۱۳۹۷ شهریور ۴, یکشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(5) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟




آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(5)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟

دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی برای کارگران وزحمتکشان است
پیش از آنکه به  نقد نظرات جاری در میان چپ های ایران در مورد دیکتاتوری پرولتاریا و بویژه ترهات و جفنگیات هال دریپر بپردازیم، باید به چند مسئله مهم دیگر که برای بحثهای آتی ما درباره دیکتاتوری پرولتاریا دارای اهمیت است، توجه کنیم. این مسائل عبارتند از دمکراسی در دیکتاتوری پرولتاریا، مسئله زوال دولت یا در حقیقت زوال دمکراسی و مسئله قهر انقلابی و نقش های متفاوت آن در دوره های مختلف. در این بخش به مسئله دموکراسی توجه میکنیم و در بخشهای بعدی دو مسئله دیگر را پی میگیریم .
لنین در مبارزه با کائوتسکی پس از اشاره به این مطلب که کائوتسکی از تعریف «کلمه» (دیکتاتوری) آغاز کرده است به موضوع دموکراسی در دیکتاتوری اشاره میکند:
«بسیار خوب. آزادی در شیوه برخورد به مطلب حق مقدس هر فردیست. فقط باید برخورد جدی و شرافتمندانه به مطلب را با برخورد ناشرافتمندانه فرق گذاشت(ما بعد خواهیم دید که این هال دریپر«مقتدای» بخشی از ترتسکیستها و سوسیال دمکرات های ایرانی نیز همین شیوه کائوتسکی را گرچه با تفاوتهایی معین دنبال میکند). کسی که میخواست با این طرز برخورد به مطلب قضیه را جدی بگیرد، میبایست تعریف خود را در باره «کلمه» بیان کند. آنوقت مسئله روشن و صریح طرح میشد. کائوتسکی اینکار را نمیکند. او مینویسد:«معنای تحت الفظی دیکتاتوری عبارتست از محو دمکراسی.»
اولا این تعریف نیست. اگر کائوتسکی میخواست از بیان تعریف برای مفهوم دیکتاتوری طفره رود دیگر چه لزومی داشت این طرز برخورد به مطلب را برگزیند؟(1)
ثانیا این بکلی نادرست است. برای لیبرال صحبت از دموکراسی بطور اعم امری طبیعی است. ولی مارکسیست هرگز این سئوال را فراموش نخواهد کرد که:«برای چه طبقه ای». مثلا هر کس میداند - و کائوتسکی مورخ  هم این را میداند- که قیام یا حتی تند جوش های شدید بردگان در دوران باستان به سرعت ماهیت  دولت باستان را به عنوان دیکتاتوری برده داران آشکار میساخت. آیا این دیکتاتوری، دموکراسی را در بین برده داران و برای آنان محو میکرد؟ همه میدانند که نمیکرد.
کائوتسکی «مارکسیست» ترهات و خلاف حقیقت عجیبی گفته است؛ زیرا مبارزه طبقاتی را «فراموش کرده است».
برای اینکه ادعای لیبرال مآبانه و کاذبانه کائوتسکی به یک ادعای مارکسیستی و حقیقی بدل گردد، باید گفته شود: دیکتاتوری معنایش حتما محو(لغو یا برانداختنabolition- دامان) دمکراسی برای آن طبقه ای که این دیکتاتوری را نسبت به طبقات دیگر عملی مینماید، نیست.(1) ولی معنای آن حتما محو دمکراسی (یا محدودیت بسیار زیاد که  ایضا یکی از انواع محو است) برای طبقه ایست که دیکتاتوری نسبت به آن یا علیه آن عملی میگردد.»(انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، منتخب آثار یک جلدی، ص 630 ، تمامی تاکیدها از لنین است)
بنابراین پرسشهای ساده اینهاست:«دیکتاتوری نسبت به چه طبقه ای؟» و«دموکراسی برای چه طبقه ای؟» طبقه ای که اعمال دیکتاتوری میکند، نمیخواهد آنرا بر طبقه خود اعمال کند، بلکه میخواهد آن را بر طبقه دیگری اعمال میکند. برده داران، فئودالها و بورژوا ها( و بورژوا – کمپرادورها) برای حفظ منافع خود و روابط تولید حاکم به دیکتاتوری طبقاتی خود نیاز داشتند؛ اما نه برای اینکه بر خودشان هم اعمال کنند، بلکه برعکس برای اینکه بر علیه برده ها و دهقانان و طبقه کارگر بکار برند. طبقه کارگر به دیکتاتوری پرولتاریا نیاز دارد برای اینکه آن را برعلیه استثمار گران بکار برد نه اینکه آنرا علیه خود طبقه کارگر، علیه استثمار شونده ها، یعنی علیه اکثریت مردم بکار برد.
بنابراین دیکتاتوری به گونه ای ضمنی نوع متضاد خود یعنی دموکراسی را در بردارد. هر دیکتاتوری ای یک دموکراسی است و هر دموکراسی ای یک دیکتاتوری است. هر دولتی، دیکتاتوری و دموکراسی است. دیکتاتوری بر علیه آنان که بکار میرود و دموکراسی برای آنان که آن را بکار میبرند.(2)
درباره «دموکراسی خالص» یا دموکراسی بطور عام
لنین به این مشروط بودن دیکتاتوری  و دموکراسی به یکدیگر اشاره میکند:
«اگر فکر سلیم و تاریخ را مورد تمسخر قرار ندهیم آنگاه روشن است که تا زمانیکه طبقات گوناگون وجود دارند، نمیتوان از «دموکراسی خالص»، سخن به میان آورد، بلکه فقط میتوان از دموکراسی طبقاتی سخن گفت.( ضمنا به طور حاشیه باید بگوییم که «دموکراسی خالص نه تنها عبارت ابلهانه ایست، که عدم درک مطلب را خواه در مورد مبارزه طبقات و خواه در مورد ماهیت دولت آشکار میسازد، بلکه عبارتیست سه کرت پوچ و میان تهی . زیرا در شرایط جامعه کمونیستی ضمن تغییر ماهیت جزو عادت گردیده و زوال خواهد یافت، ولی هرگز «دموکراسی خالص» نخواهد بود.)
«دموکراسی خالص» عبارت کاذبانه فرد لیبرالیست که کارگران را تحمیق مینماید. آنچه در تاریخ سابقه دارد دموکراسی بورژوایی است که جایگزین فئودالیسم میکردد و دموکراسی پرولتری است که جایگزین دموکراسی بورژوایی میکردد.» (همانجا ص 633)(3)
پس در تاریخ نه دیکتاتوری «خالص» داریم و نه دموکراسی «خالص» یا دموکراسی «عام». به بیانی دیگر نه دیکتاتوری مطلق است و نه دموکراسی مطلق. حتی اگر استبدادی ترین نظام های تاریخ بشر و مستبدترین افراد و یا ظالم ترین دیکتاتورها  را در نظر بگیریم  باز اینها در محدوده ی معینی( نزدیکان، فامیل، اقوام، خاندان، برخی لایه های مسلط، بخشهایی از طبقه حاکم، حزب حاکم) دموکراسی را اعمال میکردند. چنانچه امر استبداد و یا دیکتاتوری، به طور کامل فردی و یا گروهی و مضر به حال منافع طبقه حاکم یا حتی جناح یا جناحهایی از طبقه حاکم میشد، آنگاه نزدیکان، فامیل، خاندان، بخشهایی از طبقه حاکم و یا کل طبقه حاکم وارد میدان شده و توطئه هایی برای کشتن فرد یا افراد و برکناری جناح یا گروه حاکم ترتیب میدادند.
 اما «خالص ترین دموکراسی ها». این چیزی است که از زمانی که طبقات و دولت بوجود آمدند در تاریخ بشر اساسا وجود نداشته است و نمیتوانسته وجود داشته باشد. 
مائو
در پاره ای از سخنان مائو که در بخش چهارم این سلسله مقالات نقل کردیم اشاره به  نقش یا کارکرد دوگانه دولت شده بود.(4) مفهوم دیکتاتوری دموکراتیک خلق یا بعدها دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا نامی است برای بیان همین  نقش دوگانه و متضاد  دولت. زمانی هم که ما از جمهوری دموکراتیک خلق نام میبریم، منظورمان همین دولت دیکتاتوری دموکراتیک خلق است.
مائو در مبارزه با نظرات و باورهای نادرست در مورد دولت در درباره دیکتاتوری دموکراتیک خلق به این کارکرد دوگانه اشاره میکند.  وی در جواب  کسانی که  دولت برقرار شده در مناطق سرخ را خطاب قرار داده و میگفتند « شما اعمال دیکتاتوری میکنید» چنین پاسخ میدهد:
« حق با شماست آقایان عزیز. کار ما عینا همینطور است. تمام تجربه ای که خلق چین در طی چندین ده سال اندوخته است به ما میآموزد که دیکتاتوری دموکراتیک خلق اعمال کنیم. یعنی مرتجعان را از حق بیان محروم گردانیم و این حق را فقط به خلق بدهیم.
منظور از خلق کیست؟ در چین، در مرحله کنونی خلق عبارتست از طبقه کارگر، طبقه دهقان، خرده بورژوازی شهری و بورژوازی ملی. این طبقات تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست متحد میشوند، حکومت خاص خود را بنیان مینهند، دولت خاص خود را بر میگزینند و نسبت به چاکران امپریالیسم یعنی طبقه مالکان ارضی و بورژوازی بوروکراتیک و همچنین نسبت به نمایندگان این طبقات، یعنی مرتجعان گومیندان و دستیارانشان دیکتاتوری اعمال میکنند، آنها را تحت فشار میگذارند تا جز راه راست نپویند و اجازه نمیدهند که هیچ گفتار و رفتاری مخالف حکومت موجود از آنها سربزند. هر گفتار و یا رفتاری از این قبیل فورا جلوگیری و موجب مجازات میشود. فقط درون خلق است که دموکراسی اعمال میگردد. خلق از حق بیان، حق تشکیل جمعیت ها و اجتماعات و غیره برخوردار است. حق انتخابات فقط متعلق به خلق است و به هیچوجه به مرتجعین داده نمیشود. از یکسو دموکراسی برای خلق و از سوی دیگر دیکتاتوری نست به مرتجعان. این دو جنبه که با هم جمع شدند، دیکتاتوری دموکراتیک خلق بدست میاید.»(منتخب آثار، جلد چهارم، ص 606- 605)
 می ماند به این نکته اشاره کنیم که حال که دیکتاتوری پرولتاریا در عین حال برای طبقه کارگر و خلق دموکراسی پرولتاریا است، چرا مارکس همین مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را بکار برد؟
 علت این است که هیچ طبقه ای در تاریخ اساسا دولت خود را برای برقراری دموکراسی میان خود تشکیل نمیدهد( در واقع مضحک و مسخره است که فرض کنیم برده داران، فئودالها یا بورژواها برای اینکه دموکراسی میان خود ایجاد کنند، به تشکیل دولت دست زدند) بلکه دولت را برای دیکتاتوری بر طبقات دیگر ایجاد میکند. بنابراین جهت عمده دولت و کارکرد اساسی آن را دیکتاتوری تشکیل میدهد: انگلس نیز همچنانکه لنین از وی نقل میکند همین مضمون را در نظر دارد:
« نه تنها دولت باستانی و فئودالی بلکه «دولت انتخابی  معاصر هم آلتی است  برای استثمار کار مزدوری بوسیله سرمایه»(اثر انگلس درباره دولت) از آنجا که دولت فقط موسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد تا دشمنان را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن درباره دولت آزاد خلقی خام فکری مطلق است. مادام که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامیکه سخن گفتن درباره آزادی ممکن میگردد، آنگاه دولت به معنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست میدهد.(از نامه  انگلس به ببل، به تاریخ 28 مارس 1875) به نقل از لنین،  انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، پیشین ، ص 633 تاکید از خود انگلس است)(5)
و
«از هنگامى که ديگر هيچ طبقه اجتماعى باقى نماند که سرکوبش لازم باشد، از هنگامى که همراه سيادت طبقاتى، همراه مبارزه در راه بقاء فردى که معلول هرج و مرج کنونى توليد است، تصادمات و افراطهايى هم که ناشى از اين مبارزه است رخت بربندد - از آن هنگام ديگر نه چيزى براى سرکوب باقى ميماند و نه احتياجى به نيروى خاص براى سرکوب، يعنى نه احتياجى به دولت خواهد بود.»( دولت و انقلاب، پیشین، ص 552)
 همچنانکه می بینم تاکید این سخنان، بروشنی بر نقش و کارکرد اساسی دولت یعنی دیکتاتوری طبقاتی است. 
هرمز دامان
نیمه نخست شهریور 97
یادداشتها
1-   به عبارت دیگر، ممکن است که محو دمکراسی برای طبقه ای هم که حاکم است، باشد. در این مورد هم در متن و هم در یادداشت دوم همین بخش، توضیحاتی داده شده است و در بخش های آینده  که به حکومتهای  طبقه کارگر میپردازیم بیشتر در مورد آن تامل  خواهیم کرد.  
2-   روشن است که اینها مقولات نسبی هستند و نه مطلق و ما هم مسئله را در سطح عام و کلی طرح میکنیم. در تاریخ، در برخی مکانها و در برخی زمانها وجه دیکتاتوری رشد و تسلط بیشتری داشته تا وجه دموکراسی و این امر تا حدودی طبقه حاکم را نیز در بر گرفته است و به حکومت های استبدادی(فردی، حزبی، جناحی) انجامیده است. در این نوع حکومتها حتی جناح هایی از طبقه حاکم که جناح مسلط نبودند، از دمکراسی(گاه حتی حداقل آن) محروم بودند. در جمهوری اسلامی، دموکراسی(حداکثری که جای خود دارد در بیشتر اوقات حتی حداقلی) در میان تمامی جناح های طبقه حاکم وجود نداشته و ندارد و تنها و بطور عمده در میان یک جناح(جناح مسلط بر نظام که در سی سال اخیر جناح خامنه ای بوده است) وجود داشته است. ضمنا حتی در دموکراتیک ترین جمهوری های بورژوایی(چه برسد به حکومتهای نظامی، یا استبدادی از جمله جمهوری اسلامی) توطئه های پنهانی برای حذف رهبران و یا افراد جناح های مختلف بورژوازی حاکم و گاه دولت در دولت یا دولت پنهان نیز وجود داشته است. اما این همه نفی کننده ی آن حکم عام نیست. پایین تر در همین متن به حکومت های دیکتاتوری ای که جنبه فردی زیادی یافته اند، اشاره شده است.
3-   عجالتا اشاره کنیم که در حالیکه کائوتسکی سعی میکند  دیکتاتوری را به عنوان «محو دموکراسی»معنا کند و به این ترتیب از معنای واقعی آن که کاربرد قهر و زور است طفره رود، هال دریپر تلاش میکند دیکتاتوری را اصلا«محو دموکراسی»(برای طبقه ای که نسبت به آن اعمال میشود) و یا ضد دموکراسی معنا نکند و برعکس با «گریز زدن به صحرای کربلا»، آنرا متضاد با «دموکراسی خالص» یا «دموکراسی عام» نداند. یکی سعی میکند با گل و گشاد کردن و گنده و مطلق کردن دیکتاتوری بگوید که در دیکتاتوری برای هیچکس و هیچ طبقه ای دموکراسی وجود ندارد، دیگری سعی میکند برعکس آنرا بگوید، یعنی اینکه در دیکتاتوری پرولتاریای مورد نظر مارکس چون معنای دیکتاتوری مخالف دموکراسی نیست، پس دموکراسی برای همه و از جمله استثمار گران هم است.
4-   «... و بالعکس در مورد خلق نه از شیوه جبر و زور، بلکه از شیوه دموکراتیک استفاده می‌کند یعنی به آنها اجازه می‌دهد که در فعالیت‌های سیاسی شرکت جویند، آنها را مجبور به این و یا آن کار نمی‌کند، بلکه با شیوه‌های دموکراتیک، تربیت و قانع می‌سازد.»( جلد پنجم، یک انقلابی واقعی باشید، ص 30)
5-   باید توجه کرد که انگلس به نقد «دولت آزاد خلقی» یعنی آزادی برای تمامی طبقات و از جمله طبقات استثمارگر و یا طبقاتی که میخواهند نظم کهن را بر گردانند، میپردازد. امر آزادی و دموکراسی برای همه، زمانی که طبقات نباشند، ممکن و مقدور میگردد و در آن صورت هم نه دولتی وجود خواهد داشت و نه دموکراسی و آزادی به عنوان شکلی از دولت. اینها همچنانکه خواهیم دید بدون نیاز بدولت، جزو عادت و اموری عادی میشوند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر