۱۳۹۹ شهریور ۳۰, یکشنبه

چه کسانی شایسته عنوان عقب نشینی به نظرات کهنه هستند؟(1)* نقد نظرات ایده آلیستی - رویزیونیستی آواکیانیست های ترکیه در مورد حقیقت طبقاتی


چه کسانی شایسته عنوان عقب نشینی به نظرات کهنه هستند؟(1)* 

نقد نظرات ایده آلیستی - رویزیونیستی آواکیانیست های ترکیه در مورد حقیقت طبقاتی

عمده وجوهی که آواکیانیست ها با نفی حقیقت طبقاتی نفی می کنند:

نفی طرح مباحث به شکل مشخص و ماتریالیستی و جایگزینی به وسیله طرح مجرد و ایده آلیستی آنها

نفی این حکم ماتریالیستی که وجود اجتماعی انسان است که شعور اجتماعی وی را تعیین می کند

نفی این حکم ماتریالیستی که در جوامع طبقاتی بر هر فکر و عقیده ای مهر طبقاتی خورده است( توجه به استثناء ها، موارد و  وجوه غیر عمده برای نفی این حقیقت بنیادی)

نفی مطلق بودن تضاد در دیالکتیک و دفاع ضمنی از وحدت طبقات آنتاگونیست

نفی وظیفه شناخت و تغییر جهان به وسیله طبقه کارگر در دوران کنونی

 نظراتی که در این مقاله مورد بررسی و نقد ماست در جزوه ای آمده که از جانب دو نفر هوادار آواکیان در ترکیه نوشته شده و به وسیله مقلدین بی اراده و مطیع ایرانی آواکیان ترجمه شده است. نویسندگان این جزوه به نقد نظرات آجیت تئوریسین حزب کمونیست هند(مائوئیست) علیه آواکیان پرداخته اند. بررسی تمامی این جزوه که بیشتر آن تکرار همین آل و آشغال های ایده آلیستی و ضد مارکسیستی است که آواکیان به خورد هوادارانش داده، از حوصله ما بیرون است. با این حال در آینده اگر فرصتی دست دهد، برخی از نکات این جزوه را بررسی و نقد خواهیم کرد. در مقاله ی حاضر صرفا به پاره ای که به حقیقت طبقاتی (ص40-37 )می پردازد، توجه می کنیم.

در جزوه نوشته شده است:

«  بخش عمدۀ تفاوتی که میان پیشرفت مارکسیسم توسط آواکیان یا دفاع در حال عقب نشینی و تعمیق گرایشات انحرافی موجود در تاریخ جنبش کمونیستی توسط آجیت وجود دارد حول این پرسش متمرکز شده که آیا حقیقت یک خصلت طبقاتی دارد یا خیر؟»( آجیت  تصویری از پس ما ماندۀ گذشته، نوشته اسحاق باران و کی.جی.آ» ترجمه، حزب کمونیست ایران(مارکسیست لنینیست مائوئیست، ص 37)

بنابراین اگر کسی بر این نکته پافشاری کند که حقیقت یعنی شناخت حقیقت و یا همان نظریه شناخت مارکسیستی خصلت طبقاتی دارد، وی در حال «دفاع در حال عقب نشینی» است و به «تعمیق گرایشات انحرافی موجود در تاریخ جنبش کمونیستی» دست زده است، اما اگر کسی بگوید که شناخت از واقعیت و حقیقت، طبقاتی نیست و نمایندگان تمام طبقات سرمایه دار، خرده بورژوازی و طبقه کارگر و استثمار کننده و استثمار شونده در شناخت حقیقت عینی شرایط و منافع یکسانی دارند، به یک سان می توانند آن را بشناسند، و یا در مورد آن نظر واحدی داشته باشند( به ویژه در علوم اجتماعی) آن گاه این یک پیشرفت در مارکسیسم است.

 به عبارت دیگر، اگر ما بر مبانی درست مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم  که طی تقریبا دو سده مبارزه و آزمایش های بسیار طبقات در مبارزه طبقاتی و موقعیت های متفاوت و متضاد و نیز مبارزه ایدئولوژیک در زمینه ها و مسائل گوناگون به دست آمده است، پافشاری کنیم، به گذشته برگشته ایم و اما اگر به پیشامارکسیسم و پیشاماتریالیسم تاریخی یعنی ایده آلیسم تاریخی برگردیم، یعنی زمانی که تصور نظریه پردازان تاریخ و جامعه شناسی از جامعه طبقاتی بدین صورت نبود که طبقات با منافع متضاد از حقیقت واحدی درک های متفاوت و متضادی دارند، معنای آن این است که تکامل یافته و پیشرفت کرده ایم!

 باید توجه کرد که بین این عبارت که « آیا حقیقت یک خصلت طبقاتی دارد یا خیر؟» با این عبارت که « آیا شناخت حقیقت یک خصلت طبقاتی دارد یا خیر؟» تفاوت است. در عبارت نخست روشن نیست که منظور کدام حقیقت است، حقیقتی که بیرون از ذهن است و یا شناخت از آن. آواکیانیست ها عموما خلط مبحث می کنند و این دو مسآله را در هم می آمیزند. یعنی موجودیت حقیقت عینی در بیرون از ذهن با شناخت حقیقت عینی به وسیله ذهن انسان را.(1)

روشن است که بین شناخت عینی و خود حقیقت عینی فرق است. حقیقت عینی، ماهیت آن واقعیتی است که بیرون از ذهن ما موجود است. برای نمونه ارزش اضافی. وجود عینی این حقیقت، طبقاتی نیست( همچنان که وجود ماده بیرون از ذهن انسان، طبقاتی نیست) زیرا ارزش اضافی گرچه یک رابطه معین طبقاتی است، اما وجودش وابسته به وجود شناخت طبقات از آن نیست. واقعیتی است عینی بیرون از ذهن ما( ارزش اضافی بسیار پیش از این که مارکس آن را کشف کند، وجود داشت. همچنان که ماده، زمانی که انسانی وجود نداشت، موجود بود). اما شناخت این حقیقت و پرده برداری از آن طبقاتی است. شناخت ارزش اضافی نه به وسیله نمایندگان ایدئولوژیک بورژوازی، بلکه به وسیله نماینده سیاسی طبقه کارگر یعنی مارکس ممکن گشت.

حقیقت طبقاتی یک نکته کلیدی است

 نویسندگان ادامه می دهند:   

« از آنجا که این یک نکته کلیدی در مناظره کنونی و مباحثی که جلوتر خواهید خواند به حساب می آید...»

 بنابراین از دیدگاه این آواکیانیست ها حقیقت طبقاتی یک نکته کلیدی در مناظرات میان آواکیانیسم و جریان های مائوئیستی به شمار می آید و« بخش عمده تفاوتی» که میان آواکیانیسم و مارکسیسم موجود است، بر سر همین  مساله است. ما نیز تا حدودی این نکته را تأیید می کنیم.  می گوییم «تا حدودی» زیرا آواکیان در تمامی نکات مهم و اساسی مارکسیسم تجدید نظر کرده و به جای آن رویزیونیسم را نشانده است. بنابراین اگر بخواهیم نکاتی را در این اختلاف بین مارکسیسم و آواکیانیسم نام ببریم باید تمامی مبانی ماتریالیسم و دیالکتیک و تمامی تئوری های اساسی ماتریالیسم تاریخی و نیز اقتصادی را نام ببریم .

با این وجود، چنان که پایین تر خواهیم دید، نفی حقیقت طبقاتی از جانب آواکیان نفی یکی از مهم ترین مبانی ماتریالیسم تاریخی و مارکسیسم و یکی از مبانی ایده آلیسم تاریخی و رویزیونیسم آواکیانیستی است. تصدیق غیر طبقاتی بودن حقیقت موجب آن گشته که گوش آواکیانیست ها برای شنیدن هر آل و آشغالی از جانب بورژوازی و نمایندگان سیاسی آن باز باشد و آن را حقیقت پندارند و در پنجره مارکسیسم را برای چنین نظراتی چارطاق باز کنند تا جایی که از مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم در اندیشه ی آنان، نکته ای انقلابی باقی نماند.

آیا جایگاه طبقاتی فرد در نوع شناخت فرد از حقیقت موثر است؟

سپس چنین ادامه می دهند:

«... بگذارید منظورمان را از این نظر نادرست که حقیقت یک خصلت طبقاتی دارد روشن کنیم. یک جنبه اش این ایده است که صحت یا کذب یک مسئله وابسته است و یا عمیقا مشروط می شود به این که فرد یا گروه اجتماعی مدافع و ارائه دهنده و پیش برنده آن نظر خاص چه پیشینه طبقاتی یا اجتماعی ای دارد؟»

تردیدی نیست که جایگاه طبقاتی فرد یا گروه اجتماعی ارائه دهنده یک نظریه، در نوع نگاه وی به واقعیت و درک و شناخت آن از حقیقت تاثیر می گذارد. افراد و گروه ها با جایگاه طبقاتی متفاوت و متضاد، درک های متفاوت و متضادی از حقیقت دارند. بنابراین صحت یا کذب نظرات شان در مورد حقیقت ارتباط معینی دارد با این جایگاه طبقاتی.

چنانچه مساله به گونه ای دیگر طرح شود، یعنی بدین گونه که خیر جایگاه طبقاتی فرد یا گروه اجتماعی ارائه دهنده نظریه درباره حقیقت تأثیری در شناخت آن از حقیقت ندارد  یعنی نظری که آواکیانیست ها در موردش های و هوی می کنند، این بازگشت به طرح پیشاماتریالیسم تاریخی و پیشامارکسیستی آن است و نه اندیشه ای بر مبنای ماتریالیسم تاریخی و مارکسیستی .

ببینیم که نظر آواکیانیست ها چیست. آنها می گویند که:

«صحت یا کذب یک مساله وابسته است به درجه انطباق آن با واقعیت عینی؛ یا درست و در انطباق است و یا نادرست و در عدم انطباق است. درستی و نادرستی و انطباق و عدم انطباق آن ربطی به این که چه کسی یا چه گروه اجتماعی آن را بیان می کند، ندارد.»

 و یا آن گونه که این حضرات در مقاله شان طرح می کنند:

«اصل مطلب این است: آیا قبول داریم صحت یک نظریه به هیچ وجه ربطی به این که کدام شخص یا طبقه آن را جلو می گذارد ندارد؟»( همانجا، ص 38)

روشن است که نقطه آغاز تحقیق و رسیدن به این نتیجه که حقیقت طبقاتی است از این قضیه نیست که«صحت یا کذب یک نظر بسته به این است که چه کسی و یا چه گروهی آن را بیان می کند».

وجود اجتماعی انسان، شعور اجتماعی وی را تعیین می کند

نخست دقت کنیم که مارکس پیش از آنکه به ماتریالیسم تاریخی برسد نگفت که جایگاه طبقاتی فرد در چگونگی نظر وی و صحت یا کذب آن نقش دارد. و ما به نفع آواکیانیست ها می گوییم که مارکس در زمانی که هنوز مارکسیست نشده بود و هنوز تاریخ جوامع طبقاتی و از جمله قرون جدید و نیز نظرات مورخین فرانسوی در قرن نوزدهم( گیزو، تی یری و مینه) را نخوانده بود احتمالا فکر می کرد که صحت یا کذب یک مساله تنها به وسیله خود آن و انطباق آن با واقعیت روشن می شود و جایگاه کسی که آن را بیان می کند، در این که این قضیه منطبق با منافع طبقاتی وی و درست یا نادرست طرح شود، دخالتی ندارد. اما این قضیه ای نبود که مارکس در آن بماند.

 فرایند کار به این شکل است که ما از این حکم که این شناخت در این مورد مشخص اجتماعی و یا مبارزه طبقاتی صحت ندارد و کذب است، زیرا که بیان کننده آن از نظر طبقاتی کارگر یا نماینده ایدئولوژیک کارگر نیست، آغاز نکرده و نمی کنیم. نخست خود آن حکم را بدون در نظر گرفتن این که چه کسی آن را بیان کرده است، بررسی و انطباق آن با واقعیت را می سنجیم. در صورت انطباق می گوییم، صحیح است و در صورت عدم انطباق می گوییم، کذب است.

اما پس از آن در چارچوب مطلق همین حکم و تکرار مکرر آن باقی نمانده و به این نکته که نکته اصلی است می پردازیم که آن که این حکم درست یا نادرست را بیان کرده چه فرد و یا گروهی بوده و چه جایگاه طبقاتی داشته یا دارند. 

 مارکس و انگلس نخست در علوم گوناگون به احکامی که صحت داشت و با واقعیت بیرونی در انطباق بود و احکامی که کذب بود و با واقعیت بیرونی در انطباق نبود، پرداختند و آنها را مقایسه کردند. آنها این پرسش را طرح کردند که چرا این افراد و گروه های اجتماعی احکام شان بیشتر صحت دارد و این افراد و گروه های اجتماعی احکام شان بیشتر کذب است. و چرا این افراد و گروه ها مسائل را درهم و برهم می بینند.

پس از آن، مارکس و انگلس با طی یک فرایند طولانی از مطالعه و تحقیق و تجربه عملی در مبارزه طبقاتی، بررسی نظرات بی شمار و گوناگون در علوم مختلف اجتماعی( فلسفه، اقتصاد، جامعه شناسی، تاریخ) و همچنین فرهنگی و هنری و نیز بررسی تجارب عملی طبقات گوناگون و با منافع متضاد، به تدوین آموزه های ماتریالیسم تاریخی و یکی از بنیان های این اندیشه که تحلیل طبقاتی را مقدمه بررسی هر گونه تحلیل جدی نظرات فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، تاریخی و هنری می داند، دست زدند. آنها به این نظر رسیدند که صدور احکام صحیح و یا کذب در مورد واقعیت در یک جامعه طبقاتی وابسته است به تعلق جایگاه فرد و گروه اجتماعی به طبقات معین.  و بنابراین جایگاه طبقاتی کسانی که به ارائه قضایای مختلف می پردازند در چگونگی آن نظرات و صحت و یا کذب آنها نقش دارد و از نظر طبقه دیگر و در کل از نظر طبقه ای که نو و نماینده آینده است، دارای اهمیت است.

از نظر آنان ممکن بود که نمایندگان بورژوازی یا خرده بورژوازی در مواردی حقیقت را بیان کنند و به اصطلاح نظر آنان با واقعیت انطباق داشته باشد، اما زمانی که کل واقعیت و مبارزه طبقاتی در وجوه گوناگون آن و به شکل یک فرایند طولانی تاریخی نگاه شود و شناخت ها در زمینه های تحلیل علمی جامعه (اقتصاد، جامعه شناسی، تاریخ، مبارزه طبقاتی)مقایسه گردد و درجه انطباق آنها با واقعیت سنجیده شود، آن گاه این نکته روشن می گردد که طبقات بورژوازی و خرده بورژوازی به واسطه جایگاه طبقاتی خود نمی توانند حقایق عینی را درست بفهمند و بیان کنند. آنها عموما یا شکل های سرودم بریده ای از آن را مطرح می کنند و یا آن را تحریف می کنند. درجه انطباق شناخت آنها با واقعیت یا ناچیز و کج و معوج است و یا به کلی با آن تضاد دارد؛ در حالی که وضع طبقه کارگر برعکس بوده و این طبقه توانایی شناخت واقعیت عینی را به سبب جایگاه طبقاتی اش دارد و بنابراین به طور عمده وظیفه طبقه کارگر و نمایندگان سیاسی آن بود که چنین شناختی را ارائه دهند.

از این دیدگاه، طرح قضایای فلسفی، اقتصادی، تاریخی و هنری و چگونگی حل آنها در نظرات بورژوازی، خرده بورژوازی و طبقه کارگر متفاوت است.

بورژوازی به ارتجاع می گراید و همین خصلت عمده ی ارتجاعی مانع از درک حقیقت به شکل درست آن است. این طبقه نمی تواند واقعیت و حقیقت عینی مندرج در آن را( مثلا مسائل اقتصادی و راه حل آنها ) آن سان که طبقه کارگر می بیند و می فهمد، ببیند، بفهمد و حل و فصل کند. به واقع، در مقابل نظرات عموما درست و عموما بی غرضانه و واقع بینانه نمایندگان سیاسی طبقه کارگر، نظرات نمایندگان بورژوازی عموما مغرضانه و غلط است.

خرده بورژوازی( دهقانان و کشاورزان و نیز خرده بورژوازی شهری)  نیز مردد و دو دل بین بورژوازی و پرولتاریا است وهمین موجب می شود که نظرات نمایندگان سیاسی وی در مورد واقعیت و حقایق، درهم و برهم و آغشته به نادرستی، محدویت، تنگ نظری و بسیاری خصال طبقاتی دیگر این طبقه باشد و در مقابل نظرات عموما درست، مشخص، دقیق و استوار طبقه کارگر، نظرات این طبقه نادقیق و آمیخته به نظرات بورژوازی و عموما مخلوطی از درست و نادرست باشد.

مارکس و انگلس با تغییرانقلابی نظرات فلسفی، اقتصادی و نیز نظریه های موجود در مورد فلسفه تاریخ که به وسیله نظریه پردازان بورژوازی و خرده بورژوازی عرضه شده بود، به پیشرفته ترین نظرات دست یافتند؛ نظراتی که رسیدن به آنها برای ایشان بدان سبب ممکن شد که جایگاه طبقاتی خود را تغییر دادند و موضع طبقه کارگر را اتخاذ کردند. آنها مساله را بدین صورت طرح کردند که:

صحت یا کذب و یا آمیخته صحت و کذب یک مساله که همان بروز و تبلور شعور اجتماعی یک فرد یا گروه اجتماعی در موردی مشخص است، وابسته است و یا عمیقا مشروط می شود به این که فرد و گروه اجتماعی مدافع و ارائه دهنده و پیش برنده آن نظر خاص، چه وجود اجتماعی و در جامعه طبقاتی و چه پیشینه ی  طبقاتی ای دارند.

بر چنین مبنایی بود که آنها به این نظریه رسیدندکه«این وجود اجتماعی انسان است که شعور اجتماعی او را تعیین می کند». نظریه ای که بر تارک نظریه ی ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس می درخشد.(2)

بر مبنای این نظریه، وجود اجتماعی بورژوازی تعیین کننده نهایی نگاه و شعور او( و بنابراین حقیقت از نظر او) نسبت به مسائل مختلف است. وجود اجتماعی خرده بورژوازی و طبقه کارگر نیز تعیین کننده نهایی  شعور و نگاه آنها به مسائل و حقیقت از نظر آنهاست.

 بنابراین مارکسیسم در این حکم خاص نماند که اگر می خواهیم صحت و کذب قضیه ای را بدانیم  تنها باید انطباق  آن با واقعیت را بررسی کنیم، بلکه بر مبنای تعمیم موارد بیشمار خاص به این حکم عام رسید که شناخت حقیقت، طبقاتی است و وظیفه شناخت جهان و تغییر آن در این دوره تاریخی به عهده طبقه کارگر است.(3)

اما حکایت آواکیانیست ها چگونه است:

از یک سو، حضرات می خواهند در حکم مزبور بمانند و در صورت تکرار موارد صحت یا کذب، تحقیق بیشتر و چند و چون ریشه ای تری در مورد این که احکام مزبور از سوی چه طبقاتی صادر شده، صورت نگیرد. به این ترتیب، آنها به یک حکم فردی، عمومیت داده و آن را مطلق می کنند و از ما می خواهند که پا را از آن فراتر ننهیم.

از سوی دیگر، و در صورتی که  فردی که دارای جایگاه خرده بورژوایی یا بورژوایی است حکمی درست در موردی معین داد که مورد توافق طبقه کارگرهم بود، فورا یک نتیجه کلی می گیرند و می گویند دیدید گفتیم که«حقیقت، خصلت طبقاتی ندارد» و همه طبقات می توانند حقایق عینی را به گونه ای یک سان ببینند! 

تجارب مبارزه تئوریک و عملی طولانی طبقه کارگر گواه بر حقیقت طبقاتی است

آنچه در بالا گفتیم، نه تنها  طی مبارزه نظری و عملی ای که مارکس و انگس پشت سر گذاشتند، بلکه همچنین طی مبارزات ایدئولوژیک و عملی در روسیه لنین و استالین- یعنی متجاوز از 50 سال تاریخ انقلاب و مبارزه طبقاتی پر افت و خیز در این کشور- و همچنین  مبارزات نظری مائو و مائوئیست های چین با نقطه نظرات بورژوازی، خرده بورژوازی و دهقانان و نیز تجارب عملی حزب کمونیست چین  و در مجموع با پشت سر گذاشتن تجارب مبارزه طبقاتی نزدیک به دویست سال به اثبات رسیده است.

 حال پس از نزدیک به دویست سال، آواکیان و پیروان وی همچون «دزدی که در پیش مردم فریاد می زند دزد را بگیرید» فریاد می زنند، اگر به این نظریه که حقیقت از نظر هر طبقه با طبقه دیگر تفاوت دارد، عقیده داشته باشید، شما عقب مانده اید و ما که با این نظر مخالفیم و می گوییم که بیان حقیقت، ربطی به جایگاه طبقات ندارد، پیشرو هستیم.

 به عقب می روند، به پیش از انقلاب فرانسه در 1879 و می گویند به جلو رفته اند؛ می خواهند نظرات مرده ی دوران فئودالی و برده داری را زنده کنند و می گویند که فراتر از طبقه کارگر و ایدئولوگ های آن رفته اند. بر طبق نظرات آواکیان، این وجود اجتماعی انسان نیست که شعور اجتماعی  وی را تعیین می کند، بلکه این «شعور انسان است که شعور انسان را تعیین می کند»!

تکرار می کنیم: مارکس و انگلس و به پیروی از آنان لنین، استالین و مائو نگفتند که بورژوازی هرگز و در هیچ زمانی و در هیچ زمینه ای نمی تواند نظر درستی ارائه دهد و یا خرده بورژوازی را با نظرات درست به هیچ وجه کاری نیست و در مقابل، طبقه کارگر هرگز اشتباه نمی کند و یا نمی تواند از نمایندگان دیگر طبقات، حتی طبقات ارتجاعی چیزی بیاموزد. آنها هر جا که ایدئولوگ های این طبقات نظرات درستی ارائه دادند، با دست کاری و اصلاحات مورد نیاز بر مبنای منافع طبقه کارگر، آن را در نظرات خود ممزوج کردند؛ و هر جا طبقه کارگر، و خودشان به عنوان نمایندگان روشنفکر طبقه کارگر، اشتباه کردند، با انتقاد از خود به اصلاح آن دست زدند.

بر مبنای آنچه گفتیم، نظرات مارکسیستی ای که این حضرات آواکیانیست های کشور ترکیه نقد می کنند، نقطه ی آغاز یک تحقیق علمی و تازه تنها در یک علم نبوده، بلکه یکی از نقطه های پایان یا نتایج یک فرایند تحقیق علمی و تکامل نظریه ماتریالیسم تاریخی در نظرات مارکس و انگلس بوده است؛ و روشن است که پس از آن که چنین نتیجه ای به دست آمد، همچنان که مارکس در شرح مختصرش در بیان ماتریالیسم تاریخی در مقدمه ای بر نقد اقتصاد سیاسی( در آمد) می گوید،  «چراغ راه» را در تحقیقات و نیز در عمل مبارزه طبقاتی بازی خواهد کرد.

در جامعه طبقاتی بر هر فکر و عقیده ای مهر طبقاتی خورده است

این که« در جامعه طبقاتی هرفرد بمثابه عضوی از یک طبقه معین زندگی می کند وهیچ فکرواندیشه ای نیست که برآن مهر طبقاتی نخورده ‏باشد.»(4) و از جمله بر نظرات آواکیان و آواکیانیست ها، بدون تردید یکی از نکات پایه ای نظریه شناخت ماتریالیستی - دیالکتیکی به شمار می آید و این درست نکته ای است که حضرات می خواهند نفی کنند. بر طبق باور آواکیان در جامعه طبقاتی بر هر فکر و عقیده ای و در نتیجه بر درک و شناخت از حقیقت یا به زبان ساده تر حقیقت از نظر هر فرد و گروه اجتماعی، مهر طبقاتی نخورده است و طبقات مخالف، مقابل یکدیگر و با منافع طبقاتی آنتاگونیستی در مورد حقیقت، نظر واحد و یکسانی دارند. آنان مایلند بر این وحدت و یگانگی تاکید کنند، زیرا در صورت تاکید بر عدم وحدت نظرات در مورد حقیقت عینی، باید ریشه های این تفاوت و تضاد را توضیح دهند و این کاری است که آنها نمی خواهند انجام دهند. 

وظیفه شناخت و تغییر جهان کنونی به عهده تنها طبقه به راستی انقلابی یعنی طبقه کارگر است

 آواکیانیست ها به هر دری می زنند تا این نکته را که وظیفه شناخت حقیقت عینی در دوران کنونی به عهده طبقه کارگر و نمایندگان سیاسی آن است، نفی کنند. آنان مایل اند این گفته را به این صورت در آورند که وظیفه و حقانیت انقلابی ای در میان نیست. طبقه کارگر و نمایندگان سیاسی آن، طبقه و کسانی نیستند که به واسطه یک جایگاه مشخص طبقاتی می توانند حقیقت را آن گونه که به واقع هست بشناسند، بلکه هر طبقه ای و هر فردی با هر جایگاه طبقاتی می تواند حقیقت عینی را  آن گونه که واقعا هست، بشناسد و آن را بیان کند. به عبارت دیگر وجود اجتماعی تعیین کننده شعور اجتماعی نیست؛ وجود طبقاتی تعیین کننده شعور طبقاتی نیست و بنابراین حقیقت جنبه طبقاتی ندارد!

به این ترتیب شکل طرح حقیقت، نه بر مبنای وجود یک جامعه طبقاتی و نگاه طبقات مختلف بر مبنای منافع خود، بلکه به صورتی انتزاعی و مجرد و همه زمانی و گویی در یک جامعه بدون طبقات و بدون منافع متضاد و آنتاگونیستی طبقاتی، طرح می شود:

شعور انسان، تعیین کننده شعور انسان است. شما می توانید این قضیه را درست بفهمید، زیرا می توانید درست بفهمید. آن دیگری نمی تواند آن را درست بفهمد،  زیرا نمی تواند درست بفهمد! این هاست احکام «پیشرفته» و «تکامل یافته» ای که آواکیان پیش گذاشته است.

به راستی که بازگشت به علوم پیشابورژوایی و از این نظرگاه، یک دیدگاه و موضع ارتجاعی را اتخاذ کردن، شاخ و دم ندارد!  

مارکسیسم می گوید که فهم و دریافت حقیقت عینی، طبقاتی است و در دوران کنونی فهم و شناخت حقیقت عینی و تغییر جهان بر مبنای آن به طور عمده بر دوش طبقه کارگر و نمایندگان سیاسی آن است.  چنین دیدگاهی مانع آن نمی شود که مثلا فهم برخی حقایق درست از جانب این طبقات تصدیق شود، بلکه به این می انجامد که که آنها را در مجموع ناتوان از فهم حقایق و نیز در مورد بورژوازی ارتجاعی در تقابل با آن بدانیم.

نگاهی به آثار مارکس و انگلس در نقد نظریات اقتصاددانان بورژوازی آدام اسمیت و یا دیوید ریکاردو و همچنین خرده بورژوازی پرودون، سیسموندی و یا فیلسوفان آنها کانت، هگل و یا فوئرباخ و نیز هگلی های چپ و ... نشان می دهد که این نمایندگان سیاسی بورژوازی مترقی و خرده بورژوازی انقلابی و یا مترقی نتوانستند  آن گونه که باید و شاید حقیقت را بیان کنند و اغلب یا بخش هایی از آن را- تا زمانی که بورژوازی مترقی بود- را درست بیان کردند و یا اساسا نادرست بیان کردند. برخی از آنها اساسا به واسطه موقعیت طبقاتی و نیز عدم تکامل فرایند تاریخی مشکل در فهم مجموع حقیقت داشتند، بخشی دیگر به طور اساسی به واسطه این که نماینده ایدئولوژیک طبقه خرده بورژوازی بودند نمی توانستند آن را درست بیان کنند. مارکس و انگلس به واسطه تعلق به یک جایگاه طبقاتی مشخص، یعنی ترک موقعیت پیشین طبقاتی و قرار گرفتن در یک موقعیت طبقاتی نوین، توانستند حقایق را بیان کنند و انقلابی در شناخت انسان به وجود آورند. ما به تفاوت نظرات فلسفی و اقتصادی مارکس و انگلس با هگل و فوئرباخ و نیز آدام اسمیت و ریکاردو، پرودون و سیسموندی و ( می توان به این فهرست نام مورخین فرانسوی، و نیز سوسیالیست های تخیلی نخستین و... را افزود)اشاره کرده ایم و دیگر نیازی به ذکر دوباره آن ها نمی بینیم.( در این مورد نگاه کنید به بضاعت حقیرانه، بخش حقیقت طبقاتی)

 اگر غیر از این بود، و اگر حقیقت از نظر طبقات مختلف فرق نمی کرد، آنگاه باید فرقی میان نظرات مارکس و انگلس از یک سو و  کانت و هگل و فوئرباخ نمی بود. باید میان مارکس و انگلس و آدام اسمیت و ریکاردو فرقی نمی بود، میان آنها با پرودون و سیسموندی فرقی نمی بود، میان  آنها و لاسال و  باکونین و... فرقی نمی بود.  اصلا میان ابناء بشر تفاوتی نمی بود و همه حقیقت را به یکسان فهمیده و درک می کردند و یا نمی فهمیدند و درک نمی کردند و نیز اساسا نیازی نبود که ریشه یابی کنیم که چرا برخی حقیقت را درک می کنند و برخی دیگر درک نمی کنند و یا چرا اینان مسائل را این گونه و آن دیگران مسائل را به گونه ای دیگر می بینند.

اما اگر چنین نبوده و نیست، اگر تمایز، تفاوت، اختلاف و تضاد است، آنگاه ما باید مبانی این تفاوت ها و تضادها را شرح دهیم، بگوییم چرا حقیقت از نظر این نظریه پردازان فلسفی، اقتصادی و تاریخی بدین گون و از نظر این نظریه پردازان دیگر به گونه ای متفاوت است. این کار بزرگ مارکس و انگلس و بنیان نهادن ماتریالیسم تاریخی است که به این تبیین می انجامد که در جامعه طبقاتی، افراد طبقات مختلف در مورد حقیقت نظرات متفاوت و متضادی دارند؛ نظراتی که در نهایت به وسیله جایگاه این طبقات در تولید اجتماعی و روابط و مناسبات تولیدی حاکم و منافع اقتصادی آن طبقات قابل توضیح است.      

هرمز دامان

نیمه دوم شهریور 99

*این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.

 یادداشت ها

1-     در مانیفست نوین حزب کمونیست آمریکا این خلط مبحث بدین شکل صورت گرفته است: «گرایش به «حقیقت طبقاتی» در واقع خلاف این درک علمی است که حقیقت مقوله ای عینی است و یا بر حسب منافع طبقاتی متفاوت، تغییر نمی کند؛ و به دیدگاه طبقاتی کسی که در جستجوی حقیقت است وابسته نیست. (مانیفست نوین حزب کمونیست آمریکا، بخش سوم، در مورد خصلت دیکتاتوری پرولتاریا و جامعه سوسیالیستی به مثابه گذار به کمونیسم)» در اینجا به روشنی در مورد عینی بودن حقیقت یعنی وجود آن بیرون از ذهن انسان صحبت شده است، در حالی که بحث بر سر شناخت حقیقت عینی است و نه موجودیت عینی حقیقت در بیرون از ذهن انسان. شناخت حقیقت عینی درست امری است که خصلت طبقاتی دارد و با توجه به منافع طبقات مختلف تغییر می کند.  در این مورد همچنین نگاه کنید به بضاعت حقیرانه، قسمت سوم، بخش دوم، حقیقت طبقاتی.

2-     « ...شیوه تولید زندگی مادی، تعیین کننده شرایط روند عام زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری است. شعور انسان ها وجود آنها را تعیین نکرده بلکه  وجود اجتماعی شان شعور آنان را تعیین می کند ... در بررسی این گونه دگرگونی ها همواره بایستی میان دگرگونی مادی شرایط اقتصادی تولید که به همان دقت علوم طبیعی قابل اندازه گیری است، و دگرگونی حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری یا فلسفی- خلاصه اشکال ایدئولوژیکی ای که انسان از طریق آنها به این تضاد واقف شده و برای از بین بردن آن به نبرد بر می خیزد- تفاوت قائل شد. همان گونه که یک فرد به استناد نظر وی نسبت به خودش قضاوت نمی شود همان گونه هم یک چنین دوران دگرگونی را نمی توان به استناد شعور آن نسبت به خودش قضاوت نمود، بلکه برعکس، این شعور را بایستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی، یعنی تعارض موجود میان نیروهای  اجتماعی تولید و مناسبات تولیدی توضیح  داد.»(مارکس، نقد اقتصادی سیاسی، دیپاچه، ص 5)

3-      در زندگی عادی نیز وضع چنین است. هیچ فرد یا گروهی همواره در حکم مزبور نمی ماند. پس از چند بار که فردی در مورد مسائلی نظر درست یا نادرست داد، تلاش می شود که فهمیده شود چرا نظرات او صحت دارد و یا کذب است. سپس مساله ژرف تر بررسی می شود و ریشه این که چرا این نظرات درست و یا نادرست است، واکاوی می گردد و به شرایط زندگی و تجارب وی، وضع روانی و شخصیت اش و چیزهای دیگر ربط می یابد و اعتماد و یا عدم اعتماد دیگران را موجب می گردد. دیدگاه مسلط در مورد آن فرد تا آن زمان که نظرات وی در جهت عکس تغییر کند، تداوم می یابد.

4-     منتخب آثار، جلد نخست، درباره پراتیک، ص 453-452

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر