۱۳۹۹ شهریور ۲۶, چهارشنبه

نگاهی به شرایط کنونی جنبش کارگری - در مقایسه ای میان وضع کنونی جنبش کارگری با جنبش کارگری در سال های 57-56

نگاهی به شرایط کنونی جنبش کارگری

 در مقایسه ای میان وضع کنونی جنبش کارگری با جنبش کارگری در سال های 57-56

     پس از اعتصاب برخی پالایشگاه های نفت، پتروشیمی ها و نیروگاه ها و نیز کارگاه ها و کارخانه های دیگر که با خواست دریافت حقوق های عقب افتاده صورت گرفت، دامنه ی اعتصابات کارگری کنونی در ایران گسترش چشمگیری یافت.
 دو ویژگی اساسی کنونی اعتصابات کارگری یکی کمیت چشمگیر آن ها است و دیگری خصلت اقتصادی و مضمون عموما همانند آنها؛ یعنی این که این اعتصابات بیشتر پیرامون عقب افتادن حقوق ها صورت می گیرد تا خواست های اقتصادی دیگر. البته این اعتصابات یک ویژگی دیگر نیز داشت و آن بروز آنها به طور عمده در کارگاه ها و کارخانه های کوچک بود. اما این ویژگی با اعتصابات اخیر که بخشی از آنها در موسسات کلیدی و بزرگ است تا حدودی رنگ باخت.
 نگاهی به وضع جنبش کارگری کنونی و مقایسه آن با وضع جنبش کارگری در سال های 57-56  می تواند روشنگر نکات و ویژگی های بیشتری باشد. چنین مقایسه ای نشان می دهد که همانندی ها و تفاوت هایی بین این دو جنبش وجود دارد. همانندی ها عمدتا در همین کمیت اعتصابات و خصلت اقتصادی آنهاست. اما تفاوت ها اساساً کیفی بوده و نشانگر فرق زیاد بین وضع جاری جنبش کارگری و وضع آن زمان آن است.
به همین سان رابطه ی جنبش کارگری با جنبش عمومی دموکراتیک موجود نیز دارای همانندی ها و تفاوت هایی است که توجه به آنها ما را به ویژگی ها، شرایط و موقعیت کنونی جنبش کارگری و نکات قوت و ضعف آن بیشتر واقف می کند. از این رو، ما در این مقال در پی آن هستیم که مقایسه هایی از نظر مبارزه اقتصادی و سیاسی جنبش کارگری و نیز وضع عمومی جنبش دموکراتیک کنونی با سال 57 - 56 انجام دهیم.
مبارزه اقتصادی      
در سال 57- 56 نخستین اعتصابات کارگری اقتصادی بودند ولی نه برای عقب افتادن حقوق ها  آن هم برای ماه ها؛ گرچه گاه در میان تقاضاهای کارگران چنین خواست هایی به چشم می خورد. خواست های اقتصادی آن اعتصابات عمدتا پیرامون افزایش حقوق ها بود. حتی اعتصاب های نخستین در سال 57 در شرکت نفت که حقوق و دیگر شرایط کارگران و کارمندان آن از وضع کارگران دیگر مؤسسات و کارخانه ها بهتر بود، نخستین اعتصابات اقتصادی بودند و خواست افزایش حقوق و مزایا را داشتند. دیگر خواست های اقتصادی عمده آن زمان کارگران کاهش ساعات کار، بهبود شرایط کار و در برخی موارد ایجاد تشکلات صنفی بود. 
از سوی دیگر وضع عمومی اقتصادی و معیشت کارگران گرچه به واسطه تورم مزمن به مرور کاهش یافته بود، اما بدان حد نبود که به اصطلاح و به سختی هشت شان را گرو نه شان سازد.
اما در شرایط کنونی و به طور کلی در دو دهه اخیر، خواست های کارگران بیشتر پیرامون عقب افتادن حقوق ها، مسأله قراردادهای سفید و بهبود شرایط کار- و در مورد برخی کارخانه ها مساله خصوصی سازی- بوده است. البته در این میان چک و چانه زدن با عوامل طبقات حاکم در وزارت خانه ها برای افزایش سالیانه حقوق کارگران منطبق با تورم نیز یکی از وجوه جدال همیشگی طبقه کارگر با طبقات حاکم سرمایه دار بوده است که عموما به نفع طبقه کارگر پایان نیافته است و وضع معیشت این طبقه در دو دهه اخیر روز به روز بدتر شده است و مجموع طبقه را به دامن فقر و تنگدستی هولناکی انداخته است.
 بنابراین در یک قیاس کلی می توان گفت خواست های اقتصادی کارگران در سال های 57-56 تا حدودی تهاجمی بوده است، در حالی که خواست های کنونی جنبش کارگری در این سال هاعموما تدافعی بوده است. این امر حتی اکنون که جنبش کارگری از نظر کمی گسترش درخوری یافته است، کماکان صادق است.
 نکته ی نخستینی که می توان از این مقایسه استنتاج کرد این است که جنبش کنونی کارگری نسبت به جنبش طبقه کارگر نه تنها از نظر کمی- که عجالتا از نظر بحث ما مهم نیست- بلکه به ویژه از نظر کیفی، و تا اینجا از نظر مبارزه صرفا اقتصادی، بسیار ضعیف و نیز تا حدود زیادی در خود و محافظه کارانه است. این جنبش باید سد خواست های صرفا دفاعی را درهم شکند و به خواست های تهاجمی صنفی روی آورد. این گونه خواست ها البته با وجود حکومت کنونی اساسا نشدنی هستند؛ به عبارت دیگر رژیمی که سال هاست حقوق کارگران را به موقع نمی دهد، چگونه آن را افزایش خواهد داد؟ و چگونه دیگر خواست های فراتر از پرداخت حقوق های عقب افتاده را خواهد پذیرفت. بنابراین جنبش طبقه کارگر به ناچار باید سیاسی شود.
مبارزه سیاسی
 در سال 57 جنبش کارگری گام بزرگی از مبارزه اقتصادی به سوی مبارزه سیاسی برداشت. در این سال و در پی اعتصاب بزرگ کارگران و کارمندان شرکت نفت، خواست های سیاسی اساسی که آزادی احزاب، آزادی اجتماعات، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی و... در صدر آنها بود به وسیله کارگران طرح شد.
همین  خواست ها پس از مدت کوتاهی تقریبا به خواست های نخستین بیشتر اعتصابات سیاسی کارگری در کارخانه های عمده و بزرگ صنعتی و خدماتی تبدیل گردید و ابعاد بزرگی در کشور یافت تا جایی که چنان اعتصاباتی با چنان خواست هایی و با چنان کمیتی در تاریخ جنبش کارگری ایران بی سابقه بود. این اعتصابات با همین خواست های سیاسی تا زمان سقوط شاه سابق و قیام بهمن ماه 57 تداوم یافت و نقش در خور و بارزی در سرنگونی این حکومت داشت.
اما جنبش کارگری کنونی ایران با وجود کمیت گسترده آن اساسا گرد خواست های سیاسی اعتصاب نکرده است. در واقع اگر از اعتصابات کارخانه هایی همچون نیشکر هفت تپه،  فولاد اهواز و هپکو اراک  بگذریم که خواست دولتی شدن کارخانه ها و اداره شورایی را طرح کرده اند (1) و نیز از برخی شعارهای داده شده مانند« نان، مسکن، آزادی» چشم بپوشیم که عجالتا نه از نقطه نظر خواست های اعتصاب و نه از نقطه نظر فعالیت سیاسی و عملی کارگران در جهت رسیدن به آنها، خواست نبودند، بلکه تنها شعار بودند، جنبش کارگری کنونی به هیچ وجه جنبشی با خواست های سیاسی نیست، بلکه صرفا یا اساساً اقتصادی است. این یکی مهم ترین تفاوت ها میان جنبش کارگری کنونی با جنبش کارگری سال های 57 است.(2)
تشکیلات
جنبش کارگری در سال های 57- 56 با نبود تشکیلات صنفی - سیاسی وارد مبارزه بزرگ خود شد و با  تشکل های شورایی و سندیکایی( که باز هم همه جایی و همگانی نبود) از آن بیرون آمد. روند کلی به این شکل بود که در سال 57 به مرور تشکلاتی در میان طبقه کارگر به وجود آمد. این تشکلات نخست همچون هسته های پیشرو در میان کارگران در مؤسسات و کارخانه ها شکل گرفت و همین ها هم عموما هسته های رهبری اعتصابات را در مؤسسات و کارخانه ها تشکیل داده و آنها را رهبری کردند. این هسته ها بخشاً از نیروهای چپ که  در آن زمان عموما انقلابی بودند و رویزیونیست ها و ترتسکیست ها در میان آن ها نقش مهمی نداشتند، به وجود آمد. این نیروها صادقانه( و نه لزوما با تئوری های درست) در پی سوسیالیسم و کمونیسم بودند و طی مبارزات ادامه دار سال های 60- 57 بسیاری از آنها خواه به واسطه بازداشت شدن به عنوان رهبران اعتصابات و مبارزات کارگری و خواه به عنوان مبارزانی که در خدمت سازمان های سیاسی چپ بودند، کشته و یا زندانی و اعدام شدند. به طور عمده نیز همین نیروها و هسته های پیشرو، تشکلات صنفی و اقتصادی کارگری مانند سندیکاها و یا اتحادیه های کارگری را بنیان نهادند.
 وضع کنونی جنبش کارگری نیز از نظر نبود تشکیلات با آن زمان فرق اساسی ندارد. شاید اگر دو مقطع ورود به مقطع 57-56 و ورود به مقطع کنونی را در نظر گیریم، وضع جنبش کارگری کنونی از نظر وجود تشکیلات بهتر از آن زمان باشد. زیرا حداقل ما دو سندیکای مهم صاحب نقش  در مبارزات کارگری یعنی سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و نیز سندیکای کارگران شرکت نیشکر هفت تپه را داریم، در حالی که در آن زمان حتی چنین سندیکاهایی با چنین  دامنه و بُردی وجود نداشتند( البته سندیکای کارگران شرکت واحد و نیز یکی دو سندیکای دیگر در تهران وجود داشت ولی گستره و بُرد آنها و نیز تجارب مبارزات آنها و فرایند درگیری هاشان با طبقه حاکم به اندازه ی دو سندیکای کنونی نبود).
 اما نکته مهم این است که در حالی که در آن زمان بر بستر یک جنبش عمومی، طبقه کارگر به سرعت و تا حدود زیادی تشکیلات صنفی خود را درست کرد، اکنون که سال ها از به وجود آمدن دو سندیکای مزبور می گذرد و نیز جنبش عمومی که البته نه به سان انقلاب 57-56 اما آن نیز به گونه ی قابل توجهی گسترش و چند نقطه اوج چشمگیر داشته است، با این وجود این دو سندیکا در جنبش کارگری تک و تنها مانده اند و حتی کارگران کارخانه هایی که بیشتر درجه فعالیت اعتصابی  و مبارزه را داشته اند یعنی کارگران هپکو و فولاد اهواز نیز ظاهرا نه پای سندیکا رفته اند و نه پای تشکیلات دیگری. این امر هم به شرایط درونی طبقه کارگر و جنبش کارگری بر می گردد و هم به شرایط بیرونی آن.(3)
 مسأله دیگری که باید به آن اشاره کرد وجودهمان هسته های پیشرو کارگری است. در جنبش کنونی  کارگری( و عموما در پس هر اعتصاب کارگری جاری) چنین هسته های پیشرویی وجود دارد، اما نه همچون سال های 57-56 و با آن ویژگی ها که بر شمردیم. مورد عدم تشکیل هیچ نوع از تشکلات عمومی از جانب کارگران و عدم وحدت حتی نسبی بین کارخانه ها در دست زدن به اعتصاب و پشتیبانی از یکدیگر، نشان از نواقص، کمبودها و ناهماهنگی های  درونی و بینابینی  میان این هسته های پیشرو کارگری دارد.
  از سوی دیگر، فعالین کارگری بیشتر از آن که از درون خود جنبش کارگری و به سان هسته های پیشرو کارگری برخیزند، از بیرون برای طبقه کارگر فعالیت می کنند. بخشی از این فعالین زیر نفوذ سازمان ها و تشکلات سیاسی ای هستند که در بهترین حالت رفرمیست می باشند و نه انقلابی و کمونیست. به همین سبب نه تنها آن جوش و خروش هسته های پیشرو کارگری و تمایل آنها را برای وحدت بین کارخانه ها و به وجود آوردن تشکلات سرتاسری را ندارند، بلکه  در پیروی از سازمان هایی که به آنها خط می دهند، جنبش کارگری را تبدیل به موضوعی برای امتحان تئوری های بی مایه و خاصیت این سازمان ها کرده اند. تئوری هایی که می توان آنها را به هر جهان بینی ای وصل کرد الی مارکسیسم.
 به این ترتیب، در حالی که برای رشد جنبش کارگری به هر دو اینها یعنی هسته های کارگری پیشرو و نیز فعالین انقلابی کمونیست نیاز هست، هیچ کدام، آن گونه که باید و شاید موجود نیست و آنچه وجود دارد وجود ناقصی از این ها در حال حاضراست.
 سازمان های سیاسی و درجه نفوذ آنها در طبقه کارگر
در سال های 57 - 56 سازمان های سیاسی که صرفا اسم نبودند، بلکه واقعا تشکیلاتی - هر چند گاه کوچک و عموما روشنفکری- داشتند، موجود بودند. بیشتر این سازمان ها واقعا انقلابی - گرچه نه لزوما مارکسیست- لنینیست(- مائوئیست)- بودند و گرچه به عنوان سازمان و تشکیلات نفوذی در طبقه کارگر نداشتند، اما عموما با عشق به طبقه کارگر و کمونیسم در صدد فعالیت انقلابی در میان طبقه کارگر و برای آرمان بزرگ شان بودند.(4)
از سوی دیگر، بسیاری از عناصری که ما با نام تشکیل دهندگان هسته های پیشرو کارگری از آنها نام بردیم، یا وابسته به همین سازمان ها بودند و یا در گیرودار تکامل جنبش به آنها پیوستند و در هسته ها و یا بخش های کارگری سازمان های مزبور جای گرفتند. همچنان که اشاره کردیم بسیاری از آنها در گیرودار سال های 57- 56 و نیز سال های پس از آن در مبارزه جان باختند.
 اما وضع کنونی «سازمان» های سیاسی موجود کاملا برعکس است. «لیدرها» و کادرهای این ها که عموما بیرون کشور بوده و رحل اقامت طولانی در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی انداخته  جز مشتی فسیلِ پرمدعایِ بی خاصیتِ وراج بیش نیستند. 90 درصد این «سازمان» ها و این «لیدرها» و کادرها مطلقا انقلابی نیستند. آنها رویزیونیست( و ازجمله خروشچفیست)، ترتسکیست و سوسیال دموکرات هستند. بخشی از آنها از همان آغاز به عنوان مزدور ارتجاع پیشین و امپریالیسم غرب وارد جنبش شدند و بخشی دیگر نیز که تا حدودی مبارز بودند مدت ها است که انقلاب را کنار گذاشته و در بهترین حالت به  سوسیال دمکرات و رفرمیست و در بدترین حالت به نفوذی های امپریالیست ها گوناگون و کاسه لیس طبقه بورژوا- کمپرادور سابق تبدیل شده اند.
 از سوی دیگر، نفوذ این به اصطلاح سازمان ها در طبقه کارگر ناچیز است و به جز برخی عناصر که از نظر کمی به هیچ وجه با آن هسته های پیشرو که ما پیشتر از آنها نام بردیم، قابل مقایسه نیستند، بقیه که عموما با نام «فعالین کارگری» مشخص می شوند، بیشتر در بیرون گود هستند.(5)
 فعالین کارگری مزبور نیز به دو دسته اصلی تقسیم می شوند: بخشی از آنها به همین سازمان سیاسی بیرون کشور تعلق دارند و به وسیله آنها کاملا مسموم شده و خط آنها را برای جنبش کارگری تبلیغ می کنند. این ها عموما با گرایش های ضد حزبیت( و یا حزب های رویزیونیستی، ترتسکیستی و رفرمیستی)، سرفرود آوردن مقابل جنبش خودبه خودی کارگری و «شورا شورا» کردن های پوچ، عملا خطی تخریب گرانه و در بهترین حالت اصلاح طلبانه را درون طبقه کارگران  پیش می برند. بخشی دیگر از خلوص انقلابی و مبارزه جویانه برخوردارند و واقعا خواهان پیشرفت مبارزه طبقه کارگر و کسب قدرت سیاسی به وسیله این طبقه هستد.
فقدان گرایش آرمان گرایانه میان کارگران
همچنین باید به این نکته اشاره کرد که در حالی که در سال های 57-56 طبقه کارگر روی گشاده ای نسبت به سازمان های سیاسی داشت و بیشتر پیشروان آن به این سازمان ها- چپ یا مجاهد- می پیوستند، در دوران کنونی عموما چنین وضعی حاکم نیست. نه پیشروان و آن هسته های پیشرو بدان شکل وجود دارد و نه بیشتر آنهایی که هستند و لایه های پیشرو کارگری را تشکیل می دهند، آن روی گشاده را نسبت به سازمان های سیاسی چپ دارند و یا خواهان ملحق شدن به این سازمان ها هستند.
 این روی گردانی از چپ و کمونیسم نسبت به وضع سال های 57 که گرایش به چپ و کمونیسم – و یا اندیشه خرده بورژوایی در مورد برابری مثلا مجاهدین - در بیشتر کارگران غالب بود، گرایشی معکوس است.
  روشن است که مهم ترین دلیل آن، این دوره ی تاریخی ای است که در آن قرار داریم. یعنی دوره ای که پس از شکست طبقه کارگر در قدرت در شوروی و چین به وجود آمد. این یک دوره ی عقب نشینی و مقاومت و در شرایط نامساعد برای پیشروی کمونیست ها در سطح جهانی است و خواه ناخواه شرایط  سخت و نفسگیر خود را به همه انقلابیون  دیکته می کند. خصال ویژه این دوره در مقالات ما مورد بحث قرار گرفته است و بر لزوم مقاومت همه ما برای دگرگون کردن این شرایط و سپری کردن این دوره و دگرگون گشتن شرایط تأکید شده است.
 جز این دلیل کلی، یکی از دلایل امر بی علاقه گی یا کم علاقه گی به کمونیسم در بخشی از کارگران پیشرو ایران، وجود طولانی رویزیونیسم، ترتسکیسم و سوسیال دموکراتیسم در جریان چپ است( جریان نخست سابقه ای طولانی دارد و دو جریان دیگر در چهل سال اخیر موثر بوده اند) و قرار گرفتن بخشی از این کارگران پیشرو در دایره نفوذ و تأثیر آنها و مسموم شدن شان به وسیله سم پاشی های این جریان ها علیه مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم.
 این ها طی مدتی طولاتی و تا جایی که توانسته اند علیه حکومت های سوسیالیستی تبلیغ کرده اند: خواه علیه شوروی سوسیالیستی لنین و به ویژه استالین و خواه علیه چین مائوئیستی. این امر منجر به آن گردیده است که کل تجارب طبقه کارگر در قدرت و نظام های سوسیالیستی پدید آمده نفی گردد. آنچه که این تبلیغات همه جانبه و منزجر کننده خواهان آن بوده این است که کارگران خودشان بدون نیاز به سازمان پیشرو انقلابی شان، شورا تشکیل دهند و خود حکومت خویش را بسازند.
 و این همه به دروغ و فریب. زیرا پشت تبلیغات کریه ضد کمونیستی این رویزیونیست ها، سوسیال دمکرات ها و ترتسکیست ها تنها چیزی که به طور واقعی پنهان بوده و هست و یا عملا به آن می انجامد، دور کردن طبقه کارگر از کمونیسم و تمکین آن به سرمایه داری و نظام های ارتجاعی امپریالیستی و استبدادهای زیر سلطه امپریالیسم بوده و هست.
جنبش عمومی دموکراتیک 
 اکنون به مقایسه وضع عمومی جنبش دموکراتیک بپردازیم:   
 در سال های 57- 56 یک جنبش عمومی در سطح کشور و در خیابان ها وجود داشت. این جنبش در دو شکل مبارزه مسالمت آمیز و نیز قهر آمیز- حمله به مراکز رژیم و شورش های مقطعی- موجود بود. آنچه که خصوصیت ویژه این جنبش عمومی، اعتراض ها، گرد همایی ها و راهپیمایی ها را تشکیل می داد این بود که این جنبش رهبری داشت. رهبری عمده این جنبش به عهده طبقه سرمایه داران تجاری( تجار بازار) و نیز خرده بورژوازی سنتی( تولیدی های کوچک سنتی و کسبه خرد) بود. این ها نخست از طریق تشکیلات روحانیت و سپس از طریق  مساجد و حسینه ها و نیز دیگر مراکز مذهبی، رهبری خود را بر جنبش عمومی جاری، مستحکم می ساختند.
زمانی که طبقه کارگر با اعتصابات سیاسی خود به این جنبش عمومی پیوست، عملا امکان استقلال خود را نفی کرد- زیرا استقلال طبقه کارگر اساسا به وسیله حزب سیاسی پیشرو و مجرب وی  و بر مبنای تمایز نهادن و تبیین اختلاف بین مضمون جنبش وی و دیگر جنبش ها و نیز استقلال تشکیلاتی و عملی وی می تواند تضمین شود که در آن زمان وجود نداشت- و به زیر رهبری این طبقات حاکم بر انقلاب رفت.
بنابراین دو نکته مهم که به بحث ما مربوط می شود یکی این است که جنبش عمومی جاری در آن زمان که عموما شورشگر بود تا حدود زیادی زیر رهبری ای قرار گرفت که در بالا به آن اشاره کرد. و دو دیگر این که هنگامی که طبقه کارگر با اعتصابات خود به جنبش عمومی پیوست، به واسطه فقدان استقلال طبقاتی(سیاسی- تشکیلاتی) عملا به زیر رهبری این طبقه رفت و مجموعا تا پیروزی مرحله نخست انقلاب تابع خواست ها و تحرکات آن شد.(6)
در دوران کنونی، این دو خصلت کاملا در جهات دیگری سیر می کنند. نخست این که جنبش عمومی دموکراتیک، گردهمایی ها، راهپیمایی های مسالمت آمیز و شورش های مقطعی که خصلتی اگر نگوییم قهر آمیز، اما غیر مسالمت آمیز دارند، رهبری ندارند. و این به ویژه پس از رویدادهای سال 88 است که آغاز کنار گذاشته شدن اصلاح طلبان از رهبری این جنبش به واسطه  شدت یافتن تضادهای شدیدی بود که بین خواست های این جنبش و خواست های اصلاح طلبان یعنی خواست هایی  که آنها تلاش می کردند جنبش را در چارچوب آن نگه دارند، وجود داشت.
 روشن است که تا آنجا که این جنبش، رهبری طبقات استثمارگر، اصلاح طلب و یا مرفه را بر خود ندارد، این یک حُسن و مزیت برای جنبش است، اما آنجا که این جنبش باید رهبری ای مبارز و انقلابی داشته باشد و ندارد، این یک ضعف اساسی و ویرانگر است. چنین جنبش بدون سری، جنبشی پا درهواست.
خصلت دوم این است که خود جنبش کارگری نیز نه تنها رهبری متمرکز و سرتاسری ندارد، بلکه  در یک رشته و گاه حتی در یک کارخانه نیز از رهبری متمرکز و منسجمی برخوردار نیست.  
خصلت سومی نیز که مهم است این است که طبقه کارگر اعتصابات خود را پیرامون خواست های اقتصادی شکل داده است و گرچه خود این اعتصابات و جنبش ها به خودی خود در چارچوب یک مخالفت عمومی با اوضاع کلی حاکم بر کشور و طبقه ی ارتجاعی مسلط شکل گرفته و می گیرند و اساسا جزو همین مخالفت و مقاومت عمومی به شمار می آیند، اما جنبش طبقه کارگر با خواست های اقتصادی ویژه خود که در پیگیری آنها تنهاست، نمی تواند در راستای جنبش های عمومی شورشگرانه ای قرار گیرد که شعار «مرگ بر خامنه ای» می دهند. گویی در امری کلی، دو پاره ی نچسب کنار یکدیگر حرکت می کنند: یکی مبارزه ای سیاسی است و به سوی شعار «مرگ بر خامنه ای» رفته است و خواهان سرنگونی نظام است و دیگری برای این مبارزه می کند که حقوق عقب افتاده اش را دریافت کند.
 بنابراین شرایطی که ما با آن روبرو هستیم عبارتند از یک جنبش اعتصابی اقتصادی خود به خودی بدون رهبری مرکزی و پیگیر در میان خود کارگران حتی یک رشته و گاه حتی یک کارخانه. دوم یک جنبش عمومی دموکراتیک بدون رهبری و تقریبا به گونه ای کامل خود به خودی. یعنی درست همان خصلتی که جنبش اعتصابی کنونی طبقه کارگر دارد. و سوم  این که جنبش طبقه کارگر نه تنها رهبری ندارد، بلکه عموما و یا صرفا اقتصادی و مختص خود این طبقه است و بنابراین به خودی خود و با این خواست های ویژه خود است که به گونه ای کلی در چارچوب جنبش دموکراتیک قرار می گیرد.
روشن است که جنبش طبقه کارگر با چنین ویژگی هایی و با چنین خواست هایی نمی تواند رهبری جنبش دموکراتیک را به دست آورد. برای به دست آوردن رهبری جنبش دموکراتیک، طبقه کارگر باید شعارهای اقتصادی و سیاسی عمومی ای را پیش بگذارد که بتواند در درجه ی نخست دهقانان و کشاورزان و در درجات بعدی لایه های تهیدست، میانی و مرفه خرده بورژوازی و به طور کلی تمامی طبقات خلقی و گروه های اجتماعی ( ملیت ها، مذاهب، زنان، دانشجویان و...) را پیرامون آنها گرد آورد. این کاری سترگ است و از جنبش کنونی کارگری با این ویژگی هایی که برشمردیم، به هیچ وجه ساخته نیست.  به بیان دیگر، وضع کنونی جنبش کارگری نشانگر «درخود» بودن تقریبا مطلق این طبقه است و نه «برای خود» بودن آن.   
 تفاوت جنبش کارگری در کارخانه ها و مناطق پیشرو با کارخانه ها و  مناطق عقب مانده
 دربالا اشاره کردیم که جنبش اعتصابی کنونی صرفا از نظر کمی گسترش یافته است و این البته پیشرفت بزرگ و در خور ارجی نسبت به گذشته است. اما این جنبش اعتصابی گاه حتی درون یک مؤسسه یا کارخانه هم رهبری در خور و پایداری ندارد، چه برسد به وجود رهبری حتی صنفی بر کل جنبش طبقه کارگر. و این با وجود فقدان سندیکا و اتحادیه های کارگری و یا حداقل  وجود هسته هایی از کارگران پیشرو و مبارز در میان کارگران کاملا قابل فهم است. اما جنبشی که خود رهبری ندارد، چگونه می تواند رهبری خود را بر جنبش عمومی تامین کند.
ما در سلسله مقالاتی که با نام نقطه عطف در مبارزات طبقه کارگر نوشتیم، به این نکته اشاره کردیم که در هفت تپه مردم به جنبش طبقه کارگر در این شهر پیوستند. اما  این مختص هفت تپه و نیز تا حدودی شهر اهواز بود که مردم از اعتصاب و مبارز کارگران فولاد اهواز پشتیبانی کردند.
اما از اینجا، یعنی از یکی دو شهر که جنبش کارگری در آنها پیشرفته تر است و توده های زحمتکش مردم و نیز برخی از لایه های طبقات میانی از جنبش طبقه کارگر پشتیبانی کرده و به آن پیوسته و می پیوندند، تا آنجا که این وضع عمومی شود و یا حداقل شهرهای عمده صنعتی را دربر گیرد، یعنی شهرهایی که در آنها یک یا چند کارخانه مهم یا موسسه کلیدی وجود داشته باشد و جنبش کارگران آنها پیشرفته بوده و یک هسته پیشرو، هسته ای مانند آن هسته های پیشرو در سال های 57-56) که صحبت شان را کردیم و یا آنچه که اکنون در کارخانه نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز وجود دارد(سندیکا، شورا یا هسته پیشرو)، در صدر مبارزات شان وجود داشته باشد و این کارخانه ها و مؤسسات بتوانند رهبری عموم جنبش توده ای در یک شهر را به دست گیرند و بنابراین در سطح کشور طبقه کارگر با نیروی سترگ خویش یک رهبری مبارز در راس جنبش خود به خودی خود به وجود آورده و رهبری خلق را به دست گیرد، راه درازی است. راهی که عموما بدون یک حزب کمونیست انقلابی مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی غیرممکن و غیر قابل تصور است.
تسلط گرایش محافظه کارانه بر جنبش کارگری کنونی  
بر مبنای آنچه که گفتیم، بر جنبش جاری اعتصابی کارگران با توجه به ویژگی هایی همچون سال ها مبارزه تدافعی عموما یا صرفا اقتصادی، عدم تلاش پیگیر و عمومی برای ایجاد تشکلات حتی صنفی، عدم گرایش به مبارزه سیاسی به عنوان طبقه، عدم گرایش به آرمان کمونیسم و غیره، در مجموع گرایش شدید به محافظه کاری و عدم تمایل به پیشرفت حاکم است.
 این قضیه از یک سو به فقدان فعالیت متداوم و پیشرو کمونیست ها در میان طبقه کارگر و در نتیجه فقدان تبلیغ و ترویج آرمان کمونیسم در میان کارگران بر می گردد و از سوی دیگر به استبداد حاکم.
روشن است که بخشی مهمی از این محافظه کاری حاکم بر جنبش کارگری از جانب استبداد و حکومت مرتجع کنونی به کارگران تحمیل شده است. تهاجم مداوم و شدید پاسداران، بسیجی ها و  نیروهای انتظامی به مبارزات کارگران، بازداشت نیروهای پیشرو و نمایندگان کارگران، احکامی مانند شلاق و نیز سال ها زندان برای نمایندگان کارگران به ویژه نمایندگانی با گرایش چپ، از اعم این تهاجمات بوده است. و این ها جز آن خفقانی است که بر کل جامعه از طریق نبود آزادی بیان، مطبوعات و احزاب و غیره حاکم است. و یکی از دلایلی که کارگران، نه بدان شکل به دنبال انتخاب نماینده برای پیشبرد کارهای شان می روند و نه همچون کارگران شرکت اتوبوسرانی و نیز نیشکر هفت تپه به دنبال تشکیلات صنفی- سندیکایی خود هستند، همین دلایل است. کارخانه های هپکو و فولاد اهواز که جنبش اعتصابی در آنها پیشرفته تر از کارخانه ها و مؤسسات دیگر بوده است، و انتظار این بود که کارگران آنها حداقل تا کنون سندیکای خود را به وجود آورده باشند  که به وجود نیاورده اند، نمونه های برجسته ای هستند از این که بر جنبش کارگری عمدتا گرایش محافظه کارانه ای حکمفروایی می کند. گرایشی که باید به گونه ای همه جانبه و در تمامی موارد، با آن مبارزه کرد و بر آن پیروز گردید. این وظیفه اساسی ما مائوئیست ها در میان طبقه کارگر است.
هرمز  دامان
 نیمه دوم شهریور 99
یادداشت ها    
1-     و این در صورتی است که این خواست ها به ویژه «اداره شورایی» را سیاسی، یعنی به تملک کارگران درآمدن کارخانه و اداره آن به وسیله آنها بدانیم و نه این که مثلا کارخانه به وسیله شورایی از کارکنان و مدیریت اداره شود که می تواند در چارچوب صنفی و یا صنفی - سیاسی تعبیر شود.  
2-    البته باید توجه داشت که ما وضع کنونی را مقایسه می کنیم. این وضع می تواند تغییر کند و وجوه نوینی بیابد.
3-    برخی از پیروان دروغین طبقه کارگر و هوچی های ضد سندیکایی( و ضد حزبیتی) مانند «لغو کارمزدیان» این وضعیت را به این ربط می دهند که گویا کارگرانی که پای تشکیل سندیکا نرفته اند، با آگاهی و دانش از این که مثلا سندیکا ( به همراه آن حزب انقلابی طبقه کارگر) به درد کارگران نمی خورد، چنین عملی را انجام داده اند. شارلاتانیسم و شیادی سیاسی این عناصر چنان با واقعیت در تضاد است که هر کس که اندکی با وضع کنونی جنبش کارگری آشنا باشد، به سرعت این تضاد را در می یابد.
4-    اکنون رویزیونیست ها و به ویژه ترتسکیست های مزور و مزدور از این انقلابیون بزرگ و آرمان گرا با نام «پنجاه و هفتی» نام می برند و کمونیسم و آرمان گرایی شان را به تمسخر می گیرند، در حالی که خود یا مشتی فسیل تاریک فکر مرفه شکم سیر و پرگوی هستند و یا مزدوران سلطنت طلبان و امپریالیسم غرب، و حتی نوک ناخن آن انقلابیون بزرگ نیز نمی شوند! 
5-    و این البته برخلاف حزب توده مزدور است که حتی آن زمان برخی عناصر نسل قدیم کارگران پیشرو با آن همکاری می کردند. گفتنی است که برخی از این گونه کارگران توده ای که بیشتر کارگر بودند تا« توده ای»، برخلاف رهبری حزب توده، سلامت روحی، صداقت و جوهر به نسبت مترقی خود را از دست نداده بودند و عموما یا در رهبری فعالیت های صنفی و سندیکایی کارگران بودند و یا با این گونه فعالیت ها همراهی می کردند.
6-    در اینجا صحبت ما روی جنبش طبقه کارگر در اشکال خود ویژه این جنبش طبقاتی است. روشن است که کارگران به سان عناصری تک و منفرد و یا گروهی (کارگران در محلات کارگری، فقیر و تهیدست) بافت اصلی جمعیت مبارز در جنبش دموکراتیک  و شورش در خیابان ها را، خواه در دوره 57-56 و خواه در دوره کنونی، تشکیل داده اند. اما بررسی چند و چون جنبش طبقه کارگر و داوری در مورد وضع عمومی آن نباید تنها به این شکل حرکت مبارزاتی کارگران تک و منفرد و یا حتی محلات کارگری محدود شود- هر چند این امر در جای خود بسیار مهم است - بلکه مهم تر و اساسی تر آن است که وضع آن  و شکل های حرکت آن به مثابه یک طبقه یعنی آنچه جنبش کارگری یا جنبش طبقه کارگر نامیده می شود، مورد بررسی قرار گیرد.

 

  

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر