۱۴۰۲ فروردین ۳۰, چهارشنبه

مساله ی همه پرسی

 
 
خامنه ای و مساله ی همه پرسی
 
امکان برگزاری همه پرسی از جانب خامنه ای خیالی باطل بود!
همه پرسی برای این که قدرت سیاسی از دست خامنه ای و جناح اش بیرون آورده شود و به مردم سپرده شود خوش خیالی است و 99 درصد ممکن نیست. آن یک درصد هم برای این است که اگر انقلاب پیش برود و خامنه ای و باند و جناح اش پای شان به لب گور سرنگونی برسد ممکن است چاچول بازی درآورند و تغییراتی ایجاد کنند و یا پیشنهاد همه پرسی دهند. گاه برای این که زمان بخرند و تجدید نیرو کنند و انقلاب را درهم بکوبند و گاه با این هدف که بخشی را قربانی کنند تا کل حکومت را نجات دهند و البته برای این که انقلاب را سر ببرند.
انقلاب تنها با درهم کوبیدن نیروهای سرکوب دشمن می تواند حکومت را سرنگون کند
انقلاب دموکراتیک کنونی می تواند در دو قطب انقلاب و اصلاح( رفرم) پیش رود. در کل فرایند سرنگونی یک نظام ارتجاعی این انقلاب است که جنبه ی عمده و استراتژیک دارد و اصلاح امری جانبی و غیرعمده و تاکتیکی به شمار می آید.
انقلاب دموکراتیک در عرصه ی سیاسی یعنی خواست سرنگونی حکومت کنونی از نظر سیاسی. چنین انقلابی برای سرنگونی قدرت سیاسی حاکم اساسا به رهبری و نیروی طبقه ی کارگر و متحدین این طبقه یعنی کشاورزان و طبقات میانی و به ویژه لایه های زحمتکش آن اتکا دارد و به وسیله ی نیروهای مسلح مردمی و با کاربرد قهر انقلابی پیش می رود. چرا که حکومت برای حفظ خود و شکست انقلاب اساسا به نیروهای مسلح (سپاه و ارتش و نیروهای اطلاعاتی) متکی است و بنابراین اگر طبقه ی کارگر و توده های مردم بخواهند حکومت کنونی را سرنگون کنند و قدرت سیاسی را به دست بگیرند راهی جز درهم شکستن و خرد کردن این نیروها به وسیله ی نیروهای مسلح خود ندارند. جز این، خیال باطل است.
این که انقلاب کنونی هنوز به این مرحله نرسیده یک مساله و اینکه  باید به این مرحله تکامل یابد تا بتواند به خواست اساسی خلق جامه ی عمل پوشاند مساله ای دیگر است. 
رابطه ی انقلاب و اصلاح( رفرم)
انقلاب ضد اصلاح طلبی است و با اصلاح طلبی به عنوان استراتژی جایگزینی یک حکومت مرتجع با یک حکومت انقلابی مخالف است و آن را طرد می کند. با این حال انقلاب همچنان که استراتژی خود را به عنوان انقلاب حفظ می کند و ادامه می دهد، راه را بر اصلاح، و این جا نه به عنوان استراتژی بلکه به عنوان تاکتیک، نمی بندد. به این معنا که اگر حکومت دست به عقب نشینی زد و مثلا آزادی عقیده و بیان، آزادی احزاب و تشکل های صنفی و سیاسی و اجتماعات و نیز انتخابات آزاد و غیره را به رسمیت شناخت و یا حاضر شد در مورد مثلا «آزادی حجاب» و یا «نظارت استصوابی» و« تغییر قانون اساسی» دست به همه پرسی زند، انقلاب تلاش می کند آن را در مسیر خود و تغییر انقلابی نظام اقتصادی- اجتماعی حاکم به کار گیرد.
رفراندوم یا همه پرسی یکی از شکل هایی اصلاح است. و ما در کل با طرح همه پرسی و پیش بردن برخی از خواست ها از راه آن مخالف نیستیم اما آن را تنها به عنوان تاکتیکی برای خدمت کردن به انقلاب می دانیم و نه به عنوان استراتژِی.
راه های اصلاحی راه به جایی نمی برند و باید با آنها مبارزه کرد
در مرحله ی کنونی و اساسا در مخالفت و جدال با راه انقلابی تغییر حکومت، مداوما راه های اصلاح پیشنهاد می شود و صرفا بر مقاومت مدنی برای تغییر مسالمت آمیز حکومت تاکید می شود. از حسین موسوی گرفته تا حسن روحانی و یا جریان ها جبهه ی ملی( نمایندگان سرمایه داران ملی ایران) چپ و راست خواست های اصلاحی همچون تغییر قانون اساسی و یا همه پرسی برای حجاب اجباری پیش گذاشته می شود و این گونه پیشنهادها و درخواست ها با این همه تجارب در این که ممکن نیست خامنه ای به آن ها گردن گذارد، تمامی ندارد.
به این ترتیب اصلاح طلبی و یا تغییر حکومت از راه مسالمت آمیز برای هواداران اصلاح حکومت، استراتژی است و انقلاب کوچک ترین جایگاهی در دیدگاه اینان ندارد. به دنبال این جریان ها نیز«شبه چپ» های مسالمت جو از جمله دارو دسته های رویزیونیستی و خروشچفیستی و ترتسکیستی روان اند.
به همین دلیل ما در حالی که می توانیم از کنش های اصلاحی در شرایط مشخص و نه در هر شرایطی، استفاده کنیم و آنها را به نفع پیشبرد راه انقلابی به کار گیریم درعین حال باید مدام با این جریان ها و راه مسالمت آمیز و مقاومت مدنی صرف برای سرنگونی در ستیز باشیم.
تاکتیک های اصلاح طلبانه از دیدگاه طبقه ی کارگر
از دیدگاه طبقه ی کارگر کاربرد چنین تاکتیک هایی در دوره ی مشخص کنونی و با این حکومت متحجر و مرتجع نباید از این روی خوش خیالانه باشد که خامنه ای و دستگاه متحجر حاکم ممکن است با آن موافقت کنند و یا با این دیدگاه پوچ و مضر در پیش گرفته شود که تغییر این حکومت از راه مسالمت آمیز ممکن است، بلکه در بهترین حالت و در صورتی که ضرورت یابد باید از این نظرگاه باشد که خامنه ای( و یا دستگاه های حاکم) دست خود را رو کند و نشان دهد که به هیچ وجه حاضر نیست که از راه مسالمت آمیز تغییری در قانون اساسی و یا در برخی از قوانین و یا ارکان حکومت به وجود آورد و یا به گونه ای قانونی کنار رود و راه را برای تشکیل حکومت و دولت تازه و مردمی ای باز کند. از سوی دیگر کاربرد چنین تاکتیک هایی می تواند برای این باشد که بخش هایی از مردم که امید به راه مسالمت آمیز تغییر حکومت دارند به روشنی ببینند که خواست همه پرسی برای مسائل کشور چگونه از سوی جناح مسلط طبقه ی حاکم رد می شود.
 به عبارت دیگر نقش چنین تاکتیک هایی در دوران کنونی نباید از این دیدگاه باشد که ممکن است به نتیجه برسد و به گفته ی اصلاح جویان و آنان که خواهان«راه مسالمت آمیز» تغییر حکومت هستند، مانع از«خشونت» و« کشت و کشتار» شود( اگر واقعا می توانست چنین شود بسیار هم خوب بود!) بلکه باید از این دیدگاه باشد که با پذیرفته نشدن این راه های تغییر از جانب خامنه ای و حکومت، توده های طبقه ی کارگر و دیگر طبقات بازهم با روشنی بیشتری ببینند که حکومت راهی برای آنها جز تداوم انقلاب و کاربرد زور و سلاح و قهرانقلابی نمی گذارد.
اهداف اساسی پیش گذاشتن خواست های اصلاحی از جانب نیروهای اصلاح طلب
به هر صورت، جریان هایی مداوما پیشنهادهای اصلاحی خود را یکی پس از دیگری طرح می کنند چون اساس راه شان اصلاح طلبی و تغییر از راه مسالمت آمیز است و راه انقلاب را بر نمی تابند و منطبق با منافع طبقاتی شان نیست. با توجه به این که بیشتر رهبران این جریان ها می دانند که خامنه ای با این درخواست ها موافقت نمی کند انگیزه ی آنان می تواند از یک سو این باشد که مانع روی آوری مردم به راه های انقلابی برای تغییر حکومت و کشاندن مردم به سوی خودشان در مسیر راه مسالمت آمیز باشد و از سوی دیگر باند خامنه ای را در انزوا قرار دهند و جناح خود را رو آورند و راه را برای فشار از پایین( مقاومت مدنی) و تغییر از بالا فراهم سازند. در چنین وضعی تغییری اساسی پدید نخواهد آمد و سر مردم  بی کلاه مانده و شیره مالیده خواهد شد.
روشن بود که خامنه ای با رفراندوم مخالفت خواهد کرد   
 باری، همچون روز روشن بود که خامنه ای با همه پرسی مخالفت می کند و آب پاکی روی دست همه ی این پیروان «راه تغییر مسالمت آمیز» می ریزد.
نظر خامنه ای روشن و بسیار هم روشن است. او( به همراه خانواده و فامیل و باند اش و جناح اش) تمامی قدرت را در دست دارد و حاضر نیست آن را به کسی دهد و یا با کسانی قسمت کند. او ولی فقیه هست و تمامی دستگاه حاکم زیر نظر اوست. او نیروهای مسلح سپاه و بسیج و ارتش و دستگاه اطلاعاتی را دارد. دستگاه قضایی و دولت و مجلس خبرگان و مجلس شورا و شورای تشخیص مصلحت را دارد و... هر جریانی و طبقه ای هم که می خواهد این قدرت را از او بگیرد باید از سد این نیروها و در راس شان نیروهای مسلح وی یعنی سپاه و بسیج و ارتش رد شود. او بیش از هر زمان دیگر، پشت تفنگ و نیروهای نظامی اش سنگر گرفته و امیدش به این است که هر جریان و هر طبقه ای را که خواست این قدرت را از وی بگیرد با این نیروها سرکوب کند.
این ها صریح اند. و بنابراین نقش خواست امثال موسوی مبنی بر تغییر قانون اساسی و یا خواست روحانی مبنی بر همه پرسی در بهترین حالت و از نظر ما تنها به درد این می خورد که خامنه ای بیاید وسط گود و موضع صریح خود را بیان کند و بیان این مواضع به این شکل بتواند یاری بیشتری به انقلاب کند و توده هایی از طبقات زحمتکش و طبقاتی که امید به تغییر مسالمت آمیز بسته اند به ویژه بخش هایی از طبقات میانی با روشنی بیشتری ببینند که این حکومتی نیست که به این راه ها تسلیم شود و بنابراین راهی جز تغییر انقلابی حکومت نیست.
اما هدف و نقش اساسی این گونه خواست ها که به شکل های گوناگون تکرار خواهد شد این است که به اوهام توده ها دامن زند و مدام انقلاب را عقب اندازد.
مرگ بر ولایت فقیه
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
29 فروردین 1402

 

 

۱۴۰۲ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

حکومت اسلامی ویران می شود! درباره ی فیلم برادران لیلا

 
حکومت اسلامی ویران می شود!*

با تجدید نظر در 6 اردیبهشت 1402
 
درباره ی فیلم برادران لیلا ساخته ی سعید روستایی
 
مهم  ترین نکته ای که کارگردان در آن توفیق به دست آورده ... نشان دادن همبستگی درونی و مهر و محبت خواهر و برادران به یکدیگر و نیز یک احترام درونی متقابل در عین تنش ها و جنگ و دعواها و بی احترامی هایی است که میان آنها در جریان است. 
 
ظاهرا در فیلم ها این سیلی زدن به گوش کارگران مد شده است. پیش از نیز در فیلم فروشنده جناب اصغرفرهادی که خود را علاقمند به بیان مسائل طبقه ی متوسط دانسته یک فرد از طبقه ی میانی( یک کتابخوان روشنفکر) به گوش یک فرد کارگر(راننده ی زحمتکش یک وانت که او نیز به نادرست به عنوان نماینده ی عقب مانده گی و سنت و تحجر و تجاوز انتخاب شده بود) سیلی می زند و اینک هم در این فیلم.
 
جمع و جور نبودن و شکسته بودن محتوای نوشته را خواننده خود ببخشد!
 
داستان فیلم در مورد یک خانواده کارگری است.
پدر کارگر است و مادر همسر کارگر. یک دختر و چهار پسر فرزندان آنها هستند.
از میان این ها سه فرد محورهای اصلی داستان هستند؛ به ترتیب پدر، علیرضا و لیلا.
از میان این سه فرد پدر نه نماینده ی افراد زحمتکش و ستمدیده ی جامعه و خصوصیات تیپیک آنها بلکه بیشتر نماینده ی سنت و تحجر و صفاتی همچون خودخواهی، خودپرستی و تسلط طلبی و... است و در مقابل لیلا نقش جستجوگر راه زندگی در بیغوله ی جمهوری اسلامی و هادی و رهبر مبارزه علیه سنت و تحجر و خودخواهی و خودپرستی و تسلط طلبی مورد اشاره را دارد و علیرضا کارگری است که به دلیل نقش اش در تولید صنعتی عامل اساسی تغییر و تحول و دگرگونی از جهان کهنه به جهان نو می باشد. روشن است که این لیلا است که همچون یک روشنفکر مدرن و با جهان بینی پیشروش، نقش هادی ذهنی را در تحول فکری و روانی علیرضا اجرا می کند. به این ترتیب در این جا دو قطب اصلی پدر نماینده گذشته و علیرضا نماینده ی آینده و لیلا میانجی تحول علیرضا است به آنچه که باید بشود.
دیگر برادران به ویژه پرویز و فرهاد و منوچهر در قبال رویدادها اگر چه نه منفعل اما در مجموع نقش پیشرویی ندارند و بیشتر دنباله رو و پیرو هستند و نقش های تکمیل کننده در این فرایند را اجرا می کنند.   دو نکته ی اساسی در بیان این فرایند وجود دارد: یکی خصال افراد است و اینجا پرسش این است که آیا این خصال با جایگاه و موقعیت طبقاتی آنها هماهنگ است و یا خیر!
و دوم این که آیا تا چه حد این افراد و زندگی و حرف هایی که می زنند جایگاه نماد شدن برای افراد و زندگی هایی را دارد که خواسته و یا ناخواسته نماد آن شده اند.
سکانس آغازین
سکانس ابتدایی هم با چهره ی دردکشیده و رنجور پدر آغاز می شود که لباس سیاه پوشیده و در صندلی ای زوار درفته ای فرو رفته و در دریای اندیشه غرق است( گویا اندیشه درباره ی بزرگ فامیل شدن! زیرا تحرکات بعدی پدر و رخدادها آن را نشان می دهد)؛ با علیرضا ادامه می یابد که در کارخانه مشغول کار است و به لیلا می رسد که در حالی که فیزیوتراپ روی وی کار می کند فیلم اعتراضات خیابانی را نگاه می کند. این سکانس با هر سه تداوم می یابد. پدر به مجلس سالگرد عزای غلام جوررابلو پسرعمویش  و سپس با یک پیراهن و ماشین ریش تراشی به خانه ی فرزندان اش برای درآوردن لباس سیاه و تراشیدن ریش بایرام پسر بزرگ غلام می رود و در انتها هم مقبول واقع نشده با حسرت پشت دربی بسته می ماند در حالی که بچه های پسرعمو و نزدیکان مشغول درآوردن لباس سیاه و پوشیدن پیراهن های سفید هستند. در عین حال در این زمان کارخانه تعدیل نیرو می کند و اعتراض کارگران به شدت سرکوب می شود. علیرضا که از اعتراض و درگیری می گریزد، بیکار می شود و لیلا نیز در حال و هوای سرکوب کارگران و مشت ها و لگدهایی که بر کارگران فرود می آید و در فضای سرخ رنگی که در فیزیوتراپی حاکم است و زیر ضرباتی که  به وی وارد می شود درد می کشد. پایان این سکانس به صورت پدر در توالت خانه ی پدر کات می شود و از اینجا داستان خانه ی پدر آغاز می شود.
پدر
از سویه ای مثبت، پدر کارگری زحمتکش بوده و پس از کاری طاقت فرسا از نظر جسمی خرد و دچار انواع بیماری ها شده است. 37 سال با اتوبوس سر کار رفته و برگشته و یک دختر و چهار پسرش به وی و مادرشان وابسته و کمابیش با آنها مرتبط  و یا زندگی می کنند و مامن و ماوای شان همین خانه و این پدر و مادر و خواهر و برادرانشان است. لحظاتی در فیلم هست که نشان می دهد پدر، پسران و دختر خود را کم و یا زیاد دوست دارد. مثلا صحنه ای که منوچهر پس از دیدن بالارفتن دقیقه ای سکه ها و با توجه به معامله ای که خودش در مورد خرید ماشین انجام داده، حال اش به هم می خورد و پدر نگران از وضع جسمی او به وی یاری می کند سرپا بایستد؛ و یا در پی دیدن وضع مستاصل فرزندان پس از بالا رفتن قیمت سکه می گوید «اگر این طوره برید مغازه را پس بگیرید». پسران نیز که بین سی تا 50 سال شان است باز با همین پدر کمابیش یک سفره هستند. آنها کاره ای نشده اند و وضع شان یا مانند خودش و یا بدتر از خودش است: نه شغلی بدردبخور و نه خانه ای و نه زندگی ای.
از سویه ای منفی پدر، بزرگ خانواده خویش است و«پبرمرد متوهم بدبختی»است که می خواهد بزرگ فامیل شود و از لذت نشستن و لم دادن بر تخت بزرگ فامیل( در فیلم نماد ولایت فقیه) سروری بر فامیل و کشیدن شهد از انگور کامیاب شود. او معتاد به تریاک است و پسر عمویش ارث پدری را نیز از دست اش در آورده است. او از پسرانش برای ماندن در خانه پول می گیرد و در صورت ندادن این پول به دادگاه و پلیس شکایت می کند و به همسر و دخترش  ناسزاها می گوید. پدر پنهان از اعضای خانواده چهل سکه ی طلا، نه برای روز مبادای خانواده بلکه برای دریافت کردن مقام بزرگ فامیل پس انداز کرده است، در حالی که فرزندان وی نیاز شدیدی به این پول دارند. پدر به فرزندان خود در این باب دروغ می گوید و زندگی آنها را فدای امیال جاه طلبانه خویش می کند.  پدر نوه ی پسر می خواهد و آن هم نه تنها برای این که پسر است، بلکه برای این که نام «غلام» را روی وی بگذارد و در راه «بزرگ فامیل» شدن بگوید اسم پسر عمویش را روی این پسر گذاشته است و...
 علیرضا
وی یک کارگر صنعتی است که در یک کارخانه کار می کند. تضادهایی در شخصیت و منش و روان اش دارد که هنوز نتوانسته حل شان کند. وی تا حدودی فردگرا و به نظر محافظه کار و نه محتاط (گرچه در تصمیم گیری های همراه لیلا و دیگر برادران بیشتر محتاط است اما لیلا واژه های«بزدل بازی» و « ترسو» را در مورد وی به کار می برد و از او می خواهد«ترسو» نباشد) و دچار ضعف نفس و از جمع و شلوغی و به گفته خودش«عصبی بازی» خانواده بدش می آید. خواه از خانواده و خواه کارگران گریزان و گوشه گیر شده است. دل به مبارزه همراه کارگران نمی سپارد و از طرف کارگران همکار مورد سرزنش قرار می گیرد. حقوق یک سال اش را رها می کند و می گریزد به این دلیل که کارخانه شلوغ شده بود. با وجود عشق و علاقه و مهر و محبت عمیق اش به پدر و مادر در خانواده نقشی فعال ندارد و در آغاز هم حاضر نیست چنین نقشی را به عهده بگیرد.( برادران اش را«اینا» می نامد و در جواب از لیلا می شنود که« اینا نه، ما»). به کوچک ترین پیشامدی و رخدادی تهدید می کند که می رود و بر نمی گردد، و اگر هم برگردد« هشت سال یک بار بر می گردد». او از همه چیز و همه کس می گریزد و به گفته ی لیلا همیشه در فکر فرار کردن است. لیلا خواهرش  با وی رابطه ای گرم و صمیمانه، پر عشق و محبت و فعال و انتقادی دارد و همه تلاش اش را برای دگرگون کردن روحیات وی برای ساختن یک زندگی نو به کار می برد. با این همه او فردی است سالم و پاک و وارسته و از نظر برادران آدمی منطقی و مورد اعتماد همه در امور حساس، چندان که همه حاضرند سند مغازه را به نام او زنند.
در یکی از نماهای کلیدی فیلم که لیلا و علیرضا در بیمارستان با یکدیگر گفتگو می کنند هر کدام در یک سر دو راهروی بیمارستان که یکدیگر را قطع کرده اند قرار گرفته اند و به این ترتیب بر جدایی نخستین این دو از یکدیگر و در عین حال به هم پیوستن آنها تاکید می شود. این صحنه ای است که نخستین تلاش های جدی لیلا برای تغییر دادن علیرضا در آن شکل می گیرد. در پایان این صحنه لیلا دست به زیر سر گذاشته و اشک می ریزد و علیرضا سر در دستان می گیرد و به سختی به فکر فرو می رود. در صحنه ی دیگری در بیمارستان زمانی که برخلاف درگیری ها، مغازه خریده می شود  لیلا و علیرضا در یک خط قرار می گیرند هر دو در بیمارستان در صندلی هایی نزدیک به هم در یک ردیف نشسته اند.
 در پایان وی و پس از گذشتن از رخدادها و نوسانات چندی به خودآگاهی می رسد. متحول می شود به جمع باز می گردد و نقش یک معترض و پیشاهنگ را برای کارگران استثمارشده و ستمدیده اجرا می کند.
یکی از صحنه هایی که تفاوت بنیادی بین علیرضا و برادارانش را نشان می دهد صحنه ی زنان مدل است. در این صحنه برادران بر روی پلکانی نشسته اند و ماشینی لوکس در آنجا می ایستد و زنانی سانتی مانتال از آن پیاده می شوند و سه برادر مسحور زنان شده و تا آنجا که می توانند این زنان را با چشمانشان دنبال می کنند و تنها علیرضا است که چنین کاری را نمی کند و از آنها می خواهد دیگر بس کنند. به عبارت دیگر آنچه خواست برادران است آن زندگی است که کمابیش خواست عمومی است: ماشین، رفاه و آسایش و زرق و برق! اما علیرضا خلاف برادران اش است(گر چه وی مرتاض و یا عارف مسلک نیست).
همچنین است صحنه ای که از برادر خود فرهاد می خواهد که پس از خوردن از سفره کنار نرود و همراه وی ظرف ها را جمع کند و بشورد.
و یا پند واندرزهایی که می دهد مبنی بر اینکه در کار یکدیگر فضولی و دخالت نکنید و اجازه دهید که هر کس خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.( البته«فضولی» و دخالت کردن در کار یکدیگر یک چیز است و پذیرش و باز کردن میدان« مشورت» و« مراقبت از یکدیگر»، یادگیری و دو سویه بودن آن چیزی دیگر!). برای همین دیدگاه اش در اعتراض به برادران و خواهرش که در قضیه سکه ها وی را بی خبر به وسط ماجرا انداخته اند می گوید:«چرا منو انداختین وسط» و یا« من بازی خوردم» و« شما جای من فکر کردید».
علیرضا در اواسط فیلم و در حالی که هنوز تحول نیافته اما در مرز آن قرار گرفته تردید خود را چنین بیان می کند:«آدم واقعا نمی دونه چکار کنه» و لیلا به وی می گوید: «آدم تا بدبختیش از حد نگذره راه خوشبختی را پیدا نمی کنه!»( یک دیالکتیک ظریف!)  
وظیفه ی علیرضا در قبال خانواده ی جورابلو
لیلا و برادران هیچ کس بهتر از علیرضا را نمی یابند که بتواند خانواده ی عمو را تهدید کند و از آنها بخواهد که خودشان به جای پدر آنها سکه بگذارند و بعد آنها را پس بگیرند. و این جا علیرضا بیش از آنکه با تهدید بر بایرام مسلط شود و برنامه را پیش ببرد با بایرامی روبرو می شود که از موضع قدرت به وی برخورد می کند و در نتیجه به التماس کردن می افتد و به حقیرترین موقعیت در زندگی خود گرفتار می شود. به نظر می رسد که سازنده ی فیلم تلاش دارد تقابل دو طبقه ی کارگر و خرده سرمایه دار ریاکار و یا سرمایه دار را نشان دهد(مجلسی آن سان را عموما یک سرمایه دار و یا یک خرده سرمایه دار مرفه می تواند برگزار کند) و بخشی از به خودآگاهی رسیدن علیرضا را در آن بیابد. علیرضا بی آنکه خود بداند وارد این بازی می شود و زمانی که می پرسد «چرا به من نگفتید»( در بالا اشاره شد) به او جواب می دهند « اگه می دونستی مخالفت می کردی». در هر حال گیر افتادن علیرضا در آن گوشه ی تنگ و زیر سقف کوتاه و نیز تسلط فیزیکی بایرام بر او و ناسزاهایی همچون«عقب مانده ی علاف گدا» که بایرام به او می گوید و کشیدن اوج حقارت( صرف نظر از این که حس علیرضا به وسیله ی بازیگر بیان و منتقل می شود یا نه)، نقش چشمگیری در اوج گیری آگاهی و روان و احساسات وی دارد و به نظر یکی از نقطه های اساسی تحول وی است. نقطه های مهم  دیگر تحول وی، رابطه ی پر افت و خیزش با لیلا و به ویژه نقش راهنمای آگاهی و اراده ی لیلا برای او، وضعیت پدر و درس آموزی از زندگی وی و نیز ملاحظه ی وضعیت اقتصادی برادران(و جامعه) در داستان بالا رفتن قیمت سکه و دلار و نقش آن در به نیستی کشاندن خانواده های زحمتکش است. 
لیلا
 مرکز ثقل «پنهان» و در«پستو»ی خانواده و روشن اندیش ترین و تحول طلب ترین و فعالترین  و با اراده ترین عضو خانواده است که تا پایان عزم اش را برای ایجاد تغییر در شرایط خانواده به کار می گیرد و در پس دادن مغازه در میان برادران و در دموکراسی خانواده گی در انفراد قرار گرفته و به براداران هشدار اشتباه بودن تصمیم و بدبختی در انتظار آنها را در صورت پس دادن مغازه می دهد و ناراحت به گوشه ای پناه می برد و می گرید.
 او هست و نیست اش را فدای خانواده (یا اجتماع) کرده است و به همراه پدر و علیرضا حقوق شان خرج خانواده می شود. خانواده و به ویژه برادرانش را به شدت دوست دارد و عشق بی پایان اش نثار آنهاست. او در حالی که مراقب اصلی پدر و مادر است و سلامتی جسم آن ها برای وی اهمیت دارد خریدار نازهای اضافی آنها نیست و در عین حال علیه سنت و تحجر و امیال خودپرستانه ی پدر و نیز انفعال و تسلیم هولناک مادرش به زندگی در سایه ی پدر و بدون هیچ گونه نقش مهمی در زندگی و تحقیری مدام که همه در چهره ی تکیده و رنجورش جمع و متجلی شده است شورش می کند. او در عین حال و در حالی که قربان و صدقه ی برادرانش می رود نقدهایی به هر کدام دارد و مدام با ایرادات و عیوب برادارنش در ستیز است. او می گوید«باید کاری کرد»اما توان او برای تغییر دادن و« کاری کردن» حدوحدودی دارد و گاه ضعف ها و اشک هایش که ناشی از وضع « پسرفت» مداوم خانواده است نشانگر شک و تردید او در این است که آیا به دلیل زن بودن اش و موقعیت فروتری که به این دلیل به وی تحمیل می شود خواهد توانست وضع را دگرگون کند و یا خیر!
 در این چارچوب می توان گفت که منوچهر با بالا آوردن بدهکاری از ایران می گریزد( که نجات یافتن نیست) و به احتمال دیگر بر نمی گردد و کاری هم از لیلا جز این که با این وضع همراهی کند بر نمی آید!همچنین وی به سبب دروغ پدر در مورد گرو گذاشتن سند خانه برای گرفتن چهل سکه طلا، تسلیم نظر برادران برای پس دادن مغازه می شود. لیلا زمانی به سند خانه که پدر پنهان اش کرده است دست می یابد که دیر شده است.
از سوی دیگر وی در دو صحنه اصلی مقابل پدر و مادر می ایستد: در یک صحنه پدر را در دادگاه خود(خانواده با وی همراه نیست) محکوم به دروغ گویی و فریب فرزندان خود و نیز علائق خودخواهانه اش می کند و به صورت پدر سیلی می زند و در صحنه ای دیگر مادرش را به سبب این که مدرن بودن و مبارزه جویی لیلا را علیه روابط پوسیده و کهنه بر نمی تابد و مدام به وی نق می زند و حتی وی را «سلیطه» می نامد و علیرضا را تحریک به این می کند که لیلا را «سر جای خود» بنشانند، به دلیل آبستن بودن 6 ماهه اش هنگام ازدواج ( یعنی داشتن روابط بیرون از ازدواج با پدرش)«افشا» می کند و به نقد می کشد(یعنی نسل سنتی گذشته هم مبادی آداب نبوده است و از این کارها می کرده است).
 اما موقعیت وی در جامعه به دلیل زن بودن فروتر است. برای همین نام فیلم «لیلا و برادرانش» گذاشته نشده بلکه «برادران لیلا» گذاشته شده است. یعنی آنچه در جامعه وجود دارد و نیز آنچه روی آن تاکید می شود برادران هستند و نه خود لیلا. در فیلم نیز نخست پدر است و سپس علیرضا و در آخر لیلا.
برادرها
اگرچه برادرها کمابیش با پدرهستند اما توانایی کمک آنچنانی به خانواده را ندارند و بیشترشان( فرهاد و پرویز، منوچهر و ...) هشت شان گرو نه شان است و با این سن و سال ها کار درست و حسابی ندارند. همه دارای ایرادهایی هستند و در رابطه شان با هم از این ایرادها استفاده کرده متلک بار یکدیگر می کنند و یا با یکدیگر درگیر می شوند( لیلا می گوید:«دلشان از دنیا پر است و سرهمدیگه خالی می کنند). پرویز با پنج دختر و اکنون یک پسر تازه به دنیا آمده( نام اش را بر خلاف میل پدر که می خواهد «غلام» باشد«پویان» می گذارند) در فلاکت و بدبختی دست و پا می زند و در کاسبی خود که تمیز کننده ی دستشویی یک ساختمان تجاری است از مشتریان خود بیش از قیمت پول می کشد؛ منوچهر از زمره ی افراد«ته خلاف» شده و نمونه ی افراد«پز عالی و جیب خالی» است. و فرهاد که« عقل اش در عضله هاشه» یک زوربازو و یک قلب مهربان و پر از عشق به براداران( او با همه ی کش و قوس ها با منوچهر و تمسخر وی در پایان گذرنامه اش را برای رهایی به وی می دهد و هنگام رفتن اش اشک می ریزد) و یک تعصب کور به پدر دارد. در فیلم برادران نماینده ی بخش هایی از توده های مردم هستند.
 نام های برادرها
سه نفر از برادران نام های فارسی پرویز و فرهاد و منوچهر را دارند و تنها علیرضا نام مذهبی دارد و با چهره ای کمابیش مانند حزب اللهی ها نماینده خصال نیک و نیروی نوین است. آیا برای گذر از سانسور و یا...
مهم  ترین نکته ای که کارگردان در آن توفیق به دست آورده و از نکات قوت فیلم به شمار می آید نشان دادن همبستگی درونی و مهر و محبت خواهر و برادران به یکدیگر و نیز یک احترام درونی متقابل در عین تنش ها و جنگ و دعواها و بی احترامی هایی است که میان آنها در جریان است. 
مکان و زمان فیلم
مکان های اصلی فیلم محدودند و به ویژه دو قطب اصلی دارد: یک سو خانه ی محقر پدر که مکان اصلی فیلم است و یا خانه ی کوچک منوچهر با آن آسانسورعجیب و غریب و بی درو پیکرش( در مقابل آسانسورمدرن پاساژ) و سوی دیگر و در قطب مخالف تالار مجلس عروسی با آن پهنا و ارتفاع و زرق برق اش و یا پاساژ پر رنگ و جلایی که قرار است مغازه ای در آن خریداری شود و یا پاساژی که منوچهر، برادران را به آن می برد. بیشتر نماها خواه از کوچه های محل خانه و درون خانه و خواه در صحبت های بین افراد بسته و خفقان آور است( مانند ابد و یک روز). به این ها باید بیمارستان دولتی را که پر از بیمار است و همچنین توالت ها را اضافه کرد. توالت ظاهرا مکانی مهمی در فیلم است به ویژه توالت عمومی ای که پرویز آنجا کار می کند و قرار است خراب شود و به جای آن مغازه های نو درست شود.
در میان این ها خانه ی پدر اصل است. خانه ی پدر با رنگ های کدر(سبز روشن چرکی شده، آبی کدر، کرم روشن اما مرده، سبز لجنی و خاکستری و آبی تیره) و با فضای بسته و محدود و با خرت و پرت زیاد نفس انسان را تنگ می کند. این خانه درست در مقابل مکان مهمانی و مکان پرزرق و برق پاساژ مدرن قرار می گیرد و از دید فیلم، بیانگر دو قطب اصلی فیلم یعنی طبقات حاکم و طبقات محکوم است. زمان فیلم نیز اکنون یعنی زمان حکومت استبداد دینی آخوندها است.
حوادث و رویدادها
حوادث و رخدادها زیاد نیستند و به توجه به زوایای بسته و حرکات محدود دوربین( به جز حرکات مداوم و تند در تالار عروسی)که قرار است زندگی های بسته و قفل شده ی طبقات پایین را ترسیم کند حالت تئاتری بیشتر بر فیلم حاکم است تا فضایی سینمایی. رخداد مرکزی فیلم مساله ی بزرگ فامیل شدن است و بیشتر درگیرهای بین افراد پیرامون آن صورت می گیرد. بخش جنبی رخدادها از تلاش های لیلا و برادران اش برای یافتن کار و سامان دادن زندگی شکل می گیرد.
فردیت و عامیت
 یک داستان دارای دو وجه اساسی است. خاص و ویژه یعنی این که داستان به خودی خود چه هست و شخصیت ها و رویدادها و حوادث چه خصوصات و ویژگی هایی دارد و چگونه به کمال خود می رسند. در اینجا باید خصوصیات مثبت و منفی هر شخصیت و رویداد تشخص فردی داشته باشد. دوم عام یعنی این که این ها می توانند نماد چه شخصیت ها و رویدادها و حوادثی عمومی ای باشند و یا به آنها تبدیل شوند. بین این دو بخش باید رابطه ای ارگانیک و هماهنگ وجود داشته باشد. بدون این رابطه ی ارگانیک و هماهنگ امکان تبدیل شدن خاص به عام، هر گونه نماد سازی زورکی و بی معنا می شود.
واقعیت و نماد
فیلم در هر دو بخش دچارایراد است. ویژگی های فردی برخی افراد درست تعریف شده و این امکان را داده تا آنها در وجهی گسترده تر به نمونه های اجتماعی تبدیل شوند و نماد در آنها به بار نشیند. اما این در مورد همه ی شخصیت ها و به ویژه پدر(و در کنار او مادر) جور در نیامده است. او نه به طور کامل یک نمونه از طبقه ی خویش است و نه می تواند نماد آن چیزهایی باشد که از وی برداشت می شود و یا  به وی نسبت داده می شود.
برای مثال ممکن است برخی از خودخواهی ها و خودپرستی های پدر و یا فامیل بازی های سنتی در خانواده و این که پدر طرف فامیل خود و مادر طرف فامیل خود را بگیرد و خانواده را دوشقه کنند و وسیله ای برای جروبحث و مرافعه ی دائمی و«جنگ اعصاب» در خانواده بسازند، یا حرف های پدر مانند این که «هر کی دوست نداره بره» درست در بیاید، اما این که پدر همه چیز خانواده اش را فدای خودپرستی خود کند و برای اینکه مقام«بزرگ فامیل» را به دست آورد و بر «تخت پادشاهی» نشیند دست به چنین دروغگویی هایی بزند در میان طبقه ی کارگر چنانچه میانگین این طبقه را در نظر گیریم( و نه حتی پیشروان)عمومیت ندارد.
 آنچه عمومیت دارد این است که کارگران زندگی خود را فدای بچه های خود می کنند. کار می کنند تا فرزندان در آسایش باشند، درس بخوانند و یا کاری به دست آورند و پیشرفت کنند. در مورد زنان کارگران و یا دهقانان باید گفت حتی در نیم قرن پیش نیز چنین اسیر و مطیع و منقاد نبودند و بسیاری از آنها هم در دعواهای خانواده گی طرف فرزندان خود را می گیرند نه طرف پدر خانواده را. در عین حال در خانواده های دهقانان و یا کارگران در برخی از مناطق ایران گاه مادرسالاری بیشتر است تا پدرسالاری و زن فرمانروای مطلق خانه و برنامه ریز اصلی امور زندگی است( در یکی از لحظات فیلم مادر روبروی پدر می ایستد و بزرگ فامیل شدن وی را فریب از جانب خانواده ی پسرعمویش می داند سخنان مادر با پدر و تمسخری که نسبت به این قضیه و فریب خوردن همسرش در آنها هست جالب است و برای دقایقی مادر را روشن تر و مسلط تر از همسرش نشان می دهد اما کمی بعد فریب چرب زبانی پدر را می خورد.)
بر این مبنا یک کارگر زحمتکش و ستمدیده نمی تواند نماد خامنه ای و یا آخوندهای حاکمی شود که سرمایه دار و مفتخور هستند. یک کارگر نمی تواند نمونه ی این همه خودخواهی، جاه طلبی، دروغگویی و ریاکاری شود و آن هم نسبت به کسانی که تا چهل سالگی نیز آنها را کنار خود نگه داشته است. نمی تواند از جیب پسر بزرگ خود که صاحب شش بچه است تخم مرغ بیرون کشد. چنین کارگری اگر پی برد هم چشم بر هم می گذارد.
به نظر ما زندگی ها، شخصیت ها و حوادث در موارد مهمی نمی تواند نماد آن چیزهایی شود که به آنها نسبت داده می شوند. از این دیدگاه شکاف هم در خود واقعیت و بنابراین عدم ترسیم خاص و هم بین واقعیت و نماد یعنی عدم امکان تبدیل خاص به عام به ویژه در نکاتی مهم کاملا حس می شود.
     البته اگر فیلم می خواست شیوه ی واقع گرایی خاص خود را بنا کند و نماد های خود را بر موازین و شیوه هایی خاص خود استوار کند قضیه فرق می کرد( گر چه در چنان صورتی باز هم نیاز به چنین تصویری از یک کارگر نبود و ما این را در تصویر کارگران در آثارهنرمندان ایرانی و خارجی که واقع گرایی را به یک شیوه ی آن یعنی شیوه ی بالزاکی محدود نکرده اند دیده ایم). در چنان صورتی می بایست تمامی عناصر فیلم باید از چنین سبک و موازین و شیوه ای پیروی می کرد. اما فیلم چنین نیست و آنچه در مورد پدرنمی تواند جا بیفتد در مورد بقیه با توجه به شخصیت آنها کمابیش جا می افتد.  

جامعه و برداشت از اثر  
این به این معنا نیست که پس هیچ نمادسازی ای از این فیلم نشود و هیچ عامیتی به خصال و رویدادها و حرف ها داده نشود. جامعه ی ایران در متن بحران سیاسی مزمن و خیزشی بزرگ قرار گرفته است و تماشاگران فیلم بین داستان و شخصیت ها و حرف ها و جامعه رابطه برقرار می کنند. حال یا کارگردان عمدا این ها و یا برخی از آنها را طوری نشان داده است که نماد شوند و یا بیرون از خواست و نیت کارگران به فیلم نسبت داده می شود. در هر حال نمی توان این گونه گفت که چون این ها نمی توانند نماد شوند پس در این اوضاع کسی هم آنها را نماد نکند. خیر! برداشت جامعه از یک اثر هنری گاهی با مضمون آن منطبق می شود و گاهی تا حدودی منطبق می شود و گاهی هم برداشت دیگری از مضمون می شود.
در مورد این فیلم به نظر می رسد که نماد شدن ها تا حدودی عامدانه بوده است و نیت کارگردان است و ما می گوییم این که کارگردان یک کارگر زحمتکش را جوری نشان داده که خصال اصلی او تبدیل به نماد خامنه ای و طبقه ی سرمایه دار ریاکار حاکم شود اشتباه است و بدآموزی دارد. اما نمی توان مانع گرایش تماشاگر شد. چرا که تماشاگر در چنین نماد سازی ای دیگر فکر این نیست که این فرد، کارگر زحمتکشی است که 37 سال کار کرده و با اتوبوس به سرکار خود رفته است و 5 فرزند خود را بزرگ کرده است و بنابراین نمی تواند و نباید نماد سالوس مستبدی مانند خامنه ای شود. بنابراین نماد شدن از فیلم بیرون می آید و یا به عبارت دیگر فیلم تخت پرش می شود و پس از پرش می ماند حرف ها و این که نماد چه چیزی و یا چه کسی است و در نتیجه استفاده ی سیاسی برای مبارزه از آن. به بیانی دیگر جامعه با فیلم حرکت می کند اما اوج گرفتن و به غلیان در آمدن وی، از داستان و فیلم جدا می شود و دیگر نه کارگری و نه فیلمی دیده نمی شود، بلکه تنها آنچه نماد آن شده است دیده می شود. اینجا آنچه بیشتر مهم است این غلیان و فرد یا رخدادی است که جامعه علیه آن موضع می گیرد.     
سیلی زدن به گوش کارگران و زحمتکشان هم مد شده است!
در همین راستا باید مرافعه ی پایانی و سیلی زدن لیلا به صورت پدر کارگرش را بررسی کرد که قرار است نماد روابطی در جامعه و در عرصه ی سیاسی شود؛ طغیان نو علیه کهنه. نقد نو از کهنه (سیلی نسل نو به کهنه ی سنت گرا و یا سیلی نسل نوین جامعه به گوش خامنه ای). اما چرا با یک کارگر استثمار شده و ستمدیده؟  این درون یک خانواده ی کارگری چفت و بست جوری ندارد و همان خاصی است که می گوییم خاص درستی نیست. کارگر خود نماد نو است. نماد نیروهای مولد نوین است( و شاهد آن علیرضا در فیلم است). نقد عقب مانده گی های فرهنگی و خصال نادرست در طبقه ی کارگر و نقش تربیتی نسل پیشین که اساسا هم نه مساله ای روانی و شخصیتی، بلکه یک مساله ی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است، با تبدیل این طبقه به نماد سنت و تحجر و عقب مانده گی و خودپرستی دو مساله ی کیفیتا متفاوت است. نخستین چنانچه اصولی و منطقی تحلیل شود درست و دومی به کلی نادرست است.
ظاهرا در فیلم ها این سیلی زدن به گوش کارگران مد شده است. پیش از نیز در فیلم فروشنده جناب فرهادی یک فرد از طبقه ی میانی( یک کتابخوان روشنفکر) به گوش یک فرد کارگر(راننده ی زحمتکش یک وانت که او نیز به نادرست نماینده ی عقب مانده گی و سنت و تحجر و تجاوز شده بود) سیلی می زند و اینک هم در این فیلم. به نظر هم وزارت ارشادی ها و اطلاعاتی ها هم نه تنها مزاحم این سیلی زدن ها نیستند بلکه بدشان هم نمی آید که افراد طبقه ی میانی و«روشنفکران» به گوش کارگران سیلی بزنند!  
نقش خه لا(خلا) در فیلم
خلا(مستراح، توالت) به عنوان یک مکان نقش مهمی در فیلم دارد. خواه در خانه و خواه در ساختمان پاساژ. در خانه رابطه ای درونی بین ویژگی های منفی ای که کارگردان به پدر داده و این مکان وجود دارد. در ساختمان تجاری نیز وضع به گونه ای است که به دلیل مشتریان بسیاری که مغازه های نو آنجا دارند( دو نفر افراد خانواده یعنی لیلا و پرویز آنجا کار می کنند) قرار است که  توالت تخریب شود و تبدیل به مغازه های نو شود.
آیا فیلم جمهوری اسلامی را خلایی( نماد فضولات و تعفن) می داند که باید ویران شود و به جای آن ساختمان نویی ساخته گردد؟

 
م- دامون
فروردین 1402
توضیح
·        نگارنده می خواست نام این مقاله را«حکومت اسلامی خه لایی که باید ویران شود» بگذارد. واژه ی کهنه ی«خلا» را نیز به جای دستشویی، توالت و مستراح آورده بود تا از این کلمات استفاده نکند. در واقع هم دو واژه ی نخست بار معنایی لازم را نداشت و کار بردن واژه ی پایانی که بهترین واژه در این خصوص بود در نام یک مقاله جالب نبود! به هر حال در آخرین لحظات ترجیح داد که نام را تغییر دهد و تنها این توضیح را اضافه کند.

۱۴۰۲ فروردین ۲۸, دوشنبه

احکام دادگاه های خامنه ای در مورد متهمان شلیک به هواپیمای اوکراینی

 
احکام دادگاه های خامنه ای در مورد متهمان شلیک به هواپیمای اوکراینی
 و
 
درباره ی رفتن در پناه قدرت های امپریالیستی برای سرنگونی جمهوری اسلامی
 
 
متهمان دست چندم پرونده ی کشتار مسافران هواپیمای اوکراینی
دادگاه های نظامی خامنه ای ده نفر از نیروهای نظامی را در پرونده ی شلیک به هواپیمای پی اس 752 محکوم کرده و برای برخی از آنها مجازات زندان از دو تا سه سال و برای متهم اصلی 13 سال تعیین کرده است که ده سال آن قابل اجرا است.
 این احکام برای متهمانی صادر شده که یا هیچکاره بوده اند و نقشی در شلیک به هواپیما و کشتار به عهده نداشته اند و یا اگر داشته اند متهمان ردیف های آخر هستند. در مقابل متهمان ردیف نخست خامنه ای، حاجی زاده، سلامی، شمخانی و باقری می باشند و این ها هستند که باید در دادگاه های مردمی خلق ایران محاکمه شوند.
 با این همه مردم این دادگاه ها و این  احکام را نیز به تمسخرمی گیرند. آنها مثلا مجازات 13 سال زندان برای متهم اصلی را که 176 نفر را کشته است با احکام اعدام مبارزین خیزش مقایسه می کنند و می گویند این بیدادگاه ها کسانی را برای آتش زدن یک سطل آشغال اعدام کردند و یا زنانی را به دلیل به عهده گرفتن وکالت کارگران و یا اعتراض به نابرابری حقوق زنان به ده ها سال زندان محکوم کردند و آن وقت برای متهم ردیف اول شلیک موشک به هواپیما و کشتن 176 نفر تنها 13 سال زندان تعیین کرده اند!
روشن است که خامنه ای و سران پاسدار و نظامی جنایتکار دست خود را نمی برند و برای این که آنها در جایگاه متهمین اصلی پرونده - و نه تنها این پرونده بلکه بسیاری پرونده ها- قرار گیرند باید این حکومت سرنگون شود و این دیری نخواهد پایید.
به هر ترتیب آنچه که مهم و اساسی است این است که این حکومت باید به وسیله ی خلق ایران سرنگون شود و محاکمه این متهمان اصلی در اساس باید به وسیله ی مردم ایران صورت گیرد و هر گونه رجوع به دولت های امپریالیستی و خواهش و تمنا از آنها برای سرنگونی دولت کنونی و مثلا محاکمه ی این متهمان- حتی به فرض دو تابعیتی بودن قربانیان- خطا است. در این خصوص توجه ما به بخش هایی از خانواده های قربانیان هواپیمای اوکراینی است که نگاه شان به این دولت های امپریالیستی است و نه به مردم خود.    
پرسش این است که آیا قرار است دیگران برای ما کاری را انجام دهند که گمان می کنیم خود ناتوان از انجام آن هستیم؟ آیا این درست است که بخش هایی عزیز و گرامی از ملت ما به این درجه از بی باوری به توان خود برسند که رو به سوی دولت های دیگر بیاورند؟
***
حکومت جمهوری اسلامی هواپیمای مسافری بری (پی اس 752) را سرنگون می کند و  176 زن و مرد و کودک را می کشد و تا اینجا یکی از بزرگترین جنایت های سده ی اخیر را مرتکب می شود. این جنایت در اساس علیه خلق ایران است. خلقی که تاریخی دراز دارد و توده هایش در تاریخ اساسا متکی به خود بوده اند و علیه هر گونه تسلط بیگانه و یاری از بیگانه برای سرنگونی حکومت های مرتجع داخلی، ستیزی دراز داشته اند. ستیزی که  به دوران معاصر نیز کشیده است و دولت های پلید و تجاوزکاری مانند روسیه و انگلیس و آمریکا و نیز این اواخر چین را( برای بستن یک قرارداد استعماری) در برگرفته است.
اما چرا بخشی از خانواده های جانباخته گان شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی که جزوی از خلق ایران هستند و تمامی مردم ایران خود را با آنها عمیقا همدرد احساس می کنند و گمان می کنند که فرزندان خودشان را از دست داده اند، باید برای محاکمه کردن سران جمهوری اسلامی به کشورهای آمریکا و اروپای غربی روی آورند؟( روشن است که این گرایش با خواست محاکمه در دادگاه بین المللی که حکم آن بیشتر صوری است ومجازات عملی منطبق با خواست مردم ندارد، متفاوت است.)
آیا قرار است انتقام قربانیان از جمهوری اسلامی را دولت های امپریالیستی غربی بگیرند؟ آن هم دولت هایی که خود دستی دراز در امثال این گونه جنایت ها داشته اند؟ دولت هایی که خود با جریان های کثیف حاکم بر ایران به سازش رسیدند و از حاکم شدن آنها بر ایران پشتیبانی کردند و کمابیش چهل سال با جنایت هاشان کنار آمدند؟
باید توجه داشته باشیم که اگر می بینیم  دوره ای است که این دولت ها تا حدودی با این حکومت بد افتاده اند نه از سرعلاقه به دادخواهی ملت ایران و خواست آزادی و دموکراسی برای این ملت و یا محاکمه ی عاملان قربانیان هواپیما بلکه از سر این است که حکومت برای این که از جانب آنها برای بقای خود تضمین قطعی بگیرد جفتک می اندازد و بامبول در می آورد و یا به رقبای جهانی آنها مانند روسیه پناه می برد.
آیا آنچه دولت های امپریالیست غربی از خود نشان داده اند نشانگر این نیست که این ها تنها به منافع خود فکر می کنند و چنانچه حکومت کنونی رام شود به ساده گی با آن کنار می آیند و  پشیزی هم برای جان باخته گان هواپیما و نیز تمامی آنها که طی این چهل سال کشت ارزش قائل نیستند؟
آنها نه تنها برای این هم کشته و جانباخته ارزش قائل نیستند بلکه پشیزی ارزش برای استقلال ایران هم قائل نیستند.
 با این حال، حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که روزی رای شان براین شود که به ایران حمله کنند و رژیم کنونی را سرنگون کنند و آن را با رژِیمی دیگر که دست نشانده ی خودشان باشد، جابجا کنند و در این راه برخی از سران آن را هم قربانی کنند- همچون صدام و برخی از سران کشور عراق- این هرگز حتی یک مثقال هم برای خاطر خانواده های جانباخته گان هواپیما و ملت ایران و جانباخته گان ملت ایران نخواهد بود بلکه آنها جزو گروه هایی خواهند که امپریالیست ها پشت آنها پنهان شوند( چنانچه پشت برقراری دموکراسی و آزادی در عراق پنهان شدند) تا منافع خویش را پیش ببرند. در بهترین حالت برخی از افراد و خانواده ها مقام می گیرند و موقعیتی پیدا می کنند و در بدترین حالت که بیشتر محتمل است سرمایه داران بزرگ وابسته سر آنها را شیره خواهند مالید و در نهایت عددی به حساب نخواهند آمد و از گردونه خارج شده و به فراموشی سپرده خواهند شد.
بنابراین در بهترین حالت این خانواده های دادخواه نقش جاده صاف کن مزدوران امپریالیست و نوکرصفتانی همچون رضا پهلوی و دیگر خائنین خارجه نشین را بازی خواهند کرد.
انتظار همه ی ملت ایران از بخش هایی از خانواده های جانباخته گان هواپیما که امید به این دولت ها بسته اند این است که به خودشان و به ملت ایران اتکا کنند و نه به دولت های جهانخوار. نه به این مزدورانی که حاضرند تا کمر مقابل اربابان امپریالیست خود خم شوند و ته کفش شان را بلیسند.
آنها باید قدرت واقعی را در خودشان و خلق ایران جستجو کنند.
 
مرگ بر متهمان اصلی شلیک به هواپیمای اوکراینی
خلق ایران خود خامنه ای و سران پاسدارش را محاکمه خواهد کرد
سرنگون باد حکومت ولایت فقیه
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 28 فروردین 1402
 
 
 

۱۴۰۲ فروردین ۲۷, یکشنبه

مبارزه با حجاب اجباری، حمله شیمیایی به مدارس

 
مبارزه با حجاب اجباری، حمله شیمیایی به مدارس
و نبرد با سازمان دزد و فاسد اوقاف
 
خواست اساسی زنان ایران برابری واقعی با مردان است
مبارزه زنان با حجاب اجباری در روزهای شنبه و یکشنبه 26 و 27 فروردین ادامه یافت وهنوز روشن نیست که کار برنامه هایی که قرار بود از جانب جنایتکار فاسدی به نام رادان آغاز شود به کجا کشیده شده است.
برخلاف توپ پُر سران سیاسی و قضایی و نظامی حکومت و جوجه متعصبین احمق و نیز ملاهای مفت خور جمعه که قرار بود یکدست بودن جناح های حکومت را در بوق کنند و بگویند همه با هم و به هر شکل شده دوباره ی حجاب اجباری را برقرار خواهند کرد شکافی است که در مورد این مساله و  بسیاری از مسائل دیگر بین جناح های گوناگون و حتی جناح خود خامنه ای به وجود آمده است. جدا از ایستاده گی جانانه ی و شجاعانه ی زنان مبارز ایران برای گرفتن حق و حقوق خویش، این تضادها و شکاف ها بین جناح ها و نیز در خود جناح خامنه ای و حتی دفترش، توش و توان حکومت را برای اجرای سرکوب، ضعیف و بُرد عملیاتی حکومت را بسیار محدود کرده است.
با این حال آنچه جنبش زنان بیش از هر چیز نیازمند آن است در عین در دست گرفتن محکم خواست لغو حجاب اجباری، هوشیار بودن در مورد محدود نکردن دامنه ی خواست های خود به آزادی حجاب است. باید توجه کرد که به دست آوردن آزادی حجاب و نوع پوشش و برخی دیگر از آزادی های اجتماعی مانند دوچرخه سواری زنان و یا رفتن به اماکن ورزشی و... که در ایران آخوندهای متحجر اجازه ی آنها را به  زنان نداده اند به هیچ وجه تاثیری اساسی در ایجاد برابری واقعی میان زنان و مردان ندارد. می دانیم که در زمان شاه سابق در ایران این آزادی ها وجود داشت و درحال حاضر در بسیاری از کشورهای جهان چنین آزادی هایی وجود دارند اما خواه در دوران شاه سابق و خواه اکنون در کشورهای دیگر زنان حقوق برابر با مردان نداشته و ندارند و زیر ستم مردسالاری و پدرسالاری  بوده و هستند. از این رو زنان پیشرو در ایران نباید اجازه دهند که نگاه جنبش زنان به چنین آزادی هایی در دوره ی سابق در ایران و یا کشورهای دیگر دوخته شود و حد و حدود خود را نیز همین آزادی ها قرار دهند. برعکس بر بستر خیزش بزرگ کنونی، جنبش زنان در ایران می تواند خود پیشگام جنبش زنان در سطح جهانی باشد و از حد و حدود آزادی های اجتماعی بگذرد و در چشم انداز برابری واقعی حقوق زنان با مردان را قرار دهد و با تنظیم جزء به جزء خواست ها، توده ای کردن آنها و تداوم مبارزات خویش به سوی آن پیش رود.
حملات شیمیایی به مدارس
تداوم حملات شیمیایی به مدارس نشانگر نوعی اعلام جنگ آشکار از جانب خامنه ای و سران پاسدارش به مردم است. مهم ترین اهدافی که این حملات دنبال می کند جدا از ضربات جسمی و سرکوب دانش آموزان مبارز، ضربات روانی به توده ها و از کار انداختن میل و تصمیم  و اراده ی آنها برای پیگیری مبارزات خویش علیه جمهوری اسلامی است. همان گونه که در بازجویی ها تهدید می کنند که برادر یا خواهر یا پدر و یا مادر و یا بستگان تو را بازداشت و شکنجه خواهیم داد و یا خواهیم کشت تا اراده ی فرد مبارز را درهم شکنند در این حملات نیز فرزندان کودک و نوجوان مردم را نشانه و به گروگان گرفته اند تا اراده ی توده های مردم را در مبارزه با حکومت فاسد و جنایتکار کنونی سست کنند و توده ها از پیگیری جنبش و انقلاب خویش دست بردارند.
 از سوی دیگر یکی از مهم ترین و کلیدی ترین مبارزاتی که می تواند حکومت را فلج  و زمین گیر کرده و به سوی سرنگونی پیش برد مبارزات اقتصادی طبقات زحمتکش و حقوق بگیر و به ویژه طبقه ی کارگر و گسترش آنها و بدتر از آن تبدیل این مبارزات به مبارزات سیاسی همه جانبه است. در حال حاضر برای حکومت هیچ چیز ترسناک تر از گسترش اعتصابات کارگری و به ویژه تبدیل آنها به اعتصابات سیاسی و رفتن به سوی خواست سرنگونی حکومت نیست و برای همین تمامی تلاش خود را می کند که این مبارزات مرکز ثقل جنبش کنونی نشود. از این رو باید بخشی مهم از اهداف تداوم حملات شیمیایی را سرگرم کردن توده ها به این حملات دانست تا ذهن آنها روی مبارزه برای خواست های اقتصادی خود متمرکز نشود.
با این همه، خود این  حملات واکنش مبارزه جویانه ی توده ها را در پی داشته و اینک پس از سقز و مهاباد و دیگر شهرهای کردستان که به شکل های گوناگون مبارزه از جمله گردهمایی و راهپیمایی و پایین کشیدن پرچم حکومت و اعتصاب( کسبه و بازاریان) دست زدند این توده های مردم شاهین شهر هستند که شورش می کنند و می خروشند و با حکومت درگیر می شوند.
این ها نخستین واکنش ها در قبال حملات شیمیایی به کودکان و نوجوانان مردم هستند و چنانچه حکومت مصر به ادامه ی اعمال جنایتکارانه ی خویش باشد، به دنبال این استان ها و شهرها، استان ها و شهرهای دیگر خواهند خروشید. امری که می تواند مبارزات را به مراحل تازه ای سوق دهد.
توده های روستای دانیال در متل قو ساختمان اوقاف را به آتش کشیدند!
در روستای دانیال متل قو در استان مازندران سازمان کثیف و دزد اوقاف با مشتی سند سازی دروغین برنامه ی مصادره ی هکتارها زمین از روستاییان را پیش می برد اما در مقابل توده ها از حقوق خود دفاع کرده و ایستاده گی و مبارزه می کنند. در پی آن تفنگ به دستان خامنه ای و آخوندهایش وارد شده و به سرکوب خونین مبارزات توده ها دست می زنند. در این درگیری سیامک کلاری و میرزا کلاری دو تن از مبارزان محل جان می بازند و برخی دیگر نیز زخمی می شوند. در ادامه ی درگیری ها توده های به خشم آمده ساختمان اوقاف را به آتش می کشند.
در ادامه پاسداران جسد دزد خامنه ای برنامه ی ربودن اجساد جانباخته گان را از بیمارستان شهسوار دنبال می کنند اما به دلیل مقاومت توده ها موفق به این کار نمی شوند.
 آنچه این واقعه را در اوضاع جاری ایران با اهمیت می سازد، تضاد روستاییان با سازمان دزد و فاسد و زمین خوار اوقاف و مبارزه با دست درازی های این سازمان به زمین هایشان است. به دلیل کثافتکاری های این سازمان مالخور که دشمن دهقانان است، این امکان هست که چنین درگیری هایی در مناطق دیگر نیز به وجود آید.
زنده باد مبارزه و انقلاب
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
  27 فروردین 1402

۱۴۰۲ فروردین ۲۴, پنجشنبه

مساله ی حذف امپریالیسم در منشور بیست تشکل

 
مساله ی حذف امپریالیسم در منشور بیست تشکل
 
یکی از مهم ترین کمبودهای منشوربیست تشکل اشاره نکردن به امپریالیسم و دوران کنونی به عنوان دوران امپریالیسم است. یعنی دورانی که در آن کشورها به دو گروه بزرگ کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیرسلطه تقسیم شده اند.
بر این مبنا منشور به این امر مهم که ایران از نظر اقتصادی کشوری زیرسلطه ی امپریالیست هاست و یکی از وظایف اساسی حکومت انقلابی برگزیده ی توده ها( از نظر ما جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر) بریدن اقتصاد از وابستگی به امپریالیست ها و برقراری استقلال ایران در تمامی زمینه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است، اشاره نمی کند. تنها در بند 12 به مساله ی روابط خارجی پرداخته و خواننده باید از این بند دیدگاه منشور را بیرون آورد.
در بند دوازده منشور چنین آمده است:
«عادی سازی روابط خارجی در بالاترین سطوح با همه کشورهای جهان بر مبنای روابطی عادلانه و احترام متقابل، ممنوعیت دستیابی به سلاح اتمی و تلاش برای صلح جهانی.»
نخست آنچه را ما در نقد این بند نوشتیم می آوریم:
«در این بند خواست«عادی سازی روابط خارجی ...با  همه ی کشورهای جهان بر مبنای روابطی عادلانه و احترام متقابل» آمده است. و این در حالی است که کشورهای جهان به دو گروه بزرگ کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه ی امپریالیسم تقسیم می شوند. ندیدن این تقسیم و ندیدن این که ایران کشوری زیر سلطه ی امپریالیسم است و امپریالیست ها به راحتی به آن اجازه داشتن یک حکومت مردمی و به ویژه از آن استثمارشده گان و ستمدیده گان را( آن گونه که منشور تا حدودی طرح می کند) نمی دهند، و یا در صورت بر سرکار آمدن چنین حکومتی اولا و علیرغم هر گونه«نیت خیر و دوستانه» ی دولت استثمار شده گان و ستمدیده گان، با آن وارد روابط برابر و عادلانه نخواهند شد و و دوما تلاش خواهند کرد به هر شکلی آن را سرنگون کنند و یا به استحاله کشانند، ندیدن یکی از مهم ترین مسائل انقلاب ایران و یکی از بزرگترین دشمنان آن است و جز عدم پذیرش موجودیت امپریالیسم و همچنین تضاد کشور زیرسلطه با امپریالیست ها، خوش خیالی نسبت به امپریالیست ها و واردکردن خرافات خرده بورژوایی و لیبرالیسم در برخورد به امپریالیست ها در جنبش خلق نیست.( بررسی و نقد گرایش های متضاد در منشور 12 ماده ای- بخش دوم)
 به آنچه گفته شده می توان افزود که اولا اشاره به «عادی سازی روابط خارجی» به این معناست که کشور ما کشوری زیرسلطه ی امپریالیست ها نیست و مشکل تنها رابطه ی«غیرعادی» جمهوری اسلامی با کشورهای دیگراست و چنانچه روابط«غیرعادی» به «روابط عادی» تغییر یابد مشکل حل خواهد شد؛
و دوما گرچه آوردن مفاهیمی مانند«رابطه ی عادلانه بر مبنای احترام متقابل»در بطن خود به این معناست که مساله استقلال ایران مهم است و«شورا یا دولت انقلابی» به هیچ گونه رابطه ی«ناعادلانه» و رابطه ای که مبنای آن«عدم احترام به طرف مقابل» باشد - یعنی رابطه ی سلطه و زیر سلطه - تن نخواهد داد و بنابراین ما با آن کشور وارد رابطه نخواهیم شد، اما در این جا مشکل با چنین نتیجه ی گیری ای نمی تواند حل شود. چرا که در متن نه تنها اساسا سخنی از امپریالیسم و کشورهای سلطه جو به میان نیامده است و متن نه تنها چشم خود را بر تاریخ جهان در صد سال اخیر و به ویژه لشکرکشی ها و تجاوز نظامی امپریالیست ها به کشورهایی مانند افغانستان و عراق و لیبی و سوریه بسته است و نه تنها به تمامی سیاست های مداخله جویانه آنها در کشور مصر چشم برهم گذاشته بلکه چشم خود را بر تمامی دخالت ها و جنایت ها و کثافتکاری امپریالیست ها در کشور خود ما از مشروطه به این سو و به ویژه کودتای 28 مرداد و دخالت در ایران برای منحرف کردن انقلاب 57 بسته است.
ما در همان متن  چنین ادامه دادیم:
«به راستی آیا این برای خلع سلاح کردن جمهوری اسلامی از دروغ های «ضد آمریکایی» بودن و«ضد امپریالیسم» بودن اش است و یا خیر این تصور وجود دارد که امپریالیست ها با یک کشور با مشخصاتی که ترسیم می شود وارد رابطه ی«عادلانه»...و«احترام متقابل» می شوند؟
بر مبنای آنچه در متن منشور آمده می توان این گونه اندیشید که منشور با بیان مساله به این شکل گویا خواسته است مضامین چند گانه ای را طرح کند:
از یک سو- چنانچه اشاره شده است- هدف آن خلع سلاح کردن جمهوری اسلامی از دروغ ها و فریب های ضد امپریالیستی است و اینکه مردم ایران خواهان روابطی عادی با کشورهای دیگر هستند؛ از سوی دیگر از نظر منشور در حال حاضر مساله عمده ی انقلاب جاری مستقیما خود کشورهای خارجی(امپریالیست ها) نیستند و بنابراین نباید تاکیدی روی آن انجام گیرد و از سوی سوم می خواهد بگوید که دولت جایگزین جمهوری اسلامی و برگزیده ی خلق خواهان هیچ گونه ایجاد اختلال در روابط اش با دیگر کشورها نیست. و البته این برداشت ها چنانچه درست باشد خلا مزبور را پر نمی کند.
اکنون باید به بیان این نکته بپردازیم که ما به عنوان یک جریان مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی با اندیشه ی رابطه با کشورهای جهان بر مبنای رابطه ی اقتصادی برابر موافقیم. اما مساله موافق بودن با این نوع رابطه یک چیز است و مساله ی امکان برقرار کردن آن چیزی دیگر.
تجارب تاریخی صد سال اخیر گواه بر این اند که امپریالیست ها اولا تا آنجا که توانسته اند با تمامی ابزارها از روی کار آمدن حکومت های انقلابی جلوگیری کرده اند و دوما جز به زور و در شرایط معینی به دلیل رقابت شدید میان خودشان، هرگز حاضر به رابطه ی برابر با کشورهای زیرسلطه و به ویژه با کشورهایی که حکومت آن ها- اساسا در مبارزه با تسلط امپریالیست ها- به دست توده های مردم و طبقه کارگر و حتی سرمایه داران ملی افتاده  نبوده اند و به ساده گی با این حکومت ها کنار نیامده اند. و آنجا هم که در نتیجه شرایط ویژه جهانی مجبور به کنار آمدن شده اند پنهانی به توطئه گری مشغول بوده و تمامی تلاش خود را کرده اند تا این حکومت ها را سرنگون کنند. تمامی تجارب حکومت های طبقه ی کارگر از انقلاب اکتبر به این سو گواه این امر است. به گفته ی مائو امپریالیست ها هرگز سلاح به زمین نخواهند گذاشت و بودا و صلحدوست نخواهند شد.( نقل به معنی)
در نهایت باید توجه داشت که مبارزه با سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور بدون مبارزه با امپریالیسم ممکن نیست و برعکس. حذف هر کدام از این دو جهت مبارزه را به کجراه می برد.
در مورد شعارهای دروغین جمهوری اسلامی
در مورد جمهوری اسلامی نیز باید گفت که نه این ها علیه امپریالیست ها هستند( 40 سال تاریخ این حکومت نشانگر هزاران بند رابطه با امپریالیست های غربی و شرقی به وسیله ی این هاست) و نه امپریالیست ها آنچنان علیه اینان. با نگاهی به زمان روی کار آمدن روحانی و بستن قرارداد برجام( گونه ای«عادی سازی روابط خارجی») می بینیم چگونه حتی کمپانی های آمریکایی ها راه ایران در پیش گرفتند و قرارداد فروش هواپیمای بوئینگ را هم بستند. آنچه مشکل ایجاد کرده است این است که یک جناح در قدرت حاکمه می خواهد همه چیز در دست وی باشد و این جریان از یک سو پایه ی چندانی درون مردم ندارد و از سوی دیگر با برخی از سیاست های جاه طلبانه اش در مورد تولید سلاح اتمی خصال یک نوکر خوب را از خود نشان نداده است. با این همه امپریالیست ها آماده اند تا در صورتی که این جریان با آنها کنار بیاید با وی نیز روابط عادی برقرار سازند.
بنابراین آوردن این خواست به این شکل نقشی دوگانه پیدا می کند:
 از یک سو علیه جمهوری اسلامی است و به اصطلاح شعارهای ضد امپریالیستی وی و چنین می گوید که ما به عنوان نمایندگان بخش هایی از توده های مردم ایران خواهان رابطه ی غیر عادی و پر تنش با کشورهای دیگری نیستیم بلکه خواهان رابطه بر مبنایی عادلانه و بر مبنای احترام متقابل هستیم (راست اش نمی دانیم که اگر در کشوری، طبقه ی کارگر و توده های مردم انقلاب کردند در صورت رابطه ی «عادی» و با توجه به«احترام متقابل»از این جنبش ها پشتیبانی خواهیم کرد و یا خیر!؟)
و از سوی دیگر خود را به عنوان یک خواست تاکتیکی نشان می دهد: چنانچه جامعه نوین برقرار گردد این جامعه خواهان «عادی سازی روابط خارجی در بالاترین سطوح با همه کشورهای جهان بر مبنای روابطی عادلانه و احترام متقابل، ممنوعیت دستیابی به سلاح اتمی و تلاش برای صلح جهانی» است.
در نهایت این خواست به دلیل اشاره نکردن به وجود کشورهای امپریالیسم و سلطه جو  و امکان ایجاد روابط ناعادلانه بر مبنای سلطه ی کشور از نظر اقتصادی قوی تر، نوعی خرافه ایجاد می کند که گویا در جهانی این چنین و با وجود امپریالیست ها چنین روابطی امکان پذیر است.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم فروردین 1401   
 

۱۴۰۲ فروردین ۲۳, چهارشنبه

شب قدر و خالی شدن زیر پای حکومت

شب قدر و خالی شدن زیر پای حکومت آخوندهای متحجر

روزهای 19 تا 21 رمضان به همراه تاسوعا و عاشورا از روزهایی است که مبلغان و مروجان مذهب حاکم برای تسلط بر آگاهی و روان توده ها بر آنها متکی بوده اند. این ها روزهایی است که حاکمین کنونی از آنها برای مسخ توده ها و گیرانداختن توده ها در تارهای دین و مذهب و برای تداوم تسلط خویش به بهترین شکل ممکن بهره برداری کرده اند. گذشته ی فرهنگی و دینی ایرانیان به ویژه وجوهی در دین زرتشتی و مانوی و نیز اسطورهای باستانی همچون سیاوش و فزون بر اینها غم ها و محنت ها و سرگشتگی های ملت ایران در طول تاریخ پر درد و رنج خویش، در ساختن اسطوره های مذهبی و برقراری آیین ها و سنن مذهبی و در نتیجه پذیرش و تن دادن به این مسخ شده گی و اسارت ذهنی و روانی موثر بوده است. تمامی حکومت های طبقاتی فئودالی به ویژه پس از تسلط سلسله ی صفویه از این بینش و آیین و سنن به نفع خود استفاده کرده اند و توده های زحمتکش را در غل و زنجیر استثمار و ستم نگه داشته و فرصت نفس کشیدن و تعمق در حال و روز خویش را به آنها نداده اند. 
اما انگار که جمهوری اسلامی این دیو پلیدی که از اعماق تاریخ سر برآورد تا تمامی این وجوه را به کمال نهایی خویش رساند در عین حال ناخواسته نقش«فرشته ی نجات» توده های ایران از این اسارت و بندگی را اجرا کرده است
این گفته متضاد می نماید اما واقعیت دارد. به واقع چه کسانی بهتر از این آخوندهای متحجر مال پرست و جنایتکار و چه حکومتی بهتر از یک حکومت دینی در سده ی بیست و یکم، حکومتی که مایه شرم و سرافکنده گی هر ایرانی آگاه و آزادیخواه و میهن دوست شده است می توانست مردم را چنین متوجه باورهای خویش درباب هستی و جهان پیرامون و  حال و روز اسفبار خویش سازد و موجب نقد گسترده و عمیق آنها شود؟
آگاه شدن توده ها دشمن تمامی آن چیزهایی که آنها را در بند و اسارت نگه می دارد. و حکومت چهل ساله ی آخوندهای متحجر با این درجه از پرستش مال و ثروت، با این درجه از سالوسی و ریا و با این درجه از پلیدی و جنایت و این همه دزدی و غوطه ور شدن در کثافت و تعفن بهتر و بسیار بهتر از هر تبلیغ و ترویجی، توانست توده ها را نسبت به باورهای مذهبی خویش دچار شک کند، بر آگاهی آنها بیفزاید و ضرباتی جدی بر پیکر خرافات، مهملات و بینش های عقب مانده و آیین و سننی بزند که خود حاکمین در پی تبلیغ و ترویج آنها بوده و هستند.
اکنون تضاد و شکاف بین آنچه این حضرات تبلیغ و ترویج اش می کنند با آنچه که توده های مردم در این چهل سال از آنها دیده اند و به ویژه در این سال ها و این شش و هفت ماه اخیر شاهداش بوده اند به شدیدترین وجه خود رسیده است چندان که دیگر با روشنی خیره کننده ای دیده می شود.
اکنون بیش از هر زمان دیگر و امسال بیشتر از هر سال دیگر زیر پای تبلیغات کَرکننده ی آخوندها خالی شده است و سخن ها و حکایات این مزوران تاریخ، نزد توده ها به بی ارزش ترین زمان خود رسیده است.
در شرایط کنونی بیش از هر کسی این توده های آگاه و پیشرو و به ویژه خانواده های جانباخته گان هستند که مبشران این بریدن از تبلیغ و ترویج مذهبی حاکم و این گسست از هر آنچه خرافی و مایه وهن هر فرد پیشرو است، شده اند.
مرگ بر آخوندهای متحجر جنایتکار
زنده باد انقلاب
برقرار باد حکومت جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
24 فروردین 1401
 
 
 

 


۱۴۰۲ فروردین ۲۱, دوشنبه

دست و پا زدن های خامنه ای و سران پاسدارش برای بقا

 
حملات شیمیایی به مدارس دخترانه نشانه ی
دست و پا زدن های خامنه ای و سران پاسدارش برای بقا
 
حمله ی شیمیایی دارودسته ی متحجرین و دزدان و جنایتکاران خامنه ای به مدارس دخترانه نشانه ی قدرت و قدرت نمایی نیست؛ نشانه ی تسلط بر اوضاع کشور نیست؛ نشانگر به دریوزه گی افتادن خامنه ای و دست و پا زدن برای بقا است. نشانه های های فلاکت و به پیسی افتادن در مقابل جنبش توده ها و دیدن سقوط محتوم در افق است؛ و گرنه نظامی که حتی ذره ای به خود اطمینان داشته باشد که این موج جنبش را از سر می گذارند و دوباره بر اوضاع مسلط می شود دست به چنین اعمال پلید و جنایتکارانه علیه فرزندان کودک و نوجوان مردمی که بر آنها حکومت کرده و می کند، نمی زند.
اما خامنه ای و سران پاسدارش و همچنین مشتی متحجر جاه طلب و مالپرست و جنایتکار که دور خودش جمع کرده به هیچ وجه به آینده ی خود مطمئن نیستند. این جناح به خوبی می داند که چنانچه جنبش گستره و عمق بیشتری یابد توان« جمع کردن» آن را نخواهد داشت. می داند که روز به روز بیشتر درون جناح های حاکم به انفراد و انزوا کشیده شده و جریان های بیشتری علیه  این جریان شده و خواهند شد. و نیز می داند که نیروهای انتظامی و بسیجی و پاسدار در هر دور سرکوب آب می روند و نیروی روانی و ذهنی و توان شان برای سرکوب کمتر و کمتر می شود و نیز از درون دچار اضمحلال و ریزش است. همین هاست که موجب می شود دست به تهاجم احمقانه ای مانند حمله ی شیمیایی به مدارس زند تا شاید توده ها دچار هراس و وحشت شده و از ادامه دادن جنبش خویش پشیمان شوند و سر به علامت تمکین به این حکومت فرود آورند.
وضع کنونی بیش از پیش نشان می دهد زمانی که توده ها آگاهی و هوشیاری بیشتری پیدا می کنند و توانایی عملی و خلاقیت بیشتری نشان می دهند دشمنان شان برعکس به حماقت و کودنی بیشتری افتاده و توانایی عملی خود را از دست می دهند و جز تکرار برنامه هایی که اینک برای توده ها فهم این که این ها از سر ترس و وحشت از مردم دست به چنین کارهای پلید و ابلهانه ای می زنند ساده است، کار دیگری نمی تواند انجام دهد.
دور تازه حملات شیمیایی خامنه ای و مجتبی و نیروهای اطلاعاتی اش کماکان با همان اهدافی صورت می گیرد که در گذشته صورت گرفته است. این حملات کثیف و بزدلانه را لباس شخصی و اطلاعاتی های وزارت کشور و حفاظت سپاه، پنهانی انجام می دهند. دولت حاکم نیز در کنار آنها با نظرات و اطلاعات مسخره ای که به مردم می دهد به گونه ای بازی کثیف با احساس و روان مردم دست زده است(یک بخش انجام می دهد بخش دیگر هم  ادا و اصول در می آورد وحرف شان این است که شما مردم علیه ما و خواهان سرنگونی ما هستید و آن وقت از ما می خواهید امنیت فرزندان شما را حفظ کنیم)! 
از سوی دیگر آنها اجازه نمی دهند توده ها از ترکیب مواد مصرف شده اطلاعی به دست آورند و در نتیجه در این هراس بمانند که آیا فرزندان شان که در معرض این گازهای سمی بوده اند در آینده دچار بیماری هایی خواهند شد و یا نه.   
این هجوم  پلید را تنها باید با مبارزه توده ای گسترده پاسخ داد. همان گونه که توده های شهر سقز، شهر مهسا، شهر زنان مبارز و شهر کردهای مبارز با  راهپیمایی و شورش پاسخ دادند.
 
مرگ بر خامنه ای و سران اطلاعاتی
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
23 فروردین 1401