۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

درباره مائوئیسم(6) و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم) بر باد غرب (سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*





درباره مائوئیسم(6)

و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم) بر باد غرب (سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*

مراکز ثقل انقلاب و تکامل مارکسیسم
یکی از عباراتی که اغلب بدان استناد میشود تا هر گونه توسعه و تکامل نوینی در مارکسیسم نفی گردد، این جمله مشهور استالین «لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم است» میباشد.
گفته میشود که با توجه به اینکه عصر امپریالیسم تغییری کیفی نکرده است، بنابراین هیچگونه تغییر کیفی در مارکسیسم و ارتقاء آن به سطحی بالاتر و ژرفتر ممکن نمیباشد. و این سخنان البته بیشتر از جانب مارکسیست - لنینیستهاست.
آیا این استناد به استالین و این دلایل درست هستند؟ به نظر ما خیر!
چرا مارکسیسم - لنینیسم میتوانست گسترش و تکامل یابد؟
دلایل ما اینهاست:
 اولا، امپریالیسم در حالیکه از نقطه نظر سرمایه داری به عنوان یک فرایند عام، یک مرحله ویژه، یعنی عالی ترین مرحله آن به شمار میآید، اما خود امری ثابت و بی تغییر نیست و اگر آن را به نوبه خود یک فرایند عام تلقی کنیم، به مراحلی متمایز و ویژه تقسیم میشود؛ مراحلی که در آن هم کشورهای امپریالیستی- با هر موقعیت و درجه از رشد و ثروت - تغییراتی(اقتصادی، سیاسی، فرهنگی) را پشت سر میگذارند و هم کشورهای زیر سلطه آنان.
 دوما، مبارزه طبقاتی درعصر امپریالیسم در همه ی کشورها، با وجود برخی همانندی ها، ویژگیهای  یکسان نداشته و تفاوت های زیادی دارد و با واسطه تقسیم فرایند امپریالیسم به مراحل مختلف، مبارزه طبقاتی در کشورهای مختلف و در مراحل مختلف، اشکال متفاوت و متمایزی میگیرد و قانومندی های متفاوتی دارد.
 سوما، مرحله امپریالیسم آستان انقلاب پرولتری است و برای کشورهایی که انقلاب سوسیالیستی میکنند، این آستان پشت سر گذاشته شده و این کشورها همچون بروز شکافی در نظام امپریالیستی، بصورت بخشی و جزیی و از جوانبی معین، از دایره عصر امپریالیسم بیرون شده و طلایه دار عصر سوسیالیسم میگردند و یا به عصر سوسیالیسم گام میگذارند؛ و این امر از یک سو منجر به ایجاد، برجسته و حاد شدن تضاد بین سوسیالیسم و سرمایه داری، بین کشورهای سوسیالیستی و سرمایه داری میشود؛ و از سوی دیگر چون این عصری است که هنوز به سره گی نسبی و تکامل به کمونیسم نرسیده، در چگونگی اشکال وجود طبقات و مبارزه طبقاتی، اشکال  دیکتاتوری طبقه کارگر و دموکراسی میان طبقه کارگر، وجوه ویژه ای از خود بروز میدهد که باید بر مبنای مبارزه طبقاتی مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته و مارکسیسم در آن موارد به پیش رفته، گسترش و تکامل یابد.
و بالاخره، لنین عصر امپریالیسم را عمدتا از یک سو، یعنی از درون یک کشور امپریالیستی نگریسته، در حالیکه امپریالیسم سوی دیگری نیز دارد که همان کشورهای زیر سلطه هستند و گرچه لنین تلاش کرد که خصوصیات اقتصادی و سیاسی این کشورها را درک کرده و تکامل مبارزه طبقاتی در این کشورها(بویژه چین، ترکیه و ایران) را دنبال کند(مقالاتی مانند آسیای پیشرو و اروپای عقب مانده). با این همه، تجزیه و تحلیل ویژگیهای اقتصادی و سیاسی و قوانین مبارزه طبقاتی در این کشورها نیازمند بررسی و تدوین تئوریک ویژه بود و وظیفه ای بود به عهده انقلابیون این کشورها. برای انطباق مارکسیسم با شرایط ویژه خودی و بدست آوردن پیروزی، انقلابیون طبقه کارگر این کشورها باید مارکسیسم- لنینیسم را به پیش برده و تکامل میدادند.
البته، درمراحل نخستین از تکامل  فرایند یک نظام اقتصادی و یا سیاسی، میتوان با تجزیه و تحلیل علمی خصوصیات عام نظام اقتصادی و سیاسی حاکم را برشمرد؛ اما بر شمردن خصوصیات عام آن و تجلی آنها در مرحله ای معین از تکامل جامعه و یا کشوری معین،  به خودی خود نمیتواند تمامی تغییراتی را که در مراحل بعدی جامعه و یا حتی آن کشور معین بوجود میاید، در بر گیرد.
در این مورد میتوان مارکس را نمونه آورد که تمامی خصوصیات عام سرمایه داری را تحلیل کرد، خصوصیاتی که در مرحله عالی سرمایه داری نیز صدق میکرد. وی همچنین ویژگیهای اساسی مبارزه طبقاتی را در کشورهای سرمایه داری تکامل یافته برشمرد و بسیاری اصول و قواعد عام را بیرون کشید. اما چون وی در دوران رقابت آزاد میزیست، و نیز کمون پاریس (دیکتاتوری پرولتاریای پاریس) دوام چندانی نداشت، نمیتوانست تغییرات بعدی را در نظام سرمایه داری مشاهده کند و یا تمامی جزییات و ویژگیهای مبارزه طبقاتی در دوران سوسیالیسم را تدوین نماید.
 این مسئله در مورد لنین به شکل دیگری درست در میاید.  لنین در مرحله ای از  امپریالیسم میزیست که میتوانست خصوصیات اساسی و متمایز کننده آن از سرمایه داری رقابت آزاد را برشمارد. اما وی نمیتوانست علاوه بر خصوصیات عام، تمامی مراحلی را که امپریالیسم سپری میکند تا به سوسیالیسم پا گذارد، ببیند و بررسی کند. وی تا جایی که تضادها بین سرمایه داری و سوسیالیسم، بین  جبهه انقلاب و ضد انقلاب، در روسیه گره خورده بود، تا جایی که مبارزه طبقاتی و انقلاب در روسیه، بروز و تجلی عام مبارزه طبقاتی و انقلابات در اروپا بود، تا جایی که  تجارب مبارزه طبقه کارگر در بسیاری  از زمینه های اساسی و انقلاب سوسیالیستی اکتبر میتوانست  نمونه وار شده و مدلی برای مبارزه طبقاتی طبقه کارگر در کشورهای دیگر قرار گیرد و در مجموع تا جایی که تاریخ حل مسائل تئوریک و عملی مبارزه طبقاتی را به عهده طبقه کارگر روس گذاشته و این طبقه را به پیشوای پرولتاریای بین المللی تبدیل کرده بود، میتوانست به عنوان رهبر این طبقه، نقش پیش برنده و تکامل دهنده مارکسیسم را داشته و آن را پیش برد و هادی مبارزه طبقاتی کارگر در روسیه و در عرصه جهانی گردد.
بر مبنای دیرپایی این تجربه، لنینیسم دورانی متمادی تئوری و تاکتیک طبقه کارگر گردید.
بنابراین لنینیسم، مارکسیسم مرحله ای از عصر امپریالیسم و مرحله ای از مبارزه طبقاتی در یک کشور معین است و همانگونه که نظرات اصولی و اساسی مارکس و انگلس در مورد بسیاری از مسائل، کماکان پابرجاست، نظرات لنین نیز در مورد بسیاری از مسائل کماکان پابرجاست، بدون آنکه صرفا اکتفا به این نظرات کافی باشد و نیاز به گسترش و تکامل آنها و بارور کردن، غنا بخشیدن به و ژرف کردن مارکسیسم - لنینیسم  با هر تجربه تازه ای در مبارزه طبقاتی نفی گردد.
حلقه های ضعیف و مرکز ثقل انقلاب
 لنین در سرمشق شدن طبقه کارگر روس برای اروپای غربی با اشاره به کائوتسکی میگوید: 
«... در گذشته بسیار دور زمانی که کائوتسکی هنوز مارکسیست بود و راه ارتداد در پیش نگرفته بود، وقتی که مسائل را به عنوان یک مورخ مورد بررسی قرار میداد، امکان پیش آمدن وضعی را پیش بینی میکرد که در آن انقلابیگری پرولتاریای روس برای اروپای باختری سرمشق قرار گیرد...اینک آنچه که وی در این مقاله (در سال 1902 و با نام اسلاوها و انقلاب)نوشته است.»
 سپس لنین این عبارات را از مقاله کائوتسکی میاورد:
«ولی در زمان حاضر»(بر خلاف سال 1848)«میتوان گفت که نه تنها اسلاوها به صفوف ملل انقلابی پیوسته اند، بلکه مرکز ثقل اندیشه  انقلابی و فعالیت انقلابی نیز بیش از پیش به سوی اسلاوها میرود. مرکز انقلابی از باختر به خاور انتقال میابد. در نیمه  نخست قرن نوزدهم این مرکز در فرانسه و گاهگاه در انگلستان بود. در سال 1848 آلمان هم به صفوف ملل انقلابی پیوست... قرن جدید با حوادثی آغاز میگردد که ما را به فکر میاندازد که ما با یک انتقال دیگر مرکز انقلابی یعنی با انتقال آن به روسیه مواجه هستیم...روسیه که این همه ابتکار انقلابی از باختر کسب نموده بود، اکنون بعید نیست که برای باختر منبع انرژی گردد...»(منتخب چهار جلدی، بیماری چپ روی کودکانه درکمونیسم، ص409 )
نکته ای که در سخنان کائوتسکی مهم است وجود مرکز ثقل انقلاب و انتقال آن است.
در تمامی اشیاء و پدیده ها و طی فرایند کلی گسترش و تکامل تضادهای آنها، همواره مراکز ثقل معینی که  بسته به اوضاع و شرایط متغیر است، بوجود میآید. در این اوضاع و شرایط و امروز مرکز ثقل تکامل اینجا، و فردا و در اوضاع و شرایط دیگر، در جای دیگری است. مرکز ثقل انقلاب(اندیشه و فعالیت انقلابی) به مکانی گفته میشود که بار تمامی تضادهای جهانی در آنجا که در عین حال ضعیف ترین حلقه(یا جزو ضعیفترین حلقه های) نظام موجود است، سنگینی میکند و تمامی تضادها بیشترین تجلی خود را در آن زمان، در آن مکان دارند، و آن مکان تبدیل به یک منطقه کلیدی، به مرکزی ترین حلقه در تکامل و پیشرفت از یک مرحله به مرحله بعدی میگردد. به بیانی دیگر و از نگاه کل پدیده(در اینجا انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم) آنها تبدیل به حلقه مرکزی زنجیر تکامل  شده و نقش هادی حرکت به پیش را به عهده میگیرند.
آن دوران و شرایطی که  روسیه ضعیف ترین حلقه نظام اقتصادی- سیاسی امپریالیسم شده و تضادها در روسیه گره خورده بود و این کشور تجلی تضادها در فرایند جهانی(تضاد بین طبقه کارگر و بورژوازی، تضاد بین کشورهای امپریالیستی )و حلقه مرکزی زنجیر تکامل شده بود گذشت. مرکز ثقل انقلابات تغییر کرد و تضاد ها از روسیه به چین انتقال یافت و این کشور تبدیل به حلقه مرکزی زنجیر تکامل شد.
مائو نیز همین مسائل را در نظر دارد زمانی که مینویسد:
«چرا انقلاب نخست درغرب به پیروزی نرسید و دركشورهای شرقی چون چین و شوروی پیروز شد. حال آنكه غرب از لحاظ تولید سرمایه داری به درجه رشد بالائی رسیده بود و پرولتاریای وسیعی داشت و در مقابل، شرق، به نسبه، به درجه پائینی از رشد سرمایه داری دست یافته بود و پرولتاریای آن نیز، به نسبه، محدود بود ؟ این مسائل باید مورد مطالعه قرار گیرد. چرا پرولتاریا نخستین پیروزی خود را در روسیه بدست آورد؟ كتاب می گوید چون « تمام تضاد های امپریالیسم در روسیه گرد آمده بود». از تاریخ انقلاب چنین به نظر می رسد كه مركز ثقل انقلاب ازغرب به شرق تغییر یافته است. در پایان قرن هجدهم مركز ثقل فرانسه بود، فرانسه ای كه به مركز حیات سیاسی جهان تبدیل شده بود. دراواسط قرن نوزدهم مركز ثقل انقلاب به آلمان تغییر مكان داد، آلمانی كه درآن پرولتاریا به صحنه سیاسی گام نهاد و ماركسیسم را به وجود آورد. در سالهای اول قرن بیستم، مركزثقل انقلاب به روسیه تغییر مكان داد و لنینیسم را پدید آورد. پیروزی انقلاب روسیه بدون تكامل ماركسیسم میسر نبود. دراواسط قرن بیستم، مركز ثقل انقلاب به چین تغییر مكان داد، بدیهی است كه در آینده نیز مركز ثقل انقلاب شاهد تغییرخواهد بود. »(مائو، نقد اقتصاد شوروی، بخش3 , ویژگی های خاص وعام انقلاب پرولتری در كشورهای مختلف، تاکید  از ماست)
نکته ای که باید مد نظر قرار داد این است که  زمانیکه در یک مرکز ثقل انقلاب، تضادها گرد آمده  به هم گره میخورند و توسعه و تکامل میبابند، وظیفه شناخت و حل تضاد ها در آن کشور به دست طبقه پیشرو میافتد. برای اینکه این طبقه بتواند به حل تضادهایی که اینک در فرایند مبارزه وی با طبقات حاکم متجلی شده اند، دست زند، بناچار یک فعالیت تئوریک اساسی را نیازمند است. همگونه که تضادها از نظر عینی در آن کشور متجلی شده و مرکزیت پیدا میکنند، به همانگونه رشد و ارتقاء تئوری نیز در آن کشور مرکزیت یافته و به عنوان یک وظیفه اساسی و مهم جلوه گر میشود. باید افزود که تضادهایی که از یک منطقه یا کشور به منطقه یا کشور دیگری انتقال میبابند به شکل پیشن خود تکرار نمیشوند.  بلکه با توجه به گذر از شرایط و احوال تکامل یافته  در عین اینکه برخی از وجوه پیشین خود را حفظ میکنند، اما در عین حال وجوه نوینی کسب کرده و تکامل میبابند.
توجه کنیم به اشاره مائو در مورد انقلاب روسیه:« پیروزی انقلاب  روسیه بدون تکامل مارکسیسم میسر نبود». دلیل اساسی این امر بود که مارکسیسم در شکل موجود خود نمیتوانست به تمامی مسائل روسیه پاسخ دهد. ویژگیهای روسیه کیفیتا متمایز از خصال کشورهای اروپای غربی بود و از جهات معینی که مائو هم بخشا به آنها اشاره میکند، کاملا در نقطه  مقابل این کشورها قرار داشت. از این رو برای اینکه مارکسیسم با ویژگیهای روسیه انطباق یابد، باید توسعه و تکامل میافت. 
نسبی بودن  پیشرو و عقب مانده و تبدیل آنها به یکدیگر
مقایسه تجربه پراتیک و تئوری طبقه کارگر روس و طبقه کارگر آلمان گویای این تکامل است. این ظاهرا یک تضاد(یا «پارادوکس») به نظر میرسد: ما از بسیاری جهات به عقب(از آلمان به روسیه) برگشته ایم، یعنی از پراتیک و تئوری  طبقه کارگر در یک کشور سرمایه داری به نسبت پیشرفته و  تکامل یافته اروپای غربی، به تئوری و پراتیک طبقه کارگر دریک  کشور سرمایه داری عقب مانده و توسعه نیافته اروپای شرقی(و آسیایی نیز) گام گذاشته ایم، بنابراین ظاهرا نه تنها پراتیک و تئوری نمیتوانند چیز تازه ای تولید کنند، بلکه باید به عقب نیز برگردند.
 اما وضع کاملا برعکس است. طبقه کارگر روس و رهبر آن لنین در حالیکه از برخی جهات مجبورند مسائلی از مبارزه طبقاتی را حل کنند که مدتها از زمان حل آنها در اروپای غربی گذشته است، در عین حال مجبورند مسائلی را حل کنند که طبقه کارگر اروپای غربی نه شرایط و نه امکان عملی و تئوریک حل آنها را دارد. به این ترتیب وضعیت اقتصادی،  اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روس مورد کنکاش قرار گرفته  و به تئوری ارتقاء یافته و پراتیک مبارزاتی طبقه کارگر به حل آنها  در مبارزه طبقاتی توفیق میبابد.
بدینگون مرکز ثقل انقلاب از مکانی پیشرفته تر به مکانی عقب افتاده تر انتقال یافت، اما همین مکان عقب افتاده به مرور نقش پیشرفته ای به عهده گرفته و نه تنها از مراحل پیشینی که کشورهای غربی پشت سر گذارده اند با شکلی جهش گون میگذرد(یا اصلا نمیگذرد) بلکه از مراحلی میگذرد که این کشورها از آن نگذشته اند و یا  به چنین شکلی نگذشته اند(مقایسه  دیکتاتوری 70 روزه طبقه کارگر فرانسه یا کمون پاریس با برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بوسیله طبقه کارگر روس در 1917 و ماندگاری آن به مدت  بیش سه دهه). حال اگر در طی این فرایند، لنین و لنینیستها میخواستند تنها  به آنچه مارکس و انگلس درباره اروپا و یا حتی روسیه گفته بودند، پای بند مانده و به تجزیه و تحلیل زنده واقعیت موجود دست نزده و این تئوری را ارتقاء ندهند، آنگاه آنچه در آنجا تئوری طبقه کارگر میشد،  بیشتر اکونومیسم، منشویسم و ترتسکیسم  بود و تسلط اینها بر جنبش  قطعا کار را به شکست طبقه کارگر میکشاند.
 برای نمونه جزوه لنین به عنوان دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک را مورد ملاحظه قرار دهیم. تئوری های این کتاب در حالیکه بر نظرات مارکس و انگلس  استوار است، اما توسعه و تکاملی  در تئوری های مربوط به انقلاب دموکراتیک  مارکسیستی به شمار میآیند. این نظریه ها در سال 1917 بازهم تکامل بیشتری یافتند.
و یا به جزوه امپریالیسم  به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری بنگریم.  چرا نظرات تئوریک مندرج در این کتاب نخست در غرب که بسیار تکامل یافته تر بود و قطعا واقعیت عینی باید بازتاب روشنتری در اذهان میداشت، بدست نیامد؟ البته برخی تئوریسین های اقتصاد همچون هابسن لیبرال و هیلفردینگ شبه چپ نظراتی درباره امپریالیسم ابراز داشته بودند، اما آنها با اینکه در کشورهای پیشرفته تری از نظر اقتصادی زندگی میکردند، بنا به دلایلی که اساسا طبقاتی و در عین حال مربوط به شرایط زمان و مکان است، نمی توانستند و نتوانستند نظرات خود را به تئوری نوین امپریالیسم  ارتقاء دهند. اما لنین نماینده طبقه کارگر روس توانست تجزیه و تحلیل اقتصادی را به سطح نوینی که برای مبارزه طبقه کارگر بین المللی اهمیت زیادی داشت و راه انقلاب سوسیالیستی را میگشود، برساند.
 آنچه در اینجا دیده میشود این است که کشور روس مرکز ثقل تضادهای جهانی شده، مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی و مبارزه سوسیالیسم با سرمایه داری در این کشور گره خورده و در اینجا پیشرفت و تکامل یافته است. این توسعه و تکامل نیازمند گسترش و تکامل تئوری بوده و خود گسترش و تکامل تئوری به نوبه خود بر فرایند عینی مبارزه طبقاتی اثر گذاشته و آنرا به فراخنای تجارب معمول ارتقاء داده و تبدیل به مدل انقلابی کرده است.
مائو
 آیا حال که روسیه مرکز ثقل تضادهای جهانی شده است دیگر این امر ثابت بوده و هیچ تغییری در آن صورت نخواهد گرفت؟
خیر! مرکز ثقل انقلاب بنا به دلایلی چند اساسا از کشورهای امپریالیستی (پیشرفته و یا عقب مانده) به کشور های مستعمره و نیمه مستعمره انتقال یافت. اگر انتقال نخست مورد اشاره ما، از کشورهای سرمایه داری غربی پیشرفته به کشورهای سرمایه داری(امپریالیسم) عقب مانده بود، اینک ما از کشورهای امپریالیستی به کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره  انتقال داده شدیم. همانگونه که  آن انتقال دلایلی مستند داشت(1) این انتقال اخیر نیز دلایل خاص خود را داشت.
به این ترتیب  ما باز هم به کشوری عقب مانده تر حتی نسبت به روسیه رفتیم. و تضادها تا جایی در این کشور پیش رفت که طبقه کارگر این کشور شیوه تکامل مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم را به طبقه کارگر کشور پیشرفته نشان داد.
مسائلی که طبقه کارگر چین با آن روبرو شد در حالیکه همانندی های بسیار با مسائلی که طبقه کارگر روس و پیش از آن آلمان و فرانسه با آن روبرو بودند، داشت، اما در شیوه بروز خود(ویژگیهای چینی آنها) با آنها تفاوت اساسی داشت. طبقات در چین، مرحله انقلاب دموکراتیک، جبهه متحد، جنگ طولانی خلق، ساختمان حزب و چگونگی حل تضادهای درون حزب، دیکتاتوری دموکراتیک خلق نیاز به تحلیل ویژه داشتند و حل آنها اسلوب های ویژه ای میخواست. همچنین بسیاری مسائل بودند که برای نخستین بار طرح میشدند و حل و فصل آنها اینک بر دوش طبقه کارگر چین افتاده بود. چگونگی گذار از دیکتاتوری دموکراتیک خلق به دیکتاتوری پرولتاریا، تضادهای درون خلق در نظام سوسیالیستی، اقتصاد سوسیالیستی، مبارزه دو خط، رسوخ بورژوازی به درون حزب کمونیست،  ادامه انقلاب هنگام دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب فرهنگی  و بسیاری مسائل دیگر.
اگر مائو و مائوئیستها میخواستند صرفا به آنچه مارکس، انگلس، لنین و استالین گفته بودند، بسنده کنند و تئوری را در انطباق با شرایط ویژه چین تکامل نمیدادند، آنگاه آنها مشکل به حل حتی مسائل انقلاب دموکراتیک نیز توفیق میبافتند.
به این ترتیب، پبروزی انقلاب دموکراتیک نوین در چین بدون تکامل مارکسیسم نمیتوانست میسر شود و پیشرفت دیکتاتوری پرولتاریا، ادامه انقلاب درلوای این دیکتاتوری و انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی حتی تا همین حد که پیش رفت نیز بدون ارتقاء تئوری ممکن نبود.
ضمنا به این نکته هم اشاره کنیم که  گرچه در هر دورانی یک سلسله حلقه های ضعیف در امپریالیسم بوجود میاید، اما هر ضعیفترین حلقه ای، توان شکستن آن، انجام انقلاب و پیروزی بر امپریالیسم را ندارد. در همان دورانی که چین یکی از سلسله حلقه های ضعیف امپریالیسم شد، چنانکه مائو اشاره میکند هندوستان نیز جزو حلقه های ضعیف  نظام امپریالیستی به شمار میرفت. اما چرا چین توانست این حلقه ضعیف را بشکند اما هندوستان نتوانست؟ نکاتی که مائو به آنها اشاره میکند میتواند سرمشقی برای تحلیل بدست دهد:

«لنین گفته است :« انقلاب نخست در حلقه ی ضعیف جهان امپریالیسم صورت می گیرد.» در زمان انقلاب اكتبر، روسیه چنین حلقه ی ضعیفی بود. پس ازانقلاب اكتبر، این امردرمورد چین مصداق می یافت. هم روسیه وهم چین، پرولتاریائی نسبتا محدود و توده ای وسیع ازدهقانان ستمدیده و رنج كشیده داشتند، وهر دو كشورهای وسیعی بودند... البته در این زمینه ها، هندوستان نیز در شرایط مشابهی قرار داشت. مسئله در اینجا است كه چرا هندوستان نتوانست حلقه ی ضعیف امپریالیسم را در هم شكند و همانگونه كه لنین و استالین گفته بودند، انقلاب را به عمل در آورد؟ علت اینست كه هندوستان مستعمره انگلیس بود، مستعمره ای كه تنها به یك دولت امپریالیستی تعلق داشت. تفاوت بین هندوستان و چین نیز در همین جا است. چین، نیمه مستعمره ای در سیطره چند دولت امپریالیستی بود. حزب كمونیست هندوستان نقش فعالی در انقلاب بورژوا - دمكراتیك این كشور ایفاء ننمود و به پرولتاریای هندوستان فرصت نداد كه رهبری انقلاب بورژوا- دمكراتیك را بدست گیرد. بعد از استقلال نیز حزب كمونیست هندوستان در امر استقلال پرولتاریای این كشور پایداری و پافشاری نكرد.»(مائو، پیشین، بخش 3 ویژگی های خاص وعام انقلاب پرولتری در كشورهای مختلف)
 به نظر ما بویژه اشارات مائو به ضعف های حزب کمونیست هندوستان دارای اهمیت بسیاری است. این بخشها، عدم انطباق تئوری عام مارکسیسم- لنینیسم با شرایط ویژه و آفرینش تئوری نوین پیشرویی که بتواند انقلاب را به پیش برد را نیز شامل میشود.
نگاهی به چگونگی پبشرفت تئوری در نزد بورژوازی
برای اینکه امر ما روشنی بیشتری به خود بگیرد اشاره ای کوتاه به سیر تکامل اندیشه های بورژوازی در کشورهای اروپای غربی میکنیم.
 در دوران نخستین رشد سرمایه داری، مرکز ثقل انقلابات بورژوایی اروپای غربی بود و اروپای شرقی نقش زیادی در این مورد نداشت. این مرکز نیز چندین تغییر اساسی را از سر گذراند. نخست انگلستان و هلند بودند که بار انقلابات بورژوایی را بدوش کشیدند، سپس این مرکز ثقل به فرانسه و بعدها به آلمان منتقل شد. میدانیم که در این سه کشور، بورژوازی تئوری های خود را در امور فلسفی، اقتصاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تکامل داد. برای نمونه به فلسفه بنگریم:
 نخست بورژوازی در انگلستان فلسفه خود را طرح(بیکن) و تکامل میدهد (لاک و هابسن). سپس این تکامل به بورژوازی نوپای فرانسه انتقال میابد: ولتر و  روسو، دیدرو و دالامبر و ... تئوری های فلسفی و سیاسی بورژوازی را تکامل می بخشند. بعدها تکامل به آلمان منتقل شد و فلسفه کلاسیک آلمان مسئولیت این رشد را به عهده گرفت. در مورد تئوری های اقتصادی نیز در حالکیه انگلستان نقش نخستین و محوری را داشت، اما رشد این تئوری ها صرفا در انگلستان نبود، بلکه فرانسه نیز برای دورانی مرکز ثقل رشد این تئوری ها شد و نقش قابل توجهی درتکامل آنها به عهده گرفت. در مورد امور اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری نیز به همین سان. مراکز ثقل تکامل این امورهم مدام در اروپای غربی تغییر کرده است و در برخی موارد مانند  علم و بویژه هنر به روسیه نیز کشیده شد.
 چنانچه رشد تئوری های بورژوازی را در مسائل مختلف در نظر بگیریم، آنگاه ما با انتقال مراکز ثقل انقلاب بورژوایی، مدام با توسعه و تکامل کیفی این تئوری ها در مکانها و زمانهای مختلف در محدوده اروپای غربی روبروئیم. جالب اینکه ما در تمامی این احوال با انتقال از فئودالیسم به سرمایه داری و یک عصر واحد یعنی عصر سرمایه داری رقابت آزاد طرف هستیم و نه مثلا با دو عصر متفاوت. اگر بورژوازی میخواست صرفا با تئوری هایی که در مراحل نخستین تکامل خود در   انگستان آفرید، انقلاب خود را ادامه دهد، مشکل که میتوانست پیروزهایی که در پی آن، در کشورهایی همچون ایتالیا، فرانسه و آلمان بدست آورد، بدست آورد.
بنابراین، مسئله تکامل مارکسیسم به هیچوجه به عصر ارتباط ندارد که بگوییم که چون عصر سرمایه داری و یا عصر امپریالیسم هست، دیگر هیچ گونه تکاملی در مارکسیسم ممکن  نمیباشد و ما باید در همه ی اوضاع و احوال صرفا به آنچه مارکس و یا لنین گفته اند قناعت کنیم و هر گونه گسترش و تکامل و جهش کیفی را در مارکسیسم - لنینیسم منکر شویم. مارکسیسم با هر تجربه تازه و نوی در مبارزه طبقاتی پرولتاریا میتواند غنا بخشیده شود و تکامل یابد. اینکه آیا اینها به آفرینش مرحله ای نوین در مارکسیسم بینجامد، بستگی به اهمیت جهانی این تجارب و درجه ی این غنا و تکامل دارد.
م- دامون
شهریور 97

*-  عبارت تغییر یافته ای بر مبنای یک ضرب المثل چینی که میگوید« یا باد خاور بر باد باختر چیره میشود و یا باد باختر بر باد خاور» و نگارنده به یاد میآورد که آنرا در جایی خوانده و یا از کسی شنیده است. مائو در دورانی که کشورهای جهان یکی پس از دیگری به سوسیالیسم گام میگذاردند و اردوگاه بزرگی از کشورهای سوسیالیستی تشکیل شده بود در یکی از سخنرانی های خود به این ضرب المثل اشاره کرد و گفت که از نظر او «باد خاوربر باد باختر چیرگی یافته است». همانگونه که مائو میگوید منظور وی از باد خاور همان  نیروهای سوسیالیسم است و نه لزوما کشورهای شرقی به مانند یک بخش جغرافیایی. و این هم سخنان مائو در این مورد:
« به عقیده من اکنون اوضاع جهان به نقطه چرخش نوینی رسیده است. در جهان معاصر دو جریان باد دیده می‌شود: یکی باد خاور و دیگری باد باختر است. در زبان چینی ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: یا باد خاور بر باد باختر چیره می‌شود یا باد باختر بر باد خاور. من معتقدم که یکی از مشخصات اوضاع کنونی چیرگی باد خاور بر باختر است، به سخن دیگر نیروهای سوسیالیسم بر نیروهای امپریالیسم برتری کامل یافته‌اند.» سخنرانی در جلسه مشورتی احزاب کمونیستی و کارگری در مسکو 18 نوامبر 1957
با توجه به اوضاع کنونی که سوسیالیسم موقتا شکست خورده است، ما ترجیح دادیم که این عبارت به این شکل درآید.
یادداشتها
1-    مهمترین این دلایل: رشد سرمایه داری و امپریالیسم در اروپا، ثروتمند شدن این کشورها در نتیجه غارت کشورهای مستعمره، دادن بخش ناچیزی از غارت جهان به لایه هایی از طبقه کارگر، تولد لایه ی اشرافیت کارگری، رشد اپورتونیسم و رویزیونیسم در کشورهای اروپای غربی) و برعکس عدم بازتاب این وضع در روسیه که عقب افتاده ترین امپریالیسم اروپایی به شمار میآمد، تولد بلشویسم که بازتاب خواست طبقه کارگر روس برای پیشرفت بود، شکست اپورتونیسم و رویزیونیسم  در این کشور، نقش لنین به عنوان پیشوا ی طبقه کارگر و مبارزات وی ، تداوم راه  مارکس و انگلس و کمون پاریس و...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر