۱۳۹۹ مهر ۲۶, شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(27) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(27) 

بخش دوم

تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

دریپر، سر دسته ی غربی ترتسکیست ها، خروشچفیست های راه کارگری، دارودسته های سوسیال لیبرال و سوسیال دمکرات و«مارکسی» ها(جماعتی که نام خود را «مارکسی» گذاشته اند، برای این که مارکس را از مارکس بودن تهی کنند) در موضوع مورد بحث است. و این ها گروه هایی هستند که اگر بتوانند از تمامی رویزیونیست ها و در صدرشان برنشتین و کائوتسکی( راستی مگر ته حرف برنشتین و کائوتسکی چه بود؟) نیز اعاده ی حیثیت می کنند و علامت «رویزیونیست شده» را از جلوی نام شان پاک می کنند( که ظاهر برخی از آنها این کار را کرده اند!). و این همه برای این که مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم کاملا از این مملکت رخت بربندد و خیال حضرات از بابت تسلط یافتن رفرمیسم راحت شود. 
 این ها پشت دریپر پنهان می شوند زیرا باید کسانی یافت شوند تا بتوان به وسیله آنها راه ترتسکیسم و رویزیونیسم را به کارگر و روشنفکر جوان و مبارز ایرانی حقنه کرد. و چه بهتر که یک غربی باشد این فرد. زیرا بر این گمان اند که همچون خودشان، برخی اذهان خود کم بین ایرانی را نام «غربی» بس است تا دهان شان کف کند و پاهاشان سست شود. آن گاه و در پناه این «سرسبد» های ترتسکیسم و رویزیونیسم غربی، این حضرات بی مایه هم می توانند بلبل شده و مبارز ایرانی را به وسیله سم مهلک رویزیونیسم شان مدهوش نمایند.
باری اکنون می رسیم به مقاله ای از انگلس به نام برنامه کمونارهای بلانکیست فراری. انگلس در این مقاله خود درست با بلانکیست ها وارد مجادله می شود و از دیکتاتوری پرولتاریا نیز نام می برد. همین  دلیل هم باید موجب آن شود که دریپر سراغ آن برود. این جا، جایی است که جناب دریپر باید پشتک و وارو بزند و با دُم خود گردو بشکند. بالاخره اگر هیچ جا نظر وی نتواند دلایل کافی جمع و جور کند و ارائه دهد، اینجا - اگر راست بگوید - باید بتواند.
برنامه کمونارهای بلانکیست فراری
دریپر چنین می نویسد:
«مورد هشتم: روشن ترین( خوب توجه شود- اما این به هیچ وجه به نفع دریپر نیست!) تشریح معنای "دیکتاتوری پرولتاریا" به زودی در مقاله انگلس‏ (1874) ظاهر شد که دقیقاً به مسئله اتخاذ واژه "دیکتاتوری پرولتاریا" توسط بلانکیست ها در جزوه ی آن ها تحت عنوان "به کموناردها" اختصاص‏ داده شده بود...آنچه که به بحث ما مربوط می شود در زیر می آید:
"از آنجا که بلانکی هر انقلاب را هم چون حمله ضربتی یک اقلیت کوچک می فهمد، به خودی خود این نتیجه گرفته می شود که به دنبال پیروزی آن یک دیکتاتوری باید ایجاد گردد- خوب توجه کنید، نه دیکتاتوری تمام طبقه انقلابی،(یعنی) پرولتاریا، بلکه (دیکتاتوری) عده کوچکی که ضربه را وارد آورده اند و خودشان قبلاً زیر دیکتاتوری یک یا چند نفر سازمان یافته اند.
روشن است که بلانکی یک انقلابی متعلق به نسل گذشته است." »( مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین، عبارت داخل پرانتز از ماست)
"از آنجا که بلانکی هر انقلاب را هم چون حمله ضربتی یک اقلیت کوچک می فهمد، به خودی خود این نتیجه گرفته می شود که به دنبال پیروزی آن یک دیکتاتوری باید ایجاد گردد- خوب توجه کنید، نه دیکتاتوری تمام طبقه انقلابی،(یعنی) پرولتاریا، بلکه (دیکتاتوری) عده کوچکی که ضربه را وارد آورده اند و خودشان قبلاً زیر دیکتاتوری یک یا چند نفر سازمان یافته اند.
روشن است که بلانکی یک انقلابی متعلق به نسل گذشته است." »( مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین، عبارت داخل پرانتز از ماست)
البته دریپر حق دارد که بگوید «روشن ترین»( البته در برابر بلانکیست ها)! ولی «روشن ترین» به چه معنا؟ به معنای مورد نظر دریپر یا به معنای مورد نظر ما؟ راستی که دریپر چنین نگوید، چه بگوید!
سپس دریپر با ظاهر دروغین حق به جانبی که به خود گرفته است، ظاهری که در زیر آن یک ترتسکیست مزور و موذی آماده برای تحریف نظر انگلس وُول می خورد، وارد میدان می شود و چنین می نویسد:
«تمایزی آموزنده تر( خوب توجه شود! بالا روشن تر بود، اکنون آموزنده تر! این هم به نفع وی نیست) از این نمی توان میان دو دریافت ترسیم کرد؛ – از یکسو – دریافت مارکس‏ از "دیکتاتوری پرولتاریا" به مثابه حاکمیت ("دیکتاتوری") طبقه و یا جنبش‏ طبقاتی اکثریت و – از سوی دیگر – دریافت سنتی از دیکتاتوری، اندیشه "نسل قبلی" به مثابه دیکتاتوری حزب و یا یک گروه انقلابی، که بدین ترتیب به دیکتاتوری آن ها بر طبقه کارگر منجر می شود.»( همانجا، عبارت داخل پرانتز از ماست).
پیش از هر چیز توجه کنیم که اینجا دریپر مفهوم  دیکتاتوری را که از نظر خودش به معنای «حکومت» است برای مارکس و انگلس از یک سو و بلانکیست ها از سوی دیگر، یکسان به کار نمی برد. برای مارکس و انگلس، دیکتاتوری« به مثابه حاکمیت» ( دریپر معنای برابر حاکمیت یعنی از نظر خودش دیکتاتوری را در پرانتزی و در گیومه می گذارد) و یا «جنبش طبقاتی اکثریت» را به کار می برد(1)، اما برای بلانکیست ها و برای «نسل قبلی» که به «دریافت سنتی» از دیکتاتوری اعتقاد دارند، عبارت«به مثابه دیکتاتوری حزب و یا یک گروه انقلابی» را به کار می برد که به این ترتیب به «دیکتاتوری آنها بر طبقه کارگر منجر می شود».
به عبارت دیگر گفته نمی شود که از نظر بلانکیست ها نیز دیکتاتوری «حکومت» حزب و یا یک گروه انقلابی است که به این ترتیب به «حکومت» آنها بر طبقه کارگر منجر می شود.
توجه کنیم که اگر معنای قرن نوزدهمی دیکتاتوری همان «حاکمیت» است،  برای بلانکیست ها هم باید به معنای حاکمیت ( و در بدترین معنا و«دریافت سنتی» آن«مرکزیت» یا حکومتی مانند همان «دیکتاتوری آموزشی» اقلیت) باشد. بنابراین از جانب «حکومت» آنها ( حالا حزب باشد یا فرد) «دیکتاتوری» ای به معنای امروزی آن اعمال نمی شود. یعنی مشکل و یا تفاوت صرفا حکومت فرد یا گروه با حکومت طبقه است. 
اما از این مهم تر این است- و چه بد است این - که مانور دروغین دریپر نمی تواند کارا و موثر باشد؛ زیرا انگلس در اینجا به هیچ وجه معنای «حکومت طبقه کارگر»( یعنی آنچه دریپر تلاش می کند از این مفهوم استنتاج کند) و از آن بدتر«جنبش طبقاتی اکثریت»(  که آن را می توان در وضعیت های متفاوتی تصویر کرد) را در نظر ندارد، بلکه درست همان دیکتاتوری یعنی دیکتاتوری حکومت یا دولت طبقه کارگر را به جای دیکتاتوری فرد یا گروه در نظر دارد. به عبارت دیگر اختلاف انگلس با بلانکیست ها همچنان که ما در طول این مقال اشاره کرده ایم بر سر نفس دیکتاتوری ای که باید پس از تصرف قدرت پدید آید، نیست، بلکه بر سر این است که آیا این دیکتاتوری یک طبقه یعنی طبقه کارگر است یا دیکتاتوری فرد یا تعدادی معدود.
در این متن چهار بار واژه ی دیکتاتوری آمده است که سه تای آنها مربوط به دیکتاتوری اقلیت است و یکی از آنها مربوط به دیکتاتوری طبقه.
در نخستین اشاره به دیکتاتوری گفته می شود که«از آن جا که بلانکی هر انقلابی را به عنوان اقدام یک اقلیت کوچک انقلابی تلقی می کند، الزاما دیکتاتوری بعد از پیروزی خواه ناخواه نتیجه آن خواهد بود.»
به بیان دیگر«هر انقلابی»( که البته نباید آن را«اقدام یک اقلیت کوچک انقلابی تلقی» کرد بلکه هر انقلاب واقعی) به دیکتاتوری می انجامد. زیرا این انقلاب به وسیله ی یک طبقه نو است علیه طبقه ی ارتجاعی دیگری که قدرت را در دست دارد و به ناچار زمانی که انقلاب پیروز می شود و طبقه  کهنه و ارتجاعی سرنگون می گردد، برای درهم شکستن آن مقاومتی که آن طبقه ی ارتجاعی برای برگشتن به قدرت و اعاده نظام کهنه شده بروز می دهد، علیه او دیکتاتوری اعمال می شود.
 روشن است که در مورد سوسیالیسم که برقراری آن با یکی دو فرمان اداری و یا در یک دوره یکی دوساله میسر نیست و فرایندی است طولانی، به ناچار این دیکتاتوری باید نه صرفا در «دوران اضطراری» بعد از انقلاب و در نتیجه «موقتی» به معنای مثلا شش ماه یا یک سال، بلکه در طول تمامی فرایند برقراری سوسیالیسم( فرایندی که مارکس در مبارزات طبقاتی در فرانسه به روشنی تصویر می کند) ادامه یابد.
 پس تفاوتی که انگلس در عبارت نخست بین خودش و مارکس با بلانکیست ها می گذارد تفاوت در برداشت از انقلاب است. آیا انقلاب اقدامی توده ای است و یا اقدام یک اقلیت کوچک انقلابی؟ 
در اشاره دوم، انگلس باز هم به نفس دیکتاتوری اشاره می کند و می گوید در پی این «اقدام اقلیت کوچک انقلابی» دیکتاتوری برقرار می شود اما نه «دیکتاتوری تمام طبقه انقلابی یعنی پرولتاریا» که علی القاعده نتیجه انقلاب واقعی توده پرولتاریا است. به عبارت دیگر این دیکتاتوری با دیکتاتوری ای که از سوی تمام طبقه انقلابی یعنی پرولتاریا برقرار می شود، متفاوت است.
 و آن گاه به تفاوت بین دیکتاتوری مد نظر خودش و مارکس و بلانکیست ها اشاره می کند و می گوید که این دیکتاتوری« دیکتاتوری تعداد معدودی از افرادی ست که دست به این اقدام زده‌اند».
به این ترتیب آن دیکتاتوری که بلانکیست می خواهند برقرار کنند، دیکتاتوری تعداد معدودی  از افرادی ست که دست به «اقدام» توطئه آمیز و به جای انقلاب توده ای واقعی زده اند.
 و سپس به دیکتاتوری در این عبارت پایانی اشاره می کند:« خودشان نیز به نوبه خود قبلاً تحت دیکتاتوری یک یا چند نفر معدود متشکل شده اند». 
 مضحک و مسخره و عمق سالوسی است که بگوییم نظر انگلس در این عبارت این است که این افراد معدود توطئه گر قبلا تحت «حکومت» یک یا چند نفر معدود متشکل شده اند یعنی «حکومتی» که دیکتاتوری به معنای واقعی این واژه نبوده و احتمالا همان «حکومت فرد یا افراد» بوده است. اگر معنای دیکتاتوری، خود دیکتاتوری به مفهوم امروزی آن یعنی اعمال آمریت و زور نباشد، آن گاه این یک حکومتی است که حتی اگر دموکراتیک نباشد دیکتاتوری به معنای اعمال زور هم نیست و بنابراین افراد معدود مورد ذکر پیش از این که دست به اقدام فردی خود بزنند، تحت دیکتاتوری یک یا چند نفر معدود متشکل نشده اند، بلکه تحت حکومت( و یا چنان که گفتیم «مرکزیت») یک یا چند نفر متشکل شده اند.
از این دیدگاه، دیکتاتوری در این عبارت، نباید حاوی معنای خاص دیکتاتوری( و از نظر دریپر منفی ای) باشد، در حالی که در این جا معنای دیکتاتوری فردی( یا اقلیت) نه به این سبب که دیکتاتوری است، بلکه به این سبب که «فردی»( یا نماینده اقلیت) است معنایی منفی دارد. و اتفاقا همان گونه که در پاره نخست اشاره کردیم دریپر ظاهرا آن را همان دیکتاتوری منظور می کند و به همان معنای منفی آن از نظر خودش یعنی آمریت و اجبار و زور می گیرد.
 این ها در حالی است که در نظر انگلس که بلانکی  را انقلابی ای می داند متعلق به نسل گذشته و می گوید« این تصورات از جریان حوادث انقلابی لااقل برای حزب کارگر آلمان از مدت ها قبل کهنه شده است و در فرانسه نیز فقط می تواند مورد استقبال کارگران نا شکیبا و یا آن هائی که از بلوغ کمتری برخوردار می باشند، قرار گیرد» تماما متوجه، نه معنای دیکتاتوری که در نفس آن با بلانکیست های اختلافی ندارد، بلکه تصورات متضاد از انقلاب، یعنی به معنای اقدام یک اقلیت و یا اقدام توده های استثمار شده است. 
 باری روشن است که در اینجا نظر انگلس از دیکتاتوری همان معنای امروزی آن است و نه معنای تهی از معنا و بی مایه ای که حضرت هال دریپر و پیروان ترتسکیست، خروشچفیست راه کارگری و مارکسی های لیبرال و سوسیال دموکرات  ایرانی اش بلغور می کنند.
اشاره صریح انگلس به دلیل نیاز طبقه کارگر به دیکتاتوری
حال که صحبت بر سر انگلس است بگذار این عبارات مشهور را از وی بیاوریم که نظر وی را درباره حکومت و دولت طبقه کارگر یعنی آنچه این حکومت و دولت نسبت به دشمنان استثمارگر خویش انجام دهد به روشنی( به همان روشنی همین عبارات بالا) بازگو می کند:
« نه تنها دولت باستانی و فئودالی بلکه«دولت انتخابی  معاصر هم آلتی است برای استثمار کار مزدوری بوسیله سرمایه»... از آنجا که دولت فقط موسسه گذرنده ای ست که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد تا دشمنان را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن درباره دولت آزاد خلقی خام فکری مطلق است. مادام که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن درباره آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت به معنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد.»(2)
آیا از این ها روشن تر می توان ماهیت هر دولتی و از جمله این دموکراسی های بورژوایی یعنی دیکتاتوری های بورژوایی و به ویژه دولت طبقه کارگر یا دیکتاتوری پرولتاریا را روشن ساخت؟جناب دریپر! این ها باید مد نظر حضرت والا و پیروان ایرانی ات باشد!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم مهرماه 99

یادداشت ها

1 دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا می تواند به معنای «جنبش طبقاتی اکثریت» یعنی جنبش استثمار شده گان در قدرت باشد؛ جنبشی طبقاتی - انقلابی که علیه استثمار کنندگان و در مبارزه با آن ها و برای نابودی نظام طبقاتی است؛ اما«جنبش طبقاتی اکثریت»، لزوما به معنای دیکتاتوری پرولتاریا نیست و نمی تواند باشد. جنبش طبقاتی اکثریت می تواند در یک مبارزه  مسالمت آمیز در دورانی که پرولترها در قدرت نیستند، برای نمونه یک  اعتصاب عمومی که به وسیله اتحادیه های کارگری فراخوان داده می شود، یک مبارزه حقوقی - سیاسی جمعی و یا اتحاد بر سر یک رای انتخاباتی در دموکراسی های بورژوایی نیز بروز کند.
2-   از نامه  انگلس به ببل، به تاریخ 28 مارس 1875، به نقل از لنین، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، مجموعه آثار تک جلدی، ص 633 ، تاکید از خود انگلس است، عبارت داخل پرانتز از ماست. همچنین نگاه کنید به بخش پنجم همین سلسله مقالات. ما باز هم به این عبارات انگلس باز خواهیم گشت.

 

 

 

 

 

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر