۱۴۰۱ بهمن ۱۹, چهارشنبه

زمین لرزه ی ترکیه و سوریه و اندوه و رنج و اشک های مردم

زمین لرزه ی ترکیه و سوریه و اندوه و رنج و اشک های مردم
 
در روز دوشنبه 16 بهمن( 6 فوریه 2023) زمین لرزه ای هولناک با قدرت 8/7 ریشتر جنوب ترکیه و شمال غرب سوریه را لرزاند و موجب قریانیان و صدمه دیده گان بسیار شد و نیز آسیب های شدید به ده ها شهرها در این دو کشور وارد کرد. فاجعه به حدی است که از برخی شهرها جز ویرانه ای باقی نمانده است.
برای ما که در کشور خود شاهد ده ها سیل و زلزله بوده ایم همواره نخستین مساله امدادرسانی دولت بوده است برای این که در اسرع وقت افرادی را که زیر آوار مانده و هنوز زنده اند نجات دهند و از سوی دیگر در کوتاه مدت برای مردمی که خانه و کاشانه ی خود را از دست داده اند نیازمندی های زندگی را فراهم سازند و نیز از نظر روانی به آن ها یاری کرده و آسیب دیده گان را به زندگی بازگردانند و در درازمدت هم با ساختن خانه و امکانات، شرایط معمولی زندگی آنها را دوباره به وجود آورند.
اما انگار آسمان کشورهای زیر سلطه کمابیش مانند هم است.
هنگامی که در فیلم ها مردم آسیب دیده ی ترکیه و سوریه که عموما به طبقات زحمتکش و یا میانی تعلق دارند و نه به سرمایه داران و طبقات مرفه، دیده می شوند که در کنار ساختمان هایی که به مخروبه تبدیل شده اند ایستاده و تصاویر فرزندان و یا بستگان زنده ی خود را که در زیر آوار مانده اند می بینند و صدای آنها را می شنوند اما نمی توانند نجات شان دهند، زمانی که چشم انتظار نیروی کمکی مورد نیاز برای نجات جان زنده گان از جانب دولت پر مدعای رجب اردوغان و بشار اسد هستند و این نیرو نمی رسد، زمانی که غم و درد و اشک ریختن این مردان و زنان دیده می شود که از یک سو شاهد پرپرشدن عزیزان خود هستند و از سوی دیگر شاکی اند که چرا نیروهای کمکی  نمی آیند، آن گاه به این مساله پی برده می شود که آسمان کشورهای زیر سلطه کمابیش مانند هم است.
زمانی شاه و سلطنت بود و دورانی است که حکومت اسلامی بر سرکار است و در هر دو حال، هرگز توده های مردم نتوانستند روی کمک رسانی های حکومت حساب کنند و این خود توده ها بودند که به یاری یکدیگر می شتافتند. امری که اکنون در ترکیه و سوریه نیز دیده می شود. رنج و اندوه مردم ترک و سوری و اشک هایی که در غم عزیزان خود می ریزند ما را واقف می کند که دولت های مرتجع به تنها اموری که می اندیشند و تنها اموری که موجب تحرک آنها می شود همانا منافع کثیف شان می باشد. این ها هم همچون جمهوری اسلامی سرمایه های ملی را خرج سلاح می کنند تا بتوانند توده ها را سرکوب کرده و حکومت خود را طولانی تر سازند.
بیمه های خارجی
برخی می گویند که با توجه به این که شرکت های بیمه ی خارجی به دلیل طرف قرارداد بودن، بر بیشتر ساختمان سازی ها در مناطق زلزله خیز ترکیه نظارت دارند، این ساختمان ها استحکام بیشتری در مقابل زلزله دارند. سپس این افراد این ساختمان ها را با ساختمان های ایران مقایسه می کنند و می گویند اگر این زلزله در ایران بود با این ساختمان های پیزوری که در ساخت هر کدام شان ده ها دزدی صورت گرفته است حتما فجایع بیشتری به بار می آورد.
این نظر تا حدودی درست است. شکی نیست که وضع ساختمان سازی در ایران ( و ما از شهرها صحبت می کنیم و نه روستاها و نیز از ساختمان های طبقات پایین و میانی صحبت می کنیم و نه از ساختمان های طبقات مرفه و سرمایه دار) با این سرمایه گذاران و پیمانکاران و ناظران دولتی که  بیشترشان رشوه گیر و دزدند بسیار هولناک تر است و پیمانکاران استانداردهای اولیه ی ساختمان سازی را نیز رعایت نمی کنند که یکی از نمونه های آخری آن ساختمان متروپل در آبادان بود که اتفاقی نیفتاده فرو ریخت. و این تازه در مورد شهرها و ساختمان های دارای پروانه ی ساخت شهرداری و سند است و نه بناهای بی پروانه ی ساخت و یا قولنامه ای که وضع آنها فاجعه بارتر است. برای همین هم هست که سال هاست متخصصین در این مورد سخن می گویند که اگر زلزله ای در تهران بیاید فاجعه ای تمام عیار برای این شهر به بار می آورد.
اما در مورد شرکت های بیمه ی خارجی نیز نباید زیاد خوشبین بود. این ها شرکت های سرمایه گذار هستند و در درجه نخست و بیش از همه دنبال سود و منافع خویش یعنی قراردادهای بیشتر و سرمایه گذاری های بیشتر با حداکثر سود هستند. افزون براین در این شرکت ها، باندهای رشوه گیر فراوان وجود دارند که کافی است پیمانکار با آنها رابطه داشته باشد و سهم شان پرداخت شود تا آنها هم با پیمانکار کنار بیایند. اگر ضرری که گاه از بابت این گونه کوتاهی ها به شرکت های بیمه می خورد با سودهای بیکرانی مقایسه کنیم که آنها از این قراردادها و یا سرمایه گذاری ها می برند آن گاه متوجه بُرد شرکت های بیمه می شویم. آنچه که در مورد ساختمان گفتیم در بسیاری موارد دیگر از جمله تصادفات وجود دارد. کافی است باند رشوه گیر در شرکت بیمه یا شخصا( که کمی سخت است) یا به وسیله وکلا( که آسان تر است) شناخته شود تا بتوان از یک تصادف گاه حتی ساخته گی و دروغین، پول کلانی به جییب زد. پولی که بین سه قطب ماجرا یعنی شخص مدعی و وکیل و باند رشوه گیر بیمه تقسیم می شود.      
کشورهای امپریالیستی  
البته کشورهای ثروتمند امپریالیستی با کشورهای زیر سلطه ی حتی پرمدعایی مانند ترکیه کیفیتا فرق می کنند. در این کشورها سرمایه زیاد است و تلاش می شود که ساختمان سازی با اصول و ضوابط پیشرفته تری صورت گیرد و در مقابل توفان و سیل و زلزله مقاوم باشد. نمونه ی این کشورها ژاپن است که توانسته با اصول درست و رعایت استانداردهای ساختمان سازی در مناطق زلزله خیز تا حد زیادی از خسارات جانی و مالی زلزله جلوگیری کند. با این حال در این کشورها نیز هنگام بروز فجایع طبیعی می بینیم که نفس سرمایه داری بودن شان موجب این می شود که دنبال سود خود باشند و نه خدمت به مردم. جدا از بروز برخی حوادث تکرار شونده ی طبیعی همچون توفان و سیل و زلزله که حتی در پیشرفته ترین کشورها مانند آمریکا خسارات فراوان به بار می آورد و ناکارایی دولت را نشان می دهد می توانیم از همین مورد کرونا نام ببریم که در آن بی اهمیتی زندگی مردم برای دولت های سرمایه داری امپریالیستی از یک سو و ناکارایی دولت ها در خدمت به اتباع خویش از سوی دیگر مشاهده شد. 
 مشکل اساسی توده های کشورهای زیر سلطه این است که از دو سو چاپیده می شوند؛ از سوی امپریالیست ها و از سوی ارتجاع خودی یعنی امثال طبقه ی حاکم بر جمهوری اسلامی و یا رجب اردوغان و دولت اش در ترکیه. در این کشورها جان مردم پشیزی برای حاکمان ارزش  ندارد.
 در پایان اعلام می کنیم که خود را در درد و غم تمامی مردمی که عزیزان خود را در این فاجعه از دست داده اند و توده های مردم ترکیه و سوریه شریک می دانیم و با آنها همدردی می کنیم.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 18 بهمن 1401

۱۴۰۱ بهمن ۱۷, دوشنبه

بیانیه ی موسوی و برخی تغییرات در صف بندی ها سیاسی

 
بیانیه ی موسوی و برخی تغییرات در صف بندی ها سیاسی
 
روز شنبه 14 بهمن میرحسین موسوی از حصر خانگی ۱۲ ساله بیانیه ای در مورد ضرورت تدوین قانون اساسی جدید داده است.
مواضع این بیانیه نسبت به مواضع پیشین موسوی نشان از برخی از تغییرات دارد که مهم ترین شان گذر از امید به اصلاح در حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است.
موسوی در آغاز ضمن نقد سیاست های حاکم بر جمهوری اسلامی همچون«زایش دلهره‌ آور فاصله‌های طبقاتی، اثرات سیاست‌های ماجراجویانه دشمن‌محور به جای دوستی و همکاری جهانی و منطقه‌ای، فساد گسترده در نهادهای پولی و مالی، خفقان گسترده فرهنگی، فقدان آزادی‌ها و سرکوب وحشیانه زنان و مردان و حتی کودکان» بر این نظر است که اکنون:
«اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، به عنوان شعاری که سیزده سال پیش بدان امید می‌رفت، دیگر کارساز نیست و باید گامی فراتر از آن گذاشت.»
وی پس از برشمردن بحران های گوناگون در کشور و ناکارآمدی حکومت می نویسد:
«ولی بحرانِ بحران‌ها ساختار تناقض‌آلود و غیرقابل دوام نظام اساسی کشور است.»
از نظر موسوی« ایران و ایرانیان نیازمند و مهیای تحولی بنیادین‌اند، که خطوط اصلی‌‌اش را جنبش پاک«زن، زندگی، آزادی» ترسیم می‌کند.»
وی سپس راه کار خود برای گذر از این اوضاع چنین ترسیم می کند:
«اول- برگزاری همه ‌پرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید.
دوم- در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه.
سوم - همه‌ پرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق با موازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم.»
وی در پایان به  فروریزی ساختار قدرت در صورت عدم همراهی مردم با آن اشاره می کند و می نویسد:
« اقتدار در سلاح و سرکوب نیست، بلکه در همراهی ملت است، همان ملتی که اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو می‌ریزد.»
تضاد با خامنه ای و حکومت ولایت فقیهی
نکته مرکزی در پیام موسوی گذراز چنگ زدن اصلاح طلبان به قانون اساسی کنونی و کلا جمهوری اسلامی است. این از یک سو نشاندهنده ی تاثیر رویدادهای پنج ماه اخیر بر بخشی از اصلاح طلبان است و از سوی دیگر نشان از یک تجزیه ی درونی در اصلاح طلبان دارد و این که بخشی از اصلاح طلبان به نقد مواضع خویش رسیده و خواهان آن هستند که گامی به پیش بردارند.
روشن است که نخستین جهتی که بیانیه دنبال می کند تقابل با حکومت خامنه ای و سران پاسدارش است. موسوی در همان آغاز به «اعتراضات به حق مردم و حوادث خونبار ماه‌ها و سال‌های اخیر» و این که این ها«حقایق بزرگی را به ملت ثابت کرد»اشاره می کند و بر این است که خامنه ای و شرکا جز« اصرار بر روش های سرکوبگرانه» و «خودداری از برداشتن کوچک‌ ترین گامی در جهت احقاق حقوق مصرح شهروندان در قانون اساسی و مطالبات مردم» سیاست دیگری نداشته اند.
به این ترتیب پیام موسوی بیانگر شدت یافتن تضاد شاخه ای از اصلاح طلبان با خامنه ای و حکومت و چگونگی گذر از آن است.
تضاد با اصلاح طلبانی که هنوز دنبال قانون اساسی و حکومت اند
دومین جهت بیانیه نقد ضمنی مواضع جریان حاکم بر اصلاح طلبی است که چارچنگولی به قانون اساسی چسبیده و حاضر نیست از آن دل بکند:
« قانون به عنوان تنها راه نجات کشور زمانی معنا می‌دهد که خود بر ناموسی پیشین از عدالت و حقانیت تکیه کند. قانونی بهروزی به بار می‌آورد که برآمده از مردم و برای مردم باشد، نه در خدمت حراست از امتیازات ناروا و جایگاه کسانی که خویشتن را مافوق قانون می‌دانند.»
در کل، امید جریان مسلط بر اصلاح طلبان و در صدرشان خاتمی به پایین و مردم نیست بلکه به بالا و قدرت حاکم است و امید دارد که بالاخره به وسیله ی خامنه ای و شرکاء به بازی گرفته شود و به آنها اجازه داده شود که در قدرت سهیم شده و کارها را راست و ریست کنند. و این ها در حالی است که اصلاح طلبان در زمان خود خاتمی دولت و مجلس را در دست داشتند و هم نخواستند وهم نتوانستند کاری کنند.( خاتمی خود در همان زمان گفت که هر روز یک ماجرا برای دولت درست کردند و چوب لای چرخ آن گذاشتند و نقش وی نیز جز یک «تدارکات چی» بیشتر نبوده است). بیانیه موسوی تا حدودی کندن از این مواضع حاکم بر اصلاح طلبی است.
در عین حال موسوی بیانیه ی خود را پس از آن می نویسد که افرادی از میان اصلاح طلبان دستبوس خامنه ای و سران پاسدارش شده و مدام با حکومتیان برو و بیا داشته و نیز با تروریستی اعلام کردن سپاه مخالفت کردند. اینها اجازه می دهند که همچون ابزارهایی در دست های خامنه ای باشند تا هر جور که دلش خواست با آنها بازی کند.
هدفی که بیانیه در مورد هواداران و پایه های اصلاح طلبان دنبال می کند جدا کردن همه یا بخش هایی از آنها از پیروی کردن از چنین سیاستی است. موسوی می خواهد اصلاح طلبان را از گیجی و گنگی ای که اسیرشان کرده است در آورد و برایشان روشن کند که با توجه به امواج توفنده ی جنبش خلق چنانچه کماکان امید به اصلاح نظام از درون داشته باشند راه اشتباه را می روند و دیر یا زود و بیش از اکنون خود به وسیله جنبش توده ها، به گوشه ای پرت خواهند شد. موسوی با به رسمیت شناختن جنبش کنونی با نام «زن، زندگی، آزادی» و در این چارچوب همراهی با آن، از اصلاح طلبان دعوت می کند به این جنبش بپیوندند.
از سوی دیگر روز پس از این بیانیه، محمد خاتمی که عموما به عنوان رهبر اصلاحات شناخته می شود در متن مفصلی که نوشت هر چند که گفت اصلاحات شکست خورده است ولی باز از قانون اساسی دفاع کرد و گفت که«برای اصلاحات نیازی به تغییر قانون اساسی نیست». و به این ترتیب او برعکس موسوی در این جهت حرکت کرد که کماکان چشم امید به خامنه ای بدوزد و نگذارد جریان اصلاح طلبی دچار از هم پاشیده گی و تجزیه ی درونی شود و پایه های آن از حکومت کنده شوند.( وضع امنیتی خاتمی و خانواده و بستگان اش نمی تواند مواضع حقیرانه ی وی را مقابل خامنه ای توضیح دهد.)
در مقابل چنان که دیده می شود هفت زندانی سیاسی اصلاح طلب با بیانیه موسوی همراهی کرده(1) و نیز جریان هایی زیر نام «نواندیشی دینی» که عموما کادرهای اصلاح طلب بوده اند متنی در پشتیبانی از بیانیه موسوی نوشته و همراهی خود را با آن اعلام کرده اند.(2)
تضاد شاخه ای از اصلاح طلبان با سلطنت طلبان
در بیانیه مواضعی وجود دارد که تا حدودی نشان دهنده شیوه ی برخورد این جناح از اصلاح طلبان به سلطنت طلبان می باشد.
موسوی می نویسد:
«همان حقی که شالوده‌ انقلاب مردم در سال ۱۳۵۷ و قانون اساسی فعلی قرار گرفت برای نسل‌ های بعدی نیز محرز است، تا اگر تصمیم پیشینیان منجر به گره ‌های کور در زندگی‌‌ جامعه شد، یا ابزار سوء استفاده‌ قدرت ‌طلبان بود، بتوانند جهت عبور از بحران ‌ها و گشودن مسیر به سمت آزادی، عدالت، مردم‌سالاری و توسعه دست به تجدیدنظرهای اساسی بزنند.»
به این ترتیب موسوی بر انقلاب 57 که علیه سلطنت بود کماکان صحه می گذارد. گرچه جز این انتظاری نمی رفت اما این امر بر سلطنت طلبان گران آمده است. 
او در ادامه از یک سو نوشتن پیش نویس قانون اساسی تازه را وظیفه ی«نمایندگان منتخب مردم، از هر قومیتی و با هر گرایش سیاسی و عقیدتی» دانسته که باید« در یک همه‌پرسی آزاد به تأیید ملت برسد.» اما از سوی دیگر می نویسد که نظرات خود را در مورد گذر از این اوضاع با«تمامی نیروها و شخصیت‌های آزادی‌خواه، مدافع استقلال و...» در میان می گذارد.
این مواضع خواه ناخواه هم سلطنت طلبان وابسته به قدرت های امپریالیستی را نشانه می گیرد که آزادی و استقلال ایران برایشان پشیزی ارزش ندارد و هم جریان های اصلاح طلبی که به دم و دستگاه امپریالیست پیوسته اند و خواه به جریان سلطنت طلب ملحق شده و خواه با جمهوری خواهان کنار آمده باشند به هر حال و با پناه گرفتن در سایه امپریالیست ها دیگر استقلال و آزادی ایران نمی تواند برایشان ارزش و اهمیتی داشته باشد.
دو دلیل برای مخالفت سلطنت طلبان با بیانیه ی موسوی وجود دارد. یکی این که چنانکه اشاره کردیم موسوی نکاتی را در بیانیه اش گنجانده مانند خود انقلاب 57( در اینجا تنها وجه ضد سلطنتی آن مهم است) و یا آزادی و استقلال ایران( شعارهای اساسی انقلاب 57 )که مخالف آنهاست و دیگر این که آنها از این که «شاهزده» شان که گمان می کنند وکالت اش را گرفته و «شاه» شده، رقیبی از میان اصلاح طلبان پیدا کند که ممکن است دوباره جریانی مانند«جنبش سبز» راه بیندازد سخت ناراضی هستند. آنها خاتمی را«مرده» به حساب می آورند اما می ترسند که موسوی حداقل در میان اصلاح طلبان داخلی موقعیت بهتری پیدا کند و در نتیجه به جای این که اصلاح طلبان و هواداران شان در داخل با اصلاح طلبان خارجی و یا نیروهای هواخواه سلطنت و اساسا با امپریالیست ها کنار بیایند، گرد موسوی حلقه زنند و توده هایی را نیز به دنبال خود بکشند. علت فحاشی سایت های سلطنت طلب و هوادار امپریالیسم و کشاندن گذشته ی موسوی به وسط بخشی از این حرص درآمده شان است. آنها بیشتر دوست داشتند موسوی هم مانند خاتمی در چارچوب قانون اساسی حاکم می ماند و موضع گذر از آن را نمی گرفت.  
تضادهای کارگر آگاه با برنامه ی موسوی
و اما جهت چهارم بیانیه موسوی اختلاف آن با مواضع طبقه ی کارگر آگاه است.
طرحی خیالی
نخستین نکته در تضاد کارگر آگاه با این بیانیه طرح پیشنهادی آن یعنی به همه پرسی گذاشتن نیاز به قانون اساسی جدید و تهیه ی پیش نویس آن است. این طرح یک طرح خیالی و روی کاغذ است و با وجود خامنه ای و سران پاسداران و روحانیون خودپرست و خبیث حکومتی به هیچ وجه امکان عملی شدن ندارد. این را خود موسوی به خوبی می داند و برای همین هم می نویسد: «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد.» اگر چنین است پس چرا موسوی آن را ارائه داده است؟
مساله ی مرکزی این طرح تنها گذر از قانون اساسی فعلی در عرصه ی ذهنی و به این ترتیب بیرون آوردن اصلاح طلبان از تارهایی است که به دورشان تنیده و رهاشان نکرده و نمی کند. هدفی که این طرح دنبال می کند تبدیل اصلاح طلبان از موضع همکاری با حکومت و یا منفعل بودن در قبال خیزش کنونی، به یک موضع فعال و دوباره تبدیل شدن شان به یک قطب سیاسی موثر است. قطبی که دیگر نه تنها دنبال حکومت نیفتد بلکه بتواند در چارچوب های مبارزات مسالمت آمیز( و تنها مسالمت آمیز!) مردم نقش ایفا کند. طبق نظر موسوی اصلاح طلبان دیگر نمی توانند با برنامه های سابق پیش روند و تجارب موفق دهه ی هفتاد و یا حتی نودشان( با روحانی از جهت دوبارانتخاب شدن به ریاست جمهوری با کمک اصلاح طلبان) را تکرار کنند و تنها راه چاره شان تغییر ریل دادن یعنی آمدن در جبهه ی مردم و نقش به عهده گرفتن در این جبهه است. جبهه ای که مدت هاست از اصلاح طلبان عبور کرده و دیر یا زود از شکل مسالمت آمیز مبارزات نیز گذر می کند.
هدف دیگر آن شدت بخشیدن به اختلاف و تجزیه در حکومت است و این به آن دلیل است که هم خود اصلاح طلبان پایه هایی درون نهادهای حکومت دارند و هم می توانند جریان های هوادار اصول گرایان را مردد کنند و در نتیجه روی اصول گرایان حاکم تاثیر گذاشته و جناح خامنه ای را در انفراد هر چه بیشتری قرار دهند. برای همین موسوی در همان بخش پایانی بیانیه اش می نویسد:«مثلاً نگاه کنیم که نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در می‌آورد و او را به واکنش وا خواهد داشت. زیرا مأوای اقتدار مردم‌اند. اقتدار در سلاح و سرکوب نیست، بلکه در همراهی ملت است، همان ملتی که اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو می‌ریزد.»  
هدف دیگر آن تاثیر روی آن رای دهنده گانی است که در خرداد 88 به موسوی رای دادند. یعنی اساسا لایه هایی از سرمایه داران کوچک و لایه های مرفه و میانی طبقه ی خرده بورژوازی. لایه هایی که در خیزش کنونی جز در مواقعی، آنچنان که باید و شاید فعال نبوده اند.
به این ترتیب این بیانیه ممکن است بتواند اهداف جانبی خود را پیش برد بی آنکه در آغاز برنامه ی پیشنهادی خود را جامه ی عمل پوشاند.     
شورای نمایندگان خلق
نکته دیگر اینکه طرح موسوی تنها مجلس موسسان را برای تغییر قانون اساسی پیش می گذارد اما چه کسی گفته که قرار است مجلس موسسان قانونگذار باشد و نه تشکل هایی که از درون طبقات سربر می آورند؛ مانند شوراهای کارگران و کشاورزان و فرهنگیان و دیگر طبقات زحمتکش و میانی. وضع کنونی جنبش و انقلاب وضعی نیست که بتوان همه چیز را پیش بینی کرد اما در صورت گسترش و رشد انقلاب در درجه ی نخست این تشکل هایی مانند شورا است که رشد می کند. شوراهایی که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی می توانند شورای نمایندگان خلق را تشکیل دهند و قانون اساسی نو را تدوین کنند. 
«یکپارچگی سرزمینی»
پرسش یک کارگر آگاه این است که منظور از این «یکپارچگی سرزمینی» چیست. آیا این نفی حق خلق های( که موسوی نوشته «قومیتی») ایران در تعیین سرنوشت خود نیست؟
قهرانقلابی
و بالاخره نکته ی مهم این است که این برنامه امید به گذار مسالمت آمیز از حکومتی دارد که خامنه ای در راس آن و پاسداران  و روحانیون کثیف سرمایه داران اصلی آن هستند. موسوی می نویسد:
«...و به منظور حفظ امنیت عمومی و پیشگیری از خشونت خواستار تغییر نظم موجود یا تدوین میثاقی اساساً تازه شوند.»
و زندانیان پشتیبان این طرح می نویسند که«تمامی تلاش خود را برای پیشبرد این برنامه و «گذار مسالمت‌آمیز و خشونت‌ پرهیز به ساختاری کاملاً دموکراتیک و ایرانی توسعه‌یافته» به کار می‌گیرند.»و این ها جز سم پاشی اصلاح طلبی درجنبش و مسموم کردن توده هاچیز دیگری نیست. 
     خیال واهی است که گمان کنیم با جنبش مدنی و نافرمانی مدنی و مبارزات مسالمت آمیز حتی با حضور« لایه های خاکستری» می توان از جمهوری اسلامی گذر کرد.
از این دیدگاه و با توجه به این که خامنه ای و سران پاسدارش بر شیپور سرکوب های خونین می کوبند و در مقابل این قهر ضد انقلابی، دیر یا زود قهر انقلابی توده ها سر برخواهد آورد.
هرمز دامان
17 بهمن 1401
 یادداشت ها
1-     نام این زندانیان عبارت است از مصطفی تاج‌زاده، فائزه هاشمی، امیرسالار داودی، حسین رزاق، مهدی محمودیان، سعید مدنی و مصطفی نیلی.
2-     نام این نواندیشان دینی عبارتند از هاشم آقاجری، حسن یوسفی اشکوری، محمدجواد اکبرین، رضا بهشتی معزّ، میثم بادامچی، رضا علیجانی، احمد علوی، علی طهماسبی، حسن فرشتیان، علیرضا رجایی، سروش دباغ، رحمان لیوانی، عبدالله ناصری طاهری، داریوش محمدپور، مهدی ممکن، یاسر میردامادی

۱۴۰۱ بهمن ۱۶, یکشنبه

تنها توده های متحد می توانند انقلاب را به پیش برند!

 
 
تنها توده های متحد می توانند انقلاب را به پیش برند!
 
قطب متحد توده ای در مقابل حکومت
یکی از مسائل مهم در دو دهه ی اخیر بی اعتماد شدن روز به روز بیشتر توده های مردم به سران حکومت و دولت است. رشد هر چه بیشتر بی اعتمادی پس از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 صورت گرفت و به مرور با افشای اختلاس های میلیاردی و دزدی های کلان، توطئه ها و قتل ها و جنایت های پشت پرده، فامیل بازی های سران حکومت و حقوق های آنچنانی برای بستگان خود، افشای اقامت آقازاده ها و دُردونه های روحانیون حاکم در فرنگ و امثال آنها شدت گرفت و موجب جدا شدن هر چه بیشتر صف مردم از حاکمان و نفرت از آنها شد.
این بی اعتمادی تاثیر خود را در مواردی مانند سیل و زلزله گذاشت و موجب شد که با توجه به خبرهایی که مردم در مورد دزدی های حکومتیان از کمک های بین المللی و داخلی شنیده بودند دیگر حاضر نشوند کمک های خود را از طریق حکومت میان آسیب دیده گان توزیع کنند. بنابراین خود دست به کار شدند. یا مستقیما به مراکز زلزله فرستادند و یا با واسطه ی افرادی که توده های مردم به آنها اعتماد داشتند مانند ورزشکاران این کمک ها را انجام دادند.
این امر در زلزله ی سال 96 در منطقه ی کرمانشاه و اکنون هم خوی بسیار به چشم خورد. در مواردی این چنین و به ویژه در مورد زلزله در خوی مردم دیگر نه تنها به حکومت بی اعتماد هستند بلکه با توجه به رویدادهای پنج ماه اخیر اساسا فکر نمی کنند که دولت حاکم میلی به یاری به زلزله زده گان داشته باشد.
اما این بی اعتمادی به حکومت، در شرایط کنونی یک روی دیگر نیز دارد و آن گرایش به اتحاد مردم میان خود و در چارچوب مبارزات و انقلاب اخیر است. در واقع توده های مردم نه تنها به حکومت بی اعتماد هستند و نه تنها دیگر روی دولت و خامنه ای و پاسداران اش حساب نمی کنند بلکه روابطی میان خود ایجاد کرده اند که به شکل یک قطب در مقابل حکومت سر بر افراشته است؛ یک قطب متحد توده ای در مقابل حکومت. این قطب می خواهد خود امر یاری به زلزله زده گان را به عهده بگیرد.
در زمان انقلاب 57 نیز به ویژه طی زلزله ی طبس همین امر روی داد. یعنی حکومت شاه هیچ اقدام درخوری در خدمت رسانی به زلزله زده گان انجام نداد و فرح هم که به آنجا رفت مورد تمسخر مردم زلزله زده ی طبس قرار گرفت.
گفتنی است که آن زمان دانشجویان و دیگر مردم مبارز خود مستقیما امر کمک رسانی را به عهده گرفته و با حضور در محل به امر خدمت به زلزله زده گان پرداختند. البته کمیته ی امداد امام نیز وجود داشت که مستقلا و جدا از حکومت در طبس حضور یافته و به اصطلاح به امر کمک رسانی پرداخته بود اما آنها آن چنان کمک نمی کردند و بیشتر حواس شان جمع این بود که هر جور شده مانع فعالیت  و یاری رسانی دانشجویان مبارز شوند.
به هر صورت نکته این است که در مواقع انقلاب این روابط یاری رسانی تبدیل به یک قطب شده و نه تنها همچون جزیی از مبارزه ی جاری در مقابل حکومت در می آید بلکه به سهم خود در رشد این اتحاد میان مردم و تقابل با حکومت و پیشرفت انقلاب نقش دارد. در دوران انقلاب هر عملی عموما جایگاهی در چارچوب انقلاب و موقعیتی سیاسی می یابد.
نگرانی شدید حکومتیان از اتحاد مردم
همین امر است که موجب نگرانی شدید خامنه ای و سران پاسدار و دیگر حکومتیان شده و آنها از سیل کمک های مردمی جلوگیری کرده و می خواهند آنها را در چارچوب تحرکات خود حکومت جای دهند. تحرکاتی که حتی حرکتی لاک پشتی ندارند چندان که مردم به درستی می گویند حکومت با بی توجهی به زلزله زده گان انتقام پنج ماه مبارزات اخیر توده ها با خود را می گیرد.
روشن است که در چنین دوران هایی عموما حکومت هر کاری کند نتیجه ای به نفع اش نخواهد داشت. اگراعدام کند و بکشد به نفع اش نخواهد بود و اگر چنین نکند بازهم به نفع اش نخواهد بود. اگر جلوی کمک های مردمی را نگیرد و اجازه دهد که مردم خود کمک های خود را ارائه دهند قبول کرده که شایسته ی این بی اعتمادی است و پذیرفته که قدرتی جدا از حکومت در میان مردم شکل بگیرد و این به نفع اش نیست.  زیرا این قدرت در اشکالی دیگر و در موقعیت ها و شرایطی دیگر رشدیافته تر از پیش مقابل اش سبز خواهد شد و کمرش را خواهد شکست. اگر هم جلوی یاری های مردمی را هم بگیرد باز به نفع اش نیست زیرا موجب عمق یافتن بازهم بیشتر کینه و نفرت مردم از خود خواهد شد. این ها در مورد بیشتر برنامه های حکومت صدق می کند. و این نشان از گیر کردن حکومت در بن بست را دارد.
اهمیت دوستی و صمیمیت و اتحاد مردمی
اکنون وظیفه ی ما این است که قدر این اتحاد میان توده ها و این قطبی را که ایجاد شده و در حال رشد است بدانیم و از آن مراقبت کنیم. برعکس، حکومت می خواهد این اتحاد و قطب متحد مردمی را تخریب کند و برای پیش برد چنین امری هر کاری از دست اش بر می آید انجام می دهد.
از جمله ی این کارها امکان دادن به فعالیت هایی است که در آنها میان مردم اختلافاتی(گر چه سطحی) بروز می کند و میادین ورزشی یکی از آنهاست.
یکی از اقدامات حکومت برای این که بگوید شرایط عادی شده است برقراری مسابقات فوتبال با تماشاگر است. در این گونه مسابقات معمولا مردم به دو دسته تقسیم می شوند. یک طرف تیم های تهرانی و طرف دیگر تیم های شهرستانی و نیز تیم های تهران به باشگاه های گوناگون که هر کدام هواداران خود را دارند تقسیم می شوند.
هواداران تیم های ورزشی به ویژه فوتبال جوانان هستند و بیشتر آنها هم به طبقات استثمارشده و ستمدیده تعلق دارند.
آنچه ما باید از آن جلوگیری کنیم تسلط فضای رقابت ناسالم و بد و بیراه گفتن و جدایی بین تماشاگران بر فضای دوستی ورزشی و صمیمیت و اتحاد مردمی است. هواداران( و در درجه نخست مربیان و ورزشکاران) تیم های تهرانی و شهرستانی و نیز تیم های پرطرفدار پایتخت باید به دقت مراقب باشند که در دام جمهوری اسلامی نیفتد و از این اتحاد با چنگ و دندان دفاع کنند. وظیفه ی همه ما این است که نقشه ها و برنامه های جمهوری اسلامی را با شکست روبرو کرده و امر انقلاب را پیش ببریم.
زنده باد اتحاد مردمی
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
16 بهمن 1401
 

دو خط امپریالیست ها و اسرائیل در قبال خامنه ای و پاسداران اش

 
 
حمله ی پهپادی به مرکز نظامی در اصفهان و برنامه ی امپریالیست ها
 
دو خط امپریالیست ها و اسرائیل در قبال خامنه ای و پاسداران اش
در شامگاه هشتم بهمن حمله ای به وسیله ی پهپاد به تاسیسات نظامی در اصفهان که مرکز توسعه ی موشک های بالستیک بوده است صورت گرفت و موجب تخریب و آسیب های جدی به این موسسه شد.
این حمله و حملات همانندی که در گذشته صورت گرفته است و یا اسرائیل مسئولیت آنها را پذیرفته و یا ظن بیشتر متوجه این کشور است در چارچوب خطی قرار می گیرند که نقش تخریبی و بازدارنده گی ایران از دنبال کردن برنامه های اتمی و موشکی خود و نیز جهت دادن آن به سوی پذیرش خواست های کشورهای غرب را دارد.
از این دیدگاه، خط تهاجم به مراکز نظامی و یا ترور سران اصلی برنامه های اتمی جمهوری اسلامی که عموما کنترل ماجراجویی های سران حکومت در مورد انرژی اتمی و تولید موشک های بالستیک را دنبال می کند تنها خط امپریالیست ها و اسرائیل در مورد حکومت ایران نبوده بلکه خط دیگری نیز در کنارش وجود داشته که عبارت از تلاش برای کشاندن آن پای میز مذاکره با دولت های غربی و به نتیجه رساندن برجام بوده است. این دو خط همواره در کنار یکدیگر بوده و پا به پای یکدیگر پیش رفته اند. خط نظامی عمدتا به وسیله ی اسرائیل و نیز تا حدودی آمریکا و خط مذاکره به ویژه به وسیله ی دولت های اروپایی( انگلستان، فرانسه و آلمان) پیش رفته است.
مبارزه و جنبش در ایران و تاثیر آن به روی سیاست های امپریالیست ها
مبارزه و جنبش در ایران طی بیست و اندی سال اخیر همواره بوده و در خیزش کنونی به اوج تازه ای دست یافته است و کمابیش حال یک انقلاب را پیدا کرده است. این امر موجب این گردیده که هر دو خط امپریالیست ها و اسرائیل به تحرک بیشتری کشیده شود؛ و این بیشتر به این علت بوده که چنانچه خیزش کنونی وجوه گسترده تری بیابد و توده های استثمارشده و ستمدیده به ویژه طبقه ی کارگر به شکل همگانی وارد مبارزه شوند و این انقلاب به یک انقلاب توده ای واقعی تکامل یابد آن گاه نه تنها ایران ممکن است دستخوش رویدادهایی انقلابی بزرگ و برای زمانی دراز گردد( به ویژه اگر به روی کار آمدن حکومتی مردمی منجر گردد) بلکه انقلاب می تواند در به روی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش منطقه و جهان تاثیر گذار باشد و منافع امپریالیست ها را با خطرات جدی مواجه سازد.
بر این مبنا آمریکا و کشورهای امپریالیستی اروپایی و نیز در کنارشان اسرائیل ترجیح می دهند که اگر بتوانند مساله ی ایران را هر چه زودتر حل و فصل کنند.
تحرک هر دو خط امپریالیست ها
حملات اخیر نشانگر حرکت عملیات نظامی است و این را که ممکن است که امپریالیست ها در صورتی که خامنه ای و پاسداران اش بازی و ادا و اصول درآورند و پای میز مذاکرات ننشینند این خط دیر یا زود تقویت گردد و تبدیل به خط مسلط شود. اما همچنین در کنار این خط، کشورهایی اروپایی و در راس آنها امپریالیست های سالوس انگلستان و نیز آمریکا پنهانی برای جمهوری اسلامی پیغام و پسغام می فرستند که هر چه بتواند زودتر پای میز مذاکره بنشیند تا امپریالیست ها بتواند تحریم ها را شل کرده و راه های بسته را باز کرده و سرمایه در ایران بریزند و به کمک خامنه ای و پاسداران اش بیایند. 
خط قرمز خامنه ای و پاسداران اش قدرتی است که در دست دارند
این میان نکته مهم و مرکزی این است که «خط قرمز» خامنه ای و سران پاسدارش قدرت سیاسی شان است؛ همین حکومت ولایت فقیه که خواب اش را هم نمی دیدند و پیه ی چندین قرن داشتن آن را به تن مالیده اند.
 برای این که این قدرت از دست نرود آنها هر کاری حاضرند انجام دهند؛ از چهل سال کشتار رهبران احزاب و سازمان های انقلابی و ملی و جوانان تا به گلوله بستن توده های بی سلاح و تجاوز و کور کردن چشم جوانان و کشتن کودکان و تخریب خانه ها و خرد کردن ماشین های مردم و... آنها از سال 88 به این طرف بسیار آشکارتر از تمامی این شیوه ها برای سرکوب جوانان مبارز دختر و پسر استفاده کرده اند.
این «خط قرمز» که در داخل این جنایتکاران پلید و خبیث را به چنین اعمالی کشانده است در خارج چنین عمل نکرده بلکه عموما در خدمت سازش های مداوم و کمابیش خوردن جام زهرهای پیاپی بوده است.
تحرک خط نظامی و مساله ی سازش
هر چند تا کنون برجام  وعلیرغم گفته های سران کشورهای غربی به امر مرده ای تبدیل نشده و سالوسی این کشورها در قبال توده های مردم ایران کماکان ادامه دارد اما این نیز قطعی نیست که اگر خامنه ای و پاسداران اش گمان کنند که خیلی امکان بازی با برجام و  مانور در آن را ندارند، حاضر نشوند کنار آیند و بنابراین تن به تهاجم نظامی امپریالیست ها به ایران دهند و برای مقابله با آن آماده گردند. 
خیر! این ها هارت و پورت زیاد می کنند و حرف از اله می کنیم و به له می کنیم زیاد می زنند اما چنان که گفتیم مساله ی اصلی آنها همین حکومتی است که در دست شان است و آنها حاضرند هر قیمتی بپردازند تا آن را حفظ کنند. اگر در داخل آماده اند دست به هر کار کثیف و اقدام جنایتکارانه  علیه مردم کشور دست زنند، در صورت قطعی شدن گزینه ی تهاجم نظامی به ایران و در دقیقه 90 این ها روی دیگر خود را نشان داده و خوار و ذلیل در مقابل امپریالیست ها تن به هر خواستی خواهند داد. شکی نیست که این سالوسان دین آویز در چنین مواقعی پای خدا و پیر و پیغمبر و امامان شان را به میان کشند تا از هر گونه کنار آمدنی با امپریالیست ها دفاع کنند. آنچه که موجب شده آنها تا کنون دست از بازی هاشان برندارند این است که گمان می کنند( به دلیل سیاست های آمریکا در مورد عراق و سوریه و افغانستان) گزینه ی نظامی ای در کار نیست. و به علاوه می توانند در بازی های موش و گربه شان با غرب، روی روسیه و چین حساب باز کنند. 
از این روی به نظر ما خامنه و پاسداران اش و کلا دستگاه آخوندها و نظامی های فاسدشان مال وارد شدن در جنگ نیستند و اگر بویی از جدی بودن گزینه ی جنگ به مشام شان رسد و یا تهاجمی و جنگ کوچکی آغاز شود به احتمال با همان شلیک های نخستین( همان گونه که شلیک به هواپیمای مسافربری به وسیله ی نیروهای آمریکا خمینی را به خوردن زهر وادار کرد) خیلی سریع جام زهری را که از پیش آماده کرده اند، بنوشند و با به میان آوردن پای صلح ها و سازش هایی که به نمایندگی از جانب خدا و پیغمر انجام می دهند، قول دهند که هر چه امپریالیست ها بگویند بپذیرند. 
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
16 بهمن 1401      

۱۴۰۱ بهمن ۱۳, پنجشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(2)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ(2)

عمق رویزیونیسم راه کارگری ها
 
 دو پرسش
      اگر در دوران کنونی حزبی در کشورهای امپریالیستی غربی به تجاوز کشورش به کشورهای دیگر رای مثبت داد- مثلا همکاری احزاب اروکمونیسم با ناتو در حمله به کشورهای افغانستان عراق، لیبی و سوریه و یا سکوت آنها در مقابل این حملات - آیا این حزب «ماهیت استالینیستی» دارد؟
اگر حزب یا احزابی در کشوری، از احزاب «کمونیست» یا در واقع رویزیونیستی که در کشوری دیگر با حمله ی کشور امپریالیست شان به کشوری سومی موافق اند، پشتیبانی کردند، این  نشانگر«استالینیستی» بودن آن حزب یا احزاب است؟
 می بینیم که راه کارگری ها همه جا رویزیونیست ها را«استالینیست» می خوانند و نشان می دهند که هدف اساسی شان کنار گذاشتن مفهوم رویزیونیسم است. دلیل این کارشان ساده است: چون خودشان رویزیونیست خروشچفی هستند از واژه ی رویزیونیست خوش شان نمی آید!
آیا توده ای - اکثریتی ها پیرو استالین هستند؟
طوایف راه کارگری از «استالینیسم» مراد دیگری نیز دارند. آنها همچنان که حزب رویزیونیست روسیه را«استالینیست» نامیدند حزب توده و اکثریتی ها و دیگر جریان های رویزیونیست را نیز«استالینیست»( یا«حزب محافظه کار سنتی استالینیست» در بخش پنجم میزگردی به نام آلترناتیوها...) خطاب می کنند و با این کار نشان می دهند که هوادار دو آتشه رویزیونیسم و اساسا تا مغز استخوان رویزیونیست هستند.
اما آیا توده ای- اکثریتی ها پیرو خروشچف نبوده و پیرو استالین بوده اند؟
چپ انقلابی و مارکسیست- لنینیست ایران پاسخ خود را بسیار پیش از این از همان سال ها که نقد حزب توده آغاز شد یعنی دهه ی چهل داده است.
گویا این پرسش تنها برای خروشچفیست های راه کارگری که انگار تازه خواب پا شده اند مطرح است!
تفاوت استالین و خروشچف 
     تفاوت استالین و خروشچف در این است که استالین یک رهبر بزرگ طبقه ی کارگر بود که تا واپسین دم زندگی به مارکسیسم- لنینیسم و طبقه ی کارگر وفادار ماند. او نه تنها هرگز مارکسیسم و اصول اساسی آن را زیر سئوال نبرد بلکه تلاش کرد که آنها را با تجارب تازه در روسیه و دیگر کشورها غنی سازد. استالین یک مارکسیست - لنینیست  بود که دچار اشتباهاتی شد و همچون یک مارکسیست- لنینست  در مورد اشتباهات اش خواه در خود شوروی و خواه در مورد کشورهای دیگر از خود انتقاد کرد.
     نظر مائو و مائوئیست های چین در مورد استالین نظری درست است( به مقالات در مورد استالین در کتاب  نه تفسیر نگاه شود). با وجود این که اشتباهات استالین در مورد شیوه های برخورد حزب کمونیست چین با برخی مسائل و تاکتیک ها درانقلاب چین، منجر به آسیب های زیادی به حزب کمونیست چین شد؛ اما استالین زمانی که متوجه اشتباهات خود شد فروتنانه از خود انتقاد کرد و هر گونه یاری ای که از دست اش برمی آمد برای پیروزی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست چین انجام داد. برای همین بود که مائو وی را در همان زمان ها و پیش از برقراری حکومت طبقه ی کارگر در چپن، «دوست خلق چین» نامید. برای همین پس از پیروزی انقلاب چین، مائو به شوروی رفت و پیمان های دوستی با طبقه ی کارگری شوروی و استالین بست و برای همین بود که استالین و طبقه ی کارگر شوروی همچون انترناسیونالیست های درستکار و وفادار به منافع بین المللی طبقه ی کارگر، هر گونه یاری ای که از دست شان بر می آمد برای طبقه ی کارگر چین انجام دادند. یاری هایی که خروشچف حاضر نشد یکی از آنها را انجام دهد و به جای آن کارشناسان شوروی را از چین بیرون کشید و ارتش خود را در مرزهای چین سوسیالیستی مستقر کرد.
 باری خروشچف خیانتکاری رویزیونیست بود. توده ای و اکثریتی ها و نیز کل جریان های رویزیونیست پیرو خروشچف بودند. همان گونه که راه کارگری ها رویزیونیست و پیرو خروشچف هستند. از آن مدل شاگردان خروشچف که این خائن رویزیونیست را با رویزیونیست های اروپایی و آمریکایی( حالا باید بگوییم رویزیونیست ها و ترتسکیست های«مارکسی»  زیرا که بیشتر گرایش های رویزیونیستی و ترتسکیستی زیر این نام فعالیت می کنند) و ترتسکیست هایی از قماش هال دریپر درهم کرده و آش شله قلمکار خروشچفیسم راه کارگری را تولید کرده اند.(1)
توده ای ها و اکثریتی ها
     به گمان ما این روشن است که حزب توده(و اکثریتی ها) و امثال آنها رویزیونیست هستند و یک اپسیلون از استالین نیز در نظرات شان موجود نیست. آنها از همان زمان که خروشچف در کنگره ی بیستم خودش را به لجن کشید و نشان داد که فردی ضد مارکسیسم - لنینیسم است و راه کائوتسکی و برنشتین و دیگر رویزیونیست های عصر عتیق را دنبال می کند، همچون برده هایی سربه راه، دنبال خروشچف و سپس دنبال برژنف بوده اند. حال اگر راه کارگری ها از مفهوم رویزیونیست می ترسند و می خواهند با استالین خواندن حزب توده با یک تیر دو نشان زنند این دیگر از سالوسی آنها است!
یک تیر و دو نشان
      اما این دو نشان کدام ها هستند؟
یکی این که آنها خود را به کوچه علی چپ زده و اسمی از رویزیونیسم نیاورند و این مفهوم را از ادبیات شان و کلا از ادبیات چپ حذف کنند و به جای آن از مفهوم «استالینیسم» استفاده کنند. چنانکه گفتم این به این دلیل است که راه کارگری ها خودشان تا مغز استخوان رویزیونیست هستند.
اما نشان دوم این است که یک خلط مبحث به وجود بیاورند و بگویند مشکل جریان های مانند حزب توده و اکثریت «استالینیسم» است(نه رویزیونیسم). به این ترتیب  آنها زیر نام «استالینیست» و پشت مخالفت با آن، تمامی مارکسیسم - لنینیسم را کنار گذاشته و به جای آن به راحتی رویزیونیسم خود را تبلیغ کنند.
چنان که در بالا اشاره کردیم جنبش چپ اصیل ایران از همان زمان که حزب توده را به نقد کشید نخست به اندیشه های رویزیونیستی آن حتی در همان دوران آغازین فعالیت اش یعنی دوران 32- 20 که هنوز مترقی بود حمله کرد و سپس در ادامه و بعد از درگذشت استالین توده ای ها را که اکنون دیگر دنبالچه ی خروشچف و بعدها برژنف گردیده بودند به نقدی جامع کشید و رویزیونیست بودن آن را نه تنها در تئوری و سیاست کلی بلکه در استراتژی و تاکتیک های این حزب نشان داد. این نقدها از سال های پیش از انقلاب 57 تا دوران خود انقلاب و پس از آن دنبال شد. راه کارگری ها هم همچون حکمتی های ترتسکیست می خواهند نقدهای انقلابی «چپ سنتی» را نفی کنند و به جای آن نقدی رویزیونیستی از رویزیونیسم حزب توده و اکثریت به عمل آورند و بشوند نمونه ی همان مثل مشهور« دیگ به دیگ می گوید روت سیاه»!
در اینجا به یکی از تزهای راه کارگری ها که عمق ضد مارکسیستی بودن آنها را می رساند، می پردازیم.       
 سفسطه ی«سوسیالیسم یا دموکراتیک است و یا سوسیالیسم نیست»!
     این  نظر و شعار راه کارگری های رویزیونیست- خروشچفیست است که بخشی از مهمات و توپ و تانک آنها را علیه حکومت های طبقه ی کارگر و به ویژه علیه استالین وهمچنین چپ انقلابی ایران تشکیل می دهد. انبان شان را که بکاوی گنده تر از این شعار نمی یابی!
 آنها باد در غبغب انداخته مدام این شعار را به زبان می رانند. آنها گمان می کنند مهر مار پیدا کرده و با دادن این شعار هم نظر درستی درباره ی سوسیالیسم داده اند و هم مخالفین مارکسیست- لنینیست- مائوئیست خود را کاملا متنبه کرده اند.
اما هیهات! که با این نظر به روشن  ترین شکل ممکن عمق نظرات ضد مارکسیستی( عجالتا برای پیشگیری از هر نوع راه فراری برای راه کارگری های رویزیونیست از لنین و مائو چشم می پوشیم )خود را بیان کرده اند.
این  نظر و شعار یک نظر و شعار نو نیست. نتیجه گیری از مبارزات صد وپنجاه سال اخیر طبقه ی کارگر و حکومت های انقلابی طبقه ی کارگر در کشورهای روسیه و چین و دیگر کشورها نیست. این شعار دهن پرکن تماما سفسطه است. کهنه و مندرس است و از آشغالدانی رویزیونیسم یعنی از رویزیونیست های رسوا شده ای مانند برنشتین و کائوتسکی بیرون کشیده شده است و کمی رنگ و لعاب رویزیونیست های ایضا رسوای مارکسیسم غربی( کمونیسم «مارکسی» و دیگر نحله های رویزیونیست و ترتسکیست غربی ) را خورده است.
آنچه که سفسطه و اکلکتیسم این شعار است مساله ی دموکراتیک بودن یک حکومت است. هیچ حکومت طبقاتی در تاریخ وجود نداشته و نخواهد داشت که توانسته باشد و یا بتواند دموکراسی را برای تمامی طبقات اجرا کند.
از دیدگاه مارکسیسم دموکراسی نوعی دولت است. دموکراسی، طبقاتی است و تنها تا زمانی که دولت وجود دارد می توان از دمکراسی که شکلی از دولت است سخن راند. زمانی که دولت و طبقات نباشند یعنی در کمونیسم،  دموکراسی هم وجود نخواهد داشت( و یا به بیان رایج و به عنوان دولت طبقه ی کارگر به خواب خواهد رفت) زیرا احترام مردم به حق و حقوق یکدیگر در تمامی زمینه ها، احترام اقلیت به اکثریت و احترام اکثریت به اقلیت، پس از مبارزه ی سترگ در دوران دیکتاتوری پرولتاریا و از بین رفتن شرایط عینی و ذهنی وجود طبقات خواه استثمارگر و خواه استثمار شده و نیز آموزش چندین نسل پیاپی به وسیله ی مبارزات انقلابی در عرصه ی اقتصاد، سیاست و فرهنگ، دموکراسی به امری عادی و پیش پا افتاده و چنان که لنین گفت به عادت تبدیل خواهد شد. در آن زمان برای این که مردم به حق و حقوق یکدیگر در تمامی زمینه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی احترام گذارند و آن را رعایت کنند نیازی به دولت نخواهند شد. نیاز به دولتی نخواهند داشت که اسم خودش را«دولت دموکراتیک» و یا «شورای دموکراتیک» بگذارد.
 کمونیسم یعنی جامعه ی بدون طبقات، بدون دولت و بدون دموکراسی به معنای رایج و طبقاتی و تاریخی آن. کمونیسم یعنی موجودیت یافتن نفس و ماهیت برابری حق و حقوق و نه شکلی از دولت.
زمانی که دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکلی از دولت تحلیل رفته و به خواب رود، تمامی عناصری از آن که می توانند حفظ شده و در جامعه ی بی طبقه ی کمونیستی ترکیب شود و از جمله دموکراسی برای طبقات زحمتکش، در این جامعه ی بی طبقه ترکیب خواهد شد. در آن زمان چون دیگر طبقه ای وجود ندارد آن دموکراسی طبقاتی در متن جامعه ی بی طبقه مندرج گشته و جزوی از زندگی عادی مردمان خواهد گردید. با چنین ترکیبی ماهیت شکل دولتی  دموکراسی تغییر کیفی یافته و همچون ملاطی که در ساخت خانه ای جایگاه یابد جزوی از سازو کار زندگی معمولی جامعه ی بی طبقه خواهد گردید.   
     حال راه کارگری ها می گویند «سوسیالیسم یا دموکراتیک است و یا سوسیالیسم نیست». این درهم کردن مسائل و سفسطه ای بیش نیست. البته اگر سوسیالیسم دموکراتیک نباشد سوسیالیسم نیست، اما پرسش نخست این است که دموکراسی برای چه طبقاتی؟
حضرات رویزیونیستی که دست توده ای- اکثریتی ها را در سالوسی و فریب طبقه ی کارگر از پشت بسته اید! سوسیالیسم یعنی حکومت طبقه ی کارگر، دموکراتیک است اما نه برای همه بلکه برای طبقه ی کارگر و کشاورز و تمامی طبقات زحمتکش و مردمی. اما سوسیالیسم در عین حال دیکتاتوری است بر علیه دشمنان این طبقات یعنی استثمارگران و ستمگران. 
«دموکراسی بی قید وشرط » راه کارگری ها
منظور راه کارگری ها از دموکراسی چیست؟
منظور راه کارگری ها از دموکراسی« آزادی بی قید وشرط تمامی طبقات و جریان ها در سوسیالیسم» یعنی «دموکراسی مطلق یا خالص» است. از دیدگاه ها آنها طبقه ی کارگر نیاز ندارد که نسبت به دشمنان خود دیکتاتوری اعمال کند. آنها مخالف دیکتاتوری پرولتاریا هستندو آن را نفی می کنند.
اما آن دموکراسی که بگوید من دموکراسی مطلق هستم، من یک دموکراسی بدون قید وشرط هستم حکومت طبقه ی کارگر نیست. چرا که «دموکراسی مطلق» یک فریب، یک دروغ، یک حقه است. «دموکراسی مطلق» و «بدون قید و شرط» جز شارلاتانیسم سیاسی بیش نیست.
راه کارگری ها می گویند:
سوسیالیسم اگر دموکراسی مطلق نباشد سوسیالیسم نیست.
دموکراسی اگر مطلق نباشد دموکراسی نیست.
 سخن آنها این است: یا «زنگی زنگ یا رومی روم».
یا باید در سوسیالیسم مان دموکراسی، مطلق باشد یا سوسیالیسم نیست.
راه کارگری ها دموکراسی خود را این گونه تعریف می کنند: «دموکراسی بدون قید و شرط».
مارکسیسم می گوید آن سوسیالیسم که دموکراسی اش بدون قید و شرط باشد سوسیالیسم نیست، یا حکومت بورژوازی است و یا حکومت مشتی خرافاتی خرده بورژوا.
به یاد بیاوریم که انگلس چگونه از نظریه «دولت آزاد خلقی»( به جای آن بگذارید « دموکراسی بدون قید و شرط راه کارگری ها») حزب سوسیال - دموکرات آلمان انتقاد کرد.
در مجموع آنچه راه کارگری ها می گویند درست همان چیزهایی است که برنشتین و کائوتسکی در حزب سوسیال دموکرات آلمان نشخوار می کردند. درست همان چیزهایی است که خروشچف در پیروی از آموزگاران رویزیونیست خود و در «حزب تمام خلقی» و «دولت تمام خلقی» بلغور کرد.
لنین در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد در مورد نظریه ی «دموکراسی خالص» چنین نوشت:
«اگر فکر سلیم و تاریخ را مورد تمسخر قرار ندهیم آن گاه روشن است که تا زمانی که طبقات گوناگون وجود دارند، نمی توان از«دموکراسی خالص»، سخن به میان آورد، بلکه تنها می توان از دموکراسی طبقاتی سخن گفت.( ضمنا به طور حاشیه باید بگوییم که «دموکراسی خالص نه تنها عبارت ابلهانه ایست، که عدم درک مطلب را خواه در مورد مبارزه طبقات و خواه در مورد ماهیت دولت آشکار می سازد، بلکه عبارتیست سه کرت پوچ و میان تهی). زیرا در شرایط جامعه ی کمونیستی ضمن تغییر ماهیت جزو عادت گردیده و زوال خواهد یافت، ولی هرگز «دموکراسی خالص» نخواهد بود.
دمکراسى خالص عبارت کاذبانه فرد ليبرالى است که کارگران را تحميق مي کند. آنچه در تاريخ سابقه دارد دمکراسى بورژوايى است که جايگزين فئوداليسم مي گردد و دمکراسى پرولترى است که جايگزين دمکراسى بورژوايى مي گردد.»( مجموعه آثار تک جلدی، ص 633، تاکیدها از لنین است)
چرا مفهوم «دموکراسی خالص» و یا «دموکراسی مطلق» و «دموکراسی بدون قید و شرط» یعنی دموکراسی غیرطبقاتی، عبارتی پوچ است؟
 به این علت ساده که در جهان هیچ چیز و در هیچ مکانی و هیچ زمانی نیست که خلوص مطلق داشته و تنها خودش باشد. چنین پدیده ای هرگز وجود خارجی نداشته و ندارد. هر چیز آغشته به ضد خودش است. هر چیز هم خودش هست و هم ضد خودش. اگر این حقیقت دیالکتیک است آنگاه مفاهیمی مانند «دموکراسی خالص» و «دموکراسی بدون قید شرط» یا «دموکراسی مطلق» مفاهیم میان تهی و پوچ هستند. 
هرمز دامان
نیمه ی نخست بهمن 1401
یادداشت 
1-     تغذیه کننده گان راه کارگری ها و خوراک دهنده گان به آنها کسانی هستند همچون حسن آزاد و دیگر حضرات «خوش نشینی» که از صبح تا شب مشغول بلغور کردن تئوری های«مارکسی» اروپایی و آمریکایی هستند و به سهم خود به رویزیونیسم جاری در ایران یاری می رسانند.

۱۴۰۱ بهمن ۱۲, چهارشنبه

انقلاب سترگی که نتایج اش به وسیله ی مشتی مومیایی متحجر نابود شد!

 
 
انقلاب سترگی که نتایج اش به وسیله ی مشتی مومیایی متحجر نابود شد!
 
تحقیر عمیق خامنه ای و پاسداران اش به وسیله ی توده ها
تغییرات در صف بندی میان دو دشمن تغییر در توازن عینی و ذهنی می باشد.
توازن عینی به شرایط عینی و مادی هر یک از دو سو مربوط است؛ یعنی کمیت  انسانی متمرکز در هر کدام از این دو سو و تجهیزات مادی و از جمله سلاح های آنها و شرایط عینی عمومی داخلی و خارجی که می تواند به نفع هر یک از دو سو باشد.
توازن ذهنی به شرایط ذهنی هر یک از دو سو برمی گردد. شرایط ذهنی وجوه بسیار گوناگونی را در بر می گیرد.
یکی از مهم ترین تغییراتی که طی این پنج ماه مبارزه رخ داده تغییر در جهاتی از توازن ذهنی بین نیروهای انقلاب یعنی تمامی طبقات مردمی به ویژه طبقات زحمتکش استثمار شده و ستمدیده و حکومت خامنه ای و آخوندها و پاسداران اش می باشد. این توازن به این ترتیب تغییر یافته که در ذهن اکثر توده های مردم، موقعیت حکومت و به ویژه  موقعیت خامنه ای و آخوندها و پاسداران اش از وضع به نسبه برتر و فراتر و یا تساوی به وضع فروتر تنزل یافته است.
 منظور از موقعیت حکومت( و ما در اینجا از حکومت غیر مردمی و ارتجاعی صحبت می کنیم)، درجه تسلط ذهنی آن در اشکال گوناگون مذهبی، حقوقی، اخلاقی، سیاسی و... بر ذهن توده ها، تبعیت همه جانبه ی یا در اکثریت موارد توده ها از چنین حکومتی و نیز تا حدودی احترام و یا ترس از آن است.
آنچه که تغییر یافته به این شکل است که آن احترام و یا ترس باقی مانده( زیرا از سال های 76 به این طرف این وضع مدام در حال تغییر بوده است) و در مجموع آن تسلط ذهنی در جوانب گوناگون و به ویژه از جنبه ی مذهبی و اخلاقی آن، فرو ریخته و اکنون نه خامنه ای و نه آخوندها و نه پاسداران نه تنها دیگر آن چنان اهمیتی برای توده ها ندارند و نه تنها توده ها در مجموع از حکومت و ددمنشی های آن ترس و واهمه ای ندارند بلکه آنها را از خامنه ای گرفته تا آخوندها و پاسداران و بسیجی ها به شدیدترین شکل ممکن به تمسخر گرفته و تحقیر می کنند.
این تحقیر کردن خواه در ذهن هر فرد و خواه در اذهان اکثریت توده هایی که درگیر مبارزه با این حکومت هستند دارای اهمیت زیادی است و نقش کلیدی و مرکزی را در رشد روانی و ذهنی توده ها، امکان نداشتن زندگی در زیرتسلط  چنین حکومتی وجستجوی آنها برای تغییر وضع کنونی و برپایی وضع بهتر دارد.
در واقع توده ها با تحقیر و بی ارزش کردن فردی که خودش را«رهبر» می داند و همچنین لایه ی بزرگی از آخوندهای حکومتی و نیز پاسدارانی که برای خودشان دبدبه وکبکبه ای قائل هستند گامی مهم در راه پیشرفت انقلاب بر می دارند. وظیفه ی تحقیر ذهنی دشمنان در ذهن توده این است که به تحقیر عینی و مادی یعنی مبارزه و نبرد عملی و جارو کردن دشمن تبدیل شود.
اکنون دیگر نه تنها آن جوانان و توده ای که در این مدت به مبارزه ی جانانه با خامنه ای و پاسداران و بسیجی هایش دست زده اند بلکه بیشتر مردم به خامنه ای همچون موجودی خودخواه و خودپرست و جاه طلب، حریص و مالدوست، جانی وخونخوار و پست و بی ارزش نگاه می کنند. این امر در مورد آخوندهای حکومتی و پاسداران نیز صادق است.
چنانچه به رفتارها و حرف های خامنه ای دقت کنیم این تحقیر شده گی را به عینه در شخصیت وی می بینیم. از آن سخنرانی کریه و نیش های تا بناگوش باز شده اش - گویا از احساس پیروزی بر تودهایی بی سلاح و کشتار آنها- برای مداحان گرفته تا این شرکت در نمایشگاهی که به نزدیک خانه اش برده اند تا رفتن اش پای قبر دو قربانی هواپیمایی که زدن اش با موشک به وسیله سپاه بی اطلاع او نبوده است. احساس قدرت، خامنه ای را ترک کرده است.
 بر این مبنا می توان تکامل این ذهنیت توده ها و دیر یا زود تبدیل شدن اش به عمل انقلابی گسترده تر و عمیق تر را حدس زد.

سال روز انقلاب سترگ بهمن 57
انقلاب 57 یکی از بزرگترین انقلابات تاریخ ایران بوده و هست. این که این انقلاب به وسیله ی خمینی و مرتجعین از راه خود منحرف گردید و به شکست کشانیده شد به هیچ وجه ذره ای از ارزش های آن و نقش شگرف آن در تاریخ ایران یعنی جمع کردن بساط دوهزارو پانصد سال حکمرانی شاهان خونخوار و حکومت سلطنتی کم نمی کند.
شعارهای این انقلاب «آزادی» و «استقلال» بود که خمینی و مرتجعین پیرامون اش به هیچ کدام وقعی نگذاشتند. آنها طی سه سال و با سرکوب شدید، مبارزات کارگران و دهقانان، زنان و دانشجویان، مبارزات کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا و بسیاری نقاط دیگر را و با ریختن خون های بسیاری از توده های مبارز کارگر و دهقان و دانشجو و دختر و پسر و کرد و عرب و ترکمن و بلوچ خفه کرده و بدین سان آزادی های به دست آمده با مبارزات توده ها و خون های بسیار را در انقلاب پرشکوه شان، نابود کردند.
 آنها در عین حال با زدو بند با قدرت های امپریالیستی شرقی و غربی از استقلال ایران چیزی باقی نگذاشتند و آن را نیز به فنا دادند چندان که آن جمهوری اسلامی را که زمانی به دروغ شعار می داد«نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» اکنون جمهوری اسلامی ای«هم شرقی و هم غربی» می شناسند.
در این روزها که یاد مبارزه در آن دوران و روزها را در یادها زنده می کند توده ها و به ویژه جوانان مبارزات خود را به خیابان ها کشیده اند و از یک سو در جهتی کاملا مخالف علائق جمهوری اسلامی و همچون خاری در چشم اش، جشن سده  سراسری برگزار می کند و از سوی دیگر تمامی تبلیغات این حکومت کثیف را که خود را وارث آن انقلاب بزرگ می پندارد نقش برآب می کنند و هر چه حکومت در بنرهایش می ریسد آنها با پاره کردن و آتش زدن بنرها پنیه می کنند. این سان جنبش و انقلاب را پیش می برند.  
 
مبارزات هنرمندان
با مواضع مبارزه جویانه ای که بخش مهمی از هنرمندان در مورد«جشنواره فجر» گرفته و آن را تحریم کرده اند قطعا این جشنواره به ماتم واره ی خامنه ای و نیروهای اطلاعاتی و پاسداران اش تبدیل خواهد شد. این یکی از بهترین مواضع جمعی هنرمندان ما طی 40 سال اخیر است.
هنرمندان با هنر سروکار دارند و هنر با عاطفه و شعور و آگاهی سروکار دارد. هنرمندان جزو بخش روشنفکر جامعه هستند. آنها وظایف و مسئولیت بزرگی در قبال عواطف و شعور و آگاهی توده های مردم کشور خود دارند.
شکی نیست که جز مشتی خائن که خود را به حکومت فروخته اند و نیز مشتی ایضا خود فروخته ی ضد هنر و هنرمند که آه و ناله سر می دهند که هنر نباید در خدمت مبارزه ی سیاسی و اهدافی و مقاصدی غیر از خود هنر باشد( «هنر بدون هدفی و بهره ی عملی و اخلاقی و منفعت و سودی غیر از خود هنر»، هنر«بی فرجام») اکثریت هنرمندان مردم خود را دوست دارند و به میهن خود عشق می ورزند و علاقه مندند که هنر خود را در راه تعالی روان و شعور مردم کشور خویش به کار گیرند. هنرمندان پیشرو می دانند که باید تلاش خود را در راه بالا بردن سطح آگاهی توده های محروم و ستمدیده به کار برند. مردم ما هنرمندان بزرگی در کشور خود داشته اند که هنر خود را در چنین راه هایی صرف کرده و بسیاری شان جان خود را بر سر آن گذاشتند. اکنون نیز ما در زندان جدا از زنان و مردان هنرمند مبارزی که از همان آغاز با مردم همراهی کردند، هنرمند مبارزی مانند جعفر پناهی را داریم. هنرمندی که دل در گرو توده ها داشته و همه ی هنرش را در جهت پرداختن چهره و عواطف و علائق آنها در فیلم هایش به کار گرفته است.
هنرمندان ما می دانند که باید به دو وجه آزادی و استقلال ایران و نیز توجه به اکثریت توده های ستمدیده در همه جای ایران پایبند باشند و اجازه ندهند که افرادی از میان شان این امور را به بازی گیرند و خود را در خدمت جریان هایی قرار دهند که نه آزادی و نه استقلال ایران و نه توده های مردم برایشان پشیزی ارزش ندارد.
هنرمندان و ورزشکاران ما اکنون بیش از هر زمان دیگر درگیر مبارزه اند. شکی نیست که پیشروترین آنها به این وجوه اهمیت می دهند و تا آنجا که ممکن است افرادی را که به هر دلیلی خود را درگیر ماجراهایی می کنند که عاقبتی برای ایران و توده های ستمدیده ایران ندارند از رفتن در چنین راه هایی برحذر می دارند و تلاش می کنند که آنها را به صفوف خود بازگرانند. روشن است که مسئولیت هنرمندان که جزو روشنفکران کشور به شمار می آیند و همچون دانشجویان، تمامی طبقات مبارز و ملی در میان آنها نماینده دارند به این سبب که با هنر یعنی احساس و عاطفه و آگاهی سروکار دارند از ورزشکاران که آنها نیز همواره مبارز میان شان بسیار بوده و هست، بیشتر است. 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
11 بهمن 1401