۱۴۰۰ تیر ۲۳, چهارشنبه

درباره برخی مسائل هنر(18)

 

درباره برخی مسائل هنر(18) 

بخش دوم

هنر و مخاطب

     انتخاب قهرمانان و شخصیت ها
در هر اثر هنری و ادبی، پیکرسازی، نقاشی، نمایش، سینما و شعر و داستان، قهرمان و  شخصیت ها و یا طبقه و مردمی که باید انتخاب و ارائه شوند و شرایط زندگی، موقعیت ها و مسائلی که با آن درگیرند و احساسات، اندیشه ها و مبارزات شان مورد کندوکاو قرار گیرد، دارای اهمیت بالایی است. در گذشته که هنر عموما در خدمت طبقات استثمارگر و ستمگر بود، انتخاب قهرمان و شخصیت و مردمی که موضوع اثر هنری می شدند از میان طبقات استثمار گر صورت می گرفت. در دوران پس از قرون وسطی و به ویژه از قرن نوزدهم به این سو وضع تا حدودی تغییر کرد.
توده های زحمتکش در آثار هنری
این تغییر اساسا در توجه به توده های زحمتکش و ترسیم شخصت، زندگی، مسائل و مبارزات آنها و به ویژه دهقانان و طبقه ی کارگر در آثار هنری و ادبی بود. این یکی از مهم ترین جهش های هنر از خواص به عوام و یا در دوره های بعدی از آنها که کار فکری می کنند( روشنفکران طبقات بالا و میانی) به  آنها که کار عملی می کنند یعنی توده های استثمار شده، بی چیز و زیرستم بود.
پیش از این که چنین جهشی صورت بگیرد، در آثار هنری دوران های گذشته گاه و بیگاه توده های زحمتکش وجود دارند، اما تمرکز اثر روی آنها نیست. اگر از آثاری بگذریم که در آنها مردم استثمار شده و ستمدیده یا نقش نداشتند و یا اگر بودند مورد تحقیر قرار می گرفتند، در آثار مترقی و پیشرو هنری و ادبی نیز توده ها عموما در حواشی قهرمانان اصلی اثر بودند و نقشی کمابیش حاشیه ای داشتند.
برای نمونه در آثار شکسپیر طبقات پایین و بی چیز و توده های زحمتکش تصویر می شوند اما نه به عنوان قهرمانان اثر بلکه در حاشیه و عموما به عنوان توده های تهیدست،  رانده شده از زمین های خود و محروم(شاه لیر)، شاغلین خرد(رویای یک نیمه شب تابستان)، خدمتکاران( در بیشتر آثار وی حضور دارند و برخی از آنها نیز دارای نقش مثبت هستند مانند تاجر ونیزی)، دلقک ها و غیره. شکسپیر در تقابل با ریا و نیرنگ و پستی و دنائت بخشی از طبقات بالا، عموما توده های کارکن و زیر ستم را زنده و بی آلایش تصویر می کند و در کنار بیان سادگی و صداقت آنها، گاه تصاویری از هوش و زیرکی آنها و نقش های مهم آنها در حرکت رویدادها می آفریند. برخی از این شخصیت ها عموما معکوس با وضع آنها در نمایش که به عنوان« ساده لوح ها» و یا آدم های« ُشوت» طرح می شوند، اشخاصی پاک و هوشیار دیده می شوند. برای نمونه در نمایشنامه هیاهوی بسیار برای هیچ اشخاص«ساده لوح» نقش اصلی را در رو کردن تزویر فرد نیرنگ باز و دسیسه چین(دون جان) دارند و نیز در رویای یک نیمه شب تابستان چهار فرد زحمتکش صنعتکار که هر یک در کاری واردند (درودگر، مبل ساز، بافنده و آهنگر) نقش مهمی در پیش برد رویدادهای نمایش دارند.(1)
همچنین افرادی در این آثار یافت می شوند که گرچه از طبقه ی حاکم اند اما عموما منش آنها از جنسی متضاد با خصال طبقه ی حاکم و عموما بر ضد آن راه و روش ها و روحیات و اخلاقی است که مسلط بر طبقات حاکم است. همچون تیمون در نمایشنامه ی تیمون آتنی که خصال استثنایی اش در طبقه ای که به آن تعلق دارد، به ویژه خصلت باز بودن روان و قلب اش به روی دوستان و همنشینان و منش بخشندگی اش، کاملا متضاد با تنگ نظری و خشک دستی و ریاکاری، دورویی و پستی و دنائت طبقات استثمارگر حاکم است و برای همین به سختی چوب می خورد و پریشان و افسرده و ضداجتماع به غاری پناه می برد و انزوا می گزیند.
در قرن نوزدهم و از زمانی که نظام سرمایه داری گسترش یافت و نقش توده های زحمتکش و به ویژه  توده های کارگر در تولید و حضور آنها در عرصه ی سیاسی و مبارزات آنها بارزتر شد به مرور توده های کارگر و زحمتکش به آثار هنری به ویژه ادبیات، هنر نمایش و نقاشی راه یافتند. این فرایند در عین حال با اساس قرار دادن عینیت در آثار هنری  و ادبی و سبک واقع گرایی( رئالیسم)همراه بود.  
دو گونه آثار هنری در شرح زندگی زحمتکشان
در پرداخت این طبقات همان گونه که در بخش های پیشین اشاره کردیم به طور کلی از همان آغاز دو گونه آثار ادبی به وجود آمد. گونه ای از آثار به توصیف کار سخت و زندگی پر از رنج و محنت آنها و چگونگی استثمار و ستم هایی که از جانب طبقات حاکم بر آنها می رفت می پرداختند. در کنار آن، آثار دیگری نیز به وجود آمدند که در تصویرپردازی زندگی طبقه کارگر، دهقانان و دیگر زحمتکشان کمابیش همانند آثار پیش گفته بوده اند اما به مبارزات سیاسی این طبقات به شکل مستقیم آن هم می پرداختند. این موجب پیوندی بین این دو وجه در آثار ادبی می شد و نشان می داد چرا شرایط کار و زندگی و استثمار و ستم، توده ها را وادار می کند که به مبارزه روی آورند. این آثار نشان می دادند که چگونه ضرورت مبارزه از درون شرایط زندگی محنت بار توده ها زاده می شد.
در آنچه که در پی خواهد آمد اشاره وار برخی از مهم ترین و مشهورترین  فرازهای این دگرگونی تاریخی در هنر و ادبیات جهان و ایران را مرور می کنیم . بیشتر توجه ما خواه در جهان و خواه در ایران در قرن بیستم معطوف به سینما خواهد بود که بیشترین هنرمندان در آن کار کردند و توده ای ترین هنرهاست و می تواند با میلیون ها میلیون انسان در رابطه قرار گیرد. ممکن است تنگسیر چوبک و یا شاه لیر شکسپیر را خیلی ها نخوانده باشند، اما بسیاری از مردم، فیلم های آنها را دیده اند.(2)
گفتنی است که اشارات ما به هنرمند و یا آثار هنری و ادبی معینی به معنا تایید مطلق آنها نیست و از نظر ما این گونه نیست که این هنرمندان و یا آثارهیچ گونه ایراد و یا نارسایی ای ایدئولوژیک و یا هنری و ادبی نداشته اند.
انگلستان
دیکنز یکی از بنیانگذاران سبک واقع گرایی در انگلستان و یکی از آغازکنندگان و تصویرگران این نقش در نیمه ی نخست قرن نوزدهم بود. زمینه ی اصلی داستان های وی را زندگی طبقات استثمار شده و زیرستم و از جمله کارگران و تهیدستان و رنج ها و آمال و آرزوهای آنها تشکیل می دهند. برخی از این داستان ها همچون داستان دو شهر(1859) نه تنها به شرح زندگی سراسر درد و رنج توده ها توجه می کند بلکه به شرکت توده های زحمتکش روستایی و شهری در انقلاب فرانسه نیز می پردازد. می دانیم که این اثر دیکنز جزو پر خواننده ترین آثار انگلیسی زبان تا کنون بوده است. دیکنز آثاری همچون  دوران سخت و خانه ی قانون زده نیز دارد که در آنها توجه عمده ی وی به دوران صنعتی و طبقه ی کارگر است.
 کمابیش در همین دوران در آمریکا نیز مارک تواین در آثار خود به شرح زندگی مردمان عادی و زحمتکش می پردازد. شکی نیست که نویسندگان بزرگی که در آمریکا در مورد شرایط و مبارزات طبقه کارگر نوشتند یعنی جک لندن، جان اشتاین بک و دیگران از وی متاثر بودند. همینگوی، کتاب مشهور مارک تواین به نام هاکلبری فین(1884) را پایه گذار ادبیات مدرن آمریکا می داند. شخصیت های اصلی این رمان یک نوجوان برخاسته از طبقات بی چیز و تهیدست و یک برده ی سیاه هستند که در سفری رودخانه ای، دور و دراز و پرماجرا رو به سوی آزادی دارند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند. داستان دو وجه اساسی دارد: نخست ضد نژاد پرستی، برده داری است و دوم، افشا کننده ی طبقات استثمارگر اشراف از یک سو و سرمایه داری نوین خواه از جهت اقتصادی و خواه از جهت فرهنگی و به ویژه مذهبی از سوی دیگر.  
این را هم بیفزاییم که مارک تواین این رمان مدرن را عمدتا از نگاه یک نوجوان سیزده چهارده ساله و از دریچه ی دید «اول شخص»بیان می کند و نسبت به شکل های پیشین ادبی از اشکال نوینی بهره می برد. در عین حال این اثری است عینی گرا و رئالیستی. به این ترتیب رمانی که «پایه گذار ادبیات مدرن آمریکا» است، نه به ذهنیت گرایی فرو می غلتد و نه به اشکال منفی ی«جریان سیال ذهن». اشاره به این نکته از این نظر صورت می گیرد که عموما رمان «مدرن» یا به اشکال منفی «جریان سیال ذهن» یعنی غرق شدن در ذهنیت آن هم عموما فردی، اطلاق می شود، یا به آثاری که با تمرکز روی اشکالی از واقعیت و بزرگ کردن آنها، به نتایجی همچون «بی معنایی» و پوچ بودن زندگی می رسند و یا به داستان ها و رمان هایی که با اغراق در برخی از تمیهدات و شکل های ادبی عملا به آنها نقشی عمده در ذهنی کردن داستان داده و در نتیجه از واقعیت های اجتماعی- طبقاتی دور می افتند. 
فرانسه
در آثار بالزاک همچون آثار شکسپیر گاه و بیگاه با چهره هایی از طبقات زحمتکش شهری و روستایی روبروییم. چهره هایی که عموما دلسوزانه و خوب تصویر می شوند. بالزاک در کنار توجه اش به جریان ارتجاعی اشراف و جریان نوین بورژوازی، به تمامی طبقات اجتماعی موجود در جامعه می پردازد و در این میان گاه تصاویری از کارگران نیز در آثارش ارائه می دهد. مثلا در نخستین صفحات داستان فاچینوکانه، بالزاک از کارگران حرف می زند و با وجود کوتاه بودن، تصویری جاندار از زندگی سخت و رنجبار آنها ترسیم می کند. داستان دهقانان وی نیز توجه به زندگی روستایی و لایه های زحمتکش روستا است.(3)  این امری است که در مورد نویسندگان رئالیست فرانسه همچون استاندال(سرخ و سیاه) که در آن قهرمان رمان ژولین سورل از خانواده ی دهقانی خرده مالکان روستایی برمی خیزد و یا فلوبر(مادام بواری) که در بخش هایی از آن  وضع زحمتکشان در حاشیه ترسیم می شود، نیز صدق می کند. 
 در همین دوران است که نقاشان هنرمند نیز رو به سوی توده های زحمتکش می آورند و تصاویر آنها را در آثار هنری شان می آفرینند. یکی از مشهورترین آنها گوستاو کوربه (از رهبران کمون پاریس) است که خود بنیانگزار سبک واقع گرایی در نقاشی است و تابلوی سنگ شکنان وی یکی از مشهورترین آثار نقاشی است. برخی از نقاشان امپرسیونیست همچون ونسان ونگوگ که خود مدتی به عنوان کارگر معدن کار کرد نیز در همین راه گام هایی بر می دارند. همین ها بعدها سرمشق بسیاری از نقاشان طبقه کارگر در ترسیم توده ها و طبقه کارگر و مبارزات آنها می شوند.
 جهش بزرگ به سوی تصویر طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و مبارزات آنها با سرمایه داران در کشور فرانسه و با ژرمینال شاهکار امیل زولا آغاز می شود. این اثر از این زاویه ی معین یعنی طرح این محیط و زندگی و مبارزات کارگران نقش بسیار بزرگی بازی می کند. ژرمینال نه تنها وصف زندگی کارگران زن و مرد معدن بلکه در عین حال شرح مبارزات و اعتصاب بزرگ و طولانی آنهاست. در این کتاب دو طبقه ی کارگر و سرمایه دار و زنان و مردان شان به وجهی زنده رویاروی یکدیگر و در مبارزه ای بزرگ تصویر می شوند.
باید اشاره کرد که این مساله که زولا پیرو سبک ادبی طبیعت گرایی(ناتورالیسم) بود و این مکتب دیدگاه هایی را رواج می دهد که از نظر واقع گرایی(رئالیسم و از دیدگاه عام ترماتریالیسم دیالکتیکی) مورد نقد بوده است، و نیز این مقایسه که بالزاک بهتر است یا زولا و مقایسه میان این دو و سبک هایشان و... برای ما در مساله ی مورد بحث یعنی ورود طبقه کارگر و مبارزات وی به آثار هنری اهمیتی ثانوی دارد.(4)
روسیه
توجه به توده های زحمتکش در ادبیات روس از پوشکین و با کتاب دختر سروان که در آن به جنبش دهقانی بزرگ بوگاچف می پردازد آغاز می گردد و با نویسندگانی از زمره ی لرمانتوف و گوگول تداوم می یابد. در کتاب مشهور لرمانتوف قهرمان عصر ما ( به نام قهرمان دوران نیز به فارسی ترجمه شده است) که از نظر شکل داستان نیز مدرن است، در کنار شرح زندگی توده ها در داستان بلا، چهره ی زنده ی ماکسیم ماکسیمیچ، گروهبان ساده در مقابل پچورین شخصیت اصلی داستان که به زمره ی روشنفکران ناراضی طبقات میانی، سرخورده، مغموم و انزوا گزین تعلق دارد، پرداخته می شود. تقابل روحیات و عواطف دو فرد، یکی ماکسیم ماکسیمیچ عینی گرا، اجتماعی، خوش قلب، پرعاطفه و گرم خو و دیگری پچورین  درون گرا و فردگرا و سرد و غم زده و افسرده، یکی از رگه های مهم داستان را تشکیل می دهد. این رگه در کنار مایه ی دیگر داستان یعنی تقابل روانی - عملی پچورین با نمایندگان طبقه ی اشراف درونمایه های اساسی داستان را تشکیل می دهند.
رشد بعدی نقش توده ها در ادبیات روسیه، در نیمه ی دوم قرن نوزدهم و نیمه ی نخست قرن بیستم به اوج خود رسید و این ادبیات در تصویر کردن توده های زحمتکش با برخی از آثار گوگول، تورگنیف، تولستوی و چخوف پا به دوران جدیدی می گذارد. دورانی که شاخص ترین هنرمند آن در ادبیات گورکی است.
تصویر کردن طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری و ادبی در اواخر قرن نوزدهم پس از کمون پاریس، و در قرن بیستم پس از انقلاب روسیه در اکتبر 1917  و برقراری حکومت طبقه کارگر در این کشور و بروز یکی پس از دیگری انقلابات کارگری در اروپا به وجه گسترده ای از نظر کمی و کیفی دگرگون شد. در دهه های بیست و سی و سپس دوران جنگ جهانی دوم در شوروی سوسیالیستی آثار با ارزشی در عرصه ی فیلم سازی به وسیله ی ژیگا ورتف، پودفکین، آیزنشتاین و داوژنکو و ... و در عرصه ی ادبی نیز به وسیله ی فادایف و شولوخوف آفریده شد.
از این پس امر توجه به طبقه کارگر و دهقانان و زحمتکشان تقریبا در اغلب کشورهای جهان امری عمومی گردید و نویسندگان، نقاشان، نمایشگران، سینماگران بسیاری در کشورهای گوناگون تصویرگر طبقه کارگر و مبارزات آن گردیدند. رمان ها و داستان های بسیاری در این دوران نوشته شد که بیشتر خوانندگان آن را کارگران و زحمتکشان پیشرو و نیز روشنفکران مبارز در راه این طبقات تشکیل می دادند.
 رمان های خارجی مربوط به توده ی زحمتکش، طبقه کارگر و مبارزین انقلابی که در سال های پیش از انقلاب و دوره ی انقلاب( 60- 57) بیش از بقیه ی آثار ادبی مورد مطالعه ی کارگران و روشنفکران انقلابی در ایران قرار می گرفتند عبارت بودند از خرمگس( اتل لیلیان ویچ) که یکی از پر خواننده رمان ها بود، چه باید کرد(چرنیشفسکی)، پاشنه آهنین، جنگل، چگونه فولاد آبدیده شد، رمان ها و داستان های گورکی به خصوص مادر، بشردوستان ژنده پوش( رابرت ترسال)، رزفرانس، آنها که زنده اند( ژان لافیت)، بگذارسخن بگویم، مادر جونز، آشغالدونی( کارولینا ماریاد ژزوس، ترجمه ی کریم کشاورز)، نسل اژدها، شکست (فادایف)، پارتیزان های لوانت( خسئوس آیسکارای)، اسب کهر را بنگر(نوشته ی امریک پرس پرگر که با نام گروگان به فارسی ترجمه شده است)، نان و شراب و ...
نکته جالب توجه این بود که بیشتر این آثار در دوران استبداد سلطنتی ممنوع بودند، اما اکثر آثار برتولت برشت که انقلابی ترین هنرمندان در قرن بیستم بود، روی میز کتابفروشی ها بود و برخی از نمایشنامه هایش در سالن ها اجرا می شدند.
ادامه دارد.
م- دامون
نیمه دوم تیرماه 1400
یادداشت ها
1-     البته در کتاب دون کیشوت سروانتس در دیالکتیک دو شخصیت رمان یعنی دون کیشوت شوالیه ی خیال پرداز و ذهنی گرا از یک سو و سانچو پانزا، دهقان واقع بین که مهتر دون کیشوت شده است از سوی دیگر، سانچوپانزا جایگاه ویژه ای دارد. اماهمچنان که دون کیشوت ذهنی گرا کمبود دارد، سانچوپانزای واقع بین اما بی آرمان و چشم انداز و افق نیز ناقص است. روشن است که این اشاره به دو نگرش فلسفی ناقص، بخشی از درونمایه های این رمان است و خود می تواند جزیی از وجوه مکمل تحلیل اجتماعی، طبقاتی و تاریخی آن باشد. 
2-    نکته ی مزبور به این معنا نیست که هر اثرسینمایی که از روی اثری ادبی برداشت و ساخته شده است حق مطلب را ادا کرده و خوب است. در واقع اقتباس های سینمای خوب بسیار نادراند.
3-    «در داستان دهقانان، بالزاک سیر مبارزه طبقاتی را در فرانسه تصویر می کند: چگونه  ملاکان فئودال بر ضد رباخواران می جنگند، و چگونه دهقانان بر ضد هر دوی آنها تقلا می کنند،( هر چند که احتیاج مادی وادارشان می کند که تسلیم مطامع رباخوار گردند). وی نشان می دهد که رهایی خرده مالکان از بهره کشی ملاکان بزرگ به نحو تاثرانگیزی به نوعی دیگر از بهره کشی منجر شده است؛ بستگی و نیاز آنان به وام دهنده ی رباخوار. همان گونه که یکی از روستاییان می گوید:« پاهای ما را چه احتیاج بسته باشد چه ارباب، در هر حال محکوم هستیم که همه عمر روی زمین عرق بریزیم.» ...»( رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات، سیروس پرهام، ص 63، همچنین نگاه کنید به پژوهشی در رئالیسم اروپایی، لوکاچ، مقاله ی نخست، دهقانان)
 با وجود اینکه بیش از 60 سال از نگارش کتاب رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات می گذرد با این وجود هنوز یکی از بهترین کتاب ها در این زمینه است و ارزش خود را در میان آثاری که از دیدگاه مارکسیستی به رئالیسم و جریان های ضد آن می پردازند، حفظ کرده است. البته کتاب تا حدودی زیر تاثیر دیدگاه لوکاچ در مورد رئالیسم قرن نوزدهم اروپا نوشته شده است و به نظر می رسد که دو کتاب مهم لوکاچ پژوهشی در رئالیسم اروپایی( ترجمه ی اکبر افسری، 1373؛ برگردان دیگری از این کتاب به وسیله محمد جعفر پوینده با نام جامعه شناسی رمان، نشر ماهی 1392 صورت گرفته که  البته تمامی مقالات مندرج در برگردان افسری را ندارد) و نیز معنای رئالیسم معاصر(ترجمه فریبرز سعادت، انتشارات نیل، 1349) بیشترین تاثیر را بر نویسنده داشته اند. از دیدگاه ما که نظرات هنری برشت را بسیار همه جانبه تر، پیشرفته تر و انقلابی تر می دانیم، دیدگاه لوکاچ در مورد رئالیسم بی ایراد نیست و آن را به ویژه در قالب های معینی محدود و بسته می کند. مشاجره ی برشت با لوکاچ در مورد مساله ی رئالیسم بسیار با اهمیت است و ما تلاش می کنیم در بخش های آینده ی همین رشته مقالات به آن بپردازیم. 
4-    در مورد تفاوت های زولا با بالزاک و استاندال، نگاه کنید به لوکاچ، پژوهشی در رئالیسم اروپایی ترجمه افسری، فصل سوم، بالزاک و استاندال و فصل چهارم، صدمین سالگرد زولا.   

۱۴۰۰ تیر ۲۰, یکشنبه

نگاهی گذرا به خطوط کلی جدال نیروهای ارتجاعی داخلی و خارجی بر سر قدرت و نفوذ در افغانستان بخش اول

 

مقاله ی زیر به وسیله ی یکی از هواداران حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان نوشته شده است و در مورد وضع نیروهای داخلی افغانستان و امپریالیست های غرب و شرق و دولت های وابسته به امپریالیسم و ارتجاعی منطقه است. 

نگاهی گذرا به خطوط  کلی جدال نیروهای ارتجاعی داخلی و خارجی

بر سر قدرت و نفوذ در افغانستان 

بخش اول


دولت دست نشانده ی امپریالیست های غربی
پس از حملات هوایی قوای اشغالگر به رهبری امپریالیسم آمریکا در افغانستان و سقوط دولت طالبان، قوای اشغالگر کنفرانسی را در ماه دسامبر  سال ۲۰۰۱ در شهر بن آلمان برگزار کردند. در این کنفرانس طرفداران شاه سابق، بخش هایی از طالبان( به اصطلاح طالبان میانه رو)، تکنوکرات ها، سران احزاب جهادی و تعدادی از سران چپ تسلیمی، شرکت داشتند. در این کنفرانس حامد کرزای از جناح به اصطلاح (طالبان میانه رو)  برای شش ماه قدرت را در دست گرفت. شرح حوادث دوران حکومت پوشالی کرزای و رویدادها و حوادثی که به وجود آمد طولانی است و من  در اینجا به آن نمی پردازم و آن را به فرصتی دیگر واگذار می کنم.
به طور خلاصه حامد کرزای تقریبا سیزده سال در قدرت بود. در این مدت با وجود این که تعدادی نماینده نماینده ی احزاب جهادی اسلامی در کنارش خوش خدمتی می کردند، طالبان را برادران ناراضی می خواند و با عملیات شبانه و بمباران های قوای اشغالگر در مناطق تحت نفوذ طالبان نیز که معمولا پشتون نشین بودند، مخالف بود. در ضمن با این که انتخاب شده از جانب قوای اشغالگر و نوکر آنها بود، دیدی قوم پرستانه و قبیله ای داشت.
 بعد از کرزای، اشرف غنی که وزیر مالیه حکومت کرزای بود با پشتیبانی اشغالگران امپریالیست، اداره ی رژیم حکومت پوشالی را به دست گرفت. غنی همچون کرزای تفکر قبیله ای و قومی داشت. او نیز به اشاره ی قوای اشغالگر برای بازیگران منطقه مانند پاکستان، ایران، ترکیه و چین چراغ سبز نشان داد و  برای نوکران و اجیران این کشور ها در دم و دستگاه اداری خود مقام و منزلت تفویض کرد و نوکران و اجیران آنها را شریک جرم دولت اش ساخت. کرزای و غنی هر دو نیرویی در داخل افغانستان ندارند. با شکست قوای اشغال گر، دولت های ارتجاعی منطقه یعنی پاکستان، ایران، ترکیه، چین و روسیه دست باز پیدا خواهند  کرد. دیر نیست که بورژا - کمپرادور های جدید به اریکه ی قدرت تکیه زنند.
طالبان
افراد طالبان را معمولا طلبه های مدرسه های دینی در پاکستان تشکیل می دهند. طالبان دارای تفکرات واحدی نیستند. عده ای از آنها به شبکه های بین المللی اسلامی مانند اخوان المسلمین، القاعده و داعش وابسته اند.
افراد طالبان عمدتا از سمت جنوب افغانستان هستند. این مناطق در طول چهل سال، گذرگاه اسلحه از پاکستان بوده و همیشه زیر حملات شدید و بمباران حکومت مرکزی قرار داشته است. مردم این مناطق حدود نیم قرن از تعلیم و تربیت محروم بوده اند. مکاتب و مدارس این مناطق به وسیله ی نیروی های جهادی و بعدا طالبان به آتش کشیده شدند. توده های مردم از روی اجبار پسران شان را به مدارس دینی به پاکستان می فرستادند. به همین علت مراکز طالبان در جنوب افغانستان موقعیت قوی دارند و در اثر کوچ  و مهاجرت، به دیگر مناطق نیز راه یافته اند. مردم این مناطق در اثر بمباران مناطق شان نفرت عمیقی نسبت به خارجی ها دارند. تفکر قومی و قبیله ای بین شان بیشتر از سایر اقوام افغانستان است و در میان شان دیدگاه های عقب مانده ی قرن وسطایی به همراه حس شوونیسم، تسلط جنسیتی و ملیتی بسیار قوی است.
نیرو های ملی و مترقی
نیروهای ملی و مترقی افغانستان مانند سایر کشور ها خیلی ضعیف است. دلایل ضعف نیرو های ملی و مترقی افغانستان در عوامل داخلی و خارجی گوناگونی نهفته است.
عوامل داخلی
سرکوب های نیم قرن گذشته و چهل سال جنگ علیه اشغالگران خارجی نیروهای ملی و مترقی افغانستان را بسیار ضعیف کرد. در این چهل سال جنگ، آن قدر حوادث و رویدادها پشت سر هم و به سرعت اتفاق افتاد که سازمان های ملی و مترقی عموما حتی فرصت این را پیدا نکردند که بحث های داخلی میان خودشان را به صورت درست و اصولی پیش برند. اکثریت سازمان های ملی و احزاب مترقی  رهبران دست اول و دست دوم خود را از دست دادند و در هر جای هم که سر بلند کردند یا به وسیله ی دولت بمباران دستگیرو اعدام شدند و یا نیروهای ارتجاعی وابسته به کشور های همسایه شناسایی و تیرباران شان کردند. در دوره ی مذکور این نیروها زمینه ی رشد آنچنانی نداشتند.
از سوی دیگرعواملی همچون ارتداد، تسلیم طلبی ملی و طبقاتی، یأس، درک نادرست از اوضاع و...  تعدادی زیادی از این نیرو ها را به رفقای نیمه راه مبدل ساخته ، به پراکندگی و انزوا کشانید.
عوامل خارجی
مداخلات نیروی های ارتجاعی کشور های همجوار، شکست اردوگاه سوسیالیستی و نبود یک پشتیبانی موثر از جانب نیروهای ترقیخواه بین المللی را می توان از جمله عوامل خارجی موثر در ضعیف شدن و انزوای  نیروهای مترقی به حساب آورد.
طبقه کارگر  و دیگر زحمتکشان
طبقه کارگر در افغانستان در وضعیت فلاکت باری قرار دارند. چهل سال جنگ  تقریبا تمامی تاسیسات تولیدی را در کشور از بین برده است و تعداد محدود تاسیساتی نیز که باقی مانده است نمی تواند تمام متقاضیان کار را در خود جذب کند. از این هم نیروهای درگیر در کار و هم سطح دست مزد ها داخل افغانستان بسیار پائین است. جز این، میلیون ها کارگر افغانستانی در کشورهای همسایه و کشورهای عربی با مزد بسیار ناچیز مشغول کار هستند. به دلیل همین پراکندگی، طبقه کارگر افغانستان تشکیلات کارگری واحد ندارد.
دهقانان
وضعیت دهقانان از وضعیت کارگران بهتر نبوده است و مخصوصا در چهل سال گذشته. یک طرف خشک سالی و نبود برف و باران بوده است و  طرف دیگر جنگ داخلی. در این دوران دهقانان مشکل که می توانستند روی زمین کار کنند. عدم مکانیزه شدن وسایل تولید، نداشتن کود و تخم اصلاح شده نیز مزیت برعلت بوده است. دهقانان سال هاست که با همان وسایل ابتدایی بیل و کلنگ و گاو آهن کار می کنند. به همین دلیل بعضی اوقات ناگزیراند که دیگر روی زمین کار نکنند. چون یک هفته کار یک دهقان معادل یک روز کار یک کارگر است.
این است وضعیت اسفار مردم در افغانستان.
 
بخش دوم

افغانستان، دولت های مرتجع منطقه و بازی های پنهان و آشکار
پس از شکست امپریالیسم امریکا و ناتو در افعانستان، طرف های درگیر در کشور افغانستان بر سر امتیاز طلبی و امتیاز گیری به توافق عملی نخواهند رسید و از این رو درگیری های نظامی در این کشور گسترش خواهند یافت. منظور ما از طرف های درگیر در قضیه ی افغانستان، امپریالیسم امریکا، ناتو، پاکستان، ایران، روسیه و چین است. هر کدام این کشور ها به دلیل اهداف خاص شان آتش این جنگ را مشتعل نگه می دارند. من در این نوشته به شکل مختصر به نقش هر یک از کشورهایی که نام بردم می پردازم.
1- پاکستان
در طول دوره ی اشغال افغانستان به وسیله ی سوسیال امپریالیسم شوروی، پاکستان پناهگاهی برای احزاب جهادی و مهاجرین افغانستان بود. این مسئله باعث شد که امریکا، ناتو، کشور های عربی و سایر کشور هایی که مخالف حضور شوروی سابق در افغانستان  بودند، کمک مالی و تسلیحاتی از طریق پاکستان به احزاب جهادی برسانند. البته معلوم نیست چه مقدار از کمک های یاد شده  به دست سران جهادی رسیده، چه مقدار از آن به وسیله ی سران و رهبران جهادی حیف و میل و چه مقدار آن صرف جنگ شده است. آنچه روشن است این است که پاکستان میلیارد ها دلار را سالانه از برکت این جهاد به شکل سرمایه باد آورده دریافت کرده و میلیون ها دلار را نیز رهبران جهادی حیف و میل کرده اند .
پس از شکست شوروی سابق و سقوط حکومت  نجیب، سران و رهبران جهادی از راه پاکستان و ایران داخل افغانستان شدند. مراکز کمک رسانی کشور های به اصطلاح کمک کننده نیز از پاکستان به افغانستان نقل مکان کردند. از آن پس دیگر از سود باد آورده برای پاکستان خبری نبود. دیری نگذشته بود که احزاب جهادی بر سر تقسیم قدرت به جان هم افتادند و جنگ های داخلی آغاز شد. البته باید یادآور شد که این مداخلات پاکستان، ایران و همچنین شوونیسم ملت حاکم و ناسیونالیسم ملت های زیر ستم بود که موجب ادامه ی جنگ شد و آن را گسترش داد .
دولت پاکستان از اوضاع جنگ استفاده کرد و با همکاری سفارت انگلیس در پاکستان، تعدادی از طلاب مدرسه های دینی را برای حفظ امنیت پروژه  توتال و یونی کال مسلح کردند و گروه تحریک طالبان را به وجود آوردند . تحریک طالبان  به همراه کماندوهای های انگلیسی از طریق قندهار به یک چشم به هم زدن تا شمال افعانستان رفتند و تمامی موانع  سر راه شان را برچیدند. این گونه بود که تحریک طالبان  قدرت یافت.
طالبان  بار دیگر به کمک القاعده  و مخصوصا اسامه بن لادن در صدد ایجاد امارت اسلامی شدند. در مدت کوتاهی مناطق جنوب افغانستان را تصرف کردند و خود را به دروازه های شهر کابل رساندند. در چارآسیاب  به سران تنظیم(احزاب جهادی) پیام فرستادند که تسلیم شوند. حزب اسلامی حکمتیار عقب نشنیی کرد، عده یی از سران حزب وحدت برای مذاکره به چارآسیاب رفتند و در همان جا  دستگیر و اعدام شدند. احمد شاه مسعود و جمعیت اسلامی نیز بدون مقاومت عقب نشینی کرده  و به سمت شمال فرار کردند. کابل به دست طالبان و امارات اسلامی افتاد.
بعد از یازده سپتامبر 2011 ورق برگشت. امریکا از طالبان خواست تا اسامه بن لادن را به امریکا تحویل دهد. اما رهبری طالبان از دادن بن لادن امتناع ورزید. این قضیه موجب تغییر سیاست امریکا در قبال طالبان شد. امریکا و ناتو به کمک احزاب جهادی از زمین و هوا  به قرارگاه طالبان حمله کردند و تقربیا تمام قرارگاه طالبان را نیست و نابود کردند. رهبران طالبان با اسامه بن لادن فراری شدند و  آمریکایی ها حکومت دست نشانده ی مزدور را جایگزین طالبان ساختند . حکومت دست نشانده به قدری فاسد بود که لقب فاسد ترین دولت جهان را گرف. البته که در این فساد، تنها دولت دست نشانده دخیل نبود، بلکه حامیان بین المللی نیز شریک بودند. میلیارد ها دلارکمک های جامعه جهانی  و سرمایه ملی را حیف و میل کردند .
2- حکومت ارتجاعی ایران
رژیم مرتجع آخوندی ایران در رقابت با پاکستان از دو سلاح استفاده می کند که  یکی مساله ی زبان و دیگر مساله ی شیعه گری یا به اصطلاح( پان ایرانیسم اسلامی) است. این دو کشور سال هاست که با هم اختلاف دارند. در پاکستان، شیعه ها آماج حمله اند و ایران به ویژه در سیستان و بلوچستان اهل سنت تحت فشار هستند. ایران در طول اشغال افغانستان توسط شوروی سابق دفاتر، مراکز و نماینده گی های احزاب جهادی اسلامی افعانستان را فعال نگه می داشت و از این طریق افراد را بسیج و مسلح کرده به داخل افغانستان می فرستاد. مهاجرین در ایران مانند پاکستان در کمپ زندگی نمی کردند. اکثریت مهاجرین در ایران کارگران بودند که دارای هیچ حقوق و امتیازی نبودند. رژیم ایران کارگران مهاجر افغانستان را به شکل وحشیانه ای استثمار و مورد تحقیر و توهین قرار می داد. شوونیسم  و پان ایرانیسم اسلامی، کارگران افغانستان را از ساده ترین حقوق انسانی محروم کرده بود. کارگران افغانستانی در خیابان، در پارک، اتوبوس، در صف نان و خلاصه همه جا تحقیر می شدند. حکومت مرتجع ایران کار را به جایی رسانده بود که حتی در جنگ ایران و عراق از کارگران افغانستانی در صف اول به عنوان سپر(گوشت دم توپ)استفاده می کرد و هنوز هم از کارگران مهاجر افغانستان در عراق و سوریه استفاده می کند. 
بعد از شکست شوروی سابق و سقوط حکومت نجیب، مراکز احزاب مستقر در ایران نیز به داخل کابل منتقل شدند. آنها نواحی غرب کابل را که معمولا شیعه نشین  و فارسی زبان است به زیر کنترل خود داشتند. از این پس جنگ میان گروه هایی که از پاکستان و ایران آمده بودند، جریان یافت.
بعد از آمدن طالبان به دروازه های کابل، رهبران احزاب ایران نشین حاضر به  مذاکره با طالبان شدند اما طالبان آنها را به شکل فجیعی به قتل رساند. آنها به کنسولگری رژیم ایران در مزار شریف حمله کردند و تعداد زیادی دیپلمات ایرانی را کشتند. محدویت های مذهبی زیادی برای هندو ها، سیک ها و تا حدودی برای شیعان اعمال نمودند. مکاتب و مدارس را تعطیل کردند؛ زنان  خانه نشین شدند و...
پس از یازده سپتامبر، ایران برای سرکوب طالبان به امریکا چراغ سبز نشان داد. اما  با شکل گیری ائتلاف های جدید موضع گیری ایران و پاکستان تغییر نمود و ایران و پاکستان هم آهنگ و همگام قدم برداشتند.
3- پان ترکیسم ترکیه
حکومت ترکیه از گذشته ی دور و بنا به موجودیت ترک تباران در افغانستان، در این کشور سرمایه گذاری کرده بود و دولت این کشور از زمان آتاتورک رابطه ای نزدیک با حاکمان کابل داشت. در این دوران تعدادی زیادی از نظامیان افغانستان برای تحصیل به ترکیه فرستاده می شدند. به این دلیل که  ترکیه با افغانستان مرز مشترک ندارد، در زمان اشغال افغانستان به وسیله ی سوسیال امپریالیسم شوروی، این کشور در حاشیه قرار گرفت. با وجود این از طریق اجیران و گماشته گان شان از دور دستی به آتش داشتند و افرادی مانند آزاد بیگ، دوستم و نیز میلیشای وابسته به ترکیه برای منافع ترکیه فعال بودند. بعد از کشته شدن آزاد بیگ، دوستم در سقوط  دولت نجیب نقش فعالی بازی کرد. در دوران حکومت مجاهدین نه تنها دوستم محاکمه نشد بلکه رتبه ی ژنرالی هم گرفت. در دوران جنگ های داخلی بین مجاهدین، دوستم به شمال کشور رفت.
در دوران حکمرانی طالبان، دوستم در ترکیه بود و اما همین که ائتلاف ضد طالبان شکل گرفت، دوستم با میلیشای خود در قتل عام طالبان نقش بارز داشتند. به همین دلیل طالبان  با دوستم میانه ی خوب ندارند. رد کنفرانس استانبول از سوی طالبان هم می تواند به دلیل همان خصومت های قبلی باشد.
4- سوسیال امپریالیسم چین
چین هم در همسایه گی افغانستان قرار دارد و بنابراین نمی تواند در قضیه ی افغانستان بی غرض باشد. با توجه به اینکه مسئله ی مسلمان های ایغور خاریست در چشم حاکمان دولت چین و آنها را اذیت می کند، چنانچه دولت چین در این قضیه غفلت کند ممکن است در آینده دردسرهای فراوان برای  آن فراهم کند. از این رو تشکیل یک دولت مرتجع اسلامی در مرز چین می تواند یک چالش بزرگ برای دولت این کشور باشد.
 افغانستان سرشار از معادن و نیروی کار ارزان است و در همسایه گی چین قرار دارد. برای چین خیلی سودمند خواهد بود که از این سرمایه ی بادآورده استفاده کند. از سوی دیگر دولت سوسیال امپریالیسم چین نگران است که مبادا در این باتلاق همچون شوروی سابق گیر کند.  دولت چین در زمان اشغال امریکا و متحدین امریکا تلاش کرد که مجوز استخراج چند معدن را از امریکایی ها  بگیرد اما تا کنون یا به دلیل  ناامنی و یا هم به دلیل رقابت بین بازیگران قضیه ی افغانستان موفق به اخذ مجوز نشده است.
5- نقش امپریالیسم روسیه
دولت امپریالیستی روسیه از تجربه ی قبلی سوسیال امپریالیسم شوروی سابقه درس آموخته است و عموما خیلی با احتیاط عمل می کند. این کشور ترس از آن دارد که مبادا افراط گرایی اسلامی در دامن اش شعله ور شود. هم با طالبان مدارا می کند و هم مخالف افراط گرایی اسلامی در نزدیک مرزهایش است. به همین دلیل از کشورهای مسلمان نشین آسیای میانه برای خود کمربند امنیتی ایجاد کرده ، تا اسلامگرایی افراطی را از مرزهای خود دور نگه دارد. با وجود این و نسبت به گذشته، افراط گرایی اسلامی در کشور های مسلمان نشین آسیای میانه نسبتا رشد داشته است. 
حالا با شکست امریکا و ناتو در افغانستان، ائتلاف تازه ای در حال شکل گرفتن است. نظامیان پاکستانی  با دولت چین نزدیکی نشان می دهند. آنها استقرار پایگاه نظامی امریکا را در خاک شان را نپذیرفتند. از سوی دیگر هند و چین بر سر مسئله مرزی با هم اختلاف دارند و همین مسئله موجب درگیری مرزی آن دو کشور شده است. پاکستان و هند نیز بر سر مسئله جامو و کشمیر درگیری چندین ساله دارند. این درگیری می تواند رابطه ی پاکستان را با چین بیشتر نزدیک سازد. رابطه ی سیاسی جمهوری اسلامی ایران با دولت چین نیز خیلی نزدیک و صمیمی است.
سخن آخر: تداوم جنگ ناگزیر است
به طور کلی، تمامی اوضاع و شرایط موجود به نفع طالبان است. طالبان به زودی کابل را تصرف خواهد کرد. ولی متاسفانه جنگ در افغانستان ادامه خواهد یافت، زیرا طالبان نه تنها توان حل  تضادهای جامعه ی افغانستان را ندارد بلکه بیش از پیش موجب تشدید تضاد های درونی جامعه ی افغانستان خواهد شد.
 

 

 

۱۴۰۰ تیر ۱۸, جمعه

نوال سعداوی مبارز انقلابی در راه رهایی زنان آذر

 

 

مقاله ی زیر به وسیله ی یکی از دوستان جوان مائوئیست افغانستانی نگارش یافته است و پیش از این نیز در سایت شعله جاوید ارگان حزب کمونیست( مائوئیست) افعانستان گذاشته شده است.

 

نوال سعداوی مبارز انقلابی در راه رهایی زنان

آذر
نوال سعداوی انقلابی فمینیست بیش از ۷۰ سال عمر خود را صرف مبارزه برای رهایی زنان کرد. او همچون «اسب سرکشی» بود که نه ساختارهای مذهبی و سنتی پدرسالارانه و مردسالارانه‏ی شرقی توانست او را رام کند، نه ساختارهای حاکم مردسالارانه‌ی سرمایه‏داری امپریالیستی. در باور او، این ساختارها دو روی یک سکه‏ی زنگ‌زده‌ای‌ بوده و هست که مانع رهایی بشریت و به خصوص رهایی زنان شده و می شود. او بر همه‌ی سنت‏ها، تابوها و فرهنگ‏های بنیادگرایانه و سرمایه‏دارانه شجاعانه یورش برد. رد پای افکار او را می‌توان در میان انقلابیون به خصوص زنان یافت. تعدادی از زنان افغانستان از اندیشه‏های او الهام گرفته و می‏گیرند. هر چند خلاقیت‌های ذهن مبارز او بذر جهانی برابر را در اذهان بسیاری کاشت اما مرگ او در ۲۱ مارچ ۲۰۲۱ در میان نشریات چپ (از آن جمله فارسی زبانان) بازتاب گسترده‌ای نداشت. من در این نوشته، تلاش کرده‌ام به بخشی از زندگی پرفراز و نشیب و خدمات او به جنبش رهایی زنان بپردازم.

کودکی و نوجوانی
نوال در سال ۱۹۳۱ در یک خانواده‏ی روستایی در شمال قاهره دیده به جهان گشود. سنت و مذهب پدرسالارانه‌ی حاکم در مصر، در ۶ سالگی با مثله‏سازی اندام جنسی او اولین نشانه‌ی خود را بر بدن او گذاشت. نوال بعدها در کتاب «چهره پنهان حوا» (۱۹۷۷) نوشت: «زخم عمیق از کودکی بر بدنم نهادند که هرگز شفا نیافت.»(1) این کار در خانواده‌ای اتفاق افتاد که «از تحصیلات بسیار خوبی برخوردار بودند.»(2)
نوال از کودکی به «جنس درجه دوم» بودن زنان اعتراض داشت. او در مصاحبه‌ای گفت: «وقتی در جامعه  بزرگ شدم ....می‏دیدم که برادرم را بر من ترجیح می‏دهد...برادرم هر وقت دلش خواست از خانه بیرون می‏رود و بازی می‏کند. در حالی‏که من درس خوان‏تر از او بودم، در خانه کار می‏کردم.... وقتی از خانواده می‏پرسیدم چرا؟ می‏گفت او پسر است. می‏پرسیدم که چرا پسر باید برتر باشد؟ می‏گفت خدا این طور گفته است؛ از همین‏جا، من در برابر خدا عصیان کردم....»(3) ذهن پرسشگر او به چالش کشیدن ستم جنسی را از مثله کردن اندام جنسی دختران، عادات ماهانه، مراسم شب زفاف و زایمان شروع کرده تا مسایل پیچیده‌تر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به پیش برد. او در ۱۰ سالگی از ازدواج فرمایشی خانواده‏اش سر باز زد و در ۱۳ سالگی اولین کتاب خود را به نام«من عشق را آموختم» نشر داد.
نوال در یک مقطع تاریخی و در فضای فکری- سیاسی‌ای رشد کرد که  فعالیت‏های سیاسی، فرهنگی و جنبش مبارزات زنان در انقلاب ۱۹۱۹ مصر علیه استعمار انگلیس در جوش و خروش بود. در این دوران گروه زنان مصری اولین«اتحادیه فمینیستی مصر» (۱۹۲۳) خود را که البته گرایش لیبرالی داشت، تاسیس کرد.

نوال سعداوی و سیاست در مصر
هر چند دولت ملی‏گرای جمال عبدالناصر (۱۹۵۲-۱۹۷۰) در سال ۱۹۵۳ به سلطنت پایان داده و در سال ۱۹۵۶ حق رای زنان را به رسمیت شناخت، اما مادر بودن و همسر بودن نقش اصلی زنان باقی ماند. در سال ۱۹۶۷ که اسرائیل بخش ‌هایی از خاک مصر، سوریه و اردن را تصرف کرد و افکار ملی‏گرایی و «پان عربی» تشدید شد، نوال سعداوی شجاعانه در دو جبهه مبارزه ‏کرد: او از یک طرف با نقد توجیهات اعتقادی و دینی نیروهای اشغالگر اسرائیلی که از سوی امپریالیسم آمریکا و «سازمان ملل متحد» پشتیبانی می‌شد،‌ درمقابل آنها ایستاد و از طرف دیگر به مبارزه علیه ملی‌گرایان مذهبی مردسالار ادامه داد. 
پس از مرگ ناصر جانشین او انور سادات (۱۹۷۰-۱۹۸۱) با همکاری اخوان المسلمین گروه‏های مستقل زنان را غیرقانونی اعلام کرده کنشگری و جنبش زنان را به فمینیسم دولتی تغییر داد تا دستگاه بوروکراتیک مردسالاری سرمایه‏دارانه‏ی نئولیبرال را چهره‌ای زنانه دهد. اسلامیزه شدن قانون حاکم بر مصر و شرایط ملی و بین‏المللی باعث شد تا نوال سعداوی کتاب «زن و جنسیت» را که در آن به گونه‌ی علمی به سکس، جسم زن و شهوت زن پرداخته بود نشر کند. نشر این کتاب نوال را به فمینیست شهره‌ی جهان عرب و خاورمیانه تبدیل کرد. سعداوی در نتیجه‌ی همین فعالیت‌هایش در سال ۱۹۸۱ دستگیر و به مدت سه ماه زندانی شد. حاصل این سه ماه، کتاب «خاطرات زندان زنان» است که نوال با یک قلم ابرو روی کاغذ تشناب در زندان نوشته است.
با تشدید بنیادگرایی مذهبی، حکومت‌های بعد از ناصر با پارادوکس «مدرنیزاسیون» مواجه شدند که در آن از یک طرف به اشتغال زنان برای توسعه مصر نیاز بود و از طرف دیگر بدن زنان همچنان به هنجار ملی‏گرا- اسلام‏گرا- مردسالار و اخلاقیات سنتی گره خورده بود.(4) این وضعیت، نوال سعداوی را «عصبانی» می‌کرد و او را وا می‌داشت تا با «صدای بلند حرف بزند.» نوال با آموختن از تجربیات گذشته در اولین سال حکومت حسنی مبارک (۲۰۱۱-۱۹۸۱)، نشریه‌ی فمینیستی «المواجهه» را به زبان عربی نشر داد و پس از آن «انجمن عربی برای همبستگی با زنان» را بنیان گذاشت.
انتشار رمان «سقوط امام» (۱۹۸۷) باعث تشدید حملات بنیادگرایان اسلامی علیه سعداوی گردید تا حدی که او مجبور به زندگی در تبعید شد. او در دوران تبعید در آمریکا آرام ننشست و از تجاوز امپریالیست های غربی  به رهبری آمریکا به کشورهای شرقی و زیر سلطه (از جمله افغانستان و عراق) آشکارا سخن گفته و به فمینیست‏های غربی انتقاد ‏کرد که «تنها به نمادهای سنت‏های ارتجاعی در جوامع آفریقا و عرب، مانند مثله کردن اندام جنسی دختران، چندهمسری یا حجاب تکیه می‏کنند اما به مسایل اقتصادی و سیاسی حاکم بر زندگی زنان در این جوامع توجهی ندارند و پیوند مبارزه علیه پدرسالاری و ستم جنسیتی یا مبارزه علیه ستم طبقاتی را نمی‏بینند.»(5) در باور او، ستم علیه زن مساله‌ای جهانی است. او معتقد بود که برهنگی زنان در جوامع غربی در ماهیت هیچ تفاوتی با حجاب/ برقع در جوامع اسلامی ندارد؛ هر دو در ماهیت، ضد اخلاقی و زن ستیزاند.
سعداوی پس از بازگشت به مصر، برگزاری انتخابات در این کشور را«مضحکه» دانسته می‌گفت: «می‏خندم وقتی از انتخابات مشروع در امریکا و کشورهای ما صحبت می‏کنی؛ من در جریان تبلیغات انتخابات اوباما در آمریکا بودم. او از وال استریت پول جمع‏آوری می‏کرد... براساس همین پول‏ها برنده‏ی انتخابات شد. برای همین هم به نفع وال استریت کار کرد. مرسی در انتخابات آزاد به قدرت نرسید. او با پول برنده انتخابات شد. ما انتخابات آزاد و مشروع نداریم. در جوامع سرمایه‏داری، طبقاتی پدرسالارانه که بر ستم علیه زنان و مستمندان استوار است چیزی به نام انتخابات آزاد اساسا وجود ندارد.»(6)
در «انقلاب» ۲۰۱۳ که نوال سعداوی عضو فعال آن بود، محمد مرسی و اخوان المسلمین به زیر کشیده شدند. به ‏نظر سعداوی انقلاب ۲۰۱۱ مردم توسط اخوان المسلمین دزدیده شد. او معتقد بود که انقلابیون توانستند «سر»[حسنی مبارک] را بزنند ولی «بدنه» [ ارتش و سایر نهادها]با همکاری آمریکا و اسراییل حفظ شد. نوال سعداوی در مقابل حکومت عبدالفتاح السیسی نیز ایستادگی کرده، خواهان کناره‏گیری دیکتاتوری مردسالار گردید.
 سعداوی در کنار دیگر فعالیت‌های مترقی‌اش، برای  تحقق آزادی جنسی دگرباشان و هم‏جنس‏گراها نیز تلاش کرده است. او باور داشت که «این شرایط بیولوژیکی، اجتماعی و سیاسی است که بعضی‏ها را وامی‏دارد که همجنس‏گرا شوند یا نشوند.»(7)

حرف آخر
نوال سعداوی، کنشگر و فمینیستی بود که «جنبش فکری بزرگی» را برای رهایی زنان عرب و مسلمان دامن زد. جنبشی که او مدافع آن بود، در سال ۲۰۰۸ میلادی موفق به منع قانونی مثله سازی اندام جنسی زنان در مصر شد. هر چند نوال سعداوی از اولین فمینیست‌های رادیکال شرق بود اما در بعضی موارد دارای التقاطی فکری بود.
  نوال سعداوی یک کمونیست نبود، اما زندگی، تولیدات فکری و مبارزه‌ی سیاسی او نشان می‌دهد که او متحد جدی جنبش‌های کارگری و کمونیستی بود؛ از این جهت ما زندگی و مبارزه‌ی سیاسی او را ستایش و تجلیل می‌کنیم. نوال در مسایل مهم مبارزاتی همچون نقد مردسالاری، سرمایه‌داری و امپریالیسم در کنار خلق‌های جهان ایستاد و مانند یک شورش‌گر مبارز نقش خود را در ارتقاء ذهن توده‏ها و بسیج آنها بازی کرد. زمانی که امپریالیسم امریکا افغانستان را اشغال کرد و برای توجیه این تجاوز، وضعیت زنان در زیر سلطه‌ی طالبان را بهانه کرد، نوال سعداوی در کنار خلق‌ افغانستان ایستاد و تجاوز و اشغال افغانستان را محکوم کرد. در حالی که فمینیست‌های لیبرال از اشغال افغانستان زیر نام اهداف فمینیستی به دفاع برخواستند، نوال سعداوی بر علیه این تجاوز که زیر نام آزادی زنان به پیش برده می‌شد، موضع گرفت و با افشای عمل‏کردهای زن‏ستیزانه و مردسالارانه امپریالیسم، تاکید کرد که امپریالیست‌ها نمی‌توانند ناجی زنان باشند. نوال با مبارزه علیه سیاست‌های اشغالگرانه‌ی امپریالیسم در افغانستان و عراق، مبارزه علیه بنیادگرایی مذهبی و موضع گرفتن علیه صهیونیسم در دفاع از خلق فلسطین، الگوی یک فمینیست ضد امپریالیستی در کشورهای مسلمان و عرب گردید.
افزون بر آن، نوال سعداوی، انتخابات در جوامع طبقاتی را یک توهم می‏دانست و لیبرال دموکراسی را به چالش می‌کشید و تاکید داشت که در جوامع طبقاتی انتخابات معنایی ندارد و فقط وسیله‌‌‌ای برای باز تولید قدرت سیاسی و اجتماعی طبقه‌ی حاکمه است. زندگی نوال سعداوی در خدمت مبارزه علیه بنیادگرایی مذهبی، ستم طبقاتی و ستم امپریالیستی گذشت. اکنون پس از مرگ نوال نیز اندیشه و دانش فمینیستی او توشه‌ی راه مبارزات زنان علیه ستم مردسالاری، استثمار طبقاتی- سرمایه‌داری و مبارزات رهایی‌بخش خلق‌های جهان علیه امپریالیسم و استعمار خواهد بود.
 12ثور 1400
 
1.    فارسی ایندیپندنت، «نوال سعداوی، کنشگر فمینیست مصری، درگذشت»،22 مارچ 2021
2.    سعداوی، نوال، چهره عریان زن عرب، ترجمه‏ی مجید فروتن و رحیم مرادی، نشر روزبهان،1359
3.    مصاحبه با شبکه بی بی سی، برنامه «به عبارت دیگر»، 1396
4.    مغیثی، هایده، به یاد نوال سعداوی، نشرانترنتی: نقد اقتصاد سیاسی، 2021
5.    مصاحبه نوال سعداوی با شبکه بی بی سی، برنامه«به عبارت دیگر» 1396
6.    فارسی اندیپندنت، « نوال سعداوی، کنشگر فمینیست مصری، درگذشت»،22 مارچ 2021
7.    مصاحبه نوال سعداوی با شبکه بی بی سی، برنامه«به عبارت دیگر» 1396
 

۱۴۰۰ تیر ۱۲, شنبه

درباره نقش و جایگاه اعتصابات اقتصادی در دوره های بحران های اقتصادی- اجتماعی

 

 

درباره نقش و جایگاه اعتصابات اقتصادی در دوره های بحران های اقتصادی- اجتماعی

    کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم از نظر اشکال حکومت طیف رنگارنگی را تشکیل می دهند. در بیشتر این کشورها به ویژه کشورهایی که نفت صادر می کنند و یا از نظر امپریالیست ها موقعیت ویژه ی استراتژیک دارند اشکال گوناگونی از استبداد سلطنتی، نظامی، مذهبی و غیره حاکم است. در این کشورها یک دموکراسی بورژوایی سر و دم بریده همچون خود کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز وجود ندارد که تا حدودی برخی از آزادی های ابتدایی سیاسی مجاز باشد و به هر حال امکاناتی برای مبارزه ی اقتصادی و سیاسی وجود داشته باشد.(1)
از این روی، معمول چنین است که خواه در شرایط عادی و خواه به ویژه در شرایطی که بحران اقتصادی - اجتماعی به وجود می آید، برخی از گونه های مبارزه ی اقتصادی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش می توانند، جنبه ی سیاسی پیدا کنند، به سرعت تبدیل به مبارزه ی سیاسی شوند و یا نقش و جایگاهی سیاسی بیابند. 
برخی گرایش های درون کارگران در تقابل با روندهای ضروری
ممکن است برخی گرایش های خود به خودی و صرفا صنفی درون کارگران پیمانی نفت بخواهند اعتصاب را در چارچوب خواست های خود نگه دارند و بگویند که صرفا می خواهند به تقاضاهای خود برسند و نظرشان این باشد که آنها نه می خواهند آن را به دیگر کارگران گسترش دهند و نه این که اعتصاب شان سیاسی شود و یا جایگاه سیاسی پیدا کند.(2) اما این گونه تمایلات صنفی نه تنها به نفع کل طبقه نیست، بلکه تحقق آن عموما از حدود توانایی کارگرانی که از این گرایش تبعیت می کنند بیرون است.
علت این است که در کشورهایی مانند کشور ما در شرایط معینی، یعنی در شرایط نارضایتی سیاسی عمومی از حکومت و بی ثبات شدن آن، اعتصاب اقتصادی برای افزایش حقوق و به ویژه تداوم آن، می تواند به ساده گی جنبه سیاسی پیدا کند و یا نقش و جایگاهی سیاسی بیابد.
 در چنین شرایطی با وجود این که اعتصاب عمدتا صنفی و اقتصادی است و هر طبقه به ویژه طبقه ی کارگر علی القاعده در مبارزه ی اقتصادی خود تنهاست و برای منافع ویژه ی طبقه ی خود و گاه حتی صرفا برای صنف و رشته ی خود مبارزه می کند، اما تاثیرات اعتصاب و نقشی که در مجموع اوضاع سیاسی جاری، پیدا می کند، عموما آن را از دایره منافع خود کارگران اعتصابی خارج می کند و به منافع دیگر طبقات ربط می دهد.
همچنین با خروج تاثیرات اعتصاب از دایره تمایلات برخی گرایش های درون کارگران، این اعتصابات با دادن نقش و جایگاهی ویژه به آنها از جانب دیگر طبقات به ویژه طبقات زحمتکش روبرو می شود. چنین نقش و جایگاهی را به اعتصاب دادن، نه تنها به پیشرفت خود آن اعتصاب یاری می رساند بلکه موثر و محرک دیگر طبقات می گردد و وضع این گونه می شود که گروه ها و طبقات دیگر با پشتیبانی ها از این اعتصاب و در پشت آن ایستادن، آن را به بهانه ای برای تحرک مبارزه ی اقتصادی و سیاسی خود و کل جنبش سیاسی موجود تبدیل می کنند.
 به این ترتیب اعتصاب، نتایج و عواقبی می یابد که ممکن است علیرغم خواست برخی گرایش های صنفی درون کارگران باشد. تداوم این اعتصابات و به خصوص رسیدن کارگران به خواست های خود و موفقیت اعتصاب نیز عموما در شرایطی ویژه- یعنی در شرایطی که اساس حکومت در خطر باشد و حکومت موقتا عقب نشینی کند - امکان پذیر می گردد. 
در بیان بیشتر این نکته باید گفت در برخی از کشورهای زیرسلطه از جمله کشور ما که حکومت استبدادی دارند نخست اینکه این گونه اعتصابات عموما نمی تواند رخ دهد و هر جا هم  که رخ دهد حکومت حتی کوچک ترین آنها را به شدت سرکوب می کند. نگاهی به دوران 25 ساله استبداد سلطنتی سابق نشان می دهد که حکومت شاه و ساواک و نیروهای نظامی اش به هر گونه اعتصاب اقتصادی کارگران از کوچک تا بزرگ حمله ور شده و یا آن را به  خاک و خون کشیده اند؛ مثلا اعتصاب بزرگ کارگر جهان چیت کرج( اردیبهشت ماه  1350) که هنگام راهپیمایی کارگران، نیروهای نظامی به روی آنها آتش گشودند و بسیاری را کشته و بیش از 70 نفر را زخمی کردند.
همین  امر در مورد  حکومت سرمایه داران مستبد دینی حاضر نیز صادق بوده است. برای نمونه نگاه کنیم به مورد مبارزه ی کارگران خاتون آباد که به خون کشیده شد و یا اشکال هولناک سرکوب کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، کارخانه نیشکر هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو و آذر آب اراک.
 از سوی دیگر هر گاه چنین اعتصاباتی رخ دهد و حکومت نتواند از بروز آن جلوگیری کند و یا سریعا به آن حمله ور شده آن را سرکوب نماید، این در شرایط ویژه ای ممکن است. یعنی شرایطی که نارضایتی عمومی سیاسی تمامی فضای جامعه را در بر گرفته و جنبش سیاسی پنهان و آشکاری در کشور وجود دارد و همچنین قدرت سیاسی و حکومت دچار بحران و عدم ثبات شده و بود و نبود آن در معرض خطر قرار گرفته است. 
در شرایط ویژه در پس هر اعتصاب اقتصادی یک اعتصاب سیاسی وجود دارد
در چنین شرایط خاصی هر اعتصاب اقتصادی کارگری( و یا اعتصابات صنفی دیگر طبقات)، بر بستر یک نارضایتی عمومی سیاسی از حکومت و تمایل و خواست عمومی مردم برای سرنگون شدن آن رخ می دهد و بنابراین در پس ظاهر اقتصادی اعتصاب و خصوصیت جزیی و صنفی آن، خصومت کلی و کینه و نفرت عمیق توده ی کارگران اعتصابی نسبت به حکومت، نهفته است. تبدیل سریع اعتصابات اقتصادی کارگران شرکت نفت در سال 58 به اعتصابات سیاسی و بیان خواست های سیاسی کارگران در اشکال مستقیم، نشانگر این پنهان بودن است.  
بر چنین مبنایی می توان گفت که اعتصاب اخیر نیز صرفا اقتصادی نیست، بلکه در پس و پشت آن نارضایتی از حکومت و مخالفت عمیق سیاسی با آن نیز نهفته است. این پس و پشت به واسطه ی شرایط استبدادی حاکم و عدم وجود آزادی بیان و تشکل های صنفی و احزاب سیاسی، امکان ظهور مستقیم  در اشکال ویژه ی خود را ندارد و بنابراین به واسطه ی خفقان حاکم، در حد و حدودی که به ناچار می تواند رخ دهد، یعنی حدود و مرزهای معیشت مردم که تعرض بیشتر به آن، با هست و نیست کارگران و خانواده هاشان سروکار می یابد، نمایان می شود.
به عبارت دیگر، گرچه شرایط معیشت کارگران بسیار سخت است اما آنچه که کارگران از آن ناراضی اند و به آن اعتراض دارند، تنها شرایط اقتصادی شان نیست، بلکه شرایط سیاسی شان نیز می باشد. آنچه که موجب می شود که کارگران خواست های اقتصادی خود را پیش گذارند و یا صرفا در این اشکال اعتراض خود را بیان کنند، برای این است که امکان طرح خواست های سیاسی خود را ندارند و شرایط سخت معیشت ون تعرض مدام حکومت به آن کارگران را وادار می کند که دست به چنین اعتصاباتی بزنند و در این محدوده از زندگی خود دفاع کنند. کافی است که حکومت بندها را شل کند و با تضمین به کارگران اعتصابی بگوید تمامی خواست های خود را بیان کنید، آنگاه خواهیم دید که کارگران پیش از آنکه از خواست های اقتصادی خود سخن به میان آورند از خواست های سیاسی خود سخن خواهند گفت و مرکز این خواست ها هم این خواهد بود که آنها این حکومت را نمی خواهند و خواهان سرنگونی آن هستند، زیرا آن را استثمارگر و ستمگر و ضد کارگر و ضد زحمتکش می دانند.(3) 
از سوی دیگر طبقات مردمی و به خصوص طبقات زحمتکش غیر کارگر که آنها نیز به نوبه ی خود از حکومت نفرت و کینه دارند، در چنین اعتصاباتی امیدها و آرزوهای خود را برای سرنگونی حکومت مستبد و جابر کنونی مشاهده می کنند. آن را برآمده از نارضایتی عمومی و ضربه ای به این حکومت و همچون حلقه ای مهم در مبارزه برای این سرنگونی می بینند؛ در دل شاد می شوند؛ به شور می آیند؛ از آن نیرو می گیرند؛ به آن امید می بندند؛ از آن پشتیبانی می کنند؛ به آن یاری می رسانند که قدرت بیشتری به دست آورد و به این ترتیب نقش و جایگاهی را به آن می بخشند که ممکن است مورد انتظار و خواست برخی کارگران- حداقل در مراحل نخستین چنین اعتصاباتی- نباشد. اگر این طبقات این گونه می دیدند که کارگران صرفا برای خواست های محدود اقتصادی خود مبارزه می کنند که ربطی به آنها ندارد، و مبارزه شان برخواسته از یک نارضایتی عمومی سیاسی از این حکومت نیست، بر بستر آن استوار نمی باشد و یا به آن نمی تواند ربط یابد و یاری رساند، چه دلیلی داشت که به آن امید ببندند؟
 آنها می توانستند دنبال این دیدگاه را بگیرند که هر گروه و صنف و طبقه ای منافع خاص خود را دارد و آن را دنبال می کند و منافع اقتصادی هر طبقه با منافع دیگر طبقات ربطی ندارد و عموما در تضاد و معارض با آن است و بالاخره آن را به اینجا ختم کنند که کارگران صرفا برای منافع خود مبارزه می کنند و با دریافت خواست های خود به سرکار برمی گردند و کل ماجرا هم منفعت خاصی برای این طبقات دیگر نخواهد نداشت. در چنین شرایطی دیگر چه نیازی به امید بستن به حرکتی صنفی و چه نیازی به پشتیبانی!  
مروری به مبارزات کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران، نیشکر هفت تپه و ... نشان می دهد که علیرغم صنفی بودن بیشتر خواست ها و بنابراین در چارچوب حکومت بودن آنها، اما نگاه عموم طبقات زحمتکش و لایه های به ویژه پایین خرده بورژوازی به بیشتر این مبارزات به هیچ وجه این گونه نبود که کارگران صرفا برای خواست های خودشان مبارزه می کنند، آن سان که هر طبقه ی دیگری برای خواست های اقتصادی خودش مبارزه می کند.
 در حکومت های استبدادی و در شرایط ویژه ای از بحران اقتصادی- اجتماعی و سیاسی وضع این گونه می شود که اعتصاب اقتصادی هر طبقه نه تنها برای خود، بلکه برای طبقات دیگر و به نفع آنها هم هست. نه تنها صنفی و اقتصادی است بلکه می تواند جزیی از مبارزه عمومی سیاسی و جنبش سیاسی موجود به شمار آید و بر آن تأثیر بگذارد و آن را به پیش برد.
روشن است که چنانچه ما طبقه ی کارگر آگاه و مسلح به حزب کمونیست انقلابی خود را داشته باشیم، این طبقه به نقش اساسی خود در تولید و جایگاه والای خود در انقلاب پی خواهد برد و در نتیجه آنچه به گونه ای خودبه خودی،همچون امری ضروری و بیرون از انتظار به وقوع می پیوندند، بر مبنای آگاهی و اشراف این طبقه به آن صورت خواهد گرفت. در چنان شرایطی طبقه ی کارگر رهبر آزاد کننده ی تمامی طبقات خلقی که به درستی به آن امید می بندند و رهبر انقلاب خواهد بود و آن را تا پیروزی نهایی به پیش  خواهد برد.
هرمز دامان
نیمه ی نخست تیر  1400 
یادداشت ها
1-   در کشورهای زیرسلطه ای که آزادی تشکل های صنفی تا حدودی مترقی و برخی از احزاب مخالف بورژوایی مجاز است( کره جنوبی، ترکیه ، تونس، برخی کشورهای آمریکایی جنوبی مانند برزیل) جدا از برخی شرایط ویژه این کشورها و منطقه همچون عدم امکان تداوم دیکتاتوری های نظامی، ثبات و رونق نسبی اقتصاد وابسته به امپریالیسم و یا برعکس بحران های عمیق اقتصادی- سیاسی در کشور و یا منطقه، وجود مبارزه ی مسلحانه گروه های چپ و یا مدل های حکومتی وابسته به شرق در کشورهای همجوار و غیره که روی آوردن به سوی اشکال حکومتی استبدادی را برای امپریالیست ها غیر ضروری و یا تن دادن به اشکال حکومت غیر استبدادی را چاره ناپذیر می سازد، به واسطه ی تعداد زیاد تشکل های صنفی و احزاب حکومتی و یا قدرت ارتش و نیروهای شبه نظامی و آمادگی آنها برای سرکوب هر گونه« زیاده روی»، چارچوب تحرک چنین تشکل های نیمه مترقی ای بسیار محدود می باشد و گرچه کار در برخی شرایط از دست آنها در می رود اما عموما امکان« مهندسی و مدیریت» تحرکات آنها برای امپریالیست ها و حکومت های وابسته در کشور مزبور وجود دارد.
2-   چنین دیدگاهی در اعلامیه های برخی از گروه های سیاسی شبه چپ همچون خروشچفیست های راه کارگری دیده می شود که مبارزه ی کارگران را به چارچوب های صنفی و اقتصادی صرف محدود کرده و کلی در مورد «بیمه های اجتماعی» قلمفرسایی کرده اند(اعلامیه  4 تیرماه 1400). گویا حضرات نمی دانند که کارگران بسیاری از این چیزها را بهتر از آنان می دانند. آنها دنبال عقب مانده ترین گرایش های درون کارگران روان هستند!
    3- بنا به دلایلی که صحبت در مورد آنها از حوصله ی این مقال بیرون است چنین امری را در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و حتی برخی کشورهای زیرسلطه که سندیکاها و اتحادیه های کارگری در چارچوب های معینی آزادند، نمی بینیم و یا کمتر می بینیم. در چنین کشورهایی معمولا اعتصابات اقتصادی و سیاسی متمایزند و در شرایط متفاوت بحران های اقتصادی و سیاسی به اشکال خاص خود نمایان می شوند و تنها در شرایط تبدیل بحران اقتصادی به بحران سیاسی تغییر شکل می دهند و از شکل اقتصادی به شکل سیاسی تبدیل می شوند.

۱۴۰۰ تیر ۱۰, پنجشنبه

درباره ی اعتصاب سراسری کنونی کارگران پیمانی نفت

درباره ی اعتصاب سراسری کنونی کارگران پیمانی نفت

     بیش از یک هفته از آغاز دور نوین اعتصاب کارگران نفت وگاز، پتروشیمی  و نیروگاه های وابسته به نفت می گذرد. دامنه ی این اعتصاب در کشور تا کنون روز به روز گسترده تر شده و مناطق تازه و لایه های بیشتری از کارگران را در بر گرفته است. اینکه آیا اعتصاب کنونی علیرغم گسترش آن، صرفا به کارگران نفت محدود خواهد ماند و یا به کارگران کارخانه ها و کارگاه ها و موسسات دولتی و از آنجا به لایه ها و دیگر طبقات مردمی کشیده خواهد شد دیر یا زود مشخص خواهد شد.
خواست های اقتصادی کارگران
محوری ترین خواست کارگران چنانکه شورای سازماندهی کارگران طرح کرده پرداخت 12 میلیون به عنوان حداقل حقوق برای کارگران نفت است.
در بیانیه ی نخست «شورای اعتراضات کارگران پیمانی نفت» به تاریخ 30 خرداد آمده است:
« مزد هیچ کارگر شاغل در نفت نباید کمتر از ۱۲ میلیون باشد و باید فورا سطح دستمزدها افزایش یابد و به نسبتی که قیمت اجناس افزایش می یابد سطح مزد کارگران نیز بالا رود. به علاوه سایر سطوح مزدی کارگران باید بر اساس توافق با نمایندگان منتخب کارگران صورت گیرد.»
شورا در بیانیه دوم به تاریخ 5 تیرماه 1400 خود از این خواست به عنوان«خواست محوری»  نام می برد و می نویسد: 
«دیگر ما کارگران فقر، بی‌تامینی، تبعیض و نابرابری و محرومیت از اولیه ترین حقوق انسانی مان را بر نمی‌تابیم. همان طور که اعلام کرده‌ایم با توجه به گرانی سرسام‌آور اجناس، دستمزد هیچ کارگری امروز نباید از ۱۲ میلیون کمتر باشد. ضمن اینکه حق همکاران ماست که متناسب با سطوح تخصص کاری خود دستمزدشان افزایش یابد. همکاران رسمی ما نیز اعتراضشان به کاهش هر روزه قدرت خریدشان و نحوه افزایشات مزدی سال ۱۴۰۰ است که در واقع تعرضی به زندگی و معیشت‌شان است.»
 این خواست اساسی با بحران اقتصادی کنونی، بی ارزش شدن پول ایران، تورم، گرانی سرسام آور و در نتیجه پایین آمدن هولناک قدرت خرید کارگران و رانده شدن اکثریت آنان به زیر خط فقر در ارتباط است.
در کنار این خواست یعنی حداقل حقوق که خواست کل طبقه ی کارگر ایران در تمامی رشته ها و کارخانه ها و از پیمانی تا رسمی است، خواست های دیگری همچون بیست روز کار و ده روز مرخصی (موسوم به طرح بیست ده) قرار گرفته و در کنار اینها «اعتراض» به قرار دادهای موقت و وجود پیمانکاران  طرح شده است. خواست هایی نیز در مورد بهبود شرایط ایمنی و رفاهی کار از جانب کارگران به میان آمده است که کارگران آن را همچون شرایط بردگی و غیر قابل تحمل خوانده اند.( بیانیه نخست)
خواست های سیاسی - مساله ی تشکیلات
مهم ترین خواست کارگران در این مورد به این شکل بیان شده است:
« ما کارگران نفت از امنیتی بودن محیط های کارمان به ستوه آمده ایم و باید به این وضعیت خاتمه داده شود. تشکل و تجمع و اعتراض حق مسلم ماست.»( همانجا)
به این ترتیب، کارگران درخواست پایان دادن به امنیتی کردن محیط کار را دارند و نیز خواهان حق خود برای داشتن تشکل، تجمع و اعتراض هستند.
مساله ی مهم این است که این «حق مسلم» در رده بندی درخواست های کارگران به عنوان آخرین خواست و خیلی فشرده و گذرا طرح شده است. و این در حالی است که مساله ی تشکل، تجمع و اعتراض در میان این خواست ها، اساسی و واقعا «حق مسلم» کارگران است. زیرا این داشتن تشکل است که می تواند کارگران را در مقابل پیمانکاران و یا وزارت نفت، متحد و دارای اقتدار کند و آنها را توانا سازد که از حقوق خود دفاع کنند و اجازه تعرض به حداقل معیشت، ساعات و شرایط ایمنی و رفاهی کار و نیز حقوق سیاسی خود را به سرمایه داران متحد که دارای سازمانی قدرتمند همچون دولت( در ایران نه تنها دستگاه اجرایی) هستند ندهند. نگاهی به تاریخ 40 سال اخیر و بلکه تاریخ جنبش کارگری نشان می دهد که آنچه کارگران را در چنبره ی فقر و فلاکت و بی حقوقی سیاسی نگه داشته و اجازه به بلند شدن صدای آنها نداده، فقدان تشکیلات صنفی مانند سندیکا در میان کارگران بوده است. برعکس، هر گاه کارگران تشکل و سازمان محکم داشته اند توانسته اند از حقوق خود دفاع کنند و اجازه ی تعرض به آن را به سرمایه داران ندهند.
برخورد پیمانکاران با خواست های اقتصادی و صنفی کارگران
در مورد خواست های اقتصادی و صنفی کارگران این احتمال که پیمانکاران بر مبنای شرایط موجود قراردادهایشان با وزارت نفت، با این خواست ها موافقت کنند بسیار ناچیز خواهد بود.
می دانیم که پایه و اساس پیمانی کردن کارها به وسیله ی مؤسسات بزرگ نه تنها در ایران بلکه عموما در جهان و از جمله در نظام های سرمایه داری امپریالیستی این است که مؤسسات و کارخانه های بزرگ حداقل کارگر رسمی را داشته باشند و مجبور نباشند که دستمزد و مزایایی را که به کارگران رسمی می پردازند، به تمامی کارگرانی که طی فرایند تولید و خدمات خود به آنها نیازمندند، پرداخت کنند. آنچه آنها می خواهند این است که حقوق کارگران را عملا به زیر حداقل دستمزد برسانند. از نظر تشکیلاتی نیز هدف اساسی آنها این است که طبقه ی کارگر را پراکنده کرده و از اتحاد و یگانگی این طبقه خواه برای مبارزات اقتصادی و خواه برای مبارزات سیاسی جلوگیری کنند.
 بنابراین، زمانی که دستمزد کارگران پیمانی نفت در ایران به این درجه نزول می کند که فاصله ای بین حقوق کارگر پیمانی نفت که 5 یا 6میلیون است و خط فقر که حدود 12 میلیون است می افتد آن وقت باید گفت این احتمال که پیمانکاران با آن موافقت کنند، ضعیف خواهد بود. آنها سودهای نجومی می خواهند و روشن است که دو برابر شدن دستمزد کارگران چنین سودهای نجومی را بسیار کاهش خواهد داد. تمایل آنها این است که بیشتر کارگران اعتصابی را تا جایی که این کارگران بر سر خواست های جمعی خود می ایستند و حاضر به معامله ی فردی با پیمانکار نمی شوند، اخراج و به جای آنها نیروی تازه به کار گمارند. در این مورد، استثنا برخی کارگران خواهند بود که تخصص شان کمیاب است و پیمانکار مجبور است با آنها کنار آید. در مورد اخیر نیز ماندن کارگر متخصص بستگی تام به کنار آمدن وی با پیمانکار و جدا شدن وی از مجموعه ی کارگران دارد.
از این گذشته، اگر هم  تمام یا برخی پیمانکاران بپذیرند که با کارگران کنار بیایند بدون شک حدودی را که کارگران مشخص کرده اند نخواهند پذیرفت و کار در بهترین حالت به چک و چانه زدن بر سر میزان حقوق درخواستی و دیگر شرایط امنیتی و رفاهی کار که کارگران خواهان آن شده اند، کشیده خواهد شد. روشن است که هر یک از پیمانکاران که عموما سپاه پاسداران و یا عناصر وابسته به حکومت هستند، سعی خواهند کرد بین کارگران تفرقه بیندازد و همچنان که گفتیم با برخی از آنها که بیش از همه به آنها نیازمند هستند  تا اندازه ای کنار بیایند و در مورد بقیه هم حدود کمی را بپذیرند.
 البته این ها به شرطی است که خود دولت یعنی وزارت نفت که گفته است این مساله به وی مربوط  نیست تا حدودی مبالغ قرارداد با پیمانکاران را افزایش دهد و یا «ضرر و زیان» های دولت و پیمانکار یعنی در واقع تحقق سودهای کمتری برای آنها نسبت به آنچه اکنون می برند، میان دو طرف تقسیم شود.
از سوی دیگر، وارد مذاکره و گفتگو شدن با پیمانکاران و چک و چانه زدن با آنها و بستن قرارداد موقت حتی با افزایش نسبی در حقوق، خود نفی یکی از مسائل کارگران یعنی اعتراض به قراردادهای موقت و پیمانکاران خواهد بود؛ خود این اعتراض به این معنا است که کارگران خواهان گفتگو با وزارت نفت هستند و نه پیمانکاران.
البته زمانی که در بیانیه ی دوم کارگران از خواست حداقل حقوق 12 میلیونی به عنوان «خواست محوری» نام برده می شود این برداشت می تواند به وجود می آید که مسائل دیگر از جمله اعتراض به« پیمانکاران» و یا« قرار دادهای موقت» و یا «خواست تشکل و تجمع و  اعتراض» محوری نیستند و کارگران  به شرط دریافت حقوق مکفی و بهبود برخی شرایط کار حاضر هستند در مورد آن ها سازش کنند.
برخورد حکومت خامنه ای با خواست های اقتصادی- سیاسی کارگران
حکومت خامنه ای و شرکای  پاسداراش دشمن بزرگ طبقه کارگر ایران در داخل هستند. آنها مدت 40 سال است که طبقه ی کارگر ایران را در چنبره ی محیط کار امنیتی شده نگاه داشته و هیچ گونه مبارزه ی کارگری را حتی برای عقب افتادن حقوق ها تحمل نکرده اند. آنها مبارزه ی کارگران خاتون آباد کرمان را با سلاح به خون کشیدند. نمایندگان کارگران سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی و حومه و کارخانه ی نیشکر هفت تپه را زبان بریدند، زیر شکنجه قرار دادند و زندان کردند. آنها با گروه های شبه نظامی خود به کارگران هپکو و آذرآب اراک حمله کردند. این همه نشان می دهد که خامنه ای و دم و دستگاه اش که خود مشتی سرمایه دار گردن کلفت هستند، هیچ چیز جز مشتی برده ی مطیع نمی خواهند. بنابراین آنها از همان آغاز اعتصاب کارگران با آن در مخالفت بوده و در حال دسیسه، توطئه و برنامه ریزی برای بهترین شکل سرکوب مبارزه ی کارگران اعتصابی نفت هستند.
نسبت دادن اعتصاب کارگران به احزاب سیاسی
 آنها جدا از جاسوسی کردن درون کارگران و ایجاد خفقان در محیط کار برای خاموش نگه داشتن کارگران، هر گونه حرکت و خواست و اعتصابی از جانب کارگران را سریعا به گروه های سیاسی کمونیستی نسبت می دهند. و این در حالی است که آنها گروه های کمونیستی را از چهل سال پیش« گروهک» خطاب می کردند و اکثریت افراد همین« گروهک» را یا کشتند و یا با زندانی کردن های طولانی شیره ی جانشان را گرفتند.
گفتنی است که در حال حاضر گروه ها و افرادی که واقعا جهانبینی انقلابی کمونیستی داشته باشند اقلیتی بسیار ناچیز هستند و اکثر آنها که زیر نام «احزاب کمونیست» فعالیت می کنند، گروه های رویزیونیست  توده ای- اکثریتی، کمونیسم کارگری ها و ترتسکیست های حکمتی که بیشترشان با سلطنت طلبان بوده و هستند، خروشچفیست و سوسیال دمکرات هستند. بیشتر اینها نیز بیش از هر چیز«زبان» و «حرف» و وراجی آن هم  صرفا در سایت های اینترنتی هستند و جز اینجا و آنجا داشتن تک و توکی کادر و یا عضو، حضور عملی موثری در طبقه ی کارگر ایران ندارند و تازه آنجا هم که هستند جز اکونومیسم چیزی را میان کارگران تبلیغ نمی کنند. از این رو، حکومت به خوبی می داند که به هیچ وجه خطری از جانب آنها متوجه اش نیست.
 در واقع، حکومت خامنه ای و سازمان های امنیتی اش با جار و جنجال در مورد سوء استفاده این گروه ها از اعتصاب و یا نسبت دادن مبارزه ی کارگران به این دسته ها، از آنها به عنوان آتویی برای مرعوب کردن کارگران، سرکوب آنها به این عناوین و بهانه داشتن برای بازداشت کردن و زندانی کردن کارگران استفاده می کند و قصد اساسی اش هم این است که از رادیکال شدن جنبش کارگری، به خصوص سیاسی شدن کارگران و بروز گرایش های اصیل و انقلابی کمونیستی در آن ها جلوگیری کند.
 از سوی دیگر همین حکومت و سازمان های امنیتی اش حاضرند با برخی از همین گروه های رویزیونیست ها و ترتسکیست ها کنار بیایند و حتی تشکل هایی را که ظاهر«آزاد»، «مستقل» و «کارگری» دارند اما به نوعی عناصرشان وابسته به همین جریان های رویزیونیست و ترتسکیست و کلا اکونومیست هستند را با مانع آنچنانی ایجاد نکردن در راه تبلیغات شان، برای روز مبادا در آب نمک بخواباند.     
بنابراین روشن است که حکومت خامنه ای و شرکا به خواست های کارگران وقعی نخواهند گذاشت و دنبال این خواهند بود که به سرعت آن را سرکوب کنند. پذیرش کامل یا بخشی از خواست های کارگران از جانب حکومت خامنه ای، جدا از تسلیم شدن اش به خواست های همین کارگران و در نتیجه ایجاد نیرو در آنها و«یاد دادن راه به آنها» برای اینکه اگر پیمانکاران و کلا کارفرماها به دستمزدهای کارگران، ساعات کار و شرایط کار آنها یورش بردند، کارگران دوباره دست به اعتصاب بزنند، موجب این هم خواهد شد که کارگران دیگر رشته ها و کارخانه های بزرگ خواست هایی مشابه و به ویژه حداقل دستمزدی را که یک کارگر در شرایط کنونی نیاز دارد، طرح کنند. چنین اعتراضاتی به روی وضع عمومی جنبش مردم تاثیرات بلاواسطه ای خواهد داشت و این همه بقای حکومت کنونی را در معرض خطر قرار خواهد داد.
  مخالفت حکومت خامنه ای و پاسدارانش در مورد آن خواست های کارگران که جنبه ی سیاسی دارند، مانند لغو امنیتی کردن محیط کار، حق ایجاد تشکل کارگری مستقل و یا حق برگزاری گردهمایی و اعتراض کردن بسیار بیشتر خواهد بود. تا جایی که از هم اکنون می توان گفت که  دستگاه حکومتی مستبد و جانی حاضر که مدت چهل سال است هر گونه تشکل کارگری را درهم کوبیده است و کارگران بسیاری را به دلیل وابستگی به تشکیلات صنفی و یا سیاسی شکنجه داده،  شلاق زده، به زندان انداخته و کشته و اعدام کرده است، به هیچ وجه با آن موافقت نخواهد کرد. از این رو در صورتی که این خواست برای کارگران ضرورت و اهمیت داشته باشد( که لزوما و ماهیتا باید این گونه باشد) باید خود را برای یک نبرد جدی برای ایجاد آن و تحمیل کردن آن به حاکمیت همچون سندیکای شرکت واحد و یا سندیکای نیشکر هفت تپه آماده کنند.
 کارگران« خوب» از نظر حکومت کنونی
از دیدگاه خامنه ای و سپاه پاسداران و سازمان های اطلاعاتی اش کارگران اعتصابی «خوب» هم وجود دارند که آنها این گروه کارگران را نه زیر تاثیر گروه های سیاسی خارجی می دانند و نه ضد حکومت. ویژگی های این کارگران «خوب» این است که پس از اعتصاب در محل کار گردهمایی ترتیب نمی دهند. به خیابان نمی روند و به تنهایی و یا به همراه خانواده ی خود راهپیمایی نمی کنند، پلاکارد حمل نمی کنند و شعار هم نمی دهند. این کارگران «خوب» پس از طرح خواست خود و اعتصاب، راه خانه در پیش می گیرند و منتظر می مانند تا نظر پیمانکار و کارفرما را در مورد خواست های خود وصول کنند. در صورت توافق به سر کار برمی گردند و در صورت  عدم توافق به سراغ جای دیگر و کارفرمای دیگری می روند. نه کسی آنها را به زور وادار به کار کردن می کند و نه آنها حق دارند پیمانکار را به زور وادار به پذیرش خواست های خود نمایند! روشن است که چنین کارگران اعتصابی «خوب» را همه ی سرمایه داران حلوا حلوا هم می کنند. 
اشاره ای به ایرادها و کمبودهای مبارزه ی کنونی کارگران
صنف گرایی در میان کارگران رشته های گوناگون
در حال حاضر کارگران پیمانی نفت خواست های اقتصادی صنف خود را دارند و این در شرایط کنونی ایران که طبقه کارگر از حق سازمان های صنفی همچون سندیکا و اتحادیه ی سرتاسری و در نتیجه از امکان تصمیم گیری و برنامه ریزی به همراه دیگر رشته ها برای مبارزه و یا اعتصاب محروم است تا حدودی غریب به نظر نمی رسد. از سوی دیگر بین این کارگران و کارگران رسمی نیز تضادهای معینی وجود دارد که اساسا به وسیله حکومت و برای جلوگیری از اتحاد و یگانگی میان کارگران به وجود آمده است.(1)
 همچنین به واسطه استبداد چهل ساله( و بلکه تقریبا 70 ساله) و سرکوب سازمان ها و احزاب سیاسی کمونیست، کار جدی و متداومی درون کارگران صورت نگرفته است که اکنون از هر اعتصاب و مبارزه، انتظار یک طبقه ی کارگر متحد و یگانه را داشته باشیم. اگر در کنار این ها گرایشات رویزیونیستی  و ترتسکیستی و دیگر جریان های منحط درون« شبه چپ» ایران از جمله«کارمزدیان» و «شوراگرا» های دروغین و بی خاصیتی را در نظر گیریم که پشت نظرات آنها نه تنها دیدگاه انقلابی واقعی در مورد حکومت شورایی طبقه کارگر وجود ندارد بلکه آنها ضد حزبیت انقلابی و ضد حکومت طبقه کارگر و در واقع پیروی سیاست اکونومیستی می باشند، آن گاه اینکه چرا در یکی از صنعتی ترین رشته ها و بلکه اساسا کلیدی ترین رشته ی اقتصاد، کارگران حداقل تا کنون در چارچوب صنف و رشته ی خود اندیشیده و دست به مبارزه زده اند، بیشتر روشن می شود.
تاکتیک«غیر سیاسی» بودن
این تاکتیک تقریبا در شرایط استبدادی کنونی عمومی شده است. بسی از کارگران اعتصابی می گویند که جز خواست صنفی خود چیز دیگری نمی خواهند و به گروه ها و دسته ها و احزاب هم وابسته نیستند. این که کارگران تا حدودی و به وسیله حکومت کنونی و سازمان های اطلاعاتی و امنیتی اش و به ویژه سپاه پاسداران به طرف چنین مواضعی رانده می شوند یک مساله است و اینکه در میان خود کارگران نیز نظریه صنفی گرا و اقتصاد گرا( نظری که تنها می خواهد وضع کارگران یک رشته و صرفا از نظر دستمزد و شرایط کار بهبود یابد) دارای تاثیر و نفوذ و قدرت است مساله ی دیگری. 
پرهیز از ایجاد اتحاد عملی و روشن با کارگران کارخانه ها و موسسات دیگر
این کار نه تنها نفعی برای کارگران ندارد بلکه در عمل به حکومت مستبد کنونی کمک می کند تا برنامه های خود را برای در انزوا قرار دادن کارگران و محدود کردن مبارزات آنها، تفرقه انداختن میان کارگران و بخش بخش کردن آنها پیش برد و به راحتی اعتصاب بی پشتیبان و منزوی شده ی آنها را درهم شکند.
پرهیز از گردهمایی و راهپیمایی
این کار نیز ممکن است در زمانی بسیار کوتاه مدت و برای اینکه به حکومت  بهانه  داده نشود تا تهاجم به کارگران را آغاز کند و نیز به آن فرصت داده شود تا به خواست کارگران رسیدگی کنند سودمند باشد، اما در دراز مدت و زمانی که حکومت با خواست های کارگران موافقت نکند و دنبال توطئه های خود باشد مانند سم برای مبارزه و اعتصاب کارگران است. تازه همان گونه که در بیانیه سوم شورای کارگران پیمانی نفت آمده فقدان گردهمایی کارگران در محل کار، امکان به کار گماردن نیروهای تازه را به وسیله پیمانکار را ساده تر می کند.
باید توجه داشت که شکل اعتصاب یکی از اشکال مبارزه ی طبقه ی کارگر است. اما این شکل برای به پیروزی رسیدن نیازمند اشکال تکمیلی دیگری به ویژه ریختن به خیابان، برگزاری گردهمایی ها و راهپیمایی های ادامه دار، راه بندان ها، درخواست از دیگر زحمتکشان برای پیوستن به آنها و غیره است. طبقه کارگر خواه از نظر نقش در تولید و خدمات و خواه از نظر جمعیت نیروی عظیمی است. بخش مهمی از این نیرو و قدرت و عظمت از طریق همین ریختن به خیابان، گردهمایی و راهپیمایی های بزرگ نشان داده می شود. نگاهی به مبارزات کارگران نیشکرهفت تپه، فولاد اهواز، هپکو و آذرآب اراک نشان می دهد که چنانچه کارگران به گردهمایی ها و راهپیمایی ها دست نمی زدند و مردم زحمتکش و تهیدست شهر را با خود همراه نمی کردند اعتصاب شان دیری نمی پایید و به سرعت منزوی شده و شکست می خورد.
 بیانیه سوم کارگران گویایی این امر است که کارگران پیشرو خود در این مورد آگاهی دارند و می دانند که چنین نظراتی از جانب کدامین گرایش ها در میان آنها طرح می شود.
هرمز دامان
9 تیر 1400 
یادداشت
1-   به نظرمی رسد که دولت روحانی با وعده هایی که به کارگران و کارمندان رسمی داده است در صدد منفعل کردن این کارگران و جدا کردن آنها از کارگران پیمانی است.