۱۴۰۳ مرداد ۸, دوشنبه

«گذار» سنتز خودخوانده ی رفرم و انقلاب(4)

 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(4)

نقد نظرات مهرداد درویش پور از رفرمیست های«گذارطلب»( بخش اول)
 
در این بخش به نظرات مهرداد درویش پور می پردازیم که خود را یکی از«گذارطلبان» یا «تحول طلبان» می خواند. تفاوت وی با دیگر پیروان این جریان این است که با استفاده از واژه های فریبنده، می خواهد دیدگاه رفرمیستی اش را در پوست رایکال و انقلابی بپیچاند!
نوع حکومت مورد نظر«گذارطلبان»
درویش پورمی نویسد:
«سه مزیت جمهوری‌خواهی در ایران... مطلوبیت جمهوری‌خواهی، فعلیت جمهوری‌خواهی و کم هزینگی راهبردهای گذار توسط جمهوری خواهان به دمکراسی آن را از دیگر بدیل ها متمایز می کند.( جمهوری خواهی و نظریه راهبردی رفولوسیونی گذار- تمامی بازگویه ها از این مقاله  است)
البته تنها حضرات نیستند که ظاهر دنبال شکل حکومتی جمهوری اند، طبقه ی کارگر هم جمهوری می خواهد، اما چه گونه جمهوری ای؟ جمهوری انقلابی- دموکراتیک کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی( دیکتاتوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر) که به وسیله ی ارگان قدرت سیاسی خلق( یا شوراهای کارگران و کشاورزان) رهبری شود. اما جمهوری ای که گذارطلبان دنبال آن هستند یک جمهوری پارلمانی و در بهترین حالت دموکراسی بورژوایی یا در واقع دیکتاتوری بورژوازی است.
وی در شرح جمهوری مورد نظرش چنین می نویسد:
« جمهوری‌خواهی به‌عنوان بستر اصلی دموکراسی خواهی پارلمانی در ایران موضوعیت پیدا کرده و شکلی از اقتدار مدرن وعقلانی و اصلی‌ترین و مطلوب‌ترین شکل گذار از استبداد دینی کنونی به نظامی دموکراتیک در ایران است.»
مساله ی«کم هزینه بودن راه رفرم»
 درویش پور همچون دیگر گذارطلبان ساز«کم هزینه بودن راه رفرم» را کوک می کند:
«... در واقع جمهوری‌خواهی نه فقط همچون مطلوب ترین شکل اقتدارعقلانی راه دموکراسی را در ایران هموار می کند، بلکه این جریان کم هزینه‌ترین گذار به دموکراسی را تضمین می کند.»
اقتدار و قانون کدام طبقه؟
درویش پور به جای«اقتدار سنتی» و«اقتدار کاریزماتیک دینی»(همانجا) به دنبال «اقتدار عقلانی» است اما در مورد ماهیت طبقاتی«اقتدار» یعنی این مساله که قدرت سیاسی در دست کدام طبقه است سکوت می کند. ببینیم محتوای جمهوری وی چیست:
«برخلاف برداشت عمومی، جمهوری‌خواهی تنها اصرار بر سر شکلی از حکومت نیست، بلکه در ایران بیش از هرچیز شناسنامه صدای سومی است که در تمایز با شکل‌های اقتدار سنتی، موروثی و اقتدار کاریزماتیک دینی ایران شکل گرفته است.»
این یعنی تعویض ماهیت طبقاتی دولت( کدام طبقه دولت و قدرت سیاسی را در دست دارد؟) با مفاهیم فرهنگی و ذهنی«سنتی» و «دینی» و«عقلانی»( عقلانی - قانونی) که درویش پور از ماکس وبر جامعه شناس بورژوا- لیبرال آلمانی اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم اخذ کرده است.
«صدای سوم» یعنی صدایی که ضد استبداد سلطنتی( «اقتدار سنتی و موروثی») و استبداد دینی( «اقتدار دینی») است تنها یک صدا نیست بلکه چندین صداست. صدای طبقه ی کارگر، صدای خرده بورژوازی و صدای بورژوازی ملی.
این خود را صدای سوم معرفی کردن از جانب گذارطلبان، تحریف واقعیت مبارزه ی طبقاتی درون ایران بین طبقات خلقی و ارتجاع حاکم مزدور روسیه(و همچنین ارتجاع پیشین سلطنتی وابسته به امپریالیسم) و همچنین مبارزه ی طبقاتی درون طبقات خلقی ایران است.
پرسش این است که این عقل کدام طبقه است که حامل «اقتدار» گشته و قانون کدام طبقه است که حاکم است؟ عقل بورژوازی و قانون سرمایه داری و دموکراسی بورژوایی یا عقل طبقه ی کارگر و قانون دموکراسی توده ای و دموکراسی سوسیالیستی؟
شکی نیست که درویش پور دنبال «عقل» و «قانون» سرمایه داران است اما چنان که پایین تر خواهیم دید نه حتی جمهوری دموکراتیک بورژوایی به رهبری بورژوازی ملی. صدای سوم او نه صدای کارگران و کشاورزان و طبقات ستمدیده ی میانی و خلق های رنجدیده و دربند و زنان و جوانان زیرستم که همه باید در زیر پرچم خلق به رهبری طبقه ی کارگر گرد آیند بلکه صدای سرمایه داران است. آن هم نه تماما صدای سرمایه داران ملی، بلکه آش درهم جوشی از خواسته های سرمایه داران ملی و سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مشروطه خواه و یا سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم .  
آیا انقلاب به استبداد می انجامد؟
اکنون درویش پور به انقلاب و استبداد می رسد:
«اگر بپذیریم که اصلاح‌طلبان در بهترین حالت ضمن حفظ نظام می توانند اصلاحاتی ایجاد کنند، اما تلاش آنها برای حفظ و تداوم حکومت فعلی هزینه سنگینی بر جامعه تحمیل می‌کند. در عین حال استراتژی های براندازای قهری نیز هزینه سنگینی می توانند به جامعه تحمیل کنند. این در حالی است که روش های قهری سرنگونی نظام می تواند به بازتولید استبداد تبدیل شود و بخت تحقق دموکراسی را می کاهد.»
ما در مورد هزینه های«سنگین» و«سبک» که ورد زبان حضرات هواداران «گذار»ی با هوای  «آرام» و «معتدل» است پیش از صحبت کرده ایم (1)اینجا به این نکته می پردازیم که «روش های قهری سرنگونی نظام می تواند به بازتولید استبداد تبدیل شود و بخت تحقق دموکراسی را می کاهد». نظریه ای که مداوما در مباحث «گذارطلبان»(یا «تحول طلبان») تکرار می شود. ضمنا باید اشاره کنیم که درویش پور از«استراتژِ های براندازی قهری» صحبت می کند که روشن است تنها استراتژی به اصطلاح«راست افراطی» یعنی سلطنت طلبان متکی به امپریالیسم برای تجاوز نظامی به ایران نیست، بلکه استراتژی انقلابیون کمونیست و دموکرات های انقلابی ایران یعنی سازمان ها و جریان هایی را که نظرشان مبارزه نظامی با استبداد دینی هست نیز در بر می گیرد.
در اینجا البته گفته شده است که«می تواند»یا به عبارت دیگر«ممکن است»، اما در بیشتر مباحث افراد و احزاب و سازمان هایی که پیرو لیبرالیسم هستند این«می تواند» امری قطعی است. از دیدگاه این گونه افراد و احزاب انقلاب به استبداد می انجامد حال آنکه «اصلاح» و «گذار تدریجی» به دموکراسی می انجامد یا «بخت تحقق» آن را«افزایش» می دهد.
در یک چشم انداز کلی، آنچه در تاریخ روی داده است و نظام های اقتصادی- اجتماعی ای که یکی پس از دیگری به وجود آمده و نابود شده اند نشان می دهد که انقلاب همواره وجود داشته و نقش اصلی و ضرورتی بی چون و چرا و قاعده و قانون را در تغییر و تحول و تکامل جامعه در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی داشته است و نقش اساسی را در تبدیل یک نظام کهنه به نظام نوین اجرا کرده است. به گفته ی مارکس مبارزه ی طبقاتی لوکوموتیو تاریخ و انقلاب قهری نقطه اوج شکوفایی مبارزه ی طبقاتی و مامای جامعه ی نو از دل جامعه ی کهن بوده است.
بدون شورش ها و قیام های برده ها درگیری های خونین آنها با برده داران و بدون ویران کردن آنچه موجود بود امکان تبدیل نظام برده داری به فئودالیسم وجود نداشت. بدون مبارزات، شورش ها و قیام های خونین دهقانان و انقلاب های دهقانی امکان تبدیل نظام فئودالی به سرمایه داری موجود نبود. بدون دو انقلاب انگلستان در قرن هفدهم امکان رشد دموکراسی بورژوایی به آن شکل که در انگلستان در سده های بعدی برقرار گردید ممکن نبود. بدون انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم که تقریبا برای آن یک سده کار علمی و فرهنگی( فلسفی، سیاسی و هنری) صورت گرفته بود امکان بروز دموکراسی بورژوایی در فرانسه ممکن نبود. بدون انقلاب های دموکراتیک نوین و سوسیالیستی در روسیه و چین و دیگر کشورهای جهان، و بدون این همه جنگ های آزادیبخش ملی علیه حضور نظامی امپریالیست های اروپایی و آمریکا و روسیه این همه تغییر و تحول در کشورهای زیرسلطه آسیا و افریقا و آمریکای لاتین و همچنین تغییر سیاست های امپریالیستی و گذار از استعمار کهن به استعمار نو به وجود نمی آمد. 
اگر چه ممکن است گام ها و حرکت های انقلاب رو به پیش و رو به تغییرات جهشی که قاعده و مطلق است در برخی شرایط ویژه به گام ها و حرکت رو به پس یا برگشت های جزیی که نسبی است تغییر کند و انقلاب و دموکراسی به حکومت های استبدادی پیشین برگشت کند و یا از دل خود یک حکومت استبدادی بیرون دهد، اما این ها موقتی بوده و انقلاب نقش اساسی خود را در ویران کردن نظام کهنه و برپایی نظام نو و تحول اساسی نظام بازی کرده است.
با کمی نرمش، می توان پرسید آیا اگر این انقلاب ها نبودند اساسا با «رفرم» ها و «کنش های آرام و تدریجی» و «گذارهای مسالمت آمیز» که ممکن بود سده ها به درازا انجامد این همه تغییر و تحول که در تاریخ نظام های اجتماعی صورت گرفت و نیز در دوران سرمایه داری در فرانسه یا انگلستان و بعدها در آلمان ایجاد شد به وجود آید؟ اگر انقلاب مشروطه نبود آیا تغییراتی که امپریالیسم انگلستان بعدها مجبور شد در ایران به وسیله ابزار و نوکر سرسپرده ی خود رضاخان قلدر ایجاد کند به وجود می آمد؟ آیا بدون انقلاب چین، تغییراتی که امپریالیست ها در ایران و کشورهای دیگر ایجاد کردند ممکن بود؟ آیا بدون مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین و انقلاب کوبا و یا نیکاراگوئه و ... این سپردن کنونی قدرت دولتی به احزاب و گروه های سوسیال دمکرات رفرمیست در برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی ممکن بود؟
اگر هم ممکن بود و می شد تصور کرد؟ شاید در بهترین حالت توده ها اکنون در دوران استبدادهای فئودالی و تبدیل فئودالیسم به سرمایه داری قرار داشتند و می باید برای سده های بیشتری رنج چنین حکومت های استبدادی و نظام های ارتجاعی را به دوش کشند!؟  
برگشت در پیشرفت در انقلاب ها
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
نکته ی نخست این است که برخی از این برگشت ها ناشی از تداوم مبارزه ی طبقاتی پس از کسب قدرت به وسیله ی طبقات نو است و نشانگر این است که ضرباتی که طبقه ی کهنه خورده هنوز به اندازه ی کافی نبوده و شرایط نابودی نهایی وی به قدر کافی فراهم نگشته است؛ مانند برگشت ها در انگلستان و فرانسه (مثلا برگشت سلطنت در انگلستان در قرن هفدهم و یا امپراطوری ناپلئون در فرانسه و سپس بازگشت بوربون ها به سلطنت در اوائل قرن نوزدهم) پس از انقلاب های بورژوایی که موقتی و نسبی بوده و در کل مانع برقراری نظام سرمایه داری و دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد نشدند(در مورد ناپلئون نتایج لشکر کشی ها و جنگ های وی با دیگر کشورهای اروپایی نابودی فئودالیسم بود).
نکته ی دوم این است که در بیشتر کشورهای زیرسلطه، انقلاب ها پس از تلاش برای تغییرات اساسی یا به دلیل رهبری های لیبرالی یا ارتجاعی انقلاب و یا دخالت سیاسی و یا نظامی امپریالیست ها به کجراه و استبداد کشیده شده اند؛ مانند انقلاب های دموکراتیک مشروطیت و پنجاه و هفت در ایران و یا انقلاب اندونزی و یا انقلاب یک دهه پیش در کشورهایی مانند مصر و سوریه و...
نکته ی سوم مربوط است به انقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی. در این مورد دو مساله رخ داده است: یکی تداوم مبارزه ی طبقاتی در درون جامعه ی سوسیالیستی پس انقلاب بوده که بیش از هر جا در اتحاد شوروی سوسیالیستی در زمان لنین و استالین و بین مارکسیست - لنینیست ها به رهبری استالین و ترتسکیست ها و رویزیونیست ها صورت گرفت و حل و فصل تضادها با اشتباهاتی توام بود و به برخی تضادهای درون خلق کشیده شد، و سپس در چین بین مائوئیست ها و رویزیونیست هایی مانند لیوشائوچی و تنگ سیائوپینگ و غیره بود که از اشتباهات رخ داده در شوروی پرهیز شد اما در نهایت پس از مرگ مائو رویزیونیست ها با کودتایی به رهبری هواکوفنگ و تنگ سیائو پینگ موفق شدند قدرت را به دست بگیرند.
مساله ی دوم تسلط رویزیونیسم بر کشورهای سوسیالیستی و تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی بورژوازی درون حزب و برقراری سرمایه داری دولتی و استبداد سیاسی حزبی است. به هر حال در مورد این تحولات بسیار گفته شده و کتاب ها و مقالات نوشته شده است. مضحک است که برای این تغییرات که برخی ادامه ی خود انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی و در توافق با آن بوده و جامعه را رو به پیش رانده و متحول کرده است و برخی دیگر ناشی از مقابله با انقلاب و برای توقف آن بوده و نظام را رو به عقب برگردانده و نظام سوسیالیستی را به نظام سرمایه داری برگردانده، انقلاب را مقصر دانست و گفت انقلاب به استبداد منجر می شود.
در کل  فراشد انقلاب های دموکراتیک نوین و انقلاب های سوسیالیستی به رهبری طبقه ی کارگر گرچه موقتا شکست خوردند اما جهان را به پیش برده اند. این انقلاب ها کماکان ادامه خواهند داشت و هیچ جریانی نمی تواند مانع بروز دوباره ی آن ها گردد.
بازهم در مورد «خشونت پرهیزی» و «کم هزینه بودن»
«جمهوری‌خواهان اما اگرچه در محتوا بررادیکالیزم ساختارشکنانه تاکید دارند، اما بر تغییر مسالمت آمیز تاکید می‌کنند و از این نظر رویکردی اعتدالی دارند. همچنین سیاست تحول طلبی جمهوری‌خواهان مروج رواداری و رویکردی برای دربرگیرندگی و مشارکت همه جریانات و متکی بر گفتمان تعامل و رقابت سیاسی سالم است. چنین سیاستی با تکیه بر خشونت پرهیزی به سیاستی دربرگیرنده  نظر دارد.»
نکته ی مهمی که در این بخش شایسته توجه است همان«مشارکت همه جریانات» و «رویکرد اعتدالی» به آنها و«روا داری» نسبت به آنها است. منظور و توجه اصلی«همه ی جریانات» بیشتر«راست افراطی» یعنی همان سلطنت طلبان مرتجع متکی به ساواکی های سابق و مزدور امپریالیست هاست.  تکیه بر«مسالمت آمیز» بودن« تغییر» موجب«رویکرد اعتدالی» حضرات جمهوری خواهان به دیگر گروه ها و از جمله سلطنت طلبان است. تعمیم چنین نظری به  نماینده گان طبقات خلقی این است که باید سیاست نماینده گان طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش نسبت به سلطنت طلبان و ساواکی ها نه سیاستی افشاگرانه و طرد بلکه «تعامل» و« مدارا» و «رقابت سیاسی سالم» باشد. جالب این است که این جناب درویش پور خود را هوادار «رادیکالیسم ساختار شکنانه» معرفی می کند.
سپس  درویش پور که متوجه است چه گفته است چنین ادامه می دهد:  
«منظور از این تاکید ترویج ایده آشتی ملی نیست، بلکه هموار کردن راه تعامل ملی است که ضمن برسمیت شناختن رقابت سیاسی با دیگر جریان‌ها، بر رویکرد تعاملی و رقابت غیر حذفی نظر دارد.»
خیر!«تعامل» با دشمنان خلق که توده ها آنها را با انقلاب شکوهمند خود پس از یک سال پایین کشید« آشتی»با دشمنان پیشین و حال حاضر خلق ایران نیست!؟
گفتنی است که«آشتی ملی» با آشتی با دشمنان خلق فرق می کند. بار مثبت «آشتی ملی» گرد آمدن تمامی نماینده گان سیاسی تمامی طبقات خلقی در یک جبهه ی متحد برای سرنگونی حکومت ولایت فقیه و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی و مستقل از امپریالیست ها است. اما این«آشتی» آشتی ای به معنای فراموش کردن تضادهای طبقات درون خلقو به ویژه بین طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی نیست. اتحاد نماینده گان سیاسی خلق در یک جبهه ی متحد ملی به هیچ وجه نباید مانع انتقاد آنها از یکدیگر و مبارزه ی سالم آنها با یکدیگر برای رهبری خلق و خدمت بیشتر به آن باشد.
جمهوری خواهی طبقات گوناگون با یکدیگر فرق می کند!
درویش پورسپس می افزاید:
«این واقعیت که جمهوری‌خواهی همچون جریانی معتدل می تواند هم  توسط اصلاح طبان، هم مشروطه‌خواهان هم جریان های اتنیکی و هم جریانات چپ و رادیکال تحمل یا برسمیت شناخته شود، نشانگر ظرفیت آن در ایجاد تعامل و تعادل سیاسی در جامعه است.»
چنانکه بالاتر اشاره کردیم شکل جمهوری خواهی می تواند به رسمیت شناخته شود اما مهم تر از شکل محتوای آن است و پرسش این است که کدام جمهوری خواهی؟ جمهوری خواهی احزاب و گروه هایی که نماینده طبقات خلقی هستند با جمهوری خواهی مزدوران امپریالیسم فرق می کند و طبعا جمهوری خواهی گروه دوم نمی تواند از سوی نماینده گان طبقات خلقی به رسمیت شناخته شوند. زیرا اختلاف بر سر شکل حکومت تنها جزیی از اختلاف است و اختلاف اساسی بر سر اقتصاد و سیاست و فرهنگ ملی و توده ای و مستقل از یک سو و اقتصاد و سیاست و فرهنگ وابسته به امپریالیسم از سوی دیگر است.
 از سوی دیگر جمهوری خواهی هر طبقه ای درون خلق با طبقه ی دیگر فرق دارد . جمهوری خواهی طبقه ی کارگر با جمهوری خواهی طبقه خرده بورژوازی یا بورژوازی ملی فرق می کند. طبقه ی کارگر چنان که بتواند حزب خود را بسازد و رهبری خلق را به دست آورد، یک جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق برپا خواهد و رو به انقلاب سوسیالیستی خواهد آورد. جمهوری خواهی طبقه ی خرده بورژوازی در صورتی که در زیر رهبری طبقه ی کارگر نباشد و به زیر رهبری بورژوازی ملی رود به همراه این طبقه جمهوری دموکراتیک بورژوازی یا در واقع دیکتاتوری بورژوازی ملی و سرمایه داری را ایجاد خواهد نمود.
و اما منظور از«جمهوری خواهی همچون جریانی معتدل» چیست که از سوی همه «تحمل یا به رسمیت شناخته می شود»؟ آیا منظور جمهوری خواهی«گذارطلبان» است؟ اگر چنین باشد که گویا چنین است آنگاه در بهترین حالت جمهوری خواهی «گذارطلبان»، حتی جمهوری خواهی طبقات و سرمایه داران ملی نیز نیست. زیرا چنین جمهوری خواهان«معتدلی» می خواهند بر فراز همه ی طبقات ملی و وابسته بایستند و یا به بیانی دیگر بین صندلی ها و خط و مرزهای طبقات خلقی و ضد خلقی وابسته به امپریالیسم( «مشروطه خواهان» مزدور هم یا حضرات گذارطلبان را یا «به رسمیت می شناسند و یا تحمل می کنند»!) بنشینند و همه را زیر یک خط «شتر گاو پلنگی» که نام آن را« رادیکالیسم ساختارشکن» می گذارند، متحد کنند. این نشانه ی ایجاد تعامل و تعادل نیست بلکه بی پرنسیپی و هردمبیلی بودن یک جریان سیاسی است. 
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1403
یادداشت
1-    در مورد هزینه های سنگینی که«اصلاح طلبان» حکومتی که مثلا می خواهند از بالا و البته ضمن همکاری با اصول گرایان در سرکوب جنبش های انقلابی توده ها تغییراتی جزیی در حکومت به وجود آورند، به جنبش توده ها وارد می کنند شکی نیست. اما دیگر این ها را نباید «اصلاح طلب» خواند. این ها اکنون جزیی از اعتدالیون هستند و شانه به شانه ی امثال روحانی اصول گرای مرتجع می سایند و حتی بارها از وی هم بدتر شده اند! بازی فریبکارانه و کثیفی که آنها در آن وارد شده اند یعنی همکاری با خامنه ای برای سرکوب جنبش مردمی بارها بدتر از بازی ای است که امثال روحانی و جریان وی در آن وارد شدند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر