۱۳۹۹ مهر ۲۱, دوشنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(10)

  

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(10)

پس از شرح نظرات مارکس در گروند ریسه و سرمایه که ما آنها را در چهار بخش پیشین آوردیم، تشخیص سفسطه ها و تحریف های ریموند لوتا چندان مشکل نیست. 
در نقد نظرات لوتا از بخشی که در مورد ارزش اضافی و تضاد کار و سرمایه است چشم می پوشیم. شکی نیست که این بخش بیشتر برای خالی نبودن عریضه آمده است و در تحلیل وی، تضاد کار و سرمایه در مقابل رقابت میان سرمایه داران، تبدیل به بخش به کلی غیرعمده می شود. بنابراین ما از آنجا آغاز می کنیم که وی به رقابت توجه می کند.
ماهیت سرمایه و رقابت سرمایه ها
 وی نوشته بود:
«در سطح کنکرت، «سرمایه به طور عام» تنها در شکل سرمایه های بسیار که در رقابت با یک دیگر هستند موجود است و فقط در این شکل می تواند موجود باشد دقیقا به این علت که سرمایه مبتنی بر تصاحب خصوصی است.» و
«خلاصه آن که، سرمایه الزاما به صورت سرمایه های بسیار که در رقابت با یک دیگر هستند موجود است و رقابت تاثیرات تعیین کننده دارد.»( نگاه کنید به بخش 5 همین مقاله که درباره نظرات لوتا است)
بسیار خوب!
 اما اولا از این که «سرمایه به طورعام» در شکل «سرمایه های بسیار» وجود دارد که در رقابت با یکدیگر هستند قرار است چه استنتاجی کنیم؟ و دوما آیا این تاثیرات «تعیین کننده» رقابت حدود و مرزهایی دارد و اگر دارد این ها کدامند و به وسیله کدام تاثیرات تعیین کننده دیگر محدود می شوند؟
نظر لوتا این است که این تعیین کنندگی به آن اندازه است که نقش عمده را در طول تغییر و تحول کل سرمایه داری به عهده می گیرد. در واقع  وی به سراغ « سطح کنکرت» یا واقعیت مشخص، یعنی سطحی که ماهیت بروز می کند، می رود تا ماهیت را به طور کامل تحت تاثیر اموری قرار دهد که در آنها بروز می کند. از دیدگاه وی چون در سطح مشخص ما با سرمایه های بسیار روبرو هستیم، قوانینی که بر حرکت این سرمایه های بسیار به ویژه در تضادهاشان با یکدیگر جاری می شود، می تواند قوانین ماهوی آنها را به طور مطلق تحت تاثیر خود قرار دهد.
برای این که تصوری روشن از این  دیدگاه به دست آوریم باید عبارات مارکس را در بخش 9 همین نوشته یاد آوری کنیم:  
«...تولید اضافه ارزش، مانند ارزش به طور کلی، در روند دوران تعینات تازه ای به دست می آورد. سرمایه دور دگرسانی های خود را می پیماید و سرانجام از به اصطلاح زندگی درونی ارگانیک خود بیرون آمده و وارد مناسبات خارجی می شود یعنی مناسباتی که در آن سرمایه و کار در مقابل هم قرار ندارند، بلکه از سویی سرمایه و از سوی دیگر افراد هستند که دوباره مانند خریداران و فروشندگان ساده در برابر یکدیگر واقع می شوند...»
خود ما نیز نوشتیم:
«در بخشی از عبارات بالا، مارکس به روشنی چگونگی تحلیل و بررسی خود را بازگو می کند: نخست زندگی درونی ارگانیک سرمایه یعنی وحدت اضداد درون سرمایه منفرد به عنوان نمونه ای از تمامی سرمایه ها و سپس مناسبات خارجی یعنی وحدت و تضاد سرمایه ها با یک دیگر.
از سوی دیگر همچنان که مارکس اشاره می کند اینجا و در مناسبات میان سرمایه ها کار و سرمایه مقابل یکدیگر قرار ندارند. بنابراین مناسبات سرمایه و کار و رویارویی آن دو با یکدیگر به زندگی ارگانیک درونی سرمایه تعلق دارد.»
در اینجا سه مسأله بسیار با اهمیت وجود دارند. یکی گذار از حوزه ی ماهیت به حوزه ی ظاهر؛ دوم گذار از روابط درونی به روابط بیرونی و سوم گذار از حوزه تحلیل سرمایه به شکل مجرد، به تحلیل کلیت مشخص سرمایه آن گونه که در واقعیت وجود دارد.
در هر کدام از این سه گذار یکی حامل قوانین اساسی و در نتیجه تعیین کننده است و دیگری حامل اشکال بروز این قوانین و در نتیجه و در کل تعیین شده است. در رابطه ماهیت و ظاهر این ماهیت است که نقش اساسی و تعیین کننده را دارد. در رابطه بین درون و بیرون این قوانین درونی است که عامل اساسی تغییر و تحول است؛ و بالاخره در روابط میان آنچه در میان سرمایه ها مشترک است با آنچه وجه افتراق بیرونی  آنها را تشکیل می دهد، این وجوه اشتراک آنهاست که تعیین کننده و روشن کننده قوانین حاکم بر حرکت آنها است.
روشن است که وجه اشتراک درونی نمی تواند تحلیل شود، مگر آنکه از وجوه بیرونی یا واقعی حرکت شود و مسیر معینی در مطالعه و تحقیق طی گردد تا بدین وجه مشترک درونی رسیده شود. در تحلیل و شرح، همین وجه مشترک یا مجرد نقطه آغاز تحلیل می گردد و به مرور به ترکیب واقعیت مشخص رسانده می شود. این شیوه ای است که مارکس در سرمایه در پیش می  گیرد.
با این تفاصیل می بینیم که جناب لوتا می خواهد برعکس عمل کند.  نه تحلیل سرمایه به طور عام یا تحلیل  ماهیت سرمایه یعنی آن گونه که سرمایه بر عقل و در تحلیل منطقی ظاهر می شود، بلکه تحلیل ظواهر سرمایه و دادن سطح تعیین کننده به آن سطح ( این نشاندن امپریسم یا سطح تجربه و حس به جای مفهوم، تعقل و شناخت منطقی است)، نه تحلیل روابط درونی و ارگانیک سرمایه، بلکه سرمایه در روابط خارجی آن( این در غلتیدن به نقش تعیین کننده عوامل بیرونی به جای روابط درونی یا  یعنی غلتیدن به علت مکانیستی خارجی است) و نه واقعیت و ظواهر آن را مبنا گرفتن و رسوخ در ظواهر و واقعیت برای انکشاف ماهیت آن، بلکه توقف در سطح همان واقعیت مشاهده شده است(این غلتیدن به پوزیتیویسم است).
در ادامه همان عباراتی که از مارکس آوردیم وی به روشنی اشاره می کند که در سطح واقعیت مشخص «زمان دوران و زمان کار در مسیر خود با یکدیگر تلاقی می کنند و آن گاه چنین نمود می کند که گویی هردوی آن به طور یکسان تعیین کننده اضافه ارزش هستند. شکل بدوی که در آن سرمایه و کار مزدور در برابر هم قرار می گیرند، به وسیله مداخلاتی که به ظاهر مستقل از آن هستند تلبیس می گردد.»
روشن است که این تعیین کنندگی زمان کار را نباید صرفا به معنای ایجاد کننده ی ارزش اضافی در نظر گرفت، بلکه در عین حال باید به مثابه تعیین کننده کلی نیز در نظر گرفت و این شیوه ای است که لوتا به هیچ وجه از آن پیروی نمی کند. لوتا همچون اقتصاد دانانی که مارکس آنها را «عامیانه» می نامد، به مداخله رقابت در افزایش میزان ارزش اضافی نقشی «همواره تعیین کننده» داده و آن را چونان امری مستقل از آن «شکل بدوی» بنا به گفته مارکس «تلبیس» می کند.    
 باری، لوتا پشت واژه «تنها»(  در عبارت«تنها در شکل سرمایه های بسیار که در رقابت با یکدیگر هستند) و« فقط»( در «فقط در این شکل می تواند موجود باشد») پنهان می شود تا تمامی فرایند تحلیل مارکس را نقض کند( این تحلیل از ظواهر حرکت می کند تا به ماهیت دست یابد و سپس از ماهیت حرکت  به طرف ظواهر می کند و نشان می دهد که چرا ظواهر این گونه شکل گرفته اند و نه به شکلی دیگر).
سپس لوتا می گوید که علت این که رقابت تعیین کننده است این است که سرمایه « مبتنی بر تصاحب خصوصی» است و چون خصوصی است، همه با هم در حال رقابت هستند. از این نکته می توان به این نتیجه رسید که سرمایه ها چون در مالکیت خصوصی هستند پس تفرد داشته و هیچ نقطه اشتراکی ندارند. اما مساله برعکس است. در واقع آنچه در«تصاحب خصوصی» است، «سرمایه» است. و سرمایه همان وجه مشترک است که باید تحلیل شود.
 اگر ما بخواهیم دلیلی این چنین را مبنای این کنیم که رقابت تاثیرات تعیین کننده دارد، نمی توانیم به ماهیت آنچه سرمایه است دست یابیم.
 استدلال لوتا چنین است: سرمایه مبتنی بر مالکیت خصوصی است؛ سرمایه های خصوصی با یکدیگر در رقابت به سر می برند و نتیجه این که رقابت نقش تعیین کننده دارد. این تحلیل ماهیت سرمایه و رسیدن به قوانین آن نیست و از آن نه می توان به ارزش اضافی رسید و نه به تضاد کار و سرمایه. این سطح، تنها ناظر به روابط بیرونی سرمایه ها با یکدیگر است.
باید توجه کرد که موجودیت سرمایه به شکل مشخص، قوانین اساسی حاکم بر آن را تغییر نمی دهد، بلکه آنچه را در ماهیت سرمایه نهفته است، آشکار می کند. شکی نیست که ماهیت به طور مستقیم خود را در ظواهر نشان نمی دهد، بلکه می تواند در شکلی ظاهر شود که درست مخالف آن است.
مارکس برای این که قوانین حاکم بر سرمایه را روشن کند، به جای اینکه نخست به سطح موجودیت واقعی و مشخص سرمایه ها، تعدد سرمایه ها،  رابطه ی سرمایه ها و تضاد آنها با یکدیگر توجه کند تمامی مسائل را در این سطح کنار گذاشته و آنچه را در این «سرمایه» هایی که در «مالکیت  خصوصی» افراد جداگانه «مشترک» است، نقطه آغاز تحلیل خود قرار می دهد؛ یعنی خود سرمایه. وی یک سرمایه منفرد را به عنوان ملاک یا نمونه ای از تمامی سرمایه ها در نظر می گیرد و آن را تحلیل می کند. این نمونه تمامی وجوه هر سرمایه ای یعنی وحدت و تضاد درونی  آن را جدا از رابطه اش با دیگر سرمایه ها دارد. مارکس این سطح را پیش می برد و پله به پله از مجرد یا از ماهیت به ظاهر و مشخص می رسد.
میل درونی سرمایه به ارزش افزایی و گسترش
نکته بعدی مورد اشاره لوتا چنین است:
«مارکس در جواب توضیح می دهد که: «رشد تولید سرمایه داری، افزایش دائمِ مقدار سرمایه ی نهاده در یک صنعت مشخص را ضروری می کند … رقابت٬ [سرمایه دار منفرد را] وادار می کند که دائما سرمایه اش را گسترش دهد تا بتواند خود را حفظ کند.»
به این ترتیب، لوتا از این عبارات مارکس استفاده می کند تا بگوید که این ماهیت درونی سرمایه نیست که میل به گسترش دارد، بلکه این رقابت یعنی یک عامل خارجی نسبت به  نفس و درون سرمایه است که مسبب گسترش سرمایه می شود. این در حالی است که مارکس چنان که ما در بخش انباشت (بخش هفتم همین مقاله) آوردیم، میل به انباشت و گسترش را نخست درونی و در ماهیت سرمایه دانسته و رقابت را به عنوان امری بیرونی تاثیر گذار بر این ماهیت به شمار آورده بود.
از دیدگاه مارکس، این رقابت فی النفسه نیست که سرمایه دار را وادار می کند که دائما سرمایه اش را گسترش دهد، بلکه نخست این جوهر درونی سرمایه است که میل ارزش افزایی و انباشت دارد. چنانچه سرمایه دار از این خواست سرپیچی کند سرمایه اش تحلیل رفته و نابود خواهد شد. رقابت تنها این قانون درونی و ماهوی سرمایه را در رابطه میان سرمایه ها به جلوه در می آورد و به نوبه خود بر آن تاثیر گذاشته و آن را شدت می بخشد. آنچه در رقابت بروز می کند این است که گویی سرمایه به خودی خود میل به افزایش و انباشت و گسترش ندارد و تنها در طی روابط خارجی آن و برای جلوگیری از نابودی اش به وسیله سرمایه های دیگر این میل را کسب می کند. گویی میل یا انگیزش اصلی از خود سرمایه بر نمی خیزد، بلکه از فشار دیگر سرمایه ها بر می خیزد. این دیدگاه وحدت درونی سرمایه ها را نادیده می گیرد.  
ما در طی بخش ششم و هفتم که به نظرات مارکس در جلد نخست پرداختیم، دیدیم که مارکس میل به تغییر و گسترش را در تبدیل ارزش اضافی مطلق به نسبی، دنبال کردن ارزش اضافی فوق العاده و نیز انباشت سرمایه، درون خود سرمایه می بیند. در این جا همان «سرمایه منفرد» یا «سرمایه عام» یعنی آنچه که میان تمامی سرمایه ها مشترک است مبنای تحلیل است و نه رقابت میان آنها. نقش رقابت و تاثیرات آن در این موارد، جنبه ای ثانوی و غیر عمده دارد و اغلب به وسیله مارکس به جلد سوم سرمایه حواله داده می شود.
ارزان کردن تولید برای پایین آوردن ارزش نیروی کار
لوتا می نویسد:
«سرمایه ی منفرد تلاش می کند تولید را با کارآیی بالا سازمان دهد تا بتواند هزینه های سرمایه گذاری را بازیابد و نسبت به سرمایه های دیگر امتیاز و سهم بازار بیشتری به دست آورد. و برای این که به این مقصود برسد، سرمایه دار دست به سازماندهی علمی و «مستبدانه ی» تولید می زند.» و
«آن طور که مارکس تشریح می کند رقابت و «نبرد رقابت» سرمایه را مجبور می کند که هزینه های تولید را ارزان کند. این عمدتا بر مبنای بالا بردن بهره وری کار و بسط مقیاس تولید و دست یافتن به آن چه «اقتصاد مقیاس بزرگ» (هزینه ی پایین تر برای تولید هر واحد فرآورده) از طریق مکانیزه کردن و ابداع فناوری و همچنین ابداع سازماندهی انجام می شود.»
این جز تحریف نظر مارکس چیزی دیگری نیست. سیر اندیشه های مارکس که ما آنها را دنبال کردیم، به هیچ وجه نشان نمی داد که در درجه نخست این رقابت است که سرمایه را مجبور می کند کارایی تولید را بالا برد و هزینه های تولید را ارزان کند. (لوتا به جای اینکه تحلیل پدیده را از درون خودش آغاز کند از رابطه های خارجی آن آغاز می کند).
در واقع دلیل اساسی و نخستین ارزان کردن کالاها به ویژه وسائل معیشت (و نه وسائل تجملی و یا وسائل تولید) و به همین سان ارزان کردن تولید وسائل تولید معیشت، که همه به وسیله بالا بردن بهره وری کار صورت می گیرد، پایین آوردن دستمزد کارگران و در نتیجه بالا بردن ارزش اضافی نسبی است و بنابراین در درجه نخست از تضاد درونی خود سرمایه سرچشمه می گیرد.( نگاه کنید به بخش ششم همین مقاله)
اینجا نیز به جای این که تضادهای درونی ارزش اضافی مطلق بررسی شده و چگونگی تبدیل آن به ارزش اضافی نسبی بررسی شود، با بی توجهی و حذف این رابطه و توسل جستن به رقابت بیرونی، مساله حل و فصل می گردد.(1)
مسأله انباشت
 لوتا می پرسد:«چرا سرمایه باید «بی وقفه» انباشت کند؟» و در پاسخ می گوید:
«تغییر فن آورانه و سازمانی تولید نیازمند سرمایه ی بیشتر است. این سرمایه گذاری را انبوه رشدیابنده ای از ارزش اضافه تامین مالی می کند. به این ترتیب، نیاز به تولید ارزش اضافه ی بیشتر به وجود می آید و قوه ی محرکه ی آن است. ضرورت های انباشت به طور فزاینده ای توسط سرمایه ی استقراضی و نظام اعتباری تامین می شود که به سرمایه امکان آن را می دهد که سرمایه گذاری های جدید خود را تامین مالی کند و وارد خط تولیدهای جدید بشود ـ اما این نیز وابسته به مخزن بسط یابنده ی ارزش اضافه است. به عبارت دیگر در بنیان سرمایه (هر شکلی از سرمایه) نیروی محرکه ای برای بسط یافتن، افزایش انباشت سرمایه وجود دارد که به رقابت متصل است.» مارکس در گروندریسه تشریح می کند که رقابت٬ قوانین انباشت را«اجرا می کند».»
به دو عبارت پایانی توجه کنیم. در عبارت نخست لوتا می گوید که «در بنیان سرمایه نیروی محرکه ای برای بسط یافتن، افزایش سرمایه وجود دارد که به رقابت متصل است». این امری نیست که نشانگر این باشد که نقش رقابت تعیین کننده عمده است.
 ما در بخش 7 این مقاله نظرات مارکس را هم در مورد نیروی محرکه انباشت و هم نقشی که تاثیر رقابت در انباشت دارد، طرح کردیم. در آنجا دیدیم که مارکس تا جایی که بنیان سرمایه( یعنی همان زندگی ارگانیک سرمایه)را در مسأله ی انباشت مورد بررسی و تحقیق قرار می دهد، به این که این امور از رقابت هم تاثیر می گیرند اشاره می کند، اما وارد بحث رقابت نمی شود، زیرا رقابت را در رابطه ی خارجی سرمایه ها با یکدیگر و تاثیر متقابل آنها بر یکدیگر می بیند و نه در  نیروی های محرک درونی آنها برای انباشت.( ضمنا در همان بخش مارکس به گونه ای ثانوی به نقش سرمایه استقراضی و اعتباری در انباشت اشاره می کند)
 عبارت دوم یعنی رقابت، قوانین انباشت را «اجرا می کند» که ما در بخش هشتم که به گروند ریسه پرداختیم، به آن اشاره کردیم، به روشنی بین قوانین انباشت یعنی قوانین درونی انباشت و اشکال اجرای آن فرق می گذارد.
در کل، هیچ کدام از این عبارات، نه تنها چنین مضمونی ندارد که ما تاثیر رقابت را بدان سان تعیین کننده ببینیم که نیروهای محرک درونی سرمایه و تضاد کار و سرمایه را به طور کامل (و نه نسبی)تحت الشعاع خود قرار دهد، بلکه برعکس نشان دهنده «اتصال» روابط درونی با روابط بیرونی و نشانگر قوانین ماهوی و اشکال اجرای آنهاست.
استثمار پرولترهای بی چیز و تاثیر رقابت در شدت بخشیدن به آن
لوتا می نویسد: 
«تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا بخشی لاینفک از تضاد میان تولید اجتماعی و تملک خصوصی است. استثمار نیروی کار شکل و وسیله ی ایجاد و تصاحب ارزش اضافه است. اما روابطِ پر هرج و مرج میان تولید کنندگانِ سرمایه دار و نه صرفِ وجودِ پرولترهای بی چیز (و به این معنا وجود تضاد طبقاتی ) است که تولیدکنندگانِ سرمایه دار را می راند که طبقه ی کارگر را در بُعد تاریخا شدیدتر و بسط یافته تر استثمار کند.»
  معنای این عبارت که رقابت موجب  می شود که سرمایه دار کارگر را«در بعد تاریخا شدیدتر و بسط یافته تر استثمار کند» چیست؟ اگر این باشد که وجود پرولتری های بی چیز و تضاد طبقاتی تنها دلیل استثمار شدیدتر نیست و رقابت سرمایه داران با یکدیگر نیز به نوبه خود در شدت بخشیدن به استثمار کارگران نقش دارد، این کاملا درست است.
 اما اگر این نقش را بدان درجه اهمیت دهیم که خود رابطه مستقیم سرمایه دار و کارگر که یک رابطه  اساسی در سرمایه داری است( و زمانی که مارکس می گوید سرمایه یک رابطه است، منظورش اساسا همین رابطه ی میان سرمایه و کار است) را تحت الشعاع مطلق خود قرار دهد، آن گاه ما نظرات مارکس را تحریف کرده ایم. در واقع این عبارات نه برای نشان دادن تاثیرات هرج و مرج و رقابت، بلکه برای گذر به مطلق کردن تأثیر آنها، آورده می شود.
یعنی گذر به این نظر:
تضاد کار و سرمایه و یا تضاد میان سرمایه داران
«روابط پر هرج و مرج میان تولیدکنندگانِ سرمایه دار که توسط رقابت رانده می شود٬ شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی است.»
 اکنون می رسیم به ته و بُن تحلیل لوتا و آنچه می خواهد بگوید، یعنی شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی. توجه کنیم که منظور لوتا از این که رقابت میان سرمایه داران شکل عمده حرکت اساسی است، این نیست که این تضاد برخی زمان ها عمده می شود. خیر! به هیچ وجه چنین نیست! برعکس، او می خواهد این عمده بودن را مطلق کند؛ یعنی این تضاد همیشه و همواره عمده است.
ما در بخش هایی که در شرح اندیشه ی انگلس بود به  نظر وی در مورد دو شکل بروز تضاد اساسی پرداختیم و نظر وی و مارکس  را درباره ی نقش محوری تضاد کار وسرمایه و مبارزه طبقاتی چون نیروی محرک تاریخ گفتیم و بنابراین نیازی به بیان دوباره آنها نیست. اینجا تنها به گفتن نکات زیر بسنده می کنیم.
هر شیء یا پدیده دارای یک تضاد اساسی است و همین تضاد اساسی است که جهت تکامل پدیده را تعیین می کند. تضاد اساسی در تضادهای کوچک و بزرگی که یا از کل موجود بر می خیزند و یا از گذشته به درون آن انتقال می یابند، بازتاب می یابد و یا آنها را زیر تاثیر خود قرار می دهد. تمامی این تضادها به گونه ای نقش محرک دارند اما جایگاه آنها و تأثیرشان بر یکدیگر و بر رشد تضاد اساسی بر مبنای نقش آن ها در تکامل کل پدیده تعیین می شود. تضادهایی وجود دارند که عوامل آنها پدیده را در حد و حدود موجود حفظ می کنند، برخی دیگر هستند که آن را به عقب بر می گردانند. تضادهایی نیز هستند که در تحول پدیده به یک پدیده عالی تر نقش اساسی را بازی می کنند. میان این دسته های گوناگون تضادها، آن تضادی نقش عمده و محوری را ایفا می کند که نقش اساسی را در تحول شی یا پدیده به شی یا پدیده متکامل دیگر داشته باشد.
 تضاد بین اجتماعی شدن تولید و تملک و تصاحب خصوصی وسائل تولید، تضاد اساسی سرمایه داری است.  این تضاد در دو تضاد مهم کار و سرمایه و نیز سازمان یافتگی تولید در مؤسسات جداگانه و آنارشی تولید در سطح جامعه بازتاب می یابد. در هر کدام از این دو تضاد، یک سر آن نقش تکامل دهنده را دارد.
 در کل، تضاد عمده نظام سرمایه داری چنان که مائو به آن اشاره کرد( نگاه کنید به بخش 4 همین مقاله) تضاد میان کار و سرمایه است که پویاترین تضاد جاری در این روابط تولید است. یک سر این تضاد، کار یا طبقه کارگر است و سر دیگر آن تصاحب کنندگان خصوصی وسائل تولید یا سرمایه داران. این طبقه کارگر است که در مبارزه اش با طبقه ی سرمایه و در  تحول و تکامل  روابط تولیدی سرمایه داری به یک روابط تولیدی نو و عالی تر یعنی کمونیسم نقش اساسی را دارد.
نیروی محرک اصلی سرمایه داری این تضاد است و نه رقابت میان سرمایه داران. البته رقابت میان سرمایه داران نیز به نوبه خود نیروی محرکه ای برای نظام سرمایه داری است و در برخی شرایط عمده می شود و به تغییرات و تحولات جهت  می دهد، اما نه به سان تضاد کار و سرمایه. (2)
  در مقایسه با تضاد کار و سرمایه، تضاد میان سرمایه داران نه خود بیان مستقیم تضاد اساسی است (شکل بروزی که انگلس قائل است، تضاد میان شکل سازمان یافته تولید در هر مؤسسه جداگانه  و هرج و مرج تولید در عرصه جامعه است و نه صرفا رقابت میان سرمایه داران)، نه این که هیچ کدام از دو سر آن( که در هر دو طرف سرمایه داران هستند) به سان طبقه کارگر دارای نقش بالنده هستند. اینها نه تنها نقشی عمده در تحول نظام سرمایه داری به نظام کمونیستی بازی نمی کنند، بلکه برعکس خود نقش مانع این تحول را دارند. تضاد میان سرمایه داران از یک سو هرج و مرج  و بی نظمی در تولید ایجاد می کند و بحران ها را دامن می زند و از سوی دیگر به جنگ های منطقه ای و جهانی منجر می شود. خواه بحران ها و خواه جنگ میان سرمایه داران به خودی خود، نه تنها نقش مثبتی در ایجاد نظام برتر ندارند، بلکه در نهایت  جامعه را به قهقرا می برند و به سوی نیستی و نابودی می کشانند( و از این دیدگاه یعنی از دیدگاه نابودی مطلق یک جامعه و نه تکامل آن به یک روابط تولیدی عالی تر، می توانند دارای نقش عمده و تعیین کننده ی منفی گردند).
 گرچه در هر امر منفی ای، امری مثبت نیز موجود است، اما تبدیل امر منفی به امر مثبت  تنها تحت شرایط معین مقدور است. در واقع، این بحران های تخریب گر و جنگ ها نیز تنها با واسطه تضاد کار با سرمایه و مبارزه طبقاتی تکامل یافته و در شرایطی که طبقه کارگر دارای آگاهی سیاسی  و سازمان یافتگی شده باشد و نیروی لازم جهت تغییر شرایط جامعه را کسب کرده باشد، می توانند مورد بهره برداری طبقه کارگر قرار گیرند و به این ترتیب دارای نقش و وجهی مثبت و سازنده شده و در خدمت تکامل تضاد کار و سرمایه و برقراری جامعه نوین قرار گیرند. در غیر این صورت همان نقش منفی خود را ادامه داده و نیروهای مولد بشری را نابود می کنند.  بخشی از دلایل این که مارکسیسم می گوید در مرحله معینی روابط تولید سرمایه داری مانع رشد نیروهای مولد می گردد، همین بحران ها و جنگ هاست.
بنابراین نظر لوتا کاملا در جهت مخالف نظرات مارکس و انگلس قرار داشته و تغییر رویزیونیستی در نظرات آنها به شمار می آید.
 در بخش بعدی و در ادامه مباحث بالا به تقابل لوتا با مائوئیست هایی که نظرات وی را گسست از مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم می دانند، می پردازیم.  
ادامه دارد.
 هرمز دامان
نیمه نخست مهر99
یادداشت ها
1-   بنا بر نظر مارکس:
« گرایش های تمدن بخش سرمایه در همان مفهوم ساده سرمایه در ذات آن وجود دارد و برخلاف اقتصادی های گذشته ناشی از نتایج خارجی نیست. آن تضادهایی هم که بعدها آشکار خواهند شد[به صورت باطنی] در ماهیت کنونی سرمایه نهفته اند.»( گروند ریسه، جلد نخست، ص 400) بالا بردن بهره وری کار، انباشت و... این ها در ماهیت سرمایه وجود دارند.
2-   مارکس می نویسد:
« پس رابطه غالب همان رابطه سرمایه و کار است، به اضافه رقابت سرمایه ها با هم. (گروند ریسه، پیشین، جلد یک، ص408)
این از جمله عباراتی از جانب مارکس است که باید درست تفسیر شود. از این عبارت نمی توان و نباید این گونه برداشت کرد که هم رابطه کار و سرمایه غالب است و هم رقابت سرمایه ها باهم. یعنی پذیرفت که برابری و تعادل مطلقی بین این دو در غلبه بر روابط سرمایه داری وجود دارد( چنین دیدگاهی با اندیشه های مارکس در همین گروندریسه و سرمایه در تضاد قرار می گیرد و نیز از دیدگاه مباحث لنین و مائو درباره دیالکتیک نادرست است). در هر تضاد تنها یکی از دو سر تضاد می تواند غالب باشد و سر دیگر در تابعیت تحرک آن قرار می گیرد. بنابراین تنها تفسیر درستی که می توان کرد این است که گاه رابطه کار و سرمایه غالب می شود و گاه رقابت سرمایه ها با هم. ضمن آن که این دو در عمده شدن با یکدیگر تساوی نقش ندارند و آنچه اساسی است و عموما غالب و جهت دهنده، تضاد کار با سرمایه است و نه رقابت سرمایه ها. در شکل صوری قضیه، اشاره مارکس در عبارات بالا نخست به رابطه یا تضاد سرمایه و کار است و سپس رقابت سرمایه ها با هم.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر