۱۳۹۷ مرداد ۱۴, یکشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(3) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(3)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟

دیکتاتوری پرولتاریا، دولت طبقه کارگر است
لنین در باره نقش طبقه کارگر در سرنگونی  دیکتاتوری بورژوازی و برقراری حکومت انقلابی  چنین مینویسد: 
«سرنگونى سيادت بورژوازى فقط بدست پرولتاريا امکان پذير است؛ زيرا پرولتاريا آن طبقه خاصى است که شرايط اقتصادى زندگيش وى را براى اجراى اين سرنگون ساختن آماده ميکند و به وى امکان و نيروى اين اقدام را ميبخشد. بورژوازى، در همان حالى که دهقانان و کليه قشرهاى خرده بورژوا را متفرق و پراکنده ميسازد پرولتاريا را بهم فشرده ميکند و متحد و متشکل ميسازد. فقط پرولتاريا است - که در سايه نقش اقتصادى که در توليد بزرگ دارد - ميتواند پيشواى همه ی  توده‌هاى زحمتکش و استثمارشونده‌اى باشد که بورژوازى آنها را در معرض آنچنان استثمار و ستم و فشارى قرار ميدهد که چه بسا از آن پرولتارياها کمتر نبوده بلکه شديدتر است، ولى اين توده‌ها را توانايى آن نيست که مستقلاً در راه رهايى خويش مبارزه نمايند.»( دولت و انقلاب، مجموعه آثار یک جلدی، ص 526 – 525، تاکیدها از لنین است)
وی همچنین  در تبیین ایده های اساسی مارکس و انگلس در کتاب مانیفست حزب کمونیست در مورد اینکه دیکتاتوری پرولتاریا حکومت یا فرمانروایی طبقه کارگراست مینویسد:
« در اينجا ما با فرمولبندى يکى از عاليترين و مهمترين انديشه‌هاى مارکسيسم در مورد مسأله دولت يعنى با انديشه «ديکتاتورى پرولتاريا» (اصطلاحى که مارکس و انگلس پس از کمون پاريس بکار ميبرند) روبرو هستيم و سپس تعريف منتها درجه جالب توجهى از دولت ميبينيم که آنهم از جمله «سخنان فراموش شده» مارکسيسم است:«دولت، يعنى پرولتاريايى که بصورت طبقه حاکمه متشکل شده است.»(همانجا، ص 525) و باز
«آموزش مربوط به مبارزه طبقاتى که مارکس آن را در مورد مسأله دولت و انقلاب سوسياليستى بکار برده است، ناگزير به قبول نظريه سيادت سياسی پرولتاريا، ديکتاتورى آن، يعنى قدرت حاکمه‌اى منجر ميگردد که هيچکس ديگرى در آن سهيم نبوده و مستقيما به نيروى مسلح توده‌ها متکى است.»(همانجا، ص 526)
مائو تسه دون نیز احکام خود را درباره این که دیکتاتوری پرولتاریا حکومت طبقه کارگر است، چنین بیان میکند:
«پرولتاریا که زمانی تحت حکومت بود، از طریق انقلاب حاکم میشود؛ در حالیکه بورژوازی که تا آن زمان در صدر حکومت بود ، تحت حکومت قرار میگیرد و جای طرف مقابل را اشغال مینماید.»(مائو، در باره تضاد، منتخب آثار، جلد یک، ص513)
و «تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا یا دیکتاتوری خلق در واقع به معنای فراهم ساختن شرایط برای انحلال این دیکتاتوری و گذار به مرحله عالی تری است که در آن همه سیستم های دولتی زایل میگردند.»(همانجا، ص514) و 
« دیکتاتوری دموکراتیک خلق بر اساس اتحاد طبقه کارگر، طبقه دهقان و خرده بورژوازی شهری و بطور عمده بر اتحاد کارگران و دهقانان مبتنی است...دیکتاتوری دموکراتیک خلق احتیاج به رهبری طبقه کارگر دارد. زیرا این فقط طبقه کارگر است که دوراندیش‌ترین، ازخودگذشته‌ترین و در انقلاب پیگیر ترین طبقه‌هاست. سراسر تاریخ انقلاب ثابت می‌کند که بدون رهبری طبقه کارگر انقلاب محکوم به شکست است و تنها با رهبری طبقه کارگر است که انقلاب پیروز می‌گردد.»( درباره دیکتاتوری دموکراتیک خلق، منتخب آثار، جلد چهارم، ص611)
«دولت ما یک دولت دیکتاتوری دموکراتیک خلق است که از طرف طبقه کارگر رهبری می‌شود و بر پایه اتحاد کارگران و دهقانان استوار است.»(درباره حل صحیح تضادهای درون خلق،جلد پنجم، ص235 )
بنابراین از نظر رهبران مارکسیسم، همچنان که دولت اساسا دولت یک طبقه مشخص است، دیکتاتوری پرولتاریا نیز دولت یک طبقه مشخص یعنی طبقه کارگر است.
ضمنا، نام های متفاوت  برای دیکتاتوری پرولتاریا در ماهیت مسئله که این حکومت طبقه کارگر و فرمانروایی این طبقه است، تفاوتی ایجاد نمیکند. هم کمون پاریس دیکتاتوری پرولتاریا بود،هم حکومت طبقه کارگر پس از انقلاب اکتبر و هم حکومتی که مائو با نام دیکتاتوری دموکراتیک خلق از آن نام میبرد.(1) اساس این دیکتاتوری(بویژه در روسیه و چین که دهقانان جمعیت زیادی را تشکیل میدادند) بر رهبری طبقه کارگرو اتحاد دو طبقه کارگر و دهقان(دهقانان تهیدست) استوار بوده است.
همچنین باید اشاره کرد که گرچه در زمان لنین، اپورتونیستها و رویزیونیستها به مسئله حکومت طبقه کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا نمیپرداختند و آن را «فراموش» کرده بودند، اما در دوران کنونی تمامی اپورتونیستها، رویزونیستها و ترتسکیستها همه و همه ، گرچه از مقوله «ناخوشایند» و «بد طنین» دیکتاتوری پرولتاریا آن هم در این زمان که همه از «دموکراسی»(بورژوایی) دفاع میکنند، خوششان نمیآید و آن را حذف کرده اند، اما ظاهرا نکته مورد نظر لنین را «فراموش نکرده اند» و بیشتر آنها دنبال «حکومت  طبقه کارگر» و یا «حکومت کارگری» هستند؛ بسی از اینان در تبلیغ و ترویج خود به آن اشاره میکنند و شعارش را میدهند.
البته بیشتر این حضرات ظاهر مایلند به مارکس برگردند و رهبران پس از او را حذف کرده و  گفته های وی را بخصوص از مانیفست حزب کمونیست نقل کنند؛ و گرچه در این تکرارها، آنها جوهر اندیشه های اساسی مارکس را تحریف و حذف میکنند و یا مورد انتقاد قرار میدهند که ما در جای خود به آنها اشاره خواهیم کرد، اما تا اینجای کار نه لنین و نه مائو چیزی را از خود به مارکس و انگلس نیفزوده اند، بلکه همان عباراتی را تبیین میکنند که مارکس و انگلس در مانیفست و یا دیگر آثار خود درمورد دیکتاتوری پرولتاریا بیان کردند. حتی همین نیروی مسلحی که در پایان آخرین عبارات لنین میآورد خود با استنتاج از سخنان انگلس در  آنتی دورینگ آمده است.    
هرمز دامان
نیمه دوم مرداد97
یادداشتها
1-   در مرحله دموکراتیک انقلاب، جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر  و در اتحاد با طبقات خلقی برقرار میشود و همین رهبری است که گذار به تحولات سوسیالیستی را انجام میدهد. بنابراین جمهوری دموکراتیک خلق مرحله مقدماتی یا شکل ابتدایی دیکتاتوری پرولتاریا است؛ هر چند که با انتقال کامل به دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا، بسته به  نظر حزب کمونیست نام آن میتواند همچنان جمهوری دموکراتیک خلق باقی بماند. مائو عموما این دو نام را مترادف میآورد و بر رهبری طبقه کارگر تاکید میکند. با توجه به جمعیت اصلی چین که دهقانان زحمتکش بودند، استفاده عام از واژه  دیکتاتوری دموکراتیک خلق بهتر و مفید تر بود و این امر در ماهیت مسئله تفاوتی ایجاد نمیکرد. در ترویج و تبلیغ خاص و بویژه در انقلاب فرهنگی- پرولتاریایی چین عموما از دیکتاتوری پرولتاریا نام برده میشد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر