۱۴۰۳ آذر ۲, جمعه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (7)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(7)
تبلیغ دموکراسی بورژوایی در شکل«دموکراسی شورایی»( بخش اول)

با تجدید نظر و اصلاح در تاریخ 4 آذر 1403
 
راه کارگری ها و مساله ی حزب و دولت
در مقالات پیشین از خروشچفیست های راه کارگری ها نقل کردیم:
«سازمان راه کارگر به ویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی( لاف زدن را بنگرید! خروشچفیست و سوسیال دموکرات بودن و وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی!؟)، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیر دمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب - دولت” … بپردازد.» (اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99)
در بخش پیش ما به مساله «دولت غیرایدئولوژیک» یا دولت(همچون ابزار اساسی دیکتاتوری یک طبقه بر طبقه ی دیگر) بدون جهان بینی پرداختیم و نشان دادیم که چنین دیدگاه هایی از یک سو ضد مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و ضدعلمی است و تصور تسلط جهان بینی ای«غیرطبقاتی» و یا «همه طبقاتی» و شکلی از دیدگاه«همه با همی» در عرصه ی نظری بر دولت همچون«دولت تمام خلقی» خروشچف را دارد و از سوی دیگر به این معناست که طبقه ی کارگر یا نباید جهان بینی انقلابی داشته باشد و مبارزه علیه طبقه ی بورژوازی و تغییر جامعه بر مبنای آن را پیش برد ندارد و یا اگر به فرض هم داشته باشد این جهان بینی باید خنثی باشد و بنابراین مبارزه ی طبقاتی این طبقه با دیگر طبقات بر مبنای جهان بینی اش عملا باید تعطیل شود. مبارزه ای ضروری که باید در ادامه ی انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا و انجام انقلابات پی در پی فرهنگی - سیاسی برای مبارزه با راه سرمایه داری و رهروان این راه و با تمامی افکار و عادات کهنه ی بورژوایی و فئودالی و عشیره ای، نوسازی جامعه در سوسیالیسم و رفتن به سوی کمونیسم خود را نشان دهد.
اینها بخشی از رویزیونیسم منحط  طوایف خروشچفیست راه کارگری را تشکیل می داد.
جنبه ی دیگر این رویزیونیسم خروشچفی متوجه حزب همچون گردان پیشاهنگ طبقه ی کارگر و تشکیلات رهبری کننده ی مبارزات انقلابی طبقه کارگر در عرصه ی نظر و عمل برای سرنگونی نظام سرمایه داری و برقراری نظام سوسیالیستی و رفتن به سوی کمونیسم است. این نظر بر آن است که طبقه ی کارگر حق داشتن حزب و تغییر جامعه بر مبنای رهبری آن در تمامی امور را ندارد و اگر هم داشته باشد حزب نباید به نام حزب، دولت را در دست بگیرد. حزب، حزب است و ربطی به دولت ندارد و دولت هم، دولت است و ربطی به حزب ندارد. این دو باید از یکدیگر جدا باشند. نتیجه این که حزب یعنی نماینده سیاسی یک طبقه نباید بر دولت به عنوان ابزار دیکتاتوری یک طبقه بر طبقه ی دیگر مسلط باشد. در این بخش به مساله ی حزب - دولت می پردازیم.
درآغاز باید گفت که آنچه راه کارگری ها در مورد نفی« حزب - دولت» می گویند به هیچ وجه نظر تازه ای نیست و دارای ریشه های جدید و همچنین قدیمی است که به آن می پردازیم.
در عین حال این یک استننتاج و سنتز انقلابی از شکست های دولت های پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی و دیگر کشورهای سوسیالیستی نمی باشد؛ چرا که تمامی نقدهای واقعا انقلابی ای که پس از شکست دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و چین از ریشه های بروز رویزیونیسم در این دو کشور و تسلط بورژوازی بر حزب و دولت صورت گرفته به هیچ وجه بر این نظر نبوده اند که مشکل رهبری حزب بر دولت است و جدایی حزب از دولت و یا ایدئولوژیک نبودن دولت و صرف شورایی بودن امور، مشکلات را حل خواهد کرد.
برای نمونه مائوتسه دون که جدا از چین در مورد تجربه ی شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی تحقیق کرده و چگونگی نفوذ و گسترش نظری و عملی بورژوازی در نظام سوسیالیستی( در کارخانه ها، مزارع، دانشگاه ها، مراکز فرهنگی و هنری و علمی، دستگاه های دولتی و ارتش و حزب) را بررسی کرده و فراخوان انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی را با این شعار که «مرکز فرماندهی را بمباران کنید»( و روشن است که مرکز فرماندهی در حزب بود) صادر کرده بود به هیچ وجه به این نظر نرسید که حزب نباید امور دولتی را رهبری کند. سخن مائو این بود که درست است که بورژوازی درون حزب است و کمیته مرکزی و تمامی ارگان ها را غصب کرده و سیاست هایش را از طریق حزب پیش می برد، اما ما به یک «هسته ی مرکزی مستحکم» به یک تشکیلات که جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی را خلاقانه با شرایط خاص کشور تطبیق دهد و طبقه ی کارگر و خلق را رهبری کند نیازمندیم و باید آن را داشته باشیم.
از دیدگاه مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی در هر حزبی، خواه در حال مبارزه در جامعه ی سرمایه داری باشد و یا در سوسیالیسم، مبارزه ی طبقاتی درون جامعه به درون حزب ( و هر تشکیلات صنفی و یا سیاسی دیگری که طبقه ی کارگر داشته باشد( سندیکا، شورا، کمیته ی کارخانه و ...) انتقال یافته  به شکل مبارزه میان دو خط تجلی می کند. از این رو نه تنها خط پرولتری می تواند حزب انقلابی کمونیستی را به پیش برد، بلکه خط بورژوایی می تواند بر حزب غلبه کرده و رهبری حزب را به دست گرفته و آن را به یک حزب بورژوایی تبدیل کند و در خدمت نظام سرمایه داری درآورد و یا عقب گرد از سوسیالیسم را صورت داده جامعه سوسیالیستی را به جامعه ی سرمایه داری تبدیل کند.
از سوی دیگر مساله ی خروشچفیست های راه کارگری به هیچ وجه انحراف حزب از مارکسیسم( - لنینیسم- مائوئیسم) و تسلط بورژوازی بر حزب در جامعه ی سوسیالیستی نیست و بنابراین نقدشان از سوسیالیسم در شوروی و کشورهای اروپای شرقی و نیز چین هرگز از یک موضع مارکسیستی و پیشرو و انقلابی صورت نگرفته و نمی گیر، چرا که راه کارگری ها از همان آغاز تشکیل اساسا به جهان بینی مارکسیستی(- لنینیستی- مائوئیستی) باوری نداشته اند، بلکه ماهیتا از موضعی کاملا اپورتونیستی و رویزیونیستی و از همان موضعی صورت می گیرد که شکلی از رویزیونیسم( مارکسیسم غربی) و ترتسکیسم و در ماهیت امر از نظر طبقاتی خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی لیبرال غرب، نظام های سوسیالیستی( ومنظور ما شوروی در دوران لنین و استالین و چین در دوران مائو است) را نقد می کنند. چنانچه شعارهای«دولت غیرایدئولوژیک» و یا «دولت بدون رهبری حزب» را به نفی«حزبیت» و نیاز طبقه ی کارگر به«حزب انقلابی پرولتری»، نفی «قهر انقلابی» همچون قانون اساسی تصرف قدرت سیاسی از جانب طبقه ی کارگر و همچنین نفی «دیکتاتوری پرولتاریا» بیفزاییم با دیدگاه و جهان بینی شسته و روفته ی لیبرالی - بورژوایی طرف خواهیم بود که در بهترین حالت یک نظام سرمایه داری با دموکراسی بورژوایی را خواستار است.
در بالا گفتیم که این نظر تازه نیست و ریشه های تازه و قدیمی دارد. ریشه های جدیدتر آن همان دیدگاه هایی است که به شکل هایی در نظرات تئوریک خروشچفیست ها(«حزب تمام خلقی» و«دولت تمام خلقی» و در ماهیت امر حزبی با جهان بینی بورژوایی) موجود بود و سپس به شکلی دیگر مارکسیست های غربی، چپ نویی ها و این اواخر«مارکسی» ها و در یک کلام جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی پس از جنگ جهانی دوم پیش می کشیدند. روشن است که این جریان ها شکل های تازه تری از برنشتینیسم و کائوتسکیسم و خروشچفیسم بوده و تنها آن نظرات را در پوست های تازه ای( حتی گاه در مخالفت با خروشچفیسم) می پیچاندند.
در دیدگاه های احزاب و تشکل هایی با این دیدگاه های رویزیونیستی ، مبارزه ی پارلمانی اصل است و بنابراین راه گرفتن قدرت هم مسالمت آمیز می باشد و حزب اگر توانست اکثریت پارلمان را به دست آورد، دولتی تشکیل می دهد؛ و در دولت نیز نه جهان بینی پرولتری مسلط است و نه این دولت دیکتاتوری پرولتاریا است و نه قرار است سوسیالیسم ساخته شود. حزب ماهیتا حزبی بورژوایی است و جهان بینی اش عموما بورژوا - لیبرالی است و دیکتاتوری نیز همان دیکتاتوری بورژوازی است و نظام اقتصادی نیز همان سرمایه داری است. چنانچه چنین حزبی از اکثریت افتاد قدرت را به احزاب دیگر می سپارد و خلاصه سرمایه داری به راهش ادامه می دهد. احزاب سوسیال دموکرات و سوسیالیست در کشورهای اروپایی این رویه را پس از کسب اکثریت در پارلمان و تشکیل دولت نشان دادند و احزاب به اصطلاح «کمونیست» و در واقعیت رویزیونیست غربی نیز چنانچه اکثریت را کسب کنند راهی به جز این نخواهند رفت.
راه کارگری ها با طرح «سوسیالیسم دموکراتیک» بار دیگر بر جدایی خود از مارکسیسم و جهان بینی مارکسیستی صحه گذاشته اند و از سوی دیگر با طرح «دموکراسی شورایی» به برگردان نظر این جریان های رویزیونیستی با آب و رنگ سوسیالیستی می پردازند و همان ها را بلغور می کنند. در واقع« دموکراسی شورایی» پوششی عامه پسند برای ضدیت با مارکسیسم( لنینیسم - مائوئیسم) و دیکتاتوری پرولتاریا و اساسا سوسیالیسم است.
آنچه باید توجه داشت این است که این احزاب«سوسیال دموکرات» و یا «سوسیالیست» در کشورهای اروپایی که دموکراسی بورژوا- امپریالیستی دارند توانسته اند دولت را در دست بگیرند و یا در آن شرکت داشته باشند و ماهیت خود را به روشنی نشان دهند.
در کشورهای زیرسلطه در گذشته به شکلی استثنایی چنین امری امکان پذیر بوده است. برای نمونه  روی کار آمدن دولت سالوادور آلنده در شیلی هم از طریق انتخابات پارلمانی صورت گرفت. این حزب البته تفاوت هایی با اشکال اروپایی این احزاب داشت و برای همین هم  نتیجه ی روی کار آمدن اش  کودتای آمریکایی پینوشه و قتل عام کمونیست ها در شیلی بود.
 و سپس در دوران کنونی در برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی این گونه احزاب که لنگه ی سازمان فداییان اکثریت و یا حزب توده و نیز امثال راه کارگر هستند، سرکار آمدند و چنان که دیده می شود این ها نیز تفاوت ماهوی با احزاب به اصطلاح کمونیست غربی ندارند و در واقع بدل جهان زیرسلطه ای همان احزاب هستند.
 اما این دیدگاه ریشه های کهنه و قدیمی تری دارد که بیشتر به همان اوائل قرن بیستم مربوط اند و به ویژه پس از انقلاب اکتبر که به برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه انجامید؛ یعنی می توان شکل هایی از آنها را در نظرات اشتباه روزا لوکزامبورگ در مقاله ای به نام مسائل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه(1904)که در نقد نظرات لنین در کتاب وی با نام یک گام به پیش دو گام به پس(1904) نگاشت و نیز بعدها در نظرات کمونیسم «چپ»اروپایی پیدا کرد. در بخش های بعدی این مسائل را دنبال خواهیم کرد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1403

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر