۱۴۰۱ مرداد ۲۰, پنجشنبه

بازگشت در تاریخ نقد - نگاه ایده آلیستی به تاریخ(8)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(8)
 
طرح انتزاعی دیالکتیک
حق شناس اینک به چگونگی کاربرد دیالکتیک می پردازد ومی نویسد:
«برای رفع هر گونه سوء تفاهم احتمالی، شاید ذکر این نکته در آغاز این بخش سودمند باشد که موضوع بحث ما در این مقاله منحصرا به منطق دیالکتیک در تاریخ مربوط می شود و هیچگونه پیوند مستقیمی با جهان بینی مارکسیسم- لنینیسم  و فلسفه ی ماتریالیسم دیالکتیک ندارد؛ جز اینکه مارکسیسم و فلسفه ماتریالیسم وابسته به آن هم، منطق دیالکتیک را به عنوان چهارچوب منطقی مباحثات فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و تاریخ خود برگزیده اند. بنابراین، از دیدگاه نظری، این امکان وجود دارد که منطق دیالکتیک را جداگانه بپذیریم بی آنکه جهانبینی مارکسیسم و یا ماتریالیسم دیالکتیک را نیز لزوما پذیرفته باشیم.»

حق شناس دیالکتیک را به گونه ای انتزاعی طرح می کند. انگار یک دیالکتیک تمام شده و تر و تمیز به وسیله ی هگل و مستقل از بینش فلسفی اش وجود دارد که توی ویترین فلسفه گذاشته شده و هر کس هم خوشش آمد آن را بر می دارد و به عنوان چارچوب منطقی مباحث خود در زمینه های گوناگون مورد استفاده قرار می دهد!
اما چیزی به نام دیالکتیک تام و تمام و خالصی که در هوا سیر کند و به ما اجازه دهد آن را برگزینیم و به کار بریم وجود ندارد. اگر دیالکتیک را که در پالوده ترین و سره ترین شکل خود قانون وحدت اضداد است در نظر گیریم یا می توان به گونه ی ایده آلیستی به کار برد و یا ماتریالیستی. دیالکتیک هگل ایده آلیستی است. دیالکتیک مارکس ماتریالیستی است. آنچه خود را جدا از این دو دیدگاه می نامد در حقیقت التقاطی بین این دو جریان در فلسفه است.
دوم اینکه کاربرد دیالکتیک در تاریخ تابع چگونگی بنیان فلسفی آن است. یا دیالکتیک شما ایده آلیستی است و بنابراین شما دیالکتیک را در تاریخ نیز ایده آلیستی به کار می برید و یا نه دیالکتیک شما ماتریالیستی است و بنابراین شما آن را به طور ماتریالیستی در مورد تاریخ به کار می گیرید.
سوم، دیالکتیک راهنمای ما در بررسی تاریخی است اما این راهنما را نمی توان از بالا به تاریخ تحمیل کرد، برعکس باید بر مبنای این راهنما، دیالکتیک خاص را در تاریخ کشف کرد و یا آن را از تاریخ بیرون کشید و طبعا حال که قرار است در مورد تاریخ کشور ما و در مورد مساله ی بازگشت به کار رود باید بر مبنای تجزیه و تحلیل مشخص این تاریخ- و در این جا بینش فلسفی اهمیت می یابد- دیالکتیک درونی آن را بیرون کشید. 
بر چنین مبنایی زمانی که علم و دانش بشر و از جمله درباره ی تاریخ تکامل می یابد، دیالکتیک نیز همراه با آن تکامل می یابد و نو می شود. از این رو دیالکتیک به آنچه هگل درباره اش گفت نمی تواند محدود بماند و همان گونه که خود وی نیز اشاره کرد و پس از وی رهبران مارکسیسم گفتند باید همواره آن را توسعه و تکامل داد. از این دیدگاه برگشت به دیالکتیکی که در گذشته به کار می رفته، جز به معنای بازگشت به اشکال کهنه ی دیالکتیک نیست. در تاریخ فلسفه هر فلسفه که جای دیگری می نشیند برگشت به فلسفه ی پیشین جز به معنای برگشت به وجوهی کهنه دلالت بر امر دیگری نمی کند. این مانند آن است که الان بخواهید به دموکریت، ارسطو، بیکن یا کانت برگردید و دیدگاه های آنها را ملاک شناخت جهان کنید.

«با این حساب، آنچه در این جا مطرح می شود صرفا یک بحث منطقی در رابطه با سیر تاریخ است و نه یک بحث فلسفی یا اقتصادی و غیره.»

حق شناس می گوید که هدف اش یک بحث منطقی درباره ی تاریخ است. انگار که بحث منطقی جدا از دیدگاه فلسفی ای که وی برمی گزیند وجود دارد. وی فکر می کند که با عنوان کردن« بحث منطقی» که از دیدگاه او دیالکتیکی است، موازین معینی( همان تز و آنتی تز و سنتز) را چنان که مثلا در منطق صوری ترسیم شده است چارچوب خود قرارداده است و بنابراین جای هیچ گونه چون و چرایی ندارد. حق شناس ظاهر متوجه نیست که او با روبرو شدن با دیالکتیک به عنوان یک امر انتزاعی و یا دیالکتیک آن گونه که نزد هگل است، خود به خود دیالکتیک ایده آلیستی را انتخاب کرده است.
حق شناس بحث منطقی را از بحث فلسفی و اقتصادی جدا می کند. و این در حالی است که می خواهد این روش را در مورد تاریخ به کار برد که هم مساله ی دیدگاه فلسفی مطرح است و هم مسائل اقتصادی. اما اگر شما بخواهید یک بحث منطقی را درباره ی تاریخ صورت دهید باید تاریخ را به اجزای خود یعنی تاریخ اقتصاد و تاریخ سیاست و تاریخ فرهنگ تقسیم کنید و دیدگاهی درباره ی نسبت میان این وجوه داشته باشید حتی اگر تنها یکی از آنها( برای نمونه فرهنگ) را به عنوان موضوع تحقیق خود برگزیند.

«پس مفاهیمی که از شمار روبنا، مناسبات  زیربنایی – روبنایی، نقش تعیین کننده  زیربنا در رابطه با روبنا و غیره، که همه از مفاهیم جهان بینی مارکسیستی هستند، با همه ی ارج و اعتباری که می توانند به جای خود داشته باشند به هیچ وجه در این بحث مستقیما مورد نظر نیستند.»

نکته این است که شما چه این مفاهیم را به کار ببرید و چه به کار نبرید تابع  آنها هستید. یا شما نقش تعیین کننده برای اقتصاد به عنوان زیربنا در قبال سیاست و فرهنگ به عنوان روبنا قائل هستند و یا چنین اهمیتی قائل نیستید. در صورتی که شما این نقش  را در«بحث منطقی» خود درباره ی تاریخ به کار نگیرید آنگاه شما خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه برای وجوه  دیگری نقش تعیین کننده قائل خواهید بود یعنی برای سیاست و یا فرهنگ.

«موضوع اصلی این گفتار تنها این است که آیا در منطق دیالکتیک و در رابطه با سیر تاریخ می توان به وجود  روندی بنام «بازگشت» قائل شد یا نه؛ و آیا قبول چنین روندی می تواند به تکمیل منطق دیالکتیک و رفع نارسائی های احتمالی آن کمک کند یا غیر. این گفتار جز این هیچ ادعای دیگری ندارد.»

ما درباره ی اینکه دیالکتیک در ماهیت خود وحدت اضداد است و بنابراین در مورد مفاهیم پیشرفت و بازگشت صادق بوده است در مقالات پیشین اشاره کردیم. اکنون تنها عبارت زیر را از لنین می آوریم:
«...زیرا اعتقاد به اینکه تاریخ جهان منظم و یک نواخت به جلو می رود بدون اینکه گاهی جهش های غول آسا به عقب نماید، غیردیالکتیک، غیرعلمی و از نظر تئوریک خطاست.»( جزوه یونیوس، برگردان غلامحسین فروتن، تاکید ها از ماست)
 به این ترتیب تا آنجا که بحث بر سر مسائلی مانند پیشرفت و بازگشت باشد دیالکتیک خواه ناخواه آنها را در برمی گیرد. اما گسترش دیالکتیک به موارد خاص این امور عام آن هم جایی مانند ایران که در حال گذراندن چنین یک بازگشت تاریخی است می تواند به غنای آن یاری کند.
اینک حق شناس دیدگاه خود را بیان می کند:
«در باور نگارنده این گزارش می توان عنوان کرد که در مسیر تحولات تاریخی در ادوار گذشته رویدادهایی به چشم می خورد که توجیه آنها بدون  قبول بازگشت، اگر چه ناممکن، باری دشوار است. مثلا بسیاری رویدادهای دوره رنسانس در تاریخ تحولات مغرب زمین چنین است.  زیرا آن گونه که در منطق دیالکتیک عنوان می شود فرض بر این است که تحولات تاریخی از برخورد وجه غالب موجود و ایستا( برنهاد) با امکانات بالقوه و نو و پویا ( برابر نهاد) و ایجاد فعلیتی تازه و متعالی تر و ترکیبی (هم نهاد) روی می دهد به طور ی که آن چه پس از این تحول به وجود می آید چیزی نو و بی سابقه می باشد- چیزی که در گذشته جز به صورت امکان وجود نداشته است. در حالیکه بسیاری از رویدادهای دوره ی رنسانس، به ویژه در حوزه های فلسفه، علوم، هنرها، ادبیات، اخلاق و غیره، نه تنها پدیده های نو و بی سابقه ای نبودند، بلکه  در گذشته به صورت فعلیت های ملموس وجود داشته اند. در حقیقت در دوره ی رنسانس، به دنبال تحولات زیر بنایی، فعلیت موجود( نظام مدرسه ای قرون وسطایی) با فعلیتی کهنه تر و قدیمی تر( تمدن یونان باستان) برخورد می کند و از این برخورد فعلیت سومی(عصر رنسانس) زاده می شود. پس اگر این دسته از رویدادهای عصر رنسانس را با رویدادهای دیگری که در چارچوب منطق دیالکتیک مستقیما  قابل توجیه باشد( مثل رویدادهای برانگیخته شده از انقلاب 17اکتبر) بسنجیم می بینیم که رنسانس از این نقطه نظر گذری است از حال به آینده. به عبارت دیگر رنسانس آمیزش فعلیتی (برنهادی) با فعلیت ( برنهاد ) دیگری که قدیمی تر است؛ و حال آنکه  دیگری آمیزش فعلیتی ( برنهادی) است با امکانات بالقوه ای(برابر نهادی)که به تازگی به فعلیت رسیده است.
همین وضع را می توان در رویدادهای دیگری، منجمله در«بازگشت ادبی» در ایران، در «انقلاب اسلامی» در ایران، در«نهضت مذهب گرایی» در اروپای سالهای اخیر ( که برای جامعه شناسان آن دیار هم اکنون به نام مساله ای داغ مطرح است) و نیز در گرایش به «زندگی دست جمعی» ( به صورت کمون های اولیه) در میان بسیاری از جوانان غربی، به آسانی به چشم دید.
به نظر نمی رسد که بتوان این رویدادها را در چارچوب منطق دیالکتیک  به شکل کلاسیک آن توجیه نمود. پس در این موارد با این مساله رویاروی هستیم  که توجیه منطقی این رویدادها چه می تواند باشد؟
وجه مشترک همه این رویدادها بازگشت به گذشته است؛ گریزی است از یک فعلیت(برنهاد) به فعلیتی(برنهادی) دیگر. در نتیجه می توان همه آنها را در یک مقوله تحت عنوان«بازگشت» جای داد.
اکنون، اگر بتوانیم نشان بدهیم که بازگشت خود از قواعد علمی و عام خاصی پیروی می کند و حدوث آن نیز تابع  شرایط ویژه ای است، در آن صورت به این پدیده اعتبار علمی بخشیده ایم و تنها در این حالت است که می شود از بازگشت به نام یک روند تکاملی سخن گفت. این مطلب ما را به سئوال بعدی از (بخش 2) رهنمون می شود.»
سپس حق شناس می نویسد:
« رویاروی وجه غالب یا موقعیت موجود و نیز در تضاد با آن، آرمان ها، نظرها، خواست ها و هدف های تازه و تحقق نیافته در نقش برابر نهاد قرار می گیرند. برابر نهاد چون بالقوه و به صورت امکان وجود دارد و هنوز فعلیت تام نیافته، پویاست و برای شکستن ایستایی جامعه و به جنبش در آوردن آن به هر کاری لازم باشد همت می گمارد و از هر گونه ایستایی گریز دارد.»

چنانکه می بینیم حق شناس در شرح خود از دیالکتیک( و چنانکه در بخش های پیشین اشاره کردیم شرحی نادرست است) پدیده های ساده را در نظر می گیرد و به طرح قطب های متضاد در این ساده ترین پدیده ها یعنی پدیده هایی که تنها از یک جفت ساخته شده اند می پردازد. قطب بالفعل که یکی است می شود نهاد، و رقیب آن که بازهم یکی است می شود برنهاد و سنتز آنها که آمیزه ای از این دو و صورت متعالی تری نسبت به آنهاست نیز می شود همنهاد.
سپس وی هنگامی که بررسی مساله ی بازگشت را به عنوان نمونه ای خلاف آن قواعد می آورد  پدیده های مرکب و پیچیده یعنی جوامع بشری و تاریخ را در نظر می گیرد.( او مثال انقلاب اکتبر را می آورد و فکر می کند شرح وی از دیالکتیک باید تنها شامل چنین انقلاباتی شود و نه  رویدادهایی که نمونه هایی از بازگشت هستند.)   
روشن است چنین درکی در مورد پدیده های مرکب و پیچیده (و به ویژه جامعه) که همواره با امکانات گوناگون برای تحرک روبرو هستند قابل کاربرد نیست. در جامعه بشری نه تز همواره تک است و یا خلوص دارد( برای نمونه نگاه کنیم به حکومت هایی که نه سرمایه داری هستند و نه فئودالی بلکه میان این دو یا تلفیقی از این بوده اند و سرمایه داران و فئودال با هم جامعه را اداره می کردند) نه آنتی تز یک پدیده، صرفا یک پدیده ی واحد است.
امکانات متضاد در تبدیل و تکامل
امکان اساسی و امکانات غیراساسی در پدیده های ساده
از این گذشته حتی در یک پدیده ی ساده نیز نباید توجه را صرفا به جفت اضداد آن و یا تنها درونی محدود کرد. زیرا برای تحول و تکامل یک پدیده ی ساده نیز امکانات متفاوت و متضادی قابل تصور است که می تواند هم درونی باشد و هم بیرونی.
برای نمونه یک نهال گیاه را در نظر بگیریم که از بذری بر آمده است. این نهال می تواند در شرایط معین و مناسب به درختی پر شاخ و برگ تبدیل شود و میوه بدهد. چنین تبدیلی برای آن ضرورتی است که از درون بذر آن برمی خیزد. اما تبدیل به درخت و میوه دادن تنها یکی از امکانات تبدیل آن و در واقع امکان اساسی آن است. زیرا ماهیتا بذر درخت میوه با میوه عجین است. اما در عین حال بذر این نهال می تواند خراب شود و از دور و چرخه ی تکامل درونی خارج شود و به چارچوب تکاملی بیرون از خود که دیگر برای تکوین خاص آن پیشرفت نیست، پا بگزارد. از سوی دیگر نهال( و یا درخت بر آمده) در مسیر تکامل خود و پیش از آنکه به مراحل نهایی پا بگزارد می تواند به وسیله حیوان خورده شود و یا این که طوفانی آن را نابود شود. اینها همه سنتز و تحقق امکانات متفاوت و متضاد و ظاهرا غیرمترقبه ای است که در مسیر تکامل اساسی آن بروز می کند. منتها سنتزهایی که از داخل و خارج می توانند آینده ی آن را بسازند. آینده ای که گرچه با آینده ی ای که بر مبنای امکان اساسی آن است و نسبت به آن برگشت و پسرفت به شمار می آید، فرق دارد، اما اگر در کل بنگریم در وجهی تکاملی صورت می گیرد. برای نمونه حیوان به وسیله خوردن نهال خود را بازتولید می کند و بازتولید حیوان می تواند به گسترش وجهی از طبیعت و تکامل آن به شکلی دیگر و از جمله همان بذر کمک می کند. و یا بذر خراب شده و نهال و درخت له شده در طبیعت می تواند موجب باروری خاک گردد و از این راه به رشد رستنی ها و گیاهان یاری رساند. به جز تبدیل به میوه، بقیه ی موارد از دیدگاه تکامل خود بذر- و نه لزوما از نگاه کل طبیعت- غیر اساسی است اما برای تکامل وجوه دیگر در طبیعت  و حتی با طی یک دور و سیکل زیگزاکی و یا بیضی وار منتهی از دیدگاهی دیگر برای خود بذر نیز ممکن است مفید باشد.
در تمامی این موارد شرایط معین و ضروری برای تبدیل یک مساله ی بسیار مهم و اساسی است. این شرایط معین برای هر کدام از امکان ها با دیگری تفاوت دارد و تنها با فراهم شدن آنهاست که شرایط خاص تبدیل به وجود می آید.   
امکان اساسی و امکانات غیراساسی در پدیده های مرکب و پیچیده
نکته ی مهم تر در مورد وجه تکاملی، مبارزه ی بالقوه با بالفعل در پدیده های مرکب است. در اینجا درک محدود از «بالقوه» و«امکان» خود را بیشتر نشان می دهد.
 درون شی یا پدیده تنها یک بالقوه( به معنایی که گفتیم) و یا یک امکان تغییر وجود ندارد، بلکه بالقوه ها و امکانات گوناگون برای تبدیل نهفته است. برخی از آنها رو به پیش است و برخی دیگر رو به عقب. برخی نیز بینابینی هستند و گرایش های رو به پیش و رو به عقب را به طور مرکب و همزمان دارند.
 البته در میان بالقوه ها و امکانات یک امکان اساسی است و آن بر مبنای تضاد اساسی شیء یا پدیده در آن برهه از تکامل آن تعیین می شود و بنابراین دیگر امکانات، اساسی و در همگونی اصلی نیستند.
 اما موجودیت امکان اساسی نه تغییری در وجود دیگر امکانات می دهد و نه لزوما می تواند مانع تبدیل شدن پدیده به آنچه آنها می خواهند بشود. امکانات غیراساسی می توانند در تغییر پدیده به نفع خود نقش داشته باشند و آن را به آن چیزی تبدیل کنند که می خواهند. اینجا فراهم شدن شرایط معین که امری نسبی است به یک امر کلیدی تبدیل می شود. این تبدیل گاه رو به جلو است( اما نه به حد آن امکان اساسی که تغییری انقلابی است) و گاه به رو به عقب و پسرفت. این گونه تبدیل ها، نمی توانند مانعی در نقش استراتژیک امکان اساسی که بر تضاد اساسی متکی است و معرف تکامل کلی و روبه پیش پدیده است ایجاد کنند، اما می توانند پدیده را دچار سکته هایی کنند و امکان تحقق امکان اساسی را به عقب بیندازند.
برای نمونه تبدیل نظام سلطنتی سابق هم به نظام جمهوری دموکراتیک خرده بورژوایی و یا بورژوایی ممکن بود و هم به استبداد ولایت فقیه و هم به یک جمهوری دموکراتیک خلق. اینکه کدام یک توانست به واقعی تبدیل شود کاملا وابسته به شرایط داخلی و بین المللی و وزن و نیروی هر یک از طبقات پشتیبان حکومت های مورد اشاره در آن زمان مشخص تاریخی بود.
  اساسی درک نادرست حق شناس- که در مورد تاریخ و به ویژه مساله ی بازگشت اهمیت دارد- در مورد ایراد و یا کمبود دیالکتیک، شرح دیدگاهی در ساده ترین شکل خود و سپس کاربرد آن به همان صورت ساده به روی پدیده های مرکب و پیچیده است و روشن است که زمانی که این دیدگاه تئوریک( تازه با شرح حق شناس) در ساده ترین شکل خود، در مورد پدیده های ترکیبی، پیچیده و آمیزش یافته با دیگر روندها و دارای امکانات گوناگون برای حرکت رو به پیش یا رو به پس به کار رود، دارای ایراد یا کمبود جلوه می کند.
م- دامون
مرداد 1401
 

۱۴۰۱ مرداد ۱۵, شنبه

درباره ی تهاجم تازه ی حکومت به جنبش توده ها

 
درباره ی تهاجم تازه ی حکومت به جنبش توده ها
 
تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ سرکوب توده هاست
طی  چهل و چهار سال اخیر یعنی از پس از پیروزی انقلاب، جنبش توده ها و سازمان های سیاسی و نیز افراد فعال در زمینه های گوناگون زیر سرکوب بوده اند. به عبارت دیگر بخش اساسی و مهمی از تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ سرکوب توده ها بوده است. تفاوت این سرکوب ها که به دوره های گوناگونی تقسیم می شوند عمدتا در شدت و ضعف آنها است نسبت به هر طبقه و گروه و بخشی از توده ها( کارگران، کشاورزان، فرهنگیان، بازنشسته ها، زنان، هنرمندان، اقلیت های ملی و دینی و مذهبی و ...) و سازمان های صنفی و سیاسی وابسته به آنها  و نیز نسبت به هر وضعیت معین.
گذشته از توده ها در درون کشور، توده های زحمتکش در کشورهای سوریه و عراق نیز مشمول سرکوب های خشن و خونین حکومت و پاسداران اش قرار گرفته اند.
تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ سرکوب های درون حکومتی است
این سرکوب تنها شامل توده های بیرون از حکومت داخلی و خارجی نشده بلکه جناح های درون حکومت را نیز در بر گرفته است. یعنی تاریخ جمهوری اسلامی عبارت بوده است از سرکوبی توده ها در بیرون و سرکوب های متوالی در درون و تصفیه ی حکومت از جناح ها و گروه هایی که با جناح خمینی و سپس خامنه ای جور نبوده اند. هدف نهایی این سرکوب های درون حکومتی از یک سو حذف جناح هایی بوده است که به ویژه با باند خامنه ای مشکل داشته اند و جدال شان بر سر قدرت و تحرک آنها یا به شدت تضادهای درون حکومتی می انجامیده و یا می توانسته در توده ها و حرکت آنها مستقیم و غیر مستقیم نقش داشته باشد.
هدف نهایی این سرکوب ها و تسویه ها در نهایت رساندن حکومت به تسلط مطلق باند خامنه ای و رسیدن به یکدستی پایدار بوده است. امری که نه با دولت احمدی نژاد به وجود آمد و نه با دولت خونخوار و نظامی رئیسی. اکنون دولت رئیسی تکه پاره تر از دولت احمدی نژاد شده است و جنگ ها و تسویه های درونی آن به علل گوناگون باز هم ادامه دارد.
سرکوب ها نتوانسته جنبش توده ها را به رکود مطلق بکشاند  
با وجود این سرکوب منظم و ادامه دار چهل واندی ساله ی حکومت ولایت فقیه، خواه آن زمان که خمینی بود و خواه  پس از وی که خامنه ای ولی فقیه شد، جنبش توده ها و پیشروان آن ادامه یافته است و هیچ کدام از انواع گوناگون سرکوب و نیز هیچ شدتی در آن نتوانسته خللی در تداوم جنبش توده ها در زمینه های گوناگون پدید آورد. این جنبش پس از سرکوب شدید و خونین سال 88 در طی سال های پس از آن نسبت به دهه ی پیش از آن جهش وار به پیش رفته است و در اشکال گوناگون صنفی - اقتصادی و یا سیاسی طبقه ای و گروهی، منطقه ای و سراسری تداوم یافته است.   
دور تازه ی سرکوب ها
اکنون نیز دور تازه ای از تهاجم به جنبش توده ها و سرکوب آنها را خامنه ای و سپاه پاسداران اش سازمان داده اند تا شاید برای تداوم حکومت شان زمان بخرند.
مرکز ثقل سرکوب های اخیر، جنبش های کارگری، فرهنگیان، هنرمندان، زنان، مادران جانباخته گان مبارزات بیست سال اخیر و اکنون بهاییان بوده است. به عبارت دیگر، سرکوب، جنبش های گوناگون فعال( کارگران و فرهنگیان)، هنرمندان، زنان و اقلیت های مذهبی و دینی را شامل شده است. این سرکوب شامل افرادی همچون تاج زاده که در گذشته در حکومت بوده اند نیز شده است. انتخاب این فرد که ظاهرا بیش از بقیه فعال است برای این است که جریان های اصلاح طلب و به ویژه آنها که زندانی کشیده اند، حساب کار دست شان بیاید.
خامنه ای و پاسداران اش کدام نقاط را برای سرکوب برگزیده اند؟
از دیدگاه خامنه ای و پاسداران اش حمله به مراکز اصلی و به نسبت پایدارتر جنبش یعنی کارگران و فرهنگیان و زنان و هنرمندان و نیز خانواده های جانباخته گان مبارزات به معنای زدن و خاموش کردن جنبش در مراکز اصلی و فعال تر آن است. یعنی فکر می کنند که با بازداشت و شکنجه و زندان کردن پیشروان فعال جنبش کارگری، شورای فرهنگیان در شهرهای گوناگون، بازنشسته ها و نیز هنرمندان مبارزی که با جنبش توده ها همدلی و همراهی کرده اند و همچنین مادران جان باخته گان، می توانند جنبش را خاموش کند و یا حداقل مدتی به رکود بکشانند. از دیدگاه آنان خاموش کردن جنبش توده ها و یا به رکود کشاندن آن فرصتی در اختیار حکومت قرار می دهد تا هم تضمینی نسبی برای تداوم خود بیابند و هم بتوانند برخی سیاست های اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی  را آن سان که می خواهند و در فضایی امن به پیش ببرند.
سرکوب زنان
 از سوی دیگر این سرکوب در تداوم خود و با طرح مساله ی بد حجابی، به حمله به زنان پرداخته است و خشن ترین و کثیف ترین رفتارها را نسبت به آنها در پیش گرفته است. و این در حالی است که زنان اگر چه در تمام جنبش های مورد اشاره فعال اند اما امکان سازمان دادن جنبش مستقل خود را در حد کارگران و فرهنگیان ندارند و مرکز ثقل متحرک مبارزه به شمار نمی آیند.
به عبارت دیگر اشکال مبارزه ی زنان برای خواست های خود، اگر از مواردی مانند اعتراض های متشکل بخش هایی از زنان نسبت به رفتارهایی که با ایشان در زمینه های گوناگون می شود سخن به میان نیاوریم( برای نمونه اعتراض به نسبه متحد زنان فعال در سینما به ستم هایی که به آنان شده است) بیشتر در همین مبارزات پراکنده ی آنها با حجاب اجباری و دیگر ستم های آشکار و نهان نظام متحجر و بیشتر به شکل اعتراض های گروه های کوچک نمود می یابد تا گروه هایی بزرگ و در گردهمایی ها و راهپیمایی هایی با خواست های مستقل خود.
 در واقع جمهوری اسلامی جدا از اجرا کردن منظم سرکوب زنان و جدا از این که هرگز به آنها اجازه ی سازمان یابی و پیگیری خواست های خود را نداده است، باز هم هر زمان که جایی کم می آورد به سراغ سرکوب زنان می رود.
سرکوب بهاییان
در عین حال این سرکوب تنها به بخش های فعال یا به نسبه فعال و زنان محدود نمانده بلکه در تداوم خود به سراغ اقلیت دینی بهائیان رفته است. حکومت اکنون پاسداران قلچماق های خود را به سراغ آنان فرستاده تا خانه های آنها را تخریب و روان و ذهن شان را ویران کنند.
دلایل گسترش سرکوب به زنان و بهاییان
روشن است که بخشی از این گسترش سرکوب و شدت آن به این دلیل است که فضای خشن سرکوب بر همه ی بخش ها و بر کل کشور حاکم شود و از تداوم جنبش های کنونی و گسترش آن پیشگیری کند. به عبارت دیگر دامنه دادن به آن برای این است که نه تنها آن طبقه و گروه و بخش و یا اقلیتی که مورد حمله و سرکوب قرار می گیرد، خاموش شود و تمکین کند بلکه این نیز است که بخش های دیگر از آن سرکوب درس عبرت بگیرند. سرکوب  زنان و اینک بهاییان جدا از اهداف ویژه ای که حکومت دنبال می کند، برای این نیز هست که فضای سرکوب تا آنجا که می تواند گسترش یافته و ارعاب تسلط بیشتری بر دیگر طبقات و گروه ها پیدا کند.
در مورد حجاب اجباری و علم کردن این که «قانون است و باید اجرا شود»( و این در حالی است که بسیاری از بندهای «قانون» اساسی خود نوشته شان حتی در مورد اختیارات ولی فقیه اجرا نمی شود- چه برسد به حقوق قانونی ملت!- و خامنه ای هر کار که می خواهد می کند)باید اشاره کرد که حکومت با سرکوب زنان، در عین حال می خواهد مرکز توجه توده ها را تغییر دهد و مسائلی را آن هم در اشکالی کج و معوج پیش بکشد که مساله ی توده ها نیست.
 به عبارت دیگر با توجه به وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی( به ویژه وضع اقتصادی) اعتراض ها و جنبش هایی بروز می کند که خواست های خود را دارد و در عین حال ناکارآمدی  حکومت را در مورد این مسائل زیر ضرب می گیرد. حکومت می خواهد هم مرکز توجه توده ها را از این مسائل منحرف کند و هم خود را از زیر ضرب توده ها بیرون آورد. یعنی می خواهد با گسترش سرکوب به زنان، در میدانی به تهاجم دست زند که گمان می کند می تواند تسلط بیشتری یابد و از آن پیروز بیرون آید.
از دیدگاه خامنه ای و شرکای پاسداراش، زنان نمی توانند همچون کارگران یا فرهنگیان یا کشاورزان و یا بازنشسته ها متحد شده و یک پارچه خواست های خود را طرح کنند و از آن مهم تر دست به اعتراض های متحدانه ی خیابانی زنند.
 و باز برای این که اگر زنان حتی بتوانند چنین کنند امکان سرکوب آنها را بیشتر دارد. زیرا از نظر آنان در چنین صورتی زنان علیه قانون و جلوی حکومت ایستاده اند و بنابراین تهاجم به آنان و سرکوب شان آسان تر است. حال آنکه خواست های کارگران، فرهنگیان و بازنشسته ها به ویژه وضع گرانی و تورم و پایین بودن درآمد و دیگر مسائل صنفی است و نمی توان به آنها انگ غیر قانونی بودن زد. به این ترتیب خامنه ای و پاسداران اش می خواهند در چارچوبی که خود تعیین می کنند سرکوب را به پیش ببرند و به وحشت و ترس در جامعه دامن زنند.
با سرکوب نمی توان مانع شورش توده ها شد
اما این سیاست حکومت هر چند ممکن است برای مدتی کوتاه مرکز توجه توده ها را از آنچه که مساله ی اساسی فعلی آنها و بنابراین مرکز تقابل آنها با حکومت است منحرف کند یعنی توجه آن را از وضع نابسامان اقتصادی که با سیاست های فعلی خامنه ای و دولت رئیسی بدتر شده و در آینده نیز بسیار بدتر خواهد شد، به سوی مسائلی همچون بدحجابی زنان که در حال حاضر نه مساله ی توده هاست( حتی حکومت هم جدا از سرکوب منظم جنبش های زنان اما در مورد این مساله عموما سیاست شل کن سفت کن در پیش گرفته شده است) و نه در حال حاضر کانون اصلی اعتراض ها، بکشاند، اما حداقل دو نتیجه می تواند داشته باشد که خلاف نظر حکومت و سیاست یاد شده است:
 یکی اینکه جنبش زنان را به مقاومت بیشتر برانگیزد و بنابراین جنبشی را که به دلیل فشارها و سرکوب های منظم امکان بیان خواسته های خود را از طریق مبارزات متحدانه ندارد به چنین جهاتی سوق دهد و آن را تیزتر و براتر کند و از سوی دیگر مقاومت دختران و زنان در مقابل این سرکوب برجسته تر از پیش شده و به نوبه ی خود بر بخش های دیگر جامعه اثر گذاشته و آنها را فعال تر کند.
نکته ی دیگر این است که حکومت نمی تواند میدان توجه توده ها و کانون ها و مراکز ثقل مبارزه را به میل خود تعیین کند؛ و یا حتی اگر تعیین کرد و توانست برای مدتی کوتاه تغییری در فضای حاکم بر جامعه ایجاد کند اما نمی تواند آن را برای مدتی دراز حفظ کند و تداوم بخشد. و این به این علت است که نخست شرایط اقتصادی طبقات زحمتکش و میانی و سپس شرایط سیاسی و فرهنگی کنونی آنچنان وحشتناک است که به سرعت توجه به همین مراکز برخواهد گشت و در تمامی این بخش ها مبارزات را برانگیخته و برخواهد انگیخت. آتشی بزرگ در زیر روشن است و نمی توان از حرارت کاست بی آنکه این آتش را کم یا خاموش کرد!
کافی است نگاهی به بیست و پنج سال اخیر بکنیم تا به ساده گی به این حکم برسیم که تلاش برای انتقال مرکز توجه و یا سرکوب های شدید برای ایجاد رکود در جنبش توده ها، تنها برای مدتی کوتاه جواب داده است اما در سیر خود آنچه که در تمامی نقاط مورد بحث تداوم یافته اوج گیری جنبش توده ها بوده است و نه رکود آن.     
ترس و وحشت حاکمیت
خامنه ای و دولت رئیسی و پاسداران اش در سرکوب اخیر تلاش کردند خشن تر از پیش عمل کنند. این اشکال سرکوب را می توان بیشتر به رفتاری حتی فکر نشده منسوب کرد تا رفتاری اندیشه شده در مراکز برنامه ریزی سرکوب. به اصطلاح عکس العملی بوده است و نه با حساب و کتاب.
تحلیل کرده اند که اگر کارگران پیشرو را بازداشت و زندانی کنیم، اگر افراد پیشرو شوراهای فرهنگیان را در شهرهای گوناگون به زندان اندازیم و اگر هنرمندان را به جای خود بنشانیم و مادران جانباخته گان را نیز همچنین و احکام شلاق و زندان برای مادران داغدیده و رنج کشیده صادر کنیم ... و در عین حال مرکز سرکوب را به ویژه به زنان منتقل کنیم، از یک سو جامعه را آرام کرده ایم و از سوی دیگر توجه توده ها را از وضع بد معیشت شان و هدف گیری دولت رئیسی و خامنه ای و شعارهای «مرگ بر رئیسی» منحرف کرده ایم و به سویی دیگر سوق داده ایم؛ و در پی این تحلیل نیز برنامه ی خود را پیاده کرده اند. برنامه ای که به سرعت لو رفت و توده ها و طبقات گوناگون گفتند که  مشکل تار موی بیرون آمده ی زنان نیست. مشکل وضع اسفناک اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است. مشکل دولت رئیسی جلاد و پاسداران همه کاره اش است؛ مشکل خود خامنه ای و اساسا مشکل خود این حکومت مستبد متحجر و عهد عتیقی است.
روشن است که مبارزات کنونی طبقات و توده های زحمتکش را نمی توان با این تاکتیک های باسمه ای به رکود کشاند و خاموش کرد.
توده هات منبع لایزال نیرو و قدرت و آفرینش اند
روشن است که این تاکتیک سرکوب و این تلاش برای به نمایش گذاردن چهره ای دریده و خشن از خود، ترس و وحشتی ایجاد نمی کند. توده ها به راحتی می فهمند که این ها بیش از هر چیز ناشی از ضعف خامنه ای و رئیسی و پاسداران است و نه از نیرو و قدر قدرتی آنها.
همچنان که سرکوب های تاریخ جمهوری اسلامی و به ویژه ده های اخیر جواب نداده این نیز جواب نخواهد داد!
توده ها منبع لایزال آفریدن نیروهای تازه نفس هستند. با بازداشت و زندانی کردن بخش هایی از پیشروان، این منبع خشک نخواهد شد.
جنبش توده ها بارها رکود نسبی را تجربه کرده اما به رکود مطلق کشیده نشده است. توده ها تن به حکومتی گندیده و متعفن نخواهند داد.
آنها همچنان که در پی سرکوب سال 88، مبارزات دی 96 و در پی سرکوب دی 96، جنبش آبان 98 و در پی سرکوب آن جنبش هایی در ابعادی بسیار گسترده را سامان دادند، در پی این سرکوب نیز دیر یا زود جنبش های تازه ای را سامان خواهند داد.
 هرمز دامان
 نیمه ی دوم مرداد 1401
   
 

۱۴۰۱ مرداد ۷, جمعه

سیل ویرانگر و رنج های مردم!

 
سیل ویرانگر و رنج های مردم!
 
زمانی که مشتی کفتار خونخوار که خودشان را پشت دین و مذهب پنهان کرده اند شده اند راس امور و نه تنها پشیزی برای جان و مال مردم ارزش قائل نیستند بلکه تفنگ هایشان را هم به روی مردم گرفته اند که مبادا بخواهند حکومت، این «موهبت الهی» را که نصیب شان شده از چنگ شان درآورند باید وضع امور کشور پس از چهل سال حکومت اینان به جایی برسد که یک سیل قابل کنترل تبدیل به سیلی ویرانگر شود و موجب آن که خانواده های زیادی عزیزان شان را از دست دهند و بسیاری دیگر مال شان را. آن هم  در این دوره ای که  بیکاری بیداد می کند و به واسطه ی بحران و تورم حکومت ساخته، سفره ی بسیاری از مردم که کار می کنند کوچک تر و کوچک تر شده و بسیاری حتی نمی توانند غذای روزانه ی خود را تامین کنند.
در چند روز اخیر در بیش از 20 استان کشور سیل راه افتاده و طبق گفته مجریان امور بیش از 50 نفر جان باخته و عده ای نیز مفقود شده اند. جز این بسیاری از خانه ها در روستاها و شهرها ویران شده و بسیاری مردم بی خانمان و سرگردان. گویی تا این جمهوری نکبت است مردم نه تنها باید رنج تحمل این حکومت بلکه رنج های زیادی بابت بلایای طبیعی هم بکشند.
ما خود را شریک غم و درد تمامی توده ها مردم ایران و همدرد با تمامی خانواده های جان باخته گان و آسیب دیده گان سیل می دانیم و یاد تمامی عزیزان از دست رفته شان را گرامی می داریم.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
8مرداد 1401       

۱۴۰۱ مرداد ۴, سه‌شنبه

درباره ی سفر بایدن به خاورمیانه و پوتین به ایران

 
درباره ی سفر بایدن به خاورمیانه و پوتین به ایران
 
در اواخر ماه گذشته بایدن رئیس جمهور آمریکا به خاورمیانه سفر کرد. وی نخست به اسرائیل و سپس به عربستان سعودی رفت. سه روز پس از پایان دیدارهای وی از این منطقه پوتین رئیس جمهوری روسیه و همچنین رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه به ایران آمدند و دیدارهایی با خامنه ای و رئیسی داشتند. سفر سران دو کشور امپریالیستی در یک فاصله ی بسیار کوتاه نشان از اهمیت اوضاع در این منطقه دارد.
تا آنجا که مساله ی جمهوری اسلامی و ایران در میان است به نظر می رسد سفر بایدن اهمیت بیشتری داشت. در مقابل، سفر پوتین حداقل تا کنون، از جانب خامنه ای و دولت رئیسی بیشتر جنبه ی تزئینی داشته است. برای این که پشت آن پنهان شوند و در برابر سفر بایدن، نمایش دروغین قدرت دهند.
سفر بایدن به خاورمیانه
 در مورد تضاد خلق فلسطین با دولت صهیونیستی اسرائیل روشن است که بایدن جز برخی نمایش ها برای خلق ستمدیده ی فلسطین چیزی نداشت. در مورد نیاز آمریکا و اروپا به نفت و خواست آنها از حکومت سعودی برای بالا بردن تولید خود نیز حداقل به شکل فوری نتیجه ای به بار نیامد. می ماند جمهوری اسلامی ایران که به نظر مهم ترین بخش سفر بایدن به منطقه و عربستان بود.
در مورد ایران دو مساله در درجه ی نخست اهمیت قرار داشت: یکی امکان تبدیل دست یابی حکومت ایران به بمب اتمی و دیگری جنبش توده ها. ایجاد اتحادی از کشورهای عربی و اسرائیل که به هر حال روابط شان تا حدودی طی سال های اخیر بهبود یافته، بیش از هر چیز در همین راستا مطرح است.
نکاتی که باید به آنها اشاره کرد به قرار زیر است:
امپریالیسم آمریکا به این علت نیروهای نظامی خود را از افغانستان و بخشی از آنها را از عراق بیرون برد که بیش از هر چیز با وضع نابسامان داخلی و بحران اقتصادی روبرو بود. در مورد جنگ اوکراین نیز آمریکا و اروپا خود آتش بیار معرکه بودند و طبیعی بود که از اوکراین به اشکال گوناگون پشتیبانی کنند؛ اما همین جنگ و مشکلاتی که پیش آورد- به ویژه کمبود سوخت و گندم - گریبان آنها را گرفت و تورم بی سابقه ای را در این کشورها دامن زد.
از سوی دیگر امپریالیسم آمریکا تنها نیروهای نظامی خود را از خاورمیانه بیرون برد و نه کمپانی های بزرگ اش را که بر اکثر کشورهای نفت خیز منطقه مسلط اند. این کمپانی ها خواه پیش از لشکرکشی به افغانستان و عراق و خواه پس از شکست های لشکر کشی های امپریالیسم امریکا به منطقه و تلاش برای برقراری«نظم نوین جهانی» وجود داشتند. «نظم نوین» ی که گویا به جای این که سروری آمریکا را برای پنجاه سال و یا یک سده بر جهان تامین کند به سرعت به بی نظمی در خود کشور آمریکا و کمابیش در اروپا انجامید.
این بیرون بردن نیروهای نظامی گرچه به این معنا بود که آمریکا تحمل هزینه های شرایط نگهداری آنها را ندارد و نیز نیاز به سامان دادن رقابت با امپریالیسم روسیه و چین را در مناطق دیگر ضروری می داند، اما به این معنا نبوده و نیست که اگر امپریالیسم آمریکا و اروپا احساس خطر کنند آنها را به این منطقه باز نخواهند گرداند. این تصور دور از ذهن نبود که در صورتی که آمریکا بتواند تا حدودی جراحت هایی را که طی برقراری نظم نوین جهانی به وی وارد شده بود التیام بخشد دوباره دخالت های نظامی را در منطقه از سر خواهد گرفت.
وضع حکومت خامنه ای
چنانچه از شواهد پیدا بود دولت رئیسی و پاسداران خامنه ای آمده بودند تا جدا از سازمان دادن یک حکومت نظامی در سراسر ایران، سرکوب جنبش های توده ای و ایجاد خفقان بیشتر در داخل، قضیه ی برجام را به پایان خود رسانند. اما نپذیرفتن حذف سپاه از لیست تروریستی از  جانب آمریکا تبدیل به مانع بزرگی در سر راه پذیرش برجام شد. در کنار این مانع، موارد دیگری نیز وجود داشت که دولت آمریکا به آنها نام «تقاضاهای فرا برجامی» داد و با آنها مخالفت کرد.
مورد حذف سپاه پاسدارن از لیست تروریستی البته مساله ی مهمی بود که  موجب جدال های زیادی درون باند خامنه ای و نیز بین این باند و دیگر لایه های اصول گرایان شد. برخی این امر را مهم نمی دانستند و می گفتند طی فرایند رابطه های نزدیک تر با آمریکا و اروپا حل می شود و برخی دیگر آن را «خط قرمز» نظام دانسته و هر گونه توافقی را موکول به حذف سپاه پاسداران از لیست می کردند. جدا از این ها دولت امپریالیستی روسیه نیز- و به ویژه پس از آغاز جنگ اوکراین- باندهای وابسته به خود را به عدم پذیرش برجام وادار می کرد.
با توجه آشکار شدن هر چه بیشتر نقش دولت روسیه در مساله ی نپذیرفتن برجام به وسیله ی جمهوری اسلامی می توانیم به این نکته هم اشاره کنیم که با توجه به نقش مسلطی که امپریالیسم روسیه و باندهای وابسته به آن در ایران طی دهه ی اخیر پیدا کرده اند قطعی نبود که حتی در صورت خارج کردن سپاه از لیست به وسیله ی آمریکا، خامنه ای برجام را بپذیرد. وی می توانست بازی درآورد و ضمن پیروزی قلمداد کردن این قضیه برای خودش، برجام را نپذیرد.
نهایتا خامنه ای و دولت حزب اللهی - نظامی اش راه دیگری پیدا نکردند جز این که به تهدید آمریکا و کشورهای اروپایی پرداخته و های و هوی راه اندازند که اگر تحریم ها تداوم یابد آنها نیز به طرف تولید بمب اتمی خواهند رفت!
دو سیاست امپریالیست های غربی در برابر حکومت خامنه ای
بر بستر چنین تضادهایی چنانچه اشاره شد در برابر امپریالیسم آمریکا و اروپا و همچنین کشورهای مرتجع منطقه دو مساله وجود داشته است: یکی دست یابی جمهوری اسلامی به بمب اتم و دیگری رشد آتی جنبش توده ها و برقراری یک حکومت دموکراتیک مردمی در ایران. این هر دو را امپریالیست های غربی و کشورهای مرتجع منطقه خطرناک دانسته و در پی چاره جویی سیاستی برای مقابله با آنها بوده و هستند.
در مورد اتمی شدن حکومت ایران، نه امپریالیست های غربی و نه هیچ کدام از کشورهای منطقه و در صدر آنها اسرائیل راضی نبوده و نیستند و مدت هاست که با آن مقابله می کنند. در واقع یکی از دلایل شکل گرفتن برجام نیز همین مساله بود. از این رو پیشگیری از این امر یکی از اساسی ترین سیاست های تمامی این کشورها بوده است. در کنار آنها روسیه و چین نیز که سران جمهوری اسلامی به نزدیکی به آنها و در حقیقت بر گردن انداختن طوق نوکری آنها می نازند با اتمی شدن ایران موافق نبوده اند.
در مورد جنبش توده ها نیز باید گفت از دیدگاه امپریالیسم آمریکا و اروپا و نیز کشورهای مرتجع منطقه چنانچه وضع به همین سان ادامه یابد خطرناک است. از نظر آنها اگر همچون بیست و اندی سال اخیر و به ویژه پس از سال 88 اشکال گوناگون سرکوب حکومت خامنه ای و سران پاسدارش نتواند مانع رشد این جنبش شود و در نهایت جنبش دمکراتیک توده ها به یک وضع کنترل ناشدنی و انقلاب منجر شود می تواند نقش خطرناکی در منطقه داشته باشد.
 بر مبنای آنچه گفته شد مهم ترین دلیل سفر بایدن را به خاورمیانه باید همین دو دلیل و چاره جویی برای آنها دانست.
از آنچه تا کنون به وسیله دولت های امپریالیستی غربی گفته شده است به نظر می رسد دو گزینه پیشاروی قرار دارد: یکی این که تلاش شود برجام به جایی برسد و به اصطلاح قضیه با کمترین هزینه حل و فصل شود؛ در صورتی که برجام به جایی برسد و تحریم ها برداشته شده و تولید و فروش نفت بتواند از سرگرفته شود ممکن از جهت تزریق مُسکن به اقتصاد بحران زده ی ایران و بازداشتن توده ها از مبارزه تا حدودی مفید باشد. از دید امپریالیست های غربی پیوستن خامنه ای به برجام در ضمن می تواند مانع از پیوستن اش به امپریالیسم روسیه و چین شود.
اما اگر برجام به جایی نرسد که جهت ظاهری حرکت آن در این سمت بوده است( نقش روسیه و باندهای وابسته به آن در جناح اصول گرایان و همچنین عدم اعتماد نسبی باند خامنه ای و سپاه پاسداران به غرب پر رنگ تر از بقیه ی موانع است) آن گاه خواه ناخواه برای جلوگیری از دست یافتن حکومت ایران به بمب اتمی چاره ای جز جنگ باقی نمی ماند. به عبارت دیگر جنگ آخرین گزینه است. بدیهی است که چنین جنگی در مراحل نخست خود، محدود خواهد بود و احتمالا اسرائیل یکی از کشورهایی است که در آن نقش مهمی خواهد داشت.
در مورد جنبش توده ها نیز چنانچه سرکوب های خامنه ای و پاسداران اش به نتایجی ضد آنچه گمان می کنند بینجامد( که طی 12سال اخیر انجامیده است) و این جنبش رشد کند دیگر با اشکال جنگ محدود نمی توان جلوی جنبش توده ها را گرفت و مانع روی کار آمدن یک حکومت دموکراتیک مردمی در ایران شد، بلکه باید دست به تهاجمی همه جانبه زد و یک برنامه ی تغییر رژیم از بیرون را اجرا کرد. پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و متحدین غربی اش از سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به خود و علم کردن رهبر برای جنبش و سرهم کردن شوراهای دروغین برای مردم ایران در این راستا است.
اهمیت مبارزات توده ها به این دلیل است که نه دولت های امپریالیستی آمریکا و اروپا و نه دولت صهیونیستی اسرائیل و نه دولت های مرتجع منطقه، تمایلی به رشد جنبش توده ها و سرنگونی جمهوری اسلامی در نتیجه ی یک انقلاب و روی کار آمدن یک دولت انقلابی در ایران ندارند و آن را برانگیزاننده ی توده های منطقه به ویژه کشورهای عراق، ترکیه، سوریه، افغانستان و... به مبارزه و انقلاب دیده و آن را کاملا علیه منافع خود می دانند.
به این ترتیب، ایجاد اتحاد در بین کشورهای منطقه و تعیین سیاست در این موارد مهم ترین دلیل سفر بایدن به خاورمیانه بوده است. این تلاش ها نشان از آن دارد که اگر چه امپریالیسم آمریکا و هم پیمانان غربی اش شرایط خوبی ندارند اما سخت است که چنین وضعی را به حال خود رها کنند و به این علت که نیروهای نظامی خود را از منطقه بیرون برده اند دیگر آن را به منطقه باز نگردانند.
چنان که بر شمردیم از میان گزینه های موجود بهترین گزینه برای امپریالیست ها برجام است.
این گزینه برای حکومت مستبد خامنه ای و سپاه پاسداران اش نیز بهترین گزینه است. اما تصور خامنه ای این است که امپریالیست ها و کشورهای منطقه در شرایطی نیستند که به جنگ دست بزنند. این است که خوش خیالانه و برای آسوده کردن بدنه ی بسیج و سپاه می گوید« نه ما برجام را می پذیریم و نه جنگ خواهد شد».
اما نپذیرفتن برجام هم جدای از هر چیز دیگر، به معنای ادامه ی شرایط موجود در ایران است. شرایط و بحران جاری با سیاست های اقتصادی دولت رئیسی و سران پاسداران هر روز به وخامت بیشتری می گراید. این بحران از یک سو همه ی طبقات مردمی ایران به ویژه طبقه ی کارگر و کشاورز و زحمتکش شهری را در گرداب خود فرو می برد و از سوی دیگر به نفرت و کینه و خشم شان از این حکومت دامن می زند و به  تحرکات و جنبش های بیشتری می کشاند. این جنبش ها را هم نمی توان با  زور و سرکوب و خفقان و نگه داشتن اسلحه بالای سر توده ها خاموش کرد.
در مورد روسیه و چین که قرار است پشت و پناه خامنه ای و اولادش باشند باید گفت که آنها هم صرفا به فکر منافع خود هستند. آنها نه می خواهند و نه به دلیل وجود تحریم ها می توانند کمک به درد بخوری به سران حکومت برای رهایی از این وضع بکنند. امپریالیسم روسیه به ایران همچون مهره ای در دستان خود در مقابله با غرب نگاه می کند و به محض این که در وضعیتی قرار گیرد که در حال شکست باشد و یا بتواند معامله ای و بده و بستانی پر سودی با امپریالیست های غربی بکند( از جمله بر سر همین اوکراین) خامنه ای و دم و دستگاه اش را به غرب خواهد فروخت.(1) چین نیز چنان که تا کنون نشان دهد بیشتر سیاست هایش در مورد ایران به جز قراردادهای اقتصادی سود آور، خنثی بوده است. به این ترتیب حکومت مستبد خامنه ای نه تنها با سیاست های داخلی بلکه با سیاست های خارجی ماجراجویانه اش هر روز گور خود را بیشتر می کند.
در مورد سفر پوتین و اردوغان به ایران
اگر به تاریخچه ی رابطه ی امپریالیسم روسیه با جمهوری اسلامی نگاه کنیم در کمتر زمینه ای آن را حتی به نفع خود سران این حکومت می بینیم. خواه اقتصادی و خواه سیاسی و خواه نظامی. در این رابطه جمهوری اسلامی تا توانسته امتیاز داده و روسیه نیز مهم تری کاری که انجام داده وتو کردن چند قطعنامه به نفع سران جمهور ی اسلامی و چند مانور نظامی بوده است.
در حقیقت باند خامنه ای و سران سپاه اش تنها برای بقای خود در ایران و به ویژه در مقابل غرب به پشتیبانی روسیه و چین نیاز داشتند و این دو کشور هم تا آنجا که توانستند از این ضعف  استفاده کرده و بیشترین امتیازها را گرفته اند. از این دیدگاه سفر پوتین به ایران جز این که وی نمایش قدرتی مقابل بایدن بدهد و خامنه ای نیز با برگ پوتین اش مقابل بایدن و امپریالیسم آمریکا بازی کرده و خودنمایی کند تا کنون نتیجه ی مهم دیگری به بار نیاورده است.(2)
در مورد روابط  باند خامنه ای با اردوغان نیز روشن است که اینها هر کدام دنبال منافع خود در منطقه و به ویژه در سوریه و عراق هستند و مشکل که با تدوین چند تفاهم نامه و میزانی ضعیف از روابط اقتصادی بتوانند بر این تضادها و رقابت شان سرپوش گذارند. اینجا نیز اردوغان و ترکیه که می دانند جمهوری اسلامی در نتیجه ی تحریم ها ضعیف شده است بیشتر می تازند تا خامنه ای مستبد و پاسداران اش.(3)
***
تغییرات در شرایط جهانی و منطقه ای
در یک نگاه کلی به نظر می رسد که همه ی امپریالیست ها ضعیف شده اند. خواه امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا و خواه امپریالیسم روسیه و بی آنکه جنگی جهانی رخ داده باشد. نه وضعیت این کشورها و نه شرایط جهان به گونه ی زمانی نیست که این ها جولان می دادند. امپریالیسم آمریکا و متحدین اروپایی اش را جنگ های افغانستان، عراق و لیبی و سوریه فرسوده و ناتوان کرد. این جنگ ها بر اقتصاد این کشورها اثر گذاشت و آن را به سوی بحرانی عمیق تر برد. جنگ کنونی در اوکراین هم که قرار بود طی چند روز به پایان برسد، نه تنها در نهایت امپریالیسم روسیه را فرسوده و تضعیف خواهد کرد بلکه امپریالیست های اروپایی و آمریکا را که از اوکراین پشتیبانی می کنند نیز بیش از گذشته ناتوان خواهد کرد.
 همین وضع موجب ترس سران دولت های مرتجعی شده است که در کشورها و یا مناطقی به سر می برند که حالت انفجاری دارند. نه اتکا صرف به دولت های امپریالیستی غرب خیلی ثمر بخش است و نه امید به این که بتوانند با اتکا به امپریالیسم روسیه و یا چین مشکلات خود را حل کنند. خاورمیانه یکی از این مناطق است و مبارزات و انقلاب های دهه ی پیش در کشورهای عربی نشان داد که در بیشتر کشورهای این منطقه زمینه برای جنبش و انقلاب فراوان است.
بر این پایه، شرایط در جهان بیش از پیش برای تهاجم طبقه ی کارگر و انقلابات دموکراتیک و سوسیالیستی آماده می شود و مشکل نه شکل گیری شرایط مساعد برای پیشروی انقلابات پرولتری بلکه عمدتا، نبود و یا ضعیف بودن احزاب کمونیستی انقلابی رهبری کننده ی طبقه ی کارگر و توده هاست.
باید که طبقه ی کارگر و ما نیروهای انقلابی هوادار آن این خلاء را پر کنیم؛ آنجا که احزاب کمونیستی موجود است آنها را تقویت کنیم و آنجا که نیست احزاب نوین کمونیستی را سازمان دهیم و برای نبردهای تازه تدارک ببینیم.
هرمز دامان
نیمه ی نخست تیرماه 1401    
یادداشت ها
1-    همه استعمارگران و امپریالیست ها این گونه اند. مثلا به قرارداد فینکنشتاین ناپلئون با فتحعلی شاه در سال 1807توجه شود که به محض شکست از روس ها، در معامله با دولت های انگلستان و روسیه تزاری، آن را زیر پا گذاشت و به هیچ کدام از تعهدات اش عمل نکرد. 
2-    از دید پوتین امضای تفاهم نامه ی نفتی با ایران و خرید پهپاد های ارزان که با خون ملت ایران درست شده می تواند مزید بر علت باشد. همچنین صحبت ها و زمینه چینی هایی برای کمک های بیشتر حکومت خامنه ای به روسیه و یا فرستادن نیرو به آنجا طرح است که در حال حاضر از حدود بحث خارج نشده است. اگر کار به فرستادن نیرو کشیده شود این صرفا برای کمک به روسیه نخواهد بود بلکه همچون علم کردن مساله ی حجاب، ایجاد درگیری های خارجی برای مشغول کردن ذهن توده ها- مانند ادامه دادن جنگ با عراق در شرایطی که می شد پعد از پس گرفتن خرمشهر به آن پایان داد- و گریز از مسائل اساسی ای که در حال حاضر مردم ایران با آن درگیرند نیز به شمار می آید.
3-    اردوغان نیز در سخنرانی های اخیرش در ترکیه ادعاهای خود را در مورد مشکلات این کشور در سوریه و عراق و این که این ها پایگاه تروریست ها علیه ترکیه شده اند تکرار کرده است. این سخنان جدای از مصرف داخلی، نشان از امکان شدت گرفتن جدال ها در این منطقه دارد. 

 

 

۱۴۰۱ مرداد ۱, شنبه

به یاد احمد شاملو شاعر انقلاب و آزادی

  

   به یاد احمد شاملو شاعر انقلاب و آزادی
 
شاملو برجسته ترین هنرمند ایران در سده ی اخیر و یکی از چند شاعر بزرگ تاریخ هنر و ادب ایران است. شاملو در چندین دهه از زندگی خویش تجلی بارز هنری بود که تکیه بر توده های مردم و بیان آمال و آرزوها آنها و مبارزه شان برای استقلال و آزادی و علیه استثمار و ستم را اساس خود قرار داده بود. هنر او اسلحه اش و همچون یکی از قهرمانان شعرش وارتان، زمستان شکستن مرام اش بود. او در مقابل دو حکومت ددمنش و مستبد سلطنتی سابق و مذهبی ولایت فقیهی ایستاده گی و مبارزه کرد و شعرش را در چنین مبارزه ای به کمال رساند.  
شاملو و هنرمندانی همچون او نه با فرصت طلبان مزدور توده ای در کانون نویسندگان سر سازش داشتند و نه با هنرمندانی طبیعت گرا و عرفان زده که می خواستند نقش پیامبران نیکی و صلح را برای توده ها بازی کنند و طبقات متخاصم را آشتی دهند و نه با شبه هنرمندان غرب زده ای که در بهترین حالت ستایشگر هنر و ادبیات غیرمردمی غرب و در بدترین حالت مدافعین استعمار و امپریالیسم بودند و نه همچنین با شبه روشنفکرانی که هنر و زیبایی را«رها از غرض» و« بی بهره » و«بی هدف» می خواستند و صرفا برای لذت فردی و بحث های بی خاصیت و بی حاصل خود سوی آن می رفتند. شاملو به صراحت و روشنی این گونه جاعلان را که نام روشنفکر بر خود می نهادند«دزدان با چراغ» نامید. به همراه اینها شاملو با هنر دستوری از بالا مخالف بود و هم از این نظر به نقد سیاست هنری ژدانف در شوروی سوسیالیستی دست زد؛ سیاست هایی که مائو تسه دون( و همچنین برتولت برشت به گونه ای) نیز با داشتن عمیق ترین احترام و دوستانه ترین احساسات نسبت به استالین و رهبری شوروی آن زمان، آنها را نقد کرد. گفته ی شاملو که هنرمند سفارش خود را از جامعه می گیرد در همین راستا بود. اما این گفته همچنین در تقابل با شبه هنرمندانی بود که از این اشتباهات استفاده کرده و به هر گونه هنری که بیان زندگی و آرزوهای طبقه ی کارگر و توده ها و مبارزات آنها باشد حمله، و انواع هنر بی بو و خاصیت را ترویج می کردند.
 یاد شاملو شاعر خلق مان را گرامی می داریم و سالروز بیست و دومین سال درگذشت او را به مبارزه علیه ارتجاع و استبداد مذهبی حاکم، دفاع از هنرمندان مبارز دربند و مبارزه با هر گونه «هنر»ی که مروج دیدگاه هایی که خواهان آشتی بین طبقات استثمارگر و استثمار شده و ستمگر و ستمدیده و یا بی تفاوتی به اجتماع و سیاست و غیره می باشد تبدیل می کنیم.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
یکم مرداد 1401

دو شعر از شاملو

 

دو شعر از احمد شاملو

شعر نخست که زیر سانسور محمدرضا شاهی به اجبار نام «مرگ نازلی» بر آن گذاشته شد یکی از به یادماندنی ترین اشعار شاملو است که برای وارتان سالاخانیان هم بند خویش و یکی از مبارزان مردمی راه استقلال و آزادی و کمونیسم سروده است و به گفته ی خودش با گذاشتن نام مزبور آن را« به تمام وارتان ها تعمیم » داده است.   

مرگ وارتان

«وارتان! بهار خنده زد و ارغوان شكفت
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...»


وارتان سخن نگفت؛
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
«وارتان ! سخن بگو!
مرغ سكوت، جوجه مرگی فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته ست!»

 

وارتان سخن نگفت؛
چو خورشيد
از تيرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
***

وارتان سخن نگفت
وارتان ستاره بود:
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت


وارتان سخن نگفت
وارتان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: «زمستان شكست!»
و
رفت...

 

****************        

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد


روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

 

روزی که کمترین  سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است.

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه ایست

و قلب

برای زندگی بس است

 

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم

روزی که هر حرف ترانه ای است

تا کمترین سرود بوسه باشد

 

 روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود

 روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...


و من آن روز را انتظار می‌کشم

حتی روزی

 که دیگر

 نباشم

۱۴۰۱ تیر ۲۷, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(23) بررسی و نقد داستان فردا از صادق هدایت( پاره ی سوم)

 
درباره برخی مسائل هنر(23)
 
هنر و مخاطب
بررسی و نقد داستان فردا از صادق هدایت( پاره ی سوم)
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
چنان که گفته شد داستان فردا شرح محیط اجتماعی و کار و زندگی طبقه ی کارگر است و در این میان سه تضاد طرح می شود. تضادهایی که با یکدیگر پیوند دارند و به روی یکدیگر اثر می گذارند.
تضاد بین طبقه ی کارگر و طبقات مرتجع حاکم فئودال و سرمایه دار و نیروهای استعمارگر: این تضادها تجلی خود را در تقابل کارگران در محیط کار و اجتماع با طبقات دیگر، عضویت کارگران در اتحادیه و حزب برای مبارزه و همچنین اعتصاب و راهپیمایی پیدا می کنند. در کنار تضاد با طبقات استثمارگر حاکم، تضاد طبقه ی کارگر با خرده بورژوازی (گران فروشی و کم فروشی، فخرفروشی، خودخواهی های فردی) نیز تصویر می شود، اما ماهیت و جایگاه آن متفاوت از تضاد نخست ارزیابی می گردد.
 تضادهای درونی بین کارگران: در تضادهای درونی بین کارگران ما علاوه بر پی بردن به خوی ها و خصال فردی خوب و بد و تقابل آنها با یکدیگر، با تضادهایی که اساس آنها بر مبارزه با طبقات حاکم و چگونگی آن قرار دارد آشنا می شویم. در مبارزه با طبقات حاکم هم کارگران پیشرو را می بینیم و هم کارگران به نسبت عقب مانده. در این رابطه، تضاد مهدی با کارگران حزبی در چاپخانه، در مقابل یگانگی عملی وی با مبارزات کارگران چاپخانه ی زاینده رود اصفهان و جان باختن کارگران در آن قرار می گیرد. حلقه ی اصلی نقد مهدی از حزب و کارگران حزبی بی عملی است. به همراه نقد مهدی انتقادات غلام نیز معایب حزب را بیشتر آشکار می کند.(1)
در مورد خصال موجود در میان کارگران، مهدی در حالی که کنار کارگران است، ناقد ضعف های شخصی آنها نیز هست و خود نیز ایرادهایی دارد. این ضعف ها و ایرادها هم به روابط میان کارگران و هم به مبارزه ی آنها با استثمارگران آسیب می زند. در مقابل ایرادهایی که در کارگران است همچون پشت سر دیگران حرف زدن، خبر چینی و دو به هم زنی کردن، کلاه گذاشتن بر سر همکاران خود و یا وراجی و  ...( که عموما در محیط های صنعتی و به ویژه میان کارگران صنعتی و پیشرو کمتر است) خواه ناخواه قطب های مقابل آنها به عنوان خصالی خوب و زیبا طرح می شود که در برخی کارگران و از جمله خود مهدی وجوهی از آنها وجود دارد و به آنچه هم وجود ندارد باید دست یافت تا هم سطح فرهنگ طبقه بالا برود و هم توان مبارزه ی طبقه ی کارگر با استعمارگران و استثمارگران و ستمگران افزایش یابد.  
سوم تضاد های درون ذهن کارگران: در اینجا با گرایش های متضاد و متقابل در ذهن دو شخصیت اصلی داستان و دیگر کارگران طرف هستیم. بنیان اساسی این دو گرایش متضاد جدا از ناآگاهی ناشی از عقب مانده گی های فرهنگی جامعه، بر فردگرایی بورژوایی و جمع گرایی پرولتری استوار است که اشکال ویژه ی آن در دو کارگر و دیگر کارگران به گونه ی متفاوت ظاهر می شود. فردگرایی بورژوایی مروج «منیت»، بی مسئولیتی و بی تفاوتی نسبت به یکدیگر، منافع شخصی خود را دنبال کردن، حرافی کردن و منفعل بودن در عمل، ناتوانی در گرفتن تصمیم و همواره مردد بودن و...( و به همراه آنها از دید ما انزواجویی، سردی، دلمرده گی، یاس و ناامیدی) است.
گرایش جمع گرایی برعکس متکی بر منافع جمع و طبقه، ارزش نهادن به«دیگری»( هوشنگ برای مهدی «دیگری» است و نیز برای غلام «دیگری» می شود و مهدی هم برای غلام «دیگری» است) داشتن برنامه و هدف و پذیرش مسئولیت و فداکاری در راه تحقق آن، شادابی و سرزنده گی، فعالیت داشتن و پرجنب و جوش بودن، با دیگران بودن، گرمی و محبت و عشق ورزیدن به هم طبقه ای های خود و دیگر ستمدیده گان( مهدی و زنی که به دلیل وی درگیر می شود- جدا از این که این زن نماد ایران است) توانایی پیروز شدن بر تردیدها و امید به فردا و آینده است.
 نبرد بین دو گرایش در مهدی نهایتا به پیروزی گرایش به حرکت جمعی و مبارزه در چاپخانه زاینده رود کشیده می شود و اعتلا و کمال وی را سبب می گردد. در غلام همین دو گرایش با ویژگی های دیگری نبردشان شدت می گیرد و وی نیز در ذهن خود به سویی درست جهت دارد و برنامه ی عمل به آن را می پروراند.
به این ترتیب داستان فردا همان گونه که از نام اش پیداست و نیز مبارزات مهدی و کارگران «زاینده رود» و شکل گیری تنش و تحرک در غلام که گویی اراده ی نقد و تاثیر بر همکاران خود را دارد، نشانگر تسلط خوشبینی و امید در داستان است.
اما در کنار تسلط این وجه، وجهی غیرمسلط در داستان نیز وجود دارد که باید به آن اشاره کرد.  
دو دیدگاه متضاد در داستان
سبک داستان واقع گرایانه است. هدایت آنجا که در مورد مسائلی که موجب« درد» کارگران شده صحبت می کند از یک به یک آنها، فئودالیسم، سرمایه داری، امپریالیسم و تهاجم آن به ایران( تهاجم سرباز آمریکایی به یک زن) مذهب، خرافات، سنت و تقدیر و... با صراحت و روشنی هر چه تمام تر سخن می گوید و مبانی همه ی آنها را بر واقعیت سخت استوار می کند. آنجا که از تضادهای درون کارگران و خصال نیک و بد آنها حرف می زند باز روشن صحبت می کند و تصویری موجز و زنده از این تضادها- گرچه نه همواره درست و دقیق و متکی به واقعیت- ترسیم می کند. اما هنگامی که به درون روان مهدی می رود در بیان برخی زوایای فکری و رویاها و خصال و داوری های وی و نیز مسائلی که او را احاطه کرده است لایه هایی از  گرایش های غیرواقع گرایانه بر متن وی سایه می افکند و همین ها به جهتی غیرعمده  در انگیزه های مهدی برای مبارزه و جان باختن اش پا می دهد و هاله ی نازکی از مه بر آنها می پوشاند.(2) همین امر در مورد غلام به شکلی دیگر صورت می گیرد و با توجه به شخصیت کنونی اش، توانایی و ناتوانی وی در تحقق برنامه اش برای این که نگذارد مهدی بمیرد دچار ابهام می گردد.
لحن و تصاویر داستان در حالی که در موارد اول و دوم زنده و گرم  و روشن است در این گونه موارد تبدیل به لحنی افسرده و سرد و غمگنانه و تصاویری وهم انگیز و تیره می شود.
 وجه غی واقع گرایانه داستان در این گونه لحظات این است که هدایت برخی بینش ها به مهدی نسبت می دهد که عموما از آن تیپ های همچون او نیست. چنین بینش هایی مهدی را علیرغم آگاهی و عملگرا بودن و سرد و گرم روزگار را چشیدن و نیز خصال شخصی در مجموع نیک اش، از یک کارگر پیشرو، حتی یک کارگر بی اعتماد به اتحادیه و حزب و سرخورده از فعالیت های حزبی و دل چرکین و افسرده شده از برخی خصال و رفتارهای همکاران خود و کلا دلزده از زندگی ( برخی از کارگران پیشرو و سیاسی هم  دستخوش چنین احساسات و تمایلات و دردهایی می شوند) بیرون می آورد و تبدیل به یک روشنفکر فردگرا می کند.
در مورد غلام این وجه غیرواقع گرایانه به این صورت عمل می کند که برخی رویاها و تصاویری که از ذهن وی می گذرد با اغراقی که در آن ها صورت می گیرد بارمثبت خود را از دست می دهند و به وجهی منفی تبدیل می شود. در این گونه لحظات غلام کارگر جوان، ساده و با محبتی نیست که با وی آشنا شده ایم بلکه به موجودی نیمه مالیخولیایی که در وضعیت وهم آوری به سر می برد تبدیل می شود. وجود این گرایش ها، داستان را در عرصه ی اهداف مهدی و توانایی های غلام دچار دشواری ها و تضادهایی می کند.
مهدی
مهم ترین آناتی که داستان هدایت را به چنین گرایش هایی می کشاند یا به بیانی دیگر خودش در داستان می نشیند، در بخش مهدی است.
« من همه ی دوست و آشناهام را تو یک خواب آشفته شناختم. مثل این که آدم ساعت های دراز از بیابان خشک بی آب و علف می گذره به امید این که یک نفر دنبالشه. اما همین که برمی گرده که دست او را بگیره، می بینه که کسی نبود- بعد می لغزه و توی چاله ای که تا اون وقت ندیده بود می افته- زندگی دالان دراز یخ زده ای است،...»
« اما من با کیف های دیگران شریک نیستم، از اون ها جدام. احتیاج به هواخوری دارم. شش سال شوخی نیست، خسته شدم. باید همه این مسخره بازی ها را از پشت سر سوت بکنم و بروم. احتیاح به هواخوری دارم.»( در داستان عبارات نخست پس از این گفته ها می آید).
«از اون ها جدام» و «مسخره بازی» و «خسته شدم» و «احتیاج به هواخوری دارم» و نیز این که در آستان سفر به اصفهان می گوید« ...حالا دستم خالی است. شاید این طور بهتر باشه»انگیزه ی مهدی را به ابهام می لغزاند. آیا رفتن به اصفهان،«هواخوری» و مبارزه همراه کارگران چاپخانه ی زاینده رود و جان باختن،«خود فناکردن» یک کارگر آگاه برای رهایی فردی از این« مسخره بازی ها» و از این زندگی است و نه شرکت در مبارزه ای متحدانه علیه استثمار و ستم حاکم؟
نکته ی دیگری که به این جهت پا می دهد مساله ی فروش ساعت است. جدا از این مساله که مهدی ساعت را برای آن می فروشد که به هوشنگ یاری کند، اما نداشتن ساعت با نداشتن نیاز به دانستن زمان( غلام به وی می گوید:« تو خودت لازمش داری.») و بنابراین به پایان رسیدن زمان برای مهدی نیز می تواند پیوند یابد. از این دیدگاه مهدی به پایان خود رسیده است و نیاز به«هواخوری» انگار نیاز به تمام کردن خودش می باشد. 
با وجود چنین وجوهی در داستان، این پرسش به میان می آید که آیا مهدی بر مبنای آگاهی و آنچه در وی او را بر می انگیزد که علیه نظم موجود مبارزه کند عمل می کند و یا خیر آنچه که مبنای آن دلزده گی و افسرده گی و یاس و ناامیدی از فعالیت حزبی و معایب کارگران و سرگشتگی های فردی اش است؟
غلام
مهم ترین نکاتی که تردید در توانایی غلام در دنبال کردن اهداف اش به وجود می آورد جدا از برجسته شدن برخی از خصال غلام و کلنجار رفتن های غلام با ضعف های خودش، عبارات و تصاویر وهم انگیزی است که در این بخش می آید و همراهی آنها با یکدیگر می تواند تنها به عنوان نشانه ای از تاثیر مرگ مهدی بر ذهن غلام، سوگ وی و نیز تنش های اوج گیرنده ی درونی اش نباشد- که اگر در این حدود می ماند خوب بود- بلکه همچنین به دلیل تکرار و شاید اغراق، وضع مالیخولیایی و شومی را تجسم بخشد که از آن زندگی و امید بر نمی خیزد:
«چه شمد کوتاهی! این کفنه... حالا مُردم... حالا زیر خاکم... جونورها به سراغم اومدند...» و
« فردا باید لباسم را عوض بکنم، دیشب همه کثیف و خون آلود شده... بلکه شکوفه برای بچه گربه اش که زیر رخت خواب خفه شد گریه می کرد... امروز ترک بند دوچرخه یوسف به درخت گرفت و شکست. به لب های یوسف تب خال زده بود.»
 در عبارات دوم، واژه های «کثیف و خون آلود»، «خفه شدن»، «گریه» ( تقریبا از همان بندهای آغازین بخش غلام، شکوفه گریه و جیغ و داد می کند و این جدا از ساختن فضای غمگنانه برای غلام به سوگ نشسته، می تواند به عنوان مقدمه ای برای تصویر تیره ی بالا تفسیر شود)«شکستن» و «تب خال» با هم تصویر وهم انگیز و مرگباری را می سازند. چنانچه آنها را در چارچوب تردیدهای غلام تفسیر کنیم می تواند تا حدودی آنچه را که از غلام در ذهن نقش بسته و هر گونه امکان عملی آن«باید»هایی را که غلام می گوید به ابهام بیالاید.
نقش برخی واژه ها در داستان هدایت
افزون بر آنچه گفتیم می توان به مواردی دیگر نیز اشاره کرد؛ از جمله به واژه های «بازی» و«مسخره بازی» و «سرگرمی».
مهدی:
« دنیا باید چه قدر بزرگ و تماشایی باشه! حالا که شلوغ و پلوغه با این خبرهای تو روزنامه، نباید تعریفی باشه، جنگ هم برای اونا یک جور بازی است – مثل فوتبال، اقلا هول و تکان دارد...»
 این جنگی است که امپریالیست ها به آن دست زده اند. جنگ برای امپریالیست ها یک نوع «بازی» است.
«اون رفته تو حزب تا قیافه اش را نادیده بگیرند. غلام راست می گفت که من درست منظورشان را نمی فهمم. شاید هم این یک جور سرگرمیه».
 این جا مهدی درباره ی فعالیت های حزبی صحبت می کند. حزب و فعالیت های حزبی برای حزبی ها نوعی«سرگرمی» است.
 «من نمی تونم بفهمم. شاید اون ها هم یک جور سرگرمی یا کیفی دارند، اون وقت می خواهند خودشان را بدبخت جلوه بدند.»
در اینجا مهدی درباره ی کارگران نسبتا عقب مانده صحبت می کند. کارگران عقب مانده نیز به گونه ای«سرگرمی» دارند.
غلام:
«نه از کار روبرگردان نبود، اما دل هم به کار نمی داد- انگاری برای سرگرمی خودش کار می کرد.»
گویا مهدی هم برای «سرگرمی» خودش کار می کرد.
« اما من با کیف های دیگران شریک نیستم، از اون ها جدام. احتیاج به هواخوری دارم. شش سال شوخی نیست، خسته شدم. باید همه این مسخره بازی ها را از پشت سر سوت بکنم و بروم. احتیاح به هواخوری دارم.»(3)
چنانچه جنگ امپریالیست ها که به تمسخر یک جور«بازی» دانسته می شود و حزب که مهدی بی عملی اش را نقد می کند را جداگانه بنگریم نگاه مهدی منطقی جلوه می کند، اما حضور مجموع این واژه ها و تکرار برخی از آنها و به ویژه« باید همه ی این مسخره بازی ها را از پشت سر سوت کنم و بروم»، به جای یک کارگر اگاه، فیلسوف مردم گریز و نظاره گری را مجسم می سازد که گمان می کند زندگی برای دیگران همچون «سرگرمی» و «بازی» و «مسخره بازی» است. این دیدگاهی بدبینانه نسبت به جهان، زندگی، دیگران و خویشتن است و معنای جمله ی نخست اولین عبارات را که« دنیا باید چقدر بزرگ و تماشایی باشد» و این که« زندگی که در این جا می کنم می تونم در اون سر دنیا بکنم. در یک شهر دیگه.» را تا حدودی تار می کند.
فردای ناروشن
آنچه می توان به این نکات افزود انتخاب غلام است برای تاثیر گرفتن از مهدی.
آیا هدایت با انتخاب جوانی با درجه ی آگاهی و خصال و روحیات غلام که هیچ گونه عملی را در مبارزه طبقاتی از وی در طول داستان نمی بینیم( داستان در مورد فعالیت های حزبی وی جز شرکت جشن اتحادیه چیزی نمی گوید و چنانچه نظر مهدی را ملاک قرار دهیم حزب کلا اهل عمل نیست و بودن در حزب چیزی را ثابت نمی کند) می خواهد هر گونه امید را نفی کند و به جای آن ناامیدی را برگزیند و بگوید«از این رود چیزی زاییده نخواهد شد» و به این ترتیب «فردا»ی ناروشنی برای مبارزه ی طبقه ی کارگر ترسیم کند؟
دیدگاه مثبت
در مورد مهدی می توانیم بگوییم که اگر ملاک را آنچه مهدی به آن عمل می کند قرار دهیم و نه آن چیزی که خود گاه درباره ی موقعیت خود می پندارد(مانند «کسی نبود که...» و « زندگی یخ زده»... و غیره)آن گاه می توانیم بگوییم چنین پندارهایی نقشی عمده در جهت گیری های عملی وی بازی نمی کنند و هیچ عمل مهمی از آنها سر نمی زند و چنانچه از داستان حذف هم شوند تاثیری در آن ندارند و موجب این نمی شود که ما از خود بپرسیم که مثلا روشن نیست که فلان رفتار و عمل مهدی از کدام دیدگاه ها و وجوه شخصیت اش بر می خیزد. حتی این گفته ی وی که هنگامی که می بیند کسی نیست دست اش را بگیرد و«بعد می لغزه و توی چاله ای که تا اون وقت ندیده بود می افته»( جز مورد کتک خوردن و به زندان افتادن اش - اگر بتوان آن را چنین تفسیر کرد)  شکل عملی نمی یابد. در حقیقت هیچ کدام از اعمالی را که وی تا پایان زندگی اش انجام می دهد نمی توان«توی چاله افتادن» تعیبر کرد.
آنجا هم که از بی عملی کارگران انتقاد می کند حق با اوست و نشان از مخالف خوانی های بی معنا ندارد. از سوی دیگر داشتن دوست نزدیکی مانند هوشنگ دال بر این نیست که دیگر کارگران دوست اش نیستند. همان گونه که عباس و فرخ با هم اند هوشنگ و مهدی هم با یکدیگر صمیمی ترند. انتقاداش از همکاران نیز به این نمی انجامد که از آنها خوشش نیاید و با آنها نباشد و با آنها تفریح و کیف نکند.(4) مشکل اساسی مهدی تضادهای درونی اش و یا با همکاران اش نیست؛ مشکل وی« هوسباز» و« دمدمی» و «عشقی» بودن اش نیست( که ما جز تغییرگاه گاهی شغل و خرج کردن فوری دستمزدش چیز بیشتری از این خصال نمی بینیم) بلکه«مشتریان کافه گیتی» و « امپریالیست ها» هستند و مبارزه با همین ها هم موجب تمامی مبارزات درونی با خودش و نیز با دیگر همکاران کارگرش می شود و نیز تحرک و رفتن اش به اصفهان و تداوم مبارزه اش می گردد.
و اما در مورد غلام باید بگوییم که نه همه ی غلام این نکات است و نه می توان کل داستان را محدود به غلام و نهایتا بقیه ی کارگران چاپخانه مورد بحث کرد.
در مورد نخست از آنچه که مهدی درباره غلام می گوید و نیز مجادله ی غلام با کارگران بر سر بزرگداشت مهدی و نیز تداوم تنش درونی و تعیین برنامه ی کار و جهت اش می توانیم فکر کنیم که او می خواهد و می تواند این کار را انجام دهد.
و اما در مورد دوم می دانیم که در اصفهان کارگران چاپخانه دست به مبارزه و اعتصاب و راهپیمایی می زنند و تنها کسی هم که جان می بازد مهدی نیست بلکه دو کارگر دیگر هم با او جان می بازند.
از این رو، حتی اگر به بدبینانه ترین شکل خود به غلام نگاه کنیم یعنی فکر کنیم که مرگ مهدی نمی تواند اعتلایی زندگی بخش در وی پدید آورد و او اسیر تضادها و تردید خود باقی خواهد ماند و همچنین کارگران حزبی و دیگر کارگران چاپخانه را درگیر خصال ناپسند خود و بی عمل  در مبارزه بینگاریم، اما نمی توانیم امور مزبور را شامل حال کارگران چاپخانه اصفهان کنیم که علیرغم بی عملی حزب دست به مبارزه می زنند.
اما اگر چنین ابهاماتی را در داستان به عنوان گرایشی ضعیف و غیرعمده ارزیابی کنیم و به غلام جوان و مبارزه اش برای «زنده ماندن مهدی» نگاهی امیدوارنه  داشته باشیم آن گاه می توانیم هم مرگ مهدی را بیهوده نپنداریم و هم بی عملی کارگران یک چاپخانه را امری همیشگی ندانیم. در چنین صورتی نتیجه ی داستان به هیچ وجه بدبینی نسبت به زندگی و یاس از مبارزه نیست.
دو بخش داستان
دو بخش داستان بر مبنای شرح دو شخصیت اصلی شکل می گیرد و هنگامی که به جهات عمده حرکت آنها نگاه می کنیم چنان است که در بخش نخست که مهدی است علیرغم برخی آنات سرد و غمبار، انگار ما از سربالایی بالا می رویم و به اوج می رسیم و آن گاه در بخش دوم به نقطه ی صفر برمی گردیم و حرکت را از نو و به وسیله یک کارگر جوان و ناپخته اما تاثیر گرفته از مهدی( غلام پس از هوشنگ نزدیک ترین کارگر به مهدی است و او می خواهد قضیه سفرش را تنها به او بگوید) از سر می گیریم. گویی حرکت منحنی وار و رو به بالایی شکل می گیرد.
در واقع انتخاب غلام ساده و استخوان خرد نکرده با آن گرایش های سنتی و مذهبی و ناآگاهی های اجتماعی از یک سو و با آن علاقه به ستارگان سینمای موزیکال و کمدی و فیلم های لورل و هاردی( منظور ما مجموعه ای از خصال و علائق ودلبستگی هاست) از سوی دیگر به عنوان تنها کارگر تاثیر گیرنده در آن جمع، که نقطه ی مقابل مهدی آگاه  و جدی و پخته و اهل عمل قرار می گیرد می تواند به معنای فرود داستان و از سرگیری حرکت دوباره ی آن در نظر گرفته شود. درگیری های درونی غلام نشان می دهد که او امکان تبدیل شدن به یک مهدی را دارد اما برای چنین تبدیلی باید از مسیر پر پیچ و خم و سنگلاخی عبور کند.
 برخی پرسش ها
برای ما روشن نیست تفاوت کارگران چاپخانه ای در تهران با اصفهان در چیست! این که کارگران تهران حزبی اند دلیلی است برای بی عملی آنان خواه آن گونه که مهدی می گوید و یا غلام آن را می یابد؟ آیا کارگران مورد بحث در اصفهان همچون مهدی عضو هیچ تشکیلاتی نبودند؟
چرا کارگران اصفهان دست به اعتصاب و راهپیمایی می زنند اما کارگران تهران محافظه کارند؟ آیا این با نقش شورای متحده ی مرکزی و تقی فداکار طی سال های پیش از 1325 ارتباط دارد؟ آیا هدایت با فعالیت های شورای متحده در اصفهان بیشتر همدل بوده تا با فعالیت های حزب توده در تهران؟
 این که در مرحله ای از مبارزه بخشی از طبقه ی کارگر در منطقه ای از بخش دیگر پیشروتر باشد و مرکز ثقل مبارزه گردد امر غریبی نیست، اما کارگران صنعتی تهران عموما جزو پیشروترین کارگران ایران بوده اند.
جانبدار بودن هدایت در داستان
در داستان فردا، هدایت بی آنکه نیاز به آن داشته باشد که دیدگاه سیاسی خود را جار بزند و یا آشکارا جانب یکی از شخصیت های خود را بگیرد، در مجموع تصویری جانبدارانه از کارگران ارائه می دهد. او در جبهه ی فئودال ها و سرمایه داران و امپریالیست ها و حتی خرده بورژوازی نمی ایستد و از نگاه کارگران به تناوب این ها را نقد می کند. افزون بر این وی در عین حال که تضادهای درونی کارگران و جنبه های منفی آنها را می بیند و به روی آنها انگشت می گذارد جنبه های مثبت تمامی شخصیت های کارگر داستان کوتاه خود را نیز برجسته می کند. آنچه در مهدی و نیز در بیشتر کارگران برجسته است فاصله گذاری بین «ما» و «آنها» است و این که این زندگی را«مشتریان کافه گیتی» برای آنها درست کرده اند. و آنچه در ذهن غلام برجسته است و آغشته به هیچ تردیدی نیست موضع گیری های وی به نفع مهدی است و میل اش برای زنده نگاه داشتن او و تداوم راه اش.
مساله ی نام ها
     مهدی زاغی: نام مهدی که مذهبی است و زاغی، هم اشاره به چشم های مهدی است و هم می تواند به عنوان نماد هوش زیاد، روشنی افکار، شجاع بودن، نجابت و... به کار رود.
مهدی رضوانی: رضوانی به معنای بهشتی و یا منسوب به دربان بهشت بازهم مذهبی است.
 به نظر می رسد که هدایت بر ضد مذهب جاری، خواسته برای کارگران و توده هایی که تفکر مذهبی دارند مهدی نوع دیگری را یعنی مهدی ای آگاه که زمینی است و ضد مذهب است بشناساند و«رضوان» نیز برایشان تبدیل به زندگی بهتری که طبقه ی کارگر می تواند روی زمین بسازد گردد. 
نام های کارگران دیگر به جز فرخ که با عباس دوست است، همه از روی پیغمبران و امامان دین ها و مذهب شیعه است. البته نام ها در خانواده های کارگری عموما این گونه بوده است اما آوردن آنها در داستان آن هم نویسنده ای همچون هدایت بی غرض نیست و اغلب حاوی جنبه ای مثبت یا منفی است. مثلا «اصغر» که به معنای کوچک است نام یک تازه به دوران رسیده در محیط کار است که کارگران او را حقیر می شمارند؛ «یوسف» که به پاکی شهره است در یوسف اشتهاردی نام کسی است که  جنبه های منفی ای همچون خبرچینی و کلاه سر همکاران خود گذاشتن دارد. و یا «حسین گابی» نام فردی است که از زیر کار دررو است. عکس این اسامی مذهبی را در نام «خجسته» می بینیم. زنی که به سبب مرگ فرزندش در نتیجه آبله سال هاست که پای روضه می نشیند و شیون می کند.  
همچنین در دوستی میان«مهدی و هوشنگ» و« عباس و فرخ»(دو جان در یک بدن) تلفیقی از نام های اسلامی و ایرانی را می بینیم که با توجه به اندیشه های غیر یا ضد مذهبی این افراد( به جز هوشنگ) قصد نهایی هدایت، پذیرش یگانگی و یا همزیستی مسالمت آمیز دو فرهنگ نبوده است.
و بالاخره خود غلام که هم به معنای جوان تازه رسیده است و هم می تواند به معنای رهرو فردی دیگر تفسیر شود.(5)
م - دامون
تیرماه 1401
یادداشت ها
     1-    به نظر می رسد که تجارب شخصی هدایت از توده ای ها و نیز آنچه از این حزب در صحنه ی سیاسی آن روز ایران دید موجب گرفتن چنین مواضعی شده است. البته نقد هدایت بیشتر متوجه بی عملی حزب است حال آنکه نقد کردن اصولی حزب توده تنها شامل بی عملی های آن نمی شود، بلکه مواضع تئوریک- سیاسی و برنامه ای اپورتونیستی و رویزیونیستی آن را نیز در بر می گیرد. همین مواضع است که به دست نزدن به عمل انقلابی منجر می گردد.
2-    روشن است که این ها جدا از ایرادها و ضعف هایی است که مهدی دارد و موجب این شد که ما از جهت عمده ی شخصیت، رفتار و هدف و عمل وی سخن بگوییم. آنها می توانند در واقعیت وجود داشته باشند و موجب مبارزه ی درونی و تحرک و پیشرفت شوند.
3-    با وجود این که به نظر می رسد مهدی زاغی در ادبیات کارگری ایران تقریبا نخستین شخصیت کارگری از این گونه است و بیشتر خصال و دیدگاه های وی او را پاول ولاسف کارگر رمان مادر گورگی و یا پاول در رمان سه رفیق همین نویسنده نزدیک می کند، اما برخی خصال و اندیشه هایی که دارد می تواند شخصیت هایی در ادبیات روسیه با نام«آدم زیادی»( به معنای آدم هایی فراتر از زمان خود که نخستین بار بلینیسکی آن را به کار برد) همچون یوگنی اونه گین(یوگنی اونه گین - پوشکین)، پچورین( قهرمان دوران- لرمانتوف) و نیز نیهلیست هایی مانند بازارف( پدران و پسران - تورگنیف) و حتی تا حدودی ایلیا (یکی از سه شخصیت اصلی رمان سه رفیق) را به یاد بیاورد و ذهن را به گفته ی غلام درباره وی که« اصلا زندگیش یک غلط مطبعه بود» براند. پس از هدایت، در سینمای موج نو ایران نیز افرادی وجود داشته اند که خسته از خود و دیگران و سیر از زندگی احساس«زیادی بودن»( اما نه دقیقا به مفهوم روسی«آدم زیادی»)می کردند و بنا به گفته ی خودشان می خواستند «یه جوری کلک شان» کنده شود.
4-    وقتی که مهدی از احساس اش در مورد یوسف اشتهاردی صحبت می کند می گوید از او«خوشم نمی آید» و نه این که «بدم می آید» و این دو احساس با هم فرق می کنند. نخستین تا حدودی خنثی و دومی آغشته به حدی حتی ضعیف از نفرت است.
5-    در باره ی داستان فردا به جز مقالاتی که در پاره ی نخست این نوشته اشاره شد می توان به دو مقاله دیگر اشاره کرد. یکی از محمد بهارلو با نام بررسی ادبی داستان فردای هدایت و دیگری از حسین پاینده با نام تجدد خواهی ادبی هدایت با تاکید به داستان کوتاه فردا اثر هدایت.