۱۴۰۲ خرداد ۲۲, دوشنبه

تهاجم حکومت جنایت و کشتار به خانواده ی کیان پیرفلک

 
تهاجم حکومت جنایت و کشتار به خانواده ی کیان پیرفلک
 و شیرزن مبارز ایذه و ایران
 
روز یکشنبه 21 خرداد 1402 سالروز تولد کیان پیرفلک بود؛ کودکی که در تاریخ 25 آبان  و 1401 و در خلال خیزش انقلابی با شلیک جانیان جمهوری اسلامی جان باخت. این سالروز کیان نه تنها در ایذه و در ایران بلکه در بیرون کشور نیز برگزار شد. حکومت که از مدت ها پیش برای در تگنا گذاشتن خانواده کیان و به ویژه زینب مولایی راد مادر کیان برنامه ریزی و سناریویی سرهم کرده بود بالاخره زهر خود را ریخت و جوان برومند پویا مولایی راد پسر عموی این زن مبارز را به قتل رساند تا از این زن مبارز انتقام گیرد و این خانواده و شیر زن را به سکوت و تمکین وادار کند.
عمومی ترین شکل روایت تا به حال این گونه است: پویا در حال رفتن به سر مزار کیان پیرفلک و شرکت در مراسم سالروز تولد کیان در روستای پرچستان ایذه بوده است که با جاده بسته و ایست نیروهای انتظامی روبرو شده و با شلیک آنها به قتل می رسد.
در این که ماجرایی که حکومت از به قتل رساندن این جوان تصویر می کند یعنی عدم توجه به ایست و زدن ماشین به ماموران و کشتن یکی از آنها و مجروح کردن چند نفر دیگر، همچون بسیاری دیگر از داستان پردازی ها دروغ است تردیدی نیست. حتی بعید نیست که آن فرد نیروی انتظامی کشته شده یا مرگی در جایی دیگری داشته و آورده اند با این قضیه مونتاژ کرده اند، و یا خود کشته اند و به گردن پویا مولایی راد انداخته اند تا هم به قتل رساندن این جوان را توجیه کنند و هم شرایط را برای هجوم به زینب مولایی راد و همسر و خانواده وی فراهم سازند.
در واقع این پروژه ای برای ساکت کردن زینب مولایی راد و خانواده ی کیان به عنوان یکی از کانون های مبارزه کنونی ایران و در نتیجه خاموش کردن صدای اعتراض در ایذه و میان بختیاری هاست.
حکومت می کشد و سپس افراد خانواده جانباخته را تهدید می کند که اگر به مبارزه ادامه دهند افراد و یا جوانان دیگری را از میان خانواده به قتل خواهد رساند و گویا با کشتن پویا می خواهد بگوید که این رویه را ادامه خواهد داد.
ترس و وحشت حکومت خامنه ای و سران پاسدارش از این کانون های مبارزه پایانی ندارد. و این کانون ها در یکی و دو زمینه و یکی و دوتا هم نیستند که بتوان«جمع شان کرد». یکی را خاموش می کنند ده کانون تازه بر پا می شود. یک نفر را می کشند ده نفر بر می خیزند و کانون های تازه ای که انقلاب را پیش می برند می سازند.
هم اینک که پویا را کشته اند خواهرش به رخ مولایی راد گفته است که«به من تسلیت نگویید» و سپس به حکومتیان جانی پیام داده که« خواهر این شخص راحتتون نمی ذاره»!
و بی تردید خواهر پویا تنها نیست که برای خونخواهی مرگ او برخواهد خاست. ده ها و صدها نفر دیگر نیز همراه او برخواهند خاست. خانواده های جانباخته گان مبارزات دو دهه ی اخیر مدام در حال افزایش هستند و اینک از مهم ترین کانون های مبارزات علیه حکومت خامنه ای و آخوندها به شمار می روند.    
ترس و وحشت از همین خانواده هاست که موجب می شود در سقز در روز جمعه خانواده های جانباخته گان شهرهای کردستان را که در آرامستان آیچی گرد آمده بودند در هنگام بازگشت به خانه بازداشت کنند.
همین ترس است که موجب می شود سنگ قبرهای جانباخته گان را بشکنند و به گونه ای مدام خانواده ها را احضار کنند و آنها زیر شمشیر سرکوب نگاه دارند.
خامنه ای و حکومت اش همواره در حال کشتن هستند
حکومت همواره در حال کشتن است. اعدام کردن و قتل با طناب دار تنها یکی از شکل های به قتل رساندن و سرکوب مبارزان است.
حکومت فضا را برای اعدام های زیاد مناسب نمی بیند و می ترسد از اینکه یکی از این اعدام ها کار دست اش دهد و با جنبشی سهمگین تر روبرو شود. از این رو هم اعدام و هم دیگر اشکال سرکوب و کشتن( ربودن و به قتل رساندن، دادن داروهای مخدر و یا شیمیایی و یا روانگردان مرگبار، از زندان رها کردن و سپس بیرون به قتل رساندن و...) را به کار می گیرد تا به خیال خود جنبش را سرکوب کند.
در روزهای اخیر کمابیش هر روزه یا هر هفته کسانی کشته شده اند و به ویژه زنان مبارز را.
منصوره سگوند دختر جوانی را  که نمی خواست با نیروهای انتظامی همکاری کند به قتل رساندند.
جسد سپیده فرهان زندانی سیاسی پس از آزادی در خانه اش یافت شد و به گمان نزدیک به یقین خودشان وی را به قتل رساندند.
تصور حکومت این است که باید بکشد تا مردم را به عقب براند و بقای خود را تامین کند. و حال که نمی تواند مانند دهه ی شصت آن گونه که می خواهد و فله ای اعدام کند باید به شکل های دیگر قتل و کشتار روی آورد.
از سوی دیگر این نیز بعید نیست که این کشتارهای گوناگون نه تنها برای عقب راندن مردم و به خانه راندن آنها باشد بلکه در عین حال برای ایجاد فضای ترس و وحشت برای پیشگیری از هر گونه واکنش اعتراضی از جانب توده ها به گرانی بنزین نیز باشد که قرار است در تابستان صورت گیرد.
تنها یگانگی توده ها و مقابله با تعرضات حکومت و مقاومت در برابر سرکوب مبارزات است که می تواند مانع تعرض حکومت و کشتارهای بی پایان شود. این یگانگی می تواند با پشتیبانی از مبارزات یکدیگر خود را نشان دهد.
همچنان که توده ها علیه اعدام جوانان مبارز به مبارزه دست زدند باید برای این گونه به قتل رساندن ها نیز به مبارزه دست زنند.
نباید گذاشت که خامنه ای و سران پاسدار و نیروهای امنیتی اش هر کار می خواهند انجام دهند.
 
اتحاد و مقاومت توده ها مقابل سرکوب شرط  پیشرفت مبارزه و پیروزی نهایی است
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
22 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۲۱, یکشنبه

وقاحت و بازی های کثیف جانیان پاسدار و آخوند

 
 وقاحت و بازی های کثیف جانیان پاسدار و آخوند 
 
وقاحت و مسخره گی پیشه کردن های آخوندها و پاسداران جنایتکار در قبال اعمال پلیدشان کماکان ادامه دارد. هر روز جنایتی می کنند و هر روز با وقاحت آن را انکار کرده و با دلقک بازی در آوردن و لوده گی، احساسات مردم را در مورد آن به بازی می گیرند. نوبت اینک به بازی کثیف دیگری از جانب این جانیان در مورد حملات شیمیایی خامنه ای و نیروهای امنیتی و سپاهی اش به مدارس دخترانه و پسرانه رسیده است.
سیدحمیدرضا کاظمی یکی از مسخره بازهای کثیف حکومت در مورد نتایج کار«کمیته حقیقت یاب( بخوانید دروغ پرداز) مسمومیت دانش آموزان» گفت:
«برای بررسی این اتفاق در مدارس، از دستگاه های مربوطه از جمله آموزش و پرورش، امنیتی، درمان و انتظامی دعوت کردیم تا اطلاعات خود را به مجلس ارائه کنند. بعد از جمع آوری گزارش های شفاهی و مکتوب، جمع بندی نهایی صورت گرفت...
با جمع آوری اطلاعات دستگاه های مربوطه مشخص شد در موضوع بدحالی و مسمومیت دانش آموزان عده ای با غرض و شیطنت و با استفاده از بمب های بدبو که در بازار وجود دارد دست به این کار زدند، همچنین برخی با هدف به تعطیلی کشاندن مدارس و عده ای به دنبال اقدام کار کودکانه در زمینه مسمومیت دانش آموزان فعالیت کرده اند. اما مشخص شد افرادی نیز در پشت صحنه بخشی از مسمومیت دانش آموزان بودند که پس از شناسایی توسط دستگاه امنیتی دستگیر شدند و گزارش نهایی شد و به رئیس مجلس ارسال شد تا دستور قرائت در صحن علنی مجلس صادر شود.»( دنیای اقتصاد 21/ 3 1402)     
چنین است«کی بود کی بود من نبودم» و بازی با اعصاب و روان مردم برای تبدیل کردن جنایت های کثیف شان به دقایقی مفرح برای خودشان و در عین حال بر خشم و اندوه مردم نمک پاشیدن:
«بله ما اینیم، می تونیم بکشیم و انکار کنیم و وقیحانه مردم را هم مچل کنیم و سرکار بگذاریم!»
چنین است ژرفای حقیر و نکبت سیاست های این کسان در قبال جنایات شان!
کسانی که در پشت دین و مذهب پنهان شده اند. کسانی که تنها ثروت و قدرت را طالب اند و برای بقای آن به هر گونه جنایتی دست می زنند.
نسبت«کشته سازی» دادن به مبارزان آزادیخواه در حالی که طبق آمار بیرون آمده بیش از 500 مبارز کودک و جوان و زن و مرد را کشته اند و هر روزه باز به شکل های گوناگون می کشند(خبرها حاکی است امروز در ایذه پویا مولایی راد پسرعموی زینب مولایی راد مادر مبارز کیان پیرفلک را کشته اند) یا سربه نیست می کنند، اعلام این که مبارزانی که با دستان کثیف این حکومتیان کشته شده اند«خودکشی» کرده اند، خبیثانه و رذیلانه جارزدن اینکه دختران و پسرانی که با شلیک به چشم شان به دستور خامنه ای و دفتر رهبری کورشان کردند دروغ می گویند و اینک نیز سمبل کردن حملات شیمیایی این داردسته ی کثیف به مدارس!
این هاست وقیح ترین مسخره بازی های این کثافات قرون و اعصار پیرامون جنایات انجام داده شان!
طبقه ی کارگر و توده های مردم ایران هرگز این اعمال و رفتارها را فراموش نخواهند کرد. روز قهقهه ی توده های مردم به شما جانیان حقیر فرا خواهد رسید.
ننگ بر جانیان امنیتی و سپاهی
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
21 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۱۹, جمعه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(11 و12)

 
 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر( بخش11) 
 
نکاتی درباره ی مبارزات مناطق مرکزی و پیرامون علیه حکومت روحانیون
 و استبداد دینی و مذهبی در ایران( متن کامل)
( بخش نخست)
 
یکی از ویژگی های اساسی انقلاب دموکراتیک کنونی جهت گیری آن علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی است. در مورد این مساله باید بین حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی و پیرو دین و مذهب بودن و یا گرایش داشتن به آن و حتی مبارزه با حکومت مذهبی با استفاده از دین و مذهب فرق گذاشت.
در گذشته ما درباره ی رشد ناموزون مبارزه و انقلاب در ایران صحبت کرده ایم. اکنون نیز با نگاهی به رشد مبارزات انقلابی در ایران در مناطق مرکزی و پیرامون به برخی تضادها و ناموزونی ها در نقش مذهب و روحانیون در مبارزه با حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی اشاره می کنیم.
ویژگی های اساسی مبارزه در مناطق مرکزی
نخستین ویژگی در مناطق مرکزی که بیشتر خلق فارس حضور دارد مبارزه علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی است. در اینجا پیکان تیز مبارزات سیاسی و فرهنگی( و گاه حتی مبارزات اقتصادی)علیه اشکال این استبداد و نهادهایی است که این استبداد به آنها متکی است و یا از آنها برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کند.
ویژگی دوم در مناطق مرکزی این است که در این مبارزات توده ها دین و مذهب دیگری ندارند و از این رو مبارزات شان استوار به دین و مذهب دیگری نیست.
ویژگی سوم این است که این مبارزات بدون حضور روحانیون حتی عموما روحانیون مخالف حکومت استبدادی پیش می رود.
ویژگی چهارم آن این است که تقریبا به طور مطلق شعارهای مذهبی داده نمی شود و حتی مراسم های سوگ تا حدود زیادی از آن حالت سنتی و مذهبی قرون وسطایی خود درآمده و اشکال مدرن یا نسبتا مدرن به خود گرفته است.
ویژگی پنجم این است که تسلط دین اسلام و مذهب شیعه بر امور کشور موجب شده است که گرایش دین گریزی و تمایل به بی دینی در این مناطق به ویژه میان جوانان و نسل های نو زیاد باشد.
البته در مناطق مرکزی اقلیت بهاییان و نیز دراویش وجود دارند که هر دو زیر ستم مذهبی هستند. این دو اقلیت نیز علیه حکومت استبداد دینی هستند و جدا از این که خیلی امکان شعارهای خاص خود را ندارند( به ویژه بهاییان) با شعارهای سراسری موجود که هدف اساسی آن جدایی دین و مذهب از حکومت است آشکار و پنهان همراهی می کنند.
ویژگی های اساسی مبارزه در مناطق پیرامون
الف- کردستان
در کردستان ویژگی نخست نیز به روشنی صدق می کند. توده های کرد علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی هستند.
در مورد ویژگی دوم باید گفت که کردها مسلمان سنی هستند و نه شیعه. بنابراین نه تنها زیر ستم ملی به سر می برند بلکه زیر ستم مذهبی نیز هستند. تمامی حکومت های صد سال اخیر ایران خواه دارو دسته ی پهلوی ها و خواه متحجرین جمهوری اسلامی نسبت به وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آنها مطلقا بی توجه بوده اند و نه تنها تا توانسته اند مبارزات توده های این منطقه را برای احقاق حقوق خود سرکوب کرده اند بلکه آن را در محروم ترین و عقب مانده ترین شکل از جهت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی قرار داده اند. خواست های خلق کرد خواست های ملی، مذهبی( رها شدن از ستم حکومت شیعه به روی سنی) و بنابراین خواست های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است.(1)
در مورد ویژگی سوم باید گفت که در کردستان روحانیون سنی نیرو و قدرت و نفوذ دارند اما قدرت و نفوذشان از نظر سیاسی زیاد نیست. در این منطقه نیروهای سیاسی به ویژه نیروهای دموکرات و چپ دارای نفوذ در توده ها هستند و حرف اول را می زنند.
در واقع به سبب گرایش به نیروهای سیاسی و چپ و همچنین نبردهای چهل ساله ی اخیر جو مسلط در کردستان لائیک است و علیرغم حضور مذهب تسلط آن چندان حس نمی شود. با این همه کردهای ما سنی مذهب هستند و سران مذهبی آنها خواه در زمان انقلاب و خواه در رویدادهای اخیر تلاش ها و مبارزاتی داشته اند و حکومت خودپرست نیز با آنها در افتاده و برخی از آنها را به زندان افکنده است.
در کل  در مورد کردها امر ملی مهم تر از امر مذهبی است. آنها با به دست آوردن خواست ملی می توانند آزادی مذهبی خود را نیز به دست آورند. در اینجا مبارزات مذهبی زیر تاثیر مبارزات سیاسی توده ای و حزبی است. سیاست روز است که نقش اصلی را بازی می کند و نه سیاست مذهب سنتی و تعلقات دینی.
 در مورد ویژگی چهارم و پنجم نیز در کردستان نه تنها شعارهای مذهبی داده نمی شود بلکه گرایش غیرمذهبی به دلیل نفوذ جریان های لائیک بسیار بیشتر  از مناطق مرکزی است. روشن است که این گرایش خود موجب دین گریزی کردها از همان سال های انقلاب 57 و پیش از آن بوده است.    
ب- بلوچستان
در مورد ویژگی نخست تفاوتی اساسی میان خلق بلوچ و توده های فارس و خلق کرد دیده نمی شود. مبارزه اساسی مردم بلوچ علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی است.(2)
در مورد ویژگی دوم: با توجه به این که توده های بلوچ مذهب سنی دارند و این اقلیت دینی در ایران زیر ستم است به آن توسل جسته می شود. در اینجا به جز تضادهای طبقاتی( طبقات خلقی کارگران، کشاورزان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی ) دو گرایش مذهبی و ملی محرک خلق بلوچ هستند و به مجموعه ی تضادها با حکومت شدت می بخشند.
درمورد ویژگی سوم وضع این گونه است که در بلوچستان سنی مذهبان بلوچ، پیشوایان مذهبی دارند و مبارزات توده های بلوچ طی این چهار ماه اخیر بیشتر به وسیله ی این پیشوایان به ویژه مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی امام جمعه زاهدان رهبری شده است تا جریان های سیاسی و ملی.(3)
از این رو حداقل از نظر ظاهری جریان های طایفه ای که در آنها گرایش های مدرن نیز یافت می شود، روشنفکران بلوچ و جریان های نیمه سکولار و سکولار خرده بورژوا در حاشیه بوده اند. اما این جریان های به اصطلاح در حاشیه، به نظر نقش مشاور مولوی عبدالحمید و دیگر رهبران مذهبی را اجرا کرده و نظرات نقادانه و نیز تشویقی خود را به رهبری مذهبی ارائه داده و می دهند.
 در این جا و برخلاف کردستان، توده های بلوچ تا حد زیادی زیر لوای مذهب زیر ستم سنی مبارزه کنند تا زیر پرچم ملیت بلوچ. تمامی مبارزات این چهار ماه مردم بلوچ از مسجد مکی و پس از نماز جمعه آغاز شده است. بنابراین توده های بلوچ بیشتر با مذهب شان علیه حکومت دینی و مذهبی مبارزه می کنند تا با ملیت شان. به بیانی دیگر راهبر اندیشه و سیاست شان در مبارزات ملی و مذهبی، مذهب است.
در کل در بلوچستان این مذهب و مبارزات زیر لوای مذهب است که مسلط است، اما این مبارزات مذهبی خود جهت گیری علیه حکومت استبداد دینی و مذهبی دارند و گرچه خواست آزادی مذهبی و علائق دینی خود را دارند اما به هیچ وجه شعارهایی به نفع مثلا حکومت دینی و مذهبی در خود بلوچستان نمی دهند و از این رو قویا متحد مبارزات خلق های دیگر علیه حکومت استبدادی دینی حاکم هستند. 
 در مورد ویژگی چهارم: توده های بلوچ نیز شعارهای مذهبی نمی دهند، اما ضدیت با دین و مذهب آن چنانکه در میان فارس ها و حتی از آن بیشتر در میان توده های کرد وجود دارد موجود نیست. این امر اما به هیچ وجه مانع از آن نیست که توده های بلوچ شدیدترین مبارزه را با حکومت و روحانیون و دین و مذهب حاکم داشته باشند. آشکار است که بلوچ ها ضد اسلام و شیعه نیستند، بلکه ضد حکومتی به نام اسلام و به نام شیعه هستند.
اما در مورد ویژگی پنجم: به نظر آن گرایش دین گریزی و لائیکی که در میان فارس و کردها و دیگر مناطق ایران وجود دارد در بلوچستان حتی در میان جوانان وجود ندارد. 
بیراه نیست در اینجا اشاره کنیم که اصولا آن گسستگی نسلی که به ویژه در میان فارس ها شدت گرفته بود به رغم وجود آن در میان کردها و بلوچ ها، اما آن شدت را ندارد. و این در میان مردم بلوچ به ویژه به مساله ی سنتی بودن جامعه و نقش مسلط نسل های مسن تر و پیران برمی گردد و در مورد کردها جدا از نقش سنتی نسل های پیشین، مساله ملی نیز دخالت دارد که به کل این خلق یک وحدت می بخشد و آن را در مقابل ستم یک پارچه می کند.
هرمز دامان
نیمه نخست بهمن ماه 1401
 
 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر( بخش 12 ) 

نکاتی درباره ی مبارزات مناطق مرکزی و پیرامون علیه حکومت روحانیون
 و استبداد دینی و مذهبی در ایران( بخش پایانی
پ- ترکمن صحرا
به نظر می رسد که در ترکمن صحرا که مردم اش سنی مذهب هستند نیز چنین وضعی حاکم باشد و توده های این منطقه نیز مانند توده های ستمدیده ی بلوچستان در زیر ستم ملی و مذهبی جمهوری اسلامی به سر برند، با این تفاوت که این مناطق به سبب وجود زمین های کشاورزی و وضع آب و هوایی، کمتر مانند بلوچستان و یا کردستان دچار محرومیت بوده اند. با توجه به این که بخش های از توده های بلوچ برای کار به این منطقه مهاجرت می کنند بین آنها و خلق ترکمن تا حدودی به جهت کاری و تا حدودی به جهت سنی بودن یک اتحاد در مبارزه علیه حکومت روحانیون شیعه و استبداد دینی و مذهبی ایجاد شده است. 
این اواخر و بر بستر مبارزات انقلابی جاری در جامعه مبارزات سنی مذهبان در این منطقه اتحاد معینی با مبارزات در بلوچستان داشت و در پشتیبانی از مولانا گرگیج  امام اهل سنت که نه تنها به وسیله ی جمهوری اسلامی از امامت جمعه عزل شد بلکه قرار بود محاکمه هم بشود توده های سنی ترکمن و بلوچ در گالیکش به مبارزات دامنه داری دست زدند.
به طور کلی در طول چهل سال اخیر به جز اوائل انقلاب و جنبش دهقانی در این منطقه و برخی مبارزات جسته و گریخته ی دیگر کمتر با مبارزاتی مانند بلوچستان و کردستان روبرو بوده ایم. 
ت- خوزستان
اکثریت خلق عرب شیعه است و بنابراین مبارزات خلق عرب با حکومت استبداد دینی جنبه ی مذهبی نداشته بلکه اساسا جنبه ی ملی داشته است و تضاد اساسی آن با حکومت مرکزی به سبب بی توجهی تقریبا مطلق به مناطقی که توده های عرب در آنها زندگی می کنند و نیز مسائل سیاسی و فرهنگی آنها است. در مبارزات اخیر، خلق عرب در خوزستان و دیگر نقاط ایران شرکت داشت اما نه به عنوان خلق عرب و با خواست های مشخص خویش بلکه به عنوان جزیی از کل مردم مبارز. برای ما هنوز دلیل اصلی آن مشخص نیست اما شاید بتوان گفت که به دلیل برخی گرایش ها سنتی و عقب مانده در میان لایه های میانی و پایینی طبقات زحمتکش این خلق، شعار« زن، زندگی، آزادی» کشش لازمه را برای به میدان کشیدن خلق عرب به گونه ای مستقل نداشته است. و این در حالی است که کارگران و فرهنگیان و بازنشسته های عرب در تمامی مبارزات صنفی و اقتصادی و سیاسی حضور داشته و برخی از آنها رهبران مبارزات کارگران( کارگران نیشکرهفت تپه و فولاد اهواز) و فرهنگیان بوده اند.   
ث- آذربایجان 
آنچه که در مورد خلق ترکمن و عرب گفته شد در مورد خلق آذربایجان( عمدتا آذربایجان شرقی) نیز راست در می آید. این جا نیز مساله مذهبی( با توجه به این که سنی مذهبان در آذربایجان شرقی و به ویژه غربی وجود دارند) و یا حتی ملی آن چنان که در مورد کردستان و بلوچستان شدت گرفت حاد نشد، اگرچه همراهی های مداومی بین خلق آذربایجان با خلق کرد و بلوچ و دیگر ملیت ها صورت گرفت و یک نوع یگانگی بین این خلق ها به وجود آمد اما این به نظر بیشتر جنبه ی ملی داشت تا مذهبی. جدا از این خلق آذربایجان در مبارزات اخیر بیشتر همراه با مبارزات عمومی در سراسر کشور بود تا مبارزات خاص خودش و با خواست های ویژه ی این خلق و بنابراین آن ویژگی هایی که در مورد مبارزات در مناطق مرکزی بیان کردیم تا حدود زیادی در مورد خلق آذربایجان نیز راست در می آید. جدا از برخی یگانگی های مذهبی، شاید یکی از دلایل آن نبود تشکیلات و رهبری ملی( در مقایسه با کردستان) و مذهبی( در مورد سنی مذهبان و در مقایسه با بلوچستان) در میان این خلق و همچنین توجه به نسبه بیشتر به استان های این منطقه نسبت به استان های کردستان و بلوچستان باشد.
تفاوت اساسی بین مناطق مرکزی و پیرامون
ویژگی نخست: مبارزه علیه حکومت روحانیون و استبداد سیاسی و فرهنگی دینی و مذهبی است.
 در مورد این ویژگی تمام خلق های ایران متحد هستند. همه علیه حکومت روحانیون و استبداد مذهبی مبارزه می کنند.
ویژگی دوم: در این مبارزات توده ها دین و مذهب دیگری ندارند و از این رو مبارزات شان استوار به دین و مذهب دیگری نیست.
در این مورد می توان گفت که مناطق مرکزی پیشروتر از مناطق پیرامونی هستند زیرا نه تنها بدون توسل به دین و مذهب دیگری با حکومت می جنگند بلکه جریان گریز از مذهب در آنها از مناطق دیگر به جز کردستان( که گرایش لائیک قوی است) بیشتر است.
البته در شرایط مشخص فعلی و با توجه با بافت ناموزون دینی و مذهبی در ایران نمی توان این را یک مشکل و یا مانعی برای تکامل مبارزات دانست. با توجه به اینکه اقلیت های دینی ومذهبی زیر ستم شدید حکومت هستند این مساله از جهاتی یک دایره و دامنه ای برای تحرک بیشتر خلق ستمدیده ی بلوچ و ترکمن و دیگر اقلیت های مذهبی پدید آورده است. به دلیل همین ستم های شدیدتر است که در مناطق پیرامونی موج کنونی مبارزه شدت و تداوم بیشتری یافته است.
ویژگی سوم: بدون حضور روحانیون حتی عموما روحانیون مخالف حکومت استبدادی پیش می رود.
در واقع در بیشتر مناطق به جز بلوچستان و نیز ترکمن صحرا مبارزات بدون حضور روحانیون( مناطق مرکزی) و یا نقش نسبتا حاشیه ای(کردستان) پیش می رود. بلوچستان تقریبا استثنا است. در مقاطعی از انقلاب 60- 57 نیز بخش مهمی از خلق آذربایجان با پرچم شریعتمداری و حزب خلق مسلمان با حکومت وقت مبارزه کرد.
ویژگی چهارم: تقریبا به طور مطلق شعارهای مذهبی داده نمی شود.
در هیچ کدام از مناطق حتی مبارزات مردم بلوچ ما شعارهای مذهبی داده نمی شود. جنبش بلوچ با رهبری مذهبی نیز یک جنبش لائیک و خواهان جدایی دین از دولت است.
ویژگی پنجم: گرایش دین گریزی و تمایل به بی دینی در این مناطق به ویژه میان جوانان و نسل های نو زیاد باشد.
دین گریزی و همچنین گرایش به سکولاریسم و کلا نوزایی فرهنگی در مناطق مرکزی و کردستان بیشتر از مناطق دیگر است.
شکی نیست که در موج های بعدی خیزش انقلابی که دیر یا زود فرا خواهد رسید تغییرات زیادی در وضعیت های شرح داده شده صورت خواهد گرفت.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 1402
یادداشت ها
1-    البته آنچه که رفتار سیاسی و فرهنگی حکومت است با آنچه خلق خود و در پی مبارزات خویش به دست می آورد دو مساله ی جداگانه است. خلق کرد از نظر سیاسی و فرهنگی رشد بسیار کرده است اما نه در نتیجه تلاش سازمان یافته ی حکومت مرکزی و دادن امکانات سیاسی و یا خدمات فرهنگی بلکه در نتیجه ی مبارزه ی خلق با حکومت مرکزی خواه نوع سلطنتی و خواه نوع ولایت فقیهی آن.
2-    عقب مانده گی اقتصادی این منطقه وحشتناک است. به راستی که انگار مردم بلوچستان هیچ گاه جزو مردم این سرزمین و ایران نبوده اند. ستم به مردم این منطقه یکی از هولناک ترین ستم ها در میان ستم به ملیت ها بوده است. فقر دهشت انگیزی که در این منطقه وجود دارد در تمامی کشور بی مانند است. چنین درجه ای از ستم به مردمی محروم نیز بی سابقه است.
3-    تا حدودی مانند آل شبیر رهبر مذهبی خلق عرب در سال ها نخست انقلاب و نیز شیخ عزالدین حسینی رهبر مذهبی کرد در همان سال ها که البته شیخ عزالدین گرایش انقلابی داشت و عموما در کنار چپ های کردستان و ایران بود.

۱۴۰۲ خرداد ۱۸, پنجشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(3)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(3)
 
بازهم درباره ی «دموکراسی خالص» 
 
در بخش پیش دیدیم که شعار دهن پرکن راه کارگری ها در ماهیت امر شعاری غیرطبقاتی و متافیزیکی است. آنها در سوسیالیسم خروشچفی شان آزادی«بدون قید و شرط» و« دموکراسی خالص» می خواهند و بر این باورند که هر کس اکثریت داشت، برنده ی دموکراسی خواهد بود. به این ترتیب معیار آنها «اکثریت» و «اقلیت» است و نه استثمارگر و استثمار شده، نه ستمگر و ستمدیده. این بنیان نظریه ی سوسیال دموکراسی و بورژوایی شان است.
     «سرمایه داری یا دموکراتیک است یا سرمایه داری نیست»!؟
اکنون بد نیست که کمی پیش برویم و اشاره کنیم که این شعاری را که راه کارگری ها همچون برگ برنده ای در دستان خود گرفته اند و با شجاعت و شهامت کسانی که گمان می کنند کمر غول شکسته اند  تکان اش می دهند می توان به سرمایه داری نیز تعمیم داد و مثلا گفت که «سرمایه داری یا دموکراتیک است و یا سرمایه داری نیست».
این شعار که شاید های و هوی بی خاصیت برخی راه کارگری را در پی داشته باشد تا حدودی و در همان حدی درست است که شعار عام خودشان« سوسیالیسم یا دموکراتیک است و یا سوسیالیسم نیست» درست است. در حقیقت بر طبق منطق راه کارگری ها این هم شعار درستی است.
اما ممکن است آنها برخلاف منطق خود حرکت کرده و بگویند:«سرمایه داری که دموکراتیک نیست، دیکتاتوری است.»( پایین تر به نظری از جانب اینان در مورد سوئد اشاره خواهیم کرد که مخالف این دیدگاه کلی شان است).
و ما می پرسیم: آیا این دیکتاتوری علیه طبقه ی سرمایه دار نیز وجود دارد؟
اگر وجود ندارد و اگر این حکومت برای طبقه ی سرمایه دار حاکم دموکراتیک است و بیان دموکراسی واقعی در میان خود این طبقه( و البته دموکراسی صوری برای طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش) است آن گاه شعار بالا نیز در چارچوب معینی درست از آب در می آید.
باید توجه کرد که دیدگاهی که بر این است« سرمایه داری دموکراتیک نیست، دیکتاتوری است.» تنها از جانب طبقه یا طبقات معینی یعنی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیز طبقات میانی می تواند بیان شود و نه از جانب خود سرمایه داران. به این ترتیب در اینجا ماهیت طبقاتی دموکراسی یعنی «دموکراسی برای چه طبقه ای است »( و بنابراین دیکتاتوری علیه چه طبقه ای می باشد) مورد تاکید قرار می گیرد اما همین که به سوسیالیسم پرداخته می شود ناگهان این ماهیت طبقاتی دموکراسی ناپدید می شود و پرسیده نمی شود که دموکراسی برای کدام طبقه. ( در جامعه ی کمونیستی دولت وجود ندارد و در نتیحه «دموکراسی» که به مفهوم نوعی دولت است وجود ندارد. اصل احترام به آزادی فردی و گروهی در اجتماع کمونیستی برای مردمی که در این اجتماع زیست می کنند به یکی از ارکان اساسی اندیشه و رفتار و عمل و در نتیجه عادی و چنانکه لنین گفت عادت مردم خواهد شد.)
     دو نکته ی دیگر: یکی این که پیش رفته ترین و کامل ترین نوع حکومت بورژوازی جمهوری دموکراتیک بورژوایی است. و می دانیم که این در عین حال کامل ترین نوع دموکراسی طبقات استثمارگر است. 
ضمنا دلیل این که مارکس و انگلس و لنین بر این بودند که این دموکراسی بورژوایی برای طبقه ی کارگر بهتر از دیکتاتوری های عریان( دیکتاتوری های نظامی، فاشیسم، سلطنت استبدادی و یا استبداد دینی...) می باشد این بوده که در این گونه دموکراسی می توان مبارزه ی طبقاتی را سازمان یافته تر، آشکارتر و روشن تر پیش برد( آزادی بیان و اجتماعات و احزاب و تشکل های کارگری و وجود پارلمان بورژوایی و غیره)(1). کافی است مقایسه ای میان کشورهایی که این گونه دموکراسی هایی را دارند با آنها که ندارند انجام دهیم تا تفاوت بین این دو نوع حکومت برای طبقه ی کارگر آشکار شود.(2)
نکته ی دوم: خروشچفیست های راه کارگری در یکی از این برنامه های برابری شان که در مورد اخ و تخ بودن دیکتاتوری پرولتاریا سخنرانی می کردند گفتند که:
«اگر بگویید که در سوئد دیکتاتوری وجود دارد به شما می خندند.»(«دو عارضه در چپ- درک عضلانی از کارگر و حاکمیت پرولتاریا»)
راستی که برخی از این طوایف راه کارگری دست حزب توده شان را از پشت بسته اند! زیرا حزب توده نیز چنین چرندیاتی سرهم نکرده است.
پس در سوئد چه نوع نظامی حاکم است؟ از نظر این حضرات «دموکراسی خالص» و «مطلق»! و این ته فهم این گروه از دموکراسی است.(3)
به این ترتیب در سوئد که نظام سرمایه داری امپریالیستی حاکم است، دیکتاتوری بورژوازی، دیکتاتوری سرمایه داران امپریالیست که مالک وسائل تولید هستند و طبقه ی کارگر را استثمار می کنند مطلقا وجود ندارد و به جای آن برای همه «دموکراسی خالص» و «بدون قید و شرط» وجود دارد. تصور راه کارگری ها از «دموکراسی خالص» این است که شما می توانید حزب و سندیکا تشکیل دهید، روزنامه داشته باشید در خیابان گردهمایی و راهپیمایی کنید و شعار بدهید و برای مجلس نماینده معرفی کنید و اگر رای آورد وارد مجلس اش کنید و...!
 آنها اولا این را که این دموکراسی در تمامی عرصه ها با هزار رشته ی آشکار و پنهان برای طبقه ی کارگر محدودیت به وجود می آورد نمی بینند(4) و دوما متوجه نیستند که اگر طبقه ی کارگر دارای اکثریت شود و لغو مالکیت خصوصی بر وسائل تولید را طرح کند به گفته ی مارکس بورژوازی فورا جنگ داخلی را آغاز می کند:
« خبرنگار: به نظر می آید که در این کشور( انگلستان) بدون استفاده از ابزار خشونت آمیز انقلاب، راه حل های امیدوارکننده ای وجود داشته باشد. سیستم های حزبی و مطبوعات، تا زمانی که اقلیت به اکثریت تبدیل نشده اند، یک علامت امیدوار کننده ای است.
دکتر مارکس: من آنچنان که شما خوش بین هستید نیستم.
طبقه ی متوسط انگلستان نشان داده که تا زمانی که از انحصار قدرت رای دادن برخوردار است حاضر به قبول آرای اکثریت است.
اما به نظر من، لحظه ای که این طبقه ببیند قدرت آنها از رای شان برنمی خیزد- یعنی چیزی که برای آنها حیاتی است - خواهیم دید که یک جنگ ارباب - برده به راه خواهد افتاد.»
( مصاحبه ها - روزنامه  نیویورک ورلد، 18 ژولای 1871 به نقل از مصاحبه با تاریخ - گفتگو با مارکس در دو بخش، از روزنامه ایران، مترجم؟ بخش دوم، ص 5) 
آنچه مارکس می گوید حتی پیش از آنکه کار به آن نقطه ای که وی در مورد آن صحبت می کند برسد در رفتار سرمایه داران امپریالیست در انگلستان( اعتصاب کارگران معدن در دهه ی هشتاد)، آمریکا( مبارزات در دهه ی گذشته و به ویژه علیه به قتل رساندن یک سیاهپوست به وسیله ی پلیس)، فرانسه( همین جنبش اخیر بازنشسته ها و نیز پیش از آن جلیقه زردها)، آلمان و ایتالیا و اسپانیا( بروز فاشیسم در این کشور ها پس از قدرت گرفتن طبقه ی کارگر و بخشا به دلیل همین قدرت گرفتن) و دیگر کشورهای امپریالیستی با طبقه ی کارگر مشاهده شده است و در آینده نیز بیشتر مشاهده خواهد شد. کشورهای اسکاندیناوی و از جمله سوئد تافته ی جدا بافته از نظام امپریالیستی نیستند.  
«سرمایه داری یا دیکتاتوری است و یا سرمایه داری نیست»
حال می گوییم:«سرمایه داری یا دیکتاتوری است و یا سرمایه داری نیست». این عبارتی درست است. زیرا این جمهوری های دموکراتیک بورژوایی در واقع دیکتاتوری بورژوازی هستند و چنین دیکتاتوری هایی، حتی با وجود تضادها و درگیری های اقتصادی - سیاسی گاه مرگبار میان جناح ها و باندهایی از خود این طبقه اما در کل دیکتاتوری خود را بر طبقه ی خود که طبقه ی حاکم است اعمال نمی کنند بلکه بر طبقه ی استثمار شده و ستم دیده اعمال می کنند.
از آنچه گفته شد می توان به این نتیجه رسید که سرمایه داری یک حکومت دیکتاتوری- دموکراتیک است. عبارتی که می تواند به همین شکل در مورد نظام های طبقاتی و پیش از همه برده داری نیز راست در آید.
سوسیالیسم یا دیکتاتوری پرولتاریا است یا سوسیالیسم نیست!
اکنون عبارت را تغییر داده و می گوییم که« سوسیالیسم یا دیکتاتوری است و یا سوسیالیسم نیست». باری این عبارت در مورد حکومت طبقه ی کارگر راست در می آید؛ زیرا سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری طبقه ی کارگر بر طبقات استثمارگر و ستمکار و سرکوب کننده ی تمامی تلاش های آنها برای سرنگون کردن حکومت طبقه ی کارگر و یا انتخاب راه سرمایه داری و بازگرداندن سرمایه داری است.
در حقیقت این عبارت است که درست است. زیرا در این عبارت ماهیت دولت به درستی ترسیم شده است. دولت یعنی ارگان و ابزار سرکوب. دولت یعنی ارگان سرکوب در دست طبقه ی حاکم برای سرکوب طبقات زیر حکومت. دولت یعنی فقدان آزادی برای طبقه ی محکوم. دولت در آخرین کلام و فشرده شده ترین شکل خود یعنی دیکتاتوری.
و بنابراین دولت طبقه ی کارگر دولت دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود.
اگر چنین نباشد یعنی اگر دولت طبقه ی کارگر دیکتاتوری پرولتاریا بر علیه استثمارگران و ستمگران نباشد، دولت طبقه ی کارگر نیست، بلکه در بهترین حالت دولتی خرده بورژوایی( عموما موقت و گذرا زیرا این طبقه از خود نظام حکومتی ندارد و تابع یکی از دو طبقه ی کارگر یا بورژوازی خواهد شد) و در ماهیت امر دیکتاتوری بورژوایی است. یعنی دولتی که دیکتاتوری خود را علیه طبقه ی کارگر و زحمتکشان اعمال می کند.
به دلیل علمی بودن همین ترم است که مارکس و انگلس دولت پرولتاریا را دیکتاتوری پرولتاریا خواندند و نه «دولت دموکراسی پرولتاریا». آنها گفتند که دوران فاز اول یعنی همین سوسیالیسم باید دوران دیکتاتوری پرولتاریا باشد تا جامعه را برای گذار به کمونیسم آماده کند. خود این دولت نیز در فراشد این دگردیسی و از بین رفتن طبقات متخاصم و آشتی ناپدیر به مرور به خواب خواهد رفت و زوال خواهد یافت.
با همگون کردن دو وجه متضاد دیکتاتوری و دموکراسی می توانیم بگوییم که« سوسیالیسم دیکتاتوری دموکراتیک طبقه ی کارگر است».
نکته ی اساسی در عبارت بالا این است که دیکتاتوری علیه کدام طبقه و دموکراسی برای کدام طبقه. دیکتاتوری های برده داران، فئودال ها و سرمایه داران، دموکراسی برای طبقات استثمارگر بوده است و دیکتاتوری علیه برده ها، دهقانان و طبقه ی کارگر یعنی طبقات استثمار شده و ستمدیده ، اما برعکس دیکتاتوری دموکراتیک طبقه ی کارگر دیکتاتوری علیه سرمایه داران، ملاکین و فئودال ها و عوامل امپریالیست هاست و دموکراسی برای طبقات استثمار شده و ستمدیده ی مردمی.
اگر این پرسش کلیدی و اساسی یعنی ماهیت طبقاتی دولت و دیکتاتوری علیه کدام طبقات و دموکراسی برای کدام طبقات از مساله ی دولت حذف شود، آنگاه مفاهیم دیکتاتوری و دموکراسی و همچنین مفهوم دولت به مفاهیم میان تهی و بی خاصیت و پوچ تبدیل می شوند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1402
یادداشت
1-    البته در چنین حکومت هایی راه هایی برای تیره و تار کردن مبارزه ی طبقاتی وجود دارد؛ از جمله رسوخ جریان های اپورتونیستی و رویزیونیستی و ترتسکیستی و جریان های همانند در درون طبقه ی کارگر و همچنین  مسلط کردن آموزش( مدارس و دانشگاه ها) و فرهنگی( فلسفه، هنر و ادبیات، مذهب و قوانین حقوقی و ...)که به شستشوی مغزی طبقه ی کارگر می پردازد.
2-     در مورد کشور خودمان می توان سال های 32- 20 و یا 60- 57  را با دوره هایی مانند 57- 32 و یا 1402- 1360 مقایسه کرد. در دوره های مورد اشاره که یک فضای باز سیاسی( کمابیش مانند دوران حکومت دموکراتیک بورژوازی) به وجود آمده  بود طبقات و مبارزه طبقاتی آشکارتر و روشن تر نمود یافته تا دوره هایی که چنین فضای باز سیاسی وجود نداشته است؛ مانند دوران کنونی که استبداد جمهوری اسلامی همه ی راه ها را برای تنفس سیاسی طبقه ی کارگر و توده ها بسته است.
3-    گویا بعدا و بدون انتقاد از این موضع زیرجلکی نظر خود را پس گرفتند.
4-    نگاه کنید به لنین، انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، بخش دموکراسی بورژوایی و دموکراسی پرولتری، مجموعه آثار تک جلدی، ص  633. در این بخش لنین می نویسد: «دموکراسی بورژوایی «همواره دمکراسى محدود، سر و دُم بريده، جعلى و سالوسانهاى باقى مي ماند)و در شرايط سرمايهدارى نمي تواند باقى نماند( که براى توانگران در حکم فردوس برين و براى استثمار شوندگان و تهيدستان در حکم دام و فريب است. همين حقيقت را، که مهم ترين جزء ترکيبى آموزش مارکسيستى است، کائوتسکى «مارکسيست »درک نکرده است. در مورد همين مساله ی اساسى است که کائوتسکى به جاى انتقاد علمى، از آن شرايطى که هر دمکراسى بورژوايى را به دمکراسى براى توانگران بدل مي کند،«مطالب خوشايندى» به بورژوازى تقديم مي کند.»

۱۴۰۲ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

جوان کُشی خامنه ای و سران پاسدار و نیروهای امنیتی اش

خامنه ای و سران پاسدار و نیروهای امنیتی هر روزه جوان می کشند!

منصوره ی سگوند دختر دانشجوی جوان لرستانی که مدتی در نیروهای انتظامی به عنوان همیار کار می کرد از یک سو با دیدن کثافتکاری ها و جنایات نیروهای انتظامی و از سوی دیگر به دلیل عشق و علاقه به توده های مردم از خدمت در این نیرو استعفا می دهد و در عین حال به مردم اش اطلاع می دهد که نیروهای امنیتی به دنبال وی هستند و وی را خواهند کشت و بنابراین مردم شهراش، استان اش و کشوراش پیش از این بدانند که وی قصد خودکشی ندارد و اگر به شکلی جان اش را از دست داد این به معنای به قتل رساندن وی به وسیله ی حکومت خواهد بود.
 طبق آخرین اخبار گویا حکومت وی را در 9 خرداد بازداشت و سپس در 10 خرداد آزاد می کند و پس از طی مدت کوتاهی در روز 14 خرداد خبر می رسد که وی در شرایط «ایست تنفسی و قلبی و سیانوزی» به وسیله اورژانس از خانه به بیمارستانی در آبدانان انتقال یافته و در بیمارستان جان داده و کالبد وی نیز در روز ۱۶ خرداد در روستایی به نام ریگ سفید از توابع خرم آباد به خاک سپرده شده است.  
گفته می شود که وی جوانی با گرایش به سلطنت طلبان بوده است و پست هایی در این زمینه در اینستاگرام داشته است. ما ضمن اینکه مخالف چنین گرایش ها و دیدگاه هایی در برخی جوانان بوده و با آن همواره مبارزه خواهیم کرد اما وجود این دیدگاه ها را در مرحله ی کنونی در میان آنها مانعی برای این نمی بینیم که از مبارزاتی که چنین جوانانی علیه جمهوری اسلامی انجام می دهند پشتیبانی نکنیم و به ویژه در صورت جان باختن در چنین مبارزه ای در مورد آنها با پیش کشیدن چنین دلایلی سکوت پیشه کنیم. مبارزه ی آگاه گرانه ی نیروهای طبقه ی کارگر و خلق علیه سلطنت طلبان و نیز تجارب آینده خود این جوانان به مرور موجب تغییر در دیدگاه های آنها و یا برخی از مردمی که چنین می اندیشند خواهد شد.
منصوره پیش از این که چنین وضعی برایش رقم بخورد نوشته بود:
«من منصوره سگوند اهل لرستان، در پلیس افتخاری نیروی انتظامی خرم‌ آباد مشغول به کار بوده ‌ام. زین پس هیچ‌ گونه همکاری با نیروهای مسلح نخواهم داشت و با افتخار در کنار هموطنانم خواهم ماند.» و
«ما را از مرگ می‌ترسانند، انگار ما زنده‌ایم.»  
اکنون مردم خرم آباد و استان لرستان مراسم سوگ وی را به مبارزه علیه جمهوری اسلامی تبدیل کرده اند.
ما ضمن اظهار همدردی با خانواده ی و بسته گان و اقوام منصوره و خلق لرستان و ایران این اطمینان را داریم که طبقه ی کارگر و خلق ایران از ذره ای خون فرزندان رشید خود نخواهد گذشت و تا سرنگونی حکومت جنایتکاری و برقراری نظامی انقلابی و دموکراتیک از پای نخواهد نشست.

مرگ بر آدمکشان و جنایتکاران امنیتی
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
16 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۱۵, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(25)- دره ی خزان زده

 
درباره برخی مسائل هنر(25)
 
هنر و مخاطب
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
از رنجی که می بریم - مجموعه داستان(1326)- جلال آل احمد
 نکته ی مهم داستان آل احمد این است که درباره ی مبارزات کارگران معدن با نظام ستم و استثمار و درگیر شدن آنها در نبردی سخت(و مسلحانه؟)  وپی آمدهای آن در سال های 20 - 32 (1)است. چنانکه خود وی گفته است الگوی وی ژرمینال امیل زولا بوده است. داستانی کارگری با این مضمون دیگر در ادبیات و نمایش و سینما امکان طرح نیافت.
ویژگی دیگر داستان این است که فرم انتخاب شده یعنی تبدیل یک روایت دراز به یک سلسله روایت های کوتاه امکانی در اختیار آل احمد قرار داده تا به شکلی تجربی و نه لزوما ماهرانه از یک سو بتواند شکل ها و تکنیک های گوناگونی از روایت کردن داستان را به کار گیرد و از سوی دیگر بتواند چهره های گوناگون را با سرنوشت شان در محل ها و موقعیت ها و شرایط گوناگون به تصویر کشد. از این رو از یک سو در این داستان ها راوی از سوم شخص تا اول شخص تغییر می کند و از سوی دیگر مکان ها از خود محیط معدن که داستان از آنجا آغاز می شود تا کرمان و زندان ساختن تا اتاق زندان و ... را در بر می گیرد.  در عین حال در هر کدام از داستان ها یک شکل و یک چهره ی کارگری و یک مشکل و موقعیت را برجسته و آن را توصیف می کند.
مثلا داستان نخست از زبان سوم شخص است. داستان سوم یک محاوره است و داستان چهارم تلفیقی از دو شکل روایت سوم شخص و اول شخص است.
به این ترتیب ما با مبارزات کارگران، تلاش هایشان برای بنای یک زندگی بهتر، فداکاری ها و ازجان گذشتگی های آنها در مقابل زور و ستم، استقامت و بردباری آنها در مقابل مشکلات، مقاومت آنها در زیر شکنجه و زندان و ... آشنا می شویم.
داستان نخست: دره ی خزان زده
این داستان به چهار بخش اصلی تقسیم می شود.
بخش اول-  فضای داستان و توصیف مکان
بخش نخست توصیف از موقعیت طبیعی معدن و وضع کارگران و محل زندگی آن ها است که در عین حال نشانی از زندگی هر روزه ی آنها دارد.
چنان که از نام داستان پیداست و توصیف های نخستین و پایانی و نیز لابلای داستان گواهی می دهد فضای تیره و مه آلود و سنگین و نفس گیر و درعین حال سرد و غم زده ای بر داستان حاکم است و تنها لحظاتی که درباره ی وصال و اسد پیش از اعدام وصال صحبت می شود و در میانه ی گفتگوی این دو، این فضا شکسته شده و فضایی نسبتا شاد و مفرح و صمیمی بر داستان حاکم می شود.
لحن داستان با فاصله است. داستان به گونه ای روایت می شود که انگار نویسنده از دور داستان و قهرمانان داستان اش را وصف می کند و در آن غرق نشده است. این لحن و فاصله ای که ایجاد می کند موجب می شود که داستان ها خیلی زنده به نظر نرسند و در عین حال به فضای حزن انگیز داستان هم دامن زند. ابهامی که در داستان وجود دارد و اطلاعاتی که جسته و گریخته درباره ی شخصیت های داستان داده می شود نیز موجب می شود که این فاصله بیشتر شود. گاه این احساس پدید می آید که گویا خود نویسنده هم نمی داند وضعیت واقعی قهرمانان داستان اش را چگونه وصف کند!
یکی از توصیف هایی که در میانه ی داستان می آید تقریبا معرف فضای کلی حاکم بر داستان است:
« تاریکی و وحشت، کم کم، همه جا را پر می کرد. اندوه غروب مه آلود آن روز، همه چیز را در خود می فشرد و از سروروی همه بالا می رفت. از نوک شاخه های بی برگ و نوای درختان عریان گرفته تا ته دره ای که سنگریزه هایش مدت ها بود نوازش یک جوی ملایم و مهربان را روی سر خود حس نکرده بود.»( ص 13)
 و در مورد کارگران:
« همه دست از کار کشیدند. و با قیافه هایی ناشناس، و از گرد ذغال پوشیده، که در میان آنها فقط سفیدی چشم ها و، اگر هم کسی حوصله داشت لبخندی بزند، زردی دندان ها، پیدا بود، چراغ های معدن خود را بدست گرفتند و با کولواره ای که داشتند، بسمت خانه های خود، از زیر درختها و از فراز چاله های پراز آب، می گذشتند... و همه آرام و بیصدا، همچون مشایعت کنندگانی که از گورستان برمی گردند، ساکت و بیصدا بطرف خانه های خود بر می گشتند.»( ص 5)
بخش دوم - مهندس
بخش دوم با رئیس معدن یا مهندس آغاز می شود و در عین حال پس از شنیدن صدای شلیک مسلسل ها، شخصیت وی و کنش هایش، و در رابطه با وی عناصر گذار به مرحله ی بعدی، یعنی مقامات بالای نظامی از سرهنگ و ستوان سوم و افسرفرمانده و سرجوخه توصیف می شوند. این بخش که از نظر داستانی پر حرکت است با بازداشت مهندس به پایان می رسد.
شخصیت مهندس تا حدودی ناروشن و پر ابهام است که به نظر می رسد عامدانه باشد. نشانه هایی در داستان هست که وی خود را خدمتگزار سازمان خویش یعنی اداره ی معادن و جزو تکنوکرات های حکومت می داند و در سازماندهی کار و بالابردن تولید و در نتیجه استثمار کارگران نقش بالایی داشته و دارد. در این رابطه وی حاضر نیست که در سمت و سوی نظامیان یا بخش نظامی حکومت بایستد و در خصوص مسائل کارگری معدن ترجیح می دهد از اداره ی خویش حرف شنوی کند. نشانه هایی هم وجود دارد که می توان وی را فردی دانست که در سمت کارگران معدن ایستاده و با آنها همدل و همراه است.
خدمتگزار سازمان های سرمایه داران- ملاقات با سرهنگ د
سرهنگ د... به وی می گوید:
« آقای مهندس... شما هر چی باشه مستخدم دولتید. دولت خرج تحصیل شمارو داده. شمارو تربیت کرده. همچین نیست. به گردن شما حق داره. آخرش یک موقع سختی هم پیش میاد که امثال شما بایس حق شناسی خودتون را نشان بدید. البته خود شما بهتر می دونید. من چی بگم؟»( ص 7)
و  واکنش مهندس:
« البته... جناب سرهنگ. این وظیه ی همه ماست. اینجا دوهزارو پانصد کارگر زیر دست من کار می کنند. چه خدمتی بهتر از این؟ بله؟ اینکه وظیفه ی رسمی بنده است. مهمتر این که در این دو ماه که من مسئولم به محصول صدی بیست اضافه شده ...بله، اضافه شده...»( ص 8)
 چنانکه می بینم وجه حاکمی که بر مهندس در روبرویی با سرهنگ حاکم هست این است که وی یک خدمتگزار صدیق اداره ی خویش بوده است و توانسته در دوران حضورش تولید را افزایش دهد. در این جا وی نقش خود را به عنوان یک تکنوکرات مجرب خدمتگزار نظام( که طبعا در استثمار کارگران به وسیله ی طبقات استثمارگر حاکم نقش دارد)برجسته می کند.
مهندسی در کنار کارگران
اما به سرعت وضع تغییر می کند. سرهنگ پس از شنیدن این که مهندس از بهشهر به منطقه ی زیراب منقل شده می گوید:
« تو بهشهر که خوب کار نمی کنند. نه، نمی کنند. این به من چه. من از افزایش محصول که چیزی سرم نمی شه. بله؟ مهم اینجا است. کارگرهای شما... من نمی دونم چیه. اما ازشون برای دولت خبرهایی می رسه.»( ص 8)
ابهامی که وجود دارد این است که با توجه به این که در بهشهر کارگران خوب کارنمی کنند آیا بوی«خطا» از سوی مهندس به مشام سرهنگ نمی رسد( البته اگر از پیش چیزی در مورد وی ندانند)؟
سرهنگ در ادامه:
 « شما که من حتم دارم به وظیفه ی خودتون عمل خواهید کرد و ازهمکاری با مامورین دولت مضایقه نخواهید فرمود...»
واکنش مهندس در قبال حرف های سرهنگ و به ویژه « این«فرمود» آخری» که سرهنگ با لحن مسخره ای ادا کرده بود، بر این ناروشنی گواه می دهد:
« مهندس اکنون که به این برخورد غیرمترقب خود با یک افسر ارشد، در دره های زیراب می اندیشید، چیزهای دیگری را درک می کرد. هنوز نمی دانست چه خبرها بایست شده باشد ولی هر چه بود پیدا بود که وقایعی در پیش است.»( ص 8)
ملاقات با ستوان سوم
 مهندس سپس با ستوان سومی روبرو می شود که نسبت به وی به شدت بی احترامی کرده است. در ارتباط با تلفن هایی که زده است به ستوان می گوید:
« حتما این دو دفعه شما پشت تلفن بودید؟
-                     یک بار گفتم این به شما مربوط نیست.
-                      البته به این طریق مسئولیت هر...
-                     افسر با خنده ی خشک و بریده ی خود کلام او را قطع کرد:
-                     جناب آقای مهندس، کار از این کارها گذشته ... نیست؟... خواهش می کنم بفرمایید...»
مهندس هاج و واج مانده بود. ناچار از این مقوله گذشت و گفت:
خوب این تیراندازی سربازهاتون برای چی بود؟
اختیار دارید جناب آقای مهندس... این کارگرهای شما بودند که تیراندازی می کردند. توی 9 دستگاه سنگر گرفته اند، نیست؟...
 دیگر مهندس  همه چیز را درک کرده بود. کمی به قیافه این افسر تازه کار که نمی دانست چگونه کار خود را شروع کند، خیره شد. خونسردی خود را باز یافت و گفت:
صحیح!...»( ص 9)
یک فرد مبارز
در ادامه ی این گفتگو در مورد مهندس چنین گفته می شود:
« مهندس به یاد ملاقات دیشب خود با کارگری که تازه از شاهی می رسید افتاد. گویا او خبرهایی داده بود و گفته بود مواظب باشد.»
و ستوان سوم در ادامه باز می گوید:
«خوب. جناب آقای مهندس! گزارش میدند که کارگرهای معدن شما مسلحند. نیست؟ چرا اینقدر گرفته اید؟ بهرجهت دولت دستور داده که با همکاری شما همه شونو خلع سلاح کنیم. اینطوره ... راسی الان هم که کارگرهای شما تیراندازی کردند. لابد شمام شنیدید؟
مهندس با خونسردی گفت:
 من از همه ی این حرف ها بی اطلاعم.
-                     برای من فرق نمیکنه. من قادرم که صحت دلایل همه این خبرها را از خود شما بشنوم.
-                     مهندس از میان خنده ی تمسخرآمیزی که بر لب داشت گفت:
-                     فکر نمی کنم.»
و پس از جدال با ستوان بر سر این که اجازه نخواهد داد کسی وارد تونل ها بشود و آنها را بازرسی کند و هنگام بیرون رفتن از محل:
« مهندس بدنبال او بیرون رفت. و در یک لحظه که کسی متوجه نبود به شوفرش حالی کرد که کارگران را با تلفن از ماوقع آگاه سازد.»
 در همین رابطه نیز زمانی که افسر فرمانده با تلفن برای افسرارشد خود گزارش می دهد:
« مهندس تنها کاری که توانست بکند، این بود که پس از او گوشی را بردارد و آنچه را گزارش داده شده بود، تکذیب کند.»( ص 11)
در این بخش افسر فرمانده به مهندس می گوید:
« آقای مهندس، از این ساعت حق ندارید از من جدا شوید. البته خواهید بخشید. گزارش وقایع ام داده ام صورت جلسه کنند. البته امضا خواهید فرمود.»
 مهندس جوابی نداشت که بدهد بیرون ایوان، روی نیمکت چوبی ایستگاه نشسته بود و از میان دود سیگار خود دنبال شبح وقایعی می گشت که در انتظار زیرآب و کارگران آن بود.» و بالاخره:
« مهندس را در یکی از اطاق های دورافتاده ی ایستگاه توقیف کردند.»( ص 11)
برخورد مهندس به امضای گزارش تهیه شده به وسیله ی افسر فرمانده نیز بیشتر بر این امر گواهی می دهد که مهندس گرچه به دم و دستگاه های دولتی و اجرایی وصل است اما حاضر نیست که طرف نظامیان را بگیرد:
«گزارش تهیه شده بود. آوردند که مهندس امضا کند. او فقط خندید. حتی یک کلمه حرف هم نزد. افسر فرمانده با لحنی دلسوز گفت:
-                     البته خیلی به نفع شما بود اگر امضا می کردید، نیست؟
-                     و وقتی که امتناع جدی او را دید کمی با تشدد افزود:
-                      بدرک! لابد خیال می کردید بدون امضای شما صورت مجلس های ما رو قلابی می دونستند.؟ بله؟...»( ص 12)
در ادامه مهندس حاضر نمی شود با ماشین اش سلاح ها را به مقصدی که نظامیان می خواهند برساند.
و درهمین قطعه:
 « از تهران که برای او هیچگونه خبری نمی فرستادند. اداره معادن هم کاملا ساکت بود. حتی پاسخ گزارش اخیر او را درباره ی افزایش محصول بی جواب گذاشته بودند.»
در نتیجه به نظر می رسد که اداره ی معادن با بخش نظامی کنار آمده و دیگر حاضر نیست از زیربخش خود و و مهندس اش دفاع کند.
« مهندس در تنهایی بازداشتگاه خود قدم می زد و به حوادثی که همچون یک دیو مهیب پاشنه سنگین و عظیم خود را به روی دره های زیرآب می گذاشت و زندگی انسانها را می فشرد می اندیشید. و صدای رگبار مسلسل ها دم بدم افکار او را از جایی می برید و به جای دیگر می دوخت.»( ص 13)
چنانچه بخواهیم بر مبنای مجموع آنچه در مهندس گفته شده داوری کنیم به یک نتیجه ی قطعی دست نخواهیم یافت. از یک سو مهندس به عنوان یک متخصص نماینده ی لایه های میانی جامعه است که بین سازمان های حاکم سرمایه داران و طبقه ی کارگر سرگردان است اما گرایش وی بیشتر به سوی فعالیت اقتصادی و کارگران فعال در تولید سمت و سو دارد. و از سوی دیگر وی فردی سیاسی و مبارز است که گرچه مهندس معدن است و در ظاهر وظایف خویش را در قبال اداره ی خویش به خوبی انجام می دهد اما در عین حال در سازماندهی مبارزات کارگران نقش دارد.
پاپان مهندس چنین است: 
«با مهندس کار دیگری نداشتند. فرمانده دستور داد او را به ایستگاه برگردانند و در همان اطاق توقیف کنند.»( ص 12) و
« از بیست و پنج نفری که باینطریق، باصطلاح افسر فرمانده، دستچین شدند و جزو دسته ی دوم قلمداد شدند، مهندس رئیس معدن بود.»( ص 16)
بخش سوم- یورش مسلحانه ی نیروهای نظامی حکومت به کارگران معدن و خانه های آنها
 بخش سوم به مسلسل بستن ساختمانی است که کارگران در آن هستند و همچنین یورش به خانه های کارگری و بازداشت کردن بیش از پانصد نفر از کارگران.
« هوا تاریک شده بود. جایی دیده نمی شد. ولی مسلسلها را قبلا روبه عمارت 9 دستگاه و رو به خانه ها قراول رفته بودند. فقط می بایست انگشت بروی ماشه ها بگذارند. تا نیمه های شب همه ی مسلسلها کار می کرد. تفنگها نیز از کار نیفتاده بود. در تاریکی آن شب، مه سنگین و آرام کوهستان های شمال را، حرکت وحشیانه و سریع گلوله ها مضطرب می ساخت و اهالی زیراب هیچکدام به خواب نرفتند. و در کوری شب، همه جا را به مسلسل بستند. و وقتی همه خسته شدند و اطمینان حاصل کردند که خطری نخواهد بود، با یک فرمان افسر فرمانده خود، به خانه های کارگران هجوم می آوردند. و تا صبح خانه ای نمانده بود که درو پنجره اش را نشکسته باشند و آدم زنده ای پیدا نمی شد که به ردیف طناب های سفید و نوی که با مسلسلها از تهران فرستاده شده بود، نبسته باشند. و صبح همه پانصد و بیست و چند نفری را که گرفته بودند در انبار کالای ایستگاه زیراب زندانی ساختند.»( ص 14)
مضحکه کردن نظامیان
این میان و در گیرودار سرکوب مبارزات کارگران نویسنده تلاش می کند از یک سو سلسله مراتب میان نظامیان و این که سران آنها دنبال ارتقاء درجه ی خویش هستند و از سوی دیگر وضع مضحک آنها را درهنگامه ی سرکوب کارگران تصویر کند:
« همان فردا صبح، در میان کارگران پیچیده بود که دیشب نزدیکی های ساعت دوازده، وقتی سرجوخه حیدباباخانلو از تیراندازی خسته شده بود و مسلسل خود را به کناری گذاشته بود و سیگاری آتش زده بود و دود می کرد، افسر فرمانده که در اطاق بهداری در فکر مدالهای خود بود، بعجله بیرون دویده بود و فرمان آتش از نوداده بود.
سرجوخه حیدربابا خانلو خبردار کرده بود و عرض کرده بود:
-                     قربان! برای کی تیراندازی کنیم؟ آخه خیلی تیر حروم کرده ایم...
و افسر فرمانده با قیافه ای عصبانی حرف او را اینطور بریده بود:
-                     پدر سوخته به تو میگم آتش کن! دشمن داره نزدیک میشه!
و سرجوخه حیدبابا خانلو وقتی سه رگبارمسلسل آتش کرده بود، دوباره سیخ شده بود و در حال خبردار، گزارش داده بود:
-                     قربان دشمن عقب نشست!
اسد و وصالی این داستان را برای رفقای خود نقل می کردند و قاه قاه می خندیدند.»
بخش چهارم - وصالی و اسد
یک - وصالی
مرکز ثقل داستان در بخش چهارم وصالی است. یکی از کارگرانی که بازداشت شده واعدام می شود.
« و تنها وصالی بود که خیلی بعجله اردش را خواندند و ساعت ده صبح فردای محاکمه، در یک روز مه آلود آذر، در یک دره گمنام زیراب اعدامش کردند.»( ص 14)
ما وصالی را از طریق یک سلسله توصیف های کلی و نیز در رابطه اش با کارگران و به ویژه اسد دوست نزدیک وی می شناسیم:
« وصالی هیکل بزرگی داشت، هر وقت به شاهی و ساری می رفت زورخانه اش ترک نمی شد. اسد با او هم اطاق بود. در زیراب کسی را نداشت و فقط مادر اسد بود که هردوی آنها را جمع و جور می کرد. اسد می دانست که وصالی نامزد خود را در خلخال بانتظار نشانده و سرش به کار دیگری است.» ( ص 15)
عبارت آخر بیان ابهام در مورد شخصیت وصالی است. ما متوجه نمی شویم که آیا وصالی عضو حزبی سیاسی است یا صرفا سردسته ی کارگران معدن است و یا کارگری است معمولی که تنها به دلیل خصوصیات جسمی اش به او مشکوک شده و گمان کرده اند که وی رهبر کارگران مبارز است.
 توصیف های زیر بیانگر این ابهامات است:
« همه کسانی که از دیدن وصالی وجد و شعفی در خود حس می کردند، شاید هم او را نمی شناختند و یا اصلا دوستش نمی داشتند ولی این قدرت او بود که دوست داشتنی اش می ساخت. در محوطه ای که او کار می کرد وقار و عزت نفس از درو دیوار می بارید. کسانی که با او راه می رفتند خود را بزرگ و قوی می یافتند.»( ص 15)
(به این ها باید نام را افزود که از «وصالی» که در زندگی صورت گرفته و در مرگ قهرمانانه نیز بیان می شود حکایت می کند.)
توصیف زیر از یک سو نشانگر این است که وصالی در روابطی غیر از روابط عادی بوده است و از سوی دیگر در این مورد که این روابط، سیاسی بوده اند ایجاد شک می کند:
« شاید در محافل رفقای خود زیاد زیرکی نشان نمی داد و شاید بیشتر از رفقای خود چشمش باز نبود ولی همه به او احترام می گذاردند. دادرسیهای نظامی نیز لابد بهمین دلائل او را برای اعدام شدن انتخاب کرده بودند. هر کس هیکل ورزیده ی او را می دید نمی توانست بپذیرد که او سردسته کارگران معدن نیست. هدف چشم هر کسی بود.»( همانجا)
 توصیفات بعدی نویسنده باز به این شک و شبهه دامن می زند:
«در آن روزها که متهم کردن و یا گناهکار شناخته شدن کار بسیار آسانی بود، و یک سرباز ساده می توانست روی هر یک از اسرا که می خواست دست بگذارد و او را سردسته قلمداد کند، او که به دیگران همیشه از بالا نگاه می کرد( این ویژگی را مثبت بگیریم و یا منفی؟) و گردنی افراشته داشت، خیلی زودتر توجه دادرسیها را به خود جلب می کرد.»( همانجا)
به این ترتیب اگر به وی شک کردند به این دلیل بود که گردنی افراشته داشت و به دیگران از بالا نگاه می کرد. این نوع نگاه کردن را می توان مثبت انگاشت زیرا وصالی با گردنی افراشته با مسئولین  دادرسی ها روبرو می شد و با سربلندی و تبختر و نیز تحقیرآمیز به آنها نگاه می کرد. و  مسئولین دادرسی ها که این گونه نگاه  کردن را نوعی خودپسندی در مقابل ایشان و یاغی گری می دانستند و توقع داشتن که وصالی در مقابل آنها همچون موجودی زبون باشد وی را به اعدام محکوم کردند.
دو- وصالی و اسد 
یکی از مهم ترین بخش های داستان رابطه ی وصالی با اسد و نکاتی است که در مورد این دو در شب رویداد می آید:
« او را همان شب در خانه اش، با اسد، گرفته بودند. و تا فردا عصر که او را از دسته ی دیگری شناختند، اسد با او خیلی حرف ها زده بود. نه اسد و نه خود او، هیچ فکر نمی کردند. گاهی می خندیدند و در نومیدی و یاس تاریکی که رفقایشان را بفکر فرو برده بود، گاهی متلک هم می گفتند.»
این توصیف ها با آنچه که پس از آن می آید در عین حال تفاوت این دو کارگر با دیگر کارگران را مشخص می کند.
سه - دیگر لایه های کارگران
 « هیچکس نمی دانست چه خواهد شد. آنها که عاقلتر بودند، خود را سرگرم نگه می داشتند. و  از فکر کردن می گریختند. کسانی هم بودند که گمان می کردند این ها همه یک خیمه شب بازی است. و خود را دلخوش نگه می داشتند. نزدیک ظهر هو پیچید که تا عصر تکلیف همه را معین خواهند کرد. بعدازظهر بود که نه نفر اول را بردند و در دنبال آنها محیطی پر از وحشت و بی تکلیفی گذاشتند.»
چهار- آخوند خدمتگزار
بخش پایانی داستان دیدار وصالی است با یک آخوند. و به این ترتیب ارگان های نظامی و مذهبی عناصری متحد و در خدمت نظام سرمایه داری نموده می شوند.
« فردا صبح، به او اطلاع داده بودند که باید اعدام شود. و وقتی آخوند آمده بود وصایای او را بشنود و برایش طلب مغفرت کند، او نمی دانست به او چه باید بگوید. مدتی یکدیگر را بربر نگاه کرده بودند. بعد آخوند چندکلمه دعا خوانده بود و از او خواسته بود وصیت کند. وصالی کمی فکر کرده بود و بعد پرسیده بود:
-                     تو اسدو می شناسی؟
-                     نه!
-                     پس من وصیتی ندارم... فقط یک حرف واسه ش داشتم. شاید بتونی پیداش کنی- ها؟...
بعد دوباره بفکر فرو رفته بود. پیش خود زمزمه کرده بود و اینطور حرف خود را پس گرفته بود:
-                     ... نه... نه نمی خواد پیداش کنی. من دیگه با هیشکی حرفی ندارم. حتی با تو.
و آخوند هر چه اصرار کرده بود نتوانسته بود از او چیزی در بیاورد و آخر هم وصالی او را بزور از اتاق بیرون کرده بود.»(ص 17)
نکته ی جالب در این بخش«چیزی در آوردن از وصالی» است. گویا آخوند تنها به وصیت توجه نداشته بلکه دنبال اطلاعات نیز بوده است!
بخش پنجم- مرگ وصالی
«مه سنگینی که دره های زیراب را با همه اطراف در خود فرو برده بود، طنین هشت ضربه تفنگ را بلعید و دوباره آواری از اندوه و سرما، بر سر همه ی آن اطراف فرو ریخت.»( ص 17)
م- دامون
اردیبهشت 1402
یادداشت
1- البته سال وقوع ماجرا را می توان دهه ی دوم دوره ی دیکتاتوری رضاخانی نیز دانست.