۱۳۹۹ مهر ۳, پنجشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(25)

 
 
 
آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(25)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا
 
 اشاره بعدی به دیکتاتوری پرولتاریا در آثار مارکس که هال دریپر به آن می پردازد در مقاله ای به نام بی تفاوتی سیاسی آمده است. در این نوشته کوتاه مارکس به نظرات آنارشیست ها در مورد  حزب، مبارزه سیاسی و دیکتاتوری پرولتاریا توجه می کند و آنها را به باد انتقاد می گیرد و نکته مرکزی دیدگاه خود در مورد  انحرافات آنها بازگو می کند.
  و اما دریپر: وی متنی را که در آن مارکس به دیکتاتوری پرولتاریا اشاره می کند، کاملا در همان چارچوب هایی قرار می دهد که در این مقالات به آنها اشاره کرده است.
وی می نویسد: 
«مورد ششم: کاربرد بعدی این واژه توسط مارکس‏ در مقاله ای است که او در اواخر سال 1872 و اوائل 1873 نوشت. این مقاله مجادله ای است علیه پرودون و آنارشیست ها و بیش‏ از آن که علیه خود آنارشیسم باشد، متوجه دشمنی اصولی این مکتب با فعالیت سیاسی انقلابی است. (انگار این دو تا از یکدیگر جدا هستند. مگر خود آنارشیسم چه می گوید!؟ اساسی ترین نکات اختلاف مارکسیسم با آنارشیسم درست همین نکاتی است که مارکس در این مقاله به آنها اشاره می کند به ویژه مساله خواست الغای دولت در فردای انقلاب و نفی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا به عنوان دولت دوران گذار) این مقاله در دسامبر 1873 در سالنامه سوسیالیستی ایتالیائی تحت عنوان "بی تفاوتی سیاسی" به چاپ رسید. مقاله بیدرنگ با یک فصل طولانی شروع می شود که تماما نقل قول هائی است که روشن می کند که یک پردونیست ضد سیاست و یا یک آنارشیست هنگامی که بخواهد نظرات خود را بطور صریح بیان کند چه خواهد گفت. واژه "دیکتاتوری" در جریان این مباحثه طرح می شود؛ فرد صحبت کننده (پردونیست فرضی- مترجم) به اندیشه "دیکتاتوری پرولتاریا"همان طور حمله می کند که به اندیشه اقدام سیاسی و یا قدرت سیاسی.
پرودونیست به این ترتیب ادعا می کند که: "اگر مبارزه سیاسی طبقه کارگر اشکال خشنی به خود بگیرد، اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خودشان را به جای دیکتاتوری طبقه بورژوا بنشانند، مرتکب جنایت وحشتناک نقض‏ اصول شده اند…" زیرا (مارکس‏ ادامه می دهد) به جای آنکه اسلحه را زمین بگذارند و دولت را از بین ببرند "به آن شکل انقلابی و انتقالی می دهند.".. »( مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین)
پیش از آنکه به نظر دریپر در مورد این عبارات بپردازیم، نخست متن کامل این بخش از گفته های مارکس را می آوریم:
«اگر مبارزه طبقه کارگر اشکال قهرآمیزی به خود بگیرد، اگر کارگران به جای دیکتاتوری بورژوازی، دیکتاتوری انقلابی خود را بنا نهند، آن گاه آنان مرتکب گناه کبیره تخطی از اصول جاودان شده اند، چرا که برای ارضای نیازهای روزمره کفرآمیزشان و درهم شکستن مقاومت بورژوازی و به جای آن که سلاح های خود را بر زمین گذارند، و دولت را ملغی کنند، به دولت، شکلی انقلابی و گذرا می دهند.» ( برگردان فارسی، کاوه بویری)
در این عبارات مارکس پنج نکته ی بسیار دارای اهمیت وجود دارد که هرپنج تای آن از دید هال دریپر افتاده است.
یکم: اشاره به اشکال خشن و قهر آمیزی که مبارزه سیاسی به خود می گیرد.
 دوم: نیاز به برقراری دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر به جای دیکتاتوری ارتجاعی بورژوازی
سوم: درهم شکستن مقاومت بورژوازی
چهارم: نگذاشتن اسلحه به زمین به وسیله کارگران پس از دیکتاتوری پرولتاریا
پنجم: از بین نبردن دولت - دیکتاتوری پرولتاریا - در ظرف یک امروز و فردا و شکل انقلابی و گذرا به دولت.
 و همین وجوه نیز جوهر بزرگترین آموزش مارکس یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را در خود دارد.
حال ببینیم که دریپر چگونه  این عبارات گویای مارکس را که در چارچوب مضحک بلانکیستی وی و نیز این که منظور مارکس  از دیکتاتوری صرفا«حکومت کارگری» است، جای نمی گیرند، تحلیل می کند.
 وی می نویسد:
«بر حسب معمول، عبارت "دیکتاتوری" در این جا هم چون فرمولبندی دیگری است که معادل قدرت سیاسی طبقه کارگر است؛ »
می بینیم که هال دریپر گوشش به سخنان مارکس بدهکار نیست و دنبال منظور وی از متن وی نمی گردد. وی بر پایه ی آنچه خود می خواهد این گفته ها را تفسیر می کند:
منظور مارکس از دیکتاتوری، همان «قدرت سیاسی طبقه کارگر» است.
خوب! مارکس در هر حال، درباره قدرت سیاسی طبقه کارگر حرف می زند نه در مورد بی قدرتی سیاسی طبقه کارگر و یا قدرت سیاسی طبقه دیگری.  اما این قدرت سیاسی چگونه است؟ ماهیت درونی آن چیست؟ این جاست همه ی قضیه.  
وی ادامه می دهد:
«اما در این جا نکته دیگری برجسته می شود. مارکس‏ با تقابل دو دیکتاتوری طبقاتی مفهوم فوق را به طور صریح بیان می کند؛ "دیکتاتوری طبقه بورژوا " با "دیکتاتوری طبقه کارگر" در یک تراز بیان می شود. این کاربرد تأکیدی بر آنست که برداشت مارکس‏ از دیکتاتوری های طبقاتی (حال به هر طبقه ای تعلق داشته باشد) خصلت طبقاتی قدرت سیاسی را مورد توجه قرار می دهد نه اشکال ویژه حکومتی را.
پس منظور مارکس از دیکتاتوری همه چیز هست الی خود دیکتاتوری.
 جالب این جا است که مارکس در اینجا و همچنان که در گذشته اشاره کردیم در مبارزه طبقاتی در فرانسه، این دیکتاتوری طبقه ی کارگر را در مقابل دیکتاتوری طبقه ی بورژوا می گذارد.(1) او از یک سو، بر خصلت مشترک دولت در نزد هر دو طبقه کارگر و بورژوازی که ماهیتا دیکتاتوری است، انگشت می گذارد و از سوی دیگر، بر این که ماهیت دیکتاتوری در دولت طبقه کارگر انقلابی است، در حالی که ماهیت دیکتاتوری در دولت بورژوازی ارتجاعی است. اما از دیدگاه هال دریپر فریبکار و سفسطه گر منظور مارکس از دیکتاتوری طبقاتی، دیکتاتوری طبقاتی نیست. منظورش همان « خصلت طبقاتی» قضیه است و منظور این است که طبقه کارگر در مقابل طبقه بورژوا گذاشته شود، بدون دیکتاتوری. مارکس رک و راست و بی پنهان کاری سخن می گوید و هال دریپر سخنان روشن و صریح مارکس را با دغلکاری به گونه ای نشان می دهد که گویا نه حکومت کنونی طبقه بورژوازی، دیکتاتوری است و نه قرار است که حکومت طبقه کارگر، دیکتاتوری این طبقه بر علیه استثمارگران بورژوا باشد.
باری، بررسی این قطعات نشان می دهد که تقسیم بندی هال دریپری سخنان مارکس درباره «دیکتاتوری» طبقه کارگر بر مبنای این که یا به معنای «اکثریت» در مقابل «اقلیت»  بلانکیست هاست و یا به معنای «قدرت سیاسی طبقه کارگر» و یا «حکومت طبقه کارگر»؛  از دیدگاه دریپر شما می توانید از منظور مارکس همه چیز برداشت کنید الی دیکتاتوری طبقه استثمارشده بر طبقه ی استثمارگر. این درست چیزی است که هال دریپر مزورانه و با سفسطه های بی پایان، در تحریف سخنان مارکس درباره دیکتاتوری دنبال کرده و می کند.
اما بررسی ما نشان می دهد در همین عبارات فشرده، مارکس به کرات به ماهیت دیکتاتوری طبقه کارگر اشاره می کند. نکته های مهم این عبارات را مرور می کنیم:
 یک: اشاره به اشکال خشن و قهرآمیز انقلاب پرولتری.
 این به معنای قرار دادن اشکال خشن  قهر آمیز مبارزه و انقلاب در مقابل اشکال« آرام»، « صلح آمیز »، بی خشونت و مسالمت آمیز آن می باشد.
 توجه کنیم که مارکسیسم در را به روی هر دو راه باز می گذارد؛ اما از نظر مارکسیسم امکان شکل مسالمت آمیز انتقال به دیکتاتوری پرولتاریا، در شرایطی بسیار استثنایی که در مبارزه طبقاتی بسیار کم پیش می آید، مقدور است، در حالی که به واسطه وجود دستگاه نظامی دولتی بورژوازی( نیروهای انتظامی، ارتش و ...) شکل قهرآمیز ، شکل عمومی و کمابیش جبری انتقال است.
دو: قرار دادن دیکتاتوری انقلابی به جای دیکتاتوری ارتجاعی. دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر به جای دیکتاتوری ارتجاعی طبقه بورژوازی.
 دولتی که اکنون وجود دارد، دولت بورژوازی است. دولت یعنی دیکتاتوری یک طبقه بر طبقه دیگر. ماهیت درونی این دولت موجود بورژوازی، دیکتاتوری است، یعنی دیکتاتوری ارتجاعی استثمارگران بر استثمارشده گان.  این دیکتاتوری در اشکال ظاهری خود به شکل دموکراسی بورژوازی، بروز می کند و البته نه همه جا( زیرا ممکن است در اشکالی منطبق با همین ماهیت یعنی«دیکتاتوری» و یا حتی بدتر از آن« استبدادی» بروز کند)؛ اما در هر شکلی که بروز کند، ماهیت آن که خشونت، زور و قهر استثمارکننده گان بر استثمار شده گان برای تمکین به استثمار و ستم است، تغییری نمی کند. به عبارت دیگر شکل دموکراسی بورژوایی تنها پوششی ظاهری است برای این پنهان نگه داشتن این ماهیت.
سه: در هم شکستن مقاومت بورژوازی.
و این نکته ای است که در نقل قول هال دریپر مفقود شده است!؟ یعنی دریپرعمدا آن را حذف کرده است، زیرا نیازی به درهم شکستن مقاومت بورژوازی در مقابل حکومت طبقه کارگر و تلاش این حکومت برای تغییر انقلابی مناسبات جاری سرمایه دارانه نمی بیند. از دیدگاه وی «صلح» و «دوستی» در حکومت طبقه کارگر بین این طبقه با بورژوازی برقرار است. در حالی که  این مسأله یکی از مهم ترین دلایل برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است.
باید توجه کرد که این مقاومت در تمامی وجوه اساسی جامعه ( اقتصاد، سیاست و فرهنگ ) وجود دارد و اشکال بسیار گوناگون و پیچیده ای به خود می گیرد. این مقاومت به درجه ای است که حتی اگر بورژوازی پیشینی که در قدرت بوده و سرنگون شده، ناپدید گردد( در واقع طبقه کارگر و احزاب انقلابی وی به وسیله ارتش پرولتاریایی- دهقانی ارتش های این بورژوازی را نابود کردند و خودش را سرنگون نمودند) آنچه که این طبقه در طول بیش از 300 سال در تمامی ارکان جامعه رسوخ داده، همچون امور زنده ای عمل می کند و خود را مانند سلول زنده ای بازتولید می کند و در آنان که در حال تغییر جامعه هستند، نفوذ خود را ادامه می دهد. تغییر تمامی امور همچنان که تاریخ جوامع سوسیالیستی به ویژه شوروی استالین و چین مائو نشان داد، کار سخت و بسیار طاقت فرسایی است. این امور زنده بورژوایی در مناسبات تولیدی، اجتماعی، سیاست و به ویژه فرهنگ و ایدئولوژی حضور و دخالت دارند و خواه به طور عینی به شکل امور موجودی که باید تغییر انقلابی کنند و خواه به طور ذهنی یعنی به مثابه شیوه های تفکر و زندگی نافذند و در حرکت انتقالی از یک نظام اقتصادی یعنی سرمایه داری به نظام اقتصادی دیگر یعنی کمونیسم نقش موانعی  را بازی می کنند که طبقه کارگر باید بر آنها چیره شود. بنابراین در این نظام ها خواه در آنچه از گذشته باقی مانده و خواه در اشکال انتقال که وحدت دو نظام را در اشکال نوینی در خود دارد، مقاومت بورژوازی به چشم می خورد.
چهار: نگذاشتن اسلحه به زمین و پایان دادن به دولت.
 در اینجا مارکس به روشنی بر نگذاشتن اسلحه به زمین و پایان ندادن به دولت صحبت می کند. ارتباط این دو با هم روشن است. اشاره کردیم که دولت در جوامع طبقاتی یعنی دیکتاتوری و دیکتاتوری در نهایت زور و قدرت و بقای خود را مدیون اسلحه است. اسلحه یعنی قهر، یعنی تحمیل شرایط و مناسبات معین به وسیله سلاح. و در دستگاه  دولت بورژوازی این اسلحه در دست ارتش و نیروهای نظامی است که مهم ترین بخش دستگاه دولت و دیکتاتوری است. بدون اسلحه، بورژوازی نمی تواند از حکومت خود و از استثمار دفاع نماید و توده کارگر و زحمتکش را به تمکین وادار کند. طبقه کارگر نیز نمی تواند پس از سرنگونی بورژوازی، اسلحه را زمین بگذارد وبه دولت یعنی به دیکتاتوری خود بر استثمارگران پایان دهد. تبدیل نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی امری نیست که به صورت خودبه خودی و یا طریق برنامه هایی بدون وجود دیکتاتوری انقلابی، بتوان آن را تحقق بخشید.
پنجم: شکل انتقالی دادن به دولت در دوران گذار از یک نظام استثماری به نظامی بدون استثمار و پایان ندادن به دولت در ظرف یک امروز تا فردا.
 و این  نکته به روشنی بر این امر صحه می گذارد که طبقه کارگر به دیکتاتوری بر بورژوازی و به فرایند درهم شکستن مقاومت بورژوازی  نیاز دارد، تا زمانی که این دوره گذار و انتقال سپری شود. پیش از سپری شدن این دوره گذار هر گونه صحبت درباره از میان برداشتن دولت و دیکتاتوری، امری خیال پردازانه و آنارشیستی است.
پس این عبارات دارای تمامی آن وجهی است که ما در طول این مقالات بر آن تاکید کرده ایم:
 قهر، نگذاشتن اسلحه به زمین، دیکتاتوری انقلابی، درهم شکستن مقاومت، حفظ این درهم شکستن برای یک دوران گذار.
 خصلت دولت در این دوران گذار انقلابی، به این دلیل که به دست طبقه کارگر است، از خصلت ضد انقلابی و ارتجاعی که حفظ منافع طبقات استثمارگر و دولت اقلیت در گذشته و از جمله بورژوازی بوده است، به خصلت انقلابی یعنی دولت طبقات استثمار شده و اکثریت که برای گذار به جامعه ای بدون استثمار و ستم به کار گرفته،  تبدیل می شود.
انقلابی است زیرا نماینده اکثریت است؛ انقلابی است زیرا نماینده استثمارشده گان و ستم دیدگان است؛ انقلابی است زیرا برای نابودی نظام استثماری می کوشد؛ انقلابی است زیرا برای برقراری مناسبات نوین اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و جامعه بدون طبقه تلاش می کند و انقلابی است زیرا می خواهد دولت را نیز در نهایت تحلیل برده و به گورستان تاریخ روانه سازد. دولت در این دوران گذار نقش عامل این دگوگونی انقلابی را بازی می کند.
 آنچه مارکس در این عبارات می گوید، همان نکاتی است که در دوره انقلاب فرانسه 1850- 1848 گفته بود. خلاصه و فشرده.(2)
بنابراین هال دریپر جز پرت و پلاهای ترتسکیستی چیزی نمی گوید و همین پرت و پلاها و چرندیات مزورانه است که تاریک فکران خود فروخته ترتسکیست و یا خروشچفیست های فسیل شده ایرانی به گردش طواف می دهند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه دوم شهریور 99
یادداشت ها
1-   نگاه کنید به بخش 17 همین نوشته.
2-   «اين سوسياليسم اعلام تداوم انقلاب، ديکتاتورى طبقاتى پرولتاريا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى بطور کلى است، به الغاء کلیه مناسبات توليدى‌اى که مبناى اين اختلافات هستند، به الغاء کلیه روابط اجتماعى منطبق با اين مناسبات توليدى، به دگرگونى کلیه ايده‌هايى که منبعث از اين روابط اجتماعى هستند.»( مبارزات طبقاتی در فرانسه، فصل سوم، )

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر