خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (8)
تبلیغ دموکراسی بورژوایی در
شکل«دموکراسی شورایی»(بخش دوم)
در مورد حزب و نقش آن مارکس و انگلس خواه از دیدگاه نظری و خواه از دیدگاه عملی به دفعات و به مناسبت های گوناگون صحبت کرده اند. آنها حزب کمونیست را نماینده ی سیاسی طبقه ی کارگر دانسته اند متشکل از پیشروترین عناصر این طبقه و اندیشه ورزانی که از طبقات دیگر به این طبقه می پیوندند و دانش و آگاهی به میان طبقه می آورند. از نظر آنان حزب کمونیست حزبی است پردازنده ی تئوری ها و برنامه ها، دارای تشکیلات مخفی و علنی و نیز با انضباط آهنین، جنگنده و مبارز که در مبارزه ی طبقاتی شرکت کرده و نبردهای طبقاتی را عملا رهبری می کند و این مبارزه را تا زمان برقراری جامعه ی نوین کمونیستی ادامه می دهد. با توجه به این که از جانب رویزیونیست ها و ترتسکست ها(که خروشچفیست های راه کارگری پیوندهای معینی با هر دو این نظرات دارند)هسته ی انقلابی نظرات مارکس و انگلس در مورد حزب و حزبیت و نقش حزب در مبارزات عملی طبقه ی کارگر نفی شده است در این بخش مروری بر این نظرات خواهیم کرد.
از بخش دوم مانیفست حزب کمونیست( نگارش دسامبر 1247- ژانویه 1848- انتشار فوریه 1948)
جهان بینی انقلابی- کمونیستی بیان کلی مناسبات واقعی مبارزه ی طبقاتی با هدف الغاء مالکیت خصوصی است.
آنها اصول ویژهاى را به میان نمی آورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ویژه بگنجانند.»
«نظریات تئوریک کمونیست ها به هیچ وجه مبتنى بر ایدهها و اصولى که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد نیست.
این نظریات فقط عبارت است از بیان کلى مناسبات واقعى مبارزه جارى طبقاتى و آن جنبش تاریخى که در برابر دیدگان ما جریان دارد. الغاء مناسبات مالکیتى که تاکنون وجود داشته، چیزى نیست که صرفا مختص به کمونیسم باشد.(1)
از این لحاظ کمونیست ها میتوانند تئورى خود را در یک اصل خلاصه کنند: الغاء مالکیت خصوصى.»
فرق جهان بینی کمونیستی با جهان بینی دیگر احزاب پرولتاری
«فرق کمونیست ها با دیگر احزاب پرولتارى تنها در این است که از طرفى، کمونیست ها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاریا را صرف نظر از منافع ملی شان، در مد نظر قرار می دهند و از آن دفاع می کنند، و از طرف دیگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاریا و بورژوازى طى می کند، آنان همیشه نمایندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.
کمونیست ها از نظر عملی مصمم ترین بخش احزاب کارگری هستند.
«بدین مناسبت کمونیست ها عملا، با عزم ترین بخش احزاب کارگرى همه کشورها و همیشه محرک جنبش به پیشاند»؛
حزب کمونیست دارای آگاهی پیشرفته به شرایط و جریان و نتایج جنبش طبقه ی کارگر است و از این رو آگاهی آن با آگاهی توده ی پرولتاریا تفاوت دارد.
«و اما از لحاظ تئورى، مزیت کمونیست ها نسبت به بقیه توده پرولتاریا در این است که آنان به شرایط و جریان و نتایج کلى جنبش پرولتارى پى بردهاند.»
چنان که در این سخنان دیده می شود مارکس و انگلس به روشنی بر نقش جهان بینی در مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر انگشت گذاشته بین حزب همچون مرکزگرد آمدن رهبران و پیشروان آگاه طبقه ی کارگر و توده ی طبقه ی کارگر که طبعا از این آگاهی به دورهستند فرق می گذارند. آنان حزب را دارای وظیفه در آفرینش تئوری بر اساسی مناسبات واقعی مبارزات جاری طبقاتی و جنبش های تاریخی طبقه ی کارگربرای الغاء مالکیت خصوصی و استثمار، پیگیر در انترناسیونالیسم ومصالح مشترک همه ی طبقه ی کارگر جهانی و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم و به این ترتیب انقلابی ترین، رادیکال ترین، مصمم ترین و پیگیرترین بخش احزاب کارگری آن زمان و محرک جنبش به پیش دانسته اند.
از بخش چهارم مانیفست حزب کمونیست
«ولى حزب کمونیست حتى لحظهاى هم از این غافل نیست که حتىالمقدور، در مورد تضاد خصمانه بین بورژوازى و پرولتاریا، شعور و آگاهى روشن ترى در کارگران ایجاد کند تا کارگران آلمانى بتوانند بلافاصله از آن شرایط اجتماعى و سیاسى که سیادت بورژوازى بایستى ببار آورد مانند حربهاى بر ضد خود او استفاده کنند و فورا پس از برانداختن طبقات ارتجاعى در آلمان، مبارزه بر ضد خود بورژوازى را شروع نمایند.»
در این جا به صراحت نقش حزب کمونیست در تدوین تئوری و تاکتیک انقلاب سوسیالیستی و عمل بر مبنای آن مشخص شده است.
نکاتی در مورد مانیفست
نخست اینکه مانیفست در اوائل سال 1848 نگاشته شده است و در آن شرایط مبارزه ی طبقاتی بین کارگران و سرمایه داران آن رشدی را که در دهه های بعدی در سراسر اروپا کرد هنوز نکرده بود و به ویژه آن اوج مبارزات طبقاتی کارگران یعنی کمون پاریس و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در پاریس را از سر نگذرانده بود. از این رو برخی از اندیشه های طرح شده طبعا کمال و پختگی نظرات بعدی را که منطبق با تکامل جنبش طبقه ی کارگر پیش می رفت ندارند. مارکس و انگلس در پیشگفتار به مانیفست در سال 1872 برخی از این نکات را توضیح داده و اصلاح کرده اند.
دیگر این که نظرات مارکس و انگلس هنوز در اروپا شکل یک جهان بینی مارکسیستی و مسلط بر جنبش کارگری را نگرفته بود و در عین حال تکامل مبارزات درون احزابی که مارکس و انگلس آن زمان«احزاب کارگری» می خواندند(«کمونیست ها حزب خاصى نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند.»- مانیفست - بخش دوم) یعنی جریان های آنارشیستی، پرودونیستی، بلانکیستی و غیره در اشکال بطئی تکامل قرار داشت.(2) به گفته ی لنین پس از پیروزی مارکسیسم بر دیگر احزاب سوسیالیستی هوادار طبقه ی کارگر تمامی این جریان ها که نماینده ی سوسیالیسم خرده بورژوایی بودند به درون مارکسیسم آمده و شکل های اپورتونیستی و رویزیونیستی به خود گرفتند. از این رو خواندن مانیفست را باید با تغییرات نظرات مارکس و انگلس پس از کمون پاریس و نیز نظرات لنین در مورد تکامل نظرات مارکس و انگلس به جهانبینی مارکسیستی و انتقال جریان های کارگری به درون مارکسیسم و بروز اشکال اپورتونیستی و رویزیونیستی لیبرالی( مقاله مقدرات آموزش مارکس- یک مارس 1913) کامل کرد.(3)
از خطابیه ی اتحادیه ی کمونیست ها( لندن، مارس 1850)
«اتحادیه طی دو سال انقلابی 1849 – 1848[موجودیت] خود را به دو طریق ثابت کرد. نخست، اعضای آن در همه جا با انرژی بسیار در جنبش شرکت کردند و در مطبوعات، باریکادها و میادین جنگ در صف مقدم تنها طبقه واقعاً انقلابی یعنی پرولتاریا ایستادند»
«کارگران و به طریق اولی اتحادیه به جای آنکه خود را تا سطح یک دسته کُر مشوق پایین آورند، باید برای ایجاد تشکیلات مستقل حزب کارگران، هم به شکل مخفی و هم به شکل علنی به موازات [انجمن های] دمکرات های رسمی بکوشند و اتحادیه باید هر یک از کمون های خود را به مرکز و هسته انجمن های کارگری مبدل سازد تا بتوان در این [انجمن ها] فارغ از نفوذ بورژواها درباره موضع و منافع پرولتاریا بحث و گفتگو کرد.»
قابل توجه:حزب کمونیست نباید تا سطح یک دسته کر مشوق یعنی دارای نقش آگاه کننده و مثلا انرژی دهنده و تشویق کننده اما در عمل صرفا ناظر مبارزه ی طبقاتی کارگران بودن، پایین بیاید. باید در جهت تشکیلات مستقل حزب کارگران هم به شکل مخفی و هم به شکل علنی کوشید و در تمامی فعالیت عملی در صف مقدم طبقه ی کارگر قرار داشت.
«رابطه حزب انقلابی کارگران با دموکرات های خرده بورژوا به قرار زیر است: برای سرنگون کردن جناح مقابل با آنها همکاری می کند؛ هر گاه آنان بخواهند موقعیت خود را حفظ کنند، به مقابله با آنها برمی خیزد.»
«اما این خواست ها به هیچ وجه نمی تواند حزب پرولتاریا را قانع کند. در حالی که خرده بورژواهای دموکرات می خواهند انقلاب را هر چه زودتر به پایان رسانند [و] حداکثر به اهداف مذکور در فوق برسند، منافع و وظیفه ما ایجاب می کند که انقلاب را تا زمانی که کلیه طبقات کما بیش دارا از موقعیت حاکم شان به زیر آورده شوند، تا زمانی که پرولتاریا قدرت دولتی را به دست گیرد و تا زمانی که همکاری پرولتاریا - نه تنها در یک کشور بلکه در کلیه کشورهای جهان – تا آنجا رشد کند که رقابت بین پرولتاریای این کشورها از میان برود و لااقل نیروهای مولد اصلی در دست های کارگران متراکم گردد، ادامه دهیم. مسئله ما تغییر شکل مالکیت خصوصی نیست بلکه انهدام آنست، سرپوش گذاشتن بر تضاد طبقاتی نیست بلکه محو طبقات است، بهبود جامعه کنونی نیست بلکه ایجاد جامعه ای نوین است.»
«حزب کارگران نباید با به اصطلاح زیاده روی ها- حمله های انتقام جویانه مردم به افراد منفور یا به ساختمان های عمومی که خاطرات مردم از تنفر نسبت به آن آکنده است - مخالفت کند؛ وی نه تنها باید آنرا تحمل کند، بلکه حتی باید به آن جهت بدهد.»
«کارگران برای آنکه بتوانند با قهر و تهدید علیه این حزب که از نخستین ساعت پیروزی خیانت به کارگران را آغاز می کند، به مقابله برخیزند باید مسلح و سازمان یافته باشند. پرولتاریا باید بی درنگ به تفنگ، توپ و مهمات مسلح شود و باید با احیای میلیسیای[اعضای نیروی نظامی و رزمنده محلی – م] قدیمی شهروندان که علیه کارگران هدایت می شود، به مقابله برخاست.» جایی که نمی توان مانع تشکیل این میلیسیا شد، کارگران باید بکوشند خود را مستقلاً به عنوان گارد پرولتاریا با فرماندهان و ستاد کل منتخب خود سازماندهی کنند؛ آنان نباید از دستورات قدرت دولتی متابعت کنند بلکه باید تحت فرمان شوراهای محلی انقلابی که توسط کارگران برپا شده، باشند. جایی که کارگران در خدمت دولت اند، باید در گروه های ویژه با فرماندهان منتخب، [و] یا به عنوان جزئی از گارد پرولتاریا مسلح شوند و خود را سازمان دهند. تحت هیچ شرایطی نباید اسلحه و مهمات را تحویل داد؛ باید با کلیه تلاش هایی که در جهت خلع سلاح کارگران صورت می گیرد مقابله کرد و در صورت لزوم [برای رسیدن به این مقصود] به قهر متوسل شد. قطع نفوذ بورژواهای دموکرات بر کارگران و تحمیل شرایطی که حاکمیت دموکراسی بورژوایی را، که در این لحظه اجتناب ناپذیر است، تحت فشار قرار دهد و آن را حتی الامکان دشوار کند – اینست آن نکات اصلی که پرولتاریا و بنابراین اتحادیه باید طی قیام آتی و پس از آن به خاطر داشته باشد.»
«همچنین نمی توان به این نظام باصطلاح آزاد حکومت های محلی اجازه داد که در جوار قوانین مدنی دولتی، وجود قوانین مدنی جماعتی را که لبه تیزش متوجه کارگران است، دوام بخشد. مانند فرانسه در سال 1793، این وظیفه حزب واقعاً انقلابی آلمان است که مستحکم ترین مرکزیت را برقرار سازد.»
قابل توجه حضرات اپورتونیست ها و رویزیونیست ها که تنها به وجه دموکراسی در حزب می پردازند و مرکزیت (سانترالیسم) را نفی می کنند.
و بالاخره: ضرورت یک حزب مستقلا سازمان یافته پرولتاریا:
« اما آنان خود باید با آگاه شدن از منافع طبقاتی خویش، با موضع گیری مستقل هر چه زودتر خود، با اجازه ندادن به خود که در اثر عبارات موهوم خرده بورژوازی دمکرات حتی یک لحظه در ضرورت یک حزب مستقلاً سازمان یافته پرولتاریا شک کنند، بیشترین سهم را در پیروزی نهائی خویش داشته باشند. شعار جنگ آنان باید این باشد : انقلاب مداوم.»( تمامی تاکیدها از ماست)
اینهاست نظرات مارکس و انگلس در مورد حزب و نقش نظری و عملی آن.
نظرات لنین در مورد سازمان حزبی در چه باید کرد(1902) و یک گام به پیش دوگام به پس( 1904)هم انطباق نظرات مارکس و انگلس در مورد حزب است با شرایط روسیه و هم ادامه ی و تکامل خلاقانه آموزش های آنان که به نوبه ی خود نظریه ی مارکسیسم را درباره ی نقش حزب در مبارزه ی طبقاتی در سرمایه داری و در سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا بارور کرده است.
استالین و مائو نیز در گسترش و تکامل اندیشه های آنان مکرر صحبت کرده اند و همه بلا استثنا حزب را گردان پیشاهنگ طبقه ی کارگر که آگاه ترین و پیشروترین و فداکارترین مبارزین کارگر و دانشور را در خود جا داده و مبارزه ی طبقاتی این طبقه را علیه نظام سرمایه داری و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا محو دولت و دموکراسی و بنابراین محو حزب و حزبیت و رسیدن به کمونیسم رهبری می کند، دانسته اند.
مائو تسه دون درباره ی حزب انقلابی طبقه ی کارگر
و اینهاست نظرات مائو رهبر و سازماندهنده ی یکی از بزرگ ترین احزاب کمونیست و همچنین بزرگ ترین جنگ انقلابی طبقه کارگر در تاریخ و نیز رهبر انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی که در آن رهبری راست و رویزیونیست حزب، مورد حمله ی توده ای قرار گرفت:
«برای انقلاب کردن به حزبی انقلابی احتیاج است. بدون یک حزب انقلابی بدون حزب انقلابیای که بر اساس تئوری انقلابی مارکسیسم ـ لنینیسم و به سبک انقلابی مارکسیستی ـ لنینیستی پایه گذاری شده باشد، نمیتوان طبقه کارگر و تودههای وسیع مردم را برای غلبه بر امپریالیسم و سگ های زنجیریش رهبری کرد.»(نیروهای انقلابی سراسر جهان متحد شوید و علیه تجاوز امپریالیستی پیکار کنید، نوامبر 1948، آثار منتخب، جلد 4)
«بدون کوشش حزب کمونیست چین بدون وجود کمونیست های چین به مثابه ستون فقرات خلق، چین هرگز نمیتواند به استقلال و آزادی دست یابد صنعتی شود و کشاورزی خود را مدرنیزه کند.» (درباره دولت ائتلافی، 24 آوریل 1945، آثار منتخب، جلد سه)
«حزب کمونیست چین هسته رهبری کننده تمام خلق چین است . بدون وجود این هسته، امر سوسیالیسم نمیتواند پیروز شود.»(سخنرانی در ملاقات با نمایندگان سومین کنگره کشوری سازمان جوانان دموکراتیک نوین چین، 25 مه 1957)
و اما خروشچفیست ها راه کارگری!
در مقابل راه کارگری ها گویا افتخار می کنند که هرگز حاضر نشده اند نام حزب بر سازمان خود بگذارند و این به این معنا بوده است که حزب طبقه کارگر با وظایفی که مارکس و انگلس برای آن قائل بودند و تنها یک حزب انقلابی لنینی از پس آن بر می آید از نظر آن ها ضروری نیست و تنها تعدادی تشکل و فراکسیون که عده ای در آن جمع شوند و مثلا ای ... خط و مطی هم به کارگران برای مبارزات صنفی شان و مبارزات خودبه خودی بورژوایی شان بدهند نیاز است!
روشن است که آنچه راه کارگری گفته و یا انجام داده اند با تشکیلات حزبی مارکسیستی( اکنون مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی) و اصول آن تفاوت کیفی و اساسی دارد. یکی حزب انقلاب و مبارزه برای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه ی انقلاب در دیکتاتوری پرولتاریا برای برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است و دیگری یک تشکیلات بی بو و خاصیت است که به ساده گی به دهه ها طایفه تبدیل می شود و هر کدام از طوایف به قبایل( فراکسیون ها) و هر کدام از قبایل به تک نفرها. چنان که اکنون تلویزیون راه کارگری ها نشان می دهد هر کس برنامه ای راه می اندازد و برای خودش سازی می زند و نظراتی ارائه می دهد و با چند نفری از چند گروه و دسته و یا بی دسته و بی گروه می نشینند و بحث می کنند و نام این«دموکراسی» و« آزادی بیان» درون سازمانی و برون سازمانی گذاشته می شود. روشن است که چنین جریان ها و گروه های روویزیونیست و علنی گرایی، نه برای دولت جمهوری اسلامی خطرناک هستند و این دولت به چیزی می گیردشان، و نه سر ناخنی می توانند نقشی در تحولات انقلابی جامعه اجرا کند و آن را به پیش برانند. طوایف راه کارگری برای انقلاب نیستند بلکه برای وراجی هستند.
هرمز دامان
نیمه
دوم آبان 1403
یادداشت
ها1- «گرچه در عرض بيست و پنج سال اخير شرايط و اوضاع قوياً تغيير يافته، با اين همه، اصول کلى مسائلى که در اين«مانيفست»شرح و بسط داده شده است روی هم رفته تا زمان حاضر نيز به صحت کامل خود باقى مانده است. در بعضى جاها شايسته بود اصلاحاتى به عمل آيد. اجراء عملى اين مسائل اصولى، همان طور که در خود «مانيفست» ذکر شده، هميشه و همه جا مربوط به شرايط تاريخى موجود است.»(مارکس و انگلس، 24 ژوئن 1872)
2- «و نيز مسلم است که ملاحظات مربوط به مناسبات کمونيست ها با احزاب گوناگون اپوزيسيون )فصل چهارم(، گو اين که رئوس مسائل آن حتى امروزه نيز به صحت خود باقى است، ولى باز برخى از جزئيات آن کهنه شده زيرا وضع سياسى کاملاً تغيير کرده و تکامل تاريخى، اغلب احزابى را که از آنها نام برده شده از صفحۀ روزگار زدوده است.»(همانجا)
3- تاریخ جهان از این زمان به بعد آشکارا به سه دوره عمده تقسیم می شود: ١) از انقلاب ١٨٤٨ تا کمون پاریس (١٨٧١)؛ ٢) از کمون پاریس تا انقلاب روسیه (١٩٠٥)؛ از انقلاب روسیه به بعد. در آغاز دوره اول آموزش مارکس به هیچ وجه تسلطى ندارد. این آموزش تنها یکى از فراکسیون ها یا جریان های فوق العاده زیاد سوسیالیسم را تشکیل می دهد. در این دوره شکل هایى از سوسیالیسم مسلط است که از لحاظ اساسى با اصول نارُدنیکى ما خویشاوندى دارد: پى نبردن به پایه مادى جریان تاریخ، ناتوانى در مشخص ساختن نقش و اهمیت هر طبقه از جامعه سرمایهدارى، استتار ماهیت بورژوایى اصلاحات دمکراتیک با انواع عبارات سوسیالیست مآبانه در باره »مردم»، «عدالت»، «حق»و غیره.
اواخر دوره اول (١٨٧١-١٨٤٨) دوران توفان ها و انقلاب ها
است و سوسیالیسم ماقبل مارکس زائل می گردد. احزاب پرولتاریایى مستقل قدم به عرصه وجود می گذارند:
انترناسیونال اول (١٨٧٢-١٨٦٤) و سوسیال دمکراسى آلمان.» و
«دیالکتیک تاریخ چنان است که پیروزى مارکسیسم در زمینه تئورى، دشمنان را وادار می نماید که به لباس مارکسیست درآیند. لیبرالیسم میان پوسیده کوشش می کند به شکل اپورتونیسم سوسیالیستى خود را احیا نماید. دوره تدارک نیرو براى نبردهاى عظیم را آنها به معنى امتناع از این مبارزات تعبیر می کنند. آنها بهبود وضعیت بردگان را براى مبارزه بر ضد بردگى مزدورى به این معنى تشریح می نمایند که بردگان حق آزادى خود را به پول سیاهى فروختهاند. با جُبن و ترس "صلح اجتماعى" (یعنى صلح با بردهدارى) و چشم پوشى از مبارزه طبقاتى و غیره را ترویج می کنند. اینان در میان عمّال پارلمانى سوسیالیست و انواع پشت میز نشین هاى جنبش کارگرى و از روشنفکران «سمپاتیزان» تعداد کثیرى طرفدار دارند.»(لنین، مقدرات آموزش مارکس- یکم مارس 1913، تاکیدها از لنین است)
«دیالکتیک تاریخ چنان است که پیروزى مارکسیسم در زمینه تئورى، دشمنان را وادار می نماید که به لباس مارکسیست درآیند. لیبرالیسم میان پوسیده کوشش می کند به شکل اپورتونیسم سوسیالیستى خود را احیا نماید. دوره تدارک نیرو براى نبردهاى عظیم را آنها به معنى امتناع از این مبارزات تعبیر می کنند. آنها بهبود وضعیت بردگان را براى مبارزه بر ضد بردگى مزدورى به این معنى تشریح می نمایند که بردگان حق آزادى خود را به پول سیاهى فروختهاند. با جُبن و ترس "صلح اجتماعى" (یعنى صلح با بردهدارى) و چشم پوشى از مبارزه طبقاتى و غیره را ترویج می کنند. اینان در میان عمّال پارلمانى سوسیالیست و انواع پشت میز نشین هاى جنبش کارگرى و از روشنفکران «سمپاتیزان» تعداد کثیرى طرفدار دارند.»(لنین، مقدرات آموزش مارکس- یکم مارس 1913، تاکیدها از لنین است)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر