۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

آواکیانیست ها سر به راه شده اند!


آواکیانیست ها سر به راه شده اند!
چه خوب! چه عالی!
آواکیانیست ها «سر براه» شده اند!
«آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه»! گویا این شعار پنهانی آنهاست.
***
به گفته آواکیانیست ها، آنها اقلیتی هستند که به یک سری نظرات پیشرو رسیده اند آیا نباید گفت که چشم حسود کور!
 آنها به این حکم درست استناد می کنند که همیشه این اقلیت است که به نظرات پیشرو می رسد و سپس اکثریت نظرات آن اقلیت را می پذیرد و آن وقت اقلیت هم تبدیل به اکثریت می شود.
حالا این آواکیانیست ها به این مرتبه رسیده و «اقلیت پیشرو» شده اند. آنها چیزهایی را درک کرده اند که هنوز بقیه ...( این بقیه گویا مائوئیست ها!؟ در دیگر کشورها هستند، اما در ایران خوب لابد ترتسکیست ها و رویزیونیست ها!؟)  به آن پی نبرده اند!
 آنها سال هاست (حدود ده پانزده سال) در آن جلو جلوها هستند و بقیه این عقب عقب ها!
***
این بسیار سنگین است و مشکل بزرگی که  افراد پیشرو را درک نکنند و آنها همین جور درک ناشده باقی بمانند!
و خوب، این به گردن آواکیانیست ها نیست؛ گناه خود اکثریت است که عقل اش به آن چیزهایی که آواکیانیست ها رسید، نرسیده است!
آیا به آنها ربطی دارد که بقیه این مسئله را نمی فهمند؟ گناه آنها چیست که بقیه «اقلیت پیشرو» آفریده نشده اند!
با این حال، این «پیشروان»امیدوارند که این وضع زیاد طول نکشد و بقیه هر جور شده آنها را درک کنند و آنگاه به عنوان پیشرو به رسمیت شناسند و به دنبال آنها راه بیفتند؛ و گرنه، این همه از«سنتز نوین» آواکیان و «دنیای بنیادا متفاوتش» سخن گفتن چه معنا دارد!
***
آواکیانیست ها دست به یک مبارزه ایدئولوژیک زده اند. مبارزه ایدئولوژیکی که خیلی ویژه است!
 مدت هفت هشت ده سالی، ارگان رسمی و ارگان های غیر رسمی را محلی برای شرح و توضیح نظرات آواکیان قرار دادن، و چپ و راست از او و تمام دور بری هاش مقاله و کتاب گذاشتن در وصف «سنتز نوین» مگر چیز کمی است؟
 سال هاست که قافیه تمام مقالات و تحلیل های این حزب در«حقیقت» و «آتش» و... همین آواکیان (باید نگارنده را بخشید که نمی گوید «مارکس زمانه»!) است. باید پذیرفت که این مبارزه ایدئولوژیک بزرگی و یگانه ای است!
قدیم ترها که حضرات هنوز آواکیانیست نشده بودند، یا پنهانی بودند و به کسی نمی گفتند با برخی از این جریان های«چپ»(منظورمان ترتسکیست ها و رویزیونیست هاست) درگیر می شدند و مقالاتی در تقابل با آنها می نوشتند، اما از وقتی که آواکیانیست و «اقلیت پیشرو» شدند، دیگر خود را ملزم نمی بینند که دست به این کارها زنند.
 آدم وقتی «اقلیت پیشرو» میشود، باید رفتارش تغییر کند! قطعا همین طور است!
باید دلایل آنها را برای این رویه  قبول کرد!
 اصلا مگر این وظیفه «اقلیت پیشرو» است که همه چیزها را توضیح بدهد؟
 پر روشن است که خیر!
 برای همین است که آواکیانیست ها که الان «پیشروند»، درست نمی دانند با دیگر جریان های «چپ»(منظورمان همان هاست که پیش از این نام بردیم)که عقب مانده اند و هنوز آنها را درک نکرده اند و مقام شامخ پیشرو بودن را برای آنها و پیش از آن برای «صدر» باب آواکیان، به رسمیت نشناخته اند، تقابلی داشته باشند(اگر با نام دیگری، و عمدا بدون رو کردن نامی یا کدهای روشنی که هویت تشکیلات را مشخص کند، و یا با نام برخی هواداران شان که خیلی «توی باغ نیستند»، اینجا و آنجا تقابل هایی همچینک جزیی ای با کمونیسم کارگری و راه کارگری ها و آن هم نه از یک موضع درست، داشته اند گردن خودشان). یعنی درست نمی دانند  که با آنها مبارزه ایدئولوژیک کنند. آنها تنها وظیفه ای که برای خود قائل هستند این است که نظرات خودشان را روشن کنند و بدون درگیر شدن با گروه های دیگر. مگر فکر می کنید این چیز کمی است؟!
***
اما این وضع خیلی خوب نیست! ممکن برخی گمان کنند که آنها از ترس اینکه مبادا طرد و منزوی بشوند، از مبارزه ایدئولوژیک طفره می روند.
 اما هر کس هر گمانی که می خواهد بکند. به آنها هیچ گونه ربطی ندارد. مگر آنها مسئول گمان های دیگران هستند؟!
از این گذشته، آنها پاسخ هایی به یکی از احزاب بیرون جنبش ایران داده اند. آنها از آواکیان و نظرات ش که مورد نقد جنبش چپ مائوئیستی جهانی قرار گرفته بود، در آن «مبارزه ایدئولوژیک» دفاع کردند.
 آیا کسی می تواند فکر کند که این کارها را باید با داخلی ها هم انجام دهند!
خیر! آنها همین که نظرات شان را شرح می دهند، خودش یک مبارزه ایدئولوژیک است!
آنچه که آنها می خواهند این است که بقیه بپذیرندشان و هواشان را داشته باشند. برای همین هم هست که در اینجا دیگر کار به کار کسی ندارند.
حقیقتا می پرسیم که آیا این خوب است که کسی بخواهد یک نظریه جدید را رواج بدهد و آن وقت به پای همه بپیچد!
قطعا پاسخ خیر است! باید هوای دیگران را داشت تا یواش یواش مورد پذیرش قرار گرفت.
«آسته برو، آسته بیا!»
***
...البته این اشتباه بزرگی است که گمان کنیم «دیگران» (منظورمان از دیگران همان ها است که در بالا نام بردیم. بابت این تکرار جدا پوزش می طلبیم) آنها را نپذیرفته اند.
 در واقع، بیشتر شبه چپ ها از جمله ترتسکیست ها و رویزویونیست ها  آنها را با برخی اما و اگر ها پذیرفته اند. خیلی خوب هم پذیرفته اند!
 اما متاسفانه نه آن گونه که خودشان تصور می کردند، یا شاید می خواستند بقیه این گونه تصور کنند و به نام «اقلیت پیشرو»!
 خیر! با پوزش خواهی تمام، اینها، به این عنوان، آنها را نمی توانند به رسمیت بشناسند. و بنا به دلایل بسیار!
 یکی مثل خودشان! و از شما چه پنهان به نام «اقلیت پس رو». این گونه ای است که آنها می توانند این«اقلیت پیشرو» را به رسمیت شناسند. گروهی که دیرتر از آنها آمده و برای تغییر نظرات ش زیر یک نامی پناه گرفته است- و می خواهد زودتر از آنها برود!
آنها می اندیشند که آن «اقلیت پیشرو»کذایی خودشان بوده اند که خیلی زودتر از آواکیانیست ها به چیزهایی مانند این نظرات «سنتز نوین» رسیده اند. و اگر قرار است اقلیتی «پیشرو» بوده باشد، این گروه آنها رویزیونیست ها و از آنها بیشتر ترتسکیست ها بوده اند که چنین جایگاهی دارند. و از دید آنها، حالا این گروه هم پس از سال ها پی برده که حق با این ترتسکیست ها و رویزیونیست ها بوده است!؟
م- دامون
دی ماه 97


۱۳۹۷ دی ۱, شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(8) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(8)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟ 
با تجدیدنظر و افزوده ها در دی ماه 97
قهر در دیکتاتوری پرولتاریا(ادامه 2)
پیش از آنکه به قهر در دوران دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی آنچه که مارکس شکل سیاسی دوران گذار خواند، بپردازیم، به نکاتی درباره مسئله شکل مسلحانه قهر در کشورهای امپریالیستی  توجه میکنیم.
مائو ضمن بحث درباره قهرانقلابی به عنوان یکی از اصول اساسی مارکسیسم مینویسد:  
« معذالک در حالیکه اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گوناگون است.»
سپس به شرایط کشورهای امپریالیستی توجه میکند:
 «در کشورهای سرمایه داری، صرفنظر از دوران فاشیسم و دوران جنگ، شرایط از این قرارند: دمکراسی بورژوائی برقرار است؛ این کشورها در مناسبات خارجی خود زیر ستم ملی نیستند، بلکه بر ملتهای دیگر ستم روا میدارند. با توجه باین خصوصیات، وظیفه حزب پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری عبارت از این است که طی یک دوران طولانی مبارزه قانونی، کارگران را آموزش و پرورش دهد و نیرو مجتمع سازد و بدین ترتیب خود را برای سرنگون ساختن نهائی سرمایه داری آماده نماید. مسایلی که در این کشورها مطرح اند، عبارتند از: مبارزه قانونی طولانی، استفاده از تریبون پارلمان، اعتصابات اقتصادی و سیاسی، سازماندهی سندیکاها و آموزش کارگران. در این کشورها شکل سازمان قانونی است؛ شکل مبارزه خونین نیست(از طریق جنگ نیست ). در مسئله جنگ، احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری بر ضد هر جنگ امپریالیستی که بدست کشورهایشان برپا میشود، بمبارزه برمیخیزند؛ هرگاه چنین جنگی برپا شود، سیاست این احزاب فراهم آوردن موجبات شکست دولت ارتجاعی کشور خود خواهد بود. جنگی که این احزاب میخواهند، جنگ داخلی است که آنرا تدارک می بینند ... اما تا زمانیکه بورژوازی واقعاً ناتوان نگردد، تا زمانیکه اکثریت عظیم پرولتاریا برای اقدام به قیام مسلح و جنگ مصمم نشوند، تازمانیکه توده های دهقان آماده نباشند داوطلبانه به پرولتاریا یاری رسانند، این قیام و این جنگ نباید برپا شود. و آنگاه که چنین قیام و یا جنگی برپا شد، نخستین گام اشغال شهرها و سپس حمله بدهات خواهد بود، نه برعکس. این است آنچه که احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری انجام داده اند؛ اینست آنچه انقلاب اکتبر روسیه بر آن صحه گذاشته است.»( مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم، ص 225و 226)(1)
در این مبحث چند نکته وجود دارد که شایسته توجه و بررسی است.
دموکراسی بورژوایی
 نخستین نکته، استثناء کردن شرایط فاشیسم است. به عبارت دیگر آنچه که مائو به عنوان راه انقلاب در کشورهای سرمایه داری بر می شمارد، در شرایط حاکمیت فاشیسم( در آن دوران در مورد حکومتهایی مانند آلمان، ایتالیا، اسپانیا و همچنین حکومتهایی چون یونان سرهنگان و پرتغال) صدق نمیکند. در چنان شرایطی وجوهی که امکان کار قانونی طولانی را ممکن میسازد، وجود ندارد و بنابراین راه انقلاب و تصرف قدرت سیاسی، تفاوتهای کیفی با آنچه که مائو برای شرایط دموکراسی های بورژوایی بر می شمارد، خواهد داشت. نکته دوم در مورد مسئله جنگ های جهانی است . در این خصوص باید توجه داشت که طی جنگ جهانی دوم تجاربی بوجود آمد که با شرایط بلشویکها در جنگ جهانی نخست و رویدادهای پس از آن در کشورهای دیگر(برای نمونه آلمان) تفاوت داشت و ما پایین تر به آنها اشاره خواهیم کرد.
نکته دیگری که باید در نظر داشت این است که  در کشور روسیه در زمان مورد بحث، گر چه نیمچه دموکراسی ای وجود داشت، اما بر کل کشور، استبداد تزاری حاکم بود و این کشور از نظر آزادی های سیاسی عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین حکومت اروپایی به شمار میرفت. به همین دلایل هم، فعالیت آشکار و قانونی بلشویکها، بطور کلی و در طول فعالیت طولانی آنها، علیرغم عمده شدن آن در برخی مراحل، بخش غیرعمده به شمارمیرفت؛ اگرچه باید اذعان کرد که آنها به شکلی عالی از این نیمچه دموکراسی و امکان فعالیت آشکار و قانونی استفاده کرده و آنرا در خدمت کار پنهان خود و گسترش و رشد تشکیلات قرار دادند. آنها همچنان که لنین به آن اشاره میکند با رعایت تمامی جوانب اصول  کار پنهانی، و بدون آنی دریغ از آن، در اتحادیه های زرد و بعضا پلیس ساخته(یعنی تشکل هایی که بوسیله زوباتوف درست شده بود) فعالیت میکردند. با همه این رعایت ها، باز هم بلشویکها قربانیان زیادی دادند تا توانستند هسته و بدنه اصلی تشکیلات را به مدت نزدیک به بیست سال حفظ کنند و در عین حال تا آنجا بتوانند گسترده ترین و ژرف ترین رابطه را با توده های طبقه کارگر داشته باشند.       
 اما در مورد دموکراسی های بورژوایی در کشورهای غربی:
تاریخ نگارش مقاله مائو نوامبر سال 1938 است. در آن سالها و نیز تا حدودی سالهای پس از آن یک دموکراسی بورژوایی با مشخصاتی که مائو شرح میدهد، در کشورهای امپریالیستی غربی وجود داشت. احزاب کمونیستی ای که خصلت انقلابی داشتند، آزاد بودند و میتوانستند  برنامه و سیاست خود را از راههای گوناگون تبلیغ و ترویج  کنند. آنها میتوانستند در اتحادیه های کارگری فعالیت کنند و به مبارزه قانونی طولانی دست زنند. همچنین در انتخابات بورژوایی شرکت کرده، انتخاب شده و به پارلمان بروند و یک فراکسیون پارلمانی تشکیل دهند.
اما پس از آن، وضع  در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی تغییر کرد. نخست پس از جنگ جهانی دوم، که نظام های تازه ای در کشورهای اروپای شرقی روی کار آمد و نیز در خود چین، طبقه کارگر حکومت را بدست گرفت(و بدنبال آن رژیم های کره شمالی و کوبا نیز عوض شدند) و همین ها به همراه شدت گرفتن تضاد طبقه کارگر با بورژوازی امپریالیست درون این کشورها طی بحرانها، موجب شد که حکومتهای بورژوایی از ترس رشد طبقه کارگر و کمونیستها، سخت گیریهای بیشتری در مورد فعالیت آنها از خود نشان دهند؛ و پس از آن، با بروز خروشچف و چرخش حزب کمونیست شوروی به یک حزب بورژوایی تمام عیار و شکل گیری «جنگ سرد» بین دو ابر قدرت که موجب شد تا به همین عنوان، دموکراسی بورژوایی را محدودتر از پیش کنند؛ و نهایتا با برآمدن«کمونیسم اروپایی» و فعالیت آزادنه این گونه احزاب در دموکراسی های بورژوایی و موانعی که این «کمونیسم» مجاز، برای فعالیت انقلابیون کمونیست ایجاد میکرد. به این ترتیب تغییراتی که در دموکراسی های بورژوایی غربی بوجود آمد، اگر چه نه بکلی، اما تا حدود زیادی کیفی بودند.
برخی از این تغییرات ، حتی همان اوائل بروزشان، از جانب مائو در مقاله ای که در اوت 1949 یعنی ده سال پس از مقاله بالا نگاشت، مورد اشاره قرار گرفت. در پاره ای از این مقاله که در باره کتاب سفید وزارت امور خارجه آمریکاست مائو به دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل اتهامات مبنی بر«توتالیتر بودن» این دولت از جانب آچسن و دیگران میپردازد و در بخشی از آن این چنین مینویسد:
«اما آنچه که آچسن«دولت توتالیتر راست» مینامد، در این باره میتوان گفت که از زمان سقوط حکومتهای فاشیستی در آلمان، ایتالیا و ژاپن دولت آمریکا خود بارزترین نمونه این نوع حکومت در سراسر جهان  است. تمام دولتهای بورژوازی، از جمله دولتهای ارتجاعیون آلمان، ایتالیا و ژاپن نیز که از طرف امپریالیسم پشتیبانی میشوند از این نوع هستند... حکومت آمریکا و انگلستان از نوع حکومت هایی هستند که در آنها فقط یک طبقه یعنی بورژوازی نسبت به خلق دیکتاتوری میکند. این نوع حکومت کاملا برخلاف یک حکومت توده ای، باصطلاح دموکراسی را درباره بورژوازی اعمال میکند، اما در قبال خلق دیکتاتوری را به اجرا میگذارد. حکومتهای هیتلر، موسولینی، توژو، فرانکو و چیانکایشک این حجاب دموکراسی بورژوایی را بدور افکنده و یا اصلا آنرا بکار نبرده اند. زیرا که مبارزه طبقاتی در کشور آنها فوق العاده شدت یافته بود و برای آنها رجحان داشت که این پرده را بدور انداخته و یا اصلا مورد استفاده قرار ندهند تا مردم نیز نتوانند بسود خود از آن بهره برداری کنند. حجاب دموکراسی هنوز هم دولت آمریکا را تا حدودی پای بند کرده است، اما مرتجعین آمریکا گوشه و کنار این دموکراسی را چنان بریده وساییده اند که جز نقش بیرنگی از آن باقی نمانده است و با دموکراسی دوران واشنگتن، جفرسون و لینکلن... فرق فاحشی دارد. دلیل این امر آنست که مبارزه طبقاتی بیشتر شدت یافته است. وقتی این مبارزه شدت بیشتری یابد حجاب دموکراسی در آمریکا نیز بدست توفان سپرده خواهد شد.»(منتخب پنج جلدی، جلد چهارم، چرا باید کتاب سفید را مورد بحث قرار داد، ص649-650 ، تاکید از ماست )
از زمان نگارش این مقاله تا کنون زمانی در حدود هشتاد سال میگذرد. در همان آمریکا، در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، پروژه لیست سیاه مک کارتی و در فشار قرار دادن هنرمندان کمونیست(و تازه اینها هنرمندان بودند) و محدویت فعالیت حزب کمونیست، این دموکراسی را چنان سر و دم بریده تر از پیش نمود که حتی این سخنان مائو نیز برای تغییرات تا آن مقطع  چندان کامل و کافی نیستند.
 اکنون وضع بگونه ای است که از این دموکراسی، تنها دو حزب اصلی بورژوا - امپریالیست باقی مانده اند و در برخی از کشورها حزب سومی که بیشتر نقش سوپاپ  دو حزب حاکم یا در واقع طبقه حاکم را بازی میکند تا نمایندگی طبقه خرده بورژوازی.
این حزب سوم، ظاهرا مواقعی میتواند رشدی داشته باشد که کارد به استخوان مردم رسیده و کار به شورشها و تظاهراتهای پی در پی کشیده شده و وضعی مانند انقلاب حاکم شود. در این مواقع و تا جاییکه هنوز امکان نجات دولت بورژوا- امپریالیستی وجود دارد و برقراری دیکتاتوری عریان و فاشیسم میتواند به عقب انداخته شود، این حزب میتواند نقش فشارگیر را برای بورژوازی بازی کنند و لایه های میانی و پایین خرده بورژازی را که زیر فشار اقتصادی و سیاسی بسر میبرند، گاه با دادن امتیازاتی ناچیز، آرام و خواب کرده و آنها را از پیوستن به طبقه کارگر بازداشته و انرژی انقلابی آنها را در راههای مه آلود وعده های پوچ و احیانا مبارزات پارلمانتاریستی به انفعال بکشاند.(2)
به این ترتیب، دیگر در این کشورها در اوضاع عادی باصطلاح دموکراسی بورژوایی، نه احزاب کمونیست انقلابی واقعی میتوانند بطور قانونی فعالیتی داشته باشند و به طبع نه اجازه تبلیغ و ترویج ساده را دارند و نه می توانند نماینده در پارلمان داشته باشند و نه چیزهایی از این گونه.(3) این امر میتواند بر مسئله شکل قهرآمیز تصرف قدرت در این کشورها از جانب طبقه کارگر تاثیر گذاشته و تغییراتی را در پی داشته باشد.(4)
 از سوی دیگر باید اشاره کرد که در شرایط عادی، مردم این کشورها، حتی لایه های پایین پرولتاریا گرچه به شدت استثمار میشوند و زیر ستمهای گوناگون هستند، اما باز هم  وضع بهتری نسبت به خواهران و برادران خود در کشورهای زیر سلطه  آسیایی، آمریکای مرکزی و جنوبی و آفریقایی دارند و از این رو بروز انقلاب در این کشورها، مگر در شرایط معینی ، بسادگی نخواهد بود.(5)
به نظر ما با توجه به این مسائل، میتوان شرایط گوناگونی را برای بروز بحران در کشورهای امپریالیستی و بر هم خوردن نظم و ثبات در این کشورها و باصطلاح کله پا شدن آنها برشمرد.
الف: بحران اقتصادی در خود این کشورها
این امر میتواند تضاد بین طبقه کارگر و بورژوازی در این کشورها را شدت بخشیده و به بروز تظاهراتها و شورش ها بینجامد و این تظاهراتها و شورشها میتواند منجر به قیام ها گردد. تنها در گیرودار این تظاهراتها و شورشها و قیام هاست که نیروی بورژوازی و حلقه های زنجیر سست و شل میشوند و میتوان دست به جنگ داخلی و یک مبارزه قهرآمیز زد.
 این امر بخودی خود روشن است که بواسطه جلوگیری از کار کمونیستهای انقلابی و سازماندهی یک مبارزه قانونی طولانی، شرایط برای تصرف قدرت بسادگی آماده نمیگردد.(6) اما از خللی که در نظام و کارکرد سیستم پدید میآید، میتوان به شکل مفیدی بهره برداری کرد. از این زمره است بحران اقتصادی که در سال 2008 به بعد در کشورهای امپریالیستی پا گرفت و رشد کرد وهنوز این کشورها نتوانسته اند خود را از عواقب آن برهانند.
ب- بروز جنگ های جهانی
این امر بر مبنای تضاد بین کشورهای امپریالیستی و بر سر تقسیم دوباره جهان میتواند بوجود آید و شرایط درونی این کشورها را از جنبه های گوناگون در هم بریزد. بروز جنگ های خلق، خواه در کشورهای اروپای غربی و خواه اروپای شرقی، یکی از نتایج این نوع جنگ هاست. تفاوت این مدل کسب قدرت با مدل اکتبر، که بر مبنای سازمان دادن قیام در شهرهای اصلی است نیز روشن است.(7)
در این مورد میتوان از جنگ داخلی اسپانیا که یکی از مهترین اشکال بروز تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی بود، نیز سخن به میان آورد.
 این شکل در خلال جنگ جهانی دوم بوجود آمد و از اشکال ایتالیایی و فرانسوی آن کاملتر بود. علل اصلی شکست نیز درون خود نیروهای چپ بود، نه صرفا نیروی دشمن و فاشیست ها. یعنی شکلهای مبارزه، نیروهای متحد و نیز اختلافات رشد یابنده درون صف خلق موجب شکست انقلابیون گردید.
پ- بروز جنگ خلق در کشورهای زیر سلطه و تاثیر آن بر کشورهای امپریالیستی
 این وضع در نتیجه تضاد بین کشورهای زیر سلطه و کشورهای امپریالیستی میتواند رخ دهد. نمونه آن جنگ های هندوچین است که تاثیرات شدیدی روی مردم و بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان جوامع امپریالیستی بویژه آمریکا گذاشت و جنبش ضد جنگ ویتنام را پدید آورد. این جنبش ها در شرایط معینی میتوانند بستر جنبشهای سیاسی دامنه دارتری گردند.
گفتنی است که تضاد بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی نیز به نوبه خود میتواند در تحرک طبقه کارگر در این کشورها نقش داشته باشد. اما در حال حاضر این تضاد موجود نیست. بوجود آمدن کشور یا کشورهای سوسیالیستی همواره یک امکان است و ترس از تبدیل این امکان به واقعیت نیزهمواره میان بورژوازی امپریالیست وجود دارد. 
اشکال قهر در هر سه این موارد یکسان نیست. در شکل دوم، اینکه در این کشورها تصرف قدرت از طریق قیام مسلحانه شکل پذیرد، تقریبا ناممکن است، زیرا مراکز اصلی کشور یا در تصرف ارتش خودی است و یا در صورت اشغال، در تصرف نیروی امپریالیسم مهاجم و اشغالگر است. تجارب تاریخی نیز از امکان تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی سخن میگوید، با این تفاوت که مثلا در کشور روسیه، حزب بلشویک این امکان را داشت که تا پیش از جنگ جهانی نخست و نیز در خلال جنگ، به مدت 15 سال کار انقلابی علنی و مخفی را پیش برد، و قیام در شهرهای بزرگ را سازمان دهد، اما در شرایط کنونی، کار پنهانی نیز در کشورهای امپریالیستی سختی های بیشتری از روسیه عقب مانده دارد، چه برسد به کار آشکار.
 شکلهای نخست و دوم میتوانند، تقریبا، هم نتایج یکسانی داشته باشند و باصطلاح کار به قیام های شهری بکشد و هم کار را در صورت تداوم به جنگ های منطقه ای تبدیل کند. فرانسه در این مورد میتواند نمونه باشد. جنبش مه 1968 در شرایطی تداوم یافت که حزب رویزویونیست این کشور علیه آن موضع گرفته و در عین جریان انقلابی مائوئیست، زیر تاثیر انقلاب فرهنگی، تازه شکل گرفته بود و مبارزه قانونی طولانی نکرده و نمیتوانست کرده باشد.
اشاراتی به انقلاب اکتبر به عنوان مدل
برمبنای نظرات مائو در قطعه بالا، انقلاب اکتبر یک مدل تصرف قهرآمیز قدرت به شمار میرود. البته همانگونه که پیش از این اشاره شد، مائو شرایط حاکمیت فاشیسم را از شرایطی که انقلاب اکتبر میتواند مدل باشد، خارج میکند.
در مورد خود دموکراسی های بورژوایی نیز باید گفت که انقلاب اکتبر(مدل قیام در شهرهای بزرگ و اصلی و سپس قدرت گرفتن در سراسر کشور) تا زمانی محدود یعنی تا سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، میتوانست یک مدل باشد. بروز دولتهای فاشیستی در بخشهایی از اروپا(آلمان، ایتالیا و اسپانیا و نیز ژاپن) در دوره پیش از جنگ جهانی دوم، تقریبا بروز این مدل را در این کشورها غیر ممکن مینمود و امثال این شرایط میتوانند دوباره تکرار شوند. در دوران جنگ نیز، مدلهایی از نوع انقلاب و جنگ داخلی اسپانیا(گرچه پیروز نشد اما پیروز نشدن آن دلیل بر اینکه نمیتواند مدل باشد، نیست) و نیز تصرف قدرت در کشورهای اروپای شرقی که به هیچوجه به مدل اکتبر نبودند، میتوانست بوجود آید(8) و این امر نیز در ابعادی نو میتواند دوباره تکرار شود. همچنین در کشورهایی مانند فرانسه و ایتالیا این شکل مانند جنگ خلق، به عنوان شکلی از نبرد برای تصرف قدرت سیاسی بود.
به این ترتیب، شرایطی که منجر به انقلاب اکتبر شد، شرایط ویژه ای بود. این شرایط  در حقیقت آمیزه ای از چند شرط بودند که یکی از آنها بروز جنگ امپریالیستی و تبدیل شدن روسیه به حلقه ضعیف کشورهای امپریالیستی بود. از سوی دیگر، در این کشور که یک کشور استبدادی بود و نه حتی مانند کشورهای سرمایه داری غربی، بر مبنای برخی پیشرفت های سرمایه داری و نیز برخی سنن، یک دموکراسی سر و دم بریده وجود داشت که همانگونه که اشاره شد بلشویک ها توانستند با رعایت شدید تمامی اصول پنهان کاری و تازه با صدمات و قربانی های فراوان، به شکل بسیار خوبی از آن بهره برداری کنند. از سوی سوم، فاصله زمانی بین انقلاب فوریه و اکتبر و شرایط ویژه ای که بر روسیه حاکم شد به بلشویکها فرصت داد تا برای قیام آماده شوند.(9)
 اینها نکاتی است که به نظر ما میتوان در صحبت کردن در مورد مدل بودن انقلاب اکتبر به میان آورد. بطور کلی هم مسئله استفاده از فضاها و هم  راه و چاه، بحث بازی برای تمامی کمونیستها است و میتوان در مورد آن دست به چند و چون و جستجوهای تازه زد.(9)
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آذرماه 97
یادداشت ها
1-   مائو در بند سوم کتاب نقد اقتصاد شوروی به انقلاب اکتبر به عنوان «معیار» اشاره میکند، اما در آنجا وی درباره محتوی سوسیالیستی آن صحبت میکند و نه به عنوان راه تصرف قدرت سیاسی.
2-   میتوان یونان  و شرایط آن را نمونه ای از این نوع خواند. این کشور به جای رفتن به سوی دیکتاتوری عریان به سپردن کشور به حزب سوم دست زد. گرچه اینها هر آنچه از دستشان برآید در تقابل با شورشهای مردمی انجام میدهند و موازین قانونی خود را زیر پا میگذارند. دولت بورژوا – امپریالیستی فرانسه نیز همین رفتار را با شورشهای کنونی کارگران و ستمدیدگان انجام میدهد.
3-    در این کشورها،  گرچه احزاب کمونیست از نظر قانون آزاد هستند، اما کمونیستها، نه به شکل آشکار، بلکه به شکلی پنهانی در معرض تعقیب هستند. اگر بفهمند که کسی کمونیست است، آن شخص دیگر نمیتواند بسادگی کاری گیر آورد. وی چنان زیر فشارهای گوناگون اجتماعی و اقتصادی قرار میگیرد که بناچار باید کشور را ترک کند(البته اگر خودشان به طریقی بیرونش نکنند) و جای دیگری برای خود دست و پا کند.
4-   با این همه، این دموکراسی های سرو دم بریده بورژوایی هنوز هم، خواه در مورد برخی آزادی های سیاسی و خواه آزادی های اجتماعی، اختلافات فاحشی با حکومت های استبدادی شرقی، برخی حکومتهای مستقر در آمریکای مرکزی و جنوبی و نیز حکومتهای قبیله ای آفریقایی داشته و دارند. سخن ما بر سر راه تصرف قدرت است و این امر، حتی اگر ما تفاوتهایی را میان این نیمچه دموکراسی ها با حکومتهای استبدادی که نوع ایرانی آن یکی از بدترین انواع آن است، به رسمیت بشناسیم، باز بجای خود باقی است. هر کدام به گونه مانع فعالیت انقلابی هستند. یکی آشکار و دیگری نیمه آشکار.
5-   مهاجرت از کشورهای زیر سلطه به این کشورها مدام جریان دارد و طی یکی دو دهه اخیر اوج نیز گرفته است. بخش مهمی از مهاجران تازه، بجز آنها که عجالتا بیکار و جزء جمعیت ذخیره صنعتی این کشورها قرار میگیرند، تا مدتها وضع کنونی خود و فرزندان خود را با وضع پیشین خود یا بستگان خود در کشور مادر مقایسه میکنند. بیشتر آنان که کاری در این کشورها میابند، نمیتوانند تا مدتها و گاه تا یک نسل از این تغییر مکان خود خوشحال نباشند. افزون براین فشارهای حکومت و قوانین به نفع مهاجران نیست و به آنها چنان می باورانند که چنانچه دست از پا خطا کنند، دیپورت خواهند شد. اگر وضع در نتیجه بحرانهای اقتصادی و یا سیاستهای حکومت های امپریالیستی تغییر نکند، این نوع تهدیدات میتواند نقش بازدارنده ای در اعتراض کردن آنها به وضع خویش داشته باشد. در صورتی که این شرایط تغییر کند و کارگران و زحمتکشان دست به اعتراض و شورش زنند، روشن است که کارگران و زحمتکشان مهاجر که در تنگناهای بیشتری بسر میبرند، با آنها خواهند بود. مورد جلیقه زردها در فرانسه موردی از همین مسئله است.      
6-    البته  این امر به این معنا نیست که در زمانی که این نوع فشارها برداشته شود، احزاب نمیتوانند و یا نباید فعالیت قانونی داشته باشند و یا از ایجاد فراکسیون در پارلمان سرباز زنند. این راهی است که اگر وجود داشت، در شرایطی که خوب است که از آن استفاده کرد و میتوان استفاده کرد، باید این کار را کرد.
7-   اینجا نیز در صورتی که امکان هایی برای سازماندهی قیام مسلحانه در شهرها وجود داشته باشد،میتوان از آن استفاده کرد و به آن دست زد. نکته این است که بطور کلی در چنان شرایطی دست زدن به این قیام ها مشکل است و در ضمن تصرف قدرت صرفا از طریق آنها سخت میباشد.
8-   مائو در کتاب  نقد اقتصاد شوروی  درباره شکل تصرف قدرت سیاسی در کشورهای اروپای شرقی مینویسد:« در... كتاب ، چنین استدلال شده كه «جمهوری های دمكراتیك اروپای شرقی برغم آنكه در آنها نه جنگ داخلی و نه دخالت مسلحانه از خارج صورت گرفت، توانستند به ساختمان سوسیالیسم بپردازند». دركتاب همچنین استدلال شده كه«دراین كشورها تغییر سوسیالیستی بدون مصائب جنگ داخلی تحقق یافت». بهتراست گفته شود در این كشورها جنگ داخلی در شكل جنگ بین المللی تبلور یافت و جنگ داخلی و بین المللی درآن واحد صورت پذیرفت. ارتجاعیون این كشورها بدست ارتش سرخ شوروی مدفون شدند. گفتن اینكه دراین كشورها جنگ داخلی صورت نگرفت صرفا۫ فرمالیسم و نادیده انگاشتن جوهر واقعیت است و...یك انقلاب بزرگ باید از یك جنگ داخلی بگذرد. این یك قانون است. دیدن جوانب منفی جنگ بدون درنظرگرفتن فواید آن یك نظر یكسویه است. برای انقلاب مردم فایده ای ندارد كه بطور یك جانبه تنها از ویرانگری های جنگ صحبت كنیم»( درباره اقتصاد شوروی بند 13) 
9- در این مقاله، در مورد اشکال مبارزات در کشورهای اروپای شرقی و زمان تسلط رویزیونیستها صحبتی نشده است. بخشی از آن مربوط است به اینکه این مبارزه صرفا از پایین نبود، بلکه در عین حال بوسیله خود احزاب رویزویونیست از بالا  و در پی پروسترویکا و گلاسنوست در شوروی صورت گرفت. بنابراین با تجزیه مبارزه به بخشی که بوسیله خود رویزویونیستها و از بالا صورت گرفت و بخشی که بوسیله طبقه کارگر و زحمتکشان این کشورها از پایین صورت گرفت، میتواند نقطه تمرکز را بروی جنبش توده ها ونکاتی قرار دهد که از نظر ما مهم بوده است. در این مورد میتوان بویژه بروی اشکال مبارزه و تشکل در لهستان که ظاهرا کارگری ترین شکل سرنگونی رویزویونیستها بود، تامل کرد. گرچه نتیجه و یا حکومتهای جایگزین در این کشورها کمابیش یکسان بود.   

۱۳۹۷ آذر ۳۰, جمعه

درباره برخی از مسائل هنر(1)




درباره برخی از مسائل هنر(1)

با تجدید نظر و افزوده ها در دی ماه 97
درآمد
میدانیم که در ایران، هنر از زمانهای کهن وجود داشته است. در جامعه طبقاتی، هنر مسلط و رایج اساسا به طبقات بالا تعلق داشت و توده های مردم هنر ویژه خود را که عموما داستانها، افسانه ها، اسطوره ها، روایت ها و موسیقی فولکلوریک بود، داشتند.
برخی از اشکال هنری مانند شعر بیش از دیگر اشکال آن، در کشور ما رشد یافتند و برخی از هنرها همچون نقاشی در شکل ویژه ای همچون مینیاتور(یا نگارگری) در هنر ایران متجلی شدند. به همین گونه است موسیقی و معماری ویژه ایران. هنرهایی هم در ایران پدید آمده و رشد کردند که بیشتر با علائق مذهبی توام بودند، مانند تذهیب کاری.
مدح و هجو- ستایش شاهان و ستایش مبارزه توده ها
هنر شعر سرایی برای قرن ها، برجسته ترین، گسترده ترین و با نفوذترین هنرها در ایران بوده است. این شاخه ای از هنر است که عام ترین تضادهای موجود در هنر ایران در آن بازتاب یافته است و برای همین هم کمابیش میتوان مهمترین نکات تحولات هنر در ایران را از راه بررسی آن مشاهده کرد.
در طول قرنها، دو جریان بارز در شعر ایران(و کمابیش در هنر ایران) خود را نشان داد. یکی جریانی که اساس آن بر مدیحه سرایی شاهان، حکام و امرای ولایات و افراد بارز طبقه مسلط بود که در تضاد با آن هجو کردن نیز وجود داشت و نه تنها در مورد شاهان و افراد طبقه مسلط، بلکه در مورد رقبای یک شاعر و در چشم و همچشمی ها نیز، و دیگر جریانی که به تناوب و بسته به اوضاع و شرایط ناقد مهاجمین، استثمارگران و ستمگران بود و جهتی ملی، ضد ستم و گاه ضد استثمار(برابری خواهانه) داشت و رو به سوی اجتماع و مردم سروده میشد. و همین دو جریان اساسی تقریبا تا سالهای مشروطیت تداوم یافتند.
شعر حماسی و شعر عرفانی
در سالهای پس از سقوط دولت ساسانیان، که هنر شعرسرایی بگونه ای جدی در ایران پا گرفت، شعر در دوره های متمایزی عمدتا با مضامین حماسی و عرفانی سروده می شد. حماسه سرایی یکی از مهمترین گونه های شعری ایران بود و برخی از شاهکارهای ادب فارسی در این گونه سروده شده است. عرفان نیز که در عین حال با مسائل اجتماعی، سیاسی و روان پژوهی درگیر شده بود، بیشترین و موفقترین و نیز پرنفوذترین اشکال بیانی خود را در شعر یافت.
این دو مهمترین گونه هایی هستند که در شعر و ادب ایران خود را نشان داده اند. گونه نخستین یعنی حماسه سرایی را میتوان گونه ای اجتماعی - تعرضی نام نهاد و شکلی از مبارزه مثبت دانست. شکلی که اساسا برای بازیابی روح ملی فروکوفته و خموده شده در نتیجه شکست از مهاجمین بیگانه و بازسازی وجوه پیشرو و مبارزه جویانه در روان توده های مردم و برخاستن از زیر بار سنگین فشار و ستم، پیدا کردن خود یا هویت یابی ملی بوجود میامد.
بدینسان، برکشیده شدن از وجود زمینی حاضر و ضعف ها و کمبودهای آن و رفتن به سوی اسطوره ها، اسطوره سازی یا اسطوره کردن، شکلی بود که هنرمند، از آن راه، مردم را از خو گرفتن به شرایط زیر سلطه بیگانه بودن، نفس دون یا ضعیف داشتن در برخورد به ناملایمات و یاس و ناامیدی در رویارویی با مشکلات باز می داشت و با واسطه ی اسطوره ها ی پیشین، گذشته یک ملت، پهلوانی ها و ساختن نمونه هایی عالی از آنها و دمیدن روح آزادگی ، مبارزه جو و تسلیم ناپذیری آنها در روان مردم، آنها را برای درگیر شدن با سختیها و شرایط ستم و تحقیر آماده میکرد.
براین پایه، شعر حماسی و اسطوره های موجود در آنها، نقش بزرگی در پیشبرد فرهنگ، روان و اخلاق توده های گسترده مردم و بازسازی آنها ایفا میکرد. حس اعتماد به نفس، تمکین نکردن به شرایط ، شجاعت و مبارزه برای تغییر اوضاع را در توده ها پرورش داده و عموما و علیرغم برخی کاستی ها، پیام آور و مروج اخلاق والا، شریف و انسانی و راستی و درستی بوده و آن را به جای زور، تزویر، دد منشی و حیوانیتی می نشاند که وجه مسلط و غالب گشته بود.
شعر عرفانی(و ما از عرفان راستین و عرفا و صوفیان حقیقی صحبت می کنیم که سره و پاکیزه کردن نفس خویش را ارکان اساسی تفکر خود میدانستند) را میتوان گونه ای اجتماعی- تدافعی نام نهاد و عموما شکلی از مبارزه منفی دانست که بیشتر نقش تسکین دلها و مرهمی بر دردهای آنها(درد هجوم بیگانگان، ستم و استثمار قدرتمندان، دورویی و تزویر و ظاهر پرستی مال پرستان) گذاشتن را داشت. همان قدر که حماسه سرودن راهی بود برای دفاع از آزادگی مردم و برای برگرداندن ورق به نفع مبارزه با مهاجم و بیگانه و ستمگر، عرفان، شعر عرفانی و هنر عرفانی تا آنجا که ما نتایج مادی و ملموس آن را در نظر گیریم، راهی بود برای آزاد کردن ذهن از زیر فشار شرایط تحمل ناپذیر و فراموش کردن خود و دردها و غم های این جهانی، و در عمل، خو گرفتن به شرایطی که تغییر آن بسادگی و بوسیله مبارزه بیرونی میسر نیست( و گاه و در صورت وجود شرایط و امکان مبارزه مثبت، عملا مانع شدن از مبارزه با این شرایط و تغییر آن که در این صورت نقش مخدر بازی میکرد)؛ و به گونه ای تامین بقای یک ملت در شرایطی که زور ستمگران بیشتر است و وی ناتوان از یک مبارزه عمومی و تا پای جان است و از این رو، خود این بقا در خطر است.(1)
از دید عرفان، برای اینکه به «ذات باریتعالی» پیوست و با آن یگانه شد، باید همه ی چیزهای عینی و ذهنی مورد نیاز خود را فراموش کرد و خود را وقف یگانگی با این «ذات» کرد. اینجا همه چیز وجود، غرق در دنیای دیگر(این بار اما نه اسطوره های ایستاده بر پا و مبارز) میشد و این در عمل به معنای ایجاد حائلی بین انسان و پیرامون وی برای اینکه این جهان آسیبی بیشتر به وی نرساند و در عمل سازش با تمامی آن چیزهایی بود که فرد را احاطه و مورد هجوم قرار داده بود.
شعر اجتماعی و سیاسی غیر مستقیم و مستقیم
البته در ایران در حالیکه شعری که بطور غیر مستقیم سیاسی بود وجود داشت- آن هم نه کم -  شعر مستقیما سیاسی نیز وجود داشت. شعرایی بودند همچون ناصر خسرو و یا ابن یمین که به جنبش های سیاسی زمان خود تعلق داشتند و اشعار خود را در خدمت وصف این جنبش ها، مبارزات آنها و تکامل آنها قرار میدادند.(2) ممکن است که برخی از شاعرانی که عضو یا مستقیما در خدمت جنبشهای اجتماعی بودند از نقطه نظر اشکال هنری بیان خود، ضعیف تر از شعرای بودند که شعر مستقیما سیاسی نمی سرودند(3)اما به سهم خود در تکامل هنر شعر و مضمون آن تاثیر بسزایی داشتند. هنر اینان در خدمت ارتقاء ذهن و اندیشه مبارزانی بود که در این جنبش های اجتماعی - سیاسی فعال بودند و این نیازی ذهنی بود که باید بوسیله هنر به آن پاسخ داده میشد.
شعرهای دیگر
از سوی دیگر در کنار هنری(اشعاری) که توجه اش، مستقیم یا غیر مستقیم، معطوف به مسائل اجتماعی و سیاسی روز بود، هنر طبیعت نما، که اساسا در وصف طبیعت و نمایش آن در تصاویر زیبا و دل انگیز بود و نیز توصیف های عاشقانه و ستایش معشوق(که عموما و بویژه در شعر عرفانی تجلی نیروهای فوق طبیعی و از شکل و شمایل انسانی محروم بود) و همچنین اشعار غنایی جایگاهی خاص در شعر ایران؛ بویژه در اشکال رباعی و غزل داشت.
تضادها در هنر
جدال شکل و محتوی، زبان ساده و پیچیده و خطاب قرار دادن خواص و عوام نیز در تمامی این قرنها در هنر و بویژه در شعر ایران وجود داشت. در برخی از شعرا محتوی بر شکل هنری مسلط و در برخی دیگر شکل بر محتوی مسلط است. برخی زبانی ساده برای بیان خود بکار میگیرند و برخی زبانی پیچیده و مغلق. برخی ساده ترین تشبیهات، استعارات و کنایات قابل درک برای توده ها را بکار میگیرند، برخی پیچیده ترین آنها را. برخی از هنرمندان دارای پشتوانه ی غنی ای از دانش و معلومات هستند و برخی سطحی اند، برخی میتوانند در توده باسواد و یا بی سواد نفوذ کنند و برخی نمیتوانند و اشعار و هنرشان محصور در دایره ای تنگ است.
باید اشاره کنیم که جدای از اصل اساسی داوریهای اجتماعی، سیاسی و اخلاقی که موجب آن میگردد تا نهایتا شاعر و هنرمندی را در زمان خود پیشروتر و بیشتر متعهد دانست و به دیگری ترجیح داد و درجاتی متفاوت از مقام برای هنرمندان در تاریخ قائل شد، تا آنجا که به نفس هنر و رشد آن، نه صرفا از نقطه نظر مضمون بلکه از جهات مختلف مطرح است، شاعرانی بوده اند که لزوما جایگاه پیشروی از نقطه نظر اجتماعی- سیاسی نداشتند (در عین آنکه ارتجاعی نیز نبوده اند) اما در کار و هنر خود استاد و یگانه بوده اند و در آن زمینه ای که آنرا پرورش داده و بالانده اند، دارای نیروی آفرینندگی، پشتوانه، غنی و وارد بوده اند. بر مبناهایی این چنین، رودکی در جایگاه خود همانقدر ارزش دارد که فردوسی و خیام؛ و اینها همانقدر که ناصر خسرو و مسعود سعد سلمان و نیز حافظ و مولوی و عطار و نظامی و خاقانی و سعدی. هر کدام در آن زمینه ای که کار کرده اند به شکلی برای خود هنرمند و استاد بوده اند و نقش معینی در تکامل و غنای مضامین و یا شکلهای هنری ایفا کرده اند.
بطور کلی، تضادهایی که به گونه ای عام در زمینه هنر وجود دارد، در هنر ایران- بویژه شکل شعر- بگونه ای خاص تجلی یافته است؛ و همین تضادها در حالیکه وجوه، گستردگی و غنای بیشتری پیدا کرده تا دوران کنونی تداوم یافته است.
مشروطیت
در ایران رشد و تکامل چند جانبه هنر و روی آوری آن به مخاطب قرار دادن توده های زحمتکش و طبقات میانی و همچنین روشنفکران، بطور جدی از زمان مشروطه آغاز شد. در این دوران تقریبا توازنی میان فعالیت سیاسی و فعالیت فرهنگی دیده میشود. برای نخستین بار در تاریخ ادب و هنر ایران، در این دوره است که یک جهت گیری نسبتا روشن اجتماعی- سیاسی در هنر ایران بویژه در شعر شکل میگیرد و شاعرانی مختلفی، خواه از نظر شکل و خواه از نظر محتوی، در مقابل اشکال و مضامین کهن مسلط این شکل از هنر می ایستند.این مضامین که وجه عمده آنرا مسائل روزمره سیاسی و اجتماعی و منافع طبقاتی تشکیل میدهد، بر خلاف گذشته، عموما در اشکال ادبی و هنری ساده و صریح و با زبانی که به سادگی برای توده زحمتکش قابل فهم است، عرضه میشوند.
و باز در همین دوران است که برای نخستین بار در هنر و ادب ایران، هنر کارگری- سوسیالیستی، هنری که خطابش توده های کارگر و طبقات زحمتکش است و ضمن انتقاد از استثمار و ستم در جوامع موجود، جهت سوسیالیستی دارد، شکل میگیرد. این هنر نقاط اوجی چون عشقی، فرخی یزدی و بعدها لاهوتی را تجربه میکند.
چنانچه ما بخواهیم یک رابطه پویا بین زیرساخت با سیاست و فرهنگ به گونه ای عام(و نه به گونه ای جزمی) بیابیم، این دوران به گونه ای روشن تر از پیش، مواد لازمی را برای ما فراهم می آورد و چشم اندازهای نوینی می گشاید.
پس از مشروطیت
بر اساس پیشرفت های هنری در دوران مشروطیت و پس از آن، نوآوری های بیشتری در عرصه شعر و داستان کوتاه مدرن و رمان که تازه پا به عرصه وجود گذاشتند، صورت گرفت و نیما در زمینه شعر و هدایت(و جمالزاده نیز) در زمینه داستان نویسی دست به نوآوری هایی زدند. در همین دوران کار نمایشنامه نویسی و تاتر، نقاشی و موسیقی نو که در ایران با آواز خوانی کمابیش توام بود، پا گرفت. سپس هنر فیلم سازی و سینما بوجود آمد و پیش رفت.
سالهای 20 تا 32
در این دوران توجه اصلی روشنفکران بیشتر متوجه فعالیت سیاسی بود تا فعالیت فرهنگی؛ اما با آزادی نسبی ای که در سالهای بیست تا سی دو بوجود آمد این امکان فراهم شد که هنرهای گوناگون بویژه داستان نویسی و شعر نو پیش روند و ترجمه هایی بویژه از آثار مهم هنری نوشتاری(داستان کوتاه، رمان، شعر و نمایشنامه) و نیز تآلیفاتی در زمینه های گوناگون هنری بوسیله روشنفکران حزب توده و نیز روشنفکران وابسته به طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی صورت گیرد. با توجه به این ترجمه ها و همچنین تآلیفات در زمینه تاریخ هنر- بویژه ادبیات و شعر فارسی در خود ایران- هنر ما توانست بیش از پیش با هنر دیگر کشورها(بویژه هنر اروپایی) و نیز تاریخ گذشته خود رابطه برقرار کنند و تاثیر پذیرد.
پس از کودتای 28 مرداد
امر مزبور در سالهای پس از کودتا نیز با جدیت بیشتری ادامه یافت. در آن سالها، به واسطه شکست، شدت گرفتن اختناق سیاسی و بسته شدن راههای فعالیت سیاسی، بخشهایی مهمی از روشنفکران- از جمله بسیاری از افراد وابسته به حزب توده و جبهه ملی - به سوی فعالیت فرهنگی روی آور شدند و در واقع برای تقریبا دو دهه، این فعالیت فرهنگی بود که جهت عمده فعالیت روشنفکران شد. بخش مهمی از فعالیت فرهنگی نیز هنر و ادبیات بود.
دهه ی چهل تا پنجاه
توجه به هنر در سالهای پس از کودتا، موجب رشد شگفت انگیز بخش هنر در فرهنگ و در میان هنرها، شعر سرایی، بویژه دهه چهل تا پنجاه گردید. در این دهه ی بخشی از مهمترین آثار هنری ایران بویژه در زمینه شعر نو آفریده میشود. شاعرانی همچون شاملو و در کنار وی و از جهات معینی فروغ فرخزاد نقطه های برجسته این اوج هستند.
در واقع این دهه در حالیکه داستان و نمایشنامه نویسی بیش از گذشته رشد میکند و هنرمندان شاخصی در این  زمینه ها کار میکنند، اما نقطه اوج شعر نو است، زیرا پس از آن، شعر علیرغم وجود برخی تک چهره های موفق در این عرصه و نیز گرایش عمیقا اجتماعی- سیاسی در برخی شعرای نو همچون گلسرخی و سلطانپور و...، به علل گوناگون، یک سیر نزولی را در جایگاه خود در هنر ایران می پیماید و جای خود را به داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و بویژه فیلم و سینما میدهد.
در اواخر این دهه، بخشی از هنرمندان که برخی از آنها پیش از آن داستان نویس، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر بودند، سینما را وسیله بهتر و کاراتری برای رابطه با بخش های گسترده تری از روشنفکران و توده های مردم طبقات میانی و بی چیز می یابند، و موج نوی سینمای ایران را بوجود میاورند. از این پس در کنار موسیقی و شعر، سینما نیز به برترین هنرها در ایران تبدیل میشود. در دهه 50 تا شصت نیز رمان فارسی جایگاه ویژه ای در هنر ایران یافته و تدریجا رشد و تکامل می یابد.
سالهای انقلاب 57
در دوران انقلاب ایران، وضع دوباره برعکس شده و فعالیت فرهنگی و هنری تابع سیر رویدادها و فعالیت های سیاسی می شود. در این دوران در حالی که آثار هنری ارزشمندی خلق میشود، اما به واسطه تسلط جریانهای مذهبی بر انقلاب، ما آن گشادگی، آزادگی و آن بروز و درخشش هنرمندان و چهره های هنری را که در زمان مشروطیت به یکی از ارکان و مهمترین شاخص های مشروطیت و پیشبرد آن تبدیل میشوند، نمی بینیم.
یکی از دلایل این امر می تواند این باشد که مشروطیت تلاشی برای یک گسست همه جانبه از تمامی چیزهای کهنه بود، و بنابراین روح نوآوری در آن بروشنی خود را نشان میداد.در آن زمان بخش فرهنگ، به محل فعل و انفعالات مترقی و انقلابی تبدیل شده و تحولات فرهنگی و از جمله هنری به گونه ای شگفت انگیز به پیش میرفت. اما انقلاب 57 بواسطه تسلط عقب مانده ترین و متحجر ترین نیروهای طبقاتی - تاریخی بر فرهنگ، وضع را بکلی برعکس میکند. هنر بناچار از همراهی با انقلاب(انقلاب غصب شده) باز میماند و آن جا که همراه انقلاب است، تبدیل به موسیقی و آواز گروههای مبارز و انقلابی- و تک و توکی هنرمندان مشهور در این زمینه میشود. اینجا دیگر از عشقی، عارف و نسیم و بهار خبری نیست. آثار هنرمندان مبارز نیز به واسطه تسلط ارتجاع به زیر سانسور رفته و این امکان که یک جبهه مبارز هنری- درست مانند مشروطیت و در تکامل آن- گشوده شود، و به مبارزه توده های گسترده مردم بدمد، فراهم نمی گردد. هنری نیز که تا آن زمان موجود بود، بیش از آنکه بتواند حمله کننده به سنن و آداب و آیین های گذشته و مهاجم باشد، مجبور به دفاع از دستاوردهای گذشته خویش میشود. در مشروطیت، هنر و ادبیات علیه گذشته سیمایی کاملا تهاجمی دارد اما در انقلاب 57 هنر و ادبیات امکان حمله به گذشته را که اکنون همچون دیوی بازگشته و بر فرهنگ و هنر مسلط شده است، ندارد و مجبور است که از دستاوردهای پنجاه شصت سال اخیر خود دفاع کند و نیز اگر بتواند مرزها را تا حدودی هم پیش برد. (4)
پس از انقلاب 57
در دوران پس از انقلاب و سالهای تسلط جمهوری اسلامی وضع تغییرات زیادی میکند. زیرا دیگر حتی آن آزادی های نسبی و البته باز هم سرو دم بریده فرهنگی که در دوران پیشین موجود بود،(5) در این دوران رخت بر میبندد و انواع و اقسام سانسور و محدودیتهای وزارت ارشادی برای چاپ آثار و یا ترجمه ها، وضع بی اندازه اسفناکی در زمینه هنر ایجاد میکند.
هنر و بویژه در میان هنرها، داستان نویسی بیشتر پیرامون شکل پروری دور میزند و این دو علت دارد. یکی اینکه سانسور در حکومت مستبد اسلامی بالاست و دو دیگر، هنر و ادبیات اجتماعی و مردمی به دلایل گوناگون، خواه بوسیله تغییر هویت برخی از عناصر درونی آن و خواه به سبب فشار از بیرون و از جانب حکومت و روشنفکران گریزان از هنر توده ای، به پس رانده میشود. دلایلی از گونه شکست انقلاب پنجاه و هفت در ایران، شکست انقلاب های جهانی، استبداد فرهنگی، سانسور، رواج نظریه های شکل گرای غربی بدرجات گوناگون در این گریز نقش دارند.
در این مورد بد نیست که اشاره کنیم که دو خط بارز در داستان نویسی فارسی بوجود میاید: خط اجتماعی - سیاسی متمایل به چپ و مضمون گرا و علاقمند به مخاطب قرار دادن توده های وسیع کارگران و زحمتکشان و خط اجتماعی – سیاسی ضد چپ و تا حدود زیادی علاقمند به تکنیک و شکل گرا. خط اول افراد مختلفی دارد، اما هادی و پیشرویی که تداوم آن را تضمین کند، ندارد. خط دوم در اوائل افراد زیادی پیرامون خود ندارد، اما هادی و فرد شاخص آن هوشنگ گلشیری است. وی افرادی را پیرامون خط ادبی خود گرد میآورد و بعدها همین شاگردان وی هستند که ادبیات و بویژه داستان و رمان را در دهه های شصت و هفتاد ادامه میدهند و این صحنه را تقریبا مال خود میکنند.
در مورد بخش نخست باید بگوییم که احمد محمود و محمود دولت آبادی که برجسته ترین هنرمندان در خط نخست بودند، میتوانستند نقش هادیان این خط را پیدا کنند. اما با توجه به چرخش کامل دولت آبادی و گسست وی از عینی گرایی و رفتن به سوی پذیرش ذهنیت به عنوان اساس محتوی هنری و نیز برخی گرایشها در احمد محمود، هیچکدام نتوانستند چنین موقعیتی را حفظ کنند. دولت آبادی تا حدود زیادی از خط هنر مبارز و انقلابی بیرون رفت و خود در برخی آثارش به پرگوی شکل گرایی تبدیل شد. احمد محمود نیز بنا به دلایلی و ازجمله نوسانهای زبان، مضمون و جهت گیری و تکنیک در آثارش نتوانست این نقش را ایفا و حفظ کند.
بجز این دو تن، غلامحسین ساعدی نیز در زمره افرادی بود که میتوان در این خط ادبی- هنری جای داد. اما دو اشکال مهم در آثار داستانی و نمایشی وی، تسلط نسبی سمبولیسم(6) و نیز توجه بیش از حد و یا بیرون از تعادل، به روانکاوی بود که وجود «بیمارستان» و «افراد روانی» در بیشتر آثار وی آن را تکمیل میکرد. این دو اشکال، موجب عدم ارتباط مخاطبان گسترده تر بویژه کارگران با آثار وی بود. در حالیکه آثاری مانند همسایه ها و دیگر داستانهای احمد محمود و یا داستانهای کوتاه دولت آبادی، درویشیان، یلفانی، فریدون تنکابنی و... بوسیله کارگران خوانده میشد، خواندن آثار ساعدی برای باسوادترین و کتاب خوان ترین کارگران و زحمتکشان سخت و سمبولهای آن غریب مینمود. افزون بر آن، زندانی شدن و شکنجه وی که به گفته شاملو، موجب خشک شدن و کشتن استعداد هنری وی گردید و نیز مرگ وی در میان سالی، موجب شد نتواند کارش را تداوم بخشد و تکامل دهد.
مسائل در هنر
باری، خطوط و مسائل اساسی مورد توجه هنرمندان بویژه در دوران پس از مشروطیت اینهاست. هنر و اجتماع، هنرمند و جایگاه طبقاتی، هنرمند و مخاطب، هنر و سیاست، هنر و قدرت سیاسی، هنرمند و حزبیت، هنر انقلابی و ربط آن با مسئله طبقات، مضامین مستقیم یا غیر مستقیم، رو و آشکار و یا زیرین و پنهان در بیان هنری، لایه بندی یا سطح بندی در اثر هنری، کاربرد عناصر بیان در آثار هنری، سبک های هنری بویژه رئالیسم و به همراه آن رئالیسم انتقادی و سوسیالیستی، خوانش آثار هنری و نوع دریافت ما از آثار هنری گذشته، نیت مولف و مسائلی از این گونه.
در این سلسله مقالات تلاش میکنیم به بررسی و تحلیل مسائل بالا بپردازیم.
م- دامون
آذرماه نودهفت
افزوده ها
1-   میتوان این را با پناه بردن به تخیل مقایسه کرد، زمانی که شکست هست و یا فرد ناتوان از مبارزه مثبت با شرایطی است که وی را محاصره کرده. اینجا و در تخیل و رویا، فرد یا افراد آزادی تامی دارند که از واقعیتی که نمی توانند آن را تحمل کنند و یا نیروی لازم برای تغییر و برگرداندن آن را ندارند، به شکلی بگریزند و یا آنرا نادیده بگیرند و به تخیلات و رویاها پناه ببرند. ذهن آنجا که در عمل به حصارها برمیخورد، این آزادی را دارد که در محدوده خودش به جولان درآید و تا دوردست ها پرواز کند و آنچه را که در واقعیت نمیتوانند بدست آورد، در تخیل و رویا از آن خود کنند و پیروزی در تخیل و رویا را جشن بگیرد. این روند البته یک روند ذهن گرایانه(ایده آلیستی) خالص است و عموما- بویژه در شرایطی که میتوان شکست را برگرداند و به پبروزی تبدیل کرد- در صورتی که به شکل خیالی خود وفادار بماند و به عمل تبدیل نشود، نقش منفی، بازدارنده و مخدر دارد، اما در تاریخ زندگی یک فرد یا افراد و یا یک ملت گاه نقش سپر و حفاظی را برای جلوگیری از آسیب بیشتر و بقای زندگی فرد یا افراد در شرایطی که مافوق تحمل است، و ممکن است فرد را در هم شکند، بازی میکند. 
2-   بسیاری از شعرای دیگر، گرچه لزوما یا عمدتا شعر مستقیما سیاسی نمی سرودند اما  تعلق خاطر به جنبشهای اجتماعی- سیاسی زمان خود داشتند. از شعوبیه گرفته تا قرامطه و گاه برگشت به جنبشهای پیشین مانند جنبش مزدک و مانی و زنده کردن دیدگاهها و مبارزات آنها در دوران تسلط خلفای اسلامی و پس از آن.
3-   این به این معنا نیست که هر کس شعر مستقیما سیاسی عرضه کرده در شکل ضعیف بوده است. در هر موردی ما هم نقاط اوج داریم هم نقاط فرود.
4-   در دوران انقلاب است که شاملو سری کتاب جمعه را بیرون میدهد. این سری کتابها یکی از مهمترین کانون های فعالیت فرهنگی و هنری با جهت گیری اجتماعی - سیاسی است که در این سالها بوجود آمد. اما این نوع کانونها نمیتوانست که شعرایی همچون دوران مشروطیت و یا داستان نویسانی که در دهه های پیش بوجود آمدند، بیرون دهد. در حقیقت این کانون و کانون های همانند، بیشتر از آنکه بتوانند پیش روند، بناچار و در مقابل حاکمین متحجر و مهاجم، جنبه ی دفاعی داشتند.
5-   چرا که زمان شاه نیز نه تنها سانسور بیداد میکرد، بلکه هنرمندان مبارز به بند انداخته وشیره جانشان کشیده میشد. کمتر شاعر، داستان و یا نمایشنامه نویس مبارزی در این دوره است که چند سالی را در زندان نگذرانده باشد.
6-   صمد بهرنگی نیز به این امر که ساعدی آثار خود را ظاهرا برای توده ها مینویسد، اما بواسطه این سبک نمیتواند با آنها رابطه برقرار کند، اشاره میکند. نگاه کنید به مقاله وی درباره عزداران بیل. وی در پایان همین مقاله چنین مینویسد:«من نمیدانم که اگر مردم عادی باسواد از قصد نویسنده آگاه نشوند یا به سختی آگاه شوند این برای نویسنده حسن است یا عیب. اما همین قدر میدانم که اگر معتقد به «هنر برای اجتماع» باشیم و قبول کنیم که قسمت بزرگ اجتماع را مردم عادی تشکیل میدهند، نمیتوان آنها را نادیده گرفت».


۱۳۹۷ آذر ۲۸, چهارشنبه

هنرمندان و سیاست


هنرمندان و سیاست

 جامعه ما در شرایط حساسی به سر میبرد. جنبش های طبقات مختلف و گروه های زیر ستم گوناگون در جریان است. اعتصابات یکی پس از دیگری شکل میگیرد و تظاهراتها و گردهمایی های توده ای مداوما برقرار میگردد. گروه و طبقه ای نیست که زیر ستم، فشار و بحران باشد و واکنشی از خود نشان ندهد و هر گونه عواقب آن را به جان نخرد. بحران اقتصادی در ایران که ریشه های ژرفی دارد میرود تا به یک بحران تمام عیار سیاسی تبدیل شود. این وضع گرچه از گذشته وجود داشت و روز به روز هم بدتر میشد، اما تحریم های امپریالیستی نیز به آن دمید و وضع را بدتر از پیش کرد. اکنون تقریبا نه تنها طبقاتی و لایه هایی که زیر فشار شدید اقتصادی زندگی میکنند، مانند کارگران، کشاورزان، رانندگان، آموزگاران و بازنشستگان به میدان آمده اند، بلکه طبقات میانی و بالایی که زیر ستمها و فشارهای گوناگونی هستند نیز به میدان نبرد وارد شده اند.
 این فشارها تنها اقتصادی نیست، بلکه سیاسی و فرهنگی  نیز هست. ترور مخالفان از هر طبقه و صنف و دسته به شکلهای گوناگون بوسیله سازمان های اطلاعاتی دولتی و سپاهی، بازداشت، زندانی کردن، شکنجه، بریدن زندان های دراز مدت بوسیله دستگاه قضایی برای محیط زیستی ها، دراویش، زنان و دختران جوان، دانشجویان و غیره اقتصادی نیست، بلکه سیاسی و فرهنگی است.
 آنچه جای تامل دارد این است که هنرمندان ما، نویسندگان داستان و رمان، شاعران، نمایشنامه و فیلمنامه نویسان، کارگردانان تئاتر و سینما و تمامی دست اندرکارانی که در پشت صحنه این هنرها هستند، نقاشان و موسیقی دانان، بازیگران تئاتر و سینما و نیز مترجمین و بطور کلی تمامی کسانی که بشکلی درگیر فعالیت هنری و فرهنگی، خواه پیش و خواه در پس هستند ... جدای چند تن از ایشان که به گونه ای فردی مواضعی در پشتیبانی از اعتصابات کارگری و جنبش های عمومی گرفته اند، در مقابل این وضع، عکس العمل متحد، همگانی، آشکار و چشمگیری از خود نشان نداده اند. سکوت غریبی بر این بخش حاکم است. این مسئله در مورد ورزشکاران نیز صدق میکند.
این در حالی است که بخش هنر، خواه از جانب سانسور، خواه از جانب دستگاههای اطلاعاتی و قضایی حاکم و دارودسته های حزب اللهی وابسته به آنها، خواه از جانب بخش دولتی و خصوصی، طی چهل سال اخیر در زیر بدترین نوع فشارها و ستم های فرهنگی و سیاسی( وهمچنین اقتصادی) بوده است و حتی کار تا آنجا پیشرفته که یکی از پروژه های وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی سرنگونی اتوبوسی با بیش از پنجاه سرنشین هنرمند در دره بوده است. هم اینک نویسندگان و مترجمین زیر فشار هستند، کتابهاشان یا سانسور میشود و چاپ نمیشود و سالها در وزارت ارشاد خاک میخورد. کارگردانان جوان سینما یا در زندان بسر میبرند و یا آواره میشوند و اگر کسی حرفی بزند با محرومیت از کار و تحریم و غیره روبرو میشود. کتاب نوشتن و موسیقی، رو به زیر زمینی بودن فعالیت آورده است و بسیاری مسائل دیگر. بنابراین هنرمندان و روشنفکران فعال در فرهنگ نیز همچون بقیه بخش ها زیر انواع ستم های سیاسی و فرهنگی هستند و از مصایبی متحمل فشار و رنج میشوند که تمامی مردم و هر طبقه و دسته و گروه به نوعی متحمل آن میشوند و از آن رنج میبرند.
اما چه دلایلی موجب میگردد که هنرمندان از چنین پشتیبانی ها و پیوستن به توده های طبقه کارگر و مردم زحمتکش  و گروه های زیر ستم دوری کنند؟
نخستین دلیلی که میتوان نام برد این است که فشار و خفقان بالاست و هر گونه فعالیت سیاسی ساده و اصلاح طلبانه بشدت سرکوب شده و بدنبال خود در شرایط عادی- اگر فرد ترور و یا ناپدید نشود - بازداشت، شکنجه، زندانهای دراز مدت، از دست دادن موقعیت  مالی و شغل و چیزهای دیگر را در پی دارد. اکنون در ایران نمیتوان گفت که وضع هنرمندان از همه این جنبه ها عالیست- زیرا آنها نیز مسائل خود را دارند- اما برای برخی از هنرمندان هواخواه مال و جاه وشهرت پرست این دلیل قانع کننده ای است که آنها را عافیت جو کند و مهر سکوت بر لبانشان زند. و این البته برخلاف گروه هایی از هنرمندان در زمینه های گوناگون است که بی محابا و بدون اندیشیدن به عواقب آن، دست به فعالیت هایی در پشتیبانی از جنبش توده های مردم و از جمله کارگران میزنند.
گروهی دیگر این چنین میگویند که هنر ربطی به سیاست ندارد و یا در سیاست دخالت نمیکند. این نیز برای خودش دلیلی است.
 اما آیا ما زمان انتخابات 1376 و پس از آن در انتخاباتهای دیگر تا همین انتخابات ریاست جمهوری 96 ندیدیم که هنرمندان بسیاری رشته ها(و ورزشکاران نیز)از شرکت در انتخابات و رای دادن به گزیده های اصلاح طلبان دفاع کردند و به تبلیغات وسیع  برای نمایندگان ریاست جمهوری، مجلس و شورای شهر روی آوردند و با نام خود و به نام هنرمند و با استفاده از شهرت خویش(و نه همچون یک شخص عادی که به رای دادن دست میزند) مردم را دعوت به شرکت کردند و حتی بخشهایی از آنها برای کاندیداها، فیلمهای تبلیغاتی درست کرده و در ستادهای آنها فعالیت کردند؟
 بنابراین این عذر یا بهانه نمیتواند قانع کننده باشد. زیرا اگر حتی آن را درست بدانیم، آنگاه باید قرار از این باشد که هنر مطلقا هیچگونه دخالتی در سیاست نکند و بنابراین  باید این وضع در مورد تمامی اوضاع و احوال و از جمله انتخاباتها نیز صدق کند. اما ما حتی در این خصوص کم نشنیدیم که هنرمندی  آشکارا بگوید که مثلا دلیلی نمی بیند که در انتخابات شرکت نکند، زیرا وی رای دارد و میخواهد از رای خود استفاده کند.
 در مورد انتخاباتها، که یکی از شکلهای دخالت در سیاست است، ظاهرا برخی هنرمندان بر این باورند که گویا هیچ انتخاباتی را نباید تحریم کرد. لابد حتی اگر قرار باشد در ایران بین  فلاحیان و محسنی اژه ای یکی انتخاب شود، باید در انتخابات شرکت کرد و یکی را انتخاب کرد. چرا که هر فردی رای دارد و باید از حق رای دادن خود استفاده کند!؟
از این گذشته، میتوان پرسید که آیا همواره باید توده ها از اندیشه های سیاسی هنرمندان پشتیبانی و تبعیت کنند و بدنبال آنها راه افتند و یا اینکه هنرمندان نیز وظیفه دارند که از مبارزات و جنبشهای طبقات استثمار شدن و زیر ستم به سهم خویش پشتیبانی کنند و به آنها بدمند و نقش خویش را به عنوان هنرمند پیشرو و مردمی اجرا نمایند؟
در واقع، وضع کنونی مانند دوره های انتخاباتی نیست. میتوان گفت که برعکس شده است. اگر آن زمان این هنرمندان بودند که تلاش داشتند که مردم را قانع کنند که بدنبال آنها آمده و به فلان و بهمان شخص یا اشخاص رای دهند، اکنون این هنرمندان هستند که باید فروتنانه از مردم تبعیت کرده و از جنبشهایی آنها پشتیبانی کنند و به آن بپیوندند و در عین حال بوسیله اندیشه و هنر خویش برای ارتقای آن کوشش کنند و هنر و فرهنگ را از موضع بی تفاوتی بیرون کشیده و به یک جبهه مبارزاتی  مهم برای سرنگونی این حکومت استبدادی تبدیل کنند. مبارزه کنونی نیاز به گشودن جبهه هنر دارد و هنرمندان باید مبارزین صف نخست این جبهه باشند.
افزون بر این دلایل، نمیتوان منکر این شد که بخشی از هنرمندان به این دیدگاه محافظه کارانه روی آورده اند که اساسا تغییرات آرام، تدریجی و اصلاح طلبانه بهتر از تغییرات انقلابی سریع است و بهتر نتیجه میدهد و نتایج آن ملموس تر است و بهتر میماند. از دیدگاه آنها تحولات و یا تغییرات انقلابی که  اعتصابات و جنبش های کارگران که هم اینک در ایران در جریان است نمونه هایی از آن به شمار میروند، سریع به نتیجه نمی انجامد و نتیجه عکس میدهد و به کشت و کشتار می انجامد و یا به رژیم های دیکتاتوری ختم میگردد.
اما مردم ما دوره ای چهل سال حکومت کریه کنونی را تحمل کرده اند و بیش از بیست سال برای تغییر آن از راه اصلاحات اقدام کرده اند. اما اوضاع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و در این زمینه  وضع هنر نیز، نه تنها بهتر نشده بلکه بدتر نیز شده و بدترین جناح ها و جانی ترین عناصر و باندها و دزدترین افراد تمامی سر نخ های کنترل کشور را بدست گرفته اند. تا کی باید متحمل دردها و محنت ها شد. آیا زخمی را که چرکین شده و نیاز به عمل جراحی سریع دارد منتظر میمانند تا با مسکن درد آرام شود و بدین گونه و به تدریج بیمار را بکشد، چون از جراحی  می ترسند؟ 
 در ارتباط با امر بالا، دلیل دیگری که میتواند مانع از  پشتیبانی هنرمندان از جنبش توده ها گردد، ترس از رفتن این جنبش ها براه برقراری حکومت های کارگران و زحمتکشان است. گویا بخش های قابل توجهی از هنرمندان بیشتر هواخواه حکومت های طبقات سرمایه دار و مرفه هستند تا طبقات فقیر و زحمتکش.
اما این نیز نه قانع کننده است و نه با سیر تاریخ هنر در ایران تطبیق میکند.
 قانع کننده نیست زیرا در تمامی کشورهایی که این طبقات بر سر کار بوده اند و حتی در مرفه ترین آنها- اکنون میتوان همین فرانسه درگیر در جنبش توده های ستمدیده را نمونه آورد-  همواره استثمار و ستم اکثریت باتفاق اهالی وجود داشته است وهنرمندان نیز از زیر فشار و ستم آزاد نبوده اند. اشکال و ایراد این حکومتها هرگز رفع شدنی نیست زیرا بر بنیان استثمار و ستم طبقاتی استوار است و بدون آن نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. اما ایراد و نواقص حکومت های کارگران وزحمتکشان رفع شدنی است زیرا بر بنیان استثمار و ستم استوار نیست، بلکه بویژه در نو بودن این حکومتها، محاصره آنها بوسیله رژیم های سرمایه داری و امپریالیستی و ندانم کاری ها و اشتباهات پیشروان برای ساختن یک جامعه  شایسته برای بشر نهفته است. 
با تاریخ هنر ایران بویژه در صد سال اخیر نیز وفق نمیدهد. میتوان برشمرد که بخش مهمی از شعر و شاعری در ایران وصف مردمان کارگر، زحمتکش و ستمدیده و مبارزان راه آنها بوده است، داستانها و رمانهای نه چندان کمی در وصف زحمتکشان نگارش یافته، نقاشی و موسیقی های فراوان مردمی و فولکلوریک  تولید شده و تاترها و فیلم های مستند و سینمایی نه چندان کمی بوسیله با اندیشه ترین و کاراترین  فیلمسازان و بازیگران دهه های اخیر در وصف مصایب و مشکلات این طبقات بوجود آمده است. این همه کار و تلاش و رنج نمیتواند با این دیدگاه توام باشد که حکومت سرمایه داران و مالداران و زیر استثمار و ستم  بودن بهتر از حکومتهای مردمی و حکومت کارگران و زحمتکشان است.  
م - دامون
بیست و نهم  آذرماه 97