۱۳۹۷ شهریور ۱۰, شنبه

اعلامیۀ مشترک احزاب و سازمان های مائوئیست به مناسبت اول می 2018: «پـرولـتـرهـای هـمـه کـشـورهـا مـتـحـد شـویـد!»






متن زیر اعلامیه مشترک احزاب و سازمان های مائوئیست آمریکای لاتین به مناسبت اول ماه مه 2018است و بوسیله رفقای افغانستانی ترجمه گردیده است.  در پی این متن نقدهایی که از جانب رفقای حزب کمونیست مائوئیست افغانستان نگارش یافته در وبلاگ قرار داده میشود.
گروهی از مائوئیست های ایران

اعلامیۀ مشترک احزاب و سازمان های مائوئیست به مناسبت اول می 2018:
«پـرولـتـرهـای هـمـه کـشـورهـا مـتـحـد شـویـد!»

در این اول می 2018 ما به مثابۀ بخشی از کارزار بین‌المللی برای دویستمین سال تولد کارل مارکس بنیادگذار کبیر جنبش کمونیستی بین‌المللی تحت شعار «پرولترهای همه کشورها متحد شوید!»، پرولتاریای بین‌المللی را مخاطب قرار می دهیم.
در این دویستمین سالگرۀ تولد با شکوه بنیادگذار کبیر جنبش کمونیستی بین‌المللی، ما صدوهفتادمین سال انتشار "مانیفیست حزب کمونیست" را نیز تجلیل می نماییم و بر اعتبار کامل ایدیولوژی، اصول و برنامۀ پرولتاریای بین المللی پایه گذاری شده توسط ایشان که در شعار «پرولترهای همه کشورها متحد شوید» سنتز گردیده است، تأکید مجدد به عمل می آوریم. "مانیفیست حزب کمونیست" اولین ارائۀ سیستماتیک کمونیزم از لحاظ تئوریک، ایدئولوژیک و سیاسی بود و با انتشار آن جنبش کمونیستی بین المللی، از اتحادیۀ کمونیست ها تا انجمن بین‌المللی کارگران و پس از آن تا امروز، با گذار از انترناسیونال دوم و انترناسیونال سوم، انترناسیونال با شکوه کمونیستی و تبارز سازمان‌یافتۀ پیش‌آهنگ پرولتاریای بین‌المللی، زاده شد و با پیش‌روی از پیچ و خم‌ها، پاس‌داری، دفاع و به کاربرد بی‌وقفۀ اصول و برنامۀ کمونیستی، بشریت را به سوی جهان نوین، جهان کمونیستی بی‌طبقه، رهبری خواهد کرد.
با تولد جنبش کمونیستی، تاریخ، پیدایش انسان های نوع نوین، برخوردار از وحدت اندیشه و عمل، متشکل در یک حزب متفاوت و متضاد با تمامی احزاب تا حال شناخته شده در تاریخ و در آینده، زنان و مردانی که زندگی شان را در راه آرمان نجات بشریت، از طریق یگانه مسیر ممکن، مسیر نجات سیاسی پرولتاریا: انقلاب پرولتری، دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیزم علمی و گذار به کمونیزم درخشان وقف می‌کنند، یعنی کمونیست‌ها را تجربه کرد. در این اول می ما گرم‌ترین مراتب احترام و وفاداری خود را به بزرگان اندیشه و عمل: کارل مارکس، فردریک انگلس، ولادیمیر لنین، جوزف استالین و صدر مائوتسه دون، مشخصاً سه روشنی بخش فناناپذیر مارکس، لنین و صدر مائو، و سپاه بی‌شمار کمونیست‌ها در جنبش کمونیستی بین‌المللی، کسانی که زندگی شان را در طی این 170 سال به نحو طغیانگرانه ای برای درخشان ترین و عظیم ترین آرمان (آرمان کمونیزم) اهدا کرده اند، تقدیم می‌نماییم.
در طی 200 سالِ گذشته از زمان تولد بنیادگذار جنبش ما تا کنون و در طی 170 سالِ گذشته از زمان انتشار مانیفست تا حال، جهان هیچ‌گاه تا این حد نابسامان و از لحاظ شرایط عینی (تولید اجتماعی) برای انقلاب جهانی پرولتری، پخته و رسیده نبوده و هیچ‌گاه تا این حد پیش‌رفته‌ترین درجۀ تجزیۀ سرمایه- که امپریالیزم از آن رنج می‌برد- مشاهده نشده است. با وجودی که پرولتاریا از احیای سرمایه داری در جاهایی که قدرت را تصرف نموده بود و مشغول ساختمان سوسیالیزم بود به شدت رنج می‌برد، پرولتاریای انقلابی ایدیولوژی علمی خود مارکسیزم، لنینیزم و مائوئیزم به مثابۀ مرحلۀ نوین، سومین و عالی آن را تثبیت نموده و تکامل داده است و طبقه را بیش‌تر از هر وقت دیگر با این سلاح پر قدرت به خاطر متحرک ساختن، سیاسی ساختن و متشکل ساختن توده های تحت‌ستم جهان برای مبارزه، شکست‌دادن و روفتن جزء به جزء امپریالیزم، نوکران آن و همۀ مرتجعین، از روی زمین، نبرد علیه رویزیونیزم و تمام فرصت‌طلبان به طریق سازش‌ناپذیر و جدایی‌ناپذیر از این مبارزه، مجهز ساخته است.
بحران عمومی تجزیۀ امپریالیزم حدت می‌یابد و در سال‌ها و دهه‌های آینده شکنندگی آن بیش‌تر و عظیم‌تر خواهد شد، در تمام جهان رنج های بی‌سابقه بر توده‌های مردم تحمیل خواهد شد و مقاومت‌ها و شورش‌های شدید آن‌ها را بر خواهد انگیخت. ماجرای میلیون‌ها آوارۀ متأثر از جنگ‌های تجاوزکارانه و قتل‌عام‌کننده چهرۀ واقعی "تمدن" امپریالیستی را نشان می‌دهد. امپریالیزم سرطانی است که مردمان جهان به آن نیاز ندارند. امپریالیزم سرنوشت دیگری جز ناکامی پیاپی ندارد، همان گونه که مردم محکوم اند بـه طـور اجتناب‌ناپذیری پیروز شـوند. ایـن پـیـروزی نیازمند پیش‌آهنگ پرولتری است تا هرچه زودتر آن را واقعیت ببخشد.
تمرکز ثروت جهان در سال 2017 دقیقاً بیش‌تر گردیده است. طبق معلومات سازمان غیر دولتی (
NGO ) آکسفام، 82% ثروت تولید شده در جهان در سال گذشته به دستان 1% از نفوس جهان متمرکز گردیده است، در حالی که 3،7 میلیارد از مردمان جهان- نصف نفوس جهان- هیچ ثروتی ندارند. هم‌چنان در کشورهای امپریالیستی شمال امریکا، اروپا و آسیا، جایی که امواج بزرگ پناهندگان به پرولتاریای این کشورها ملحق می‌شوند و این باعث حاد شدن بیش‌تر تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی می‌گردد، افزایش نابرابری شتاب بیش‌تری می‌یابد.
ابتدایی سازی (ابتدایی نگه داشتن) و غیرملی‌سازی روبه‌ رشد اقتصاد کشورهای جهان سوم، وابستگی اقتصادی نیمه‌مستعمراتی و مستعمراتی این کشورها یا تسلط امپریالیزم بر آن‌ها را حدت می‌بخشد. کسب به اصطلاح "امتیازات" امپریالیستی در استخراج نفت، استخراج معادن و جنگلها در سراسر امریکای لاتین، افریقا، ترکیه و هند و بی‌خانمانی وسیع توده‌ها در اثر جدایی از زمین‌های شان و پیدایش انهدام وسیع در محیط طبیعی و اجتماعی از طریق ایجاد قلمروهای بستۀ مستعمراتی در سرزمین های هند، برازیل، مکزیکو، پرو، بولیوی، افریقای جنوبی، فلیپین و غیره در حال گسترش یافتن و چند برابر شدن است.
مطابق به معلومات رسمی، تمرکز زمین در امریکای لاتین حتی بالاتر از زمان دهۀ شصت قرن گذشته و بالاترین تمرکز در جهان است. در هند و در تمام جنوب آسیا گروه‌های عظیم چند صد میلیونی دهقانان در دفاع از زمین‌های شان به پاخاسته اند و نقش قاطع شان برای انقلاب دموکراتیک و افزایش آن نقش را در مغایرت با کاهش نقش شان در انقلاب، به نمایش می‌گذارند. دهقانان عملاً نصف نفوس جهان و نیروی عمدۀ انقلاب جهان هستند.
امپریالیزم یانکی ("سگ فربه") به مثابۀ یگانه ابر قدرت برتر، دشمن عمدۀ مردمان جهان است و در رأس جنگ های تجاوزکارنه و چپاول‌گرانه علیه مردمان و ملل تحت ستم جهان در ستیز با ابرقدرت اتمی روس ("سگ لاغر") و سایر قدرت‌های امپریالیستی و در تبانی با آن‌ها، قرار دارد.
بر بنیاد بحران اقتصادی در حال افزایشِ سیستم امپریالیستی جهان که بحران سرمایه‌داری بوروکراتیک در کشورهای تحت ستم بخشی از آن است، کل سیستم سیاسی نظم جهانی به درجۀ پیش‌رفته ای از تجزیه داخل گردیده است. بحران سیاسی ستیز پیش‌رفته تر و در حال رشد میان دسته‌بندی‌های طبقات حاکمه را بیان می‌کند و نشان می‌دهد که دولت‌های ارتجاعی کهن قبلاً به یک مرحلۀ پیش‌رفتۀ تجزیه و ضعف رسیده اند و یک وضعیت انقلابی به نحو بی‌سابقه و مصرانه رشد یافته است.
رسوایی‌های فساد در سراسر جهان، با وجود ترمیمات در ماهیت گندیدۀ آن‌ها، تروتازه رخ می‌دهد و اتحاد در حال رشد شخصی میان نمایندگان شرکت‌های انحصارطلب و قدرت دولتی را نشان می‌دهد. این که انتخابات بورژوایی به مثابۀ وسیلۀ قانونیت بخشیدن به نظم کهن به طور روز افزونی، بدون مشروعیت و بیداری روحیۀ مردود‌سازی خودبه‌خودی توده‌ها، بی‌اعتبار می‌گردد، فرسودگی تهاجم عمومی ضد انقلاب را نشان می‌دهد.
دولت امریکا، در رأس آن ارتجاع بزرگ ترامپ، از طریق جنگ تجاوزکارانه اش برای تقسیم و تجدید‌تقسیمِ به اصطلاح شرق میانۀ بزرگ نفوذ خود را گسترش می‌دهد و تضاد عمده میان ملل تحت‌ستم از یک طرف و ابرقدرت‌ها و قدرت‌های امپریالیستی از طرف دیگر در عصر و جهان کنونی حدت بیش‌تری می‌یابد.
دولت امریکا بعد از ناکامی‌های نظامی در میدان جنگ روی تدارک برای تشدید جنگ‌های تجاوزکارانه علیه سوریه و شرق میانۀ بزرگ اصرار دارد. در بحبوحۀ ستیز و تبانی امپریالیستی استفاده از نیروهای اجیر و نوکر منطقه مثل سلطنت فئودال بوروکراتیک عربستان سعودی، جمهوری تئوکراتیک ایران، نظامیان مداخله گر دولت ارتجاعی ترکیه تحت رهبری اردوغان، به اضافۀ کمک نیروهای مختلف ارتجاعی مزدور، قتل عام‌های بیش‌تر و بزرگ‌تر در منطقه به بار می‌آورد.
به مثابۀ بخشی از این جنگ تجاوزکارانه و قتل‌عام‌کننده، ما شاهد استفاده از جنبش‌های ارتجاعی ناسیونالیستی برای تقسیم مبارزات آزادی‌بخش ملی، مثل جنبشی که رهبری فئودال- بورژوای حزب کارگران کردستان در رأس آن قرار دارد و بخشی از توده‌های کرد را مسموم کرده و به پیاده نظام و گوشت‌دم‌توپ پلان‌های اشغال‌گرانه و چپاول‌گرانۀ امپریالیستی در منطقه مبدل ساخته و به اهداف امپریالیستی تجزیۀ سوریه به مناطق تحت نفوذ خدمت می‌نماید، هستیم.
در بحبوحۀ مبارزات طبقاتی سخت علیه ارتجاع و امپریالیزم و مبارزه علیه رویزیونیزم و انحلال طلبی، پرولتاریای قهرمان ترکیه ابزار قادر به پرورش انقلاب دموکراتیک نوین از طریق جنگ خلق علیه بوروکراسی فئودالی، بورژوازی بزرگ و امپریالیزم و دولت فئودال بروکراتیک کهن و اجیر، فعلاً در شکل رژیم استبدادی و خونریز تحت رهبری اردوغان و حزبش، را حدادی می‌کند. کمونیست‌های ترکیه برای اتحاد مردمان ترک و کرد در جبهۀ متحد انقلابی مطلقاً تحت رهبری حزب کمونیست برای متحقق ساختن انقلاب دموکراتیک نوین از طریق جنگ خلق، مبارزه می‌کنند.
خود مختاری ملی حقیقی برای ملت کرد، عیناً مثل وضعیت کاتالونیا، باسک، آیرلند و غیره تنها می‌تواند از طریق انقلاب دموکراتیک نوین یا انقلاب سوسیالیستی، بر حسب هر یک از این موارد، از طریق تکامل جنگ خلق که برای آن تأسیس و بازتأسیس احزاب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیستِ قادر به رهبری آن‌ها تا پیروزی ضروری است، قابل دست‌یابی باشد.
مهم است که مبارزۀ مردم فلسطین علیه استعمار امپریالیستی- صهیونیستی را که نیازمند متحول شدن مبارزۀ مسلحانۀ آزادی‌بخش ملی آن‌ها به جنگ خلق است خاطر نشان سازیم. اولاً مردم فلسطین علیه انگلستان، که تسلط عثمانی را بعد از جنگ جهانی اول تبدیل کردند و مستعمره‌نشین سازی فلسطین با مهاجرین اروپایی (اعضای جنبش صهیونیستی) را شروع کردند، و بعد از جنگ دوم جهانی علیه امپریالیزم یانکی که مستعمره نشین سازی فلسطین را با تقسیم فلسطین در 1948 و تشکیل دولت صهیونیستی اسرائیل ادامه داد، جنگیدند. در تمام این ایام، اشغال فلسطین و استثمار مردم آن از طریق وارد کردن مهاجران یهودی از اتحاد شوروی سابق رویزیونیستی، به شمول سربازان، و مسلح سازی آن‌ها توسط امپریالیزم یانکی برای ادامۀ جنگ استعماری قتل‌عام‌کننده علیه فلسطینیان و مردم عرب منطقه ادامه یافته است.
در آسیا، جایی که اکثریت توده‌های کرۀ زمین در آن به سر می‌برند، جنگ خلق در هند یک دژ و منبع عظیم الهام برای جنبش کمونیستی بین‌المللی است. حزب کمونیست هند (مائوئیست) با شکست دادن کارزارهای محاصره و سرکوب و هم‌چنان به شکست کشاندن بی حیثیتی سیاسی "توافقات سیاسی" دشمن و حمایت از انترناسیونالیزم پرولتری، درفش سرخ مائوئیزم را در قله‌ها بلند نگه داشته است. جنگ خق در هند یک نقطۀ رجوع عظیم برای مبارزات آزادی‌بخش ملی است و پیروزمندی آن تحولی در همبستگی نیروها میان انقلاب و ضد انقلاب در سطح جهان را نمایندگی می‌کند.
حزب کمونیست هند (مائوئیست) هم‌چنان که پیش‌آهنگ پرولتری را سازمان‌دهی می‌نماید، ساختمان خود را به مثابۀ مدافع راستین و پی‌گیر امر اقلیت‌های ملی تحت ستم دولت کهن هند- در ایستادگی مصممانه علیه سیاست‌های ارتجاعی رژیم مودی که مبتنی بر ناسیونالیزم برهمنی هندو، تبعیض مذهبی، نظام کاستی، جنگ علیه مردم و تلاش برای تقسیم توده ها است- پیش می‌برد و یک نقطۀ رجوع مهم و منبع الهام برای انقلابیون سراسر جهان است.
دشمن در تلاش مذبوحانۀ خود برای متوقف ساختن رشد انقلاب دموکراتیک نوین کارزارهای ضد توده ها، عمدتاً دهقانانان و مردمان بومی و هم‌چنان نابود سازی گزینشی رهبران و کادرهای کمونیست و آزار و اذیت انقلابیون، دموکرات‌ها و مترقیون را تشدید می‌کند. جنگ کبیر خلق در هند یک‌بار دیگر درستی این اصل را که: "دریای خون‌های ریخته شده مسیر انقلاب را ترسیم می‌کند" نشان می‌دهد و قربانی‌های داده شده توسط توده‌ها به نفرت طبقاتی و پیروزی‌های بیش‌تر برای مردم و برای انقلاب مبدل می‌گردد.
جنگ خلق در فلیپین برای مدت بیش‌تر از 45 سال ادامه یافته و کارزارهای محاصره و سـرکـوب پـیـاپـی حـکـومـت های اجیر امپریالیزم یانکی را یکی پس از دیگری شکست داده است؛ همان گونه که فراخوان‌های مصرانۀ آن‌ها برای تسلیم شدن از طریق "مذاکرات"، "قراردادهای صلح" و فراخواندن آن‌ها برای ادغام در دولت کهن و نمایش انتخاباتی آن را شکست داده است. سیاست ماوراء ارتجاعی حکومت "دوتِرت" نشان می‌دهد که یگانه چیزی که دولت کهن فلیپین به توده‌ها ارائه می‌کند کشتار، استثمار و سرکوب بیشتر است.
در امریکای لاتین ورشکستگی حکومت‌های اپورتونیست بورژوازی بزرگ با نمای خارجی فریب‌کارانۀ "چپ" در آرژانتین، برزیل، ال سالوادور، اکوادور، اروگوئه، نیکاراگوئه، ونزوئلا، بولیوی و غیره، به طور فزاینده ای امواج بزرگ‌تر اعتراضات توده‌یی تولید می‌کند و تخم جنگ خلق می‌کارد. دولت‌های کهن بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگِ اجیرِ امپریالیزم، عمدتاً امپریالیزم یانکی، پروسۀ تجزیۀ حاد و شتابان را تجربه می‌کنند و یکی یکی فرو می‌پاشند. این‌ها بخشی از ارتجاع سطح بالای این دولت‌های نیمه مستعمراتی- نیمه فئودالی کهن با افزایش حکومت‌های فاشیستی و گرایش برای کودتاهای پیش‌گیرانۀ ضد انقلابی علیه شورش‌های قهرآمیز مردمی در مقابله با افزایش کمرشکن استثمار و سرکوب‌گری برای محفوظ ساختن امپریالیزم از بحران اقتصادی عمیق و محفوظ ساختن طبقات بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگ از بحران سلطه و جلوگیری از آغاز جنگ خلق‌های بیش‌تر، هستند.
در سراسر امریکای لاتین پیش‌رفت‌ها در بازتأسیس یا تأسیس احزاب کمونیست مائوئیست نظامی شده از شیلی تا برزیل، اکوادور، کلمبیا و مکزیکو چشم‌گیر است و در پرو در ارتفاعات ویزکتن، جایی که حزب کمونیست پرو در متشکل سازی مجدد عمومی خود بر اساس کنگرۀ اول خود و در دفاع از صدر گونزالو برای وارد آوردن یک تکان نیرومند به جنگ خلق پیش می‌رود، پیش‌رفته بلندترین و درخشان ترین نقطۀ خود را دارد.
آسیا، افریقا و امریکای لاتین، آن گونه که توسط صدر مائو گفته شده است، مناطق توفان های انقلابی و پا‌یگاه انقلاب جهانی هستند. امریکای لاتین، به عنوان حیاط خلوت ایالات متحدۀ امریکا، یک بشکۀ باروت عظیم است و آغاز جنگ خلق‌های بیش‌تر در قاره، جرقۀ نیرومندی از مائوئیزم برای مشتعل شدن تمام منطقه در آتش عظیم جنگ خلق خواهد بود.
در اروپا، مبارزات ماه جولای علیه
G20 در هامبورگ ژرمنی تحت رهبری کمونیست‌ها یک پیروزی کامل برای جنبش کمونیستی بین‌المللی بوده است. کمونیست‌ها درفش مائوئیزم را بر افراشتند و اجازه ندادند که پایین آورده شود. کارزار ناخوشایندی که توسط دولت امپریالیستی آلمان تعقیب گردیده است قادر نخواهد بود مارش پرولتاریا در آن کشور را برای باز تأسیس حزب کمونیست متوقف سازد. هم‌چنان مبارزات پرولتاریای فرانسه، اطریش و سایر کشورهای اروپایی علیه ارتجاع امپریالیستی در سال 2017 نشان داد که پیش‌رفت‌های تطبیق مائوئیزم در درون شکم غول امپریالیستی به جلو حرکت می‌کند و جنبش کمونیستی مائوئیستی در مسیر تأسیس و باز تأسیس احزاب کمونیست نظامی شده برای آغاز جنگ خلق به سرعت پیش می‌رود.
در شمال امریکا، در داخل خود ایالات متحدۀ امریکا از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، مائوئیزم با پیدایش و رشد سازمان‌های انقلابی حقیقی گاردهای سرخ و سایر گروه های کمونیستی، شکوفا می‌گردد. پدیدار شدن مجدد جنبش کمونیستی در ایالات متحدۀ امریکا و متحد شده تحت درفش دفاع از ضرورت تشکیل حزب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای آغاز جنگ خلق ضربۀ شدیدی علیه ارتجاع امپریالیستی یانکی و رویزیونیزم جدید آواکیانیستی حزب کمونیست انقلابی امریکا است.
بنابراین اوضاع جهان پتانسیل عظیمی را، که جنبش کمونیستی با استحکام مجدد نوینِ سر از نو پدیدارمی گردد، نشان می‌دهد.
برای مبدل شدن این استحکام بالقوۀ جنبش کمونیستی بین‌المللی بـه استحکام بـالـفـعـل، انـقـلاب پـرولـتـری جـهــان بــه تـأسیس و باز تأسیس احزاب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست به منظور تبدیل نمودن مبارزات مسلحانۀ آزادیبخش ملی جاری به جنگ خلق، تعمیق انقلاب دموکراتیک نوین، راه اندازی جنگ خلق برای انقلاب دموکراتیک نوین یا انقلاب سوسیالیستی متناسب با هر یک از موارد (به ترتیب کشورهای تحت ستم و کشورهای امپریالیستی انکشاف یافته) و انقلابات فرهنگی پرولتاریایی مداوم برای انتقال تمام جهان به کمونیزم درخشان ضرورت دارد.
مارکس کبیر به ما هشدار داده است که: «تمام تلاش‌های تا کنونی با نشانه‌گیری به سوی هدف کبیر از خواست همبستگی میان بخش‌های چند گانۀ کارگران در هر کشور و از نبود یک پیوستگی نیرومند اتحادیه‌ها میان طبقات کارگر کشورهای مختلف ناکام گردیده است.»
پرولتاریای بین‌المللی نیاز دارد که بر پراکندگی جاری نیروها- که با کودتای ضد انقلابی باند تنگ سیائوپینگ در چین بعد از درگذشت صدر مائوتسه دون شروع گردید و با انحلال طلبی "جاا" توسط رویزیونیزم جدید آواکیان، پاراچندا و ستایش‌گران آن‌ها تشدید گردید – در جهت تدویر یک کنفرانس متحدۀ بین‌المللی مائوئیستی، به خاطر پیش‌برد فرمول‌بندی خط عمومی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی و تأسیس یک سازمان جدید بین‌المللی پرولتری که به مبارزه برای قرار دادن مائوئیزم در فرمان‌دهی و رهبری انقلاب جهانی خدمت نماید، فایق آید.
مارکسیزم با همه انواع شوونیزم امپریالیستی و ناسیونالیزم تنگ نظرانه مخالف است. پرولتاریا یک طبقۀ جهانی واحد با منافع و سرنوشت بهم پیوستۀ غیر قابل انحلال است. به همین خاطر یگانه اصل مارکسیستی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی انترناسیونالیزم پرولتری است. رویزیونیست‌ها مارکسیست‌ها را متهم می‌کنند که دگماتیست هستند. خروشچف و لیوشائوچی در زمان شان و امروز پاراچندا و آواکیان با خط‌های سیاه شان علیه انقلاب پرولتری قرار دارند. صدر مائوتسه دون تأکید کرد: «انترناسیونالیزم روح کمونیزم است.»
مارکس با خاطرنشان ساختن اهمیت وجود انجمن بین المللی کارگران تأکید مینماید که در حالی که نقش پیش‌آهنگی پرولتاریا در رهنوردی 1848 دهه‌ها طول کشید تا تصدیق گردد، ولی وقتی کمون پاریس فرار رسید این نقش فوراً قبول شد و درس آن در جنبش کمونیستی بین‌المللی فرمول‌بندی گردید.
امروز پرولتاریای بین‌المللی در مبارزۀ سخت برای روفتن امپریالیزم و تمام ارتجاع از روی کرۀ زمین به یک جنبش کمونیستی بین‌المللی و یک سازمان بین‌المللی خدمت‌گذار به دفاع و گسترش مائوئیزم، به عنوان مرحلۀ سوم، نوین و عالی تکامل مارکسیزم که به پرولتاریا در تأسیس و باز تأسیس احزاب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای تصرف قدرت و دفاع از آن از طریق جنگ خلق در انقلابات دموکراتیک و سوسیالیستی و هم‌چنان ارتقاء بخشیدن به دفاع، حمایت و گسترش جنگ خلق‌های جاری برای سازمان‌دهی همبستگی با مبارزات توده‌ای و شورش‌ها در تمام جهان، خدمت نماید، نیاز دارد.
رویزیونیزم هنوز هم خطر عمده برای انقلاب جهانی و جنبش کمونیستی بین‌المللی است. به همین خاطر کسی نمی‌تواند بدون نبرد علیه آن به طریق سرسختانه و جدایی ناپذیر از مبارزه علیه امپریالیزم و تمام ارتجاع، یک گام هم پیش برود. صدر مائوتسه دون تأکید کرد که: «تاریخ جنبش کمونیستی بین‌المللی ثابت می‌سازد که وحدت پرولتاریا از طریق مبارزه علیه اپورتونیزم، رویزیونیزم و انشعاب‌طلبی استحکام می‌یابد.» بنابرین تنها با محاسبه روی وحدت ایدئولوژیکی و سیاسی پرولتاریا می‌توان به انسجام و وحدت تشکیلاتی عملی دست یافت.
طرحات اپورتونیستی برای یک وحدت وسیع، مستقل از وحدت ایدئولوژیکی و سیاسی، باید رد گردد. آن گونه که لنین تأکید کرده است: «این یک سؤالِ تعداد نیست، بلکه ارائۀ بیان درست ایده‌ها و سیاست‌های حقیقی پرولتاریای انقلابی است.»
جنبش کمونیستی نیازمند تشکیلات بین‌المللی جدیدی است که قویاً پیرامون مائوئیزم و جنگ خلق متحد باشد و به قرار دادن مائوئیزم در فرماندهی و رهبری انقلاب جهانی و برپایی جنگ خلق‌های بیش‌تر خدمت نماید.
بنابرین وحدت کمونیست‌ها در سطح جهان می‌طلبد: 1) دفاع از مائوئیزم به عنوان مرحلۀ جدید، سومین و عالی‌ترین مرحلۀ مارکسیزم و مبارزه علیه تمامی انواع کهن و جدید رویزیونیزم مثل خط اپورتونیستی راست در پرو، آواکیانیزم و پاراچاندیزم. 2) دفاع از جنگ خلق به عنوان استراتژی عالی نظامی طبقه، خط نظامی پرولتاریا به عنوان مرکز خط عمومی سیاسی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی، به معنای متحقق ساختن انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی برای به شکست کشاندن جنگ جهانی امپریالیستی در صورت تحمیل شدن آن و مقابله با آن با جنگ جهانی خلق.
برقراری کنفرانس بین‌المللی مائوئیستی متحده باید بر اساس این اصول ایدیولوژیکی و سیاسی پی‌ریزی گردد تا فرمول‌بندی خط عمومی برای جنبش کمونیستی بین‌المللی را پیش ببرد و یک تشکیلات بین‌المللی پرولتری قادر به پیش‌برد این وظایف و رسیدن به اهداف و خواسته‌های انقلاب جهانی پرولتری و خدمت به وحدت کمونیست‌ها در سراسر جهان به عنوان یک گام پیش‌روندۀ عظیم، ایجاد کند.
جنبش کمونیستی با استحکام نوین مجدد دوباره پدیدار گردیده است. امروز اوضاع عینی و ذهنی برای برقراری یک کنفرانس بین‌المللی متحدۀ مائوئیستی و ایجاد یک تشکیلات بین‌المللی پرولتری خیلی بهتر از زمان تشکیل "جاا" است. کافی است بگوییم که در کنفرانس مؤسس سال 1984 احزاب و سازمان‌های مخالف مائوئیزم به عنوان مرحلۀ جدید، سوم و عالی مارکسیزم مسلط بودند. به همین خاطر کنفرانس صرفاً "اندیشۀ مائوتسه دون" را تصویب نمود و خیلی بعدتر مائوئیزم مورد قبول قرار گرفت که آن‌هم فقط شکلی بود.
ما احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست، در مبارزه برای وحدت کمونیست‌ها در سطح بین‌المللی، بر بنیاد و هدایت مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم و جنگ خلق، نبردِ سخت علیه رویزیونیزم و همه اشکال اپورتونیزم، در خدمت به انقلاب جهانی پرولتری، مجدداً بر مواضع مان اذعان می‌کنیم و تعهد مان را اعلام می‌کنیم.
در ظرف 200 سال گذشته از زمان تولد بنیادگذار جنبش ما و 170 سال گذشته از زمان تولد جنبش کمونیستی بین‌المللی، ما روی پیش‌بینی‌های استادانۀ ایشان تأکید کرده ایم: «پرولتاریا چیزی برای از دست دادن ندارد جز رنجیرهای شان، آن‌ها جهانی برای فتح را در مقابل خود دارند. »
زنده باد مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم!
مرده باد رویزیونیزم در لباس کهن و جدید!
از زندانیان سیاسی و زندانیان انقلابی جنگ در سراسر جهان دفاع کنید!
برای یک کنفرانس بین‌المللی مائوئیستی متحده و ایجاد یک تشکیلات جدید بین‌المللی پرولتاریایی مبارزه کنید!
از حیات و صحت صدر گونزالو با جنگ خلق دفاع نمایید!
زنده باد موج نوین عظیم انقلاب جهانی پرولتری!
مرده باد جنگ امپریالیستی! زنده باد شکست ناپذیری جنگ خلق!
امضا کنندگان*:
1 – حزب کمونیست برزیل (جناح سرخ)
2 – حزب کمونیست یرو- پی سی پی
3 - حزب کمونیست اکوادور (خورشید سرخ)
4 - جناح سرخ حزب کمونیست شیلی
5 - سازمان مائوئیستی برای ساختمان مجدد حزب کمونیست کلمبیا
6 - هستۀ انقلابی برای بازتأسیس حزب کمونیست مکزیکو
7 - جبهۀ انقلابی مردم بولیوی (مارکسیست- لنینیست- مائوئیست)
8 - کمیتۀ درفش سرخ- اف آر جی




۱۳۹۷ شهریور ۴, یکشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(5) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟




آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(5)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟

دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی برای کارگران وزحمتکشان است
پیش از آنکه به  نقد نظرات جاری در میان چپ های ایران در مورد دیکتاتوری پرولتاریا و بویژه ترهات و جفنگیات هال دریپر بپردازیم، باید به چند مسئله مهم دیگر که برای بحثهای آتی ما درباره دیکتاتوری پرولتاریا دارای اهمیت است، توجه کنیم. این مسائل عبارتند از دمکراسی در دیکتاتوری پرولتاریا، مسئله زوال دولت یا در حقیقت زوال دمکراسی و مسئله قهر انقلابی و نقش های متفاوت آن در دوره های مختلف. در این بخش به مسئله دموکراسی توجه میکنیم و در بخشهای بعدی دو مسئله دیگر را پی میگیریم .
لنین در مبارزه با کائوتسکی پس از اشاره به این مطلب که کائوتسکی از تعریف «کلمه» (دیکتاتوری) آغاز کرده است به موضوع دموکراسی در دیکتاتوری اشاره میکند:
«بسیار خوب. آزادی در شیوه برخورد به مطلب حق مقدس هر فردیست. فقط باید برخورد جدی و شرافتمندانه به مطلب را با برخورد ناشرافتمندانه فرق گذاشت(ما بعد خواهیم دید که این هال دریپر«مقتدای» بخشی از ترتسکیستها و سوسیال دمکرات های ایرانی نیز همین شیوه کائوتسکی را گرچه با تفاوتهایی معین دنبال میکند). کسی که میخواست با این طرز برخورد به مطلب قضیه را جدی بگیرد، میبایست تعریف خود را در باره «کلمه» بیان کند. آنوقت مسئله روشن و صریح طرح میشد. کائوتسکی اینکار را نمیکند. او مینویسد:«معنای تحت الفظی دیکتاتوری عبارتست از محو دمکراسی.»
اولا این تعریف نیست. اگر کائوتسکی میخواست از بیان تعریف برای مفهوم دیکتاتوری طفره رود دیگر چه لزومی داشت این طرز برخورد به مطلب را برگزیند؟(1)
ثانیا این بکلی نادرست است. برای لیبرال صحبت از دموکراسی بطور اعم امری طبیعی است. ولی مارکسیست هرگز این سئوال را فراموش نخواهد کرد که:«برای چه طبقه ای». مثلا هر کس میداند - و کائوتسکی مورخ  هم این را میداند- که قیام یا حتی تند جوش های شدید بردگان در دوران باستان به سرعت ماهیت  دولت باستان را به عنوان دیکتاتوری برده داران آشکار میساخت. آیا این دیکتاتوری، دموکراسی را در بین برده داران و برای آنان محو میکرد؟ همه میدانند که نمیکرد.
کائوتسکی «مارکسیست» ترهات و خلاف حقیقت عجیبی گفته است؛ زیرا مبارزه طبقاتی را «فراموش کرده است».
برای اینکه ادعای لیبرال مآبانه و کاذبانه کائوتسکی به یک ادعای مارکسیستی و حقیقی بدل گردد، باید گفته شود: دیکتاتوری معنایش حتما محو(لغو یا برانداختنabolition- دامان) دمکراسی برای آن طبقه ای که این دیکتاتوری را نسبت به طبقات دیگر عملی مینماید، نیست.(1) ولی معنای آن حتما محو دمکراسی (یا محدودیت بسیار زیاد که  ایضا یکی از انواع محو است) برای طبقه ایست که دیکتاتوری نسبت به آن یا علیه آن عملی میگردد.»(انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، منتخب آثار یک جلدی، ص 630 ، تمامی تاکیدها از لنین است)
بنابراین پرسشهای ساده اینهاست:«دیکتاتوری نسبت به چه طبقه ای؟» و«دموکراسی برای چه طبقه ای؟» طبقه ای که اعمال دیکتاتوری میکند، نمیخواهد آنرا بر طبقه خود اعمال کند، بلکه میخواهد آن را بر طبقه دیگری اعمال میکند. برده داران، فئودالها و بورژوا ها( و بورژوا – کمپرادورها) برای حفظ منافع خود و روابط تولید حاکم به دیکتاتوری طبقاتی خود نیاز داشتند؛ اما نه برای اینکه بر خودشان هم اعمال کنند، بلکه برعکس برای اینکه بر علیه برده ها و دهقانان و طبقه کارگر بکار برند. طبقه کارگر به دیکتاتوری پرولتاریا نیاز دارد برای اینکه آن را برعلیه استثمار گران بکار برد نه اینکه آنرا علیه خود طبقه کارگر، علیه استثمار شونده ها، یعنی علیه اکثریت مردم بکار برد.
بنابراین دیکتاتوری به گونه ای ضمنی نوع متضاد خود یعنی دموکراسی را در بردارد. هر دیکتاتوری ای یک دموکراسی است و هر دموکراسی ای یک دیکتاتوری است. هر دولتی، دیکتاتوری و دموکراسی است. دیکتاتوری بر علیه آنان که بکار میرود و دموکراسی برای آنان که آن را بکار میبرند.(2)
درباره «دموکراسی خالص» یا دموکراسی بطور عام
لنین به این مشروط بودن دیکتاتوری  و دموکراسی به یکدیگر اشاره میکند:
«اگر فکر سلیم و تاریخ را مورد تمسخر قرار ندهیم آنگاه روشن است که تا زمانیکه طبقات گوناگون وجود دارند، نمیتوان از «دموکراسی خالص»، سخن به میان آورد، بلکه فقط میتوان از دموکراسی طبقاتی سخن گفت.( ضمنا به طور حاشیه باید بگوییم که «دموکراسی خالص نه تنها عبارت ابلهانه ایست، که عدم درک مطلب را خواه در مورد مبارزه طبقات و خواه در مورد ماهیت دولت آشکار میسازد، بلکه عبارتیست سه کرت پوچ و میان تهی . زیرا در شرایط جامعه کمونیستی ضمن تغییر ماهیت جزو عادت گردیده و زوال خواهد یافت، ولی هرگز «دموکراسی خالص» نخواهد بود.)
«دموکراسی خالص» عبارت کاذبانه فرد لیبرالیست که کارگران را تحمیق مینماید. آنچه در تاریخ سابقه دارد دموکراسی بورژوایی است که جایگزین فئودالیسم میکردد و دموکراسی پرولتری است که جایگزین دموکراسی بورژوایی میکردد.» (همانجا ص 633)(3)
پس در تاریخ نه دیکتاتوری «خالص» داریم و نه دموکراسی «خالص» یا دموکراسی «عام». به بیانی دیگر نه دیکتاتوری مطلق است و نه دموکراسی مطلق. حتی اگر استبدادی ترین نظام های تاریخ بشر و مستبدترین افراد و یا ظالم ترین دیکتاتورها  را در نظر بگیریم  باز اینها در محدوده ی معینی( نزدیکان، فامیل، اقوام، خاندان، برخی لایه های مسلط، بخشهایی از طبقه حاکم، حزب حاکم) دموکراسی را اعمال میکردند. چنانچه امر استبداد و یا دیکتاتوری، به طور کامل فردی و یا گروهی و مضر به حال منافع طبقه حاکم یا حتی جناح یا جناحهایی از طبقه حاکم میشد، آنگاه نزدیکان، فامیل، خاندان، بخشهایی از طبقه حاکم و یا کل طبقه حاکم وارد میدان شده و توطئه هایی برای کشتن فرد یا افراد و برکناری جناح یا گروه حاکم ترتیب میدادند.
 اما «خالص ترین دموکراسی ها». این چیزی است که از زمانی که طبقات و دولت بوجود آمدند در تاریخ بشر اساسا وجود نداشته است و نمیتوانسته وجود داشته باشد. 
مائو
در پاره ای از سخنان مائو که در بخش چهارم این سلسله مقالات نقل کردیم اشاره به  نقش یا کارکرد دوگانه دولت شده بود.(4) مفهوم دیکتاتوری دموکراتیک خلق یا بعدها دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا نامی است برای بیان همین  نقش دوگانه و متضاد  دولت. زمانی هم که ما از جمهوری دموکراتیک خلق نام میبریم، منظورمان همین دولت دیکتاتوری دموکراتیک خلق است.
مائو در مبارزه با نظرات و باورهای نادرست در مورد دولت در درباره دیکتاتوری دموکراتیک خلق به این کارکرد دوگانه اشاره میکند.  وی در جواب  کسانی که  دولت برقرار شده در مناطق سرخ را خطاب قرار داده و میگفتند « شما اعمال دیکتاتوری میکنید» چنین پاسخ میدهد:
« حق با شماست آقایان عزیز. کار ما عینا همینطور است. تمام تجربه ای که خلق چین در طی چندین ده سال اندوخته است به ما میآموزد که دیکتاتوری دموکراتیک خلق اعمال کنیم. یعنی مرتجعان را از حق بیان محروم گردانیم و این حق را فقط به خلق بدهیم.
منظور از خلق کیست؟ در چین، در مرحله کنونی خلق عبارتست از طبقه کارگر، طبقه دهقان، خرده بورژوازی شهری و بورژوازی ملی. این طبقات تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست متحد میشوند، حکومت خاص خود را بنیان مینهند، دولت خاص خود را بر میگزینند و نسبت به چاکران امپریالیسم یعنی طبقه مالکان ارضی و بورژوازی بوروکراتیک و همچنین نسبت به نمایندگان این طبقات، یعنی مرتجعان گومیندان و دستیارانشان دیکتاتوری اعمال میکنند، آنها را تحت فشار میگذارند تا جز راه راست نپویند و اجازه نمیدهند که هیچ گفتار و رفتاری مخالف حکومت موجود از آنها سربزند. هر گفتار و یا رفتاری از این قبیل فورا جلوگیری و موجب مجازات میشود. فقط درون خلق است که دموکراسی اعمال میگردد. خلق از حق بیان، حق تشکیل جمعیت ها و اجتماعات و غیره برخوردار است. حق انتخابات فقط متعلق به خلق است و به هیچوجه به مرتجعین داده نمیشود. از یکسو دموکراسی برای خلق و از سوی دیگر دیکتاتوری نست به مرتجعان. این دو جنبه که با هم جمع شدند، دیکتاتوری دموکراتیک خلق بدست میاید.»(منتخب آثار، جلد چهارم، ص 606- 605)
 می ماند به این نکته اشاره کنیم که حال که دیکتاتوری پرولتاریا در عین حال برای طبقه کارگر و خلق دموکراسی پرولتاریا است، چرا مارکس همین مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را بکار برد؟
 علت این است که هیچ طبقه ای در تاریخ اساسا دولت خود را برای برقراری دموکراسی میان خود تشکیل نمیدهد( در واقع مضحک و مسخره است که فرض کنیم برده داران، فئودالها یا بورژواها برای اینکه دموکراسی میان خود ایجاد کنند، به تشکیل دولت دست زدند) بلکه دولت را برای دیکتاتوری بر طبقات دیگر ایجاد میکند. بنابراین جهت عمده دولت و کارکرد اساسی آن را دیکتاتوری تشکیل میدهد: انگلس نیز همچنانکه لنین از وی نقل میکند همین مضمون را در نظر دارد:
« نه تنها دولت باستانی و فئودالی بلکه «دولت انتخابی  معاصر هم آلتی است  برای استثمار کار مزدوری بوسیله سرمایه»(اثر انگلس درباره دولت) از آنجا که دولت فقط موسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد تا دشمنان را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن درباره دولت آزاد خلقی خام فکری مطلق است. مادام که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامیکه سخن گفتن درباره آزادی ممکن میگردد، آنگاه دولت به معنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست میدهد.(از نامه  انگلس به ببل، به تاریخ 28 مارس 1875) به نقل از لنین،  انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، پیشین ، ص 633 تاکید از خود انگلس است)(5)
و
«از هنگامى که ديگر هيچ طبقه اجتماعى باقى نماند که سرکوبش لازم باشد، از هنگامى که همراه سيادت طبقاتى، همراه مبارزه در راه بقاء فردى که معلول هرج و مرج کنونى توليد است، تصادمات و افراطهايى هم که ناشى از اين مبارزه است رخت بربندد - از آن هنگام ديگر نه چيزى براى سرکوب باقى ميماند و نه احتياجى به نيروى خاص براى سرکوب، يعنى نه احتياجى به دولت خواهد بود.»( دولت و انقلاب، پیشین، ص 552)
 همچنانکه می بینم تاکید این سخنان، بروشنی بر نقش و کارکرد اساسی دولت یعنی دیکتاتوری طبقاتی است. 
هرمز دامان
نیمه نخست شهریور 97
یادداشتها
1-   به عبارت دیگر، ممکن است که محو دمکراسی برای طبقه ای هم که حاکم است، باشد. در این مورد هم در متن و هم در یادداشت دوم همین بخش، توضیحاتی داده شده است و در بخش های آینده  که به حکومتهای  طبقه کارگر میپردازیم بیشتر در مورد آن تامل  خواهیم کرد.  
2-   روشن است که اینها مقولات نسبی هستند و نه مطلق و ما هم مسئله را در سطح عام و کلی طرح میکنیم. در تاریخ، در برخی مکانها و در برخی زمانها وجه دیکتاتوری رشد و تسلط بیشتری داشته تا وجه دموکراسی و این امر تا حدودی طبقه حاکم را نیز در بر گرفته است و به حکومت های استبدادی(فردی، حزبی، جناحی) انجامیده است. در این نوع حکومتها حتی جناح هایی از طبقه حاکم که جناح مسلط نبودند، از دمکراسی(گاه حتی حداقل آن) محروم بودند. در جمهوری اسلامی، دموکراسی(حداکثری که جای خود دارد در بیشتر اوقات حتی حداقلی) در میان تمامی جناح های طبقه حاکم وجود نداشته و ندارد و تنها و بطور عمده در میان یک جناح(جناح مسلط بر نظام که در سی سال اخیر جناح خامنه ای بوده است) وجود داشته است. ضمنا حتی در دموکراتیک ترین جمهوری های بورژوایی(چه برسد به حکومتهای نظامی، یا استبدادی از جمله جمهوری اسلامی) توطئه های پنهانی برای حذف رهبران و یا افراد جناح های مختلف بورژوازی حاکم و گاه دولت در دولت یا دولت پنهان نیز وجود داشته است. اما این همه نفی کننده ی آن حکم عام نیست. پایین تر در همین متن به حکومت های دیکتاتوری ای که جنبه فردی زیادی یافته اند، اشاره شده است.
3-   عجالتا اشاره کنیم که در حالیکه کائوتسکی سعی میکند  دیکتاتوری را به عنوان «محو دموکراسی»معنا کند و به این ترتیب از معنای واقعی آن که کاربرد قهر و زور است طفره رود، هال دریپر تلاش میکند دیکتاتوری را اصلا«محو دموکراسی»(برای طبقه ای که نسبت به آن اعمال میشود) و یا ضد دموکراسی معنا نکند و برعکس با «گریز زدن به صحرای کربلا»، آنرا متضاد با «دموکراسی خالص» یا «دموکراسی عام» نداند. یکی سعی میکند با گل و گشاد کردن و گنده و مطلق کردن دیکتاتوری بگوید که در دیکتاتوری برای هیچکس و هیچ طبقه ای دموکراسی وجود ندارد، دیگری سعی میکند برعکس آنرا بگوید، یعنی اینکه در دیکتاتوری پرولتاریای مورد نظر مارکس چون معنای دیکتاتوری مخالف دموکراسی نیست، پس دموکراسی برای همه و از جمله استثمار گران هم است.
4-   «... و بالعکس در مورد خلق نه از شیوه جبر و زور، بلکه از شیوه دموکراتیک استفاده می‌کند یعنی به آنها اجازه می‌دهد که در فعالیت‌های سیاسی شرکت جویند، آنها را مجبور به این و یا آن کار نمی‌کند، بلکه با شیوه‌های دموکراتیک، تربیت و قانع می‌سازد.»( جلد پنجم، یک انقلابی واقعی باشید، ص 30)
5-   باید توجه کرد که انگلس به نقد «دولت آزاد خلقی» یعنی آزادی برای تمامی طبقات و از جمله طبقات استثمارگر و یا طبقاتی که میخواهند نظم کهن را بر گردانند، میپردازد. امر آزادی و دموکراسی برای همه، زمانی که طبقات نباشند، ممکن و مقدور میگردد و در آن صورت هم نه دولتی وجود خواهد داشت و نه دموکراسی و آزادی به عنوان شکلی از دولت. اینها همچنانکه خواهیم دید بدون نیاز بدولت، جزو عادت و اموری عادی میشوند.


۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

درباره مائوئیسم(6) و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم) بر باد غرب (سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*





درباره مائوئیسم(6)

و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم) بر باد غرب (سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*

مراکز ثقل انقلاب و تکامل مارکسیسم
یکی از عباراتی که اغلب بدان استناد میشود تا هر گونه توسعه و تکامل نوینی در مارکسیسم نفی گردد، این جمله مشهور استالین «لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم است» میباشد.
گفته میشود که با توجه به اینکه عصر امپریالیسم تغییری کیفی نکرده است، بنابراین هیچگونه تغییر کیفی در مارکسیسم و ارتقاء آن به سطحی بالاتر و ژرفتر ممکن نمیباشد. و این سخنان البته بیشتر از جانب مارکسیست - لنینیستهاست.
آیا این استناد به استالین و این دلایل درست هستند؟ به نظر ما خیر!
چرا مارکسیسم - لنینیسم میتوانست گسترش و تکامل یابد؟
دلایل ما اینهاست:
 اولا، امپریالیسم در حالیکه از نقطه نظر سرمایه داری به عنوان یک فرایند عام، یک مرحله ویژه، یعنی عالی ترین مرحله آن به شمار میآید، اما خود امری ثابت و بی تغییر نیست و اگر آن را به نوبه خود یک فرایند عام تلقی کنیم، به مراحلی متمایز و ویژه تقسیم میشود؛ مراحلی که در آن هم کشورهای امپریالیستی- با هر موقعیت و درجه از رشد و ثروت - تغییراتی(اقتصادی، سیاسی، فرهنگی) را پشت سر میگذارند و هم کشورهای زیر سلطه آنان.
 دوما، مبارزه طبقاتی درعصر امپریالیسم در همه ی کشورها، با وجود برخی همانندی ها، ویژگیهای  یکسان نداشته و تفاوت های زیادی دارد و با واسطه تقسیم فرایند امپریالیسم به مراحل مختلف، مبارزه طبقاتی در کشورهای مختلف و در مراحل مختلف، اشکال متفاوت و متمایزی میگیرد و قانومندی های متفاوتی دارد.
 سوما، مرحله امپریالیسم آستان انقلاب پرولتری است و برای کشورهایی که انقلاب سوسیالیستی میکنند، این آستان پشت سر گذاشته شده و این کشورها همچون بروز شکافی در نظام امپریالیستی، بصورت بخشی و جزیی و از جوانبی معین، از دایره عصر امپریالیسم بیرون شده و طلایه دار عصر سوسیالیسم میگردند و یا به عصر سوسیالیسم گام میگذارند؛ و این امر از یک سو منجر به ایجاد، برجسته و حاد شدن تضاد بین سوسیالیسم و سرمایه داری، بین کشورهای سوسیالیستی و سرمایه داری میشود؛ و از سوی دیگر چون این عصری است که هنوز به سره گی نسبی و تکامل به کمونیسم نرسیده، در چگونگی اشکال وجود طبقات و مبارزه طبقاتی، اشکال  دیکتاتوری طبقه کارگر و دموکراسی میان طبقه کارگر، وجوه ویژه ای از خود بروز میدهد که باید بر مبنای مبارزه طبقاتی مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته و مارکسیسم در آن موارد به پیش رفته، گسترش و تکامل یابد.
و بالاخره، لنین عصر امپریالیسم را عمدتا از یک سو، یعنی از درون یک کشور امپریالیستی نگریسته، در حالیکه امپریالیسم سوی دیگری نیز دارد که همان کشورهای زیر سلطه هستند و گرچه لنین تلاش کرد که خصوصیات اقتصادی و سیاسی این کشورها را درک کرده و تکامل مبارزه طبقاتی در این کشورها(بویژه چین، ترکیه و ایران) را دنبال کند(مقالاتی مانند آسیای پیشرو و اروپای عقب مانده). با این همه، تجزیه و تحلیل ویژگیهای اقتصادی و سیاسی و قوانین مبارزه طبقاتی در این کشورها نیازمند بررسی و تدوین تئوریک ویژه بود و وظیفه ای بود به عهده انقلابیون این کشورها. برای انطباق مارکسیسم با شرایط ویژه خودی و بدست آوردن پیروزی، انقلابیون طبقه کارگر این کشورها باید مارکسیسم- لنینیسم را به پیش برده و تکامل میدادند.
البته، درمراحل نخستین از تکامل  فرایند یک نظام اقتصادی و یا سیاسی، میتوان با تجزیه و تحلیل علمی خصوصیات عام نظام اقتصادی و سیاسی حاکم را برشمرد؛ اما بر شمردن خصوصیات عام آن و تجلی آنها در مرحله ای معین از تکامل جامعه و یا کشوری معین،  به خودی خود نمیتواند تمامی تغییراتی را که در مراحل بعدی جامعه و یا حتی آن کشور معین بوجود میاید، در بر گیرد.
در این مورد میتوان مارکس را نمونه آورد که تمامی خصوصیات عام سرمایه داری را تحلیل کرد، خصوصیاتی که در مرحله عالی سرمایه داری نیز صدق میکرد. وی همچنین ویژگیهای اساسی مبارزه طبقاتی را در کشورهای سرمایه داری تکامل یافته برشمرد و بسیاری اصول و قواعد عام را بیرون کشید. اما چون وی در دوران رقابت آزاد میزیست، و نیز کمون پاریس (دیکتاتوری پرولتاریای پاریس) دوام چندانی نداشت، نمیتوانست تغییرات بعدی را در نظام سرمایه داری مشاهده کند و یا تمامی جزییات و ویژگیهای مبارزه طبقاتی در دوران سوسیالیسم را تدوین نماید.
 این مسئله در مورد لنین به شکل دیگری درست در میاید.  لنین در مرحله ای از  امپریالیسم میزیست که میتوانست خصوصیات اساسی و متمایز کننده آن از سرمایه داری رقابت آزاد را برشمارد. اما وی نمیتوانست علاوه بر خصوصیات عام، تمامی مراحلی را که امپریالیسم سپری میکند تا به سوسیالیسم پا گذارد، ببیند و بررسی کند. وی تا جایی که تضادها بین سرمایه داری و سوسیالیسم، بین  جبهه انقلاب و ضد انقلاب، در روسیه گره خورده بود، تا جایی که مبارزه طبقاتی و انقلاب در روسیه، بروز و تجلی عام مبارزه طبقاتی و انقلابات در اروپا بود، تا جایی که  تجارب مبارزه طبقه کارگر در بسیاری  از زمینه های اساسی و انقلاب سوسیالیستی اکتبر میتوانست  نمونه وار شده و مدلی برای مبارزه طبقاتی طبقه کارگر در کشورهای دیگر قرار گیرد و در مجموع تا جایی که تاریخ حل مسائل تئوریک و عملی مبارزه طبقاتی را به عهده طبقه کارگر روس گذاشته و این طبقه را به پیشوای پرولتاریای بین المللی تبدیل کرده بود، میتوانست به عنوان رهبر این طبقه، نقش پیش برنده و تکامل دهنده مارکسیسم را داشته و آن را پیش برد و هادی مبارزه طبقاتی کارگر در روسیه و در عرصه جهانی گردد.
بر مبنای دیرپایی این تجربه، لنینیسم دورانی متمادی تئوری و تاکتیک طبقه کارگر گردید.
بنابراین لنینیسم، مارکسیسم مرحله ای از عصر امپریالیسم و مرحله ای از مبارزه طبقاتی در یک کشور معین است و همانگونه که نظرات اصولی و اساسی مارکس و انگلس در مورد بسیاری از مسائل، کماکان پابرجاست، نظرات لنین نیز در مورد بسیاری از مسائل کماکان پابرجاست، بدون آنکه صرفا اکتفا به این نظرات کافی باشد و نیاز به گسترش و تکامل آنها و بارور کردن، غنا بخشیدن به و ژرف کردن مارکسیسم - لنینیسم  با هر تجربه تازه ای در مبارزه طبقاتی نفی گردد.
حلقه های ضعیف و مرکز ثقل انقلاب
 لنین در سرمشق شدن طبقه کارگر روس برای اروپای غربی با اشاره به کائوتسکی میگوید: 
«... در گذشته بسیار دور زمانی که کائوتسکی هنوز مارکسیست بود و راه ارتداد در پیش نگرفته بود، وقتی که مسائل را به عنوان یک مورخ مورد بررسی قرار میداد، امکان پیش آمدن وضعی را پیش بینی میکرد که در آن انقلابیگری پرولتاریای روس برای اروپای باختری سرمشق قرار گیرد...اینک آنچه که وی در این مقاله (در سال 1902 و با نام اسلاوها و انقلاب)نوشته است.»
 سپس لنین این عبارات را از مقاله کائوتسکی میاورد:
«ولی در زمان حاضر»(بر خلاف سال 1848)«میتوان گفت که نه تنها اسلاوها به صفوف ملل انقلابی پیوسته اند، بلکه مرکز ثقل اندیشه  انقلابی و فعالیت انقلابی نیز بیش از پیش به سوی اسلاوها میرود. مرکز انقلابی از باختر به خاور انتقال میابد. در نیمه  نخست قرن نوزدهم این مرکز در فرانسه و گاهگاه در انگلستان بود. در سال 1848 آلمان هم به صفوف ملل انقلابی پیوست... قرن جدید با حوادثی آغاز میگردد که ما را به فکر میاندازد که ما با یک انتقال دیگر مرکز انقلابی یعنی با انتقال آن به روسیه مواجه هستیم...روسیه که این همه ابتکار انقلابی از باختر کسب نموده بود، اکنون بعید نیست که برای باختر منبع انرژی گردد...»(منتخب چهار جلدی، بیماری چپ روی کودکانه درکمونیسم، ص409 )
نکته ای که در سخنان کائوتسکی مهم است وجود مرکز ثقل انقلاب و انتقال آن است.
در تمامی اشیاء و پدیده ها و طی فرایند کلی گسترش و تکامل تضادهای آنها، همواره مراکز ثقل معینی که  بسته به اوضاع و شرایط متغیر است، بوجود میآید. در این اوضاع و شرایط و امروز مرکز ثقل تکامل اینجا، و فردا و در اوضاع و شرایط دیگر، در جای دیگری است. مرکز ثقل انقلاب(اندیشه و فعالیت انقلابی) به مکانی گفته میشود که بار تمامی تضادهای جهانی در آنجا که در عین حال ضعیف ترین حلقه(یا جزو ضعیفترین حلقه های) نظام موجود است، سنگینی میکند و تمامی تضادها بیشترین تجلی خود را در آن زمان، در آن مکان دارند، و آن مکان تبدیل به یک منطقه کلیدی، به مرکزی ترین حلقه در تکامل و پیشرفت از یک مرحله به مرحله بعدی میگردد. به بیانی دیگر و از نگاه کل پدیده(در اینجا انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم) آنها تبدیل به حلقه مرکزی زنجیر تکامل  شده و نقش هادی حرکت به پیش را به عهده میگیرند.
آن دوران و شرایطی که  روسیه ضعیف ترین حلقه نظام اقتصادی- سیاسی امپریالیسم شده و تضادها در روسیه گره خورده بود و این کشور تجلی تضادها در فرایند جهانی(تضاد بین طبقه کارگر و بورژوازی، تضاد بین کشورهای امپریالیستی )و حلقه مرکزی زنجیر تکامل شده بود گذشت. مرکز ثقل انقلابات تغییر کرد و تضاد ها از روسیه به چین انتقال یافت و این کشور تبدیل به حلقه مرکزی زنجیر تکامل شد.
مائو نیز همین مسائل را در نظر دارد زمانی که مینویسد:
«چرا انقلاب نخست درغرب به پیروزی نرسید و دركشورهای شرقی چون چین و شوروی پیروز شد. حال آنكه غرب از لحاظ تولید سرمایه داری به درجه رشد بالائی رسیده بود و پرولتاریای وسیعی داشت و در مقابل، شرق، به نسبه، به درجه پائینی از رشد سرمایه داری دست یافته بود و پرولتاریای آن نیز، به نسبه، محدود بود ؟ این مسائل باید مورد مطالعه قرار گیرد. چرا پرولتاریا نخستین پیروزی خود را در روسیه بدست آورد؟ كتاب می گوید چون « تمام تضاد های امپریالیسم در روسیه گرد آمده بود». از تاریخ انقلاب چنین به نظر می رسد كه مركز ثقل انقلاب ازغرب به شرق تغییر یافته است. در پایان قرن هجدهم مركز ثقل فرانسه بود، فرانسه ای كه به مركز حیات سیاسی جهان تبدیل شده بود. دراواسط قرن نوزدهم مركز ثقل انقلاب به آلمان تغییر مكان داد، آلمانی كه درآن پرولتاریا به صحنه سیاسی گام نهاد و ماركسیسم را به وجود آورد. در سالهای اول قرن بیستم، مركزثقل انقلاب به روسیه تغییر مكان داد و لنینیسم را پدید آورد. پیروزی انقلاب روسیه بدون تكامل ماركسیسم میسر نبود. دراواسط قرن بیستم، مركز ثقل انقلاب به چین تغییر مكان داد، بدیهی است كه در آینده نیز مركز ثقل انقلاب شاهد تغییرخواهد بود. »(مائو، نقد اقتصاد شوروی، بخش3 , ویژگی های خاص وعام انقلاب پرولتری در كشورهای مختلف، تاکید  از ماست)
نکته ای که باید مد نظر قرار داد این است که  زمانیکه در یک مرکز ثقل انقلاب، تضادها گرد آمده  به هم گره میخورند و توسعه و تکامل میبابند، وظیفه شناخت و حل تضاد ها در آن کشور به دست طبقه پیشرو میافتد. برای اینکه این طبقه بتواند به حل تضادهایی که اینک در فرایند مبارزه وی با طبقات حاکم متجلی شده اند، دست زند، بناچار یک فعالیت تئوریک اساسی را نیازمند است. همگونه که تضادها از نظر عینی در آن کشور متجلی شده و مرکزیت پیدا میکنند، به همانگونه رشد و ارتقاء تئوری نیز در آن کشور مرکزیت یافته و به عنوان یک وظیفه اساسی و مهم جلوه گر میشود. باید افزود که تضادهایی که از یک منطقه یا کشور به منطقه یا کشور دیگری انتقال میبابند به شکل پیشن خود تکرار نمیشوند.  بلکه با توجه به گذر از شرایط و احوال تکامل یافته  در عین اینکه برخی از وجوه پیشین خود را حفظ میکنند، اما در عین حال وجوه نوینی کسب کرده و تکامل میبابند.
توجه کنیم به اشاره مائو در مورد انقلاب روسیه:« پیروزی انقلاب  روسیه بدون تکامل مارکسیسم میسر نبود». دلیل اساسی این امر بود که مارکسیسم در شکل موجود خود نمیتوانست به تمامی مسائل روسیه پاسخ دهد. ویژگیهای روسیه کیفیتا متمایز از خصال کشورهای اروپای غربی بود و از جهات معینی که مائو هم بخشا به آنها اشاره میکند، کاملا در نقطه  مقابل این کشورها قرار داشت. از این رو برای اینکه مارکسیسم با ویژگیهای روسیه انطباق یابد، باید توسعه و تکامل میافت. 
نسبی بودن  پیشرو و عقب مانده و تبدیل آنها به یکدیگر
مقایسه تجربه پراتیک و تئوری طبقه کارگر روس و طبقه کارگر آلمان گویای این تکامل است. این ظاهرا یک تضاد(یا «پارادوکس») به نظر میرسد: ما از بسیاری جهات به عقب(از آلمان به روسیه) برگشته ایم، یعنی از پراتیک و تئوری  طبقه کارگر در یک کشور سرمایه داری به نسبت پیشرفته و  تکامل یافته اروپای غربی، به تئوری و پراتیک طبقه کارگر دریک  کشور سرمایه داری عقب مانده و توسعه نیافته اروپای شرقی(و آسیایی نیز) گام گذاشته ایم، بنابراین ظاهرا نه تنها پراتیک و تئوری نمیتوانند چیز تازه ای تولید کنند، بلکه باید به عقب نیز برگردند.
 اما وضع کاملا برعکس است. طبقه کارگر روس و رهبر آن لنین در حالیکه از برخی جهات مجبورند مسائلی از مبارزه طبقاتی را حل کنند که مدتها از زمان حل آنها در اروپای غربی گذشته است، در عین حال مجبورند مسائلی را حل کنند که طبقه کارگر اروپای غربی نه شرایط و نه امکان عملی و تئوریک حل آنها را دارد. به این ترتیب وضعیت اقتصادی،  اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روس مورد کنکاش قرار گرفته  و به تئوری ارتقاء یافته و پراتیک مبارزاتی طبقه کارگر به حل آنها  در مبارزه طبقاتی توفیق میبابد.
بدینگون مرکز ثقل انقلاب از مکانی پیشرفته تر به مکانی عقب افتاده تر انتقال یافت، اما همین مکان عقب افتاده به مرور نقش پیشرفته ای به عهده گرفته و نه تنها از مراحل پیشینی که کشورهای غربی پشت سر گذارده اند با شکلی جهش گون میگذرد(یا اصلا نمیگذرد) بلکه از مراحلی میگذرد که این کشورها از آن نگذشته اند و یا  به چنین شکلی نگذشته اند(مقایسه  دیکتاتوری 70 روزه طبقه کارگر فرانسه یا کمون پاریس با برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بوسیله طبقه کارگر روس در 1917 و ماندگاری آن به مدت  بیش سه دهه). حال اگر در طی این فرایند، لنین و لنینیستها میخواستند تنها  به آنچه مارکس و انگلس درباره اروپا و یا حتی روسیه گفته بودند، پای بند مانده و به تجزیه و تحلیل زنده واقعیت موجود دست نزده و این تئوری را ارتقاء ندهند، آنگاه آنچه در آنجا تئوری طبقه کارگر میشد،  بیشتر اکونومیسم، منشویسم و ترتسکیسم  بود و تسلط اینها بر جنبش  قطعا کار را به شکست طبقه کارگر میکشاند.
 برای نمونه جزوه لنین به عنوان دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک را مورد ملاحظه قرار دهیم. تئوری های این کتاب در حالیکه بر نظرات مارکس و انگلس  استوار است، اما توسعه و تکاملی  در تئوری های مربوط به انقلاب دموکراتیک  مارکسیستی به شمار میآیند. این نظریه ها در سال 1917 بازهم تکامل بیشتری یافتند.
و یا به جزوه امپریالیسم  به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری بنگریم.  چرا نظرات تئوریک مندرج در این کتاب نخست در غرب که بسیار تکامل یافته تر بود و قطعا واقعیت عینی باید بازتاب روشنتری در اذهان میداشت، بدست نیامد؟ البته برخی تئوریسین های اقتصاد همچون هابسن لیبرال و هیلفردینگ شبه چپ نظراتی درباره امپریالیسم ابراز داشته بودند، اما آنها با اینکه در کشورهای پیشرفته تری از نظر اقتصادی زندگی میکردند، بنا به دلایلی که اساسا طبقاتی و در عین حال مربوط به شرایط زمان و مکان است، نمی توانستند و نتوانستند نظرات خود را به تئوری نوین امپریالیسم  ارتقاء دهند. اما لنین نماینده طبقه کارگر روس توانست تجزیه و تحلیل اقتصادی را به سطح نوینی که برای مبارزه طبقه کارگر بین المللی اهمیت زیادی داشت و راه انقلاب سوسیالیستی را میگشود، برساند.
 آنچه در اینجا دیده میشود این است که کشور روس مرکز ثقل تضادهای جهانی شده، مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی و مبارزه سوسیالیسم با سرمایه داری در این کشور گره خورده و در اینجا پیشرفت و تکامل یافته است. این توسعه و تکامل نیازمند گسترش و تکامل تئوری بوده و خود گسترش و تکامل تئوری به نوبه خود بر فرایند عینی مبارزه طبقاتی اثر گذاشته و آنرا به فراخنای تجارب معمول ارتقاء داده و تبدیل به مدل انقلابی کرده است.
مائو
 آیا حال که روسیه مرکز ثقل تضادهای جهانی شده است دیگر این امر ثابت بوده و هیچ تغییری در آن صورت نخواهد گرفت؟
خیر! مرکز ثقل انقلاب بنا به دلایلی چند اساسا از کشورهای امپریالیستی (پیشرفته و یا عقب مانده) به کشور های مستعمره و نیمه مستعمره انتقال یافت. اگر انتقال نخست مورد اشاره ما، از کشورهای سرمایه داری غربی پیشرفته به کشورهای سرمایه داری(امپریالیسم) عقب مانده بود، اینک ما از کشورهای امپریالیستی به کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره  انتقال داده شدیم. همانگونه که  آن انتقال دلایلی مستند داشت(1) این انتقال اخیر نیز دلایل خاص خود را داشت.
به این ترتیب  ما باز هم به کشوری عقب مانده تر حتی نسبت به روسیه رفتیم. و تضادها تا جایی در این کشور پیش رفت که طبقه کارگر این کشور شیوه تکامل مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم را به طبقه کارگر کشور پیشرفته نشان داد.
مسائلی که طبقه کارگر چین با آن روبرو شد در حالیکه همانندی های بسیار با مسائلی که طبقه کارگر روس و پیش از آن آلمان و فرانسه با آن روبرو بودند، داشت، اما در شیوه بروز خود(ویژگیهای چینی آنها) با آنها تفاوت اساسی داشت. طبقات در چین، مرحله انقلاب دموکراتیک، جبهه متحد، جنگ طولانی خلق، ساختمان حزب و چگونگی حل تضادهای درون حزب، دیکتاتوری دموکراتیک خلق نیاز به تحلیل ویژه داشتند و حل آنها اسلوب های ویژه ای میخواست. همچنین بسیاری مسائل بودند که برای نخستین بار طرح میشدند و حل و فصل آنها اینک بر دوش طبقه کارگر چین افتاده بود. چگونگی گذار از دیکتاتوری دموکراتیک خلق به دیکتاتوری پرولتاریا، تضادهای درون خلق در نظام سوسیالیستی، اقتصاد سوسیالیستی، مبارزه دو خط، رسوخ بورژوازی به درون حزب کمونیست،  ادامه انقلاب هنگام دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب فرهنگی  و بسیاری مسائل دیگر.
اگر مائو و مائوئیستها میخواستند صرفا به آنچه مارکس، انگلس، لنین و استالین گفته بودند، بسنده کنند و تئوری را در انطباق با شرایط ویژه چین تکامل نمیدادند، آنگاه آنها مشکل به حل حتی مسائل انقلاب دموکراتیک نیز توفیق میبافتند.
به این ترتیب، پبروزی انقلاب دموکراتیک نوین در چین بدون تکامل مارکسیسم نمیتوانست میسر شود و پیشرفت دیکتاتوری پرولتاریا، ادامه انقلاب درلوای این دیکتاتوری و انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی حتی تا همین حد که پیش رفت نیز بدون ارتقاء تئوری ممکن نبود.
ضمنا به این نکته هم اشاره کنیم که  گرچه در هر دورانی یک سلسله حلقه های ضعیف در امپریالیسم بوجود میاید، اما هر ضعیفترین حلقه ای، توان شکستن آن، انجام انقلاب و پیروزی بر امپریالیسم را ندارد. در همان دورانی که چین یکی از سلسله حلقه های ضعیف امپریالیسم شد، چنانکه مائو اشاره میکند هندوستان نیز جزو حلقه های ضعیف  نظام امپریالیستی به شمار میرفت. اما چرا چین توانست این حلقه ضعیف را بشکند اما هندوستان نتوانست؟ نکاتی که مائو به آنها اشاره میکند میتواند سرمشقی برای تحلیل بدست دهد:

«لنین گفته است :« انقلاب نخست در حلقه ی ضعیف جهان امپریالیسم صورت می گیرد.» در زمان انقلاب اكتبر، روسیه چنین حلقه ی ضعیفی بود. پس ازانقلاب اكتبر، این امردرمورد چین مصداق می یافت. هم روسیه وهم چین، پرولتاریائی نسبتا محدود و توده ای وسیع ازدهقانان ستمدیده و رنج كشیده داشتند، وهر دو كشورهای وسیعی بودند... البته در این زمینه ها، هندوستان نیز در شرایط مشابهی قرار داشت. مسئله در اینجا است كه چرا هندوستان نتوانست حلقه ی ضعیف امپریالیسم را در هم شكند و همانگونه كه لنین و استالین گفته بودند، انقلاب را به عمل در آورد؟ علت اینست كه هندوستان مستعمره انگلیس بود، مستعمره ای كه تنها به یك دولت امپریالیستی تعلق داشت. تفاوت بین هندوستان و چین نیز در همین جا است. چین، نیمه مستعمره ای در سیطره چند دولت امپریالیستی بود. حزب كمونیست هندوستان نقش فعالی در انقلاب بورژوا - دمكراتیك این كشور ایفاء ننمود و به پرولتاریای هندوستان فرصت نداد كه رهبری انقلاب بورژوا- دمكراتیك را بدست گیرد. بعد از استقلال نیز حزب كمونیست هندوستان در امر استقلال پرولتاریای این كشور پایداری و پافشاری نكرد.»(مائو، پیشین، بخش 3 ویژگی های خاص وعام انقلاب پرولتری در كشورهای مختلف)
 به نظر ما بویژه اشارات مائو به ضعف های حزب کمونیست هندوستان دارای اهمیت بسیاری است. این بخشها، عدم انطباق تئوری عام مارکسیسم- لنینیسم با شرایط ویژه و آفرینش تئوری نوین پیشرویی که بتواند انقلاب را به پیش برد را نیز شامل میشود.
نگاهی به چگونگی پبشرفت تئوری در نزد بورژوازی
برای اینکه امر ما روشنی بیشتری به خود بگیرد اشاره ای کوتاه به سیر تکامل اندیشه های بورژوازی در کشورهای اروپای غربی میکنیم.
 در دوران نخستین رشد سرمایه داری، مرکز ثقل انقلابات بورژوایی اروپای غربی بود و اروپای شرقی نقش زیادی در این مورد نداشت. این مرکز نیز چندین تغییر اساسی را از سر گذراند. نخست انگلستان و هلند بودند که بار انقلابات بورژوایی را بدوش کشیدند، سپس این مرکز ثقل به فرانسه و بعدها به آلمان منتقل شد. میدانیم که در این سه کشور، بورژوازی تئوری های خود را در امور فلسفی، اقتصاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تکامل داد. برای نمونه به فلسفه بنگریم:
 نخست بورژوازی در انگلستان فلسفه خود را طرح(بیکن) و تکامل میدهد (لاک و هابسن). سپس این تکامل به بورژوازی نوپای فرانسه انتقال میابد: ولتر و  روسو، دیدرو و دالامبر و ... تئوری های فلسفی و سیاسی بورژوازی را تکامل می بخشند. بعدها تکامل به آلمان منتقل شد و فلسفه کلاسیک آلمان مسئولیت این رشد را به عهده گرفت. در مورد تئوری های اقتصادی نیز در حالکیه انگلستان نقش نخستین و محوری را داشت، اما رشد این تئوری ها صرفا در انگلستان نبود، بلکه فرانسه نیز برای دورانی مرکز ثقل رشد این تئوری ها شد و نقش قابل توجهی درتکامل آنها به عهده گرفت. در مورد امور اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری نیز به همین سان. مراکز ثقل تکامل این امورهم مدام در اروپای غربی تغییر کرده است و در برخی موارد مانند  علم و بویژه هنر به روسیه نیز کشیده شد.
 چنانچه رشد تئوری های بورژوازی را در مسائل مختلف در نظر بگیریم، آنگاه ما با انتقال مراکز ثقل انقلاب بورژوایی، مدام با توسعه و تکامل کیفی این تئوری ها در مکانها و زمانهای مختلف در محدوده اروپای غربی روبروئیم. جالب اینکه ما در تمامی این احوال با انتقال از فئودالیسم به سرمایه داری و یک عصر واحد یعنی عصر سرمایه داری رقابت آزاد طرف هستیم و نه مثلا با دو عصر متفاوت. اگر بورژوازی میخواست صرفا با تئوری هایی که در مراحل نخستین تکامل خود در   انگستان آفرید، انقلاب خود را ادامه دهد، مشکل که میتوانست پیروزهایی که در پی آن، در کشورهایی همچون ایتالیا، فرانسه و آلمان بدست آورد، بدست آورد.
بنابراین، مسئله تکامل مارکسیسم به هیچوجه به عصر ارتباط ندارد که بگوییم که چون عصر سرمایه داری و یا عصر امپریالیسم هست، دیگر هیچ گونه تکاملی در مارکسیسم ممکن  نمیباشد و ما باید در همه ی اوضاع و احوال صرفا به آنچه مارکس و یا لنین گفته اند قناعت کنیم و هر گونه گسترش و تکامل و جهش کیفی را در مارکسیسم - لنینیسم منکر شویم. مارکسیسم با هر تجربه تازه و نوی در مبارزه طبقاتی پرولتاریا میتواند غنا بخشیده شود و تکامل یابد. اینکه آیا اینها به آفرینش مرحله ای نوین در مارکسیسم بینجامد، بستگی به اهمیت جهانی این تجارب و درجه ی این غنا و تکامل دارد.
م- دامون
شهریور 97

*-  عبارت تغییر یافته ای بر مبنای یک ضرب المثل چینی که میگوید« یا باد خاور بر باد باختر چیره میشود و یا باد باختر بر باد خاور» و نگارنده به یاد میآورد که آنرا در جایی خوانده و یا از کسی شنیده است. مائو در دورانی که کشورهای جهان یکی پس از دیگری به سوسیالیسم گام میگذاردند و اردوگاه بزرگی از کشورهای سوسیالیستی تشکیل شده بود در یکی از سخنرانی های خود به این ضرب المثل اشاره کرد و گفت که از نظر او «باد خاوربر باد باختر چیرگی یافته است». همانگونه که مائو میگوید منظور وی از باد خاور همان  نیروهای سوسیالیسم است و نه لزوما کشورهای شرقی به مانند یک بخش جغرافیایی. و این هم سخنان مائو در این مورد:
« به عقیده من اکنون اوضاع جهان به نقطه چرخش نوینی رسیده است. در جهان معاصر دو جریان باد دیده می‌شود: یکی باد خاور و دیگری باد باختر است. در زبان چینی ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: یا باد خاور بر باد باختر چیره می‌شود یا باد باختر بر باد خاور. من معتقدم که یکی از مشخصات اوضاع کنونی چیرگی باد خاور بر باختر است، به سخن دیگر نیروهای سوسیالیسم بر نیروهای امپریالیسم برتری کامل یافته‌اند.» سخنرانی در جلسه مشورتی احزاب کمونیستی و کارگری در مسکو 18 نوامبر 1957
با توجه به اوضاع کنونی که سوسیالیسم موقتا شکست خورده است، ما ترجیح دادیم که این عبارت به این شکل درآید.
یادداشتها
1-    مهمترین این دلایل: رشد سرمایه داری و امپریالیسم در اروپا، ثروتمند شدن این کشورها در نتیجه غارت کشورهای مستعمره، دادن بخش ناچیزی از غارت جهان به لایه هایی از طبقه کارگر، تولد لایه ی اشرافیت کارگری، رشد اپورتونیسم و رویزیونیسم در کشورهای اروپای غربی) و برعکس عدم بازتاب این وضع در روسیه که عقب افتاده ترین امپریالیسم اروپایی به شمار میآمد، تولد بلشویسم که بازتاب خواست طبقه کارگر روس برای پیشرفت بود، شکست اپورتونیسم و رویزیونیسم  در این کشور، نقش لنین به عنوان پیشوا ی طبقه کارگر و مبارزات وی ، تداوم راه  مارکس و انگلس و کمون پاریس و...


۱۳۹۷ مرداد ۲۹, دوشنبه

به مناسبت درگذشت یک هنرمند تاتر و سینما


 به مناسبت درگذشت یک هنرمند تاتر و سینما

در هفته ای که گذشت جامعه هنری یکی از پیشکسوتان خود را از دست داد. عزت الله انتظامی بازیگر تاتر و سینما که جنبه برجسته اش، هنر بازیگری و استاد بودنش در این رشته بود.
انتظامی در دوران پیش از انقلاب چندین تاتر و فیلم خوب و با محتوی بازی کرد. در آن دوران وی از دوستان وهمکاران غلامحسین ساعدی هنرمند چپ و مردم دوست بود و برخی از نمایشنامه های این نویسنده را در تاتر تهران  بازی کرد. همچنین وی در دو اثر مشهور سینمایی که بر مبنای آثار این نویسنده تهیه  شده بود یعنی فیلم گاو (بر مبنای داستانهای عزاداران بیل به کارگردانی داریوش مهرجویی در سال 1348) و دایره مینا (بر مبنای داستان آشغالدونی از همان کارگردان در سال 1357) بازی کرد و بویژه بازی هنرمندانه وی در فیلم گاو سرمشقی برای بازیگری گردید و بیاد ماندنی شد. وی در برخی فیلمهای معروف دیگر از جمله ستارخان (علی حاتمی 1351)و صادق کرده (ناصر تقوایی 1350) که محتوی و مضامینی مردمی داشتند بازی کرد.
گرایش سیاسی انتظامی عموما چیزی بین دموکراتیسم و لیبرالیسم بود. وی در دوران پس از انقلاب با استبداد و قدرت حاکم کنار نیامد و در مواردی همچون جریان دروغین همراهی کردن احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی جهت ثبت نام این دومی برای انتخابات ریاست جمهوری در وزارت کشور، دست به افشاگری زده و خود را از برنامه ای که برای وی ترتیب داده بودند، مبرا کرد.
 از نظرما، هنر از اجتماع و سیاست جدا نیست، و گرچه هنرمند بودن یک  فرد در رشته کاری اش و باصطلاح حرفه ای بودن وی حائز اهمیت است، اما محتوی اندیشه یک هنرمند، نقش اجتماعی و سیاسی در دورانی که زندگی میکند و گرایش طبقاتی وی در هنر، اهمیت بیشتری از آن دارد. 
ما به عزت الله انتظامی به این دلیل که در مجموع به حاکمان نپیوست و مرید قدرتمداران و حاکمان نشد و در عین حال بازیگری هنرمند بود که هنر بازیگری را در ایران رشد و تکامل داد، احترام میگذاریم و فقدان این هنرمند را به جامعه هنری و خانواده و  بازماندگان وی تسلیت میگوییم.

گروهی از مائوئیستهای ایران
29 مرداد 97   

۱۳۹۷ مرداد ۲۸, یکشنبه

بازتاب های مبارزات توده ای در حکومت اسلامی


 بازتاب های مبارزات توده ای در حکومت اسلامی

1
وضع کنونی مبارزات و خیزش های توده ای و چگونگی افت و خیز آن به گونه ای است که از یکسو طبقات حاکم بر جمهوری اسلامی را که خود طی تقریبا چهل سال اخیر، همواره گرفتار تضادهای درونی بوده اند، دچار به ریختگی و از هم گسیختگی  و یاس بیشتری کرده و به جنگ و دعواهای آنها و گناهان را به گردن دیگری انداختن بیشتر دامن زده است، و از سوی دیگر به دلیل رهبری نداشتن این جنبش و پراکنده بودن آن، امید لایه های سفت و سخت هر دو جناح اصلی آنرا(بویژه جناح خامنه ای) برای به هرز رفتن نیروهای جنبش و تداوم این حکومت زنده نگه داشته است.
در مورد نخست میتوان جدالهای درون حکام را بر شمرد که بسیار بیشتر، دامنه دارتر و شدید تر از پیش شده تا جائی که اکنون بسیاری از کسانی که تا حال ساکت بوده اند، دست به افشاگری زده و «خط قرمز»های نظام را یک به یک پشت سر میگذارند؛ و یا به این مسئله اشاره کرد که بخش اصلی طبقات حاکم به ناچاربرای حفظ نظام، به  قربانی کردن عده ای از دزدها و تشکیل دادگاههای علنی و پخش عمومی آنها رانده شده اند؛ و اینها برای اینکه مردم کمی آرام گیرند؛ و یا خبرهایی را نمونه آورد که دال بر این هستند که بخشی از کسانی که موقعیت های نان و آبداری داشتند و دزدهای کلانی کردند،(و از جمله برخی از کسانی که در سپاه پاسداران موقعیت داشتند) حاکمیت را دچار فروپاشی دیده، بار سفر بسته و خانواده و پولهای خود را از ایران خارج میکنند و در کشورهای ترکیه، گرجستان و برخی از کشورهای افریقایی منزل میکنند. و اینها افزون بر بسیاری مسائل دیگر، نشان از بازتاب مبارزات خودبخودی توده ای در میان طبقات حاکم و سراسیمه کردن آنها است.
اما در مورد امید طبقات حاکم، اساس این امید بر وضعیت خود جنبش توده ای و بدون رهبری بودن و نیز دست خالی آن است. نگاهی به پروژه های امنیتی نظام استبدادی حاکم طی چهل سال اخیر نشان میدهد که آنها برای تداوم بقای خود، تمامی مراکز اصلی جنبش و شورش را شناسایی کرده و با ضرباتی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی آنها را دچار پراکندگی و افت کرده اند: سازمانهای سیاسی انقلابی، دموکراتیک و حتی لیبرالی، طبقه کارگر و خرده بورژوازی، سازمان و موسسات فرهنگی و یا هنری، دانشگاهها ...
بیخود نیست که بخشهایی از مردم در حال حاضر نیرویی در میان اپوزیسیون نمی بینند تا به آن اتکاء کنند.
2
یکی از مهمترین اشکال ازهم گسیختگی هیئت حاکمه در نتیجه رشد مبارزات توده ها شدت گرفتن انتقادات و رد شدن از باصطلاح «خط قرمز»های نظام جاری است. جدای از احمدی نژاد(و باندش) که پس از رانده شدن از قدرت دست به افشاگری هایی زد و اکنون نیز گاه و بیگاه آنرا ادامه میدهد در این مورد میتوان به دو مطلب اشاره کرد که یا مانند آنها دیده نشده و یا کمتر دیده شده است. یکی سخنرانی اخیر صاحب شریفی اسدی نماینده مازندران در مجلس در هفتمین اجلاس شورای عالی استانها(16مرداد97)و صحبت کردن وی از درد و رنج های مردم، نقد وضع فعلی و اشاره به دوره کنونی به عنوان دوره ی سعید مرتضوی ها، طوسی ها، زنجانی ها و خاوری ها است؛ و  دیگری حرفهای یکی از نمایندگان مجلس خبرگان به نام  آیت الله علی محمد دستغیب در آستانه برگزاری اجلاس این مجلس میباشد.
 سه نکته مهم در صحبت های این فرد اخیر عبارتند از نقد مجلس خبرگان و اشاره به این که تا کنون نقش نظارتی بر رهبر نداشته است، خطاب قرار دادن خامنه ای و انتقاد از هرج و مرج در دستگاههای اقتصادی زیر نظرش و نیز نقد نظارت استصوابی شورای نگهبان است.
این صحبت ها البته در شرایط کنونی که عموم طبقات مردمی بر سر کل نظام مسئله دارند، چیز بدرد بخوری جلوه نمیکند، اما اگر در نظر بیاوریم که چنین سخنانی از جانب یک عضو مجلس خبرگان(یا مجلس شورا) بیان میشود که افراد برگزیده آن جزیی از طبقات حاکم هستند و تازه به افراد آن تا خرخره هم داده میشود تا بخورند و دم نزنند، آنگاه این مسئله  شکستن «خطوط قرمز» از جانب اینان دارای اهمیت میشود.
در ضمن باید به این نکته هم اشاره کنیم که جدای از جناح بندیهای جاری، یکی از شکاف هایی که در میان  طبقه حاکم ایجاد شده، شکاف میان بخشی از دسته های حاکم از یکسو و جناح خامنه ای و در جناح خامنه ای بویژه دفتر خامنه ای و نزدیکترین افراد به وی از سوی دیگر میباشد. در واقع بخشی از طبقات حاکم، تداوم قدرت خامنه ای را به نفع کل طبقه حاکم نمی بینند و مایلند یا وی را از کار بر کنار کنند و یا حداقل قدرتی که در دست وی متمرکز شده، محدود سازند. این شکاف در صورت تداوم جنبش توده ای ژرفتر خواهد شد.     
 و بالاخره در اینکه  فشار مبارزات توده ای موجب این گونه بازتاب ها در میان طبقه حاکم و شدت گیری تضادها میان آنها میشود، میتوان  مطمئن بود، اما برخی از  آنها را میتوان گونه ای «انتقاد ازخود» ظاهری و یا نمایش بازی کردن شمرد که  برای تخلیه شور و هیجان توده ها صورت میگیرد. این چنین بازتاب هایی از جانب جنبش توده ای در میان طبقات  حاکم و بیشتر کردن شکاف میان جناح ها، لایه ها و افراد طبقه حاکم، در هنگام انقلاب 57-56  نیز کم و بیش مشاهده شده بود. در آن زمان نیز در حالیکه  شکاف های واقعی در میان طبقه حاکم بیشتر شده بود، اما برخی از نمایندگان مجلس هم بودند که سالهای سال خفقان گرفته و سخنی بر زبان نیاورده بودند، اما آن زمان چنان بلبل شده بودند که انسان گمان میکرد با یک مجلس واقعا انتخابی و با نمایندگان واقعی مردم سروکار دارد. زمان آن  افراد را شست و کنار گذاشت.
3
همچنانکه ما در نوشته های پیشین خود گفته ایم طبقه حاکم بر ایران یک طبقه بورژوا- کمپرادور فئودال مسلک است و نه تنها روابط بورژوا- کمپرادوری با غرب را حفظ کرده و به عقب مانده ترین اشکال سرمایه داری(تجاری، دلالی، رانتی) دامن زده، بلکه با برقراری نهادهای دینی، گل و گشاد کردن آنها و دادن نقش به آنها در ساز و کار اقتصادی، به بسیاری از روابط عقب مانده نیمه فئودالی در اقتصاد دمیده وهمچنین اساس حکومت سیاسی و فرهنگی خود را بر مبنای تسلط مذهب، حکومت دینی و نهادهای دینی- فئودالی گذاشته است که همچون اختاپوسی  تمامی مملکت را در زیرپاهای خود گرفته اند. خامنه ای و بخش های زیر نظر وی و از جمله سپاه پاسداران بزرگترین انحصارطلبان بوروکرات - کمپرادور و فئودال مسلک کشورند. اکنون که انحصارات ریز و درشت امپریالیستی یک به یک در حال به تعلیق در آوردن قراردادها و یا فسخ کردن آنها و ترک کشور هستند، عمق این وابستگی اقتصادی به امپریالیستها بویژه امپریالیسم آمریکا، بیش از پیش آشکار میشود. با رفتن این شرکتهای بین المللی و در آینده پایین آمدن مقدار فروش نفت و یا فروش آن به قیمت ارزان به چین و هندوستان و... این اقتصاد«سرمایه داری» باز هم به فلاکت بیشتری میافتد و نفس کشیدن از آن سلب میشود.
4
تا آنجا که به هیئت حاکمه برمیگردد، حلقه کلیدی تداوم حکومت اسلامی، تنظیم رابطه با آمریکا، از بین بردن تمامی مسائل بین حکومت ایران و دولت آمریکا و تامین برخی از مهمترین خواستهای  این امپریالیسم است. این را که ترامپ رئیس جمهور آمریکا گفته ما حاضریم بدون شرط با جمهوری اسلامی وارد مذاکره شویم تنها میتواند به این سبب باشد که سران جمهوری اسلامی از ترامپ خواسته اند پیش شرط ها را بر دارد تا مذاکره آنها( عمدتا پنهانی و غیرمستقیم ) به عنوان تسلیم حکومتگران ایران و خوار و بی مقدار شدن آنها جلوه نکند. این مسئله هم که آیا تمامی باندهایی حکومت دراتحاد با یکدیگر پیگیر مذاکره باشند و یا خامنه ای دست بالا را گرفته و به وسیله عناصر خود در حال مذاکره است، هنوز کاملا روشن نیست. اما میتوان اطمینان داشت که در صورتی که این رابطه با آمریکا سروسامان نگیرد و به خواستها اساسی اقتصادی- سیاسی امپریالیسم آمریکا گردن گذاشته نشود، وضع به شکل ناهنجاری برای حاکمان سخت تر خواهد شد. شاید یکی از دلایل قرار داد اخیر خزر، دادن باج به روسیه برای روز مبادا باشد.
هرمز دامان
نیمه دوم مرداد 97