۱۳۹۸ بهمن ۳, پنجشنبه

یادداشت هایی پیرامون سخنرانی خامنه ای، تضادهای درون هیئت حاکمه و رد نشدن از روی پرچم آمریکا


یادداشت هایی پیرامون سخنرانی خامنه ای،
 تضادهای درون هیئت حاکمه و رد نشدن از روی پرچم آمریکا

 سخنرانی خامنه ای
خامنه ای بالاخره پس از هشت سال خود را مجبور به حضور در نماز جمعه و سخنرانی کردن دید. سخنرانی خامنه ای مشتی هارت و پورت های معمولی پوچ و میان تهی علیه آمریکا داشت؛ مانند «سیلی زدن به آمریکا»( البته آن چنان یواش و تازه غیر مستقیم که با نوازش یکی گرفته شد!) که تبدیل شد به «ضربه حیثیتی به هیبت این کشور» و نهایتا«اخراج از عراق»( کسی نیست به حضرات بگوید خود شما آنجا چکاره اید؟). همچنین وی به تحقیر کردن توده های مردم و مبارزات آنها پرداخت و این کار را با مقایسه سلیمانی با مردمی که شعار « نه غزه و نه لبنان» داده اند و یا مردمی که برای کشتن 176 مسافر هواپیما به اعتراضات گسترده ای دست زدند، انجام داد. اگر از این موارد بگذریم، این سخنرانی بیشتر با انگیزه پاسخ به نیازهای داخلی جریان اصول گرا و با چند هدف اساسی صورت گرفت:
یکی اینکه وضع از هم پاشیده و در حال اضمحلال دم و دستگاه هواداران حکومت را، که بد جوری دچار ریزش شده جمع و جور کند؛ و این شامل هم بخش  حکومتی و ارگان های سیاسی، قضایی و نظامی به ویژه سپاه و بسیج بود که حسابی به هم ریخته اند و سروصدای بیشتر بخش ها در آمده؛ هم آنها که غیر حکومتی هستند؛ یعنی توده دنباله رو به اصطلاح حزب اللهی که پس از « انتقام سخت» عنقش تو هم بود و لابد باید با مشتی دروغ و فریب تازه شارژ می شد. اشارات خامنه ای به  دو«یوم الله»( ترور سلیمانی جلادتوده های زحمتکش سوریه و عراق و نیز شلیک های موشکی بی خاصیت به پایگاه آمریکایی الاسد در عراق) و نیاز به «تحمل شرایط سخت»ی که حکومت در مبارزه با«کفر» با آن روبرو است، برای نیرو و انرژی دادن به این دارو دسته ها و جمع و جور کردن آنها بود.
بخش دیگر آن متوجه معترضین رسمی و متشکل اصول گرا درون دستگاه های گوناگون از مجلس گرفته تا مراکز آموزشی به ویژه دانشگاه ها بود. اینها به مرور دارند صبر و حوصله خود را از دست می دهند، اعتراضات خود را به صورت رسمی و آشکار در می آورند، در قالب تشکلاتی معین  سخن می گویند، لب به شکوه و اعتراض نسبت به سیاست های جاری باز می کنند و از آینده  تیره و تاری که در انتظار  طبقه حاکم و کلا جمهوری اسلامی است، گله و شکایت می کنند. آنها بیش از پیش پی می برند که خود خامنه ای و باند گرد آمده پیرامونش که تمامی قدرت امنیتی و نظامی را در دستان خود متمرکز کرده، مانع اساسی در راه بقای حاکمیت طبقه سرمایه دار کمپرادور مستبد مذهبی هستند. خامنه ای تلاش کرد که به نارضایی و شکایت این دسته ها نیز پاسخ دهد و آینده را روشن بنمایاند. سخنان وی دائر بر «صبار و شکور» جدای از تمجید از دسته نخست که گویا دارای این خصال هستند، دسته های اخیر را در بر می گرفت.
وی در تعریف صبار و شکور گفت:«صبّار یعنی مردمی که یکپارچه اهل صبر و استقامت هستند و با اندک چیزی از میدان خارج نمی‌شوند و شکور یعنی کسانی‌که با شناسایی نعمتها و دیدن ابعاد آشکار و پنهان آن، قدرشناس هستند.»( سخنرانی خامنه ای در نماز جمعه 27 دی ماه 98)
 و این ها یعنی حضرات حزب اللهی ها از هر صنف و قماش، صبور باشید و با اندک مشکلی( خامنه ای مشکلات کلان در تداوم حکومتش را «اندک چیزی» می نامد)از میدان به در نروید. اگر به مدد ما از خوان یغمای طبقه کارگر و توده های زحمتکش ایران برخوردارید، کفران نعمت نکنید و شکر گزار باشید و یاری کنید که باز و بیشتر بمانید و خوان مردم زحمتکش را بچاپید و بخورید»!
 انگیزه سوم سخنرانی خامنه ای صحه گذاشتن بر تصفیه درونی حکومت از جریان های پیرو، هوادار و یا متمایل به دولت و شخص روحانی بود. این تصفیه از رد صلاحیت خود نمایندگان مجلس به وسیله  شورای نگهبان آغاز شده و قطع به یقین به رد صلاحیت اکثریت باتفاق اصلاح طلبان کشیده خواهد شد. بطور کلی برنامه خامنه ای تبدیل حکومت به یک حکومت یکدست از اصول گرایان به ویژه و در درجه نخست اصول گرایان وفادار به دم و دستگاه خود و دفترش خواهد بود. صحبت های خامنه ای خواه در مورد کسانی که تلاش می کنند ایام الله را «به‌دست فراموشی بسپارند و مسائل دیگر را مطرح کنند»،«هیچ مسئله ای نباید آن روزهای به‌یادماندنی را تحت الشعاع قرار دهد»،«کسانی که سعی می کنند تصویر دیگری از این ملت در داخل و خارج تبلیغ و ترسیم کنند، با صدق و صفا با ملت رفتار نمی کنند» و نیز حمله به کشورهای اروپایی و مهمتر خواست سکوت و تنها پشتیبانی از اقدامات دارودسته اش در شورای نگهبان در مورد انتخابات مجلس در اسفند پیش رو، بیشتر این جناح را در بر می گرفت.
 به این ترتیب، این مسئله که خامنه ای پس از رویدادهای آبان، ترور سلیمانی، شلیک به هواپیمای مسافری اوکراینی و بلبشویی که در حکومت افتاده و بالاخره در باتلاق گیر کردن خودش، یعنی مواردی که تضادها را بسیار حادتر از سابق کرده است، عقب نشینی کرده و اصلاحاتی را انجام دهد، حداقل تا این زمان منتفی است. خامنه ای به  واسطه توطئه های موفقیت آمیز سی ساله اش در بیرون کردن تمامی رقبای خود از عرصه قدرت و نیز گسترش دایره نفوذ خود در برخی کشورهای منطقه، به نیروی فکری و توان عملی خود غره تر از آن است که احساس شکست کند و تن به اصلاحاتی دهد- خواه به وسیله خودش و خواه به وسیله دیگران-. اصلاحاتی که نمی تواند و نخواهد توانست آینده آن را پیش بینی کند و ممکن است گسترش و تکامل آن دامن خود وی را گرفته و از قدرت پایین بیاورد. 
 روحانی و ترک نماز جمعه
 در هفته های اخیر دو موضع روحانی حائز اهمیت بود. یکی موضع وی در قبال شلیک به هواپیمای مسافری که وی آن را « خطای نابخشودنی» اعلام کرد؛ «خطایی» که از جانب سپاه پاسداران صورت گرفت و ظاهرا بخش عمده دولت روحانی از آن بی اطلاع بود. و دیگری موضع وی در قبال رد صلاحیت داوطلبان اصلاح طلب به وسیله شورای نگهبان. هر دو موضع وی نشان از شدید شدن تضادها- حالا دیگر نخ نما شده - در هیئت حاکمه کنونی داشت. یکی متمرکز بر تضادهای دولت روحانی با سپاه پاسداران و دیگری متمرکز بر تضادها با شورای نگهبان، هر دو با خامنه ای و باند وی.
اینکه تضادها با شورای نگهبان به واسطه انتخابات پیش رو حادتر هم بشود دور از انتظار نیست. در نامه های اخیر دولت و شورای نگهبان به یکدیگر واژه هایی به کار رفته که  نشانگر تشدید تضادها و کنار گذاشتن بیشتر حجاب هاست. مثلا روحانی خطاب به شورای نگهبان گفته بود:
«مردم تنوع می‌خواهند. بگذارید در میدان انتخابات همه احزاب و گروه‌ها شرکت کنند، قطعا ضرر نمی‌کنید. با یک جناح نمی‌شود، کشور را اداره کرد.» و یا
«به مردم نگوییم که در برابر یک صندلی مجلس ۱۷ نفر، ۱۷۰ و یا۱۷۰۰ نفر کاندیدا هستند، ببینیم از چند جناح ۱۷۰۰ نفر کاندیدا هستند؟ ۱۷ نفر از چند جناح، از یک جناح؟ اینکه انتخابات نمی‌شود. مثل اینکه در مغازه‌ای از یک جنس، ۲ هزار عدد وجود داشته باشد».
و شورای نگهبان پاسخ داده بود:
«نمی‌دانستیم عدم تایید بستگان به معنی حذف جناح‌های دیگر است.» و «جنجال برای تایید افراد فاقد صلاحیت تازگی ندارد، اما پیشگامی رییس جمهوری در این پروژه ضدملی تاسف‌بار است.»
سپس دولت در جواب گفته است:«با شخصی کردن یک موضوع ملی، این دعوت رئیس جمهور را که زمینه‌سازی در راستای وحدت و انسجام ملی برای برگزاری انتخاباتی با شکوه بوده، ضد ملی خوانده و با به‌کار بردن ادبیات و کلماتی سخیف، نسبت به سخنان رئیس جمهور اعلام موضع کرده است.» و این حکایت همچنان ادامه خواهد داشت.( سخنان روحانی وپاسخ های کدخدایی در 25 دی ماه، سایت های خبری)
 از سوی دیگر، روحانی در اوضاع کنونی باید خامنه ای را خیلی زیر فشار و در انزوا و ضعیف دیده باشدکه حاضر شده ریسک ترک نماز جمعه را به آن شکل«تابلو» بپذیرد. او خواسته خامنه ای را تحقیر کند و به وی ضربه ای بزند و نشان دهد که او دیگر حتی در میان جناح خودش تحویل گرفته نمی شود و به انزوا رانده شده است. از سوی دیگر وی ظاهرا عملی «قهرمانانه» کرده که با این شکل و شیوه قهر مانند( گویا به واسطه حرف های سخنران پیش از خامنه ای علیه دولت وی) نماز جمعه را ترک کرده است.
البته روحانی و دولتش بی عرضه تر از آنند که بتوانند دست به مبارزه ای جدی بزنند.( وی می توانست پس از زدن هواپیما استعفا دهد و علی و حوضش را تنها بگذارد). آنها همچون موم در دستان خامنه ای و باند وی هستند و به اسیری می مانند که برای ساعت کشتن خود ثانیه شماری می کند، اما خود را به نفهمی زده است و گویا نمی داند که بزودی «درو» خواهد شد. اگر هم روحانی امیدی به پیشرفت مبارزه با خامنه ای داشته باشد، این به واسطه حضور بخش اصول گرایی است که هر آن امکان شدت گرفتن تضادهایش با خامنه ای می رود. جناح و باند او برای ماندن در قدرت تلاش خود را احتمالا پیرامون متشکل  و یکی کردن این بخش از محافظه کاران با اصلاح طلبان، متمرکز خواهد کرد.   
پرچم آمریکا
گویا بساط«انتقام سخت» به طور اساسی جمع شده و تنها چیزی که از آن باقی مانده، این است که کارخانه هایی دست به تولید پرچم آمریکا بزنند و خامنه ای هم اینها را گوشه و کنار خیابان ها، ورودی نماز جمعه ها و یا مراکز آموزشی بگذارد تا مردم از روی آن رد شوند و او هم دلش خنک شود که بالاخره راهی برای بیرون ریختن عقده و انتقام پوچش گرفته است!
 اما از دانشجویان گرفته تا مردم عادی تن به این خواست حکومت نداده و حاضر نیستند از روی پرچم آمریکا رد شوند.
 این امر به هیچوجه به این دلیل نیست که مثلا دانشجویان یا توده های مردم ایران علاقه خاصی به آمریکا داشته و دارند و یا پیدا کرده اند و بنابراین حاضر نیستند که روی پرچم آن رد شوند، بلکه پیش از هر دلیلی و بیش از هر دلیلی نشان می دهد که آنها از خواست حکومت سرپیچی می کنند و نمی خواهند که به امری که حکومت مرتجع ایران و باند خامنه ای می خواهد، تن دهند. این به طور عمده، مخالفت با برنامه های حکومت است و نه پذیرش مثلا دوستی آمریکا و یا فراموش کردن تضاد اساسی با امپریالیسم آمریکا.
 و به راستی که اگر امپریالیسم آمریکا(و نیز دیگر امپریالیست های غربی و شرقی) تنها به مخالفت با حکومت کنونی مبادرت می ورزید و مثلا از مبارزات مردم ایران علیه آن پشتیبانی می کرد، ما می توانستیم از نظر تاکتیکی، پشتیبانی وی را امتیاز مثبتی به شمار آوریم. ولی در ذات امپریالیسم آمریکا چنین چیزهایی نیست و هرگز تن به چنین موضع یکدست و خالی از فریبی نمی دهد. آنها در خفا همه گونه توطئه ای می کنند: از پیشبرد هر گونه سازش و بند و بست با حکومت موجود، تا پنهان و آشکار حاضر و یراق کردن خود تا در صورت نیاز دست به جنگ بزنند، و نیز آماده هواداران خود یعنی سلطنت طلبان و جمهوری خواهان نوکر صفت برای تحمیل حکومتی امپریالیسم خواسته به مردم ایران.
 بنابراین در وهله نخست، این واکنشی است مستقیما علیه حکومت و بساط تبلیغاتی و شعارهای دروغین وی برای منحرف کردن افکار به سوی آمریکا و آن هم در شرایطی که بیشتر توده ها عمق فریب های این حکومت در مبارزه با آمریکا را که به مدت چهل سال است ادامه داشته، فهمیده اند.
 به عبارت دیگر، در حال حاضر تضاد طبقه کارگر و توده های مردم با حکومت ارتجاعی خامنه ای و دم و دستگاهش، تضاد عمده است. برای آنها تضاد با امپریالیسم آمریکا  در حال حاضر تضاد عمده نبوده و غیر عمده است. اما عمده نبودن این تضاد در شرایط کنونی، به این معنا نیست که روی غیرعمده، روی پنهان و نهفته در امر تضاد توده های مردم با طبقه حاکم به ویژه جناح و باند خامنه ای ونظام ارتجاعی سرمایه داری بوروکراتیک استبدادی مذهبی، یعنی  تضاد اساسی تمامی طبقات مردمی ایران با امپریالیست ها و در راسشان امپریالیسم آمریکا، از دایره تضاد اساسی جامعه ما بیرون رفته و امپریالیسم آمریکا، دوست طبقه کارگر و تمامی طبقات مردمی ایران شده است. کوچکترین حرکت، واکنش و یا توطئه ای از جانب امپریالیسم آمریکا بر علیه ملت ایران، وضع و شرایط کنونی را تغییر می دهد و تضاد با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها را عمده می کند و آنچه پنهان و نهفته است، آشکار و برملا می گردد.
باید اشاره کنیم  که زمانی که تضادی عمده می شود، تضادهای دیگر را تحت الشعاع خویش قرار می دهد و آنها به طور موقت به ردیف دوم اهمیت می روند. بر مبنای همین تضاد عمده جاری و درست برای جدا کردن صف خود از صف حکومت کنونی و نیز قرار دادن لبه تیز حمله به روی این حکومت و تقابل با آن است که شعار« دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست» یکی از شعار توده ها( و البته عمدتا بخش هایی از توده های مردم و نه دانشجویان)شده است.
 قواعد مبارزه چنین است که وقتی یکی از تضادها عمده می شود، در حالیکه باید توجه عمده روی تضاد عمده و پیشرفت و تکامل آن استوار باشد، در عین حال باید مواظب تضادهای غیر عمده نیز بود و نیز در حالیکه به جهات عمده هر تضاد توجه می شود، در عین حال متوجه وجه غیر عمده یا پنهان و پوشیده آن تضاد یا جهت غیر عمده آن بود تا اشتباه صورت نگیرد و یکباره از این روی به آن روی افتاده نشود. مثلا در حالیکه در حاضر دشمن عمده جاری امپریالیسم آمریکا نیست، اما نباید این گونه تصور شود که مثلا آمریکا دوست است. بین آنکه در حال حاضر و شرایط کنونی مبارزه طبقاتی، دشمن عمده نیست و آنکه دوست است، تفاوتی اساسی وجود دارد.
البته دشمن به دوست تبدیل می شود و دوست به دشمن. اما این امر یا در مورد اشخاص است و یا در مورد دولت یا دولت هایی که تغییر ماهیت داده و مثلا از سرمایه داری به سوسیالیسم و یابه حکومتی ملی تبدیل شده باشند. این امر در مورد  تضاد اساسی جامعه ما که بین تمامی طبقات مردمی و امپریالیسم و نیز ارتجاع داخلی بورژوا- کمپرادور مستبد مذهبی است، صدق نمی کند. نه امپریالیسم دشمنی است که بتواند به دوست تبدیل شود و نه ارتجاع بورژوا- کمپرادور مذهبی مستبد داخلی چنین است. نه امپریالیسم تغییر ماهیت داده و نه ارتجاع داخلی. بنابراین بحث بر سر این است که کدام دشمن در حال حاضر عمده است و کدام دشمن عجالتا غیر عمده.        
آنچه ما در اینجا به عنوان  شیوه تاکتیکی مائوئیستی طرح می کنیم، زمانی می تواند به طور درست و دقیق  به کار رود که از جانب حزب طبقه کارگر یعنی حزب کمونیست با یک رهبری انقلابی به کار برده شود. و تازه ممکن است که زمانی که به وسیله چنین حزبی به کار رود باز هم اشتباهات وانحرافات و «چپ» و راست زدنهای درون حزبی و میان پیشروان پدید آید، چه برسد به جنبش های خودبخودی و واکنش های خودبخودی.
 روشن است که زمانی که این گونه تغییرات در تضادها به وجود می آیند، جنبشی که خودبخودی است، نمی تواند شعارهایی را بدهد که کاملا با دقت و نگاه به همه اطراف و جوانب تدوین شده است و در حالیکه به روی آشکار نظر دارد، روی پنهان را نیز مد نظر داشته باشد. به عبارت دیگر در حالیکه شعارهایش بطور عمده متوجه تضاد عمده و در چارچوب آن است، در عین حال متوجه تضادهای غیر عمده باشد و وجوهی از خود را به  تضادهای غیر عمده و رویه های پنهان و پوشیده تضادها معطوف دارد.
شعار اخیر یعنی «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست» از آن دسته موارد است. می توان این شعار را این گونه تفسیر کرد که دشمن عمده ما هم اکنون اینجا و در حال حاضر حکومت ارتجاعی ایران است و نه به گفته این حکومت مثلا آمریکا. اما چنین شعاری که برآمد جنبش خودبخودی است به هیچوجه دقیق و اصولی نیست و از مصادر آن شعارهایی است که تنها به یک روی قضیه نظر دارد و آن را مطلق می کندوروی دیگر را به طور مطلق از قلم می اندازد. زیرا اینکه حکومت به دروغ می گوید که من دشمن شما نیستم، بلکه آمریکا دشمن شماست، ربطی به این مسئله ندارد که یکی از دو دشمن اصلی طبقه کارگر و تمامی توده های زحمتکش و بطور کلی طبقات مردمی ایران و عموما کشورهای زیر سلطه، امپریالیست ها و در راسشان آمریکا نیز هست.
به دنباله صحبت خود بازگردیم: در وهله دوم، واکنش مزبور، به هیچ عنوان و بسیار سخت تر از وهله نخست، به این معنا نیست که چون دانشجویان و توده مردم حاضر نیستند از روی پرچم آمریکا رد شوند، پس آنها هر گونه دخالتی را از جانب این امپریالیسم در امور داخلی خود را می پسندند و یا بدتر از آن تمایل دارند که آمریکا برایشان دولتی مورد علاقه خویش و وابسته به خودش سرکار بیاورد. حکومتی از سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان نوکر صفت طرفدار آمریکا.  دانشجویان در بیشتر گردهمایی و راهپیمایی های اخیر خود در دانشگاهها علیه دخالت قدرت های خارجی در امور کشور موضع گیری کرده و شعارهای نه به ارتجاع داخلی و خارجی را داده اند( می توان شعارهای علیه مسیح علی نژاد«علی نژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد»  و نیز همین چند وقت پیش در روز دانشجو شعار« مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی» علیه مجاهدین و پهلوی چی ها را برای نمونه آورد که  هر دو موجب هوارهای مزدور ترتسکیستی مانند حمید تقوایی و دارودسته کمونیسم امپریالیستی وی هم شد).
اگر  مردم را ملاک بگیریم ، آنها نیز به هیچوجه ترور سلیمانی ( اینجا کاری به نادرستی نظر بسی از آنها در مورد شخص سلیمانی نداریم) را به وسیله دولت آمریکا، برنتابیدند و همچنانکه در مقالات دیگر اشاره کردیم، یکی از دلایل شرکت در مراسم عزاداری وی همین دلیل بود.
 و بالاخره در وهله سوم، رد نشدن از روی پرچم آمریکا نشانگر تمایل نیمه غریزی و نیمه آگاهانه و در عین حال فروتنانه و صلح طلبانه مردم ایران است که نه علاقه ای دارند که آغازگر جنگی علیه امریکا باشند و نه تمایل دارند که آمریکا آغازگر آن باشد. آنها با رد نشدن از روی پرچم آمریکا نشان می دهند که حاضر نیستند دنباله رو ادا و اطوارهای فریبکارانه و ماجراجویی های بی حاصل طبقه ارتجاعی حاکم به ویژه باند خامنه ای باشند و همواره سایه جنگی را بر سر خود حس کنند که هر بار با الم شنگه دروغین به راه انداختنی از جانب باند خامنه ای، بیم و امکان آن می رود.
به این ترتیب، از رد نشدن از روی پرچم آمریکا می توان هر گونه برداشتی کرد، الا اینکه مردم ایران امپریالیسم آمریکا را دوست خود پنداشته اند.
 هرمز دامان
دوم بهمن 98   





۱۳۹۸ دی ۲۸, شنبه

جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(9) پیوست درباره بخش پیشرو طبقه کارگر


جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(9)

پیوست
درباره بخش پیشرو طبقه کارگر

آواکیانیست ها ضد بخش پیشرو طبقه کارگر هستند!
حضرات آواکیانیست حزب کمونیست ایران( م- ل- م) در بخش پایانی مقاله«تحلیل طبقاتی و جمعیت شناختی از خیزش آبان ۹۸ و نتایج حاصل از آن برای استراتژی راه انقلاب کمونیستی در ایران»( آتش، شماره 97) با نام «پرسشهایی برای تأمل بیشتر» می نویسند:
«اما خیزش آبان ۹۸ نکات مبهم و ناروشنی داشت که نیازمند تحقیق، تأمل، تحلیل و جمعبندی برای فعالیتهای آتی حزب است.» و پس از اشاره به مواردی بند زیرین نگاشته می شود:
« بند د- جنبش کارگری به معنای خاص کلمه، یعنی آن بخشهایی از پرولتاریای ایران که دارای شغل پایدار، تشکلهای ابتدایی و سندیکا و آگاهی صنفی و اقتصادی حداقلی است (مانند کارگران هفت تپه، هپکو، آذر آب، صنایع فولاد، ایران خودرو و سایپا، اتوبوس رانی و غیره) به خیزش آبان ۹۸ نپیوست. آیا علت فقط سرکوبهای قبلی و دستگیری و فشار بر رهبران جنبش کارگری بود، یا علل دیگری هم داشت؟»
آنگاه به جای بررسی و تحلیل مسئله، قافیه مورد علاقه خود( که همان «علل دیگر» است را تکرار می کنند:
«آیا می توان نتیجه گرفت «نیروهای اصلی انقلاب» در ایران، نه در میان این قشر از[کارگران]( یعنی در حقیقت در میان بخش پیشرو طبقه کارگر) بلکه در بین قشرهای تحتانی و فاقد شغل و آینده در چارچوب نظام سرمایه داری است. به قول رفیق آواکیان: «منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقه کارگری که شاغل است، بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست.( گویا ریشه های این دیدگاهها در نظرات آواکیان است) نه! نکته این است که از درون دینامیکهای اتحادیه های کارگری، نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد. (کمونیسم نوین ۲۶۲)( آتش97، ص4)
ظاهرا این عبارت پرسشی آواکیانیست که«آیا می توان نتیجه گرفت» چندان محلی از اعراب ندارد. زیرا وی سپس با نقل عبارتی از آواکیان نتیجه خود را گرفته و حکم خود را صادر می کند. این حکم چنین است:
 «نیروی های اصلی انقلاب نه در میان کارگران شاغل کارخانه ها و کارگاهها و موسسات، بلکه در میان قشر تحتانی طبقه کارگر یعنی کارگرانی است که یا بیکار هستند و یا دارای شغل موقت»
 اکنون ما به این حکم می پردازیم:
1-   اولا بحث تنها بر سر «نیروهای اصلی انقلاب»یا بنا به گفته آواکیان شان«بخش مهمی از انقلاب پرولتری»( راستی منظور از «بخش مهم» چیست؟) نیست، بلکه در عین حال بر سر نیروی رهبری کننده انقلاب یا رهبر انقلاب است. طبقه کارگر نه تنها نیروی اصلی انقلاب است( در کشورهایی با جمعیت بزرگ دهقانی، دهقانان نیروی عمده و به همراه طبقه کارگر نیروهای اصلی انقلاب هستند) بلکه در عین حال نیروی رهبری کننده انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی( خواه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری و خواه در کشورهای عقب مانده مستعمره و نیمه مستعمره) است و باید باشد.
 بدون آماده شدن این طبقه به عنوان یک کل برای رهبری انقلاب، یعنی آگاهی یافتن از چگونگی تغییر دادن وضعیت و شرایط دردناک خود به عنوان طبقه استثمار شده و زیر ستم در نظام سرمایه داری( در کشور ما نظام سرمایه داری بوروکراتیک زیر سلطه امپریالیست ها) و بر این مبنا دریافت نقش تاریخی خود و مسئولیت خویش در قبال جامعه در از بین بردن و نابود کردن نظام استثماری و ستمگرانه سرمایه داری، و نیز سازمان یافتن و متشکل شدن در یک حزب انقلابی پیشرو، سخنی نه از پیروزی استراتژیک انقلاب دموکراتیک است و نه سوسیالیستی و بنابراین نه سخنی از کمونیسم. مسئولیت اساسی آگاهی بخشی به طبقه کارگر، به عهده روشنفکران کمونیست( مائوئیست) است.
2-   بخش پیشرو این طبقه، پرولتاریای صنعتی ایران است. یعنی آن بخش که در کارخانه ها، کارگاه ها و موسسات بزرگ کار می کند. بخش کوچکی از این کارگران همان ها هستند که در موسسات و کارخانجاتی کار می کنند که در این مقاله از آنها نام برده شده است. یعنی کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه، کارگران نیشکر هفت تپه، هپکو و اذرآب اراک، صنایع فولاد اهواز، ایران خودرو. و ما از خود برخی از مهم ترین و کلیدی ترین ها را اضافه می کنیم: کارگران نفت در سراسر کشور از جمله کارگران پالایشگاهها و پتروشیمی ها، کارگران ذوب آهن و صنایع فولاد اصفهان، تراکتور سازی و ماشین سازی تبریز و دیگرکارخانه های بزرگ در ایران، کل کارخانه های پارچه بافی و الکتریکی و دیگر صنایع سبک که به ویژه در استان های گیلان و مازندران و برخی دیگر از استانها متمرکز هستند ...این صورت به این راحتی به پایان نخواهد رسید!
3-    گرچه در این کارخانجات و موسسات نیز کارگران  لایه بندی دارند و به بخش پیشرو و میانه و عقب مانده طبقه کارگر تقسیم می شوند، اما تردیدی نیست که پیشروترین بخش طبقه کارگر یعنی بخش صنعتی آن در این موسسات و کارخانه ها کار می کند. و همین بخش است که رهبری طبقه کارگر را به عهده داشته و از طریق آن کل طبقه در رهبری طبقات دیگر و بطور کلی انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی شرکت می کند و یا رهبری آن را در دست می گیرد.
4-    طبقه کارگر از نظر درونی به بخش های دارای شغل  و بیکار، و یا  دارای شغل دائم و  شغل موقت تقسیم می شود. در میان بخش بیکار طبقه کارگر نیز ما هم با کارگران صنعتی و هم با کارگران میانی و ساده روبروییم. وقتی از طبقه کارگر صحبت می شود، تمامی  بخش های طبقه کارگر یعنی صاحب شغل، بیکار، دارای شغل دائم و یا موقت مد نظر است.
5-   اینکه در برهه ای از زمان به واسطه فشارهای اقتصادی کمرشکن بخش های بیکار و یا دارای شغل های موقت واکنش فوری تری نسبت به یک سیاست اقتصادی نشان دهند، در عین اینکه نشانگر واکنش و مبارزه بخشی از طبقه کارگر- بخشی که زیر فشار بیشتری است- به این سیاست است، اما این به این معنا نیست که این بخش«نیروی اصلی انقلاب»( تازه نیروی اصلی انقلاب!؟) می شود و بنابراین بخش دارای شغل پایدار نیروی اصلی انقلاب نیست. 
6-   از سوی دیگر در این دیدگاه نقش کارگران صنعتی که به تولید بزرگ مربوطند، بی اهمیت می شود و همچنین شکل اعتصاب که همواره  امر کانونی مبارزات طبقه کارگر است، و عموما زمانی که در کارخانه های بزرگ و کلیدی صورت گیرد، دارای اهمیت، نقش و تاثیر گذار می شود، بی ارزش می گردد. 
7-   در انقلاب سال 57 هم، تقسیم بندی های مورد ذکر وجود داشت و تازه کارگران تقریبا در هیچ کارخانه و موسسه و کارگاهی، سندیکا و یا تشکیلات صنفی نداشتند. با این وجود کارگران شاغل در موسسات و کارخانه ها و کارگاه های صنعتی نقش اصلی و اساسی در انقلاب داشتند. این طبقه به علت فقدان آگاهی سوسیالیستی و تشکیلات در حالی یکی از نیروهای اصلی انقلاب بود، اما نتوانست نقش رهبر انقلاب را داشته باشد، بلکه به زیر رهبری نیروهای بورژوایی و ارتجاعی رفت. از سوی دیگر، در دوره پس از قیام بهمن 57، بخش اصلی و مهم طبقه کارگر، بخشی بود که در کارخانه ها و موسساتی که در بالا از بخشی از آنها نام بردیم، کار می کرد. همین بخش بود که شوراهای کارگری، سندیکاها و نهادهای صنفی را درست کرد. در عین حال عمدتا همین بخش بود که نیروی کارگری اصلی سازمان های چپ و کمونیستی آن زمان را تشکیل داد.
8-   این وضع عموما در تمامی کشورهای سرمایه داری حاکم است. به ویژه در کشورهایی که باب رویزویونیست در مورد آنها صحبت می کند. بخش شاغل طبقه کارگر عموما بیش از بخش بیکار و یا بخش دارای شغل موقت است. ضمنا باید توجه داشت که کارگر بیکار به مفهوم مطلق وجود ندارد. کارگری که امروز بیکار است ممکن است که فردا دارای شغل موقت و یا دائم شود و کارگری که امروز سرکار و یا دارای شغل دائم است ممکن است فردا بیکار و یا دارای شغل موقت گردد. به این ترتیب در عین وجود یک ساخت نسبتا ثابت و تا حدودی پابرجا، دارای شغل دائم و موقت بودن و یا دارای کار بودن و یا بیکار شدن، در نظام سرمایه داری مداوما به هم تبدیل می شوند.
9-   «بدون آینده بودن» در جامعه سرمایه داری امری نسبی است و اساسا به این معنا نیست که کارگری که  شغل دائم دارد، آینده دارد و کارگری که شغل موقت دارد و یا بیکار است، بدون آینده است. در این نظام تمامی طبقه کارگر بدون آینده است و هیچ شغلی تضمین شده نیست و«گارانتی» ندارد. یک بحران اقتصادی حتی در کشورهای امپریالیستی ثروتمند، بسیاری از کارگران شاغل و دارای کار پایدار در بزرگترین کارخانه ها را به خیابان ها پرتاپ می کند( اخبار تعطیلی یا «تعدیل نیروی انسانی» کارخانه های آمریکا و بیرون ریختن کارگران از کارخانه های بسیار مهم، در یکی دو دهه اخیر، کم نبوده است). تورم، سطح زندگی آنها را مداوما پایین می آورد و فقر روزافزون نسبی و مطلق طبقه کارگر را موجب می شود. بخش هایی از این طبقه مداوما به بخش جمعیت ذخیره صنعتی رانده می شوند و ویلان و سرگردان از این سوی به آن سوی کشانده می شوند. روزگار بهبود و رونق، کار دارند و در دوره بحران و رکود کار را از دست می دهند. در نظام سرمایه داری- خواه پیشرفته و خواه عقب مانده- هیچ کارگری از آینده خود ایمن نیست؛ چه آنکه سرکار است و چه آنکه بیکار است؛
از سوی دیگر وضع کارگران بیکار و یا دارای شغل موقت، خواه مستقیم و خواه غیر مستقیم به روی وضع کارگران دارای کار اثر می گذارد. مزد آنان را پایین می آورد و شرایط کار آنان را سخت تر می کند. بیکاری همچون شتری حاضر و آماده همواره در کمین آنهاست و این امر، غم و اندوه و رنج های آنها و خانواده هاشان را بیشتر می کند و آینده خود و فرزندانشان را در نظرشان تیره و تار.
10-از این رو گرچه در برخی دوران ها و شرایط ممکن است بخشی از طبقه کارگر که وضعیت وی بیشتر در خطر قرار گرفته، نسبت به بخش دیگر واکنش فوری تری نشان دهد، اما از آن نمی توان  مثلا این حکم کلی را بیرون کشید که این بخش نیروی اصلی انقلاب است و بخشی که در آن موقعیت و شرایط واکنشی نشان داده، نیروی اصلی انقلاب نیست. طبقه کارگر به عنوان یک طبقه نه تنها نیروی اصلی انقلاب است، بلکه در عین حال به عنوان یک طبقه رهبر انقلاب است و باید باشد.
11- طبقه کارگر زمانی به عنوان طبقه ای «برای خود» می شود، که به آگاهی کمونیستی مجهز شده، حزب خود را تشکیل داده و به درک کامل نقش خود به عنوان  رهبر انقلاب رسیده باشد. این امر باید شامل اکثریت به اتفاق بخش های این طبقه شود.

درباره نظر رویزیونیستی آواکیان درباره طبقه کارگر
 اکنون به نظر آواکیان بپردازیم. گفته های وی را دوباره می آوریم:
«منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقه کارگری که شاغل است، بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست. نه! نکته این است که از درون دینامیکهای اتحادیه های کارگری، نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد.
آواکیان در اینجا جز طرحی کاریکاتور وار از نظر لنین، نکته ای دیگر را طرح نمی کند. نظر لنین به گونه شسته و رفته چنین است:
امپریالیسم به واسطه تسلط بر مستعمرات و نیمه مستعمرات، غارت منابع و یا خرید مواد خام به قیمت بسیار پایین  و در عین حال استثمار نیروی کار ارزان طبقه کارگر(و نیز دهقانان) در این کشورها، این امکان را می یابد که بخشی ناچیز از مافوق سود خود را به بخش بالایی طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی دهد و این بخش را بخرد. این بخشی است که رهبران اصلی سندیکاها و اتحادیه های کارگری زرد در کشورهای امپریالیستی را تشکیل می دهند. به این ترتیب این بخش پیرو بورژوازی می گردد و پایگاه اجتماعی اصلی و عمده احزاب بورژوایی و یا رویویونیستی.( خواننده می تواند این مباحث لنین را در کتاب امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری، به زیر پرچمی دروغین، انتزناسیونال دوم و انشعاب در سوسیالیسم پی جویی کند)
 لنین اما از این بحث،  نه این نتیجه را می گیرد که کارگرانی که در سندیکاها و اتحادیه های کارگری زرد متشکل هستند، «نیروی اصلی انقلاب»( از نظر لنین طبقه کارگر درعین حال رهبری انقلاب است و باید باشد) نیستند و نه اینکه در اتحادیه های زرد و یا ارتجاعی نباید کار آگاهگرانه کرد. وی ضمنا ایجاد «سندیکاهای سرخ» را در کشورهای سرمایه داری که « چپ روها»( و ما از «چپ رو» های آن زمان که انقلابی بودند صحبت می کنیم و نه از آواکیان رویزویونیست) طرح می کردند، به تمسخرمی گیرد.
 اما آواکیان بحث را مطابق درک نخبه گرانه و رویزیونیستی خود در مورد نقش روشنفکران در انقلاب و نفی رهبری طبقه کارگر بر انقلاب کمونیستی پیش می برد و مشتی اراجیف سرهم می کند. وی می گوید:
«از درون دینامیکهای اتحادیه های کارگری، نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد.»
 بنابراین پرسش این است که پس این «نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی» از کجا بیرون خواهند آمد؟ در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی ما دو طبقه اصلی داریم. طبقه بورژوازی و طبقه کارگر. بخش اصلی طبقه کارگر و از جمله لایه های میانی و تحتانی این طبقه نیز یا متشکل نیست و یا اگر متشکل است، عمدتا در همین اتحادیه های کارگری زرد متشکل است. کارگران زن و مرد آفریقایی- آمریکایی و بطور کلی رنگین پوستان، کارگران زن و مرد مهاجر یعنی لایه هایی که از رفاهی مانند بخش های از کارگران متعلق به «سفیدها» برخوردار نیستند، اگر بخواهند متشکل شوند، باید به این اتحادیه ها بپیوندند.
 براستی که روشن نیست که «نیروی پیشبرنده» و یا «نیروی اصلی» دیگری برای آواکیان باقی بماند جز عده ای از روشنفکران که گردش حلقه زده اند و در حزب رویزیونیست آر سی پی جمع شده اند. اما برای «انقلابی»(به راستی کدام انقلاب؟) که در پیش است، یعنی در واقع نه انقلاب، بلکه رفرم های بورژوایی که قرار است آواکیان دنبال کند، همین روشنفکران، آواکیان را بس است!؟
 بدل ایرانی آر سی پی، همین حزب به اصطلاح مارکسیست - لنینیست - مائوئیست و یا در واقع آواکیانیست ایران است. اینها نیز این بحث را که تازه حتی در مورد یک کشور امپریالیستی نیز از بن نادرست و ضد مارکسیستی است- بگذریم از این که ریشه این نظرات درمورد طبقه کارگر در درک های برخی از رهبران خود اتحادیه کمونیستهای ایران موجود بود - کپیه برداری کرده و نعل به نعل به کشوری زیر سلطه مانند ایران انتقال می دهند که «مرفه ترین» و « آینده دار» ترین کارگران آن را کارگران صنعتی نفت تشکیل می دهند. یعنی کارگرانی که یکی از نیروهای مهم پیشبرنده انقلاب دموکراتیک 57 بودند( و یک پای بسیار مهم جنبش های کارگری تقریبا هشتاد سال اخیر ایران). کشوری که کارگران شاغل آن نه می توانند سندیکا داشته باشند و نه اتحادیه صنفی. کشوری که کارگران چند موسسه و کارخانه مانند شرکت واحد و نیشکرهفت تپه، با هزار بدبختی و جان کندن و صدمات فراوان و مبارزه سخت و پیگیر با رژیم مستبد مذهبی و خونخوار توانستند سندیکایی بسازند. سندیکایی که تقریبا تمامی رهبران آن به زندان رفتند و زیر شکنجه قرار گرفتند.
 حالا به واسطه وجود دو سندیکا در کشور، حضرات یک دفعه یاد اتحادیه های زرد کشورهای امپریالیستی افتاده اند و حکم می دهند که کارگران شاغل و لابد به ویژه کارگرانی که سندیکا درست کرده اند، جزو نیروی اصلی انقلاب نیستند.
«جنبش کارگری به معنای خاص کلمه، یعنی آن بخشهایی از پرولتاریای ایران که دارای شغل پایدار، تشکلهای ابتدایی و سندیکا و آگاهی صنفی و اقتصادی حداقلی است (مانند کارگران هفت تپه، هپکو، آذر آب، صنایع فولاد، ایران خودرو و سایپا، اتوبوس رانی و غیره)...»  و از درون این نیروها« نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد.»
بزودی روشن خواهد شد که برای حضرات آواکیانیست های ایرانی نیز چگونه «انقلاب کمونیستی» در پیش است! حضراتی که طی تمامی مبارزات کارگران هفت تپه، فولاد اهواز و هپکو و آذر آب  اراک سگرمه هاشان را درهم کرده بودند و سلانه سلانه، با اخم وتخم و نق نق کنان قضایایی که مطابق میلشان نبود، دنبال می کردند و ترس برشان داشته بود که مبادا کارگران رهبری انقلاب را از آنها بگیرند!؟حضراتی که با این جنبش آبان دوباره بل گرفتند که دیدید طبقه کارگرتان یا «جنبش کارگری به طور خاص» به جنبش آبان نپیوست! اینها بخش های تهیدست، بیکار و یا دارای شغل موقت را نیز که ظاهرا پس از جنبش آبان به عنوان نیروی اصلی انقلاب کشف کرده اند، برای اثبات نظرات خود می خواهند و نه اینکه از آن جنبش کارگری «غیر خاصی» را در بیاورند و با آن انقلاب را پیش برند. با چنین دیدگاهها و نظراتی، باید گفت که« انقلاب کمونیستی» حضرات قطعا باید دنباله رو «انقلاب آواکیانی» در آمریکا و به اصطلاح بدل ایرانی آن باشد و یا ملغمه ای از این چیزها! 

 مختصری درباره رشد ناموزون جنبش کارگری در ایران
چند کلمه ای هم درباره اشاره ای که حضرات به نپیوستن بخش هایی از طبقه کارگر به جنبش آبان کرده اند، بگوییم.
1-   جنبش طبقه کارگر یک کل است که از اجزاء متضاد بسیارگوناگون تشکیل شده است. در این جنبش هم کارگران شاغل هستند و هم کارگران بیکار. هم کارگران دارای شغل دائم هستند و هم کارگران دارای شغل موقت. هم کارگران در شهرهای صنعتی هستند و هم در شهرهای نیمه صنعتی و یا عقب مانده. هم کارگران در صنایع سنگین هستند و هم صنایع سبک. هم کارگران در رشته های صنعتی کلیدی هستند و هم در صنایع غیر کلیدی. هم کارگران در صنعت هستند و هم کشاورزی. هم کارگران ماهر، نیمه ماهر و ساده وجود دارد، هم کارگران پیشرو، میانه و یا عقب مانده. هم کارگران با درجه ای از درآمد ماهیانه خوب یا قابل تحمل و زندگی خوب یا قابل تحمل - که دلایل بسیار زیادی برای آن وجود دارد - وجود دارد و هم کارگران با وضع بد و بسیار بد اقتصادی و غیر قابل تحمل...
2-   مبارزات طبقه کارگردر هیچ کجای جهان و از جمله در ایران بطور موزون پیش نرفته بلکه به طور ناموزون پیش می رود. این امر زمانی که یک حزب کمونیست وجود دارد و بخش پیشرو طبقه کارگر را متشکل کرده است و بخش های میانی و عقب مانده نیز در سندیکاها متشکلند وجود دارد، چه برسد به زمانی که نه حزبی هست و نه سندیکا و اتحادیه ای.
3-   ریشه ناموزونی جنبش طبقه کارگر در وضع متفاوت صنعتی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این طبقه و تفاوت های شهری و دیگر تقسیماتی که در بند نخست به آن اشاره کردیم، می باشد.
4-   در ایران به سبب استبداد مذهبی سرمایه داری بورکراتیک حاکم بر ایران و عدم وجود آزادی های سیاسی و اجتماعی، ناموزونی و نوسانات در جنبش طبقه کارگر شدیدتر است از کشوری که در آنها طبقه کارگر حداقل این امکان را دارد که سندیکا و اتحادیه های کارگری را در سطح کشور داشته باشد. سازمان هایی که می توانند تا حدودی جنبش طبقه کارگر را در سطح کشور متحد کنند.
5-   بر مبنای رشد ناموزون، ما شاهد مبارزات کارگران شرکت واحد در دهه هشتاد بودیم، زمانی که تقریبا هیچ موسسه و کارخانه دیگری دست به مبارزه برای احقاق حقوق حقه خود نزده بود. این کارگران در شرایط اختناق بسیار وحشتناکی نخستین سندیکای کارگری ایران را تشکیل دادند. از اوائل دهه هشتاد مبارزات کارگران هفت تپه نیز آغاز شد.
6-   در دوره اخیر در مقابل سیاست خصوصی سازی ها، کارگران کارخانه های هفت تپه، فولاد،هپکو و اذر آب به مقابله و مبارزه پرداختند.
7-   درعین حال در این دوران، مبارزات کارگران در بیشتر کارخانه ها، کارگاه ها و موسسات به دلایل صنفی به ویژه به دلیل عقب افتادن حقوق ها و یا قراردادهای سفید شکل گرفت. اینها همه فقدان یکدستی و یا به عبارت دیگر ناموزونی است.
8-   مبارزات اخیر در هفت تپه، اهواز و اراک مدت طولانی جریان داشت و بسیار پیش رفت. در این دوران مبارزات هیچ کارخانه دیگریمانند آنها نبود.
9- در مبارزات آبان 98، ما با خواست جنبش کارگری، خواست مشخص کارگران یک کارخانه یا کارگاه و یا خواست طبقه کارگر که به عنوان یک کل آن را پیش گذارد روبرو نیستیم، بلکه با واکنش بخش عمدتا تهیدست جامعه که بخشی از آن بیکاران و یا دارندگان کار موقت هستند، مقابل یک سیاست اقتصادی یعنی افزایش قیمت بنزین روبروییم. 
10- در این دوران، کارگران هفت تپه، فولاد، هپکو و آذر آب یک دوران طولانی مبارزه سخت را پشت سر گذاشته و تقریبا تمامی رهبران و فعالین اصلی آنها بازداشت شده و به زندان رفته بودند و یا زیر فشار شدید بسر می بردند. با این حال، سندیکای شرکت واحد و نیز سندیکای هفت تپه در قبال سرکوب های آبان موضع گرفتند.
11- تشکلات کارگری، سندیکاها و اتحادیه ها، نه تنها کارگران شاغل و دارای کار دائم را در بر می گیرد، بلکه کارگران بیکار و یا دارای شغل موقت را نیز در بر می گیرد.
12- شکل شرکت کارگران تهیدست، بیکار و یا داری کار موقت، به ویژه بخش جوان طبقه کارگر در این مبارزات به این دلیل بود که این بخش ها یا در جایی شاغل نیستند که از طریق آن واکنش نشان دهند و یا این امکان را ندارند که از طریق کارگاه ها و موسساتی که در آنها به گونه ای موقت شاغل هستند، واکنش نشان دهند. شکل بروز مبارزه اینان از طریق جنبش های شهری است. بنابراین در صورتی که این کارگران در کارخانه ای مانند فولاد و یا هپکو مشغول به کار شوند، مبارزات آنها تابع قواعد حاکم بر مبارزه کارگری در این کارخانه ها خواهد شد.
13- ناموزونی ای که در بالا در آن صحبت شد، معنایی جز آنچه به گونه ای مختصر شرح دادیم، ندارد. در شرایطی که نه تشکیلات سیاسی کمونیستی رهبری کننده ای وجود دارد و نه حتی تشکلات صنفی کارگری، این ناموزونی ها اجباری است و نیز شدیدتر از زمانی است که چنین تشکلاتی وجود داشته باشند. امروز این کارخانه و کارگاه و فردا کارگاه و کارخانه ای دیگر. امروز این شهر و فردا شهری دیگر. امروز متشکل، فردا بدون تشکل. امروز این بخش، فردا بخش دیگر طبقه کارگر. هر زمان بخشی، کارخانه ای، شهری، منطقه ای نقش پیشرو را بازی می کند.
این یک دیدگاه رویزیونیستی است که از این امر که بخشی از طبقه کارگر امروز پیشرو باشد و یا سریعتر و شدیدتر مقابل یک سیاست اقتصادی یا سیاسی ستمگرانه و بطور کلی علیه استثمار و ستم واکنش نشان دهد، این نتیجه ای استراتژیک گرفته شود که بخش صنعتی طبقه کارگر نیروی اصلی انقلاب و از آن مهمتر رهبر طبقه کارگر و انقلاب نیست.
هرمز دامان
28 دی ماه 98
       

۱۳۹۸ دی ۲۵, چهارشنبه

تداوم مبارزه دانشجویان علیه باند جنایتکار خامنه ای



تداوم مبارزه دانشجویان علیه باند جنایتکار خامنه ای

با برخی اضافات -27 دی ماه 98

اکنون چهار روز از اعتراضات اخیرعلیه شلیک به هواپیمای مسافری بری اوکراینی و سرنگون کردن آن به وسیله حکومت اسلامی به ویژه دارودسته خامنه ای و شرکا پاسدارش می گذرد. این مبارزه  به وسیله دانشجویان دانشگاهها زنده نگاه داشته شده، به بیشتر دانشگاههای کشور کشانده شده و کماکان ادامه دارد.
سیاست های حکومتی و مبارزات مردمی
مبارزات موجود در جامعه ایران عموما با واسطه انگیزهای متفاوت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی صورت می گیرد. هر نقشه و برنامه ای، هر سیاست داخلی و یا خارجی و یا هر اقدامی و در هر زمینه ای که به گونه ای فشار اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را روی مردم بیشتر کند، به برخاستن بخشهایی از جامعه منجر می گردد. سیاست های اقتصادی که فشار اقتصادی را بیشتر کند، نخست طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و فقیر و محروم جامعه را بر می انگیزد که در زیر فشار خرده کننده ای به سر می برند.(1) سیاست های خفقان آوردر زمینه محدود کردن آزادی های سیاسی و اجتماعی و یا فرهنگی، لایه ها و طبقات میانی جامعه به ویژه دانشجویان و روشنفکران را به غلیان در می آورد. سیاست های ضد زن، ضد ملیت ها و یا ضد اقلیتهای مذهبی، مبارزات زنان، ملیت ها و پیروان جریان مذهبی غیر حاکم را سبب می شود.
 این گونه، هر مسئله ای که رژیم روی آن دست می گذارد، با واکنش اعتراضی لایه ها و طبقات معینی روبرو می شود و مبارزات آنها را به همراه دارد. در عین حال و عموما این گونه است که هر کدام از این مبارزات که بر اثر یک سیاست معین در زمینه ای معین برانگیخته می شوند، تبدیل  می شود به خواستی عمومی یعنی سرنگونی حکومت اسلامی.
 اکنون سرنگون کردن هواپیمای مسافری آن مسئله ای است که نخست خشم و اعتراض دانشجویان را بر انگیخته است و مبارزات تداوم یافته آن ها را سبب شده است.
خصال مبارزه دانشجویان
 نخست این مبارزات واکنش بخش روشنفکری جامعه نسبت به سرنگون کردن هواپیما می باشد. این از یک سو واکنشی است نسبت به یک اقدام جنایتکارانه حکومت که به گونه ای عامدانه و طبق نقشه ای از پیش تعیین شده به هواپیمای مسافربری اوکراینی موشک شلیک کرده است، و از سوی دیگر واکنشی است نسبت به کشته شدن بیش از 150 نفر ایرانی که بیشترین آنها دانشجو و یا دارای رتبه های دانشگاهی بودند، و از سوی سوم واکنشی است نسبت به دروغ ها و فریب های بی شمار از جانب حکومت و از جمله دروغ ها در مورد اینکه سانحه و نقص فنی موجب سقوط هواپیما شده و نیز حکایت ضجه و ناله های سران جمهوری اسلامی نزد آمریکا و حکایت مضحک «انتقام سخت» و شیره مالیدن سر مردم، و بالاخره از سوی چهارم واکنشی عملی است و به مثابه یک آلترناتیو عملی، درست در برابر برنامه های عزاداری و سوگواری برای قاسم سلیمانی قرار می گیرد که جمهوری اسلامی برایش سنگ تمام گذاشت و توده ها را با فریب به آن کشاند.
 نکته اخیر یک مسئله دیگر را در خود دارد و حکایت از تضادی درون خلق می کند. تضادی که به شکل مباحث و جدل های مفصل میان لایه های گوناگون جامعه، به ویژه در فضای مجازی وجود داشت. در تمامی چند روزی که پس از ترور سلیمانی گذشت و واکنش ایران و سرنگونی هواپیما رویدادهای آن بودند، تضاد بین بخش آگاه جامعه و بخش ناآگاه که به وسیله شخصیت پردازی های فریبکارانه حکومتی و نیز مذهب مسخ شده اند، به شدت جریان داشت. روشن است که بخش هایی از جامعه به ویژه میان لایه های زحمتکش و تهیدست و به طور کلی بخشی از مردم عادی تصوراتی بسیار نادرست و از ریشه خطا در مورد شخصیت سلیمانی داشته اند.
و به راستی زمانی که نویسنده ای مانند محمود دولت آبادی با دست انداختن به اندیشه های شبه انسان گرایانه( اومانیستی) و پنهان شدن پشت  «استعدادهای وطن» و «فرزندان میهن»، چهره جنایتکار و جلادی مانند سلیمانی را رنگ آمیزی می کند، چه انتظاری می توان از فرد عادی داشت که می تواند اسیر داستان پردازی ها و شخصیت پردازی های تماما دروغ حکومتی شود؟
و یا زمانی که برای هنرمندان به اصطلاح تراز اول کشور، سلیمانی مانع آمدن داعش به کشور شده است و داعش هم از دید اینان یعنی سر بریدن جلو دوربین، و بنابراین سنگسار کردن زنان و قطع انگشت و دست، کاری داعشی نیست، آنگاه چه انتظاری می توان از فرد عادی داشت که  همیشه هشتش  گرو نه است و هزار و یک گرفتاری آب و نان دارد و اساسا فرصتی برای اندیشیدن درباره مسائل کشوری ندارد؟
 این جا جامعه از نقطه نظر آگاهی و در مورد مسئله ای واحد دو پاره می شود. بخش آگاه و پیشرو در آن مسئله مشخص در مقابل بخش نا آگاه موضع گیری می کند و به مبارزه نظری و عملی بر می خیزد.(2)این مبارزه به شکل پاره کردن عکس ها و بنرهای تبلیغاتی در مورد سلیمانی که از سوی حکومت در جای جای شهرها نصب شده بود، روی داد.(3)
و بالاخره این نخستین مبارزات دانشجویی است که به این ابعاد گسترده و با چنین شعارهایی که در مجموع رادیکال هستند، رسیده است. خامنه ای و دارودسته اش همواره تلاش کرده اند که با گسیل بسیجی ها و لباس شخصی ها به سراغ دانشجویان نگذارند این کانون مهم مبارزه انقلابی فعال شود. در وضعیت پس از سرکوبی خونبار مبارزات آبان امسال  آنها نتوانستند واکنش همیشگی و دلخواه خود را در مقابل دانشجویان نشان دهند. اینک چگونگی سرنگونی هواپیمای مسافری دوباره آنها را در همان وضعیت نگاه داشته و آنها نمی توانند دانشجویان را آن گونه که می خواهند سرکوب کنند. 
پروژه به میدان آمدن «گروه نفوذی»
 خامنه ای و سران پاسدارش نیز حسابی قافیه را باخته اند و تا بیایند و بر اوضاع مسلط شوند- اگر بتوانند مسلط شوند- زمان می برد. عجالتا قرار است گروهی مانند «گروه خودسر در وزارت اطلاعات» و البته این بار در سپاه و زیر نام «گروه نفوذی»به کمکشان بیایند. گویا حضرات پس از اینکه تمام سناریوها و  فرضیه را مرور کردند و دیدند راهی برای در رفتن از زیر زدن عمدی هواپیما وجود ندارد، قرار شده به سراغ« گروه نفوذی»  رفته، این حضرات را به میدان بیاورند. این گروه نفوذی( ویا خودسر)همیشه این جور مواقع پیدایش می شود. یعنی زمانی که رژیم اقدام جنایتکارانه ای انجام داده و مانده که چگونه از زیرش در برود. «گروه خودسر» خودی و خیرخواه حکومت است و «گروه نفوذی» بدخواه.  اینجا وضع گونه ای است که باید گروه نفوذی وارد معرکه شده و قبول مسئولیت نماید. گروه نفوذی که دال بر حضور شیطان در جمهوری اسلامی است، می خواهد شیرینی اتحاد مردم زیر پرچم جمهوری اسلامی را به کام خامنه ای و حکومتیان تلخ کند. این ها گروههای آمریکایی و اسرائیلی هستند که درون سپاه پاسداران نفوذ کرده اند. با به میدان آمدن «گروه نفوذی» دیگر هیچکس حق ندارد درباره هواپیما صحبت کند و سرنگون کردن هواپیمای اوکراینی و جان باختن 176 انسان به پایان می رسد!
 در ضمن برای دلایل زدن هواپیما فرضیه های گوناگونی همچون «نسبت دادن آن به آمریکا» و نیز «وجود برخی دانشمندان هسته ای در آن» و یا «خواست روسیه برای فشار وارد کردن به اوکراین» طرح شده است.  ظاهرا دلایل گروهی که می گویند که هدف جمهوری اسلامی، زدن هواپیما را به گردن آمریکا انداختن بوده است-  زیرا سرنگون کردن هواپیمای مسافری ایران در جنوب به وسیله آمریکا پیش از پایان جنگ با عراق را به خاطر مردم می آورد - از بقیه قوی تر است. از دید اینان، این پروژه به علت عدم واکنش آمریکا به حملات موشکی سپاه به پایگاه آمریکایی در عراق، شکست خورد.
درعین حال، اگر حتی آمریکا واکنش نشان می داد، باز هم بر خلاف ادعاهای سران سپاه که «اگر خودمان نمی گفتیم کسی نمی فهمید»، روشن کردن این قضیه که کار آمریکا نبوده، خیلی مشکل نمی نمود. اما اگر به واقع چنین برنامه ای بوده باشد آنگاه باید گفت این عمل ناشیانه و نشان از محاسباتی بسیار احمقانه بوده است. اما حکومت قرار است حماقت ها و سفاهت هایی از این بیشتر مرتکب شود!؟
تحلیل طبقاتی و مبارزه طبقاتی
 در بالا ما صحبت از رویارویی بخش آگاه با بخش ناآگاه صحبت کردیم. و گویا اینجا ما صرفا «آگاهی» و یا روشنفکران را ملاک گرفته ایم و نه طبقات را. اما مسئله ورود دانشجویان به گونه ای گسترده، تنها به معنای ورود بخش آگاه جامعه به مبارزه نیست، بلکه در عین حال به معنای ورود بخش های پیشرو طبقات مردمی از چپ و دموکرات و حتی لیبرال، و واکنش بخش آگاه و پیشرو این طبقات که در میان دانشجویان نماینده دارند، به مسائل نیز هست.  از سوی دیگر، این به معنای ورود بخش هایی از خرده بورژوازی به ویژه بخش های میانی و مرفه این طبقه به مبارزه عمومی کنونی نیز می باشد.  
این نکته در مورد هنرمندان نیز راست در می اید که برای نخستین بار در به شکلی گسترده به مبارزه ای غیر انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس و عموما پیروی از اصلاح طلبان پیوسته اند. اگر ما هنرمندان را( جدا از اینکه هنرمندان همچون دانشجویان، ایدئولوگ های هنری طبقات گوناگون  و بیانگر منافع طبقات متفاوتی هستند) نیز عمدتا جزو بخش میانی و مرفه خرده بورژوازی به شمار آوریم، ورود گسترده هنرمندان ( و نیزتا کنون لایه های از روزنامه نگاران) به معنای ورود طبقه خرده بورژوازی( بیشتر بخش های میانی و مرفه این طبقه) یا« طبقه متوسط» به مبارزه نیز هست. زیرا هنرمندان نیز از یک سو به واسطه موقعیت خود در جامعه و جایگاه طبقه ای خود و از سوی دیگر به سبب این که بیشتر بیانگر اندیشه های منظم این طبقات( و نه طبقه کارگر یا طبقه خرده بورژوازی فقیر) هستند، نیز جزو این طبقه به شمار می روند.
 طبقه خرده بورژوازی( در اینجا بخش های میانی و مرفه آن مد نظر است) در جنبش دموکراتیک انقلابی ای که از سال 1376 ابعادی گسترده یافت، کمابیش و همواره حضور داشته است؛ گرچه با حاکمیت اصلاح طلبان بر جنبش، بیشتر پیرامون آنها حلقه زده بود و به دنبال تغییر و تحولی «تدریجی، آرام و صلح آمیز» در حاکمیت بوده است. فرایند شکست اصلاح طلبی و پیوستن بخش های راست این جریان به حکومت کنونی و جیره خوار حکومت شدن، و نیز تجزیه و پخش و پلا شدن بخش های میانه و به اصطلاح چپ این جریان از یک سو، و درندگی ها و وحشیگری های بی پایان حکومتگران کنونی به ویژه باند خامنه ی از سوی دیگر و نیز سقوط مداوم سطح زندگی این لایه ها و طبقات، بخش های آگاه این طبقات را بیشتر از گذشته فعال کرد.
البته هنوز دیگر لایه های این طبقات، یعنی تولید کنندگان کوچک، کسبه بازار و کارمندان ادارات و موسسات و...، فعال نشده اند. امری که دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست.
هرمز دامان
بیست پنجم دی ماه 98
یادداشت ها
1-   صحبت ما در مورد مجموع مبارزات طبقه کارگر و در شرایط کنونی است. روشن است که کارگران در قبال فشارهای سیاسی و یا فرهنگی همواره حساس بوده اند. از یک سو این طبقه، آنجا که متشکل حرکت نکرده است، اغلب دنباله رو طبقات دیگر در مبارزه بر سر مسائل سیاسی و فرهنگی بوده و از سوی دیگر، هرکجا توانسته به گونه ای متشکل حرکت کند( سندیکای کارگران شرکت واحد تهران، سندیکای هفت تپه و نیز مبارزات کارگران کارخانه های نیشکرهفت تپه، ملی فولاد اهواز و نیز هپکو و آذرآب) واکنش های خود را در مورد مسائل سیاسی و فرهنگی  تا حدودی و به خوبی نشان داده است. در مجموع فعالیت و مبارزه سیاسی همه جانبه طبقه کارگر تنها زیر رهبری تشکیلات سیاسی این طبقه می تواند به اوج شکوفایی برسد.
2-   باید توجه داشت که ما در مورد یک مسئله مشخص صحبت می کنیم.  تقسیم بندی عام مردم به مردم آگاه و مردمان عادی یا نخبه و عامی: ( و نه طبقاتی آنها و بنابراین تقسیم  درون هر طبقه به پیشرو، میانه و عقب مانده) تقسیم بندی دقیقی نیست و این گونه نیست که همواره جواب دهد( مگر اینکه از نمایندگان آگاه طبقات مختلف در مقابل توده های میانی و عقب مانده آن طبقات صحبت شود و تازه این نیز شامل آنچه در پی می آید خواهد شد). به این معنا که آگاهی یک سو و در سمت نخبگان و فقدان آگاهی در سوی دیگر و در مورد عوام باشد. برخی اوقات مردم عادی( یا عوام) بسیار بهتر از مردم به اصطلاح آگاه و یا نخبه ها می اندیشند. در همین مسئله مورد بحث بسیاری از مردمان عادی بهتر از دولت آبادی و فلان هنرپیشه سینما می اندیشیدند.
3-   گفتنی است که گروهی فرصت را غنیمت شمرده و شروع کردن به مشتی اراجیف در مورد مردم ایران ردیف کردن. حضرات این دیدگاه مشمئز کننده را رواج دادند که مردم ایران « هرهری اندیش( همان «هرهری مذهب» کذایی) هستند و امروز یک چیز می گویند و فردا چیز دیگر. بعد هم یک مثال بی مسما و نادرست از نظر اسناد و مدارک تاریخی را برای نظرات سخیف خود می آوردند که مگر نبود در زمان مصدق که دیروزمی گفتند «زنده باد مصدق» و روز بعد گفتند «مرگ بر مصدق» و «زنده باد شاه».
در مورد وقایع تاریخی سرهم شده ای که در این موردگفته شده، در تاریخ های قابل اعتماد از جمله کتاب گذشته چراغ آینده است صحبت شده است؛ اما در این مورد ویژه: به وسیله دیالکتیسن ها ی بزرگ گفته شده که برای برخی«تصور تضاد امر دشواری است». تصور یگانگی بهتر با مذاق اینان جور در می آید. برای همین آنها نمی توانند تصور کنند که امروز مردم یک جور باشند و فردا جور دیگر. امروز یک تضاد عمده شود و فردا تضادی دیگر، امروز یک جهت یک تضاد عمده شود و فردا جهتی دیگر در یک تضاد و بنابراین بین دیروز و امروز تضادی به وجود آید. مسائل و صفوف را هم تضادها از یک دیگر تفکیک می کنند. پرسش این است که مردم ایران چه باید می کردند؟ چون عده ای از این مردم در مراسم عزاداری دیروز- و البته با تصوراتی نادرست- شرکت کرده بودند، امروز باید در مقابل زدن هواپیما سکوت می کردند تا متهم به «هرهری مذهب» بودن نشوند؟


۱۳۹۸ دی ۲۱, شنبه

آغاز اعتراضات مردمی علیه حکومت


  آغاز اعتراضات مردمی علیه حکومت 

همان گونه که متصور بود، در واکنش به سرنگون کردن هواپیمای مسافربری اوکراینی به وسیله موشک سپاه پاسداران و قربانی کردن 176 نفر اعتراضاتی به وجود آمد. این مبارزه به وسیله دانشجویان شجاع دختر و پسر دانشگاه های امیر کبیر و پلی تکنیک و شریف تهران یعنی بخش روشنفکری آغاز شد و به مردم کوچه و خیابان گسترش یافت. در عین حال این مبارزه از تهران به شهرستان ها گسترش یافت و تا کنون اصفهان، رشت و همدان، شیراز، مشهد، کرمان  شهرهایی بوده اند که اعتراضات در آنها به وقوع پیوسته است. این مبارزات هر لحظه گسترش و شدت می گیرد.
نکاتی در مورد این مبارزه :
1-   این مبارزه بر خلاف مبارزه علیه افزایش قیمت بنزین  که به وسیله تهیدستان آغاز شد، به وسیله حساس ترین بخش جامعه یعنی دانشجویان آغاز شد و به توده های مردم گسترش یافت و یا در حال گسترش یافتن است.
2-   این امر دور از انتظار نیست که در این مبارزه، نه تنها توده های محروم و ستمدیده  شرکت کنند، بلکه  مبارزه به گونه ای پیش رود که طبقات میانی نیز به اعتراضات بپیوندند. فاجعه به وجود آمده مسئله تمامی مردم ایران است.
3-   شعارهای محوری مبارزه علیه خامنه ای، سپاه پاسداران، آخوندها، نظام ولایت فقیه و کل نظام جمهوری اسلامی است.
4-   شعارهای مبارزه در مجموع  دقیقتر، هدف های آن روشنتر و نیز رادیکال تر است.
5-   عجالتا نظام در شرایط  قفل شده ای(آچمزی) قرار دارد؛ تمرکزش را از دست داده و قادر به حرکت با برنامه و نقشه نیست. از یک سو تازه مراسم عزاداری برای سلیمانی را پشت سر گذاشته و به اصطلاح اتحاد مردم را زیر رهبری خودش زیر زبان مزه کرده و کلی« قند تو دلش آب شده» که کشتار جوانان به ویژه جوانان معترض کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده در آبان به این تجمع برای سوگواری کشیده شده است و اکنون نمی خواهد این مزه از زیر زبانش در رود و به این زودی به وسیله به گلوله بستن تظاهر کنندگان، وضع را به  پیش از ترور سلیمانی برگرداند. از سوی دیگر، خود به طور رسمی اعلام گناهکاری کرده و گرچه به دروغ گفته که شلیک به هواپیما اشتباهی انسانی بوده است اما با اعتراف به گناه آن هم پس از سه روز دروغ گویی و فریب مردم، حق را به جانب مردم و اعتراض آنها داده است. این وضع بیشتر موقعیت آنها را  حداقل در روزهای نخستین اعتراضات مانند رویدادهای دی ماه 96 می کند تا آبان 98.
6-   روشن است که این بار هم همچون مسئله افزایش بنزین، شلیک به هواپیمای مسافربری و قربانی کردن مسافران آن علت اساسی این اعتراضات نیست، بلکه تضاد کل طبقات مردمی ایران با این نظام قرون وسطایی علت آن است. خواه افزایش قیمت بنزین و خواه این واققه تنها جرقه هایی هستند که تضاد مزبور را شعله ور کرده و اجزاء آن را گسترش و رشد بیشتری می دهند.
7-   این امر احتمال زیاد دارد که در صورتی که مبارزه هرچه بیشتر گسترش و تکامل یابد، رژیم دنباله سرکوب آبان را از سر بگیرد.
8-   از سوی دیگر با توجه به این که ایران یکی از پر تنش ترین کشورهای خاورمیانه است، این احتمال که در صورتی که این بار رژیم و پاسدارانش دست به سرکوب خونین بزنند- که در این صورت امکان تعمیق جنبش بیشتر است- پای دخالت امپریالیست ها را برای مداخله باز کنند، زیادتر از سابق است.
   9-   رویدادها شتاب گرفته اند. وقایع به سرعت یکی پس از دیگری رخ می دهند. هر چه مبارزه بیشتر پیش رود، این را که رژیم بیشتر دست و پایش را گم کند و مرتکب حماقت ها و اشتباهات بیشتری شود، بسیار زیاد است. ترور سلیمانی ضربه ای شدید به آنها وارد کرده است و آنها نه در چارچوب تضادشان با امپریالیست ها و نه در چارچوب تضاد تمامی طبقات خلقی ایران با آنها در موقعیت مناسبی قرار ندارند.
   10-   شکی نیست که اکنون بیش از همیشه نیاز به گسترش مبارزات است. شکل خیابانی یکی از اشکال مبارزه است و باید شکل اعتصابات سراسری هم به آن اضافه گردد.
   11-   در صورت بروز اعتصاب از جانب بخش هایی از مردم به ویژه دانشجویان، آموزگاران و فرهنگیان و نیز بازاریان این امکان که سرعت و شدت جنبش بیشتر شود موجود است.

پر توان باد مبارزات ملت ایران علیه جمهوری اسلامی
مرگ بر ولایت فقیه
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
22 دی ماه 98

هیولایی به نام جمهوری اسلامی


هیولایی به نام جمهوری اسلامی

امروز 21 دی ماه 98 ستاد مشترک کل نیروهای مسلح و نیز حسن روحانی رئیس جمهور ایران طی بیانیه های جداگانه ای اعلام کردند که هواپیمای اوکراینی در نتیجه شلیک اشتباهی پدافند ضدهوایی سپاه پاسداران سرنگون شده است.
به این ترتیب سقوط هواپیمای اوکراینی و کشته شدن فاجعه بار 176 نفر بر اثر اصابت موشک بوده است و دلایل دیگری که این چند روزه به خورد مردم دادند، تماما دروغ و فریب بوده است.
اطلاعیه های ستاد کل نیروهای مسلح و حسن روحانی اعترافی است آشکار بر یک جنایت هولناک دیگر.
تنها نکته نادرست و در واقع دروغ عیان و آشکار در این اعترافات این است که« خطای انسانی» رخ داده و حادثه مزبور« غیرعمد» و بر مبنای «شلیک اشتباه» پدافند سپاه پاسداران بوده است. برعکس این امر به هیچ وجه نتیجه «خطای انسانی» و «غیرعمد» نبوده، بلکه کاملا طبق برنامه و از پیش تنظیم شده بوده است. همچون بسیاری از حوادث دیگر مانند انفجار ساختمان پلاسکو، سقوط هواپیمای محیط زیستی ها در یاسوج و کشتی  نفت کش سانچی و... که یا قرار بوده حوادثی بیافرینند که حوادث و رویدادهای مضر برای آنها را در سایه برد و یا عده ای مخالف  سیاست های نظام را از بین ببرند.
 دروغ دیگر این است که خامنه ای در جریان نبوده است و تازه پس از دور روز مسائل به اطلاع ایشان رسیده است. حال آنکه این امور تماما زیر نظر خامنه ای انجام شده و می شود.
شکی نیست که این اعتراف، نفرت و خشم مردم ایران را بر خواهد انگیخت و مبارزات نوینی را سبب خواهد شد. اکنون زمانی نیست که خامنه ای و حکومت اش بتوانند به راحتی سال های گذشته هر کاری خواستند، انجام دهند. هر اتفاق و حادثه و رویدادی به یاری افشاگری ها و فعالیت های انقلابی و مترقی می تواند ورق را کاملا بر ضد آنها بر گرداند.
ما ضمن همدردی عمیق با خانواده، فامیل و بستگان قربانیان و ملت ایران اطمینان داریم که خلق ایران دیر یا زود بساط این حکومت ننگین، نکبت بار و هیولایی را جمع کرده و به گورستان تاریخ روانه خواهد کرد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
21 دی ماه 98