۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۸, جمعه

درباره خروج امپریالیسم آمریکا از موافقتنامه برجام بخش دو


درباره خروج امپریالیسم آمریکا از موافقتنامه برجام
بخش دو

خواست امپریالیسم آمریکا- تسلیم محض حکومتگران ایران
 آنچه دولت آمریکا میخواهد تسلیم هر چه بیشتر حکام ایران در مقابل خواستهای این کشور است؛ و این خواستها در حال حاضر اقتصادی نیست(گرچه در تقابل با انحصارات اروپای غربی و بهره وری بهتر از بازار ایران، خواستهای اقتصادی معینی نیز وجود دارد)، بلکه سیاسی است. در مورد خواستهای اقتصادی، تا آنجا که به حکام کنونی مربوط است، این حکام هیچ گونه نارضایتی از ایجاد روابط گسترده تر اقتصادی با آمریکا که ندارند هیچ، بلکه با تمامی وجود تمایل دارند که این روابط به گسترده ترین اشکال خود برسد. تمامی تاریخ جمهوری اسلامی و حکام آن از ماجرای مک فارلین بدینسو تا بازکردن درها و اجرای سیاست های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و غیره از این تمایل حکایت میکنند؛ و این جدای از این مسئله اساسی است که ساخت اقتصادی ایران عمیقا وابسته به امپریالیستهای غربی بوده و از زمان بروی کار آمدن حکام کنونی نیز تغییر اساسی نکرده است.
خواست روابط گسترده با غرب و سیاست «درهای باز» تنها شامل دو جناح مسلط حال حاضر نمیشود، بلکه درباره اصلاح طلبانی که بیرون از حکومت هستند نیز صدق میکند. در مورد اینها و بعد از تحولات درونی شان از پس از انتخابات مجلس ششم و چرخشهای نخستین به راست، گردش کاملی بسوی روابط باز با غرب(بر خلاف امیال و تحرکات نخستین اصلاح طلبان که در مخالفت با سیاستهای پس از پایان جنگ با عراق جناب رفسنجانی در مورد بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و آزاد سازی های اقتصادی و خصوصی سازی ها و غیره بود) که هر چه در آن باشد، برابری ای در آن نیست، بوجود آمده است. پناهنده شدن دستجاتی از اینان به آمریکا و نقش مشورتی یافتن برخی از این حضرات برای حکومت آمریکا،  گرایش بسوی اتحاد با جریان کارگزاران منسوب به رفسنجانی و جایگزینی  خط مشی وی با توجیهاتی مانند« واقعیت نگری» و «مصلحت طلبی» (پراگماتیست) و «عمل گرایی» در امور خارجی، جای آن «عزت» و «استقلال ملی» را گرفته است که شعارش را میدادند. باری اگر در گذشته و در دوران مشهور به جنگ سرد گفته میشد که هر جنبشی در کشورهای زیر سلطه  یا باید به غرب وابسته گردد و یا به شرق، اکنون و پس از فروریزی اقتصاد سرمایه داری دولتی شوروی و تسلط  نسبی کشورهای امپریالیستی غرب بر جهان، گفته میشود که هیچ راهی نیست جز اینکه با غرب کنار بیابیم و منظورشان هم از کنار آمدن، تسلیم محض اقتصاد، سیاست و فرهنگ به کشورهای امپریالیستی غربی است.
از سوی دیگر با وجود حکام کنونی و جناح های مختلف آن، نه میتواند هیچگونه اتکایی به اقتصاد داخلی بوجود آید و نه کسی به فکر تقویت آن است. مردم نیز از هر که پیروی کنند از حکام کنونی که 40 سال تجربه تلخ  زندگی با آنها را دیده اند پیروی نخواهند کرد. بنابراین و با در نظر گرفتن این مسئله که توجه به اقتصاد ملی بدلیل علائق حکام کنونی و نیز عدم توانایی آنها برای بسیج مردم برای چنین اقتصادی وجود ندارد، روشن است که هیچ چاره ای جز وابستگی به کشورهای سرمایه داری غربی و تسلیم محض سیاستهای آنان شدن موجود نمیباشد.  در نتیجه،حکام کنونی که از  وضع تحریمها، صدمه سنگین دیده و خواهند دید، چاره ای ندارند که بشکل حقیری دنبال برنامه های امپریالیستی بیفتند و التماس کنند.  
اما در مورد خواستهای سیاسی امپریالیسم آمریکا: این خواستها البته کمتر مربوط به اموری است که در داخل ایران میگذرد. باصطلاح پشتیبانی از فضای باز سیاسی، احترام به حقوق مردم و  یا نقد حکومت که چرا شیوه رویارویی آن با خواستها و جنبش های مردم مسالمت آمیز نیست، بیشتر ژست های و مانورهایی از جانب امپریالیسم آمریکا در مقابل حکومت کنونی هستند تا خواستهای واقعی این امپریالیست. در حقیقت اگر نگرانی ای از جانب آمریکا در مورد مسائل داخلی وجود داشته باشد، همانا چگونگی رشد و تکامل جنبش مردمی  و تاثیرات آن بر منطقه  است که ما در بخش پیش به آن اشاره کردیم.
 در مورد سیاست خارجی، نیز دولت آمریکا (و همچنین اسرائیل  به تبعیت از آن) نه تنها در بیشتر موارد گریبان جناح مسلط خامنه ای را در آنچه میخواست در منطقه  انجام دهد، نگرفت، بلکه به نظر میرسد دست این جناح و سپاه پاسدارنش را باز گذاشت تا برخی از سیاست ها و برنامه های خود را پیش برند. واکنش منفعل آمریکا  در سوریه و عراق ای نسبت به  اقدامات سپاه قدس از این قبیل این  موارد است. در سوریه براحتی اجازه دادند که حکومت اسلامی به نفع ماندن حکومت بشار اسد نیروی نظامی انتقال دهد و به سرکوبی جنبش توده های زحمتکش سوریه بپردازند و در عراق نیز همچنان که این اواخر دیدیم، در مقابل حمله سپاه قدس به رهبری قاسم سلیمانی سردار «ملی»(1) و سعد الشعبی به خلق کرد عراق ظاهرا واکنشی منفعل(و در عمل پشتیبان) نشان دادند.
البته سیاست آمریکا با روی کار آمدن باند جمهوری خواه ترامپ تا حدودی تغییر کرده و به سوی محدود کردن هر چه بیشتر حکام کنونی و پاسداران آن که گویا از اوضاع کنونی بُل گرفته و حد و حدود ها را فراموش کرده اند، در منطقه و بویژه در سوریه گرایش یافته است. گویا خدمات این حضرات به این امپریالیستها در مواردی به پایان رسیده و آمریکا و اسرائیل از یک سو  و روسیه و اسد از سوی دیگر در حال سازش و  قربانی کردن آنها میباشند.
 همچنانکه که در بخش پیش اشاره کردیم هدف دیگر آمریکا تضعیف موقعیت ایران در مقابل کشورهای عربی منطقه بویژه عربستان سعودی که به نظر میرسد با اصلاحات فرهنگی کنونی در این کشور قرار است نقش بیشتر و مهمتری در منطقه و در همراهی با اسرائیل به عهده گیرد و همچنین خود اسرائیل است. یمن ، سوریه، لبنان سه منطقه ای هستند که امپریالیسم آمریکا مایل است که سیاست دیپلماتیک و نظامی ایران و هرگونه فعل و انفعالی از جانب آنرا از همسویی نسبی با روسیه بیرون آورده و کاملا زیر کنترل و مقاصد و اهداف خود گیرد.
خامنه ای و شرکا
اسنادی که اکنون خواه از سوی احمدی نژاد و یا برخی وزرای وی و خواه از سوی برخی دیگر از نمایندگان مجلس  در مورد روابط با آمریکا در حال افشاء و روشن شدن بیشتر است(این نوع اشاره ها به برقراری روابط با آمریکا در زمان عقد برجام نیز وجود داشت و ما درمقالات خود به آنها اشاره کرده ایم) نشان میدهد که روابط با آمریکا با اجازه شخص خامنه ای و از پیش از انتخابات 1392 ریاست جمهوری، در عمان  و با واسطگی دولت عمان برقرار شده بود. این اسناد و اعترافات نشان میدهد که خامنه ای و باند وی از مشتاق ترین و حریص ترین جریانهای داخل کشور برای برقراری روابط با امپریالیسم آمریکا بوده اند؛ مشکل اساسی این حضرات همانا تایید آنها بوسیله آمریکایی ها و دیگر دول امپریالیست غربی به عنوان جناح مسلط و شایسته حاکمیت بر ایران میباشد.
 برای شیادان و ریا کاران حکومت اسلامی(از جمله روحانی و ظریف) مثل آب خوردن است که توافقنامه برجام و هر گونه برقراری روابط اقتصادی – سیاسی با دولتهای امپریالیستی را به سیاست های «زیرکانه» خود نسبت دهند و بگویند آنها «هوش سرشار» و دیپلماسی خیلی «قوی» داشته اند و مثلا این دولت های غربی  را فریب داده و توانسته اند بی آنکه امتیاز دندان گیری بدهند، امتیازات فراوانی بگیرند.(2)
 از جمله این بسیار جالب است که ما نظرات افرادی مانند عمادالدین باقی را میخوانیم که«وقتی ترامپ  برجام را فاجعه بار میخواند نشان میدهدمذاکره کنندگان ایرانی چقدر هوشمندانه، پیچیده و موفقیت آمبز (نه بابا!؟) عمل کرده اند. اما برجام پیش از خروج ترامپ توسط بنیاد گرایان داخلی چون فرقه های ...کیهانیه ... بی اعتبار شد و با مواضع زبانی و عملی، جاده صاف کن ترامپ شدند. اما برجام خواهد ماند اگر ایران با «توسعه»  و «رعایت حقوق بشر» به جای رجز خوانی داخلی و بین المللی با ترامپ و حامیان تندروش مقابله کند»(نقل از سایت اندیشه نو، 19 اردیبهشت 97).
 پس دولت مردان ایران «هوشمندانه»، «پیچیده» و «موفقیت آمیز» عمل کرده اند که ترامپ داد و فریادش به آسمان رفته است! و این نکته که نشان از بُرد ایران و باخت آمریکا است، حتی در تضاد با آن فکری است که اصلاح طلبان معمولا در مورد برجام ارائه میدهند و آنرا بُرد - بُرد میدانند یعنی هم  آمریکا و کشورهای غربی ها بردند و هم ما بردیم!
 خیر! جناب باقی این درست نیست! در برجام اگر «هوشمندی» و «موفقیتی» بود این بود که دولت روحانی با عقب نشینی کامل از بسیاری از مواضع و اهداف پیشین جمهوری اسلامی بویژه در مسائل سیاسی و نظامی، در صدد یافتن راه نجاتی برای بدر بردن حداقل بخشهایی از حاکمیت کنونی از گرداب تحریم اقتصادی امپریالیست های غربی و بحران و رکود ناشی از آن، تهدید به جنگ در صورت متوقف نشدن برنامه های هسته ای و نیز گسترده شدن و عمق یافتن  جنبش  دموکراتیک و مردمی ای بود که پس از سال 88 تمامی ایران را به لرزه در آورده بود. از سوی دیگر این امپریالیستهای غربی بودند که با مجبور کردن ایران به عقب نشینی از مواضع ماجراجویانه خود، امتیازاتی به ایران برای بازسازی اقتصاد آن دادند و گروه گروه بنگاههای خود را به ایران فرستادند. و اما اگر «پیچیدگی » در سیاست روحانی – ظریف  و خامنه ای به همراه آنان، وجود داشت، قالب کردن این توافقنامه به عنوان یک «پیروزی» برای سیاست ایران به مردم ایران بود. جناب باقی فراموش کرده که از عقد برجام تا کنون اتفاقات زیادی افتاده که سه تای آنها تداوم سیاست های ماجراجویانه سپاه در منطقه، اوج گیری خیزش های توده ای و نیز پیروز شدن حزب جمهوری خواه  و نماینده آن ترامپ در آمریکا و تغییر برخی سیاست های دولت آمریکا است. وطن فروشی کامل را با مفاهیمی همچون «هوشمندی» و «پیچیده» بودن و «موفقیت آمیز» دانستن تنها از جریانهای اصلاح طلبی بر میاید که اینک دیگر کعبه آمالشان در مقابله با جریان خامنه ای و روزنامه کیهانش، غرب امپریالیست است.
اما در حالیکه خامنه ای پشت تمامی این بند و بست ها با امپریالیستها ایستاده و قیافه شخص «حکیم»، «خیر خواه» و «نصیحت کننده» دولت را در پیش گرفته و در حالیکه نقش عمده اصلی را در برقراری هر نوع رابطه ای با امپریالیستها و «نوشیدن» شربت های «گوارای» وابستگی به غربیها داشته، اما در عین حال برای مصرف داخلی و مجاب کردن هواداران ساده خویش در قالب همان ژست ضد امپریالیستی مدام درباره اینکه این حضرات امپریالیستها نسبت به قراردادها متعهد نیستند و خیلی زود تعهدات خود را زیر پا میگذارند، هشدار میدهد. این تضاد آنچه که خامنه ای در داخل میگوید و آنچه پنهانی انجام داده و میدهد با افشای اسناد نقش وی در برقراری مناسبات با آمریکا اکنون بیش از گذشته رشد یافته است.
این هشدارها و مواضع  جدای از مصرف داخلی و برای هواداران ناچیزی که پشت خامنه ای هستند، در عین حال نقش انداختن تمامی مسئولیتها بدوش دولت روحانی را نیز بازی کرده است. در این معادله و تقابل، خامنه ای کماکان خواسته نقش ضد امپریالیست، استقلال طلب و متمایل به تولید داخلی (اقتصاد مقاومتی کذایی و باسمه ای ) را بازی کند و روحانی را متهم به موضعی خواهان مدارا با امپریالیستها، متمایل به گشودن درب ها بروی امپریالیستهای غربی و اقتصاد وابسته کند.  در عین حال از این مواضع و فشارها به طور کامل برای برنامه های سیاسی ای همچون تحمیل وزاری کلیدی و غیر کلیدی نه چندان کم شمار به دولت روحانی بر آید و سیاست فرهنگی مورد نیاز با چنین گشایش اقتصادی ای به روی غربی ها را کاملا تخته کرده و سیاست های متحجرانه خود را پیش برد.
بنابراین  طبیعی است که خروج آمریکا از توافقنامه، نخست خامنه ای و باند وی را آزرده و به خشم آورده باشد. زیرا بخش بزرگ و اصلی  دم و دستگاه اقتصادی حاکم در دست این باند است و آنکه از روابط با امپریالیستهای غربی نفع برده و میبرد در درجه همین جناح است.
گرچه میتوان توافقنامه برجام را گونه ای یاری از جانب کشورهای امپریالیستی غربی و نیز روسیه و چین به حکومت ایران ارزیابی کرد که در گرداب بحران اقتصادی، تورم، گرانی و بیکاری و فقر فزاینده در کشور دست و پا میزد و نیز پس از جنبش بزرگ 88 هر آن امکان رویارویی با تداوم و تکامل این جنبش و انقلاب را داشت، اما این امر مانع این نشد که جناح های  داخلی بویژه دو جناح خامنه ای و روحانی به تقابل خود پایان دهند و بطور مشترک از برجام  استفاده و بهره مند شوند. به عبارت دیگر، این توافقنامه نتوانست تقابل طبقاتی داخلی بین دو جناح را از بین ببرد و موجب این گردد که مثلا یا جناح روحانی پیروزی مطلق بدست آورد و یا حداقل بین دو جناح سازش و تعادلی بوجود آید. امر تقابل، بویژه بواسطه پشتیبانی عمده طبقات مردم از روحانی درانتخابات  1396 و دست بالا یافتن نسبی وی در توازن نیروهای درون حاکمیت،  از جانب خامنه ای بطور مداوم پیگیری شد و این جناح از مواضع پیشین خود نیز عقب تر رانده شد.
به این ترتیب، تمامی مشکلات پیش از برجام به واسطه تقابل های دو جناح، و بویژه از جانب جناح خامنه ای و پاسداران با جناح روحانی، پابرجا ماند و وضع از هر نظر به سوی بدتر شدن سوق یافت. یعنی در این سال های اخیر، بحران عمیقتر، رکود بیشتر، نرخ تورم و گرانی بالاتر ، بسته شده کارخانجات به سبب  نبود اعتبارات لازم گسترده تر، کمبودهای مواد اولیه و تکنولوژی لازم افزونتر، بیکاری همه جاگیرتر و توده های مردم بویژه کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی (بویژه لایه های میانی و پایین آن) فقیرتر و بی چیزتر شدند و همین وضع جنبش 88 را به تداوم کشانده و کار را هر چه بیشتر سخت کرد. تازه تغییرات سیاسی و فشارهای ممتد به دولت روحانی پس از انتخابات 96  و بسته کردن دست های وی در هر گونه  اصلاحی در سیاست و فرهنگ، بسته کردن هر چه بیشتر فضای سیاسی و فرهنگی جامعه، کار به جایی رساند که اعتصابات و خیزش های گوناگونی پدیدار و سامان یابد که تا حدودی زیادی نیز علیه خود روحانی بود که چندی پیش مردم به وی رای داده بودند و وی را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کرده بودند.
از سوی دیگر فساد وحشتناک و بی سابقه در تاریخ ایران مزید بر علت شد و مردم را که اینک حکومت برایشان کوچکترین ارجی و جایگاهی نداشت، در مقابل کل حکام کنونی قرار داد. برجام نتوانست آنچه که بخاطرآن خواه از جانب دولت خامنه ای و روحانی و خواه از سوی غربی های بوجود آمده بود، جامه عمل پوشاند. وضع از پیش از آن نیز بدتر شد.
روحانی
روحانی از همان دولت نخستش نشان داد که گرچه مایل است به اصطلاح ادامه دهنده راه رفسنجانی در سیاست خارجی (و داخلی)باشد و پایه هایی که وی در رابطه اقتصادی - سیاسی با امپریالیستهای غربی به زمین زده بود، مستحکمتر کند، اما این شخص نه توانایی های رفسنجانی را داشت و نه مثل وی حاضر بود بهایی بپردازد. در حالیکه بیشتر فرزندان رفسنجانی زندان و یا در معرض فشارهای مختلف بودند، وی تا حدود زیادی بروی علائق و اهداف خود ایستادگی میکرد، اما روحانی از همان آغاز نشان داد که این قدر که آماده پا پس کشیدن است، آماده پا پیش گذاشتن نیست. در حقیقت پا پیش گذاشتن های وی صرفا شعاری و عموما در حرف و های و هوی(و اساسا برای گرفتن امتیاز از سوی مقابل زیرا خود روحانی به توازن قدرت در مجموع واقف بود و در عین حال علاقه ای نداشته و ندارد که شور مردم در جهاتی که وی تمایلی ندارد و باصطلاح از کنترل وی و جناحش خارج میشود، سوق یابد) و پا پس گذاشتن های وی کاملا عینی و عملی است. در سر آغاز دولت دومش  به همراه فشارهایی چند، برادرش را دستگیر کردند و وی بسرعت تمامی وعده های خویش را به مردم(که روشن بود بیشتر آنها دروغین و برخی از آنها نیز به واسطه خامنه ای و سپاه اجرا نشدنی بودند) فراموش کرد و چنان مشغول مغازله با خامنه ای و سپاه شد که اگر کسی پیش از آن را ندیده بود و شعارهای روحانی را در دوران انتخابات نشنیده بود، گمان میکرد در حال شنیدن قصه لیلی و مجنون دیگری است.
کلا جریان رفسنجانی و کارگزاران و روحانی در خطی حرکت میکنند که باصطلاح بورژوازی  کمپرادور- تکنوکرات یعنی آن بورژوازی که مایل است از غرب مواد اولیه صنعتی و تکنولوژی نصف و نیمه  وارد کند و اساس رشد صنعتی را بر صنایع مونتاژ بگذارد و مثلا ایرانی مانند کره جنوبی  یا همین «ببرهای آسیا» یی که پیش از این به آنها اشاره کردیم، بسازد.
بطور کلی، روحانی با وجود درگیری های گاه بیگاهش با خامنه ای و سپاه در مورد مسائل سیاست خارجی در منطقه(بویژه سوریه و یمن) و نیز آزادی های سیاسی و فرهنگی داخلی، ناتوان تر از آن بوده است که بتواند مقابل جریان خامنه ای، قوه قضاییه، شورای نگهبان و خلاصه دستگاههای مریدش مقاومت کند. گاهی برخی اصلاح طلبان فشاری وارد میکنند و روحانی هم چند تایی توپ در میکند و سپس دوباره آرام میگیرد.
مسئله امکان جنگ
بهر حال تا جایی که  ریش و قیچی دست جناح خامنه ای (و البته خالی بندان سپاه پاسدارانش) است امکان جنگ کاملا و مطلقا منتفی است. یعنی این جناح(زیرا جناح روحانی اساسا در چنین فکرهایی نبوده و نیست) نه تمایلی به آغاز جنگ و یا رفتن به سوی آن برای حل تضاد های بین خودش و امپریالیسم دارد و نه توانایی عملی آن را دارد؛ خواه از جنبه سلاح و تجهیزات نظامی بنگریم و خواه از جنبه امکان برانگیختن توده های مردم برای یک جنگ ملی. اینان هر از چندگاهی موذیانه و مارمولک وارهارت و پورتی که بیشتر هم مصرف داخلی دارد، میکنند، اما پس از آن در وضعیتی بدتر قرار گرفته و خفت بارتر از گذشته سازش میکنند.
 اما اگر آمریکا بطور کلی برنامه و هدفش براندازی حکومت کنونی باشد، وضع بکلی فرق میکند. چنین برنامه  و هدفی از جانب آمریکا عمدتا میتواند به سبب وضع اوج گیرانه جنبش  دموکراتیک جاری( و تکامل آن به یک انقلاب بزرگ) وهمچنین احتمالات آن مانند بروی کار آمدن یک حکومت دموکراتیک ملی در ایران و یا  تاثیرات مهیب و احتمالی آن در منطقه بویژه بروی کشورهایی مانند ترکیه، عراق، مصر، اردن و غیره باشد؛ و اینها اموری است که  اگر نگوییم کلید اصلی اما یکی از کلیدهای اصلی درک اختلافات آنها با جناح خامنه ای و کلا نظام جمهوری اسلامی است.همانگونه که در بخش پیشین نیز اشاره کردیم برنامه آمریکا میتواند حتی نوعی زمینه چنینی برای دخالتهای آینده در گیرودار اوج گیری جنبش و تبدیل آن به انقلاب باشد.  اگر حکام کنونی بطور مطلق یوغ امپریالیسم را نپذیرند و تن به برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت آن و هر آنچه آنان به این حکام دیکته میکنند(3)، ندهند، یا بزبان واقعی تر، تن به خفتی بزرگتر و وطن فروشی های بیشتری ندهند  به احتمال کار از جانب امپریالیسم آمریکا به جنگ کشیده خواهد شد.
روزگار اما نشان خواهد داد که این حضرات هر نوع خفت و خواری و هر نوع آستان بوسی امپریالیستها - که تلاش خواهند کرد پنهانی باشد تا بتوانند در مقابل مردم آنرا به عنوان یک پیروزی دیگر جا بزنند و آنرا به کلکسیون پیروزیهای پایان ناپذیر جمهوری اسلامی اضافه کنند- را به جنگ و سرانجام احتمالی آن برای اینها یعنی از دست دادن قدرت سیاسی و منافع سرشار اقتصادی و دزدهایشان، ترجیح خواهند داد.
 درمورد اروپای غربی میتوان تصور کرد که این کشورها در حال حاضر نقش دوگانه ای به عهده گرفته اند: از یکسو ایران را در چارچوب توافق نامه برجام و با برخی دلگرمی دادن ها نگاه دارند و از سوی دیگر بدنبال آمریکا (خواه به سبب منافع اقتصادی خود و خواه به سبب تسلط نسبی آمریکا بر جهان امپریالیستی )بروند و ایران را با تهدید های «محترمانه» گوناگون مجبور کنند تن به سیاستهای آمریکا بدهد.
وضع اقتصادی و سیاسی داخلی و محضورات جناح های مختلف
با توجه به وضع کنونی اقتصادی و سیاسی داخلی، روشن است که تمامی دستگاه حاکمه ایران  از بیرون رفتن آمریکا از برجام ناراضی است. در عین حال اینکه این حضرات در بوق و کرنا میکنند که اگر اروپا  و یا چین و روسیه چنین و چنان نکنند، ما دنباله برنامه های هسته ای خود را میگیریم، صرفا یک مانور است. اینها بیش از آن پایشان در گل فرو رفته که بتوانند برنامه های گذشته خود را دنبال کنند.  تداوم برنامه هسته ای با توجه به هزینه های سرسام آور آن  در این شرایط بحران و رکود و جنبش مردم، و نیز  امکان  دادن به آمریکا برای اقناع  دولت های اروپایی و کشاندن آنها بدنبال برنامه های سیاسی (و احیانا نظامی) خاص خود، کاری بکلی دور از عقل است و آخوندها عموما در این خصوص  یعنی حفظ حکومت خود به هر قیمت، بسیار«زیرک» و «عاقلند» و هرگز حاضر نیستند چنین «ریسک» هایی کنند. آنها میتوانند هزاران آیه و حدیث از کتب بیرون بکشند و سازش های خفت آور خود را یکی پس از دیگری توجیه کنند، اما تن به چنین جنگی ندهند. با این تفاصیل میتوان گفت که  ابتکارعمل  در این مورد بکلی و مطلقا از دست حکومت اسلامی بیرون رفته و این حکومت هیچ چاره ای ندارد که دنباله رو برنامه هایی باشد که یا اروپای غربی برای آنها دیکته میکند و یا با مانورهایی چند که مصرف داخلی دارد، دوباره پای میز مذاکره با آمریکا بنشینند  و منتظر دیکته کردن سیاستهای بیشتری از جانب این کشور و مجبور کردن جمهوری اسلامی به دنباله روی از سیاستهای خود باشد.
روسیه و چین
 چرخش به سوی روسیه و چین از جانب حکام کنونی آب در هاون کوبیدن است. زیرا روسیه ریشش بیش از اینها در گرو غربی هاست و کم توانتر از اینهاست که بتواند سیاست مستقلی را در مقابل حکومت کنونی پیش برد و مثلا آنها را به دامن خود بپذیرد. اتحادهای روسیه با حکومت کنونی بویژه باند خامنه ای و سپاه محدود به برخی همراهی ها در جریان حفظ حکومت اسد بوده است و گرنه این روسیه هم روابط خوبی با  کشورهای غربی  دارد و هم با اسرائیل.(4) از نظر روسیه، همراهی با ایران در چارچوب حفظ بشار در سوریه به پایان خود رسیده است. سکوت  و سازش اخیر این کشور در مقابل حملات موشکی ترامپ به هدفهای سوری و نیز سکوت در مقابل زدن پایگاههای سپاه در سوریه، نشان از توافقات پنهانی این کشور با غربی ها را دارد. از سوی دیگر این کشور در اوضاع کنونی که تحریمهایی کشورهای غربی شامل حالش شده، تحریمهایی که این  اواخر با توجه با تقابلهایی که از جانب انگلستان بر سر کشته شدن یک جاسوس پیشین غربی ها در روسیه بوجود آمد بدتر هم شد، وضع چندان خوبی ندارد و مجموعا آماده هرگونه سازشی با دولت های امپریالیستی غرب برای  قوی تر کردن بنیه اقتصادی خویش است.
در مورد چین نیز همانگونه که اشاره کردیم، چین کشوری در ظاهر با سیاست مستقل است. اما اقتصاد آن تا مغز استخوان وابسته به انحصارات غربی بویژه آمریکایی است. بنابراین اتکاء حکومت اسلامی به چین نیز بسیار بدتر از اتکای آن به روسیه است. چهار تا قرارداد بستن با چینی ها بر سر برخی پروژه های عمرانی نمیتواند  مشکل اقتصاد و حکومت ایران را حل و فصل کند. به علاوه دولت آمریکا و اروپای غربی از ایران ان هم با میل خود بیرون نمیروند تا چین و روسیه جای آنها را بگیرند. از این رو حرکات ظریف و روحانی و خامنه ای در نشان دادن گرایش به  روسیه و چین،  بیش از آنکه محتوی عملی ای داشته باشد، بیشتر مانورهای آبکی در مقابل غربی هاست. عمق خواست این حضرات  و سر تعظیم فرود آوردن آنها را در مقابل امپریالیستهای غربی را درهمان برجام باید دید و استقبالی که این حضرات از گروه های اقتصادی غربی کردند که یکی پس از دیگری وارد شدند و قرار داد بستند. گرچه اکنون و آرام آرام برخی از آنها بدنبال تحریمهای فرا ملیتی آمریکا آماده  فسخ و یا نیمه کاره کردن قرار دادها هستند و باصطلاح یکی پس از دیگری جا خالی میکنند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم اردیبهشت 97
هایادداشت
1-    که هر چه باشد ملی نیست؛ زیرا همه نوع بندو بستی و ساخت و پاختی خواه با امپریالیسم آمریکا و خواه با اسرائیل داشته است و افادات اینکه  سازمان سیا برای وی نامه ای نوشته است، ولی وی نامه را نخوانده و گفته مارا با اینان کاری نیست، یک داستان پوچ و توخالی است. تردیدی نیست که بین سپاه قدس و شخص سلیمانی با امپریالیسم  آمریکا و سازمان سیا بده بستان فراوان وجود داشته و دارد و در واقع این «سردارملی» یکی از پیک های مهم خامنه ای در روابط  سازشگرانه و وطن فروشانه با آمریکا بوده و هست. این مسئله  هم بجای خود قابل تآمل است که قاسم سلیمانی سالهاست برای خودش در کشورهای عربی پرسه  زده و جولان میدهد، اما اسرائیل و آمریکا  کاری به کار او نداشته اند. بویژه اسرائیل  که هیچیک از رهبران مبارز فلسطینی و یا حتی برخی رهبران مخالف اسرائیل را در لبنان تحمل نکرده و آنان را یکی پس از دیگری ترور کرده است.
2-    همین الان که ترامپ داد و فریاد راه میاندازد که این برجام به نفع حکومت ایران بوده است، میتواند این گمان را بوجود آورد که گویا دیپلماسی ایران خیلی قوی عمل کرده و توانسته امتیازات زیادی بگیرد. غافل از اینکه این مسئله که مثلا غربی ها پول های بلوکه شده ایران را پس دادند، یک حرف است و اینکه زمانی که این پولها به داخل برسد چگونه خرج شود بحثی دیگر. در داخل کشور دولت روحانی نیست که باید تصمیم بگیرد که این پولها چگونه خرج شود، بلکه خامنه ای و باند وی و سپاه پاسداران است که تصمیم نهایی را میگیرند. روشن است که مقاصد دول غربی پشتیبانی از اقتصاد مفلوک ایران و حاکمیت کنونی در مقابل جنبش توده ای رشد یابنده بوده است، اما نتیجه ظاهرا آن چیزی نشد که آنها میخواستند و این اساسا به علت تضادهای درونی هیئت حاکمه ایران میباشد.
3-   میتوان تصور کرد که جدای از برخی خواستها مانند مسئله هسته ای و یا تجهیزات موشکی و یا برخی تحرکات در منطقه، دیکته کردن تغییرات معینی در سیاست های داخلی و اصلاحاتی در عرصه سیاست و فرهنگ باشد تا امکان گسترده شدن جنبش و عمیق تر و رادیکالتر شدن آن را بگیرد
4-   حتی وزیر خارجه روسیه در دیدار با ظریف که دور دیپلماسی یا مانور خود را از چین و روسیه آغاز کرد به اشاره گفت که حکومت ایران باید از آمریکا و غربی ها تبعیت کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر