۱۳۹۹ مهر ۸, سه‌شنبه

چه کسانی شایسته عنوان عقب نشینی به نظرات کهنه هستند؟(2 - بخش پایانی)نقد نظرات ایده آلیستی - رویزیونیستی آواکیانیست های ترکیه ای در مورد حقیقت طبقاتی

 

چه کسانی شایسته عنوان عقب نشینی به نظرات کهنه هستند؟(2 - بخش پایانی)

نقد نظرات ایده آلیستی - رویزیونیستی آواکیانیست های ترکیه ای در مورد حقیقت طبقاتی

 
نقش موضع سیاسی فرد در علوم اجتماعی
آواکیانیست ها چنین می نویسند:
«... بگذارید منظورمان را از این نظر نادرست که حقیقت یک خصلت طبقاتی دارد روشن کنیم. یک جنبه اش این ایده است که صحت یا کذب یک مسئله وابسته است و یا عمیقا مشروط می شود به این که فرد یا گروه اجتماعی مدافع و ارائه دهنده و پیش برنده آن نظر خاص چه پیشینه طبقاتی یا اجتماعی ای دارد؟«یا موضع سیاسی اش چیست؟»( آجیت  تصویری از پس ما ماندۀ گذشته، نوشته اسحاق باران و کی.جی.آ» ترجمه، حزب کمونیست ایران(مارکسیست لنینیست مائوئیست، ص 37. این بند در بخش پیشین آورده شده است و ما صرفا برای در جریان قرار گرفتن خواننده، متن بند را به صورت کامل آوردیم)
در مورد نقش پیشینه طبقاتی یا اجتماعی فرد یا گروه در بخش گذشته صحبت کردیم. اکنون به مساله موضع سیاسی می پردازیم.
 در اینجا باید دید مساله ای که در موردش نظر داده می شود چیست؟ اگر به علوم اجتماعی مربوط شود، آن گاه بر مبنای همان نکاتی که در بند نخست گفتیم روشن است که موضع سیاسی- طبقاتی فرد در این نوع نظرات موثر است و نظرات وی در زمینه ی اقتصاد، جامعه شناسی، تاریخ و فرهنگ  عموما متآثر از همان نظرات سیاسی وی است. بسیار کم و استثنایی پیش می آید که فردی (و نه یک طبقه)موضع سیاسی ارتجاعی داشته باشد، اما این موضع  در دیگر نظرات وی در خصوص مسائل اجتماعی دخالت نداشته باشد. در مورد طبقه به عنوان یک کل این امر اساسا پیش نمی آید.
 اما اگر به علوم طبیعی مربوط شود، آنگاه باید گفت مارکسیسم هرگز نگفته که کسی که نظرات سیاسی اش ارتجاعی است، نمی تواند در هیچ زمینه ای از علوم طبیعی مساله را از موضع درستی حل کند.(پایین تر به این مساله برمی گردیم).
نقش وابستگی طبقاتی در ارائه دیدگاه
سپس نکته بعدی خود را طرح می کنند:
«برای مثال بر حسب تئوری خصلت طبقاتی حقیقت، خاستگاه ممتاز یک مرد یا زن تکنیسین شناختش را دچار محدودیت های می کند.»
 این نظرات نه از آسمان به زمین آمده اند و نه یک روزه و یا از روی شکم سیری صادر شده اند. این ها همه بر مبنای مطالعه عمیق تاریخ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بشر و طبقات اجتماعی در هر دوران استنتاج شده اند. ده ها، صدها بار نظرات زنان و مردان «تکنیسین» با «خاستگاه ممتاز» در سلسله مراتب اجتماعی( یعنی وابسته به طبقات میانی جامعه یا خرده بورژوازی) مرور شده و به این نتیجه انجامیده است که دید این افراد نسبت به مسائل مانند طبقه کارگر نیست. ممکن است این تکنیسین و یا آن تکنیسین و اینجا و آنجا شناخت درست و پیشرویی ارائه دهند، اما در کل تکنیسن و تکنیسین هایی که تعلق به طبقه خرده بورژوازی دارند، دارای تنگ نظری و محدودیت دورنما در دیدگاه خودهستند.
 در نظام های سوسیالیستی این امر به سان نظام های سرمایه داری نیست، زیرا شرایط عینی دچار تغییرات انقلابی می شوند و اوضاعی پدید می آید که یک تکنیسین با خاستگاه ممتاز طبقاتی آسان تر بتواند شرایط عینی و ذهنی خود را تغییر دهد و از موقعیت پیشین خود گسست کند. با این همه، و با توجه به این که نظام های مزبور دارای طبقات و تضادهای طبقاتی است، حکم پیشین کمابیش می تواند موثر باشد.
می بینیم که این حضرات چه زور و حرصی می زنند که جا برای درستی نظرات طبقه بورژوازی و یا افرادی با خاستگاه ممتاز پیدا کنند.
مرتجع سیاسی و علوم طبیعی
 «یا اگر یک مرد یا زن دانشمند نظرات سیاسی مرتجعانه ای داشت الزاما حقیقت آثار یا یافته های علمی اش را زیر سئوال می برد.»
 منظور از «علمی»، علوم طبیعی است و گرنه روشن است که زن و مرد دانشمند که نظرات سیاسی مرتجعانه ای داشته باشد( سیاست هم یک علم است؛ علم استراتژی و تاکتیک سیاسی)نمی تواند نظرات مترقی در امور اقتصادی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی داشته باشد، و یا اگر داشته باشد بسیار ناچیز است. اما در مورد علوم یعنی علوم طبیعی، این گونه نیست؛ یعنی یک دانشمند که از نظر سیاسی ارتجاعی است، ممکن است که در زمینه علوم طبیعی نظرات درستی داشته باشد، زیرا در دوران کنونی دعوا و جنگ طبقات به طور عمده بر سر علوم طبیعی نیست، بلکه بر سرعلوم اجتماعی، قدرت سیاسی و تسلط بر جامعه است.
نکته اساسی در مارکسیسم، دیالکتیک است و دیالکتیک بر وحدت اضداد استوار است. وحدت اضداد می تواند میان انقلاب و ارتجاع نیز باشد. بنابراین هم چنان که پراشتباه ترین افراد می توانند در مواردی، مسائلی را به درستی حل و فصل کنند و برعکس، آنان که در بسیاری مسائل درست می اندیشند، می توانند در زمینه های معینی اشتباه کنند، به همین سان ارتجاعی ترین افراد از نظر سیاسی، گاه می توانند نظر درستی در زمینه ای از علوم طبیعی و یا حتی علوم اجتماعی داشته باشند. مشکل پذیرش این حکم دیالکتیکی نیست. مشکل این است که آواکیانیست ها از استثناهای موجود، قاعده، و از وجوه غیر عمده و کم اهمیت، عمده و با اهمیت می سازند.
 نگاه واقع بینانه در میان افراد و یا طبقات ارتجاعی عموما زمانی بروز می کند که این افراد یا طبقات، منافع طبقاتی خود را در مقابل یک طبقه دیگر در امر مورد بررسی نبینند و یا کمتر آن را حس کند. این فشار منافع که در ذهن این افراد منجر به دیدن واقعیت آن جور که با منافع شان جور در آید، می شود و در مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شدیدا وجود دارد، در مسائل علوم طبیعی در دوران کنونی بدان شکل وجود ندارد. در اینجا عضو این گونه طبقات مجبور نیست که در مورد مسائلی موضع بگیرد که در آنها طبقات دیگر رویاروی آنها هستند و در آنها تقابل زنده طبقات وجود دارد(مسائل اقتصادی مانند حداقل دستمزد و یا یک اعتصاب صنفی و یا سیاسی همچون یک راهپیمایی در مخالفت با نظام و یا شورش و قیام بر علیه نظام موجود). در مسائل اخیر وی در مقابل دشمن طبقاتی مستقیم خود قرار می گیرد، و هر نوع اظهار نظری مستقمیا با منافع طبقاتی وی گره می خورد، در حالی که در مسائل علوم طبیعی امر مورد بررسی یک امر مادی طبیعی است و دشمن طبقاتی به طورمستقیم در مقابل نیست؛ و همین وضع خاص این افراد در مقابل عین های طبیعی است که منجر به آن می گردد که گاه واقعیت را چنان که هست ببینند و به برخی حقایق در این علوم دست یابند.
 این به آن معنی نیست که در این جا جایگاه طبقاتی فرد تغییر می کند و یا اندیشه هایش از نظر طبقاتی دگرگون می شود، بلکه به این معناست که این فرد معین با این جایگاه طبقاتی معین و در این زمینه معین، درمقابل طبقه دیگر به گونه آنتاگونیستی قرار نگرفته است و همین امر به وی امکان داده تا حدودی واقعیت را بدان گونه که هست ببیند و در آن غور کند.( بگذریم از این نکته که در دوران قرون وسطی خود علوم طبیعی محلی برای کشاکش شدید و آنتاگونیستی طبقات بود زیرا پیشرفت های آن با دیدگاه های مذهبی حاکم و از این رو با قدرت سیاسی شدیدا در تقابل بود).
«امتیاز ویژه»
آواکیانیست ها ادامه می دهند:
«جنبه دیگر « خصلت طبقاتی داشتن حقیقت» این است که حقیقت مشروط است به استفاده های سیاسی- اجتماعی که از آن ایده ها می شود. برای مثال، در اتحاد شوروی دوران استالین دیدگاه مشهوری در زمینه کشاورزی و علم ژنتیک توسط دانشمندی به نام لیسنکو مطرح شد. این دانشمند خاستگاه پرولتری داشت اما دیدگاهش بسیار نادرست بود. با وجود این بخشا به واسطه خاستگاه طبقاتی لیسنکو و حمایت قاطعش از انقلاب باعث شد که از آثار علمی او برای حل مشکلات واقعی کشاورزی سوسیالیستی استفاده شود.»(ص 38-37)
 خوب است که حضرات این مثال لیسنکو را یافته اند و پیراهن عثمانش ساخته اند وگرنه این چرندیات مشکل که خودشان را قانع می کرد. آن ها یک مورد یا چند مورد را علم می کنند و آن را در مقابل حدود دویست سال تجربه قرار می دهند!؟
 باری چنانچه شما آثار رهبران مارکسیسم را  ورق بزنید مطلقا مواردی شبیه به این پیدا نمی کنید که چنانچه یک فرد با خاستگاه کارگری پشتیبانی قاطع از انقلاب کرد، شما باید به وی امتیاز دهید و نظرات نادرست وی را در زمینه ای که نظرش نادرست است بپذیرید!
«معرفت شناسی موضع دار» یا «منظر گرایی» همان جهان بینی طبقاتی است
«آجیت از بحثی دفاع می کند که غالبا از آن تحت عنوان« معرفت شناسی موضع دار» یا منظر گرایی» یاد می شود. بر مینای این بحث، هر گروهی که موضع یا منافع مختص به خود دارد، نگاه یا شناخت خاص خود را هم از پدیده ها داراست. بنابراین بسیاری از افراد «منظر گرا» حقیقت عینی را «مسئله ساز» می دانند و رد می کنند.(38)»
ما تنها بخش هایی از مقاله آجیت را خوانده ایم و بخش هایی را که به فارسی ترجمه نشده نخوانده ایم و در این جا در مورد آنچه نخوانده ایم، داوری نمی کنیم. ما متوجه نمی شویم که منظور از این عبارت که« بسیاری از افراد «منظر گرا» حقیقت عینی را «مسئله ساز» می دانند و رد می کنند »چیست؟( در اینجا «حقیقت عینی» در عبارت «حقیقت عینی را... رد می کنند» به همان گونه ای طرح می شود که آواکیان طرح کرده و ما در بخش گذشته به سفسطه وی در این مورد اشاره کردیم؛ یعنی وجود عینی آن در بیرون از ذهن انسان. از سوی دیگر ما نمی دانیم آن افراد «منظر گرایی» که این حقیقت عینی را رد می کنند، چه کسانی هستند؟!)
 در مورد مسائل بالا:
اینجا شکل دیگری از همان مباحث طرح می شود. اذعان به«معرفت شناسی موضع دار» نتیجه ی یک فرایند طولانی از تجربه عملی و نظری در مبارزه طبقاتی است. هر کس که شناختی از واقعیت طرح می کند، این شناخت را بر مبنای جایگاه طبقاتی خود طرح می کند.
بر مبنای همین عضویت در یک طبقه و منافع آن طبقه را داشتن است که جهانی بینی های طبقاتی و نگاه به واقعیت بر مبنای آنها شکل می گیرد. به عبارت دیگر، نگاه به واقعیت نمی تواند به شکل انتزاعی، صرفا همچون نگاهی به واقعیات و فارغ از مسائل اجتماعی طرح شود. نگاه به واقعیت  حاوی بار منافع طبقاتی است. منافع هر عضو هر طبقه مشخص محرک و شکل دهنده نگاه معینی به واقعیت است. این که حالا اینجا و آنجا عضوی از یک طبقه خلاف طبقه خود بیندیشد، موردی استثنایی و در کل فرایند مبارزه طبقاتی عملی و ایدئولوژیک غیر عمده است. قطعا این موارد غیر عمده باید در تحلیل دیالکتیکی- ماتریالیستی در نظر گرفته شود، اما اینکه استثناء، قاعده گردد و غیرعمده به عمده تبدیل شود این کاری است که از آواکیانیست ها بر می آید.
 باری، همین جایگاه و منافع و «منظر» نگاه و جهان بینی طبقاتی است که موجب یک موضع گیری و اتخاذ یک جبهه در مبارزه طبقاتی می شود. آواکیانیست ها به جای این که از پراتیک مبارز طبقاتی و تحلیل طبقاتی حرکت کنند، از وضعیت های غیر مشخص و غیر واقعی و احکامی مجرد حرکت می کنند: «این درست است یا درست نیست» همین را بچسبید! خوب اگر با واقعیت تطبیق می کرد و درست بود و اگر این درست ها تکرار شد، نباید جایگاه طبقاتی فردی که درست گفته را بررسی کنیم و یا اگر کذب بود و این کذب ها تکرار شد، نباید جایگاه طبقاتی فردی که کذب گفته است را بررسی کنیم و بر مبنای مقایسه منافع و تضادها تعمیم دهیم و از امور خاص به عام برسیم؟ آواکیانیست ها جواب می دهند: خیر! شما مجاز نیستید هرگز تعمیم دهید و از خاص به عام برسید. درست و غلط را طرح کنید و بگویید این درست است و آن نادرست و کاری به کار آنها که این درست یا نادرست را می گویند نداشته باشید. آواکیانیست ها مخالف تعمیم دادن هستند، اما خودشان تعمیم می دهند و حکم عام استنتاج می کنند! حکم عام آنها این است که «حقیقت طبقاتی نیست»!  
حذف طبقات از درک حقیقت
«آواکیان بارها فرمولبندی« حقیقت طبقاتی» و مفروضات پایه ای آن را مورد بررسی و نقد قرار داده است. آجیت ادعا می کند که «انتقاد سخت آواکیان از « حقیقت طبقاتی» انحرافی عمیق در درک واقعیت مادی و فرایند فهم آن را بازتاب می دهد... آواکیان تلاش می کند طبقه را از فرایند درک واقعیت اجتماعی حذف و عرصه های طبیعی و اجتماعی را با هم مخلوط کند.»(38)
 به نظر ما این نظر آجیت کاملا درست است. آواکیان تحلیل طبقاتی و مبارزه طبقاتی و مبارز ایدئولوژیک دو سده را که پشت بند حکم مورد بحث است از این حکم می گیرد و حکمی را به جای آن می گذارد که به گونه ای مجرد طرح می شود. وی از وحدت نسبی کنونی نظرات طبقات مختلف در علوم طبیعی استفاده می کند، تا وحدت طبقات در عرصه ی علوم اجتماعی و مبارزه طبقاتی را نتیجه بگیرد و بدین وسیله تضاد مطلق میان طبقات را انکار کند.
 وحدت طبقات در مبارزه طبقاتی! این موعظه ی آواکیان و آواکیانیست ها و ته مطلب در نفی حقیقت طبقاتی است.
شناخت گذشته و حال نظرات برای پیش بینی آینده است
 اما ببینیم که این حضرات چگونه آن را نقد می کنند:
 «بار دیگر آجیت اصل مطلب را دور می زند. اصل مطلب این است: آیا قبول داریم صحت یک نظریه به هیچ وجه ربطی به این که کدام شخص یا طبقه آن را جلو می گذارد ندارد؟»
روشن است که این گونه طرح مساله، طرح انتزاعی آن است. پس از ماتریالیسم تاریخی و به قول آلتوسر «قاره ی نوینی که مارکس فتح کرد»، صحبت از نظر افراد جدا از منافع طبقات در جامعه طبقاتی معنا ندارد. اکنون و پس از دو سده تجربه ثابت شده که طبقات ارتجاعی نمی توانند واقعیت را درست بازتاب دهند و نظراتی را در مورد شرایط جامعه و امور فلسفی، تاریخی، اقتصادی و جامعه شناسی طرح کنند که صحت داشته باشد. نظرات آنها عموما ارتجاعی و در بهترین حالت رفرمیستی است. اکنون و پس از دو سده مبارزه ثابت شده که ایدئولوگ هایی که به طبقه خرده بورژوازی تعلق دارند، نمی توانند نظراتی را در موارد بالا طرح کنند که صحت کامل داشته باشند و به نادرستی یا کذب آلوده نباشند. اکنون و پس از دو سده مبارزه ثابت شده که نظرات نمایندگان واقعی طبقه کارگر بیشتر حاوی حقیقت است تا کذب.
بر این مبنای این تجارب نمی توان از یک فئودال یا سرمایه دار مرتجع که بارها نظرات امتحان شده و یک درک عام از خودش در ذهن دیگران رسم کرده، انتظار داشت که نظریات درستی- آن هم نه به طور استثنایی بلکه همچون قاعده- بگوید و موجب این حکم عام خلاف نظریه مارکسیستی گردد که صحت یا کذب یک نظریه ربطی به جایگاه طبقاتی فرد ندارد و افراد ارتجاعی و یا تنگ نظر می توانند پاسخ درست و علمی ای به مسائل اجتماعی بدهند، و یا افراد با جایگاه متفاوت طبقاتی و منافع آنتاگونیستی طبقاتی همواره و همیشه و یا عموما( و نه به طور استثنایی و یا غیر عمده) نظرات واحدی را در مورد مسائل فلسفی، اجتماعی و اقتصادی و ...دارند.
 باری روشن است که پس از این که شما نظرات نمایندگان سیاسی طبقات مختلف را مورد مطالعه و نقد قرار دادید و نیز کنش آنها را در مبارزه طبقاتی سنجیدید، به یک سلسله شناخت های منسجم و عام از آنها می رسید. بر مبنای این شناخت ها نه تنها می توانید بگویید که نظر این طبقات در فلان و بهمان مورد در گذشته و حال چه بوده و هست، بلکه می توانید پیش بینی کنید و بگویید که نظرات آنها در آینده در فلان و بهمان مورد چگونه خواهد بود. بر چنین مبنای نظری و تجربی ای، این مضحک است که شما در مورد این که این طبقات چه نظری در آینده در فلان و بهمان مورد دارند غافلگیر شوید و به احکام کذایی مورد بحث برگردید. این مساله، یعنی فهم دقیق این که فلان و بهمان طبقه در فلان یا بهمان موقعیت چه نظری خواهد داشت و چگونه موضع خواهدگرفت و رفتار خواهد کرد، یکی از مهم ترین بخش های شناخت حقیقت عینی است و بر استراتژی و تاکتیک یک حزب کمونیست تاثیر قطعی خواهد داشت. این نقل مائو از سون زی اندیشمند نظامی چین است:«چنانچه دشمن و خودت را بشناسی، صد بار می جنگی، به خطر نمی افتی».(1)
جانبداری طبقاتی و علم
آواکیانیست ها ادامه می دهند:
«آجیت مدعی است« حقیقت مارکسیسم» به علت جانبداری طبقاتیش می تواند به واقعیت عینی از هر چیز نزدیک تر باشد. کیفیت مارکسیسم یعنی این که به طور همه جانبه ای علمی است، نقطۀ عزیمتش واقعیت عینی است و این واقعیت را محک شناختش قرار می دهد کاملا به جانبداریش مربوط می شود.»(خط تأکید اضافه شده) آجیت به شدت تقلا می کند حقیقت و شناخت علمی را کاملا وابسته به جانبداری طبقاتی کند.(ص 38)
 ما اکنون در مورد نظر آژیت داوری نمی کنیم و آن را به زمانی وا گذار می کنیم که نظرات وی را به طور کامل خوانده باشیم.
 از نظر ما مارکسیسم، وحدت علمی بودن و جانبدار بودن است. این دو یک وحدت اضداد را تشکیل می دهند و به یکدیگر وابسته اند. علمی بودن مارکسیسم یعنی بررسی واقعیت عینی آن گونه که هست و بدون جانبداری و تعصب طبقاتی. جانبدار بودن یعنی ارزش گذاری کردن در مورد نتایج علمی و جانب یک جهت را برعلیه جهت دیگرگرفتن. این دو منفصل از یکدیگر نبوده بلکه در یکدیگر وجود دارند، هرچند که در این لحظه جنبه علمی و در لحظه دیگر جنبه جانبداری آن عمده شود.   
 اما آواکیانیست می گوید شما در همان علم متوقف شوید و از آن هر چه می توانید استنتاج کنید و مسائل را ربط به جایگاه ایدئولوگ و منافع طبقات متضاد ندهید. به عبارت دیگر، این حضرات اضداد را از یکدیگر جدا می کنند. ما می گوییم برعکس، این که رهبران مارکسیسم قادر به فهم علمی واقعیت شدند، از یک سو ربط پیدا می کند به جانبدار بودن آن ها از یک طبقه معین  و از سوی دیگر این جانبداری آنها را مکلف می کرد که به مسائل فارغ از هر گونه تعصب  و پیشداوری های نادرست جانبدارانه بنگرند.
 علم در جامعه طبقاتی، طبقاتی است. علوم اقتصادی، تاریخی ، فلسفی و... همه طبقاتی است. فرهنگ و هنر طبقاتی است. علمی فارغ از طبقات، جدا از طبقات وجود ندارد. آنجا که طبقات در امر واحدی وحدت نظر دارند، نشان از نبود طبقات نمی دهد، بلکه نشان از این می دهد که طبقات متضاد در امر واحدی وحدت نظر دارند.
اینکه فردی در امور علوم اجتماعی می تواند به نتایج پیشرویی برسد و دیگران نمی توانند برسند، صرفا و به گونه ای مجرد به هوش و فهم علمی وی بر نمی گردد، بلکه به این بر می گردد که وی از نظر طبقاتی و جانبداری طبقاتی نماینده طبقه ای است ارتجاعی و یا مترقی و انقلابی.
 بر مبنای چنین بینش هایی و چنان که لنین گفت تحول در دیدگاه یک انقلابی، مشروط به تحول در شرایط زندگی یک انقلابی است( نقل به معنی). و تحول در زندگی مارکس و انگلس و وحدت عملی آنها با طبقه کارگر، آنها را از روشنفکران بورژوازی به روشنفکران طبقه کارگر تبدیل کرد. اگر مارکس و انگلس این تحول را طی نمی کردند و از چارچوب جایگاه طبقاتی پیشین کنده نشده و در جایگاه طبقاتی طبقه کارگر قرار نمی گرفتند نمی توانستند به آنچه رسیدند، برسند؛ یعنی مارکس و انگلس نمی شدند و ذهنشان در حدودی باقی می ماند که نمایندگان دیگر طبقات( بورژوازی یا خرده بورژوازی) در آن بودند.(احتمالا نظرات شان از حد هگلی های جوان بیرون نمی رفت و آن میوه ای که انگلس در لودویگ فوئرباخ و پایان فلسفه ای کلاسیک آلمان از آن صحبت می کند به بار نمی آوردند).(2)
پس بر خلاف نظر این حضرات آواکیانیست ها که علم را جزیره ای می کنند جدا از جامعه طبقاتی و مبارزه درون آن بین طبقات مختلف، از دیدگاه ما علم و جانب داری طبقاتی از یکدیگر جدا نبوده بلکه  با یکدیگر وحدت دارند.(در این مورد در مقالات موجود در وبلاگ ما صحبت شده است. نگاه کنید به مارکسیسم هم علم و هم ایدئولوژی، نوشته ی م- دامون)
استنتاج عام از خاص 
  « اما واقعیت این است که دفاع از «خصلت طبقاتی حقیقت» اشتباه است. این که یک استدلال، تئوری یا گزاره صحیح است یا ناصحیح فقط بر مبنای انطباق یا عدم انطباقش با واقعیت عینی تعیین می شود؛ و نه توسط موضع یا جهان بینی کسی که آن را ارائه می کند.»( ص 39)
 آری و پس اینکه تعیین شد که استدلال، گزاره و یا تئوری درست است یا غلط،  و پس از این که این امر تکرار شد، آن را رها نمی کنند که به سراغ بعدی بروند و دوباره این حکم را تکرار کنند، بلکه به تعمیم و جمع بندی و استنتاج عام از خاص می پردازند و می روند دنبال این نکته که چرا این استدلالات، تئوری ها و یا گزاره هایی که این افراد می دهند این گونه هستند و آن استدلالات، تئوری ها و گزاره هایی که آن افراد دیگر می دهند، گونه ای دیگر؟ چرا این ها این جوری می بینند و آن دیگر جور دیگر، چرا این ها بیشتر صحیح می گویند و آنها بیشتر کذب. و آنگاه تحلیل را از افراد به جامعه انتقال می دهند و می پرسند که چرا گزاره ها و یا تئوری هایی که این طبقات در امور فلسفی، اقتصادی و... غیره می دهند بدین شکل هستند و آن دیگری ها به شکل دیگر و این ها این چنین در تضادند؛ و سپس به تبیین تضادها می پردازند و تضاد جایگاه و منافع طبقات را در می یابند و به این نتیجه می رسند که  استدلالات ، گزاره ها و یا تئوری هایی که در زمینه های مختلف علمی طرح می شود، وابسته به جایگاه طبقاتی و منافع طبقاتی متضاد  است و بنابراین مسائل و حقیقت از نگاه طبقات مختلف، مختلف است. طبقات ارتجاعی حقایق را درست نمی بیینند و طبقات انقلابی حقیقت را درست می بینند.
عیب این آواکیانیست این است که در چنبره حکم نخست می ماند و همانجا به اغماء رفته، خوابش می گیرد. 
سفسطه درباره «طرز فکر»
آواکیانیست ها ادامه می دهند:
 «آجیت که گرفتار اغتشاش فکری است می خواهد استفاده از واژه «حقیقت» در بخشنامه 16 ماه مه را این گونه تفسیر کند که نقطه رجوع واقعیت عینی نیست، بلکه « ایدئولوژی ها و طرز فکرها» است. او از این طریق می خواهد موضوع را دور بزند. اما تعریف حقیقت همیشه دو جنبه دارد. یکم طرز فکر؛ و دوم این که ان طرز فکر با واقعیت عینی منطبق است یا نه. از این مسئله نمی توان فرار کرد. زمانی که طرز فکر منطبق بر واقعیت است، آن را حقیقی می نامیم. یک واقعیت عینی مادی مستقل از ذهن وجود دارد. ماتریالیسم دیالکتیک بر آن است که این واقعیت را می توان شناخت.»
این طرح مجرد مساله، طرح پیشاماتریالیسم تاریخی آن است. طبقات و منافع متضاد آنها به کلی از اجتماع حذف شده اند و مانده است انسان مجرد بدون اجتماع و تاریخ.
 یک واقعیت وجود دارد و یک عده انسان با «طرز فکر» معینی که ربطی به طبقات و مبارزه طبقاتی ندارد و یک فرم اظهار نظر. بر مبنای «طرز فکر» شان، این انسان ها عقایدی در مورد واقعیت که روشن نیست چیست، دارند و در یک فرم اظهار نظر که ظاهرا بر مبنای منطق صوری تهیه شده است، آن را بیان می کنند. یا عقاید  این انسان ها با واقعیت انطباق دارد و یا ندارد. اگر دارد که درست است و اگر ندارد نادرست است. همین و بس!  
 و بعد، حضرات آواکیانیست این حکم  را از شرایط مجردی که از آن استنتاج کرده اند به شرایط مشخص جامعه طبقاتی و طبقات با افکار و منافع طبقاتی تعمیم می دهند و از آن استنتاجی عام می کنند. واقعا که دست مریزاد!
 به بخش بعدی که این مجرد گویی ها را تعمیق می بخشد، دقت کنیم:
«از زمانی که موجودات انسانی متفکر\ آگاه با توانایی های شناختی مشخص تکوین یافتند مباحثه در مورد اعتبار، دقت و قابل اتکاء بودن انعکاس واقعیت در ذهن بشری جریان داشته است. این موضوع که به عنوان تئوری حقیقت یاد می شود خط تمایزی در معرفت شناسی و فلسفه علم است....»( ص 40)
مشتی وراجی پوچ و بی خاصیت که در پرده عباراتی پر آب و تاب و دهن پر کن قرار گرفته است.
آیا در بندها بحثی در مورد جامعه، جامعه طبقاتی، مبارزه طبقاتی و تاریخ  دیده می شود: هرگز! این حذف خصلت اجتماعی- تاریخی نظریه ی بازتاب و جدا کردن آن از پراتیک اجتماعی بشر است. درست شکل مخالف طرح نظریه ی ماتریالیستی- دیالکتیکی شناخت که مائو در رساله ی درباره عمل خود طرح می کند. طرح این چنینی مساله هم با اشتباهات ماتریالیسم پیش از مارکس پیوند می یابد و هم با نظرات ایده آلیستی کانت درمورد نظریه ی بازتاب.
 ماتریالیسم پیش از مارکس، علی رغم طرح ماتریالیستی شناخت، آن را از خصلت اجتماعی و تاریخی و نیز پراتیک انسان جدا می کرد؛ اینک این حضرات نیز چنین می کنند؛ با این تفاوت که ماتریالیسم پیش از مارکس نقش فعالیت عملی انسان را در رسیدن به شناخت و محک زدن به آن نمی توانست مشاهده کند و حضرات صرفا قضیه را در چارچوب« تفکر و آگاهی» انسان مجرد و بازتاب واقعیتی ناروشن در چارچوبی بسته در این آگاهی محدود می کنند و حتی معیار پراتیک را نیز پیش نمی کشند( حضرات این معیار را پس از تدوین تئوری سنتز نوین باب که بدون پراتیک مبارزه طبقاتی جدی و در خور حزب باب، به وسیله ی وی تدوین شد، کنار گذاشتند).     
شکل عمدتا ایده آلیستی نظریه بازتاب را کانت پیش کشید و این حضرات ظاهرا شکل ماتریالیستی آن را پیش می کشند( کانت می گفت اندیشه، واقعیت را می سازد و این آواکیانیست از انطباق اندیشه با واقعیت حرف می زنند). اما هر دو مساله را به گونه ای انتزاعی فارغ از جامعه و تاریخ و طبقات و مبارزه طبقاتی طرح می کنند. هگل پاسخ کانت را داد(3) و شناخت را «اجتماعی»،«تاریخی» و در «تکامل» خواند و تازه بحث عمل را نیز به صورتی ابتدایی پیش کشید. تحلیل مارکسیستی بسیار پیشتر از هگل رفت، تا آنجا که ماتریالیسم تاریخی را جایگزین ذهنی گرایی های هگل در مورد تاریخ و نظر وی در مورد نقش حاکم نظرات و ایده ها در تاریخ نمود.
نظرات آواکیانیست ها که این چنین علم علم راه انداخته اند، حذف علم ماتریالیسم تاریخی از علم است. برگشتن به تحلیل شناخت انسان به گونه ای انتزاعی و ذهنی و در شرایطی مجرد است. نگاه به انسان و ذهنیت او همچون پدیده ای غیراجتماعی و غیر تاریخی است. و این یعنی نهایتا ایده آلیسمی که ماتریالیسم پیش از مارکس به آن منجر می شد و کانت اساسا به آن باور داشت.
مساله «توافق جمعی در مورد حقیقت»
«بحث و جدل در مورد معیار و تعریف حقیقت همچنان با شدت ادامه دارد: پوزیتیویسم، پراگماتیسم، امپیریسیسم و سایر مکاتبی که مخالف ماتریالیسم دیالکتیک هستند بر تعاریف دیگری از حقیقت اصرار می ورزند یا دربرخی موارد، از این بحث می کنند که تلاش برای این که حقیقت چیست یا می توان به آن دست یافت هیچ فایده ای ندارد...»(ص40)
 نظرات خود شما نیز به هیچ وجه تفاوت چندانی با این دیدگاه ها که در نهایت خصلت ذهنی گرایانه به خود می گیرند، ندارد. نظرات شما نیز در چارچوب ماتریالیسم دیالکتیک نیست.
« بیایید به چیزی بپردازیم که ازآن تحت عنوان دیدگاه توافق جمعی از حقیقت یاد می شود. بر مبنای این دیدگاه نادرست هر آنچه مورد توافق جمعی قرار گیرد به مثابه حقیقت عمل می کند و هر اقدامی برای مشخص کردن دقیقتر حقیقت ناممکن و بی فایده و غیر سازنده است. آنچه که آجیت تحت عنوان حقیقت طبقاتی از آن دفاع می کند نسخه ای از تئوری حقیقت مبتنی بر توافق جمعی است که بسیار شبیه چیزی است که پراگماتیست ها و سایرین جلو می گذارند.»( ص 40)
راستی که سفسطه های آواکیانیست ها پایانی ندارد!
منظور از«توافق جمعی» چیست؟ اگر منظور از آن، شناخت حاصل شده به وسیله جمع از واقعیت است که این به خودی خود نمی تواند ایرادی داشته باشد. به راستی کجای این امر ایراد دارد که یک گروه با یکدیگر به همکاری بپردازند و به شناخت مشترک و «توافق جمعی» از واقعیتی طبیعی یا اجتماعی دست یابند؟  با این پیچیدگی های زندگی اجتماعی، روز به روز بیشتر بشرمایل به این امر می گردد که شناخت های خود را از طریق همکاری گروهی روی موضوع های واحدی پیش ببرد. از سوی دیگر، بسیاری از شناخت های واحد وجود دارد که در صورت پیوست به یکدیگر شکل نوعی توافق جمعی را به خود می گیرند، مانند نظرات توده های مردم ایران درباره جمهوری اسلامی و سران آن.
بنابراین توافق جمعی تا آنجا که از عمل، خواه فردی و خواه اجتماعی، برخاسته باشد و به طور پیوسته در عمل محک خورده باشد، ایرادی ندارد.
اما اگر منظور« توافق جمعی» به منزله دیدگاه های کهنه، سنتی، و یا متاثر از جهان بینی طبقات ارتجاعی در میان توده ها و به طور کلی آگاهی خودبه خودی توده ها باشد، آنگاه روشن است که برای مارکسیسم چنین توافق های جمعی ای و چنین آگاهی خودبه خودی ای هرگز به مثابه بازتاب علمی حقیقت عینی در نظر گرفته نشده و همواره و به طور ممتد با آنها و برای جایگزینی یک دیدگاه انقلابی شایسته مبارزه شده است.
 و نیز اگر منظور این است که اول «توافق جمعی» به مثابه یک ذهنیت، پیشداوری، بدون سابقه درگیری در مساله مورد بررسی و تحقیق آن و بدون آزمایش و عمل به وجود آید، و بر مبنای همان هم اقدام عملی صورت گیرد، گمان نمی کنیم چنین امری به وسیله هیچ یک از رهبران مارکسیسم گفته شده و در تاریخ  عملی مارکسیسم وجود داشته باشد.(4)
می بینیم که آواکیانیست ها نمی توانند شفاف صحبت کنند. عدم طرح روشن مسائل، درهم کردن آنها و سفسطه کردن کاری است که این آواکیانیست ها از «لیدر» خود آواکیان یاد گرفته اند!؟

 هرمز دامان
نیمه دوم شهریور 99
یادداشت ها

            1- منتخب آثار، جلد یک، درباره تضاد، ص491
2-   آنچه در مورد مارکس و انگلس روی داد ترک جایگاه طبقاتی پیشین در مبارزه طبقاتی و وحدت همه جانبه این دو روشنفکر و متفکر بزرگ با طبقه کارگر طی فرایند طولانی بود. تغییر شرایط زندگی جاری، تغییر رابطه های شخصی و یکدل و یک جان شدن با کارگران، زندگی و شرکت در محیط ها و مجامع کارگری، شرکت در مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و برای اهداف این طبقه مبارزه کردن، نکات عمده این دگرگونی جایگاه طبقاتی است.
3-  البته کانت فیلسوفی قهار بود و در زمان خود نقش مهمی در بسط  و پیشبرد مباحث مربوط به نظریه ی بازتاب، تا آنجا که این امر به ذهن انسان و حوزه احساسات و به ویژه حوزه مفاهیم و مقولات مربوط می شد، داشت. غرض ما مقایسه آواکیان این کوتوله ی فکری خود بزرگ بین با کانت فیلسوف صاحب نقش در تکامل فلسفه نیست، بلکه صرفا برخی همانندی ها را در نظر داریم.
4-   مفید طلبی ای که مارکسیسم از آن صحبت می کند بر مبنای همان فرایندهایی که ما مفصلا از آنها صحبت کردیم، یعنی فرایند های از عمل به تئوری و از تئوری به عمل استنتاج شده و نتایج آن در سیاست ها در پیش گرفته می شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر