۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۴, شنبه

هیاهوی ارتجاعی امپریالیست ها و سپاه پاسداران


     هیاهوی ارتجاعی امپریالیست ها و سپاه پاسداران

اخیرا ترامپ رئیس جمهوری آمریکا در دستوری سپاه پاسداران ایران را تروریست خوانده است. این امر ظاهر تبعات سیاسی - اقتصادی معینی برای جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران و شعب آن همچون سپاه قدس دارد. در واکنشی متقابل، سران سپاه نیز برای امپریالیستهای آمریکایی  خط و نشان کشیده و مشتی های و هوی چاشنی آن کرده اند.
آمریکایی ها نکته تازه ای را درباره سپاه پاسداران بیان نکرده اند. در واقع سپاه از همان آغاز درست شدنش، بخشی از کارش، خواه در داخل کشور و خواه در بیرون از آن، تروریسم بوده و هست. ترور بسیاری از مبارزین انقلابی کمونیست، دموکرات و نیز دیگر مخالفین نظام حاکم در جریان انقلاب 57- 60 و پس از آن، در داخل و سپس بیرون کشور و همچنین سازمان دادن عملیات هایی تروریستی با کمک حزب الله لبنان و دیگر گروههای همسو، در چارچوب تضاد  سپاه پاسداران با برخی کشورها از جمله آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی و بالاخره این چند ساله اخیر دخالت ها در عراق، سوریه، یمن و سازمان دادن گروههایی شبه نظامی در خدمت خود در افغانستان، پاکستان، یمن، همه و همه نشانگر تروریستی بودن این نیروی نظامی دولتی بوده و هست. نیرویی که حاضر است همه و هر گونه فشاری را به طبقه کارگر و زحمتکشان کشور وارد کند، اما با انواع و اقسام ترورهای مبارزین و دخالت های ماجراجویانه در کشورهای دیگر، از بقای حکومتی مستبد، مرتجع،  گند زده و متعفن  دفاع نماید.
 از آن سوی، داد و قال آمریکا در مورد سپاه مانند آن دزدی است که فریاد دزد را بگیرید را سر داده بود. با این  تفاوت که در آن حکایت تنها یک دزد وجود داشت و در واقعیت مورد بحث ما، دزدان نه چندان کم شمار!
 امپریالیسم آمریکا به همراه امپریالیسم جهانی غرب و روسیه شرقی قداره بندان و دزدان جهان هستند که تمامی کشورهای زیر سلطه را ملک طلق خود دانسته و گویا اگر در کشوری تقی به توقی بخورد، منافع آنها در آن کشور به خطر افتاده و حضرات برای حفظ منافع خود باید لشکرهای زمینی و هوایی و دریایی خود را راه بیاندازند طرف آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و کشتار و خون راه بیاندازند تا منافع متعفن مشتی سرمایه دار را حفظ کنند. کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نه تنها دو جنگ خانمان سوز جهانی بر پا کرده اند و میلیونها انسان را به کام مرگ سوق داده اند، بلکه نقش اصلی را در ترور و سرکوب مبارزان کمونیست، دموکرات های انقلابی و حتی لیبرال در کشورهای زیر سلطه (گاه حتی برخی مخالفان سیاسی شان در کشورهایی امپریالیستی غرب نیز) و تلاش برای به شکست کشاندن انقلابات بورژوا- دموکراتیک و سوسیالیستی این کشورها داشته اند. در دو دهه اخیر، آنها به لشکرکشی به کشورهایی همچون افغانستان وعراق دست زده اند، انقلابات مردمی کشورهای لیبی و سوریه را سرکوب کرده اند و انقلابات مصر و تونس را به کجراه برده و مردم زحمتکش این کشورها را دچار یاس و حرمان کرده اند.
ماجراجویی و شکست، ماجراجویی و باز هم شکست و این منطق امپریالیست هاست و همین گونه ادامه می یابد تا روزی که بساط امپریالیستها به وسیله توده های کارگر و زحمتکش  از روی کره زمین برچیده شود.( نقل به معنی از مائو)  
آنچه که در این میان مهم است، این است که این دوتا، یعنی هم امپریالیسم آمریکا و هم سپاه پاسداران، علیرغم تضادهایی که با یکدیگر داشته اند، تضادهایی که در نقاطی تا حدودی شدت یافته است، اما تا همین اواخر سرشان در آخور یکدیگر بوده و علیرغم دشنامهای ظاهری و جنگ های زرگری، هوای همدیگر را تا آنجا که ممکن بوده و از هر نظری به ویژه سیاسی و اقتصادی داشته اند.
سیاست
 نگاهی به روابط متقابل امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی نشان می دهد که حضرات امپریالیستها تا جایی که توانسته اند سپاه پاسداران را نظر سیاسی و نظامی پشتیبانی کرده اند و هیچ کجا نگذاشته اند که ککی به تنش بنشیند. و این علیرغم تمامی جار وجنجالهایی بوده است که اینها علیه یکدیگر هر از چند گاهی به راه انداخته اند.
عراق و سوریه را به عنوان نمونه نگاه کنیم: در عراق پس از لشکر کشی امپریالیستها، فعالیتهای سپاه پاسداران در عراق آغاز شد.
امپریالیستها مانع فعالیت های آنها نشدند؛
آنها مانع شکل گیری حشدالشعبی در عراق نگردیدند؛
آنها مانع نقش مخرب سپاه در ایجاد تضاد بین شیعه و سنی در عراق و از هم پاشیدن وحدت خلق عراق مقابل امپریالیستها نشدند؛
 آنها مانع همکاری سپاه و حشدالشعبی در سرکوب خلق کرد عراق نگردیدند؛
 روند جلوگیری نکردن و نگذاشتن مانع در مقابل این گونه اقدامات سپاه، که در مجموع با منافع امپریالیستها در یک راستا قرار می گیرد و یا حتی  پنهان و آشکار پشتیبانی کردن از آنها، ادامه یافته است
در مجموع، سپاه قدس بدون مانع  اساسی و جدی در عراق، کارهای خود را در ضربه زدن به وحدت ملت عراق پیش برد تا جایی که اکنون جز نفرت در میان مردم عراق چیز دیگری نصیبش نشده است.
 و اما اکنون که سیاست امپریالیستها در مورد ایران تا حدودی تغییر کرده است، سیاست های دولت عراق نیز هماهنگ با آنها نسبت به سپاه قدس و ایران تغییر کرده است.
به این ترتیب ظاهر نقش سپاه پاسداران و قدس بیش از آنکه فعالیت جهت سرکوب داعش در عراق باشد، صرف کنترل و سرکوب جنبش ضد امپریالیستی و ضد حاکمیت امپریالیستی در عراق گردیده است. و این درست آن نقش مهمی است که سپاه در چارچوب نیات و مقاصد امپریالیستها انجام داده است.
و درست به همین دلیل است که اگر امپریالیستها سپاه را  روی سرشان بگذارند و حلوا و حلوا کنند، ایرادی به آنها وارد نیست!
 سوریه را در نظر بگیریم:
 چرا امپریالیستها و اسرائیل مانع دخالت سپاه پاسداران در کشور سوریه نشدند؟
آیا این گونه نیست که هدف امپریالیستها بیش از آنکه متوجه محدود کردن نفوذ روسیه باشد، در درجه نخست متوجه خاموش کردن صدای خلق سوریه و انقلاب آنها بود؟
 آیا این گونه نیست که در صورت تداوم انقلاب دموکراتیک سوریه، سرنگونی بشار اسد قدرت پرست، مرتجع، تا مغز استخوان کثیف و خونخوار- بشاری که متحد همیشگی اسرائیل بوده است - و برقراری یک جمهوری دموکراتیک مردمی در سوریه، این انقلاب می توانست امید های زیادی در منطقه برانگیزد و تاثیرات مثبتی روی کشورهای زیر سلطه منطقه که همگی زیر نفوذ امپریالیست آمریکا و غرب هستند، یعنی کشورهایی مانند مصر، اردن، عربستان، عراق و کشورهای حاشیه خلیج و حتی کشورهای شمال آفریقا و همچنین  فلسطینی ها و نیز شرایط در لبنان و حاکمیت آن بگذارد؟
آیا این گونه نیست که دخالتها و فعالیتهای سپاه در راستای دخالتها و فعالیت های خود امپریالیستها  در سرکوب انقلاب دموکراتیک خلق سوریه بود؟
 آیا آنها از این نقش سپاه دچار حض و خوشحالی نبودند و نه این بود که نه تنها مانع آن نشدند بلکه از آن هم پشتیبانی کردند؟
آیا اسرائیل طی سالهای سرکوب خلق سوریه، سخنی جدی از حضور پاسداران در سوریه به میان می آورد؟
 آیا اینگونه نیست که اکنون، اکنونی که تضادهای امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی دوباره شدت یافته است، اسرائیل در همسویی تمام عیار با آمریکا می گوید که دیگر سپاه باید از سوریه بیرون رود؟ و آیا اینک، پس از سرکوب انقلاب خلق سوریه نیست که  اسرائیل حرکات نظامی را علیه پاسداران سازمان می دهد؟
  آشکار است که نه تنها روسیه که به هر حال بشار به بلوک آنها تعلق داشت، بلکه امپریالیستهای غربی از ماندن بشار اسد خوشحالند. زیرا آنها تنها آن گاه می توانستند از رفتن بشار اسد خوشحال باشند، که انقلاب در چارچوب منافع آنها و آنچه آنها به آن دیکته می کردند، کانالیزه شود و قدرتی بر سرکار بیاید که انقلاب را از درون پوک کند و مانند عراق وابسته به خودشان گردد. در غیر این صورت، یعنی در صورتی که تحرکات آنها در این زمینه شکست می خورد که خورد، ماندن بشار اسد برای آنها این وجه مثبت را داشت که روابط بین کشورهای عرب منطقه و در عین حال بین  اعراب و اسرائیل در همان چارچوب های پیشین باقی می ماند.  درست برای همین است که نه تنها امپریالیستها، بلکه اسرائیل نیز بشار اسد خونخوار، متحد همیشگی خویش علیه فلسطینی ها و خلق های عرب منطقه را دوست دارد و ماندن وی را بر قدرت پشتیبانی می کند.
  از سوی دیگر، این درست است که در آغاز جنبش خلق سوریه، حکومت اسلامی و سپاهش برای اینکه در انزوای سیاسی قرار نگیرند، و ظاهرا برای اینکه پس از سوریه نوبت آنها نشود، دست به دخالت زدند، و این نیز درست است که امپریالیستهای غربی در درجه نخست برای انحراف جنبش انقلابی خلق سوریه و چرخش دادن رهبری آن به سوی رهبری وابسته به غرب حرکت کردند و این دو در تقابل با یکدیگر بودند، اما چیزی نگذشت که امپریالیستها نتوانستند که تحرکات درونی جنبش مردم سوریه را کنترل کنند و این بود که آنها به شکست انقلاب که از آغاز دنبالش بودند و ماندن بشار(اگر عجالتا از چک و چانه زدن های آنها با روسها درباره رفتن شخص بشار بگذریم) رضا دادند.
 از سوی دیگر، امپریالیسم روس، برخلاف عراق و لیبی، دست به دخالت مستقیم نظامی زد. آنچه روسیه میخواست، از یکسو دفاع از حکومت بشار وابسته به خود و سرکوب انقلاب در سوریه بود و از سوی دیگر شکست برنامه امپریالیستهای غربی ها برای ایجاد قدرتی وابسته به خود در سوریه.
 اما نتیجه کلی این شد که تمامی این قدرت ها روند دوگانه ای از وحدت و تضاد را دنبال کنند، از یکسو سرکوب انقلاب  در سوریه که همه اینها در مورد آن متحد بودند و از سوی دیگر، در مورد روسیه دفاع از قدرت حاکم و از سوی امپریالیستهای غربی پشتیبانی از ارتجاعی ترین جناحها در جنبش سوریه. اما آنچه روند حوادث آن را مهمتر و کلیدی تر کرد، نه این تضاد و  تقابل قدرت بین امپریالیستهای شرقی و غربی، بلکه سرکوب انقلاب در سوریه بود؛ یعنی  امری که بی برو برگرد همگی امپریالیستهای غربی وشرقی بر سر آن متحد بودند.
 و اما  سپاه پاسداران، هر چند در تقابل بین بشار اسد و قدرت های ارتجاعی وابسته به غرب، بشار و روسیه را انتخاب کرد، اما در سرکوب انقلاب خلق سوریه، نه تنها هم جهت و هم منفعت با امپریالیسم روس، بلکه همچنین با امپریالیسم آمریکا و غرب  و اسرائیل بود و همین هم موجب این گشت که نه آمریکا و نه اسرائیل، نه تنها کاری به دخالت سپاه و نیروهایش در سوریه نداشته باشند، بلکه از آن پشتیبانی هم بکنند.
اقتصاد
بی گمان مراوده های بین آمریکا و اسرائیل و سپاه بسیار بیش از آن بوده که به چشم می آید. کافی است به روابط اقتصادی بین امپریالیستها و سپاه که یا از روی میل و یا به ناچار می باید وجود می داشت، بیندیشیم تا ژرفای ارتباطات این نیروی به اصطلاح ضد آمریکایی را با امپریالیستها دریابیم.
 وضعیت اقتصادی سپاه در ایران نشان میدهد که این نیرو جدای از نقش  نظامی و سیاسی آن اکنون یک بنگاه اقتصادی سرمایه داری تمام عیار است که اگر بنیادهای زیر نظر جناب خامنه ای را به آن افزون کنیم، بیش از نیمی( در مورد سپاه گفته میشود 65 درصد) از کل اقتصاد ایران را در دست و کنترل خود دارد.
هیچ نیروی ارتجاعی حاکمی در کشوری زیر سلطه، نمی تواند بدون نیاز به انحصارات امپریالیستی بر سر کار بماند. اما چه شده است که این نیروهای ارتجاعی که دست عقب مانده ترین و متحجرترین ارتجاع ها را از پشت بسته اند، توانسته اند این همه سال باقی بمانند؟
 اگر از سرکوب و بگیر و ببند و کشتار مخالفین بگذریم که بی گمان نقش مهمی داشته و دارد، وجه دیگر ماندگاری اینها را باید روابط گسترده  آشکار و پنهان اقتصادی اینها با امپریالیستها و پشتیبانی اقتصادی امپریالیستها از آنها دانست.
در واقع اکنون کمتر کشوری بدون آنکه به مردم کشور خویش اتکاء کند، میتواند مستقل باقی بماند؛ و حکومت اسلامی که از آغاز رو در روی مردم خویش ایستاد، به ناچار یا باید مستقیما به امپریالیستها پناه میبرد و یا اگر تضادهایی با آنها داشت، با واسطه کشورهای زیر سلطه آنان با آنها رابطه اقتصادی پیدا میکرد.
حکومت اسلامی هر دو این رابطه ها را بوجود آورد. هم مستقیما با امپریالیستهای اروپا، ژاپن و آمریکا رابطه داشت و هم هر زمان که با یکی از امپریالیست ها مشکل پیدا می کرد، از طریق واسطه ها، ارتباطات اقتصادی خود را با آنها حفظ می کرد. سپاه پاسداران نیز از این امر مستثنی نبود. این نهاد نظامی، سیاسی و اقتصادی رابطه اقتصادی بیرونی با امپریالیستها هم به گونه مستقیم و در چارچوب روابط عادی حکومت و هم غیر مستقیم داشت.
  روشن است که سپاه نمی توانست تجهیزات نظامی خود را بدون رابطه با انحصارات امپریالیستی تامین کند.
 سپاه نمی توانست تجهیزات امنیتی خود را بدون رابطه با انحصارات امپریالیستی تامین کند.
 البته ممکن است که در مورد برخی از نیازهای نظامی و امنیتی سپاه بتوانست که سراغ کشورهایی مانند کره شمالی، کشورهای واسط و قاچاقچیان بین المللی برود؛ اما اگر از مورد کره شمالی بگذریم که به هر حال بند نافش به روسیه و چین وصل است و عموما بدون اجازه آنها، کاری نمی کند، کشورهای واسط و قاچاقچیان اسلحه و تجهیزات نظامی و امنیتی سر نخشان کمابیش در دست انحصارات بین المللی امپریالیستی است.
همین وضع در مورد نیازهای اقتصادی سپاه(مواد خام اولیه، مواد واسطه ای، کالاهای آماده،  ابزار و وسایل تولید و غیره) وجود دارد. باز هم در این مورد هم رابطه مستقیم با انحصارات امپریالیستی وجود داشته و هم رابطه غیر مستقیم. رابطه مستقیم در چارچوب واردات عادی و جاری صورت گرفته است و رابطه غیر مستقیم از راه کانالهای واسطه هایی همچون هند، چین و دیگر کشورهایی که زیر سلطه اقتصادی- سیاسی امپریالیست ها هستند.
اکنون امپریالیسم آمریکا دست به تحریم کامل زده است. نکته ساده این است که اگر اکنون تحریم است، پس پیش از آن تحریمی در کار نبود و یا اگر بود جزیی بود یا در این حد نبود. و اگر چنانچه تحریمی در کار نبود یا جزیی بود، پس حضرات حکومتگران و سپاه روابط عادی اقتصادی با انحصارات امپریالیستی داشتند. و ما به خوبی می دانیم که انحصارات امپریالیستی نه همین گونه ساده با کشوری رابطه برقرار می کنند و نه این رابطه هیچ گاه می تواند برابر باشد؛ یعنی جدا از نابرابری های مالی، تضمین هایی لازم است و قرار و مدارهایی و  بده و بستان هایی.
 اما مسئله تنها به این روابط عادی بر نمی گردد. مدتهاست که کوس رسوایی سپاه در مورد داشتن اسکله هایی که کنترلی بر آنها اعمال نمی شود، به صدا در آمده است؛ و یکی از میان  همین عزیز کرده های سپاه، که زمانی (هنگام دو انتخابات ریاست جمهوری که در هر دو بوسیله مهندسی سران سپاه پاسداران تقلب صورت گرفت) برایش سینه چاک می دادند، یعنی جناب احمدی نژاد بود که آنان را «برادران قاچاقچی» خطاب کرد.
 و این چیزها که قاچاقی به درون می آمد، خواه ناخواه کالاهایی(از کالاهای نظامی گرفته تا کالاهایی که برای پروژه ها و یا برای فروش مستقیم در بازار خریداری می شد)  بوده و هستند که امپریالیسم ساخته می باشند؛ و اینها عموما، بدون رابطه مستقیم و یا غیر مستقیم با انحصارات امپریالیستی و همانگونه که اشاره کردیم قرار و مدارها و بده و بستان ها قابل خریداری نبوده و نیستند.
هرمز دامان
نیمه  دوم اردیبهشت 98  

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

به مناسبت روز اول ماه مه


به مناسبت روز اول ماه مه

روز نخست ماه مه، روز کارگران جهان است. در این روز کارگران، همچون طبقه و تنی واحد و دارای منافع مشترک، در مقابل سرمایه داران قرار می گیرند و به ارزیابی صف بندی طبقاتی خود و شرایط مبارزه خویش با سرمایه داران می پردازند و کنشهای عملی خود را در چارچوب مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داران و نظام حاکم سازمان می دهند.
چگونگی برگزاری روز نخست ماه مه، در تمامی کشورها، بستگی تام به وضع عمومی طبقه کارگر و حکومت جاری و شرایط مبارزه طبقاتی در این کشورها دارد. در برخی کشورها همچون ایران، استبداد حاکم، اساسا اجازه برگزاری این روز را به کارگران و نیروهای هواخواه آنها نمی دهد؛ در برخی دیگر، کارگران این روز را به فراز و اوجی نوین در مبارزات روزانه و طبقاتی خود تبدیل می کنند و آن را به پیش می برند؛ در گروهی از کشورها، مبارزات بحقشان به خاک و خون کشیده می شود؛ در تعدادی، به واسطه آزادی های نسبی، کارگران این روز را آزادانه برگزار می کنند و خواستهای کوتاه مدت و یا دراز مدت خود را در مقابل سرمایه داران تنظیم و از آنها دفاع می کنند. در تک و توکی از کشورهای امپریالیستی نیز، زیر تاثیر اتحادیه کارگری راست، این روز تبدیل به کارناوال های همگانی، بدون ارتباط آنچنانی با سیاست می شود.  
در ایران سال 97 را باید سال برآمد نوین طبقه کارگر ایران نامید. در این سال، جنبش  کارگری اوجی فوق العاده داشت. طوفان بزرگ در کارخانه های نیشکر هفت تپه،  فولاد ملی اهواز و هپکو اراک، طبقه کارگر را به پیشاپیش خلق و انقلاب ایران راند. کارگران مبارز و قهرمان این سه کارخانه و در این سه شهر به اعتصابات و مبارزاتی دراز مدت دست زدند، گردهمایی ها و راهپیمایی های پیاپی برگزار کردند، شعارهای پیشرویی که در کنار برخی خواست های موقتی شان، یکی پس از دیگری بر زبان جاری و بر بیرق ها نوشته می شد، دادند و موجب سراسیمگی نظام سرمایه داری بوروکراتیک  وابسته، مستبد و متحجر را فراهم کردند. نظام مجبور به میدان آوردن نیروهای لباس شخصی، بسیجیان و پاسداران خود برای سرکوب مبارزات کارگران شد. طبقه کارگر درگیری ها و زدوخوردهای ی فشرده ای در این سه شهر و بویژه در اراک با این مزدوران داشت. نظام فاسد و کثیف ولایت فقیهی، بسیاری از رهبران و پیشروان کارگری را که در این مبارزات رو آمده بودند، دستگیر و به زندان فرستاد؛ پرونده های حجیم برای آنها درست کرد و بسیاری از آنها را از کار بیکار کرد.
 تداوم این مبارزات در این سه شهر، موجب درآمیختگی فعالیتهای طبقه کارگر با توده های زحمتکش و ستمکش شهری و روستایی گردید و برخی از توانایی و امکانات درون این طبقه و  توانایی های وی را برای  در پیشگاه خلق و انقلاب  قرار گرفتن و رهبری توده های زحمتکش را کسب کردن، تا حدی که در محدوده این مبارزات امکان داشت، آشکار کرد.
 این مبارزات نشان داد که چنانچه این طبقه بتواند سازمان های صنفی خود را داشته باشد که توده های بزرگ این طبقه را در بر گیرند، چنانچه پیشروان این طبقه به آگاهی سوسیالیستی دست یابند و حزب کمونیست اصیل و  پیرو نظریه انقلابی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی و در عمل مدافع طبقه کارگر را بنیان نهند، حزبی که پیرو  روش های انقلابی برای سرنگونی حکومت سرمایه داران وابسته، متحجر و مستبد باشد، آنگاه  رهبری این طبقه  بر انقلاب آتی دموکراتیک - ضدامپریالیستی ایران  و تمامی زحمتکشان و طبقات خلقی تامین شده و خلق ایران می تواند به آینده امیدوار گردد.
از سوی دیگر، با گرد آمدن توده های زحمتکش و لایه های خرده بورژوازی شهری و روستایی  پیرامون این طبقه و تبدیل وی به رهبر زحمتکشان شهری و روستایی در حدود همان سه شهر، برخی وجوه اساسی انقلاب دموکراتیک نوین ایران و صف بندی های طبقاتی آن آشکار شد. اینها به خوبی نشان داد که چنانچه  دامنه این جنبش گسترش یابد و خواستهای سیاسی - اقتصادی طبقه کارگر و امیال وی برای برپایی حکومت دموکراتیک و انقلابی بر کرسی نشیند، انقلاب توفنده به پیش خواهد رفت و هیچ نیرویی را در جهان، یارای مقاومت و مقابله با آن نخواهد بود.
 همچنین، همدردی و پشتیبانی بسیاری از کارگران و نهادهای کارگری در کشورهای دیگر از مبارزات کارگران  ایران نشان داد که همه کارگران و خلقهای کشورهای امپریالیستی و کشورهای  زیر سلطه آنها، از استثمار و ستم یگانه و مشترکی  که  نتیجه تسلط سرمایه داران خونخوار امپریالیست  بر کشورهای سرمایه داری غربی و تسلط  پیروان، نوکران و سگ های زنجیری شان در کشورهای زیر سلطه است، رنج می برند و در تغییر جهان کنونی  و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم منافع مشترکی دارند.  
 و بالاخره این مبارزات نشان داد که چنانچه گسترش و عمق یابند، آنگاه احزاب توده ای- اکثریتی، خروشچف ایستی، سوسیال دموکراتیک، کمونیسم کارگری حکمتیستی- ترتسکیستی که یا مبارزات طبقه کارگر را صرفا در چارچوب صنفی- سندیکایی می خواهند و یا با پشت پا زدن به تمامی اندیشه ها و تجارب ارزشمند مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم، و زیر نام «نوجویی» های صنار سی شاهی، می خواهند مبارزات این طبقه را در چارچوب های  سیاست های   رویزیونیستی و یا سوسیال دموکراسی عموما متاثر از احزاب بورژوایی و خرده بورژوایی غربی محصور کنند، یکی پس از دیگری  به انزوایی باز هم بیشتر کشیده خواهند شد.
روز جهانی کارگر امسال، کمی پس از چنین اوجی فرا می رسد. ما امیدواریم که برگزاری این روز بوسیله طبقه کارگر، تمامی زحمتکشان و نیز هواداران طبقه کارگر، خود موجب اوجی نوین در مبارزات کارگری و خلق ایران گردد.

زنده باد مبارزات کارگری و وحدت رزمنده کارگران ایران و جهان
پیروز باد مبارزات خلق ایران
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
11 اردیبهشت 98

۱۳۹۸ اردیبهشت ۸, یکشنبه

طبیعت و جامعه تاثیر رخدادهای طبیعی به روی مردم و مبارزه طبقاتی در جامعه


طبیعت و جامعه
تاثیر رخدادهای طبیعی  به روی مردم و مبارزه طبقاتی در جامعه

در طول تاریخ، تلاش و کار انسان و جامعه انسانی برای بقاء از طریق بده و بستان با طبیعت بوده است. این امر با واسطه دانش و ابزار و وسایل تولید صورت گرفته و می گیرد. یکی از وظایف دانش، پیش بینی رویدادها و حوادث طبیعی ای همچون زلزله، سیل، آتشفشان، طوفان و غیره  می باشد؛ و یکی از دلایل تکامل ابزار و وسایل تولید، دست زدن به اقدامات پیشگیرانه و ساختن موانع برای کنترل تاثیرات تخریب گر این رویدادها و حوادث بوده است؛ و همه اینها جهت بقای انسان و جامعه انسانی و تکامل رفاه، راحتی ها و آسودگی های آن صورت گرفته است. طبیعت و جامعه وحدت اضداد هستند؛ همان گونه که جامعه به روی طبیعت تاثیر داشته و از آن در جهت مقاصد خود برای بقاء استفاده کرده است، طبیعت نیز از راههای گوناگون به روی جامعه تاثیر گذاشته است. تاثیرات طبیعت به روی جامعه، همچون وضعیت برعکس آن یعنی تاثیرات جامعه به روی طبیعت، دوگانه و از جهتی مثبت و از جهتی منفی بوده است؛ گاه آن را به پیش و بسوی کمال و بهروزی و گاه آن را به پس و حتی بسوی نابودی رانده است. این همه، تا حدود زیادی، به شرایط درونی جامعه بستگی داشته است.
 سیلی که در ایران راه افتاد نیز از این قاعده مستثنی نیست. سیل مزبور که در جریان آن برخی از مردم کشورمان که عمده آنان کارگران، کشاورزان و مردم زحمتکش و بی چیز شهر و روستا بودند، جان خود را از دست دادند و به همراه  اینها، خسارات فراوان، به ویژه در مناطقی که از بسیاری جوانب عقب مانده بودند، ببار آورد، در حالی که از جهات معینی جامعه را به عقب رانده است، از جهات دیگری توانسته و می تواند آن را به پیش براند.
***
این سیل همچون زلزله کرمانشاه، تمامی طبقات خلقی بویژه  طبقات زحمتکش ایران را از نظر عاطفی و همیاری به یکدیگر نزدیک تر کرد. در فرهنگ مردمی ما، همچون فرهنگ زحمتکشان در کشورهای دیگر، همدلی و همیاری  و کمک  کردن به آنکه آسیب دیده است، امری است بسیار مهم و دارای جایگاهی کلیدی. اگر شما هزار بار و به بهترین شکل از سیاست کمونیستی و دانش خود در این زمینه، برای  طبقه کارگر و زحمتکشان حرف بزنی، اما آنجا که پای این یاری های عملی در اموری که ظاهرا خیلی ربطی سرراست به سیاست ندارد، مطرح است، نایستی و پا پس کشی، یا اهمیت لازم را به آن ندهی( یا دادن اهمیت لازم به آن را اکونومیسم قلمداد کنی) مردم پشیزی برای دانش و حرفهای سیاسی شما و آنچه شما می خواهید یاد آنها دهید، قائل نخواهند شد. باید به یاد آورد، افرادی مانند غلامرضا تختی را که اگر او محبوبیت میان مردم زحمتکش یافت، نه لزوما به علت تعلقات سیاسی و یا مذهبی وی، که اینها صفت ممیزه شخصیت وی در میان مردم نبود، بلکه در درجه نخست و بیش از همه به دلیل فروتنی و افتادگی، منش پر مهر و عاطفه عمیق  وی نسبت به مردم و بویژه آن یاری ای بود که او همواره  و هر جا مردم زحمتکش به کمک وی نیاز داشتند، از آن دریغ نمی کرد. این است که چپ اصیل و مردمی ایران، همواره بر راه  امثال تختی و تختی ها بوده و باید که باشد؛ و هر زمان که حادثه ای طبیعی رخ داده، آستین بالا زده و آنچه که داشته در طبق اخلاص گذاشته و هر کاری که از دستش برآمده، برای مردم انجام داده است؛ از زلزله طبس تا سیل خوزستان و از زلزله بم و کرمانشاه تا همین سیل کنونی.
 حکام مال پرست مذهبی مسلط بر جامعه، با فرهنگ  ریاکارانه و فرقه گرای خود به مدت چهل سال تلاش کردند با ایجاد شکاف بین ملیت ها و خلق ها، بین ادیان و مذاهب گوناگون، بین گروه ها و دسته های با افکار و اندیشه های متفاوت، بین مردم ایران و بویژه زحمتکشان، شکاف ایجاد کنند، تا جایی که هر کس تنها به فکر خود باشد و تنها بخواهد گلیم خود را از آب بیرون کشد. تا حدودی هم این تلاش ها موثر بود و شکاف هایی بین مردم و در زندگی عادی آنها ایجاد نمود و تحمل مردم را نسبت به یکدیگر کمتر از پیش کرد؛ خواه از جهت نزدیکی های عاطفی و انس و الفت و دوست داشتن یکدیگر و خواه از جهت مالی، که  بحران، تورم، گرانی و فلاکت اقتصادی که باز حکومت کنونی نقش اصلی را در آن داشته، نیز به سهم خود در آن موثر بود.
 اما سیل کنونی و رویدادهای طبیعی پیش از آن و از جمله زلزله کرمانشاه، روندی معکوس در تقابل با آن ایجاد کرده و می کند.  مردم ایران و بویژه زحمتکشان علیرغم آنچه که حکومت تلاش کرد بین آنان ایجاد کند، جدا از حکومت، دست به همیاری یکدیگر زده و تلاش کردند که بار سنگین این سیل را، خواه از جهت عاطفی و خواه از مادی بر هم میهنان خویش کمتر کنند. آنان جدا از حکام، نقش دلجوی یک دیگر را داشته و دارند.
 این است که این، بر آخوندهای پول پرست مرتجع حاکم و سپاه پاسدارانش گران آمده و می آید. آنان تلاش می کنند که در این امور اخلال کنند، و هر نوع  کمک مردمی نقدی و مادی را از طریق خود سازمان بدهند؛ آنها برای افراد پا پیش گذاشته که برخی از آنها افراد مشهور در رشته های ورزشی و هنری و دیگر رشته ها هستند، پاپوش می دوزند و آنان را به جرائم ضد حکومتی متهم می کنند. این امر از جانب  آخوندها و حکام اسلامی امر تازه ای نیست. در واقع، آنها حتی زمانی که در حکومت نبودند، یعنی طی زلزله طبس در سال 57 نیز همین گونه عمل کردند. گروههای یاری دهنده دانشجویان دانشگاه برای یاری به زلزله زدگان به آن جا رفته و درمحلی جدا از کمیته امداد منسوب به خمینی، استقرار یافته و به گونه ای مستقل به یاری زلزله زدگان می پرداختند. اما آخوندها و حزب اللهی ها مستقر در کمیته امداد، آنها را تحمل نکرده و  موجب شدند که پس از مدتی مجبور شوند، آنجا را ترک کنند. روشن است که مردم به سرمایه پرستان ریاکار، فاسد و دزد اعتماد نداشته و ندارند. مردم می دانند که بسیاری از سازمان ها و افرادی که به اصطلاح میخواهند کمک رسانی ها را مدیریت کنند، خود از زمره دزدان هستند و به آنان هیچ اعتمادی روا نیست.
***
دولت ها و حکومت ها، به عنوان رهبران مردم، نقش مهمی در سازمان دادن جامعه در دفاع از وضعیت خویش در مقابل رخدادهای طبیعی دارند. هرچقدر این رهبران حکومتی در ایفای نقش خویش در این زمینه کوتاهی کنند، اتفاقات طبیعی می توانند به روی تکامل شکاف بین مردم و حکومت تاثیرات بیشتری بگذارند. هر چقدر این سازمان ها و این حکومت ها بتوانند در دفاع و جلوگیری از تاثیرات نامساعد حوادث بیشتر موثر باشند، در تخفیف موقتی تضاد بین حکومت ها و مردم موثرترند.
در کشورهای ثروتمند امپریالیستی، بسیاری از این مسائل و تا آنجا که این رویدادها تازه نبوده و عموما تکرر داشته و پیش بینی شده بوده اند، تا حدودی حل شده است. در واقع این حکومت ها هم توانسته اند در زمینه دانش و هم  رشد نیروهای مولد( در اینجا عمدتا ابزار و وسایل تولید) به درجه ای برسند که هم این حوادث را پیش بینی کنند و هم  با ایجاد ساز و کارهای مناسب (در زمینه جلوگیری از تبدیل بارانها به سیل، یا جهت دادن به مسیر سیلها و یا ایجاد ساختمان های محکم و مقاوم مقابل زلزله) بسیاری از عواقب این رویدادها را بر جان و مال و زندگی مردم  کنترل کنند،  و هم  در کوران چنین  اتفاقاتی، اینقدر امکانات و وسایل پیشرفته  داشته و دارند، که بتوانند، تاثیرات مخرب آن را به حداقل برسانند. با وجود اینکه در این کشورها هم سرمایه داران مال پرست رهبری جامعه را در دست دارند، اما آنها، بواسطه رشد نیروهای مولد و نیز چپاول و غارت زحمات طبقه کارگر و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه و منابع طبیعی شان، و دادن پاره ای از آن به  بخشهایی از طبقه کارگر و مردم کشور خویش،  توانسته اند هم در تخفیف تضادهای طبقاتی داخلی نقش موثر ایفاء نمایند، و هم به هنگام بروز رویدادهای طبیعی  تا آنجا که می توانند و یا فشار افکار عمومی موجب می گردد، در پیشگیری از گسترش عواقب نا به سامان آن، فعالیت کنند. هر چند که در  پیشرفته ترین این کشورها، با وجود این درجه از رشد نیروهای مولد و ثروت جامعه، و به این دلیل که حکومتگران سرمایه داران امپریالیست هستند، باز هم حوادث طبیعی می توانند موجب کشته شدن انسان ها و آسیب های مالی فراوان گردد. برای نمونه طوفان ها در کشور آمریکا، هنوز که هنوز است میتواند  کشته ببار آورد و موجب خسارات مالی برای مردم این کشور گردد.
 اما در کشور ما، که کشوری از هر لحاظ، بویژه از نظر نیروهای مولد آن(در اینجا عمدتا ابزار و وسایل تولید) عقب نگه داشته شده است، زیر نفوذ و سلطه امپریالیست هاست و منابع آن به غارت میرود و طبقات سرمایه دار و مالداری تا مغز استخوان متحجر و عقب مانده، دزد و فاسد بر آن حاکمند و در عین حال برای بقای خود، به تاراج تمامی زحمات مردم و منابع آن دست زده اند، نه دانش  بدان حد رشد و تکامل یافته که بتواند تمامی رویدادهای طبیعی را پیش بینی کند، و نه  در نیروهای مولد این کارایی است که در مقابل حوادث طبیعی پیشگیرانه عمل کنند و بتوانند  دفاع و مقاومتی را سازمان دهند و نه اساسا توانایی و یا حتی میل آن در طبقه حاکمه است که تا آنجا که بتواند خسارات جانی و یا مالی آن را تخفیف دهد و مردم را در دفاع از خویش یاری کند.
***
مبارزه طبقاتی در ایران بویژه میان طبقه کارگر و زحمتکشان و  طبقات بورژوا- کمپرادور مرتجع حاکم، اساسی ترین نیروی محرکه جامعه ایران است.  به دلایل پیش گفته، سیل کنونی بروی جامعه و این مبارزه طبقاتی تاثیر گذاشته و توانسته سرعت، شدت و گسترش هر چه بیشتری در آن بوجود آورد. چنانچه به فاصله و شکاف بین مردم و حکومت توجه کنیم می بینیم که در نتیجه این سیل، بین توده های مردم، بویژه زحمتکشان و ندارها و سرمایه داران و مال پرستان ریاکار حاکم، فاصله و شکاف باز هم بیشتری بوجود آمده است و در عین حال این شکاف به آشکارگی هر چه بیشتری انجامیده است.
 به این ترتیب، رخدادها و اتفاقات طبیعی در کشورهایی مانند کشور ما، بجای اینکه محملی شوند که بین حکومت و مردم یگانگی نسبی و صلح و نزدیکی بوجود آورند و حتی بطور موقت هم که شده تضادهای طبقاتی را تخفیف و سرعت و گسترش آنها را کم کنند، برعکس، مستقیما و بی واسطه  بروی جامعه و مبارزه طبقاتی جاری در آن تاثیر می گذارند و به آن گسترش، عمق و سرعت می بخشند. رویدادهای طبیعی در زمان سلطنت شاه سابق، عموما چنین نقشی را بازی می کردند و بویژه حادثه زلزله طبس در زمان انقلاب 57، دقیقا چنین نقشی را بازی کرد. حادثه ای که در آن تمامی حس بی مسئولیتی حکومت در قبال مردم خویش بیشتر آشکار شد و به تضاد میان مردم و حکومت و به انقلابی که در جریان بود، بیشتر دمید.
 در دوران حکومت سرمایه داران آخوند مال پرست و سپاه پاسداران دزد نیز، تمامی رخدادهای طبیعی از جمله زلزله ها بویژه طی ده پانزده اخیر و آخرین آن زلزله کرمانشاه؛ چنین نقشی را بازی کرده اند؛  سیل اخیر نیز که  دامنه اش بسیار گسترده تر و تاثیرات مخرب آن بسیار شدیدتر و درازمدت تر از زلزله کرمانشاه بوده و هست، نیز تا حدود زیادی همان نقشی را بازی می کند که زلزله طبس  در زمان انقلاب بازی کرد.
 در حادثه سیل اخیر در ایران در بسیاری از نقاط، مردم خشم و نفرت خود را از مقامات حکومتی و پاسدارانش به شکل های کاملا آشکار بیان کردند. این کاملا بر بستر مبارزه طبقاتی جاری در جامعه که ربط مستقیمی به رویدادهای طبیعی ندارد، صورت می گیرد. در این مبارزه ،همواره نفرت مردم از مشتی سرمایه دار متحجر پیشا قرون وسطایی ریاکار و دزد که زیر لوی دین خود را پنهان کرده اند و تا مغز استخوان از نظر اقتصادی وابسته  به انحصارات امپریالیستی بین المللی هستند، بیشتر، کینه آنها عمیق تر و خشم آنها بیشتر شده است. اینها از یک سو، به دلیل بحران اقتصادی، تورم، گرانی، بیکاری و فشارهای طاقت فرسای اقتصادی و فقر و فلاکت زحمتکشان و عاصی شدن طبقات میانی بوده است، و از سوی دیگر به واسطه به یغما بردن ثمرات زحمت مردم برای دخالت های ماجراجویانه در کشورهایی مانند لبنان، عراق، سوریه، یمن  و بده و بستان و امتیاز گرفتن از امپریالیستها برای بقای خود در ایران، و از سوی سوم، استبداد و خفقان در تمامی زمینه های سیاسی و فرهنگی و بستن کوچکترین راهها برای اعتراض مردم.
 حال با دیدن نقش حکام در این حادثه طبیعی، مردم خود را بیشتر برای چنین نفرت و کینه و خشمی محق می یابند.
***
حکومت و سپاه پاسدارانش بجای خدمت به مردم، نخستین کارش گسیل نیرو در مناطقی  بوده که بوی خطر احساس می کرده است؛ یعنی محرومترین  و آسیب دیده ترین مناطق روستایی لرستان و خوزستان و برای سرکوب جنبش اعتراض زحمتکشان روستایی عمدتا لر و عربی که عزیزان خود را از دست داده و از مال نداشته شان دیگر چیزی برای آنها باقی نمانده است.
 حکومت به این بسنده نمی کند، بلکه دارودسته های خود پرورده ای و خود چاق و چله کرده ای مانند حشد الشعبی عراق، گروه فاطمیون از افغانستان، گروه زینبیون از پاکستان و حوثی های یمنی را وارد مناطق کرده  تا رعب و وحشت در دل مردم خون به جگر اندازد و مبارزات آنان را سرکوب کرده و به خاک و خون کشد. گویا این گروهها باید در ازای مزد هایی که از جیب طبقه کارگر و مردم زحمتکش ایران به آنها داده میشود، برای بقای حکومت و سپاهش بالاخره کاری بکنند و شرایط کنونی یکی از آنهاست.
آنچه که  روشن است این است که حکومت و سپاه پاسدارانش، به خوبی بر این امر آگاهند که شکاف بین آنها و طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی خلق ایران در حال گسترش و عمق یافتن است و شرایط بین المللی کنونی  و تاثیر مستقیم آن بر شرایط داخلی نیز این وضعیت را تشدید می کند.این است که در زمان هر رویدادی، خواه طبیعی و خواه اجتماعی، شاخکهای آنها برای این امور تیز می شود و همه  امکانات خود را برای مقابله با جنبش های مردمی آماده و حاضر می کنند و در این روزگار نیز آنها برای سرکوب مردم این کشور دست به دامن گروههای خود ساخته خود در کشورهای دیگر شده اند.
اما هیهات  که روزی که اعتراضات کنونی مردم ایران به سیل خروشانی تبدیل شود، از گروه هایی مانند سپاه و ارتش حکام دزد کاری بر نمی آید، چه برسد به این جوجه های دست پرورده.
***
در واقع باید پذیرفت که در دوران کنونی این رویدادهای طبیعی هستند که بیشتر روی جامعه زیر سلطه و عقب نگه داشته شده ایران و مبارزه طبقاتی جاری در آن تاثیر می گذارند، اما شرایط کنونی جامعه نمی توانند روی رخدادهای طبیعی تاثیر زیادی بگذارند. در صورتی که وضع تغییر کند و در نتیجه تکامل مبارزه طبقاتی و سرنگونی حکومت موجود، حکومتی دموکراتیک و مردمی بر سرکار آید، آنگاه وضع می تواند برعکس شده و جامعه بتواند در دفاع از خویش عمل کند و روی این رویدادها تاثیر گذاشته، عملکرد آنها را بر رفاه و آسایش و بقای خود کنترل کند.  
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
 ششم اردیبهشت



۱۳۹۸ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(10)


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(10)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟
دموکراسی پرولتاریا
دیکتاتوری پرولتاریا، شکلی از قدرت سیاسی است. قدرت سیاسی، مهمترین بخش روساخت سیاسی و مسئله اساسی هر انقلاب اجتماعی- سیاسی است. نقش اساسی روساخت سیاسی دیکتاتوری پرولتاریا، خدمت به زیر ساخت اقتصادی و روساخت فرهنگی - ایدئولوژیک، برقراری، رشد و تکامل روابط تولیدی انقلابی سوسیالیستی و باز کردن راه برای رشد نیروهای مولد و فرایند گذار از سرمایه داری به کمونیسم است. این بخش از روساخت به همراه بخش فرهنگی - ایدئولوژیک در برقراری، شکل دادن و رسیدن به سوسیالیسم نقش بسیار مهم، کلیدی و اساسی دارند. بنابراین از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی، دیکتاتوری پرولتاریا، نمیتواند یک امر انتزاعی جدا از جامعه و مسائل اساسی مادی و ذهنی طبقات، مبارزه طبقاتی و تکامل نظام اجتماعی از سرمایه داری به کمونیسم باشد.
 دیکتاتوری پرولتاریا به هیچ عنوان توده های طبقه کارگر و خلق را در بر نمیگیرد و نباید بگیرد. همان گونه که هر طبقه، گروه و دسته ای که بخواهد مانع برقراری و رشد روابط تولید نوین سوسیالیستی و آزاد سازی و رشد نیروهای مولد بشود، و در امر آن اخلال کند، به نسبت جرم و مانعیتی که انجام می دهد و یا مقاومتی که می کند، شامل درجات گوناگون فشار، زور، جبر و قهر و اشکال متفاوت دیکتاتوری پرولتاریا قرار می گیرد، به همین ترتیب، هر طبقه ی ای که در هر دورانی جزء خلق باشد و در چارچوب معینی که از سوی طبقه کارگر جهت رشد روابط تولید و نیروهای مولد، به شکل قانون کوتاه مدت و یا دراز مدت، موقتی یا دائمی ترسیم می شود، کار کند و به آن خدمت کند، دیکتاتوری شامل وی نباید بشود و برعکس دموکراسی  پرولتری شامل وی خواهد شد.
مائو در اثر مشهور خود درباره مسئله حل درست تضادهای درون خلق می نویسد:
«دیکتاتوری در درون خلق قابل اجرا نیست. خلق نمی تواند علیه خود اعمال دیکتاتوری کند و بخشی از مردم نیز نمی تواند بخش دیگر را سرکوب کند. در میان خلق عناصر قانون شکن باید تسلیم قانون شوند. ولی بین این عمل و اعمال دیکتاتوری جهت سرکوب دشمنان خلق فرق اصولی موجود است. در درون خلق سانترالیسم دموکراتیک اجرا میشود.»(منتخب آثار، جلد پنجم، ص 235- 236)
بنابراین، همچنانکه دیکتاتوری پرولتاریا ضرورتی در خدمت به زیر ساخت اقتصادی و برقراری و رشد روابط تولید و تکامل نیروهای مولد و نیز نوسازی فرهنگی- ایدئولوژیک( تخریب و ویران کردن خصال فردپرستانه، اعتقادات خرافی و غیر علمی،عادات، سنن، آداب، آیین های کهنه و شایسته دور انداختن و نوسازی یا برپا ساختن جهان بینی نوین ایدئولوژیک فلسفی، اخلاقی، علمی، هنری) در جهان نو است، به همان میزان دموکراسی پرولتری، مکمل دیکتاتوری و به عنوان بخش جفت و همزاد دیکتاتوری در روساخت سیاسی، خدمتگزار برقراری، رشد و تکامل روابط تولید، نیروهای مولد و نیز نوسازی ساخت فرهنگی - ایدئولوژیک است و بدون وجود این همزاد دیکتاتوری، امر دیکتاتوری بر بورژوازی و مخالفان و کار شکنان در امر سوسیالیسم، امری توده ای و همگانی نبوده و به پیروزی نخواهد رسید.
 در بخش پیشین، ما به کاربرد دیکتاتوری در مورد ضد انقلابیون در تجربه چین پرداختیم. در آنجا دیده شد که در اجرای دیکتاتوری طبقه کارگر در گسترده ترین شکل خود، مشی دموکراتیک - توده ای که شکلی از اجرای دموکراسی توده ای طبقه کارگر است، در پیش گرفته شد و تمامی خلق به رهبری طبقه کارگر، در امر سرکوب ضد انقلابیون و اجرای دیکتاتوری، برای برقراری روابط تولید نو و بازگشایی موانع رشد نیروهای مولد، شرکت  داشتند. در این بخش، ما این دموکراسی پرولتاریایی در تجربه چین و اشکالی را که در این تجربه برجسته شد را مرور خواهیم کرد.
گفتنی است که اگرچه بسیاری از خطوط کلی این تجربه برای کشور ما، که کشوری عقب مانده از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و زیر سلطه همه جانبه امپریالیسم جهانی است، در شکل ویژه و منحصر به شرایط خاص ایران قابل پیاده شدن است، اما قصد ما به هیچوجه تعمیم مطلق و یا غیر نقادانه این تجربه به کشور خودمان نبوده و بر آن باوریم که خواه در کشور خود و خواه در هر کشور دیگری، تجربه دیکتاتوری پرولتاریا باید از نقطه نظر روش ها، اشکال و درجات دیکتاتوری توده ای و یا از همین جهات در مورد برقراری دموکراسی توده ای، منطبق با ویژگی های مبارزه طبقاتی منحصر به کشور ما و یا این کشورها باشد و در عین حال با گستردگی و تکامل این اشکال بر مبنای تجربه چین، این تجربه را پشت سر بگذارد. همانگونه که تجربه چین، تجربه دیکتاتوری پرولتاریا در زمان لنین و استالین را  با یادگیری نقادانه پشت سر گذاشت و توسعه و تکامل آن را را نشان داد.
دموکراسی کارگری یعنی آزادی بیان، احزاب، اجتماعات برای تمامی خلق
« قانون اساسی ما تصریح میکند که اتباع جمهوری خلق چین از آزادی بیان، مطبوعات، گردهمایی ها، اتحادیه ها، اجرای نمایشات و تظاهرات، ایمان مذهبی و غیره و غیره برخوردارند. در قانون اساسی ما همچنین آمده است که ارگانهای دولتی باید مجری سانترالیسم دموکراتیک باشند. آنها باید به توده های مردم اتکاء کنند و کارمندانشان باید به خلق خدمت کنند. دموکراسی سوسیالیستی ما گسترده ترین دموکراسی است که در هیچ کشور بورژوایی مانندی برای آن نمی توان یافت. دیکتاتوری ما دیکتاتوری دموکراتیک خلق است که زیر رهبری طبقه کارگر بوده و براساس اتحاد کارگران و دهقانان استوار است. این به معنی آن است که در درون خلق، دموکراسی برقرار است و طبقه کارگر از طریق اتحاد با تمام افرادی که از حقوق مدنی برخوردارند و پیش از همه با دهقانان، این دیکتاتوری را بر طبقات و عناصر مرتجع و همچنین بر آن کسانی اعمال میکند که در برابر تحول سوسیالیستی مقاومت به خرج میدهند. مقصود از حقوق مدنی، از نظر سیاسی، برخورداری از حقوق آزادی و دموکراسی است.»(همانجا)
 و اما خلق شامل کدام طبقات است:
«مفهوم خلق در کشورهای مختلف و در مراحل گوناگون تاریخی هر کشور مضمون مختلف دارد. به عنوان نمونه وضع کشور خودمان را در نظر بگیریم : در دوره جنگ مقاومت ضد ژاپنی، خلق شامل تمام آن طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی می شد که علیه تجاوز ژاپن برخاسته بودند، در حالیکه امپریالیستهای ژاپن، خائنین به ملت و عناصر طرفدار ژاپن دشمنان خلق محسوب می گشتند. در دوره جنگ آزادیبخش، امپریالیستهای امریکا و عمالشان ـ بورژوازی بوروکراتیک، طبقه مالکان ارضی و مرتجعین گومیندان که نمایندگان این طبقات بودند ـ دشمنان خلق بشمار می رفتند، حال آنکه خلق عبارت بود از کلیه طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی که علیه این دشمنان مبارزه میکردند. در مرحله کنونی که دوران ساختمان سوسیالیسم است، خلق شامل تمام آن طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی می شود که طرفدار و پشتیبان امر ساختمان سوسیالیسم هستند و در آن شرکت می جویند، در حالیکه دشمنان خلق، آن نیروها و گروههای اجتماعی هستند که در برابر انقلاب سوسیالیستی مقاومت بخرج میدهند، نسبت به ساختمان سوسیالیسم خصومت می ورزند و در آن تخریب می کنند.»( همانجا، ص 234)
مائو در شرح بیشتر ویژگی های دموکراسی در چین و با درس گرفتن از تجارب دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی چنین میگوید: 
«کدام بهتر است ، تنها یک حزب داشتن با چند حزب داشتن؟ آن گونه که ما اکنون مسئله را می بینیم، داشتن چندین حزب، شاید بهتر باشد( و یا با توجه به عبارات پس از آن، «بهتر است که چند حزب داشته باشیم»). این در گذشته درست بوده و همچنین در آینده هم ممکن است به خوبی درست باشد، این به معنی همزیستی دراز مدت و نظارت متقابل است.»(مائو، ده رابطه بزرگ، منتخب آثار، جلد پنجم، ص 178، با برخی تغییرات در ترجمه، مطالب باز گفته شده پس از این نیز از همین مقاله است)
بنابراین برخلاف نظریه رایج در مورد دیکتاتوری پرولتاریا، این گونه نیست و نباید باشد که هیچ حزبی بجز حزب طبقه کارگر حق آزادی فعالیت نداشته باشد، بلکه برعکس، نه تنها حزب طبقه کارگر که رهبری تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان را در دست دارد، بلکه احزاب دیگر نیز که خواه ناخواه تعلق به طبقات غیر کارگر و لایه گوناگون خرده بورژوازی و بورژوازی ملی دارند، نیز فعالیت خواهند داشت.
مائو یک دیالکتیسین ماتریالیست است. برای وی، قانون وحدت اضداد صرفا یک امر مفهومی و انتزاعی نیست، بلکه برعکس قانون اساسی جهان عینی است و در هیچ لحظه و زمینه ای نمی توان از آن پرهیز کرد یا گریخت. اگر به قانون عمل نکنی، قانون سراغ تو خواهد آمد و انتقام خواهد گرفت. یک حزب، همچون یک انسان نیاز به نظر مخالف خود دارد و بدون آن زندگی و نشاط و باروری از وی سلب خواهد شد. یک حزب به تنهایی و بدون اینکه نظارت و کنترلی از بیرون از آن، در پهنه گسترده آزادی بیان در موافقت یا مخالفت با آن، انتقاد از آن، و آزادی بده بستان با آن وجود داشته باشد، همواره در معرض خودپرستی، قدرت پرستی، تسلط مطلق یک جانبه، بوروکراسی، فساد و گندیدگی قرار می گیرد. طبقه کارگر و حزبش بر مبنای آگاهی از این وجوه که همواره هر قدرت سیاسی، هر دولت و یا حزب  تر و تازه ای را تهدید می کند و یا به بیانی دیگر همچون همزادی در کنار آن میتواند موجودیت داشته باشد، و یا از کنار آن برخیزد، هرگز از انتقاد هراس نداشته و نمی تواند داشته باشد.  
مائو ادامه میدهد:
«در کشور ما در جریان مقاومت علیه ژاپن و مبارزه علیه چیانکایشک بسیار احزاب دموکراتیک که اساسا در برگیرنده بورژوازی ملی و روشنفکران آن بودند ، پا بعرصه وجود گذاشتند و تا به امروز به موجودیت خود ادامه می دهند. از این نظر بین چین و اتحاد شوروی تفاوت موجود است.»
همچنانکه دیده میشود، احزاب دموکراتیک که عمدتا به بورژوازی ملی و روشنفکران آن تعلق داشتند، در چین نه تنها موجود بودند، بلکه آزادی فعالیت داشتند.
«ما خود عمدا بقای احزاب دموکراتیک را تامین کرده ایم ، به آنها امکان داده ایم تا نظرات خود را بیان دارند و نسبت به آنها سیاست هم وحدت و هم مبارزه را اتخاذ نموده ایم. ما با کلیه شخصیت های دموکراتیکی که با نیت خوب انتقادات خود را عرضه می دارند، متحد می شویم.»
 بنابراین بین حزب طبقه کارگر و احزاب طبقات دیگر صرفا یک رابطه  انتقادی برقرار نیست، این رابطه ای است متکی به اتحاد- انتقاد- اتحاد.
نکته اساسی در این مورد همان گونه که مائو اشاره میکند، همزیستی دراز مدت و نظارت و کنترل متقابل است. باید توجه داشت که تا زمانی که طبقات در جامعه موجودند و از بین نرفته اند، خواه نزدیکترین آنها به طبقه کارگر و خواه دورترین آنها نسبت به وی تا جایی که درون خلق هستند، حق آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و غیره را دارند.(1) رهبری طبقات زحمتکش بوسیله طبقه کارگر نمی تواند و نباید آنها را در طبقه کارگر تحلیل برد و از یک سو هویت مستقل طبقه کارگر و از سوی دیگر هویت مستقل آنها را انکار و نفی کند. این طبقات نه تنها می توانند حزب کمونیست طبقه کارگر را نماینده منافع خود نیز بدانند، بلکه در عین حال حق دارند و می توانند احزاب مستقل خود را داشته باشند. احزابی که یار و مدد کار حزب طبقه کارگر بوده و در عین حال وارد بده و بستان و نقد و همکاری متقابل با وی شوند.
مائو در ادامه گستردگی این دموکراسی را بر میشمارد:  
«ما باید همچنان به برانگیختن شور و شوق اشخاصی مانند وی لی هوانگ و ون هائو که میهن پرستند، در ارتش و دولت گومیندان ادامه  دهیم.»
گومیندان حزبی بود که طی دوره 4 ساله 1945 تا 1949 در مجموع نقش سگ زنجیری امپریالیسم جهانی بویژه آمریکا را بازی میکرد. اما در حزب نیروهایی وجود داشتند که میهن پرست بودند و از دید بورژوازی، منافع کلی خلق چین و نه نوکری امپریالیستها را در پیش میگرفتند. و حزب پرولتاریا تلاش می کرد تا در مورد آنان قانون وحدت اضداد را اعمال کند.
 مائو ابعاد این دموکراسی را باز هم بیشتر پیش می برد:
« ماحتی برای افراد فحاش نظیر لون یون، لیان شو ـ مین و پن ای هو امرار معاش تامین می کنیم و می گذاریم ما را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهند، مزخرفات آنها را رد می کنیم و حرف های حساب آن ها را می پذیریم. این امر برای حزب، برای خلق و برای سوسیالیسم بهتر است.»(همان)
هم چنانکه دیده میشود، سیاست مزبور حتی در قبال افرادی که فحاش هستند و اما ضمن دشنام دادن ممکن است چیزهایی درست نیز بگویند، پیاده می شود. مزخرفات آنها رد و اما به حرف حسابشان نه تنها گوش داده میشود، بلکه به آن نیز عمل می شود. اگر کسی یا نیرویی، حتی اگر دشمنی تمام عیار برای طبقه کارگر باشد، اما حرف حسابی بزند، طبقه کارگر نه تنها ابایی ندارد که به آن توجه کند، بلکه به آن با کمال میل توجه می کند.
دموکراسی پرولتری به عنوان شکل مکمل دیکتاتوری پرولتاریا، به مبارزه طبقاتی خدمت میکند
دیکتاتوری و دموکراسی  به عنوان اشکال سیاسی دولت پرولتاریا هر دو در خدمت تکامل جامعه سوسیالیستی( روابط تولید و نیروهای مولد و نیز روساخت ایدئولوژیک- فرهنگی) هستند. در جامعه سوسیالیستی مبارزه طبقاتی وجود دارد. این مبارزه طبقاتی تنها بین طبقه کارگر و دشمنان مرتجع این طبقه، یعنی آن استثمار گران و تخریب گران ضد کمونیستی نیست که با تمام وجود در مقابل تحول سوسیالیستی، مقاومت، کارشکنی و اخلال می کنند و مانع رشد روابط تولید و نیروهای مولد می شوند، بلکه در عین حال، درون خلق و بین طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی و از جمله نزدیکترین طبقات و اقشار زحمتکش به طبقه کارگر است.(2)
آیا میتوان وجود مبارزه طبقات را در سوسیالیسم تایید کرد، اما احزابی را که منافع طبقات را نمایندگی و فعالیتهای آنها را در مبارزه طبقاتی رهبری می کنند از صحنه حذف کرد؟ مبارزه طبقاتی نیروی محرکه تاریخ است و بدون آن و یا از ریخت انداختن آن، با چسبیدن به یکی از دو شکل دیکتاتوری و یا دموکراسی در این مبارزه، طبقه کارگر و نیروهای مولد، اشکال اجتماعی دفاع از منافع حال و آینده خود، که خواه ناخواه در مبارزه طبقاتی برآمد خود را می یابند و در نتیجه نیروی برانگیزاننده خود را که در اشکال گوناگون مبارزه طبقاتی شکوفا می شود، از دست میدهند.  برای همین دیکتاتوری و دموکراسی به همین مبارزه طبقاتی خدمت می کنند. هر کدام بدون دیگری بی معناست و منجر به از دست دادن قدرت طبقه کارگر می شود.
مائو در همین خصوص میگوید:
«از آنجا که طبقات و مبارزه طبقاتی هنوز در چین موجود است، بالاجبار به این یا آن شکل مخالف(اپوزیسیون) هم موجود خواهد بود. با اینکه کلیه احزاب دموکراتیک و دموکرات های بدون وابستگی حزبی، رهبری حزب کمونیست را پذیرفته اند، در واقع تعداد زیادی از آنها به درجات مختلف در مخالفت قرار دارند. در مورد مسائلی مانند «انقلاب را تا به آخر برسانیم»، جنبش مقاومت در برابر تجاوزات ایالات متحده و پشتیبانی از کره و رفرم ارضی آنها هم با ما مخالفت کردند و هم با ما موافق بودند. حتی تا به امروز هم آنها در مورد سرکوب ضد انقلابیون دارای شرط و شروط هستند. آنها مایل به داشتن یک قانون اساسی نوع سوسیالیستی نیستند و از «برنامه مشترک» بی حد و حصر تحسین می کنند. با این وجود،هنگامیکه لایحه ی قانون اساسی به مرحله رای رسید، دستهای آنها هم به علامت موافق بالا رفت. اشیاء و پدیده ها اغلب به ضد خود تبدیل می شوند و این موضوع را می توان در برخورد احزاب دموکراتیک به بسیاری از مسائل مشاهد نمود. آنها در مخالفت قرار دارند و در عین حال در مخالفت قرارندارند، اغلب در حال حرکت از موضع مخالف به موضع موافق هستند.»(همان)
عناصر اساسی موافقت و مخالفت در نظریات بورژوازی و خرده بورژوازی مشهود است. برخی از این نکات، همچون داشتن یک قانون سوسیالیستی و انقلاب پرولتری را تا به آخر پیش بردن و یا رفرم ارضی را انجام دادن، مربوط به گذار به سوسیالیسم است و جنبه درونی دارد و برخی دیگر به مانند تجاوز امپریالیسم آمریکا و یا پشتیبانی از کره مربوط به دفاع از این روند از نقطه نظر بیرونی است. موضع احزاب دموکراتیک دوگانه است. از یکسو انتقاد و مخالفت و از سوی دیگر موافقت. و همین حرکت دوسویه آنان بخشی از مضمون مبارزه طبقاتی را با آنها مشخص میسازد.(3)اتحاد و مبارزه در مبارزه طبقاتی تا جایی که این امر امکان پذیر باشد:
«حزب کمونیست و احزاب دموکراتیک محصول تاریخند: آنچه در صحنه تاریخ ظاهر می شود، از صحنه تاریخ محو می گردد. بدین ترتیب سرانجام روزی حزب کمونیست محو می گردد؛ این امر در مورد احزاب دموکراتیک هم صادق می باشد. آیا این واقعه ناگواری است ؟ به عقیده من امری است بسیار مطبوع. بنظرم امری خوبی است که روزی ما بتوانیم  حزب کمونیست و دیکتاتوری پرولتاریا را از میان برداریم. وظیفه ماست که نابودی آن را تسریع نماییم . ما در این مورد بارها صحبت کرده ایم.(همانجا)
 این نشانگر موقتی بودن دولت یا دیکتاتوری و دموکراسی هر دو است. اساسا دولت و حزب برای این بوجود می آیند که از بین بروند. همانگونه که دیکتاتوری پرولتاریا از نقطه نظر ساخت سیاسی در تاریخ امری نسبی است و به هر حال قصد از بوجود آوردن آن، از بین بردن همه و هر گونه دیکتاتوری است، همانگونه هم دموکراسی به عنوان شکل همزاد دیکتاتوری، شکلی از دولت و قدرت سیاسی است و بنابراین باید به همراه نابودی دولت و احزاب از بین برود.  کارکنان جامعه کمونیستی آینده که بر پایه و زمینه های گوناگون مادی و ذهنی سوسیالیسم رشد یافته اند، از نظر سطح فرهنگ سیاسی- اجتماعی در آن چنان سطحی خواهند بود که به این گونه حقوق اجتماعی - سیاسی یکدیگر  ارج و احترام بگذارند و برای اجرای آن نیازی به دولت نداشته باشند.
مائو در عین تاکید به روی ژرفترین منش های دموکراتیک پرولتاریا که هرگز، حتی سر سوزنی از آن را بورژوازی نداشته و نخواهد داشت، باز به نظریه دیکتاتوری پرولتاریا باز میگردد:
«اما در حال حاضر وجود حزب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها ضروریست بلکه اجباریست که باز هم بیشتر آن را تقویت نماییم. در غیر این صورت ما قادر نخواهیم شد که ضد انقلابیون را سرکوب کنیم، در برابر امپریالیسم مقاومت نمائیم و سوسیالیسم را بسازیم یا حتی پس از ساختمان، آن را تحکیم نماییم. تئوری لنین در باره حزب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا آن گونه که برخی ها ادعا می کنند به هیچوجه  «کهنه » نشده است.»
و این پاسخی است برای مشتی رویزیونیستهای خروشچفیست و ترتسکیستهای عموما مزدور امپریالیستهای غربی، که هر دم و با هر چرخش و وزش بادی در مبارزه، به سرعت به سراغ این احکام مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی میروند و سخن از کهنه شده آنها به میان می آورند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 98
یادداشتها
1-   در مورد احزاب طبقاتی که درون خلق نیستند و دشمنان خلق هستند، باید عموما، با توجه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص عمل کرد. ممکن است که در شرایط معینی مثلا در شرایطی که تضاد با یک امپریالیسم( یا یک دسته از امپریالیستها) و یا یک نیروی ارتجاعی عمده می شود، به وابستگان به امپریالیسم و یا نیروهای ارتجاعی دیگری که با امپریالیست و یا ارتجاعی که تضاد با وی عمده شده است، عملا مبارزه می کنند، به برخی از آنها که به قوانین گردن می گذارند، و در چارچوب های مشخصی، آزادی های معین و اجازه فعالیت داده شود. نکته مهم این است که آزادی هرگز در تاریخ، غیرمشروط و بی قید و شرط نبوده، نیست و نخواهد بود. مهم با دقت تنظیم کردن مضمون این قید و شرط ها تا آنجا که ممکن است و برای جلوگیری از تفاسیر و دست درازی هاست.
2-    مائو در باره این تضادها در کشور چین  میگوید:«در شرائط کنونی کشور ما، تضاد های درون خلق عبارتند از تضاد های درونی طبقه کارگر، تضاد های درونی طبقه دهقان، تضاد های درونی روشنفکران، تضاد های بین طبقه کارگر و طبقه دهقان، تضادهای بین کارگران و دهقانان از یکسو و روشنفکران از سوی دیگر، تضاد های بین طبقه کارگر و سایر زحمتکشان از یک طرف و بورژوازی ملی از طرف دیگر، تضاد های درونی بورژوازی ملی و غیره و غیره و دولت توده ای ما دولتی است که ترجمان واقعی منافع خلق می باشد و به خلق خدمت می کند؛  با این وجود، بین دولت و توده های مردم نیز تضادهای معینی وجود دارد. تضاد بین منافع  دولتی و کلکتیوی از یکسو و منافع شخصی از سوی دیگر، تضاد بین دمکراتیسم و سانترالیسم، تضاد بین رهبری کنندگان و رهبری شوندگان و تضاد بین سبک کار بوروکراتیک برخی از کارمندان دولتی و توده ها در شمار این تضاد هاست. این تضاد ها درون خلق بر وحدت منافع اساسی خلق استوارند.»( درباره حل درست تضادهای درون خلق، جلد پنجم، ص 234) تمامی این تضادها، تضادهای طبقاتی، اما درون خلق هستند و این تضادها خواه ناخواه در مبارزات طبقاتی درون خلق برآمد خود را خواهند یافت. روشن است که تمامی طبقات و یا حتی گروه ها و دسته های مختلف میتوانند در یک دموکراسی توده ای اصیل که زیر رهبری طبقه کارگر باشد، دارای حزب، دسته و یا گروه خود باشند. چنانکه همه طبقات خلقی شور و نشاط و سرزندگی و بروز توانایی ها، استعدادها و خواستهای خود را داشته باشند، امر مبارزه با هر گونه استثمار و نابرابری و برقراری سوسیالیسم سرعت خواهد گرفت. عکس آن یعنی محدود کردن دموکراسی توده ای و یا حذف آن و راندن مبارزه طبقاتی از عرصه آشکار به نهان، موجب بیمار شدن جامعه و همچون موریانه خوردن پایه های حکومت طبقه کارگر که رو به مسخ شدن خواهد نهاد، خواهد شد.
3-   نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد، وجود طبقات و گروههای غیر طبقه کارگر و بازتاب منافع آنان در حزب طبقه کارگر است. در حالیکه در انقلاب فرهنگی، رهروان سرمایه داری عموما نه از بیرون حزب کمونیست و از طبقات غیر پرولتری، بلکه درون حزب برخاسته بودند- و اینها انقلابیونی بودند که در انقلاب دموکراتیک چین و برای پیروزی آن زحمات زیادی کشیدند، اما نتوانستند از انقلاب دموکراتیک فراتر رفته و همراه  فرایند سوسیالیستی حرکت کنند و در نتیجه در مقابل تغییر و تحول سوسیالیستی ایستادند- و جدای از این مسئله که افراد شاغل در دستگاه دولتی و حزبی همواره امکان دچار بوروکراتیسم و فساد شدن را دارند، اما وجود این افراد و گرایشهای راست آنان را نباید از مبارزه طبقاتی در جامعه و بیرون حزب جدا کرد. مبارزه بین طبقه کارگر و بورژوازی در سوسیالیسم ادامه می یابد و این مبارزه درون حزب بازتاب می یابد. خواه در بیرون از حزب و درمیان طبقاتی که هنوز در سوسیالیسم وجود خواهند داشت و هم درون حزب، راست های بورژوا، مکمل و تولید کننده یکدیگر خواهند بود. در ضمن باید توجه کرد که نمی توان بزور طبقات و یا شرایط بوجود آمدن یا تحرک آنها را از جامعه حذف کرد. این نیازمند یک فرایند دراز مدت است. در بخش های مربوط به  اعمال دیکتاتوری و دموکراسی در انقلاب فرهنگی، در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد.  


۱۳۹۸ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

پرسش های فقر از ثروت در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی


پرسش های فقر از ثروت
در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی

خبرها ساده بودند. کلیسای مشهور نوتردام در پاریس آتش گرفت و بخشی از آن تخریب شد. برای بازسازی آن دولت بورژوا- امپریالیست فرانسه از نیکوکاران( و در واقع عمدتا از ثروتمندان بورژوا) خواست که برای بازسازی کلیسا، در ازای بخشودگی مالیاتی تا 90 درصد، کمک کنند. حضرات نیکوکاران یا در واقع ثروتمندان مشهور که  برخی از آنها شماره های یک و دو در فرانسه هستند، خدا خواسته، دست ها در جیب نازنین خود(گویا باید گفت کارت های اعتباری) کردند و البته در چشم و همچشمی و رقابت با یکدیگر صد میلیون و دویست میلیون دلار و یورو کمک های خود را برای بازسازی کلیسا تقدیم دولت فرانسه نمودند. مبلغ گردآوری شده گویا به یک میلیارد یورو رسیده است.
 البته ثروتمندان فرانسه تنها نبوده اند. از کشورهای دیگر نیز کمک ها برای بازسازی کلیسا راهی فرانسه شدند و این میان از کشورهای زیر سلطه و فقر زده ای همچون مراکش نیز، که رئیس جمهوری آن به بازسازی کمک کرده است، بدون آن که مبلغ آن را فاش کند!  
هم فال و هم تماشا! هم خدمت در راه بازسازی ساختمان های مذهبی و رفتن به بهشت رویایی و هم بهره بردن از معافیت های مالیاتی! چه چیزی بهتر از این!
از آن سوی، خیابانهای فرانسه چندین ماه است که شاهد گردهمایی ها و تظاهرات جلیقه زردها است که علیه افزایش مالیات و قیمت سوخت(بنزین و گازوئیل) که تاثیر زیادی روی درآمد و زندگی این بخش که عمده  کارشان با ماشین هایشان است، گذاشته است، دست به مبارزه زده اند و دولت بورژوا - امپریالیست فرانسه، هر کاری که از دستش برآمده انجام داده تا این جنبش را که عمدتا به لایه های پایین خرده بورژوازی فرانسه تعلق دارد، سرکوب کند. در این جنبش مردمی تا کنون عده ای کشته و تعداد زیادی نیز مجروح شده اند.
 حال مردمی که این جنبش را برپا کرده اند به روشنی می بینند که ماه هاست در حال مبارزه با دولت حاکم فرانسه هستند، آن هم بر سر مسئله افزایش سوخت و مالیات و پایین آمدن سطح زندگی و دچار نداری و فقر بیشتر شدن، و هیچ یک از این ثروتمندان حتی حالشان را نپرسیده که هیچ، دولتشان را هم با نیروهای نظامی به سرکوب آنها فرستاده است، و اکنون که کلیسا دچار خرابی شده است، ثروتمندان، چنان برای خدمت به مذهب، دست در جیب می کنند که این توده های زحمتکش پاک به حیرت می افتند. باری، ظاهر قضیه این است که ثروتمندان خدای و مذهب خود را دوست می دارند، و اما خلق را، دوست نمی دارند!
 این است که در سراسر فرانسه از میان جلیقه زردها و همچنین از میان اقشار فقیر طبقه کارگر  فرانسه پرسش هاست که یکی پس از دیگری به میان می آید:
 چرا این ثروتمندان طی این مدت به جلیقه زردها که دچار نداری و زیر فشار هستند، کمک نکردند؟
چرا اینها طی سالهای سال به تهیدستان و ندارهای کشور خودشان کمک نکرده اند؟
چرا اینها طی سالها و دهه ها به مردمان تهیدست و فقیر آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین کمک نکردند؟
چرا میگویند پولی برای حل بحران ندارند؟
 و اصلا اینها این همه پول را از کجا می آورند که برای بازسازی به یک کلیسا حاضرند میلیون دلاری کمک کنند؟
اینجا و در گیرودار یک حادثه، تضادی که در ژرفای نظام اجتماعی سرمایه داری بین ثروتمندان و بی چیزان، بین بورژوازی و طبقه کارگر و اقشار زحمتکش وجود دارد، به یکباره رو می آید و موضوع اساسی بحث و گفتگو می شود.
در این کشورها و به ویژه  در فرانسه که طی پنجاه سال اخیر مرکز چندین جنبش بزرگ طبقه کارگر و زحمتکشان، کشاورزان، لایه های پایین خرده بورژوازی و دانشجویان بوده است، همواره این امکان بوده و هست که طی چنین رویدادهایی برخی چیزهای نهفته و پنهان رو آیند و مردم زحمتکش پی ببرند که ثروت انبوه از «ژن خوب» و صرف تلاش و زحمت  بدست نمی آید. امری که ثروتمندان از هزار و یک راه تلاش می کنند در ژرفای ذهن مردم بی چیز بکارند. مردم ندار، بدون «ژن خوب» نیستند! تمامی ثروت موجود در جامعه محصول تلاش و زحمت آنهاست.
البته همه چیز روشن و آرمانی نیست! فرهنگ  سرمایه داری حاکم چنان پرنفوذ است و شستشوی مغزی چنان موثر، که نظرات انتقادی که در این باره داده میشود، عموما در چارچوب وجود طبیعی ثروتمند و فقیر است.
برای نمونه فیلسوفی به نام اولیویه پوریول که بالاخره باید نماینده بخشی از روشنفکران باشد، پیدا میشود که خود را به میان گود انداخته و از نظر ویکتور هوگو نویسنده کتابهای گوژپشت نوتردام و بینوایان می گوید که «ویکتور هوگو قطعا از تمام نیکوکارانی (منظور ثروتمندان است، زیرا فقرا «کی گور داشتند که کفن داشته باشند!»- دامان)که برای نجات نوتردام همت کردند تشکر کرده اما همزمان به آنها پیشنهاد می‌کند که برای بینوایان هم همین کار را بکنند.»(سایت یورو نیوز، چرا ثروتمندان فرانسه مانند بازسازی نوتردام به فقرا کمک نمی‌کنند؟ 19- 4 - 2019 )


و این بسیار تاسف بار است! در حالیکه در میان مردم این پرسش طرح است که این ثروتمندان، این پولها را از کجا می آورند، این روشنفکر فیلسوف که در خدمت نظام سرمایه داری حاکم است، نمی گوید: چرا اصلا باید بینوا داشته باشیم و ثروتمند، و این چه نظامی است که در آن ثروتمند باید از فقیر که همواره باید وجود داشته باشد، دستگیری کند؟ ظاهرا او همان خطی را دنبال می کند که ویکتور هوگوی بورژوا  دنبال می کرد.
و یا فیلیپ مارتینز که رئیس بزرگ‌ترین تشکل سندیکایی فرانسه موسوم به س‌ژت  است می‌گوید: «[عده ای] با یک کلیک ۲۰۰ میلیون یا ۱۰۰ میلیون یورو کمک می کنند. این نشان دهنده نابرابری است. همان چیزی که ما دائم از آن انتقاد می کنیم: نابرابری در این کشور!» ( یورو نیوز، بازسازی نوتردام؛ اعتراض هواداران جلیقه زردها به کمک‌های مالی «بحث برانگیز»17- 4- 2019)
هم او  باز می گوید:
«تصور کنید، ۱۰۰ میلیون، ۲۰۰ میلیون تنها با یک کلیک! این چیزی است که نابرابری در جامعه ما را نشان می‌دهد. اگر اینها می‌توانند ده‌ها میلیون به بازسازی نوتردام کمک کنند، پس حق ندارند به ما بگویند که دیگر پولی برای رفع نابرابری اجتماع (و یا رفع بحران فعلی در فرانسه) در کشور باقی نمانده.»(همانجا)
گویی این ثروتمندان همان گونه که پولی برای بازسازی کلیسا اهدا کردند باید برای رفع نابرابری ها بین طبقات نیز پولی اهدا کنند!
و یا اینکه جلیقه زردها می پرسند که چرا دولت هوای ثروتمندان را دارد، اما هوای تهیدستان را ندارد؟(همانجا)
 نتیجه نیز باید این باشد: دولت نه تنها باید هوای ثروتمندان را داشته باشد، بلکه باید هوای فقرا را هم داشته باشد!
 و این نتیجه ای بغایت  خام، انحرافی و نشانگر خرافات نسبت به دولت سرمایه داری است که ظاهرا در فرانسه تلاشی هم نمی کند که بگوید مستقل از طبقه حاکم سرمایه داران است.
دولت خود ارگان سرمایه داران و ثروتمندان است. دولت و تمامی ارکان بوروکراسی و نظامی آن در خدمت سرمایه داران  است. و چاقو دسته خود را نمی برد. دولت سرمایه داران هرگز بار بحران را به دوش طبقه سرمایه دار نمی اندازد، بلکه آن را به روی دوش کارگران و زحمتکشان می اندازد. پس این خرافات است که گمان کنیم که دولت مستقل از طبقات حاکم است(این که دولت مستقل از طبقات حاکم باشد، تنها می تواند بطور استثنایی و کوتاه مدت بروز کند) و در پی آن بخواهیم که دولت تنها از ثروتمندان پشتیبانی نکند و گوشه چشمی هم به فقرا داشته باشد.
باری  صحبت ما این است که این اتفاقات، روندهایی را رو می آورد که نشانگر ضرورت هستند. بدون تردید، زمانی فرا خواهد رسید که این پرسش ها، دیگر تنها پرسش نخواهند بود. توده هایی که پاسخ این پرسش ها را بروشنی بدانند، تحمل وجود ثروتمند و فقیر را نخواهند کرد!
 این را هم بیفزاییم که در تاریخ جوامع طبقاتی و مبارزه طبقات، هر زمان و هر جا که فقر و ثروت در مقابل هم، خواه به شکل نظری و خواه به شکل عملی، صف آرایی کرده اند، و فقر درباره ثروت به بحث پرداخته و آن را مورد چون و چرا قرار داده است، بوی برابری و کمونیسم به مشام رسیده است. 
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 98