۱۴۰۱ تیر ۱۰, جمعه

ایجاد شورای انقلابی - دموکراتیک از رهبران طبقات خلقی

 
 
ایجاد شورای انقلابی - دموکراتیک از رهبران طبقات خلقی برای گذار به 
جمهوری مستقل و دموکراتیک ایران وظیفه ی کنونی ماست

1-    ما باید تشکیل حکومتی برخاسته از طبقات خلقی را فرا راه خود قرار دهیم. ما نباید دنباله رو ناآگاه ترین توده ها شویم. ما نباید دنباله رو برنامه های امپریالیست ها و مزدوران آنها برای کشور شویم. ما نباید برنامه های افرادی را که سرخود و بدون پایگاهی میان توده می خواهند مدیریت سیاسی مردم را به عهده گیرند تایید کنیم. حکومت نوین ایران باید از دل طبقات خلقی ایران بیرون بیاید.
 
2-    وظیفه ی حال حاضر و فوری نیروهای پیشرو از همه ی طبقات خلقی به ویژه زنان و مردان مبارز دربند و یا فعلا آزاد شده همچون اسماعیل بخشی (و همچنین نمایندگانی از کارگران اتوبوسرانی تهران و حومه، فولاد اهواز و هپکو و آذرآب، شورای کارگران پیمانی شرکت نفت و...) سپیده قلیان، آتنا دائمی، نسرین ستوده و نرگس محمدی و دیگر زنان مبارز دربند، رسول بداقی و دیگر مبارزان پیشرو فرهنگیان و نیز نمایندگان ملیت ها و اقلیت های مذهبی که میان توده های طبقات مردم دارای شهرت نیک و نفوذ هستند، ایجاد یک شورای انقلابی و دموکراتیک - حضوری و یا غیابی- است که وظیفه ی سیاسی و اجرایی دوران گذار به جمهوری دموکراتیک ایران را به عهده گیرد.
 
 
3-    ما پیشنهاد می کنیم یکی از زنان مبارز- حضورا یا غیابا، واقعی یا افتخاری - به عنوان صدر شورا یا رئیس جمهور دولت موقت- انتخاب شود. سخنگوی این شورا نیز باید یکی از زنان آزادیخواه و مستقل و مبارز در بیرون کشور باشد.
 
4-    خواست طبقه ی کارگر برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و رفتن به سوی سوسیالیسم و کمونیسم است اما تاکتیک این طبقه باید بر مبنای شرایط واقعی نیروها و توان این طبقه در معادلات جاری مبارزه ی طبقاتی استوار باشد. از این رو طرح «جمهوری مستقل و دموکراتیک ایران» می تواند به عنوان سازش حال حاضر این طبقه با دیگر طبقات خلقی و در درجه ی نخست طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی ایران به ویژه جناح چپ آن باشد.   
 
 
5-    بر این مبنا ما از این امر که تمامی نیروهای مبارز استقلال طلب و آزادی خواه بر سر برقراری یک حکومت مستقل و دموکراتیک مبتنی بر آراء تمامی طبقات خلقی، متحد شوند و به ویژه از این که از قهرمانان زن و مرد زندانی ما از زنان کمونیست و دموکرات گرفته تا لیبرال و از کارگران و کشاورزان و معلمان تا دیگر نمایندگان طبقات خلقی و ملیت ها و اقلیت های مذهبی، شورایی دموکراتیک تشکیل شود، استقبال می کنیم و خود را موظف می دانیم که با چنین شورایی همکاری کنیم.
 
6-    روشن است که ما مبارزه ی طبقاتی را برای تغییر توازن قوا و رسیدن به خواست های حداقل( برپایی یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر) و حداکثر( برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی) طبقه ی کارگر ادامه خواهیم داد. تغییر توازن قوا و بنابراین تغییر تاکتیک های طبقه ی کارگر، هم در تداوم مبارزه ی جاری طبقاتی که در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی است وجود دارد و هم در دوران گذار به جمهوری مستقل و دموکراتیک و هم در خود این جمهوری مستقل و دموکراتیک. در دوران گذار به جمهوری مستقل و دموکراتیک، وجود آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی گردهمایی و راهپیمایی، آزادی اعتصاب، آزادی انتخاب شورای نمایندگان طبقات خلق و غیره می تواند موجب تغییر در مبارزه ی طبقاتی و تغییر در توازن نیروی طبقه ی کارگر با دیگر طبقات شود. در تمامی موارد فوق، ما هر گونه افزایش نیروی طبقه ی کارگر را در معادلات و در هر زمینه ی پیش آمده ای، تبدیل به افزایش خواست های این طبقه در جهت برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر خواهیم کرد و در جهت استقرار آن خواهیم کوشید.
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
26خرداد 1401

 

درباره برخی مسائل هنر(21) بررسی و نقد داستان فردا

 
درباره برخی مسائل هنر(21)
 
هنر و مخاطب
بررسی و نقد داستان فردا از صادق هدایت( این بخش در سه پاره است)
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
در ادبیات معاصر ایران، برخی از برجسته ترین داستان های و رمان های کارگری و دهقانی عبارتند از روز سیاه کارگر(احمدعلی خداداده)، فردا(هدایت) گیله مرد و خائن (بزرگ علوی)، از رنجی که می بریم(جلال آل احمد)، تنگسیر (صادق چوبک)، داستان کوتاه بندر و رمان همسایه ها(احمد محمود)، تابستان همان سال (ناصر تقوایی)، مهدی دیگر(ساعدی) داستان بند در لایه های بیابانی و جای خالی سلوچ (محمود دولت آبادی) و نیز داستان های دیگری از نویسندگان شمال و جنوب.
با توجه به این که هنر و به ویژه ادبیات کارگری بارها مورد نقد و نظر قرار گرفته و کتاب هایی نیز وجود دارد که این آثار در آنها گردآوری و نقد شده است ما تنها به بررسی چند داستان و فیلم که به کارگران می پردازند و جهت برخی مباحثی که کردیم اهمیت دارند خود را محدود خواهیم کرد. این بررسی ها می توانست پیوست بخش هنر و مخاطب باشد اما اکنون به عنوان پاره ای از خود این بخش می آید. 
بررسی و تحلیل داستان فردا- صادق هدایت
 داستان فردا درباره ی کارگران چاپخانه، شرایط کار و زندگی، روحیات و مبارزات آنهاست. داستان در سال 1325 نوشته شده و آن زمان، بیش از سی سال از به وجود آمدن طبقه ی کارگر  و فعالیت احزاب انقلابی و همچنین 5 سال از فعالیت حزب رفرمیست توده که ادعای نمایندگی کارگران را داشت در این طبقه و مبارزات این طبقه می گذشت.
فردا داستانی کوتاه است اما از بسیاری مسائل زمان خود صحبت می کند و نکات ریز فراوان دارد. این داستان از گونه داستان هایی است که مرکز ثقل آن را طبقه ی کارگر و وجه در سایه اش را زندگی مالکین زمین و سرمایه داران و حکومت آنها تشکیل می دهد. از سوی دیگر این داستان به مبارزات کارگران هم می پردازد و از این نظر با آنهایی که تنها به زندگی عادی و رنج و فلاکت طبقه ی کارگر و یا دهقان می پردازند فرق دارد.
تلاش ما این است که به خط سیر اصلی و برخی مسائل و تضادهای جانبی توجه کنیم. رویه ی ما بررسی اجتماعی- طبقاتی و تاریخی داستان هدایت است و از این دیدگاه به ترسیم روان و شخصیت های کارگری اثر توجه می کنیم .(1)
تکنیک سیلان آزاد ذهن
 داستان با استفاده از شگرد سیلان آزاد ذهن - نه به شکلی کامل- و بر مبنای دیدگاه اول شخص از زبان دو شخصیت اصلی داستان که هر دو کارگراند روایت می شود. ترتیب داستان به این گونه است که نخست ما از آنچه در ذهن مهدی زاغی با خبر می شویم و سپس از آنچه در ذهن غلام می گذرد. فاصله ی زمانی بین بیان مهدی و غلام حدود چهار پنج ماه است. در این فاصله ما فردای نزدیک مهدی را دیده ایم اما فردای نزدیک غلام را باید خود حدس بزنیم و یا بسازیم. فردای دور یا آرمانی(اگر چنین فردایی را متصور شویم)هنوز تحقق نیافته است.
انتخاب شگرد جریان سیال ذهن، دلایل گوناگونی داشته است که از آن میان دو دلیل مهم تر است:
یکم امکان رسوخ به ژرفای ذهن دو کارگر و اندیشه های آنها درباره ی خود و دیگر افرادی که با آنها در ارتباط هستند و دیدگاه هایشان درباره موقعیت اجتماعی و وقایع و مسائل گوناگونی که در اجتماع برایشان پیش می آید. و دیگری امکان بیان زبانی که زبان خود کارگران و توده ها باشد همچنان که اندیشه های خود را درون خود یا در ارتباطات خود با دیگران بیان می کنند؛
در مورد امر دوم یعنی زبانی که کارگران با خود سخن می گویند، به مرور رویدادهای پیش آمده برای خود و یا گفتگو هایشان با دیگران می پردازند، هدایت موفق است و این با توجه به تسلط وی به فرهنگ عامه، ادبیات قدیم و جدید و زبان طبقات گوناگون جامعه، چندان غریب نیست. 
 در مورد امر نخست باید اشاره کرد که دو پاره کردن داستان و بیان آن از جانب دو فرد که هر دو در اندیشه اند، این اجازه را می دهد که نه تنها با دو شخصیت با ویژگی های متفاوت آشنا شویم بلکه کل داستان تنها از دید یک فرد بیان نشود بلکه هر فرد از دید فرد دیگری که از جهاتی در وحدت و از جهاتی در تضاد با او قرار دارد ارزیابی و داوری شود و همچنین با انتقال از تمایلات درونی یک فرد به فرد دیگر این امکان را بیابد که دیدگاه ما نسبت به فرد دیگر از وجهی بیرونی برخوردار گردد و ما از چند و چون واقعیات از دیدگاه دو فرد متفاوت آگاه شویم و نکات مشترک و نیز اختلاف شان را دریابیم. افزون بر این دو بخش کردن داستان و بیان آن از جانب دو فرد که سن و سال و ویژگی های متضادی دارند، در عین حال به معنای دو بخش شدن اندیشه ها و کنش های ذهنی و واقعی و بسیاری مسائل و وقایع داستان و در واقع تصدیق حرکت تضادها و مبارزه ی آنها در واقعیت و ذهن است.
 از سوی دیگر جریان سیلان ذهن کنشی است در فکر و خیال که در آن ما بر مبنای واژه ها( یا اندیشه ها، تاثرات، نام ها، افراد، حوادث، رویدادها...)همانند و یا مخالف به واژه های همانند یا مخالف دیگری گذر می کنیم. به عبارت دیگر اگر در سیر اندیشه  و خیال خود به واژه ی خوشی یا شب و یا نام فرد یا شهری برسیم آن واژه می تواند تبدیل به آغازی برای به یاد آوردن یا فکر کردن به امری که خوشی یا شب یا فرد یا شهری دیگر است که واقعه ی دیگری در آن رویداده شود و یا برعکس به مخالف آنها همچون از خوشی به رنج و از شب به روز و یا زندگی به مرگ و این قانونی است که بر حرکت آن حاکم است. 
در عین حال در این گونه حرکت ذهن، هر احساس و اندیشه ای را احساس و اندیشه ای دیگر و هر یادی را یاد و خاطره ای دیگر و گاه کاملا متضاد با آن می گسلد. برخی اندیشه ها امتداد می یابند و ممکن است به جایی برسند در حالی که برخی دیگر نیمه کاره باقی می مانند و جز گذشتن همچون برق واژه ای و یادی کوتاه، چیزی بیانگرشان نیست. بنابراین خصلت ویژه ی این حرکت درونی ذهن، پیوستگی و گسیختگی، تمرکز و پراکنده گی و تداوم این امر در تمامی عناصر داستانی است.  
 البته در چنین کنشی، ذهن هر فرد عموما هر شخص و حادثه یا رویدادی را به یاد نمی آورد، بلکه آنهایی را به یاد می آورد و یا مرور می کند و یا از آنها به اشاره ای گذر می کند که نقش اساسی مثبت یا منفی در شکل دهی خود اندیشه و شخصیت کنونی وی و نیز رفتار و عمل و نقاط قوت و ضعف اش داشته اند و در عین حال به روی خیال، تصور، برنامه و نقشه ی او برای آینده و چگونگی تغییر آن تاثیر دارند.  
بر این مبنا، این شکل بیان روایت امکاناتی دراختیار نویسنده می گذارد تا نه تنها افکار منظم و دارای امتداد نسبی قهرمان داستان خود را بیان کند، بلکه آشفتگی های درونی و تضادهایش را آن گونه که عریان و عمدتا در آشکارترین و بی پرده ترین حالات خود ظاهر می شوند و همچنین گرایش ها و انگیزه ها و تصورات و داوری های درست و نادرست وی را در مورد خود، به نمایش بگذارد. به این ترتیب نوسان خیال و اندیشه های دو فرد( از حال به گذشته و از گذشته به حال و آینده و برعکس، از یک مکان به مکان دیگر، از یک فرد به فردی دیگر، از واقعه به واقعه ای دیگر و از واقعیت به اندیشه و از اندیشه به واقعیت) با نوسان اشخاص داستان و حرکت و بازی تضاد در آنها، جور درمی آید. در مورد شخصیت های اصلی این داستان تا آنجا که در سطح روان شان مطالعه می شوند، این نوسان تا حدودی بین دلزده گی و یاس و ناامیدی و سرخوشی و شادابی و امیدواری، بین تزلزل و ناتوانی و بی تفاوتی و بی عملی، و استواری و نقد و تحرک و اعتماد به نفس و اراده و عمل سرزنده و سازنده می باشد که در مجموع داستان چنان که خواهیم دید جنبه ی عمده و جهت دهنده و فعال در عمل، امر مثبت و سازنده است.
 افزون بر این ها، این شکل به دلیل شکسته شدن زمان و حرکت مداوم و نامنظم از حال به آینده و از آینده به گذشته می تواند حجم زیادی اطلاعات در فشرده ترین و سرراست ترین یا تلگرافی ترین شکل خود به خواننده بدهد و نیز بسیاری مسائل را شکسته بیان کرده و بنابراین تا حدودی مبهم باقی گذارد.
 دلیل دیگر این که این نوع بیان روایت به سبب تداعی آزاد، پراکنده گی افکار و زمان و مکان و  سیر غیرخطی ماجراها و پخش شدن وقایع و نظرات در اندیشه های دو قهرمان اثر، فشاری را به خواننده آورده و وی را وادار می کند که چندین بار داستان را مرور کند و خود با کنار هم گذاشتن بخش های ریز و درشت داستان کنار یکدیگر، روایت اصلی را از درون روایت های به هم ریخته بیرون کشد و گاه به تعمق بیشتری کشیده شود.
پس از هدایت، این شیوه ی داستانگویی گاه به وسیله ی نویسندگانی که به طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش می کرده اند به کار رفته و به اشکالی نسبتا ساده و روان( به اصطلاح تک گویی درونی روشن و نه مبهم). در بیان آنها و در هنگام رسوخ به درون ذهن و اندیشه ها و تضادهای درونی شخص، چندان نیازی به بازگو کردن آنچه درون ذهن فرد در یک بی منطقی مطلق می گذرد و آزاد گذاشتن اندیشه ها که به هر شکل که خواستند بلول اند و یا معما درست کردن نبوده است( جالب این است که اگر هنرمندی چنین کند از سوی حضرات روشنفکران طرفدار«رمان مدرن» سریعا به ضد واقعگرایی متهم می شود). از دیدگاه آنها تک گویی درونی را می توان چنان تداوم بخشید که تبدیل به آشفته گویی و در نتیجه گیج کردن خواننده و مستاصل، ناامید کردن و یا تحقیر او نشود بلکه بازتاب تضادهای واقعی و عینی اجتماعی گردد و خواننده بتواند سرنخ آنها را در موقعیت اجتماعی افراد و نیز عمل فردی و اجتماعی آنها بازیابد. و روشن است که در این حال از نوع ذهنی گرایانه ی«سیلان ذهن» و «تداعی آزاد» آن گونه که مطلوب برخی نویسندگان خرده بورژوایی است که ذهن خودشان هم عموما قاراشمیش کار می کند، فاصله می گیرد و به واقع گرایی سوق می یابد. از سوی دیگر انتخاب این شگرد به عنوان شیوه ای «مدرن» در برخی از نویسندگان دیگر، روایت را با ابهام های زیاد تبدیل به چیستان و یا «رازی سر به مهر» می کند و وظیفه ی خواننده یا بیننده را تبدیل به حل معماها  و رازهای احتمالا به ساده گی حل نشدنی؛ و بنابراین معلق ماندن یا نگاه داشتن اش در فضا.( گویا جیمزجویس چیزی مانند این به زبان آورده که داستانی می نویسد که تا 300 سال در تحلیل و فهم اش بمانند- یا کار کنند- تا از ته و تویش سر دربیاورند!؟)
 با این همه، داستان هدایت نه در شکل اول جای می گیرد و نه در شکل دوم؛ یعنی نه ساده و سرراست است و نه دنبال طرح چیستان و معما گونه، بلکه در عمده ی وجوه خود تبدیل به داستانی روشن و سرراست و واقع گرا می شود و در برخی قسمت ها به ویژه به دلیل اختصار و بریده بودن افکار و تسلط تضاد بر پویش های ذهنی افراد( و گاه نیز به سبب نقش خود هدایت و اندیشه های او)، ابهام و پیچیدگی هایی پیدا می کند.(2)  
اشاره به نقش تضادهای واقعی اجتماعی در تحرک تضادهای ذهن و به ویژه نقش عمل در ارزیابی واقعی شخصیت، در عین حال به این معناست که این شیوه برای تصدیق بی قانونی بر ذهن و یا تسلط ذهن و کنش های آن بر همه ی امور و همچنین«نسبی گرایی» یا «عدم قطعیت»که عمیقا ضد دیالکتیک است به کار نمی رود( هر چند در دست نویسندگان ذهنی گرای «مدرنیست» چنین شده است)، بلکه برعکس از یک سو کنش های ذهنی افراد علیرغم  گاه ازهم گسستگی و بی نظمی آن و ناآگاهی آنها در مورد«هست یا نیست» و « می توانم یا نمی توانم»، در کل از روند حرکت وجوه اساسی واقعیت زندگی افراد و اجتماع برمی خیزد و بازتابی آگاهانه یا ناآگاهانه از آن است و از سوی دیگر در نهایت روند این واقعیت و قوانین حرکت آن است که قوانین و حرکت ذهن را مشخص می کند و نه برعکس. در داستان هدایت علیرغم تمامی نوسانات و گاه تعادل ها بین«هست یا نیست»، حرکت تضادهای درونی افراد به نفع موقعیت و جایگاه اجتماعی - طبقاتی و مواضعی که آنها در زندگی خود در عمل تغییر واقعیت می گیرند- و یا جانب داری از گرفتن این مواضع در عمل و نه در حرف- جهت می یابد و نه بر مبنای «نسبی گرایی». به عبارت دیگر و علیرغم پریشانی و تزلزل و نوسانات و تضادهایی که در ذهن و شخصیت کارگران و نیز بین دیدگاه های متقابل آنها پیش می آید ما می توانیم واقعیات اجتماعی اساسی ای که موجب آن تضادها شده است و در طول داستان خط معینی را تشکیل داده و گاه همچون تم معینی به وسیله ی کارگران تکرار هم می شوند، و نیز آنچه را در کنش عملی افراد در تغییر آن واقعیت روی داده و داستان به آن اشاره می کند، ملاک قرار دهیم و از این طریق به نتایجی در مورد این که شخصیت افراد و مبارزه درونی آنها چگونه است و چگونه ذهن فرد می تواند سمت و سو یافته شکفتگی، کمال و تکامل یابد و یا به پستی گراید و نهایتا جهت گیری فرد در عمل چگونه تعیین می شود، دست یابیم. به این ترتیب «تجزیه» ی ذهن افراد در این داستان به معنای از هم پاشیده گی اجتماعی و واکنش ها نیست.
 به طور کلی هدایت می خواسته زبان و نوع نگرش کارگران به خود و پیرامون خود، تضاد درونی کارگران و همچنین میان کارگران و نیز مبارزات کارگری را بیان کند و از این رو به سراغ این شگرد رفته و به دلایلی که به آن اشاره کردیم آن را بهترین شکل برای بیان محتوی مورد نظر در کوتاه ترین حد ممکن دانسته است و به هر حال با توجه به شناخت اش از موضوع و نیز تسلط وی به شکل های گوناگون بیان که در شکل های بسیار متنوع داستان های وی می بینیم، تا حدودی موفق بوده است.(3)
با این همه شگرد مزبور- چنانچه در داستانی که مخاطبان اصلی آن کارگران باشند به کار رود- اگر در وجه ذهنی آن زیادی روی شود، یعنی واقعیت عینی وجه برجسته ای در آن نیابد، یا مذاق کارگران را خوش نیاید با ورق زدنی چند، تکه پاره هایی از آن را که می فهمند می خوانند و بقیه را سرسری رد می شوند؛ البته اگر خسته نشوند و کنارش نگذارند.
 نهایتا، داستان بیشتر از آنکه در تکنیک به کار رفته و یا شکل و ساختارش، انسان را به اندیشه وادار کند باید در محتوای خود دارای وجوه گوناگون بوده و ژرفا و غنا داشته باشد چندان که هر چه مضمون را بیشتر بشکافی بیشتر در آن بیابی و تازه تلاش کنی که گستره و ژرفای آن را باز هم بیشتر کرده و از حدود هنرمند فراتر ببری. شکل را در واقع باید دریچه ی ورود به محتوی دانست. اگر شکل که محتوی در آن وجود دارد، مخاطب را اسیر کند و اجازه ندهد محتوی را جستجو کند و بیابد و یا تبدیل به چیستان حل نشدنی و «رازی» آشکارنشدنی گردد، نقش خود را درست اجرا نکرده است. نمایشنامه های برشت در اشکال خود آن چنان پیچیده گی ندارند و محتوی در آنها بسیار برجسته است؛ اما گاه تنها با چندین بار خواندن آنها و کار روی این محتوی می توان به ژرفای واقعی آن دست یافت. نهایتا این محتوی است که در این آثار برانگیزنده ی اندیشه است و کار می برد نه شکل. شکل علیرغم استقلال نسبی آن از محتوی، نقش مستقل آن در بیان نسبی مضمون بدین معنا که بدون تحلیل شکل نمی توان محتوی را در کمال آن دریافت، در نهایت گشاینده، بازگوکننده و یاری دهنده ی فهم بیشتر محتوی است و نمی تواند جای خود محتوی را بگیرد.(4)
زمان و مکان داستان
زمان واقعی داستان شب است اما در دو مکان جداگانه که هر دو محل سکونت است. شب ها در مورد مهدی زاغی که داستان با آن آغاز می شود سرد و زمستانی است و در مورد غلام که با آن به پایان می رسد گرم و تابستانی است.
انتخاب شب می تواند یک وجه واقعی داشته باشد زیرا عموما در شب است که افراد در حال استراحت و اندیشه و تامل آگاهانه یا غیرارادی هستند. در عین حال شب و هنگام خواب حالتی بین بیداری و خواب به وجود می آورد و در نتیجه می تواند از این دیدگاه نگریسته شود که حالتی بین واقعیت و رویا و «هست و نیست» شکل می گیرد. سوم اینکه شب گونه ای تیره گی است که با فضای سرد و ناروشن و تیره ی حاکم بر زندگی دو فرد و کلا زندگی اجتماعی طبقه ی کارگر که استثمار می شود و زیر ستم است و در فقر و ناآگاهی به سر می برد می خواند با این تفاوت که شب مهدی زمستانی و سرد است و شب غلام تابستانی و گرم و این هم می تواند اشاره ای باشد به روحیات متفاوت آنها(مهدی از این که ممکن است سرما درون خودش باشد صحبت می کند) و هم «فردا»هایی متفاوت برای آنها به این معنا که در پس زمستان بهار است اما در پس تابستان پاییز(درمورد این ها جداگانه صحبت خواهیم کرد)؛ و چهارم اینکه انتخاب شب برای این است که در پس آن فردایی باشد؛ خواه فردا به عنوان یک روز یا مدتی دیگر و خواه فردایی آرمانی و بالاخره فردا به این عنوان که روشن نیست چه خواهد شد و ایجاد نوعی ابهام در مورد آینده. هر دو داستان با افکاری که به مرور بریده بریده تر می شود و نشان به خواب رفتن است پایان می یابد با این تفاوت که در مهدی به سفر و گاراژ و اتوبوس و اصفهان فکر می شود و در غلام به وسائل چاپخانه و برنامه ای که برای مراسم سوگ و بزرگداشت مهدی در نظر دارد و به این که می تواند یا نمی تواند آنچه در نظر دارد عملی کند.
باید اضافه کرد که «فردا»یی که نقش مهمی در زندگی مهدی و غلام، و از جمله تداوم راه یا امکان انتخاب مسیری تازه  وجهشی در زندگی کنونی بر مبنای بازگشایی ذهنی و به خودآگاهی نسبی رسیدن بازی خواهد کرد در عین حال دلیلی است بر اینکه فرد به مرور بسیاری مسائل در گذشته خویش بپردازد و بسیاری از آنها را بازبینی کند و راه های رفته و توانایی های خود را ارزیابی. این در عین حال منطقی برای حرکت این جریان سیال ذهن که به همه ی رویدادهای کلیدی و شکل دهنده ی زندگی فرد بپردازد به وجود خواهد آورد و پایان آن را با تصمیم به انجام عملی( جدا از توانا بودن یا ناتوانی در انجام آن)به اتمام رساند.
مکان واقعی داستان نیز طبعا خانه ی های فقیرانه ی این افراد است که اولی خانه ای«موقت»ی است و به زودی و برای «سفر»ی ترک خواهد شد، همچنان که مکان چاپخانه برای مهدی موقت است و دومی یعنی خانه غلام که دیوار به دیوار یک حاجی پولدار است، متفاوت از خانه ی نخست و ظاهرا غیر موقتی. همچنان که مکان کار وی یعنی چاپخانه نیز ثابت است. مکان دیگر که در ذهن هر دو شخصیت مرور می شود و کلیدی است، طبعا خود چاپخانه است. مکان های کلیدی دیگر کافه ی گیتی، زندان و چلوکبابی اند.
 چگونگی بیان داستان تک گویی درونی مستقیم دو شخص است. محور اصلی آن شخص اول یعنی مهدی زاغی است یعنی نه تنها آنچه که در ذهن وی می گذرد عمدتا در مورد زندگی خود وی و مسائل و مشکلاتی که داشته است می باشد، بلکه محور آنچه غلام با خود می گوید نیز نه زندگی غلام و دیگران بلکه درباره ی مهدی زاغی و شخصیت و رفتار و اعمال اوست. در واقع در روایت غلام هم زندگی مهدی تکمیل می شود و هم در پایان آن می تواند زندگی تازه ای برای غلام( بر مبنای گمان) و متاثر از مهدی و مرگ وی آغاز شود.
 روایت هدایت در ساده ترین شکل خود که در روایت های میهن ما هم ریشه دارد، از قهرمانی که در راهی- در مبارزه با استثمار و ستم - پا می گذارد و آن را تا پایان ادامه می دهد و فردی دیگر که از مرگ وی تاثیر گرفته و می خواهد نگذارد که او بمیرد و بنابراین تمایل به تغییر در وی بیدار شده و می خواهد راه وی را ادامه دهد، تشکیل شده است، با این تفاوت اساسی که هر دو شخصیت دارای نبرد سخت درونی هستند و هم انگیزه های قهرمان ابهاماتی دارد و هم توانایی جوانی که از وی تاثیر می گیرد به تداوم راهش. با این حال، قهرمان داستان مهدی در پی اعتصاب کارگران چاپخانه« زاینده رود» اصفهان جان می بازد و روشن است که«چاپخانه» که چاپ و تکثیر می کند و به اندیشه ها شکل بیرونی می بخشد و نیز این«زاینده» رود، که قاعدتا رودهای دیگری خواهد زایید- اگر آن را گونه ای دیگر تفسیر نکنیم- در کل می تواند نشان از خوشبینی نویسنده داشته باشد. بخش نخست به قهرمان مبارز و بخش دوم به فردی جوان که میل دارد ادامه دهنده باشد اما سخت دچار تردید در توانایی خویش است می پردازد.
بنابراین دو داستان کاملا با یکدیگر در ارتباط و در یکدیگر نافذند و شخصیت محوری و تاثیر گذار این داستان همان مهدی است و غلام جوان و تازه کار فردی است که تاثیر می گیرد و خود ضمن آغاز نقد از خود و پیرامون خود می خواهد تاثیرگذار بر این پیرامون باشد.
بافت داستان این گونه است که ما با سیر حرکت اندیشه ی دو شخصیت اصلی داستان و علیرغم نوسانات و پس و پیشی ها، با خانواده شان- که مهدی از آنها جدا شده و خودش هم یالغوز است و غلام که همسر و فرزند ندارد اما قدسی و شکوفه ای وجود دارند که غلام به آنها بسیار نزدیک است - با اجتماعی که آنها در آن زندگی می کند، با همکاران و نزدیک ترین دوست شان آشنا می شویم و در خلال این مرور، خود آنها را بهتر می شناسیم. مهم ترین وقایع داستان که بیرون محیط چاپخانه اتفاق می افتند و خود کارگران در آن درگیرند، یکی درگیری مهدی است با فردی آمریکایی که زنی را کتک می زند؛ و دیگری اعتصاب و مبارزه ی کارگران در اصفهان و کشته شدن مهدی. واقعه ی دیگر که در هر دو مشترک است، رفتن به کبابی حق دوست و اوین و درکه است. بقیه ی وقایع مهم در خود چاپخانه پدید می آیند و عموما از تضاد میان کارگران شکل می گیرند.
نکته ی دیگر این که هدایت در لابلای سخنان دو قهرمان داستان و در روندهای کار آنها نام ها و واژه های فنی و تکنیکی مهم چاپخانه را به کار می برد و در عین حال از تاثیرات سوء کار بر جسم و جان کارگران سخن می گوید. 
1-    مهدی زاغی
داستان نخست از زبان قهرمان اصلی یعنی مهدی زاغی روایت می شود و در همان بند اول با جملاتی کوتاه و بریده بریده، یک تصویر عمومی از زندگی گذشته وی داده می شود.
مهدی کارگری است که پس از شش سال کار نه تنها نتوانسته موقعیت کاری خود را بالا برد بلکه  آه هم در بساط ندارد. آگاه، فداکار و مبارز است و علیرغم وجود و مقابله ی گرایشات متضاد و نوسانات در نبرد درونی اش با خود، آنجا که پای دوستی در میان است آماده است از مال ناچیز خود هم بگذرد و آنجا که پای عمل در میان باشد، آماده است در مبارزه ای که طبقه کارگر- که خود به آن تعلق دارد- برای منافع اش می کند از جان خود مایه گذارد؛ به عبارت دیگر مهدی در مبارزات طبقه ی دیگری جز طبقه ی کارگر شرکت نمی کند و نیز دست به مبارزات انفرادی و آنارشیستی نمی زند. «فردا» تحرک بخش زندگی کنونی اوست! فردای نزدیک، سفر به اصفهان، کار در«چاپخانه ی زاینده رود» و مبارزات کارگری و جان باختن در این مبارزات است. این سفری است برخلاف سفرهای دیگر؛ سفری است که برای«گردش معمولی» نیست، «موقتی» نیست بلکه برای تداوم مبارزه و عمل و جزیی از« رساندن بار به منزل» است. سفری است که هم ذوق بر می انگیزد و هم دلهره و ترس. هم ترس در آن هست و هم از این که چیزی در این زندگی ندارد که به دلیل آن، از این که زندگی را از دست بدهد بهراسد. مهدی نهایتا مصمم است و می داند که برای چه کاری به اصفهان می رود:
« شاید برای اینه که فردا می رم اصفهان؟ دفعه ی اولم نیست که سفر می کنم... اما این دفعه برای گردش معمولی نیست، موقتی نیست، نمی دونم ذوق زده شدم یا می ترسم. از چی دلهره دارم؟ چیچی را پشت سرم می گذارم؟»
این«چیچی» که مهدی آن را پشت سر می گذارد یا از دست می دهد جز زنجیرهایش چیز دیگری نیست؛ کاری که کارگر عقب مانده ی داستان که مهدی وی را نقد می کند حاضر به انجام آن نیست. بنابراین در مجموع  از روی یاس برآمده از زندگی مثلا پوچ و بی حاصل فردی و یا ناامید بودن از همکاران کارگر حزبی و یا افکارعقب مانده ی برخی دیگر از کارگران و بنابراین مردم گریزی و همچنین  بدبینی نسبت به آینده نیست. علت این است که مهدی در انتخاب های اساسی اش در زندگی اجتماعی و سیاسی بر مبنای تجزیه و تحلیل دقیق واقعیت و شم تیز طبقاتی خود عمل می کند. مهدی چنانکه از دیدگاه غلام وی را می نگریم همیشه سوت می زند و سرحال و پرشور و دلبسته ی زندگی است و یاس و ناامیدی بر او حاکم نیست. او ذوق زده و برای کار به چاپخانه ی جدیدی در اصفهان می رود و در آنجا مبارزات خود را از سر می گیرد.
سه تن از کارگران عضو اتحادیه ی کارگری و یا حزب هستند: عباس، فرخ و غلام. غلام را که جوان ترین کارگران است( «پشت لب اش تازه سبز شده بود») عباس و فرخ به اتحادیه ی کارگری کشانده اند. از این رو ظاهرا آگاه ترین کارگران چاپخانه مورد بحث، عباس و فرخ و غلام هستند و البته عقب مانده ترین این کارگران مسیبی که افق دیدش بسیار محدود است و حتی مبارزه ی صنفی ساده ای را نیز حاضر نیست انجام دهد. وی جز به کار کردن، روز را به شب رساندن و زن و بچه اش نمی اندیشد. نمادی از ناآگاهی لایه های پایینی از کارگران و اسیر زندگی عادی بودن شان.
اما حزبیت هم به خودی خود نماد پیشرو بودن و آگاهی نیست؛ بسیاری احزاب« شبه چپ»( مانند احزاب پیرو«مارکسیسم غربی» و یا همان احزاب رویزیونیست ) به جای آن که نماد آگاهی طبقه ی کارگر باشند نماد اسارت و به فساد کشاندن وی هستند. نفوذ برخی از این گونه احزاب عموما در عقب مانده ترین کارگران است و نه در پیشروترین ها. برخی از آنها هم عموما نظاره گر دنیا هستند تا عامل تغییر و تحول جهان؛ نقدی که مهدی از کارگران حزبی می کند و آنها را به بی عملی متهم می کند به همین معناست. اصل، آگاهی یا تفسیر جهان و حتی تشکیلات ساختن نیست هر چند این ها گام هایی بسیار مهم و اساسی اند. اصل و حلال مشکلات در نهایت، عمل و فعالیت انقلابی عملی در جهت منافع طبقه و برای دگرگون کردن جهان است. اینجاست نقش تعیین کننده و معیار شناخت انقلابی و توان تغییر و اینجاست که «سیه روی بود هر که در او غش باشد». ما نه تنها مهدی را به عنوان فردی آگاه می شناسیم، بلکه وی را یک مبارز و فعال در عمل انقلابی می بینیم.
به این ترتیب دو قطب در داستان پدید می آید: یک قطب درون کارگران چاپخانه است و بین کارگرانی که عضو اتحادیه ی کارگری و حزب هستند با کارگران عقب مانده؛ و قطب دوم بین کارگران حزبی اما محافظه کار و بی عمل شده و کارگری که از آنها به واسطه ی بی عملی شان انتقاد می کند.
در این معنا، مهدی زاغی نه به دسته ی کارگران حزبی تعلق دارد و نه به دسته ی عقب مانده. فردی است که از یک سو در تضاد با کارگران عقب مانده است و بنابراین علیه این عقب مانده گی در کنار کارگران حزبی قرار می گیرد و از سوی دیگر و از جهاتی مهم ناقد کارگران حزبی است. از دیدگاهی دیگر، مهدی زاغی هدایت، هم از کارگران و جنس آنهاست و هم از جنسی دیگر؛ عنصری«روشنفکرانه» و نه کارگرانه در وی موجود است که در بررسی افکار وی به آن می پردازیم.
غلام نیز که به وسیله ی عباس و فرخ پایش به اتحادیه باز شده در آغاز راه است و صرفا عناصری محدود از احساسات انسانی(همچون اشک های بی پایانش برای مهدی) و دیدگاه های کارگری درست( نقدش از خود، تصمیم به فداکاری برای هوشنگ در ادامه ی مهدی؛ تحریک کارگران به برگزاری مراسم، لباس سیاه و... همه برای ادامه ی راه مهدی) در وی موجود است. اما در غلام جوان که «نگاه تند» و پس از سیز شدن پشت لب اش« قیافه ای جدی» پیدا کرده است، بین عدم اعتماد به نفس کافی برای این که این دیدگاه ها را به عمل در آورد و تلاش برای پیروز شدن بر این عدم اعتماد به نفس، نبردی سخت وجود دارد.
م- دامون
خرداد 1401
یادداشت ها
1-    جدا از صد سال داستان نویسی  و نیز کتاب عبدالعلی دستغیب درباره ی آثار هدایت که به آثار هدایت و تا حدودی داستان فردا توجه کرده اند می توان به نوشته ی رضا سید حسینی با نام نگاهی به ده اثر شاخص در ادبیات کارگری ایران و نیز کتاب ادبیات کارگری ایران در قرن معاصرنوشته ی فرامرز سلطانی و برخی کارها از استادان و استادیاران دانشگاه مانند تحلیل شخصیت های اصلی در ده داستان کوتاه هدایت بر مبنای نظریه ی مزلو(دکتر سعید فاطمی نویسنده مسئول و فاطمه برکات- شهریور 94) و بررسی جریان سیال ذهن در دو داستان کوتاه از صادق هدایت و صادق چوبک( علیرضا محمودی و مریم رخشانی پور- تابستان 95) اشاره کرد. بدون تردید کتاب ها و مقالات دیگری نیز موجود است که نگارنده از آنها بی اطلاع است.
2-    برای نمونه برای رفتن مهدی به اصفهان دلایل گوناگونی طرح می شود. از رفتن نزد پسر خاله ی جدی و زرنگ اش-  که 4 سال هم پیش از آن با وی کار کرده بود- تا خبری از وی بگیرد، به امید اون رفتن برای کار و شک کردن به این که اگر برای کار است چرا به شهر دیگری نمی رود، و سپس نیاز به «هواخوری» و بنابراین سوت- یا شوت کردن- همه ی این مسخره بازی ها و به این سبب که پس از شش سال خسته شده است و بالاخره سفری که می داند موقتی نیست و تسلط ذوق زده گی و ترس و دلهره و بقیه چیزها برای«به منزل رساندن بار».
3-    البته گاه هنرمندی دوست دارد از تکنیکی یا شکلی که مورد علاقه ی اوست در یکی از داستان ها و یا نمایشنامه هایی که می نویسد یا فیلم هایی که می سازد استفاده کند و از این رو دنبال محتوای خورند این شکل بر می آید. در این وضع، از نظر هنرمند، شکل  مقدم بر محتوی قرار می گیرد و یا به بیانی دیگر شکل محتوی را تعیین می کند( و این یکی از امکانات یا شرایط تعیین شدن محتوی به وسیله ی شکل است. اما اگر نویسنده محتوایی را نیابد که در آن شکل جا بیفتد و محتوایی را که نچسب آن است در آن بگنجاند، آن گاه نتیجه دیگر هنری در بر نخواهد داشت.
4-     برای نمونه چنانچه ما با تغییر زاویه ی دید روایت از اول شخص به سوم شخص و برعکس و یا پس و پیش کردن زمان و وقوع رویدادها، تغییرات در زبان و ساختمان عبارات، به کار بردن توازی و تخالف در بیان واژه ها، ساخت منظم یا درهم ریخته ی بخش های گوناگون داستان، جابجا کردن آغاز و پایان و... قصد بیان مضمون(و گاه تاثیر) معینی را داشته باشیم، امری معقول و درست است. اما این تکنیک ها و اشکال روایت تنها به طور نسبی می تواند مضمون اثر را بازتاب دهد و نمی تواند تمامی گستره و غنای آن را دربر گیرد. 

۱۴۰۱ خرداد ۲۹, یکشنبه

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(3)

 

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(3) 

دو شکل اصلی تقابل حکومت با جنبش توده ها

دو شکل مقابله خامنه ای و پاسداران اش با جنبش توده ای 
از زمانی که جنبش توده ای خواه در اشکال شورش های عمومی و خواه در اعتراض و اعتصاب هر طبقه ی معین رو به اوج گذاشت همواره دو شکل مقابله با آن در دستور کار خامنه ای و پاسداران و دیگر نیروهای امنیتی قرار گرفته است: شکل تقابل مستقیم و شکل تقابل غیرمستقیم.
شکل مستقیم مقابله با جنبش توده ای
شکل مقابله ی مستقیم با جنبش توده ای که همه با آن آشنا هستیم عبارت است از ریختن نیروی سرکوب به خیابان ها و کارگاه ها و کارخانه ها و موسسات و اکنون بازارها، مرعوب کردن توده ها، دست زدن به اشکال گوناگون سرکوب مستقیم از آب پاشیدن و اسپری فلفل زدن تا بستن توده ها به رگبار و از تفنگ ساچمه ای تا هفت تیر و مسلسل و تیربار و از متفرق کردن تا کور کردن و کشتن آنها.
در کنار این شکل های سرکوب و جدا از تُوپ و تشرهای بی خاصیت سران حکومت، اشکال دیگر مرعوب کردن مستقیم، بازداشت های فله ای رهبران و پیشروان و فعال ترین عناصر مبارزات، شکنجه و زندان و«از بیماری جان باختن» و «خودکشی کردن» و اعدام بوده است.
همچنین است خشونت های بی دروپیکری که در بازداشت کردن زنان به قول خودشان بدحجاب و بی حجاب، در«امر به معروف و نهی از منکر»شان به کار برده می شود.
این اشکال تقابل بدون تردید در آینده نیز تداوم خواهد یافت و شدیدتر و گسترده تر خواهد شد. یکی از دلایل این شدت یافتن، گذراندن قانون جدیدی در کمیسیون امنیت مجلس برای مجازکردن کاربرد اسلحه نه تنها به وسیله ی نیروهای مسلح بلکه  به وسیله تمام نیروهایی است که مجوز داشتن آن را دارند. روشن است که اشاره به کاربرد سلاح«در موارد ضروری» و یا در« دفاع مشروع» که در این گونه لوایح است کاملا تزئینی است و تنها مفسر آن هم خود حکومت است.
افزون بر این شکل هایی که برخی از آنها  طی 30 سال اخیر اجرا شده و برخی نیز از سال 88  به این سو به کار گرفته شده و مستقیما در برابر اعتراضات و شورش ها است، برخی اشکال جانبی برای این گونه مقابله نیز وجود دارد که به ویژه طی سال های اخیر یا به وجود آمده و یا شدت بیشتری به خود گرفته است.
برای نمونه، از بالا به نیروهای انتظامی، بسیجی ها، پاسداران دستور مستقیم داده اند که مجازند خشونتی افسارگسیخته در تعقیب و گریزهای پلیس با افرادی که از نظر آنها یا جرائمی انجام داده اند و یا مشکوک به نظر می آیند به کار برند. قانونی که در بالا به آن اشاره کردیم پیش از آن که قانون شود پیشاپیش در این موارد به کار گرفته شده است و نتیجه ی آن کشته و مجروح شدن بی دلیل بسیاری از حتی غیر مجرمین نیز شده است.
آنچه در رفتار و اعمال نیروهای انتظامی در برخورد با مردم عادی و یا زنان می بینیم اساسا سرخود و بنا به میل شخصی نیروهای سرکوب و یا عصبی شدن از مقاومت مردم در مقابل بازخواست کردن و بازداشت کردن و یا تعقیب و گریز ها و غیره نیست- گرچه گاه این عصبی شدن ها از مقاومت های مردم هم می تواند وجود داشته باشد- بلکه کاملا برنامه ریزی شده از بالا است و هدف آن خشونت آمیز کردن فضا و مرعوب کردن هرچه بیشتر مردم و وادار کردن آن ها به تمکین و سکوت است.
 این مرعوب کردن مردم تنها در این شکل نیست بلکه در اعدام روزمره ی زندانیان جرائم عادی نیز خود را نشان می دهد. هدف اساسی این اعدام ها به هیچ وجه اصلاح جامعه نیست بلکه از یک سو فضا را خشونت آمیز کردن است و زمینه به وجود آوردن برای برخوردهای خشن با توده هایی که در گردهمایی ها و راهپیمایی ها شرکت می کنند و از سوی دیگر مرعوب کردن مردم و به ویژه جوان هاست که در این اعتراض ها شرکت نکنند. 
شکل غیرمستقیم مقابله با جنبش توده ای
اما در کنار این اشکال مستقیم و جانبی مقابله با جنبش توده ای، حکومت و پاسداران به خود غره اش که گمان می کنند همه گونه توانایی سرکوب جنبش طبقات استثمار شده و ستمدیده را دارند، بزدلانه و سالوسانه یک رشته عملیات را که ظاهرا ربطی به سرکوب ها و مقابله با جنبش ها ندارد به اجرا در آورده اند و یا در آینده و با رشد بازهم بیشتر جنبش توده ای در ایران به اجرا در خواهند آورد.
وظیفه ای این گونه تقابل های غیرمستقیم دوگانه است: تغییر مرکز توجه مردم از رویداد اصلی و انتقال آن به حواشی و آسیب زدن به خود مردم و یا اموال مردم
این تقابل ها از یک سو وظیفه دارند که ذهن مردم را از وقایع و یا رویداد اصلی منحرف کنند و به سوی مواردی سوق دهند که نمی توانند چنین نقشی را اجرا کنند. یعنی اجازه ندهند که توجه و همگرایی و همدلی با آن واقعه یا رویداد و تکامل آن منجر به تکامل جزیی یا کلی جنبش توده ها در مقابله با حکومت شود( و یا این نوع همگرایی ها و پشتیبانی ها، رویداد مورد بحث را مرکزی و انتقال دهنده ی جنبش عمومی به مراحل بالاتر کند). هدف این است که در گیرودار این حوادث فرعی و عامدانه صورت گرفته، رویداد اصلی گم شده و فراموش گردد و به این ترتیب نقش ویژه ی خود را در تکامل مبارزات به مراحل بالاتر اعمال نکند.
بسیاری از اتفاقات فرعی که در ضمن این گونه رویدادهای خاص پبش می آید، مثلا آتش گرفتن ساختمان ها و جنگل ها یا انفجار در معادن و مراکز صنعتی یا تصادفات و برخی اتفاقاتی که  پیش آمدن آنها عموما ذهن انسان را به سوی حکومت نمی برد از این زمره اند.
برای نمونه می توان از آتش گرفتن ساختمان پلاسکو در 30 دی ماه 1395 یاد کرد که پس از ترور رفسنجانی در 19 دی 1395 رخ داد و کاملا عمدی بود و یا از انفجاری در معدن یورت آزاد شهر در 13 اردیبهشت 1396(43 کارگر کشته شدند) یاد کرد که دو روز پس از 11 اریبهشت و برگزاری مراسم روز کارگر رخ داد و می توان به آن مشکوک بود.
 اکنون نیز روشن است که نه تنها اتفاقی که  در طی مبارزات توده های مردم آبادان پیش آمد یعنی دزدیدن سپرده های مردم از بانک ملی در تاریخ 15 خرداد 1401عمدی بود(1) بلکه ما  می توانیم حتی نسبت به  خارج شدن قطار از ریل در مسیر مشهد - یزد در تاریخ 18 خرداد 1401 به فاصله سه روز از واقعه ی نخست و یا انفجار در مجتمع کربنات سدیم فیروزآباد در 23خرداد 1401با حداقل 120 کشته و مجروح مشکوک باشیم. بروز پی در پی این حوادث موجب شد که جریان مبارزات تود ه ها در آبادان و شدت گرفتن مبارزه عمومی در کشور علیه فساد و دزدی های عبدالمالکی و خامنه ای و پاسداران اش، کاملا زیر شعاع آنها قرار گرفته و تا حدودی قدرت تاثیر و تداوم خود را از دست بدهد.
این حوادث یکی و دوتا نیست و آنقدر زیاد است که دیگر نمی توان آنها را«حادثه» دانست. شکی نیست که سران و مجریان حکومت بی خاصیت و ناکارآمد هستند و بسیاری حوادث در نتیجه ی این ناکارآمدی ها و یا دزدی ها روی می دهد؛ مانند خود سقوط ساختمان متروپل در آبادان. اما این ها هم حدی دارد. چنین میزانی از حوادث حتی در نظام هایی که عقب مانده ترین اقتصادها را دارند و بی عرضه ترین و ناکارآمدترین افراد بر آنها حاکم اند نیز پیش نمی آید. به ویژه آنچه که بسیاری از این حوادث را مشکوک و قابل تامل می کند پیش آمدن بسیاری از آنها، درست پس از بروز رویدادهای سیاسی ای که ذهن توده ها را متوجه خود و علیه حکومت می کند و یا مهم تر مبارزات خود توده هاست و نقشی که در انتقال توجه مردم از رویداد اصلی داشته اند.
این سیاست همچنین در برخی مواقع که رژیم در تنگنای سرکوب کردن قرار می گیرد و سرکوب مستقیم بدترین گزینه است و می تواند وضع را بسیار بدتر کند و یا به طرق دیگری نمی تواند ذهن را از مساله ی عمده ی جامعه منحرف کند به کار گرفته می شود.
 وظیفه ی دیگر برخی از این نوع تقابل ها ضربه ای است مستقیم به منافع، اموال و دارایی های مردم و ترساندن آنها که هر گونه پیوستن آنها به جنبش عواقب سوئی دارد. و این که اگر مردم بخواهند با جمهوری اسلامی در افتند بلایایی در انتظار آنهاست که در خواب هم نمی بینند.
این جنبه از مقابله تقریبا از سال 88 آشکار شد. زمانی که نیروهای ضد شورش با چوب و چماق به جان ماشین های مردم افتادند. پیام این خرد کردن ماشین ها کاملا آشکار بود:
« اگر نتوانیم شما را پیدا کنیم و بزنیم، به جان اموالتان خواهیم افتاد و شما بهای سنگینی برای مبارزه تان با حکومت خواهید پرداخت.»
 در آن رویداد، خود این تقابل کاملا آشکار و در کنار دیگر سرکوب های مستقیم بود. اما به مرور و در چارچوب برنامه های رژیم شکل غیر مستقیم آن نیز به وجود آمد.
در این مورد می توانیم به دزدی های کوچک و بزرگ  مسلحانه از مغازه ها به ویژه طلا فروشی ها اشاره کنیم که بسیار بیش از پیش شده است و دزدی ساده ای هم نیست. اگرچه نه همه ی این دزدی ها اما حداقل بخشی از آنها برنامه ریزی شده از جانب مراکز اطلاعات و سپاه برای مقابله با جنبش توده ها از طریق ناامن سازی فضای کشور است. 
در مجموع این نوع تقابل ها هم با فرد فرد مردم است؛ مانند دزدی های کوچک و بزرگی که از مغازه ها می شود و هم با گروهی از مردم.
منظور از از گروهی از مردم این است که در این حوادث خودساخته یا اموال گروهی از مردم به غارت می رود و یا خودشان کشته می شوند.
امر دوم پیام دیگری نیز دارد:«اگر با ما در افتید ما حوادث فراوانی به وجود خواهیم آورد.» ساختمان پلاسکو یک مورد بود و می توان مشکوک بود که بیرون رفتن قطار مشهد- یزد از ریل و بروز انفجار در مجتمع کربنات سدیم پس از مبارزات آبادان نیز مواردی دیگر به شمار آید.
 این نوع مقابله های غیرمستقیم در تمامی رژیم های استبدادی و دیکتاتوری سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی و یا زیر سلطه وجود دارد و به همراه « خودزنی» که برای سرکوب جنبش و به راه انداختن حمام خون، آتویی برای رژیم های فاسد ایجاد می کند، جزیی از سازو کار کلی سرکوب به شمار می آید. مورد سینما رکس یکی از این موارد بود که در رژیم شاه سابق و به وسیله ساواک برنامه ریزی و اجرا شد.(2)
اما اینجا و حداقل تا کنون خامنه ای و مجتبی و سران پاسداران نخواسته اند این حوادث را به  گردن مخالفین بیندازند- آنها کارهایی دیگر مثلا مورد کارناوال عاشورا را به راه می اندازند و گردن مخالفین می اندازند- بلکه هدف شان هم منحرف کردن مردم است و هم ضربه به جان و مال مردم.
این ها موارد اصلی است که به عنوان مبارزه ی غیرمستقیم با مبارزات توده ها در برنامه های سازمان اطلاعت سپاه و دیگر سازمان های اطلاعاتی و کلا اتاق فکر امنیتی خامنه ای وجود دارد و  بسیاری پروژه های مشخص در راستای انجام آن همچون نقشه های ب و ت و...روی میز امنیتی قرار گرفته است و باید در مورد آن هشیار بود:
 تخریب و به آتش کشیدن مغازه ها و یا ماشین های پارک شده در کنار خیابان ها
دستبرد به خانه های مردم، بانک ها و شرکت ها، 
مغازه های طلا فروشی
 دستبرد به مغازه های کسبه و بازاریان اعتصاب کننده و یا آتش زدن اموال آنها
 
ایجاد انفجار در ساختمان های تجاری، ادارات، کارخانه ها و معادن و...
به این فهرست می توان موارد دیگری نیز افزود.
از حکومتی که به هواپیمای مسافربری موشک می زند و 176 مسافر را می کشد، هیچ چیز بعید نیست. 
چنانچه در مجموع به دو شکل مقابله نگاه کنیم هر دو بی ثمر خواهیم یافت. کشتارهای و شکنجه ها و زندان ها جز گاه ایجاد سکته ای کوتاه، نتیجه ای نبخشیده است و این گونه ایجاد حوادث فرعی نیز نتیجه ای نخواهد بخشید.
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1401
یادداشت ها
1-    باید اشاره کرد که هر گونه تعرضی به اموال مردم در بانک ها موجب بی اعتمادی به بانک ها خواهد شد و نتیجه ی این امر جز بیرون کشیدن اموال و سپرده های نقدی از بانک ها نخواهد بود. این هم جز محروم شدن از سرمایه ی موجود توده ها درون بانک ها و ورشکستگی آنها نتیجه ی دیگری نخواهد داشت. به همین علت است که حضرات دزد حکومتی، سارقین خودی را «دستگیر» کرده و پیدا کردن سپرده ها را به مردم نشان دادند. این قضیه نقش خود را در زیر شعاع خود قراردادن مبارزات در آبادان و کشور ایفا کرد و آن را به پس راند. این احتمال است که دزدی مزبور یا از جانب کل اتاق فکر امنیتی نظام صورت گرفته باشد و یا به دلیل امنیتی بودن شدید قضیه، بخش هایی دست به این کار زده و در نتیجه بخش های دیگر از آن بی اطلاع بوده باشند اما در پی فهم اهمیت موضوع، خواسته اند که در یک نمایش، دستگیری دزدها اعلام شده و اموال برگردانده شده به مردم نشان داده شود. یک دلیل دیگر «پیدا کردن» سریع سارقین حکومتی این بود که خود این قضیه داشت تبدیل به یک آبادان دیگر می شد. به طور کلی تداوم چنین سیاست هایی از جانب رژیم نه تنها مورد شک و تمسخر توده ها و البته در مواردی برانگیختن بیشتر مبارزات آنها خواهد بود بلکه می تواند از درون رژیم هم لو برود و در نتیجه انشعابات دیگری رقم زند و وضع را برای کل حکومت دشوارتر کند.
2-    علیرغم تمامی بالماسکه ای که سلطنت طلبان مزدور امپریالیسم غرب و ساواکی های سابق از دهه ی هفتاد به این سو برای جعل تاریخ به راه انداختند و تلاش کردند که آن را به نیروهای مذهبی نسبت دهند، این آتش سوزی به دستورمستقیم شاه و مشاوران آمریکایی و به وسیله ی ساواک انجام شد با این قصد که به گردن مخالفین انداخته شود که در آن زمان سینماهای خالی را آتش می زدند. سلطنت طلبان مزدورامپریالیسم غرب با مخارج هنگفتی و در راستای «پاکسازی» دوران حکومت استبدادی و پلید رضاخان و پسرش از جنایت ها و ننگ ها و کثافت کاری ها، و گفتن و نوشتن تاریخ به گونه ای دیگر، تمایل داشتند خود را از آن مبرا کرده و به گردن ارتجاع مذهبی حاکم بر ایران بیندازند. غافل از این که اگر این جنایت به وسیله نیرویی غیر از ساواک و شهربانی خوزستان و آبادان انجام شده بود محال بود که دستگاه عریض و طویل ساواک آن را پی جویی نکند و عاملین آن را یا پیدا کرده و یا حداقل به شکل دقیقی به این جنایت بزرگ نپردازد، مو را از ماست بیرون نکشد و نشان دهد که کار او نبوده است و برعکس مثلا کار پیروان خمینی بوده است و بدین وسیله خمینی و پیروان اش را بی آبرو و اعتبار کند. کاری که ساواک نکرد و به جای آن سعی در ماست مالی کردن و سرهم بندی و لاپوشی جنایت کرد. برای مردم و افرادی که آن دوران گزارش های شهربانی و عاملین حکومت را در استان و شهر آبادان از طریق روزنامه ها و رادیو و تلویزیون دنبال کرده بودند این مثل روز روشن است که این جنایت کثیف که باید آن را جزو جنایات بزرگ قرن بیستم حکومت های پلید گذاشت با دستور مستقیم شاه و به وسیله ی عمال ساواک صورت گرفته بود.  این هم درست است که این سینما در آن زمان فیلم گوزن ها را نمایش می داد و استقبال روشنفکران و فعالین چپ از این فیلم بیش از نیروهای دیگر بود و در نتیجه هدف شاه و ساواک این بود که روشنفکران و فعالین چپ را در سینما مدفون کند. باری چنانکه ما یک بار اشاره کردیم خمینی و حکومت ولایت فقیه آن قدر جنایت کرده است که دیگر نیازی ندارد ما جنایات شاه و ساواک اش را هم به حساب او بنویسیم. نسبت دادن این جنایت به خمینی و هواداران اش آنها را نفرت انگیزتر نخواهد کرد، بلکه تنها شاه و مشاوران آمریکایی و ساواک اش را از این جنایت پاک خواهد کرد و مطلقا به نفع آنها و تبلیغات آنها برای بازگشت سلطنت خواهد بود. جدا از دارودسته های حکمتی که در مزدوری شان برای سلطنت طلبان و امپریالیست ها شک و تردیدی نیست، بخشی از افراد نیز که یا در جبهه ی خروشچفیست ها بوده و هستند و یا بیشتر در جبهه ی آنها قرار می گیرند، به بالماسکه ی سلطنت طلبان و ساواکی ها یاری می رسانند.

بازگشت در بازگشت

 
این بخشی از مقاله ی درباره ی شناخت(8) بخش نخست- ماتریالیسم تاریخی
مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی چهارم- بخش پایانی) که در مهر 1400 در وبلاگ ما قرار داده شد و تنها اصلاحاتی جزیی در آن صورت گرفته است.
 
بازگشت در بازگشت
 
1-    یک گرایش نه چندان قوی در جامعه ی ایران که در برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی نافذ است و به خصوص در برخی جوانان، خواهان بازگشت به سوی حکومت استبداد سلطنتی سابق است. طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مستقر در بیرون کشور که از سوی امپریالیسم غرب پشتیبانی می شود، خواهان چنین بازگشت و چنین حکومتی هستند و به  وسیله ی دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی خود خواست چنین حکومتی را در داخل رواج می دهند. از سوی دیگر به واسطه ی نفرت مردم از حکومت کنونی و تعفن و گندابی که از نظر دروغ و تزویر و فساد و تباهی و دزدی و جنایت به بار آورده چندان که حکومت سلطنتی پیش از خود را که آن نیز حکومت گنداب و تعفن و فساد و جنایت و ...بود به اصطلاح«روسفید» کرده است و همچنین امر مهم فقدان جایگزین های مناسب قوی از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی، این امکان تقویت می شود. چنانچه این گرایش بتواند در میان طبقات استثمار شده و ستم دیده نفوذ یابد و چنین وضعیتی رخ دهد آن گاه مردم ایران در حالی که از بازگشت کنونی نفرت یافته اند، به جای پیش رفتن، دست به بازگشتی دیگر، منتهی به گذشته ای نزدیک تر( نیم قرن پیش) را زده اند. این پیشرفت نیست بلکه بازگشت در پی بازگشت است. این جهش به پیش نیست، بلکه برگشت به پس است.
2-     اجداد طبقات کنونی در مشروطیت علیه آخوندهایی که خواهان گماردن شورایی از فقها بر سر مجلس نمایندگان بودند به مبارزه دست زدند و با ژرف ترین کینه ها و نفرت ها، مشهورترین رهبر آنان یعنی شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند و گفتند که«مشروطه که مشروعه نمی شود». تمامی طبقات خلقی ایران در آن زمان به جای آن که به عقب برگردند مشتاقانه می خواستند پیش روند و آینده را لمس کنند و بسازند. هفتاد سال بعد که تمامی طبقات جامعه بسیار باسوادتر و با تجربه تر شده بودند، بخشی از طبقات مردمی ایران به دنبال نیرویی که در انقلاب 57 نظرات این شیخ اعدام شده به وسیله ی ملت را دوباره و در ابعادی به مراتب گسترده تر زنده و تبلیغ می کرد، افتادند و به برقراری حکومتی که اکنون نسبت به آن عمیقا کینه و نفرت دارند و علیه اش هستند، یاری رساندند. مردم ما با پیش بردن انقلاب مشروطیت و برداشتن موانع از پیش پای آن نخواستند که به گذشته برگردند، هفتاد سال بعد بخشی از طبقات مردم ما خواهان برگشت به پیش از مشروطیت و آن گذشته ای شدند که از سوی مردمان زمان مشروطیت – حداقل در برخی وجوه مهم و اساسی - طرد شده بود.
3-    در انقلاب 57 تمامی طبقات مردمی ایران علیه شاه و حکومت و نظام استبدادی و وابسته به امپریالیسم وی برخاستند و برای آزادی و استقلال ایران قیام کردند؛ آنان حکومت شاهی مزدور را روفتند و به گورستان تاریخ سپردند و مردم ایران از این نظر کار نیمه تمام مشروطیت را( که هنوز قرار بود سلطنتی و شاهی باشد) به پایان رساندند. اکنون گویا دوباره چنین شده که بخشی از طبقات( این بار لایه هایی از خرده بورژوازی مرفه و میانی مدرن) می خواهند به آن گذشته، یعنی چهل سال پیش و در واقع حکومت پنجاه ساله ی پهلوی ها برگردند! گویا بخش هایی از طبقات خلقی مردم ما به جای آنکه بخواهند پیش روند، رو به آینده ی نوین داشته باشند و آن را با خواست، اراده و عمل انقلابی خویش بسازند، برگشت به گذشته را ترجیح می دهند! چنین بازگشتی جز برخی آزادی های اجتماعی که نظام کنونی مانع آنهاست، به کوچک ترین پیشرفت اساسی و نوین آشکاری تبدیل نخواهد شد. آن، آینده نخواهد بود بلکه بازهم گذشته خواهد بود. ساخت اقتصادی کنونی ایران کمابیش حفظ خواهد شد. استبداد سیاسی در شکل سلطنتی و یا در بهترین حالت جمهوری بازسازی خواهد شد و مذهب در ارکان فرهنگی جامعه بازهم همان نقش پیشین و زیر نظارت وجه «شبه مدرن» را خواهد یافت( زیرا این گونه حکومت ها بدون مذهب نمی توانند تداومی آن چنانی بیابند) و تمامی طبقات خلقی همان وضعی را خواهند یافت که در حکومت های وابسته به امپریالیسم دارند. کافی است که به کشورهایی که زیر سلطه ی امپریالیسم هستند و حکومت های استبدادی غیر دینی و سکولار دارند نگاهی بیندازیم تا پی ببریم که طبقات اصلی استثمار شده و ستمدیده و همچنین طبقات میانی در این کشورها زیر تسلط طبقات سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور در فقر و فلاکت و اسارت سیاسی و فرهنگی طبقات سرمایه داران وابسته داخلی و امپریالیست ها غربی یا شرقی به سر می برند و به آینده ی خود امید ندارند. بسیاری از این گونه حکومت ها در آسیا، آمریکای مرکزی و جنوبی و افریقا علیرغم تبلیغات دروغین امپریالیست ها که تلاش می کنند چند نمونه را از نظر اقتصادی برجسته کنند و به عنوان کشورهای پیشرفته به خورد مردم دهند، غرق در تورم، رکود و بحران و در گیر جنبش و انقلاب اند.
4-     آنچه که این دیدگاه در ناامیدانه ترین شکل خود می گوید این است که هر چه بشود از این بدتر نخواهد شد! اما معیار درست، بدتر نشدن نسبت به این وضعیت نیست، بلکه پیش رفتن و با عزم و اراده ساختن زندگی نوین برای آینده گان است. ساختن، ویران کردن است. باید در ساختن فعال بود؛ هم کهنه را ویران کرد و هم نو را ساخت. اما این دیدگاه عمیقا واداده و منفعل است؛ نه کهنه را تخریب می کند و نه نو را می سازد. ترس از آینده ای که این طبقه آن را«ناروشن» و یا با تحلیل های سطحی و عموما مبتذل،« امتحان پس داده»( یعنی حکومت های سوسیالیستی طبقه ی کارگر که شکست خوردند)می پنداردش و چهار دست و پا چسبیدن به گذشته ای که در قیاس با اکنون «خوش» پنداشته می شود( بالاخره لایه های مرفه طبقه ی خرده بورژوازی در زمان سلطنت شاه سابق وضع اش بهتر از اکنون بود) یکی از خصوصیات این دیدگاه است. بخش مهمی از عناصر فکری وابسته به این طبقات در داخل و خارج( از دلبسته گان به ایران باستان و حکومت های دوره ی امپراطوری ایران و شاهانی هخامنشی و ساسانی... گرفته تا پسامدرن ها، ترتسکیست ها، چپ نویی ها، مارکسی ها و...) در عرصه های تبلیغ و ترویج سیاسی و هنری در مقابله با فرهنگ انقلابی طبقه ی کارگر و مارکسیسم(مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم) گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند. اینها با توجه به زمینه های گستر ده ای که طبقات مرتجع حاکم بر ایران در زمینه فرهنگی( فلسفی، هنری، مذهبی و غیره) به آنها می دهند و مانع تبلیغ و ترویج افکار این چنینی شان نمی شوند، خواسته و ناخواسته یا در خدمت جمهوری اسلامی و نوکر و برده ی با مواجب و یا بی مواجب همین حکام کنونی قرار گرفته اند و یا ( به ویژه آنها که در بیرون کشورند) در خدمت سلطنت طلبان و امپریالیست ها. بخش های دیگری از آنها نیز که مخالف حکومت کنونی بوده اند بیشتر دنباله روان اصلاح طلبان حکومتی  بوده اند تا جویا و پیرو راه و روش انقلابی. طبقه ی خرده بورژوازی به هیچ وجه نمی تواند روی پای خود بایستد و به ویژه نوسانات مکرر لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی تنها زمانی که این لایه ها و طبقه زیر رهبری طبقه ی کارگر در آیند قابل کنترل می شوند. 
5-     در تاریخ عموما این گونه بوده که هر گاه  دین و مذهب در فرهنگ و سیاست و اقتصاد حاکم شده - و یا از جهاتی وضع بدتر از گذشته شده - به دلیل خصلت بسته ی آن و تنگی فضایی که ایجاد می کند همواره در بخش هایی از مردم تمایلی به وضع جوامع پیش از خود را که مذهب این چنین در قدرت نبوده است، برانگیخته است. رنسانس( یا تجدید حیات فرهنگ یونان و روم باستان) در اروپایی که دست کلیسا و پاپ ها و انگیزاسیون بود به وجود آمد و همانند آن در بسیاری از کشورهای دیگر و از جمله کشورهای آسیا نیز که حکومت های دینی و مذهبی داشتند، شکل گرفت. این ها اساسا دستاویزی برای پیشرفت ها و جهش های نوین بود و به این دلیل صورت می گرفت. اما در شرایط ایران نه این برگشتن به گذشته ی استبداد سلطنتی می تواند چنین نقشی را اجرا کند و نه اساسا این تمایل به برگشتن به دوران سلطنت پهلوی ها حاوی چنین مضمونی است. این تنها برگشتنی کور است به این امید که ایران تبدیل به کره جنوبی، ترکیه ( که اکنون خود در تورم غرق است) و یا قطری بشود!     
بازگشت و جهش  
1-     «کمان را هر چه رو به عقب بکشی، شدت حرکت تیر و بنابراین حدود بُرد آن بیشتر می شود.» در عرصه های سیاسی و فرهنگی جامعه، عناصر ساخت پیشین یعنی حکومت جمهوری اسلامی مانع اساسی هر گونه پیشرفت جدی هستند. آنان در دیگ بخار جامعه را محکم بسته اند و حتی سوپاپی نیز برای تنفس نگذاشته اند. در این فضای بسته و رو به عقب کشیده شده، عناصر و وجوه ساخت آینده در حال حرکت و کمال هستند و نیروهای حاکم نه تنها ناتوان از حذف آن هستند و تلاش شان به ناکامی می انجامد بلکه این عناصر را در همین فضای بسته و محدود به ناچار رشد می دهند. در تاریخ ایران از مشروطیت به این سو گرچه جنبش های گوناگونی و برای مرحله و یا دوره ای به وجود آمده اما سابقه نداشته که جنبشی سه دهه ی متوالی (از دهه ی هفتاد تا کنون) تحرک داشته باشد و مقاطع حساسی را از سر گذرانده باشد. این جنبش به عقب بر نمی گردد بلکه به پیش می رود و همین جنبش است که امکان جهش های بزرگ را در خود دارد. طبقه ی کارگر باید با واهمه نداشتن از شکست حکومت های خود و مغموم نشدن، شجاعت، امید به آینده و خواست برقراری حکومت جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و ساختن جامعه سوسیالیستی و کمونیستی را بر انگیزد.
2-    اما اینکه چنین جهشی در شکل یک پیشرفت بزرگ- همچون مشروطیت - به وجود آید و نه در شکل یک بازگشت به گذشته یا همان«بازگشت در بازگشت»، مشروط به شرایط معین( آماده شدن طبقه ی کارگر و پدید آمدن یک حزب کمونیست انقلابی و جنگنده، یک ارتش انقلابی سرخ و یک جبهه ی متحد) است و بدون آن تحقق نخواهد گرفت.
3-    این به واسطه ی همان دو امکانی متضادی است که در پیش روی تکامل سبز می شوند و خود را نشان می دهند. دو امکانی که هم از تضادهای طبقات، مبارزه ی طبقاتی و نبرد و جنگ آنها در داخل بر می خیزد و هم مشروط به شرایط و عوامل مساعد داخلی و خارجی است. دو امکانی که هر کدام شرایط معین تبدیل شان به واقعیت فراهم شود، تحقق عملی خواهند یافت.
م- دامون
مهر 1400
 

۱۴۰۱ خرداد ۲۶, پنجشنبه

ایجاد شورای انقلابی - دموکراتیک از رهبران طبقات خلقی

 

 

ایجاد شورای انقلابی - دموکراتیک از رهبران طبقات خلقی برای گذار به 

جمهوری مستقل و دموکراتیک ایران وظیفه ی کنونی ماست

 
1-    ما باید تشکیل حکومتی برخاسته از طبقات خلقی را فرا راه خود قرار دهیم. ما نباید دنباله رو ناآگاه ترین توده ها شویم. ما نباید دنباله رو برنامه های امپریالیست ها و مزدوران آنها برای کشور شویم. ما نباید برنامه های افرادی را که سرخود و بدون پایگاهی میان توده می خواهند مدیریت سیاسی مردم را به عهده گیرند تایید کنیم. حکومت نوین ایران باید از دل طبقات خلقی ایران بیرون بیاید.
 
2-    وظیفه ی حال حاضر و فوری نیروهای پیشرو از همه ی طبقات خلقی به ویژه زنان و مردان مبارز دربند و یا فعلا آزاد شده همچون اسماعیل بخشی (و همچنین نمایندگانی از کارگران اتوبوسرانی تهران و حومه، فولاد اهواز و هپکو و آذرآب، شورای کارگران پیمانی شرکت نفت و...) سپیده قلیان، آتنا دائمی، نسرین ستوده و نرگس محمدی و دیگر زنان مبارز دربند، رسول بداقی و دیگر مبارزان پیشرو فرهنگیان و نیز نمایندگان ملیت ها و اقلیت های مذهبی که میان توده های طبقات مردم دارای شهرت نیک و نفوذ هستند، ایجاد یک شورای انقلابی و دموکراتیک - حضوری و یا غیابی- است که وظیفه ی سیاسی و اجرایی دوران گذار به جمهوری دموکراتیک ایران را به عهده گیرد.
 
 
3-    ما پیشنهاد می کنیم یکی از زنان مبارز- حضورا یا غیابا، واقعی یا افتخاری - به عنوان صدر شورا یا رئیس جمهور دولت موقت- انتخاب شود. سخنگوی این شورا نیز باید یکی از زنان آزادیخواه و مستقل و مبارز در بیرون کشور باشد.
 
4-    خواست طبقه ی کارگر برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و رفتن به سوی سوسیالیسم و کمونیسم است اما تاکتیک این طبقه باید بر مبنای شرایط واقعی نیروها و توان این طبقه در معادلات جاری مبارزه ی طبقاتی استوار باشد. از این رو طرح «جمهوری مستقل و دموکراتیک ایران» می تواند به عنوان سازش حال حاضر این طبقه با دیگر طبقات خلقی و در درجه ی نخست طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی ایران به ویژه جناح چپ آن باشد.   
 
 
5-    بر این مبنا ما از این امر که تمامی نیروهای مبارز استقلال طلب و آزادی خواه بر سر برقراری یک حکومت مستقل و دموکراتیک مبتنی بر آراء تمامی طبقات خلقی، متحد شوند و به ویژه از این که از قهرمانان زن و مرد زندانی ما از زنان کمونیست و دموکرات گرفته تا لیبرال و از کارگران و کشاورزان و معلمان تا دیگر نمایندگان طبقات خلقی و ملیت ها و اقلیت های مذهبی، شورایی دموکراتیک تشکیل شود، استقبال می کنیم و خود را موظف می دانیم که با چنین شورایی همکاری کنیم.
 
6-    روشن است که ما مبارزه ی طبقاتی را برای تغییر توازن قوا و رسیدن به خواست های حداقل( برپایی یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر) و حداکثر( برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی) طبقه ی کارگر ادامه خواهیم داد. تغییر توازن قوا و بنابراین تغییر تاکتیک های طبقه ی کارگر، هم در تداوم مبارزه ی جاری طبقاتی که در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی است وجود دارد و هم در دوران گذار به جمهوری مستقل و دموکراتیک و هم در خود این جمهوری مستقل و دموکراتیک. در دوران گذار به جمهوری مستقل و دموکراتیک، وجود آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی گردهمایی و راهپیمایی، آزادی اعتصاب، آزادی انتخاب شورای نمایندگان طبقات خلق و غیره می تواند موجب تغییر در مبارزه ی طبقاتی و تغییر در توازن نیروی طبقه ی کارگر با دیگر طبقات شود. در تمامی موارد فوق، ما هر گونه افزایش نیروی طبقه ی کارگر را در معادلات و در هر زمینه ی پیش آمده ای، تبدیل به افزایش خواست های این طبقه در جهت برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر خواهیم کرد و در جهت استقرار آن خواهیم کوشید.

گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
26خرداد 1401

 

 

 

 

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(2)

 

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری)2) 

اعتصاب کسبه و بازاریان

 
گسترش جنبش در سال اخیر
 پس از فرویختن برج متروپل در آبادان و جان باختن ده ها نفر و به این ترتیب افزودن جنایتی دیگر به جنایت های حکومت خامنه ای و پاسداران اش، رشد و گسترش جنبش توده ای شدت بیشتری به خود گرفته و وارد مرحله ی تازه ای از اعتلا، آگاهی و عمق شده است. اکنون وضع تا حدودی با وضعی که جنبش پیش از مبارزات توده های آبادان داشت فرق کرده است.
 در مورد این فرق می توان اشاره کرد که جنبش توده ای از دی 96 تا آبان 98 و از آبان 98 تا تابستان 1400که شورش بزرگ خوزستان برای مساله ی آب روی داد، جدا از فاصله ی زمانی دو ساله، گسترشی بیشتر از آن چه پیش آمد، نداشته است. به عبارت دیگر این دو جنبش همچون دو تک برآمد و جوشش بزرگی بوده اند که در جنبش توده ای رخ داده اند و البته تاثیرات ژرفی هم روی مبارزات هر طبقه به ویژه طبقه ی کارگر، فرهنگیان و بازنشسته ها و دیگر لایه های گذاشته اند.
 اما از تابستان سال گذشته و پس از انتخاب فرمایشی رئیسی به ریاست جمهوری و انتخاب سران پاسداران برای وزیر و شهردار و فرماندار و غیره، تحرک بیشتری در گستره و عمق این جنبش عمومی به وجود آمده است و برآمدهای گوناگون و پیوسته ای در این جنبش رخ داده است. این امر به ویژه از مبارزات کشاورزان اصفهان و سپس در مبارزه بر سر گرانی نان و دیگر کالاها در چهار محال بختیاری و دیگر خیزش های ریز و درشت پیداست.
این مبارزات گرچه در کل منطقه ای بود و محدوده ی حرکت شان نسبت به جنبش های دی 96 و آبان 98 و نیز شدت آنها خواه از جهت تقابل با حکومت و خواه از جهت تقابل حکومت با آنها کمتر بود، اما از یک سو آگاهانه تر بوده و از سوی دیگر گسترش بیشتری به پیرامون خود یافته اند. به عبارت دیگر، پس از مدتی فراز در منطقه ای معین و با پیش آمدن مساله ای تازه به منطقه ای دیگر انتقال یافته است و این مناطق با هر حرکت، بیشتر و بیشتر شده اند.
همچنین و در کنار مسائل مهم و اساسی ای که موجب مبارزه و شورش های توده ها شده است در هر ده و شهر و استان و منطقه، مسائل ریز و درشت دیگری از محیط زیست گرفته تا ساختمان و برق و ... نیز به وجود آمده است که اغلب آنها به درگیری با حکومت کشیده شده است.
از سوی دیگر حکومت خامنه ای و پاسداران اش نیز توان جمع و جور کردن و حل مسائل مهم اقتصادی و اجتماعی را نداشته اند. آنها بخش بزرگی از بودجه را به خورد نهادهای نظامی از جمله سپاه و بسیج دادند و بخش مهمی دیگر را به خورد مشتی  سازمان های بی خاصیت مذهبی. اینک نیز کفگیرشان کف دیگ خورده و رو به فشار به طبقات گوناگون مردم به ویژه طبقه ی کارگر و کشاورز و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی آورده اند. آنچه روحانی و پیش از وی نمی توانستند انجام دهند، اکنون رئیسی و جلادان سپاهی به زور اسلحه می خواهند انجام دهند.
جدا از این ها، به دلیل هر کی به هر کی و خان خانی بودن حکومت، مسائل گوناگونی هر روز پیش می آید و به مسائل پیشین افزوده می گردد و فشارها بر بخش هایی از توده ها بیش از پیش می شود. این فشارها موجب رشد نارضایتی ها در هر کوی و برزن و بیش از گذشته شده است.
به این ترتیب، اکنون دیگر کسی منتظر نیست که دی و آبان دیگری رخ دهد تا جنبش پیش رود و اعتلا یابد. جنبش تقریبا همه روزه در حال گسترش و پیشرفت و اعتلاست و در کنار رودهای جاری، جویبارهای کوچک و بزرگ بسیاری را به وجود می آورد. دیر نیست که نه تنها رودها به رودهای بزرگ تری تبدیل شوند، بلکه جویبارها نیز به یکدیگر بپیوندد و به این ترتیب سیلی بنیان کن به راه افتد.
این گونه و به احتمال زیاد دی و آبان های جدید، شورش هایی بسیار دامنه دارتر و شدیدتر و ژرف تر از دی 96 و آبان 98 خواهند بود. 
اعتصاب کسبه و بازاریان
یکی از وجوه گسترش جنبش، سرایت آن از طبقه کارگر و کشاورز و لایه های پایین خرده بورژوازی به لایه های دیگر طبقات میانی است. در همین چند روز اخیر کسبه شهرهای گوناگون وارد اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی شده اند و این نخستین اعتصاب و مبارزات مستقل بزرگ کسبه جزء و متوسط در تاریخ حکومت مستبد اسلامی است.
در حال حاضر اعتصاب کسبه، مبارزه ای است علیه افزایش مالیات به وسیله ی دولت که«دست کردن دولت در جیب مردم» خوانده می شود و این امکان را که دولت در مقابل آنها عقب نشینی کند و اعتصاب پایان یابد وجود دارد. اما کیست که نداند نفس اعتصاب و اعتراض به سیاست های دولت رئیسی و پاسداران اش، کسبه و بازاریان را به دیگر طبقات پیوند می دهد. در پس و پشت همه ی این اعتراض ها، نارضایتی و نفرت و خشم نسبت به این حکومت فاسد و دزد نهفته است و برای همین هم مردم دیگر طبقات به اعتصاب کنندگان می پیوندد و همراه آنها شعار می دهند. مشکل این نیست که خواست این اعتصاب سیاسی نیست و برخی از کسبه می گویند تنها برای افزایش مالیات است؛ مشکل این است که سیاسی بودن آنها و این را که در این گونه اعتصابات و اعتراضات خواست برچیده شدن این حکومت نمی تواند به ساده گی ابراز شود( بسیاری از کسبه پیش از این اعتصاب، فیلم هایی پر کرده و در فضای مجازی می گذاشتند و برای مردم توضیح می دادند که علت گرانی اجناس آنها نیستند؛ امری که ادامه خواهد یافت)
 از سوی دیگر این اعتراض و اعتصاب تازه مقدمه ای است بر اعتراضات گسترده تر این لایه های طبقات میانی؛ زیرا با وضع فلاکت بار توده های مصرف کننده کارگر و کشاورز و زحمتکشان شهر و ده، رکود در کار کسبه و بازاریان شدت بیشتری به خواهد گرفت و آنها را ناراضی تر خواهد کرد. و این همه جدای از این است که هر گونه برخورد خشن با کسبه و بازاریان، آنها را جری تر خواهد کرد.
همچنین دور نیست که این اعتصاب، خواه با همین حال خود تداوم یابد خواه به دلیل برخوردهای خشن حکومت شدت بیشتری پیدا کند تاثیرات خود را بر دیگر طبقات، هم بر طبقات مرفه و هم بر طبقه ی کارگر و کشاورز و دیگر زحمتکشان خواهد گذاشت و  دامنه ی جنبش های این طبقات را گسترده تر خواهد کرد.  
به این ترتیب، پس از جنبش توده های آبادان هم دامنه ی جنبش گستره و سرعت بیشتری به خود گرفته است و هم وجوه ماهوی جنبش بیشتر روی آمده اند. توده ها اکنون بیش از پیش بر این نکته آگاه شده اند که می خواهند این حکومت را سرنگون کنند و در این راه نیاز به اتحاد همه ی طبقات خلقی با یکدیگر دارند. از این رو مبارزات توده های آبادان در شرایط جنبش، جهشی مهم ایجاد کرد و آن را از یک مرحله ی کیفی به مرحله ی بالاتر وارد کرد و طلایه های یک  اعتلای انقلابی را در جنبش  طبقات خلق آشکار ساخت.
امیدهای برباد رفته ی خامنه ای و پاسداران اش
 این گسترش که می رودهمه ی مناطق و همه ی طبقات را فرا گیرد و اعتراض و مخالفت و گردهمایی و راهپیمایی به بخشی از زندگی عادی مردم تبدیل شود، امیدهای خامنه ای و پاسداران اش را که گمان می کردند با کشتارهای دی 96 و به ویژه آبان 98 جنبش سر درهم کشد و فرو پاشد، بر باد داده است.
اکنون آنها می بینند که هر نوع مقابله ای با جنبش انجام می دهند، نه جنبش از گسترش باز می ایستد و نه از شدت و عمق آن کم می شود. شعار«مرگ بر رئیسی» و دیگر شعارها علیه او اکنون به شعار پیش پاافتاده ای تبدیل شده است و این در حالی است که رئیسی و پدرزن  حریص  و کثیف تر از خودش به همراه فامیل و اقوام شان یکی از بزرگ ترین باندهای جناح اصول گرا و طبقه ی دزد و فاسد حاکم را تشکیل می دهند. اکنون خامنه ای و شرکای پاسداراش که آنها را باید طراح اصلی بسیاری از سیاست های اقتصادی و سیاسی و نظامی کنونی دانست بد جوری دچار درمانده گی شده اند.
 راه پیش، سرکوب بیشتر است و به راه انداختن میدان ژاله ها؛ و راه پس، افتادن به پای جریان های اصلاح طلب حکومتی و راه بازکردن برای آنها. این ها همان راه هایی است که رژیم سلطنتی سابق رفت و در هر دوشان شکست خورد. هم ازهاری که با دک و پوز ارتشی اش جلو آمد و توده ها را به گلوله بست و هم بختیار که ژست آزادیخواهی گرفت، شکست خوردند و رژیم سلطنتی سرنگون شد.
فقدان رهبری می تواند موجب به هرز رفتن انرژی و خستگی توده ها شود
هم چنانکه در بخش نخست این بررسی اشاره کردیم نبود رهبری در جنبش  توده ها مشکلی بزرگ است و این می تواند موجب بی نتیجه شدن مبارزات، به هرز رفتن انرژی توده ها و خستگی آنها شود و این گونه شود که مردم نیروی خودشان را توانا نبینند و در نتیجه به ناجی خارجی امید بندند و این که گروهی بیایند و آنها را از این وضع نجات دهند. و در نتیجه باری دیگر به جای رفتن به پیش، بازگشت به گذشته را برگزینند.
 یک بار امید بستن به دین و مذهب و این که «دین اسلام و مذهب شیعه ای در کار شاه نیست و از کف رفته است و اگر دین و مذهب حاکم بود وضع خوب می شد»! و این بار «شاهی و سلطنتی در کار نیست و اگر بود وضع خوب می شد»! چنین اندیشه ای برای جنبش توده ها سمی است کشنده و فاجعه ای دیگر را رقم خواهد زد و تمامی از خودگذشتگی های توده ها و قهرمانی های زنان و مردان مبارز بسیاری را که در این 40 سال و اندی یا جان خود را در راه ایجاد ایرانی مستقل و دموکراتیک گذاشتند و یا هم اکنون در زندان ها به سر می برند به باد خواهد داد.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 1400