۱۳۹۹ خرداد ۱۷, شنبه

نقش جنبش کنونی در تکامل آگاهی توده ها در آمریکا یا چگونه ایدئولوژی حاکم تسلط خود را از دست می دهد!


نقش جنبش کنونی در تکامل آگاهی توده ها در آمریکا

 یا چگونه ایدئولوژی حاکم تسلط خود را از دست می دهد!


ایدئولوژی، اندیشه و برنامه طبقه بورژوا - امپریالیست حاکم برای تزریق به توده ها این است: منافع شخص خودت را دنبال کن! گلیم خودت را از آب بیرون بکش و به فکر فرد خودت باشد. مطلقا به فکر کسی دیگر نباش! از هر گونه امری که برای تو دردسر ایجاد می کند، بگریز!

.
مهم ترین مبارزات توده ای در کشورهای امپریالیستی پس از جنگ جهانی دوم:

مبارزه علیه تبعیض نژادی در آمریکا در دهه ی شصت
و همچنین مبارزه برای حقوق زنان در همین دهه

جنبش مه 1968 در فرانسه
جنبش ضد جنگ ویتنام در آمریکا در اواخر دهه ی شصت و اوائل دهه ی هفتاد
مبارزات در پرتغال و اسپانیا در دهه ی هفتاد
مبارزات طبقه کارگر انگلستان ( معدن چیان)در دهه ی هشتاد


جنبش گتو ها و جلیقه زردها در فرانسه در دو دهه نخست قرن جاری
مبارزات در کشورهای مختلف امپریالیستی در خلال بحران اقتصادی 2008
مبارزات طبقاتی در یونان در دومین دهه ی قرن جاری
و اکنون مبارزات  طبقه کارگر و خلق آمریکا

ایدئولوژِی حاکم
اگر چنانچه ما به وضع فرهنگی کنونی توده ها در کشورهای امپریالیستی نگاه کنیم، آنها را به طور کلی اسیر فرهنگ و ایدئولوژی حاکمی می بینیم که آنان را به گونه ای تقریبا کامل شست شوی مغزی داده و بسیاری از لایه ها را به مشتی «ربات» تبدیل کرده است. ربات هایی که تنها محرکشان برنامه ای است که به خوردشان داده اند.
 این اندیشه و برنامه این است: منافع شخص خودت را دنبال کن! گلیم خودت را از آب بیرون بکش. به فکر فرد خودت باشد و مطلقا به فکر کسی دیگر نباش! از هر گونه امری که برای تو دردسر ایجاد می کند، بگریز!
  تمامی بوق و کرناهای تبلیغاتی که مجال اندیشیدن مستقل را به توده ها نمی دهند، به طور مداوم در حال تبلیغ و ترویج این افکار در سیستم و نظام آموزشی، مطبوعات، رادیو و تلویزیون و  اینترنت،  فلسفه و هنر( عکس، موسیقی، نقاشی، ادبیات، تأتر و  سینما) هستند.
 نقش مذهب و کلیسا
البته در کنار این بوق و کرنا،  کلیسا و مذهب نیز نقش خود را ایفاء می کنند. این نقش دو گانه است.
نقش یکم و مهم ترین نقش کلیسا و مذهب این است که توده هایی را که از زحمت و رنج و استثمار و ستم به تنگ آمده اند، یعنی شرایطی که آنان را دچار انواع احساسات گوناگون از تحقیر و خشم و کینه گرفته تا حزن و اندوه می کند، برای خو گرفتن و عادت کردن به استثمار و ستم بار بیاورد و نیز صبر و حوصله به آنان بیاموزد و امید به دنیای دیگر و وعده ی بهشتی که در آن همه ی این  استثمار و ستم پایان می یابد و توده ها می توانند از آن پس به راحتی زندگی کنند.
 نقش دوم مذهب این است که لایه ها و طبقاتی و مردمی را که از دید  دین و مذهب، شقاوت های موجود در زندگی انسانی  دراذهان آنها رسوخ و نفوذ می کند، یعنی درونشان در سیطره «ابلیس» و«دیو»هایی که نماینده ی شهوات، پستی ها و رذائل گوناگون هستند، قرار می گیرد و آن را به خود آلوده می سازد، تسکین دهد.
اینجا کلیسا و مذهب در نقش «بخشنده گناهان» ظاهر می گردد و به آنها می گوید که« اگر بدی ها و پلیدی های زندگی، شما را به خود آلوده ساخته و اگر از آنها در رنج و عذاب اید، و اگر دست به اعمال ناشایست زدید، به مذهب و خدا و پناه ببرید و طلب آمرزش کنید. آن گاه می توانید در پناه مذهب بر این دیوها و شیاطین غلبه یابید و پاکی و خلوص کسب کنید. اگر درون خود پلیدی حس می کنید یا می بینید، به مذهب ایمان بیاوید تا فرشته نیکی شما را از شر رذائل محفوظ نگاه دارد و از آن پس در آرامش شوید.»
 مذهب و کلیسا با این دو نقش اساسی خود نقش مخدر و تسکین دهنده را در این جوامع به خوبی بازی می کنند. غریب نیست که بسیاری از توده های طبقه کارگر و زحمتکش  و نیز توده های خرده بورژوازی تهیدست به مذهب  و کلیسا پناه می برند! غریب نیست که توده های سیاه پوست به کلیسا و مذهب پناه می برند و یا انواع سازمان مذهبی در آنها نافذ هستند.غریب نیست که هزاران نفر که در زندگی روزانه دچار استرس مزمن هستند، برای رهایی از آن به مذهب و کلیسا پناه می برند! و باز غریب نیست که بسیاری از لایه های طبقه خرده بورژوازی میانه و  مرفه مشتریان اصلی کلیسا و مذهب هستند!
در نتیجه تبلیغ  و رواج چنین اندیشه ها و فرهنگی است که تقریبا بیشتر لایه ها- به ویژه لایه های خرده بورژوازی- در شرایط عادی از احساسات طبیعی و ساده انسانی تهی می شوند. هر کس تنها دنبال کار و زندگی شخصی خویش است و فضای حاکم بر روابط اجتماعی نیز چنان آنان را غرق خود و مسائل خود می کند که کمتر اتفاقی تعجب و حیرت آنان را بر می انگیزد. در این کشورها، گروه های نه چندان کمی از مردم در نتیجه فشارهای مادی و معنوی سرمایه دچار«استرس» و بیماری های گوناگون روان پریشی و افسردگی می باشند و بر خلاف بوق و کرنای طبقه حاکم، از یک زندگی شاد و روح افزا به دورند.
نقش جنبش های توده ای در شکستن فضای غالب
اما در اوضاع و احوالی که چنین جنبش های بزرگی جریان می یابد، یعنی  زمانی که وضع و ورق بر می گردد و توده ها به شور و جنبش در می آیند، فضای روانی و فکری حاکم بر آنها به شدت تغییر کرده و عموما به قطب مقابل می گراید؛ از آن مسخ شده گی در می آیند و روح زنده ای در آنها جاری می شود.
اینجا توده هایی که با انواع حیله های ایدئولوژی و فرهنگ رایج از یکدیگر جدا شده و مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند( توده هایی با رنگ پوست متفاوت، با قومیت ها، مذاهب و ملیت های متفاوت) با یکدیگر یکی می شوند، و غمخوار و دلسوز و همراه یکدیگر می گردند. منافع  همه در اولویت قرار می گیرد. در این اوضاع و احوال، آن ربات شده گی، آن ایدئولوژی حاکم، آن «خودکار» شدن، سست شده و شکاف بر می دارد؛ پاره شده و منافذی در آن ایجاد می گردد؛
و اندیشه ها و روحیات تازه ای جای آن را می گیرد و رشد می کند. هر چه این جنبش ها دیر پا تر شود و بحث و گفتگو و نوشتن و مجادله پیرامون آنها بیشتر شود، شرایط برای عمیق شدن شکاف در جهان بینی حاکم بیشتر شده و امکان رشد نیروهای نوین بیشتر خواهد شد.
 این همه، البته به  این معنا نیست که با بروز این جنبش ها، کار این ایدئولوژی و جهان بینی تمام می شود. خیر! این فرهنگ و تفکر بیش از اینها ریشه دارد که صرف بروز چنین جنبش هایی کارش را بسازد و تمامش کند.
 اگر در کشورهای زیر سلطه که اقتصادعقب مانده است، تغییرات اقتصادی در جهت سوسیالیسم دارای اهمیت والاست و عموما آسان و ساده هم نیست و مراحل انتقالی متعددی بر سر راه است، در کشورهای امپریالیستی، اقتصاد سرمایه داری پیشرفته است و تحول سوسیالیستی گرچه همچنان اهمیت دارد، اما آسان تر و ساده تر خواهد بود و احتمالا نیاز به مراحل آن چنانی نخواهد داشت.
 اما اگر در کشورهای زیر سلطه، انقلابات فرهنگی متعددی نیاز است که کار فرهنگ مرتجع دیرینه ی حاکم را به پایان برسد و آن را به گورستان سپارد، در کشورهای سرمایه داری پیش رفته، از آن هم بیشتر نیاز است. در این کشورها- همچنان که مائو اشاره کرد - آن قدر که مبارزه برای تغییر فرهنگ فردگرایانه بورژوایی حاکم و ملحقات آن، به یک فرهنگ سوسیالیستی عمده است، شاید مبارزه برای تغییرات اقتصادی آن چنان عمده نباشد. در واقع، بخش مهمی از مبارزه در این کشورها، مبارزه با این فرهنگ متعفن حاکم و رسوخ کرده در توده ها، یعنی فرهنگی عمیقا نهادینه شده است. آنچه ما در اینجا از آن سخن می گوییم تنها شکاف برداشتن این فرهنگ و سست شدن تسلط مطلق آن است.
عناصر تبدیل نسل غیر سیاسی به سیاسی
 نسل کنونی به غیر سیاسی بودن شهره است. این نسلی بی آرمان خوانده شده است. نسلی دل مشغول با تکنولوژی، اینترنت و موسیقی و غرق در خوشی لحظه ها. بی توجه به آینده و در بیهودگی و بطالتی غریب غوطه ور و زندگی ای پوچ و بی معنا را تجربه کردن و گذراندن!
 این نسل با نسل پس از جنگ جهانی دوم نسل بین سال های 60 تا 80 میلادی به کلی فرق دارد.
مهم ترین عامل تهی از آرمان گردیدن این نسل و کمابیش غیر سیاسی بودن وی، شکست موقتی انقلابات طبقه کارگر بوده است. و نخست دو شکست بزرگ این طبقه:
 یکی شکست طبقه کارگر در شوروی و روی کار آمدن دارودسته رویزیونیست خروشچف و دیگری شکست طبقه کارگر در چین سرخ و سوسیالیستی و روی کار آمدن دارودسته رویزیونیست تنگ سیائو پینگ.
 اما این پدیده ای نیست که بتواند تداومی دراز مدت داشته باشد. آنچه موجب می شود که این نسل برخیزد و حرکت نویی را آغاز کند، خود تضادهای ذاتی سرمایه داری امپریالیستی و نیز حضور امپریالیسم و ارتجاع( انواع گوناگون ارتجاع مذهبی و غیر مذهبی) در کشورهای زیر سلطه و ساختار عقب اقتصادی- سیاسی مانده و وابسته این کشورها است. این تضادها همواره موجودند و همین ها هستند که زمینه های بر انگیخته شدن طبقه کارگر و توده ها را در خود دارد.
 جنبش هایی که به ویژه از از دهه ی نخستین قرن کنونی در کشورهای زیر سلطه به ویژه در در آسیا و منطقه خاورمیانه، در ایران، و در کشورهای عربی و نیز در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی پدید آمد، نقش به سزایی در شکستن جو غیر سیاسی در میان  نسل کنونی داشت. البته بیشتر این جنبش ها یا شکست خورده اند و یا تاکنون به نتایجی که دنبال آن بودند دست نیافته اند، اما نقش ارزشمند این جنبش ها در روی آوری این نسل نو به سیاست و اندیشه های سیاسی انکار ناپذیر است.
 در برخی کشورهای غربی نیز پیش و پس از بحران 2008 این فرایند تغییر پدید آمد. این وضع به ویژه در کشور فرانسه، چشم گیر بوده و هست و خود را در دو جنبش بزرگ گتوها و جلیقه زردها نشان داده است.
 اکنون این کشور آمریکا است که محل این جنبش شده است. این جنبشی بزرگ است که بخش بزرگی از طبقه کارگر و توده های زحمتکش به ویژه نسل جوان این طبقات در آن شرکت دارند. و این جنبش بدون تردید - هر چند زمان به طول انجامد -  تأثیر خود را بر روی آوردن نسل جوان به سیاست و  شکل گیری اندیشه های سیاسی خواهد داشت. 
روشن است که این فرایندها تا کنون به شکل گیری نسل نوین سیاسی شده و از آن مهم تر بر آمدن نسل نوین کمونیست ها و تشکیل و ایجاد احزاب و سازمان های کمونیستی و از آن مهم تر رهبری این احزاب بر جنبش طبقه کارگر و توده های زحمتکش نینجامیده، و نمی توانست بینجامد.
اما چنانچه وضع کنونی را با گذشته مقایسه کنیم، تفاوت ها روشن و آشکار خواهد شد. برای نمونه می توانیم وضع فعلی را در ایران با دهه شصت که از جنبش خبری آن چنانی نبود،  و یا در دهه ی هفتاد و هشتاد که عموما اندیشه های اصلاح طلبانه لیبرالی حاکم بر اندیشه ی نسل های تازه شده بود، مقایسه کنیم، آن گاه می بینیم که وضع و جنبش کنونی بسیار متفاوت و بسی پیشرفته و تکامل یافته تر نسبت به آن دوره هاست. پدید آمدن فعالین مبارز کارگر و روشنفکر چپ در جنبش بزرگ کارگران در هفت تپه، می تواند نشانگر آینده ای تابناک برای جنبش سیاسی و کمونیستی طبقه کارگر باشد.  
در واقع این انتظار که تأثیر این جنبش ها به روی نسل جوان این گونه باشد که به سرعت اندیشه کمونیستی پذیرفته شده و نسل کمونیست های نوین پدید آید، نادرست است. نسل نوینی که در این جنبش های آبدیده می شود، باید یک فرایند تجزیه و تحلیل گذشته و نیز  احتمالا- باتوجه به شکست های طبقه کارگر- یک فرایند نظری و عملی از انتخاب اندیشه ها و راه های گوناگون مبارزه را بگذراند تا بتواند شکست های طبقه کارگر را هضم کند و آماده برای خیز برداشتنی نوین شود.
تأثیر جریان های مخرب ترتسکیستی و رویزیونیستی بر فضای چپ در کشورهای امپریالیستی
وانگهی باید توجه داشت که خود حوزه سیاسی به اصطلاح مخالفین نظم موجود، به شدت آلوده به ویروس ها و میکرب های مضری است که ضد سیاسی بودن و ضد کمونیسم بودن را پرورش می دهد. مثلا در ایران، اکثر سازمان های موجود سیاسی به اصطلاح چپ، مارکسیسم را کنار گذاشته اند و به رویزیونیسم، ترتسکیسم، سوسیال دموکراتیسم و انواع جریان های غیر مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی گرویده اند. دیگر نه از عبارات مارکسیستی در نوشته های آنان اثری هست و نه از تجزیه و تحلیل مارکسیستی و نه بنابراین از جهان بینی مارکسیستی. تمامی تلاش این گروه ها که هر یک سعی می کند در آن از دیگری سبقت بگیرد، همانا نابود کردن هر اندیشه ای است که نشانی و ردی از مارکسیسم داشته باشد.   
 همین وضعیت و به مراتب بدتر از ایران در کشورهای غربی و از جمله آمریکا وجود دارد. اینجا تبلیغات ضد کمونیستی بیداد می کند. نام کمونیسم در مقابل نام سرمایه داری قرار داده نمی شود، بلکه همچون نمود دیکتاتوری (در کشورهای سوسیالیستی )در مقابل دموکراسی(بورژوایی -  در کشورهای سرمایه داری که ماهیتا دیکتاتوی طبقه بورژوازی است) قرار داده می شود.
از سوی دیگر، اگر در جنبش چپ کشورهای زیر سلطه و از جمله چپ ایران، ترتسکیسم و یا رویزیونیسم با اوضاع عموما انقلابی در این کشورها ناسازگارند و به اندیشه های پسمانده و تفاله های متعفن فکری می مانند که تنها به وسیله مشتی تاریک فکر مزدور بورژوازی کمپرادورسلطنت طلب و امپریالیسم نشخوار می گردند، اینجا در کشورهای امپریالیستی ترتسکیسم و رویزیونیسم به وسیله محیط دانشگاه و روشنفکران طبقات میانی و نیز لایه هایی در اتحادیه های کارگری به شدت تقویت می شوند و سموم خود را در جنبش می پراکند
در واقع، «چپ» عموما غالب در این کشورها، از همان اوائل پدید آمدن مارکسیسم با افکار رویزیونیستی و پس از انقلاب روسیه با ترتسکیسم( بقیه ایسم ها بین این دو هستند و ماهیت بیشتر آنها یکی است) در مبارزه با مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم قرار گرفته است و به طور عمده همین دو گروه هستند که جو سیاسی جریان های به اصطلاح مخالف نظام موجود را در کنترل خود دارند.
به این ترتیب، فضای سیاسی «چپ» با این جریان ها به شدت آلوده شده و نسل نو در سیاست، آرمان انقلابی و راه و روشی مبارزه جویانه و امید دهنده و نیز سازمان های انقلابی ای را نمی بینند که همچون نیرویی جاذب بر وی تأثیر گذارد. این عوامل موجب تقویت جو ضد سیاست و گریزان از سیاست در میان نسل  نوین بوده و هست.
بنابراین با وجود چنین عواملی این را که امید داشته باشیم این جو به سرعت در هم بشکند – به ویژه در کشورهای امپریالیستی که این سازمان ریشه های قدیمی دارند- نادرست است. اما می توانیم این امید به حق را داشته باشیم که این جنبش ها با تداوم خود که دور از ذهن نیست و نیز انتقال به مبارزاتی با کیفیتی بالاتر در آینده، بسیاری از مسائل را دستخوش تغییر کرده و بستری برای سیاسی شدن نسل نو و نیز پدید آمدن نسل نوین کمونیست های مبارز باشند.

پردوام باد جنبش طبقه کارگر و توده ها
زنده باد انقلاب
 فردگرایی و جهان بینی بورژوایی را نقد و طرد کنیم و جمع گرایی توده ای را تبلیغ کنیم
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
16 خرداد 99


۱۳۹۹ خرداد ۱۶, جمعه

دستگاه دولت بورژوازی جدا شده از واقعیت های جامعه


دستگاه دولت بورژوازی جدا شده از واقعیت های جامعه


ناتوانی حیرت انگیز سیا و اف بی آی و تمامی سازمان های امنیتی در فهم اوضاع کنونی در آمریکا و وضع توده ها، نشان دهنده ی بیگانگی بیش از پیش دستگاه دولتی از توده های مردم و انحطاط و پوسیدگی عمیق این دستگاه ها است!

این دستگاه ها هر گونه رابطه زنده با واقعیت را از دست داده و نمی توانند درکی روشن از امور عینی داشته و اوضاع را پیش بینی کنند. بنابراین زمانی که جنبش های بروز می کنند، تنها راه چاره برای آنها سرکوب مستقیم جنبش به وسیله دستگاه نظامی شان است!

جنبش کنونی در آمریکا ناتوانی همه جانبه ی طبقه ی طفیلی سرمایه داران و امپریالیسم فرتوت را نشان می دهد و بیانگر امکانات انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی است!

شوک به بورژوازی آمریکا
چرا بورژوازی آمریکا  دچار شوک شده است و او را ترس و وحشت فرا گرفته است؟ آیا این بورژوازی امپریالیست، بزرگترین و پرقدرت ترین نیروهای پلیس و ارتش مجهز به مرگبارترین سلاح ها را ندارد؟ آیا این شوک، این ترس و وحشت، جزیی از زندگی بورژوازی نیست؟
هراس بورژوازی آمریکا
 این بورژوازی از چه می هراسد؟ از این که شعارهای مبارزه به سوی شعارهای رادیکال تر تکامل یابد و شورش های گسترده تر و ژرف تر شود و او مجبور شود در ابعاد گسترده ای از نیروهای نظامی و ارتش استفاده کند؟ اگر چنان شود و چنین کند، چه خواهد شد؟
آیا از شعارهایی علیه سرمایه و سرمایه داران می هراسد؟ اگر چنین باشد، آیا این گواهی بر این امر نیست که آنها خود بر فاصله طبقاتی واقعی بین اقلیتی سرمایه دار و توده های میلیونی آگاهی دارند؟
چرا مردمی که ظاهرا مرفه ترین مردم( یا یکی از مرفه ترین) در میان مردم کشورهای جهان نشان داده می شوند، به سوپر مارکت ها و فروشگاه های بزرگ که عموما متعلق به کمپانی ها و انحصارات بزرگ هستند، حمله می کنند و لوازم آنها را می برند؟ چرا این امر در بیشتر شورش های اجتماعی در این کشور اتفاق می افتد؟  
به راستی این ها چه کاره اند که کالاهای فروشگاه ها را حق خود و از آن خود می دانند و آن ها را به نفع خود مصادره می کنند؟
 آیا آنها پولدارها و یا  احزاب و گروه های رقیب هستند؟ آیا آن ها باندها و سارقین حرفه ای هستند؟ آیا آنها مغازه داران کوچکی هستند که لوازم را برای فروش درمغازه های کوچک خود می برند؟ شکی نیست که فرصت طلبان و سارقین حرفه ای از فرصت استفاده می کنند، ولی بسیار نادرست است که آنها را جز بخش بسیار کوچکی از این گروه های مهاجم بدانیم. 
آیا این امر به وسیله توده های فقیر و محروم جامعه آمریکا صورت می گیرد؟ اگر چنین باشد، که عموما چنین است، این امر نکات معینی را در خود پنهان ندارد؟ آیا سرمایه داران حاکم از چنین وجوه مستتری آگاه نیستند؟
موقعیت امپریالیسم آمریکا در میان امپریالیسم های هم پیمان و رقیب
 آیا بورژوازی آمریکا نگران موقعیت خود در میان دوستان اروپای غربی و نیز در مقابل ابرقدرت روسیه و بلوک وی است؟
شکی نیست که در درون هر کشوری که شورش صورت بگیرد، و بسی بدتر از آن، اگر دولت حاکم در آن کشور به دستگاه نظامی و ارتش پناه برد و از سلاح استفاده کند و کشتار به راه اندازد، از نظر درونی نا امن و ضعیف نشان خواهد داد و موقعیت بین المللی وی از نظر تضادهای آن با با دیگر امپریالیست ها، خواه امپریالیست های هم پیمان و خواه رقیب، حداقل برای مدتی تضعیف خواهد شد. و این زمانی بدتر است که این کشور سرکردگی امپریالیسم حداقل بخش غربی آن را- که عجالتا پرقدرت تر از بخش شرقی آن است-  داشته باشد.
جدا شده گی نظام سیاسی- امنیتی از زندگی مردم
یکی از افراد پلیس آمریکا با همدستی سه پلیس دیگر، فرد سیاه پوستی را می کشند بی آنکه به عواقب آن فکر کنند و یا حتی آن را حدس بزنند. گویا آنها نمی دانستند که عمل شان به چنین نتایجی می انجامد. زیرا مشکل اگر می دانستند، باز هم این قتل آشکار را انجام می دادند. و مشکل تر از آن این که اگر رؤسای آنها چنین نتایجی را پیش بینی می کردند، به آنها توصیه می کردند که با وجود چنین نتایجی باز هم به چنین اعمالی دست زنند؟
 واقعیت این است که گویا نه تنها پلیس هایی که دست به این عمل شنیع زدند، بلکه فرماندهی پلیس ایالتی و اساسا پلیس کشور آمریکا مسخ شده و در اوهام به سر می برد و از اوضاع واقعی و آنچه در زیر پوست جامعه آمریکا می گذرد، روشن و آگاه نیست.  بر مبنای همین است که رفتارشان کور است و به افراد پلیس توصیه های لازم برای چنین مواردی- که به دلیل ابهام در خبرها می توان گفت در بدترین حالت قصد سرقتی کوچک بوده است- نمی شود. افراد پلیس نیز در ذهنیات دور از واقعیت خود به سر می برند و به این ترتیب دست به عملی می زنند که به هیچ وجه عواقب و نتایج آن را پیش بینی نمی کنند و نمی توانند پیش بینی کنند. و تازه وقتی وضع بدتر به نظر می رسد که این گونه رفتارها در گذشته رخ داده و همواره واکنش های شدیدی به دنبال داشته است.
 مسخ شدگی و در اوهام به سر بردن تنها شامل دستگاه پلیس نمی شود. در حقیقت سازمان های سیا و اف بی آی نیز رابطه شان را با اوضاع واقعی از دست داده اند و فهم شان از درک اوضاع واقعی قاصر است. زیرا پرسش ساده این است که چرا سیا و اف بی آی دو به ظاهر«غول امنیتی» کشورهای امپریالیستی که همه نوع امکانی را برای داشتن انواع  اطلاعات و  فهم وضع عینی توده ها دارند و علی القاعده در این دوران حاد کرونا و این میزان مرگ و میر و این بیکاری گسترده و به همراه آن فقر شدید باید داشته باشند، نتوانستند چنین عواقب و چنین جنبشی را پیش بینی کنند؟
  به نظر می رسد که این وضع تنها شامل دستگاه پلیس و سازمان های اطلاعاتی نیست، بلکه کل دستگاه دولت و رهبری سیاسی را در بر گفته است. درست است که با آمدن ترامپ  و نوع افکار و تبلیغات نژاد پرستانه وی و پشتیبانی دستگاه دولتی ترامپ از گروه های نژاد پرست، وضع تا حدودی به نفع این گروه ها تغییر یافت، و در دوره ها و شرایطی معین، این گروه ها مورد همه گونه پشتیبانی دستگاه دولتی ترامپ قرار گرفته و می گیرند، اما مشکل که اگر ترامپ می دانست، در چنین اوضاعی، چنین اعمالی، چنین عواقبی را به دنبال دارد، مرتکب چنین درجه ای از بلاهت و حماقت می شد و اجازه این کار را می داد.
چرا زمانی که فاصله طبقاتی روز به روز بیشتر می شود و طبقه کارگر، خواه به طور مطلق و خواه به طور نسبی فقیرتر می شود، زمانی که کرونا در این کشور بنا به ارقام رسمی دولتی جان بیش 100 هزار نفر را گرفته است، و زمانی که بنا به گزارش ها، بیش از 40 میلیون نفر شغل شان را از دست داده اند و تقاضای بیمه بیکاری کرده اند- و روز به روز بیشتر هم می شوند- آن گاه نه تنها ظاهرا کوچک ترین توصیه ای به پلیس برای مدارا با کسانی که مرتکب تخلفی شده اند، نمی شود، بلکه آنچه در عمل صورت می گیرد، در جهتی معکوس است؛ یعنی بیشتر نشانگر شواهدی بر توصیه هایی، در بهترین حالت ناگفته و بر زبان نیامده و همچون قوانین مرئی و نامریی موجود در نظام حاکم که عملکرد خود را دارند، می باشد. به عبارت  ساده تر، دیدگاه هایی همچون نژاد پرستی چنان جزیی از این نظام شده است که بی توجه به اوضاع و احوال واقعی و نتایج آن و در واقع بی توجه به منافع  طبقه حاکم، همواره در عمل خود را بروز می دهند.
 و بر این وجوه باید اضافه کرد وجود این رئیس جمهور و دستگاه های امنیتی بیگانه با اوضاع واقعی را که شرایط را به نفع چنین جریاناتی تقویت کرده و موجب این می گردند که پلیس  هارتر و مهاجم تر از پیش شده و چنان رفتار وحشیانه ای با فرد سیاه پوست دستگیر شده از خود بروز دهد.
روشن است که جدا از انواع تبعیضات نهادینه شده، یکی از علل اساسی چنین وضعی، فاصله گرفتن بیش از پیش دستگاه دولتی از توده مردم و بیگانه شده این دستگاه ها با وضع توده ها است. این مسخ شده گی نظام، این دچار اوهام در مورد وضع کشور بودن سران بورژوازی و سیستم امنیتی و پلیسی، این بلاهت و از دست دادن هر گونه رابطه ی زنده با واقعیت جاری در عمق این نظام رخنه کرده است. آنان بی آنکه بخواهند، مرتکب بلاهت و حماقت های تمام نشدنی می شوند!
مرگ بر امپریالیسم
پر توان باد مبارزه طبقه کارگر و توده ها
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
15 خرداد 99










۱۳۹۹ خرداد ۱۴, چهارشنبه

دو ابزار اساسی قدرت سرمایه داران


دو ابزار اساسی قدرت سرمایه داران

ترامپ سرکرده کنونی سرمایه داران آمریکا سراغ کلیسا و انجیل رفت! یک کار باسمه ای که مورد انتقاد بخش هایی از بورژوازی آمریکا واقع شد. اما ترامپ خود نماینده باسمه ای شدن این بورژوازی است. بورژوازی ای توخالی!
اینجا در آمریکا همه چیز نمونه ای (تیپیک) است. اما پوچ و توخالی است!

دو ابزار اساسی قدرت طبقه سرمایه داران( امپریالیست)
ایدئولوژی مذهبی و نیروی نظامی است. در استفاده از آنها، گاه این و گاه آن عمده است. اما نهایتا سلاح و  نیروی نظامی تعیین کننده است

اگر جنبش ادامه یابد
پس از انجیل، نوبت ارتش آمریکا است که برای سرکوب خلق احضار شود!



اینجا آمریکا، سرکرده ی سرمایه داری جهان و امپریالیسم بی رقیب است و این کشتی که به ِگل می نشیند، و در باتلاق فرو می رود، ایالات متحده آمریکا، یکی از دو ابرقدرت قرن بیستم است.
  این توده ها که در خیابان ها هستند کارگران و زحمتکشان و خرده بورژوازی فقیر آمریکاست. آنان که چیزی ندارند که از دست دهند جز زنجیرهای شان. و این آنان، یعنی جمعیت اصلی آمریکاهستند که اکنون با آمدنشان به خیابان ها این کشتی را به ِگل نشانده اند. این جا همه چیز همچون یک نمونه است.
مارکس، انگلس و لنین بارها تأکید کردند که حکومت «دموکراتیک» بورژوازی( در مقابل استبداد فئودالی و به ویژه استبداد دینی قرون وسطایی) مبارزه طبقات را به روشن ترین و آشکارترین شکل خود در می آورد و همه چیز را به اوج تکامل  خود می رسد. اکنون این امر به روشنی دیده می شود.
دو ابزار، دو سلاح بزرگ سرمایه داران امپریالیسم: ایدئولوژی به ویژه شکل مذهبی آن و نیروی نظامی است

سلاح -  گارد ملی و ارتش
ترامپ تهدید می کند. او از سلاح نخستین خود را تا حدودی به کار بسته است. گارد ملی با تمامی تجهیزات خود به خیابان ها آمده است.  در بیشتر مقررات منع آمد و شد(حکومت نظامی؟) برقرار شده است. شورش گستردگی بیشتری یافته است. تیراندازی صورت گرفته است. عده ای از مبارزان کشته شده اند. از پلیس نیز تک و توکی کشته شده اند.
 ترامپ خشم خود را بر سرفرمانداران ایالت هایش خالی می کند. او می گوید که آنها در سرکوب جنبش توده ها ناتوانی نشان دادند. او نمی گوید جنبش توده پر قدرت است. آن هم در بزرگ ترین کشور سرمایه داری جهان. او تهدید کرده است که اگر آنها نتوانند از پس تظاهرات توده ها بر آیند، ارتش را گسیل خواهد کرد. اکنون از ارتش در واشنگتن بر علیه مبارزات توده ها استفاده شده است. در برخی شهرها ارتش در بیرون شهرها منتظر است.

فرهنگ - ایدئولؤی مذهبی
در هیچ کشوری به اندازه امپریالیسم آمریکا، بورژوازی توانایی استفاده از تمامی ابزارهای فرهنگی را نداشته است و یا آن را بروز نداده است و این فرهنگ و تمامی شیوه های آن برای شستشوی مغزی توده ها و مجبور کردن روحی و معنوی آنان به پذیرش استثمار و ستم را به کمال نرسانده است.
 آموزش و پرورش، دانشگاه ها، مؤسسات جورواجور فرهنگی، روزنامه ها، مجلات، رادیو، تلویزیون و صدها شبکه خبری، و اکنون اینترنت. سینما و هالیوود افسانه ای، کلیسا و ایدئولوژی مذهبی. به راستی چه چیز برای تبلیغ نظام خود کم داشته و دارند؟
 به نظر می رسد که فرهنگ حاکم تنها تا حدودی توان تسلط را دارد و هنگام بحران ها و هنگامی که توده ها برخیزند، در مقابل واقعیات و حقایق، ناتوانی خود را نشان می دهد. جا خالی می کند، بُرد خود را از دست می دهد. این همه تبلیغ فرهنگ بورژوایی و مسخ توده ها و این نتیجه ی آنها!؟ و این تازه زمانی است که توده ها رهبری کمونیستی ندارند.
 اکنون ترامپ به سراغ مذهب رفته و به کلیسای مقابل کاخ سفید می رود و انجیل به دست می گیرد. او می خواهد که خود را یک مؤمن مسیحی جا زند و توده ها را تحمیق کند. این کار او دلایل گوناگونی دارد اما یکی از انگیزه ها و دلایل او این است که می خواهد از مذهب برای خاموش کردن توده های عاصی و به خشم آمده استفاده کند.
 اما اینجا تقابل بین آن نیرویی که واقعیت را به پیش می راند است و آن نیروهایی است که می خواهند مقابل واقعیت و تاریخ بایستند.
کار مضحک ترامپ حتی از جانب بخش هایی از بورژوازی و نیز برخی اسقف ها مورد انتقاد واقع شد و نیت او استفاده ابزاری از مذهب توصیف شد.   

جنبش کنونی در آمریکا نشانگر امکانات انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی است و ناتوانی امپریالیسم فرتوت را نشان می دهد!

نابود باد نژاد پرستی

درود به طبقه کارگر و خلق آمریکا
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 99

۱۳۹۹ خرداد ۱۲, دوشنبه

نبرد طبقاتی در قلب امپریالیسم

نبرد طبقاتی در قلب امپریالیسم

شعار شورشگران آمریکایی
«از این پس دیگر سرمایه داران راحت نخواهند بود!»

شعار بالا در پی حمله ی توده های خشمگین آمریکایی به یک رستوران که سرمایه داران و ثروتمندان از آن استفاده می کردند، بر دیوارهای رستوران نوشته شد. شعاری که در این نخستین سال دهه ی سوم قرن بیست و یکم در قلب سرمایه داری پیشرفته و امپریالیسم نقش بست، شعاری است که در دیگر کشورهای امپریالیستی یعنی ابرقدرت دیگر روسیه، کمابیش هفت هشت کشور اصلی خونخوار جهان و مابقی کشورهای سرمایه داری اروپایی شعار قرن خواهد بود. این شعار بیان نبرد فقر و غناست؛ بیان مبارزه توده های زیرین و میانی طبقه کارگر آمریکا علیه سرمایه داران است. شعار اکنون این است: سرمایه داران امپریالیست نباید راحت باشند!
شورش ادامه دارد
شورش توده ها در آمریکا ادامه دارد و پس از چند روز ابعادی حیرت انگیز یافته است.  تا کنون در 21 ایالت آمریکا و نیز تقریبا در بیش از 140 شهر راه پیمایی های بزرگ توده ای صورت گرفته است. امری بی سابقه در نیم قرن اخیر و تا آنجا که به مبارزات علیه تبعض نژادی مربوط است بی سابقه پس از ترور مارتین لوترکینگ در 1968. اکنون گارد ملی آمریکا( بخوانید نیروهای نظامی مدافع سرمایه داران آمریکا) وارد تقابل با تظاهرکنندگان شده است. در بسیاری شهرها مبارزه توام با خشونت گردیده است و تا کنون بنا بر ارقام رسمی یک نفر تظاهر کننده کشته شده است .گارد ملی و پلیس از گلوله های پلاستیکی، اسپری فلفل و نارنجک بی حس کننده استفاده کرده اند و تظاهر کنندگان از بطری های آب و فشفشه. در تمامی شهرهای بزرگ تظاهر کنندگاه به مقرها و ماشین های پلیس حمله کرده و آنها را به آتش کشیده اند. وجه بارز شعارها تا کنون علیه نژاد پرستی بوده است اما شعارهایی علیه بهداشت و درمان گران و نیز علیه ثروتمندان و به نفع کارگران و زحمتکشان داده شده است.
بافت طبقاتی شورشگران
 بافت اصلی و عمده جمعیت کنونی شورشگران را طبقه کارگرآمریکا و نیز دانشجویان و به همراه آنها خرده بورژوازی تهیدست( تولید کنندگان و کسبه جزء و نیز بخش هایی که خدمات شهری عرضه می کنند) و میانی تشکیل می دهند. این طبقات و گروه ها، که لایه های آن را توده سیاه و کارگران مهاجر از کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی و نیز آسیا تشکیل می دهد  تنها طبقات و گروه هایی هستند که به شدت علیه نژاد پرستی هستند و در میان آن ها نژاد پرستی یا وجود ندارد و یا وجود آن بسیار ناچیز است. در عین حال ناراضی ترین طبقات از وضع اقتصادی از 2008 تا کنون و نیز ناتوانی دولت سرمایه دار حاکم در برخورد به بیماری کرونا هستند.
 از سوی دیگر در تظاهرات در نیویورک، دختر شهردار نیویورک که درمیان تظاهر کنندگان بود، دستگیر شده است. این می تواند علامتی باشد از این که از طبقات خرده بورژوازی مرفه و نیز بورژوازی لیبرال و یا حتی بورژوا- امپریالیست ها، کسانی به جنبش عظیم توده ای پیوسته و خواهند پیوست. روشن است که اگر جنبش تداوم یابد، شعارها رادیکال تر خواهد شد و بافت جنبش خلوص بیشتری خواهد یافت.
بحران اقتصادی ریشه ی اصلی است
مبارزات طبقه کارگر و توده های زحمتکش در آمریکا به هیچوجه محدود به مبارزه علیه نژاد پرستی نیست. نژاد پرستی انگیزه نخستین تحرک آن بوده، اما نه تمامی انگیزه آن است و نه می تواند باشد. محرک اساسی این مبارزه طبقاتی سترگ در کشوری که سرکرده ی سرمایه داری جهان است، بحران اقتصادی مزمن امپریالیست هاست. بحرانی که از سال های 2008 آغاز شد و با وجود رفوگری و دوخت و دوزو وصله کردن آن، همواره گسترده تر و ژرف تر شد. از علائم بارز این بحران، تورم و گرانی مداوم وسائل معیشت  طبقه کارگر و توده ها ی فقیر( به ویژه توده ی سیاه و مهاجران آمریکای لاتین و آسیا) از جمله مواد غذایی، پوشاک، اجاره مسکن و نیز امکانات آموزشی و فرهنگی و کلا خدمات است. تورمی که طی ده سال اخیر، به میزان بیش از 100 درصد رسیده است. این در حالی است که مزدها در این کشورها در بهترین حال 50 درصد بالا رفته است. این همان فقر مطلقی است که مارکس از آن صحبت می کرد. از سوی دیگر وضع طبقه کارگر، نسبت به سرمایه داران کشور خودی، نشانگر این است که فاصله های طبقاتی بیشتر شده است. این نیز همان فقر نسبی است که مارکس از آن صحبت کرده بود.
بحران کرونا مزید بر علت است
این بحران در نتیجه بحران دیگری که در چند ماه اخیر به ویژه در آمریکا به اوج رسید و بنا بر ارقام رسمی موجب مرگ 100 هزار نفر شد( بنا بر ارقام غیر رسمی حدودا تا نیم میلیون تنها در آمریکا) شدت یافت. صد هزار نفری که بخش بزرگی از آنها از طبقه کارگر به ویژه توده های سیاه درگیر فقر و سیه روزی در این کشور بود. کرونا به خوبی نشان داد که دولت سرمایه داران برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش مردم تره هم خورد نمی کند و اگر صد هاهزار نفر هم در نتیجه بیماری بمیرند، ککش هم نمی گزد.
 دولت امپریالیستی تنها تا می تواند سلاح تولید می کند. از کوچک ترین سلاح های مرگبار تا سلاح های شیمیایی و هسته ای.  این دولت ها تنها می خواهند به زور سلاح جهان را در کام خود قرار دهند و زندگی میلیاردها کارگر و دهقان در کشورهای جهان را در خدمت طبقات حاکم  بورژوا – امپریالیست در آورده و برای کارگران و زحمتکشان جز عرق ریختن و زندگی ای توام با فقر و فلاکت و مسکنت داشتن چیزی باقی نگذارند.
 مصادره های کوچک باید به مصادره بزرگ بینجامد
 تمامی ثروت موجود، همه چیز آن، مال طبقه کارگر و زحمتکشان است که با صرف ذره ذره عرق و خون خود ساخته اند؛ اما این ثروت عظیم در دستان مشتی سرمایه دار سیری ناپذیر تلنبار شده است. اگر کارگران و زحمتکشان  به خود حق می دهند که اجناس فروشگاه های بزرگ را ببرند( خالی کردن فروشگاهی از کمپانی بزرگ اپل یکی از آنها بوده است) به این واسطه است که آنها – برخی شان حداقل به طور غریزی- می دانند که این ها مال خودشان بوده است که به واسطه نظام استثمارگر سرمایه داری در دست مشتی زالوی سرمایه دار قرار گرفته است. لذت بسیاری دارد این مصادره های کوچک، و چقدر لبخند محرومانی که از این فروشگاه ها اجناس را بر می دارند و می برند، دوست داشتنی و زیباست.
اما مصادره های کوچک کفایت نمی کند. طبقه کارگر و زحمتکشان آمریکا نیاز به مصادره های بزرگ دارند. روزی فرا خواهد رسید که آنها این کار را خواهند کرد. از سلب مالکیت کنندگان سلب مالکیت کرده و اموال طبقه کارگر به این طبقه باز خواهد گشت. روز انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری نباید دیر باشد.
فقدان رهبری انقلابی کمونیست
جنبش کنونی رهبری انقلابی کمونیستی ندارد. فعالیت سازمان دموکراتیکی به نام آنتی فا که سازمانی ضد تبعیض نژادی و ضد فاشیسم و نیز هر گفتار، رفتار و کردار ضد دموکراتیک است، بیشتر از بقیه به چشم  می خورد. گفته می شود که سازمان های چپ کوچک آمریکا در این سازمان به یکدیگر پیوسته و متشکل شده اند. افراد فعال این سازمان با لباس های سیاه و نقاب هستند  برای آنکه شناخته نشوند. ترامپ عاصی و درمانده گفته است که جنبش کنونی زیر سر این سازمان و چپ هاست. او گفته که این سازمان را در لیست تروریست ها قرار خواهد داد. گویا ترامپ و دیکتاتوری بورژوازی آمریکا اجازه به فعالیت سازمان های دموکراتیک و یا انقلابی می دهد! اگر می داد و اگر آزاد بود، مبارزین از چه نگرانند که با نقاب در گرد همایی ها و راهپیمایی ها ظاهر می شوند؟ از ترس ارتکاب جرم؟ چرا بقیه نمی شوند؟
ترامپ و شورش توده ها
ترامپ و رهبری طبقه حاکمه آمریکا نشان داده اند که در برخورد با جنبش کنونی بسیار ناتوانند. آنها شوکه شده اند و توان فکری خود را حداقل برای کوتاه مدت از دست داده اند. این که ترامپ شورشیان را تهدید می کند که« اگر غارت صورت گیرد، تیر اندازی آغاز می گردد»( توئیتی از ترامپ) نماینده قدرت وی نیست، بلکه نماینده ضعف و ناتوانی وی است. آنها شدیدا دچار تضاد هستند.
 از یک سو، باند ترامپ (و احتمالا حزب جمهوری خواه نیز که البته تنها ترامپ را در آستین ندارد) نگران انتخابات پیش روی ریاست جمهوری است و نمی خواهد کاری کند- دست به تیراندازی و کشتار زند- که محبوبیت وی را از این که اکنون است( دور و بر 35 درصد) پایین تر بیاورد و دستی دستی انتخاب شدن برای دور دوم را از دست بدهد، که البته با این شیوه مدیریت عقب مانده کرونا و این همه تلفات و نیز اکنون دفاع از پلیس نژاد پرست آمریکا، مشکل که انتخاب شود؛
 از سوی دیگر، می ترسد که در صورت تیراندازی و کشتار، جنبش و شورش کنونی گسترده تر، ژرف تر و ریشه ای تر گردد و جریان ها و سازمان های مبارز و انقلابی ای که سیا و اف بی آی  و دیگر سرویس های اطلاعاتی آمریکا در طول سال ها و با انواع تضیقات  زمینگیرشان کرده اند، فعال سازد و به میدان و میان گود آورد؛ و از سوی سوم، وضع متزلزلی که در میان کشورهای امپریالیستی هم پیمان اروپایی و در درگیری هایی که با روسیه و دیگر قدرت ها دارد، بدتر شود( این خود نیازمند بررسی ویژه است).
 افزون بر این ها هر گونه  انفعال و عدم برخورد تندتر، این امکان را که این جنبش و شورش پایان نیابد، و گسترش بیشتری یابد، در چشم انداز قرار خواهد داد.
 به این ترتیب ترامپ و رهبری طبقه حاکم آمریکا در تضادهایی به سر می برند که یا با فروکش تدریجی جنبش در روزهای آینده- مثلا با محاکمه پلیس خاطی و یا«خودکشی » وی در زندان-  و یا با رفتن به سوی سرکوب شدید جنبش، می توانند حل شود و یا به مراحل نوین در حال حاضر پیش بینی ناپذیری تکامل یابند.   گروه های شبه چپ ترتسکیست امپریالیسم پرست چشم شان به ترامپ هستند
بیش از 8 روز از مبارزات توده ای در آمریکا می گذرد. با این همه، نگاهی به سایت های گروه های شبه چپ ترتسکیست ( از دارودسته سلطنت طلب کمونیسم کارگری گرفته تا جریان های جورواجور حکمتیسست) و همچنین سوسیال دموکرات نشان می دهد که حضرات کاری به کار شورش طبقه کارگر و توده های زحمتکش در کشور «سرمایه داری» اعظم یعنی آمریکا ندارند. تمامی این جریانات مثل کبک سرشان را زیر برف کرده اند و گمان می کنند که کسی آنها را نمی بیند. این حضرات امپریالیسم پرست که خودشان را ظاهرا دشمنان سرمایه داری و طرفدار طبقه کارگر و «انقلاب سوسیالیستی» نشان داده اند، اکنون به خوبی رو می کنند که این ها همه شعار هایی برای مقابله با جریان های مائوئیست و مارکسیست - لنینیست اصیل  و برای فریب  و گمراه کردن کارگران و زحمتکشان ایران و به طور کلی جنبش انقلابی ایران بوده است.
 از سوی دیگر همین حضراتی که چنان هارت و پورتی علیه «ناسیونالیسم» در کشورهای زیر سلطه و در میان خلق های زحمتکشی که در مقابل شوینیسم حاکم در ایران می ایستند،  سر داده و می دهند، و حنجره شان را جر می دهند، اکنون نشانی و ذره ای اندیشه ی انترناسیونالیستی در خود ندارد. انترناسیونالیسم حضرات ترتسکیست ها و سوسیال دموکرات ها بد جوری به خواب رفته است.
 به راستی که بیشتر آنها مزدوران امپریالیسم آمریکا و نیز شرکای غربی وی هستند و دلشان برای ترامپ غنچ می رود. آنها منتظرند ترامپ بجنبد و ایران را از دست حکام فعای جمهوری اسلامی نجات دهد و پس از اینکه بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب مزدور قدرت را گرفتند، آنها نیز پست و مقامی نصیب شان شود.
آنها  را چه به مبارزات طبقه کارگر و توده های زحمتکش در آمریکا!
 جمهوری اسلامی مرتجعین
 اما روی مرتجعین جمهوری اسلامی یعنی خامنه ای و سپاه پاسدارانش یعنی دزدان و اختلاس گرانی که بر جان و مال مردم ایران تسلط دارند، بیش از آنها سیاه است که بتوانند علیه نژاد پرستی و به نفع آزادی و شورش های آمریکا و امثال این ها موضعی بگیرند. آنان خود کشتارهای چهل سالی که در حکومت بوده اند و به ویژه آبان ماه سال گذشته را در کارنامه دارند. آنان در دلشان بسی همدرد طبقه ی حاکم آمریکا – شاید نه ترامپ - و نگران چگونگی تکامل اوضاع کنونی در این کشور هستند( بعید نیست تا کنون به دولت آمریکا اطلاع داده باشند که حاضرند هر کاری از آنها بر می آید برای اربابان عزیز خود یعنی طبقه سرمایه داران امپریالیست آمریکا انجام دهند!؟ تضادها جای خود، وحدت در مقابل مبارزات توده ها جای خود!). آنان خود در شدیدترین انزوای سیاسی از جانب مردم به سر می برند و باید منتظر شورش هایی  قوی تر از آن چه در گذشته بود، از جانب طبقه کارگر، کشاورزان و زحمتکشان باشند.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران 
11خرداد 99   
نابود باد نژادپرستی
مرگ بر امپریالیسم
زنده باد انقلاب
زنده باد کمونیسم

شورش های توده ای علیه نژاد پرستی دولت امپریالیستی آمریکا


 شورش های توده ای علیه نژاد پرستی دولت امپریالیستی آمریکا

در روز دوشنه 5 خرداد 1399( 25 مه2020) در شهر مینیاپولیس در ایالت مینه سوتای آمریکا، پلیس این کشور یک بار دیگر روی نژاد پرست و جنایتکار خود را نشان داد. یک مرد سیاه پوست را که به وسیله چهار پلیس دستگیر شده بود، به روی زمین قرار دادند و یکی از پلیس ها که وحشی ترین آنها بود، زانو به روی گردنش گذاشته و آن قدر به این کار ادامه داد تا مرد دستگیر شده جان باخت. این کار جلو چشمان مردمی از زن و مرد که پیرامون پلیس ها جمع شده بودند و علیرغم اعتراض فرد دستگیر شده که می گفت «نمی توانم نفس بکشم» و مردمی که از پلیس مزدور می خواستند به این کار ادامه ندهد، اتفاق افتاد.
در پی این حادثه، شورش گسترده مردمی به وسیله توده های سیاه و نیز دیگر مردمی که به آنها پیوسته بودند، صورت گرفت و شهر به وسیله مردم به آتش کشیده شد و اجناس فروشگاه های پوشاک و مواد غذایی به وسیله توده ها مصادره شد. این شورش به شهرهای بزرگ دیگری همچون نیویورک، لوس آنجلس، شیکاگو، واشنگتن ودیگر شهرهای بزرگ وکوچک آمریکا کشیده شد و نیز به همراه  آن و در همدردی با توده های سیاه، در برخی از کشورهای دیگر همچون انگلستان و آلمان مبارزات توده ای علیه نژاد پرستی اوج گرفت.
 طبقه حاکمه آمریکا  گرچه از نیروهای گارد ملی استفاده کرده و در برخی شهرها مقررات منع آمد و شد برقرار کرده در اما - حداقل تا کنون - جرئت نکرده است آن طور که می تواند در مقابل این شورش ها بایستد. امری که ظاهرا به دلیل ترس و وحشت اش از گسترش بیشتر آن و به ویژه عمق یافتن آن است؛ آن هم در این دوران کرونا و فشار سهمگینی که خواه از حیث شیوع بیماری و ضربات آن به لایه های فقیر جامعه  وارد شده و می شود، و خواه از حیث فقر و بدبختی طبقه کارگر و زحمتکشان این کشور در دوران بحران اقتصادی که کماکان ادامه دارد. و نیز به نظر می رسد که وحشت ترامپ را فرا گرفته که این ماجرا به به ماجراهای دیگری افزوده نگردد که انتخاب وی را برای بار دوم به ریاست جمهوری کمابیش مشکل کرده است.
اکنون این ترامپ و باندش است که در راس طبقه حاکم آمریکا و دولت امپریالیستی این کشور قرار گرفته است. فردی با ویژگی هایی به شدت عقب مانده، سنتی، ضد زن و نژاد پرستانه. او تجلی دوران بحرانی امپریالیسم آمریکا و کمابیش امپریالیست هاست، و می تواند نماینده دورانی انتقالی باشد که بین حکومت های کنونی که به دموکراسی بورژوایی سرودم بریده ای پای بندند و دیکتاتوری های عریان بورژوایی وجود دارد؛ یعنی حکومت هایی فاشیستی از قماش هیتلر، موسولینی و فرانکو.
امکان برآمدن این نوع حکومت ها را، جناح ها، نیروها و احزاب ضد مهاجر و نژاد پرست در حال تشکیل و یا رشد در این کشورها به ویژه در فرانسه و آلمان نشان داده اند. در دوران کنونی، تبلیغات این نوع جناح ها و احزاب شان بسیار بیش از پیش شده است. آنها کم یا زیاد این توانایی را دارند که در دورانی که نبود احزاب کمونیست واقعا انقلابی احساس می شود، از زمینه موجود رقابت میان کارگران و زحمتکشان خودی و کارگران مهاجر به شکل مناسبی بهره برداری کنند و تبلیغات مسموم کننده خود را علیه رنگین پوستان و مهاجران پیش برند؛ کاری که ترامپ برای انتخاب اش به ریاست جمهوری انجام داد و تا توانست از رقابت میان کارگران «سفید» با مهاجران کشورهای زیر سلطه به ویژه کارگران مهاجر مکزیکی بهره برد. به واقع رأی این کارگران «سفید» نقش مهمی در انتخاب اش داشت.
از سوی دیگر این حادثه بار دیگر ماهیت دموکراسی بورژوایی ای را که طبقه بورژوا- امپریالیست آمریکا یکی از منادیان آن است، نشان داد. این دموکراسی حتی به قوانین ساده ای که در مورد فرد مجرم دستگیر شده، وضع شده، فردی که به وسیله چهار پلیس و تعدادی دیگر در کنترل است، احترامی نمی گذارد. در اینجا نه دموکراسی بورژوایی بلکه دیکتاتوری نژاد پرستانه و فاشیستی بورژوایی عمل می کند.
پلیس آمریکا و نیروهای نظامی این کشور همان قوای قهریه و نیروی زوری هستند که سرمایه داران آمریکایی به آنها متکی هستند و بدون آنها نمی توانند نفس بکشند. بیشتر این نیروها از میان مردمان عادی اند. مردمی که به دلیل فقدان شغل و نیز برخی امکانات خوب که به نیروهای پلیس می دهند، به این نیروها و ارتش می پیوندند. با این وجود، نه تنها فرهنگ و جهان بینی بورژوایی حاکم که نقش اصلی را در شستشوی مغزی، تحمیق توده ها و راغب کردن و تن دادن شان به زندگی در زیرفقر و ستم، بازی می کند، بلکه همچنین شیوه آموزش در نیروهای پلیس و ارتش به گونه ای است که از بسیاری  از آنها چنان آدمکشان، جنایتکاران و فاشیست هایی می سازد که گمان می رود این ها از زمان زاده شدن آدمکش و جانی بوده اند. رفتار فاشیستی پلیسی که زانو روی گردن مرد سیاه پوست دستگیر شده می گذارد، خود نشانگر ذره ای از این شستشوی مغزی و آموزش های فاشیست پرور است. این پلیس بعد از این که مرد دستگیر شده را می کشد و او را درون آمبولانس قرار می دهند، در حالی که خود می داند، فرد دستگیر شده را کشته است، چنان خونسرد و با گردن افراشته قدم می زند، که گویی اتفاقی نیفتاده است.( و یا وانمود می کند که فرد نمرده است و مثلا بیهوش شده است!). رئیس پلیس محلی که خود سیاه پوست است، مانند موجودات بی خاصیت و بیغ، واکنشی در مقابل این قتل نشان نمی دهد؛ و اوباما که عضو از طبقه حاکم است، همچون مزدور سفیدها و همچون یک سیب زمینی بی رگ تنها خواستار این می گردد که به پرونده رسیدگی گردد!
آنچه برای بسیاری از اهالی مهاجر کشورهای جهان سوم نقشی همواره مسموم کننده داشته است، مقایسه میان وضع در کشورهای امپریالیستی با وضع در کشورهای خودشان یعنی کشورهای زیر سلطه است که عموما بدتر می باشند. آنها چنان خود را مسحور دموکراسی بورژوایی سرو دم بریده حاکم بر کشورهای امپریالیستی می کنند، که هیچ جایی برای تعمق در مورد امور این کشورها برای خود باقی نمی گذارند. یک مهاجر ایرانی که از استبداد و خفقان حکومت مرتجع و کثیف آخوندها و پاسداران به تنگ آمده و مجبور به مهاجرت شده، همواره وضع این کشور امپریالیستی را با کشور خود مقایسه می کند و به این باور می رسد که اینجا واقعا دموکراسی و رفاه وجود دارد.
 این گونه مهاجران متوجه این نیستند که این دموکراسی بورژوایی سرودم بریده و رفاه- تنها نسبت به کشورهای زیرسلطه فقیرتر- به این سبب می تواند تداوم یابد که تمامی کشورهای زیر سلطه به وسیله سرمایه های امپریالیستی غارت می شوند و آنها بخش ناچیزی از این غارت را در این کشورها صرف رفاه نسبی لایه های ناچیزی از مردم- بیشتر یقه سفید ها- می کنند. رفاه نسبی ای که با تورم سال به سال بیشتر این کشورها، روز به روز کمتر از پیش می شود.
 به علاوه - و این بسیار مهم تر است - آنها خود حکومت های مستبد، مرتجع و آزادی کش را در کشورهای زیر سلطه به روی کار می آورند و از آنها تا جایی که می توانند پشتیبانی می کنند. بدون پشتیبانی امپریالیست ها، جمهوری اسلامی اگر نگوییم محال، اما مشکل می توانست مستقر شود و تا این زمان دوام بیاورد. انقلاب سوریه نمی توانست خفه شود و بشار اسد باقی بماند، انقلاب های لیبی و مصر نمی توانست به این حال روز بیفتد و مردم در یأس و حرمان و افسردگی قرارگیرند، در بحرین نمی توانست چنان کشتاری به راه بیفتد. روی واقعی دموکراسی بورژوایی سرودم بریده در کشورهای امپریالیستی را باید در استبدادی که در این کشورها حاکم می کنند و منش و رفتار ستمگرانه اینان در این کشورها دید؛ در ویتنام و کره  دید؛ در شیلی، اندونزی، الجزایر و سومالی و سودان دید؛ در افغانستان و عراق دید. در کشورهای زیر سلطه است که نیروهای نظامی و ارتش این کشورها گستره و عمق  وحشیگری، جنایت پیشگی و پستی و دنائت خود را نشان می دهند.
 اما در خود این کشورها نیز دموکراسی شان روز به روز سرودم بریده تر می شود، چندان که با دموکراسی قرن نوزدهم و حتی اوائل قرن بیستم شان یعنی زمانی که فعالیت کمونیست های مبارز آزاد بود، قابل مقایسه نیست. این درست تحقق همان نظر لنین است که گفت امپریالیسم گرایش به ارتجاع دارد و روز به روز ارتجاعی تر می شود. رفتارهای پلیس آمریکا آتش به خشم توده ها زده و همواره مسبب شورش هایی شده است، و چنانچه این شورش ها اوج گیرند و طبقات سرمایه دار امپریالیست حاکم احساس خطر کنند، آن گاه آنها روی دیگر خود را نشان خواهند داد. همچنان که در فرانسه دولت امپریالیست این کشور در دو دهه اخیر، به ویژه در قبال شورش گتوها و نیز جلیقه زردها تا حدودی نشان داد. همچنان که امثال تاچر در جریان اعتصاب کارگران معدن انگلستان در دهه هشتاد نشان داد.
در حال حاضر شورش در بسیاری از شهرهای مهم آمریکا همچون نیویورک و لوس آنجلس و شیکاگو گسترش یافته و نیز همدردی بسیاری از کارگران و زحمتکشان کشورهای امپریالیستی را برانگیخته و آنها در پشتیبانی از آن دست به گردهمایی و راهپیمایی زده اند. این شورش ها با این سرعت و گستره و عمق، نشانگر امکانات تکامل مبارزه طبقاتی و تبدیل شدنشان به انقلابات سوسیالیستی در این کشورها در آینده ای دور یا نزدیک هستند. شورش هایی که در نتیجه جان باختن یک فرد می توانند چنین به سرعت به وجود آیند و چنین به سرعت گسترده وهمه گیر شوند، آن گاه  چه ابعادی خواهند داشت اگر در این دوران فرتوتی امپریالیسم جهانی، در وحدت با انقلابات کشورهای زیر سلطه( همانند دوران جنگ ویتنام) و یا در نتیجه شعله ور شدن جنگی جهانی به وجود آیند؟ 
 این درست است که نقطه انگیزش شورش های اخیر، رفتار نژاد پرستانه و جنایتکارانه پلیس آمریکا بوده، اما این که کارگران و زحمتکشان به ویژه توده های سیاه و مهاجر، بدنه اصلی آن را تشکیل می دهند، نشان می دهد که عللی مانند عدم توانایی دولت امپریالیستی آمریکا در کنترل بیماری همه گیر کواید 19 و صدماتی که شیوع این بیماری به کارگران و زحمتکشان و به فقرا و دردمندان زد و موجب جان باختن بسیاری از آنان به واسطه این بیماری شد، نیز به سهم خود، در سرعت دادن و شدت بخشیدن به آن تأثیر داشته است.
در واقع شیوع این بیماری، تمامی بی مسئولیتی، بی مبالاتی و ناتوانی دولت های امپریالیستی را در دادن خدمات بهداشتی به توده ها، به شکلی هر چه روشن تر نشان داد. دولت هایی که با پول مردم و از قبال کار و زحمت آنان زندگی می کنند و خود را همواره و در ظاهر خدمتگزار مردم می خوانند، سر بزنگاه که می رسد و آنجا که مردم نیازمند خدمت دولت هستند، نشان می دهند که اصلا و ابدا چنین نیستند، و در واقع این مردم و به ویژه کارگران و زحمتکشان هستند که خدمتگزار دولت و طبقات حاکم انگل صفت و طفیلی هستند.
 دوران بیماری کرونا نشان می دهدکه آنجا که باید امکانات بهداشتی و تجهیزات بیمارستانی برای پیشگیری و مقابله با بیماری موجود و فراوان باشد، یعنی به ویژه در کشورهای امپریالیستی ثروتمند آمریکا، ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و انگلستان، این امکانات نه چندان موجود و فراوان نیست، بلکه این کشورها از این لحاظ در مضیقه هم هستند؛ و همین کمبود امکانات موجب اجبار در گزینش بیماران برای زندگی و جان باختن رقم بسیار بالایی از بیماران در این کشورها شده و خواهد شد.
 این دوران همچنین ثابت کرد که این کشورها آن قدر که در آماده کردن امکانات و تجهیزات و سلاح های جنگی برای پیشبردن منافع طبقات سرمایه دار حاکم می کوشند، یک هزارم آن را صرف آماده کردن امکانات بهداشتی برای کارگران و زحمتکشان و توده های کشورهای خود نمی کنند. این دوران به خوبی ثابت کرد که جهان نیازمند نظامی نوین است. نظامی سوسیالیستی، نظامی بر آمده از توده ها، نظامی برای آنها و نظامی که خود آنها به یاری پیشروان شان، خشت خشت آن را بسازند.
افزون براین، فشار بحران 2008 تا کنون ادامه داشته و رشد تورم و بیکاری مداوما بالا رفته است. بنابراین زمینه ی گسترده تری که این شورش ها بر آن استوار است و همانا بنیان اساسی آنها را تشکیل می دهد، بحران دامنگیر و کمابیش رشد یابنده اقتصادی است. رفتار پلیس آمریکا تنها شعله ای به خرمن خشک زده است.

نابود باد نژادپرستی
مرگ بر امپریالیسم
زنده باد انقلاب
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ
10خرداد 99

فرهنگ استبداد دینی حاکم و تعصبات کور


فرهنگ استبداد دینی حاکم و تعصبات کور

در ایران، در یکی از روستاهای طالش، پدری به دلایلی«ناموسی» دختر سیزده چهارده ساله خود را به وضع فجیعی می کشد، و سپس فریاد بر می دارد که فرزند خود را کشته است.
دختر نوجوانی که خانه و احتمالا مدرسه برایش جهنم شده است، لطف و زیبایی زندگی و آزادی و تنفسی تازه را در علاقه به مردی که دو برابر سن وی است، و احتمالا ازدواج با وی می بیند.
 مردی حدود بیست و هشت ساله خواهان این دختر نوجوان بوده و با او فرار می کند.
 پس از کشته شدن فرزند به دست پدر، مادر دختر خواهان قصاص همسر خود به دلیل ریختن خون فرزند می شود.
 از میان بلندگوهای طبقات مرتجع حاکم صداهای گوناگونی بلند می شود. برخی از عقب مانده ترین ها از «غیرت» و «تعصب » و مذهب سخن می گویند.
 این حادثه بسیاری از افکار و تمایلات عقب مانده ای را که ممکن است اتفاقی در جامعه ما با خود حمل کند، دارد. تمایلاتی که در جامعه ی تا حدود زیادی سنتی ما کماکان باقی مانده اند و حکومت استبدادی دینی و بلندگوهای آن تا توانسته اند آنها را رشد و گسترش داده اند.

***
پدر فرزندکش، نماد تعصب مذهبی و نادانی محض و فرهنگ عقب مانده سنتی است. او به دنبال حفظ «ناموس» و «آبرو» و «غرور» نا به جای شخصی خود، در میان در و همسایه و به ویژه مردانی همچون خود، در پیرامون خویش است. او تجلی تمامی امیال و تعصبات کوری است که گرچه پیش از این وجود داشته، اما نظام استبدادی دینی حاکم بر ایران تا آنجا که توانسته در آن دمیده و بیش از پیش بر فرهنگ پدرسالاری ایران حاکم کرده است. فرهنگی که پدر در آن خودخواهانه مالک فرزندان است و نقش یک مستبد کوچک را در خانواده بازی می کند. بخش اصلی این داستان دردناک را نگرانی پدر و نظام از«آلوده» شدن دختران بازی می کند.
 گرچه این نابکاران مستبد حاکم همه گونه فساد و بی دروپیکری  و آلودگی را در این گونه امور داشته و همه گونه کثافت کاری را در قبال زنان جان باختگان( یا شهدای) جنگ با عراق و دیگر درگیری ها، زیر علم مذهب انجام داده و می دهند؛ گرچه هم اینان، بخش های زیادی از دختران و زنان جوان این مملکت را در نتیجه ی فقر، بدبختی و بی فرهنگی و گاه آموزش های عقب مانده و کهنه ی دینی ای که حاکم کرده اند، به تن فروشی و فحشا کشانده و توده ی بزرگی از دختران و زنان معتاد و تن فروش در جامعه به وجود آورده اند، تا جایی که اکنون آمار دختران تن فروش زیر پانزده سال به شمار زیادی رسیده است؛ و گرچه  این شهوت پرستان حریص با رایج کردن صیغه و حق مرد برای داشتن چندین همسر، گنداب و تعفن  امیال پلید و مرد سالاری خود را به اوج خود رسانده اند، اما به این گونه مسائل که می رسد رگ های گردن شان باد می کند و از وجود «غیرت» مردانه و حفظ «ناموس» پدر و مرد صحبت می کنند. تو گویی که این همه دختر و زن، که به بدبختی و باتلاق صیغه و تن فروشی مذهبی و غیر مذهبی و اعتیاد کشانده اند، پدر و برادر و عمو و دایی نداشته اند و غریب این که نه تنها رگ های گردن آنها نمی بایست از «غیرت» باد می کرد که می بایست دختر و خواهر و همسر و مادر خود را با کمال میل در پذیرش صیغه و در واقع تن فروشی مذهبی رها می کردند و یا برخی شان خود آنها را به این کاری که قوانین حاکم، هاله ای از دین و مذهب به دور آن کشیده است، مجبور می کردند.

***
ضلع دوم این قضیه دختری است نوجوان. این که چرا باید دختری در این سن و سال در چنین حال وهوایی بیفتد و از آن بدتر و به جای یک دوستی سالم با پسران هم سن و سال خود و ارضاء نیازهای روحی و روانی خود، به مردی بیست و هشت ساله دل ببندد، یک سوی آن از بسته بودن محیط خانواده و فامیل و اقوام و تسلط عقب مانده ترین فرهنگ ها، سوی دوم آن جدایی مدارس دختر و پسر و بسته کردن محیط مدرسه و ممنوع بودن هر گونه مراوده و تماس اجتماعی بین دختران و پسران نوجوان بر می خیزد، و سوی سوم آن از حاکم کردن بدتری نوع تبلیغات آداب و سنن سنتی، پر کردن مدارس و کتاب ها از برنامه و دروس مذهبی ای که روح لطیف هر نوجوان را خسته و درمانده و بیمار می کند، و هر گونه میل و گرایش به شادی و فعالیت روح افزا و نیز دانش زنده و جذاب را می کشد.
 تسلط  چنین محیط خانوادگی، اجتماعی و نیز نظام آموزشی ای چنین کهنه و خفه و روح کش، دختران و پسران نوجوان را یا به سوی انفراد و یأس و نومیدی و خودکشی، و یا به سوی فرهنگ  شادی ها و سرگرمی های دروغین از نوع« لوس آنجلسی» می کشاند و یا بالاخره این که در چنین سنینی به فکر ازدواج بیفتند و در آن فضا و چیزی را جستجوکنند که در خانه و مدرسه نیافته اند؛ ازدواج هایی که در این دوران اغلب دیرپا نیست و بسیاری از آنها به جدایی منجر می گردد. همین فرهنگ ها است که اکنون بیش از پیش در میان نوجوانان و جوانان در واکنش به فرهنگ دینی حاکم و در غیاب یک فرهنگ انقلابی و مترقی که اساسا ممنوع است، مسلط شده است.

***
ضلع سوم این قضیه مردی حدودا بیست و هشت ساله است که باید عاشق نوجوان سیزده ساله بشود و از آن بدتر با وی فرار کند. این جا روی دیگر مردسالاری حاکم مشاهده می شود. چرا از نگاه این مرد، باید دختری در این سن سال به عنوان کسی انتخاب شود که در بهترین حالت بتواند همسر وی گردد، آن هم در زمانه ای که اغلب دختران و پسران جوان تمایل دارند که با افراد همسن و سال خود ازدواج کنند. وضع وقتی بدتر می شود که مرد با توجه به مخالفت خانواده و امکان حوادث پیش بینی نشده بر تمایل و خواست خود پافشاری می کند و با دختر- حتی به میل و خواست دختر- دست به فرار می زند . این جا نیز مرد سالاری و گاه عقب مانده ترین تمایلات در میان مردان را می بینیم که حاکمان مستبد مذهبی کنونی تا آنجا که توانسته اند به آن دامن زده اند. حکایت ازدواج مردان شصت و هفتاد ساله با دختران بین سیزده( و حتی کم تر) تا بیست ساله در میان آخوندها بسیار فراوان بوده و در برخی موارد مثل مورد آیت الله دست غیب، گند آن در آمده است. اینجا باز هم حکام و آخوندها نمونه های اصلی چنین زوج گیری هایی هستند.

***
سوی چهارم این قضیه مادری است که خواهان قصاص همسر خویش است. اینجا نیز با سوی دیگری از فرهنگ انتقام گیری آن هم از پدری درمانده و خرد شده روبروییم. مشکل است که این پدری که جان فرزندش را، فرزندی را که با دل و جان خویش بزرگ کرده است، گرفته است ار این پس بتواند روی پای خود بایستد. این انتقام از مرده ای بیش نیست! به راستی که این واقعه می تواند هر پدری را اگر ذره ای محبت و علاقه به فرزند خود داشته باشد، تهی و نابود کند و از پا در بیاورد.  حال این مرد چه دارد که مادر بخواهد تقاص  فرزند از وی بستاند. اگرچه چنین امری به این واسطه که در قوانین جمهوری اسلامی و حکومت دینی کنونی پدری که فرزند خود را بکشد، تنها به 10 سال زندان و تحمل دیه محکوم می شود، اساسا مقدور هم نیست.

***
آنچه در این اتفاق محسوس است نقش فرهنگ و آداب سنتی و نیز حکامی مستبد و پستی است که بر این فرهنگ دمیده اند و آن را تا نهایی ترین حدود خود گسترش  داده اند. هر سوی آن را که بنگریم پیش از هر چیز، نقش حکام کنونی را می بینیم. در تعصب پدر، در فرار دختر، در تمایل مرد بیست و هشت ساله به دختری تقریبا کودک و در تمایل مادر به انتقامی کور.
و تا زمانی که این حکومت بر جامعه ایران حاکم است، تنها فقر و نداری و استبدادسیاسی نیست که مردم از آن ها رنج می برند، بلکه فرهنگ عقب مانده، سنتی و مذهبی نیز هست که باری سنگین بر گُرُده مردم و موجب رنج جانکاه آنان است.
 و درست برای همین است که طبقه کارگر و تمامی توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه ما، خواهان سرنگونی این طبقات و حکام مرتجع، عقب مانده و با فرهنگی عتیقه، سنتی و مذهبی هستند. طبقات و حکامی دزد، اختلاس گر،  آزادی کش و مردم کش و نیز به غایت اسیر عقب مانده ترین شهوات و تمایلات کریه ی که می توان در میان آدمیان جست.
هرمز دامان
10 خرداد 99