۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(16)* (بخش دوم - قسمت اول) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(16)*
(بخش دوم - قسمت اول)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

همانگونه که در قسمت نخست بخش اول این نوشته گفتیم، اسطوره شناسی«چپ» های دروغین یعنی ترتسکیست ها و به همراه آنها شبه ترتسکیستها، تنها بورژوازی ملی را در بر نگرفته است؛ آنها تمام طبقات غیر کارگر و از جمله خرده بورژوازی شهری و روستایی و به همراه آنها امپریالیسم را هم دود کردند و به هوا فرستادند و تنها دو طبقه روی زمین باقی گذاشتند: طبقه کارگر و بورژوازی.
اما در حالی که حذف بورژوازی ملی به هر حال چون اسم بورژوا و سرمایه دار رویش بود، هوادارانی داشت و برخی از گروه های خط سه ای هم که پیش از آن تحلیل طبقاتی به نسبت جامعتری داشتند، دنبال تیله ی که حکمت انداخته بود، و جوی که ایجاد شد، افتادند( و اینها جدا از ریشه های شناختی نادرست مسئله از سوی آنها بود) و گمان کردند با اسطوره شناختن لایه هایی از بورژوازی ایران، دیگر هیچ بنی بشری، آنها را متهم به «دنباله روی» از بورژوازی نخواهد کرد و در چپ، رادیکال  و تند وتیز بودن آنها شکی  روا نخواهد داشت، اما حذف طبقه خرده بورژوازی شهری و روستایی نه آسان بود و نه آنچنان طرفدار داشت، و بسیاری نه تنها با آن موافق نبودند، بلکه یا در مقابل آن سکوت کرده و یا در ادبیات و تحلیهای خود وجود آن را بحساب آورده و میاورند. به نوبه خود این نیز جالب بوده است که حتی برخی از حکمتی ها که بوق و کرنایشان در مورد کارگر و بورژوا و«جنبش ما و جنبش آنها»  قطع نمیشد، در مورد وجود طبقات غیر کارگر و بورژوا در جامعه، خیلی روشن و قاطع نظر نداده و همیشه جا را برای مانورهای آتی باز میگذاشتند. (1)
در واقع، تحلیلهای سیاسی بیشتر گروه های شبه چپ  کنونی ناظر بر این است که نه تنها به خرده بورژوازی (که خیلی از آنها از اصطلاح «طبقه متوسط» برای آن استفاده میکنند و نه خرده بورژوازی) بلکه حتی یک جورایی شرمگینانه به واقعیت بورژوازی ملی نیز باور دارند. در این مورد ما به طوایف گوناگون فسیل شده خروشچفیست - سوسیال دمکرات راه کارگری و فدائیانی(منظورمان جریانهای ظاهرا جدا از توده ای- اکثریتی ها میباشد) و سران قبایل گوناگون آنها نظر داریم. کافی است که برخی از نوشته ها و بیانیه های آنان خوانده شود تا دیده شود که اینها چگونه سیاست های خروشچفیستی در مورد مبارزه مسالمت آمیز را فرموله میکنند و در سایت های منسوب به  خود، نوشته های افراد و یا اعلامیه های سازمان های وابسته به بورژوازی ملی را چپ و راست درج کرده و حتی برخی از آنها کنار جریانهای منسوب به بورژوازی ملی اعلامیه ی مشترک هم میدهند.(2)
 بهر حال، همانگونه که گفتیم در این مورد نظرات قابل بحثی وجود ندارد. آنان هم که در این مورد به بحث میپردازند، نه درباره کل یک طبقه، بلکه عموما درباره برخی از لایه های زحمتکش و پایین خرده بورژوازی مدرن یعنی گروهایی همچون معلمان، پرستاران و روزنامه نگاران صحبت میکنند و با آوردن برخی نظرات مارکس درباره معلمان و یا نوازندگان (که در جای خود به آن خواهیم پرداخت) و کلی حنجره پاره کردن و اظهار فضل و درس دادن به بقیه در مورد شکل و شیوه استثمار این گروه ها(بویژه معلمان) بوسیله سرمایه داران، این گروه ها را نه جزء خرده بورژوازی، بلکه جزء طبقه کارگر قلمداد میکنند و به این ترتیب «فاتحه» خرده بورژوازی را میخوانند. استدلال هایی هم که بیشتر آنها در رد نظر گروهایی که  واقعیت خرده بورژوازی را در جامعه قبول دارند،میآورند، نه تنها تفاوت کیفی ای با نظرات حکمت در«اسطوره بورژوازی ملی و مترقی » و در رد این بورژوازی ندارد، بلکه دقیقا تکرار کلمه به کلمه آن است. عبارت« سرمایه یک رابطه اجتماعی است» را آوردن و در زیر آن امپریالیسم را نفی کردن، جوامع زیر سلطه و کل جهان را زیر عنوان سرمایه داری یکسان کردن، نفی کردن طبقات غیر سرمایه دار و کارگر در جوامع زیر سلطه، نفی انقلاب دموکراتیک و ماهیتا همانگونه که درنقد نظرات حکمت گفتیم  در ظاهر تضاد را کار و سرمایه دانستن و در عمل پیرو اکونومیسم ناب بودن( در مورد برخی از اینان دربهترین حالت اصلاح طلب بودن)، ظاهر چپ گرفتن و خود را رادیکال نشان دادن و در عمل راست بودن و انقلاب سوسیالیستی را نفی کردن.     
بنابراین در مورد طرفداران نبود خرده بورژوازی در ایران ما مجبور نیستیم که سر خوانندگان این نوشته را بدرد آوریم. تلاش خواهیم کرد که یکی دو نظر را که نمونه وار هستند بررسی کنیم و قضیه را پایان دهیم. جهت دادن کلیدی به دست خواننده و روشن کردن مسئله هم اشاره کنیم که معمول این جریانات شبه حکمتی این است که خرده بورژوازی را به دو بخش تقسیم میکنند. بخش سنتی یعنی تولید(وبعضا تجارت) خرد را جزء بورژوازی به شمار میآورند و بخش مدرن آن یعنی لایه های تحصیل کرده آن را که حقوق بگیرند جزء طبقه کارگر. غافل از آنکه نه بخش سنتی آن محدود به تولید و تجارت خرد است(که بورژوازی هم نیست) و نه بخش مدرن آن محدود به حقوق بگیران جزء دولتی و خصوصی( که کارگر هم نیستند).
یکی از جریاناتی  که خرده بورژوازی را اسطوره دانسته و میداند، کمیته هماهنگی است که با نظرات  خود در مورد کار مزدی و شوراها و خلاصه از این قبیل مسائل، کلی  آشفتگی و سردرد ایجاد کردند و اکنون نسبت به گذشته تا حدود زیادی منزوی شده اند. اینان در مقاله ای با نام «اسطوره طبقه متوسط» (چهارشنبه 2 تیرماه 1389) که ناهنجار و درهم است و آشفته گویی بسیار دارد، به این مهم همت گمارده اند و با عباراتی پر آب و تاب که از شدت غلیان احساساتی(به نفع طبقه کارگر!؟) که در آن موج میزند، در حال «ترکیدن» است، با یک چشم بندی شگفت انگیز خرده بورژوازی را با بورژوازی دانستن آن، از صفحه روزگار پاک و نیست و نابود کرده اند. نخست  به بررسی این مقاله و این«چشم بندی» میپردازیم.
بررسی  نظرات کمیته هماهنگی درباره خرده بورژوازی
نویسنده(یا نویسندگان) در آغاز اشاره میکند که«بسیاری از افراد و جریان های سیاسی اپوزیسیون اعم از چپ و راست جنبش اعتراضی پس از انتخابات 22 خرداد 88 را جنبش «طبقه متوسط» نامیده اند.»
 بنابراین مقاله برای خود این وظیفه را قائل است که به نفی نظر این چپ ها(در کنار راست ها) هم بپردازد.
 سپس نوشته به این نکته اشاره میکند که« نگاهی کوتاه به ادبیات سیاسی جامعه ایران در طول دهه های اخیر نشان می دهد که همین افراد و جریان های سیاسی یا اسلاف آن ها نقش همین «طبقه متوسط» در جنبش های اجتماعی ایران را تحت عنوان «خرده بورژوازی» پر رنگ تر و تعیین کننده تر از نقش طبقات دیگر ارزیابی کرده اند.»
به این ترتیب نویسنده،«طبقه متوسط» را در حقیقت همان «خرده بورژوازی» و یا خرده بورژوازی را نامی دیگر برای آن می بیند و ظاهرا همین خرده بورژوازی است که در متن مقاله بیشتر از آن نام برده میشود. نویسنده چنین ادامه میدهد :
«ماجرا چیست؟ «طبقه متوسط» کدام است؟ خرده بورژوازی یعنی چه؟ آیا آنچه از دیرباز تا حال زیر این نام ها، با این وسعت و ابعاد، بیان شده است واقعیت دارد؟ اگر نه، حکمت این وارونه نمایی نقش طبقات در جنبش های اجتماعی که تا حد اسطوره سازی از«طبقه متوسط» پیش می رود، چیست؟»
پس افراد و جریانهای سیاسی اپوزیسیون، نقش «طبقه متوسط » یا در حقیقت همان خرده بورژوازی را«پر رنگ تر» و «تعیین کننده تر» از بقیه طبقات دیگر ارزیابی کرده و تا حد «اسطوره سازی» از آن پیش برده اند. چرا؟ زیرا گفته اند که مثلا نیروی محرکه  جریانهای پس از دوم خرداد هفتاد و شش و یا جریانهای سال 88 همین طبقه بوده است.
البته فرق است بین «اسطوره بودن»یک طبقه( اینجا درباره خرده بورژوازی صحبت میکنیم) یعنی نبود آن در«واقعیت»، با «اسطوره ساختن» از آن و اینکه مثلا گروهی از یک طبقه که در واقعیت وجود دارد، با تحلیل نادرست از نقش این طبقه در برخی از جنبشها و« وارونه نمایی نقش طبقات»، «اسطوره بسازند». به نظر میرسد کمیته هماهنگی با آشفتگی هر چه تمامتر بین این دو نظر«اسطوره بودن» و «اسطوره ساختن»سرگردان است.(3)
ضمنا همه ی جریانهایی که مثلا نقش این طبقه را در این رویدادها«پر رنگ» و یا «تعیین کننده» ارزیابی کرده اند، جهان بینی و دیدگاه واحدی ندارند. ممکن است گروهی نقش این طبقه را در این رویدادها بیشتر ببیند، اما این به این معنا نیست که مثلا آن را تصدیق کرده و نتیجه بخش میداند و دنباله روی از این طبقه را توصیه میکند. در حقیقت  از دید برخی از گروه ها از جمله خود ما، این که طبقه کارگر در این رویدادها نقش مستقل و یا  اساسی و مهمی ندارد، و یا در بهترین حالت دنباله رو خرده بورژوازی و بورژوازی است،همواره یک عیب و نقص اساسی برای تکامل این جنبشها به شمار آمده است.
اما بحث بیش از این در این خصوص جایز نیست، زیرا آنچه  نوشته میخواهد بگوید این است که طبقه ای که در این جنبشها حضور دارد، اصلا خرده بورژوازی نبوده، بلکه خود طبقه کارگر است. 
طبقات اساسی و طبقات غیر اساسی
سپس در مقاله چنین آمده است:
«رابطه اجتماعی خرید و فروش نیروی کار در روند گسترش و حاکمیت خود جامعه را به دو طبقه اساسی متخاصم و در حال ستیز طبقاتی تقسیم می کند: طبقه سرمایه دار یا بورژوازی که نیروی کار را می خرد و از آن ارزش اضافی بیرون می کشد، و طبقه کارگر یا پرولتاریا که برای زنده ماندن هیچ راهی جز فروش نیروی کار و تن دادن به استثمار ندارد.»(تاکید از ماست)
روشن است که هر نظامی که سرمایه داری باشد(ما در اینجا صرفا درباره سرمایه داری کشورهای زیر سلطه امپریالیستها، که در آنها نیروهای مولده و روابط تولید عقب مانده اند و نظام های آن سرمایه داری پیشرفته، مدرن و صنعتی  نیستند، صحبت نمیکنیم، بلکه در مورد آن نظام های سرمایه داری هم صحبت میکنیم که مدل مارکس برای تحقیق اقتصادی اش بود) به دو طبقه اساسی سرمایه دار و کارگر تقسیم میشود. اما اولا پذیرش وجود دو طبقه «اساسی» به خودی خود، به مفهوم پذیرش وجود طبقات «غیر اساسی» در کنار این دو طبقه اساسی است(چنانکه نویسنده پس از آن تایید میکند). دوما، بحث اصلا و ابدا بر سر«اساسی» بودن یا نبودن طبقات موجود در جامعه نیست، بلکه نخست بر سر وجود این طبقات در جامعه است. سوما، موقعیت و نقش اساسی یک طبقه درتحولات اجتماعی، لزوما به معنای هیچ بودن موقعیت و نقش اجتماعی  طبقات غیر اساسی نیست و بدتر اینکه چنین طبقاتی هیچگونه «تخاصم» و «ستیز طبقاتی» با نظام سرمایه داری نداشته باشند.(پایین تر خواهیم دید که نویسنده این طبقات «غیر اساسی» را در حال «تخاصم» حتی قهر آمیز با نظام حاکم نیز می بیند)(4)
مقاله ادامه میدهد:
 بازتولید طبقه خرده بورژوازی بوسیله نظام سرمایه داری
«رابطه خرید و فروش نیروی کار در همه جا، هر نقطه جهان و در سراسر تاریخ حیات خود، روند تمرکز بی وقفه، رقابت فزاینده و فرساینده، ادغام مستمر و بالنده سرمایه ها، بلعیده شدن سرمایه های خرد توسط سرمایه های کلان، پیدایش و توسعه انحصارها، کنسرن ها، کارتل ها و تراست های غول پیکر بوده است.»
اینجا بحث  بر سر چگونگی تبدیل سرمایه داری رقابت آزاد به مرحله ی تکامل یافته آن یعنی زمانی است که «انحصارها، کنسرنها، کارتل ها و تراست های غول پیکر»تمامی شریانهای اصلی  اقتصاد را در دست دارند. بنابراین ما دو مرحله از فرایند تکامل  سرمایه داری روبروییم: مرحله نخستین که رقابت آزاد بود و مرحله دوم یا امپریالیسم که انحصارها غالبند و رقابت بر زمینه انحصار جاری است. با توجه به اشاره نویسنده مقاله به «تمرکز بی وقفه»، «ادغام مستمر و بالنده و بلعیده شدن سرمایه های خرد بوسیله سرمایه های کلان» نتیجه گیری منطقی این خواهد بود که در تمامی کشورها، اثری از سرمایه های خرد باقی نمانده و «خرده بورژوازی»(یعنی از نظر نویسنده همین سرمایه های خرد) در بورژوازی تحلیل رود. اما نویسنده چنین نتیجه گیری ای نمیکند:
«در این میان نکته ای قابل تعمق است و آن این که شیوه تولید سرمایه داری در دل همین روند، به ویژه در مراحلی از انکشاف و استقرار خود به رغم پالایش مدام طبقه سرمایه دار و حذف سرمایه های خرد، همین خرده بورژوازی را بازتولید می کند و به اشکال مختلف به آن مجال کسب و کار و بازآفرینی شرایط ادامه حیات می دهد.»
زمانی که میگوییم این حضرات آشفته بوده و بین دو نظریه سرگردانند منظورمان اینهاست. نتیجه «تعمق» نویسنده این است:« ...سرمایه داری ... به رغم پالایش مدام طبقه سرمایه دار و حذف سرمایه های خرد، همین خرده بورژوازی را باز تولید میکند». به عبارت دیگر طبقه«غیر اساسی» مذکور را بازتولید میکند.
 در اینجا دو روند طرح گشته که متضاد یکدیگر هستند:
 یکی سیر تمرکز و ادغام سرمایه ها که موجب از بین رفتن برخی سرمایه های خرد میشوند و از سوی دیگر بازتولید همان سرمایه های خرد به اشکال مختلف. بر مبنای این نکات تا اینجا سرمایه داری با یکدست خرده بورژوازی( تاکید میکنیم که از نظر نویسنده تنها همین سرمایه های کوچک، خرده بورژوازی هستند) را از بین میبرد و با دست دیگر به آن زندگی میبخشد؛ و این تازه نظر مقاله در مورد سرمایه داری توسعه یافته یعنی امپریالیسم است.
مقاله ادامه میدهد:
 موقعیت اقتصادی خرده بورژوازی 
«خرده بورژوازی، همان گونه که از نامش پیداست، نیرویی جدا از طبقه سرمایه دار نیست. برعکس، جزء پیوسته این طبقه است و وجه تمایزش با سایر بخش های بورژوازی فقط در موقعیت ضعیف تر اقتصادی و بر همین مبنا اصلاح طلبی سیاسی اوست، نوعی اصلاح طلبی (رفرمیسم) که ممکن است مسالمت آمیز یا قهرآمیز باشد. نکته اساسی در هر حال این است که خرده بورژوازی طبقه سومی در کنار دو طبقه اساسی جامعه سرمایه داری نیست.»
یکم: اگر نیرویی«جدا از طبقه سرمایه دار» و یا طبقه سومی در کنار«دو طبقه اساسی جامعه سرمایه داری» نیست، پس هر گونه صحبتی از وجود«دو طبقه اساسی» بی معنا است و در واقع باید گفته شود تنها و بطور مطلق دو طبقه وجود دارند: طبقه کارگر و طبقه بورژوازی(برخی از ترتسکیست ها مسئله را این گونه میبنند).
دوم:  همچنانکه  اشاره کردیم بحث بر سر اساسی بودن و غیر اساسی بودن یک طبقه و در اینجا چگونگی کیفیت و نقش سیاسی آن در فرایند مبارزه طبقاتی(اصلاح طلب بودن و یا انقلابی بودن و یا پیرو مبارزه مسالمت آمیز و یا قهر آمیز بودن) نیست، بلکه بحث در درجه نخست بر سر وجود آن و چگونگی کمیت و کیفیت اقتصادی و اجتماعی آن است. از این دیدگاه، در واقع و در همین متن نویسنده تایید میکند که چنین طبقه ای در جامعه وجود دارد.   
سوم: این که خرده بورژوازی موقعیت «ضعیف تر»اقتصادی (و این امری است که در چگونگی تقسیم طبقات غیر کارگر و وضعیت های متفاوت و متضاد لایه های متفاوت این طبقات نقش دارد)نسبت به بورژوازی دارد، خود به معنای وضعیتی غیر از طبقه بورژوازی است؛ زیرا اینجا بحث بر سر خود بورژوازی نیست که به بورژوازی بزرگ، متوسط و کوچک  تقسیم میشود و این تقسیم هم با توجه به  بزرگی و موقعیت سرمایه ها، یعنی همان قوی تر و ضعیف تر بودن، و جایگاه و نقش آنها در اقتصاد(صنعت، تجارت، امور مالی، خدمات) است که صورت میگیرد، بلکه بحث بر سر خرده بورژوازی است. محتوی موقعیت های«ضعیف تر» و «قوی تر» در مورد خرده بورژوازی با محتوی موقعیت های مزبور در مورد بورژوازی کیفیتا متفاوت است. در حالیکه مثلا در مورد طبقه بورژوازی، کارکردن، نقشی و جایگاهی در تبیین موقعیت قوی و ضعیف ندارد، برعکس کار کردن در تقسیم بندی خرده بوروژازی، بویژه بخش های میانی و پایین آن نقش مهمی دارد.
 چهارم: معنای این «موقعیت ضعیف تر» چیست؟ دو عنصر بنیادی سرمایه داری عبارتند از کار و سرمایه. هر طبقه ای در این جامعه (و بنابراین خرده بورژوازی هم) در رابطه اش نسبت به این دو عنصر اساسی تعریف میشود. آیا سرمایه دار است و یا کارگر؟  اینجا دو طیف اساسی عبارتند از کسانی که سرمایه ای ندارند و مجبورند که نیروی کار خود را بفروشند و کار کنند و برعکس  کسانی که سرمایه دارند و کار نکرده و نیروی کار دیگران را خریده و آن را مورد استثمار قرار میدهند. اما در کنار این دو طبقه اصلی، طبقه ای که به هیچوجه خالص و یکدست نیست(و البته منظورمان این نیست که  خود طبقه کارگر و سرمایه دار خلوص و یکدستی تام و تمامی  دارند) (5) و لایه هایی رنگارنگ دارد به چشم میخورد؛ یعنی طبقه ای که هم سرمایه ای از خود دارد(زیرا چنانچه سرمایه ای نداشته باشد و مجبور شود نیروی کار خود را بفروشد آنگاه دیگر خرده بورژوا نبوده و کارگر است) و هم کار میکند.
 هر چقدر این طبقه سرمایه اش بیشتر، تعداد کارگران و استثمارکارگرانش بیشتر و کارش کمتر باشد(یا نیازی به کارکردن نداشته باشد)، بیشتر به بورژوازی میچسبد و برعکس هر چقدر سرمایه اش و تعداد کارگرانش کمتر باشد و کار شخصی اش بیشتر، به کارگران نزدیک میشود. اما نه در مورد موقعیت نخست یک سرمایه دار تمام عیار است و نه در موقعیت دوم یک کارگرتمام عیار. زیرا بورژوازی کوچک با بالاترین لایه ی خرده بورژوازی یعنی خرده بورژوازی مرفه تفاوت دارد.
 با توجه به باز تولیداین طبقه و وجود مدام آن در نظام سرمایه داری، آنگاه گرچه این سخن درست است که این طبقه دارای موقعیت ثابت نیست و به همین سبب جزء دو طبقه اساسی نبوده و دورنمای جداگانه و نظام ویژه ای برای جانشینی نظام سرمایه داری، ندارد و بناچار یا موافق با دورنمای بورژوازی و یا طبقه کارگر خواهد بود(6) اما این به این معنا نیست که وجود ندارد و نقشی هم در اقتصاد، سیاست و فرهنگ ندارد. برعکس این طبقه به سبب موقعیت بی ثبات خود که موقعیتی بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار است، در صورت پیوستنش به یکی از این دو جبهه اساسی طبقاتی، میتواند در سرنوشت مبارزه برای ماندن سرمایه داری (و یا بازگشت به نظام سرمایه داری در نظامهای سوسیالیستی) و یا رفتن به سوی سوسیالیسم و کمونیسم نقش  مهمی داشته باشد؛ میتواند دورنمای بورژوازی(در کشورهای زیر سلطه یا بورژوازی کمپرادور و یا بورژوازی ملی) را دنبال کند و به زیر رهبری این طبقات برود و جنبش طبقه کارگر را با شکست روبرو سازد، و یا برعکس  بزیر رهبری طبقه کارگر رفته و کل آن به بخشی از نیروهای سازنده جمهوری دموکراتیک و لایه های  پایینی آن بویژه دهقانان تهیدست به بخش سازنده نظام سوسیالیستی (در کشورهای زیر سلطه) تبدیل شود.
در واقع، تلاش برای جذب این طبقه به راه انقلابی و یا راه اصلاح طلبانه، نقش داشتن در ثبات نظم حاکم و یا برهم زننده این ثبات و نظم حاکم، به یکی از مهمترین  مسائل مورد مبارزه بین طبقه کارگر و بورژوازی(بورژوازی ملی در کشورهای زیر سلطه) تبدیل میشود.
موقعیت سیاسی خرده بورژوازی
  و اما در مورد سیاست. نویسنده در بند بالا گفته بود:« وجه تمایزش با سایر بخش های بورژوازی فقط در موقعیت ضعیف تر اقتصادی و بر همین مبنا اصلاح طلبی سیاسی اوست، نوعی اصلاح طلبی (رفرمیسم) که ممکن است مسالمت آمیز یا قهرآمیز باشد.»
 و اینها جالب است. طبقه ای که «نیرویی جدا از طبقه سرمایه دار نیست»، نه تنها «اصلاح طلبی سیاسی» (اصلاح طلبی سیاسی! قطعا منظور اصلاح در نظام سرمایه داری است!؟) بلکه پیرو اصلاح طلبی یا بگفته نویسنده «رفرمیسمی» است که میتواند شکل «قهر آمیز» بگیرد. یعنی از نظر نویسنده، این بخش «از طبقه سرمایه دار»علیه نظام سرمایه داری، بگونه قهر آمیز مبارزه کند. روشن است که منظور نویسنده از «اصلاح طلبی» خرده بورژوایی کل جریان های خرده بورژوایی شهری و روستایی را در بر میگیرد که گر چه پیرو هر دو راه مسالمت آمیز و قهر آمیزند، اما دورنما و افقی ندارند و بناچار نهایتا جز اینکه اصلاحاتی در سرمایه داری ایجاد کنند، نمیتوانند راه دیگری را پیش گیرند. این نکات بخودی خود درستند، اما زمانی که این خرده بورژوازی بخواهد خودش  به تنهایی دست به مبارزه زند و یا رهبری مبارزات دموکراتیک در دست وی باشد.
 بطور کلی، خرده بورژوازی یک طبقه پر شمار و رنگارنگ و با لایه های گوناگون است. هم میتواند نقش انقلابی داشته باشد و هم نقش اصلاح طلب. لایه های پایین شهری و روستایی آن بویژه دهقانان تهیدست و فقیر در بیشتر انقلابات در کشورهای زیر سلطه امپریالیسم (و حتی در گذشته در کشورهای امپریالیستی مانند روسیه) نقشی انقلابی داشته اند و متحد استراتژیک طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی و گذار به کمونیسم بوده اند. لایه های بالا و مرفه آن عموما گرایش اصلاح طلبانه داشته و بیشتر تابع بورژوازی بوده اند. لایه های میانی آن نیز نوسانی میان دو جریان انقلابی  طبقه کارگر و بورژوازی و روش های انقلابی و اصلاح طلبانه داشته اند. تمامی مسئله بر سر این است که آیا طبقه کارگر میتواند این طبقه را به زیر رهبری خود کشاند و در خدمت برقراری جمهوری دموکراتیک خلق  و جمهوری سوسیالیستی قرار دهد و یا خیر!(7)
باید اشاره کرد که دراوضاع سیاسی پیچیده کنونی  ایران، این طبقه در وضع ویژه ای بسر میبرد. بخش هایی از آن بویژه  لایه هایی از بخش بالایی و مرفه آن، میتواند به  دنباله رو و زائده بورژوا- کمپرادورهای سلطنت طلب و یا جمهوری خواه وابسته به امپریالیسم تبدیل شوند، و بخش هایی از لایه مرفه و میانی آن در صورت عدم قد برافراشتن طبقه کارگر، میتوانند به زیر رهبری بورژوازی ملی در آیند. در صورت وجود یک طبقه کارگر آگاه و مبارز که به سازمانهای صنفی و سیاسی خود مجهز بوده و در عرصه سیاسی کشور سر برافرازد،  لایه های گوناگون این طبقه میتواند به نیروی محرکه مهمی در انتقال به جمهوری دموکراتیک خلق گردند.  
هرمز دامان
نیمه دوم مرداد 97
 یادداشتها
·       ادامه این نوشته مدتی قطع شد و این اساسا بدلیل اوضاع سیاسی ایران است و توجهی که از ما می طلبیده است. این اوضاع کمابیش ادامه دارد و ما از فرصتهای کوتاهی که نصیبمان میشود استفاده کرده برخی مقالات را که دنباله دار بودند، ادامه میدهیم.
1-    برای نمونه بنگرید به مقاله اخیر ترتسکیست محمد آسنگران پیرو کمونیسم امپریالیستی که کلی خودش را به در و دیوار میکوبد تا ثابت کند که طبقه کارگر باید اول خودش را آزاد کند بعد به سراغ بقیه «بشر» برود، نه اینکه اول مابقی«بشر» را آزاد کند و بعد خودش را آزاد کند. اما این حضرت ترتسکیست از خودش نمی پرسد که بقیه این بشر که قرار است بعدا آزاد شود، چه کسان، گروه ها و یا طبقاتی هستند و از دیدگاه آنان مگر بشری بجز کارگران زن و مرد و در قطب مقابل بورژوایی وجود دارد؟ بنابراین چه نیازی به اثبات اینکه طبقه کارگر موظف نیست که نخست باقی طبقات را آزاد کند و سپس طبقه کارگر را. تنها حدسی که میتوان زد این است که این بقیه بشر که قرار است بعدا آزاد شوند خود سرمایه دارهاهستند.
2-   در این مورد میتوان حزب کمونیست ایران را نیز نمونه آورد که البته از جنس راه کارگری ها و با وجود نسبت ها و رابطه هایی از جنس ترتسکیستها هم نیست. نگارنده در مقاله ای به بررسی نظرات اخیر رهبر این حزب ابراهیم علیزاده پرداختم. نگاه کنید به مقاله  آیا بجز طبقه کارگر، طبقات دیگری در مبارزه کنونی وجود دارند؟ بهمن 96
3-   نویسنده  از یکسو مینویسد: «صاحبان مراکز تولیدی و تجاری و خدماتی بالا با تمامی شمار کثیر خود همگی آحادی از طبقه سرمایه دارند. تمامی آن ها صاحبان سرمایه اند» و از سوی دیگر میگوید:« سخن از انکار وجود خرده بورژوازی در جامعه ایران نیست. بحث بر سر ماهیت طبقاتی جدا و متمایز و نقش سیاسی تعیین کننده ای است که به این قشر از طبقه سرمایه دار داده شده است و می شود. تاریخ جامعه سرمایه داری ایران با تاریخ اسطوره سازی از«طبقه متوسط» از سوی رفرمیست ها عجین است.»  و یا «در چنین جامعه ای است که سخن از وجود وسیع «طبقه متوسط» و نقش آفرینی سیاسی تعیین کننده اش به امری مشکوک و جاعلانه بدل می شود، اگرچه ویژگی این قشر از طبقه سرمایه دار ایران را نیز نمی توان نادیده گرفت». اگر«صاحبان مراکز تولیدی و تجاری و خدماتی» کوچک همان  خرده بورژوازی هستند و«ماهیت طبقاتی جدا و متمایز» ی (منظور چیست؟ مفاهیم کشدار و قابل تفسیر!) از طبقه سرمایه دار ندارند و خرده بورژوازی هم «قشری» از طبقه سرمایه دار ایران است، دیگر چرا باید از این مفهوم(یا مفهوم طبقه متوسط) استفاده شود؟ چرا همان «سرمایه دار» بزرگ، متوسط و کوچک نباید کافی برای این حضرات باشد؟!
4-   حتی اساسی بودن طبقه کارگر، لزوما به معنای پر جمعیت بودن این طبقه نیست و چه بسا طبقات غیر اساسی، جمعیتی بیش از طبقه کارگر داشته باشند(موارد روسیه و چین در گذشته و ایران خودمان و بسیاری از کشورهای عقب مانده در حال حاضر).
5-   این نبود یکدستی در مسئله نیروی کار خود را فروختن، کار کردن و حقوق بگیر بودن هم خود را نشان میدهد. این جا تضاد بین کار فکری و کار یدی، جایگاه و موقعیت اجتماعی افراد در روند کار و تولید و مسئله چگونگی سهم از توزیع اجتماعی، مزدبگیران را از یکدیگر تفکیک و به طبقات متفاوتی متعلق میسازد. در این باره در بخش های بعدی صحبت میکنیم.
6-   به معنایی معین موقعیت هیچ طبقه ای در سرمایه داری ثابت نیست. هم سرمایه دار ورشکست میشود و به خرده بورژوازی و یا طبقه کارگر پرتاب میشود و هم کارگر پولدار میشود و به خرده بورژوا و سرمایه دار تبدیل میگردد. اما آنچه برای این دو طبقه به مثابه روندهایی عمومی و قاعده نیستند، برای خرده بورژوازی تبدیل به امری عمومی و قاعده ای اساسی میشود؛ یعنی این طبقه از یکسو در نظام سرمایه داری مداوما بازتولید میشود و از این نظر همواره وجود دارد، و از دیگر سو بخشهایی ازآن به بورژوا تبدیل و بخشهایی از آن به طبقه کارگر پرتاب میشوند و از این دیدگاه بی ثبات است.
7-   نگارنده در مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک به بررسی لایه های شهری این طبقه پرداخته ام و شرایط متفاوت لایه های سه گانه آن را بر شمرده ام.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر