۱۴۰۳ دی ۱۸, سه‌شنبه

به یاد جانباخته گان هواپیمای 752 PS

هواپیمایی که با شلیک عامدانه دو موشک از جانب سپاه پاسداران سقوط کرد و 176 سرنشین آن - هفتاد مرد، هشتاد و یک زن، پانزده کودک و یک نوزاد- کشته شدند.

خانواده های جانباخته گان در مراسم پنجمین سالگرد یادبود عزیزان شان در شاهدشهر

مسعود ابراهیم پدر نیلوفر ابراهیم از جانباخته گان هواپیما
نمی دانستیم که همه در بیت جمع هستند و تصمیم سرنگونی گرفته شده است.

منظر ضرابی از مادران جانباخته گان هواپیما
۵ سال از آن صبح شوم گذشت، روزی که موشک‌های سپاه پاسداران آسمان آبی زندگی ما را به تاریکی تبدیل کرد. زندگی ما از آن لحظه به بعد پر از خشم و سوال بوده است. چگونه ممکن است چنین جنایتی به دست سکوت سپرده شود؟ این جنایت یک حادثه نبود، بلکه یک جنایت سیستماتیک بود که به دست افرادی رقم خورد که قرار بود حافظ جان مردم باشند، نه تهدید کننده آنها. در این سال‌ها رنج‌های بی‌پایانی بر ما گذشته اما اینجا هستیم و حقیقت و عدالت را طلب می‌کنیم.

مریم اوژان، مادر پارسا حسن‌نژاد
به یادتان زنده‌ایم و برایتان می‌جنگیم. نه می‌بخشیم، نه فراموش می‌کنیم.


از بیانیه خانواده ها در مراسم:

لحظه‌ای از دادخواهی عزیزان‌مان پا پس نمی‌کشیم. تا آن روز قاتلین فرزندان ایران را نه فراموش می‌کنیم و‌ نه می‌بخشیم.


اعلامیه گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
 در 21 دی ماه 98  
 هیولایی به نام جمهوری اسلامی 

امروز 21 دی ماه 98 ستاد مشترک کل نیروهای مسلح و نیز حسن روحانی رئیس جمهور ایران طی بیانیه های جداگانه ای اعلام کردند که هواپیمای اوکراینی در نتیجه شلیک اشتباهی پدافند ضدهوایی سپاه پاسداران سرنگون شده است.
به این ترتیب سقوط هواپیمای اوکراینی و کشته شدن فاجعه بار 176 نفر بر اثر اصابت موشک بوده است و دلایل دیگری که این چند روزه به خورد مردم دادند، تماما دروغ و فریب بوده است.
اطلاعیه های ستاد کل نیروهای مسلح و حسن روحانی اعترافی است آشکار بر یک جنایت هولناک دیگر.
تنها نکته نادرست و در واقع دروغ عیان و آشکار در این اعترافات این است که« خطای انسانی» رخ داده و حادثه مزبور« غیرعمد» و بر مبنای «شلیک اشتباه» پدافند سپاه پاسداران بوده است. برعکس این امر به هیچ وجه نتیجه «خطای انسانی» و «غیرعمد» نبوده، بلکه کاملا طبق برنامه و از پیش تنظیم شده بوده است. همچون بسیاری از حوادث دیگر مانند انفجار ساختمان پلاسکو، سقوط هواپیمای محیط زیستی ها در یاسوج و کشتی  نفتکش سانچی و... که یا قرار بوده حوادثی بیافرینند که حوادث و رویدادهای مضر برای آنها را در سایه برد و یا عده ای مخالف سیاست های نظام را از بین ببرند.
 دروغ دیگر این است که خامنه ای در جریان نبوده است و تازه پس از دور روز مسائل به اطلاع ایشان رسیده است. حال آنکه این امور تماما زیر نظر خامنه ای انجام شده و می شود.
شکی نیست که این اعتراف، نفرت و خشم مردم ایران را بر خواهد انگیخت و مبارزات نوینی را سبب خواهد شد. اکنون زمانی نیست که خامنه ای و حکومت اش بتوانند به راحتی سال های گذشته هر کاری خواستند، انجام دهند. هر اتفاق و حادثه و رویدادی به یاری افشاگری ها و فعالیت های انقلابی و مترقی می تواند ورق را کاملا بر ضد آنها بر گرداند.
ما ضمن همدردی عمیق با خانواده، فامیل و بستگان قربانیان و ملت ایران اطمینان داریم که خلق ایران دیر یا زود بساط این حکومت ننگین، نکبت بار و هیولایی را جمع کرده و به گورستان تاریخ روانه خواهد کرد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
21 دی ماه 98    

۱۴۰۳ دی ۱۶, یکشنبه

لاپوشی نقش امپریالیست های غربی در سقوط بشار اسد(3 - بخش پایانی)


نقد نظرات سعید رهنما در مورد تغییرات سوریه
 
حالا رهنما به وضعیت آینده سوریه می پردازد. در اینجا انتقادات سطحی یک سوسیال دموکرات به حکومت کنونی و امپریالیست های غربی و نیز چگونگی حکومت مطلوب در سوریه خود را بیشتر نشان می دهد:
او پس از اشاره به وعده های غیرقابل اطمینان حکومت تازه همچون« احترام به حقوق همه اقلیت‌های ملی و مذهبی، حق انتخاب پوشش زنان، و محترم شمردن حق مالکیت»( طبعا وی هر چه را محترم نشمارد در کل «حق مالکیت» را محترم می شمارد و وعده اش قابل اطمینان است!)می نویسد:
«مردم خاورمیانه با این وعده‌ها در جریان انتقال قدرت سیاسی بسیار آشنا هستند. هم اکنون نیز همراه با ادعا های رهبرجدید و انعکاس آن در مطبوعات غربی نسبت به میانه رو شدنِ این جریان بنیادگرا، پاره ای شبکه های اجتماعی صحنه های وحشتناک کشتار و اعدام های خیابانی را نشان می دهند. »
نقد رهنما این است که چرا مطبوعات«غربی» ادعاهای رهبر جدید سوریه را مبنی بر «میانه رو» شدن آنها ارزیابی می کنند. وی به غربی ها( از نظر ما دولت های امپریالیستی غرب که عمده مطبوعات غربی و ساختن و هدایت افکارعمومی در دست شان است) می گوید این ها میانه رو نیستند. این ها «بنیادگراهای اسلام گرا» هستند و سیاست هاشان بر مبنای «باورهای مذهبی بنیادگرایانه طراحی و اجرا خواهد شد». آنها می خواهند « دیکتاتوری فردی» برپا کنند. ببینید چگونه «کشتارها و اعدام های خیابانی» به راه انداخته اند!؟ این مغایر خواست مردم سوریه برای داشتن «آزادی های سیاسی و دموکراسی»( بندهای پایین تر)است. او به گونه ای این ها را می گوید گویی امپریالیست های غربی خودشان اینها را نمی دانند!
و سپس:
«تردیدی نیست که سقوط رژیم اسد، نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ سوریه و خاورمیانه را رقم زده است.حتی شکل و شیوه‌ی انتقال قدرت نیز در نوع خود بی‌نظیر است.»
این عبارت پایانی را به چه معنا باید گرفت! به این معنا که تصرف قدرت«مسالمت آمیز» بود یا به زبان لیبرال ها و سوسیال دمکرات ها«غیرخشونت آمیز» بود و بی خونریزی صورت گرفت؟ به این معنا که خیلی «پیچیده» بود و کسی از آن سردرنیاورد و همه گیج شدند تا تحلیل هایی امثال این سوسیال دموکرات از راه رسید و کلاف را باز کرد؟ به این معنا که این «بی نظیر» بودن شاید از این پس جزو روندهای جاری خاورمیانه و جهان شود و ما شاهد شکل و شیوه های انتقال قدرت به این «شکل و شیوه» باشیم؟ به نظر می رسد که همه گونه حدسی می توان زد جز این که این شکل و شیوه ی بی نظیرانتقال قدرت( که البته چندان هم بی نظیر نیست و رهنما در نخستین بندهای نوشته ی خود به توافق بین امپریالیست های انگلستان و فرانسه اشاره می کند) به این دلیل بود که امپریالیست های غرب و امپریالیسم روسیه با یکدیگر توافق کرده بودند.  
وی پس از اشاره به تسلط بنیادگرایان اسلامی و اینکه  نیروی اصلی این رژیم را آنها تشکیل می دهند می نویسد:
«نیروهای سکولار و ترقی‌خواه سوریه بر اثر دهه‌ها سرکوب، کشتار و تبعید بسیار ضعیف و پراکنده‌اند. جامعه‌ی سوریه با مشکلات فراوان داخلی و خارجی مواجه است. اختلافات قومی و مذهبی فراوان است، اقتصاد ورشکسته است و با بازگشت میلیون‌ها پناهنده به کشور، مشکلات بیشتر خواهد شد.»
این اعتراف را باید به نشانه ی این بگیریم که«نیروهای سکولار و ترقی خواه» به دلیل«ضعف و پراکنده گی»گرچه مانع نیروهای تحریرالشام نبودند اما نقش فعالی نیز در سقوط شهرها و اسد نداشتند. این به این معناست که آنچه در سوریه رخ داد تنها بین تحریرالشام و پشتیبانان خارجی آن یعنی ترکیه و اسرائیل به نماینده گی از امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و اسد و پشتیبان خارجی آن امپریالیسم روسیه و نیز جمهوری اسلامی بود.
سپس رهنما به نقد اسرائیل می پردازد:
«فشارها و خطرات از خارج ( واژه ها را بنگرید: نه دخالت نیروهای خارجی بلکه«فشارها و خطرات» از خارج) نیز کماکان ادامه خواهد داشت. اسرائیل سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ی خود را ادامه خواهد داد. هم‌اکنون بی‌شرمانه از فرصت استفاده کرده و تحت عنوان حفظ امنیت خود، منطقه‌ی حائل در بلندی‌های جولان را دوباره تحت اشغال درآورده، و به‌زودی شاهد اخراج مردمان این باریکه که از اقوام گوناگون هستند ...نیز خواهیم بود. شرم‌آورتر بی‌عملی هزار و صد نفر نیروهای صلح سازمان ملل یو.ان.دی.او.اف مستقر در منطقه‌ی حائل است. اسرائیل هم‌زمان دست به بمباران‌های وسیع و نابود کردن تمامی پایگاه‌های دریایی و نظامی سوریه زد و توان دفاعی این کشور را از میان برده است.»
 خوب! این هم نقد «فشارها»ی اسرائیل و احتمالا «خطرات» آن برای سوریه و انتقاد از«نیروهای صلح سازمان ملل مستقر در منطقه حائل»! البته بی هیچ اشاره ای به «قدرت های بزرگ خارجی» یعنی امپریالیست های غربی که پشتیبان سیاست های اسرائیل خواه در اشغال منطقه ی حائل و خواه در بمباران پایگاه های دریایی و نظامی هستند واین ها بدون اطلاع آنها صورت نمی گیرد و نیز نقش اصلی را در استقرار نیروهای سازمان ملل در آنجا داشته اند و اکنون هم احتمالا نقش اصلی در ترک محل از جانب این نیروها به عهده ی آنهاست.
 حال ببینیم نقد آمریکا در تحلیل رهنماچگونه است:
«امریکا در بزرگ‌ترین مضحکه‌ی سیاسی منتظر است که ببیند که رهبر جدید که قبلاً برای سر او ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده، رهبر «خوب» و حرف‌شنویی خواهد بود یا نه. در چنین صورتی، در شکل ایده‌آل سوریه به جمع یاران «توافق ابراهیم» دعوت خواهد شد و با سرازیر شدن پول و سرمایه‌های عربستان و امارات و قطر و شروع یک انفتاح عربی-امریکایی جدید، سوریه به یکی از اقمار امریکا-اسرائیل تبدیل می‌شود.»
شکی نیست که این یک مضحکه ی سیاسی است که آمریکا سیاست اش را به این سرعت در مورد کسی که برای سرش ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده، تغییر می دهد و خیلی برقی و هنوز نه به بار است و نه به دار، دیپلمات های خود را به سوریه می فرستد،(گرچه امپریالیست ها پشیزی برای اینکه کسی چه می اندیشد قائل نیستند!) اما این افشا کردن امپریالیسم آمریکا در این موارد نیست که آمریکا سال ها در حال توطئه در سوریه بوده و از طریق ترکیه نیروهایی مانند تحریرالشام و «ارتش ملی سوریه» را سازمان داده است و در عین حال بر بخش هایی از خاک سوریه( در شمال) چنگ انداخته و نقش غارتگر ثروت خلق سوریه را داشته و دارد و اکنون هم در حال نابود کردن زیرساخت های سوریه از طریق ژاندارم اش در منطقه یعنی اسرائیل است، خیر! این ها نیست، بلکه این است که با اینکه برای سر رهبر جدید ده میلیون دلار جایزه تعیین کرده بوده اما اکنون منتظر اسد ببیند که وی رهبر خوب و حرف شنویی( این ها را رهنما در گیومه می گذارد)است و یا خیر! و اگر چنین بود او را «در شکل ایده آل سوریه به جمع یاران «توافق ابراهیم» دعوت خواهد کرد و «با  شروع یک « انفتاح عربی – آمریکایی» سوریه به یکی از اقمار آمریکا – اسرائیل تبدیل می شود.» جالب این است که این ها می توانند نتایج عملی آن«شکل و شیوه»ی تغییری که از دیدگاه رهنما«بی نظیر» است، باشند!
این سوسیال دموکرات گویا روشن نیست که اگر این فرد«رهبر خوب و حرف شنو» نبود سرمایه گذاری ای از جانب آمریکا و اروپای غربی روی او صورت نمی گرفت و به ترکیه دستور داده نمی شد که پروارش کند و اکنون هم کشوری را به وی و گروه اش بسپارند!
البته رهنما به این بسنده نمی کند و«شمشیر تیز و تندش» علیه سیاست آمریکا در آینده ای نامعلوم را از نیام بر می کشد و در مورد آن «افشاگری» می کند:
     «اما اگر این خواست محقق نشود و بسته به میزان دور شدن سوریه از امریکا، کشور با تحریم‌های کمرشکن و در صورت لزوم با حمله‌ی نظامی به خاک‌وخون کشانده می‌شود.»
چنان که دیدیم شمشیر نقد رهنما علیه آمریکا برای آنچه تا کنون رخ داده از نیام کشیده نشده( اینجا همه ی دخالت های امپریالیست های غرب لاپوشی می شود) بلکه برای آنچه رخ نداده و در زمانی و«اگر سوریه از آمریکا دور شود»( یعنی الان نزدیک به آمریکا است) از نیام کشیده می شود: باری اگر چنین شود سوریه به وسیله ی«آمریکا با تحریم های کمر شکن و در صورت لزوم با حمله ی نظامی به  خاک وخون کشانده می شود».
گویا باید این را باید نقدی و یا افشاگری ای از سیاست های پیشین آمریکا در مورد دولت هایی که از وی «دور» شدند به شمار آورد. اما دولت هایی مانند افغانستان و عراق و لیبی و ... که آمریکا به همراه دیگر امپریالیست های غربی به آنها حمله ی نظامی کرد جزو بلوک شوروی بودند و نه آمریکا. اما این دولت اکنون دیگر دولت اسد و وابسته به روسیه نیست. دولتی است از نظر رهنما«نزدیک» به آمریکا.  
این که چرا حالا رهنما به این شق قضیه یعنی «دور شدن از آمریکا» فکر کرده خودش مساله ای است! چه دلیلی دارد دولت جدید سوریه حداقل به این زودی ها از آمریکا «دور شود»؟ این ها را خود آمریکا به وسیله ی عوامل خود ترکیه و اسرائیل سرکار آورد و اکنون نیز درون شان نافذ و قدر قدرت است و حتی اگر جناح بندی های درون شان را در نظر آوریم شواهد نشان می دهد خط غالب خط هوادار آمریکا و غرب است. از سوی دیگر از نظر جهان بینی و دیدگاه اینها فرقی اساسی با طالبان ندارند که با آمریکا کنار آمد. تنها مشکل این است که گرایش هایی همچون داعش و القاعده پیدا کنند که البته تفاوت این ها با داعش و القاعده این است که داعش و القاعده حکومتی این چنین یعنی یک کشور مهم با منابع فراوان در اختیار نداشتند اما آمریکا حکومت سوریه را در اختیار این ها قرار داده است و به نوعی امکانات زیادی دارند. تجربه ی ایران نیز پیش چشم شان است. 
و سپس به روسیه می پردازد:
«روسیه هم که تکلیف‌اش روشن است و سعی خواهد کرد با هر سازش و معامله‌ای با رژیم جدید، مستقل از آن‌که این رژیم چه شکل و ماهیت سیاسی به‌خود گیرد، پایگاه‌های خود را حفظ کند و به آن اسلحه بفروشد.»
اگر چنین شود این «سازش و معامله» با کشورهایی که این رژیم از آنها «دور»نیست یعنی آمریکا صورت گرفته است. 
 ترکیه:
«ترکیه بعد از اسرائیل از برندگان اصلی ماجراهای اخیر است. گروه‌های نیابتی‌اش منتظر فرصت‌اند که با خروج ۹۰۰ نظامی امریکایی به مناطق تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه حمله ببرند. هم‌اکنون هم این کار را شروع کرده‌اند و مناطقی را از دست آن نیرو‌ها خارج ساخته‌اند.»
«برنده» بودن ترکیه( و اسرائیل) در کل به معنای برنده بودن امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی است. مشکل که آمریکا منطقه را ترک کند اما منظورش از ترک منطقه شامل اجازه دادن به ترکیه برای سرکوب نیروهای کرد در روژاوا نباشد.
این را رهنما نیز به شیوه ی سوسیال دموکراتی و با زبانی الکن می گوید:
 «اما جالب این‌جاست زمانی که نیروهای کُرد برای دفع حملات نیابتی‌های ترکیه به غرب رودخانه فرات وارد شدند و آن را تسخیر کردند، فرمانده نیروهای امریکا از آنها خواست که بلافاصله آنجا را تخلیه کنند در غیر این صورت نیروهای امریکایی دست ازحمایت از کرد‌ها بر خواهد داشت.»
 این هم یک اشاره به سیاست های کجدار و مریز آمریکا در مورد کردها اما بدون تحلیل ژرفای مساله. آمریکا از وجود کردها برای مبارزه با داعش و در عین حال جلوگیری از تسلط اسد و روسیه بر تمامی سوریه و مهم تر تسلط بر لوله های نفت و گاز و جایی پای برای خویش در سوریه استفاده کرده است. در اینجا دیده می شود که چگونه شرایط ویژه ی انقلاب 2011 سوریه وضع را به گونه ای درآورد که بخشی از انقلاب در کردستان با امپریالیسم در یک راستا قرار گرفت. انقلاب در این منطقه خود را حفظ کرد اما به بهای سازش امپریالیست با آن و( وهمچنین سازش جنبش کردهای سوریه با امپریالیست ها) برای استفاده از آن به ویژه برای رقابت های امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه. اکنون وضع به گونه ای است که باید تغییر کند. این تغییر یا باید تغییری مانند اقلیم کردستان عراق باشد( در صورتی که قرار باشد برای حفظ سوریه در دستان امپریالیست های غربی، این کشور وضعی همانند عراق پیدا کند) و یا به حکومت کردها در سوریه پایان داده شود و نیروهای مسلح آنها در ارتش دولت تازه تحلیل روند.(1)
نکته ای در مورد «دموکراسی»
آنچه رهنما برای سوریه در نظر دارد« دموکراسی» است.«دموکراسی» آرزوی رهنما برای سوریه است. چنان که دیدیم تحلیل طبقاتی جایگاهی در نظر رهنما نداشت و اگر هم اشاره ای به کارگران و دهقانان صورت گرفت بسیار گذرا بود و اکنون نیز از اینکه این دموکراسی به رهبری کدام طبقه است خبری نیست:  
«شادی‌های اکثریت مردم سوریه از رهایی از دیکتاتوری خشن و بی‌رحمانه و نبود آزادی‌های سیاسی و دموکراسی نیز کاملاً قابل درک است.» و
«سکتاریسم مذهبی اکثریت تازه به‌قدرت رسیده‌ی سنی در مقابل علوی‌ها، ارتدکس‌های یونانی، ارمنی‌ها، اسمعیلی‌ها، و دروزها، و سکتاریسم قومی اکثریت عرب در مقابل کردها، ترکمن‌ها، آسوری‌ها و چرکس‌ها، کماکان مانع بزرگی در راه دموکراسی در سوریه خواهد بود.»
«مداخله‌های ترکیه و تلاش آن برای تضعیف و ضربه زدن به کردها نیز مانع بزرگ دیگری در راه استقرار دموکراسی در سوریه است.»
و به اینجا پایان می یابد:
«سوریه نظیر دیگر کشورهای خاورمیانه به یک دولت سکولار، دموکراتیک، فدرال و ترقی‌خواه نیاز دارد. با این حال به‌رغم تمامی بدبینی‌های نوشته‌ی حاضر، اگر نیروهای مخالف سکولار اسد در مقطع کنونی و پیش از تثبیت رژیم جدید، متحدانه عمل کنند، شاید قادر باشند نیروی حاکم کنونی را وادار کنند در عمل به بخشی از وعده‌هایی که این روزها رهبر آن اعلام کرده پایبند باشد».
چنین دولتی یک «دولت عام» است که در بهترین حالت می تواند یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی یعنی در واقع دیکتاتوری بورژوازی ملی سوریه باشد. این نهایت خواست این سوسیال دموکرات «مارکسی» است.
عوامل داخلی و عوامل خارجی
به طور کلی، هر تغییر و تحولی در نظام حکومتی می تواند در شرایط معین، گاه در دو یا یک ماه، گاه دو یا یک هفته و حتی گاه در یکی دو روز به وقوع پیوندد. این«شرایط معین» است که این تغییر و تحول را امکان پذیر می کند. شرایط معین برای یک قیام کارگری و توده ای به گونه ای است، برای یک جنگ خلق به گونه ای دیگر و برای تغییر از نوعی که در سوریه پیش آمد نیز وجوهی خاص خود را دارد.
شرایط معین از دو نوع عوامل«اساس» و«شرط» تشکیل شده است: عوامل و تضادهای داخلی اساس تغییرهستند و باید امکانات و شرایط مورد نیاز برای تغییر به چیزی دیگر را داشته باشند و عوامل و تضادهای خارجی که شرط تغییر می باشند و باید تحرک عوامل داخلی را برای تغییر و تبدیل، آماده و مطلوب کرده و به اوج برسانند.
عوامل خارجی می توانند خواه از جهت تاثیر مستقیم و غیرمستقیم مثبت(مانند تاثیر مستقیم یاری طبقه ی کارگر و خلق های استثمار شده و ستمدیده جهانی به یک انقلاب در حال جریان در یک کشور) و خواه از جهت تاثیر مستقیم و غیرمستقیم منفی( مثلا یک جنگ جهانی منفی است اما تاثیرات منفی آن می تواند مستقیم و یا غیرمستقیم در تحولات یک جامعه در صورتی که شرایط درونی آماده باشند، نقش مثبت در تحول اجرا کند) در تغییر و تحول موثر واقع شوند. در هر دو دو صورت عوامل خارجی از طریق عوامل داخلی می توانند نقش مثبت و یا منفی اجرا کنند و به پیش برند، متوقف کنند و یا به پس برگردانند.
 بدون شرایط معین لازم و بدون دست به دست دادن عوامل داخلی و خارجی در سوریه تغییر حکومت بشار صورت نمی گرفت. تقلیل این شرایط معین به وجوه و عوامل داخلی و در نظر نگرفتن وجوه و نقش عوامل خارجی(در اینجا به ویژه نقش امپریالیست های غربی و دولت های مزدوری مانند ترکیه و اسرائیل از یک سو و امپریالیسم روسیه از سوی دیگر و توافق میان آنها) و یا درنظر گیری ناقص وجوه و عوامل خارجی( تقلیل این عوامل به نقش«مستقل» ترکیه و اسرائیل و یا صرفا ضعف های روسیه و جمهوری اسلامی) به این معنا است که توجه به «اساس»( ناراضی بودن طبقات خلقی از حکومت، ضعف حکومت و ارتش، چنده پاره گی کشور) باشد، اما شرط تغییر( و شکل و شیوه ی تغییر) را یا تا حدودی و یا به کلی از قلم بیندازند.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1403
یادداشت
1-    در دوره ی انقلاب 2011 و رویدادهای پس از آن که با ورود امپریالیست ها برای سرکوب مبارزات خلق زیرستم سوریه و برآمدن داعش پیچیده شد احزاب و گروه های رهبری کننده ی خلق کرد در سوریه خود را در پناه امپریالیسم آمریکا قرار دادند. این امر گرچه ممکن بود از نظر تاکتیکی و موقتی به نفع حفظ نیروها و گسترش آنها گردد و در شرایط معین سوریه یعنی تقسیم کشور بین امپریالیست های روسیه و آمریکا و اروپای غربی، امکان اداره ی امور منطقه را به دست نیروهای دموکراتیک سوریه فراهم کند اما از نظر استراتژیک به نفع جنبش خلق کرد و خلق سوریه نبوده و نیست. امپریالیست های آمریکا و غرب با هر نوع حکومت دموکراتیک حتی در حد بورژوازی ملی در خاورمیانه مخالف بوده و هستند، مگر این که به دلیل توازن نیروها چاره ای جز پذیرش نداشته باشند. در حال حاضر دو وضع نامطلوب می تواند در پیش باشد: یا رفتار شل کن سفت کن امپریالیست های آمریکا با «نیروهای دموکراتیک سوریه» در شرایطی که وضع حکومت سوریه قرار باشد ثبات داشته باشد چرخش کرده و دست این امپریالیسم از آستین دولت مرتجع اردوغان بیرون خواهد آمد و نیروهای کرد سرکوب خواهند شد، و یا اینکه گروه های مسلح«نیروهای دموکراتیک سوریه» با جزیی از ارتش مرتجع سوریه شدن به مرور به نیروهایی مزدور امپریالیست ها تبدیل خواهند شد و احتمالا سهمی از حکومت و منطقه به آنها خواهد رسید. در مورد راه سوم می توان گفت که در صورت حمله ی شدید ترکیه و ناتوان شدن«نیروهای دموکراتیک سوریه» در حفظ مناطق، مناطق شهری رها گردند و جنگ پارتیزانی علیه ترکیه و ارتش سوریه دردستور کار«نیروهای دموکراتیک سوریه» قرار گیرد و در عین حال برای متحد کردن جنبش خلق کرد با دیگر خلق های سوریه و علیه مرتجعین حاکم و به طور عمده امپریالیست های غربی تلاش گردد.

۱۴۰۳ دی ۱۵, شنبه

کانون نویسندگان ایران - سومین سالگرد «جنایت عمدی» حکومتی «بکتاش آبتین»

در سومین سالگرد «جنایت عمدی» حکومتی یاد «بکتاش آبتین»
عضو برجسته ی کانون نویسندگان ایران را گرامی می داریم

در اعماق زاد، در اعماق برآمد و با مردمان اعماق زیست و چون به عرصه رسید، برای جُستن و یافتن بینش و آگاهی بر جهان پیرامون خود به هر دری زد و به هر گوشه و کنار سرکشید و هنگام که به نخستین سرچشمه‌ها رسید سر از پا نشناخته همه‌ی همت خود را به یاری طلبید تا پرومته‌وار آتش شعله‌ور آگاهی را به همگنان برساند. از راه سخت و ناهمواره پُر مخافتی که در پیش داشت، چنان که رسم و راه او بود، هیچ هراسی به دل راه نداد. می‌خواست خود را به آب و آتش بزند تا آنچه را یافته بود با دیگران تقسیم کند. مشکل را نه در سر گریبان بردن، که در مبارزه برای دستیابی به آزادی و نبرد بی‌زنهار با سانسور و حذف و آزادی‌کُشی می‌دید، زیرا بر آن بود که در هوای مسموم آغشته به گند خفقان شاهکاری نمی توان خلق کرد، چنان که بر ترک دوچرخه‌ای سرمست و شادمانه گویی بر سر کوهی خطاب به خفتگان مسیحاوار بانگ زد «نیاز ما به عده‌ای است که از سختی راه مبارزه نهراسند»، و بانگ آزادی‌خواهی نویسنده‌ی متعهد به آزادی را جاودانه کرد. در کار ادبی خود نوجو و نوخواه و نواندیش بود و خشک‌مغزی و تحجر را هیچ برنمی‌تابید و هموار در پی افق‌های نو بود. در عین حال، در هر حرکت اعتراضی پیشگام و پیشتاز بود. تهدیدها، بازداشت‌ها، بازجویی‌ها، تعیین وثیقه‌های سنگین و ضرب و جرح‌ها را به هیچ می‌گرفت و هنگامی که پس از کشاکش‌ها و ستیز و آویزها سر از «دادگاه» آزادی‌ستیزان درآورد، با گفتن این سخن که «صلاحیت هیچ چیزی از شما را از بیخ و بُن قبول ندارم» تسخرزنان بساط این مضحکه را در هم پیچید و از در بیرون رفت
به هر وسیله‌ای چنگ انداختند تا او را رام کنند، حتی دست به دامن صاحبخانه‌اش شدند تا او را از خانه و کاشانه‌اش بیرون برانند، و چون تیغ‌شان نبرید روانه‌ی زندان‌ا‌ش کردند و در دوره‌ی مرگامرگی «کرونا» با آن که نیک آگاه بودند بکتاش به بیماری زمینه‌ای «آپنه‌ی تنفسی» مبتلاست فرصت طلایی را مغتنم شمردند و تا توانستند در رساندن او به بیمارستان و درمان و دارو به‌عمد کوتاهی کردند تا آن که کار از کار گذشت و پیکر نیمه‌جان او را تحویل خانواده‌اش دادند و سرانجام شد آنچه شد.
پرونده‌ی «جنایت عمدی»، جنایت آشکاری که به مرگ بکتاش آبتین انجامید، همچنان گشوده است و هرگز مشمول مرور زمان نخواهد شد مگر آن که آمران و عاملان این جنایت و همه‌ی جنایات سیاسی سالیان اخیر به پای میز محاکمه کشیده شوند و ما دادخواهان پیمان بسته‌ایم که آنچه در توان داریم به کار آوریم تا دادِ این جان شعله‌ور را چنان که شایسته‌ی اوست بستانیم.
برای بزرگداشت یاد تابناک و پایدار ستم‌کشته‌ی راه آزادی؛ بکتاش آبتین، روز سه شنبه، ۱۸ دی، ساعت ۳ عصر، در آرامستان امام‌زاده عبدالله، واقع در شهر ری، حضور می‌یابیم و مزارش را گلباران می‌کنیم.
کانون نویسندگان ایران 
۱۵ دی ۱۴۰۳

۱۴۰۳ دی ۱۳, پنجشنبه

لاپوشی نقش امپریالیست های غربی در سقوط بشار اسد(2)


 
نقد نظرات سعید رهنما در مورد تغییرات سوریه
 
 اکنون باید ببینیم که آنچه برشمرده شد و دیگر عوامل چه وضعیتی در زمان سقوط اسد داشتند و آیا می توان گفت که شرایط آنها به گونه ای بود که بدون سازشی میان امپریالیست های غربی و روسیه امکان سقوط اسد را طی 11 روز میسر سازند.   
رهنما در آغاز پاره ی بعدی که نام «فرایند سقوط سریع» دارد می نویسد:
«مجموعه عواملی که به آنها اشاره شد، رژیم اسد را در یک فرایند طولانی بیشتر و بیشتر از مردم سوریه دور کرد و از درون تهی و عاری از مشروعیت ساخت.»
 به این ترتیب تضاد های میان «ملی گرایی عربی و امپریالیسم»،« بنیادگرایی مذهبی و دیکتاتوری نظامی» و میان «طبقه متوسط جدید» به همراه «کارگران و دهقانان» با سیاست های نئولیبرالی عربی«انفتاح» و بالاخره پشتیبانی نکردن اسد از جنبش فلسطین موجب آن شد که مردم سوریه از رژیم اسد دور شوند و این رژیم از درون تهی گردد.
در بخش پیش اشاره کردیم که در نوشته ی رهنما پس از امپریالیسم فرانسه و پایان جنگ جهانی دوم مساله ای به نام امپریالیسم وجود ندارد و آنها هم احتمالا برای خالی نبودن عریضه و فریب خواننده است. رهنما نه آمریکا ونه روسیه و نه کشورهای اروپای غربی را امپریالیسم نمی داند. با از بین رفتن امپریالیسم، مفهوم کشور زیرسلطه ی امپریالیسم (مستعمره و نیمه مستعمره) و بنابراین مفاهیمی مانند استقلال طلبی و همچنین ملی گرایی نیز تا آنجا که مساله اش مبارزه با تسلط امپریالیسم و به دست آوردن استقلال اقتصادی - سیاسی است عملا به کنار می رود و در بهترین حالت درکی خرده بورژوایی از امپریالیسم و خواست جمهوری خواهی و دموکراسی بورژوایی جای آن را می گیرد.(این یکی از بنیان های نظری جریان های«مارکسی» است که در بهترین حالت نماینده ی لایه های مرفه خرده بورژوازی و از نظر سیاسی سوسیال دموکرات و پیرو سرمایه داران هستند.)
از سوی دیگر حکومت بنیادگرای تازه به قدرت رسیده در حال حاضر نه دارای احساساتی بر ضد امپریالیسم روسیه است و نه بر ضد امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی. در عین حال این حکومت که تا کنون روابط خوبی با دولت ترکیه داشته جز اعتراضی جزیی به سازمان ملل در مورد تصرف بخش هایی دیگر از بلندی های جولان در مقابل حملات اسرائیل به تاسیسات نظامی گله و شکایتی نکرده است و بنابراین مشکل که به پشتیبانی فلسطین نیز برخیزد.(آخرین اخبار تقاضای حکومت تازه از فلسطینی ها برای خلع سلاح شدن بوده است.)
در مورد نارضایتی کلی طبقات خلقی سوریه از سیاست نئولیبرالی بشار نیز صحبت کردیم و این پوشیده نیست. اما نارضایتی - خواه با سیاست های اقتصادی و خواه با دیگر سیاست های استبدادی حکومت اسد و روسیه و... - با تلاش و فعالیت عملی برای سرنگونی دو مساله هستند. چنان که می دانیم همین نارضایتی ها و خشم و نفرت طبقات خلقی بود که به انقلاب 2011 سوریه انجامید، اما این انقلاب در نتیجه ی مداخله ی امپریالیست های روسیه و غرب و همچنین جمهوری اسلامی به شکست کشیده شد و نیروهای واقعی انقلابی و مترقی( کارگران و دهقانان و لایه های خرده بورژوازی سوریه که مخالف حکومت بودند) در فرایند سقوط 11 روزه عملا فعالیت آن چنانی خواه بر ضد بشار اسد و خواه بر ضد تحریرالشامی ها نکردند و در بهترین حالت  با حفظ گرایش به سقوط اسد در مقابل درگیری بین تحریرالشام و اسد نقش نظاره گر و منفعل داشتند. بنابراین آن چه برای ما می ماند تحرک تضاد بین بنیادگرایی مذهبی با«دیکتاتوری نظامی» یا از نظر ما حکومت استبداد سیاسی بوروکرات - کمپرادوی اسد و حزب بعث سوریه است.    
اکنون رهنما به آن شرایط معینی می پردازد که منجر به سقوط سریع شد:
«هرچه فاصله با مردم بیشتر می‌شد، رژیم بشار اسد به‌ناچار به تنها دو متحد خارجی خود یعنی روسیه و ایران وابسته‌تر می‌شد. این متحدین نیز از سوریه برای پیشبرد سیاست‌های خود استفاده می‌کردند.»( تاکید از ماست) و:
«روسیه از زمان شوروی سابق با سوریه رابطه‌ی نزدیکی داشت. عمدتاً روسیه بود که از ۲۰۱۵ با توسل به قدرت نظامی با همکاری ایران بشار اسد را در قدرت نگه داشت. سوریه برای روسیه اهمیت استراتژیک داشته و ازجمله از زمان برچیده شدن پایگاه‌های دریایی شوروی در مصر، سوریه تنها امکان حضور ناوگان شوروی و بعداً روسیه در مدیترانه بوده است.»
چنان که می بینیم رهنما بساط امپریالیسم را جمع کرده است و به موزه فرستاده است. او از روسیه و« شوروی سابق» نه به عنوان امپریالیسم بلکه همچون«متحد»! سوریه نام می برد. اصطلاحی مورد علاقه ی ژورنالیست ها و سطحی نگران عرصه ی اقتصاد و سیاست و مفسران خرده بورژوا و البته کلاشان مزدور و آرایش کننده ی چهره ی امپریالیسم. از دیدگاه رهنما امپریالیسم روسیه( وسوسیال امپریالیسم شوروی) قصد استثمار طبقه ی کارگر و دهقانان و توده های زحمتکش کشور زیر سلطه ی سوریه و چاپیدن این کشور را نداشته و به خلق این کشور ستم نکرده، بلکه تنها «متحد» سوریه بوده و می خواسته برای«پیشبرد سیاست های خود» که  احتمالا همان«امکان حضور ناوگان شوروی و بعدا روسیه در مدیترانه بوده است» از آن استفاده کند.
لابد تنها برای همین بود که روسیه از سپتامبر سال 2015 به این طرف با «توسل به قدرت نظامی خود» این همه مایه برای سرکوب انقلاب سوریه و به خاک و خون کشیدن آن گذاشت!؟  
وی پس از اشاره به متحد دیگر اسد یعنی جمهوری اسلامی و«کمک های نظامی و مالی آن به سوریه» می نویسد:
«مجموعه‌ای از رویدادهای غیر قابل پیش‌بینی در منطقه و فراسوی آن، این تنها دو متحد جدی سوریه را دچار مشکل ساخت. حمله‌ی روسیه به اوکراین و مقابله‌ی ناتو با آن، همراه با تحریم‌های وسیع، توان اقتصادی و نظامی روسیه را به‌شدت محدود کرد و به کاهش کمک‌ها و حضور نظامی در سوریه ناچار ساخت. جمهوری اسلامی نیز پس از حمله‌ی تروریستی هفت اکتبر حماس و عکس‌العمل نسل‌کشی و ویرانگر اسرائیل، درگیری مجدد اسرائیل با حزب‌الله و صدمات فراوان به آن، و جنگ موشکی ایران و اسرائیل در پی ترورهای اسرائیل، با مشکلات بیشتر مواجه بوده است. ادامه‌ی تحریم‌ها و به‌هم‌پیوستن بحران‌های متعدد داخلی نیز امکان کمک‌های وسیع به سوریه را محدود و محدودتر ساخت. با کاهش این کمک‌های خارجی، رژیم اسد توان حفظ قدرت را به‌تنهایی نداشت.»
یکی از گره های مهم سرنگونی«رعد آسا» طبعا به واکنش های روسیه و جمهوری اسلامی بر می گردد. تردیدی نیست که درگیری در جنگ اوکراین و تحریم ها روسیه را در فشار گذاشته بود اما این فشار به ویژه در مرحله کنونی که روسیه در اوکراین پیش رفته بود و دست بالا را داشت، به آن حد نبود که روسیه به ساده گی از کشوری مانند سوریه که برای آن«اهمیت استراتژیک» داشته و عمدتا زیرسلطه ی وی بود بگذرد و از آن گذشت کند.
این امر با دلایلی دیگر در مورد جمهوری اسلامی نیز راست می آید. خامنه ای و سپاه نیز علیرغم شکست هایی که نیروهای نیابتی شان حماس در غزه و حزب الله در لبنان خورده بودند  وضع شان آنچنان نبود که بساط  4000 نفر از اتباع خود را( چنان که روس ها که آنها را انتقال داده اند گفته اند) در سوریه جمع کنند و پی کار خود بروند. زمانی که یک نیرو در منطقه ای شکست می خورد بار مقاومت وی در مناطق دیگری که در دست دارد متمرکز می گردد و نیروی آن در آن مناطقی که هنوز در دست دارد بیشتر می شود و این به همین ترتیب تا آخرین خاکریز انجام می شود. روسیه و حتی جمهوری اسلامی که خود در آغاز مستقلا و پیش از روسیه وارد پشتیبانی بشار برای سرکوب انقلاب 2011 شده بود، می توانستند به مقاومت در مقابل نیروهایی که آن چنان قدرتی هم نبودند و سرکوب دست بزنند. امری که اساسا صورت نگرفت. تردیدی نیست که سازشکار و طرف اصلی در سوریه امپریالیسم روسیه بوده است، اما خامنه ای و سران سپاه نیز از یک سو مستقلا و پس از مذاکرات پنهانی با امپریالیسم آمریکا نخست پشت حماس و حزب الله را خالی کردند و سپس پشت اسد را. از سوی دیگر جمهوری اسلامی در جریان سازش امپریالیسم روسیه برای معامله سوریه بوده است و برنامه این بوده که نیروهای جمهوری اسلامی به وسیله ی روسیه انتقال یابند.
 سپس وی به تحریرالشام می پردازد:
«نیروهای مخالف اسد که کماکان بخش‌های مهمی از کشور را زیر کنترل داشتند، با استفاده از احساس ضعف رژیم اسد شروع به پیشروی کردند. بررسی دقیق گزارش‌ها و نوشته‌های معتبر در این زمینه توالی رویدادهای سقوط را نشان می‌دهند.«هیئت تحریرالشام»، جریان بازمانده و منشعب از القاعده، با ادغام با دیگر گروه‌های بنیاد‌گرای اسلامی، در ۲۷ ماه نوامبر پیشروی خود را شروع کردند.»
در مورد نیروهای تحریرالشام باید گفت که گرچه در بخشی از شمال(تنها در استان ادلب نافذ بودند و در واقع در چارچوب توازن نیروهای وابسته به امپریالیست های غربی و روسیه و همچنین نیروهای خلق - کردها در روژاوا – این منطقه به آنها رسیده بود) دارای تسلط و نفوذ بودند اما «بخش های مهمی» از کشور را در دست نداشتند و در عین حال آنچنان نیرویی نبودند که بتوانند در عرض این مدت کم، قدرت حاکم( متشکل از ارتش، نیروهای جمهوری اسلامی و روسیه) را شکست دهند. آنها حتی در همان منطقه ی ادلب و پیرامون نیز با پشتیبانی ترکیه به تسلط خود ادامه می دادند.
 از سوی دیگر راست اش ما نمی دانیم که این«گزارش ها و نوشته های معتبری که توالی رویدادهای سقوط »را نشان می دهد کدام ها هستند! آنچه دیده شد و گفته می شود و می توان خواند( و پایین تر رهنما هم به آن اشاره می کند)این است که این نیروها بدون مانع و مقاومتی و بدون خون ریزی شهرهایی بسیار مهمی همچون حلب و حماه و حمص و دمشق را یکی پس دیگر گرفتند و در واقع از جانب سران ارتش خیر مقدم به آنها گفته شده و کلید شهرها یکی پس از دیگری به آنها تحویل داده شد و دولت و طبقه ی حاکم، تنها بشار اسد و افراد خاندان اش را کنار گذاشت. بشار رفت و نخست وزیرش ماند که همه ی امور را به دست اش دادند و اینها هم آمدند و شدند حکومتگران تازه.
از سوی دیگر این نیروی تحریرالشام حتی اگر استقلال نسبی هم برای آن قائل باشیم به وسیله ی حکومت مرتجع ترکیه سازمان داده شد. پول و اسلحه و آموزش آن به وسیله این کشور و جدا از کشورهای امپریالیستی از جانب کشورهایی مانند عربستان سعودی و قطر تامین شد. ترکیه و عربستان و قطر نیز کشورهایی «متحد» امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی نیستند( برخلاف امپریالیست های انگلیس و آلمان و فرانسه که متحد یکدیگر و آمریکا هستند) بلکه زیرسلطه اقتصادی - سیاسی امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی هستند. این ها اموری است که این سوسیال دموکرات حاضر نیست به آن ها اشاره کند.
 وی ادامه می دهد:
«جریان دیگری تحت عنوان «ارتش ملی سوریه» که در واقع عامل نیابتی دولت ترکیه است و عمدتاً متشکل از زندانیان اسلام‌گرایی است که از زندان‌های ترکیه به شرط ورود در عملیات نظامی در سوریه آزاد شده و توسط ترکیه آموزش دیده و مسلح شده‌اند، نیز مناطقی را در اشغال دارد.»
این نیرو به وسیله ی دولت مرتجع و مزدور ترکیه و برای تقابل با کردها در شمال و سرکوب نیروهای مسلح آنها در نظر گرفته شده و نقشی در پیشروی سریع به سوی دمشق نداشت. این نیروی دست ساز نیز به خوبی نشانگر سیاست ترکیه و امپریالیست ها در سوریه است.
در کنار آن شورشی هم که «در جنوب سوریه در منطقه‌ی درعا در نزدیکی مرز اردن»  که در آن «مخالفین مستقل از دو جریان بنیاد‌گرا و بی‌ارتباط با آنها با قوای ارتش سوریه در محل وارد درگیری می‌شوند و منطقه را آزاد می‌کنند» نقشی در این تقدیم سریع قدرت نداشت و تا کنون هم خبری مبنی بر سهیم شدن شان در قدرت شنیده نشده است.
حال رهنما به نقش ترکیه می پردازد:
«ترکیه، برکنار از اختلافات تاریخی با سوریه، خود را با دو مسئله‌ی مهم یعنی حضور حدود سه میلیون پناهنده و آواره‌ی سوریه‌ای در ترکیه، و وجود یک منطقه‌ی نیمه‌خود‌مختار کُردها در بخش مهمی از شمال سوریه در مرز ترکیه مواجه می‌بیند، و قطعاً چراغ سبزی به هر دو جریان بنیادگرا نشان داده که یکی دست‌نشانده‌اش و دیگری در ارتباط با ترکیه قرار دارد.»
در واقع ترکیه عامل امپریالیست های غربی در هدایت نیروهای تحریرالشام و «ارتش ملی سوریه» و تحرک و پیشروی آنها بوده است( ارتش ملی سوریه در تقابل با کردهای روژاوا). اصطلاح«چراغ سبز» نشان دادن ترکیه به  دو جریان بنیاد گرا، نقش امپریالیست های غربی را که جای خود دارد حتی نقش کثیف دولت ترکیه را نیز حاشیه ای می کند. این به این معناست که رهنما نه به امپریالیسم باور دارد و نه به کشور زیرسلطه. در بهترین حالت نظرش این است که «دولت های مستقلی» مانند ترکیه و اسرائیل با صلاحدید خود و طبق برنامه ی خود برخی دخالت ها در سوریه کردند!؟ و باز در بهترین حالت این ها با مقاصد «قدرت های بزرگ غربی» انطباق می یابد!
وی در مورد «نیروهای دموکراتیک سوریه» می نویسد:
«این جریان نیز با تأخیر ناحیه‌هایی را در جنوب منطقه خود در دیر‌الزور و در غرب آن، آن‌سوی رودخانه‌ی فرات اشغال کردند.»
علیرغم اشغال برخی مناطق در شمال به نظر ما نیروهای دموکراتیک سوریه نقش مهمی در سقوط 11 روزه بشار اسد نداشتند. این سقوط 11 روزه اساسا نتیجه ی تقابل نیروهای تحریرالشام و بشار اسد بوده است.   
 تا اینجا به نیروهای مخالف پرداخته شد حال به نیروهای خود رژیم می پردازیم:
رهنما می نویسد:
«عکس‌العمل اولیه‌ی رژیم اسد ارسال نیرو برای رویا‌رویی با مخالفین بود. روس‌ها نیز بلافاصله وارد صحنه شدند و بسیاری از مواضع آنها را بمباران کردند.»
در حقیقت نه عکس العمل اولیه ی رژیم اسد چنان بود که از قصد مقابله حکایت کند و نه«وارد صحنه شدن روس ها» به جایی کشیده شد که جدی بنماید. روسیه به بمباران مناطقی دست زد که نیروهای تحریرالشام در آنها تحرکی نداشتند. در واقع اگر قرار بود بمبارانی صورت بگیرد باید  نیروهای تحریرالشام در مسیر پیشروی شان و در جاده ها بمباران می شدند و در این صورت قطعا نمی توانستند به آن ساده گی پیشروی کنند.
در مورد این بمباران ها نیز دو گمانه می تواند وجود داشته باشد: یا اینکه این بمباران ها برای خالی نبودن عریضه بودند چرا که این گونه رها کردن بشاراسد که به گفته ی رهنما «متحد» روسیه بود نقش خوبی از روسیه برای دیگر« متحدان» باقی نمی گذاشت و یا اینکه در بهترین حالت سازش به مراحل نهایی نرسیده بود و این گونه تحرکات برای گرفتن امتیازات بیشتر از امپریالیست های غربی صورت گرفت.
 در حقیقت سازشی که بین امپریالیست های غربی و روسیه صورت گرفته بود نقش اصلی را در پیشبرد رویدادها داشت. واکنش روسیه و جمهوری اسلامی و بشار اسد و ارتش تماما حکایت از اجرای یک برنامه ی کلی از پیش توافق شده دارد. رهنما اکنون نشان می دهد که نه«گزارش‌ها و نوشته‌های معتبر»ی را مد نظر داشته و نه «بررسی دقیق» کرده است. تیله ای انداخته که دهن پر کن باشد.
وی ادامه می دهد:
«با ادامه‌ی درگیری‌ها، سربازان سوریه در نواحی مختلف، ناراضی از وضعیت خود، رغبتی به جنگیدن نشان نمی‌دهند.»
 رغبت نشان ندادن برخی از سربازان یک چیز است و تقدیم کردن کلید شهرها چیزی دیگر.
«تصمیم عجولانه‌ی رژیم اسد به افزایش حقوق آنها نیز کمکی نمی‌کند. حتی یک هنگ سوری با تمام سلاح‌ها خود را به عراق می‌رساند و تسلیم می‌شود. از این لحظه پیشروی مخالفان بدون مقاومت ادامه می‌یابد و شهرهای عمده و سرانجام دمشق اشغال می‌شوند.»
 ردیف کردن برخی جزییات کم اهمیت و کش دادن شواهد برای پر کردن حکایت، اما از اصل و عمده ی مساله چشم پوشیدن شیوه ی این سوسیال دموکرات است. اسد می خواست حقوق ها را زیاد کند، گویی آن 9 سال که سربازان و نیروهای وفادار به اسد برایش آنچنان کشتار کرده بودند حقوق هاشان مکفی بود و حال یک دفعه آن قدر کم شده بود که سربازان را وادار کند خبردار مقابل نیروهای تحریرالشام بایستند! و یا «یک هنگ سوری با تمام سلاح ها خود را به عراق می رساند و تسلیم می شود». این ها مساله تقدیم کلید شهرهای عمده ای مانند ... از جانب سران ارتش و دولت را جواب نمی دهد. این جدال به همه چیز مانند بود جز جنگ و درگیری و مقاومت و امثال اینها. این تسخیری بدون خون ریزی و برمبنای توافقی از پیش بود.
و اکنون می رسیم به نکته ی مرکزی نظر رهنما که تمامی تلاشش برای آن است:
«این فرایند سرنگونی نشان می‌دهد که سقوط رژیم اسد ظرف ۱۱ روز، برخلاف بسیاری ادعا‌ها، توطئه‌ای ازقبل طراحی شده از سوی نیروهای خارجی نبوده است.»
توطئه! نیروهای خارجی! منظور رهنما از نیروهای خارجی امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی و نیروهای وابسته به آنها همچون ترکیه و اسرائیل از یک سو و امپریالیسم روسیه و جمهوری اسلامی از سوی دیگر است. حتی اگر فرض را صرفا بر دخالت دولت های ترکیه و اسرائیل قرار دهیم و هر دو را هم دولت های مستقل ارزیابی کنیم بازهم این هم «توطئه» است و هم «دخالت خارجی».  
 با این حال در این فرایند تنها چپزی که نمی توانست حکمی قطعی باشد سقوطی 11 روزه است.
«زمانی که اسد «صدای مردم!» را می‌شنود و متوجه می‌شود که ارتش نمی‌جنگد و متحدین‌اش هم امکان حفظ او را ندارند، پیام می‌دهد که حاضر به کناره‌گیری است و روس‌ها هم به همین نتیجه می‌رسند.»
به نظر می رسد که اسد از پیش در جریان سازش بین امپریالیست های روسیه و آمریکا و اروپای غربی قرار داشت. او به خوبی می دانست که حکومت اش پایان یافته است و هیچ راهی ندارد جز این که بساط اش را جمع کند و برود.
اینجا رهنما نکته ای در خور توجه می نویسد:
 «در این میان معلوم نیست که از چه طریقی و چه کسانی با رهبری هیئت تحریرالشام تماس می‌گیرند که اسد می‌رود و نیازی به حمله و تخریب پایتخت و نهاد‌های حکومتی نخواهد بود.»
این همه ژست بررسی دقیق و تحلیل رویدادها و آنگاه ... گویا در همان آغاز حمله به نیروهای تحریرالشام گفته می شود که اسد قرار است برود و «نیازی به حمله و تخریب پایتخت و نهادهای حکومتی نخواهد بود». به عبارت دیگر اول حمله ای صورت گرفته و سپس به تحریر الشام اطلاع داده شده است!
در حقیقت نیازی نبود که کسانی پس از آغاز حمله با رهبری هیئت تحریر الشام تماس بگیرند و بگویند که اسد می رود و نیازی به حمله و تخریب پایتخت و نهادهای حکومتی نیست. سران تحریرالشام نه پس از آغاز حمله بلکه پیش از آن می دانستند که قرار نیست مقاومتی صورت گیرد. وعده ی دولت به آنها داده شده بود. برای همین هم آنها از ادلب حرکت کردند و برای رسیدن به پایتخت نجنگیدند بلکه به سوی آن وانت سواری کردند.
رهنما ادامه می دهد:
«روس‌ها اسد و خانواده‌اش را خارج می‌کنند، نخست‌وزیر رژیم اسد با توافق برای مذاکره و انتقال آرام قدرت به مخالفین باقی می‌ماند. تجربه‌ی وحشتناک عراق و سیاست «بعث‌زدائی» که اشغالگران امریکایی در آن کشور پیاده کردند و ازجمله نقش بسیار مهمی در ایجاد داعش داشت، و خلاء قدرتی که بر اثر به‌هم‌ریختن وزارت‌خانه‌ها و نهاد‌های دولتی و خصوصی به همراه آورد، هر دو طرف رابه این سازش تشویق کرد.»
این هم یکی دیگر از دلایل عدم مقاومت و تقدیم دم و دستگاه اسد به احمد الشرعا. دولت پیشین به این دلیل به انتقال آرام قدرت به مخالفین تن داد که سیاست بعث زدایی عراق و به هم ریختن وزارت خانه ها و نهادهای دولتی و خصوصی «خلاء قدرتی» پدید نیاورد. این کل «سازش» صورت گرفته در سوریه بود!؟
 و سپس:
«رهبر مخالفین، احمد الشرعا ملقب به الجولانی، هم زیرکانه با یک پُز دموکراتیک و وعده‌ی «همه با هم»، احترام به حقوق همه اقلیت‌های ملی و مذهبی، حق انتخاب پوشش زنان، و محترم شمردن حق مالکیت و این که خطری متوجه امریکا و اروپا نخواهد بود، ظاهر شد و اعلام کرد که روس‌ها هم می‌توانند پایگاه هوایی همیمین و پایگاه دریایی طرطوس را حفظ کنند.»
خیر! وعده ی احمدالشرعا  به امپریالیست های غربی ها«زیرکانه» نبود. وی در حال حاضر جزو بلوک امپریالیستی غرب و مورد پشتیبانی آنها بوده و با پشتیبانی آن ها به قدرت رسید. اینکه در آینده چه خواهد شد ماهیت آنچه اکنون شده است یعنی پیوند امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی با جریان تحریرالشام و سپردن قدرت به آنها را تغییر نخواهد داد.
هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1403

۱۴۰۳ دی ۱۲, چهارشنبه

درباره ی«میهن دوستی» شاه سابق

 
 
درباره «میهن دوستی» شاه سابق
 و های و هوی سلطنت طلبان و ساواکی ها
پس از مرگ ولینعمت شان جیمی کارتر
 
یک بازیکن پیشین فوتبال شاه سابق را«میهن دوست» می داند
و از وی تقدیر می کند!
 یک بازیکن پیشین فوتبال باشگاهی و ملی که در سفری از آمریکا به ایران آمده بود( محمد خاکپور) در مصاحبه ی با تلویزیون دولتی در مورد ورزشگاه آزادی می گوید که« باید قدردانی کنم از شخصی که 50 سال قبل این استادیوم را ساخت و باعث آبروی ملت ما شد. او میهن دوست بود و واقعا کشورش را دوست داشت». منظور وی محمدرضا پهلوی شاه ایران پیش از انقلاب 57 بود.
آنچه که این ورزشکار می گوید یا داوری ای همچون یک فرد عادی بر مبنای ظواهر و بنابراین سطحی است و از ناآگاهی او از سیاست و اقتصاد حکایت می کند و یا از گرایش سلطنت طلبی اش و نبود علاقه به توده های ستمدیده و محروم. اگر او از موضع حتی یک ملی گرای لیبرال معنای «میهن دوستی» را می فهمید چنین حرف هایی نمی زد.
در بهترین حالت اگر وی را فردی خیرخواه مردم خویش به شمار آوریم و ناراحت از این که در زیر تسلط حکومتی زندگی می کنند که نه تنها کشور را آباد نکرده بلکه بسیار تخریب و نابود کرده است باید بگوییم که راه مبارزه با دارودسته ی خامنه ای و سران سپاه و این که مثلا نه تنها یک استادیوم ورزشی مانند آزادی نساختند بلکه همین ورزشگاه موجود را نیز اوراق کردند، پناه بردن به دوران شاه و استبداد سلطنتی و شاه پرستان و سلطنت طلبان نیست. تقدیر از شاهی که خودش و پدرش از دزدان و سالوسان و ریاکاران و خونریزان و جانیان بزرگ بودند نه خدمت به اکثریت مردم ایران که کارگران و کشاورزان و زحمتکشان اند، بلکه توهین به آنهاست.
تاریخ ورزش ما نشان می دهد که ما ورزشکارانی داشته ایم که علیه نظام استبداد سلطنتی و یا استبداد دینی مبارزه کرده اند و اگر نام شان در تاریخ مانده است نه تنها به دلیل قهرمانی هاشان و یا مدال هایی که در عرصه ی جهانی برای ملت شان هدیه آورده اند بلکه بیشتر به سبب همان مبارزه ای بوده که با این نظام های استبدادی کرده اند. ورزشکارانی مانند تختی و حبیب خبیری و نوید افکاری و... این ها قهرمان هستند.   
تازه مگر این ورزشگاه را شاه سابق ساخت؟
 خیر! این ها را نیز کارگران و زحمتکشان ساختند. کار از آنها و نفت – پول هم از آنها بود. و اگر قرار است سخنی از موجد«آبروی ملت ایران» شدن به میان آید این آبرو را آنها باعث شدند و نه شاه و دستگاه حاکم اش. 
 از این گذشته، این که دولتی در طول حداقل 25 سال حکمرانی اش و در جایی که تا خرخره مال مردم را خورده برای اسم درکردن چندتایی ساختمان بسازد، هنری نیست. بسیاری دولت های پیزوری تر از دولت شاه سابق بسیاری ساختند اما تنها لقبی که نمی توان به آنها داد«میهن دوست» بودن است!
الان دولت های امارت و قطر که کشورهایی با جمعیت کم و با درآمد بالای نفتی هستند همین طور برج و استادیوم و ... می سازند آیا این به این معناست که آنها میهن دوست هستند؟ خیر! سران این کشورها مشتی مزدور کشورهای امپریالیست غربی هستند. نفت شان را می فروشند و با پول اش ساختمان و برج و استادیوم می سازند و جام جهانی برگزار می کنند. اگر آنها میهن دوست بودند حداقل ملت شان را تولید کننده ی چند کالای سبک صنعتی می کردند و مردم کشور خود را بی نیاز از اینکه آنها را برایش وارد کنند. اینها چه چیز از ژاپن که کشوری امپریالیستی است کم دارند که کشور کوچکی است اما یکی از مهم ترین تولید کننده های کالاهای صنعتی جهان است؟
شاه هم مانند آنها مزدور امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های غربی انگلستان و آلمان و فرانسه بود. او ملتی تولید کننده و صادر کننده ی کالاهای صنعتی ایجاد نکرد بلکه طبق دستور اربابان نفت، ثروت ملت ایران را فروخت و با کار کارگران و زحمتکشان، میدان شهیار و چندتایی ورزشگاه و اتوبان ساخت.
علامت میهن پرستی ورزشگاه ساختن نیست( گرچه اگر توده های کشوری رفاهی نسبی داشته باشند آن نیز باید ساخته شود) بلکه توجه به زندگی و رفاه اکثریت یعنی کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش و ستمدیده است. در اینجا اثری از میهن دوستی شاه نیست و بلکه مزدوری او و وطن فروشی اوست که برق می زند. او برای طبقه ی حاکم بر آمریکا و کشورهای غربی و کاسه لیسانش در ایران یعنی خاندان پهلوی و طبقه ی حاکم بر ایران( امثال هژبریزدانی ها، خیامی ها و ارجمندها و سگ و سوته های دیگر...) تا توانست بافت اما زندگی ای فلاکت بار برای اکثریت کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش (حتی کسبه جزء) به وجود آورد و وضع آنها را به جایی رساند که چنان انقلابی کردند. نخستین اعتصاب های کارگران حتی در شرکت نفت که کارگران و کارمندان به نسبت وضع بهتری داشتند اعتصاب اقتصادی و برای بالا بردن حقوق ها بود که دیگر از پس تورم و گرانی بر نمی آمدند. نخستین اعتراضات دهقانان در کردستان و ترکمن صحرا و اراک و فارس و... در دوران انقلاب علیه فئودال ها پرورده شده ی زمان شاه و برای خواست زمین بود. نخستین خواست خلق های دربند کرد و آذری و عرب و ... برای احترام به هویت ملی و دادن حق تعیین سرنوشت به آنها بود و... اکنون حتی می بینیم زنان نه تنها علیه حجاب بلکه علیه قوانین متحجر ضد زنی می ستیزند که در زمان شاه از مقدسات شاه و حکومت به همراهی روحانیون و آخوندهای متعصب وعقب مانده بود. 
شاه چه کرده بود که این چنین تمامی طبقات جامعه، تمامی توده های مردم علیه اش بودند؟
مقایسه نکنیم و نگوییم که خوب حالا که بدتر شده است! بدتر شدن وضع در حکومت کنونی به معنای بهتر بودن حکومت پیشین نیست. به معنای این است که هر دو بد بوده اند و در هر دو وضع زندگی توده های زحمتکش و طبقات مردمی جامعه ارج و اهمیتی نداشته است. از حکومت بدتر از بد، نباید به حکومت بد برگشت. از بدتر و بد باید عبور و به خوب و بهتر و عالی گذر کرد. فراراه توده های مردم این است:
نه استبداد سلطنتی خواستیم و نه استبداد دینی می خواهیم. یک جمهوری انقلابی مستقل و دموکراتیک و متکی به توده ها می خواهیم و آن را برقرار خواهیم کرد! 
 
ادامه دهیم حکایت«میهن دوستی» شاه راه:
 
مفلوکان سلطنت طلب و مرگ کارتر
اگر شاه «میهن دوست» و «مستقل» بود و مزدور امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های غربی نبود آنها نمی توانستند درباره ی او تصمیم بگیرند.
جالب این که این حضرات سلطنت طلبان در خارج کشور پس از مرگ کارتر خودشان را به در و دیوار می زنند که«این کارتر و حزب دموکرات بود که به پشتیبانی خمینی درآمد و به انقلاب 57 کمک کرد. این کارتر و هایزر بودند که نگذاشتند ارتش کودتا کند و حمام خون به راه اندازد و دمار از روزگار مردم و انقلاب شان در آورد! این ها بودند که به شاه گفتند از ایران بیرون رود! این ها بودند که حتی به شاه اجازه ندادند که در آمریکا بماند و به سرطان اش برسد!»
این  دارودسته های حقیر و مزدور به روی خودشان نمی آورند که تا کنون در بوق و کرنا کرده اند که شاه «مستقل» بود! شاه «میهن دوست» بود! شاه « آبرو» و «سرفرازی ایران» را می خواست!
اگر آنچه شما مزدوران و شما زبان و قلم به مزدان و جنایتکاران ساواک شاهی می گویید راست است پس چرا باید جیمی کارتر تعیین کند شاه چه باید انجام دهد و چه نباید انجام دهد؟ چرا کارتر باید تعیین کند که شاه باید «حقوق بشر» را رعایت کند؟ چرا دستگاه حاکم بر آمریکا باید بگوید شاه باید از ایران یعنی از «میهن» خودش بیرون برود؟ و چرا این نوکر حقیر و این کارت سوخته و از رده خارج شده برایشان حتی این قدر ارزش ندارد که او را در این کشور حفظ کنند و در زمان اقامت اش در آمریکا چون دستمالی چرکین و آشغالی با او رفتار می کنند و خیلی زود به وی می گویند آمریکا را ترک کند؟
این ها نشان می دهد شاه و طبقه ی حاکم بر ایران که شاه نماینده ی سیاسی اش بود تنها چیزی که نبودند مستقل بودن و میهن پرست بودن و ایستاده به روی پای خود بود.
آنچه این حضرات را تهی تر و مفلوک تر می کند این است که خودشان هم اکنون زیردست و نوکر و مزدور همین دستگاه حاکمه ی آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی هستند و حاضر به هر چاپلوسی برای اینکه به چیزی گیرندشان و جاده ی ایران را برای حکومت آنها صاف کنند.  تابلوست که حکومتی که چنین برپا شود همچون حکومت های رضاخان پلشت و پسرش محمدرضا پهلوی دزد و جانی دست نشانده و مزدور امپریالیست های غربی خواهد بود و باید از آنها اطاعت کند.  
اما اگر این حضرات که اکنون چنین به لیسیدن کفش های ترامپ و جمهوری خواهان مشغول اند و بد جیمی کارتر متوفی( با لحن بد) و اوباما و بایدن و دموکرات ها را( با لحن محترمانه و ملایم) می گویند روزگاری در ایران به روی کار بیایند زمانی که جابجایی قدرت میان حزب جمهوری خواه و حزب دموکرات صورت گیرد و رئیس جمهوری از جانب حزب دموکرات روی کار آید مجبور و موظفند که کفش او را نیز بلسیند و سگ زنجیری او هم باشند. کاری که شاه نوکر صفت می بایست و مجبور بود انجام دهد و چون آنها قدرت را به او داده بودند و برایش حفظ می کردند لذت هم می برد که نوکرشان باشد.
آنچه غلام حلقه به گوشی مانند شاه باید از آن اطاعت می کرد کل طبقه ی سرمایه دار امپریالیست حاکم بر آمریکا (و اروپای غربی به ویژه امپریالیست های انگلستان، آلمان و فرانسه) بود. 
این طبقه دو جناح دارد که بر مبنای جایگاه اقتصادی شان در مناسبات تولیدی سرمایه داری حاکم در آمریکا شکل گرفته است. سیاست های این دو جناح از یک سو برای پیشبرد منافع جناح اقتصادی- سیاسی خود و از سوی دیگر پیشبردن منافع دو جناح یعنی کل طبقه ی حاکم بر آمریکا است. هر دولتی که زیرسلطه و مزدور آنها باشد باید نخست از سیاست های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و کلا منافع جناح حاکم و در پی آن منافع کل طبقه ی حاکم براین کشور و دیگر کشورهای امپریالیستی پیروی کند.
 
اگر طبقه ی کارگر و کمونیست ها رهبری انقلاب را داشتند
کارتر به احتمال زیاد شاه را در قدرت نگاه می داشت!
از سوی دیگر اگر در مقابل کارتر و طبقه ی حاکم بر آمریکا و کلا امپریالیست ها، طبقه ی کارگر و حزب کمونیست اش در رهبری انقلاب توده ای بودند ممکن نبود آنها در کنفرانس گوادولوپ تصمیم به برکناری شاه و یا حداقل حکومت مزدورشان بگیرند و چنان کنند که کردند. برعکس این امکان  بسیار زیاد بود که آنها دست به کشتارهایی از گونه ی اندونزی و شیلی بزنند. اما از آنجا که رهبری انقلاب به دست نیرویی متحجر افتاد که خود ضد طبقه ی کارگر و کمونیست ها بود و با سرمایه داری و امپریالیسم مشکلی اساسی نداشت آنها راه سازش را انتخاب کردند. وظیفه این کشتارها را این نیروی متحجر به عهده گرفت و طی دوران انقلاب( 60- 58) و پس از سال های 60 عملی کرد.
در واقع آن ها از این ترسیدند که اگر دست به سرکوب های خونین و شدیدتری از آن چه زدند بزنند وضع بدتر شود و ضعف ها و  سازشکاری های رهبران مذهبی و پنهان کاری هاشان و بندو بست هایشان بیشتر برای توده ها آشکار شود و از این سو انقلاب بیش از پیش رادیکالیزه شود و طبقه ی کارگر و نیروهای کمونیست رو بیایند. دلایل اصلی حکم به ترک ایران از جانب شاه و سازش با رهبری خمینی این بود نه این که شاه«مستقل» و «میهن دوست» بود و «می خواست چنین و چنان کند و آمریکایی ها نگذاشتند»( راستی اگر چنین بود چرا شما اکنون قبله گاه تان دولت آمریکا شده است؟! و التماس به یک دولت خارجی می کنید که «سر مار را بزند و شما را به جای آن بر قدرت نشاند؟!)  
شاه نیز چون نه«متحد» آمریکا بود و نه امثال نیکسون« دوست نزدیک» اش بودند(چنان که سرسپرده گان با جیره و مواجب دولت آمریکا مانند عباس میلانی این موجود سالوس و حقیر درکتاب اش نگاهی به شاه - ص 3 - می گوید) بلکه نوکر حلقه به گوش و سگ زنجیری آمریکا بود، باید از فرامین کارتر که آن زمان نماینده جناح دموکرات ها و کل طبقه ی حاکم آمریکا و ارباب وی بود اطاعت می کرد و سر به زمین می سایید. اطاعت نمی کرد «سه سوت» ترتیب اش را از طریق سران ساواک و ارتش می دادند و سرش را زیر آب می کردند!؟
  
مقایسه زمان شاه با زمان خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی
این مقایسه مفید است از این جهت که می تواند شناختی از دو نوع استبداد در ایران یعنی استبداد سلطنتی و استبداد دینی به دست دهد. می توان وجوه همانند و متضاد آن ها را شناخت و از پیوندهای درونی آنها و اینکه چگونه در جامعه ی ایران در کنار یکدیگر زیست کرده اند شناخت به دست آورد. این مقایسه در سطوح ظاهری خود نشاندهنده ی این است که استبداد دینی جمهوری اسلامی بدتر از استبداد سلطنتی و حکومت شاه است، اما از این بر نمی آید که پس چون این ها بدتر از آنها هستند، پس بهتر است به آن ها برگردیم. رساندن شناخت به چنین نتایجی بدترین شکل به دست آوردن نتایج به درد بخوری از شناخت این دو نظام استبدادی است و این که خلق ایران به چه نیاز دارد. این دو یعنی شاه و شیخ، استبداد سلطنتی و استبدادینی به شکل های معینی همواره در جامعه وجود داشته اند و آب به آسیاب یکدیگر ریخته اند. سران جمهوری اسلامی متحجر و جنایتکار و کثیف و وطن فروش بوده اند. شاه نیز متعصب و جنایتکار و کثیف و وطن فروش و مزدور بود. از نگاه اکثریت توده های ایران هر دو حکومت مستبد و متحجر و جنایتکار و علیه خلق بوده اند. 
طبقه کارگر و خلق ایران خواهان گذر از این نظام های استبدادی متکی به استثمار و ستم به یک جمهوری دموکراتیک انقلابی است که در آن کارگران و کشاورزان و تمامی توده های ستمدیده مالک کشور خویش بوده و استقلال و آزادی داشته باشند و برای زندگی خود آن گونه که خود می اندیشند تصمیم بگیرند. 
فراراه طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش و طبقات میانی باید نخست شعارهایی علیه استبداد دینی باشد و در درجه ی دوم شعارهایی علیه سلطنت طلبان و استبداد سلطنتی.
هرمز دامان
 11 دی ماه 1403

تبریک سال 2025 به کارگران و زحمتکشان و توده های ستمدیده ی مسیحی هم میهن و جهان

 


با این آرزو و امید که سال نو میلادی 
سال گسترش و رشد مبارزات کارگران و زحمتکشان و خلق های ستمدیده ی جهان 
علیه سرمایه داری و امپریالیسم و ارتجاع حاکم بر کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم
 و در جهت جهانی نو، جهان دموکراتیک توده ها و سوسیالیسم و کمونیسم باشد

سال 2025 بر همه ی کارگران و زحمتکشان مسیحی

هم میهن و جهان

مبارک باد

گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
31 دسامبر 2024

۱۴۰۳ دی ۹, یکشنبه

اعتصاب بازار تهران در پی افرایش قیمت دلار


 
 در روز یکشنبه 9 دی ماه 1403 در اعتراض به افزایش قیمت دلار و تورم نخست پارچه فروشان و سپس کفاشان بازار تهران اعتصاب کردند و در پی آن بخش هایی دیگر از بازار تهران به آنها پیوستند. کسبه و بازاریان مغازه های خود را بسته و در بازار گردآمدند و نیز بخشا اعتراض شان به خیابان کشیده شد. آنها که اعتصاب کرده بودند از بقیه می خواستند که مغازه ی های خود را ببندند و این وضع را تحمل نکنند.
شعارهای بازاریان:
«ببندید، ببندید»
«بازاری باغیریت، حمایت حمایت»
«فریاد، فریاد، از این همه بیداد»
«حسین حسین شعارشون، دروغ و  دزدی کارشون»
پس از اعتصاب بازار طلافروشان در اردیبهشت 1402 این مهم ترین اعتصاب بازاریان در یکی و دوسال اخیر است.
علل اعتصاب بازاریان گران شدن دلار و بالا رفتن نرخ تورم و بنابراین رکود کار و کاسبی است. در صحبت های کفاشان اعتصابی طرح شده است که با افزایش قیمت دلار، قیمت ابزار و مواد اولیه تولید کفش بالا خواهد رفت و آنها نخواهند توانست کفش تولید شده با قیمت جدید را که طبعا گران تر از پیش از آن است تولید کرده و بفروشند.
صحبت های تولید کننده گان کفش ساده و روشن است. بالا رفتن قیمت دلار به معنای پایین آمدن ارزش پول ملی است. با پایین آمدن ارزش پول ملی از آنجا که بخش مهمی از شاغلین جمعیت ایران حقوق بگیران کم درآمد( کارگران شهر و روستا در تولید و خدمات، کارمندان ساده و...) هستند که دستمزدهایشان عموما ثابت است( سالی یکبار آن هم نه متناسب با نرخ تورم افزایش می یابد) توانایی خریدشان پایین می آید و نمی توانند کفش تولید شده با قیمت تازه را بخرد و با این ترتیب تقاضا برای کفش پایین می آید. این به این معناست که بازار دچار رکود می شود(اکنون مدت زمانی است که بخشی از بازارهای حتی نیازهای اولیه ی توده ها نیز مانند پوشاک و حتی مواد غذایی مانند گوشت به رکود کشیده شده است) کالای تولید شده روی دست تولید کننده می ماند و کسب و کار وی به ورشکستگی سوق پیدا می کند.
تمامی بخش های جامعه از کارگران و کشاورزان گرفته تا کارکنان بخش خدمات دولتی و خصوصی و تولید کننده گان و کسبه و ... به یکدیگر وصل هستند. ضربه و آسیب به هر بخش و پایین آوردن قدرت تولید و مصرف اش به معنای ضربه به بخش های دیگر است. تا کنون ضربات بحران و تورم جاری بیشتر متوجه کارگران و حقوق بگیران جزء و نیز لایه های تهیدست طبقات میانی بود، اما هر روز که می گذرد بحران و تورم دامن لایه های مرفه طبقات میانی را بیشتر می گیرد. از این رو اعتصاب کسبه و بازاریان در دهه ی اخیر بیش از پیش شده است.
روندهای کنونی نشاندهنده این است که حتی اگر این اعتصاب معین گسترش و تداوم نیابد اما با وضع کنونی افزایش قیمت دلار و تورم این که دیر یا زود اعتصاباتی عمومی تر و دامنه تر صورت بگیرد وجود دارد. اعتصاباتی که در صورت وقوع و استحکام نسبی می توانند وضع اجتماعی - سیاسی جاری در جامعه را تغییر دهند و جنبش انقلابی - دموکراتیک توده ها را وارد مراحل تازه ای از تکامل خود کنند.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
9دی ماه 1403