۱۳۹۸ مرداد ۲۸, دوشنبه

جدال گرگ های حریص علیه یکدیگر و اهداف چندگانه رئیسی جلاد


جدال گرگ های حریص علیه یکدیگر و اهداف چندگانه رئیسی جلاد

یک
به تازگی محمد یزدی همراه با موجی که از سوی یکی از دسته های جناح«اصولگرا»(هوادار خامنه ای) بر ضد دسته ای دیگر از همین جناح براه افتاده است، علیه صادق لاریجانی حرف های زده و افشاگری هایی کرده است. صادق لاریجانی نیز که تا کنون و به ویژه پس از بازداشت معاونش به وسیله باند رئیسی، زبان در کام کشیده و خفقان گرفته بود - هم بدین سبب که می خواست کاری نکند که گند کارهایش و دزدی هایش بیشتر در بیاید و هم امید داشت که خامنه ای جلوی این «هجمه» علیه وی را بگیرد - صدایش درآمده که  پرونده همه شما دست من است و پاش بیفتد من هم چنین و چنان می کنم.
 و اینها دو فرد گویا عالی رتبه از لحاظ مذهبی یعنی هر دو آیت الله و در عین حال مقام عالی رتبه در جمهوری اسلامی هستند و هر دو به تناوب به مدت زیادی بر دستگاه قضایی حکمفرمایی کرده اند.
دو
از لنین نقل است که« به من بگو دوستانت کیانند تا بگویم کی هستی و چکاره ای».(1) حالا صحبت خامنه ای است؛ کسی که ریاکارانه و موذیانه خود را از هر دزدی و اختلاسی که در این جمهوری نکبت و سرتا پا گنداب رخ داده، خود را برکنار داشته است. اما حال که تمامی دوربری های وی دزد، اختلاس گر، مال خور، پا انداز و فاسد به تمام معنا از آب در می آیند، آن وقت باید تکلیف رئیس همه اینها که جناب خامنه ای است، روشن باشد. شکی نیست که جدا از دزدی ها و اختلاس های خامنه ای و دستگاهها و موسسات زیر کنترلش( و یکی از مهمترین آنها آستان قدس رضوی به  ریاست دزدان بزرگ علم الهدی و رئیسی)، از این دزدی های کلان نیز پیشاپیش سهم خامنه ای( سهم فقیه!؟) داده شده است.
سه
فشاری که بحران همه جانبه و افزون برآن تحریم ها ایجاد کرده است، تنها شدت بخشیدن به تضاد میان پایینی ها و بالایی ها نبوده، بلکه این فشار بین بالایی ها نیز بازتاب یافته است. در واقع، آتش هولناکی که میان بالایی برافروخته شده، هیچ کمتر از میان پایینی ها و بالایی ها نبوده است. حرص و آز و رقابت تا حد مرگی که برای تصرف اموال بیشتر و قدرت بیشتر وجود داشته و دارد، آخوندها را همچون گرگانی حریص و تیز چنگال به جان یکدیگر انداخته و به دریدن یکدیگر وادار نموده است. اکنون حذف های پنهانی یا نیمه پنهانی صورتی آشکار به خود گرفته است و ظاهرا هیچکس در امان نیست. هر شخص، گروه، دسته و باند و جناحی که از میدان بدر می شود، در صدد افشاگری برمی آید و زهر خود را بر باندهای دیگر می ریزد. هر بار که این دعواها، جدالها و افشاگری ها فروکش می کند، دوباره دنبال فرصتی می گردد تا به حرکت درآمده و اوج گیرد و هر بار شدیدتر و وحشتناکتر و ویران کننده تر از پیش شود. یکی از دعواها و جنگ های بزرگ آخر میان باند احمدی نژاد با خامنه ای بود. جدال کنونی را نیز باید یکی از بزرگترین و حادترین جدال ها که در درون جناح مجموعا زیر نظر خامنه ای اتفاق می افتد، دانست.
دیر نیست که ضرباتی که لاریجانی ها در حال خوردن آن هستند، چنانچه بر زمین افتند، ضرباتی شدید نیز آنها وارد کنند و آن هم نه به امثال یزدی و ... بلکه به خود خامنه ای هم. در گذشته باند احمدی نژاد بیش از هر باندی علیه همین دارودسته لاریجانی ها و نیز خود خامنه ای، دست به افشاگری زد و اکنون راه برای بقیه باز است که کمابیش در همان مسیری که احمدی نژاد نشان داد، گام گذارند و پیش بروند. 
چهار
رئیسی و باند نوین حاکم بر دستگاه قضایی که به دسته ای از به اصطلاح اصول گرایان تعلق دارند و جدال علیه دسته ای دیگر از همان جناح را پیش می برند، اکبر طبری معاون صادق لاریجانی و نیز یکی از دیگر نزدیکان به هرم قدرت خامنه ای به نام سید حسین میرکاظمی(از دزدان و جانیان جمهوری اسلامی نزدیک به بابک زنجانی و سپاه پاسداران) را بازداشت کرده اند و به این سبب این امکان هست که خود صادق لاریجانی بیش از آنچه تا کنون انجام شده، به زیر ضرب گرفته شود.
روشن است که مایه اساسی همه این افشاگریها را دزدی های حکومتگران و خانواده و فک و فامیلشان از اموال  کارگران و زحمتکشان و کل طبقات مردمی ایران تشکیل می دهد. جدا از این، یکی از وجوه مهم قضایا نیز می تواند این باشد که اهداف رئیسی در راس این دستگاه کدام است و به چه سبب اکنون و در دعوای درون قدرت لبه تیز حمله را به روی لاریجانی گذاشته است(یا گذاشته اند).
پنج
نخستین نکته ای که به نظر می آید، تضاد یا ناهمسویی هایی است که در این دسته بندی و جدال، میان ارگان هایی به وجود آمده است که همه در دست خامنه ای می باشند، و برهمین مبنا باید در سمت و سوی رئیسی باشند.
 از یک سو صدا و سیمای زیر نظر خامنه ای، به تبلیغات علیه لاریجانی می دمد و از سوی دیگر ارگانهای وابسته به سپاه و روزنامه کیهان ایضا وابسته به خامنه ای،  به هر دو طرف این جدال می گویند که شما آبروی نظام را می برید.
 این امر نشانگر آن است که درون و بین ارگان هایی که تا مغز استخوان وابسته و زیر نظر مستقیم رهبری و یا عوامل رهبری هستند، جنگ و دعوا شدید شده است و سوگیری ها تا حدودی در حال به هم ریختن است. دیر نیست که در اوجی دیگر از تضادهای درون هیئت حاکمه، این جنگ های قدرت و ثروت به دفتر و دستک خامنه ای کشیده شود و بسیاری از کسانی که در این زمینه تا کنون ساکت بوده اند، دست به افشاگری های تازه تری علیه دوربری های  خامنه ای و خود وی بزنند.
شش
دعوای کنونی علیه صادق لاریجانی و باند او نشانگر گرایش رئیسی به پاک کردن دستگاه قضایی از این جناح تا جایی که بتواند و به اصطلاح«خرش برود» و تسلط نسبی یا کامل جناح و افراد همسو با خود بر این دستگاه است. عده ای تا می توانسته اند  دزدیده و غارت کرده اند و اینک عده ای دیگر که خود غارتگر جای دیگری بوده اند، تشریف آورده اند تا دزدی ها و غارتگری های تازه ای را سامان دهند. بد نیست که این امر زیر نام «مبارزه با فساد» باشد تا هم  سرو صدای مردم را در مورد دزدی ها و اختلاس ها بند بیاورد و هم نامی مقبول از رئیسی جلاد ایجاد کند و احتمالا کمکی باشد به او، برای گرفتن مقام هایی بالاتر از ریاست دستگاه قضایی و شاید ولی فقیه شدن در آینده.
هفت
هدف از زدن رئیس پیشین دستگاه قضایی تنها به این دستگاه محدود نمی شود، بلکه به احتمال  علی لاریجانی رئیس کنونی مجلس شورا را نیز در بر می گیرد. پیش از این شواهدی و صحبت هایی دال بر اینکه  این فرد خود را برای ریاست جمهوری بعدی آماده می کند، در میان بوده است، و برخی از این سخن می راندند که برخی دسته ها و باندهای جناح راست  به همراه بخشی از اصلاح طلبان قدرت طلب( به احتمال به رهبری عارف) می خواهند با باند لاریجانی ها برای ریاست جمهوری بعدی یک ائتلاف تشکیل دهند. از سوی دیگر، جناح دیگری از اصولگرایان که رئیسی درون آنهاست و به احتمال پشتیبانی خامنه ای و سپاه را دارند، مایل نیستند که لاریجانی به ریاست جمهوری برسد. به این ترتیب، حذف صادق لاریجانی که پس از جریان های محمد جواد لاریجانی و فاضل لاریجانی به راه افتاده است، به احتمال گریبان علی لاریجانی را نیز خواهد گرفت.
هشت
جریان راه افتاده به اصطلاح علیه فساد در دستگاه قضایی به هیچوجه تنها وجه تحرکات رئیسی و باند وی در دستگاه قضایی و حتی وجه مهمتر آن نیست. لبه اصلی تیغ رئیسی متوجه جنبش طبقه کارگر، کشاورز، فرهنگیان، زنان و تمامی نیروهای دموکرات و آزادیخواه از جمله وکلای مبارز و شجاع از زن و مرد، فعالان مطبوعاتی و فضای مجازی، فعالان محیط زیستی و ...  است. به عبارت دیگر، بیشتر از آنکه متوجه تسویه حساب های درون بالایی ها باشد، متوجه سرکوب پایینی هاست که وضع آن به سبب بحران عمیق و همه جانبه، چون انبار باروتی گردیده و بدون تردید هر بار که جنبش آنها رو بیاید و اوج گیرد، از دفعات پیشین آن شدیدتر و ویران کننده تر است. برگزاری دادگاه کارگران مبارز هفت تپه در این دوره، بی ارتباط با موج های سرکوبی که پی درپی به راه می اندازند، نیست. 
روشن است که رئیسی جلاد برای آنکه دستش برای سرکوب توده های زحمتکش و طبقات مبارز باز باشد، به ناچار باید تا حدودی با اشخاص و باندهای دزد و فاسد جدال کند و چه بهتر که این جدال با دسته هایی باشد که آینده را برای وی از رقبای احتمالی خالی و تر و تمیز کند.  
نه
در برخی از کشورهایی که نظام های سرمایه داری در آنها یکدست شده است، به ویژه کشورهای صنعتی غرب، مبارزه با فساد عموما با اصلاحاتی در سیستم و دستگاه دولتی و موسسات صنعتی و خدماتی همراه است. به اصطلاح با سبک کردن بار فساد از دولت و این گونه موسسات و گرفتن اموال دزدی و گذاشتن آنها در خزانه، مقداری از فشارها را از روی مردم کشور بر می دارند.  این اصلاحات عموما نقش مسکن دارد و چندان دیر نمی پایند.  پس از چندی، دوباره فساد از جای دیگری و قارچ وار آغاز به رشد می کند و به مرور تمامی منافذ دستگاه ها دولتی و خصوصی را می گیرد. در واقع هم تا زمانی که نظام سرمایه داری بر پاست، فساد جزو ذاتی آن است و هرگز نظامی سرمایه داری دیده نشده و نخواهد شد که فساد سیستماتیک شده و افراد و باندهای فاسد در دستگاه دولتی آن وکلا موسسات اقتصادی،سیاسی و فرهنگی آن وجود نداشته باشد.
اما در حکومت اسلامی، کمتر کسی امیدی به این مبارزه ها با فساد که هر از چندگاهی راه میافتد دارد، و یا فکر می کند که مثلا از این مبارزه با فساد چیزی گیر مردم می آید. دسته و جناحی، دسته ای دیگر را از میدان بدر می کنند و خود جای آنها را می گیرند و از خوان یغمایی که نصیب این باند تازه شده (اگر شده باشد) بخشی را خرج بقای نظامشان و بیشتر خرج دستگاه های اطلاعاتی، نظامی و سپاه  داخل و خارج می کنند و بخشی را نیز میان خود تقسیم می نمایند.
ده   
تنها راه پایان دادن به این دزدیها و اختلاس ها و جمع کردن بساط این بزرگترین ریاکاران و مفسدان تاریخ که همچون دوالپایی خود را بر دوش مردم ایران انداخته و پایین نمی آیند، به این جمهوری نکبت و بدبختی و فلاکت که وبال گردن مردم ایران شده است، مبارزات متحدانه طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان شهر و روستا و نیز تمامی لایه های خرده بورژوازی است. تنها مبارزه متحدانه این طبقات و در راس شان طبقه کارگر است که می تواند بساط این جمهوری ننگین را جمع کند و دزدی، اختلاس، کلاهبرداری، شیادی و فساد همه جانبه این نظام را به همراه آن.
هرمز دامان
29 مرداد 98
یادداشت
1-    در فیلم سگ کشی بیضایی، زمانی که قهرمان زن داستان، در حال پشت سر گذاشتن  خوان ها است، به مرور و از دیدار دوستان، همراهان، شرکا و طرف های معاملات همسرش، که یکی از دیگری مال خورتر، دزدتر، کریه تر، کثیف تر و لجن تر هستند، جرقه ای از این آگاهی در او زده می شود که اگر اینها دوستان همسرش باشند، پس همسرش کیست و کجا ایستاده است.

۱۳۹۸ مرداد ۲۴, پنجشنبه

اطلاعیه های سندیکاهای کارگران نیشکر هفت تپه و شرکت واحد اتوبوسرانی علیه بیدادگاه های رژیم





اطلاعیه های سندیکاهای کارگران نیشکر هفت تپه و شرکت واحد اتوبوسرانی 
علیه بیدادگاه های رژیم  



اعلامیه سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه

نان، کار،آزادی،
در ۱۲ مرداد ماه ۹۸ محاکمه می شود!

محاکمه کارگران حق طلب، نه فراموش می شود و نه بخشیده خواهد شد!

کارگران و مردم زحمتکش؛
همان طور که اطلاع دارید بعد از بی حقوقی و پایمال شدن حقوق کارگران نیشکر هفت‌تپه، کارگران حق طلب در نیشکر هفت‌تپه، دست به اعتصاب زدند تا به این وسیله، صدای اعتراض خود را به گوش همه برسانند با این‌امید که مشکل آنها مرتفع شود.
اما مسئولین و اشخاصی که بر سرنوشت میلیون ها انسان در ایران سایه انداخته اند، به جای پاسخ گویی و حل مشکلات کارگران، با ایجاد فضای رعب و وحشت، کارگران معترض را بازداشت و زندانی کردند.
از کارگران بازداشت شده در جریان اعتصاب، همچناناسماعیل بخشی در بازداشت می باشد و علی نجاتی فعلا با داشتن مرخصی درمانی جهت مداوی بیماری قلبی ناشی از دوران زندان، وسپردن وثیقه ۲۰۰ میلیونی، فعلا در بیرون از زندان می باشد، و همچنین چند نفر دیگر از حامیان کارگران از جملهسپیده قلیان به دلیل حمایت از کارگران هفت تپه همچنان در زندان می باشد.
وضعیت جامعه ما؛
میلیون ها مردم کارگر و زحمتکش با پدیده بیکاری، استثمار، گرسنگی و فقر فزاینده، با پدیده کودکان کار و خیابان، کارتن خوابی و گور خوابی، کولبری، تبعیض جنسیتی، ستم ملی و مذهبی، کودک آزاری و حیوان آزاری، تخریب و ویرانی محیط زیست، جنگل خواری و کوه خواری، و...صدها مصیبت دیگر که زاده نظام سرمایه سالاری و سود پرستی است، روبرو می باشد و سایه شوم نابرابری، فقر و فلاکت و اختناق روز به روز فزونی می یابد.
جامعه ای که هر گونه تشکل یابی در آن قدغن می باشد، جامعه ای که به خودی و غیر خودی، به شهر وند درجه اول و‌درجه دوم و درجه سوم تقسیم شده است.
در چنین جامعه ای وقتی کارگران و فرزندان و‌حامیان طبقه کارگر دست به اعتراض می زنند، بازداشت و زندانی می شوند، به اجبار پشت دوربین قرارشان می دهند تا علیه زندگی خود اعتراف کنند، وکیل کارگران خانم فرزانه زیلابی،احضار و مورد تهدید قرار می گیرد و...،.
آخر این چه جامعه ای است که اکثریت افراد جامعه زیر خط فقر باشند و تعداد اندکی در رفاه و شادی؟
کارگران و هم سرنوشتان؛
در روز ۱۲ مرداد ماه، قرار است تعدادی از کارگران هفت‌تپه و حامیان و مدافعان کارگران محاکمه شوند؟!
اعتراض به این فضای پر از تهدید و ارعاب، وظیفه تمام کسانی است که مخالف هرگونه ستمی هستند.
در روز ۱۲ مرداد ماه قرار است نان، کار،ازادی محاکمه شود.
این یعنی محاکمه خواست و مطالبه میلیون‌ها انسان کارگر و زحمتکش در ایران!
باید به این شرایط اعتراض کرد و خواستار آزادی فوری و بی قید و شرط کارگران در بند شد.
داشتن زندگی همراه با رفاه و آسایش، داشتن آموزش رایگان، برخورداری از تمام امکانات و خدمات درمانی و پزشکی همراه با تامین خدمات اجتماعی مناسب و رایگان، برای داشتن بیمه های بیکاری مکفی و ‌در خور یک‌ زندگی متعارف، برای برچیدن پدیده کار کودکان، کولبری، برای داشتن دستمزد های متعارف همراه با زندگی استاندارد های جهانی، برای داشتن حق تشکل یابی، برای داشتن حق اعتراض و اعتصاب و... و در یک کلام برای بر خورداری از نان،کار، ازادی ، باید متحدانه علیه تمام بی حقوقی ها ایستاد.
سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه، ادامه بازداشت و پرونده سازی علیه کارگران هفت‌تپه و‌مدافعان آنان را شدیدا محکوم کرده و خواستاریم به این روند ضد کارگری پایان داده شود.

سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه
دوشنبه ۷ مرداد

اطلاعیه سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه

امروز ۱۲ مرداد جلسه اول دادگاه کارگران هفت‌تپه و اعضای نشریه گام در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه برگزار گردید.
در ابتدا کیفرخواست همه بازداشتی‌ها قرائت شد. سپس نفرات به بیرون دادگاه هدایت شدند. سپس اسماعیل بخشی به عنوان اولین متهم برای اخذ دفاعیات به به دادگاه رفت
قاضی مقسیه از همان ابتدا با برخورد توهین امیز سعی در متشنج کردن جو دادگاه داشت. این برخورد غیرقانونی مورد اعتراض اسماعیل و وکیل وی قرار گرفت.
قاضی مقیسه حتی حداقل‌های قانونی دادگاه را رعایت نکرده و به اعتراض وکیل اسماعیل بخشی به این شرایط نیز با الفاظ توهین‌ امیز برخورد کرد.
برخورد قاضی مقیسه نشان داد که این دادگاه نمایشی است و حکم‌ در جای دیگری صادر شده است.
برگزاری این دادگاه نشان داد که قوه قضائیه نه تنها نهادی مستقل نیست بلکه به عنوان بازوی حمایتی سرمایه داران ایفای نقش می کند.
همکاران عزیز این دادگاه در واقع اسماعیل بخشی را به نمایندگی از همه ما کارگران هفت تپه محاکمه می کند.
اسماعیل تنها در اعتراض به حقوق های معوقه همه ی ما و از بین رفتن شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌ تپه محاکمه می شود.
درضمن اصل برعلنی بودن جلسه دادگاه است, پس بنابراین نباید هیچ مانعی برای حضور سایر اشخاص وخانواده های متهمین وخبرنگاران در جلسه دادگاه باشد.

۱۳ مرداد ۹۸
سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه

اطلاعیه سندیکای کارگران واحد
29 تیرماه 98
اسماعیل بخشی و حامیان بازداشتی اعتراضات هفت تپه را آزاد کنید
سال ۹۷ کارگران نیشکر هفت تپه به دلیل مطالبات عقب افتاده از جمله، تاخیر چند ماهه دستمزد، خصوصی سازی، عدم بازنگری طرح طبقه بندی مشاغل، عدم برخورداری از امنیت شغلی و غیره دست به اعتراض و اعتصاب زدند. این اعتراضات به دلیل بی توجهی مدیران شرکت و مسئولین دولتی از سوی کارگران افزایش یافت و حدود یک ماه کارگران بصورت راهپیمایی در سطح شهر در مقابل فرمانداری شهر شوش فریاد حق خواهی سر دادند. این اعتراضات به دلیل همبستگی کارگران و خانواده های شان، سایر اقشار و حمایت طبقه کارگر ایران و اتحادیه های کارگری جهانی بی نظیر بود. نهادهای امنیتی-قضایی از ترس فراگیر شدن و گسترده تر شدن اعتراضات و اعتصابات و سرایت آن به بخش های دیگر کارگری با شدت هرچه بیشتر اعتراضات و اعتصابات را سرکوب کردند.
اسماعیل بخشی نماینده کارگران نیشکر هفت تپه و کارگران پیشرو توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. با فشار بر کارگران و تشکیل پرونده قضایی برای کارگران و بازجویی و ارعاب آنان اعتصاب خاتمه یافت. با گذشت حدود هشت ماه از اعتصاب، به دلیل عدم برآورده شدن مطالبات کارگران و هراس از موج تازه اعتراضات، نیروهای امنیتی-قضایی کماکان احضار کارگران معترض به دادگاه را در دستور کار دارند و تعداد زیادی از کارگران را احضار و تهدید کردند و اسماعیل بخشی یکی از نمایندگان کارگران با گذشت بیش از شش ماه از بازداشت، همچنان بلاتکلیف در زندان اوین محبوس است.
علاوه بر ایجاد فشار نهادهای امنیتی-قضایی بر کارگران، بخشی از حامیان طبقه کارگر که اخبار اعتصاب را پوشش و در حمایت از کارگران قلم می راندند نیز در جریان اعتصاب و پس از آن بازداشت شدند. برای ارعاب بیشتر کارگران و کل طبقه کارگر که از اعتصاب آنان حمایت می کردند، بر خلاف قانون و رویه جاری قضایی با وجود اینکه حدود پنج ماه است بازجویی شان خاتمه یافته و می بایست با ضمانت متناسب آزاد شوند اما همچنان چهار تن از آنان بلاتکلیف در زندان نگه داشته شده اند.
سپیده قلیان، ساناز الهیاری، امیرحسین محمدی فرد و امیر امیرقلی که در حمایت از کارگران هفت تپه قلم می راندند بیش از شش ماه است بلاتکلیف در زندان هستند. ساناز الهیاری و همسرش امیرحسین محمدی فرد در اعتراض به تداوم بازداشت موقت خود و دیگر بازداشت شدگان، که بدون توجیه قضایی زندانی هستند، اعتصاب غذا کرده اند. ساناز الهیاری به دلیل ضعف شدید جسمانی بارها به درمانگاه زندان منتقل شد و با اصرار همسرش و خانواده خوشبختانه پس از دوازده روز دست از اعتصاب غذا کشید و امیرحسین محمدی فرد در پانزدهمین روز اعتصاب غذا قرار دارد و نگرانی های جدی در مورد وضعیت جسمانی وی وجود دارد.
فعالیت های صورت گرفته توسط اسماعیل بخشی نماینده کارگران و سایر بازداشت شدگان که در حمایت از کارگران قلم رانده اند و اکنون بلاتکلیف در زندان هستند نه تنها جرم نیست بلکه به دلیل حمایت از کارگران باارزش می باشد و طبیعی است که به حمایت از هم طبقه ای های خود برآیند. اما به دلیل هراس از فریاد حق طلبی کارگران، معلمان، بازنشستگان و سایر مزدبگیران، دستگاه امنیتی- قضایی بجای مقابله با دزدان و اختلاس گرانِ سرمایه های ملی، مذبوحانه فشار بر کارگران و معلمان پیشرو و حامیان کارگران را افزایش داده اند. سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه نگرانی خود را از ادامه اعتصاب غذای امیرحسین محمدی فرد اعلام می کند و مسولیت هر اتفاق ناگواری در ادامه اعتصاب غذای وی را متوجه دستگاه امنیتی- قضایی می داند. همچنین همگی بازداشت شدگان باید فوری و بی قید و شرط آزاد گردند و تعقب قضایی از آنان و علی نجاتی عضو سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه و عسل محمدی که در همین ارتباط به قید ضمانت آزاد هستند باید متوقف شود. سندیکا از ارتباطات کارگری خود در سطح ایران و جهان برای حمایت آنان استفاده خواهد کرد.
زنده باد همبستگی کارگران
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
رونوشت
Ilo سازمان جهانی کار
سندیکاها و اتحادیه های سایر نقاط جهان



۱۳۹۸ مرداد ۲۰, یکشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(14) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا




آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(14)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

قلب مفهوم دیکتاتوری- دنباله
هال دریپر در ادامه توضیحات خستگی ناپذیر خود درباره معنای دیکتاتوری در قرن نوزدهم به سراغ هر که می تواند می رود و نظرات هر کسی را که بتواند دستاویز خود می کند، تا ثابت کند که معنای دیکتاتوری کاربرد قهر و زور و اجبار سیستماتیک و منظم یک طبقه بر طبقه دیگر نبوده است. گر چه خسته کننده است، اما چون این فرد بخصوص، پیامبر تروتسکیست های غرب پرست و ایضا خروشچفیست های ایرانی است، به ناچار ما باید پیه این خستگی و حوصله سربری را به تن خود بمالیم و ایرادات وی را دنبال کنیم.
 اکنون درپیر به سراغ یک «محافظه کار»یا «مرتجع اسپانیایی»، به نام خوان دوزو کورتس می رود تا از زبان وی، معنای دیکتاتوری را در آن زمان اروپا(سال 1849) بازگو کند:
وی«... در "سخنرانی پیرامون دیکتاتوری" ... هیچ ترسی به خود راه نداد از اعلام این که به خاطر حق " شعور" و حق شمشیر، قدرت به طبقات مالکِ بورژوا تعلق دارد. وقتی این ها کافی نباشد دیکتاتوری باید به میان بیاید. او اذعان می کرد که "آری" دیکتاتوری کلمه وحشت برانگیزی است اما کلمه انقلاب از آن بسیار ترسناک تر است. »
مسئله اینست که شما طرفدار کدام نوع از دیکتاتوری هستید؛" این مسئله انتخاب بین دیکتاتوری قیام و دیکتاتوری حکومت(کنونی) است،" و او دومی را انتخاب می کرد. آنگاه نکته اصلی گفته او فرا می رسد:
"مسئله انتخاب بین دیکتاتوری از پایین و دیکتاتوری از بالاست: من دیکتاتوری از بالا را انتخاب می کنم زیرا از قلمرو خالص‏ تر و عالی تری سرچشمه می گیرد. مسئله در نهایت، انتخاب بین دیکتاتوری دشنه و یا دیکتاتوری شمشیر است؛ من دیکتاتوری شمشیر را انتخاب می کنم زیرا شرافتمندانه تر است ."» (مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا)
باز هم مشتی تفاسیر نادرست از معنای دیکتاتوری از زبان شخصی که گویا به این دلیل «مرتجع» است که به دموکراسی بورژوایی باوری ندارد:
 دیکتاتوری مساوی است با کلمه «انقلاب»، با«قیام»، با«دیکتاتوری حکومت کنونی» و نهایتا دیکتاتوری مساوی است با «حکومت از پایین» یا همان «حکومت مردم»( در مقابل «حکومت از بالا» یا همان حکومت بورژوازی)کذایی که ما در بخش پیشین به آن اشاره کردیم.(1)
 سپس هال دریپر ادامه می دهد:
«بزرگترین دیکتاتوری ممکن در انگلستان وجود داشت؛ زیرا (به این امر توجه کنید) پارلمان انگلیس‏ می توانست هر کاری را که می خواهد انجام دهد: آنگاه، مرتجع اسپانیائی ظفرمندانه سئوال می کند، "آقایان، چه کسی چنین دیکتاتوری غول آسائی را دیده است؟"»
 می توانیم استنتاج کنیم که منظور «محافظه کار» و «مرتجع اسپانیایی»(هال دریپر با این موضع گیری فکر می کند شاخ غول شکسته است!) از «بزرگتری دیکتاتوری»، وجود «پارلمان در انگلستان» است و اینکه پارلمان بر کشور حکومت می کند. و اگر وی محافظه کار و مرتجع است برای این است که در اسپانیا، حکومت پارلمان یا همان «دیکتاتوری از پایین» وجود ندارد.
بنابراین کل داستان بر سر«دیکتاتوری ...در انگلستان» است. و اما این دیکتاتوری چگونه است؟ «پارلمان انگلیس می توانست هر کاری را که می خواهد انجام دهد»( کمی پایین تر دریپر از اینکه گیزو و حکومت طبقه کارگر را «استبداد پارلمانی» می خواند، صحبت می کند).(2) بنابراین معنای دیکتاتوری این بود که «پارلمان» هر کاری می خواست انجام می داد. و دیکتاتوری پارلمان انگلستان همان «دیکتاتوری غول آسایی» بود که مرتجع ما فکر می کرد در اسپانیا هم ممکن با «حکومت از پایین» به وجود آید. نهایتا معنای دیکتاتوری یا «حکومت از پایین» می شود حکومت پارلمان. همان نکته ای که ما در پایان بخش 13 به ان اشاره کردیم.
بهتر است که نگوییم منظور هال دریپر از این خزعبلاتی که به خورد خوانندگانش می دهد این است که «حکومت  طبقه کارگر» می تواند «حکومت پارلمانی» باشد. امری که بنا به نوید هال دریپر با اکثریت پیدا کردن نمایندگان طبقه کارگر در پارلمان تحقق پیدا می کند. و باز بهتر است نگوییم که منظور هال درپیر این است که آن چیزی که مد نظر مارکس از «دیکتاتوری پرولتاریا» بوده، همن «حکومت کارگری» است که از طریق پارلمان ی بدست آید. همچنان که در پایان بخش پیشین گفتیم با چنین برداشتی می توانیم بگوییم که از نظر دریپر گرچه ممکن است که  در حال حاضر در این کشورها «حکومت بورژوازی» برقرار باشد، اما طبقه کارگر و مردم می توانند با شرکت در انتخابات و کسب اکثریت، حق حاکمیت خود را به دست آورند و «دیکتاتوری پرولتاریا» را برقرار سازند! البته منظور دریپر جز اینها هم چیزی نیست.
وی ادامه می دهد:
« در 1850 ...لورنز فون اشتاین ... این مسئله را کاملاً با واژگان قدرت طبقاتی، و به ویژه، در متن یک مبارزه طبقاتی جدید پرولتاریا مورد بحث قرار می دهد ...
اشتاین نوشت: "دیکتاتوری اجتماعی" به "شعار پرولتاریا تبدیل شده است"(به معنای بلان)، و"نمایندگی مردم به شعار دموکراسی و صاحبان مالکیت" (به معنای دموکراسی بورژوائی تحت رهبری لامارتین). طرفداران لوئی بلان، سوسیال دموکرات ها، می توانند تصمیم بگیرند که حکومت را سرنگون کرده، و با جایگزینی انحصاری سوسیال دموکرات ها به جای حاکمان قبلی حاکمیت پرولتری را برقرار کنند. نظریه سوسیال دموکرات ها در باره حق حاکمیت مردم چنین است که "یک حکومت موقت تا آن زمان که همه تدابیر لازم را عملی ساخته باید دیکتاتوری را در دست داشته باشد." "مبارزه طبقات برای در دست گرفتن دولت در این جا با وضوح فرموله شده است".
اشتاین علی رغم این حقیقت که لفاظی های بلان را جدی گرفته بود، یک تجزیه و تحلیل ارتجاعی از انقلاب را به پیچیده ترین شکل خود ارائه کرد. در برخی از عبارات به نظر می رسد که او تا آستانه استفاده از واژه "دیکتاتوری پرولتاریا" پیش‏ می رود اما در حقیقت این واژه در نوشته او ظاهر نمی شود. مارکس‏ در همین مسیر، البته به شیوه خودش‏، و با پذیرفتن همان اصطلاحات رایج پیش‏ می رود.»
همچنانکه دیده می شود دیکتاتوری هر معنایی دارد، به جز آنکه می توانست داشته باشد و باید داشته باشد، یعنی کاربرد قهر و زور و اجبار.
دیکتاتوری  در متن یک «مبارزه جدید طبقاتی پرولتاریا» یعنی «قدرت طبقاتی». به واقع، یعنی «قدرت» بدون هیچ نکته دیگری.
دیکتاتوری یعنی «دیکتاتوری اجتماعی»؛ در حقیقت، یعنی حکومت اجتماعی. و این دیکتاتوری اجتماعی می تواند شکل برگردان«نمایندگی مردم» یا همان «دموکراسی بورژوازی» باشدکه  بورژوازی آن را روی حکومت خود می گذارد. از دیدگاه بورژوازی«نمایندگی مردم» یا «دموکراسی»، در مقابل «نمایندگی اقلیت» یا همان «دیکتاتوری اجتماعی» قرار می گیرد.
دیکتاتوری یعنی «حاکمیت پرولتری».  یا همین مفهوم «حکومت کارگری» که از سوی اغلب گروههای تروتسکیست و خروشچفیست حال حاضر ایران به کار برده می شود.
دیکتاتوری یعنی «حق حاکمیت مردم» و «حکومت موقت»!؟
 و بالاخره هال دریپر می گوید که آنچه مارکس در خصوص دیکتاتوری نوشته،« با پذیرفتن همان اصطلاحات رایج» صورت گرفته و« پیش رفته» است. منظور وی البته آن معناهایی است که خود برای دیکتاتوری تفسیر کرد.  
درهم کردن مرکزیت با دیکتاتوری
اینک هال دریپر به سراغ مارکس و انگلس می رود تا کاربرد این مفهوم را در آثار آنان مورد بررسی قرار دهد.
«... مارکس‏ و انگلس‏ ...مثل دیگران در این دوره این کلمه را در اشکال بسیار گوناگونی به کار برده اند، به ویژه در شکل استعاری... آن ها به "دیکتاتوری روشنفکرانه" کلیسا، و یا پاپ ها، در قرون وسطی اشاره کرده اند؛ به دیکتاتوری مالی کردی موبیلیه.  دولت های کوچک آلمان تحت دیکتاتوری پروس‏ و یا اطریش‏ قرار داشتند؛ حکومت برلین به "دیکتاتوری فرانسه- روسیه" تسلیم شد؛ تمام اروپا تحت "دیکتاتوری مسکو " قرار داشت.»
در اینجا لازم است اشاره کنیم که برخی از این مفاهیم نمی توانند از همه جوانب، نه با معنای دیکتاتوری به طور کلی و نه با معنای دیکتاتوری در دیکتاتوری پرولتاریا جور شوند. برخی از این دیکتاتوری ها به کاربرد قهر اشاره ای ندارند. بلکه به کاربرد زور، قدرت یا اتوریته بدون بکار بردن سلاح متکی هستند. روشن است که این قدرت در نیروهای گوناگونی می تواند وجود داشته باشد. مانند نیروی فرهنگی، نیروی مالی و یا چیز های دیگر. اما آنجا که صحبت بر سر قدرت حاکم است، این قدرت های فرهنگی روشنفکرانه و یا مالی در نهایت بر زمینه نیروی نظامی و  سلاحی که پشتیبان آنهاست، می توانند اعمال قدرت کنند و بدون چنان پشتوانه و یا زمینه ای پا در هوا هستند. مثلا «دیکتاتوری روشنفکرانه» کلیسا متکی است به دیکتاتوری کلی کلیسا و کلا طبقه فئودالها و اشراف و نیروهای مسلحی که در اختیار دارند؛ و یا «دیکتاتوری مالی کردی موبیله» متکی است به دیکتاتوری طبقه بورژوا، دولت و نیروهای نظامی اش.
 این امر در مورد مثلا «دیکتاتوری پروس» و یا اطریش» و یا «دیکتاتوری فرانسه – روسیه» صدق نمی کند. در این گونه موارد مستقیما همان دولت ها و دیکتاتوری های آنها یعنی تکیه شان به ارتش و نیروی های نظامی شان است که مورد اشاره قرار گرفته است. 
اما آنچه از این آسمان و ریسمان بافتن ها و درهم کردن ها بسیار جالب تر است، تفسیر جناب هال دریپر تروتسکیست است از اشارات مارکس و انگلس به این دیکتاتوری ها:
« و درست همان گونه که داور، دیکتاتور یک زمین فوتبال است درست به همان شکل که ویراستار یک روزنامه یومیه اگر چه خود تابع صاحبان روزنامه بود "دیکتاتور" آن نشریه نامیده می شد. مارکس‏ همان "دیکتاتوری" را بر روزنامه کُلنی که او در طی روزهای تب آلود انقلاب 1850- 1848 ویراستار آن بود اعمال می کرد.»
 و این می شود همانند و یا نزدیک به معنای دیکتاتوری در آن روزگار و ایضا دیکتاتوری پرولتاریا!؟
 خیر جناب هال دریپر! درست همان گونه نیست! این جا نه یک امر، بلکه دو امر جداگانه و متضاد با دو زمینه کاملا متفاوت وجود دارند که در دیدگاه شما درهم شده اند و یکی جای دیگری نشسته است.
 در واقع چنانچه بخواهیم امور بالا را در دیکتاتوری پرولتاریا بکار بریم( زیرا این امور را در هر  دیکتاتوری و از جمله دیکتاتوری بورژوازی نیز می توان بکار برد)، یکی از آنها می شود دیکتاتوری بر استثمارگران یعنی کاربرد قهر، زور و اجبار در مقابل مقاومت آنها برای پیش گیری از گسترش و عمق بخشیدن به نظام سوسیالیستی و تلاش آنها برای برگرداندن نظام سوسیالیستی به سرمایه داری، و دیگری می شود مرکزیت دموکراتیک که خود خصلت اساسی دموکراسی پرولتری را تشکیل می دهد.
 برای نمونه، نقش مارکس در مقام« دیکتاتور» که در این موارد واژه ای بی معنا خواهد بود( در اینجا کاری به این هم نداریم که خود وی تابع صاحبان مالی روزنامه بود) در هیئت تحریریه، نقش یک رهبر بود که پس از شور و مشورت دموکراتیک، یعنی موجودیت فضای دموکراسی میان اعضای هیئت تحریریه و کارکنان روزنامه و بحث و جدل های ضروری و به حد کافی، مرکزیت و نظم پرولتری را اعمال می کرد تا فعالیت مسئولین و کارکنان روزنامه دچار بی نظمی و آنارشی نگردد و تمامی نیروها بسوی تحقق اهداف آنها سمت و سو یابند.
همین نوع رابطه با تفاوت هایی بین داور یک مسابقه فوتبال و بازیکنان دو تیم نیز وجود دارد. یعنی پذیرش نقش حکمیت داور و اداره مسابقه به وسیله قوانینی که بدون آنها مسابقه دچار هرج و مرج و بی نظمی می شود.
حال  چنانچه این امور را با دیکتاتوری پرولتاریا که رابطه بین طبقه کارگر و استثمار شدگان با استثمارکنندگان را تنظیم می کند، مقایسه کنیم، می بینیم  که اینها  از دو جنس متفاوت و در دو زمینه کاملا متفاوت هستند. یکی، یعنی مرکزیت دموکراتیک به مثابه شکل اجرای دموکراسی پرولتری درون طبقه کارگر و توده های استثمار شده است و به مقوله دموکراسی- مرکزیت تعلق می گیرد که خود در مقابل دموکراسی- هرج و مرج می باشد، و دیگری به مقوله دیکتاتوری بر دشمن طبقاتی برمی گردد و در مقابل دموکراسی برای طبقه پرولتری است. به عبارت دیگر، این دیکتاتوری پرولتاریایی خود در نقطه مقابل دموکراسی پرولتری یا همان مرکزیت دموکراتیک که میان توده های استثمارشدگان است، قرار می گیرد.
 هال دریپر دو مقوله از دو جنس مختلف و در دو زمینه کاملا متفاوت را درهم می کند تا معنای دیکتاتوری را در دیکتاتوری پرولتاریا با رهبریت مدیر یک روزنامه یا رئیس یک هیئت تحریریه  و یا نقش داور در یک مسابقه ورزشی یکسان به شمار آورد.
دیکتاتوری نظامی
هال دریپر در مورد دیکتاتوری نظامی می نویسد:
«واژه "دیکتاتوری نظامی" با انعطاف کمتری توسط آن ها به کار رفته است؛ در حقیقت، تا آن جا که من می دانم، مارکس‏ و انگلس‏ هیچ گاه این واژه را در باره افراد و یا رژیمی که نسبت به آن احساس‏ جانبدارانه داشته باشند به کار نبرده اند. من شک دارم که این روال درباره کاربرد عمومی آن نیز مصداق داشته باشد.»
 منظور از رژیمی که مارکس و انگلس نسبت به آن احساس جانبدارانه داشته باشند، بیشتر از موارد پیش از کمون پاریس (دولت های موقت در فرانسه و آلمان در پی انقلاب های این کشورها در 1948) می تواند خود کمون پاریس باشد. علت این بکار نبردن این است که «دیکتاتوری نظامی» یا اشاره است به اعلام حکومت نظامی در دیکتاتوری بورژوازی و یا به دیکتاتوری ای که به طور کلی در آن نظامیان یا ارتش، حاکم هستند. هیچکدام از این دو، مشخصه دیکتاتوری پرولتاریا نیستند. زیرا این دیکتاتوری، نه حکومت نظامیان یا ارتش و دیکتاتوری نظامی است و نه  عموما نیازی به اعلام حکومت نظامی دارد. این دیکتاتوری نیروی خود را از نیرو و قدرت طبقه کارگر و تمامی طبقات زحمتکش و استثمار شونده مسلح می گیرد و در سرکوب دشمنان طبقاتی بر آنان متکی است.  
دیکتاتوری  به معنای تحقیر آمیز!
دریپر در تکمیل دائره المعارف اش در مورد «اصطلاح دیکتاتوری»  اینکه به کاربرد تحقیر آمیز آن می رسد:
«ولی از سوی دیگر، مارکس‏ واژه " دیکتاتوری " را در معنای تحقیرآمیز آن در مورد تعدادی از چهره های سیاسی به کار برده که هیچگاه اعمال دیکتاتوری نمی کردند. در این موارد معنای واژه دیکتاتوری منحصراً تاکیدی بود به نوعی سلطه جوئی اما در پوششی دیگر. در میان این نمونه ها می توان به پانل رهبر ایرلندی، بیسمارک، لرد پالمرستون و چند نفر دیگر اشاره کرد. این شیوه کاملا معمول در مطبوعات یادآور این است که چگونه اغلب فرانکلین و روزولت را مدت ها بعد از آن که معنای این واژه جا افتاده بود "دیکتاتور" می نامیدند.»
 بنابراین، اگر مارکس گفت که پارنل،  لرد پالمرستون و بیسمارک، دیکتاتورند، نه برای این بود که این سه نفر( به ویژه نفرات دوم و سوم) واقعا «اعمال دیکتاتوری» می کردند، بلکه برای این بود که  آنها را «تحقیر» کند. جالب است که در دوران مورد بحث، پارنل عضو پارلمان ایرلند( ظاهرا از حزبی که حکومت را در دست داشت) و  دو شخص اخیر یکی شان نخست وزیر انگلستان و دیگری صدر اعظم آلمان( که به صدراعظم به اصطلاح «آهنین» مشهور بود) بودند. پالمرستون و بیسمارک رهبران دولت حاکم بودند. و دولت این دو کشور، ارگان دیکتاتوری بورژوازی بر طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان بود. این دو رهبرانی  دولتی بودند که دولت طبقه حاکم  به شمار می رفت و دیکتاتوری این طبقه هم از طریق این دستگاه بوروکراتیک – نظامی صورت می گرفت.
 همچنین از دید هال دریپر، فرانکلین و روزولت روسای جمهوری کشور آمریکا که دموکراسی بورژوایی بر آن حاکم بود، نمی توانستند دیکتاتور باشند. خیر! آنها نمی توانستند رهبران یک طبقه معین یعنی بورژوازی بوده باشند که از طریق دولت خود که دولت استثمارکنندگان است بر اکثریت استثمار شوندگان، دیکتاتوری این طبقه را اعمال می کرد. افرادی مانند آنها تنها «سلطه» داشتند!
همچنانکه می بینیم اینجا هم باز یک درهم کردن شیادانه دیگر از جانب هال دریپر به چشم می خورد. او دیکتاتوری را صرفا «دیکتاتوری فردی» به شمار می آورد. اگر دیکتاتوری، فردی بود، دیکتاتوری است، اگر دیکتاتوری، فردی نبود و طبقاتی بود، دیکتاتوری نیست.  از دیدگاه او ما زمانی می توانیم از دیکتاتوری نام ببریم که یک فرد دیکتاتوری کند نه یک طبقه. چیزی شبیه همان «استبداد» که در بخش های پیشین مورد بحث قرار دادیم. از نگاه وی طبقه دیکتاتوری نمی کند، بلکه «حکومت» می کند. بنابراین دموکراسی بورژوازی نمی تواند دیکتاتوری بورژوازی بر علیه استثمارشدگان باشد، بلکه «حکومت بورژوازی» است. و دیکتاتوری طبقه کارگر نمی تواند دیکتاتوری این طبقه علیه استثمارکنندگان باشد، بلکه صرفا «حکومت طبقه کارگر» است و ماهیت این هر دو حکومت هم یک «دموکراسی خالص» است و اکثریت و اقلیت تکلیف حکومت را تعیین می کنند. بر این مبنا، وی تمامی رهبران نامبرده  طبقه بورژوازی را که روسای دولت های زمان خودشان بودند، به این علت که دیکتاتوری آنها، دیکتاتوری فردی نبود، دیکتاتور به حساب نمی آورد و چون این ها «افرادی دیکتاتور»(احتمالا درون طبقه خودشان) نبودند پس دولت های آنها هم دیکتاتوری این طبقه بر طبقات استثمار شده و  زیر ستم نبود!
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم مرداد 98
یادداشت ها
1-   راستش نگارنده از معنای قرار دادن دیکتاتوری شمشیر در مقابل دیکتاتوری دشنه (یا خنجر) سر در نیاوردم. شاید چیزی همچون قرار دادن دیکتاتوری شمشیر (saber شمشیر نظامیان) در «قلمرو خالص تر و عالی تر» در مقابل «دیکتاتوری دشنه») یا خنجرdagger)که گویا به قلمرویی «ناخالص و حقیر» تعلق دارد، باشد( «شمشیر بورژواها» بهتر از «خنجر حقیر» پرولترهاست). شاید که شمشیر هم بلند است و هم از روبروست، اما «خنجر را از پشت می زنند»!؟). در هر صورت اگر ما در اینجا مسئله را حکومت سلاح در نظر گیریم، دیکتاتوری بورژوازی بدون تردید کاربرد قهر و اجبار علیه استثمار شدگان به وسیله« شمشیر» است، در حالی که دیکتاتوری پرولتاریا کاربرد قهر و اجبار بر علیه  بر استثمارکنندگان است. در بندی که پس از آن می آید، متوجه چگونگی استفاده دریپر از این بیانات می شویم.
2-   «گیزو نیز مانند اشتاین، و هر کس‏ دیگر، اغلب "استبداد" را معادل معنای "دیکتاتوری" به کار می بردند: در ترکیباتی مانند" استبداد طبقاتی"(که به رژیم های بورژوا – دموکراتیک اطلاق می شد)، "استبداد پارلمانی"، "استبداد صنعتی" کارخانه، یا" تهاجمات استبدادی به حقوق مردم" که به وسیله یک دولت کارگری انجام خواهد شد. واژه "استبداد طبقاتی" که او اغلب در دهه 1850 از آن استفاده می کرد در واقعیت امر یکی از مشتقات "دیکتاتوری طبقاتی" بود.»
استبداد را معادل دیکتاتوری بکار می بردند و منظور از دیکتاتوری هم «پارلمانی»، «صنعتی» و« تهاجمات به حقوق مردم... به وسیله یک حکومت کارگری» بود!؟





۱۳۹۸ مرداد ۱۷, پنجشنبه

چند نکته درباره سیاست«همه با همی»


چند نکته درباره سیاست«همه با همی»

 سرنگونی حکومت ارتجاعی کنونی نیاز به اتحاد تمامی طبقات مردمی ایران دارد. بدون اتحاد تمامی طبقات خلقی، سرنگونی این حکومت غیر ممکن است. این نکته برای بسیاری از پیشروان و توده ها ساده و روشن است.
مرحله کنونی انقلاب ایران، مرحله دموکراتیک است که دو خواست استقلال و آزادی دو وجه اساسی آن را می سازند. فشرده ترین محتوای این دو خواست اینهاست:  
خواست استقلال از امپریالیست ها به معنای ایجاد اقتصاد، سیاست و فرهنگی استوار بر خود و متکی به تلاش طبقه کارگر، کشاورز، توده های زحمتکش، طبقات میانی و تمامی روشنفکران طبقات مردمی است، و خواست برقراری حکومتی دموکراتیک به معنای حکومتی برآمده از دل تمامی توده های خلق می باشد. حکومتی که دموکراسی میان خلق و تمامی آزادی های سیاسی و فرهنگی وی را ارج گذارد و از آنها با تمام وجود دفاع کند. این دو، خواست تمامی طبقات خلقی ایران است.
این خواست ها، ماهیت این انقلاب را بورژوایی می سازد. یعنی آن مسائلی که باید حل و فصل شود، در ماهیت خود بطورعمده دموکراتیک - بورژوایی هستند و نه سوسیالیستی- کارگری.
طبقات خلقی نیز آن طبقاتی هستند که در این انقلاب زیر ستم و استثمار حکومتگران کنونی (سرمایه داران مذهبی بوروکرات و وابستگان اقتصادی به امپریالیست ها) و زیر سلطه  امپریالیست ها زندگی می کنند.
 طبقات مزبور تشکیل شده اند از طبقه کارگر، دهقانان، لایه های گوناگون خرده بورژوازی شهری و روستایی و بورژوازی ملی. این طبقات، خلق را در دوران و شرایط کنونی انقلاب تشکیل می دهند و بدون اتحاد آنها، هر گونه سرنگونی حکومت کنونی یا ممکن نیست و یا چنانچه ممکن شود با زحمت و صدمات و قربانیان بیشتر و زمان بیشتری خواهد بود.
بنابراین اتحاد این طبقات با هم را می توان جبهه متحد طبقات خلقی دانست. در این اتحاد، طبقات مزبور، «همه با هم»  برای سرنگونی مستبدین مرتجع کنونی  و نیز بیرون آوردن کشور از زیر سلطه امپریالیست ها تلاش می کنند.
چند نکته مهم هم اکنون  برجسته می شود:
یکم، کدام طبقات نمی توانند در این اتحاد جبهه متحد طبقات خلقی باشند؟
دو طبقه نمی توانند در این اتحاد باشند: یکی طبقه کهنه وابسته به امپریالیسم یعنی سرمایه داران بوروکرات سابق که اکنون گرد سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم گرد آمده اند و ظاهر رهبر عمده شان رضا پهلوی است و تمامی عمله و اکره آنها در جنبش های گوناگون دموکراتیک و چپ به ویژه تروتسکیست های رنگارنگ از کمونیسم کارگری، احزاب حکمتیست، گرایش های رنگارنگ سوسیالیستی، پراکسیسی، آلترناتیوی و... که  اکثریت باتفاق سران آنها، ستون پنجم امپریالیسم در چپ ایران هستند، و به وسیله آنها از نظر مالی پشتیبانی می شوند. و دوم تمامی طبقات و دارودسته هایی که به شکلی با طبقات حاکم کنونی زد و بند دارند و به طور کلی به حکومت کنونی وابسته اند. از دارودسته احمدی نژادها تا«اصلاح طلبان» حکومتی خود فروخته و جاه پرست ...  تا توده ای ها، اکثریتی ها و خروشچفیست هایی که  دنباله رو آنها هستند و بطور کلی تمامی جریان هایی که می خواهند تنها ظاهر حکومت یا بندهایی از آن را تغییر دهند. این نخستین نکته در مورد مسئله اتحاد طبقات است.
دوم، از نقطه نظر وحدت و انتقاد درون هر اتحاد
 این مسئله به این ترتیب می تواند طرح شود: اتحاد در مورد مسائل مشخصی است و نسبی بوده و درجه دارد. پرسش این است که بر سر کدام مسائل اتحاد صورت می گیرد و درجه این اتحاد چه میزان است.
 دو دیگر اینکه هیچ طبقه ای نمی تواند حق طبقه دیگر را برای نقد سیاست های متحد خویش نفی کند. تنها امری که می توان انتظار داشت این است که این انتقاد نباید مانع اتحاد در مسائل مشخص و  تمرکز به روی دشمن مشترک و شکست آن شود.
سوم، مسئله رهبری این اتحاد با کدام طبقه است؟
 رهبری این اتحاد طبقاتی در شرایط کنونی ایران تنها می تواند با سه طبقه مهم و اصلی باشد:
طبقه کارگر، طبقه بورژوازی ملی، طبقه خرده بورژوازی. در شرایط خاص ایران، این رهبری را از دو سو می توان مورد بررسی قرار داد:
 یکی از نقطه نظر سازمان های سیاسی طبقات و دیگری از سوی جنبش عملی طبقات.
سازمان های سیاسی طبقات
 در شرایط کنونی مبارزه و انقلاب، هیچکدام از این طبقات خلقی، سازمان یا حزب سیاسی مقتدر و با نفوذی ندارند که بتواند در عرصه سیاست، دیگر گروهها  و احزاب را زیر نفوذ و رهبری خود بکشاند. نه طبقه کارگر حزبی دارد و نه خرده بورژوازی و نه بورژوازی ملی.  طبقه اخیر البته تشکیلات دارد، اما این تشکیلات، تنها میان پایه های خود نفوذ دارد و این نفوذ میان پایه ها، حتی بسیار محدودتراز سالهای انقلاب 57- 60 است. نتیجه اینکه در این بخش دورنمای اتحاد های طبقاتی چندان نزدیک نیست.
 جنبش توده ها
تشکل و وحدت درون طبقه ای
در سطح کشور، و چنانچه  کردستان را در نظر نگیریم، تنها طبقه کارگر و فرهنگیان (به ویژه آموزگاران) که تهیدست ترین لایه هایی خرده بورژوازی را تشکیل می دهند، تا حدودی تشکل دارند و در برخی مناطق و در برخی دوره های مبارزه، متحد نشان داده اند. این تشکل ها بسیار محدود و زیر فشار نیروهای پلیسی و امنیتی حکومت هستند.
به جز این دو بخش، هیچکدام از طبقات توده ای دیگر که توانایی تاثیر قابل ملاحظه ای را بر روند مبارزه داشته باشند، نه تشکل دارند و نه در درون خود متحدند. مبارزات این طبقات عموما پراکنده است.
 اشکال اتحاد بین طبقات
اتحاد موجود میان توده ها و طبقات نیز تا کنون دو شکل بروز کرده است:  
شکل نخست، در جنبش کارگران هفت تپه و اهواز و نیز تا حدودی اراک به وجود آمد. شکل این اتحاد به این صورت بود که  طبقات گوناگون زحمتکش به کارگران اعتصابی پیوستند و پشتیبانی خود را از اعتصاب کارگران و خواست های آنها اعلام کردند. پشتیبانی این توده ها که عموما لایه های زحمتکش و فقیر شهری بودند، از طبقه کارگر، بر مبنای این چشم انداز بود که کارگران بتوانند امر مبارزه برای سرنگونی حکومت  که خواست اکثریت به اتفاق تمامی طبقات خلقی است را پیش برند.
اتحاد خودبخودی
به جز این شکل از اتحاد که تا حدودی آگاهانه است، یک اتحاد نانوشته نیز میان مردم وجود دارد که در خیزش توده ای دی ماه 96 خود را نشان داد. این اتحاد نانوشته، اساسا برآمدی است خودبخودی و نه آگاهانه. یعنی فشارها تلنبار می شود و به یکباره واکنشی همگانی را موجب می گردد. این واکنش همگانی به شکل یک اتحاد همگانی و یک تهاجم همگانی که در عین حال هر بخش  در عمل بخش دیگر را پشتیبانی می کند، جلوه گر می شود.
 بر این مبنا، در حال حاضر چشم انداز اتحاد روشن نیست. اینکه این اشکال جنینی و خودبخودی اتحاد بتواند رشد و گسترش بیشتری یافته و با شکل گرفتن تشکلات خودبخودی درون طبقات زحمتکش، به ویژه تشکل هایی همچون سندیکاها، شوراهای هماهنگی و غیره، اتحادهای خودبخودی، به اتحاد های آگاهانه و همه جانبه تبدیل شود، و در تکامل خود  شوراهای خلقی را به وجود آورد، تماما به نیروی تهاجم توده ها، پایداری، گسترش و تکامل جنبش توده ای بستگی دارد.    
تفاوت اتحاد طبقات خلقی با شعار «همه با هم»
 اساسی ترین تفاوت اتحاد تمام طبقات خلقی به رهبری یک طبقه، با تز «همه با همی» - و اینجا صحبت بر سر معنای لغوی آن نیست - این است که در اتحاد تمام طبقات خلقی، طبقات ارتجاعی نباید وارد شوند، در حالی که در تز «همه با همی» یکی از طبقات وارد شونده، سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور سابق است و دو دیگر، بخش هایی از اصلاح طلبان راست که می خواهند به هر شکل که شده بر جنبش مسلط شوند و آن را در خدمت مقاصد حقیر خود در بیاورند.
در مجموع، تز «همه با همی» محملی شده است برای پوشیدن مقاصد معینی. یعنی گنگ و نا روشن کردن تحلیل طبقات و اتحادها و ائتلاف های واقعی بین آنها، گنگ کردن و مبهم کردن خواست های واقعی طبقات گوناگون،  ابهام ایجاد کردن در مورد حکومتی که قرار است بر سرکار بیاید و بالاخره خصلت و ماهیت طبقاتی چنین حکومت جایگزینی.
دو «ژست» نادرست در مورد اتحاد یا آنچه آنها آن را «همه با هم» می نامند، گرفته شده است. یکی از این دو بر طبل«همه با هم» می کوبد، بی آنکه تحلیل طبقاتی ارائه دهد. مشتی شعار در پشتیبانی اپوزیسیون بیرون کشور از بیانیه 14 نفری و مشتی هم در دفاع از «همه با هم» در راه سرنگونی و بدست آوردن قدرت. همین و بس! 
«همه با هم» می تواند یک  شعار«دموکراتیک» است به شرط این که روشن باشد که اولا کدام طبقات قرار است در این «همه با هم» باشند و دو دیگر نکات مورد اتحاد کدامند و سوم، رهبری به دست کدام طبقه است.
 دادن شعارهایی کلی مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، منافع ملی کشور، عدالت، رفاه و سعادت مردم، و چیزهایی از این گونه بدون تحلیل طبقاتی و وجوهی که در بالا بدانها اشاره شد، یعنی مسائلی که این حضرات و سازمان ها از آن می گریزند، هیچ ارزشی ندارد و در بهترین حالت نشان می دهد که آن شخص یا جریانی که از این گونه شعارها می دهد ریگی به کفش دارد و قصد دارد چیزی را پنهان کند.
«ژست دوم» که ظاهر «چپ» دارد نیز عمدتا از جانب برخی از خروشچفیست ها که یک« سور» به هرچی «راست» است، زده اند، گرفته می شود. اینها نیز در نفی اتحاد، به مقایسه آن با جریان« همه باهمی» خمینی در زمان انقلاب می پردازند و هر گونه حرکتی را، به دم و دستگاه حاکم، اصلاح طلبان حکومتی و یا سلطنت طلبان نسبت می دهند و مثلا بدون تحلیل مشخص و نقد مشخص، به مشتی کلی گویی بی خاصیت پرداخته، بیانیه های 14 نفری ها که درون کشور هستند را همانند  بیانیه های  «همه باهمی» های بیرون کشوری، امثال «حسن شریعتمداری، نوری علاء و رضاپهلوی، فرشگرد و سلطنت طلبان، سازگارها و باقرزاده ها» دیگر جریانهای مرتجع  به شمار می آورند.
بازهم درباره بیانیه های 14 نفری
در مورد بیانیه 14 نفر، ما بررسی و نقد خود را ارائه داده ایم. در شرایط فعلی و با توجه به اوضاع جاری در کشور، با این نوع بیانیه ها  نه می توان کار کارستانی پیش برد و حکومت را سرنگون نمود و نه مثلا مانع بروز جنبش های توده ای رادیکال و مبارزات طبقه کارگر، فرهنگیان و یا دیگر طبقات شد. عده ای که بخشی از آنها فرهنگیانی هستند که خود هم اکنون درون کشور در حال مبارزه اند و تشکلاتی توده ای- صنفی را رهبری می کنند، این بیانیه را داده اند و از برخی جنبه های تاکتیکی هم، بیانیه ها به ویژه بیانیه  دوم بد نیست. اینکه بیرون از کشور، عده ای با بافتی بسیار ناهمگون که بخشی از آن یا از سلطنت طلبان هستند و یا از توده ای- اکثریتی هایی که برای اصلاحات«له له» میزنند، از آن پشتیبانی می کنند، نمی تواند دلیلی باشد بر اینکه به طور مطلق بر این نوع بیانیه ها که درون کشور داده می شود، خط بطلان بکشیم.
هرمز دامان
نیمه دوم مرداد 98