۱۳۹۹ تیر ۲۱, شنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(5- بخش پایانی)*


راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(5- بخش پایانی)*

پیوست: اشاره ای به اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگری به مناسبت چهل و یکمین اعلام موجودیت این سازمان

این جا و آن جا، حضرات راه کارگری های خروشچفیست می گویند آنچه از مارکسیسم نقل می شود و به عنوان اساس مارکسیسم خوانده می شود، قدیمی است، کهنه است و باید با چیز نوی جایگزین شود که پاسخ گوی نیازهای نوین باشد.
به این ترتیب آنها نخست وجوهی و را در مارکسیسم نفی می کنند که اساس و اصول مارکسیسم است و بدون آنها مارکسیسم دیگر مارکسیسم نیست؛ و دوم، آنچه جایگزین می کنند نه تنها نو و تازه نیست و ربطی به تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و بر این مبنا راه هایی نویی برای انقلاب پیش پای طبقه کارگر گذاشتن، ندارد، بلکه خود نظریات کهنه و عهد عتیقی یعنی عهد پیش از مارکسیسم است که افراد فرسوده و فسیل شده راه کارگری آنها را از انبان رویزیونیسم خروشچفی، اروکمونیسم، سوسیال دمکراسی غربی و جریان های ترتسکیستی محیط های دانشگاهی غربی بیرون کشیده اند، و اکنون و با دستمایه کردن مسائلی مانند جنبش های نوپدید قومی، محیط زیست و نیز جریان های ضد آزار و اذیت حیوانات در اشکال و با واژه ها و عبارات تازه ای، به عنوان افکار و اندیشه های نو به خورد هواداران شان می دهند. آنهامی خواهند با جعل  چنین افکاری، خود را «نو»، و مارکسیسم را «کهنه» بنمایانند!
استنتاجاتی از بخش های پیشین
 ما تلاش کردیم که به گونه ای در چیده خط تئوریک - سیاسی ارائه شده در گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگری ها را با نام«اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» (سپتامبر 2019) مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این کار در چهار بخش پیشین انجام یافت. از آنچه گفتیم این نتایج به دست آمد:
راه کارگری ها اساسا خواهان انقلاب نیستند، نه «انقلاب سیاسی» که ماهیت آن را تحریف می کنند و نه «انقلاب اجتماعی»، نه انقلاب دموکراتیک و نه انقلاب سوسیالستی. آنان از «انقلاب سوسیالیستی» و راه تحقق عملی آن مطلقا صحبت نمی کنند و عامدانه هم صحبت نمی کنند.
تحلیل طبقاتی آنها و خواست رهبری طبقه کارگر بر انقلاب، موذیانه، تبدیل به تحلیل برخی جنبش های اجتماعی و فرهنگی شده است؛ جنبش هایی که در آنها طبقات گوناگونی وجود دارند. این امر اساسا نقش طبقه کارگر، رهبری وی از طریق حزبش - حزب کمونیست - را بر تمامی جنبش ها یا در سایه قرار داده و یا محو کرده است.( اساسا راه کارگری ها به یک حزب کمونیست انقلابی که رهبری طبقه کارگر را به عهده داشته باشد، اعتقادی ندارند. پایین تر به لولیدن آنها در میان 5 سازمان به اصطلاح چپ اشاره می کنیم).
آنها گرچه در گزارش خویش واژه ی انقلاب را به کار می برند، اما از کاربرد سلاح همچون« جن از بسم الله» می ترسند. آنها خواهان سرنگونی قدرت سیاسی به وسیله یک انقلاب قهر آمیز نیستند، بلکه خواهان ایجاد برخی تغییرات به وسیله مشتی رفرم و اصلاحات بورژوایی هستند.
آنها اساسا به دولت به مثابه دیکتاتوری نمی نگرند. دولت بورژوایی کنونی در کشورهای غربی از نظر آنان دیکتاتوری بورژوازی نیست، بلکه یک«دموکراسی» است. آنها چارچنگولی به «دموکراسی» (بورژوایی) چسبیده اند و از این رو نمی خواهند از دیکتاتوری پرولتاریا صحبتی به میان آورند. ترجمه هایی که برخی از افراد وابسته به این جریان از متن هایی که  دیکتاتوری پرولتاریا را عمیقاً تحریف می کنند- از هال دریپر و مونتی جانستون- و نفس دیکتاتوری بودن آن علیه استثمار گران را زیر سئوال می برند، خود نمونه ای از این تفکرخروشچفیستی (و همچنین ترتسکیستی)است.
به این ترتیب تئوری های اساسی مارکسیسم- زیر نفی استالینیسم- تماما کنار گذاشته شده و خروشچفیسم و سوسیال- دموکراسی غربی جای آن را گرفته است.
 راه کارگری ها پس از«انقلاب اجتماعی» شان – مساله ی بدیل
 اکنون این پرسش پیش می آید که این فسیل های خروشچفیست و قبایل گوناگون شان، اولا چگونه می خواهند انقلاب اجتماعی خود را پیش برند و دوما پس از این « انقلاب اجتماعی » چه حکومتی قرار است سرکار بیاید و به اصطلاح «بدیل» راه کارگری ها چیست؟
 در گزارش سیاسی راه کارگری ها آمده است:
 «وجه مشخصه این دو حرکت کارگری عظیم و کم سابقه و نیز مبارزات دلیرانه اخیر کارگران هپکو و دیگر کارگران اراک با شعار "کارگر غرق خون است، سرمایه سرنگون است" فقط تاکید روی حقوق صنفی کارگران نبود، بلکه هم به لحاظ طرح شعارهای رادیکال سیاسی و هم به لحاظ به دست دادن اشکال نوین یا مکملی از سازماندهی شورایی، افق جدیدی را پیش روی این جنبش و کل جامعه ایران گشود. در این اعتراضات طبقاتی کارگری و توده ای، رهبری کارگران آشکارا از بدیل شورایی سخن گفت. پاسخ کارگران خطاب به حکومت و سرمایه داران شفاف و روشن بود: اگر عرضه ندارید اقتصاد و جامعه را اداره کنید، ما اکثریت اردوی کار و رنج قادریم این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم.»( گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگر را زیر نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» سپتامبر 2019، تأکیدها از ماست)
این است همه ی «انقلاب» راه کارگری ها! رهبری کارگران از «بدیل شورایی» سخن گفته و خطاب به سرمایه داران می گویند:
 «اگر عرضه ندارید اقتصاد و جامعه را اداره کنید، ما اکثریت اردوی کار و رنج قادریم این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم.» البته این را کارگران در مورد کل کشور نگفتند، این را حضرات خروشچفیست های راه کارگری به جای کارگران می گویند. (1)
و لابد حضرات آخوندها و پاسداران شان که می دانند عرضه ندارند اقتصاد و جامعه را اداره کنند، به راه کارگری ها که به نیابت از کارگران حرف می زنند می گویند:
«حق با شما است. ما عرضه نداریم. نه دموکرات هستیم و نه متکی به اکثریت! بفرمایید حکومت در اختیار شما. شما می توانید آن را به دموکراتیک ترین شیوه و با اتکاء به اکثریت انجام دهید»!
این ته و توی نظر«انقلاب اجتماعی» این خروشچفیست هائیست که اگر قدرت را به دست بیاورند، به همراه دیگر جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی یعنی کسانی که شعار «دموکراسی» شان گوش فلک را کرده است، از ضد دموکراتیک ترین و ضد اکثریت ترین نیروهای موجود هستند.
بدین ترتیب، یکی دو شعار در یک اعتصاب کارگری که نه به بار بود و نه به دار- این ها عجالتا شعار هستند و نه تشکل های مشخص شورایی که از دل کارگران جوشیده و تبدیل به نیروهای قدرت مندی شده باشند -  تبدیل به « بدیلی » می شود که گویا راه کارگری ها دنبال آن هستند.
وانگهی، این گونه شعارها، نه پشتوانه ی تشکیلاتی نیرومندی مانند شوراهای کارگران روسیه در انقلاب 1905، و نیز پرقدرت تر از آن ها در فوریه 1917 دارند، و نه حتی به شوراهای کارگری ای که اینجا و آنجا در دل انقلاب 57 شکل گرفتند، شبیه هستند. تنها شعارهایی هستند که به نظر می رسد بیش از آنکه از درون جنبش و مبارزه کارگران و نیز بر بستر یک جنبش انقلابی عمومی روییده باشند، به زور و از جانب برخی گروه های «شبه چپ» عموما ضد مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم به برخی از کارگران تحمیل شده و به وسیله آنها به درون جنبش انتقال یافته اند و درسطح دادن چند شعاری که نسبت به جنبش واقعا موجود کارگران و گستردگی و قدرت جاری آن، شکل( و تنها شکل) «پیشرو» دارند، باقی مانده اند.
 حال آن که برنامه ی« بدیل» و قدرت سیاسی ای که باید جایگزین قدرت ارتجاعی جاری شود، در درجه نخست مربوط است به حزب کمونیست طبقه کارگر که  آن را بر مبنای تحلیل علمی از شرایط مشخص اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، جنبش طبقه کارگر و نیز تمامی طبقات خلقی و نیاز های واقعی آنها ارائه می دهد. این یا جمهوری دموکراتیک خلق است و یا جمهوری سوسیالیستی طبقه کارگر.
شکل سازمانی این قدرت سیاسی بر مبنای آن اشکالی قرار خواهد گرفت که از دل جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی روییده باشند. این که شکل درونی و سازمانی این حکومت از شوراست یا نوع دیگری از تشکل، نسبت به برنامه حزب کمونیست انقلابی طبقه کارگر و مضمون قدرت سیاسی ای که حزب  آن را تعریف می کند، مساله ای ثانوی است.
انقلاب اکتبر، تلاش خودبه خودی شوراهای کارگری برای کسب قدرت سیاسی و بدون داشتن برنامه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای قدرت سیاسی طبقه کارگر نبود. این شوراها رهبری داشتند. رهبری آنها دست کارگران بلشویک بود( به مرور و در فاصله بین فوریه و اکتبر 1918در دست آنها قرار گرفت). در واقع بدون رهبری حزب کمونیست روسیه( بلشویک)، رهبری شوراها نه تنها کماکان در دست منشویک ها و سوسیال رولوسیونرها باقی می ماند، بلکه شوراها عملا به زائده حکومت کرنسکی و بورژوازی روسیه که در آن زمان قدرت سیاسی دولتی را در دست داشت، تبدیل می شدند( که تا حدودی این گونه هم شده بود). رهبری بلشویک این شوراها پیرو برنامه حزب بلشویک روسیه بودند. این برنامه تحقق انقلاب سوسیالیستی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بود. شکل سازمانی دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه شکل شوراهای طبقه کارگر را داشت. یعنی طبقه کارگر به عنوان یک طبقه و زیر رهبری حزب بلشویک روسیه، از طریق شوراهای کارگران مسلح، شوراهایی که از درون خود طبقه کارگر زاییده می شدند، قدرت سیاسی خود را خواه در کارخانه ها و خواه در سراسر کشور اعمال می کرد.
 به این نکته نیز اشاره کنیم که شوراهای پدید آمده در طی انقلاب 1905، پس از شکست انقلاب در سال 1907 از بین رفتند، اما حزب بلشویک با آنکه ضربات سنگینی خورد، از بین نرفت،  و توانست خود را بازیافته و فعالیت اش را در میان طبقه کارگر روسیه ادامه دهد. همین حزب بود که با تنظیم یک برنامه دموکراتیک و سوسیالیستی و تبلیغ و ترویج میان طبقه کارگر و همچنین سازماندهی آن طی سالیان دراز، توانست این طبقه رابرای کسب قدرت به وسیله شوراها آماده کند و دیکتاتوری این طبقه را برقرار سازد.  
 چنین جمهوری هایی بر اساس مجادله های( تاکتیکی) با نظام های جاری و گفتن اینکه اگر عرضه ندارید بفرمایید کنار تا «ما اکثریت اردوی کار و رنج ... این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم» نمی تواند صورت تحقق گیرد. اینجا تعیین کننده توان و نیروی کمی و کیفی طبقات است. این جا توان یک طبقه را، مسلح و مسلح نبودن آن، داشتن نیروی نظامی و ارتش یا نداشتن آن تعیین می کند.
 این هاست پرسش ها یک انقلابی طبقه کارگر در مورد این مساله:
 آیا شوراهای کارگری به مثابه ارگان های قدرت سیاسی کارگری از دل جنبش کارگری جوشیده و اکنون بخش مهمی از کارگران را در اکثریت کارخانه ها و مناطق و شهرها( حداقل شهرهای کلیدی) در بر می گیرند؟
آیا کارگران بر بستر یک جنبش توده ای به این نتیجه رسیده اند که می توانند قدرت سیاسی را کسب کنند؟
آیا طبقه کارگر رهبری تمامی طبقات زحمتکش برای یک انقلاب بزرگ و تبدیل نظام کنونی به نظامی سوسیالیستی را به دست آورده اند؟
آیا شوراها مسلح و یا دارای بازوی نظامی می باشند؟
 آیا طبقه کارگر توانایی عملی کسب قدرت را که قطعا نیاز به قیام و درگیری مسلحانه با نیروهای مسلح حکومت و فرایند جنگ بزرگ داخلی را دارد، دارند؟
آیا می توانند در صورت بدست آوردن حکومت، از این حکومت دفاع کنند؟
 و بسیاری از پرسش های دیگر.
به واقع، این همه بدون برنامه و فعالیت یک حزب واقعا انقلابی ممکن نیست و تازه حتی اگر همه ی اتفاقات دست به دست هم دهد و آن را ممکن کند، چنین حکومتی دوام نخواهد داشت و دیری نخواهد پایید که سرنگون شود.
می بینیم که خروشچفیست های راه کارگری با این گونه طرح «بدیل» مسائل را حسابی «سَمبَل» می کنند تا از زیر بار پاسخ هایی که بر مبنای تئوری مارکسیسم( لنینیسم- مائوئیسم) و تجارب مبارزات طبقه کارگر در کشور ما و نیز تجارب کشورهای دیگر استوار است، طفره روند.
معنای «شعار کارگر غرق خون است»، چیست؟
راه کارگری همچنین به شعار« کارگر غرق خون است، سرمایه سرنگون است» اشاره می کنند. پاره نخست این شعار می تواند حامل یک آنتاگونیسم بین دو طبقه باشد. نتیجه ای که از این پاره  می توان گرفت این است که تصرف قدرت به وسیله طبقه کارگر نمی تواند بدون کاربرد قهر انقلابی و قربانی صورت گیرد. اگر دستگاه نظامی استبداد دینی و سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مذهبی حاکم بر ایران(در حال حاضر و در درجه نخست سپاه و نیروهای انتظامی)، کارگران را که مبارزات شان عموما «مطالباتی» یا همان اقتصادی است، غرق خون می کنند، آن گاه روشن است که اگر کارگران بخواهند مبارزات سیاسی و غیر «مطالباتی» یا سیاسی داشته باشند، و برای سرنگونی حکومت خیز بردارند، با چه واکنشی از جانب این حکومت ددمنش روبرو خواهند شد.
بنابراین کارگران باید از این « غرق خون شدن» خود درس بگیرند و باید از خود نه تنها دفاع نمایند، و قهر را با قهر پاسخ دهد، بلکه خود را برای زمانی که می خواهند خیز برداشته و حکومت را سرنگون کرده و حکومت طبقه خود را برقرار کنند، مسلح نمایند و برای یک جنگ داخلی طولانی آماده شوند.
روشن است که این ها به هیچ وجه مسئله راه کارگری ها نیست. آنها این شعار را در متن خود می آورند، بی آنکه به تحلیل آن بیندیشند و نتایجی را که از آن باید بیرون کشید، بیان کنند. در واقع آنها به واسطه اینکه پیرو سوسیال دموکراسی و خروشچفیسم هستند، علاقه به تکامل مسالمت آمیز مبارزه دارند و بنابراین از چنان تحلیلی و چنان نتایجی گریزانند.
اما بخش دوم شعار به جای اینکه بین سرمایه ها شکاف انداخته و سرمایه هایی را که با سرمایه های حاکم در مبارزه هستند و کلا با این حکومت نیستند، منفرد نماید، یعنی در یک کلام از تضادهای میان سرمایه داران استفاده کرده و سود برد، تمامی سرمایه ها را یک کاسه کرده و جبهه دشمن را قوی و جبهه انقلاب و طبقات خلقی را تضعیف می نماید. این شعاری است کلی و بی بو و خاصیت و غیر عملی که بیشتر از جانب هوچی های بی مایه و بی مسئولیت «شبه چپ» در بوق و کرنا می شود( و می شد) و برخلاف ظاهر «چپ» اش، راست راست است و نه تنها با مرحله کنونی انقلاب ایران که دموکراتیک نوین است، تطبیق نمی کند، بلکه حتی چنانچه مرحله انقلاب را سوسیالیستی هم بدانیم، هم تطبیق نخواهد کرد. 
 اگر از منظر چنین تحلیل و چنین پرسش هایی به قضیه نگاه کنیم می بینیم که کار از همه جای آن می لنگد. راه کارگری ها که ادعاهای هر کدام از طوایف شان، زمین و آسمان را به هم چسبانده است، چند تا شعار را تبدیل به « بدیل » خود کرده اند تا از زیر ارائه بدیلی واقعی و جامع بر مبنای شرایط مشخص ایران که باید برای آن مبارزه کرد و آن را برقرار کرد، شانه خالی کنند.
راه کارگری ها و «بدیل های راست و بورژوایی»
 در واقع آنچه راه کارگری ها می خواهند، همانا تداوم مبارزه ای لیبرالی با نظام موجود است.
ببینیم که راه کارگری ها بدیل خود را در مقابل کدام راه حل ها می گذارند و چگونه می خواهند از عملی شدن آن راه حل ها و بدیل ها جلوگیری کنند. از این راه می توانیم عمق تمایل، خواست و برنامه واقعی شان را بفهمیم.
آنها می نویسند:
« ...تلاش بی امان برای افشای گفتمان های سیاسی و بدیل های راست و بورژوایی و روشنگری درباره ماهیت و اهداف اپوزیسیون راست برای اکثریت مردم.»
 به این ترتیب بدیل راه کارگری ها در مقابل «بدیل های راست و بورژوایی» قرار می گیرد.
 اما راه کارگری های روشن نمی کنند که این بدیل های بورژوایی واقعا چه هستند، چه ویژگی های سیاسی و اقتصادی دارند، بر خواست کدام طبقات و پشتیبانی کدام نیروها بیرونی و داخلی  استوار هستند، چطور قرار است برقرار گردند و آن موانعی که راه کارگر در مقابل برقرار کردن آنها قرار می دهد، کدام موانع است؟ تنها گفته می شود که حضرات به دنبال «افشای گفتمان .. و ماهیت » آنها هستند و یا« برای رهایی از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، جنگ و کودتا و تحریم اقتصادی و هر نوع دخالت امپریالیستی و ارتجاعی راه چاره نیست»؛ چنانکه گویی قرار بوده راه چاره باشد!
 در واقع، این «بدیل» ها، متعلق به بورژوازی کمپرادور پیشین ایران یعنی سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان نوکر و مزدور امپریالیسم غرب به ویژه آمریکا هستد. این ها با پشتیبانی امپریالیست ها فعالیت می کنند و اگر قرار باشد به قدرت برسند، یا باید به وسیله کودتای نظامی طرح ریزی شده از جانب امپریالیست ها و در راس آنها امپریالیسم آمریکا، این کار صورت گیرد و یا تجاوز نظامی خود امپریالیست ها. راه سومی که برای برقرار کردن بدیل سرمایه داران کمپرادور پیشین ممکن است، وارد اتحاد شدن با باندهایی از طبقه حاکم ارتجاعی سرمایه داران کمپرادور مذهبی موجود در ایران و قلع و قمع بقیه باندهاست.
 و اما موضع طبقه کارگر: این طبقه جز با بسیج تمامی طبقات  کشاورز و زحمتکش و نیز طبقات میانی و با تکیه به نیروی مسلح خویش نمی تواند نه مانع از برقراری این قدرت سیاسی ارتجاعی شود و نه قدرت سیاسی خود را برقرار سازد.
 موضع راه کارگری ها در مورد شعار «همه با هم»
همچنین راه کارگری از «افشای سیاست « همه با هم» زیر علم رضا پهلوی صحبت می کنند. روشن نیست که آیا نفس «همه با هم» نادرست است و یا اینکه این «همه باهم» درست است، اما این که زیر علم رضا پهلوی مزدور امپریالیست ها باشد، نادرست است.
 این جا نیز مواضع  بی خاصیت راه کارگری خود را نشان می دهد. در حقیقت خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی « همه» طبقاتی که  به واسطه کیفیت متمایز این دو انقلاب، جزو خلق به شمار می آیند، باید « با هم» باشند. آنچه اهمیت دارد، نخست تعیین این طبقات خلقی در هر کدام از این انقلاب هاست؛ یعنی روشن کردن این که این« همه» که قرار است « با هم » باشند، کدام طبقات هستند، و دوما- و این اهمیتی اساسی دارد- این همه قرار است زیر رهبری کدام طبقه دست به انقلاب بزنند. اگر «همه با هم» سلطنت طلبان یا جمهوری خواهان مزدور امپریالیسم نادرست است، به این دلیل است که اولا آنها همه طبقات را بدون تعیین طبقاتی جزو «همه» قلمداد می کنند، و دوما می خواهند این «همه با هم» زیر رهبری طبقه بورژواکمپرادور پیشین و امپریالیست های غربی باشد. به این ترتیب آنها هم از تفکیک طبقات به خلق و ضد خلق جلوگیری می کنند و هم از این که روشن کنند که این «همه با هم» یک  اتحاد کور است و باید بر یک اتحاد روشن بر مبنای منافع طبقات مختلف استوار باشد و بالاخره باید از رهبری آن طبقه ای تبعیت کند که به راستی شایسته است و می تواند جامعه نوینی بسازد.   
 و بالاخره می رسیم به بخش پایانی این گزارش سیاسی.
در اینجا راه کارگری ها می نویسند:
«کوشش مداوم برای اتحاد و همگرایی تشکلها و فعالین کارگری و انقلابی چپ در داخل و خارج . و در این راستا تقویت روزافزون اتحاد عمل شش جریان کمونیست ایران حول منشور: آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است! اتحاد عملی که توانست با انتشار این منشور مشترک حول بدیل سوسیالیستی و نیز انتشار بیانیه مشترک در مرزبندی قاطع با همه جریانات بورژوایی، موضعگیری منظم در برابر مسایل کارگری و سیاسی مهم ایران از جمله در مرزبندی توامان با پروژه های امپریالیستی از منظر صدای سوم و بالاخره ایجاد یک تلویزیون ماهواره ای مشترک ۲۴ ساعته، افق های نوید بخشی را در برابر خانواده چپ انقلابی و رادیکال ایران بگشاید.»
اکنون به طور مشخص تری روشن می شود که برنامه راه کارگری ها برای «بدیل» چیست. این شش سازمانی که زیر این علم گرد آمده اند که« آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است!» آمیزه ای از جریان های سوسیال دموکرات، رویزیونیسم خروشچفی و ترتسکیست و نیمه ترتسکیست هستند.
بخش هایی از این ها همچون حزب کمونیست کارگری(حکمتیست) ترتسکیست های مزدور و مواجب بگیر پنهان و آشکار سلطنت طلبان و امپریالیست ها غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا هستند، از جانب آنها تغذیه و پشتیبانی می شوند و پیرو «بدیل» آنها یعنی جناب رضا پهلوی هستند. اینها علیرغم دعوای زرگری شان با حزب کمونیست کارگری تقوایی که افسار گسیخته، بی پروا و دریده این بدیل را به شکل های گوناگون تبلیغ می کند، فرقی ماهوی با آن ندارند. بخش های که زیر نام «فدایی» خود را معرفی می کنند، نیز عموما بدل های تازه تری از توده ای- اکثریتی ها با کمی رنگ و لعاب و عموما سوسیال دمکرات هستند که فکر انقلاب و آلترناتیو در سرشان نیست.
اگر ما بخواهیم از این مجموعه آلترناتیوی برای حکومت کنونی بیرون بکشیم، نهایتا نه سوسیالیسم، بلکه چیزی بین آنچه اصلاح طلبان و در بهترین حالت بورژوازی ملی ایران می خواهد، یعنی یک دموکراسی بورژوایی غربی و یا یک جمهوری خرده بورژوازی لایه های مرفه خواهد بود که برقراری آن در ایران اگر حتی غیر ممکن نباشد و روزی برقرار گردد، دیرپا نخواهد بود.  

پیوست
اشاره ای به اعلامیه راه کارگری ها به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان
راه کارگری ها می نویسند:
«سازمان راه کارگر بویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیردمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب – دولت” … بپردازد.» ( اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگری به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99)
علیه استالین وراجی کردن. زیر لوای نفی «دولت ایدئولوژیک» و « حزب- دولت»  نفرت و کینه عمیق خود را نسبت به مارکسیسم و لنینیسم نشان دادن؛ این همان چیزی است که راه کارگری ها برای آن«غش» می کنند و آب از لب و لوچه شان راه می افتد. خوشحال هستند این حضرات خروشچفیست وقتی جای خالی حزب گندیده ی و متعفن حزب توده را پر می کنند و گنده تر از دهانشان علیه دولت دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم در شوروی دوران استالین حرف می زنند. آنها زیر لوای نفی استالین، مارکسیسم - لنینیسم را رد می کنند. آنها در مورد این که ضد استالین هستند، زیاد ورج و ورجه می کنند و بالا و پایین می پرند، اما از این که پیرو خروشچف هستند و برای او می میرند، دمی بر نمی آورند. این که آنها وفادار به «رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی» باشند و از آن دفاع کنند، آن هم وقتی که تمامی مبانی و اصول کمونیسم مارکس و انگلس را نفی کرده اند، به راستی که «جوک»ی بیش نیست!
 در این بیانیه آنها از این که در آغاز علیه «رفرمیسم حزب توده» و «تئوری سه جهان» که راه کارگری ها اکنون مزورانه آن را منسوب به مائو می خوانند تا تنگ سیائو پینگ را نجات دهند، بوده اند، صحبت می کنند. آنها می نویسند:
«خطوط کلی این گرایش عبارت بود از: مرزبندی با رفرمیسم حزب توده و وابستگی تمام عیار آن به شوروی – مرزبندی با تز مائوئیستی “سه جهان” و تز “سوسیال امپریالیسم”»
  راستی این «رفرمیسم حزب توده»(  که با رویزیونیسم خروشچف همراه بود) چه بود و آیا راه کارگری ها هنوز علیه آن موضع دارند؟
و اما خروشچف عزیزتان کجا رفت عالی جنابان راه کارگری؟ مگر سازمان راه کارگر در آن زمان ها، جزوه ای علیه رویزیونیسم خروشچف ننوشت؟( راه کارگری ها در آن جزوه خروشچف را رویزیونیست ارزیابی کردند). شاید آن مواضع را دیگر نباید یادآوری کرد!
 و یا شاید همین که حضرات بگویند که در آن زمان علیه «رفرمیسم حزب توده» بوده اند، کافی است! و راستی اکنون علیه کدام نظرات حزب توده هستند؟ آیا آنها علیه رویزیونیسم حزب توده یعنی خروشچفیسم حزب توده هستند؟
 و باز، این «تئوری سه جهان» چه می گوید؟ مشکل که راه کارگری ها بدانند و یا بخواهند بدانند. منظور راه کارگری ها( ما عجالتا آن زمان شان را کار نداریم، این زمان شان را می گوییم) از «سه جهان» همان گونه که در این اعلامیه اعلام کرده اند، مائوئیسم است و نه «سه جهان» تنگ سیائو پین و کلاشان و حقه بازان رویزیونیست چین !؟  آنها اکنون خودشان یک پا سه جهانی و تنگ سیائو پینگی اند!؟
خروشچف و تنگ سیائو پین از یک قماش بودند! علیرغم تفاوت در ظواهر تئوری شان، ماهیت نظرات هر دوشان یکی بود: نفی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، نفی رهبری انقلابی پرولتاریا، نفی قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا، ستایش اندیشه های بورژوایی، سوسیال دموکراسی و راه مسالمت آمیز و پارلمانتاریستی.
 ماهیت خط و سیاست کنونی راه کارگری ها به همان اندازه که خروشچفیستی است، سه جهانی و تنگ سیائو پینگی هم هست.
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 98
تجدید نظر- نیمه دوم تیرماه 99

*       چهار بخش این مقاله در آذر و دی 98 در وبلاگ قرار گرفت و بخش پایانی آن تا اکنون به تأخیر افتاد. چنین تأخیرهایی که گاه در مورد برخی مقالات پیش می آید، دلایل گوناگون دارد که در این مورد به واسطه موضوعات دیگری بود که  به واسطه اهمیت آنها نیاز بود درباره شان نوشته شود. به هر حال بابت این امر از دنبال کنندگان این مقاله، عمیقاً پوزش خواسته و عذرخواهی می کنیم. 
یاداشت
1-    تازه آنچه کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز در خصوص برگشت کارخانه ها به دولت و یا«اداره شورایی»  کارخانه های دولتی گفتند، اداره سیاسی جامعه و گرفتن قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر نیست و در خصوص اداره اقتصادی کارخانه ها نیز ایرادهای زیادی دارد. برای نقد نظرات کارگران نگاه کنید به هرمز دامان، نقطه عطف نوین در تکامل جنبش دموکراتیک، تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز، بخش سوم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر