست؟ حكیمی می گوید :« مبارزه دائمی با سرمایه داری ». مبارزه دائمی با سرمایه داری در کدامین شکلها جریان میابد؟ از گفته های حكیمی بر میآید كه در شکلهای اقتصادی و سیاسی. مبارزه اقتصادی و سیاسی بر ضد سرمایه داری به وسیله تشكیلات كارگری در چه نوع شرایطی باید ادامه یابد؟  حكیمی گفته بود«هر شرایطی»، یعنی هم شرایط انقلابی و هم شرایط غیر انقلابی. و از سخنان حكیمی می توان فهمید كه او از شرایط و مقطع انقلاب حرف میزند و حتما میپذیرد كه پس از سالهای 60 دیگر شرایط غیرانقلابی شده بود. آیا تشكیلات مورد بحث علنی است و یا مخفی؟ حكیمی می گوید«علنی». آیا قانونی است؟  حكیمی میگوید «قانونی نیست اما میتواند قانونی شود».

پس شورای كارگری مورد نظر حكیمی تشكیلاتی است كه ضد سرمایه داری است و هدف اولیه آن مبارزه دائمی با سرمایه داری و در اشكال اقتصادی و سیاسی ای است و هدف نهایی آن، ظاهر بطور پنهانی!؟ كسب قدرت سیاسی است و علنی و قانونی است و این شورا قادر است طی سالهای 60 به بعد و یا در شرایطی مشابه به حیات خود دامه دهد!

چگونه حکیمی می توانست و یا می تواند در ایران كه تشكیلات وابسته به حكومت هنوز در حد حرف، حتی نام سندیكا را بخود نگرفته و در حد همان انجمن های صنفی كارگران باقی مانده است، تشكیلاتی با این ویژگیها درست كند. او در اروپا نیز قادر نیست این تشكیلات را درست كند، چه برسد به ایران. حكیمی ظاهرا دچار آشفتگی عجیبی است! او واقعا انگار در این دنیا زندگی نمیکند.

 در پاسخ وی باید گفت که هرچند که نفس پیدایش تشكلی چون«كمیته اعتصاب» و تبدیل آن به «شورا» نشان میدهد كه شكلهای تشكیلاتی و ارگانهای قدرت كارگران در شرایط معین از دل مبارزات خود آنها بیرون میآید؛ نشان میدهد كه نیروهای مخالف كارگران ضعیف شده اند؛ نشان میدهد كه برای شرایط ویژه، تشكییلات ویژه لازم است؛ اماّ نشان نمی دهد كه این تشكیلات وبا این ویژگیها میتواند در هر شرایطی تداوم یابد؛ زیرا اگر این تشكیلات جنینی قدرت كارگران بر مبنای تكامل اوضاع كمال نیابند و کمبودهای  اساسی خویش را در خود و در سطح جامعه رفع ننمایند، آنگاه قادر به تداوم منظم خویش نخواهند بود واز بین خواهند رفت.

وظایفی كه حكیمی طی«هر شرایطی » برای تشكل كارگری قائل است، وظایف سازمان سیاسی طبقه كارگر و یا حزب است؛ با این تفاوت كه حزب از درون محافل غیر كارگری پا میگیرد و به درون كارگران میرود و شورای كارگری حکیمی قرار است از درون محافل كارگری پا بگیرد و بعد محافل غیركارگری را در بر بگیرد.

آنچه میتوانیم نتیجه بگیریم این است که چنانچه حکیمی بخواهد تشکیلات خود را در شرایط عادی درست کند از «ضد سرمایه داری» بودن آن چیزی به معنای مخالفت با قدرت سیاسی سرمایه داران، قصد تسخیر آن و کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر، به عنوان هدف بیرون نخواهد آمد و از «مبارزه دائمی» اقتصادی و سیاسی آن نیز چیزی بیش از آنچه سندیکاها یا تشکلات صنفی انجام میدهند، چیز دیگری نتیجه نخواهد شد.  شورای مورد نظر حکیمی هدف اولیه خود را- و نه تنها هدف اولیه بلکه ثانویه خود را نیز-  کسب قدرت سیاسی قرار نمیدهد، اما نه به آن علت هایی که در بالا ذکر کردیم، بلکه برای آنکه اگر چنین هدفی را فرا راه خود قرار دهد، دیگر امکان فعالیت علنی و قانونی ندارد. در نتیجه تشکل مورد نظر بیش از آنکه بخواهد در مقابل سندیکا و به مثابه «بدیل سندیکا» طرح شود- زیرا خود این تشکل چیزی شبیه سندیکا است - در مقابل حزب  کمونیستی و به عنوان بدیل حزب مارکسیستی است، که طرح میشود.  حکیمی مشتی عبارات و کلمات بی خاصیت و دهان پرکن تحویل خواننده میدهد، تا شرایط را برای مقصود اصلی خویش که نفی حزبیت انقلابی و مارکسیسم( و منظور ما مارکسیسم- لنینسم - مائوئیسم) است، آماده سازد.(5)

 وی می گوید:«در سطح جهانی نیز شكل گیری سازمانهای كارگری سرمایه ستیز در اوضاع غیر انقلابی نیز می تواند تشكل ضد سرمایه داری داشته باشد.»

  وآنوقت دو نمونه شوالیه های كارگری درامریكا در نیمه دوم قرن نوزدهم كه هدفش الغای نظام مزدی بود و اتحادیه های كارگری كنونی در كره جنوبی را ذكر میكند، و نتیجه میگیرد:«اینها نشان میدهد كه جنبش كارگری حتی هنگامی كه به ماهیت سرمایه داری آگاهی  نیافته است، بطور طبیعی و خود انگیخته ضد سرمایه داری است.»

از دو مثال حكیمی، نخستین آن متعلق به امریكا است که کمبودهای زیاد داشت و مثلا اعتصاب را به عنوان شکل مبارزه به رسمیت نمی شناخت و پیش از پدید آمدن احزاب كمونیست انقلابی بوجود امد و تداوم نیافت و خود همین عدم تداوم این سازمانها و جایگزینی آنها با سازمان های عالی تری كه بتواند در شرایط سخت تر وناهنجارتر و زیر زمینی مبارزه كند، نشان از رشد جنبش كارگری و موقعیت طبیعی و«خودانگیخته» به موقعیت«آگاهانه» است. ( از اوائل قرن بیستم آمریكا تا زمان جنگ جهانی اول و تا حدودی دوّم)( 6 )

دومی نیز متعلق به كره جنوبی است كه اتحادیه های كارگری چیزی متجاوز از30 سال است كه مبارزه« ضد سرمایه داری » می كنند و هنوز یك مبارزه سیاسی جاندار و فراتر از چهار چوب اقتصاد بورژوائی یا تردیونیونی را مشاهده نمیکنیم . بدین ترتیب این نوع «اتحادیه های كارگری » درست به خاطر فقدان حزب انقلابی کمونیستی در كره جنوبی، هنوز در مراحل اولیه مانده است.

اما این دو نمونه كه از دو زمان جداگانه برگزیده شده اند، نمونه های كافی و مستدل برای بحثی به این اهمیت نیستند. در مقابل مثال های فرااوان وجود دارد كه خلاف مطلب حكیمی را ثابت می كند و چیزعجیبی نیست كه این مثالها به اندازه ها بسیاری از كشورهای جهان در دوره های متفاوت تاریخشان، قابل ذكر است.

 

3

سندیكا و سندیكالیست

حكیمی می نویسد:

«آنچه این جنبش را به قد و قواره سندیكالیسم و مبارزه صرفا صنفی در آورده است، تلاش دولتها واحزاب سرمایه داری (آشكار و پنهان ) برای حاكم كردن سندیكالیسم و بطور كلی رفرمیسم به آن است. بنابراین جنبش كارگری یك چیزاست و جنبش «سندیكائی» چیز كاملاً دیگری، چیزی یكسر مغایر و متضاد با جنبش كارگری »

با این وصف ما با دو نوع جنبش روبروئیم. یك جنبش و یك شبه جنبش. اولی جنبش اجتماعی طبقه كارگر است و دومی جنبش سندیكائی. جنبش اجتماعی طبقه كارگر ذاتا ضد سرمایه داری است، زیرا بر آمده از تضاد كار و سرمایه است. این جنبش هر چند خواست اولیه خود را« کسب قدرت سیاسی » قرار نمیدهد،«رفرمیستی» نیست!(واقعا؟) و« مبارزه صرفا صنفی» انجام نداده! بلکه در تمامی زمینه های اقتصادی و سیاسی با نظام سرمایه داری مبارزه میكند!؟( البته مبارزه سیاسی بدون قصد کسب قدرت سیاسی یعنی در چارچوب نظام موجود را سندیکاها نیز میتوانند انجام دهند و این یک مبارزه رفرمیستی است)

اماّ جنبش سندیكائی اساسا چیز دیگری است. این جنبش« توسط دولت و احزاب سرمایه دار آشكار و پنهان» به طبقه‌كارگر تحمیل میشود، ضد سرمایه داری نیست و نتیجه شده از تضاد كار و سرمایه نمی باشد و صرفاً در زمینه صنفی، اقتصادی مبارزه می كند و بالاخره رفرمیستی است.آیا این سخنان حقیقت دارند؟  البته در برخی جزئیات درست میباشند، اما در مجموع نظریاتی نادرست هستند!

 جنبش اجتماعی طبقه ‌كارگر، یك كلیت واحد است و تا کنون در دو شكل اساسی بروز کرده است:

یكی در شکلی که كارگران عمدتا به خواستهای صنفی و رفاهی روزمره و دوره ای و نیز تا سیاسی خویش(تردیونیونی) می پردازند و برای بهبود اوضاع عمومی طبقه و یا بخشهائی از طبقه‌ مبارزه میكنند. اوضاع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی طبقه را به عنوان یک كل و در زمینه های معینی، بهبود می بخشند و طبقه سرمایه دار را تا حدودی و در زمینه های معینی مجبور به عقب نشینی می كنند و بطور کلی درچارچوب نظام سرمایه داری مبارزه میكنند. شكل تشكیلاتی اصلی كه میتواند تحقق بخش این خواستها و مبارزه باشد، سندیكا است. نوع ایده آل سندیکا، سندیكای مستقل از دولت و زیر نفوذ و رهبری گروههای پیشرو میباشد و شكلهای سر و دم بریده ‌آن، انجمن های صنفی و یا سندیكاهایی است با رهبری لایه های اشرافیت کارگری یا وابسته به دولت.

   این كه این تشكلها در كشورهای امپریالیست غربی اكنون تا حدود زیادی مسخ گردیده و تحت رهبری لایه های فوقانی طبقه کارگر، که بخش بورژوا  زده و مرفه این طبقه را در کشورهای امپریالیستی تشکیل میدهند در آمده،  به نفس تشکلی به نام سندیکا بر نمی گردد؛ بلكه از یک سو، به خود دوره امپریالیستی، به شرایط  ویژه اقتصادی- سیاسی امپریالیست ها و ثبات نسبی این كشور ها در دوران كنونی، و از سوی دیگر، انتقال مركز ثقل انقلاب به كشورهای تحت سلطه برمیگردد. این ثبات نسبی در مورد بعضی كشورهای تحت سلطه مانند كره جنوبی كه بطور مدام از طرف امپریالیستهای غربی پشتیبانی میشود، نیز تا حدودی صادق است.

 شكل دوم مربوط به دوران نضج «سریع- جهشی » و قهرآمیز مبارزه میشود. در این شكل، طبقه كارگر، به مبارزه در جهت كسب  قدرت سیاسی از سرمایه داران اقدام می كند و هدفش دگرگونی قاطع و انقلابی در جامعه، از میان برداشتن نظام سرمایه داری‌ و تغییر كل شرایط زندگی طبقه كارگر است. در اینجا دیگر طبقه كارگر قدرت سیاسی را بدست آورده و از طبقه سرمایه دار خلع ید میکند و اوضاع جامعه را همسو با جهان بینی و منافع خود تغییرمی دهد. شكل های اساسی تا كنون كشف شده  حاکمیت طبقه کارگر، شوراها و كمون ها میباشد.

   حزب سیاسی طبقه كارگرعالی ترین شكل سیاسی طبقه‌ی كارگر و در برگیرنده منافع هر دو بخش مبارزه طبقه كارگر یعنی اقتصادی و سیاسی- انقلابی میباشد. حزب در دوران نضج، بخشا از طریق همین تشكلات صنفی- سیاسی یعنی سندیكاها، باید در تلاش به نفوذ در طبقه بوده و با جریانات رفرمیستی و سندیكالیستی كه كل مبارزه طبقه‌ و تشكیلات آن را صرفاً در چار چوب خواستهای صنفی- سندیكائی نگه می دارند و تنها توجه شان، ناظر به دوران تدریجی «مسالمت آمیز» یا «صلح آمیز» تکامل مبارزه طبقه است، جدال کرده و دائماً در حال تبدیل آن مبارزه به یك مبارزه سیاسی انقلابی باشد.

اینكه چون سندیكا، به علت ویژگیهای خواستها و شكل تشكل، محلی طبیعی و آماده برای رشد سندیكالیسم واصلاح طلبی بوده است، به خودی خود به این حكم نمی انجامد كه این شكل تشكل، مطلقا رفرمیستی است، و نمیتواند در جهت اهداف انقلابی طبقه کارگر موثر افتد و در نتیجه باید آن را رها كرد.

سندیكا محلی برای  متشکل نمودن و پیشبرد مبارزه اقتصادی  و مبارزه سیاسی طبقه کارگر و بویژه لایه های  میانی و عقب مانده آن میباشد، و هر چند نمی توان و نباید به این مبارزه و خواستها بسنده كرد، اماّ خود این مبارزه برای تكامل فکری - تشكیلاتی طبقه كارگر اهمیت بسیار دارد. اولین تشكلها و گردهمائی کارگران میانه و عقب مانده، اتحاد كارگران  و بالا رفتن سطح فهم و آگاهی آنها عمدتا ‌از طریق همین خواستها و تشكلات سندیکایی صورت میگیرد.

از سوی دیگر، سندیكا محلی برای مبارزه جریان های طبقاتی متفاوت انقلابی ـ كارگری و اصلاح طلبانه ـ بورژوازی است. این امری ناگزیر است، چرا كه امكان ندارد دو جریان اصلی طبقاتی یعنی طبقه سرمایه دار بوسیله نمایندگان آشكار و پنهانش و طبقه كارگر بوسیله ‌حزب انقلابیش، هر كجا كه جنبش طبقه كارگر باشد، درون هر تشكل صنفی، صنفی- سیاسی و یا سیاسی، خواه وابسته و خواه مستقل، مبارزه آشكار و پنهان برای تسلط بر این جنبش وهدایت آن طبق منافع خویش نداشته باشند.

بدین سان نه تنها سندیکا، بلکه  هر« جنبش اجتماعی طبقه ی ‌كارگر» وهر تشكل « شورای كارگری» را نیز كه قرار است در كار مبارزه دائمی با سرمایه داری و غیر صنفی، یعنی سیاسی باشد، مشمول این حکم یعنی مبارزه دو تفکر و دو ایدئولوژی متضاد خواهد شد.

 با نامگذاری جدید برای تشكل، و تغیر وظایف و شكل آن، نمی توان وجود یك مبارزه مطلق و همه جانبه را كه از لحظه ی نخست ایجاد نظام سرمایه داری تا آخرین لحظه ی وجود آن یعنی تا آغاز نظام کمونیستی، وجود دارد را، محو كرد و یا نادیده گرفت. زیرا، مبارزه این دو طبقه ی ‌اصلی، درون هر تشكل موجود( سندیكا، شورا و حزب) و هر شکل مبارزه و هر زمینه ممکن( اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) جریان خواهد یافت و بهترین و عالی ترین سندیكاها و بهترین و عالی ترین شوراها و بهترین احزاب سیاسی، همواره مشمول مبارزه دو جهان بینی و دو خط خواهند شد: جهان بینی  و خط سیاسی بورژوایی و جهان بینی و خط سیاسی پرولتری.  این كه كدام بر كدام چیره شود، می تواند خط حركت آن جنبش، آن تشکیلات، آن شكل  مبارزه و آن حکومت پرولتری را تغیر داده و در خدمت اهداف طبقه پیروز درآورد. جنبش كارگری در شكل سندیكائی آن را تابع مبارزه انقلابی نموده و یا شكل های «ناخود آگاه» و خود انگیخته جنبش اجتماعی طبقه كارگر را با وجود تكامل بعدی شان و مثلا  در شكل شورائی، به زیر سلطه‌ سرمایه داران  و احزابشان بکشد و آن را به یك مبارزه  صرفاً صنفی و اصلاح طلبانه تبدیل نماید. تاریخ از این نمونه ها بسیار دارد.

بنابراین به هیچ عنوان درست نیست كه ما سندیكا و مبارزه سندیكائی را كاملاً مغایر با جنبش كارگری بدانیم و بگوئیم جنبش كارگری یك چیز است و جنبش سندیكائی چیزی دیگر. جنبش سندیكائی و اتحادیه ای اشکالی عموما ضروری در تكامل جنبش طبقه ‌كارگر بویژه- در حاضر-  در کشورهای زیر سلطه امپریالیستها است. سندیكا محلی است كه بجز عناصر فعال پیشرو طبقه كارگر، افراد میانه و تحتانی این طبقه را متشكل نموده و درجاتی از آگاهی ای را  که طبقه کارگر برای کسب قدرت بشدت نیازمند آن است، بین این اقشار میانی و تحتانی که بدون متشکل کردن آنها کسب قدرت سیاسی ممکن نیست، رواج میدهد. سندیکاها و اتحادیه ها، خواستهای اقتصادی- سیاسی كارگران را مطرح نموده و در راه این خواستها مبارزه كرده و ضمن همین مبارزه، كارگران را به درجات پیشرفته تری از آگاهی ارتقاء داده و نیز كل طبقه ‌را در یك كشور به پیوندی نسبتاً ‌منسجم می رساند. همه این زمینه ها، بستری است مساعد برای تلاش برای تبدیل آن به یك مبارزه سیاسی - انقلابی که تنها میتواند بوسیله یک حزب انقلابی کمونیست صورت گیرد.

این درست نیست كه این اشکال تشکل را طرد کرده  و زیر این عنوان كه این مبارزه بخودی خود و به تنهائی به سندیكالیسم و رفرمیسم می انجامد( كه درست است ) و دولتها و احزاب بورژوائی آن را در چارچوب سندیكالیسم و رفرمیسم نگاه میدارند(كه تا حدودی درست است)(7) آن را جزئی از تكامل اشكال جنبش و مبارزه طبقه كارگر ندانیم( که اشتباه است ) و شكل تشكیلاتی یكسره بیگانه با جنبش كارگری بدانیم( كه باز هم نادرست است).‌ این درست نیست كه بین سندیكا بعنوان یكی از تشكلات كارگری كه در همه جا و همه كشورها، تقربیا جزء‌ ضروری تكامل مبارزه طبقه ‌كارگر بوده با امیال و مقاصد بورژوازی و احزاب آن‌ كه مایل است مبارزات سندیكائی در بهترین حالت در چارچوب نظام سرمایه داری باقی بمانند، خلط  كنیم و سندیكا و سندیكالیست را با هم مخلوط كرده و بگوئیم هر كس سندیكا بخواهد، سندیكالیست است. زیرا می توان از خواست تشكل سندیكاهای مستقل و تشكلات اتحادیه ای حمایت كرد، تقاضای رسمی شدن و قانونی شدن آن را داشت و در آن شكلهای ابتدائی مبارزه طبقه كارگر را به پیش برد، بی آنكه خود را به آن محدود كرده و در حدود مرزهای آن باقی ماند و سندیكالیست شد.

                                                 4             

                                       سندیكا و حزب سیاسی

 و باز هم «جنبش سندیكائی چیز كاملاً دیگر- چیزی یكسر مغایر و متضاد با ماهیت جنبش كارگری است».

بگذارید ببینیم ماهیت جنبش كارگری چیست؟  به نظر ما ماهیت جنبش كارگری كه بر بستر تضاد ذاتی سرمایه داری یعنی تضاد كار و سرمایه بوجود آمده، هماناً گوركن طبقه کارگر و جنبش این طبقه برای نظام سرمایه داری، گرفتن قدرت سیاسی از سرمایه داران و سلب مالكیت از سلب كنندگان مالكیت و برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی بوسیله طبقه کارگر میباشد.  بدینسان این ماهیت در پنج حكم زیرین خلاصه میشود:

1-    تضاد ذاتی واساسی جامعه سرمایه داری تضاد بین مالكیت خصوصی برابزار تولید واجتماعی شدن تولید میباشد.

2-     تضاد كارگران و سرمایه داران بر بستر این تضاد اساسی شكل میگیرد ودر عرصه اجتماعی بشكل مبارزه طبقاتی بین این دو طبقه در میآید.

3-     آزادی و رهائی طبقه كارگر به وسیله ی مبارزه طبقاتی خود این طبقه و جنبش اجتماعی آن که باید به یک انقلاب قهرآمیز کمونیستی و تغییر انقلابی کلیه ی بنیانهای اساسی زندگی اجتماعی تکامل یابد، صورت میگیرد.

4-     مبارزه طبقاتی طبقه كارگر، باید به دیكتاتوری خود طبقه ی كارگر بیانجامد.

5-     خود این دیكتاتوری، باید شرایط نابودی طبقه ‌كارگر و بقیه طبقات را فراهم نماید.

ما به هیچوجه گمان نمیکنیم  حكیمی با تمامی احکام  تئوریک بالا، بویژه سه  حکم پایانی موافق باشد. در بهترین صورت او با احکام اول و دوم موافق است. جدای از این،  توضیح وی در ماهیت جنبش کارگری، معطوف به احکامی این چنین است:

 1-  تكامل جنبش اجتماعی طبقه كارگر در مبارزه طبقاتی با سرمایه داران، شكلهای تشكیلاتی خودبسنده، که از نظر حکیمی شوراهای کارگری است را ایجاد میكند.

2- طبقه کارگر دراین شکلها مبارزه دائمی بر ضد سرمایه داری میکند.

3-  شكلهای تشكیلاتی دیگر مانند سندیكا و از آن مهمتر حزب، اشکال تشکیلاتی طبقه محسوب نشده، بلکه اشکالی تشکیلاتی بیرون از جنبش طبقه کارگر محسوب میشوند. بنابراین از نظر حکیمی، سندیكا و حزب  بر بستر تضاد ماهوی كار با سرمایه و در جبهه كار ایجاد نشده، بلكه درجبهه سرمایه ایجاد شده اند.

4- این شكلهای تشكیلاتی خود بسنده، بطور مستقیم نماینده منافع كلیت جنبش، یعنی منافع اقتصادی- سیاسی آن و نماینده واقعی كارگران محسوب میشود.از نظر حکیمی، این تشكلات خود رو هدف اولیه  خود را«كسب قدرت سیاسی » قرار نمیدهند.

 چنین است ماهیت جنبش طبقه کارگر از نظر حکیمی. حکیمی گمان میکند که سوراخ دعا را یافته و با خارج کردن سندیکا و حزب کمونیست از میدان مبارزه طبقاتی، بین ماهیت جنبش طبقه کارگر و جنبش این طبقه(آرمانها و اشکال تشکل آن) یک رابطه ساده و سرراست بر قرار کرده است. او وانمود میکند که گویا بر طبق نظر مارکس عمل کرده است. هیهات از این همه کج فهمی! از این بدتر، نمیتوان مارکس را درک یا تفسیر کرد!

اما چنین احکامی، حکیمی را نه تنها از چارچوب نظام سرمایه داری خارج نخواهد کرد، بلکه او خلاف ماهیت جنبش طبقه کارگر، و در چارچوب این نظام  گام برخواهد داشت.

از نظر ما، دریافت ماهیت و ذات جنبش كارگری، دریافتی است كه بر بستر تحلیلی علمی از تولید سرمایه داری و چگونگی تكوین تضاد های آن استخراج میشود. این تحلیل علمی، بوسیله روشنفكرانی که امکان تحقیق علمی و کار فکری دارند، صورت میگیرد و سپس به میان طبقه كارگر میرود و در دسترس پیشروترین عناصر طبقه كارگر قرار میگیرد. مارکس و انگلس با تحقیقات علمی خود، بیانگر این ذات و ماهیت بودند. جنبش طبقه کارگر بطور خود بخود نمیتوانست به دیدگاه مارکسیستی درباره خود دست یابد!

اما این دوره برای تكامل جنبش كارگری كافی نخواهد بود. جنبش كارگری درهر كشور معین، در دوره ها و مراحل معین، به یك كنش علمی مداوم برای فهم و درك شكلهای تكوین مبارزه طبقاتی كارگران و دیگر طبقات خلقی و سازماندهی متمركز و مداوم دارد. این كنش علمی و سازماندهی مداوم و متمركز میباید بوسیله سازمانهائی صورت گیرد كه در حالی كه در گیر رشد جنبش طبقاتی خود كارگران هستند در عین حال از بقاء خویش دفاع می نمایند. جنبش اجتماعی طبقه كارگر و شكلهای تشكیلاتی بطور خود به خودی بر آمده از آن، خواه  سندیكا و خواه شورا قادر به تأمین این خواست نیستند. تنها تشكیلات عالیتر طبقه كارگر یعنی حزب کمونیست است که با رهبری طبقه، میتواند این امور را تحقق بخشیده و در واقع به مثابه نماینده منافع جنبش در كلیت آن، نماینده ذات و ماهیت جنبش و افزون بر آن، تحقق بخش عملی آن شود.

بر این پایه، ماهیت جنبش طبقه کارگر، یکسره و مستقیما بوسیله جنبش خودانگیخته و خودبخودی طبقه و تشکلات کارگری خود رویی که از درون طبقه و بوسیله طبقه ایجاد میگردند، تحقق نمیابد. بلکه این امر تنها میتواند با واسطه یک حزب کمونیست انقلابی که پیشروترین عناصر طبقه و نیز خدمتگزاران طبقه را از میان دیگر طبقات، در خود گرد آورده است، صورت گیرد. تصور جنبش خودبخودی طبقه کارگر که گویا بطور سر راست، ماهیت آن را بازتاب میدهد، یک تصور غیر دیالکتیکی یعنی تصوری مکانیکی و متافیزیکی از واقعیتهای تاریخی این جنبش است.

 از دیگر سو، این ماهیت جنبش كارگری كه به وسیله یك تشكیلات نماینده منافع جنبش در كل (حزب کمونیست) نمایندگی میشود، در یك شرایط انتزاعی و ایده آل که همه چیز در آن به بهترین شکل جریان دارد، و در یک رابطه مستقیم بین ماهیت جنبش طبقه و اشکال مبارزاتی که این ماهیت از طریق آنها خود را آشکار کرده، به پیش برده شده و به تحقق میرسد، عملی نمیگردد. و یا به گونه ای دیگر، مضمون و محتوی جنبش، در یك هماهنگی مطلق با شكلهائی كه مبارزه طبقاتی درون آنها جریان دارد و حوادث و اتقاقات بی شماری که از درون آنها گذر میکند، به پیش نمیرود، بلكه ماهیت و محتوی این جنبش، از خلال شكلهائی كه بی نهایت متنوع است و شرایطی که بی نهایت متفاوت و متغیر است و مكانهائی که مختلف است و زمانهائی( كه امتداد و اول، وسط و انتها دارند)، بروز یافته و انجام میشوند. در نتیجه، گاه ماهیت( یا مضمون عام) از طریق شكلهای خاصی بروز میابد یا به پیش  میرود كه آن ماهیت را، نه تمام و كمال، بلكه بطور نسبی در خود دارند، و در نتیجه و به درجاتی با ماهیت و ذات خود در می افتند و تضاد پیدا میكنند.

این تضاد بنیانی بین عام و خاص( یا مضمون بنیادی و شکل بروز) در جنبش كارگری، نیز بین ماهیت این جنبش، كه همانا كسب قدرت سیاسی از بورژوازی  و ایجاد دیكتاتوری طبقه كارگر و بر قراری نظام کمونیستی است، و تكامل و تحقق این ماهیت، كه در جامعه سرمایه داری و تحت سیطره این نظام  باید صورت گیرد، وجود دارد. در واقع، حزب کمونیست طبقه کارگر سوای  دست زدن به شکلهای قهرآمیز مبارزه( در هر کشوری و شرایطی که امکان دست زدن به آن باشد) که در چارچوب نظام نمیگنجد، و تحقق بخش مستقیم ماهیت جنبش است(گر چه در چنین جنگ هایی نیز از امکانات موجود حرکت میکند)، ملزم است که در شرایط «آرام » و«صلح آمیز»( در کشوری که جنگ خلق در آن جریان دارد در مناطق سفید) با استفاده ازهمه ی ابزارهای ممکنی که این نظام ایجاد کرده و تمامی شكلهای ممكن مبارزه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی(که گاه رفرمها را نیز در بر میگیرد)  و تشكلاتی كه در این نظام ایجاد می شود و یا امکان ایجاد آن وجود دارد، ماهیت انقلابی جنبش طبقه کارگر را تحقق ببخشد. در نتیجه، ماهیت انقلابی، از طریق شكلهایی مشخص و در شرایط سیاسی معینی که در محدوده های نظام موجود است و عوامل بیشماری آن را  محدود میکند(یا به آن وسعت میبخشند) به پیش میرود و و درست به همین دلیل، در شرایط و مكانها  و زمانهای خاص، گرچه در حالت مجموعا رو به تكامل، گاهی بطور نسبی میایستد و گاهی نیز به عقب برمی گردد و بنابراین با شكلها و شرایطی كه در آن حركت میكند، به طور نسبی در تضاد می افتد.

همه هنر یك نیروی  پیشرو، یک حزب کمونیست واقعی اینست كه نگذارد این تضاد های بین ماهیت و شكل بروز و تحقق آن، بوسیله نیروهای بورژوائی و رفرمیستی، به جدایی مطلق و قاطع آن ها، به تسلیم ماهیت انقلابی به محدودیت شکلهای حرکت و مبارزه بیانجامد؛ بلكه برخلاف جریان آب و بر خلاف نیروی بورژوائی و حتی بعضاء خود كارگران میانه وعقب مانده، بوسیله‌ اتحاذ سیاستهای درست و در گذر زمان، همواره رابطه و پیوند درست و اصولی بین ماهیت و شكل حركت و مبارزه  را پا بر جا نگه دارد. شكلهایی را كه جنبش كارگری گاه الزاما درون  آنها حركت میكند، وسیله و ابزاری جهت تحقق قطعی ذات و ماهیت واقعی آن كند.

جنبش و تشکل سندیكائی یكی از شكلهای رشد جنبش کارگری و تشکلات آن، تحت نظام سرمایه داری است. این جنبش و این تشکل می تواند با ماهیت جنبش كارگری در تضاد مطلق قرار گیرد، زمانی که  زیر سیاستهای سندیكالیستی و رفرمیستی قرار بگیرد، و نیز میتواند مرحله ای ضروری از تکامل و تحقق ماهیت جنبش كارگری باشد، زمانی که  در زیر و یا تحت نفوذ سیاستهای یک حزب انقلابی كمونیستی  قرار گیرد.

پس ایراد اكبری كه مقاله حكیمی در پاسخ به وی نوشته شده، این نیست كه میگوید در ایران سندیكای مستقل و غیر دولتی به رسمیت شناخته شود. چه باك از اینكه در ایران سندیكای مستقل وغیر دولتی به رسمیت شناخته شود. انحرافات رفرمیستی اكبری كه در نوشته هایش به چشم می خورد، همانا محدود شدن او به خواستهای سندیكائی است و محدود كردن جنبش كارگری به جنبش سندیكائی، یعنی سندیكالیست و رفرمیست بودن او.  درست از این جهت، برای اكبری جنبش كارگری میشود تنها سندیكا و در نهایت سازمان سیاسی بورژوا- رفرمیست.

چنانچه نگاهی به گذشته بیندازیم میبینیم که در گذشته، انحراف اساسی سندیكالیست ها و اكونومیستها این بود كه  باعث جدائی سازمان های مبارزه اقتصادی از سازمانهای مبارزه سیاسی می شدند؛ مبارزه سیاسی را به لیبرالها واگذار میكردند و مبارزه اقتصادی را برای كارگران می خواستند. اكنون حکیمی به هر دو این اشکال ایراد میگیرد و میخواهد باصطلاح این دو مبارزه را در شکل سومی ترکیب( سنتز) کند تا هم دست اکونومیستها را باصطلاح کوتاه کند و هم دست  احزاب سیاسی یا به گفته او« فرقه ها» را! او میگوید كه  نه سندیكا و نه حزب سیاسی، نه مبارزه اقتصادی را به سندیکا واگذار کنید و نه مبارزه سیاسی ضد سرمایه داری را به احزاب. این  هر دو كار از عهده تشكیلات ابداعی من، یعنی شورای كارگری بر میآید. چنانچه کار به تشکلات خودروی کارگری سپرده شود، ماهیت جنبش بطور خودبخود و سرراست بروز کرده، خود را باز مییابد. این عمق متافیزیک حکیمی است که تضاد میان ماهیت و اشکال بروز و پیش روی را نمیبیند و وحدت مطلق میان ماهیت ومضمون عام و شکل خاص بروز را موعظه میکند!

اگر در گذشته ایراد مارکسیستها به اكونومیستها این بود كه میگفتند اكونومیستها در عمل مبارزه سیاسی را به لیبرالها واگذارمی كنند، اكنون ایرادشان به شما آقای حكیمی این است كه شما مبارزه سیاسی را به سازمانی واگذار می كند كه دراین شکل، توان انجام این مبارزه را ندارد. شما وظایف حزب سیاسی را به وظایف تشكیلاتی به نام «شورا» كه تفاوت آن با سندیکا تنها نام آن است، و باصطلاح می تواند «بطور دائمی» «مبارزه ضد سرمایه داری» بكند، اماّ قادر نیست این مبارزه را با هدف سرنگونی حکومت و در ابعاد یك حزب سیاسی انقلابی انجام دهد، محول میکنید؛ و شما  آقای حكیمی با این كار خود احزاب چپ را تعطیل میكنید و نه احزاب لیبرال را . و شما نیز به همان سیاق اكونومیستها، در تحلیل نهائی و در نگاه به تكامل واقعیت عینی، مبارز سیاسی را شامل حال لیبرالها و مبارزه كارگران را به  صنفی- اقتصادی محدود خواهید كرد در عمل خدمتگزار همان ها خواهید شد كه در ظاهر و به حرف از آنها بیزارید.(8)

                                                                                       ادامه دارد.

                                                                                        م- دامون                                                                                       

                                                                    نگارش: آذرماه 1382

                                                                تجدیدنظر و اضافات اسفند91

افزوده ها

* این مقاله که در دو بخش اصلی تنظیم شده، در آذرماه و دی ماه 1382 و در نقد آرای حکیمی نوشته شد و اکنون با اندکی تجدیدنظر و اضافات، انتشار میابد. علت اصلی انتشار کنونی آن، سوای نزدیک شدن به روز جهانی کارگر(11 اردیبهشت)، های و هوی کارمزدیان در مورد استفاده از مسئله اسانلو برای پیشبرد مقاصد خود و حمله به تشکل سندیکای کارگری میباشد. تمامی نکات مربوط به شرایط اجتماعی و سیاسی آن زمان، دست نخورده باقی مانده است.

1-    البته مرزهای غیر قابل عبوری اشکال استبداد مطلق را از اشکال دموکراسی بورژوایی جدا نكرده و  این دو در یک دیگر تداخل و نیز به یکدیگر تبدیل میشوند. بر این پایه، ما از یک سو شاهد درجاتی ناقص از دموكراسی بورژوایی در زمینه های معینی( مثلا زمینه های اجتماعی یا فرهنگی که عموما نقش سوپاپ را برای حکومتها بازی کرده اند) در حكومتهای استبدادی هستیم، و یا حمایت کامل( که ایجاد آنها خود یکی از شرایط بقای دموکراسی بورژوازی در کشورهای امپریالیستی است) یا تقریبا کامل از این حکومتهای استبدادی را از سوی حكومتهای امپریالیستی دارای دموكراسی بورژوایی، مشاهده میكنیم. و از دیگر سو، شاهدیم که این حکومت های دموکراسی بورژوایی در کشورهای امپریالیستی، برخی زمانها که نیروهای انقلابی  رشد کرده اند و بورژوازی احساس خطر کرده و یا مواردی که انقلاب اوج گرفته، به طرف دیکتاتوری های فاشیستی گرایش یافته و یا به آن تبدیل شده اند.

2-     در بسیاری از كشورهای تحت سلطه، اشکال آرام  و سریع تکامل، هر دو با وجود یك جنگ طولانی انقلابی که خود تکاملی از اشکال تدریجی به جهشی داشته، صورت گرفته است. نمونه چین و فعالیت حزب کمونیست درون سندیکاها از سال 1921 به بعد و بویژه در مناطق سفید در دوران جنگ خلق، یک نمونه بارز از فعالیت توامان حزب در دو جبهه جداگانه، است.

3-    در مورد سندیكاها، البته ویژگی قانونی بودن نیز وجود دارد، ولی شوراهای كارگری بر آمده از انقلاب، بی اعتنا به قانون و در واقع غیر و ضد قانون رایج  و حاكم بوده اند.

4-    حكیمی با عبارتی از قبیل« در پیش از انقلاب»، « مقطع انقلاب» و «اوایل انقلاب» قصد دارد كه بگوید این شوراها ی كارگری در ضمن انقلاب ایجاد نشده اند و این دوره ها مشابه دوره 56- 32 است و در نتیجه آن را جزء دوران تدریجی محسوب كند. حال آنكه همه این عبارات و آوردن واژه «انقلاب» در پس آنها، نشانگرآن است كه مرحله ذکر شده در بالا، همه طی یك دوره زمانی معین، یعنی سالهای 56 به بعد واقع شده است و این سالها ، سالهای شرایط انقلابی مقاطع انقلاب و دوران انقلاب بوده اند .

5-     در نگاه اولیه میتواند حكیمی را نقد کرد که با دوگانه كردن هدف، ظاهرا دو مسئله را با هم قاطی كرده است. مسئله آمادگی ذهنی طبقه برای چنین هدفی و اینکه قید چنین هدفی در برنامه تشکل، موجب عدم جذب توده میانی و پایینی طبقه شود و همچنین درجه  توانائی گرفتن قدرت سیاسی از سوی تشكیلات شورای كارگر در مراحل نخستین ناپختگی، و دوم مسئله قید این هدف در برنامه تشکل شورای كارگری. اما اندکی تامل و نگاهی عمیق تر نشان میدهد که او با گفتن اینكه هدف اولیه آن كسب قدرت سیاسی نباشد، در واقع  نه تنها خواهان عدم گنجاندن این مسئله در برنامه میباشد، بلکه اساسا در پی این نیست که برنامه ثانویه شورای کارگری این باشد و تنها وعده سر خرمن میدهد. حكیمی نیك می داند كه اگر هدف واقعی و نهائی تشكیلات كارگری كسب قدرت سیاسی باشد، خواه این نکته در برنامه گنجانده شود و خواه گنجانده نشود، آن تشكیلات نه در شرایط استبدادی ایران، بلكه در شرایط دموكراسی های بورژوائی اروپا نیز نمیتواند علنی و قانونی فعالیت كند و به هزار شیوه آشكار و پنهان جلوی فعالیت آن گرفته میشود و در بهترین حالت نیز اگر بتواند فعالیت كند، باید را ه پارلمان را در پیش بگیرد. البته مواردی شبیه اتحادیه همبستگی نیز وجود دارد، اما آن تشکل داستان جداگانه ای دارد و حکیمی نیز همچنانکه از مثالهای وی پیداست ، از آن نامی نمیبرد. زیرا تجربه ای است کاملا خلاف نظرات وی. همچنانکه که گفتیم تمامی بند بازی حکیمی تنها برای مخالفت با مارکسیسم، حزبیت انقلابی و مبارزه انقلابی طبقه کارگر برای کسب قدرت و برقراری نظام سوسیالیستی است. درباره نظرات حکیمی درباره مارکسیسم نگاه کنید به نوشته نگارنده  با نام تزهای فوئرباخ مارکس، مسئله پراکسیس و حکایت ساخته شدن مارکسیسم به وسیله انگلس در سایت جمعی از مائوئیستهای ایران وهمچنین سایت شعله جاوید.

6-     در این سالها، درباره تشکلاتی همچون سازمان شوالیه های كارگری و نیز سازمان  کارگران صنعتی جهان(هر دو در آمریکا)، واشکالات آنها  بقدر كافی صحبت شده است و ما در این مقاله دیگر اشاره ای به آنها نخواهیم کرد.

7-    زیرا باید گفت تلاش میکنند، ولی موفق شدنشان در هر شرایطی حتمی نیست. چرا که تلاش مخالف آنها از سوی کمونیستها و انقلابیون نیز یا وجود دارد یا میتواند وجود داشته باشد. همچنین شرایط  اقتصادی - اجتماعی و فشارهایی که به طبقه وارد میشود، بی اندازه مهم است.

8-    البته تکوین ده ساله اخیر مبارزات طبقه کارگر نه به سمت سوی تشکل شورایی، بلکه به سوی تشکل سندیکایی رفته که برجسته ترین آن تشکیل سندیکای شرکت واحد و تا حدودی نیشکرهفت تپه است. اگر چپ ایران واقعا چپی انقلابی بود، اگر اتحادی نسبی بر آن حاکم بود، از این فضاهای ایجاد شده در دوران جنبش دموکراتیک 76 به بعد، آمادگی نسبی طبقه کارگر برای تشکل سندیکا و اوج گیری حرکتهای این طبقه، میتوانست به نفع طبقه، بهره برداری بسیار بیشتری بکند! البته همین حرکتهای جنبش کارگری نیز جریان حکیمی و کارمزدیان را دچار انزوا کرد.

۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(1)


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(1)

بخش اول-  بورژوازی ملی

 

این بسی حیرت انگیز اما حقیقتی است که بخشی از شبه چپ ایران تلاشی  فراوان کرده و میکند که با نقض، ضدیت و مقابله با تئوری های اساسی مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی، که او نمیخواهد آنها را راهنمای پراتیک قرار دهد، واقعیت را بر مبنای یک تئوری از پیش تعیین شده (گویا همان مارکسیسم) تبیین کند. جالب اینکه که این حضرات «مارکسیستها» یا «مارکسی های» دروغین چنان از پراتیک حرف میزنند، گویی در همه نظرات خود تابع واقعیتهای عینی هستند که بوسیله پراتیک در معرض دریافت احساس و تعقل انسان قرار میگیرد .

پس از یک سو مخالفت با تئوری انقلابی و از سوی دیگر راست و ریست کردن کردن واقعیت آنچنان که گواهی بر تئوری علی الظاهر مارکسیستی آنها باشد؛ از یک سو حد اعلای تلاش برای اینکه واقعیت منطبق با تئوری اقتصادی مارکس (که آنان در اینجا آن را بصورت یک چیز یک جانبه و بیروح در میآورند) تبیین گردد و چنانچه واقعیت مقاومت ورزد، «اسطوره» خطابش کنند، و از سوی دیگر حداعلای تاکید بروی پراتیک و اینکه گویا اینان تئوری را تابع پراتیک میدانند و بدور ریختن  هر گونه تئوری انقلابی!(که اینجا بنا به گفته شان به هیچکدام از اصول این تئوری پایبند نیستند) چنین است تضاد ناهنجار این شبه چپ ها!

 پس در نظرات این شبه چپ ها، تبیین واقعیت جامعه ایران بر مبنای تئوری اقتصادی مارکس  یا دقیقتر بگوییم انطباق واقعیت با تئوری، چگونه صورت میگیرد؟

 در اقتصاد ایران انباشت سرمایه صورت گرفته، تجزیه دهقانان به اتمام رسیده  و کار تبدیل به کالا شده است؛ طبقه دهقان در ساخت اقتصادی ایران  تبدیل به سرمایه دار و کارگر شده است و از این رو  تنها دو طبقه در جامعه شهری و روستایی ایران وجود دارد: طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر یا مزد بگیر. تضاد اصلی بین اجتماعی شدن تولید و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید یا تضاد کار و سرمایه است و در نتیجه انقلاب ایران سوسیالیستی یا انقلاب علیه کار مزدی است. از نظر اینان، نظام اقتصادی ایران سرمایه داری است و از این لحاظ  تفاوتی با کشورهای سرمایه داری غربی ندارد.  در نتیجه  چپ ایران بهتر است امپریالیسم را فراموش کند و تنها به سرمایه داری توجه کند.  زیرا امپریالیسم، نه امپریالیسم، یعنی تقسیم جهان به دو قطب اساسی امپریالیستها(سرمایه داری صنعتی و تکامل یافته) و کشورهای تحت سلطه با ساخت های عقب نگه داشته شده، بلکه تنها سرمایه داری است و سرمایه داری هم امپریالیسم و تحت سلطه، استعمارگر و مستعمره ندارد. همه کشورهای جهان از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب سرمایه داری اند و تنها منتظر انقلاب سوسیالیستی.

 و کدام اصول و تئوری قرار است بدور انداخته شود:

  تمامی اصول اساسی  مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی و تمامی تئوری مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا و تصرف قدرت سیاسی با قهرانقلابی، تمامی استراتژی و تاکتیک مارکسیستی! علی الظاهر همه چیز بر مبنای نظرات مارکس در کتاب  سرمایه تبیین میگردد، ولی این نکته ابتدایی عمدا نادیده گرفته شده یا فراموش میشود که اولا مارکس در این کتاب، یک اقتصاد سرمایه داری در عالی ترین شکل خود را مورد مطالعه قرار داده است؛ دوما این کتاب جلدهای دوم و سومی نیز دارد که باید همتراز با جلد نخست به مثابه راهنما، فرا راه  قرار گیرند؛ و سوما اقتصاد جهان پس از تکامل سرمایه داری به امپریالیسم، بدو دسته اساسی از کشورها تقسیم شد: کشورهای امپریالیستی و کشورهای مستعمره، نیمه مستعمره و بطور کلی تحت سلطه.

همانطور که اقتصادی که در سرمایه مورد مطالعه قرار داده میشود، یک اقتصاد پیشرفته و در عین حال، در یک حالت عام، تیپیک و ایده آل( گرچه کاملا متکی به فاکتها و واقعیت های مشخص تاریخی) است و و اقتصاد هر کشور مشخص سرمایه داری  باید در پرتو ایده های اساسی آن مورد مطالعه مشخص  قرار گیرد، در عین حال پس از تقسیم جهان به امپریالیسم و مستعمره باید اقتصاد کشورهای تحت سلطه نه تنها همچنان بر مبنای آثار تئوریک اقتصادی مارکس و انگلس، بلکه همچنین تحقیقات لنین درباره امپریالیسم و نظرات تئوریک وی  و نیز تحقیقات تئوریک مائو و احزاب کمونیست در کشورهای تحت سلطه در مورد اقتصاد این کشورها، مورد مطالعه مشخص قرار گیرند.

اما بر همان مبنای ظاهرا اتخاذ شده یعنی سرمایه مارکس(جلد نخست) نیز توضیحات یا تحلیل مشخص این جریانها، تهی از هر گونه مبنای علمی و اتکاء تئوریک به این اثر مارکس میباشد. لازم به ذکر است و همانطور که در ادبیات جمعی از مائوئیستهای ایران آمده، تغییرات معینی به نفع توسعه و تکامل سرمایه داری در ساختار اقتصاد ایران بوجود آمده است، ولی این تغییرات بر نظرات این دسته ها دلالت نمیکند. نه اقتصاد ایران دلایلی قابل قبول برای نظرات اینان ارائه میدهد و نه مبارزه طبقاتی و ملی گواهی است بر نظرات ایران.  در واقع، گر چه در اقتصاد ایران یک نوع سرمایه داری با ویژگیهای معین که خصلت بارز و منحصر به فرد آن، اتکا به درآمد صدور مواد خام (نفت) و صنایع مونتاژ برای مصرف داخلی است، تسلط یافته، اما اقتصاد در مجموع آن، کمابیش تلفیق و  ترکیبی از شیوه های تولید، از نوعی سرمایه داری وارداتی گرفته تا اشکال تولید عقب مانده و تکامل نیافته است که نه بعنوان حدودی کاملا مجزا، بلکه به مثابه حدودی متداخل، درهم پیچیده و در اشکال نوینی ترکیب یافته اند. شکل نهایی موجود، بکلی با آنچه در غرب به عنوان سرمایه داری صنعتی  میبینم، تفاوت دارد.

 درست به دلیل این ناهمگونی و تفاوت کیفی بین سرمایه داری عقب مانده ایران و سرمایه داری پیشرفته کشورهای غربی است که این حضرات دست به راست و ریست کردن اقتصاد ایران با تئوری گویا مارکسیستی خود میزنند. هر چیز که علیه تئوری های آنها گواه بدهد انکار میکنند. اگر طبقه ای غیر کارگر موجود باشد، انکارش میکنند؛ اگر مبارزه ای غیر از مبارزه طبقه کارگر موجود باشد، انکارش میکنند و چنانچه هر تضادی غیر کار و سرمایه بروز کند، آنها آن را نیز انکارش میکنند. انکار کردن واقعیت: چنین است لب روش و فکر اینان!

آنان، غیر از انکار کردن روش دیگری نیز دارند: هر چیز که نام و نشانی از طبقه کارگر نداشته باشد، منسوب به بورژوازی میدانند. اگر طبقه کارگر نباشد، بورژوازی است. اگر مبارزه طبقه کارگر نباشد، مبارزه بورژوازی است و اگر تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی نباشد، تضاد درون کمپ بورژوازی است.

«اسطور شناسان» شبه چپ مردمانی بس غریب هستند. آنها هر بار واقعیت را انکار میکنند و هنگامی که واقعیت دوباره قد میافرازد، و آنان را بور میکند، آنها دوباره انکارش میکنند و باز هم دوباره همان قد بر افراشتن و بور شدن! گویا آنها منافع معینی در نفی نظرات مقابل دارند که اسن چنین از انکار واقعیت خسته نمیشوند!

 یکبار، در زمانهای قدیم، شخصی که ترتسکیست بود و درس «اسطور شناسی» را  در دانشگاههای انگلستان خوانده بود، به مملکت ما آمد و طبقات را زیر «میکروسکپ» ترتسکیسم خود که اوآن را «مارکسیسم انقلابی» اسم گذاری کرده بود، گذاشت و«اسطوره بورژوازی ملی» را کشف کرد. او شاد و و به وجد آمده از اینکه  نه به عنوان یک ترتسکیست، بلکه به عنوان یک اسطور شناس متبحر شناخته شد، شروع کرد دیگران را دعوت به اسطور شناسی کردن! مدتها بعد مردمانی یافت شدند که گویا ترتسکیست نبودند و آنها نیز که موفقیت نیم بند آن شخص مزبور به مزاجشان خیلی سازگار آمده و سرمستشان کرده بود، راه «اسطور شناسی» او را ادامه دادند و «اسطوره طبقه متوسط »( منظورشان از طبقه متوسط خرده بورژوازی بود!؟ )  را کشف کردند. آنها نیز متوجه شدند که در ایران همه  چیز اسطور است مگر سرمایه دار و کارمزد. خلاصه، بازار «اسطوره شناسی»  و «اسطوره بازی»  گرم شد و رونق یافت. پس از  آن مردمانی یافت شدند که  کار و کسبشان «اسطوره شناسی» شد.  بدین ترتیب تمامی توده کشاورزان، زارعین، دهقانان بی زمین و کم زمین و یا خرده مالکین میانه و مرفه، اقشار مختلف خرده بورژوازی شهری و پس از آن امپریالیسم  و ملت های تحت سلطه هم «اسطوره» شدند.  و آنگاه به خیال خود گمان کردند که «اسطوره» ها را که ناپدید کردند، فضای مه آلود ی که جهان چپ  ایرانی را در بر گرفته بود، کنار زده اند و همه چیز را صاف و شفاف و ساده کرده اند!؟ از نظر این حضرات، در جامعه  ایران در شهر و روستا، مانده بود دو طبقه، یک «تناقض» و یک انقلاب.  بورژوازی و پرولتاریا (یا کارمزدان)، تضاد کار و سرمایه و انقلاب سوسیالیستی. آنها آنقدر این چیزها را تکرار کردند که دیگر براستی باورشان شد که آنچه میگویند کاملا متکی به آموزشهای مارکس است، مارکسی که آنها هیچ یک از نظریات انقلابیش را قبول نداشتند جز این که به وی اقتدا کنند که گویا در نظام سرمایه داری تنها با موجودیت مطلق دو طبقه توافق داشته است!  

براستی که آگر مسائل به این سادگی بود، و جامعه سرمایه داری چنین ساده و صاف و بی پیچیدگی و ترکیبات بغرنج بود، سالها بود که بشر باید، حداقل در کشورهایی با بیش از سیصد سال رشد سرمایه داری،  پا به  کمونیسم گذاشته باشد!

 ما البته «اسطوره شناس» نیستیم و واقعیت شناسی را بر اسطوره شناسی یا اسطوره کردن  واقعیت ترجیح میدهیم!  و درست به همین دلیل، خود را موظف میبینیم که واقعیت را از شر اسطوره نجات دهیم. اگر اسطوره شناسان واقعیتها را به اسطوره تبدیل میکنند، ما تلاش میکنیم که واقعیتها را از  اسطوره انگار گرفتن، پاک کنیم. اگر اسطوره شناسان با اسطوره جا زدن واقعیت،  ترتسکیسم را بجای مارکسیسم جا میزنند، ما با طرد اسطوره از واقعیت، به طرد ترتسکیسم و رویزیونیسم و دشمنان در لباس دوست مارکسیسم، میپردازیم و مصمیم که مارکسیسم - لنینبسم - مائوئیسم را بجای آنها قرار میدهیم. چنین است آنچه که ما میخواهیم در این نوشته دنبال کنیم:

در بخش اول این نوشته، ما نظرات «اسطور شناس» متقدم  که شهره  چپ ایران است، یعنی حکمت ترتسکیست، در مورد بورژوازی ملی مرور میکنیم .(1) در بخش دوم این نوشته  نظرات کارمزدیان، این اسطور شناسان  متاخر را در مورد طبقه میانی یعنی خرده بورژوازی مرور خواهیم کرد.

 

 حکمت ترتسکیست میخواهد نقش یک مارکسیست- لنینست را بازی کند!

جزوه «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» با دو نقل قول از لنین آغاز میشود. حکمت مزورانه میخواهد وانمود کند که گویا بطورجدی مارکسیست(مارکسیست- لنینیست یا آنطور که در متن جزوه مزبور، این دو بیشتر بطور جداگانه آورده میشود «مارکسیست و لنینست») و هوادار لنین است و یا حداقل به گفته هایی که از لنین نقل میکند اعتقاد و باور دارد و گمان میکند که آنها یا راهنمایی برای بحث وی میباشند ویا چکیده بحث او را خلاصه میکند. اما اگر از لنینست بودن و یا هوادار لنین بودن حکمت( و نیز دارودسته سهندی ها)، که یک نیرنگ شیادانه است، بگذریم، متن مقاله وی نشان میدهد که او نه به هیچ عنوان آنچه را از لنین نقل میکند، فهمیده است ، نه به آن باور دارد و آنها را راهنمای بحث خود قرار میدهد. به نقل قول های حکمت از لنین توجه کنیم:

« تا وقتى که ما کاملا و به روشنى درنيابيم که کدام طبقات قادرند، به دليل شرايط عينى اقتصادى، انقلاب بورژوائى روسيه را پيروز سازند، تمام گفتارمان در باره پيروزى اين انقلاب چيزى بيش از عبارات توخالى و رجزخوانى دموکراتيک نبوده و تاکتيک‌هايمان در انقلاب بورژوائى ناگزير پا در هوا و متزلزل خواهد بود. اگر در ارزيابى دورانهاى انقلابى، ما فقط به مشخص نمودن خط کلى عملکرد طبقات مختلف اکتفا کنيم، بدون آنکه اشکال مبارزاتشان را بررسى نمائيم،  بحث ما از نظر علمى ناقص و غير ديالکتيکى بوده و از نقطه نظر پراتيک سياسى در حد کلام بيجان استدلاليّون باقى ميماند...»  و

«پيش از جواب گفتن به اين سؤال که آيا ما بايد از "اپوزيسيون" پشتيبانى کنيم يا نه، بايستى بفهميم که پايه‌هاى طبقاتى اين"اپوزيسيون" (يا ليبراليسم روسى) چيست و بسط انقلاب و رشد طبقات انقلابى با موقعيت و منافع ليبراليسم در چه رابطه‌اى قرار دارد»

هر دو مقاله فوق در کتابهاى "ارزيابى انقلاب روسيه" و " پرولتاريا، بورژوازى و انقلاب دموکراتيک" به فارسى منتشر شده است».( منصور حکمت، اسطوره  بورژوازی ملی و مترقی، جزوه اول ، ص 1، تمامی نقل قولهای ما از همین جزوه و بر مبنای صفحات الکترونیک آن استوار است)

بپردازیم به نکات مندرج در گفته های لنین:

نظر لنین در گفته نخست در این باره است که کدام طبقات بدلیل شرایط عینی اقتصادی خود قادرند انقلاب روسیه را پیروز سازند و نه اینکه کدام طبقات در انقلاب دموکراتیک روس میتوانند شرکت داشته باشند. روشن است که از نظر لنین طبقه کارگر و دهقان، طبقاتی هستند که میتوانند انقلاب روس را پیروز گردانند، ضمن آنکه رهبری انقلاب باید بدست طبقه کارگر باشد و این طبقه دهقانان را از زیر نفوذ بورژوازی لیبرال خارج کرده و رهبری کند. همچنین از این گفته لنین به هیچوجه این نتیجه حاصل نمیشود که مثلا انقلاب روسیه سوسیالیستی است و یا سوای مبارزه ای افشاگرانه، پیگیر و سرشار از مضمون  با بورژوازی لیبرال، دیگر هیچگونه سازش، پشتیبانی یا اتحادی با وی در مبارزه با تزاریسم جایز نیست.

در حالیکه، بحث حکمت با جریان خط سه به هیچوجه بر سر رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک بویژه رهبری اقشار زحمتکش شهری و روستایی، نبوده، بلکه اولا بر سر ساخت اقتصادی  که از نظر او  مطلقا سرمایه دارنه است، میباشد؛ دوما بر سر وجود طبقه ای به نام بورژوازی ملی و لیبرال است که او آن را دارای موجودیت واقعی در اقتصاد ایران نمیداند. (2)

در گفته دوم نیز مضمون بحث لنین این است که پیش از اتخاذ هر گونه تاکتیک انقلابی در قبال برخورد به جریانهای سیاسی، باید پایه های طبقاتی این جریانها را بشناسیم. یعنی باید بدانیم که آنها نماینده کدام طبقات مخالف تزاریسم هستند و دوری و نزدیکی اقتصادی- سیاسی طبقه کارگر با این طبقات (در اینجا لیبرالهای روسی) در چه درجه ای است و بر چنین مبنایی پشتیبانی طبقه کارگر از آنها در شرایط معین و مشخص، به چه درجه ای به بسط و تکامل مبارزه به نفع طبقات انقلابی(در اینجا کارگران و دهقانان) میانجامد. همچنین بدانیم که مضمون، مقاصد و اهداف این طبقات از آن درجه ای که با تزاریسم مبارزه میکنند، چیست و تا چه حد و مرزهایی این مبارزه را ادامه میدهند. با توجه به همه اینها است که میتوانیم تاکتیکهای خود را در مورد درجه وحدت( اتحاد، ائتلاف) و درجه و شدت کم و زیاد مبارزه با آنها در شرایط گوناگون، بدرستی تنظیم کنیم. بنا به گفته لنین، چنانچه طبقه کارگر روس بخواهد از اپوزیسیون روس پشتیبانی کند، باید نخست پایه های طبقاتی آن( لیبرالیسم روسی) را مورد بررسی قرار دهد.

 اما آنچه منظور لنین نیست، این است که طبقه کارگر روس در هیچ شرایطی نباید از اپوزیسیون لیبرالی پشتیبانی کند، یعنی آنچه شبه چپ ها در بوق و کرنا میکنند. مقالات لنین  که حکمت از آنها نقل قول میکند مربوط به دوره انقلاب 1905 است. حال آنکه میدانیم که لنین و بلشویکها  خواه پیش از انقلاب 1905 و خواه در برخی مراحل انقلاب دموکراتیک 1905  تا سالهای 1917، اتحادهایی معین با لیبرالیسم روس برقرار کردند. آنان ضمن مبارزه ای مداوم با این بورژوازی لیبرال  که ضمنا از نقطه نظر لنین دارای غنا، عمق و پیچیدگی بیشتری نسبت به مبارزه با تزاریسم بوده و در پرورش طبقه کارگر و ارتقا دانش وی نقش موثرتری داشت، نه هیچوقت آن را مشابه تزاریسم قلمداد کردند و نه آن درجه از شدت مبارزه ای که بر علیه آن پیش بردند، همپایه آن شدت و درجه ای بود که علیه تزاریسم پیش میبردند. تنها در سالهای پس از انقلاب فوریه است، یعنی زمانی که انقلاب دموکراتیک روسیه از نظر سیاسی به پایان رسید، که سیاست طبقه کارگر در مورد بورژوازی لیبرال تغییر میکند و انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرار میگیرد.( نگاه کنید به  لنین، بیماری چپ روی در کمونیسم، بخش دوم)(3)

 

چرا حکمت رد گم میکند؟

حال که این دو گفته را بررسی کردیم متوجه میشویم که این مباحث ربط چندانی نه به عنوان مقاله حکمت دارد و نه به مضمون مقاله وی. بحث حکمت درباره این نیست که بورژوازی ملی و لیبرال در ایران وجود دارد و حال که وجود دارد، نباید اجازه دهیم بجای طبقه کارگر این بورژوازی رهبری انقلاب را بدست گیرد و یا مثلا برخورد تاکتیکی با آن باید چگونه باشد، خیر! هیچکدام از این نکات نیست، بلکه این است که اصلا چنین بورژوازی ای وجود ندارد. و اگر همه بحث این است که شرایط تغییر کرده و ایران مانند روسیه نیست و بورژوازی ملی در اقتصاد وابسته ایران تحلیل رفته و جزیی از آن شده است، در این صورت آوردن این دو گفته لنین جز نقش یک هارت و پورت بی محتوی بچگانه روشنفکری و جز اینکه نویسنده بخواهد بگونه ای دروغین وانمود کند مثلا به لنین اقتدا میکند، چه معنایی دارد؟

میتوانیم بپرسیم که آیا اگر کسی در سر آغاز نوشته خود گفته هایی از لنین بیاورد، این نشان دهنده لنینست بودن اوست؟ خیر! چنین چیزی نیست. اینجا هدف حکمت تنها فریب خواننده است و بس.

در حقیقت این یکی از شیوه های فوق العاده کریهی است که میان ترتسکیستها( و رویزیونیستها) شایع است. بیشتر جریانهای اپورتونیستی و رویزیونیستی از چنین شیوه هایی برای رد گم کردن استفاده میکنند. انواع و اقسام تفکرات رویزیونیستی، ارو کمونیسم و ترتسکیستی را با مقداری مارکسیسم درهم میکنند و اسم معجون را میگذارند مارکسیسم، «مارکسی»  یا «مارکسیسم انقلابی» که در حقیقت همان ترتسکیسم ارتجاعی است.  شیادی سیاسی، بازی های فریبکارانه، مانوری های دروغین میان ایدئولوژیها، به مارکس و لنین اقتدا کردن و از آنها  نقل قول آوردن و پس از آن کالای رویزیونیسم و ترتسکیسم خود را بخورد خواننده دادن، اینهاست شیوه های ننگین اپورتونیستها، رویزیونیستها! و همچنین بویژه روش ترتسکیست های کنونی ایران.  اینها به به هیچ اخلاقیاتی پایبند نبوده! و هیچ صراطی را مستقیم نیستند! فریب و دروغ  و امر و اهداف اصلی خود را در لوای مانور بین نظرات انقلابی به پیش بردن! چنین است شیوه های شیادانه ترتسکیستی!  و پس از مدتی که این مزوران که عمدتا مزدوران امپریالیسم هستند، امر خود را تحت لوای نام انقلابیون بزرگ پیش بردند ازآنها تبری میجویند و شروع میکنند به نقد نظرات آنان که آنان به هیچ وجه اعتقادی بدانها نداشته اند. (4)

 

منظور حکمت از « توهمات منشویکی» چه بود؟

 در مقدمه بخش دوم این جزوه ، حکمت ضمن بحث درباره بورژوازی ملی و چگونگی برخورد های تاکتیکی به آن، از «توهمات منشویکی» چپ ایران(عمدتا خط سه)  صحبت میکند. منشویکها جریانی اپورتونیستی- خرده بورژوایی در چپ روسیه بودند و در بخشی از مهمترین مسائل تئوریکی، سیاسی، استراتژی و تاکتیک و نیزچگونگی برخورد به دهقانان و جذب آنها و رهبریشان بوسیله طبقه کارگر و نیز تصرف قدرت سیاسی از طریق قهرآمیز، در مقابل جریان بلشویکها که جریان انقلابی - پرولتاریایی  بودند، قرار داشتند.  با این وصف، حکمت که از توهمات منشویکی چپ ایران صحبت میکند، حتما خود را منسوب به جریان بلشویکها میداند.  باید ببینیم که منظور حکمت  از این  مقایسه چه بوده و قیاس خود را چگونه  به عمل میآورد و چگونه خود را در موضع بلشویکها فرض میکند. نخست به این بخش از گفته های حکمت توجه کنیم:

« ... واقعيات مبارزه طبقاتى گريبان اسطوره بورژوازى ملى را رها نکرد.  يک سال قبل اگر کسى از روى تعلق خاطر به جنبش کارگرى "اهانتى" به"بورژوازى ملى" روا ميداشت، اگر ضدانقلابى‌اش ميناميد، لفظ "ملى" (که در کشور تحت سلطه امپرياليسم تنها به معناى "ضد امپرياليست" ميتواند تعبير شود)(( و چقدر حکمت ضد امپریالیست بود)) را از سر او زياد ميدانست، خيانتش را پيش‌بينى ميکرد و کارگران را از او برحذر ميداشت و...، فغان از حلقوم عشاق سينه چاک اين عجوزه مفلوک برميخواست و سيل برچسب‌هاى "سياسى" مانند "شبه تروتسکيست"،(( و چرا نه ترتسکیست! مسئله حکمت از شبه ترتسکیست بودن رد بود)) "چپ رو" و غيره بسوى او جارى ميگشت. البته شايد هم حق داشتند، شايد در آن روزگار باستان! شيوه توليد در ايران فرق ميکرد، مرحله انقلاب فرق ميکرد، جناح‌بندى‌هاى هيأت حاکمه فرق ميکرد، حقيقت فرق ميکرد، "مارکسيسم" فرق ميکرد و...! اما به هر طريق امروز اوضاع به گونه ديگرى است. سيلى که از خون پاک کارگران و زحمتکشان انقلابى و رزمندگان کمونيست ايران در گوشه و کنار کشور، در کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا، خوزستان، اصفهان، تهران و... به "مرحمت" همين حضرات"بورژوازى ملى ايران" در يکساله اخير جارى گشت پايه‌هاى توهمات منشويکى بخش وسيعى از کمونيست‌هاى کشور ما را سست کرده است. "بورژوازى ملى ايران" ماهيت کريه و متعفن خود را بوضوح به نمايش گذارده است.پرونده‌هاى "مکشوفه" مبنى بر گلباران سفارت امريکا توسط اين حضرات، تجربه بسيارى از نيروها را از بمباران زحمتکشان کردستان تکميل کرد و اسطوره بورژوازى ملى و مترقى به حکم شرايط عينى مبارزه طبقاتى تا اطلاع ثانوى به خاک سپرده شد.»(حکمت، همان مقاله، مقدمه جزوه دوم، عبارات داخل دوهلال از ماست).

آنچه ما در اینجا میبینیم نه تجزیه و تحلیل دقیق  وهمه جانبه واقعیت، و تدوین روشن و شفاف چگونگی اشکال مبارزه  با بورژوازی ملی ایران که در آن دوران پس از انقلاب عمدتا مواضعی ضد انقلابی داشت، بلکه مشتی کلمات و عبارات تهییجی است که با احساساتی سطحی همراه بوده و قرار است که خواننده را تحت تاثیر نوعی مواضع به ظاهر رادیکال شبه چپ قرار دهد و از اعمال و برخوردهای ضد انقلابی بورژوازی ملی ایران، برای مقاصد اصلی خود که نفی تئوری ها، اصول، استراتژی و تاکتیک های مارکسیسم- لنینیسم بود، سود جوید. حکمت کوچکترین تلاشی نمیکند که نظریه و قیاس خود را توضیح دهد. در حقیقت، او از شرح اینکه چرا و بر مبنای چه همگونی ها و تضادهایی این قیاس را به عمل آورده، طفره میرود. اما ما بر خلاف گریز حکمت از وارد شدن درست و اصولی در مسئله تفاوت و تضاد بلشویکها با منشویکها بر سر مسئله برخورد به بورژوازی لیبرال روسیه، به شرح اساسی ترین نکات اختلاف میان این دو جریان که یکی مارکسیستی و دیگری اپورتونیستی و رویزیونیستی است، میپردازیم و آنگاه به اختلاف میان مضامین آن مبارزه، با تقابل حکمت که گویا میخواهد در نقش یک بلشویک ظاهر شود(حکمت و بلشویسم! از آن حرفهاست) با خط سه ای ها( جریان مارکسیستی- لنینستی و تا حدودی مائوئیستی) در آن شرایط میپردازیم:

 

اختلاف میان بلشویکها با منشویکها در مورد بورژوازی لیبرال روس  

1-  بلشویكها با منشویکها بر سر ساخت اقتصادی روسیه بحث مهمی نداشتند و این هر دو كمابیش ساخت اقتصادی روسیه را سرمایه داری میدانستند.

2 - بلشویكها با منشویکها در مورد مرحله انقلاب بحثی نداشتند و هر دو انقلاب را بورژوا- دمكراتیك ارزیابی میكردند.

3-  هر دو جریان بلشویک و منشویک به وجود بورژوازی لیبرال در روسیه و مخالفتهای نسبی آن با تزاریسم معتقد بودند.

به این ترتیب اختلاف آنها بر سر ساخت اقتصادی، طبقات موجود و مرحله انقلاب نبوده و  مجادله و مقابله ای بر سر وجود یا عدم وجود، یا باصطلاح حکمت«اسطوره» بودن این بورژوازی نداشتند، بلكه نکته مرکزی اختلافشان بر سر روش برخورد به این بورژوازی یا در حقیقت تاکتیکهای برخورد به بورژوازی لیبرال روس در چارچوب استراتژی کسب قدرت بوسیله طبقه کارگر بود.

منشویكها معتقد بودند كه چون انقلاب بورژوائی و دمكراتیك است، باید رهبری آن در دست بورژوازی بوده و نباید در مقابله با این بورژوازی و مبارزه افشاگرانه با او، وی را از انقلاب فراری داد و «رماند»، بلكه باید تنها جنبه های وحدت و اتحاد با آن را دید. مبنای تئوریکی آنان اقتدا به شرح مارکس و انگلس از ماتریالیسم تاریخی بود. آنها میگفتند چون ماركس گفته رشد نیروهای مولد در مرحله معینی با روابط تولیدی در تضاد می افتد، و آن روابط تولیدی هم که قرار است در روسیه بجای تزاریسم و بخش های فئودالی اقتصاد بنشیند، سرمایه داری است، پس نه وظیفه طبقه کارگر، بلکه وظیفه بورژوازی است که انقلاب بورژوازیی  را رهبری کند. بنابراین  نباید مانع ایجاد روابط تولیدی سرمایه داری بوسیله بورژوازی و رشد نیروهای مولد تحت رهبری وی شد، بلكه باید در تصرف قدرت بوسیله بورژوازی و رهبری دهقانان بوسیله وی، به او کمک کرد و پس از به قدرت رسیدن بورژوازی، و زمانی که رشد نیروهای مولد نوین یعنی طبقه کارگر روس به حد کافی رسید، در یك مبارزه پارلمانی با او(و این استراتژی کسب قدرت بوسیله منشویکها بود) قدرت را از دست وی در آورد. بدین ترتیب منشویکها طبقه کارگر و دهقانان را بدنبال روی از بورژوازی میکشاندند و نیز کسب قدرت بوسیله مبارزه پارلمانی اساس استراتژی آنان بود. منشویکها، اپورتونیسم و رویزیونیسم نوع روسی و نمایندگان سیاسی خرده بورژوازی بودند و نقش عاملین نفوذ بورژوازی درون طبقه کارگر را بازی میکردند.

 برعکس، بلشویكها معتقد بودند كه نباید به این دلیل که انقلاب بورژوا- دمکراتیک است اجازه داد که  بورژوازی لیبرال رهبر انقلاب باشد. زیرا این بورژوازی تحت شرایط نوین جهانی که انقلاب پرولتاریایی در دستور کار طبقه کارگر بسیاری کشورها قرار گرفته و نیز شرایط ویژه روس، در پیشبرد مبارزه بورژوا- دمکراتیک علیه تزاریسم و روابط فئودالی موجود، ناپیگیر و سازشکاراست و از طبقه کارگر و دهقانان بیشتر میترسد تا از تزاریسم. در نتیجه تمایل ندارد که انقلابی که او باید به سرانجام برساند، به ریشه ای ترین  و براترین شکل از فئودالیسم و ارتجاع تزاری گسست کند و بگونه ای همه جانبه و عمیق انقلاب را به نفع دهقانان به انجام رسانده، رشد همه جانبه نیروهای مولده نوین را میسر سازد.  به این نحو چنانچه طبقه کارگر به این بهانه که انقلاب بورژوا- دمکراتیک است، رهبری انقلاب را به وی  سپارد، او قادر نخواهد بود آن را پیش برد؛ نه مسئله زمین و دهقانان را حل خواهد کرد و نه در ساخت اقتصادی تحولات لازم را پدید خواهد آورد، و نه توانایی گسترش آزادیهای سیاسی و اجتماعی را آن سان که نیاز طبقه کارگر است و میتواند صورت دهد، خواهد داشت.  از این رو وظیفه حزب طبقه کارگر این است که با آن بر سر رهبری انقلاب مبارزه ای جدی، مداوم و مستمر كرده و همه ناپیگیری ها و فریبكاری ها و تزلزلات آن را در مبارزه با تزاریسم افشا نماید و علیه همكاری های معین آن در نفوذ در جنبش كارگری و در سركوب جنبش طبقه کارگر و دهقانان، به مبارزه نظری و عملی دست زند و به یک کلام، در اتحاد با دهقانان، رهبری انقلاب را از دست وی بگیرد، انقلاب بورژوا - دموکراتیک روس را به پایان رساند وضمن ایجاد شرایط پیشرفت اقتصاد روسیه برای  گذار به سوسیالیسم، آن را عملی سازد. بلشویکها مارکسیست و نماینده طبقه کارگرروس بودند.  

 

اختلاف میان مارکسیست- لنینستها و ترتسکیستها بر سر بورژوازی ملی بر سر چه بود؟

حال که مهمترین رئوس اختلاف میان بلشویکها و منشویکها را مرور کردیم، باید به نکات مورد اختلاف میان مارکسیست- لنینستها(در حال حاضرمائوئیست ها) با ترتسکیستها  بر سر بورژوازی ملی توجه کنیم:

اولین مورد، اختلاف بر سر ساخت اقتصادی جامعه ایران  است . یعنی حضرات ترتسکیستها ساخت اقتصادی ایران را سرمایه داری میدانند. آنها در عین حال حضور امپریالیسم در اقتصاد ایران را نمی بینند و نقش بازدارنده آن در پویایی و رشد اقتصاد ایران را زیر این عنوان که مسئله ما مثلا رشد صنعتی و اقتصاد ملی نیست، لاپوشی میکنند.

دوم:  بر این منوال آنها اساسا حضور بورژوازی ملی و لیبرال در اقتصاد ایران را منکر هستند. آنها میخواستند«این لفظ از ادبیات كمونیستی حذف گردد».(حکمت ، همان مقاله)

در حالیکه علیرغم رشد نسبتا زیاد سرمایه داری و بهم خوردن و تحلیل رفتن ساختار فئودالی  در ساختار یک سرمایه داری عقب مانده، این ساختار نوپدید، نتوانسته بورژوازی ملی ایران را نابود و آن را بطور همه جانبه و مطلق در سرمایه های امپریالیستی مستحیل گرداند. این بورژوازی كمابیش چه در عرصه اقتصادی و چه در عرصه های سیاسی و فرهنگی وجود دارد و در تمامی این عرصه ها تحت فشار انحصارات امپریالیستی و بورژوازی وابسته می باشد.

سوم: آنها انقلاب ایران را سوسیالیستی( و البته بطور متصنع و گر نه آنها نه تنها به انقلاب سوسیالیستی، بلکه به هیچ انقلابی باور ندارند) ارزیابی میکنند.(5)

 بنابراین اساس اختلاف جزوه با چپ انقلابی آن زمان، نه در شیوه برخورد طبقه كارگر به این بورژوازی(چیزی که در مورد اختلاف میان بلشویکها و منشویکها وجود داشت) و ایضا چگونگی کشاندن دهقانان به زیر رهبری طبقه کارگر( که مسئله از نظر آنان بطور کامل فیصله یافته بود) بجای دنباله روی از بورژوازی و نیز تصرف قدرت سیاسی،(که آنها هرگز جز با شعار «مجمع عمومی» درباره آن مطلقا بحث نمیکنند) بلكه اساسا در مورد اساس وجود این بورژوازی است.

به این ترتیب بر خلاف بلشویکها و منشویکها،اختلاف میان مارکسیست- لنینست ها و ترتسکیستها بر سر تاکتیک برخورد به بورژوازی لیبرال(ملی) نبوده و نیست، بلکه در درجه نخست  بر سر ساخت اقتصادی ایران و مرحله انقلاب و در درجه دوم بر سر نفس حضور بورژوازی ملی در اقتصاد ایران است. هیچکدام از این موارد در اختلاف میان بلشویکها و منشویکها وجود نداشت.

نکته مهم در این قضیه این است که حکمت ضمن تغییر محتوی و مضمون اختلاف در چپ ایران با چپ روسیه، یا یگانه انگاشتن این اختلاف و با منتسب کردن چپ انقلابی ایران به  «توهمات منشویکی»، ضمن  یک مانور تصنعی و دروغین میخواهد خود را بلشویک جا زند و این البته نامی است که حکمت نمیتواند خود را به آن منتسب کند!

 

مقایسه ای معقول میان چپ ایران و چپ روسیه

اگر میان جریانهای چپی که به وجود بورژوازی ملی در ایران معتقد بودند، كسانی یافت میشدند كه می گفتند به این دلیل که انقلاب دمكراتیك است و جنبه بورژوائی دارد، باید رهبری آن بدست بورژوازی ملی باشد، و در عین حال استقلال طبقه کارگر و پروسه تصرف قدرت از طریق مبارزه قهر آمیز ( جنگ خلق، قیام مسلحانه) و نیز کشاندن زحمتکشان شهر و روستا را به زیر رهبری طبقه کارگر نفی میکردند و استراتژی دنباله روی از بورژوازی را بجای آن قرار میدادند؛ میتوانستیم آنها را با منشویکها مقایسه کنیم؛ و اگر در عین حال در مقابل آنان کسانی یافت میشدند که میگفتند خیر گرچه انقلاب بورژوا- دموکراتیک است، اما رهبری انقلاب نباید در دست بورژوازی ملی باشد، بلکه باید در دست طبقه کارگر باشد که در اتحاد با توده های کثیر زحمتکشان، کشاورزان، زارعین و دهقانان فقیر روستا انقلاب را پیش برد، اگر این احزاب میگفتند که برخورد به بورژوازی ملی نیز باید دوگانه باشد و تنها زمانی و به درجه ای باید از مبارزه آن پشتیبانی کرد که این مبارزه دارای مضمون دموکراتیک و ضد امپریالیستی باشد، و در عین حال و ضمن پذیرش پشتیبانی و اتحادهای نسبی، هنگامی که بورژوازی در مقابل دشمنان اصلی طبقه کارگر و توده زحمتکشان است، در عین حال از استقلال سیاسی- تشکیلاتی و نظامی طبقه کارگر مراقبت میکردند و با بورژوازی ملی در همه حال مبارزه ای مداوم و پیگیر را بر سر همه ی مسائل دموکراتیک و ضد امپریالیستی پیش میبردند، و بالاخره اگر این سازمانها استراتژی کسب قدرت از طرق قهر آمیز را فرا راه خود قرار میدادند و در به عمل در آوردن آن کوشش میکردند، میتوانستیم آنها را نیز با بلشویکها مقایسه کنیم؛  و در مجموع، چنانچه دو وجه قضیه ما حداقل در رئوس کلی خود قابل مقایسه میشد، آری در هنگام، این قیاس و در این چارچوبها، میان این مباحث و مباحث منشویکها و بلشویکها می توانست درست تلقی گردد. نتیجتا، برخورد نخست می توانست راست و منشویكی قلمداد گردد و با آن مبارزه صورت گیرد.

چنین تجاربی در چین در سالهای لشکر کشی به شمال نیز وجود داشت. رهبری حزب آن زمان در دست چن دوسیو بود که برخورد وی به جریان بورژوازی ملی که درون گومیندان متشکل شده بود، راست و منشویکی ارزیابی شد. به گفته مائو، چن دوسیو اتحاد با بورژوازی ملی را میدید ولی مبارزه با آن را نمیدید. او اهمیت تشکیل ارتش مسلح طبقه کارگر و دهقانان و مبارزه متشکل نظامی کارگران و دهقانان را برای کسب قدرت سیاسی درنیافت . دهقانان را رها کرد و حزب را به دنباله روی از بورژوازی ملی که در حزب گومیندان متشکل بود، کشاند و در سال 1927شکست سنگینی به طبقه کارگر و حزب کمونیست نوپای چین تحمیل کرد.

 

حکمت منشویک!

در ایران نیز گرایش های نادرست در میان خط سه،  در برخی رو شهای تاکتیکی برخورد به بورژوازی ملی نیز وجود داشت. اتحاد با بورژوازی ملی بدون مبارزه مداوم و پیگیر با آن یا توام با یک مبارزه ضعیف و نیم بند، دنباله روی واقتدا جستن به بورژوازی ملی بویژه در دوران ریاست جمهوری بنی صدر و مبارزات دموکراتیک پیش از خرداد 60، عدم تمرکز روی طبقه کارگر و حفظ استقلال سیاسی وی نسبت به دیگر طبقات. اینها البته اشتباهات و انحرافاتی بود که باید با آن مبارزه صورت میگرفت.

اما راه خلاصی از این راست روی ها، به هیچ وجه کشانده شدن به روی دیگر سکه یعنی مبارزه به تنهایی و دوری جستن از هرگونه پشتیبانی و اتحاد در شرایط معین نبود. ضمن آنکه محتوی و مضمون اختلاف بلشویکها با منشویکها، نه تنها در شیوه برخورد به بورژوازی لیبرال(که در جای خود اهمیت بسیار داشت) بلکه بویژه جذب دهقانان و رهبری آنها بوسیله طبقه کارگر و نیز در استراتژی کسب قدرت سیاسی از راه پارلمان یا از از طرق قهر مسلحانه( در روسیه قیام مسلحانه در مراکز شهری ) نهفته بود. در حقیقت، ریشه برخورد راست منشویکها به بورژوازی لیبرال روس سوای نفهمیدن اهمیت نیروی دهقانان در انقلاب، درست از استراتژی کسب قدرت از طریق صلح آمیز و از راه پارلمان ریشه میگرفت و این خود متکی به یک درک مکانیکی و ضد دیالکتیکی از شرح مارکس از ماتریالیسم تاریخی بود.

بر مبنای این درک، منشویکها معتقد بودند که باید نیروهای مولد رشد کنند تا با روابط تولید در تضاد قرار گیرند . آنها رشد نیروهای مولد را تدریجی و تنها در اقتصاد و رشد صنعتی میدیدند، و بنابراین درکی اکونومیستی از رشد نیروهای مولد ارائه میدادند. بر همین مبنای رشد تدریجی، آنها تصرف قدرت را نیز تدریجی و از راه انباشت نیروها در مبارزه پارلمانی ارزیابی میکردند. در حالیکه از نقطه نظر مارکسیسم، معرف رشد نیروهای مولد تنها ابعاد اقتصادی نیست، بلکه مبارزه طبقاتی ای که این نیروهای مولد درگیر آنند و نیز سطح آگاهی سیاسی- فرهنگی نیز معرف این رشدند و دارای اهمیتی والاتر. و بر همین مبنا است که طبقه کارگر در کشوری همچون روسیه آماده و دارای این توانایی میگردد که قدرت را کسب کند،(نگاه کنید به مقاله لنین به نام درباره انقلاب ما) اما در انگلستان و کشورهایی با رشد اقتصادی صنعتی بالا این اتفاق نمیافتد. اینها آن نکات اساسی است که حکمت حتی حاضر نیست در نقد «توهمات منشویکی» آن ها را طرح کند.

 روشن است که حکمت در نفی تمامی اصول و ضوابط تئوریک اساسی مارکسیسم- لنینسم - مائوئیسم، چگونگی استراتژی و تاکتیک مارکسیستی برای کسب قدرت سیاسی، با منشویکها کاملا اشتراک نظر دارد و درست از جنس خود آنها است. خود وی و دارودسته ترتسکیستش نه تنها با تمامی نظریات ضد مارکسیستی، اکونومیستی و رویزیونیستی منشویکها موافقت کامل داشتند، بلکه اساسا هرگز درپی تصرف قدرت سیاسی نبودند و در نوشته های خود حتی آن را طرح نمیکردند.(6)

ضمنا همانطور که در مقالات دیگری اشاره کرده ایم این تصورحکمت تقوایی، آذرین و دیگر دارودسته های ترتسکیست که هر حزب کمونیستی(مثلا در چین و یا کشورهای تحت سلطه دیگر) که قدرت را در کشوری عقب مانده میگیرد، نیروی کمونیستی و نماینده طبقه کارگر نبوده، بلکه نماینده بورژوازی ملی است و نقش این بورژوازی را در رشد صنعت ملی یا کشاورزی بازی میکند و آنچه میسازد نه سوسیالیسم، بلکه سرمایه داری است، خود یک درک منشویکی است. بر مبنای این درک مکانیکی - اکونومیستی از ماتریالیسم تاریخی، تنها در دوره ای که سرمایه داری بر اقتصاد کشورهای تحت سلطه غالب شده باشد، احزاب واقعی طبقه کارگر(منظورشان البته دارودسته های ترتسکیست کمونیسم کارگری است) امکان بروز پیدا میکنند و میتوانند ضمن یک مبارزه (از نظر آنان تنها مبارزه اقتصادی ) قدرت را کسب کنند و سوسیالیسم بسازند. ضمن آنکه تصرف قدرت سیاسی نیز بحال خود رها میشود و به مجامع عمومی کارگری که قرار است خود بخود، توانایی کسب قدرت را بیابند، سپرده میشود و باصطلاح از سوی حزب که باید بخش آگاه، متشکل و پیشرو و رهبری کننده طبقه در کسب قدرت سیاسی باشد، به سوی توده، فرا افکنی میشود.      

 همه این نکات، که وجوه اساسی اشتراک حکمت با منشویکها را میسازد، پشت نفی و اسطوره انگاشتن بورژوازی ملی، پشت یک تاکتیک با صطلاح چپ روانه و رادیکال در برخورد به این بورژوازی و مشتی عبارت بی روح و احساسات توخالی پنهان میشود؛ تاکتیک و عباراتی که تنها یک وجه اشتراک صوری با تاکتیک های «چپ روانه» و آنارشیستی ای دارد که گاه از سوی برخی گروه های واقعا صادق و مبارز در جنبش چپ کشورهای مختلف، از جمله در همان روسیه آن دوران، شاهد آن بوده ایم. بدینسان، حکمت برخوردهای غیر برخورد خود و گروه ترتسکیستی سهندش را ؟«توهمات منشویکی» میخواند تا نفس منشویکی بودن واقعی خود را پنهان کند. تمامی تجربیات بعدی حکمت و گروه ترتسکیستهای کمونیسم کارگری درست نشانگر همین نکته است.

 

                                                                                     ادامه دارد.

                                                                       هرمز دامان- اسفند 91

یادداشتها

1-    چارچوب اصلی این بخش از نوشته، متکی است به مقاله ای که حدود ده سال پیش از این (در زمستان 1381) نگاشته شد و اکنون  با تغییرات و افزوده ها در اختیار خواننده قرار میگیرد.

2-     و این طبقه ای است که بخشی از چپ ها ی مارکسیست- لنینست تحت عنوان سیاسی «لیبرال»، و در یک قرینه سازی صوری با بورژوازی لیبرال روسیه، از توضیح اقتصادی اینکه چرا این بورژوازی، لیبرال است در حالیکه بورژوازی کمپرادور مستبد و فاشیست است، عاجزند و یا شرمسارانه طفره میروند!

3-    شبه چپ ها و نیز برخی مارکسیست - لنینست ها چپ و راست به  مقالات لنین درباره بورژوازی لیبرال روس ارجاع میدهند. در حالیکه اغلب عمق و ژرفای روش لنین که روشی دیالکتیکی است درک نکرده اند. از این رو عموما تنها یک جنبه از برخورد لنین به بورژوازی لیبرال یعنی جنبه مبارزه برجسته و یا مطلق شده و جنبه دیگر آن یعنی پشتیبانی، اتحاد، پشتیبانی و سازش، یا فهمیده نمیشود، یا از نظر فرو گذارده میشود و به آن توجهی نمیشود و یا عمدا نادیده گرفته میشود. تمامی آثار لنین و روش تاکتیکی وی در برخورد به طبقات غیر پرولتر در اپوزیسیون حاوی برخورد دیالکتیکی دوگانه است که در وابستگی به شرایط معین، عمده و غیر عمده میشوند. گرچه محتوی و مضمون این برخورد دوگانه نسبت به دوری و نزدیکی هر طبقه معین به طبقه کارگر دارای  تفاوتهای چشمگیر، و شدت و درجه مبارزه و وحدت بسیار متفاوت است. مثلا روشن است که مضمون برخورد دوگانه به دهقانان با برخورد دوگانه به بورژوازی لیبرال روس و نیز شدت و درجه نزدیکی یا دوری متفاوت است. در بخش پایانی قسمت اول این مقال در این باره بیشتر صحبت خواهیم کرد.

4-    کافی است که بپرسیم که چرا فهرست عریض و طویلی با جزییات فراوان در آغاز جزوه خود منتشر میکنند، اما بجز یکی دو مورد از بحث های آن ، در مورد بقیه  هیچ نوشته ای منتشر نمیکنند و همه را به فراموشی میسپارند. در همین فهرست جزوه نخست، ما بخش مفصلی را میبینیم که قرار بوده درباره امپریالیسم نگارش یابد، ولی از دارودسته حکمت، هرگز کسی  چنین جزوه ای را منتشر نکرد.

5-    باید متذکر شد که  حکمت به تضاد كار و سرمایه اعتقاد دارد، ولی انقلاب را دمكراتیك ارزیابی میكند. ما در بخش های بعدی، در مورد این خلط عامدانه حکمت  و رونویسی صوری از انقلاب روسیه، بیشتر صحبت خواهیم کرد.

6-     ترتسکی اغلب میان منشویکها و بلشویکها( گرچه او هرگز بلشویک واقعی نبود) در نوسان بود. او  همچون یک خرده بورژوا، بیشتر دنبال خودش بود تا حتی این دو جریان درون سوسیال دمکراسی روس. اما در مورد حکمت، به نفع او باید بگوییم که او در نوسان میان منشویسم و بلشویک نبوده، بلکه منشویکی( و همچنین رویزیونیستی) تمام عیار بوده و هیچ گاه از موضع خود به عنوان یک منشویک، تکان هم نخورد! و نیز گر چه او نیز دنبال خودش بود، اما وظیفه خود میدانست که ترتسکیسم را درون چپ ایران رواج دهد. بعد از شکست بابک زهرایی و بین الملل چهارم وی ، ترتسکیستها بهتر دیدند از راه دیگری، در پوشش مارکسیسم لنینسم،  وارد شوند. حکمت مجری این راه بود!؟