۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

درباره خروج امپریالیسم آمریکا از موافقتنامه برجام بخش یک


درباره خروج امپریالیسم آمریکا از موافقتنامه برجام
بخش یک

دارودسته امپریالیست ترامپ و شرکا در پی تهدیدهای طولانی از توافق نامه اتمی با ایران بیرون رفتند. برنامه هایی که همراه این بیرون رفتن است یکی برگرداندن تحریمهای اقتصادی است و دیگری مجبور کردن جمهوری اسلامی ایران به نشستن پای میز مذاکره و تنظیم توافقنامه جدید و سوم تهدید به جنگ.
دو حزب دموکرات و جمهوری خواه نماینده دو جناح از یک طبقه واحد یعنی بورژوازی امپریالیست آمریکا هستند و تضادهای درونی جناح های عمده بورژوازی حاکم با واسطه رقابت این دو حزب پیش میرود. پیروزی حزب جمهوری خواه و ترامپ نماینده آن منجر به این شد که چرخشهایی در سیاست های داخلی و خارجی امپریالیسم آمریکا بوجود آید. یکی از این چرخشها تغییر سیاستهای آنها در مورد ایران بوده است که از آغاز با موضع گیری های ترامپ در مورد برجام و تهدید به خروج از آن رقم خورده بود.
انگیزه های امپریالیسم آمریکا
گرچه امپریالیستها عموما نخست برنامه (از هر نمونه خواه تحریم و خواه جنگ و غیره) میریزند، بعد دنبال دلایل آن و اسناد جمع کردن برای آن میگردند و بالاخره پس از هوچی بازی های فراوان و پس از آنکه چیزی پیدا نمیکنند، بسیار«فروتنانه» اعتراف میکنند که در جمع آوری مدارک لازم موفقیتی بدست نیاورده اند، اما این بار حداقل در برخی نکات میتوان  پذیرفت که حکومت آخوندها و سپاه پاسداران شان دست به ماجراجویی هایی در مقابل آنها(بویژه امپریالیسم آمریکا) زده و آتش بیار معرکه شده و باصطلاح اجازه داده اند تا توپ این کشور تا حدودی پر شود.(1)
الف – ماجراجویی های حکومت مستبد ولایت فقیه(اسرائیل و عربستان)
نگاهی به  سیاست های مداخله گرایانه ایران در سوریه(دفاع به گفته خودشان 6 ساله  از حکومت اسد و پیش از آمدن روسیه امپریالیستی)، لبنان (تقویت حزب الله)، یمن (تقویت حوثی ها)  نشانگر ماجراجویی هاست که هیچگونه پشتوانه مردمی در ایران ندارد. برعکس این مداخلات صرفا از دیدگاه حفظ حکومت غاصب و مستبد و با پول ملت و خون جگر کردن مردم صورت میگیرد  و جز به نگاهداری قدرت سیاسی در دستان مرتجعترین و مستبدترین حکومتها نقش دیگری ندارد.
از سوی دیگرپر مدعایی و هات و پورت های بی پایان سران مال پرست و مرتجع سپاه و آزمایشهای موشکی تحریک آمیز مداوم و غیره نیز مزید بر علت شده است. این آزمایشات که بیشتر از آن که بدرد مرعوب کردن امپریالیستها و به اصطلاح از خیرهر گونه تجاوز گذشتن به ایران از جانب آنها بخورد (آنها بیدی نیستند که از بادهای ملایمی همچون موشک های سپاه بر خود بلرزند و اگر این حضرات جربزه داشتند همان راه قدس را از کربلا میگذراندند، نه اینکه جام زهر رابا چند حمله آمریکا بنوشند) بیشتر بهانه دست امپریالیستهای آمریکایی  داده که چپ و راست حکومت را متهم به عدم پایبندی به مفاد توافقنامه برجام کنند.
به این ترتیب حکومت مستبد ولایت فقیه برای امپریالیستهای آمریکایی برخی شرایط لازم را برای زیر فشار قرار دادن و عقب راندن آن به مواضعی بدتر از توافقنامه برجام داده اند.
ب- رشد مبارزات داخلی و خطرات یک انقلاب مردمی بزرگ در ایران و خاورمیانه
نکته دیگر در این مورد مسئله گسترده شدن و رشد و تکامل مبارزات طبقاتی در ایران است. از سال 1388 که جنبش بزرگ بر ضد حکومت  به مراحل تازه ای گام گذاشت، وضع توازن قوا از نظر داخلی(خواه جنبه های روحی و روانی و سیاسی را در نظرگیریم، خواه جنبه اتحاد میان طبقات مختلف مردم، خواه اشکال عملی مبارزه و بوجود آمدن اشکال رادیکال و تهاجمی و... ) به نفع مردم و جنبش آنها چرخشهای مهمی کرد. تمامی جنبش های کارگری، معلمان، خلقها، زنان، دانشجویی و غیره پا به پای بحران عمق یابنده اقتصادی، رکود، تورم، پایین آمدن مداوم سطح زندگی توده های زحمتکش و لایه های پایین خرده بورژوازی و نیز فشار های سیاسی و فرهنگی به توده ها، نسبت به پیش از آن رشد و توسعه  کمی و کیفی قابل ملاحظه ای کرد. جنبش ده روزه دیماه 96 به نسبت خط فاصلی بین پیش و پس از خود کشید و همه طبقات را به تکان های بزرگی وا داشت. به این ترتیب دورنمای نوینی از مبارزات طبقاتی داخلی در مقابل طبقات گوناگون خلقی و طبقات مرتجع حاکم پدیدار شد. تکامل این رویدادها  و در صورت تغییر نکردن وضع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، دورنمای یک انقلاب توده ای بزرگ را در ایران پیش چشم قرار داده است.
 همین امر رشد مبارزات درایران، امپریالیسم آمریکا را ترغیب کرد که رویه های سخت تری نسبت به حکومت کنونی در پیش بگیرد و وی را مجبور کند که با سیاستهای بین المللی وی کنار بیاید؛ به عبارت دیگر، امپریالیسم میخواهد تا کار از کار نگذشته و ایران در گیر انقلابی بزرگ نشده است، یا کار را به تسلیم محض و مطلق این حکومت و قرار دادن آن بزیر پاهای خود بکشاند و یا تکلیف آنرا یکسره کند. زیرا انقلاب مردمی بزرگ در ایران( چیزی شبیه به انقلاب 57)، نه تنها خطر بروی کار آمدن یک حکومت ملی طبقات بورژوازی و خرده بورژوازی  و یا بدتر روی کار آمدن حکومتی که طبقه کارگر در راس آن قرار داشته باشد ایجاد میکند بلکه وضعیتی خطرناک از نظر استراتژیک برای منافع امپریالیسم بویژه آمریکا  در کل خاورمیانه(و نیز ترکیه) بوجود میاورد که همچون بمب ساعتی در حالت انفجار قرار دارد و جنبش توده های عرب  در یک سلسله از کشورها(یا آنچه به بهار عربی مشهور شده است) افق های کمرنگی از آنرا نشان داد.
باید توجه داشت که قرار دادن حکومت ایران در حالتی متعادل بین صلح و جنگ، این امکان را برای امپریالیسم آمریکا ایجاد میکند که در صورت اوج گیری جنبش و بروز انقلاب و در صورتی که گزینه مطلوب وی یعنی سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان وابسته به خودش روی جنبش سوار نشوند و آن را به مسیری که مایلند نکشانند، جنگ را آغاز کنند. البته اگر پیش از آن و به دلایلی دیگری که در بالا آوریم آنرا آغاز نکرده و باصطلاح علاج واقعه را پیش از وقوع نکرده باشد.
پ – تضادهای امپریالیسم آمریکا با امپریالیستهای اروپای غربی
بین امپریالیستهای گوناگون همواره اشکال گوناگونی از تضاد وجود داشته است. بنیاد این تضادها اقتصادی است، اما آنها دارای وجوه سیاسی، نظامی و فرهنگی نیز هستند. رقابت انحصارها برای صدورسرمایه، تسلط بر منابع خام بویژه منابع استرتژیک انرژی، تسلط بر بازارهای فروش و تقسیم مجدد جهان بین انحصارهای رقیب و کشورهای امپریالیستی گوناگون، همواره و با توجه  به رشد ناموزون امپریالیستها، وضع را به نفع یک امپریالیسم و یا گروهی از امپریالیستها و برخلاف امپریالیسم دیگر و یا گروهی دیگر از امپریالیستها بوجود آورده و میاورد.
 تقابل میان امپریالیسم آمریکا و امپریالیستهای اروپای غربی بویژه فرانسه و آلمان از جنگ نخست خلیج شدت گرفته و در دوره کنونی نیز تداوم یافته است. بخشی از نقادی های امپریالیسم آمریکا از شرکایش در پیمان ناتو نیز بر مبنای همین تضادهاست. تمایل آمریکا به کشاندن شرکای (و رقبای)اروپایی خود به بودجه بیشتر گذاشتن برای امور نظامی و بودجه کمتر در امور اقتصادی یکی از وجوه اصلی این انتقادهاست؛ و این با توجه به نزول تدریجی و افول قدرت اقتصادی آمریکا و رشد نسبی اقتصادهای اروپایی که بودجه کمتری صرف مخارج نظامی میکنند و در عوض بیشتر به تقویت دیگر بخشهای اقتصادی خود میپردازند، چیز غریبی نیست.
اکنون خروج یک سویه آمریکا از توافقنامه برجام در تضاد با دیگر امپریالیستها بویژه فرانسه و آلمان قرار گرفته است که گویا منافع اقتصادی بیشتری نسبت به آمریکا از مفاد توافقنامه بدست آورده اند. تمایل آمریکا برای تنظیم توافقنامه ای با مزیت های اقتصادی و سیاسی بیشتر با ایران ، حفظ ابتکار عمل در برخورد با کشورهای زیر سلطه و  داشتن سرکردگی امپریالیسم غرب، کشاندن کشورهای قدرتمند اروپایی بدنبال خود در ماجراجویی های امپریالیستی بویژه در منطقه خاورمیانه که در دوره کنونی از تاریخ سرمایه داری جهان به مرکز تقل تضادهای خلقها و امپریالیستها و نیز میان امپریالیستها تبدیل شده است(2) و تحمیل بودجه های نظامی هنگفت  به آنها و تضعیف آنها در رقابت اقتصادی با آمریکا از اعم انگیزه های این کشور در بیرون آمدن یک سویه از توافقنامه برجام است.
ت- تضادهای امپریالیسم آمریکا با امپریالیسم روسیه
بجز اختلاف امپریالیسم آمریکا با دوستان اروپای غربی اش، تضاد آمریکا با امپریالیسم روسیه نیز در این بیرون آمدن تاثیر داشته است. تضادی که تاریخ و ویژگیهای خود را دارد.
تضاد امپریالیستهای غربی و در راسشان آمریکا با روسیه، پس از ضعیف شدن بنیه اقتصادی این کشور در رقابت با غرب برای مدتی افت کرد؛ و این دورانی بود که اصلاحات گورباچف(با نام های پروسترویکا و گلاس نوست) و برای جلوگیری از یک انقلاب در روسیه و نیز جابجایی های قدرت درون حزب صورت گرفت.
 با شکست ساخت سرمایه داری انحصاری دولتی در روسیه و پایان آنچه به جنگ سرد معروف شد، این کشور برای دورانی معین به «کمای» اقتصادی - سیاسی رفت و آمریکا و کلا امپریالیستهای غربی توانستند در تجدید تقسیم جهان، بخشهای مهمی از بلوک شرق را بدست آورند و باصطلاح از جنگ سرد طولانی پیروز بیرون آیند. دامنه این تجدید تقسیم تا مسئله اوکراین و کریمه کشیده شد. به عبارت دیگر کشورهای غربی و در راسشان آمریکا مرزهای روسیه را پشت سر گذاشته و بدرون آمدند تا دامنه نفوذ امپریالیسم روسیه  و برد جهانی اش را هر چه بیشتر محدود کنند.
 اما روسیه پس از یک «کمای» طولانی که تقریبا دو دهه از اواسط دهه ی هشتاد تا اواسط دهه نخست 2000 طول کشید توانست تا حدودی به بازسازی اقتصاد خود بپردازد. در این دوران حجم بودجه نظامی روسیه نسبت به دوران جنگ سرد کاهش یافته و در عوض  حجم بودجه های نوسازی اقتصاد سرمایه داری و تبدیل سرمایه داری دولتی نوع شرقی به نوع غربی آن در روسیه ارتقاء یافت. پس از این دوران، روسیه دوباره تا حدودی قد راست کرده و در پی گسترش دایره نفوذ خود برآمد. ایستادگی در مقابل آمریکا در سوریه  و نیز ضمیمه کردن کریمه در پی مسائل اوکراین، بخشهایی از این قد راست کردن و دفاع کردن از موقعیت خویش بوده است.
 موقعیت روسیه در مقابل تهاجمات آمریکا بطور عمده دفاعی بوده است و این برخلاف دوره جنگ سرد است که  شوروی نسبت به امپریالیستهای غربی عموما موقعیت تهاجمی داشت. چنین موقعیتی عموما متکی به بروز جنبشهای مردمی و آزادیبخش در کشورهای زیر سلطه بود و نیز بروز حرکات سندیکایی و اتحادیه ای در خود کشورهای غربی. افزون بر این، تقویت برخی از احزاب کمونیست  خواه اروکمونیستها و خواه طرفداران روسیه در کشورهای غربی که به هرحال اشکالی از نفوذ شوروی امپریالیستی در غرب بودند، نیز به امر مزبور یاری میکرد. این شرایط  بیشتر اوقات به شوروی امپریالیستی امکان میداد که یک موقعیت تهاجمی نسبت به امپریالیسم غرب  در پیش بگیرد.
 اما وضع اکنون بکلی تفاوت کرده و سیاست روسیه عمدتا دفاعی شده است. به این معنا که این کشور مجبور است نخست از داشته های خود دفاع کند و اجازه ندهد که مرزهای خود این کشور و نیز نفوذ وی در کشور های زیر سلطه عقب تر برود.(3)
 موضع دفاعی روسیه در مقابل موضع تهاجمی آمریکا تنها موضعی نیست که روسیه در مقابل غرب دارد. این کشور گرچه از نظر نظامی یک موقعیت دفاعی به خود گرفته اما از نظر دیپلماتیک موضع وی مجموعا دفاعی نبوده، بلکه تا حدودی تهاجمی است. بخشی از این تهاجم برای  ایجاد گروههای هم پیمان از میان متحدین اروپای غربی آمریکا(بویژه فرانسه و آلمان یعنی دو قدرت درجه اول اروپایی) و نیز چین و ایجاد بلوک بندی جدید امپریالیستی است که دیگر شرق و غرب به مفهوم پیشین آن نباشد. درست به این دلیل  استفاده از شکافهای میان اروپای غربی و آمریکا و بر سر سرکردگی آمریکا (و اکنون چموش بازی های ترامپ) مسئله ای مهم برای روسیه است. (4)
 برخلاف آنچه که اکنون به نظر میرسد، این بلوک بین روسیه و چین که بنادرست امپریالیست خوانده میشود نیست. زیرا چین گرچه از نظر سیاسی تا حدودی مانورهایی در مقابل امپریالیستهای غربی میدهد و کمابیش میخواهد نقش یک متعادل کننده بین قوای غرب و شرق را ایفا کند، اما از نظر اقتصادی امکان چنین مانورهایی را ندارد؛ زیرا اقتصاد این کشور تا مغز استخوان وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب است و چنانچه چین بوسیله این امپریالیستها مثلا تحریم و محاصره اقتصادی شود، اقتصاد آن بسرعت رو به نزول خواهد نهاد و وضع بشدت مفلوکی به خود خواهد گرفت. بنابراین به نظر ما چین برخلاف موضع گیری های گه و بیگاه خود درهمراهی با روسیه، در موضع گیری های اقتصادی راهبردی خود همواره وابسته به غرب بویژه آمریکا و انگلستان بوده است.
از این رو، بخشی از دلیل خروج آمریکا از برجام، شکاف انداختن میان اروپای غربی و روسیه نیز هست که ظاهر هر چه بیشتر جلو میروند به هم نزدیکتر میشوند(در واقع دلایلی که در گذشته برای این دوری بود، اکنون وجود ندارد).
گویا اکنون نیز خروج آمریکا، این کشورها را به هم نزدیکتر کرده است، اما این از دید کوتاه مدت است. اگر از دید دراز مدت بنگریم و مثلا  فشارهای اقتصادی آمریکا روی متحدین اروپایی خود که منافع بسیار بیشتری در رابطه اقتصادی با آمریکا دارند تا با جمهوری اسلامی در نظر گیریم و یا تعمیق تضاد بین امپریالیسم آمریکا و حکومت اسلامی و بروز جنگی را در چشم انداز قرار دهیم، آنگاه خواهیم دید که اروپای غربی بیشتر مجبور خواهد بود که از امریکا تبعیت کند تا از روسیه.
 به این ترتیب منفرد کردن هر چه بیشتر روسیه در معادلات قدرت در جهان و مجبور کردن این کشور بدنباله روی از سیاستهای آمریکا، نیز بخشی از تاکتیک آمریکا در خروج از این توافقنامه است.
هرمز دامان
نیمه دوم اردیبهشت 97
یادداشتها
1-   نه به این داغی که اینها در بوق و کرنا میکنند! برخلاف آمریکا و نوچه اش اسرائیل که جاروجنجال بر سر دخالت های ایران در منطقه براه انداخته اند، سه کشور اروپایی فرانسه، آلمان و انگلستان و همچنین روسیه و چین ادعاهای آنها را تکرار نکرده اند و عموما گفته اند که تا کنون ایران به مفاد برجام وفادار بوده است. جالب این است که این حضرات در مقابل دفاع سپاه و جناح خامنه ای از بشار اسد یا سکوت کردند و یا از کنار آن گذشتند. گویا بدشان نمیآمد که بشار اسد سرکار بماند. سکوت اخیر بشار در مقابل  حملات اسرائیل به مواضع سپاه که داد برخی داخلی ها را در آورد که «ما شش سال پیش از ورود روسیه به جنگ از بشار دفاع کردیم» از زمره همین همراهی های عملی بین بشار و اسرائیل و آمریکا است. گویا نیازشان به سپاه دارد به پایان میرسد!    
2-    این مراکز ثقل به گونه ای مداوم و با توجه به وضعیت جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات  خلقی و نیز تعادل یا عدم تعادل میان نیروهای امپریالیستی، تغییر میکنند . در دهه های پس از جنگ دوم جهانی بیشتر این آسیا و بویژه جنوب شرقی آسیا بود که مرکز ثقل تضادهای طبقه کارگر و طبقات خلقی با امپریالیسم شده بود. برای دوره ای افریقا و بویژه جنوب افریقا به چنین مرکزی تبدیل گردیده بود. در دوره معینی بخشهایی از آمریکای لاتین و اینک نیز دوباره آسیا و بویژه خاورمیانه به این مرکز تبدیل شده و تضادهای زیادی اینجا گره خورده است.
3-   البته  روابط میان روسیه و آمریکا در دوره کنونی، بیش از آنکه بر درگیری و جنگ  استوار باشد، بر سازش  و معامله و  بده بستان استوار گردیده است و این بویژه با توجه به قدرت افول یافته روسیه و ناتوانی این کشور برای تجاوز به حریم آمریکا امر چندان عجیبی نیست.  
4-    این مسئله در مورد هندوستان نیز صدق میکند. برخی ها تنها به ظاهر رویدادهای اقتصادی و نرخ رشد نگاه میکنند و سپس از ظهور قدرت های اقتصادی چین و هند  صحبت میکنند. اگر در گذشته های و هوی فراوان در مورد «ببرهای آسیا» راه انداختند اینک جای این ببرها را چین و هند گرفته اند. نکته مهم در مورد این اقتصادها این است که این ها تا مغز استخوان وابسته به انحصارات امپریالیستی غرب هستند و در چنین وابستگی هایی این اقتصاد آنها نیست که رشدمیکند، بلکه این اقتصادهای کشورهای امپریالیستی است که با واسطه آنها رشد میکند (امری که مائو تقریبا صد سال پیش به آن اشاره کرد).







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر