۱۴۰۳ مرداد ۸, دوشنبه

«گذار» سنتز خودخوانده ی رفرم و انقلاب(4)

 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(4)

نقد نظرات مهرداد درویش پور از رفرمیست های«گذارطلب»( بخش اول)
 
در این بخش به نظرات مهرداد درویش پور می پردازیم که خود را یکی از«گذارطلبان» یا «تحول طلبان» می خواند. تفاوت وی با دیگر پیروان این جریان این است که با استفاده از واژه های فریبنده، می خواهد دیدگاه رفرمیستی اش را در پوست رایکال و انقلابی بپیچاند!
نوع حکومت مورد نظر«گذارطلبان»
درویش پورمی نویسد:
«سه مزیت جمهوری‌خواهی در ایران... مطلوبیت جمهوری‌خواهی، فعلیت جمهوری‌خواهی و کم هزینگی راهبردهای گذار توسط جمهوری خواهان به دمکراسی آن را از دیگر بدیل ها متمایز می کند.( جمهوری خواهی و نظریه راهبردی رفولوسیونی گذار- تمامی بازگویه ها از این مقاله  است)
البته تنها حضرات نیستند که ظاهر دنبال شکل حکومتی جمهوری اند، طبقه ی کارگر هم جمهوری می خواهد، اما چه گونه جمهوری ای؟ جمهوری انقلابی- دموکراتیک کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی( دیکتاتوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر) که به وسیله ی ارگان قدرت سیاسی خلق( یا شوراهای کارگران و کشاورزان) رهبری شود. اما جمهوری ای که گذارطلبان دنبال آن هستند یک جمهوری پارلمانی و در بهترین حالت دموکراسی بورژوایی یا در واقع دیکتاتوری بورژوازی است.
وی در شرح جمهوری مورد نظرش چنین می نویسد:
« جمهوری‌خواهی به‌عنوان بستر اصلی دموکراسی خواهی پارلمانی در ایران موضوعیت پیدا کرده و شکلی از اقتدار مدرن وعقلانی و اصلی‌ترین و مطلوب‌ترین شکل گذار از استبداد دینی کنونی به نظامی دموکراتیک در ایران است.»
مساله ی«کم هزینه بودن راه رفرم»
 درویش پور همچون دیگر گذارطلبان ساز«کم هزینه بودن راه رفرم» را کوک می کند:
«... در واقع جمهوری‌خواهی نه فقط همچون مطلوب ترین شکل اقتدارعقلانی راه دموکراسی را در ایران هموار می کند، بلکه این جریان کم هزینه‌ترین گذار به دموکراسی را تضمین می کند.»
اقتدار و قانون کدام طبقه؟
درویش پور به جای«اقتدار سنتی» و«اقتدار کاریزماتیک دینی»(همانجا) به دنبال «اقتدار عقلانی» است اما در مورد ماهیت طبقاتی«اقتدار» یعنی این مساله که قدرت سیاسی در دست کدام طبقه است سکوت می کند. ببینیم محتوای جمهوری وی چیست:
«برخلاف برداشت عمومی، جمهوری‌خواهی تنها اصرار بر سر شکلی از حکومت نیست، بلکه در ایران بیش از هرچیز شناسنامه صدای سومی است که در تمایز با شکل‌های اقتدار سنتی، موروثی و اقتدار کاریزماتیک دینی ایران شکل گرفته است.»
این یعنی تعویض ماهیت طبقاتی دولت( کدام طبقه دولت و قدرت سیاسی را در دست دارد؟) با مفاهیم فرهنگی و ذهنی«سنتی» و «دینی» و«عقلانی»( عقلانی - قانونی) که درویش پور از ماکس وبر جامعه شناس بورژوا- لیبرال آلمانی اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم اخذ کرده است.
«صدای سوم» یعنی صدایی که ضد استبداد سلطنتی( «اقتدار سنتی و موروثی») و استبداد دینی( «اقتدار دینی») است تنها یک صدا نیست بلکه چندین صداست. صدای طبقه ی کارگر، صدای خرده بورژوازی و صدای بورژوازی ملی.
این خود را صدای سوم معرفی کردن از جانب گذارطلبان، تحریف واقعیت مبارزه ی طبقاتی درون ایران بین طبقات خلقی و ارتجاع حاکم مزدور روسیه(و همچنین ارتجاع پیشین سلطنتی وابسته به امپریالیسم) و همچنین مبارزه ی طبقاتی درون طبقات خلقی ایران است.
پرسش این است که این عقل کدام طبقه است که حامل «اقتدار» گشته و قانون کدام طبقه است که حاکم است؟ عقل بورژوازی و قانون سرمایه داری و دموکراسی بورژوایی یا عقل طبقه ی کارگر و قانون دموکراسی توده ای و دموکراسی سوسیالیستی؟
شکی نیست که درویش پور دنبال «عقل» و «قانون» سرمایه داران است اما چنان که پایین تر خواهیم دید نه حتی جمهوری دموکراتیک بورژوایی به رهبری بورژوازی ملی. صدای سوم او نه صدای کارگران و کشاورزان و طبقات ستمدیده ی میانی و خلق های رنجدیده و دربند و زنان و جوانان زیرستم که همه باید در زیر پرچم خلق به رهبری طبقه ی کارگر گرد آیند بلکه صدای سرمایه داران است. آن هم نه تماما صدای سرمایه داران ملی، بلکه آش درهم جوشی از خواسته های سرمایه داران ملی و سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مشروطه خواه و یا سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم .  
آیا انقلاب به استبداد می انجامد؟
اکنون درویش پور به انقلاب و استبداد می رسد:
«اگر بپذیریم که اصلاح‌طلبان در بهترین حالت ضمن حفظ نظام می توانند اصلاحاتی ایجاد کنند، اما تلاش آنها برای حفظ و تداوم حکومت فعلی هزینه سنگینی بر جامعه تحمیل می‌کند. در عین حال استراتژی های براندازای قهری نیز هزینه سنگینی می توانند به جامعه تحمیل کنند. این در حالی است که روش های قهری سرنگونی نظام می تواند به بازتولید استبداد تبدیل شود و بخت تحقق دموکراسی را می کاهد.»
ما در مورد هزینه های«سنگین» و«سبک» که ورد زبان حضرات هواداران «گذار»ی با هوای  «آرام» و «معتدل» است پیش از صحبت کرده ایم (1)اینجا به این نکته می پردازیم که «روش های قهری سرنگونی نظام می تواند به بازتولید استبداد تبدیل شود و بخت تحقق دموکراسی را می کاهد». نظریه ای که مداوما در مباحث «گذارطلبان»(یا «تحول طلبان») تکرار می شود. ضمنا باید اشاره کنیم که درویش پور از«استراتژِ های براندازی قهری» صحبت می کند که روشن است تنها استراتژی به اصطلاح«راست افراطی» یعنی سلطنت طلبان متکی به امپریالیسم برای تجاوز نظامی به ایران نیست، بلکه استراتژی انقلابیون کمونیست و دموکرات های انقلابی ایران یعنی سازمان ها و جریان هایی را که نظرشان مبارزه نظامی با استبداد دینی هست نیز در بر می گیرد.
در اینجا البته گفته شده است که«می تواند»یا به عبارت دیگر«ممکن است»، اما در بیشتر مباحث افراد و احزاب و سازمان هایی که پیرو لیبرالیسم هستند این«می تواند» امری قطعی است. از دیدگاه این گونه افراد و احزاب انقلاب به استبداد می انجامد حال آنکه «اصلاح» و «گذار تدریجی» به دموکراسی می انجامد یا «بخت تحقق» آن را«افزایش» می دهد.
در یک چشم انداز کلی، آنچه در تاریخ روی داده است و نظام های اقتصادی- اجتماعی ای که یکی پس از دیگری به وجود آمده و نابود شده اند نشان می دهد که انقلاب همواره وجود داشته و نقش اصلی و ضرورتی بی چون و چرا و قاعده و قانون را در تغییر و تحول و تکامل جامعه در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی داشته است و نقش اساسی را در تبدیل یک نظام کهنه به نظام نوین اجرا کرده است. به گفته ی مارکس مبارزه ی طبقاتی لوکوموتیو تاریخ و انقلاب قهری نقطه اوج شکوفایی مبارزه ی طبقاتی و مامای جامعه ی نو از دل جامعه ی کهن بوده است.
بدون شورش ها و قیام های برده ها درگیری های خونین آنها با برده داران و بدون ویران کردن آنچه موجود بود امکان تبدیل نظام برده داری به فئودالیسم وجود نداشت. بدون مبارزات، شورش ها و قیام های خونین دهقانان و انقلاب های دهقانی امکان تبدیل نظام فئودالی به سرمایه داری موجود نبود. بدون دو انقلاب انگلستان در قرن هفدهم امکان رشد دموکراسی بورژوایی به آن شکل که در انگلستان در سده های بعدی برقرار گردید ممکن نبود. بدون انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم که تقریبا برای آن یک سده کار علمی و فرهنگی( فلسفی، سیاسی و هنری) صورت گرفته بود امکان بروز دموکراسی بورژوایی در فرانسه ممکن نبود. بدون انقلاب های دموکراتیک نوین و سوسیالیستی در روسیه و چین و دیگر کشورهای جهان، و بدون این همه جنگ های آزادیبخش ملی علیه حضور نظامی امپریالیست های اروپایی و آمریکا و روسیه این همه تغییر و تحول در کشورهای زیرسلطه آسیا و افریقا و آمریکای لاتین و همچنین تغییر سیاست های امپریالیستی و گذار از استعمار کهن به استعمار نو به وجود نمی آمد. 
اگر چه ممکن است گام ها و حرکت های انقلاب رو به پیش و رو به تغییرات جهشی که قاعده و مطلق است در برخی شرایط ویژه به گام ها و حرکت رو به پس یا برگشت های جزیی که نسبی است تغییر کند و انقلاب و دموکراسی به حکومت های استبدادی پیشین برگشت کند و یا از دل خود یک حکومت استبدادی بیرون دهد، اما این ها موقتی بوده و انقلاب نقش اساسی خود را در ویران کردن نظام کهنه و برپایی نظام نو و تحول اساسی نظام بازی کرده است.
با کمی نرمش، می توان پرسید آیا اگر این انقلاب ها نبودند اساسا با «رفرم» ها و «کنش های آرام و تدریجی» و «گذارهای مسالمت آمیز» که ممکن بود سده ها به درازا انجامد این همه تغییر و تحول که در تاریخ نظام های اجتماعی صورت گرفت و نیز در دوران سرمایه داری در فرانسه یا انگلستان و بعدها در آلمان ایجاد شد به وجود آید؟ اگر انقلاب مشروطه نبود آیا تغییراتی که امپریالیسم انگلستان بعدها مجبور شد در ایران به وسیله ابزار و نوکر سرسپرده ی خود رضاخان قلدر ایجاد کند به وجود می آمد؟ آیا بدون انقلاب چین، تغییراتی که امپریالیست ها در ایران و کشورهای دیگر ایجاد کردند ممکن بود؟ آیا بدون مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین و انقلاب کوبا و یا نیکاراگوئه و ... این سپردن کنونی قدرت دولتی به احزاب و گروه های سوسیال دمکرات رفرمیست در برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی ممکن بود؟
اگر هم ممکن بود و می شد تصور کرد؟ شاید در بهترین حالت توده ها اکنون در دوران استبدادهای فئودالی و تبدیل فئودالیسم به سرمایه داری قرار داشتند و می باید برای سده های بیشتری رنج چنین حکومت های استبدادی و نظام های ارتجاعی را به دوش کشند!؟  
برگشت در پیشرفت در انقلاب ها
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
نکته ی نخست این است که برخی از این برگشت ها ناشی از تداوم مبارزه ی طبقاتی پس از کسب قدرت به وسیله ی طبقات نو است و نشانگر این است که ضرباتی که طبقه ی کهنه خورده هنوز به اندازه ی کافی نبوده و شرایط نابودی نهایی وی به قدر کافی فراهم نگشته است؛ مانند برگشت ها در انگلستان و فرانسه (مثلا برگشت سلطنت در انگلستان در قرن هفدهم و یا امپراطوری ناپلئون در فرانسه و سپس بازگشت بوربون ها به سلطنت در اوائل قرن نوزدهم) پس از انقلاب های بورژوایی که موقتی و نسبی بوده و در کل مانع برقراری نظام سرمایه داری و دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد نشدند(در مورد ناپلئون نتایج لشکر کشی ها و جنگ های وی با دیگر کشورهای اروپایی نابودی فئودالیسم بود).
نکته ی دوم این است که در بیشتر کشورهای زیرسلطه، انقلاب ها پس از تلاش برای تغییرات اساسی یا به دلیل رهبری های لیبرالی یا ارتجاعی انقلاب و یا دخالت سیاسی و یا نظامی امپریالیست ها به کجراه و استبداد کشیده شده اند؛ مانند انقلاب های دموکراتیک مشروطیت و پنجاه و هفت در ایران و یا انقلاب اندونزی و یا انقلاب یک دهه پیش در کشورهایی مانند مصر و سوریه و...
نکته ی سوم مربوط است به انقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی. در این مورد دو مساله رخ داده است: یکی تداوم مبارزه ی طبقاتی در درون جامعه ی سوسیالیستی پس انقلاب بوده که بیش از هر جا در اتحاد شوروی سوسیالیستی در زمان لنین و استالین و بین مارکسیست - لنینیست ها به رهبری استالین و ترتسکیست ها و رویزیونیست ها صورت گرفت و حل و فصل تضادها با اشتباهاتی توام بود و به برخی تضادهای درون خلق کشیده شد، و سپس در چین بین مائوئیست ها و رویزیونیست هایی مانند لیوشائوچی و تنگ سیائوپینگ و غیره بود که از اشتباهات رخ داده در شوروی پرهیز شد اما در نهایت پس از مرگ مائو رویزیونیست ها با کودتایی به رهبری هواکوفنگ و تنگ سیائو پینگ موفق شدند قدرت را به دست بگیرند.
مساله ی دوم تسلط رویزیونیسم بر کشورهای سوسیالیستی و تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی بورژوازی درون حزب و برقراری سرمایه داری دولتی و استبداد سیاسی حزبی است. به هر حال در مورد این تحولات بسیار گفته شده و کتاب ها و مقالات نوشته شده است. مضحک است که برای این تغییرات که برخی ادامه ی خود انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی و در توافق با آن بوده و جامعه را رو به پیش رانده و متحول کرده است و برخی دیگر ناشی از مقابله با انقلاب و برای توقف آن بوده و نظام را رو به عقب برگردانده و نظام سوسیالیستی را به نظام سرمایه داری برگردانده، انقلاب را مقصر دانست و گفت انقلاب به استبداد منجر می شود.
در کل  فراشد انقلاب های دموکراتیک نوین و انقلاب های سوسیالیستی به رهبری طبقه ی کارگر گرچه موقتا شکست خوردند اما جهان را به پیش برده اند. این انقلاب ها کماکان ادامه خواهند داشت و هیچ جریانی نمی تواند مانع بروز دوباره ی آن ها گردد.
بازهم در مورد «خشونت پرهیزی» و «کم هزینه بودن»
«جمهوری‌خواهان اما اگرچه در محتوا بررادیکالیزم ساختارشکنانه تاکید دارند، اما بر تغییر مسالمت آمیز تاکید می‌کنند و از این نظر رویکردی اعتدالی دارند. همچنین سیاست تحول طلبی جمهوری‌خواهان مروج رواداری و رویکردی برای دربرگیرندگی و مشارکت همه جریانات و متکی بر گفتمان تعامل و رقابت سیاسی سالم است. چنین سیاستی با تکیه بر خشونت پرهیزی به سیاستی دربرگیرنده  نظر دارد.»
نکته ی مهمی که در این بخش شایسته توجه است همان«مشارکت همه جریانات» و «رویکرد اعتدالی» به آنها و«روا داری» نسبت به آنها است. منظور و توجه اصلی«همه ی جریانات» بیشتر«راست افراطی» یعنی همان سلطنت طلبان مرتجع متکی به ساواکی های سابق و مزدور امپریالیست هاست.  تکیه بر«مسالمت آمیز» بودن« تغییر» موجب«رویکرد اعتدالی» حضرات جمهوری خواهان به دیگر گروه ها و از جمله سلطنت طلبان است. تعمیم چنین نظری به  نماینده گان طبقات خلقی این است که باید سیاست نماینده گان طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش نسبت به سلطنت طلبان و ساواکی ها نه سیاستی افشاگرانه و طرد بلکه «تعامل» و« مدارا» و «رقابت سیاسی سالم» باشد. جالب این است که این جناب درویش پور خود را هوادار «رادیکالیسم ساختار شکنانه» معرفی می کند.
سپس  درویش پور که متوجه است چه گفته است چنین ادامه می دهد:  
«منظور از این تاکید ترویج ایده آشتی ملی نیست، بلکه هموار کردن راه تعامل ملی است که ضمن برسمیت شناختن رقابت سیاسی با دیگر جریان‌ها، بر رویکرد تعاملی و رقابت غیر حذفی نظر دارد.»
خیر!«تعامل» با دشمنان خلق که توده ها آنها را با انقلاب شکوهمند خود پس از یک سال پایین کشید« آشتی»با دشمنان پیشین و حال حاضر خلق ایران نیست!؟
گفتنی است که«آشتی ملی» با آشتی با دشمنان خلق فرق می کند. بار مثبت «آشتی ملی» گرد آمدن تمامی نماینده گان سیاسی تمامی طبقات خلقی در یک جبهه ی متحد برای سرنگونی حکومت ولایت فقیه و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی و مستقل از امپریالیست ها است. اما این«آشتی» آشتی ای به معنای فراموش کردن تضادهای طبقات درون خلقو به ویژه بین طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی نیست. اتحاد نماینده گان سیاسی خلق در یک جبهه ی متحد ملی به هیچ وجه نباید مانع انتقاد آنها از یکدیگر و مبارزه ی سالم آنها با یکدیگر برای رهبری خلق و خدمت بیشتر به آن باشد.
جمهوری خواهی طبقات گوناگون با یکدیگر فرق می کند!
درویش پورسپس می افزاید:
«این واقعیت که جمهوری‌خواهی همچون جریانی معتدل می تواند هم  توسط اصلاح طبان، هم مشروطه‌خواهان هم جریان های اتنیکی و هم جریانات چپ و رادیکال تحمل یا برسمیت شناخته شود، نشانگر ظرفیت آن در ایجاد تعامل و تعادل سیاسی در جامعه است.»
چنانکه بالاتر اشاره کردیم شکل جمهوری خواهی می تواند به رسمیت شناخته شود اما مهم تر از شکل محتوای آن است و پرسش این است که کدام جمهوری خواهی؟ جمهوری خواهی احزاب و گروه هایی که نماینده طبقات خلقی هستند با جمهوری خواهی مزدوران امپریالیسم فرق می کند و طبعا جمهوری خواهی گروه دوم نمی تواند از سوی نماینده گان طبقات خلقی به رسمیت شناخته شوند. زیرا اختلاف بر سر شکل حکومت تنها جزیی از اختلاف است و اختلاف اساسی بر سر اقتصاد و سیاست و فرهنگ ملی و توده ای و مستقل از یک سو و اقتصاد و سیاست و فرهنگ وابسته به امپریالیسم از سوی دیگر است.
 از سوی دیگر جمهوری خواهی هر طبقه ای درون خلق با طبقه ی دیگر فرق دارد . جمهوری خواهی طبقه ی کارگر با جمهوری خواهی طبقه خرده بورژوازی یا بورژوازی ملی فرق می کند. طبقه ی کارگر چنان که بتواند حزب خود را بسازد و رهبری خلق را به دست آورد، یک جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق برپا خواهد و رو به انقلاب سوسیالیستی خواهد آورد. جمهوری خواهی طبقه ی خرده بورژوازی در صورتی که در زیر رهبری طبقه ی کارگر نباشد و به زیر رهبری بورژوازی ملی رود به همراه این طبقه جمهوری دموکراتیک بورژوازی یا در واقع دیکتاتوری بورژوازی ملی و سرمایه داری را ایجاد خواهد نمود.
و اما منظور از«جمهوری خواهی همچون جریانی معتدل» چیست که از سوی همه «تحمل یا به رسمیت شناخته می شود»؟ آیا منظور جمهوری خواهی«گذارطلبان» است؟ اگر چنین باشد که گویا چنین است آنگاه در بهترین حالت جمهوری خواهی «گذارطلبان»، حتی جمهوری خواهی طبقات و سرمایه داران ملی نیز نیست. زیرا چنین جمهوری خواهان«معتدلی» می خواهند بر فراز همه ی طبقات ملی و وابسته بایستند و یا به بیانی دیگر بین صندلی ها و خط و مرزهای طبقات خلقی و ضد خلقی وابسته به امپریالیسم( «مشروطه خواهان» مزدور هم یا حضرات گذارطلبان را یا «به رسمیت می شناسند و یا تحمل می کنند»!) بنشینند و همه را زیر یک خط «شتر گاو پلنگی» که نام آن را« رادیکالیسم ساختارشکن» می گذارند، متحد کنند. این نشانه ی ایجاد تعامل و تعادل نیست بلکه بی پرنسیپی و هردمبیلی بودن یک جریان سیاسی است. 
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1403
یادداشت
1-    در مورد هزینه های سنگینی که«اصلاح طلبان» حکومتی که مثلا می خواهند از بالا و البته ضمن همکاری با اصول گرایان در سرکوب جنبش های انقلابی توده ها تغییراتی جزیی در حکومت به وجود آورند، به جنبش توده ها وارد می کنند شکی نیست. اما دیگر این ها را نباید «اصلاح طلب» خواند. این ها اکنون جزیی از اعتدالیون هستند و شانه به شانه ی امثال روحانی اصول گرای مرتجع می سایند و حتی بارها از وی هم بدتر شده اند! بازی فریبکارانه و کثیفی که آنها در آن وارد شده اند یعنی همکاری با خامنه ای برای سرکوب جنبش مردمی بارها بدتر از بازی ای است که امثال روحانی و جریان وی در آن وارد شدند.

۱۴۰۳ مرداد ۵, جمعه

«گذار» سنتز خودخوانده ای رفرم و انقلاب(3)

 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(3)
 
نقد استراتژی«گذار» و نظرات احمد پورمندی  
در هم‌اندیشی جمهوری‌خواهان، احمد پورمندی در موضوعی با نام «متد برخورد با شکاف بین‌گذارطلبان، اصلاح‌طلبان و سرنگون‌طلبان» یا «نقش گذارطلبان در مدیریت چالش بین اصلاح طلبان و سرنگونی طلبان»صحبت کرده است.
او در سخنرانی خود در این مورد گفته که «در یک پروسه تاریخی پیشرفته تئوری انقلاب مورد نقد قرار گرفته تئوری اصلاح در درون نظام‌های نیمه توتالیتر و استبدادی هم در کشورهای مختلف با دشواری و شکست مواجه شده است.»( بازگویه از گزارش نشست هم‌اندیشی جمهوری خواهان، تمامی بازگویه ها در این مقال از همین گزارش است)
در اینکه تئوری اصلاح کردن درون نظام های نه تنها نیمه توتالیتر و استبدادی بلکه در نظام های سرمایه داری که در آنها دموکراسی بورژوایی- امپریالیستی حاکم است اساسا شکست خورده است شکی نیست. این امر از زمانی که مارکسیسم پدید آمد موجود بوده است و در این مورد حق به جانب پورمندی است؛ اما در مورد تئوری انقلاب راست اش ما نمی دانیم که چه کسانی تئوری انقلاب را نقد کرده اند! اگر منظور پورمندی لیبرال ها و یا سوسیال دموکرات هایی همچون خود او است که این نقد به هیچ وجه تازه گی و ربطی به یک« پروسه تاریخی پیشرفته»( راستی منظور از آن چیست؟!) ندارد و از سده ی نوزدهم موجود بوده است. لیبرال ها و سوسیال دموکرات ها و همچنین رویزیونیست های رفرمیستی مانند برنشتین و جریان هایی درون احزاب سوسیالیست فرانسه و اتریش و ایتالیا ...مخالف تئوری انقلاب بوده و همواره آن را نقد کرده اند.
«و بر این اساس، نتیجه گرفته که گذار سنتز این پدیده است، پدیده‌ای جدید که کمبودها را برطرف می‌کند. او گفته است:«گذار، پاسخ مساله‌ای لاینحلی است که انقلاب و اصلاح قادر به حلش نبودند.»
در مورد این که نظریه ی«گذار» نمی تواند سنتز رفرم و انقلاب و یا «گذارطلب» سنتز رفرمیست و انقلابی باشد ما در بخش پیش صحبت کردیم. اینجا باید اشاره کنیم که اتفاقا مضمون و موضع «گذار» درست در برابر آن نکاتی است که نظریه ی انقلاب را نظریه انقلاب کرده است. حذف این نکات به ویژه نفی مبارزه ی قهرآمیز از انقلاب چیزی باقی نمی گذارد که مثلا در سنتزخوانده ی گذارطلبان به کلاسی بالاتر ارتقاء یابد.
اکنون بد نیست ببینیم پورمندی مساله را چگونه بررسی می کند و این سنتز را نشان مان می دهد( توجه کنیم که تا اینجا صحبت از تئوری انقلاب و تئوری اصلاح بوده است اما از این پس بین تئوری انقلاب و نظرسلطنت طلبان مزدورامپریالیست ها فریبکارانه خلط به عمل می آید):
«یکی هدفش سرنگون‌ کردن حکومت است( هدف ما «گذارطلبان» سرنگونی حکومت نیست بلکه «گذار» از حکومت است!؟) و دیگری اصلاح حکومت، یکی طرفدار اعمال خشونت است و دیگری حتی نافرمانی مدنی را هم برنمی‌تابد. یکی مردم را از خیابان برحذر می‌کند و اگر کسی به خیابان بیاید پشتیبانی نمی‌کند و دیگری خیابون را برای جنگ می‌خواهد. یکی به‌شدت درون‌گراست و هر تماس با بیرون را تابو می‌داند و دیگری دستش برای استفاده از نیروهای خارجی تا حدی که می‌تواند باز می‌گذارد. یعنی در اندیشه براندازی مرزی برای خودش قائل نیست.»(عبارت داخل پرانتز از ماست)
 یکم- در اینجا دروغ پردازی در مورد نظریه ی انقلاب به روشنی به چشم می خورد. پورمندی انقلابیون را طرفدار اعمال«خشونت»(1) نشان می دهد و از این صحبت نمی کند که چرا انقلابیون، قهر انقلابی یعنی کاربرد سلاح را در برابر سلاح ضرورت کسب قدرت سیاسی می دانند.
دوم- اصلاح حکومت تنها در این خلاصه نمی شود که احزاب و سازمان هایی از میان طبقه ی حاکمان طرفدار اصلاح حکومت از بالا باشند بلکه احزاب و سازمان هایی از میان طبقاتی که حاکم نیستند در صورتی که هدف شان تغییر نظام باشد اما بخواهند از راهی جز انقلاب و مبارزه ی قهرآمیز آن را صورت دهند، یعنی از راه گذار تدریجی، آرام و مسالمت آمیز آن را پیش برند  اصلاح طلب( یا رفرمیست- در این مقالات ما ترجیح دادیم بیشتر از این واژه استفاده کنیم) خوانده می شوند. تفاوت میان انقلابیونی که امکان گذارمسالمت آمیز را در دیدگاه استراتژیک خود به عنوان یک امر فرعی و استثنایی و نه قاعده وارد می کنند با رفرمیست ها را که تنها راه مسالمت آمیز را برای کسب قدرت سیاسی درست می دانند در بخش پیشین این نوشته روشن کردیم.
سوم: این که عده ای نافرمانی مدنی را برنتابند و عده ای دیگر هوادار نافرمانی مدنی باشند، تفاوت میان دو رفرمیست و در بهترین حالت بین یک لیبرال و یک سوسیال لیبرال یا سوسیال دموکرات رفرمیست است. «گذارطلبی» که «نافرمانی مدنی» بپذیرد هنوز رفرمیست است و با انقلابی تفاوت کیفی بسیار دارد. این در حالی است که تفاوت وی با رفرمیست حکومتی تفاوتی کمی است، زیرا هر دو مخالف سرنگونی و براندازی هستند. توجه کنیم که اصلاح طلبان حکومتی در سال 76 سیاست «فشار از پایین» را در نظر داشتند و در آن زمان هم ایشان را اصلاح طلب یا رفرمیست می خواندند. اصلاح طلبان حکومتی و اصلاح طلبان غیرحکومتی که خواهان تغییر حکومت هستند هر دو انقلاب و سرنگونی حکومت را بر نمی تابند و بنابراین در اصل تکامل «تدریجی» و «آرام» و«تغییر مسالمت آمیز» و در حقیقت غیرانقلابی بودن مشترک اند. تفاوت شان این است که یکی می خواهد از راه اصلاح از بالا حکومت را تغییر دهد و بهتر کند و دیگری می خواهد از راه «نافرمانی مدنی» یعنی همان «فشار از پایین» و بدون انقلاب و سرنگونی، تغییراتی در حکومت به وجود آورد و حکومتی دیگر را جایگزین این حکومت کند. در واقع می خواهد از جنبش توده های زحمتکش کارگر و کشاورز و طبقات میانی در بهترین و پیگیرترین حالت برای برپایی یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی استفاده کند. رفرم یعنی تغییر حکومت از راه اصلاح و نه انقلاب. از راه گذارمسالمت آمیز و نه گذار قهرآمیز. بنابراین تا آنجا که پای اساسی ترین نکات در مورد تغییر در میان باشد،«گذارطلب» به اصلاح طلب حکومتی نزدیک است و نه به هواخواه انقلاب و گذار قهرآمیز که در هر دو اینها موضعی مخالف دارد.
چهارم: انقلابیون خیابان را برای جنگ نمی خواهند مگر این که مجبور شوند با قوای مسلح دشمن در خیابان بجنگند. در واقع این حکومت سرتاپا مسلح و سرکوب های خونین اش است که خیابان را تبدیل به میدان جنگ می کند و چاره ای باقی نمی گذارد که انقلابیون دست به اسلحه برند. این ها تشریح تئوری انقلاب از راه دروغ و تحریف است.
پنجم- در ادامه پورمندی راه نیرنگ و فریب را در پیش می گیرد و چنان که در تمامی متن وجود دارد، در شرح براندازان، نیروهای انقلابی درون کشور را با سلطنت طلبان که امیدشان به دخالت امپریالیستی است، درهم می کند. او می گوید:
«یکی به‌شدت درون‌گراست و هر تماس با بیرون را تابو می‌داند و دیگری دستش برای استفاده از نیروهای خارجی تا حدی که می‌تواند باز می‌گذارد. یعنی در اندیشه براندازی مرزی برای خودش قائل نیست.» 
اصلاح طلبان حکومتی دنبال تغییر و اصلاح حکومت از درون و از بالا هستند. این گرچه صددرصد نیست(زیرا آنها برای برداشتن تحریم ها و ورود سرمایه های امپریالیستی له له می زنند و در صورت برداشتن تحریم ها و ورود سرمایه های امپریالیستی به کشور این ها حتی اگر اکنون سروسری نداشته باشند که لایه هایی از آنها دارند، دیر یا زود مزدور این سرمایه ها می شوند)عجالتا تا حدودی درست است. اما انقلابیون کمونیست و آزادیخواه و میهن دوست به هیچ وجه به نیروی دیگری جز نیروهای طبقه ی کارگر و کشاورز و توده های زحمتکش و طبقات میانی اتکا ندارند. آنها حتی اگر چشم شان به بیرون کشور باشد به طبقه ی کارگر، دهقانان و زحمتکشان و خلق های کشورهای دیگر است و نه« نیروهای خارجی» که روشن است منظور از آن نیروهای امپریالیستی است. به عبارت دیگر این جا پورمندی سالوسانه انقلابیون را با سلطنت طلبان مزدور امپریالیست های غربی در هم می کند که می خواهند براندازی کنند اما در این کار خواهان دخالت نیروهای امپریالیستی و تجاوز نظامی هستند و به اصطلاح در اندیشه براندازی مرزی برای خود قائل نیستند. او داشت اصلاح طلب و انقلابی را مقایسه می کرد و یک باره به جای انقلابی از پنجره سلطنت طلبان مزدور را وارد کرد و جای انقلابیون نشاند.     
پورمندی ادامه می دهد:
«گذار خشونت را از هدف جدا می‌کند. می‌گوید نظام جدید هدف است، اما مشروط به کنار گذاشتن اعمال خشونت و در مقابل اصلاح‌طلب هم می‌گوید بدون نافرمانی مدنی نمی‌توانیم با نظامی سراپا مسلح به جایی برسیم.»
نخست مهم این است که بینیم هدف کدام است. اگر هدف برای جریان های لیبرال و سوسیال لیبرال و سوسیال دمکرات در بهترین حالت یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی باشد شاید بتوان - گرچه نادر- در کشورهایی با رفرم و اصلاح به چنین هدفی رسید. اما چنین قدرتی دیر پا نخواهد بود زیرا در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم در نهایت یا احزاب و جریان هایی که قدرت سیاسی را در دست خود می گیرند استحاله یافته و به مزدور امپریالیسم تبدیل می شوند و یا در صورتی که بر اصول و ضوابط خود باقی بمانند امپریالیسم و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور قدرت را از دست آنها در خواهد آورد و حاکمیت خود را اعمال خواهد کرد.
اما اگر هدف توده هایی که درحال مبارزه هستند و در راس آنها طبقه ی کارگر، برقراری یک جمهوری انقلابی توده ای باشد آن گاه به چنین هدفی نمی توان از راه رفرم دست یافت و طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های میانی چاره ای ندارند که در مقابل سلاح حکومت و سرکوب اش، سلاح به دست گیرند و برای هدف خود دست به اشکال گوناگون مبارزه ی مسلحانه زنند. توده های زحمتکش برای رسیدن به چنین هدفی نمی توانند نبرد مسلحانه را کنار گذارند و به راه «نافرمانی مدنی» صرف بسنده کنند.
توجه کنیم که پورمند می گوید که  نظریه ی گذار«در مقابل اصلاح‌طلب هم می‌گوید بدون نافرمانی مدنی نمی‌توانیم با نظامی سراپا مسلح به جایی برسیم.»
روشن نیست که چگونه قرار است با نافرمانی مدنی مقابل نظامی سرتاپا مسلح به جایی رسید!؟ اگر با «نافرمانی مدنی» صرف، نظام های استبدادی که نیروهای سرتاپا مسلح دارند تغییر کنند این به برقراری یک جمهوری دموکراتیک توده ای که می تواند هدف طبقه ی کارگر و زحمتکشان باشد منجر نخواهد شد بلکه عموما به برقراری یک حکومت ارتجاعی دیگر با کمی بزک و دوزک به جای چنین حکومت هایی خواهد انجامید( نگاه کنیم به سوسیال امپریالیسم شوروی که چگونه جای خود را به روسیه ی امپریالیستی و نیز جمهوری هایی وابسته به روسیه و یا امپریالیست های غربی داد که بر بیشتر آنها مشتی بورژوای مرتجع  و مزدور حاکم اند).  
اما استراتژی انقلاب و استراتژی برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر می گوید نه تنها بدون نافرمانی مدنی، بلکه با نافرمانی مدنی یا دقیق تر با مبارزه ی مسالمت آمیز هم نمی توانیم«به جایی برسیم». در مقابل«نظامی سرتاپا مسلح» که البته تنها سرتاپا مسلح ولی منفعل نیست بلکه این سلاح را برای سرکوب خونین هر گونه جنبش اعتراضی از مبارزات اقتصادی کارگران تا مبارزه برای آب و یا محیط زیست و یا گرانی بنزین و همچنین آزادی خواهی زنان و جوانان و خلق های دربند کرد و بلوچ و عرب به کار گرفته است، نمی توان بی سلاح جنگید. در مقابل «نظام سرتاپا مسلح» و قهر ضدانقلابی و سرکوب های خونین اش تنها باید سلاح و قهر انقلابی به کار برد.  
 در ادامه گزارش چنین نوشته شده که پورمندی«با اشاره به نافرمانی مدنی ۴۰ ساله مردم ایران در خصوص مسائل اجتماعی چون استفاده از نوار کاست و ویدیو و ماهواره تا حجاب اجباری گفت: «چهل سال است که مردم ایران در زمینه دستیابی به اطلاعات نافرمانی می‌کنند. از انقلاب تا الان زنان دست از نافرمانی مدنی برنداشتند. اگر اصلاح‌طلب این را انکار کند، مبارزه را انکار می‌کند. گذارطلب می‌تواند دست این‌ها را در دست هم بگذارند.»
چنان که می بینیم پورمندی مجبور است برای چهل سال نافرمانی مدنی پیروزی هایی مانند استفاده از کاست و ویدیو و ماهواره ( در مورد حجاب اجباری مبارزه ای خونین به وسیله ی دختران و زنان شجاع پیش رفت و این مبارزه کماکان ادامه دارد) را بر شمارد. بر این سیاق لابد توده ها مجبورند چهل سال دیگر جمهوری اسلامی را تحمل کنند و با«نافرمانی مدنی» دستاوردهایی از این زمره به دست آورند!؟
پورمندی به عنوان یک هواخواه «نافرمانی مدنی» مقابل اصلاح طلبان حکومتی ژست رادیکال به خود می گیرد و می گوید«اگر اصلاح‌طلب این را انکار کند، مبارزه را انکار می‌کند. گذارطلب می‌تواند دست این‌ها را در دست هم بگذارد.»
 و لابد زمانی که دست اینها در دست هم گذاشته شد، و جنبش هایی علیه «قاچاق» و یا «اعدام» به راه افتاد(2) جمهوری اسلامی که نظامی سرتاپا مسلح است تسلیم خواهدشد و به امثال پورمندی خواهد گفت بفرمایید این شما و این هم قدرت سیاسی!؟ چهل سال است چنین نکرده و حال که پای«گذار طلبان» به میدان «نافرمانی مدنی» باز شده، به نیروهای مسلح اش فرمان غلاف کردن تفنگ ها را می دهد و به امثال پورمندی تسلیم خواهدشد تا بتوانند حکومت دلخواه خودشان را برقرار کنند! 
 پورمندی در سخنان اش وقایع را باز هم تحریف می کند. او در مورد ائتلاف جرج تاون که ائتلافی از بالا و با اشاره ی امپریالیست ها بود و نیروهایش هم بیشتر هواداران امپریالیست ها به ویژه سلطنت طلبان و امثال مهتدی بودند می گوید:  
«جوانان این جنبش شعار ائتلاف دادند و این شش نفر را به هم چسباندند. ائتلاف جورج تاون شکل گرفت. افراطی‌ترین نیروی مدافع تمامیت ارضی سلطنت‌طلب‌ها هستند. قوی‌ترین مدافع تعیین سرنوشت هم کُردها هستند. مهتدی و پهلوی نشستند منشور تدوین کردند. جنبش ایران  آن‌ها را مجبور کرد فرمولی بنویسند که مورد توافق باشد. آن جنبش توانست. اگر ما از طریق جنبش‌ها پیش برویم، نیروهای سیاسی  که غرق در گروه‌گرایی هستند را می‌توانیم محاصره کنیم.»
البته زمانی که جنبش های توده ای پیش بروند و وحدت بیشتری بیابند این را که گروه های سیاسی پراکنده میل به اتحاد و ائتلاف کنند بیشتر می شود. اما اینجا صحبت بر سر گروه هایی است که بازتاب دهنده ی منافع طبقات خلقی هستند و نه نوکران و جیره خواران امپریالیست های غربی همچون رضا پهلوی و مهتدی. اگر این ها گرد هم آمدند نه به دلیل نیاز توده ها به گرد آمدن آنها( مثلا رضا پهلوی چقدر نیرو میان توده ها و یا مهتدی چه پایگاه اجتماعی ای در کردستان دارد؟) بلکه به دلیل نیاز امپریالیست ها به گردآمدن آنها و ساختن یک آلترناتیو ارتجاعی و امپریالیستی بود. این به کلی با اتحاد مثلا گروه های کارگری با پشتوانه در داخل کشور که در خود احساس مسئولیت کردند منشوردوازه ماده ای را بدهند فرق می کند.
پورمندی ادامه می دهد:
«جامعه ما ظرفیت عبور از زخم‌ها را دارد. تئوری گذار ناظر بر این است که این جامعه بتواند به یک دستگاه فکری متحد کننده مجهز شود.»
البته «جامعه» باید به یک دستگاه فکری متحد کننده مجهز شود اما در ساختن چنین دستگاهی آن  طبقه ای بیشتر نقش خواهد داشت که بتواند رهبری مبارزات را به دست آورد. گذارطلبان چون مایل نیستند که بگویند نماینده ی کدام طبقه در جامعه ایران هستند از «جامعه» صحبت می کنند و نظرشان این است که با تئوری من- درآوردی و اجق و وجق «گذار»، جامعه بتواند به وسیله حضرات گذارطلبان«به یک دستگاه فکری متحد کننده مجهز شود».  «در همین انتخابات هم ما شاهد حضور نیرومند گذار طلبان بودیم. این ۶۰ درصد که پشت به حکومت کردند، می‌گویند نمی‌خواهیم، ولی دست به خشونت و اسلحه نمی‌برند.»
آیا این مضحک نیست که جناب پورمندی 60 درصدی را که در تحریم انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند مال خود کرده و به نفع «گذارطلبان» مصادره می کند؟ آیا در میان تحریمیان سرنگونی طلب انقلابی و هوادار کاربرد سلاح و قهر انقلابی برای کسب قدرت سیاسی  وجود ندارد؟
پورمندی در پایان سخنرانی خویش لُب نظرش را می گوید:
«یعنی شرایط را برای برگزاری انتخابات آزاد یا رفراندوم مهیا کنیم. فرمول مهندس میرحسین موسوی کارآیی دارد.» 
فرمول مهندس موسوی که برگزاری همه‌پرسی «آزاد و سالم» در ایران و تدوین قانون اساسی جدید است یک فرمول و استراتژِی رفرمیستی است. موسوی هوادار رفرم و گذارمسالمت آمیز است. پیروی از این فرمول یعنی رفرمیست بودن. پورمندی و گذارطلبان رفرمیست هستند و بیخود به خود برچسب«رادیکال ساختارشکن»می زنند!
 هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1403
یادداشت ها
1-    «خشونت» واژه ای است که لیبرال ها و رفرمیست ها و سوسیال دموکرات ها شیفته ی تکرار آن به جای قهرانقلابی ای هستند که نه جنبه ی دلخواسته بلکه جنبه ی تحمیلی به توده را دارد یعنی حکومت توده رامجبور می کند که دست به سلاح برد و قهر انقلابی را در دستور کار قرار دهد: انقلاب یعنی «خشونت» و انقلابیون برانداز«خشونت طلب» هستند! لابد حکومت که«خشونت» نمی کند انقلابیون هستند که هوادار «خشونت» هستند! از سوی دیگر در عین حال این واژه را می توان در مورد سلطنت طلبان که خواهان دخالت نظامی امپریالیستی هستند به کار برد!
2-    پورمندی در همان سخنرانی می گوید:« کسی بین نیروها هست که مدافع اعدام باشد؟ چرا نمی‌شود یک جنبش حق زندگی و علیه اعدام راه انداخت؟ کشور ما از قاچاق رنج می‌برد، چرا نمی‌شود جنبش ضد قاچاق راه انداخت؟»
پیوست
 سخنان انگلس درباره ی نقش انقلاب قهری در تکامل جامعه
«.. درباره اين که قوه ی قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا مي کند[علاوه برعامل شر بودن] که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه ی قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوين است، به منزله ی ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى به وسيله آن راه خود را هموار مي سازد و شکل هاى سياسى متحجر و مرده را در هم مي شکند - درباره هيچ يک از اينها آقاى دورينگ سخنى نمي گويد. تنها با آه و ناله اين احتمال را مي دهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه به کار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را به کار مي برند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته مي شود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه مي آورد! اين مطالب در آلمانى گفته مي شود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هر حال ممکن است به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که در نتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آن وقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانه جسارت دارد خود را در برابر انقلابى‌ترين حزبى که تاريخ نظير آن را نديده است عرضه دارد؟» (آنتی دورینگ، برگردان فارسی، فصل دوم اقتصاد سیاسی، بخش 4 و پایانی از تئوری قهر، ص 153 ... همچنین نگاه کنید به دولت و انقلاب  لنین و گفته های لنین پس از این بازگویه، مجموعه آثارتک جلدی، ص 524، تاکید از ماست)

۱۴۰۳ مرداد ۴, پنجشنبه

«گذار» سنتز خودخوانده ی رفرم و انقلاب(2)

 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(2)
 
پیش از اینکه به دیدگاه های گذارطلبان بپردازیم نیاز است که برخی مفاهیم را از دیدگاه مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی روشن کنیم. این مفاهیم گذار، رفرم و انقلاب و گذارمسالمت آمیز و قهرآمیز می باشند.
درباره ی گذار
مفهوم گذار به معنای حرکت از یک نقطه به نقطه ای دیگر است؛ از وضعیتی به وضعیت متضاد آن که به معنای تغییر و تحول و تبدیل وضعیت نخست به وضعیت دوم است. گذار(یا انتقال) به مفهوم حدود میانی بین دو وضعیت آغاز و پایان یک فراشد است. در سیاست مفهوم گذار تمامی نقطه های میانی، پیشروی ها و عقب نشینی  ها و پیروزی ها و شکست ها و خلاصه تمامی حدود واسط و میانجی را که باید میان وضعیت نخست و وضعیت مورد نظر طی شوند در بر می گیرد.
رفرم و انقلاب
از دیدگاه مائوئیستی انقلاب تغییر از طریق حرکات سریع، تند، جهشی و حل و فصل قاطعانه با نظام اجتماعی کهنه برای گذار به نظام نو است. رفرم تغییر از طریق حرکات گام به گام، آرام، تدریجی و حل و فصل محتاطانه تضادها در نظام اجتماعی کهنه برای انتقال به نظام دیگر است. انقلاب و رفرم وحدت اضداد هستند. این دو در شرایط معین می توانند به یکدیگر تبدیل شوند و یکی جای دیگر را بگیرد.
از این دیدگاه انقلاب و رفرم هر دو می توانند«گذار» از یک وضعیت معین به وضعیت دیگر، از یک نظام اقتصادی- اجتماعی و سیاسی به نظام اقتصادی- اجتماعی دیگر را صورت دهند. انتخاب هر کدام از این دو به عنوان استراتژِی، وابسته به پایگاه اجتماعی - طبقاتی و اهداف و شرایط حزب، سازمان و افراد انتخاب کننده دارد. تفاوت یک انقلابی با یک رفرمیست از لیبرال گرفته تا سوسیال دموکرات (و یا ترتسکیست) در این است که برای یک انقلابی، انقلاب جهت عمده و اصلی مبارزه و رفرم جهت غیرعمده و فرعی و جانبی مبارزه است که تنها می تواند در شرایط معینی عمده شود( برای همین انقلابیون مائوئیست با رفرمیست ها که استراتژی شان تغییر از راه رفرم است مبارزه می کنند)، درحالی که برای یک رفرمیست لیبرال و سوسیال دموکرات، رفرم اصل و تمامی آن هدفی است که وی دنبال می کند و انقلاب جایی در اندیشه اش نداشته و وی اساسا علیه آن مبارزه و آن را طرد می کند. 
در حکومت های ارتجاعی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور گاه می توان با فشار از پایین برای اصلاح پیش رفت و از رفرم برای ایجاد تغییراتی به نفع شرایط زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش و طبقات میانی در چارچوب نظام اقتصادی موجود و حکومت ارتجاعی استفاده کرد و شرایط مبارزه را بهبود بخشید؛ اما برای سرنگون کردن حکومت و نظام اقتصادی- اجتماعی کهنه و برقراری جمهوری انقلابی دموکراتیک خلق( و دیکتاتوری پرولتاریا) جز انقلاب راه دیگری موجود نیست. در واقع در حکومت های ارتجاعی مورد اشاره که زیرسلطه ی امپریالیسم هستند و بورژوازی ارتجاعی بوروکرات - کمپرادور در برخی نظام ها به تنهایی و در برخی دیگر به همراه فئودال ها حکومت می کنند، چنانچه قرار باشد طبقه ی کارگر به قدرت رسد و جمهوری انقلابی دموکراتیک خلق را برقرارکند سرنگونی اساسا به وسیله ی انقلاب ممکن است نه به وسیله ی رفرم های گام به گام و تدریجی.
البته در برخی شرایط حکومت های ارتجاعی جای خود را با یکدیگر عوض می کنند. یک حکومت ارتجاعی در مقابل امواج جاری مبارزه ی توده ای و یا امواج مبارزه ای که ممکن است در آینده صورت پذیر گردد یا تغییراتی از بالا صورت می دهد تا از رادیکالیزه شدن جنبش توده ای و یا امکان بروز آن در آینده پیشگیری کند و یا در صورت پیش رفتن جنبش توده ای با تن دادن به خواست های جناح هایی دیگر از طبقات ارتجاعی حاکم و یا حتی گاه طبقات مترقی غیرانقلابی بیرون قدرت تغییراتی در حکومت صورت می دهد و یا با عقب نشینی اساسا حکومت را به این جناح ها و یا طبقات واگذار می کند و بنابراین مبارزه را به کجراه می برد. چنین طبقاتی یا همان ارتجاع را با کمی بزک و دوزک به توده ها قالب می کنند و یا در صورت واگذاری به طبقات مترقی که یا تنها بیرون قدرت بوده و بخشی از اپوزیسیون هستند و یا توانسته اند رهبری جنبش توده ای را به دست آورند تن به انتقال به یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی (یعنی دیکتاتوری بورژوازی ملی به جای استبداد سلطنتی یا دینی و یا نظامی ...) می دهند. تمامی این ها اشکالی از رفرم هستند. 
چنانکه گفتیم برای طبقه ی کارگر مطلقا امکان پذیر نیست که از راه رفرم قدرت سیاسی را به دست آورد و حتی اگر به گونه ای استثنایی ممکن گردد برخلاف این تصور«گذارطلبان» که راه انقلاب پرهزینه تر است، راه رفرم و اصلاح بارها سخت تر و رنج آورتر و پرهزینه تر از راه انقلاب است.
نمونه ی پیش رو آن که نزدیک به 20 سال توده ها برای تغییر از راه اصلاح( از 76 تا 96) و یا فشار از پایین( طی مدت نزدیک به 27 سال از 76 تا کنون) و از راهی جز انقلاب کوشیدند و هزینه های فراوان در چهار جنبش بزرگ و دیگر جنبش های خویش و بسیار قربانی داده و زجرها و رنج های فراوان کشیدند و صدمات فراوان خوردند و حتی منابع کشور در حال نابودی است، اما نه تنها تغییری اساسی به نفع آنها صورت نگرفت، بلکه استبداد بدتری روی کار آمد. حال آنکه اگر شرایط آماده برای انقلاب بود همچون انقلاب 57 تکلیف خود را با این حکومت یکسره کرده و آن را همچون نظام سلطنتی به اعماق قرون فرستاده بودند و با توجه به تجارب به دست آمده می توانستند نظام بهتری ایجاد کنند.  
لنین هنگامی که از گذار از استبداد تزاری به یک دموکراسی بورژوایی از دو راه رفرم و انقلاب صحبت می کند پس از اشاره به خواست بورژوازی لیبرال برای گذار از طریق اصلاحات می نویسد:
«براى کارگران، به عکس سودمندتر است که اصلاحات لازمه‌اى که در جهت دمکراسى بورژوازى به عمل می آيد از طريق رفرم نبوده بلکه از طريق انقلاب باشد، زيرا راه رفرم راه تأخير است، راه دفع‌الوقت است، راه زوال تدريجى و دردناک اعضايى از پيکر مردم است که در حال فساد می باشند. از فاسد شدن اين اعضاء در درجه اول و بيش از همه پرولتاريا و دهقانان آسيب می بينند. راه انقلابى عمل جراحى سريعى است که درد آن براى پرولتاريا از همه کمتر است، اين راه، راه قطع مستقيم اعضاى در حال فساد است، راه کمترين گذشت و کمترين احتياط نسبت به سلطنت و مؤسسات منفور و پليد وابسته به آن است که فساد آنها فضا رامسموم مي کند.»( دوتاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، مجموعه آثار تک جلدی، برگردان پورهرمزان، ص 255- 254، متن کامل این بخش از نظرات لنین در پیوست همین مقاله آمده است).
گذار مسالمت آمیز و گذار قهرآمیز
از نظر مائوئیسم انقلاب همان گونه که از نام اش بر می آید اساسا به مفهوم دگرگونی های پی درپی سریع و جهش وار و اساسا مبارزه  ی قهرآمیز و جنگ برای کسب قدرت سیاسی است و نه انقلاب و کسب قدرت سیاسی از راه رفرم و حرکات تدریجی و مبارزه ی مسالمت آمیز.
در مقابل رفرم به مفهوم تغییر یا انتقال مسالمت آمیز قدرت است از راه یک سلسله تغییرات آرام و تدریجی.
مائو اصل گذار قهرآمیز  را چنین بیان می کند:
«وظیفه ی مرکزی و عالی ترین شکل انقلاب تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی نیروهای مسلح یعنی حل مساله از طریق جنگ است. این اصل انقلابی مارکسیستی - لنینیستی در همه جا، چه در چین و چه در کشورهای دیگر، صادق است.» (مائو تسه دون- مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار جلد دوم، ص 325)
تفاوت یک انقلابی مائوئیست که استراتژی خود را گذار قهرآمیز یعنی کسب قدرت از راه نیروی مسلح و جنگ می بیند و یک لیبرال و یا سوسیال دموکرات خرده بورژوا (و یا ترتسکیست) که تنها «گذار مسالمت آمیز» را برای تغییر در نظر دارد در این است که انقلابی مائوئیست گذار قهرآمیز را اصل و قاعده و جهت عمده می داند و گذار مسالمت آمیز را جهت غیرعمده و جانبی که تنها می تواند در شرایط معین و استثنایی عمده شود(برای همین انقلابیون مائوئیست با هواداران«گذار مسالمت آمیز» به عنوان استراتژی، مبارزه می کنند) اما برای یک هوادار«گذارمسالمت آمیز چنین راهی اصل است و وی به هیچ وجه گذار قهرآمیز  را قبول ندارد و اساسا علیه آن مبارزه می کند.
در مورد شرایط استثنایی برای گذر مسالمت آمیز باید گفت که این اساسا به بودن و یا نبودن و قوی و یا ضعیف بودن نیروهای مسلح در دو طرف درگیری مشروط می گردد. اگر در شرایط معینی وضعیت و توازن قوا به نفع نیروهای مسلح طبقه ی کارگر باشد و امکان گذار مسالمت از یک حکومت ارتجاعی به یک حکومت انقلابی ممکن گردد آنها که نظریه ی انقلابی را عمده می دانند می توانند امکان تکامل مسالمت آمیز را در دستور کار خود قرار دهند. برای نمونه لنین در شرایط بسیار ویژه ی بین انقلاب فوریه و انقلاب اکتبر امکان گذار مسالمت آمیز را به این دلیل ممکن می دانست که از یک سو نیروی نظامی دشمن از هم پاشیده و ضعیف شده بود و از سوی دیگر طبقه ی کارگر نیروی مسلح داشت، اما پس از چندی آن شرایطی که می شد این کار را انجام داد بنا به دلایل گوناگون گذشت و لنین دوباره دستور گذار قهرآمیز را در دستور کار قرار داد. و یا مارکس به این دلیل که در قرن نوزدهم در بریتانیا و در زمان معینی نیروی مسلح وجود نداشت امکان گذارمسالمت آمیز را در این منطقه ممکن می شمرد. بنیان و اساس گذار قهر آمیز به دلیل وجود نیروهای مسلح استثمارگران و ستمگران و استفاده از آنها برای سرکوب هر گونه تلاش برای کسب قدرت سیاسی از جانب کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی از یک سو و نیاز به درهم کوبیدن و خرد کردن این دستگاه نظامی برای کسب قدرت به وسیله ی طبقه ی کارگر و حفظ آن پس از کسب قدرت از سوی دیگر است.
در شرایط کنونی جهان، تغییر نظام های اجتماعی کهنه به نظام اجتماعی نوین خواه در حکومت های ارتجاعی سرمایه داری امپریالیستی و دیکتاتوری بورژوازی امپریالیستی ( آنچه به نام دموکراسی امپریالیستی وجود دارد) به نظام دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم و همچنین در کشورهای زیرسلطه امپریالیسم از حکومت ارتجاعی سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور( خواه به تنهایی و خواه به همراه فئودال ها) به یک حکومت دیکتاتوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و گذار به سوسیالیسم، تنها از راه «گذار قهرآمیز» یعنی کسب قدرت سیاسی از طریق نیروهای مسلح و جنگ ممکن است و نه از راه «گذار مسالمت آمیز» و رفرم و اصلاحات .
البته در برخی از کشورهای زیرسلطه به ویژه در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی برخی از گذارها و انتقال های سیاسی صورت گرفته است که گویا از طریق اصلاحات و مبارزات تدریجی بوده است- البته به شرط فراموش کردن و یا در نظر نگرفتن بیش از نیم قرن مبارزه ی مسلحانه و جنگ خلق در این خطه و امکان گسترش آن- اما این حکومت ها تغییری اساسی در نظام اقتصادی- سیاسی سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور به وجود نیاورده بلکه عمدتا حکومت گران و مجریان دولتی این گونه نظام های اقتصادی - سیاسی را تغییر داده اند.( عموما به جای نظامیان و افراد مرتجع تر، افراد کمتر مرتجع به همراه لایه ای نازک از لیبرال ها و سوسیال دموکرات ها و یا مبارزین پیشین تغییر ماهیت داده روی کار آمده اند که برخی از آنها در فساد و تباهی دست کمی از پیشینان نداشته اند، مانند برزیل، شیلی، بولیوی...) و یک حکومت های تلفیقی از دیکتاتوری بورژوازی کمپرادور با بورژوازی لببرال و سوسیال دموکرات ها به وجود آورده اند. تغییراتی که این جریان ها در زمینه ی اقتصاد و سیاست به وجود آوردند نقش سوپاپ اطمینان گذاشتن بر دیگی جوشان را داشت که موجب می گردید حرارت درون دیگ از دریچه هایی آرام تخلیه گردد و موجب انفجار دیگ یعنی انقلاب در یک منطقه ی پرجمعیت و سودمند برای امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم آمریکا نگردد.
همین وضعیت در مورد گذار شوروی سوسیال امپریالیستی به روسیه امپریالیستی و دیگر جمهوری های مستقل که سابقا جزیی از کشور مزبور بودند به نظام های ارتجاعی سرمایه داری و به همراه آن تغییر نظام های کشورهای اروپای شرقی(از جمله لهستان) از سرمایه داری دولتی ارتجاعی نوع شرقی به سرمایه داری«آزاد» و ایضا ارتجاعی نوع غربی، و به همراه این ها مثلا یک کشور امپریالیستی درجه دو مانند یونان( روی کار آمدن سیریزا) و یا افریقای جنوبی که تنها تغییر آپارتاید صورت گرفت وجود داشته است.     
«گذارطلبی» سنتز خود خوانده ی گذارطلبان برای رفرم و انقلاب 
برگردیم به مفهوم «گذار»:
گذار برخلاف نظرات حضرات جمهوری خواهان«گذارطلب» به هیچ وجه ناظر به تکامل «تدریجی» و یا «مسالمت آمیز» مبارزه نیست، بلکه می تواند از جانب کسانی که به انقلاب و مبارزه ی قهرآمیز برای سرنگونی حکومت های ارتجاعی باور دارند و اندیشه شان این است که به جز از راه قیام  و یا نبرد مسلحانه ی دراز مدت امکان برقراری یک جمهوری دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر وجود ندارد به کار رود. تبدیل کردن مفهوم گذار به یک شکل و شیوه و آن را «سنتز» دو جریان رفرم و انقلاب خواندن جز سفسطه کردن در مورد مفهوم گذار و تحریف معنای آن چیز دیگری نیست.
از سوی دیگر«گذار»، «سنتز» رفرم و انقلاب نیست. سنتز رفرم، انقلاب و سنتز انقلاب، رفرم است. آنالیز یا تجزیه به معنای تقسیم یک واحد به دو واحد است. سنتز یا ترکیب به معنای تحلیل رفتن یکی در دیگری و یا عمده شدن یکی به جای دیگری است. راه گذار و تغییر به دو تقسیم می شود: راه رفرم و راه انقلاب. اگر شما برای گذار، استراتژی و راه رفرم را برگزینید، شما نظریه انقلاب را کنار گذاشته اید. اگر راه انقلاب را برگزینید یا نظریه ی رفرم را به کلی کنار گذاشته اید(دیدگاه های آنارشیستی) و یا نقشی غیرعمده برای آن قائل شده اید( دیدگاه مائوئیستی). یا انقلاب و یا رفرم. راه سومی وجود ندارد.  
در حقیقت ما با سه مفهوم روبرو نیستیم بلکه با دو مفهوم رفرمیست و انقلابی روبرو هستیم. رفرمیست آن نیست که بخواهد در یک حکومت استبدادی رفرمی از بالا صورت دهد. مثلا امپریالیست ها و شاه با رفرم«انقلاب سفید» تبدیل به رفرمیست نمی شوند، بلکه رفرمیست اساسا  کسی و جریانی است که می خواهد از یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگر و یا از یک نوع حکومت به حکومتی دیگر عبور کند، اما می خواهد این کار را از راه تغییر تدریجی و مسالمت آمیز انجام دهد و نه از راه انقلاب و مبارزه ی قهرآمیز.
 از سوی دیگر رفرمیست ها نیز درجه دارند. رفرمیست هایی وجود دارند که خواهان تغییرات جزیی در نظام اجتماعی هستند و رفرمیست هایی نیز هستند که تغییرات جزیی اقناع شان نمی کند بلکه خواهان تغییرات بیشتر و ساختاری در نظام اجتماعی هستند. در میان خود اصلاح طلبان حکومتی نیز این درجه بندی وجود دارد. برخی خواهان تغییرات جزیی برای نگه داری جمهوری اسلامی هستند و برخی  دنبال تغییرات بیشتری بوده و مثلا مایل اند حکومت اسلامی ولایت فقیه به حکومتی اسلامی با محوریت جمهوری تبدیل شود و فقیه صرفا نقش نمادین داشته باشد.
از دیدگاه ما گذارطلبان، نیز رفرمیست هستند زیرا در بهترین حالت خواهان گذار از یک وضعیت به وضعیت دیگر، از حکومت استبدادی دینی ولایت فقیه به یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی از راه حرکت های آرام و تدریجی و مسالمت آمیز هستند. این گفته بیانگر ماهیت رفرمیستی و اصلاح طلبانه ی «گذارطلبان» است:
« تحول‌طلبان طرفدار سقوط ناگهانی رژیم حاکم بر ایران نیستند، چراکه می‌تواند باز هم ایران را با خلا سیاسی مواجه کند، بلکه به باور او این سرنگونی بایستی سامان‌مند صورت بگیرد.» (منصور فرهنگ)-  گردهمایی جمهوری خواهان) و
«یعنی شرایط را برای برگزاری انتخابات آزاد یا رفراندوم مهیا کنیم. فرمول مهندس میرحسین موسوی کارآیی دارد.»( محمد پورمندی) 
این ها به این معناست که «گذار» به تدریج و از راه اصلاح صورت گیرد و نه از راه انقلاب.
 هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1403
پیوست
نظرات لنین در مورد راه انقلاب و راه رفرم
«نفع بورژوازى در اين است که اصلاحات لازمه‌اى که در جهت دمکراسى بورژوازى به عمل مي آيد کندتر، تدريجى‌تر، با احتياط‌تر، سست‌تر و از طريق رفرم باشد نه از طريق انقلاب؛ نفع وى در اين است که اين اصلاحات در مورد مؤسسات «محترم» دوران سرواژ(مثلا سلطنت) حتى‌الامکان با احتياط بيشترى به عمل آيد و هر قدر ممکن است فعاليت مستقل انقلابى و ابتکار و انرژى مردم عامى يعنى دهقانان و بخصوص کارگران را کمتر نشو و نما دهد، زيرا در غير اين صورت براى کارگران خيلى آسان تر خواهد بود که به اصطلاح فرانسوي ها «تفنگ را از دوشى به دوش ديگر اندازند» يعنى همان اسلحه‌اى را که انقلاب بورژوازى براى آنان مهيا خواهد کرد، همان آزادى را که اين انقلاب خواهد داد، همان مؤسسات دمکراتيکى را که بر زمينه‌اى به وجود خواهد آمد که از سرواژ تصفيه شده است، بر ضد خود بورژوازى متوجه سازند.
براى کارگران، به عکس سودمندتر است که اصلاحات لازمه‌اى که در جهت دمکراسى بورژوازى به عمل می آيد از طريق رفرم نبوده بلکه از طريق انقلاب باشد، زيرا راه رفرم راه تأخير است، راه دفع‌الوقت است، راه زوال تدريجى و دردناک اعضايى از پيکر مردم است که در حال فساد مي باشد. از فاسد شدن اين اعضاء در درجه اول و بيش از همه پرولتاريا و دهقانان آسيب مي بينند. راه انقلابى عمل جراحى سريعى است که درد آن براى پرولتاريا از همه کمتر است، اين راه، راه قطع مستقيم اعضاى در حال فساد است، راه کمترين گذشت و کمترين احتياط نسبت به سلطنت و مؤسسات منفور و پليد وابسته به آن است که فساد آنها فضا را مسموم مي کند.
به اين جهت اگر ما مي بينيم که مطبوعات بورژوا ليبرال ما در مقابل امکان راه انقلابى زارى و شيون می کنند، از انقلاب مي ترسند، تزار را از انقلاب مي ترسانند، همّ خود را مصروف اين مي نمايند که از انقلاب احتراز شود و به خاطر رفرم هاى ناچيزى که به مثابه گام هاى اوليه‌اى در راه رفرم هستند تن به فرومايگى و آستان‌بوسى مي دهند- علت اش تنها ملاحظه از سانسور و تنها ترس از صاحبان قدرت نيست. نه تنها نشريات «روسيکه ودوموستى»، «سين آنچستوا»، «ناشا ژيزن» و «ناشى دنى» بلکه مجله غيرعلنى و آزاد «آسواباژدنيه» نيز از همين نقطه نظر پيروى می کنند. خود موقعيت بورژوازى به عنوان طبقه‌اى در جامعه سرمايه‌دارى، ناگزير موجب ناپيگيريش در انقلاب دمکراتيک مي گردد. خود موقعيت پرولتاريا به عنوان يک طبقه، وى را مجبور مي سازد که دمکرات پيگير باشد. بورژوازى از ترس پيشرفت و ترقى دمکراسى، که خطر افزايش قدرت پرولتاريا را در بر دارد، همواره به عقب مي نگرد. پرولتاريا جز زنجير خود چيزى ندارد از دست بدهد، ولى به کمک دمکراتيسم، تمام جهان را به دست خواهد آورد. لذا هر اندازه انقلاب بورژوازى در اجراى اصلاحات دمکراتيک خود پيگيرتر باشد، به همان اندازه نيز امکان اينکه اين انقلاب به چيزى محدود گردد که فايده آن منحصر به بورژوازى است کمتر خواهد بود. هر اندازه انقلاب بورژوازى پيگيرتر باشد به همان اندازه منافع پرولتاريا و دهقانان را در انقلاب دمکراتيک بيشتر تأمين خواهد کرد...»( دوتاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، مجموعه آثار تک جلدی، برگردان پورهرمزان، ص 255- 254)
نظرات لنین در مورد رفرم و انقلاب 
« رابطه بین رفرم و انقلاب را تنها مارکسیسم دقیق و درست تعریف کرده است و ضمنا مارکس این رابطه را تنها از یک سو می ‌توانست مشاهده کند یعنی: در اوضاع و احوال پیش از نخستین پیروزی کمابیش استوار و کمابیش طولانی پرولتاریا ولو در یک کشور. در چنین اوضاع و احوالی مبنای رابطه ی درست عبارت بود از اینکه: رفرم محصول فرعی مبارزه ی طبقاتی پرولتاریاست. برای سراسر جهان سرمایه داری این رابطه بنیان تاکتیک انقلابی پرولتاریا و الفبایی است که پیشوایان خود فروخته ی انترناسیونال دوم و شوالیه های نیمه پداننیست و نیمه کرشمه باز انترناسیونال دوونیم آن را تحریف نموده و به روی آن سایه می افکنند. پس از پیروزی پرولتاریا ولو در یک کشور در رابطه ی رفرم و انقلاب چیز تازه ای پدید می آید. از نظر اصولی مطلب همان است که بود ولی از نظر شکل تغییری رخ می دهدکه مارکس شخصا نمی توانست پیش بینی کند ولی تنها بر اساسا فلسفه و سیاست مارکسیسم می‌توان به آن پی‌برد‌.
چرا ما توانستیم عقب نشینی برست را صحیحا به کار بریم؟ چون ما آنقدر جلو بودیم که جایی برای عقب نشینی داشتیم. ما با سرعتی سرگیجه آور در عرض چند هفته از 25 اکتبر 1917 تا صلح برست دولت شوروی را به پا داشتیم ، به شیوه ای انقلابی از جنگ امپریالیستی خارج شدیم، انقلاب بورژوا – دموکراتیک را به پایان رساندیم. به نحوی که حتی حرکت قهقرایی عظیم هم( برست) برای ما به هر جهت مواضع کافی باقی گذاست تا از « تنفس» استفاده کنیم و پیروزمندانه علیه کلچاک، دنیکن، یودنیچ، پیلسودسکی، و ورانگل پیش رویم.
تا پیش از پیروزی پرولتاریا  رفرم محصول فرعی مبارزه ی انقلابی طبقاتی است. پس از پیروزی، رفرم( در حالی که در مقیاس جهانی همان «محصول فرعی» است) برای کشوری که در آن پیروزی به دست آمده است، علاوه بر این عبارت می شود از یک تنفس ضروری و مشروع  در مواردی که قوا پس از استفاده ی حداکثر از آنها آشکارا برای اجرای انقلابی فلان یا بهمان انتقال کافی نیستند. پیروزی چنان« ذخیره ای از قوا» به دست می دهد که حتی در صورت عقب نشینی اجباری هم چیزی باقی می ماند که انسان بتواند هم به مفهوم مادی و هم به مفهوم معنوی کلمه خود را روی آن بند کند. به مفهوم مادی یعنی تفوق قوا به حد کافی حفظ می شود که دشمن نتواند ما را به طور قطعی درهم شکند. به مفهوم معنوی یعنی آن که امکان داده نمی شود روحیه ضعیف گردد و بی نظمی پدید آید و ضمنا داوری هشیارانه درباره ی اوضاع و نشاط و استحکام روحی حفظ می شود و عقب نشینی به فرض بعد مسافت آن هم باز به قاعده و اندازه انجام می گیردو به قسمی انجام می یابد که بتوان به موقع متوقف ساخت و بار دیگر به تعرض پرداخت.
ما به سوی سرمایه داری دولتی عقب نشینی کرده ایم. ولی ما قاعده و اندازه را در این عقب نشینی محفوظ داشته ایم. . ما اکنون به جانب تنظیم دولتی بازرگانی عقب نشینی می کنیم. ولی ما اندازه را نگاه خواهیم داشت. علاماتی هست که تا پایان این عقب نشینی را نشان می دهد و نشان می دهد که در آینده ای که چندان دور نیست امکان متوقف ساختن این عقب نشینی وجود دارد. هر قدر آگاهانه‌تر و یکدلانه تر و با خرافات کمتری این عقب نشینی ضروری را انجام دهیم، همانقدر سریع تر می توانیم آن را متوقف کنیم و همان قدر پیشروی پیروزامندانه ی ما محکم تر و سریع تر و پردامنه تر خواهد بود.»( درباره ی اهمیت طلا اکنون و پس از پیروزی کامل سوسیالیسم، 5 نوامبر 1921، مجموعه آثار تک جلدی، برگردان پورهرمزان، تاکیدها از لنین، صفحه 828- 827)

۱۴۰۳ مرداد ۱, دوشنبه

«گذار» سنتز خود خوانده ی رفرم و انقلاب(1)

 استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(1)
 
اخیرا جریان های اصلاح طلب غیرحکومتی و طرفداران تغییر حکومت به شکل «تدریجی» و از راه «مسالمت آمیز»، خواه در داخل و خواه به ویژه در بیرون کشور مفهومی به نام «گذار» را طرح کرده اند و آن را به عنوان «سنتز» ی در مقابل دوگانه ی اصلاح( رفرم) و انقلاب قرار داده اند و در مقابل اصلاح طلبان حکومتی که اکنون نماینده شان پزشکیان رئیس جمهور شده است و انقلابیون یعنی تمامی جریان هایی که راه انقلاب را برگزیده اند، بر خود نام «گذارطلبان» نهاده اند.
اگر این جریان ها و افراد نظرات دیگران و به ویژه انقلابیون را روشن و درست شرح می دادند و خود را «سنتز»ی یعنی «تکاملی» برای نظرات رفرمیست ها و انقلابیون معرفی نمی کردند می توانستند در روشن سازی اهداف و برنامه ها و راه و روش طبقه ای که آنها نماینده ی آن هستند به گروه های اپوزیسیون و طبقات مردمی یاری رسانند. به عبارت دیگر همچون نماینده گان روشن بین هر طبقه ی معین مخالف حکومت که به منافع مشخص طبقاتی تکیه و از آن دفاع می کند، ظاهر می شدند. مشکل آنجا بروز می کند که این جریان ها و افراد با بازی با کلمات و دستکاری در مفهوم آنها و به طور کلی تحریف مفاهیم «رفرم» و«انقلاب» می خواهند خود را«پیرو انقلاب» و«رادیکال» جا بزنند اما در واقع آنها چهره ی دیگری از رفرمیست های بورژوا هستند که بهترین آنها و در رده بندی شدن به بهترین شکل، خواهان یک حکومت دموکراتیک بورژوایی غیرمذهبی اما به رهبری بورژوازی ملی از راه گذار «تدریجی» و «آرام» و «مسالمت آمیز» هستند.   
ما در این بخش نظرات اساسی این جریان را شرح می دهیم و در بخش های بعدی به نقد مضمون سه استراتژی مورد اشاره و نیز دیگر نکات طرح شده از جانب آنها با توجه به نظرات بیان شده شان می پردازیم. 
راهنمای ما در شرح نظرات «گذارطلبان» یکی نظراتی است که در این خصوص در نشستی با نام «هم اندیشی جمهوری خواهان» درتاریخ 17 تیرماه 1403 در شهر بروکسل ارائه شده و به ویژه نظرات احمد پورمندی(از اعضای پیشین- و فعلی؟ - فداییان اکثریت) در این نشست و در سخنرانی ای با نام متد برخورد با شکاف بین گذار طلبان، اصلاح طلبان و سرنگونی طلبان( یا با نام  نقش گذارطلبان در مدیریت چالش بین براندازان واصلاح طلبان) بیان کرده و دیگر مقاله ای است با نام جمهوری خواهی و نظریه راهبردی رفولوسیونی گذار از مهرداد درویش پور( ایضا رفرمیست و بورژوا مسلک که خود را زیر نام «چپ» پنهان کرده است) و نیز مقاله ای با نام گذار دموکراتیک در ایران، اهداف، برنامه، راهکار و دور باطل رفرم یا انقلاب چپ تاریخی از احمد هاشمی ایضا از «شبه چپ» سوسیال دموکرات که همه در سایت های سیاسی موجود هستند.
نظرات گذارطلبان درباره ی استراتژی های موجود 
گذارطلبان راه و روش اصلاح طلبی و انقلابی و گذارطلبی را به این شکل شرح می دهند:
استراتژی اصلاح طلبان
راهبرد(استراتژی) اصلاح طلبی این است که می خواهد در عین حفظ نظام ولایت فقیه تنها تغییراتی جزیی در حکومت صورت می دهد اما نمی تواند محتوی آن یعنی قانون اساسی را تغییر دهد و یک دموکراسی پارلمانی برقرار کند. از سوی دیگر اصلاح طلبی برای تغییرات جزیی تکیه به حکومت و گروه های درون نظام یا خودی ها دارد و چون راه و روش اش «چانه زنی در بالا است»، «بسیج توده ای، الزاما در آن نقش چندانی بازی نمی کند»(احمد هاشمی) و کوچک ترین نافرمانی مدنی را بر نمی تابد»(پورمندی). و باز چون اساس اش نگه داری همین حکومت موجود است هزینه های سنگینی به جامعه تحمیل می کند. همچنین راه اصلاح اساسا تکیه به تغییر از طریق داخل دارد و گروه های خارج از کشور نقشی در راهبرد آن ندارند.  
استراتژی انقلاب
راهبرد انقلاب به تحرک «جامعه» و «خیابان» تکیه می کند و می خواهد نظام کنونی را براندازد. اما  برای تغییر انقلابی حکومت به یک حکومت دیگر راه قهر و«خشونت» و «جنگ» را بر می گزیند و هزینه های سنگینی به جامعه تحمیل می کند. از این گذشته انقلاب ها( در اینجا منظور انقلاب های قهرآمیز است)همواره به استبداد منجر گشته اند و در نتیجه نتوانسته اند که آمال خود را جامه ی عمل بپوشانند و دموکراسی برقرار کنند. در ضمن راهبرد انقلاب برای تغییر به دخالت خارجی دل می بندد و بنابراین خواهان دخالت نظامی برای تغییر است( جالب اینجاست که برخی از افرادی که این مباحث را پیش می کشند منظورشان از جریان هایی که می خواهند انقلاب کنند سلطنت طلبان مزدور امپریالیست ها و ترتسکیست هایی امثال حزب مزدورسلطنت طلبان و امپریالیست ها یعنی «حزب کمونیست کارگری» است).
به این ترتیب:
«در یک پروسه تاریخی پیشرفته تئوری انقلاب مورد نقد قرار گرفته و تئوری اصلاح در درون نظام‌های نیمه توتالیتر و استبدادی هم در کشورهای مختلف با دشواری و شکست مواجه شده است.» (نقل به معنا از سخنرانی پورمندی)
استراتژی گذار
 اما از نظر این حضرات «سنتز» این دو«راهبرد گذار» است.  
«گذار سنتز این پدیده است، پدیده‌ای جدید که کمبودها را برطرف می‌کند.»
«گذار، پاسخ مساله‌ای لاینحلی است که انقلاب و اصلاح قادر به حلش نبودند.»(احمد پورمندی)
راهبرد گذار خواهان تغییر ساختار و گذار تدریجی از استبداد دینی ولایت فقیهی به یک دموکراسی پارلمانی( یا در واقع جمهوری دموکراتیک بورژوایی) است. این راهبرد با اصلاح طلبی فرق دارد از این رو که نمی خواهد استبداد دینی را تغییر جزیی دهد بلکه می خواهد از آن گذر کند و یک جمهوری دموکراتیک ایجاد کند و بنابراین دارای محتوی«رادیکالیسمی ساختارشکنانه»( درویش پور - واژه های قلنبه سلنبه را بنگرید!) است. از سوی دیگر این راهبرد برخلاف اصلاح طلبی که می خواهد از طریق چانه زنی در بالا به تغییراتی در حکومت بپردازد بر جنبش های مدنی و «نافرمانی مدنی» مردم تکیه می کند. این راهبرد با راهبرد انقلاب نیز خط و مرز دارد زیرا گذار بر خلاف انقلاب، «خشونت پرهیز» و بنابراین کم هزینه است و بنابراین «گذارطلب» راه مسالمت آمیز تغییر یا «انقلاب مسالمت آمیز»( درویش پور)را انتخاب می کند و در نتیجه  با رویکردی اعتدالی«کم هزینه‌ترین گذار به دموکراسی را تضمین می کند». «گذار خشونت را از هدف جدا می‌کند. می‌گوید نظام جدید هدف است، اما مشروط به کنار گذاشتن اعمال خشونت و در مقابل اصلاح‌طلب هم می‌گوید بدون نافرمانی مدنی نمی‌توانیم با نظامی سراپا مسلح به جایی برسیم.»( پورمندی-  رادیکالیسم دروغین و سفسطه را!؟).همچنین چون گذار تدریج گرا است آنچه به دست آورده محکم می کند و در نتیجه برخلاف انقلاب به استبداد نمی انجامد و به دموکراسی پایدار منجر می گردد.
راهبرد گذار در عین حال استراتژی گذار«مروج رواداری و رویکردی برای دربرگیرندگی و مشارکت همه جریانات و متکی بر گفتمان تعامل و رقابت سیاسی سالم است. چنین سیاستی با تکیه بر خشونت پرهیزی به سیاستی دربرگیرنده  نظر دارد».(منظورشان این است که سلطنت طلبان نیز می توانند در این مجموعه باشند). نویسنده ی عبارات اخیر درویش پوراست. وی ادامه می دهد:
 «منظور از این تاکید ترویج ایده آشتی ملی نیست، بلکه هموار کردن راه تعامل ملی است که ضمن برسمیت شناختن رقابت سیاسی با دیگر جریان‌ها، بر رویکرد تعاملی و رقابت غیر حذفی نظر دارد. این واقعیت که جمهوری‌خواهی همچون جریانی معتدل می تواند هم  توسط اصلاح طبان، هم مشروطه‌خواهان، هم جریان های اتنیکی و هم جریانات چپ و رادیکال تحمل یا برسمیت شناخته شود، نشانگر ظرفیت آن در ایجاد تعامل و تعادل سیاسی در جامعه است.»
مثال هایی که این شخص برای گذار می آورد، گذار در آفریقای جنوبی، شیلی و لهستان است.
این ها نکات اساسی طرح شده در مقالات و سخنرانی های جریان «گذارطلب» در مورد دو راه اصلاح طلبی و انقلابی و نیز طرح نظرات خودشان است. چنان که خواننده می بیند آمال شان در بهترین حالت جمهوری دموکراتیک بورژوایی است.
حضرات تا آنجا که نظرات اصلاح طلبان حکومتی را شرح می دهند تا حدودی این کار را درست انجام می دهند اما به نظرات انقلابیون که می رسند این نظرات را با صداقت و به درستی شرح نداده بلکه از یک سو نظریه ی انقلاب را خواه در مفهوم و خواه تاریخی تحریف می کنند و از سوی دیگر با درهم کردن نظرات جریان های براندازی امپریالیستی و براندازی انقلابی، سفسطه، همانند سازی های دروغین و غیره این نظرات را شرح می دهند. آنها همچنین نظرات خود را نیز که اساسا رفرمیستی و اصلاح طلبانه می باشد آن گونه که واقعا هست یا می تواند باشد شرح نداده بلکه با بازی با کلمات و مفاهیم مشتی وجوه و امتیاز های دروغین بار نظرات خود می کنند.
نمونه ای از تحریف نظریه ی انقلاب به وسیله ی یک «گذارطلب»
در بخش های آینده ما این نظرات را بررسی خواهیم کرد. اکنون تنها نمونه ای از تحریف نظریه ی انقلاب را به وسیله ی آنها را می آوریم: 
«همچنین مفهوم گذار برخلاف براندازی، مفهومی سلبی نیست. زمانی که از براندازی سخن گفته می شود – چه درشکل کودتا، چه حمله نظامی و چه انقلاب قهری- تاکید بر جنبه سلبی در برچیدن حکومت برجسته است( این جز درهم کردن مفهوم انقلاب با حمله ی نظامی امپریالیستی و یا کودتای امپریالیستی - کودتای ملی بحثی مستقل دارد - و تحریف نظریه انقلاب چه چیزی دیگری است؟!). اما گذار در بنیاد مفهومی ایجابی است که در آن بلافاصله پرسش گذار از جمهوری اسلامی به چه ساختاری دیگری جنبه کانونی می یابد. پرسشی که از منظر جمهوری خواهان محتوای آن گذار از نظام استبداد دینی حاکم به دموکراسی و جمهوریت است.» و
«به هر رو تاکید بر گذار مسالمت‌آمیز، جریان تحول‌طلبی را هم از جریان براندازی و هم از اصلاح‌طلبی متمایز می‌کند.»( درویش پور)
خیر! در«کانون» نظریه ی انقلاب دموکراتیک کلاسیک بورژوایی برنامه ای و طرحی برای جایگزینی حکومت بورژوایی( دیکتاتوری بورژوایی و برقراری تمام و کمال سرمایه داری رقابت آزاد) موجود نبود! نماینده گان انقلابی بورژوای هلند و انگلستان و فرانسه در انقلاب های دو سده ی هفدهم و هجدهم تنها می خواستند حکومت های استبدادی فئودالی را براندازند و بعد بنشینند فکر کنند که چه باید بکنند! با این تفاصیل، تمامی مبارزه ی نماینده گان بورژوازی در عرصه های فلسفی و اقتصاد سیاسی و سیاست و هنر با فئودالیسم که طی چندین دهه پیش از این انقلاب ها در این کشورها به ویژه انگلستان و فرانسه انجام شد کشک بود.
 خیر! در انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر و نیز انقلاب سوسیالیستی اصلا برنامه ای در «کانون» کار نبود! برای بلشویک ها در انقلاب اکتبر و انقلابیون کمونیست چین و دیگر کشورها تنها براندازی و سرنگونی حکومت های ارتجاعی«برجسته» بود اما برنامه برای آنها «برجسته» نبود!؟(1)
 ای حضرات والای لیبرال رفرمیست! حقایق آشکار را تحریف می کنی! حزب بلشویک بر مبنای تئوری های مارکس و انگلس در مورد انقلاب های دموکراتیک و کمونیستی در همان اوان قرن بیستم و پیش از کسب قدرت، برنامه ی حداقل و حداکثر خود را تنظیم کرده بود و این تازه پس از نزدیک به نیم قرن مبارزه با تزاریسم به وسیله انقلابیون روس روی داده بود که در آنها نه تنها می دانستند چه نمی خواهند بلکه نظراتی در مورد اینکه چه حکومتی و با چه اقتصاد و سیاستی باید جایگزین شود تدوین کرده بودند. حتی پیش از انقلاب اکتبر که لنین تزهای آوریل خود را نگاشت تمامی تغییرات لازمه در برنامه و گذار از انقلاب دموکراتیک به سوسیالیستی را طرح کرد.
 و اما حزب کمونیست چین: این حزب نیز نه تنها برنامه ی حداقل و حداکثر خود را در همان اوان پایه گذاری(1921) تدوین کرده بود بلکه برنامه ی حداقل خود یعنی انقلاب دموکراتیک تراز نوین  را در مناطق سرخ که در اواخر دهه ی سی، صد میلیون جمعیت داشت اجرا می کرد...
هرمز دامان
30 تیرماه 1403
یادداشت
1- بازی با واژه ی«برجسته» را بنگرید. آخر ای پروفسور جامعه شناس! هر دو اینها برای انقلابیون کمونیست و دموکرات های انقلابی مهم است هم  تدوین برنامه و هم تحقق سرنگونی حکومت مرتجع برای پیاده کردن برنامه. روشن است که هر دو پیش از سرنگونی وجود دارند. در مقطع نخست تبلیغ برنامه عمده است و سپس تشکیلات و برنامه ی عملی گام به گام برای سرنگونی عمده یا «برجسته» می شود و در مقطع پس از سرنگونی اجرای برنامه«برجسته» می شود. 

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(8)

 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(8) 
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب

تغییرات در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم
 
نگاهی به آنچه ما در بخش های گذشته از مائو بازگو کردیم نشان می دهد که بنیان نظر مائو بر وجوه اقتصادی و سیاسی استوار است.  در یکی از کلیدی ترین گفته ها در مورد وضع اقتصادی- سیاسی چین، مائو پس از اشاره به این که«چین در زمینه ی سیاسی و اقتصادی به طور ناموزون رشد می یابد» در مورد وضع اقتصادی این کشور چنین گفته بود: 
«اقتصاد سرمایه داری ناتوانی با یک اقتصاد نیمه فئودالی برتر همزیستی می کند؛ چند شهر مدرن صنعتی و تجاری با مناطق روستائی بیکران که از تکامل باز ایستاده اند، همزیستی می کنند؛ چند میلیون کارگر صنعتی با صد ها میلیون دهقان و پیشه ور که در زیر یوغ نظام کهن به سرمی برند، همزیستی می کنند؛... چند خط آهن و خط کشتی رانی و چند جاده اتومبیل رو با تعدادی کثیری راه های گاری و کوره راه هائی که تنها برای پیاده روی مناسب اند و بز روهائی که حتی عبور از آنها با پا هم دشواراست، همزیستی می کنند...»
اکنون پرسش این است که این گونه ویژگی های اقتصادی که در آن زمان در بیشتر کشورهای زیرسلطه وجود داشت چه تغییراتی کرده است؟
تغییرات اقتصادی در کشورهای زیر سلطه
نگاهی به وضعیت کنونی در بسیاری کشورهای زیرسلطه  نشان می دهد وضعیت تا حدود زیادی تغییر کرده است.
اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک -  کمپرادور با ویژگی های مشترک و همچنین متمایزی در کشورهای گوناگون یا به کلی مسلط شده و اثری از مناسبات نیمه فئودالی در اقتصاد باقی نگذاشته و یا وجه عمده را در بیشتر کشورهای زیرسلطه  یافته است. در مقابل اقتصاد نیمه فئودالی یا از بین رفته یا تضعیف شده و شکل وجه غیرعمده را یافته است. شهرهای مدرن و نیمه مدرن صنعتی و تجاری رشد چشمگیری داشته اند و در مقابل مناطق روستایی نسبت به گذشته کمتر شده است و عموما تبدیل به شهر و شهرستان شده اند. طبقه ی کارگر از جهت کمی و کیفی رشد بیشتری کرده و در مقابل دهقانان از نظر کمی تحلیل رفته و بخش های زیادی از آنها یا به کارگر و یا به کشاورز زمین دار فقیر، میانه و مرفه تبدیل شده اند. بخش نیمه پرولتاریا در این کشورها افزایش یافته و حاشیه نشینی گسترش بیشتری نسبت به گذشته یافته است. کشورهای مستعمره عموما به نیمه مستعمره با ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور و با ساخت سیاسی به ظاهر مستقل اما به واقع زیر نفوذ کشورهای امپریالیستی تبدیل شده اند. این وضعیت در در کشورهایی مانند کره جنوبی، تایوان، هنگ کنگ، سنگاپور، مالزی، اندونزی، تایلند، فیلیپین و ویتنام، هندوستان، ترکیه و ایران در آسیا، و برزیل و آرژانتین و مکزیک در آمریکای جنوبی و افریقای جنوبی و نیجریه و مراکش و مصر در افریقا بیشتر قابل مشاهده است.
 البته کشورهای زیرسلطه ای در سه قاره ی آسیا و آمریکای جنوبی و مرکزی به ویژه در آفریقا  وجود دارند که علیرغم رشد سرمایه داری بوروکراتیک در آنها نسبت به گذشته، کماکان دارای اقتصادهای عقب مانده ی نیمه فئودالی و روابط  قبیله ای و عشیره ای هستند و تولیدات عمده شان کشاورزی یا معدنی با شیوه و شرایط کاری عموما عقب مانده و بر اساس شکل های عقب مانده ی استثمار کارگران و کشاورزان است. برای نمونه کشورهایی مانند افغانستان در آسیا، سودان و سومالی در افریقا و برخی از کشورها در آمریکای لاتین و مرکزی چنین روابطی کماکان وجود دارد.
از سوی دیگر از بین رفتن روابط نیمه فئودالی به شکل شیوه ی تولیدی و تجزیه ی طبقاتی دهقانان همچون یک طبقه، به معنای از بین رفتن روابط نیمه فئودالی در  روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نبوده و نیست.
به عنوان یک نمونه در ایران ما شاهد حضور این روابط نیمه فئودالی در روابط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هستیم؛ خواه  دوران سلطنت را در نظر بگیریم که هنوز تا حدودی روابط نیمه فئودالی در روستاها وجود داشت و خواه به ویژه دوران حکومت ولایت فقیه که روابط نیمه فئودالی در اقتصاد نسبت به گذشته به میزان بیشتری تحلیل رفته اما روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی زیر سلطه ی تسلط دین و مذهب بر ارکان سیاسی و فرهنگی و مناسبات اجتماعی قرار گرفته است و در نتیجه بیش از گذشته این روابط در این عرصه ها به چشم می خورد. در حال حاضر بخشی مهمی از مبارزات دموکراتیک کنونی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران علیه حکومت مذهبی ولایت فقیه و تسلط روابط نیمه فئودالی قرون وسطایی بر این روابط است. این روابط کمابیش به روابط تولیدی سرمایه داری بوروکرات- کمپرادوری چسبیده اند و از آن جدا نشده اند.    
در مورد تغییراتی که در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم پس از دهه ی شصت میلادی صورت گرفته است در مقالات پیشین ما به دفعات صحبت شده است. از جمله این مقالات نئو لیبرالیسم: كاریکاتور اقتصاد رقابت آزاد و دمكراسی بورژوائی( تابستان 81 بازنگری شهریور1390، درباره تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی تیرماه 1392،  جبر تاریخ و ضرورت ایستادگی نیروهای مائوئیستی بخش سوم خرداد و تیر 1395و همچنین  نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران.
در اینجا تلاش می کنیم خلاصه وار تغییرات اساسی را که از جمله در کشور ما به شکل برجسته ای قابل مشاهده است بر شماریم:
الف – ورود سرمایه های امپریالیستی به کشورهای زیرسلطه به میزان زیاد،
ب- از میان رفتن اقتصاد بدوی خودکفا و فئودالیسم و یا تضعیف آن از یک سو و رشد سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور در کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی ... از سوی دیگر،
پ – تحلیل رفتن جمعیت روستایی و دهقانان،
ت – افزایش طبقه ی کارگر در شهر و روستا،
ث - رشد شهرنشینی و در کنار آن حاشیه نشینی،
ج- رشد نیمه پرولتاریا در شهرها و روستاها،
چ- رشد نسبی سرمایه داری در کشاورزی و دامداری در کنار خرده مالکی در روستاها،
ح- رشد بخش خدمات به موازات رشد تولید و تجارت،
خ – رشد خرده بورژوازی مدرن در مقابل خرده بورژوازی سنتی،
این مهم ترین تغییراتی است که در کشورهای زیرسلطه پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه از آغاز دهه ی شصت میلادی به وجود آمده است.
«در دوره پس از جنگ جهانی دوم، با توجه به چرخش هایی که در توازن قوای بین المللی پیش آمد و یا دگرگونی هایی که در برنامه های اقتصادی کشورهای امپریالیستی ایجاد شد، این کشورها به تغییراتی در اشکال سلطه خود در برخی از کشورهای نیمه مستعمره دست زدند که انقلاب های«رنگی» نام گرفت؛ مانند«انقلاب سفید» در ایران. این برنامه ها و پروژه ها، دگرگونی هایی  را در ساختار برخی کشورهای نیمه مستعمره ایجاد کرد. ساخت ها و نیروهای فئودالی را تضعیف کرده و نوعی سرمایه داری زیرسلطه را تقویت کرده و رشد داد... امر مذکور به این معنا نیز هست که این سرمایه داری برآمده از تکامل نیروهای مولد و روابط تولید درونی در این کشورها  نبوده بلکه بر مبنای نیازهای اقتصادی امپریالیست ها و در سیطره آنها هاست. این تغییرات در برخی کشورها به دلیل موقعیت جغرافیایی- سیاسی خاصی که داشتند، منجر به توسعه ی سرمایه داری زیر سلطه به وجه کامل تری شد، تا جایی که در این گونه کشورها دیگر یا از روابط فئودالی اثری نماند و یا اثر قابل توجهی نماند و برعکس سرمایه داری زیر سلطه ی امپریالیست ها به متکامل ترین اشکال خود دست یافت. کره جنوبی در آسیا یکی از نمونه های برجسته این گونه کشورهاست...
همچنین امپریالیست ها، پس از انقلابات چین و کره و ویتنام و دیگر کشورهای جنوب شرقی آسیا و نیز مبارزات مداوم در آمریکای جنوبی و مرکزی و همچنین آفریقا، تمرکزی به روی تغییر ساخت اقتصادی کشورهایی همچون  کره جنوبی، تایوان، هنگ کنگ، سنگاپور، اندونزی، تایلند، مالزی، فیلیپین و ویتنام و به دنبال آنها در آمریکای جنوبی برزیل و آرژانتین و نیز افربقا افریقای جنوبی و مراکش و کنگو گذاشتند و تغییرات معین ساختاری در این کشورها ایجاد کردند. این تغییرات، از طریق صدور سرمایه، گسترش مبادلات ارزی و بانکی و در اختیار گرفتن سیستم پولی این کشورها، انتقال بسیاری از کارخانه های اصلی به ویژه صنایع سبک به این کشورها و تبدیل این کشورها به مراکز صدور کالا به کشورهای امپریالیستی و همچنین کشورهای  پیرامون و دیگر کشورهای جهان... صورت گرفت.
در واقع بخشی از این کشورها منبع اصلی مواد خام کشاورزی و معدنی هستند، جمعیت زیاد و نیروی کار بسیار ارزان دارند و نیز در پرجمعیت ترین قاره جهان واقع شده اند. روشن است که انحصارات امپریالیستی، تولید کالا را در این کشورها و توزیع آن خواه در منطقه خواه در دیگر کشورهای زیرسلطه ی دیگر قاره ها و خواه برای کشورهای امپریالیستی را بسیار پر سودتر می بینند تا تولید آن در کشورهای امپریالیستی.( تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی، بخش اول، با برخی تغییرات)
به این ترتیب در کشورهایی که بنا به دلایل اقتصادی، سیاسی، نظامی و یا جغرافیایی مرکز ثقل
ثقل این تحولات گردیدند نیمه فئودالیسم یا از بین رفت و یا تضعیف شد و به جای آن سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور برقرار گردید.
نتیجه این امر تقلیل جنبش دهقانی از یک سو و بروز قوی تر جنبش های کارگری و خرده بورژوازی شهری و روستایی و نیز حاشیه نشینان از سوی دیگر بوده است.
ناموزونی در اقتصاد کشورهای زیرسلطه
روشن است که این ها به این معنا نیست که ناموزونی در ساخت اقتصادی کشورهای زیرسلطه از بین رفته و یک اقتصاد موزون سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور خدمتگزار امپریالیست ها جای آن را گرفته است. در این مورد ناموزونی همچنان باقی است. علت اساسی آن این است که گرچه رشد سرمایه داری بوروکراتیک -  کمپرادور نقش غالب را در اقتصاد کشورهای زیر سلطه پیدا کرده است اما نه به این معنا که در تمامی کشور این اقتصاد به شکلی موزون رشد یافته باشد. مثلا صنایع مونتاژ و یا کارخانه های تولیدی که از کشورهای امپریالیستی به کشورهای زیرسلطه انتقال یافته اند در تمامی نواحی به شکل موزونی تقسیم شده اند و یا کشاورزی صنعتی در تمامی نواحی برقرار است. در واقع این رشد علیرغم از بین بردن نیمه فئودالیسم و یا تضعیف آن، اما از یک سو این روابط را به طور یکسان در تمامی کشور بسط نداده و مناطق زیادی را باقی گذاشته که با اقتصادهای عقب مانده نیمه فئودالی دست به گریبان هستند و از سوی دیگر حتی در یک منطقه نیز برخی از بخش ها را رشد داده و برخی از دیگر بخش ها را به حال خود رها کرده است.
برای نمونه در کشور ایران سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در کل کشور رشد یافته است اما این رشد همه ی کشور را به طور موزون در برنگرفته است. در برخی از بخش ها مانند تهران و خوزستان و برخی از بخش های استان مرکزی رشد بیشتری نسبت به دیگر مناطق یافته است. از سوی دیگر در برخی از مناطق مانند کردستان و بلوچستان در حالی که در برخی مناطق مرکزی تر و یا اقتصادی تر رشد یافته در مناطق دیگر رشد نیافته و در نتیجه در این مناطق روابط عقب مانده کماکان غالب مانده است.
اشاره ای به ناموزونی سرمایه داری بوروکراتیک-  کمپرادور در کشورهای گوناگون
یکی از ویژگی های مهم و مشترک سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در کشورهای زیرسلطه این است که یا تولید کالا در آنها شکل مونتاژ کالای اصلی و تولید کالاهای مکمل و جانبی را دارد و یا به وسیله ی کارخانه هایی هست که نسبت به وضعیت کنونی تکامل تولید عموما اشکال عقب مانده تری دارند. این ها کارخانه هایی هستند که پس از سیاست های نئولیبرالیستی از سوی کشورهای امپریالیستی آمریکای شمالی و اروپای غربی به کشورهای زیرسلطه آسیا، آمریکای مرکزی و جنوبی و نیز افریقا صادر شدند.
انتقال این کارخانه ها و تکنولوژی چندین دلیل داشته است. یکم رقابت انحصارات  برای تولید ارزان کالا. دوم ارزان بودن زمین و کارگر در کشورهای زیر سلطه 3- تلاش برای تبدیل طبقه ی کارگر در کشورهای امپریالیستی به کارگران خدمات و تحلیل بردن کارگران بخش تولید که بخش اصلی کارگران معترض را تشکیل می دادند. 4 - انتقال کارخانه هایی که از نظر محیط زیست زیانبار بودند. پنجم رشد نسبی نیروهای مولد در کشورهای زیرسلطه برای پیشگیری از انقلاب.(1)
از سوی دیگر در سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور که در بخش زیادی از  کشورهای زیرسلطه  سه قاره جهت غالب را یافته است یک تقسیم کار امپریالیستی صورت گرفته است. در این تقسیم کار امپریالیستی هر کشور معین باید تولید یک یا چند کالای را به عهده بگیرد. این کالاها یا معدنی یا کشاورزی و یا صنعتی هستند. در مورد صنعتی نیز در بیشتر کشورها کماکان صنایع مونتاژ غالب است. تفاوت اساسی در صنایع مونتاژ کنونی با گذشته این است که در گذشته کل کالا دریک یا دو کشور تولید می شد و در کشور سوم مونتاژ می شد اما اکنون کالا در چندین کشور و از جمله کشور مونتاژ کار، تولید می گردد و در یک کشور مونتاژ می شود.
این ها مهم ترین تغییراتی است که در روابط امپریالیست ها با کشورهای زیرسلطه صورت گرفته است.
در بخش بعدی به تغییراتی که در سیاست در کشورهای زیرسلطه به وجود آمده است می پردازیم.
 هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه 1403        
یادداشت ها
1-    با این همه، انتقال کارخانه ها به کشورهای زیر سلطه طبقه ی کارگر صنعتی در کشورهای امپریالیستی در بخش ساختمان و معادن و حمل و نقل نتوانسته تغییر کند و از سوی دیگر انتقال کارخانه ها به طور مطلق صورت نگرفته بلکه به گونه ای نسبی صورت گرفته است. به عبارت دیگر هنوز بسیاری از کارخانه های تولید قطعات کلیدی صنعتی  و نیز برخی کارخانه های مونتاژ تولید دیگر کشورهای امپریالیستی در خود کشورهای امپریالیستی است. این جدا از تولید قطعاتی است که تکنولوژی پیشرفته تری دارند و کشورهای امپریالیستی آنها را به کشورهای زیرسلطه نداده اند.