۱۳۹۹ آبان ۱, پنجشنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(11)

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(11)


نقش درجه دوم نیروی رقابت
اینک به نظرات لوتا در مقابله با نظرات مخالف ابراز شده می پردازیم.
وی می نویسد: 
«البته برخی از منتقدان وجود نیروی رقابت را قبول می کنند اما به آن نقشی درجه دوم می دهند.»
پس لوتا این مطلب را تایید می کند که مخالفین نظر وی در جنبش مائوئیستی نیروی رقابت را دارای نقش درجه دوم می بینند حال آن که برعکس از نظر لوتا نیروی رقابت دارای نقش درجه اول است.
 و ادامه می دهد:
« از نگاه آنان رقابت نسبت به عمق و ذات سرمایه، نسبت به رابطه ی کار- سرمایه یک چیز «خارجی» است. برخی از آنان نقل قولی از جلد یک کاپیتال می آورند که در آن مارکس به «قوانین جبری رقابت» اشاره می کند اما خاطرنشان می کند که «تحلیل علمی از رقابت پیش از آن که ما مفهومی از ماهیت درونی سرمایه داشته باشیم غیرممکن است.» و با اعتراض می گویند که آنارشی سرمایه داری در نهایت ریشه در خصلت استثمارگرانه ی سرمایه داری دارد.»
ریموند لوتا، پیشین)(1)
اما برخلاف نظر لوتا، بررسی ما از تحلیل مارکس نشان داد که تنها این گفته وی نیست که می تواند مورد استناد برای تعیین جایگاه رقابت در تحلیل علمی تولید سرمایه داری باشد. چنین ادعایی از جانب لوتا جز چشم پوشیدن از تمامی فرایند تحلیل مارکس در جلد یک و دو سرمایه که به سرمایه انفرادی( و نه به رقابت) می پردازند، نیست. دو دیگر، در جلد سوم( و پیش از آن در نقداقتصاد سیاسی- گروند ریسه) که به رقابت می پردازد نکات بسیاری در ادامه و تکمیل آن نظر مارکس آمده است و ما تقریبا به مهم ترین نکات آن در بخش 9 اشاره کردیم.
پس این که منتقدان مورد اشاره، رقابت را نسبت به عمق و ذات سرمایه و نسبت به رابطه کار- سرمایه یک رابطه ی خارجی و در کل دارای نقش درجه دوم به شمار می آورند و قانون مطلق این رابطه ی تولیدی را کشاندن ارزش اضافی از گرده ی کارگران می دانند، امری من - در آوردی و مربوط به خودشان نیست بلکه بیانگر نظرات مارکس در تحلیل این نظام تولیدی می باشد.
 وحدت اضداد در متد علمی مارکس - کدام جنبه مهم تر است؟
سپس لوتا وارد تقابل با منتقدان در مورد متد مارکس می شود و در مورد این متد می نویسد:
«در مورد این استدلال که مارکس در «ماهیت درونی سرمایه» به رقابت نقش درجه دوم را می دهد می گویم که باید به یک جنبه ی مهم از متد مارکس در کاپیتال توجه کنیم. در جلد اول این اثر، مارکس به طور علمی به درون سرمایه نفوذ می کند و ماهیت اساسی آن را تشخیص می دهد؛ سرمایه را از دیگر شکل های تولید ثروت متمایز می کند و آن را از روابط درونی سرمایه های بسیار تجرید می کند.»
 توجه کنیم که در اینجا لوتا می گوید که «مارکس به طور علمی به درون سرمایه نفوذ می کند و ماهیت آن را تشخیص می دهد» به عبارت دیگر وظیفه علم نفوذ کردن در ظواهر و رفتن به درون و پی بردن به ماهیت پدیده هاست.
 روشن است که این جنبه تنها «یک جنبه مهم» نیست بلکه چنان که مارکس گفت مهم ترین جنبه و اساسا نشانگر ضرورت علم است.  این ها سخنان مارکس در نقد اقتصاددانان عامیانه است که اگر قرار بود به ظاهر پدیده ها بچسبیم و از آن پیشتر نرویم، پس دیگر چه نیازی به علم بود.(2)
جنبه دیگر این متد که نقش مکمل را دارد برگشت از ژرفا و ماهیت که پایه و اساس است، به سطح و تبیین سطح بر مبنای آن است و پاسخ به این پرسش که چرا این سطح به این شکل نمود یافته و بر نگاه بیننده ظاهر شده است.
 این دو جنبه که عبارت از دو روند معکوس یکدیگر هستند، وحدت اضداد در متد مارکس هستند که به نوبه خود به وسیله واقعیت برانگیخته می شوند؛ زیرا واقعیت همواره دارای دو سطح است: سطح ظاهری و سطح باطنی یا ماهوی. در میان این دو جنبه، جنبه نخست یعنی حرکت از ظاهر به ماهیت جنبه ی عمده است. در حالی که این جنبه به تنهایی و بدون جنبه دوم یعنی حرکت از ماهیت به ظاهر ناقص است و نمی تواند پدیده را به عنوان یک کل توضیح دهد.
پایه و اساس سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی
آن گاه لوتا به این امر که تشریح ماهیت اساسی سرمایه در جلد نخست صورت گرفته است، اشاره می کند و می پذیرد که:
«سرمایه یک رابطه ی اجتماعی و فرآیندی است که ذاتش سلطه ی منافع بیگانه و متخاصم بر نیروی کار و بازتولید و بازتولید گسترش یابنده ی آن رابطه است. اساسی ترین قانون شیوه ی تولید سرمایه داری قانون ارزش و تولید ارزش اضافه است. مهم ترین رابطه ی تولیدی سرمایه داری رابطه ی میان سرمایه با کار است. و استثمار کار مزدی اساس آفرینش و تصاحب ارزش اضافه است.» و «این حقیقت به طور علمی معلوم و مشخص شده است.»
 در اینجا مهم ترین نکته از جانب لوتا پذیرش این امر است که اساسی ترین وجه یا تضادی که نشانگر این است که سرمایه یک رابطه اجتماعی است همانا رابطه سرمایه با کار است. وی
وی این رابطه را مهم ترین رابطه تولید سرمایه داری می داند. همچنین از نظر وی اساسی ترین قانون شیوه تولید سرمایه داری قانون ارزش و تولید ارزش اضافه است. وی پس از تأیید این نکات به رد درک منتقدان می پردازد:
« اما ( این «اما» از آن اماهایی است که لنین درباره آنها می گفت«گوش بالاتر از پیشانی نمی روید»- دامان) منتقدان می خواهند آنارشی را بر پایه ی استثمار کار مزدی توضیح دهند زیرا این استثمار شالوده است.»
 این در واقع نه منتقدان جناب لوتا بلکه خود مارکس بود که بر این نظر بود که هر آنچه در سطح و به عنوان تضادهای غیرماهوی رخ می دهد در اساس خود برخاسته و یا انگیزش یافته تضادهای ماهوی است و نه برعکس، و این امور را بر پایه ی آنها توضیح می داد. در نظریه مارکس و همان طور که لوتا سالوسانه به ان اشاره می کند «اساسی ترین قانون شیوه ی تولید سرمایه داری قانون ارزش و تولید ارزش اضافه است» و اگر این اساسی ترین و شالوده است چرا بر پایه ی همین شالوده و اساس نباید آنچه را که در سطح و همچون امر غیر اساسی رخ می نماید توضیح داد.
معنای حرکت از واقعیت چیست؟
« اما این روش، روشی علمی نیست.»
لوتا کمی بالاتر به این که مارکس در سرمایه« به طور علمی نفوذ کرد» اشاره کرد و نیز بر این نکته که «این حقیقت به طور علمی تایید شده است»، صحه گذاشت.
اکنون می گوید که نظر مخالفین وی که پیرو همین روش هستند، علمی نیست؟ پرسش ما این است که چرا علمی نیست؟
لوتا پاسخ می دهد:
« زیرا از واقعیت حرکت نمی کند، تضاد اساسی را با پیچیدگی اش و «حرکت واقعی سرمایه» نمی نگرد بلکه به واقعیت با دیدی تقلیل گرا نگاه می کند و آن را تحریف می کند تا به روایت خود در مورد تقدم مبارزه ی طبقاتی خدمت کند.»
 اینها جز مشتی وراجی و حرافی چیز دیگری نیستند. در واقع «پیچیدگی» و «حرکت واقعی» سرمایه که مد نظر لوتاست و بر این است که گویا مائوئیست های منتقد وی از آن به عنوان واقعیت حرکت نمی کنند، همان حرکت واقعیت ماهوی در سطح است. به عبارت دیگر آنچه نام پیچیدگی به خود می گیرد چیزی نیست مگر فعل و انفعالات و جزر و مدی که در سطح نظام تولید سرمایه داری و در عرصه ی گردش به وجود می آید. یعنی تفاوت ارزش با قیمت بازار، تضاد عرضه و تقاضا، رقابت میان سرمایه داران بر سر تصرف بازارهای بیشتر و نیز کسب سود بیشتر، رقابت میان کارگران، میان خریداران و فروشندگان و ...)
و ...  مارکس  به به این همه  می پردازد و جایگاه هر کدام را بازگو می کند و ما نیز در بخش 9 ضمن شرح مارکس از این سطح، به  مهم ترین نکات مد نظر مارکس اشاره کردیم. اما این تضادهایی که موجب می شود ماهیت نه در شکل سرراست و مستقیم خود بلکه به شکل کجدار و مریزی بازنمود کند، درست همان سطحی است که واقعیت مستقیم و آنچه در نگاه نخست بر ما ظاهر می شود را تشکیل می دهد. در واقع به پیروی از مارکس باید از آن حرکت کرد، اما بنا بر مارکس نباید به آن بسنده کرد.
اگر ما سطح رویی و ظاهری واقعیت را ملاک قرار دهیم و از تبیین آن بر مبنای سطح دیگر واقعیت یعنی سطح  زیرین و ماهوی خود داری کنیم و یا آن را در مقابل این سطح ماهوی، عمده بدانیم، در این صورت ما به واقعیت با دیدی تقلیل گرا نگاه کرده ایم و آن را تحریف کرده ایم.
در اینجا بد نیست اشاره کنیم که با توجه به آنچه در مورد روش مارکس شرح دادیم دو گرایش تقلیل گرای متضاد می تواند وجود داشته باشد: یکی تقلیل گرایی به مفهوم بسنده کردن به ظاهر و دوم تقلیل گرایی به مفهوم بسنده کردن به ماهیت.
تقیل گرایی به مفهوم نخست عبارت از این است که به ظاهر واقعیت بسنده کنیم و از آن پیشتر نرویم و یا در صورتی که حتی پیشتر رفته و به ماهیت دست یافتیم اما این ظاهر را عمده و تعیین کننده ماهیت بدانیم.
تقلیل گرایی به مفهوم دوم عبارت از این است که آن گاه که به ماهیت دست یافتیم و آن را اساس قرار دادیم، به طور مطلق همه ی ظواهر را بر مبنای واقعیت ماهوی توضیح دهیم؛ استقلال نسبی ظاهر را نبینیم و علت بیرونی شدن آن را نسبت به ماهیت، مشروط شدن ماهیت به وسیله آن و تاثیرات آن را بر ماهیت انکار کنیم. این هر دو انحرافاتی هستند که یکی به تجربه گرایی و سطحی نگری منجر می شود و دیگری به عقل گرایی و دگماتیسم.(3)
 آنچه که در تحلیل لوتا به چشم می خورد در مجموع انحراف نخست است. وی به قانون اساسی سرمایه داری و مسائل ماهوی اشاره می کند، اما حاضر نیست هیچ گونه نقشی برای ماهیت در تبیین ظاهر قائل شود. وی در نهایت ظواهر را عمده و تعیین کننده این روابط تولیدی به شمار می آورد.
پس آنچه مد نظر لوتا است و به گونه ای موذیانه «حرکت کردن از واقعیت» را به سان ماتریالیسم و «حرکت نکردن از واقعیت» را به سان ایده آلیسم  وانمود می کند. کاملا نادرست است و این در حقیقت خود وی است که دچار دیدگاه ایده آلیستی است. وی تحریف گرایانه و پس از بیان نظر مارکس، سطح  جاری واقعیت را به جای کل واقعیت می نشاند که صرفا این سطح نیست و ضمنا این سطح مهم ترین سطح آن نیست. وی واقعیت را صرفا در این سطح تعریف  می کند و آنچه که باید نقطه آغاز باشد، تبدیل به  تنها نقطه و یا مهم ترین نقطه در رسیدن به واقعیت می کند.
 عبارت پایانی لوتا نیز جز لوده بازی چیز دیگری نیست. بحث بر سر این نیست که واقعیت را به گونه ای تفسیر کنیم که به تقدم مبارزه طبقاتی خدمت کند، بلکه بحث بر سر این است که اصلا واقعیت چیست. همانی است که می بینیم و یا خیر آنی است که با اتخاذ روش علمی مارکس می توانیم ببینیم.
روشن است که نتایج چنین دیدنی و حتی دوره ها و مراحلی که ما نه تضاد کار و سرمایه بلکه رقابت سرمایه داران را دارای نقش عمده و جهت دهنده می بینیم در هر حال باید در خدمت مبارزه طبقاتی، الویت دادن به آن و تلاش در پیشرفت آن باشد و نه تسلیم انفعال کردن آن. این که لوتا می خواهد از رقابت میان سرمایه داران، رقابتی که باید از آن به وسیله طبقه کارگر و حزب سیاسی وی به نفع پیشرفت مبارزه طبقاتی این طبقه بهره گرفته شود، به نفع عدم تقدم مبارزه طبقاتی و برای آن نقش منفعل قائل شدن بهره بگیرد، گویای نفس رویزیونیسمی است که در طرز تفکر وی و اساسا آواکیانیسم نهفته است.
پس از اشاره به دیدگاه «تقلیل گرای» منتقدان، لوتا اینک برای این که ثابت کند که رقابت نقش عمده را در تحرک سرمایه داری دارد و نه استثمار طبقه کارگر، به نقش رقابت در مجبور کردن سرمایه داران به بالا بردن درجه استثمار می پردازد.
مسئله اجبار
«چه چیزی استثمار کار مزدی را تحریک می کند؟ یا متفاوت تر سوال کنیم: آیا جبری در استثمار کار مزدی بر پایه ای عریض تر و سرمایه بَری بالاتر وجود دارد؟ جواب مثبت است. بله جبری موجود است و این جبر از رقابت ناشی می شود. سرمایه زیر فشار دائم است که مرتبا گسترش یابد. سرمایه برای این که بقا یابد باید رشد کند: سرمایه تنها در صورتی می تواند زنده بماند که سرمایه ی بیشتری انباشت شود.»
به این ترتیب، از نظر لوتا نقش رقابت این است که موجب «تحریک»، استثمار کارمزدی می شود؛ و یا«جبری» در استثمار کار مزدی بر پایه ای عریض تر و سرمایه برتری وجود دارد و این « جبر» از رقابت ناشی می شود.
آنچه لوتا در این بند می گوید نتیجه گیری نادرست از مقدماتی درست است. رقابت در نقش یک عامل بیرونی بر عوامل درونی تاثیر می گذارد و استثمار کار مزدی را تحریک و تشدید می کند. سرمایه دار، نه تنها در نتیجه عوامل درونی خود سرمایه بلکه در نتیجه عوامل بیرونی یعنی سرمایه های دیگری که با وی در حال رقابت هستند خود را ناچار از تشدید استثمار می بیند؛ زیرا اگر این درجه استثمار بالا نرود، او در رقابت( فروش کالا بالاتر از ارزش آن و کسب  سود فوق العاده، ارزان کردن بیشتر کالا و در نتیجه کسب بازار فروش، بهره بردن بیشتر از ارزش اضافی استخراج شده) نیرو و توان خود را از دست خواهد داد. هر سرمایه دار نه تنها در نتیجه عوامل درونی، بلکه همچنین در نتیجه عوامل بیرونی به ناچار باید انباشت بیشتری  بکند و سرمایه خود را افزایش دهد. در این ها تردیدی نیست و ما به کرات به آن اشاره کرده ایم.
 آنچه تحریف در نظر مارکس به شمار می آید این است که در تحلیل مارکس این جبر بیرونی که از سوی هر سرمایه دار همچون فشاری از جانب دیگر سرمایه ها بر وی مشاهده می شود، شکل تغییر یافته و معکوس ضرورت و جبر درونی است، اما از دید لوتا این جبر بیرونی تبدیل به جبری قائم به ذات و مستقل و دارای نقشی همواره عمده و تعیین کننده شده و جای ضرورت درونی را می گیرد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم مهرماه 99

یادداشت ها
1-   لوتا در ادامه می نویسد: «و برخی از آن ها این نظریه را به انگلس نسبت می دهند. اما انگلس آنارشی تولید سرمایه داری را در استثمار کار مزدی و استخراج کار اضافه به این معنا، مکان یابی نمی کند.» ما نظرات انگلس را که در کتاب آنتی دورینگ ابراز شده و در مجموع در یگانگی با مارکس قرار دارند، به طور مفصل بررسی کرده ایم و دیگر به آن نمی پردازیم.
2-    نامه مارکس به کوگلمان،  یازدهم ژوییه 1868، جلد نخست سرمایه، پیشین، ص 720)
3-   البته همین جا باید آنچه را در نخستین بخش از بررسی تحلیل مارکس به آن اشاره کردیم( بخش ششم) تکرار کنیم. تولید سرمایه داری یک کل است و تمامی اجزا در آن نقش دارند. مارکس می نویسد:«این اجزای گوناگون با همه ی گرایشی که به هم دارند و تاثیری که متقابلا بر یکدیگر می گذارند اتصال، تطبیق و انطباق آنها با هم امری مسلم نیست. این اجزای گوناگون البته اجزای یک کل واحدند ولی هر کدام از آنها در عین حال امری مستقل است که ربطی به اجزای دیگر ندارد. یکی از سرچشمه های تضاد در همین جاست.»( گروند ریسه، جلد یک، ص 402)
پس در نظر مارکس اجزا  با این که در کلی یگانه به یکدیگر پیوسته و نسبت به یکدیگر گرایش داشته و اجزای آن کل شمار می آیند اما در عین حال دارای استقلال فردی بوده و موقعیت، نقش ویژه و تاثیر خاص خود را در مناسبات با اجزای دیگر و در تکامل کل دارند. برداشت نادرست از یک کل از یک سو می تواند با تعیین نکردن آنچه در واقعیت عمده، مسلط و تعیین کننده است- در رابطه سرمایه، تولید مسلط و تعیین کننده دیگر عرصه ها است-  و این نقش را به به عرصه ای دیگر دادن و یا برای همه، نقش برابر در نظر گرفتن، بروز کند و از سوی دیگر با قائل نشدن استقلال نسبی برای دیگر عرصه ها و نقش ویژه و کم و زیاد آنها در تکامل این کل.       

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر