۱۳۹۹ آبان ۷, چهارشنبه

یادداشت هایی در مورد مقاله ی فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی

 

 

یادداشت هایی در مورد مقاله ی فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی

 

در مقاله ای با نام فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی که مدتی پیش در وبلاگ ما قرار گرفت به این مسأله اشاره شد که آواکیان در گذشته علیه کتاب  بیماری چپ روی( کودکی) در کمونیسم  لنین و نیز علیه تضاد عمده که به وسیله مائوتسه دون به شکل فلسفی تئوریزه شد، موضع گرفته است و مهم ترین نظرات تاکتیکی لنین در کتاب مزبور و نیز نظریه مائو را نفی کرده است. در زیر به نکاتی در این باره اشاره می کنیم.

1-    آواکیان در دو جزوه به نام های فتح جهان و گسست از ایده های کهن دست به نقادی گذشته مارکسیسم از مارکس و انگلس به این سو زد. مهم ترین نتایج وی از این نقد همان نکاتی است که ما به آنها اشاره کرده ایم و در کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب«چپ»( نوشته ی هرمز دامان) مورد بررسی قرار گرفت.

2-    بخشی از جزوه فتح جهان به رد نظرات لنین در کتاب مورد اشاره می پردازد. مهم ترین این موارد شرکت در انتخابات بورژوایی و پارلمان بورژوایی به وسیله کمونیست هاست.  فعالیت در اتحادیه های کارگری زرد نیز که به وسیله لنین در کتاب مزبور به آن اشاره شده است به وسیله آواکیان رد شده است.

ما در فصل های یکم تا هشتم کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ» به طور مفصل نادرستی نقادی آواکیان و چهره ی به ظاهر چپ وی را مورد نقد قرار دادیم و از نظرات لنین دفاع کردیم.

3-     آواکیان در بخش دیگری از جزوه فتح جهان به رد نظرات اصلی مائو تسه دون در مقاله ی درباره سیاست ( منتخب آثار، جلد دوم، ص665)می پردازد. بنیان این نظرات اصل «درهم شکستن یکایک دشمنان» است. آواکیان می گوید که مائو گرایش دارد که این نظر را به صورت یک اصل در آورد، در حالی که این واقعا یک اصل است. وی  در صفحاتی از آن جزوه با  آسمان و ریسمان بافتن و ارائه مثال های بی خاصیت تلاش در رد نظریه مائو و این اصل دارد.

4-    هر چند در این بخش مربوط به مائو و نقد اصل مزبور به تضاد عمده اشاره ای نشده است اما باید روشن باشد که اصل «درهم شکستن یکایک دشمنان» در واقع یکی از تبلورات مساله ی تضاد عمده است و اساسا بر آن استوار است( تبلورات دیگری از آن «به همه سو ضربه نزدن» و یا با «دو مشت به دو سمت ضربه نزدن» است). بنا به نظر مائو در هر مرحله از تکامل تضاد اساسی هر پدیده ای، تنها یک تضاد عمده وجود دارد و در آن یک دشمن و یا یک بلوک از دشمنان عمده می شود و باید  لبه تیز حمله متوجه آنان گردد. در نتیجه زیر ضرب قرار دادن آن دشمنان و زدن و درهم شکستن آنها در دستور کار قرار می گیرد و نه همه دشمنان با هم.

ناگفته نماند که تضاد عمده می تواند تغییر کند و دشمن و یا دشمنانی که در آن مرحله زیر ضرب قرار گرفته اند، ممکن است در شرایطی که تضاد عمده تغییر کرده است، از زیر ضرب خارج شده و زدن دشمنان دیگری که در تضاد عمده نوک حمله باید متوجه آنان باشد در دستور قرار گیرد.

بنابراین نباید از اصل درهم شکستن یک به یک دشمنان یک درک خطی مستقیم داشت و فکر کرد که «نابودی  یک به یک» به این معناست که اگر طبقه کارگر و حزب اش امروز زدن یک دشمن خود را آغاز کرد تا زمانی که این دشمن را نابود نکند نمی تواند به سراغ دشمن دیگری برود. این درک درست نیست و تصوری منجمد و دگماتیستی از اصل مزبور ارائه می دهد. نگاهی به تجربه انقلاب چین خود نشانگر این است که مائو چنین برداشتی ندارد. مثلا در دوران لشکر کشی به شمال (1928) تضادعمده با دیکتاتورهای نظامی و گومیندان بود و درهم شکستن آنان در دستور قرار داشت. در این حال نمی باید دشمنان دیگر با آن قاطی می شد. این وضع تا سال 1937 یعنی زمان لشکر کشی امپریالیسم ژاپن در دستور روز قرار داشت. ولی زمانی که ژاپن به چین لشکرکشی کرد، وضع تغییر کرد و تضاد عمده عوض شد. در این زمان امپریالیسم ژاپن دشمن عمده شد و باید همه چیز در خدمت مبارزه با این دشمن عمده در می آمد. در آن مقطع و شرایط، گومیندان دیگر دشمن اصلی ای نبود که باید نابود می شد. در نتیجه امکان اتحاد نسبی و جبهه متحد با گومیندان پدید آمد. و این در حالی بود که نابود کردن گومیندان به عنوان دشمن عمده در مرحله پیشین به اتمام نرسیده بود. می دانیم که مبارزه با این دشمن پس از شکست ژاپن و طی سال های 1945 تا 1949 به وقوع پیوست.

بنابراین اصل« درهم شکستن یکایک دشمنان» را باید به گونه سیال درک کرد و تنها بر بستر عمده شدن و نشدن آنها، یعنی بر بستر تضاد عمده در آن مرحله و شرایط مشاهده کرد و نه بر این مبنا که حتما یک دشمن باید تا نفر آخر آن نابود شود تا بتوان به سراغ دشمن بعدی رفت. اگر مائوئیست ها می خواستند این اصل را نه تابع تضاد عمده، بلکه در خود آن مشاهده کنند، آن گاه آنها نمی باید با گومیندان متحد می شدند و با امپریالیسم ژاپن می جنگیدیدند، بلکه می باید به درهم شکستن و نابود کردن گومیندان ادامه می دادند و پس از آن به سراغ ژاپن می رفتند. اما اگر چنین می کردند چین به سادگی به دست ژاپن می افتاد، زیرا مبارزه  میان حزب کمونیست و گومیندان موجب تضعیف نیروی های داخلی می گردید و امکان اتحاد ملی را علیه امپریالیسم ژاپن از بین می برد.

به این ترتیب فرایند یک انقلاب را باید به عنوان یک امر کامل دید و سیاست خود را به طور کلی بر مبنای زدن یک به یک دشمنان در کل آن فرایند قرار داد. با تغییر دشمنان و عمده شدن و نشدن آنها، نفس این زدن یک به یک تغییری نمی کند، بلکه تنها دشمنان در هر مرحله تغییر می کنند و اگر یک به یک در مرحله پیشین شامل یک دشمن مشخص می شد پس از آن شامل دشمن دیگری خواهد شد.

 پس زدن یک به یک بر مبنای تضاد عمده استوار است و اصل مستقل و در خودی نیست. بدون تضاد عمده اصل زدن یک به یک دشمنان تبدیل به اصلی ذهنی گرایانه خواهد شد. از سوی دیگر، نفی و انکار این اصل و یا تقلیل آن از یک اصل به سیاستی که ممکن است برخی زمان ها به کار آید به معنای نفی و انکار اصل تضاد عمده است و در بهترین حالت تبدیل تضاد عمده به مواردی محدود.      

ضمنا در اینجا به این نکته هم اشاره کنیم که زمانی که طبقه کارگر در یک مرحله معین به مبارزه با دشمن عمده خود در آن مرحله می پردازد و با برخی از دشمنان استراتژیک خود وارد اتحاد های نسبی می شود و یا شدت مبارزه علیه آن ها را پایین می آورد، این مبارزه صرفا به تقویت دشمنان دیگر منجر نمی شود، بلکه به طور نهایی به تضعیف آنها در مقابل طبقه کارگر می انجامد. مضمون و ماهیت مبارزه طبقه کارگر با هر دشمنی در راستای رشد و تکامل انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی قرار دارد و در نتیجه در ماهیت امر و اگر سیاست ها به درستی و پیگیرانه اجرا شود، این طبقه کارگر و حزب وی است که در نهایت در این مراحل رشد می کند. دشمنان اساسی یک انقلاب، دشمنانی که مباحث عموما گرد آنها می چرخد، یا ماهیتا ارتجاعی اند یا ضد انقلابی و  رفرمیست و بنابراین نمی توانند در فرایند انقلاب و مراحل آن مواضع رادیکال اتخاذ کنند. آنها سرشار از تردید و دو دلی هستند و امر مبارزه با دشمن عمده در آن مرحله ای که حزب با برخی از آنها وارد ائتلاف و یا اتحاد موقتی می شود را کجدار و مریز پیش می برند، و در نتیجه به مرور از درون ریزش می کنند و تضعیف می شوند. به این ترتیب به کار گیری اصل تاکتیکی تضاد عمده به رشد و تکامل تاکتیکی و استراتژیکی طبقه کارگر و ضعیف شدن استراتژیک دشمنان اصلی وی می انجامد. هر چند ممکن است که این دشمنان متحد در فرایند اتحاد تاکتیکی تا حدودی رشد کنند.

همچنین باید به این نکته توجه داشت که اصل تضاد عمده که در هر مرحله یکی است همه امور یک حزب کمونیست را در خدمت تضاد عمده در می آورد. و این به این معناست که نه تنها تضادهای بین طبقه کارگر و توده های زحمتکش  با این دشمن در صدر امور است، بلکه در عین  حال تضاد های درون خلق نیز در چارچوب این تضاد مورد حل و فصل قرار می گیرند. بنابراین در حالی که شکل تضاد عمده در هر زمینه، بخش و رشته تفاوت دارد، اما مضمون آن در خدمت تضاد عمده ای است که در آن مرحله تشخیص داده می شود.

پس در صورتی که فردی که ادعای مارکسیست- لنینیست - مائوئیست بودن دارد اصل زدن و نابود کردن یک به یک دشمنان را نفی کند، او در واقع و به طور اساسی تضاد عمده را نفی کرده است.

5-    به همین دلیل در حالی که  ما به طور مبسوطی در کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ ( فصل های هشتم تا دوازدهم) به رد استدلال های آواکیان پرداختیم و نشان دادیم که رد این اصل بر دلایل توخالی و پوچی استوار است، بر این مبنا که این اصل سیاسی با اصل تاکتیکی تضاد عمده در ارتباط است و در واقع زیر بنای فلسفی و تاکتیکی نابودی یک به یک دشمنان، بر اصل تضاد عمده استواراست، ما فصول بعدی کتاب مزبور را - به جز برخی بخش ها - به نظریه تضاد عمده اختصاص دادیم و به طور مفصل درباره ی آن صحبت کردیم( فصل دوازدهم تا پایان فصل هجدهم).

6-     آواکیانیست های داخلی حزب کمونیست ایران( م ل م) نیز در واقع همین خط را خواه در مورد نقد آواکیان از لنین و کتاب بیماری« چپ روی»... و خواه در مورد نقد مائو دنبال کرده و مواضع خود را تماما در این چارچوب اتخاذ کردند.

7-     در مقاله ای با نام پرونده مائو را به این سادگی نمی توان بست( سیامک پرتوی، 19 آبان 1387) نکات مشخصی در ارتباط با آنچه در بالا بیان کردیم، آمده است. ما نکات زیرین را انتخاب می کنیم که نشانگر پیوند مباحث حضرات حتی در آن زمان که هنوز از«سنتز نوین» صحبتی نکرده بودند(و گویا قضیه پنهانی دنبال می شد) با آواکیانیسم است و نیز نشانگر این که اتحاذ مواضع این حزب، خواه خواه مواضع  داخلی و خواه بین المللی( به ویژه در مورد افغانستان و تاکتیک رفقای حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان) بر پایه همین نظرات آواکیان صورت می گیرد.

این هاست نظراتی که در این مقاله ارائه شده است:

«یكی از مسائلی كه مرا به نوشتن این پاسخ وا داشته است، آگاهی به این واقعیت است كه بخش بزرگی از نیروهای جنبش كمونیستی در دوره های مختلف با دستاویز قرار دادن بخشی از آموزه های مائو یا با بدفهمی آن، گاه به صورت تاكتیكی و گاه استراتژیك، راه بر سازش طبقاتی گشوده اند و باعث انحراف یا عقبگرد جنبش ها و انقلابات شده اند.»

«بطور مسلم زمانی که این اصول و مبانی نیاز به تکامل و غنی تر شدن دارند - و در برخی مواقع نیاز به گسست از پاره ای جوانب غلط یا جوانبی که در دوره خود صحیح بوده اما با واقعیات عینی امروز نمی خواند - این مبارزه پیچیده تر، حادتر و جدی تر از هر زمان دیگر خواهد بود.»

«بسیاری قبل از اینکه چنین پروسه بررسی و تحقیق علمی را از سر بگذرانند، آموزه های رهبران را دستاویز قرار می دهند تا سیاستهای پراگماتیستی (و چپ و راست زدنهای) خود را توجیه کنند. این بلا بارها بر سر بسیاری از آموزه های مائو تسه دون نیز نازل شده است.»

«"جبهه متحد"، "سیاست تك به تك زدن دشمنان"، "مراحل انقلاب" و "تضاد عمده" جزء مقولات و آموزه هایی هستند كه در بسیاری موارد برای توجیه سازشكاری و محافظه كاری و دنباله روی از نیروها و احزاب بورژوایی و خرده بورژوایی (و حتی فئودالی) به كار گرفته شده اند.»

«سیاست تك به تك زدن دشمنان نیز كه مائو در آثار خود مطرح كرده بود، به غلط به همه دوره ها و همه شرایط (حتی در برخی موارد توسط خود وی) تعمیم یافت. نتیجه تعمیم این سیاست، عملا از زیر ضرب خارج شدن دشمنان غیر عمده و فرصت یافتن آنها برای جمع آوری قوا و ضربه زدن به انقلاب بود.»(1)

و

«حزب ما طی 26 سال گذشته، آثار متعددی را از باب آواكیان و حزب كمونیست انقلابی آمریكا ترجمه و ارائه كرده است. در این میان، جمعبندی و سنتز فشرده ای كه وی از تاریخچه جنبش بین المللی كمونیستی از ماركس تا مائو جلو گذاشت و در دو كتاب ”فتح جهان“ و ”گسست از ایده های كهن“ منتشر شد، نقش مهمی در بازسازی فكری حزب ما در دوران بحرانی جنبش كمونیستی ایران بعد از شكست انقلاب 57 بازی كرد.»( به این نکته هم ما در همان کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ  اشاره کردیم.

«به عقیده حزب ما، بدون رجوع به نظرات و سنتزهای آواكیان در مورد سوسیالیسم، دیكتاتوری پرولتاریا، حزب و دولت، انترناسیونالیسم پرولتری و مقوله رهبری، نمی توان امر نوسازی جنبش بین المللی كمونیستی و حل تضادهای تئوریك و عملی پیش روی كمونیستهای دنیا را به طور جدی و پیروزمند جلو برد.»

8-    تمامی اشاراتی که در این مقاله به نظرات مائو و « دستاویز قرار دادن آن»،« برخی جوانب غلط» و «گشودن سازش طبقاتی و موجب انحراف شدن» و این که« در بسیاری موارد برای توجیه سازشكاری و محافظه كاری و دنباله روی از نیروها و احزاب بورژوایی و خرده بورژوایی (و حتی فئودالی) به كار گرفته شده اند» و غیره شده است همان نظراتی است که باب آواکیان در جزوه فتح جهان در مورد کتاب بیماری کودکی «چپ روی»... لنین نیز ارائه داده است.

9-    روشن است که برای این حزب که نظرات خود را بر پایه نظرات آواکیان قرار داده و مدت دو دهه است که مخ همه را برای آواکیان و سنتز نوین اش به کار گرفته است، اتخاذ مواضع کاملا بر پایه همان نظرات صورت می گیرد. خواه در مورد کتاب لنین به نام بیماری چپ روی (کودکی) در کمونیسم و خواه درمورد مقاله درباره سیاست مائو.

10-                      اکنون بر بسی از کسان که مواضع این جریان را که 38 است در حال ترجمه آثار آواکیان هستند، دنبال می کنند، مواضع راست و رویزیونیستی آواکیان و حواریونش روشن شده است.  گفتنی است که برخی از کسانی که این مواضع آواکیان را نقد می کنند به قاطی و درهم کردن مسائل می پردازند و تر و خشک را با هم می سوزانند. بررسی این قاطی کردن ها و تر و خشک سوزاندن ها نیاز به مقاله ای مستقل دارد.   

 هرمز دامان

نیمه نخست آبان ماه 99

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر