۱۴۰۳ تیر ۲۷, چهارشنبه

پیروزی جریان های سوسیال دموکرات در انتخابات فرانسه

 
پیروزی جریان های سوسیال دموکرات در انتخابات فرانسه
و های و هوی «شبه چپ» رویزیونیست و خروشچفیست در مورد«عروج چپ»
 
در دور دوم انتخابات مجلس ملی فرانسه جبهه ی مردمی فرانسه توانست پیروز شود و تعداد 182 کرسی از پارلمان فرانسه را به خود اختصاص دهد. در مقابل احزابی مانند حزب فاشیستی تجمع ملی فرانسه به رهبری مارین لوپن که در دور نخست بیشترین رای را آورده بود با 143 کرسی در جایگاه سوم و حزب رنسانس ماکرون نیز با 168 کرسی در جایگاه دوم قرار گرفت.
جبهه ی نوین مردمی فرانسه اتحاد گسترده ای است که عمده سازمان های آن جریان های سوسیال دموکرات همچون فرانسه ی تسلیم ناپذیر به رهبری ژاک لوک ملانشون و حزب سوسیالیست فرانسه به رهبری  الیویه فور و رویزیونیست هایی که خود را کمونیست می نامند اما ایضا سوسیال دموکرات هستند همچون حزب کمونیست فرانسه به رهبری فابین روسل و نیز جریان های محیط سبز و چند اتحادیه ی کارگری می باشند.
 این ائتلاف گسترده اساسا علیه به قدرت رسیدن جریان فاشیستی تجمع ملی فرانسه شکل گرفت و در حدی که این حزب را عقب براند و اکثریت نسبی پارلمان را از آن خود کند موفق بود. اکثریت توده ی فرانسوی اعم از کارگر و خرده بورژوا و بورژوازی کوچک برای جلوگیری از به قدرت رسیدن فاشیست ها و بورژوا- امپریالیست ها نئولیبرال  به این جبهه رای دادند و همین امر سبب پیروزی آن گردید.
 اما این جبهه از احزاب و جریان های متضادی تشکیل شده است که در یک سر آن جریان های بورژوایی همچون فرانسه ی تسلیم ناپذیر و حزب سوسیالیست فرانسه و نیز احزاب سوسیال امپریالیستی همچون حزب کمونیست فرانسه( مرام این احزاب«سوسیالیسم دموکراتیک» است که بخشی از «شبه چپ» ایران نیز آن را در بوق و کرنا می کند!) قرار گرفته اند و در سر دیگر آن برخی جریان های چپ مبارز و انقلابی.
این که این جبهه با این بافت ناهمگون حتی در صورتی که به تنهایی تشکیل دولت دهد بتواند به گونه ای مثبت خواست هایی را که در مرحله ی کنونی توده های کارگر و زحمتکش فرانسه و از جمله مهاجرین این کشور دنبال آن هستند و حتی در سطحی کمتر وعده هایی را که داده است عملی کند امیدی واهی و پوچ است. تاریخچه ی پیشین این احزاب و برنامه و عمل آنها نشان داده است که هیچ کدام تره هم برای کارگران و زحمتکشان خرد نمی کنند و صرفا از آنها سیاهی لشکری برای یافتن جایگاهی در قدرت حاکم و گرفتن کرسی های پارلمان و پست های نان و آبدار دولتی و پیش بردن منافع خویش می سازند.
اما آنچه مضحک است برخورد«شبه چپ» فریبکار ایران به این ائتلاف است. در قاموس این«شبه چپ»اعم از رویزیونیست های توده ای و خروشچفیست های راه کارگری و سوسیال دموکرات های حزب کمونیست ایران، ترتسکیست ها و جریان های مارکسی، احزاب و سازمان های جبهه نوین مردمی، احزاب چپ (به مفهوم انقلابی آن) هستند و توانسته اند«بزرگترین و قدرتمندترین بلوک پارلمانی چپ در فرانسه» را تشکیل دهند. این دارودسته ها که جز فریب طبقه ی کارگر امری دیگری را دنبال نمی کنند، از امکان به قدرت رسیدن این جریان های بورژوایی که نام «سوسیالیست» و«کمونیست»را برخود نهاده اند با نام امکان«عروج چپ» به قدرت یاد می کنند و فکر می کنند که اگر مثلا احزابی سوسیال دموکرات مانند فرانسه ی تسلیم ناپذیر و یا احزاب بورژوا - امپریالیستی مانند حزب سوسیالیست به رهبری الیویه فور و یا حزب سوسیال امپریالیستی که نام حزب کمونیست بر خود نهاده است به قدرت دولتی دست یابند وعده هایی که اکنون برای جذب توده های کارگر و کارمند و فرهنگی و طبقات میانی می دهند عملی می کنند. حضرات فراموش کرده اند که امثال حزب بورژوا- امپریالیستی سوسیالیست به رهبری فرانسوا میتران سال ها قدرت دولتی را در دست داشت و نه در سیاست های داخلی و نه در سیاست های خارجی قدمی به نفع توده ها کارگر و زحمتکش بر نداشت و برعکس سیاست های طبقه ی بورژوا- امپریالیست حاکم را پیش برد. در واقع این احزاب «سوسیالیست» و «کمونیست» شکل دیگری از احزاب رویزیونیستی هستند که در کشورهایی همچون چین قدرت سیاسی را در دست دارند.
طبقه ی کارگر ایران باید این دوستان دروغین و حراف خود را بشناسد. آنها از«سوسیالیسم دموکراتیک» حرف می زنند و منظورشان در بهترین حالت همین«سوسیالیسم دموکراتیک»ی است که احزابی مانند فرانسه ی تسلیم ناپذیر و حزب سوسیالیست و یا حزب کمونیست یا در واقع رویزیونیست فرانسه دنبال می کنند. آرزوی آنها در نهایت همین دموکراسی سر ودم بریده ی بورژوایی و برقراری پارلمانی مانند این پارلمان هاست و اگر برخی از آنها از«شورا»ها به عنوان ارگان های قدرت یاد می کنند منظورشان شوراهایی است که در بهترین حالت لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی در آن نقش رهبری را داشته باشند و نه کارگران انقلابی.
بدون مبارزه ی مداوم با این جریان ها و افشای مواضع آنها در مورد مسائل گوناگون نمی توان آگاهی سیاسی طبقه ی کارگر ایران را افزایش داد و شرایط رهایی فکری این طبقه از این گونه جهان بینی های خرده بورژوایی و بورژوایی و پیروزی جهانبینی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی را فراهم کرد و بر این مبنا شرایط پایه گذاری یک حزب انقلابی کمونیست مائوئیستی را به وجود آورد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
27 تیرماه 1403

۱۴۰۳ تیر ۲۳, شنبه

بیانیه کانون صنفی معلمان ایران (تهران) در محکومیت صدور حکم اعدام برای شریفه محمدی

 

 
کانال شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران
بیانیه کانون صنفی معلمان ایران (تهران) در محکومیت صدور حکم اعدام برای شریفه محمدی
جنبش زن زندگی آزادی به عنوان یکی از مهمترین جنبش های تاریخ معاصر ایران واجد دستاوردهای مهمی بود که یکی از آنها پیشتازی زنان و دختران این سرزمین در صف مطالبه گری از حاکمیت است.
اینکه حاکمیت با همه تلاش‌ها و بسیج نیروهای اجتماعی، انتظامی و امنیتی خود، همچنان نتوانسته است، تا جنبش زنان ایران در پیگیری مطالبه حجاب اختیاری را متوقف کند، نشانه‌ای از افزایش قدرت زنان و دختران ایرانی در پیگیری مطالبات عمومی خود می باشد.
افزایش برخورد های امنیتی و قضایی با زنان فعال در حوزه‌های مختلف اجتماعی در ماه‌های اخیر از همین زاویه قابل درک و تحلیل است.
صدور احکام سنگین برای فعالان حقوق زنان در گیلان، بازداشت عاطفه رنگریز فعال حقوق زنان در سمنان و صدور حکم اعدام برای فعال کارگری شریفه محمدی از جمله این برخورد های امنیتی و قضایی بوده است.
کانون صنفی معلمان ایران(تهران) به عنوان یک تشکل صنفی/ مدنی در حوزه آموزش، بنا بر رسالت خود در دفاع از حقوق فعالان اجتماعی این سرزمین و در اعلام همبستگی با سایر نهادها و تشکل‌های صنفی/ مدنی، ضمن اعتراض به صدور حکم غیرانسانی و غیر عادلانه اعدام برای شریفه محمدی موارد زیر را به اطلاع معلمان، فعالان صنفی و مدنی و دیگر هموطنان می‌رساند:
۱.تشکل یابی و فعالیت در راستای مطالبات معیشتی و عمومی از حقوق بنیادین انسانی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر بر آن تاکید و تصریح شده است. در کنار آن، مقاوله نامه‌های سازمان جهانی کار که جمهوری اسلامی ایران هم آن را امضا کرده است، براین حق بنیادین تاکید دارد. لذا از نظر ما به عنوان یک تشکل صنفی صدور چنین حکمی برای یک فعال کارگری، تلاشی از جانب حاکمیت در جهت ایجاد هراس در جامعه برای جلوگیری از تلاش برای هرگونه سازماندهی جمعی است. از نظر ما شریفه محمدی کنشگری است که فعالیت‌هایش در راستای تحقق این حق بنیادین بوده است؛ مگر آن که در یک روند دادرسی عادلانه و با تشکیل دادگاهی علنی با حضور هیئت منصفه و وکلای متهم، خلاف این ادعا اثبات شود.
۲. برخوردهای امنیتی و قضایی با فعالین صنفی در طول چهار دهه گذشته همواره وجود داشته است. با این همه و باوجود صدور صدها سال احکام قضایی برای معلمان، کارگران، بازنشستگان و دانشجویان، مطالبه‌گری جنبش‌های اجتماعی هرگز متوقف نشده است. قطعا صدور حکم اعدام برای این فعال کارگری نیز نمی‌تواند خللی در عزم این جنبش‌ها در پیگیری مطالبات اجتماعی ایجاد کند. نشانه آن را می‌توان در همبستگی همه جانبه همه فعالان صنفی و مدنی و سیاسی و تشکل‌های معلمی، کارگری، حقوق زنان، بازنشستگان و دانشجویی در محکومیت صدور این حکم غیرانسانی دید.
۳. بازداشت فعالین صنفی، مدنی و سیاسی و صدور احکام قضایی سنگین که پس از جنبش مهسا/ ژینا شدت بیشتری یافته است، نمادی است از افزایش هر چه بیشتر شکاف میان مردم و حاکمیت که در سال‌های اخیر به اوج خود رسیده است. لغو احکام اعدام برای فعالین سیاسی و مدنی و به‌ویژه حکم اعدام شریفه محمدی و آزادی همه فعالین کارگری، صنفی و سیاسی و فعالان حقوق زنان، می‌تواند گامی اولیه از سوی حاکمیت برای ترمیم این شکاف باشد. امری که چشم‌انداز روشنی از آن به چشم نمی‌آید؛ اما ما به عنوان یک نهاد مدنی متعهد به مطالبه آن از حاکمیت هستیم.
کانون صنفی معلمان ایران(تهران) بار دیگر ضمن محکومیت صدور حکم اعدام برای فعال کارگری شریفه محمدی، اعلام می دارد، در پیگیری مطالبات به حق مردم ایران، همواره در کنار جنبش‌های مطالبه‌گر خواهیم بود، چرا که  این مسیر را مطمئن‌ترین و صحیح‌ترین مسیر فرایند دمکراسی خواهی در ایران می دانیم.
کانون صنفی معلمان ایران ( تهران(
۱۴۰۳/۰۴/۲۳

درباره شناخت(13)

 
درباره شناخت(13)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 یقین و تردید
تغییر و ثبات
پیش از این اشاره کردیم که تغییر مطلق به این معناست که همه چیزها در حال حرکت و تغییر و همواره در حال گذار از چیزی به چیزی دیگر، نفی کهنه و پیدایش نو هستند. این امر منشاء تغییرات مداوم دیدگاه های انسان و بنابراین ایجاد تردید است.
در مقابل ثبات نسبی به این معناست که هر چیز در عین تغییر مداوم، درجه ای از ثبات و هویت مستقل دارد که موجب می شود آن چیز، چیزی معین باشد و از ماهیت و کیفیات ویژه ای برخوردار باشد و به واسطه ی این ماهیت و کیفیات ویژه دارای قانونمندی ها و اشکال خاص حرکت خود بوده و بر این مبنا از اشیاء و پدیده های دیگر قابل تشخیص گردد. این امر منشاء یقین نسبی است.
لنین در یادداشت های فلسفی خود بر علم منطق هگل خود این دو وجه را چنین توضیح می دهد:
«به بیان دیگر، غیرضروری[غیر ذاتی]، ظاهری، سطحی بیشتر اوقات ناپدید می شود و برخلاف ذات[ماهیت] به گونه ای استوار باقی نمی ماند، محکم [برجای خود] نمی نشیند.»( جلد 38 انگلیسی، ص130، عبارات داخل قلاب از ماست).
ذات( ماهیت، کنه) و ظاهر( نمود، سطح) هر دو تغییر می کنند منتها ظاهر بی ثبات تر و تغییرات آن سریعتر و تندتر است اما برعکس ذات پایدارتر و تغییرات آن کندتر است. تغییرات
شیء یا پدیده نیز نخست عمدتا تدریجی و کمی است و سپس عمدتا جهشی و کیفی می شود. تغییرات کمی در پدیده شرایط پایداری نسبی ماهیت و کیفیت پدیده را موجب می گردد اما تغییرات کیفی پدیده را تغییر داده و آن را کیفیتا چیزی دیگر می گرداند.
مائو در مورد این دو نوع تغییر چنین می نویسد:
«همه پروسه ها را آغاز و انتهایی است؛ همه پروسه ها به ضد خود بدل می شوند. استواری همه پروسه ها نسبی است، درحالیکه تلون و بی ثباتی آنها که در تبدیل یک پروسه به پروسه دیگربیان می یابد، مطلق است.
حرکت هرشیئی یا پدیده در دوحالت صورت می پذیرد: در حالت سکون نسبی و در حالت تغییر آشکار. مبارزه بین دو عنصر متضاد در درون یک شیئی یا پدیده سبب پیدایش این دو نوع حرکت می شود. چنانچه پدیده ای در حالت اول حرکت باشد، تنها تغییر کمی (نه کیفی) در آن حاصل می شود که می توان آن را در سکون ظاهری مشاهده کرد. ولی چنانچه آن پدیده در حالت دوم حرکت باشد، تغییرات کمی حالت اول که به نقطه اوج خود رسیده اند، موجب تلاشی آن پدیده بمثابه یک وجود واحد می گردند و در نتیجه تغییر کیفی پدید می آید که به صورت تغییر آشکار تجلی می کند. وحدت، همبستگی، همپیوستگی، هماهنگی، تعادل، ثبات، رکود، سکون، استواری، موزونی، تراکم، کشش و غیره که ما در زندگی روزمره خود مشاهده می کنیم ، همه مظاهری از اشیاء و پدیده ها در حالت تغییر کمی هستند؛ در حالی که تلاشی وحدت یعنی اختلال در حالت همبستگی، همپیوستگی، هماهنگی، تعادل، ثبات، رکود، سکون، استواری، موزونی، تراکم، کشش و غیره و تغییر آنها به ضد خود همگی مظاهری از اشیاء و پدیده ها در حالت تغییر کیفی و گذار از یک پروسه به پروسه دیگر می باشند. اشیاء و پدیده ها دائماً در حال گذار از حالت اول به حالت دوم حرکت هستند و مبارزه اضداد که در هر دو حالت ادامه دارد، در حالت دوم به حل تضاد منجر می شود. بدین سبب است که ما می گوئیم وحدت اضداد مشروط ، موقتی و نسبی است، ولی مبارزه اضداد دافع یکدیگر مطلق است.»( درباره ی تضاد، منتخب آثار، جلد یک، 518-517)
دو انحراف اساسی در مساله ی یقین و تردید
دو انحراف در این دو حال پدید می آید:
انحراف نخست به تسلط مطلق یقین در شناخت تکیه می کند و به نفی حرکت و تغییر مطلق و بنابراین تحرک و نسبی بودن شناخت از مطلق جهان عینی می پردازد.
انحراف دوم صرفا بر تغییر مطلق تکیه می کند و در نتیجه به نفی هر گونه ثبات و سکون نسبی و بنابراین هر گونه شناختی و رواج شک و تردید در مورد توانایی انسان برای شناخت اشیاء  و پدیده ها می پردازد.  
انحراف نخست - دیدن ثبات نسبی و ندیدن تغییرمطلق
انحراف نخست دیدن ثبات نسبی و ندیدن تغییر مطلق در اشیاء و پدیده ها و بنابراین پدید آمدن مداوم تضادها، نفی وضعیت و موجودیت پیشین و بروز وضعیت و موجودیت تازه است. این امر موجب می شود که شناخت گرایش به ایستایی و انجماد و خشک شدن یافته و یا به آن تبدیل شود. به این ترتیب یقین مطلق و بازنبودن شناخت برای نفی کهنه و هماهنگ و جفت و جور شدن با تغییرات تازه، به نفی روندهای متضاد جاری که موجب حرکت پدیده و تغییرات می شود و بر این مبنا موجب حرکت تضادها در ذهن و کوشش برای حل آنها می شود، به نوعی کنش مکانیکی و دگماتیسم نظری پای می دهد که مانع پیشرفت و تکامل شناخت می گردد.
انحراف دوم- دیدن تغییر مطلق و ندیدن ثبات نسبی
انحراف دوم تنها به تغییر مطلق توجه دارد و منکر هر ثبات نسبی و بنابراین هر یقین نسبی در شناخت از پدیده می گردد. این امر موجب می شود که شناخت نتواند در درون تغییرات مداوم، ثبات نسبی و ماهیت نسبتا پایدار شی و یا پدیده و کیفیت ویژه ی آن را تشخیص دهد و از این رو در تبعیت از تغییرات مداوم دچار شک و تردیدی علاج ناشدنی می گردد. پذیرش تردید و شک به مثابه ی یک دیدگاه شناختی، موجب انحراف«نسبیت گرایی» و «شک باوری» است.
انگلس درباره ی هر دو جنبه ی فلسفه ی دیالکتیک یعنی تغییر مطلق و ثبات نسبی صحبت می کند:
«برای فلسفه ی دیالکتیک هیچ چیزی که یک بار برای همیشه مستقر و بدون قید و شرط و مقدس می باشد موجود نیست. این فلسفه بر همه چیز و در همه چیز مهر و نشان نابودی ناگزیر را مشاهده می کند و در مقابل آن چیزی جز فرایند پایان ناپذیر ظهور و زوال و صعود بی انتها از پست به عالی یاری ایستادگی ندارد. خود آن هم بازتاب ساده ی این فرایند در مغز اندیشنده است.
راست است که این فلسفه دارای جنبه ی محافظه کارانه نیز هست. بدین معنا که هر مرحله از تکامل شناخت و مناسبات اجتماعی را برای زمان و شرایط خود موجه می گرداند، نه بیش. محافظه کاری این شیوه ی دریافت، امری نسبی ولی جنبه ی انقلابی آن امریست مطلق- این است تنها مطلقی که فلسفه ی دیالکتیک آن را تصدیق می کند». (لودویک فوئرباخ- برگردان محمد پورهرمزان- بخش نخست هگل- ص 7)
دو گرایش محافظه کار و گرایش انقلابی
همواره دو امر است که یقین ما را به پرسش می کشاند و موجب گذار آن به تردید می شود. یکی اموری است که در حال کهنه شدن هستند و بنابراین باید کنار گذاشته شوند. در اینجا گرایشی به وجود می آید که تمایل به کنار گذاشتن دیدگاه های کهنه ندارد و می خواهد آنها را حفظ کند. این همان گرایش محافظه کاراست. در مقابل گرایشی وجود دارد که خواهان آن است که امور کهنه ای که دیگر با تکامل پدیده ها تطبیق نمی کنند نفی شده و کنار گذاشته شوند و به جای آن دیدگاه های نوین برقرار کند. این همان نفی انقلابی است.
وجه دوم اموری است که در حال پدید آمدن هستند و یا باید شناخته شوند. این امور نو هستند و تا شناخته شان ذهن ما باید یک روند شک و تردید را طی کند تا از تضادها شناخت به دست آورده و بر آنها مسلط گردد و آنها را جهت مقاصد و اهداف خویش به کار گیرد.
مائو به همین مساله ثبات و تغییر و گرایش های متضاد انحرافی که به وجود می آورد چنین اشاره می کند
«با این وجود، اغلب پیش می آید که فکر از واقعیت عقب می ماند؛ این ناشی از آن است که شناخت انسان درآن شرایط مختلف اجتماعی محدود می شود. ما در صفوف انقلابی خود علیه محافظه کاران افراطی مبارزه ‏می کنیم ، ‏زیرا فکر آنها نمی تواند مدام با وضع عینی تغییر یافته پیش رود؛ این درتاریخ همچون اپورتونیسم راست تظاهرکرده‏است. این افراد نمی بینند که مبارزه تضادهای پروسه عینی را به پیش رانده ‏است، ‏درحالی که شناخت آنها درهمان مرحله قدیمی ثابت مانده ‏است. این یکی از ویژگی های تفکرهمه محافظه کاران افراطی است. فکر آنها از پراتیک اجتماعی جدا شده ‏است. آنها نمی توانند در پیشاپیش ارابه جامعه حرکت کنند و هدایت اش نمایند ، ‏بلکه تنها به دنبال آن می دوند و از اینکه این قدر سریع به پیش می رود، ‏غرغرمی کنند و می کوشند آن را به عقب بکشانند و در جهت عکس منحرف سازند.
ما علیه قافیه بافآن « چپ » نیز مبارزه ‏می کنیم. فکر آنها از روی مراحل معین تکامل فرایندهای عینی می جهد؛ برخی ازآنها تصورات واهی خود را حقیقت می پندارند و برخی دیگر تلاش  می کنند تا قبل از موقع به آرمان هائی تحقق بخشند که تنها درآینده ‏می توانند تحقق یابند. آنها خود را از پراتیک جاری اکثریت مردم و ازواقعیات روز جدا می کنند و به این ترتیب در عمل به ماجراجویی می گرایند.» ( درباره ی پراتیک، مجموعه آثار، جلد یک، ص 469- 468، تاکیدها از ماست )
سوفسطایی گری
اساس اتکای سوفسطائیان به این سخن هراکلیت بود که«همه چیز در حال تغییر مداوم و شدن است» و «در یک رودخانه نمی توان دوبار شنا کرد».  
سوفسطاییان از این نظرات ماتریالیستی - دیالکتیکی استفاده کرده و می گفتند که با توجه به این که همه چیز در حال تغییر و جنبش و سیلان و شدن است هیچ چیز ثابت و پابرجا نیست و چون هر شی یا پدیده به همانسان که آن شی یا پدیده است شی یا پدیده ی دیگری نیز هست نمی توان به گونه ای قطعی و نهایی آن را شناخت زیرا به محض این که می خواهید شی و یا پدیده ای را بشناسید از یک سو آن شی یا پدیده تغییر یافته و چیز دیگری شده و از سوی دیگر شما تغییر یافته و چپز دیگری شده اید و همین فرایند همواره ادامه دارد و مانع از شناخت یقینی می شود.
نظرات اساسی سوفسطایی ها
این ها مشهورترین سخنان پروتاگوراس سوفیست است:
«انسان مقیاس همه چیز هاست. مقیاس هستی چیزهایی که هست و چگونه هست و مقیاس نیستی چیزهایی که نیست و چگونه نیست.»( فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد اول- یونان و روم، ص 123 و دوره ی آثار افلاطون، جلد سوم، ته ئه تتوس، ص 1377)
«هر چیز برای من چنان است که بر من نمودار می شود و برای تو چنان است که بر تو نمودار می گردد.»( افلاطون، ص 1377)
« زیرا من معتقدم که اعمالی که برای هر جامعه ی خاصی به نظر درست و پسندیده می آید برای آن جامعه چنین است مادامی که آنان چنین معتقد باشند»( کاپلستون، پیشین، ص107)
یا
« گوش فرا دار تا بگویم. گروهی بر آنند که هیچ چیز فی نفسه وجود ندارد و نمی توان برای چیزی صفت معین و معلوم قائل شد. بلکه چیزی که تو بزرگش می نامی می توان ثابت کرد که کوچک است و چیزی که سنگین می شماری می توان مبرهن ساخت که سبک است. همچنین است دیگر صفات.  زیرا چیزی را نمی توان یافت که خود فی نفسه باشد یا صفتی معین داشته باشند.» ( سقراط افلاطون در تشریح نظرات سوفسطاییان، افلاطون، ص1378)
« عقیده ی هر کس درباره ی چیزی دارد برای او حقیقت است»( همان، ص1404)
« برای هر کس و هر جامعه هر چیز همان است که او می پندارد.»( همان، ص 1402)
نظر گرگیاس سوفیست
« هیچ چیز وجود ندارد، اگر هم چیزی وجود داشته باشد، آن را نمی توان شناخت، اگر هم چیزی قابل شناخت باشد، قابل بیان برای دیگران نیست.»( مکتب های فلسفی از دوران باستان تا امروز، ترجمه و تالیف پرویز بابایی، ص 118)
شک گرایی
حکم اساسی شک گرایی این است:«هیچ چیز شناختنی نیست و همه چیز مشکوک است.»
«معرفت غیر ممکن است و ملاک حقیقت وجود ندارد.»( کاپلستون،پیشین، ص 476)
پیررون الیسی
«عقل انسانی نمی تواند درجوهر درونی اشیاء نفوذ کند(اشیاء در نگاه ما دریافت نشدنی(آکاتالیتا) هستند) ما تنها می توانیم بدانیم که اشیاء چگونه به نظر ما می آیند. اشیاء  واحد برای مردم مختلف متفاوت به نظر می آیند. و ما نمی توانیم بدانیم که کدام حق و درست است؛ در برابر هر قولی قول مخالفی می توانیم ارائه کنیم با دلایلی به همان اندازه معتبر. بنابراین ما نمی توانیم  درباره ی چیزی مطمئن باشیم و مرد خردمند از حکم قطعی و راسخ (ایچنین) خودداری می کند. بهتر است به جای اینکه بگوییم«این چنین است»بگوییم « به نظر من چنین می آید» یا« ممکن است چنین باشد.»( کاپلستون، پیشین، فصل38، شکاکان قدیم و آکادمی های متوسط و جدید، ص 374)
آرکریلاوس
« درباره ی هیچ چیز یقین ندارد حتی درباره ی این امر که درباره ی هیچ چیز یقین ندارد.»، و«هیچ تصوری که نتواند خطا و کذب باشد داده نشده است؛ هیچ یک از ادراکات حسی یا داده های حسی ما( صورت ذهنی برخاسته از حس) از خود دارای ضمانت اعتبار عینی نیست زیرا حتی وقتی داده ی حسی( صورت ذهنی ناشی از حس) به طور عینی خطا و کذب است ما می توانیم به طور یکسان احساس یک یقین شدید و قوی ذهنی بکنیم. بنابراین ما هرگز نمی توانیم یقین داشته باشیم.»( همان، ص476)
در دوران ما پسامدرن ها کمابیش همین نظرات نسبیت گرایانه را تکرار می کنند. آنها نیز حقیقت عینی و امکان توانایی انسان برای شناخت آن را انکار می کنند. آنها نیز تنها تکیه گاهشان ادراک حسی و تجارب جزیی است. آنها نیز به نفی هر گونه معیار عینی که از دیدگاه مارکسیسم عمل انسان است می پردازند.
 در بخش بعدی به نقد نظرات سوفسطاییان و شک گرایان می پردازیم.
م- دامون
خرداد 1403
یادداشت ها
1-    برای شرح بیشتری از نظرات سوفسطاییان و شک گرایان نگاه کنید به 1- تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد نخست، فلسفه یونان، برگردان محمد جواد مجتبوی، انتشارات سروش، چاپ چهارم1380، بخش های سوفسطاییان و شکاکان قدیم و... 2- افلاطون، مجموعه آثار، برگردان محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی 1366، جلد نخست - پروتاگوراس و جلد سوم- ته ئه تتوس و سوفیست،3- ارسطو، متافیزیک، برگردان محمد حسن لطفی، کتاب چهارم بخش های 4 و 5 و 6، مربوط به رد نظرات پروتاگوراس و سوفسطاییان از جانب ارسطو، 4- آ. ماکولسکی، تاریخ منطق، ترجمه فریدون شایان، نشر مرزبان، 1364، برای سوفسطائیان ص 70 - 75 و برای شک گرایان  شکاکان قدیم و مسائل منطقی، ص 262 – 272، 5- مکتب های فلسفی، ترجمه و تالیف، پرویز بابایی، موسسه انتشارات نگاه، سال1386، بخش های سوفسطاییان و شک گرایان.

۱۴۰۳ تیر ۱۹, سه‌شنبه

در مورد پایگاه طبقاتی رای دهنده گان به پزشکیان و شکاف درون خلق

 
 در مورد پایگاه طبقاتی آنها که به پزشکیان رای دادند
 و شرایطی که منجر به رای دادن آنها به اصلاح طلبان شد
 
یکی از مسائلی مهمی که در طول انتخابات ریاست جمهوری خامنه ای پدید آمد شکاف بین مخالفان حکومت و مبارزه بین دو بخش تحریم کننده گان و شرکت کننده گان در انتخابات خامنه ای بود. طبق آمار حکومتی  در دور نخست اکثریت شصت درصدی و در دور دوم اکثریت پنجاه درصدی انتخابات را تحریم کردند. در مقابل اگر رای دهنده گانی که به اصول گرایانی مانند قالیباف و جلیلی در دورهای اول و دوم رای دادند و در کل جزء پایه های اجتماعی حکومت به حساب می آیند و طبق آمار حکومت در هر کدام از دورهای اول و دوم حدود 13 درصد می باشند( در امر واقع و بدون تقلب این رای دهنده گان حدود 4 درصد و در بهترین حالت 6 تا 8 درصد هستند) کنار گذاریم رای دهنده گان به پزشکیان باقی می مانند که باز طبق آمار حکومتی  در دور نخست حدود 17 درصد و در دور دوم حدود 27 درصد از مجموع واجدین شرایط رای دادن بوده اند.
در این بخش باید دو دسته ی اصلی را از یکدیگر تمیز دهیم: یکم بخشی که عجالتا پایگاه اصلاح طلبان به شمار می آیند و با پذیرش حکومت مایل به اصلاحاتی در آن هستند که این بخش در بهترین حالت و در صورت پذیرش آمار حکومت همان رای دهنده گانی هستند که در دور نخست به پزشکیان رای دادند(یعنی کمی بیش از ده میلیون و حدود 17 درصد از مجموع واجدین شرایط - اگر این رقم را نه تقسیم بر سه بلکه حتی نصف کنیم رقمی حدود 9 درصد رای دهنده گان یعنی کمی بیش از 4 میلیون به دست می آید)؛ و بخش دیگر که حکومت را قبول ندارند و حتی بخش هایی از آنها در مبارزات پیشین و از جمله خیزش«زن، زندگی، آزادی» شرکت کرده اند اما با توجه به شرایط و اوضاع نابسامان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تصور کرده اند که ممکن است با آمدن پزشکیان امکانی برای تغییر(عمدتا اقتصادی) گشوده شود و یا حداقل وضع اقتصادی کنونی آنان بدتر از آنی که هست نشود. همچنین بخش دیگری در رای گیری دور دوم شرکت کردند که تنها می خواستند جلیلی انتخاب نشود و دیگر هیچ، و رای آنها بیشتر جنبه ی دفع شر بدتر و عمدتا جنبه ی سیاسی و فرهنگی داشته است. به این ترتیب سه دسته مزبور عبارتند از آنها که به تغییر وضعیت دل بسته اند و آنها که امید ثبات همین وضع کنونی را دارند و آنها که تنها می خواهند وضع بدتر نشود. تفکیک این بخش ها و بررسی سهم هر کدام امر دشواری است.
 آنچه بر آمد کلی این مجموعه است این است که بخش هایی هستند که هنوز امید دارند که اصلاح طلبان حکومتی بتوانند کاری کنند و یا حداقل آنها بدتر از اصول گرایان نیستند که جز ویرانی چیزی به بار نمی آورند. به بیان دیگر کمتر به تغییر و تحول از طریق گذار از این حکومت به یک حکومت دموکراتیک مردمی و یا از آن مهم تر به انقلاب و سرنگونی قهرآمیز حکومت فکر می کنند و بیشتر به تغییر از درون حکومت و یا حداقل ثبات وضعیت کنونی دل بسته اند. از نقطه نظر طبقاتی بیشتر این بخش ها از لایه های خرده بورژوازی مرفه و میانی هستند.
در مورد پایه ی طبقاتی اصلاح طلبان حکومتی می توان گفت که این پایه بیشتر در سرمایه داران کوچک و میانی صنعتی و تجاری عموما سنتی و مذهبی جای دارد که جای پایی در حکومت و با دسته های دیگر زد و بندهایی دارند و به نظر می رسد که بخش هایی از لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی به دنبال همین پایه کشیده می شوند.
لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی جزو نیروهای محرکه ی انقلاب دموکراتیک نوین ایران هستند و بدون اتحاد طبقه ی کارگر با آنها پیروزی انقلاب ممکن نیست.
هر چه گستره و نیروی طبقات انقلابی در مبارزه علیه ولایت فقیه بیشتر و اتحاد مستحکم تری زیر یک رهبری واحد انقلابی داشته باشند و بتوانند چشم اندازهای روشن تری از پیروزی ترسیم کنند این لایه ها که به نسبت جایگاه میانی و مرفه درجات گوناگونی از تردید و دودلی و تزلزل و نوسان خصلت اساسی شان است، بیشتر به سوی انقلاب گرایش یافته و یا به آن می پیوندند. و برعکس هر چه قدر گستره و نیروی این طبقات کمتر و اتحاد آنها ضعیف تر باشد و فاقد رهبری یک طبقه ی انقلابی باشند این لایه ها بیشتر به جریان هایی می پیوندد که می خواهند در چارچوب حکومت کنونی وضع خود را تغییر دهند.
 در مقاله ی  طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک چنین نوشتیم:      
«به طورکلی خرده بورژوازی به ویژه بخش های میانه و پایین آن می تواند متحد مطمئنی برای طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک (و زحمتکش ترین بخش آن متحد مطمئن طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی) باشد و رهبری طبقه کارگر را بپذیرد؛ به شرط آنکه طبقه کارگر آگاه، متحد و متشکل باشد، به وسیله ی حزب انقلابی خود رهبری شود و در پراتیک مبارزه طبقاتی نقش پیشرو و قدرتمند خود را ایفا کند. اما در صورتی که طبقه کارگر شرایط رهبری این طبقه (نبود حزب پیشتاز، سازمان های صنفی نظیر سندیکاها و اتحادیه های و سازمان یافتگی لازم اقتصادی و سیاسی) را نداشته باشد و این طبقه در طبقه کارگر قدرت لازم را برای رهبری نبیند، همواره امکان این هست که به دنبال بورژوازی ملی، شاخه های سنتی و عقب مانده بورژوازی تجاری و گاه جناح های امپریالیستی به راه بیفتد و رهبری آنان را بپذیرد.»(طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش چهارم، دموکراتیسم مترقی و انقلابی، قسمت دوم)
اما تا زمانی که طبقه ی کارگر رهبری انقلاب را در دست نگیرد - امری که بدون حزب کمونیست انقلابی این طبقه اساسا ممکن و مقدور نیست - و رهبری جنبش ها و خیزش های دموکراتیک در دستان رهبری های بورژوایی و یا همچون وضع کنونی عمدتا جنبه ی خودبه خودی داشته باشد یعنی تا حدود زیادی بدون رهبری مشخصی باشد که خط و مشی و تئوری معینی راهنمای وی بوده و به اندازه ی کافی استحکام یافته و مطمئن به پیش برود، این لایه ها عموما بین اصلاح و تحول و یا تحول مسالمت آمیز و انقلاب قهرآمیز سرگردانند.(1)
البته در مورد این لایه ها و اساسا خرده بورژوازی نمی توان در شرایط کنونی حکم قطعی و نهایی برای تمامی کشور داد. برای نمونه اکثریت لایه های خرده بورژوازی در بلوچستان و کردستان و یا خلق عرب خوزستان اتحاد معینی با لایه های تهیدست این طبقه و کارگران و زحمتکشان در این مناطق داشته و این طبقات همراه یکدیگر در هر دو دوره ی انتخابات اخیر، یک اتحاد مستحکم ملی را در مقابل ارتجاع حاکم به نمایش گذاشتند. به همین ترتیب در برخی از استان ها، لایه های این طبقه به دلیل وجود دلائلی مانند سرکوب های متوالی حکومت و قربانی دادن های فراوان جنبش بیشتر به تغییر فکر می کنند تا  به اصلاح؛ با این همه بیشتر لایه های میانی و و مرفه این طبقه هستند که در بیشتر نقاط ایران خواه از دیدگاه مثبت و بهتر شدن وضعیت و خواه از دیدگاه منفی یعنی بدتر نشدن وضعیت به کاندیدای اصلاح طلبان رای دادند.(2)
پرسش این است که چرا این لایه ها در دوران کنونی به دنبال اصلاح طلبان افتادند؟ پاسخ این امر جدا از ویژه گی های طبقاتی خود این لایه ها، به شرایط عام نیروهای پیش برنده جنبش سرنگونی و شرایط خاص کنونی مربوط است.
مشخصه های اساسی شرایط کنونی کدام اند؟ این مشخصه ها  از یک سو سرکوب خونین خیزش دموکراتیک مهسا از جانب حکومت و تداوم این سرکوب در اشکال لشکرکشی به خیابان و نیز افزایش بازداشت مبارزین پیشرو و صدور احکام اعدام برای فعالیت های عادی صنفی و یا سیاسی و بنابراین تلاش برای خاموش کردن جنبش خلق و همچنین عقب نشینی نسبی جنبش دموکراتیک از خیابان است و از سوی دیگر تداوم جنبش های خلقی در مبارزات سیاسی و جنگ تک به تک زنان در خیابان ها و همچنین مبارزات اقتصادی و تا حدودی سیاسی کارگران و فرهنگیان و بازنشسته ها و...
شرایط عام نیروهای پیش برنده جنبش کدام اند؟ این شرایط در حالی که نشاندهنده ی شور و شوق ستایش انگیز و نیروی فراوان و مهار نشدنی برای تداوم خیزش«زن، زندگی، آزادی» و تلاش بی وقفه برای ایجاد یک رهبری مبارز و متشکل و متحد برای جنبش است اما دارای ضعف ها و کمبودهایی بوده و هست. از جمله این که در طول دو سال گذشته روندهای جاری نه به سوی متحد شدن این رهبری مبارز و از جمله شوراها و سندیکاهای کارگری و یا جریان های سیاسی بلکه تا حدودی برعکس بوده است. یعنی ما در کنار شور و شوق بی پایان و تلاش برای پیشبرد جنبش خلق شاهد متحد شدن و یا در یک راستا قرار گرفتن تشکل های پیشرو و سازماندهنده ی بخش های گوناگون نبوده و برعکس تا حدودی شاهد گسست های پی در پی و یا شکاف هایی میان این بخش ها بوده ایم.
برای نمونه در طول جنبش ژینا 20 تشکل کارگری یک منشور 12 ماده ای انتشار دادند که اتحاد تشکل هایی از میان آنان برانگیزانده ی امید در جنبش به دلیل برداشتن گامی در اتحاد نسبی بخش هایی از طبقه ی کارگر صنعتی ایران بود. اما پس از آن، شاکله ی اصلی این تشکل ها که استوار به جنبش عینی طبقه ی کارگر بودند نتوانست به اتحاد خود ادامه دهد و تقریبا چند پاره شد. از این رو نه امکان تغییر و تکامل منشور و رفع اشتباهات و نارسایی ها و کمبودهای آن فراهم شد و نه امکان گسترش تشکل هایی که پیرامون آن گرد آمده بودند. اکنون وضع به گونه ای است که این تشکل ها یا هر کدام مستقل بیانیه می دهند و یا این که هر کدام با دسته ای مرتبط شده و با همان دسته اطلاعیه و بیانیه می دهند و بنابراین آن اتحاد نسبی که می توانست و باید گام نخستین برای ایجاد سازماندهی گسترده تر در میان طبقه ی کارگر باشد تا حدودی تضعیف شد. البته در ایجاد چنین وضعیتی سرکوب و توطئه های حکومت نقش داشته است اما وضع درونی خود نیروهای رهبری کننده ی کارگران و نیز برخی گروه های جانبی به اصطلاح کارگری که ادعای هواداری از طبقه ی کارگر را داشته اما جز جریان هایی تفرقه افکن و اکونومیست بیش نبوده و نیستند موثر بوده است. وضع کلی مزبور تنها مربوط به طبقه ی کارگر نبوده بلکه به دیگر لایه ها از جمله فرهنگیان نیز مربوط می باشد.
بر این مبنا به نظر می رسد که یکی از علل مهمی که می توانست موجب این شده باشد که این لایه ها امید به تغییر از طریق مبارزات تحول طلبانه را از دست بدهند همین ضعف های کنونی جنبش است.
باید توجه کرد که برخی از اصلاح طلبان حکومتی مزورانه و سالوسانه از این ضعف ها تا توانستند استفاده کردند. آنها عقب نشینی جنبش از خیابان را دلیلی بر بیفایده و بی نتیجه بودن مبارزات برای سرنگونی قلمداد کردند و در عین حال ضعف ها و کمبودهای جنبش به ویژه در مساله ی رهبری و اتحاد طبقاتی را به عنوان ناشدنی بودن ایجاد رهبری و اتحاد طبقاتی به شمار آوردند. البته آنها در این خصوص بیشتر شکست پروژه ی امپریالیستی سلطنت طلبان و برخی جریان ها و افراد همسو با آنها را ملاک گرفتند، اما روشن است که حملات آنها تنها متوجه سلطنت طلبان که ربطی به طبقات اصلی خلقی در جنبش های ده ساله اخیر نداشته اند، نبوده بلکه اساسا متوجه رهبری های مبارزات داخل کشور از جمله کارگران و فرهنگیان و دانشجویان و زنان و دیگر طبقات خلقی بوده است.
از آنچه آمد می توان این نتیجه را گرفت که نخستین گام ها در اتحاد خلق و عدم گسست در آن یکی تامین رهبری یک طبقه ی انقلابی بر جنبش دموکراتیک است تا بتواند آن را به پیروزی نهایی برساند و دوم ایجاد جبهه ی متحدی از تمامی طبقات خلقی برای سرنگونی حکومت ولایت فقیه می باشد.
در شرایط کنونی جامعه این پیشروترین عناصر طبقه ی کارگر و نیز انقلابیون کمونیست هوادار این طبقه هستند که می توانند با تلاش مداوم خود در دفع و طرد جریان«شبه چپ» و اکونومیستی و رویزیونیستی از یک سو و تلاش برای حفظ و ارتقاء هسته ی مرکزی تشکل های کارگری چنین کاری را انجام دهند و شرایط را برای وحدت جنبش کارگری و کمونیسم و برپایی یک حزب کمونیست انقلابی هموار سازند. حزبی که انقلاب دموکراتیک نوین را پیش برد جمهوری دموکراتیک خلق ایران را ایجاد کند و به سوی انقلاب سوسیالیستی پیش رود.  
هرمز دامان
20 تیرماه 1403
یادداشت
1- برای شرح مفصلی از بافت این طبقه و دیدگاه های آن نگاه کنید به همان نوشته، بخش چهارم، قسمت های اول و دوم.
2- همچنین باید بین این لایه ها و طیفی که اساسا نسبت به مسائل جامعه بی تفاوت هستند فرق گذاشت. طیف مذکور رگه ای در تمامی طبقات و البته به نسبت های متفاوت دارد. برای این طیف فرقی نمی کند که کی می آید و کی می رود. سیاست آنها این است« آسته برو آسته بیا که گربه شاخت نزنه»! آنها خواه آسمان صاف و خواه گرفته و توفانی باشد دنبال زندگی عادی خود بوده و راه خود را می روند و با هزاران غرش آسمان و لرزش زمین نیز شیوه تفکر و زندگی خود را تعییر نمی دهند.     

۱۴۰۳ تیر ۱۶, شنبه

پیروزی جنبش تحریم در دور دوم انتخابات خامنه ای

 
دور دوم انتخابات ریاست جمهوری 1403 و پیروزی جنبش تحریم
 
دور دوم انتخابات خامنه ای و تقلبی دیگر
بر طبق اعلام وزارت کشور در دور دوم انتخابات تعداد 30538179 رای به صندوق ریخته شده است که سهم  پزشکیان 16384403 و سهم جلیلی نیز 13538179 و بقیه آرای باطله بوده است. رای های ریخته شده به صندوق 49.8 درصد از مجموع واجدین شرایط رای دادن بوده است.
در این که این ارقام دستکاری شده و تقلبی است تردیدی نمی توان روا داشت. طبق این آمار10 درصد بیشتر از واجدین شرایط دور نخست و حدود 25 درصد بیشتر از رای دهنده گان دور نخست که 24 میلیون و535 هزار و 185 رای اعلام شد و البته آرای باطله ی آن نیز بیشتر بود، بر رای دهنده گان در دور دوم افزوده شده است در حالی که آمار رای پزشکیان در دور نخست و نوع فضای جامعه نشان نمی داد که مثلا به یک باره دور بر 6 یا 7 میلیون نفر بیشتر در دور دوم شرکت کنند و به وی رای دهند. از سوی دیگر مشاهدات میدانی توده ها نیز گواه بر این بوده که تغییر محسوسی در میزان رای دهنده گان در دور دوم نسبت به دور اول مشاهده نشده و اغلب مراکز اخذ رای همچون دور نخست خالی از رای دهنده گان بوده است. در عین حال در بلوچستان و کردستان و آذربایجان غربی نیز این امکان که میزان رای دهنده گان بلوچ و کرد بالاتر رفته باشد کمتر قابل تصور است. زیرا از نظر خلق های بلوچ و کرد تغییری رخ نداده است که آنان که دور اول را تحریم کردند، در بین دور اول و دور دوم نظرشان را تغییر داده باشند و در رای گیری شرکت کرده باشند. این امر در مورد استان هایی مانند خوزستان نیز راست در می آید که قطب صنعتی کشور و نیز محل زندگی خلق عرب است و در دور اول جزو مناطقی بوده است کمترین میزان رای را داشته اند. در مورد تهران نیز با وجود این که ممکن بود بر آراء پزشکیان افزوده گردد اما این میزان نمی توانست از درصد معینی بیشتر باشد.
در مجموع به نظر می رسد که آمار واقعی در بهترین حالت چیزی بین نصف و یک سوم رقم اعلام شده باشد. یعنی بین ده تا پانزده میلیون رای دهنده در این انتخابات شرکت کرده اند که سهم اصول گرایان بین 4 تا 7 و سهم اصلاح طلبان بین 6 تا 8 میلیون بوده باشد.
این تغییر عدد را باید بر مبنای توصیه ی خامنه ای دانست که هنگام ریختن رای به صندوق، پیام داد که گفته شده است که در دور دوم مردم شور و شوق بیشتری پیدا کرده اند و عده ی بیشتری می خواهند رای دهند و وزارت کشور نیز بر طبق پیام وی عمل کرد.
همچنین می توان مطمئن بود که در این تقلب اصلاح طلبان حکومتی سهم معینی داشته اند و به همیاری اصول گرایان حاکم برخاسته و مشترکا امر دستکاری و تقلب را صورت داده باشند.
جنبش تحریم پیروز انتخابات دور دوم
اگر رقم نزدیک به واقعی یعنی بین ده تا پانزده میلیون رای دهنده را در نظر گیریم بین 75 تا 80 درصد جامعه در رای گیری شرکت نکرده و انتخابات را تحریم کردند و اگر ارقام وزارت کشور را در نظر گیریم بیش از 50 درصد جامعه شرکت نکردند. این رقم نیز نه تنها از کل رای دو کاندید که مجموعا به 50 درصد نرسیده اند بیشتر است بلکه اگر این نسبت را نسبت به هر دو جناح اصول گرایان و اصلاح طلبان حکومتی در نظر گیریم آن دو هر یک حدود 25 درصد آرا را داشته اند در حالی که جنبش تحریم 50 درصد آرا را داشته است یعنی دو برابر هر یک از آنها. این میان البته نسبت دو برابر بودن تحریمیان نسبت به رای دهنده گان به اصلاح طلبان حکومتی مهم تر است و نشان از ناتوانی اصلاح طلبان در شکست دادن جنبش تحریم و میزان بُرد آنها در جامعه با این همه تریبونی که به آنها دادند برای اینکه میزان مشارکت را بالا ببرند، دارد. به این ترتیب و حتی با این آمار تقلبی، جنبش تحریم برنده ی واقعی انتخابات خامنه ای بوده است.  
در کل جنبش تحریم توانست دو نیروی متحد در برابر خود یعنی اصول گرایان و اصلاح طلبان حکومتی خیانت پیشه را که در شکست جنبش تحریم یعنی جنبشی که خود ادامه و شکل تغییر یافته و یا شکل دیگری از مبارزه ی جنبش های پیشین توده ای به ویژه خیزش«زن، زندگی، آزادی» بوده است با یکدیگر متحد شده بودند، شکست دهد.
انتخاب پزشکیان
در بخشی از بیانیه ی خود با نام انتخابات ریاست جمهوری 1403 پیروزی جنبش تحریم و ننگ بزرگ برای خامنه ای و حکومت ولایت فقیه  در 9 تیر 1403چنین نوشتیم:
«در مورد پذیرش کاندید شدن پزشکیان از جانب خامنه ای و دم و دستگاه رهبری گمانه اصلی همان است که تا کنون بوده است. یعنی خامنه ای و دفتر رهبری اجازه کاندید شدن پزشکیان را دادند برای این که فضای حاکم بر جامعه را که نفرت از حکومت پس از سرکوب های خونین خیزش ژینا بود به نفع خویش و به اصطلاح «آشتی» مردم با حکومت تغییر دهند. بر طبق این گمانه که ما هم آن را طرح کرده بودیم نظر خامنه ای و سپاه روی جنایتکارانی مانند قالیباف بود که بتوانند دوران جانشینی را مدیریت کنند و پیش برند. این امر به دلیل تحریم گسترده انتخابات تحقق نیافت ... گمان دیگری که البته در حال حاضر ضعیف است می تواند طرح باشد و آن این است که نظر خامنه ای این بوده و یا این شده که برای دوره ای عقب نشینی کرده و ریاست جمهوری را به اصلاح طلبان حکومتی و البته فردی از آنها که بیشتر اصول گرا است تا اصلاح طلب و بیشتر پیروی وی است تا اصلاح طلبان، واگذار کند تا شاید بتواند این شکاف هولناک بین توده ها و حکومت ولایت فقیه اش را چاره ای بیندیشد. این را فرایند و نتیجه ی مرحله ی دوم انتخابات ریاست جمهوری روشن می کند
در این که خامنه ای می توانست انتخابات را بدون پزشکیان برگزار کند، در اینکه می توانست در همان دور نخست بخواهد کاندیداهای اصول گرا به نفع قالیباف و یا جلیلی کنار روند و در این که تقلب کند و در همان مرحله ی نخست رای قالیباف را بیشتر کند و یا این که در مرحله ی دوم جلیلی را رئیس جمهور کند تردیدی نیست. این کارها گرچه عواقب وخیمی خواه در جامعه و میان توده ها و خواه در پایگاه اجتماعی اصول گرایان داشت و تضادها را میان باندهای گوناگون و نیز میان این باندها و خامنه ای و نیز میان توده ها و کل حاکمیت تشدید می کرد، همه تا حدود زیادی شدنی بود. همه ی امور در دست خامنه ای و جریان مسلط بر سپاه و بسیج بود و می توانستند این کار را انجام دهند.
اما خامنه ای چنین نکرد و اجازه داد که پزشکیان که در واقع رای اش هم بیشتر بود انتخاب شود. این یک عقب نشینی عجالتا تاکتیکی برای بیشتر شکست نخوردن از یک سو و تلاش برای به عقب راندن جنبش توده ای از سوی دیگر بود.
 ما در اعلامیه های گذشته اغلب به این مساله اشاره کردیم که اصلاح طلبان حکومتی در سرکوب جنبش خلق در رکاب خامنه ای درآمده اند. این اصل اساسی هدایت کننده ی آنها در این مقطع است و همین اصل هدایت گر آنهاست که موجب همکاری خامنه ای با آنها گردیده است. اگر اصلاح طلبان حکومتی چنین اصلی را راهنمای خود قرار نمی دادند و بر آنچه مثلا در 1376 می گفتند( اصول معطل مانده ی حقوق ملت در قانون اساسی یعنی آزادی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، محدود کردن اختیارات ولی فقیه و شورای نگهبان و برجسته کردن نقش نظارتی مجلس خبره گان بر ولی فقیه، جمع کردن بساط تشکلات موازی اداری، نظامی و امنیتی و ...) تاکید می کردند خامنه ای با آنها وارد همکاری نمی شد. در حال حاضر هدف اساسی هر دو جناح  اصول گرا و اصلاح طلب حکومتی غلبه بر جنبش توده ای در حال گسترش و رشد و غلبه بر آن خشم و نفرت عمیقی از حکومت است که توده ها را فرا گرفته است. همین امر است که امکان همکاری بین این دو جناح را فراهم کرده است.
مساله ی تحریم ها
جز این، آنها فکر می کنند توانایی راه های غلبه بر مشکلات را دارند و به ویژه مساله ی مرکزی را رفع تحریم ها قرار داده اند. یعنی برقراری رابطه با آمریکا و غرب.
شاید این موردی است که خامنه ای دنبال آن بوده و شاید ترجیح داده که اگر قرار است سازشی با غرب صورت گیرد این کار از طریق نیروهایی غیر از خودش و اصول گرایان انجام گیرد تا آن به اصطلاح چهره ای که از خود خواه در میان حزب اللهی ها و سپاهی ها و بسیجی ها و خواه در منطقه در لبنان و یمن و ...تصویر کرده است مخدوش نشود. شاید اگر این امر را با مذاکرات پنهانی با آمریکا از یک سو و فشارهای وارد شده به حکومت از سوی کشورهای آمریکا و اروپای غربی از سوی دیگر در نظر گیریم بیشتر برجسته شود.
اگر خامنه ای بیشتر از این عقب نشینی کند و به سوی برخی تغییرات در داخل مثلا آزادی پوشش پیش رود، امری که در حال حاضر ضعیف است اما احتمال آن به شرط کنترل آن در همان حد خواست آزادی پوشش و نه بیشتر از آن، منتفی نیست، آن گاه خود مجری گونه ای شبه اصلاحات از گونه ی اصلاحات در عربستان سعودی شده است؛ یعنی آنچه همواره از آن در گریز بوده و علیه آن موضع گرفته است.
جنبش توده ها فراتر و ژرف تر از تصور خامنه ای و اصلاح طلبان حکومتی
اگر ما فرض را بر عقب نشینی موقت در برخی امور از جانب خامنه ای و نیز های و هوی اصلاح طلبان حکومتی در مورد «بدتر نشدن اوضاع» قرار دهیم، آن گاه در بهترین حالت سیاست آنها این خواهد بود که بیشتر بستانند تا بدهند. به عبارت دیگر آنها خواهان خاموش کردن و پایان دادن یک جنبش توده ای بزرگ هستند که رو به تغییر حکومت استبداد مذهبی به حکومت دموکراتیک سکولار داشت.
پزشکیان و به همراه اش اصلاح طلبان حکومتی نیز با این خواست هایی که پیش گذاشتند به احتمال بسیار زیاد به جای رئیس جمهور و مخالفان اصول گرایان حاکم، جز مشاوران خامنه ای نخواهند شد. آنان به سرعت آنچه را در این انتخابات رشته بودند، پنبه شده خواهند دید و به احتمال سرنوشتی بدتر از آنچه روحانی داشت خواهند داشت.
اما یک جنبش دموکراتیک بزرگ را که ریشه ای 40 ساله و بلکه 120 ساله دارد نمی توان با مشتی عدد و رقم سرهم کردن یا در زیر سایه ی تبلیغات انتخاباتی و انتخاب شدن یک رئیس جمهور«اصلاح طلب» قراردادن آن، شکست داد. این جنبش متکی به خواست های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی طبقه ی کارگر، کشاورز، پیشه وران و کسبه و لایه های تحصیل کرده و متخصص(وکلا، استادان دانشگاه، پزشکان و مهندسین) و هنرمندان و ورزشکاران، زنان، دانشجویان و جوانان، خلق های زیرستم بلوچ و کرد و عرب و ترک و اقلیت های مذهبی است و بسیار ژرف تر از آنی است که در تصور حاکمان و اصلاح طلبان حکومتی می گنجد. خواست این جنبش در مرحله ی کنونی آن برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری کارگران و کشاورزان است و تا زمان برقراری آن ادامه خواهد یافت.   
اکنون برای جنبش فرقی نمی کند که کدام جناح تمامی قدرت و یا بخشی از قدرت را در دست دارد. جنبش خواهان تحقق بخشیدن به خواست های خود است و در این جهت پیش خواهد رفت. به یاد آوریم که جنبش های 96 و 98 که دارای گستردگی و ژرفای بسیار بودند در زمان حکومت روحانی رخ داد.
دیر یا زود اکثریت آنها که اکنون به امید تغییراتی به پزشکیان رای دادند پشیمان خواهند شد و دوباره به جنبش انقلابی - دموکراتیک نوین ایران خواهند پیوست. افشاگری نیروهای جنبش و انقلاب از اقدامات اصلاح طلبان حکومتی و تجارب خود آنها این فرایند را سرعت خواهد بخشید. 
این جنبش راه خود را پیش خواهد رفت. شکل عمده ی کنونی مبارزه آن، تحریم بود و با پایان یافتن شکل تحریم مبارزه شکل های دیگر مبارزه عمده خواهد شد. آنها که به امید تغییراتی مثبت و یا حتی بدتر نشدن وضعیت به پزشکیان رای دادند باید هوشیار باشند که در مقابل این شکل های مبارزه همچون آنها که می خواهند ترمز حرکت جنبش و جامعه را بکشند، موضع نگیرند! نگویند که به پزشکیان فرصت دهید!
پزشکیان از درون همین حکومت است. پنجاه سال و از نوجوانی در این حکومت بوده است و توده های ما به تجربه دریافته اند که مشکل است کسی پنجاه سال در این حکومت بوده باشد و درون گرگ های حاکم تحلیل نرفته و به بقای خود ادامه داده باشد! مشکل است که کسی این همه جنایت و سرکوب و دزدی و اختلاس و فساد را دیده باشد و نه تنها در مقابل آن سکوت کرده باشد بلکه کمابیش با آن همراه شده باشد و با این همه هوادار مردم بوده باشد! وی و اصلاح طلبان حکومتی به زودی در مقابل خواست های به حق توده های مردم و در راس شان کارگران و کشاورزان و زنان و جوانان و ملیت های زیر ستم خواهند ایستاد. رای دهنده گان به پزشکیان باید به هوش باشند که نه تنها در مقابل امواج خواست های این طبقات و ملیت ها و گروه های اجتماعی قرار نگیرند بلکه خود را نیز در میان آنها جا داده و صف خلق را به گسترده ترین شکل ممکن برسانند.     
گروه مائوئیستی راه
سرخ ایران
16 تیرماه 1403