۱۳۹۷ مرداد ۱۹, جمعه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(4) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(4)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟

دیکتاتوری پرولتاریا یعنی اعمال قهر منظم پرولتاریا علیه استثمارکنندگان 
اینک در باره سوی دوم آن یعنی اینکه دولت طبقه کارگر، فرمانروایی و دیکتاتوری این طبقه بر علیه دشمنانش است، صحبت می کنیم.
 لنین با نقل نظرات انگلس  شرح موجزی از معنای دیکتاتوری بدست میدهد:
«... دولت « نيروى خاص براى سرکوب» است. اين تعريف شگرف و بي نهايت ژرف انگلس در اينجا با حداکثر وضوح بيان شده است. و اما از اين تعريف چنين برميآيد که « نيروى خاص براى سرکوب» پرولتاريا بدست بورژوازى، سرکوب ميليونها رنجبر بدست مشتى توانگر بايد با «نيروى خاص سرکوب» بورژوازى بدست پرولتاريا (يعنى ديکتاتورى پرولتاريا) تعويض گردد. معناى «نابودى دولت بعنوان دولت» نيز در همين است...» ( لنین، دولت و انقلاب، مجموعه تک جلدی، ص 523)
درمورد این نکته پایانی لنین که از انگلس آورده است، باید اشاره کنیم که دولت از آغاز به منظور تثبیت استثمار اکثریت بوده است و اینها یعنی استثمارکنندگان که اقلیتی بیش نبوده اند، اکثریت مردم یعنی برده ها، دهقانان و کارگران را برای مجبور کردن آنها به تمکین به قوانین طبقات حاکم و منافع آنها سرکوب کرده اند. نابودی دولت استثمارگر و جایگیزینی آن با دولتی که از آن بیچیزان و استثمار شده ها یعنی اکثریت باشد، آن را از نفس «دولت» بودن بیرون می آورد. به عبارت دیگر اگر طبقه کارگر به دولت نیاز دارد برای این نیست که بخواهد کسی یا طبقه ای را استثمار کند، بلکه برعکس برای این است که نفس استثمار را از میان بردارد. طبقه کارگر دولت را صرفا برای دوره ای بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی  می خواهد تا این انتقال را صورت دهد و هر کس، گروه یا طبقه ای که با این انتقال به کمونیسم مخالفت کند و در مقابل آن بایستد و خواهان نظام استثماری و برگشت آن باشد سرکوب کرده و او را به اجبار وادارد که به این انتقال و تبدیل گردن نهد. بنابراین دولت دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها نابودی دولت بورژوایی است بلکه«نابودی دولت به عنوان دولت» هم است، زیرا دیگر دولت به معنای عام کلمه نیست؛ دولتی است ویژه که بسی از خصوصیات آن ضد دولت به معنای عام آن است. دلیل وجود خود آن و شکل کیفیتا تغییر یافته آن، جهت نابودی دولت است.
باری، دولت یعنی نیروی خاص برای سرکوب. همین معنا بوسیله لنین بسط می بابد و ما در اینجا مهم ترین سخنان لنین را در این باره می آوریم:
«دولت سازمان خاصى از نيرو يعنى سازمان قوه قهريه براى سرکوب طبقه ی معين است. ولى پرولتاريا چه طبقه‌اى را بايد سرکوب نمايد؟ بديهى است که فقط طبقه استثمارگر يعنى بورژوازى را. زحمتکشان دولت را فقط براى در هم شکستن مقاومت استثمارگران لازم دارند، و اما رهبرى اين عمل و اجراى آن فقط از عهده پرولتاريا برميآيد که يکتا طبقه تا آخر انقلابى و يگانه طبقه‌اى است که ميتواند تمام زحمتکشان و استثمار شوندگان را براى مبارزه عليه بورژوازى و برانداختن کامل آن متحد سازد.»(همان، ص 525)
«سرنگونى بورژوازى فقط هنگامى عملى است که پرولتاريا بدل به طبقه حاکمه‌اى بشود که قادر است مقاومت ناگزير و تا پاى جان بورژوازى را در هم شکسته کليه توده‌هاى زحمتکش و استثمار شونده را براى شکل نوين اقتصاد متشکل سازد.»(ص 526)
« پرولتاريا هم براى درهم شکستن مقاومت استثمارگران و هم براى رهبرى توده عظيم اهالى يعنى دهقانان، خرده بورژوازى و نيمه پرولترها، در امر «روبراه کردن» اقتصاد سوسياليستى، به قدرت دولتى و سازمان متمرکزى از نيرو و قوه قهريه نيازمند است.» (ص526)
«ولى اگر راست است که پرولتاريا دولت را بعنوان سازمان مخصوصى براى اِعمال قوه قهريه عليه بورژوازى لازم دارد...» (ص 526)
«طبقات استثمارگر، سيادت سياسى را براى حفظ استثمار، يعنى براى مطامع آزمندانه اقليتى ناچيز عليه اکثريت هنگفت مردم لازم دارند. طبقات استثمار شونده، سيادت سياسى را براى محو کامل هر گونه استثمار، يعنى براى منافع اکثريت هنگفت مردم عليه اقليت ناچيزى از برده‌داران معاصر که ملاکان و سرمايه‌داران باشند، لازم دارند.» ( ص 525)
«آموزش مربوط به مبارزه طبقاتى که مارکس آن را در مورد مسأله دولت و انقلاب سوسياليستى بکار برده است، ناگزير به قبول نظريه سيادت سياسى پرولتاريا، ديکتاتورى آن، يعنى قدرت حاکمه‌اى منجر مي گردد که هيچکس ديگرى در آن سهيم نبوده و مستقيما به نيروى مسلح توده‌ها متکى است. سرنگونى بورژوازى فقط هنگامى عملى است که پرولتاريا بدل به طبقه حاکمه‌اى بشود که قادر است مقاومت ناگزير و تا پاى جان بورژوازى را در هم شکسته کليه توده‌هاى زحمتکش و استثمار شونده را براى شکل نوين اقتصاد متشکل سازد.»(ص 526 تمامی تاکیدها در عبارات از لنین است)
و بالاخره در انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد و در رد تلاش کائوتسکی  برای تعریفی من– در آوردی برای دیکتاتوری که در بخش های آینده به آن خواهیم پرداخت و برخی وجوه یگانگی میان نظرات کنونی بورژوا- لیبرال های ترتسکیست غربی (و  پیروان ایرانی آنها) و این فرد را بررسی خواهیم کرد، چنین تعریف فشرده ای را میخوانیم:
«دیکتاتوری  قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهر است و به هیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی به چنگ آمده و پشتیبانی میگردد و قدرتیست که به هیچ قانونی وابسته نیست.»( همان، ص631)
در تمامی این عبارت ما به معنای دیکتاتوری بر میخوریم. دیکتاتوری یعنی کاربرد قهر و زور و اجبار، دیکتاتوری یعنی سرکوب، و در اینجا یعنی در دیکتاتوری پرولتاریا یعنی درهم شکستن مقاومت بورژوازی، سرکوب تلاش وی خواه برای حفظ آن چه که موجود است و خواه برای بازگرداندن نظام استثماری سرمایه داری.
اکنون به نظرات مائو بپردازیم:
«جهان عینی که باید تغییر یابد و دراینجا ازآن سخن می رود، ‏همه مخالفان این تغییرات را نیز دربرمی گیرد. آنها قبل ازآنکه بتوا نند به مرحله تغییر آگاهانه قدم گذارند ، ‏باید یک دوران تغییر اجباری را طی کند.»(منتخب آثار، جلد یک، درباره پراتیک، ص 471)
اشاره مائو به یک دوران تغییر اجباری اشاره به دوران دیکتاتوری پرولتاریا است. اینک نظرات وی درباره دیکتاتوری پرولتاریا:
«نخستین وظیفه این دیکتاتوری عبارت است از سرکوب طبقات و عناصر مرتجع و آن استثمار گران داخلی که در مقابل انقلاب سوسیالیستی از خود مقاومت نشان می‌دهند، و سرکوب تمام کسانیکه در کار ساختمان سوسیالیستی تخریب می‌کنند، یا به سخن دیگر نخستین وظیفه این دیکتاتوری حل تضادهای بین ما و دشمن در درون کشور است. فی‌المثل بازداشت و محکوم ساختن بعضی از عناصر ضد انقلابی، محروم کردن ملاکین و سرمایه‌داران بوروکراتیک از حقوق انتخاباتی و سلب آزادی بیان از آنها برای یک دوران معین ـ همه اینها جزو وظایف این دیکتاتوری است. علاوه بر این به خاطر تأمین نظم اجتماعی و حفظ منافع توده‌های وسیع مردم نیز باید نسبت به دزدان، کلاهبرداران، جانیان، اوباشان و سایر عناصر مضر که نظم اجتماعی را به طور جدی به هم می‌زنند، دیکتاتوری اعمال شود. وظیفه دوم این دیکتاتوری عبارت است از حفاظت کشور در مقابل فعالیتهای واژگون سازنده و تجاوزات احتمالی دشمنان خارجی. در چنین وضعی دیکتاتوری وظیفه دارد که تضادهای بین ما و دشمنان خارجی را نیز حل کند. هدف این دیکتاتوری حفاظت تمام مردم کشور ماست تا آنکه آنها بتوانند در صلح و صفا کار کنند و چین را به یک کشور سوسیالیستی با صنایع مدرن، کشاورزی مدرن و علم و فرهنگ مدرن تبدیل نمایند.»( همان، جلد پنجم، درباره مسئله حل صحیح تضادهای درون خلق، ص 235)
همچنان که  در اینجا می بینیم مائو شرح ساده ای از علل ضروری بودن این دیکتاتوری و وظایف آن بدست میدهد. مارکس  در نقد برنامه گوتا به این مسئله که دولت دوران تبدیل انقلابی سرمایه داری به کمونیسم باید دیکتاتوری پرولتاریا باشد، اشاره میکند. نکات فشرده مائو نشاندهنده محتوی دیکتاتوری مورد نظر مارکس است.
و باز نظرات  شسته روفته ی مائو درباره این دیکتاتوری:
«دیکتاتوری دموکراتیک خلق از دو اسلوب استفاده می‌کند: در مورد دشمن اعمال دیکتاتوری می‌کند، یعنی تا مدتی که لازم باشد به آنها اجازه شرکت در فعالیت های سیاسی را نمی‌دهد و آنها را وادار می‌سازد که از قوانین دولت توده‌ای اطاعت کنند، به کار بدنی اشتغال ورزند و از طریق کار خود را به انسان‌های طراز نوین تغییر دهند. و بالعکس در مورد خلق نه از شیوه جبر و زور، بلکه از شیوه دموکراتیک استفاده می‌کند یعنی به آنها اجازه می‌دهد که در فعالیت‌های سیاسی شرکت جویند، آنها را مجبور به این و یا آن کار نمی‌کند، بلکه با شیوه‌های دموکراتیک، تربیت و قانع می‌سازد.»( جلد پنجم، یک انقلابی واقعی باشید، ص 30)
برای ما این اشارات مائو به وجه دموکراتیک دیکتاتوری پرولتاریا اهمیت فراوان دارد و جداگانه درباره آن صحبت میکنیم، اینجا توجه اصلی خود را معطوف به همان جهت دیکتاتوری می کنیم.
دیکتاتوری کار برد زور و اجبار است. اینکه  فرد، گروه و یا طبقه ای به دلخواه خود تسلیم تغییرات به نفع راهگشایی به سوی کمونیسم و تبدیل جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی نمی شود و نه تنها در این راه فعالیت نمیکند، بلکه علیه آن تخریب به عمل آورده، به مبارزه برخاسته و می جنگد، و نه تنها از اقداماتی که به سوی آن گام بر میدارد پشتیبانی نمیکند، بلکه برعکس اقداماتی را در برنامه میگذارد و میخواهد عملی کند که کاملا جهت عکس آن یعنی سرمایه داری پا میدهد، آنگاه برای اینکه دولت طبقه کارگر چنین افراد و گروهها و طبقاتی را مجبور کند که به این تغییر و انتقال تن دهند، زور، اجبار و سرکوب بکار میگیرد.
اینهاست معنای دیکتاتوری پرولتاریا.
این سوی دوم امری بسیار مهم است. زیرا اینجاست که همه ی اپورتونیست ها، رویزیونیست و ترتسکیست های کنونی که با گشاده رویی سوی نخست را می پذیرند و در مورد آن داد سخن میدهند(دولت کارگری، حکومت کارگری و غیره) در مورد سوی دوم، یکباره دهانشان قفل میشود، به تته پته می افتند و فیلشان یاد «دموکراسی» کرده، به لیبرال های دموکراسی بورژوایی پرستی تبدیل میشوند.
از نقطه نظر مارکسیستی این دو مفهوم مکمل یکدیگرند. هر دو بی اندازه مهم اند و حذف هر کدام و یا تحریف  هر کدام، امر دیگر را بی معنا  و در عمل از ماهیت واقعی تهی میکند. نه دیکتاتوری طبقه کارگر بر استثمارگران می تواند بدون فرمانروایی نظری و عملی خود این طبقه (و منظورمان توده های بزرگ طبقه کارگر است) بر دولت که ساز و کار خاص خود را دارد، معنا و ارجی داشته باشد،(و قطعا کار به شکست کشیده خواهد شد) و و نه بدون اعمال زور و قهر علیه استثمارگران، حکومت طبقه کارگر، میتواند حکومت طبقه کارگر باشد و یا باقی بماند. از این رو بدون پذیرش سوی دوم، پذیرش سوی نخست امکان عملی شدن و یا کسب پیروزی ندارد و بدون پذیرش سوی نخست، سوی دوم تبدیل به دیکتاتوری حزب (در بهترین حالت پیشروان صرف طبقه کارگر جدا از توده) و یا طبقات و لایه های غیر کارگر خرده بورژوا و بورژوا میشود.
 پس از این بازگفت های ما از لنین و مائو که همه ی رویزیونیست ها و ترتسکیست ها  آنها را قبول ندارند( برخی از آنها، در ظاهر پاره ای از نظرات و کارهای لنین را قبول دارند) ممکن است کسی بگوید که شما از مارکس شواهدی در مورد معنای دیکتاتوری نیاورده اید و بنابراین اینها تفاسیر شخصی خود را عرضه کرده اند.
حق با این حضرات است. ما اکنون و تا اینجا عبارتی از مارکس در شرح معنای دیکتاتوری پرولتاریا نیاورده ایم. اما اولا بدین سبب که تمامی کسانی که به تحریف این اصل بزرگ مارکسیستی  دست می زنند تقریبا بیشتر عبارات مارکس را می آورند و بنابراین ما میباید آنچه را آنها به آن اشاره نمی کنند، بیاوریم؛ و دوما یکی از مسائل  ما در ادامه این مقالات همین  نکته خواهد بود، که آیا این تبینی که لنین، مائو و انگلس نیز(زیرا نظرات وی را نیز نمی آورند) از نظرات مارکس می کنند، درست است و یا تبیین و در حقیقت تحریف آنها. 
هرمز دامان
نیمه دوم مرداد ماه 97




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر