۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام راه استقلال و آزادی ایران بخش پنجم (قسمت پایانی)


امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام
راه استقلال و آزادی ایران
بخش پنجم (قسمت پایانی)

جمهوری اسلامی نخستین مانع است
در بخش پیشین به این نکته اشاره کردیم که«اوج جنبش علیه حکومت اسلامی و حتی سرنگون کردن این حکومت، به هیچوجه پایان ماجرا نبوده، بلکه تازه آغاز ماجرا و آغاز تحولات پر فراز و نشیب انقلاب دموکراتیک نوین ایران خواهد بود».
در حقیقت، مشکل اساسی برای استقلال و آزادی خلق ایران، به هیچوجه حکومت اسلامی نیست. این حکومت اولین و نخستین مانع بزرگ و در حال حاضر عمده  در راه استقلال و آزادی ایران است اما نه آخرین مانع است و نه مهمترین . مانع و مشکل اساسی در راه استقلال و آزادی مردم ایران و برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق واقعی همانا وجود امپریالیسم بین المللی غرب بویژه امپریالیسم آمریکا (وهم چنین امپریالیسم روس) است.
اینها بسادگی اجازه نخواهند داد مردم ایران استقلال و آزادی دلخواه خود را بدست آورد. از این رو چنانچه مردم ایران حکومت اسلامی را سرنگون کنند و حکومتی مستقل و ملی بر سر کار آورند(1)آنگاه توطئه های امپریالیسم آمریکا علیه مردم و حکومت بر آمده از درون آنها ابعاد گسترده ای خواهد یافت.
این توطئه ها از اشکالی مانند همین محاصره اقتصادی آغاز شده و تا پروژه های مسلح کردن برخی از اشرار، ساختن ارتش های پوشالی و ایجاد جنگ های منطقه ای، تجاوز کشوری ثالث به ایران(همچون عراق در سال 1359)، لشکر کشی خود امپریالیستها به ایران(همچون تجاوز به عراق و افغانستان و...) و نهایتا تلاش در تجزیه ایران و یا سرنگونی حکومت و برقراری حکومت وابسته به خود کشیده خواهد شد.(این لشکرکشی ممکن است در حالیکه جمهوری اسلامی وجود دارد نیز صورت بگیرد اما ویژگیهای آنها متفاوت خواهد بود).
در اینجا  دیگر یک حکومت انقلابی واقعی، بویژه چنانچه این حکومت  به رهبری طبقه کارگر باشد، بناچار وارد یک جنگ طولانی خواهد شد. جنگی که  لزوما و یا تماما جنگ منظم نبوده بلکه به احتمال بیشتر جنگهای پارتیزانی و موضعی خواهد بود.
به این ترتیب فرایند نبردی انقلابی که تا حدودی میتواند در اشکال اعتصابات سراسری، در کنار و همراه آن تظاهرات های خیابانی و شورش های شهری و روستایی و نهایتا تبدیل این همه به قیام های شهری باشد، در عین حال در شرایط معین لازم میتواند تبدیل به اشکال و فرایندهایی دیگری از نبرد انقلابی شده و شکل یک جنگ درازمدت خلقی را بیابد.(2)
راه سلطه پذیری و وابستگی،  راه استقلال و آزادی
درگیر شدن در چنین فرایندی همانا راهی است که ما آنرا در بخش پیشین راه سخت خواندیم. این راه سخت و دشوار در مقابل راه آسان و ساده است. راه آسان همانا اتکا به نیروهای امپریالیستی و دلخوش بودن به مداخله آنها برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و برقراری حکومتی به نفع مردم ایران است. چنانچه روند جاری و داستان برجام این گونه طی شود، آنچه برقرار میشود هرگز نمیتواند حکومتی باشد که به نفع مردم ایران باشد. چنین حکومتی، حکومتی مانند شاه و وابسته به امپریالیسم خواهد بود. این راه، راه سلطه امپریالیسم را پذیرفتن و راه وابسته شدن ایران به امپریالیسم جهانی است.(3)
رفع شر جمهوری اسلامی به اتکا امپریالیستها، ایجاد شر دیگری است
ممکن است برخی بگویند خوب از شر جمهوری اسلامی راحت میشویم و برخی مسائل ابتدایی زندگیمان مثلا آزادی های اجتماعی حل و فصل میشود.
 اما رفع شر جمهوری اسلامی، برقراری شر دیگری خواهد بود. این در دایره ای بسته تاب خوردن، مدام از یک اشتباه به اشتباه دیگر در غلطیدن، از اشتباهات گذشته درس نگرفتن و آنها را تکرار کردن است.
باید به تجارب کشورهای زیر سلطه امپریالیسم در دوران کنونی نگاه کرد. در تایلند، مالزی، ونزوئلا، برزیل، اروگوئه، مصر، تونس و بسیاری از کشورهای آسیا، آمریکای لاتین و افریقا هم بحران های شدید اقتصادی و سقوط سطح زندگی مردم وجود داشته و دارد و هم فقدان آزادی های واقعی سیاسی و فرهنگی. مردم مصرعلیه حکومتی انقلاب کردند که تا مغز استخوان وابسته و مطیع آمریکا و غرب بود. چرا آنها خوش نبودند؟ چه عللی موجب انقلاب آنها شد؟ آیا آنها هم حکومتی مانند جمهوری اسلامی داشتند که بخواهند آن را سرنگون کنند و به یاری آمریکا، حکومتی دیگر بیاورند که آزادی های اجتماعی به آنها بدهد؟ آیا مردم کشورهای آفریقا و آمریکای لاتین حکومتی مانند جمهوری اسلامی دارند که مدام شاهد مبارزات، شورشها و انقلابات در این کشورهای وابسته به امپریالیسم و بویژه آمریکا هستیم؟
لابد حضراتی که امید به امپریالیسم آمریکا بسته اند میگویند:« این ها مردمانی دیوانه بیش نیستند که شورش و انقلاب میکنند در حالیکه میتوانستند در پناه آمریکا زندگی خوش و خوبی داشته باشند؟»
 بنابراین با جابجایی جمهوری اسلامی با یک حکومت وابسته به امپریالیسم گرچه برخی از مسائلی که ویژه این حکومت است، بر طرف خواهند شد و مردم تا حدودی و از برخی جهات نفس راحتی خواهند کشید،اما این چندان دیر پا نخواهد بود. آنچه که برای خلقها و ملتها اساسی است یعنی وضع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی - و همین ها هم موجب جنبش ها و شورش ها و انقلابات میشود- تغییرات اساسی نخواهند کرد. دوران، دورانی نیست که امپریالیستها بتوانند تمام مسائل را حل وفصل کنند و ثباتهای درازمدت اقتصادی - سیاسی برقرار کنند.
 مروجین سلطه پذیری و وابستگی
 در مقالات پیشین اشاره کردیم که گرایشی در برخی از لایه های طبقات خلقی وجود دارد که مایل است راه آسان را پیگیری کند. تمایلی در بدست آوردن اهداف بدون تحمل مشقات و سختی ها، واهمه از درگیر شدن در فرایندهای مشکل و دشوار، ترس از جنگ های طولانی و تجزیه ایران، برخی از دلایل این لایه ها میباشد.
همچنین گفتیم که حکومت اسلامی کاری کرده که برخی از مردم بویژه برخی از لایه های مرفه طبقات میانی از انقلاب خود پشیمان شده و فکر کنند که در زمان شاه آرامش و زندگی بهتری داشتند.(آنها گمان میکنند که آن شرایط که تازه خود موجب انقلاب بزرگی شد که ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داشت، همچون آب راکدی میماند وهمانگونه تا ابد ادامه میافت) از این رو وابسته به امپریالیسم شدن و زیر سلطه کشورهای امپریالیستی بودن را چندان عار و ننگ برای خود نمیدانند.
 افزون بر این بخشی از مهاجرین در کشورهای امپریالیست غربی (و منظور ما تنها وابستگان به سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم نیست)مبلغ امپریالیستها و نوع زندگی غربی شده و بخشهایی از آنها گمان میکنند که در زیر چترامپریالیستها زندگی کردن خوب است و امپریالیستها آن رفاه نسبی ای که با چاپیدن و غارت کشورهای زیر سلطه برای لایه هایی از مردم خود درست کرده اند(و این حضرات که خود نیز یا کاملا و یا تا حدودی زندگی مرفهی دارند، از این شرایط بهره ای میگیرند) ممکن است در ایران برای ایرانیان نیز درست کنند. اینها مدام برای دوران شاه آه میکشند و آرزوی بازگشت آن را دارند.
همچنین بخشهایی از نسل جوان ایران که زندگی مردم و بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی را در دوران شاه ندیده و آنچنان آرمان و اندیشه  پیشرویی را دنبال نمیکند، به امید آزادی های اجتماعی دوران شاه و نیز اشتغال، دنباله رو این تبلیغات مسموم میشود و خود به نوبه خود مروج آنها میگردد. اینها مشکلات زیادی برای تبلیغ و ترویج مبارزه و راه انقلابی فراهم میکند.
نفرت از حکومتی منفور نباید باعث توجیه اتکا به امپریالیسم شود
 اغلب  تاریخ نویسان زمانی که علل  شکست ایرانیان و عدم مقاومت های همه جانبه و متحد در مقابل تهاجم نیروهای بیگانه همچون قوای اسکندر و یا تهاجم مسلمانان به ایران را بررسی میکنند، به این نکته اشاره میکنند که بخشهایی از مردم از حکومت داخلی نفرت داشتند و چون تمایلی به بقای آن نداشتند آن مقاومت و مبارزه ای را که انتظار میرفت در مقابل تهاجم بیگانه نکردند.
اکنون انگار که بویی از این چنین واکنشهایی از جانب برخی لایه های مرفه و تکرار تاریخ به مشام میرسد. پر بها دادن به قدرت دشمنان و آن را زیادتر از آنچه هست ارزیابی کردن و در مقابل  کم بها دادن به نیرو و توان توده ها که آنگاه که شکوفا شود هیچ قدرتی را یارای مقابله با آن نیست، اساس این دیدگاههاست.
 تسلیم طلبی و میل به گردن نهادن به سلطه بیگانه اغلب با توجیهات و بهانه هایی این چنین همراه است: «این حکومت را نمیتوان با نیروی خودی سرنگون کرد»،«اینها خون همه را خواهند ریخت»،«آخوندها گفته اند که اگر قرار باشد ایران را از دست بدهند چیزی از آن باقی نخواهند گذاشت و آنرا به آتش خواهند کشید»، « میخواهند ایران را تجزیه کنند»، «امپریالیسم آمریکا قدرتی زیاد دارد و نمیتوان با آن مبارزه کرد» و بالاخره مصایب و مشکلات یک نبرد و جنگ طولانی را بر شمردن و بر نشدنی بودن آن پافشاری کردن. اینها تماما از همین دیدگاه کم بها دادن به قدرت خود و پر بها دادن به قدرت دشمنان و تردید ها و تزلزل در پا گذاشتن در یک مبارزه جانانه و طولانی بر میخیزد.   
 به گذشته بالیدن و آینده را فرو گذاردن، خوب نیست!
 لایه های از مردم ایران بویژه جوانان، در پی تحقیری که حکومت اسلامی کنونی نسبت به آنها روا داشته و در تقابل و واکنشی بیشتر عکس العملی، رو به گذشته و زمان تاریخ پیش از اسلام و بویژه شاهانی همچون کورش و داریوش یافته اند؛ یعنی یکی از زمانهایی که ایران کشوری بزرگ و قدرتمند و در جهان آن زمان بی همتا بود.
در مقابل اندیشه ها و آرزوهای این افراد که یکباره به یک ملت گرایی افراطی درمی غلطند باید گفت که رفتن در پناه کورش و داریوش،از آنها سنگری برای مقابله با حکومت مذهبی اسلامی ساختن (4) و بدتر تمایل داشتن به برقراری واقعیتی مانند آن زمان، نه خوب است و نه تکرار شدنی است. چرا؟
 کورش و داریوش زمامدارانی مستقل و رهبران نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ بودند. این امپراطوری به هیچ کشوری وابسته نبود، بلکه بسیاری از کشورها و ملتها به آن وابسته بودند و در زیر لوای آن بسر میبردند. اما اینها تمامی طبقات زحمتکش مردم ایران و ملل زیر سلطه را  استثمار میکردند و به آنها ستم روا میداشتند، گیرم در اشکالی متفاوت با حکومت اسلامی. اگر ما از ظلم و استثمار  بیزاریم و برای همین هم بر علیه جمهوری اسلامی برخاسته ایم، چرا باید در پناه شاهانی بایستیم که خود علمدار ظلم و ستم و استثمار بودند؟ باری نماینده ستمی را در مقابل نماینده ستمی دیگر علم کردن- و این در دوران کنونی هزاران بار بدتر از گذشته است-  به هیچوجه شایسته یک انسان پیشرو نیست.
برپایی حقیقت آن و تبدیل آن بواقعیت نیز نه به هیچوجه آرمانی خوب و زیبا است و نه ممکن. شرایط جهان و نیروهایی که آینده از آن آنهاست، به کلی تغییر یافته است. نه درست و خوب است که ما بخواهیم که آن امپراطوری و آن استثمار و ستمی که کورش و داریوش به مردم کشور خویش و ملل زیر سلطه روا میداشتند را دوباره باز تولید کنیم (در واقع اگر ما آن زمان هم بودیم باید در جبهه ی توده های زحمتکش قرار میگرفتیم و نه در جبهه کورش و داریوش) و نه این امکان از سوی امپریالیستهای غدری مانند آمریکا و امپریالیستها اروپایی و ژاپن و روسیه به ما داده میشود که بخواهیم یک امپراطوری برپا کنیم.
ممکن است که گفته شودکه «ما نمیخواهیم امپراطوری درست کنیم اما میتوانیم آن چه آن زمان داشتیم، یعنی استقلال و اعتماد به نفس ملی و دارای ارج در نظر خود و دیگر ملتها را دوباره در اشکالی نوین بازسازی کنیم یعنی درست چیزهایی که حکومت آخوندها از ما گرفته است».
تاریخ در شرایط نوین دارای مضامین نوینی است
 آنچه در این تخیلات« شیرین» اما غیر قابل تبدیل به واقعیت میتواند اهمیت داشته باشد همین است که ما بخواهیم ملتی متکی به خود، با اعتماد به نفس و  توانا در پیشبرد توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  باشیم. یعنی بازگشت ما به آن تاریخ، نه از آن رو باشد که بخواهیم صرفا  خود را از زیر بار حقارت های تحمیل شده از درون بوسیله حکومت کریه اسلامی و از برون بوسیله امپریالیستها بیرون کشیم، و به مردم دنیا بگوییم ما هم در زمانی برای خود «آدمی» بوده ایم، بلکه بتوانیم آن چه را نیاز روانی خود میدانیم، دوباره بدست آوریم. برای انجام این امر باید چگونگی تحقق آن را در دوران نوین تاریخی دریابیم.
 دوران نوین تاریخی یعنی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم به ما میگوید که اگر ما بخواهیم به پیشرفت و توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نائل شویم، خود را بازیابیم، اعتماد به نفس ملی خود را دوباره در خود بوجود آوریم و به خود و دیگران احترام گذاریم، این تنها بوسیله طبقه کارگر و رهبری وی بر جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و جامعه سوسیالیستی تحقق خواهد یافت. تنها در این صورت است که ما قادر خواهیم بود که نقش نوین و باارزشی در تاریخ نوین به عهده گیریم. پُز کارهای کورش در مورد یهودیان و یا نخستین اعلامیه حقوق بشر را ندهیم، بلکه  به گونه ای اصیل در اندیشه و عمل به طبقات اصلی مردم خود و طبقه کارگر و زحمتکشان دیگر کشورها یاری رسانیم و از آنها یاری گیریم. تنها پیروی از این راه است که میتواند به ملت ایران و در راس آن طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان ایران که اکثریت مهمی از طبقات جامعه ایران را تشکیل میدهند، در  بازسازی اعتماد به نفس و روح و شخصیت ملی کمک کند. تنها زمانی که این طبقه بتواند واقعا روی پای خود بایستد و هم خود درراه برقراری نظامی سوسیالیستی و کمونیستی گام بردارد و هم به طبقه کارگر دیگر ملتها در راه انقلابات دموکراتیک، سوسیالیستی و کمونیستی خویش یاری کند و هم از آنها یاری گیرد، ما مردمی متحد و مردمی که میتواند به دیگران و خودش احترام و ارزش گذارد، خواهیم شد.     
بیاد آوردن برخی تجارب و از ملتهای دیگر یاد گرفتن خوب است
در بخش سوم نوشتیم:
« بدینسان این نیز یکی از احتمالات است که کشور ایران در پی رشد جنبش، بسوی یک جنگ داخلی پیش رود. در چنین صورتی و چنانچه وضع به گونه ای پیش رود که مطابق با خواست امپریالیسم آمریکا نباشد، این امپریالیسم به همراه متحدین خود دست به جنگ و به همراه آن محاصره اقتصادی ایران خواهند زد. در این صورت این طبقه کارگر و زحمتکشان ایران هستند که باید مستقلا با امپریالیسم وبرنامه های سیاسی- جنگی و محاصره اقتصادی آن بجنگند.»
پس ازپیروزی انقلاب اکتبر روسیه، 16 کشور امپریالیستی به کشور شوراها حمله کردند و پس از 3 سال جنگ داخلی، طبقه کارگر روسیه که با رهبری لنین و حزب کمونیست این کشور قدرت سیاسی را در دست گرفته و دیکتاتوری پرولتاریا را اعمال میکرد، توانست بر این 16 کشور پیروز شود و تمامی کشور روسیه را در دستان پر قدرت خود بگیرد. این طبقه با اتکا به خود و دهقانان و دیگر زحمتکشان و نیز خرده بورژوازی فقیر، اقتصاد سوسیالیستی را به پیش برد و کشور ویرانه ای را از نو ساخت. پس از ده پانزده سال و در پرتو کار و کوشش طبقه کارگر و تمامی مردم زحمتکش  این کشور که نه از جنگ ترسی داشتند و نه از تحریم اقتصادی امپریالیستها، از عقب مانده ترین کشور اروپایی به یکی از پیشرفته ترین کشورهای این قاره تبدیل شد. همچنین این طبقه با رهبری رفیق استالین در جنگ دوم جهانی با جانفشانی و فداکاری طبقه کارگر پیشرو شوروی و دیگر زحمتکشان و پس از چندین سال مقاومت و مبارزه و 20 میلیون جانباخته توانست کمر امپریالیسم آلمان و هیتلر متجاوز را بشکند.( از زمانی که خروشچف خائن با کودتای درون حزبی قدرت سیاسی را غصب کرد و دیکتاتوری بورژوازی را در شوروی برقرار کرد دیگر از آن شور و نشاط و مبارزه در راه منافع طبقه کارگر اثری باقی نماند).
طبقه کارگر چین و دهقانان و دیگر زحمتکشان چین طی نزدیک به 25 سال درگیر جنگ داخلی و خارجی بزرگی بودند. این طبقه به رهبری  مائوتسه دون و با اتکاء اساسی به خود توانست دو جنگ داخلی و یک جنگ بزرگ با امپریالیسم ژاپن را از سر بگذارند و در سال 1949 چین نو، چین طبقه کارگر را بسازد. طبقه کارگر چین به همراه دهقانان نه از جنگ ترسی داشتند و نه از تحریم اقتصادی. آنها در اساس به نیروهای خود متکی بودند و توانستند چین عقب مانده را پس ازحدود 25 سال( تازه ما آغاز جنگ داخلی را 1926 فرض میکنیم در حالیکه خلق و زحمتکشان چین از دهه ها پیش درگیر جنگ بوده اند) به یک کشور پیشرو در اقتصاد، سیاست و فرهنگ تبدیل کنند(نگاهی به آمارهای مائو در رساله های «درباره حل صحیح تضادهای درون خلق»، «ده رابطه بزرگ» و «درباره اقتصاد شوروی» در سالهای میان 1955 تا 1965 نشان از پیشرفتهای چین در تمامی زمینه های بالا دارد). در این دوران چین نه تنها دروازهای خود را به روی غرب باز نکرده بود- کاری که دنگ سیائو پینگ خائن به طبقه کارگر و رویزیونیست  بورژوا در سال 1976 و پس از کودتای علیه گروه 4 نفر انجام داد- بلکه در شرایطی بود که حتی شوروی پس از روی کار آمدن خروشچف رویزونیست، تمامی روابط اقتصادی و کمک های خود را به چین قطع کرد و کارشناسان اقتصادی خود را فرا خواند و طبقه کارگر چین تنها به اتکاء به نیروی خود و خلق چین (و البته پشتیبانی و یاری طبقه کارگر و زحمتکشان دیگر کشورها)توانست بر تمامی مشکلات اقتصادی پیش آمده پیروز شود و چین به یک قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تبدیل شود.
در ویتنام طبقه کارگر این کشور به رهبری حزب کمونیست و در اساس با اتکاء به نیروهای خلق (عمدتا دهقانان) توانست طی سی سال جنگ داخلی کمر امپریالیسم فرانسه و سپس آمریکا را بشکند و ویتنامی نو بسازد.
گرچه تمامی این کشورها به وسیله بورژوازی نو خاسته و رویزیونیستها غصب شدند و درهای خود را به روی امپریالیستهای غربی گشودند، اما تاریخ برای آن دوره ها و مبارزات طبقه کارگر و تمامی خلق زحمتکش این کشورها ارج فراوان قائل است و از همین دوره ها و طبقه کارگر این ملتهاست که میتوان بسیاری نکات را آموخت.
البته مبارزات بزرگ طبقه کارگر و زحمتکشان تنها منحصر به این سه کشور که در بالا نام بردیم نمیشود. در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین همواره مبارزاتی بزرگ از جانب ملتهای گوناگون برای کسب استقلال، آزادی و برقراری حکومتهای مردمی و سوسیالیستی ادامه داشته و دارد و درس های همه ی آنها یکی است:
اتکاء به خود، پایه و اساس است
هر طبقه و هر ملتی نیاز به کمک دوستان و یاران طبقاتی خود در دیگر ملتها دارد، اما برای استقلال و آزادی و برقراری حکومتهای مردمی و سوسیالیستی، طبقه کارگر و خلق زحمتکش باید اساسا به خود اتکاء کند و کوه مشکلات را با اتکاء به خود و جانفشانی و فداکاری از پیش بردارد و بهای آن را شخصا بپردازد. طبقه و ملتی که نگاهش به یاری دیگران باشد و به خود اتکا اساسی نداشته باشد و حاضر نشود برای استقلال و آزادی بهای آنرا شخصا و بوسیله خود بپردازد، هرگز نه روی استقلال خواهد دید و نه روی آزادی.
طبقه کارگر ایران و خلق زحمتکش این سرزمین نیز که بیش از حدود صد سال است که در راه استقلال و آزادی ایران و برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلقی تلاش میکند باید این درسها را به گوش جان و دل پذیرفته باشد.
مشکل بزرگی که در این صد سال گریبان جنبش ما را گرفته این بوده که هرگز طی این دوران، طبقه کارگر و حزب کمونیستش در راس جنبش توده ای قرار نداشته و مهمترین علت شکست جنبشهای توده ای در ایران و بروز افکار و احساسات منفعلانه و نگاه به بیرون در میان توده ها، اساسا از همین مسئله رهبری برخاسته و برمیخیزد.
 چنانچه طبقه کارگر ایران آگاه و متحد شود و مسئولیت خود را در قبال خود و دیگر طبقات دریابد و بتواند رهبری جنبش خلق را در دستان پر توان خود گیرد، امید و اعتماد در میان توده ها پدید خواهد آمد و وضع بکلی تغییر خواهد کرد. 

هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 97
یادداشتها
1-   آنچه مد نظر ماست انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق برای گذار به سوسیالیسم و کمونیسم است. اما در اینجا ما تا حدودی کلی صحبت میکنیم و این امکان را در نظر میگیریم که ممکن است انقلابی رخ دهد اما به رهبری طبقه کارگر نباشد و در عین حال یک جمهوری دموکراتیک نصف و نیمه بورژوایی بر قرار گردد.
2-   این شرایط معین تنها حمله ارتش یک کشور امپریالیستی، اشغال ایران و تبدیل کشور ما به مستعمره نیست، بلکه حتی میتواند در اوضاع و شرایط دیگری نیز بوجود آید. مثلا در سالهای پس از انقلاب 57 که چنین تهاجمی بوقوع نپیوسته بود، در صورت وجود برخی شرایط معین لازم، اشکال نبرد انقلابی که تا پیروزی انقلاب در بهمن 57  تداوم داشت، میتوانست به یک جنگ درازمدت تبدیل شود. باید توجه داشت که شرایط معین لازم نیز تنها در شرایط عینی چنان تبدیلهایی خلاصه نمیشود، بلکه شرایط ذهنی معینی نیز لازم دارد. بخش بسیار مهمی از این شرایط ذهنی، وجود یک حزب پیشرو انقلابی کمونیست و آمادگی یک  طبقه کارگرمتحد برای دست زدن به چنین نبردی است. امری که در آن زمان وجود نداشت، وهمین هم یکی از دلایل اصلی پراکندگی مبارزه و وجود اشکال روستایی و شهری نبرد در آن زمان و شکست های پی درپی جنبش بود.  
3-   البته اکنون نیز ایران از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم است. حتی از نظر سیاسی نیز تا حدودی حکومت کنونی از سیاست گذاری های امپریالیستی پیروی میکند. اما حکومتی که منطبق با میل امپریالیستها باشد، حکومتی  مجری امیال امپریالیستها مانند شاه سابق، حسنی مبارک، سلطان سعودی و از این گونه حکومتها خواهد بود.
4-   ما ریشه های این گرایشها را به سلطنت طلبان یا بورژوازی ملی ایران منسوب نمیکنیم. گرچه به احتمال هر دو این نیروها در گسترش این گرایش  و دمیدن به آن نقش دارند. به نظر ما این گرایش در عین حال میتواند مستقل از این دو نیرو و مشترک بین بخشهایی از لایه های طبقه خرده بورژوازی  باشد.   


۱۳۹۷ مرداد ۵, جمعه

نکاتی درباره شعار «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست»


نکاتی درباره یک شعار

این روزها، از میان شعارهایی که در حرکتها و جنبش های اعتراضی طبقات مختلف مردم داده میشود برخی گستره تقریبا بیشتری یافته و یا تا حدودی بیشتر تکرار میشود. یکی از آنها «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست» میباشد.
 این شعار هم روی درستی دارد و هم رویی نادرست. روی درست آن از محتوایی برمیخیزد که خود نتیجه ترازبندی برخی تجارب در حکومت اسلامی از جانب لایه های از طبقات مردمی ایران میباشد؛ و اما روی نادرست آن محتوایی است که نشان از فراموش کردن وجوهی از تضادهای اساسی جامعه ایران و دشمنان طبقات خلقی این جامعه دارد و باصطلاح از «افتادن از یک روی به روی دیگر» حکایت میکند.(1)
روشن است که وجه نخست و عمده این شعار اشاره به این دارد که دشمن مردم ایران همین جا در ایران می باشد؛ و این تا حدودی درست است. زیرا وجود دشمن درون ایران را در مقابل کسانی یا حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی و آمریکا میدانند، تایید میکند و بر این نکته پا فشاری میکند که دشمن مردم ایران داخل ایران  و همین حکومت ایران است و این تقابل با حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی میداند، نکته ای درست در این شعار است.
 اما این شعار نمیگوید که دشمن مردم ایران اینجاهم هست (گفته میشود دشمن همین جاست، یعنی بیرون از ایران نیست) و یا تنها بیرون از ایران نیست، بلکه درون ایران هم هست و در حال حاضر این دشمن داخلی است که عمده است. برعکس شعار مزبور در مقابل حکومتی که این دشمن بیرونی را، آن هم صرفا در چارچوب تضادهای صوری و واقعی خودش، مطلق میکند، این نکته را مطلق میکند که این دشمن درون ایران است. یعنی دشمن را صرفا داخل ایران و تنها حکومت اسلامی میداند. اما نکته این است که دشمن ما تنها اینجا در ایران نیست، بلکه در بیرون از ایران نیز هست و تنها بیرون از ایران نیست، بلکه اینجا درون ایران هم هست. دوباره به این نکته باز خواهیم گشت.
 این دشمن که همین جاست، حکومت استبدادی اسلامی یعنی حکومت آخوندها و مکلاهای دزد، جنایتکار، سالوس و ریاکاری است که به نام دین و مذهب به مدت تقریبا چهل سال همچون بختکی غریب بر سر مردم ایران فرود آمده و بر جان و مال مردم مسلط گردیده اند. حکومتی که تا مغز استخوان فاسد است و جدای از گندیدگی ای که بخودی خود از کهنه بودن نفس آن(نهادها، لایه ها و طبقاتی که مروج آن بوده و هستند، اعتقادات و عقاید آن، حکومت سیاسی - دینی مطلوب آن یعنی ولایت فقیه، اقتصادی که میخواست حاکم کند، آداب و سننی که به آن باور داشت و...) برمیخاست، خود آن نیز در فرایندی چهل ساله به فساد، گندیدگی و تعفنی مضاعف در غلتیده است. به عبارت دیگر، گندیده در گندیده است.
و باز روشن است که طبقات اصلی مردم ایران بیش از گذشته پی برده اند که اختلاف این حکومت با آمریکا، نه در گذشته و به هنگام جنگ عراق با ایران که تا حدودی جنبه واقعی و عملی داشت(اگر از برخی نکات جانبی صرف نظر کنیم) و نه پس از آن که عموما ذهنی، صوری وغیر واقعی بوده و بیشتر جنبه شعاری صرف پیدا کرده است، به هیچوجه از منافع واقعی طبقات خلقی ایران بر نخاسته و نمیخیزد، بلکه اینها بیش از پیش، از نیاز به حفظ و بقای حکومت این لایه قلیل است که برمیخیزد. و اینها جدای از ریاکاری ها و دشمن تراشی های دروغینی است که بیشتر مصرف داخلی دارد و برای گمراه گردن مردم از پیگیری راه اصلی که مبارزه با خود این حکومت است، و یا نگاه داشتن هواداران اندک شمار پیرامون خود، صورت میگیرد.
به عبارت دیگر این حکومت وحدت و تضادهایی با امپریالیسم آمریکا داشته و دارد. امپریالیسم آمریکا هم دوست اینان و هم دشمن اینهاست. در مقابله هایی که با جنبش مردم ایران و سرکوبها و کشتارهایی که از انقلاب بدینسو کرده اند و نیز در مراودات اقتصادی و سیاسی، آمریکا کمابیش دوست آنها بوده است، و در زیاده خواهی ها و برخی سیاستهای درونی و منطقه ای که اساسا بدلیل میل این حکومت به حفظ خود صورت گرفته، آمریکا با آنها اختلاف داشته است. اما جنس اختلاف آنها که هر دو ارتجاعی هستند از جنس اختلاف مردم ایران با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستها نیست.
بنابراین زمانی که اینها آمریکا را عمده میکنند، در حالیکه آمریکا یکی از مهمترین دشمنان خلق ایران است، اما این عمده کردن آن از جانب این حکومت، از دید منافع خلق ایران و تضادهای واقعی خلق ایران با امپریالیستها صورت نمیگیرد، بلکه تا آنجا که صوری و شعاری است برای تداوم بخشیدن به سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود و نیز  گمراه کردن مردم، و تا آنجا که واقعی است صرفا برای حفظ خودشان در قدرت صورت میگیرد.
بر مبنای تجارب چهل ساله در این حکومت، طبقات اصلی مردم این نکته را تشخیص داده اند که تمامی آنچه این حکومت در باره مبارزه خود با آمریکا میگوید،  فریب و نیرنگ است و خود اینها بدون تردید دشمن عمده کنونی داخلی مردم ایران بویژه طبقات استثمار شده و ستمکش کارگر و کشاورز هستند. از این رو، زمانی که توده هایی از میان مردم شعار میدهند که دشمن ما همینجاست (گرچه تاکید میکنیم باید گفته شود اینجا هم هست) تجارب چهل ساله خود را به شکل یک شعار ارائه میدهند.
اینها روی درست این شعار است. دشمن عمده کنونی تمامی طبقات خلقی ایران در حال حاضر و لحظه کنونی خود این حکومت است و این شعار هم بدرستی همین حکومت را نشانه گرفته است.
در عین حال این شعار، دروغ گویی و ریارکاری این حکومت را نیز نشانه گرفته است که  بدروغ به مردم میگوید که در حال مبارزه با آمریکا به خاطر منافع مردم ایران است و دشمن مردم ایران صرفا در بیرون از ایران و آمریکا است.
اینها تا اینجا برخی مضامین تا حدودی درست این شعار.
اما این شعار روی عمیقا نادرستی را با خود حمل میکند که باید آن را مورد کنکاش قرار داده و بررسی کرد.
مردم ایران بویژه طبقات زحمتکش کارگر و کشاورز و نیز لایه های خرده بورژوازی دو دشمن واقعی دارند. یکی همین حکومت مستبد اسلامی است و دیگری هم امپریالیسم بین المللی و در صدرش امپریالیسم آمریکا.
اینکه در شرایط کنونی دشمنی با حکومت اسلامی مستبد، فاسد و دزد عمده شده است، هرگز نباید به روی دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران پرده بکشد.
اینکه این حکومت بدروغ  و برای منحرف کردن ذهن مردم میگوید که تنها  دشمن مردم ایران آمریکاست، نباید مانع راستین بودن این حکم و حقیقت روشن شود که دشمن مردم ایران، آمریکا هم هست. به عبارت چون اینها میگویند دشمن ما آمریکاست، نباید موضع صرفا عکس العملی  و تنها نافی گرانه گرفت و گفت« خیر! دشمن ما آمریکا نیست، بلکه تنها شما هستید».  
در حقیقت، دشمن اصلی و مهمتر مردم ایران همان امپریالیسم آمریکا است. در معادلات جهانی امپریالیسم حرف اول را میزند و نه جمهوری اسلامی. حکومت اسلامی گرچه در دوران و لحظه حاضر برای تمامی طبقات خلقی ایران دشمن عمده و مهمی است- و این نکته ای است که باید  به روی آن فراوان تاکید کرد- اما درعرصه بین المللی و در قیاس با امپریالیستها، از هر نظر که بنگریم، قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی، نیروی نظامی، فرهنگ سازی و بُرد فرهنگی و یا نفوذ در مناطق جهان، عددی به شمار نمیاید. این حکومت نهایتا در برخی شیعیان و مسلمانان برخی مناطق همچون لبنان، سوریه، عراق، یمن نفوذ دارد و از نظر نفوذ، توطئه و دسیسه چینی و مداخله گری، مقابله با انقلابات خلقهای دربند، تمایل برای الحاق تمامی کشورهای عقب مانده به منطقه نفوذ خود و وابسته به خود نگه داشتن آنها و مهیب بودن بین المللی آن حتی سر سوزنی با امپریالیسم آمریکا قابل مقایسه نیست.
طبقات اصلی مردم ایران اکنون با این حکومت روبرو هستند و به همین دلیل از یک سو خود این حکومت را نشانه گرفته اند و از دیگر سو با فرا افکنی های آن به مبارزه بر میخیزند . فرا افکنی هایی که تلاش دارد که  دشمنی مردم را با خود، به دشمنی مردم با آمریکا، آن هم نه با وجوهی واقعی و همانگونه که گفتیم از جنس تضادهای واقعی تمامی طبقات مردم ایران با آمریکا، بلکه از جنسی دروغین و با نیاز به بقای خود و حفظ حکومت خود تبدیل کند. یعنی تضاد های واقعی مردم با امپریالیسم آمریکا را تبدیل به تضادهای خود با حکومت آمریکا کند و یا در چارچوب تضادهای خود نگه داشته و آنها را«خفه» کند.
این مسائل اهمیت فراوانی دارد، و بویژه در دوران کنونی که امپریالیسم آمریکا جامه پشتیبانی از مبارزه مردم ایران را با حکومت اسلامی در بر کرده و شعار پشتیبانی از جنبش مردم و تنها نگذاشتن مردم ایران را میدهد، اهمیت دو چندانی میبابد.
امپریالیسم آمریکا به هیچوجه دوست مردم ایران حتی در مبارزه شان با حکومت اسلامی نیست. این یک حقیقت است. امپریالیسم آمریکا دنبال منافع خودش است و این منافع نیز با منافع مردم ایران منطبق یا «جور» نمیشود.(2) دولت آمریکا تا آنجا پشتیبان این جنبش است که بتواند این جنبش را در چارچوب امیال و خواستهای خود محدود و در بسته کند. یعنی نهایتا حکومت دلخواه خود، حکومت سلطنت طلبان خود فروخته و یا جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم را بر سرکار آورد. اگر این جنبش اعتراضی به انقلابی منجر شود که طبقه کارگر (و یا حتی دیگر طبقات زحمتکش خلقی) در راس آن باشد و بخواهد یک حکومت انقلابی و مردمی یعنی جمهوری دموکراتیک خلق  ایران (و یا حتی یک حکومت ملی مستقل از امپریالیسم و البته برای مدتی کوتاه، زیرا چنین حکومتهایی به رهبری طبقاتی غیر از طبقه کارگر نمیتوانند دوام یابند) را بر سرکار آورد، آنگاه امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستهای غربی به همراه ژاپن و نوکران متحدشان، بار دیگر روی واقعی خود و دشمنی عمیقشان با طبقات مردمی و ملی ایران را نشان خواهند داد.
به این ترتیب آنچه این شعار پوشیده میدارد و یا به تاریکی مطلق میراند، همانا دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران است. تاریخ ایران از مشروطیت بدینسو(و تاریخ تمامی کشورهای  مستعمره و زیر سلطه نیز) به ما چنین نشان میدهد که امپریالیستها هرگز دوست مردم ایران (و دوست ملتهای زیر سلطه)نبوده و نیستند، و برعکس هرگز دشمنی  خود را با طبقات اصلی مردم از یاد نبرده اند.
 در انقلاب مشروطیت، امپریالیسم انگلیس ژست پشتیبانی از جنبش مردم ایران را گرفت، اما این به سبب تضادهایش با امپریالیسم روسیه تزاری بود و هدفش این که حکومتی را که نوکر و مطیع  وی باشد، جایگزین حکومت طرفدار امپریالیسم روس کند. همین امپریالیسم انگلیس در تمامی دوران مشروطیت که جامعه ایران درگیر تضادهای درونی شدیدی شده بود، از پشتیبانی از مرتجعترین جریانها در ایران خود داری نکرد و عاقبت سید ضیاء نوکر خود را مامور کودتا کرد و نهایتا کار را با کودتای رضاخان قلدر، نوکر حقیرش به سرانجام رساند و در پی آن دهها قرار داد استعماری با ایران وضع کرد و به مدت بیست سال، جامعه را که در تاب و تاب تحول و پیشرفتی اصیل و واقعی بود، در زیر یک دست یک مستبد خونخوار قرار داد و با برخی تغییرات اقتصادی که در جهت منافع خود آن بود، سر و ته کار را هم آورد. 
در سالهای 20 تا 32 نیز شاهد توطئه های امپریالیسم انگلستان و آمریکا بودیم و میدانیم که امپریالیسم آمریکا، کار یک حکومت ملی را با یک کودتای امپریالیستی تمام عیار که بوسیله سازمان سیا طراحی شده بود تمام کرد، و پس از آن به مدت بیست و پنج سال جامعه ما را بوسیله یک حکومت استبدادی سلطنتی بزیر کنترل گرفت و هر آنچه خواست و منافعش ایجاب میکرد با اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران کرد.
 در سالهای انقلاب نیز این حکومت آمریکا و امپریالیسم بین المللی بود که تا آنجا که توانست از حکومت شاه نوکر صفت پشتیبانی کرد، و زمانی که دیگر نتوانست این پشتیبانی را ادامه دهد و از ترس روی کار آمدن یک حکومت مردمی واقعی متکی به طبقات زحمتکش، و نیز بواسطه تضادهایش با امپریالیسم روس، با خمینی سازش کرد و کمک کرد تا  این بختک و بلای غریب  بر ملت ایران حاکم شود.
پس از انقلاب نیز، این امپریالیسم آمریکا بود که صدام را تحریک کرد که به ایران حمله کند و انرژی انقلابی مردم ایران را در راه یک جنگ بی ثمر  به هدر دهد، و از قضا بیشترین کسانی که از جنگ با عراق سود بردند و حکومت خود را تداوم بخشیدند همین حضاری هستند که بخشهایی ازمردم که این شعاررا میدهند اینک آنها را متهم میکنند که دروغگو هستند و دشمن ما همین جا و در ایران و همین ها هستند.
 و باز از قضا آمریکا بود که حکومت را به کشتار 67 در زندان ترغیب کرد و در مقابل این جنایت هولناک مهر سکوت بر لب زد. و باز این آمریکا بود که با واسطه مک فارلین با دسته گل و قرآن و تقدیم اسلحه به دیدار خمینی آمد و به او در بقای خود یاری رساند؛ و باز این آمریکا  و بهمراه  دیگر امپریالیستها بود که با واسطه صندوق بین المللی و بانک جهانی، رژیم ایران را به سیاستهای تازه ای راند که جز سود برای امپریالیستها و  فقر و بدبختی برای کارگران و زحمتکشان ایران نتیجه ای نداشت.
اگر واقعا آمریکا دشمن ملت ایران نیست و اگر واقعا میخواهد مردم ایران حکومت دلخواه خود را سازمان دهند چرا مثلا نمیگوید ایرانیان حق دارند احزاب سیاسی خود را داشته باشند و این احزاب در انتخاباتی آزاد، حکومت (نمایندگان مجلس و دولت )خود را انتخاب کنند؟ چرا آمریکا همیشه از حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری پشتیبانی کرده است؟ چرا هرگز از صنعتی شدن ایران سخنی به میان نمی آورد و میخواهد ملت ایران تنها نفت بفروشد و کالای امپریالیستها را بخرد؟ چرا میخواهد ایران همیشه وابسته به امپریالیسم بین المللی و بویژه آمریکا باشد؟ و بسیاری پرسش های ساده دیگر.   
این نکته قابل درک است که تضادها عمده و غیرعمده  دارند. برخی زمانها این تضاد و برخی زمانهای دیگر تضاد دیگری عمده میشود. در بین تضادها همواره باید توجه عمده بروی  تضاد عمده  باشد، اما در عین حال هرگز نباید تضادهای غیرعمده را نادیده گرفت و یا به آنها توجه لازم را نکرد.
طبقات خلقی ملت ایران  در روند انقلاب دموکراتیک خود دو دشمن اصلی دارند. یکی بورژوا – کمپرادورهای کهنه پرست و ارتجاعی کنونی حکومت اسلامی هستند و دیگری امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم آمریکاست که سردسته توطئه گران بین المللی میباشد.
ملتی که به ترازبندی تجارب چهل ساله خود بر میخیزد و در مقابل حکومتی که میگوید دشمن مردم ایران، تنها بیرون ایران و آمریکا است، میگوید این دشمن در ایران است، و آن شماها هستید، نباید این دیدگاه را با نفی تراز بندی تجارب بیش از یکصد ساله خود همراه کند، و آن چه را که در آن یک صد سال و به بهایی گران بدست آمده فراموش کند و بگوید که  دشمن بیرونی ندارد و تنها دشمنی درونی دارد. این نفی دیدگاهی است که ملت ایران در انقلاب 57  داشت؛ دیدگاهی که امپریالیسم آمریکا را پشتیبان شاه و دشمن مردم ایران میدانست و دشمن را هم درونی و هم بیرونی میدانست.
این شعار بوسیله یک جنبش خودبخودی داده میشود و تفاوت شعارهای یک جنبش خودبخودی با شعارهای یک جنبش آگاهانه نکاتی این گونه است. جنبش خودبخودی، تمامی جنبه های یک پدیده را مورد بررسی قرار نمیدهد و زمانی که به جنبه ای توجه کرد، عموما از دیگر جنبه ها غافل میشود.  تاملی در مورد ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  مسائل و مشکلات  جامعه در سطح کلان انجام نمیدهد و از چگونگی روند تکوین و فرایند درازمدت آنها بی خبر است. این جنبش ها  گرچه به تجارب عینی توده ها متکی هستند، اما عموما عکس العملی میباشند و از آگاهی در چیده و منطقی  پیشرویی برخوردار نیستند. براحتی از این رو به آن رو میافتند و هنگامی که از این رو به آن رو افتادند، روی پیشین را فراموش میکنند. بنابراین چنانچه کار دست جنبشهای خودبخودی باشد و چنانچه تضاد با امپریالیسم آمریکا عمده شود، دور نیست که دوباره به همین یکسو نگری ها و یا مطلق گرایی ها دچار گشته و این بار همه چیز را در آمریکا ببیند و از دشمنان داخلی خود غافل شود. 
اشاره ای هم به ریشه های طبقاتی چنین شعارهایی بکنیم. این شعارها عموما از جانب لایه های منسوب به خرده بورژوازی داده شده است. مثلا در گردهمایی ها و تظاهراتها مال باختگان که بیشتر لایه هایی از خرده بورژوازی فقیر و میانه هستند. همین گونه در برخی گردهمایی ها و تظاهراتهای عمومی در برخی شهرها که تمامی طبقات خلقی در آن شرکت کرده بودند. اما این شعار از جانب کارگران داده نشده است یا حداقل نگارنده  نخوانده و یا نشنیده است. گرچه حتی اگر از جانب کارگران نیز داده شده باشد در کمبودی ها و نادرستی های مندرج در آن، تغییری پدید نمیآورد.    
خلاصه کنیم: بدیهی است که یکی از دشمنان طبقه کارگر و تمامی طبقات مردمی ایران همینجا در ایران است و آن حکومت مستبد آخوندها و مکلاهای دزد است. گر چه این راست است که این حکومت بدروغ میگوید که دشمن مردم ایران اینجا نیست، و باز گرچه این راست است که اینها بدروغ میگویند که دشمن آمریکا هستند، اما این فریب های آنها، نباید مانع آن شود که ما این حقیقت را که آمریکا هم دشمن خلق ایران است، نادیده بگیریم و فراموش کنیم. به عبارت دیگر، به سبب دروغ حکومتیان که مایلند مبارزه مردم را از خودشان منحرف کنند و به سوی یک مبارزه شعاری و توخالی با آمریکا، که صرفا مصرف داخلی دارد بیندازند،  بروی این حقیقت روشن که امپریالیسم آمریکا دشمن شماره یک مردم ایران بویژه طبقات اصلی زحمتکش آن است، پرده بکشیم.
 و سخن آخر: یک تفاوت کیفی بین سیاستهای امپریالیسم آمریکا در قبال رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر( و همچنین تونس و یا دیگر کشورهایی که مردم علیه نظامی وابسته به امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستها برخاسته بودند) و ایران کنونی وجود دارد. در رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر، حکومت آمریکا با جنبشها و انقلابات توده ای طرف بود که علیه حکومت  بورژوا - ملاک های کمپرادور این کشورها برخاسته بودند. بنابراین حکومت آمریکا هرگز نمیتوانست خود را پشتیبان جنبش توده های  ایران و مصر (و یا تونس) نشان دهد. در مورد مصر( و سوریه نیز با تفاوتهایی) با هزار و یک توطئه و دسیسه کاری کرد که مصری ها دعا کنند که کاش میتوانستند در همان حکومت پیشین زندگی کنند.
 در ایران کنونی  گرچه وضع  نه کاملا، اما تا حدودی برعکس است. یعنی آمریکا با حکومتی روبروست که منطبق با میلش نیست و به این سبب خواهان ماندگاریش هم نیست. و این وضعی بوجود آورده که بتواند خود را با ریاکاری تمام عیاری دوست مردم ایران جا بزند. اما اینجا بیشتر از آمریکا، خود این حکومت کاری کرد که بخشهایی از مردم ایران از انقلاب خود پشیمان شوند و بگویند که کاش انقلاب نمیکردند و کاش در همان رژیم سابق بودند. این نکته ایست که باید از آن هراس داشت!
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 97       
      یادداشتها
1-   البته افتادن از یک روی به روی دیگر امری واقعی است و مدام در تجارب ما رخ میدهد. آنچه که جنبه نادرست در«از یک روی به روی دیگر افتادن» است این است که زمانی که به یک روی میافتیم، روی دیگر را مطلقا فراموش کنیم و تنها همان روی برآمده را ببینیم.
2-   ما این امکان را نفی نمیکنیم که برخی لحظات در فرایندهای انقلابات دموکراتیک و یا سوسیالیستی پیش میآید که منافع جنبش خلق یک کشور آن را بدان سو میراند که از تضادهای بین نیروهای ارتجاعی و امپریالیستها استفاده کند و مثلا هنگامی که تضاد با یک امپریالیسم عمده شود، با امپریالیسم دیگری که با امپریالیسمی که عمده است تضاد دارد،علیه نیروی امپریالیسم عمده، وارد ائتلاف تاکتیکی و موقتی شود. اینجا به نظر میرسد که جورشدنی بین منافع انقلاب و ارتجاع بوقوع میپیوندد. اما این ائتلافات تاکتیکی و موقتی هرگز نمیتواند به ائتلافات استراتژیک و دراز مدت تبدیل شود. و تازه اینها یک جور شدن مطلق و تمام عیار نیست، بلکه نسبی است و یا به واژه هایی دیگر«انطباقی» موقتی صورت میگیرد.        


۱۳۹۷ تیر ۲۱, پنجشنبه

امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام نیروهای جایگزین(ادامه) بخش چهار


امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام
نیروهای جایگزین(ادامه)
بخش چهار

در بخش سوم این مقاله از دو امکان و دو راه صحبت کردیم و نوشتیم که:
«بدین ترتیب چنانچه ما وضعیت را سبک و سنگین کنیم و عجالتا از پیچیدگی هایی که ممکن است پیش آید صرف نظر کنیم امکان بوجود آمدن دو راه اساسی که دو راه متقابل و متضاد یکدیگرند در مقابل خلق ایران وجود دارد. راه برگشت به گذشته و وابسته شدن همه جانبه به امپریالیستها و راه استقلال و آزادی خلق و گذار به نظامی دموکراتیک و سوسیالیستی.»
و نیز در همان مقال اشاره کردیم:
«اما همچنانکه نمیتوان بوضوح و بواسطه شرایط پیچیده تکامل جنبش، این امکان  را دید که این جنبش در مسیر درستی به پیش رود، در عین حال برعکس آن نیز حدس زدنی است. یعنی اینکه این جنبش به سویی پیش رود که امپریالیسم آمریکا میخواهد. به عبارت دیگر چون طبقات اصلی جنبش کنونی ایران طبقه کارگر، خرده بورژوازی  شهر و روستا و دهقانان ایران هستند، این مسئله که این طبقات براحتی به سوی تمایلاتی که آمریکا مایل است به وجود بیاورد، گرایش یابند امر صددرصدی نیست؛ و درمجموع به همین سان که این جنبش تا برقرار نشدن رهبری های مبارز و انقلابی بر راس آن، از رهبری بی بهره خواهد بود، به همان سان برای امپریالیستها نیز کنترل آن و تحمیل حکومت دلخواه خود به مردم ایران دشوار خواهد بود.»
در آن بخش ما درباره راه نخست صحبت کردیم. اینک به راه دوم می پردازیم.
راه دوم- راه برقراری جمهوری دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر
 راه دوم راهی است که در جهت تکامل انقلاب دموکراتیک نوین ایران می باشد و در صورت وجود شرایط لازم میتواند  به یک جمهوری واقعا مردمی یعنی جمهوری دموکراتیک خلق ایران بینجامد. گرچه امکان این راه به هیچوجه منتفی نیست، زیرا تنها این راه در جهت تکامل جامعه ایران است، اما وضع کنوی جنبش تصویر و چشم انداز روشنی از آن بدست نمیدهد.
دو سوی جنبش دموکراتیک کنونی
چنانچه ما به وضعیت جنبش دموکراتیک کنونی بنگریم در دو سوی آن دو جریان کاملا متفاوت و عمدتا بیگانه نسبت به یکدیگر می یابیم. یک سو جنبش طبقات مختلف مردم یعنی طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهر و روستا و لایه های از بورژوازی ملی را می بینم و سوی دیگر خیل عظیم سازمان ها و جریان های چپ، دموکرات و لیبرال  عموما کوچکی که داعیه رهبری جنبش خلق را دارند.
قوت و ضعف های جنبش طبقات حاضر در جنبش دموکراتیک
خصلت اساسی سوی نخست یعنی جنبش خلق، نبود وحدت واتحاد است. این نبودن وحدت هم در میان یک طبقه و هم در میان طبقات بروشنی به چشم میخورد. چنانچه به طبقه کارگر یعنی طبقه ای که میتواند انقلاب ما را رهبری کند بنگریم می بینیم که در حالیکه اعتراضات و اعتصابات این طبقه کمیت و گستردگی قابل ملاحظه ای یافته است، اما این اعتراضات و اعتصابات بجز موارد اندکی، هنوز بوسیله هیچ سازمان منظم و منسجمی صنفی ای رهبری نمیشوند و خصلت خودبخودی و پراکنده دارند؛ اینجا و آنجا و در واکنش به عقب افتادن حقوقها و یا خصوصی سازی ها و برخی از ابتدایی ترین خواستهای کارگری دور میزنند؛ بجز مواردی چند، تشکلهای وسیع و پایدار صنفی ای در میان کارگران معترض و اعتصابی بوجود نیامده است؛ عموما کارگران هیچ کارگاه و کارخانه ای از مبارزه و اعتصاب کارگران دیگر کارگاهها و کارخانه ها پشتیبانی نمیکنند؛ عمدتا در کارخانجات و کارگاههای کوچک و در بهترین حالت متوسط است و به هیچوجه رشته های حیاتی را در بر نگرفته است و بویژه اثری از کارخانه ها و کارگاههای اصلی کشور که بار اساسی مبارزات کارگری را در انقلاب 57 به عهده داشتند در این  مبارزات نه تنها به چشم نمیخورد، بلکه اینها عموما حتی پشتیبانی ساده ای نیز از اعتصابهای بوجود آمده به عمل نمیاورند.
همین وضعی که در مورد طبقه کارگر برشمردیم در مورد دیگر طبقات به چشم میخورد. برای نمونه کشاورزانی که در یکی دو منطقه اعتراض و تظاهرات داشته اند، درعین حال خود با کشاورزان مناطق مختلف دیگر در تضاد بسر میبرند.
جنبش طبقه خرده بورژوازی بجز بستن اخیر بازار، اشکال اعتراضی و اعتصابی محسوسی نیز نیافته است. مثلا نه از اعتراض عمومی کسبه و یا کارگاه های کوچک سنتی  و بطوری کلی خرده بورژوازی سنتی اثر محسوسی است و نه از اعتراض کارمندان ادارات دولتی و خصوصی و کلا خرده بورژوازی مدرن.
بروز این خصلت ها نشان از شرایط ویژه ای است که جنبش ما در آن بسر میبرد. زمانی که ما به عموم طبقات مردم نگاه میکنیم و یا به شعارهایی که در اعتراضات عمومی داده میشود توجه میکنیم، از نظر فکری،مخالفت با حکومت اسلامی را خصلت ویژه این جنبش مییابیم، اما زمانی که ما به خصال عملی این جنبش مینگریم، آنرا جنبشی نمی بینم که برای سرنگونی حکومت اسلامی ضرورتا باید باشد. درحقیقت، این جنبشی است که در صورت رفع برخی مشکلات اقتصادی و برخی اصلاحات سیاسی و فرهنگی میتواند دچار عقب نشینی شده و یا حتی خاموش شود.
به این ترتیب، ما از یک سو با پیشرفتهای قابل ملاحظه ای نسبت به گذشته روبروییم، خواه زمانی که این جنبش در این گستره وجود نداشت و خواه زمانی که از نظر فکری  و عملی دنباله رو اصلاح طلبان حکومتی بود(اعتراضات دی ماه و همن گونه گسترش مبارزات پس از آن و در مورد مسائل مختلف، خط فاصلی بین این دو دوره کشیده است) و از سوی دیگر با عقب ماندگی های قابل ملاحظه و تعیین کننده ای در آن. چنانچه این عقب ماندگی ها رفع نشود این جنبش با توان  کنونی خود نمیتواند حکومت اسلامی آخوندها و مکلاهای  دزد و فاسد را سرنگون کند.
چگونه جنبش میتواند تغییر کند؟
این وضع جنبش البته میتواند تغییر کند. و زمانی که ما از راه دوم سخن میگوییم این راه ناظر به این تغییر است. این تغییر تنها در صورتی میتواند رخ دهد که مبارزات هر طبقه ابعاد وسیعتر و همه جانبه تری یابد و در عین حال ژرف تر شود. مبارزه طبقه کارگر، کارگاه ها و کارخانه های متوسط و بویژه  اساسی و بزرگ را در بر گیرد، از اعتراضات و اعتصابات اقتصادی صرف به اعتراضات  و اعتصابات سیاسی قدرتمند تکامل یابد، تشکلات و سازمان های توده ای خواه صنفی مانند سندیکا و خواه  در گستره ای پیشرفته تر و تکامل یافته تر تشکلات سیاسی مانند شوراهای کارگری، که کارگران هر کارگاه و کارخانه  را به  وحدت رسانده و در عین حال کل طبقه را در کل کشور متحد گردانند، بوجود آیند و در عین حال رابطه و اتحادی معقول میان طبقات مردمی در سطح کشور شکل گیرد.
این اوج تکامل جنبش خودبخودی علیه حکومت اسلامی است. اما حتی اگر این جنبش به این نقطه اوج برسد، باز در این اوج تکامل خود، کمبودی اساسی را حمل میکند، یعنی فقدان رهبری سیاسی بر این جنبش که یک خلاء بنیادی است. بدون یک رهبری انقلابی بر جنبش و به بیانی صریحتر بدون رهبری طبقه کارگری که بوسیله حزب کمونیست واقعا انقلابی رهبری شود بر جنبش خلق این جنبش امکان تداوم و پیروزی ندارد. باید توجه داشت که اوج جنبش علیه حکومت اسلامی و حتی سرنگون کردن این حکومت، به هیچوجه پایان ماجرا نبوده بلکه تازه آغاز ماجرا و آغاز تحولات پر فراز و نشیب انقلاب دموکراتیک نوین ایران خواهد بود. در این مورد در بخش بعدی بیشتر صحبت خواهیم کرد. 
سوی دوم: جریانهای سیاسی
 سوی دوم این قضیه سازمان های سیاسی موجود است. در واقع این سازمان ها(و منظور ما سازمانهای انقلابی و مترقی است) از همان کمبود و ضعف جنبش مردم برخوردارند. یعنی از نبود وحدت حتی در میان نمایندگان سیاسی یک طبقه. برای نمونه در حالیکه سازمانهایی که واقعا نمایندگان طبقه کارگر(با اماها و اگر های بسیار) در ایران باشند بکلی ناچیزند، اما همین ها نیز فاقد وحدت هستند، هر کدام ساز خود را میزنند و منتظر فرصتی برای اینکه خود را گسترش دهند.
 جریانهای سوسیال دمکرات و رفرمیست میان چپ (جریانهایی مانندحزب کمونیست ایران- کومله) و برخی جریانها که بین سوسیال دمکراتیسم و رویزیونیسم دست و پا میزنند(مانند راه کارگر) که بیشتر آنها را باید نمایندگان ضعیف خرده بورژوازی مدرن ایران( در مورد برخی در سطح منطقه و یا ملیتهای دربند و در مورد برخی در سطح کشور) دانست نیز روی کاغذ کم نیستند، اما همین ها نیز فاقد وحدت میان خودند. در مورد جریانهای ترتسکیستی نیز همان گونه که در بخش سوم اشاره کردیم، نماینده جریان های بورژوا – کمپرادور سلطنت طلب و یا جمهوری خواه طرفدار امپریالیسم آمریکا هستند و همه ی آنها منتظر اقدامات آمریکا علیه دولت ایران تا بُل بگیرند و روی واقعی خود را نشان دهند.
وضع کنونی این جنبش به گونه ای نیست که بتوان در کوتاه مدت امیدی داشت به اینکه این جنبش بتواند رهبری جنبش طبقه کارگر و خلق را به عهده گیرد و آن را به سرمنزل پیروزی رهبری کند. آنچه میتوان به آن امید بست، تنها تداوم و رشد جنبش خودبخودی است و شرایطی که این جنبش میتواند برای بازسازی زندگی چپ انقلابی و مبارز فراهم سازد.
بر مبنای این نواقص و ضعف های کنونی جنبش در هر دو سوی آن است که ما میگوییم که چشم انداز روشنی را نمیتوان تصویر کرد. این چشم انداز در عین حال تاریک نیز نیست؛ زیرا عواملی وجود دارند که آنرا از شرایطی که این جنبش اصلا وجود نداشت و یا در ابعاد کوچکتر، بسته تر و ضعیف تری جریان داشت، جدا میکند و به آن هویت و ویژگی می بخشد.
راه آسان و راه سخت
گرایشهایی درون برخی طبقات مردمی ایران بویژه خرده بورژوازی میانی و مرفه وجود دارد که تمایل به حل ساده و بدون دردسر مسائل دارد. این گرایش به حل ساده مسائل و گریز از مشکلات و سختیها در راه استقلال و آزادی خلق ایران، بخشا چشم امید به کشورهای خارجی و بویژه امپریالیسم آمریکا و سلطنت طلبان و یا جمهوریخواهان وابسته به آنها دوخته است. آنچه از نظر اینان خوب و ایده آل میباشد، این است که جمهوری اسلامی بدون تحمل هر گونه سختی و هزینه ای از جانب مردم برود، و هر که میخواهد بیاید و حکومت کند - حتی اگر امپریالیستی همچون آمریکا باشد و هدفش وابسته کردن ایران  به امپریالیستها- مهم نیست. بخشی از آنها با ضعف و ناتوانی تام و تمامی معتقد هستند که زیر سلطه و بال و پر آمریکا و سلطنت طلبان بودن عیب و عار نیست و یا اینکه باز هم بهتر از حکومت اسلامی، و یا تجزیه شدن کشور است که لولوی سر خرمنی برای تکامل جنبش کنونی شده است.
این جریان اصولا در تردید بسر میبرد. در شرایط کنونی که جنبش طبقه کارگر هنوز قوی نیست و در عین حال جنبش  با توجه به نبود رهبری طبقه انقلابی کارگر بر آن، چشم انداز روشنی را پیش رو نمیگذارد، این تردید و نوسان با شدت بیشتری در جریان است. اینها در شرایط کنونی  میلی به مبارزه جدی و طولانی ندارند و بعضا حاضر به هر گونه سلطه پذیری امپریالیسم و انقیاد ملی هستند، اما مایل نیستند که زندگی خودشان دستخوش تغییر و دگونی اساسی شود. این یکی از خطرناکترین گرایشهایی است که اکنون تکامل جنبش طبقات خلق ایران را تهدید میکند و مبارزه ای گسترده و همه جانبه را نیاز دارد تا بتوان بر آن پیروز شد.
در بخش بعدی این مسئله را بیشتر بررسی خواهیم کرد.
هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه97



۱۳۹۷ تیر ۱۴, پنجشنبه

نکاتی در مورد آتش زدن غرفه های کسبه در گلشهر



 نکاتی در مورد آتش زدن غرفه های کسبه در گلشهر

بازاری در گلشهر کرج که غرفه داران آن از کاسبکاران عمدتا کوچک(دست فروشان سابق)تشکیل شده بود، آتش زده شد. کاسبان به خوبی پی بردند که این امری عامدانه بوده است. دو موتور سوار دیده شده است که بنزین ریخته و آتش زده اند و لودرهایی که از پیش در آنجا آماده بوده اند و بسرعت به تخریب محل دست زده اند. انگشت اتهام کاسبان گلشهر کرج بدرستی حکومت (با گمانه های مختلف نسبت به شهرداری، سپاه و غیره) را نشانه گرفته است.
در این که این حادثه یک عمل از پیش برنامه ریزی شده بوده است، تردید نمیتوان داشت. از سوی دیگر شهرداری و ماموران آن هر کاری میکنند، اما آتش زدن غرفه هفتصد و شصت کاسب جزء- اگر کار آنها بوده باشد- بدون تایید مقامات خاص و بویژه اطلاعات (در حال حاضر باید بیشتر گفت اطلاعات سپاه) که قطعا در جریان هشدارهای پیشین شهرداری به کاسبان بوده اند و نیز پشتیبانی حداقل جناح هایی از حکومت نمیتواند انجام شود. بنابراین اتهام به سپاه برای آتش زدن، و یا اینکه اگر بوسیله ماموران شهرداری صورت گرفته از سوی مامورانی بوده که ماموران اطلاعات سپاه بوده اند و یا از سوی آنها اجیر شده اند، امری است که بیشتر با واقعیت جور در میاید.
 و اما اینکه چنین امری بویژه اکنون که بازاریان جسته و گریخته در اعتصاب و اعتراض بوده اند رخ میدهد، ذهن را بسوی ارتباط آن با این اعتراضات میبرد. زیرا اگر کار حکومت باشد که هست، دلیل آن نمیتواند اختلاف شهرداری با این کاسبان برای تخلیه محل باشد. دلیل آن از سوی عوامل آن یعنی جناح و باندهایی در حکومت، میتواند بسیار ساده باشد:
 «چرا بازار تهران اعتصاب و تظاهرات کرد؟ و حال که بازاریان اعتصاب و تظاهرات میکنند، باید در جایی کاری کرد که آنها حساب کار دستشان بیاید و بدانند که اگر در رفتار خود در تقابل و مبارزه با حکومتگران انحصار طلب، فاسد و دزد ادامه دهند، آینده ای این چنین در انتظار آنان است».
بازار تهران و دیگر شهرهای ایران اعتصاب و تظاهرات کردند چرا که به واسطه بالا رفتن قیمت ارز و رکود بیش از پیش در بازار یا به عبارت دیگر پایین آمدن قدرت خرید مردم، نمیتوانستند چرخه پولی خود را که سود آنها در آن نهفته است انجام دهند.(1) اما حکومت میتواند با چنین اعمالی به آنها هشدار دهد که به هر قیمت باید حجره خود را باز نگاه دارید و دست به بستن اعتصاب و تظاهرات علیه «حکومت مقدس» ما نزنید و اگر چنین کنید با واکنشی این چنین از جانب ما روبرو خواهید شد.
باید اشاره کرد که انجام چنین واکنش هایی نسبت به مبارزات مردم از جانب حکومت و بویژه جناح خامنه ای و اتاق فکر امنیتی حکومت تنها یک ظن و گمانه نیست و به عنوان یک روش همواره وجود داشته است. اتاق فکر امنیتی از نمایندگانی از جانب سران تشکلات سازمان ها و یا گروههای زیر تشکیل شده است: دفتر رهبری، سازمان اطلاعات سپاه، نیروهای انتظامی، ارتش، برخی از سران سازمان اطلاعات کشور که وابسته به جناح خامنه ای هستند، سران دستگاه قضائی و شورای نگهبان، برخی از وزیران در دولت روحانی، تعدادی از نمایندگان مجلس، گروه هیئت موتلفه و مصباح و غیره تشکیل شده است.
روش بالا نیز عموما بدین گونه بوده و هست که هر طبقه ای و هر دسته و صنفی که دست به مبارزه علیه حکومت  زده و میزند باید با واکنش حکومت روبرو شود و جایی به آنها  ضربه شصت نشان داده شود تا آنها قدر عافیت بفهمند. اگر روشنفکران دست به اعتراض و مبارزه میزنند باید با سلسله ای از قتل های برنامه ریزی شده آنها، ساکتشان کرد؛ اگر  زنان دست به مبارزه و تظاهرات میزنند باید به صورت آنان اسید پاشیده شودتا بدانند که نمیتوانند مبارزه اجتماعی و سیاسی خود را علیه حکومت پیش برند و روشن شوند که چه حوادثی در انتظار آنان است (باید تن فروش کُشی در مشهد و کرمان را که در گذشته از جانب سپاه و بسیج صورت گرفت و نیز تجاوز گروهی اخیر به دختران و زنان را در ایرانشهر که باز به همین باندها منسوب است، به این پروژه اضافه کرد)؛ اگر کارگران دست به اعتراض، اعتصاب و تظاهرات میزنند، باید طی حوادثی که بوی نقش عمد در آن میرود(مانند حادثه معدن زمستان یورت که سال گذشته و دو سه روز پس از روز نخست ماه مه روز جهانی کارگر بوقوع پیوست و بیش از چهل کارگر در زیر زمین مدفون شدند)آنها را سر جای خود نشاند، و اگر اکنون بازاریان دست به اعتصاب و مبارزه میزنند باید ضربه شصتی(پروژه آتش زدن غرفه کاسبان کوچک گلشهر) به آنها نشان داده شود تا بدانند که این امر ممکن است در آینده برای آنها پیش بیاید و بازار تهران در آتش بسوزد و اموال آنها طعمه حریق شود.(2)
این پروژه ها روی دیگری نیز دارد که همان«خود زنی» است و ما در مقاله «خودزنی و تهاجم به خلق»(تیرماه 97) به آن اشاره کردیم. به عبارت دیگر«مردم زنی»(یا انتقام گیری از مردم پس از هر اعتراض و جنبش) و «خود زنی» دو شکل اساسی تقابل غیر مستقیم و پنهانی حکومت و جناح مسلط آن یعنی خامنه ای با جنبش توده ها و طبقات و گروه های درگیر در آن بوده است. اینها به اضافه اشکال آشکار سرکوب، شیوه های اصلی کنونی مبارزه حکومت با جنبش توده ها و طبقات خلقی ست.
وظیفه پروژه های «مردم زنی» نشان دادن«ضربه شصت» به مردمی است که بواسطه حق و حقوق خود دست به اعتراض میزنند. این پروژه ها در حالیکه جنبش اصلی را که در شهرهای بزرگ و کلیدی رخ میدهد، نشانه گرفته است، اما عموما در مکان هایی رخ میدهد که دور از این مراکز هستند(محلهای کمتر در معرض جنبش و تظاهرات) و نیز عموما میان مردمی که مهجور تر و زیر ستم تر هستند( خلقهای زیر ستم مضاعف مانند  خلقهای کرد، عرب و بلوچ ، جریان مذهبی زیر ستم مانند سنی ها و دراویش) و اینجا در این مورد خاص کسبه بسیار جزء که حتی بیمه نیز نبوده اند. اینکه چرا این نوع مکانها و این مردم، محل و مورد این اقدامات قرار میگیرد به این علت است که اگر این پروژه ها واکنشی از جانب مردم برانگیخت، این واکنش ها در شهرها و یا مراکز اصلی و یا از سوی طبقات و یا لایه های قدرتمند نباشد و یا تاثیر قابل ملاحظه ای بر سیر عادی امور نداشته باشد تا بتوان آن را کنترل کرد و حتی با شیوه های ددمنشانه تری سرکوب کرد.
وظیفه «خود زنی» برعکس آماده کردن شرایط برای گرفتن زهر چشم از جنبشهای توده ای و طبقات خلقی درگیر در آن است و پس از آن است که سرکوب صورت خواهد گرفت. احتمال اینکه پروژه هایی این چنینی در آینده در ابعاد بزرگتری انجام شود بسیار زیاد است.
اما نتایج این پروژه ها که از سالهای پیش از 1376  آغاز شد و تا کنون ادامه یافته است بکلی برعکس بوده است و نه تنها کوچکترین تاثیر بازادارنده ای در جنبش مردم نگذاشته بلکه این جنبش را گسترده تر و شدیدتر کرده است. برای نمونه  میتوان به نتیجه  اسید پاشی به زنان در اصفهان نگاه کرد که موجب انزجار و نفرت بحق مردم اصفهان و تمامی ایران از حکومت شد. میتوان تصور کرد که  پروژه کنونی در گلشهر نیز نمیتواند تاثیری در اعتراض و جنبش بازاریان ایجاد کند و برعکس آنرا شدت خواهد بخشید. در حقیقت علل اصلی جنبش طبقات توده ای جامعه و گروههای زیر ستم، خود حکومت اسلامی و اکنون تجربه ای تقریبا 40 ساله داشتن مردم از آن، بحران اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. نمیتوان آتش را خاموش کرد بی آنکه علل آنرا از بین برد.
 زمانی ذهن این حضرات حکام بهتر و روشنتر از مخالفین طبقاتی خود کار میکرد که انگار «خِنگ» شده بودند. آنان جنبش طبقات مخالف از طبقه کارگر گرفته تا بورژوازی ملی و از انقلابی تا اپورتونیست راست و رویزیونیست (پس از استفاده بهینه از کمک های آن)را تجزیه و قطعه قطعه کرده و یک به یک آنها را به  زیر ضربات خود گرفته و ناتوان کرده و به محاق بردند. این از مقطع سال 57 آغاز شد و در طی سالهای جنگ و نیز اندکی پس از آن تداوم یافت.
پس از آن وضع به مرور برعکس شد. این بار حرکات و پروژه های جناح حکومت، از سرکوب مستقیم و آشکار گرفته تا اشکال سرکوب غیر مستقیم و پنهان، گرچه توانست حکومت را تا حدودی دیرپاتر کند اما هرگز نتوانست مبارزات رو به تکامل جنبش توده ها را متوقف سازد. این جنبش راه خود را از میان پیچ و خم ها باز کرد و به مرور نضج و استحکام بیشتری یافت.
اکنون میتوان گفت که مغز و ذهن آنها بشدت بد کار میکند و به مرور نیز بدتر شده و نهایتا از کار خواهد افتاد. آنان به بن بست رسیده و تقریبا دارند احمق و بی شعور میشوند.
این سیر تاریخ است. مبارزه «برگشت» در تاریخ علیه پیشرفت، نامحدود نیست. تاریخ اگر چه چند صباحی با عقب گرد راه میاید و بازگشت را جزیی از فرایند رو به تکامل خود میکند، همچنانکه هر پرش و خیزش عادی، حرکت رو به پسی را نیز دارد و از آن رو به پس رفتن، برای انباشت نیرو و جهت پرش بلندتر استفاده میکند، هم چنان هر بازگشتی در تاریخ، همین روند را دنبال میکند. این تنها لحظه ای است در سیر پیشرفت  و تکامل تاریخ. برگشتی است برای به اوج رساندن و بگونه ای همه جانبه تر و قوی تر در معرض دید قرار دادن امور کهنه  و گندیده ای که هنوز در  ژرفای جامعه وجود دارند،  آماده شدن برای تسویه حسابی عمیقتر با چیزهایی که وبال گردن پیشرفت هستند، عقب رفتن برای خیز برداشتن و پرشی بلندتر؛ تاریخ را نه میتوان متوقف کرد و نه میتوان برای همیشه به عقب برگرداند. بازگشت تاریخی، نسبی است در حالیکه پیشرفت و تکامل تاریخی مطلق است.
نیروی ارتجاعی و واپسگرایی که در شرایط خاص و معین درونی در ایران و نیز اوضاع جهانی( و البته با کمک امپریالیستها که خود جزیی از وجوه بیرونی این شرایط معین تاریخی هستند) امکان گرفتن حکومت را در سیر پیشرفت تاریخ یافته بود، با فعالیت شگرفی که از خود بروز داد، توانست نیروهای مخالف را غافلگیر کند. اینجا روشنی دید اینان نسبت به منافعشان و نسبت به اشکال تکامل رویدادها، کاملا نسبت به مخالفینشان که گویی مسخ و ابله شده بودند، چربید.(3) اینکه چرا مغز و ذهن یک نیروی ارتجاعی باید بهتر از نیروهایی کار کند که نماینده توسعه و تکامل تاریخ یک جامعه هستند، امر غریبی است. اما اگر ما بازگشت تاریخی را دارای نیروی زنده و توان معینی در مجموعه رو به رشد و تکامل تاریخ بدانیم و پی ببریم که نیروهای هر بازگشتی برای بازگشت به قدرت و حفظ موقعیت و بقای خود چه «روشن بینی»ای  نسبت به مخالفین خود می یابند- زیرا برای دوره ای کوتاه تاریخ و مجموع شرایط مشخص عینی و ذهنی با آنها خواهد بود به نفع آنها رقم خورده و خواهد خورد- و از سوی دیگر مخالفین آنها دچار چه «حماقتی» خواهند شد، آنگاه ما دلایل آن را خواهیم یافت و ایجاب و ضرورت وقوع یک رویداد و یا حادثه تاریخی و اتفاقات و شرایطی که این ضرورت از میان آنها رخ مینماید را بهتر درک خواهیم کرد.              
اکنون حوادث و رویدادها در ایران سرعت بیشتری نسبت به گذشته گرفته است. این رویدادها از یکسو بوسیله اعتراضات و مبارزات مردم شکل میگیرد و از سوی دیگر به وسیله حکومت و اتاق فکر امنیتی رژیم که احمقتر از گذشته شده است، به آن دامن زده میشود. اگر طبقات حاکم بورژوا- ملاکان کمپرادور زمان شاه دچار اشتباهات و حماقتهایی یکی پس از دیگری شدند، چرا حکام جمهوری اسلامی نباید دچار این اشتباهات و حماقتها شده و بدتر از آن  بورژوا- ملاکان کمپرادور بکلی احمق شوند؟
هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 97
یادداشتها
1-   در اینجا نیازی نیست وارد این بحث ها شویم که این «سود» خود شکل تغییر یافته ارزش اضافی است و نمیتواند از حوزه گردش- گردش پولی یا گردش کالایی صرف و بیرون از تولید - بیرون بیاید. در عین حال شرایط خاص اقتصاد حال حاضر ایران و اشکال چاپیدن مردم و از جمله رانت خواری، تقلبات و فساد موجود، اشکالی افزون بر اشکال ساده تولید ارزش اضافی و مسئله تبدیل آن به سود در شرایط عادی دارد و نیازمند تحلیل ویژه است.
2-   باید به این لیست آتش زدن ساختمان پلاسکو و برخی ترورهای حکومتی  را نیز اضافه کرد. آتش زدن مزبور اقدامی بود که برای لاپوشانی قتل رفسنجانی بوسیله جناح خامنه ای و منحرف کردن مباحثات میان مردم در مورد آن و فضای سیاسی بوجود آمده که بشدت علیه خامنه ای و جناحش بود، صورت گرفت. در مورد ترورها باید گفت که اینها صرفا در مورد سران حکومت و یا روشنفکران نیست بلکه میتواند در مورد برخی افراد از میان ملیتها و گروههای اقلیت مذهبی همچون سنی ها و غیره  نیز باشد.
3-   بهتر است ما تنها بروی این دلیل که اینان خدعه و فریب دادن مردم تا حدودی مذهبی ایران، و توطئه و سرکوب و کشتار شخصیت ها و طبقات مخالف را پیشه کردند و از این رو توانستند حکومت را غصب کنند و تداوم بخشند، پافشاری نکنیم. این دلیل وجود داشت و یکی از دلایل مهم بود، اما در عین حال باید درباره شرایطی که از جانب حکومت شاه ایجاد شد، شرایطی در میان مردم که مورد پشتیبانی از خمینی گردید و شرایط نیروهای  پیشرو بحث کرد که چنین شیوه هایی توانست در آنها موثر واقع شود. در مورد وضع نیروهای پیشرو باید گفت  که در بسیاری از جنبش های دیگر این امور از سوی نیروهای ارتجاعی انجام شد، اما جنبش های انقلابی و مترقی در فرایند بسیار کوتاه مدتی خود را بازسازی کردند و تواستند نبرد و جنگ با ارتجاع را تداوم بخشند.. برای نمونه بنگریم به انقلاب بزرگ 1905 روسیه که چگونه نیروهای انقلابی بلشویک توانستند در مقابل یورش ارتجاع به عقب نشینی دست زنند و پس از یکی دو سال، ضربات وارده از سوی ارتجاع را ترمیم کنند و پس از 12 سال انقلابات دیگری را پیش برند. و یا  به جنبش بزرگ خلق چین که در سال 1927 سرکوب شد و سپس خود را بازسازی کرد و به مبارزه از طریق روستاها از همان سال روی آورد؛ و یا باز از نیروهای بزرگ 300 هزار نفری حزب کمونیست که پس راهپمایی طولانی سال 1937  و در نتیجه سرکوب ارتجاع تنها بیش از 30 هزار نفر باقی نمانده بود و همین 30 هزار نفر انقلاب راپیش بردند و توانستند خود را توسعه و جنبش طبقه کارگر و خلق چین را تکامل بخشند. ممکن است که گفته شود شرایط متفاوتی بر جهات مختلف این جنبش ها و اوضاع جهانی حاکم بوده است و غرض نیز همین شرایط متفاوت است.

۱۳۹۷ تیر ۱۰, یکشنبه

شورش برای آب شیرین در خرمشهر


شورش برای آب شیرین در خرمشهر

هنوز خون مردم کازرون خشک نشده، هنوز غم و غصه و رنج هولناک و عمیق مردم زحمتکش ایرانشهر بواسطه زنان و دخترانشان که قربانی توطئه های کثیف حکومتیان در میان مردمان بلوچ شده اند تازه است، هنوز بازداشتی های تظاهرات تهران در روزهای نخست تیرماه در حال شکنجه شدن هستند که یک جای دیگر مملکت شورشی دیگر و این بار برای آب بوقوع میپیوندد و رژیم تا مغز استخوان فاسد، دزد، جانی و کثیفی که با نام مذهب مدت چهل سال خون مردم را در شیشه کرده، مردم را به رگبار میبندند تا اگر بتواند بقای حکومت ننگین خود را چند روزی بیشتر ادامه دهد.
مردم خرمشهر آب شیرین نداشتند؛ همچون مردم آبادان حدود 20 سال پیش؛ و در جمهوری اسلامی که «همه مسلمان و برادرند»بخشی از مردم برای اینکه «برادران مسلمان»شان آب شیرین را به کشور همسایه فرستاده اند، باید بوسیله این «برادران» کشته شوند تا بالاخره این برادران اخیر رضایت دهند و آب شیرین را به آنها باز گردانند. بدست آورن چیزهایی بسیار ساده بوسیله مردم چه هزینه های گزافی دارد، آنهم زمانی که دزدی های میلیاردی حضرات از واردات موبایل و ماشین  با ارز دولتی و یا خرید سکه و دلار کلان چنان گنداب و تعفنی بیار آورده که تحمل آن از قدرت مشام خارج شده است.
فاجعه کم نیست در جمهوری اسلامی، و کشتن مردم خرمشهر که بخش مهمی از آنان را برادران و خواهران عرب ما تشکیل میدهند، نیز بخشی از فجایعی است که در حکومت آخوندها و برادران و خواهران مکلایشان باید اتفاق افتد و یکی پس از دیگری اتفاق میافتد.
و بازهمچنانکه اغلب دیده ایم حکومت آخوندها و پاسدارانشان دست بزن و بُکش بیشتری در مناطقی دارند که مردمان آنها در شرایط محرومیت بیشتری قرار دارند همانند عربها، بلوچ ها، کردها، آذری ها و یا  در مورد گروههایی که اقلیت هستند مانند دراویش.
درود بر مردم خرمشهر
درود بر مردم خرمشهر که دیگر همچون گذشته به تحمل آنچه بر آنان رفته دست نزدند، بلکه به مبارزه ای جانانه برای گرفتن آن برخاستند. مردم خرمشهر کاملا آگاه بودند که چگونه آب شرب در منطقه به عراق فرستاده میشود و این آگاهی به آنان یاری کرد تا در خواستشان متحد تر ،محکمتر، قوی تر و پیگیرتر باشند و هیچ تشبث و دروغی از جانب حکومتیان و از جمله فرماندار این شهر آنان را نفریبد. آنان پیش از شورش خود هم سراغ نماز جمعه رفتند و آن را به هم زدند و هم نگذاشتند فرماندار با دروغهای خود آنان را بفریبد و فریاد «دروغه، دروغه» سر دادند.
آنچه خرمشهر( و کازرون پیشتر) نشان داد و نشان میدهد این است که اینک دیگر میرود تا هر مسئله ای در جمهوری اسلامی از بزرگ گرفته تا کوچک، به شورش و زد و خورد میان «سپاه» حکومتیان و مردم کشیده شود.
 اعتراض، اعتصاب، تظاهرات، شورش و زد وخورد؛ این است آینده رشد و تکامل جنبش کنونی خلق ایران. خلقی که اکنون حکومت را بیشتر و عمیق تر از پیش شناخته و به فساد و چم و خم شگردها، دروغها، فریبهای آن بیش از گذشته پی برده است.  
گروهی از مائوئیستهای ایران
نهم تیرماه نود وهفت



درباره اعتصاب بازاریان


درباره اعتصاب بازاریان

اعتصاب بازار
از روزهای نخستین تیرماه جاری بخش هایی از بازار تهران  به پای بستن مغازه های خویش رفتند و سپس گروه های بیشتری از بازاریان به آنها پیوستند و پس از آن بستن بازارها واعتصاب بازاریان، به شهرهای دیگری از جمله اراک، کرمانشاه، اصفهان، تبریز، شیراز، شهرهای کردستان و غیره گسترش یافت.
 بازاریان بویژه در تهران تنها اقدام به بستن بازار و اعتصاب نکرده، بلکه دست به گردهمایی و تظاهرات خیابانی زدند و بخشهایی از مردم نیز از موقعیت استفاده کرده و به جمع آنها پیوستند و با پیوستن آنها این تظاهراتها و راهپیمایی ها گستره و شدت بیشتری یافت و حکومت اسلامی نیز با عنوان کردن اینکه بازاریان اصیل در این بستن و اعتصاب و راهیپمایی ها دست ندارند، اقدام به سرکوب تظاهرات و اعتصاب نمود و بسیاری از بازاریان را دستگیر و زندانی کرد.
علل اعتصاب بازاریان
اعتصاب بازاریان  با انگیزه اقتصادی صورت گرفته و به طور عمده در نتیجه نوسانات نرخ ارز و افزایش قیمت دلار در بازار به وقوع پیوست. قیمت بالای ارز جاری یعنی دلار آمریکا معاملات بازاریان را مسدود کرد و اینان نه بطور کلی نه میتوانستند بخرند و نه بفروشند.(1) این وضع را باید به رکود نسبی در بازار ایران اضافه کرد که شرایط را به گونه رقم زده که توده های کارگر و زحمتکش مردم که بخش بزرگ مصرف کنندگان هستند حتی نمیتوانند از عهده خورد و خوراک و نیازهای اساسی خود بر آیند.
 بازار مرکز مبادله و تبادلات جنسی و پولی و مرکز بورژوازی تجاری(خواه کمپرادور و خواه ملی) و از مراکز خرده بورژوازی مرفه و میانی ایران است. ورود این لایه های و طبقات به مبارزه جاری، قطعا این مبارزه را گسترده تر و جاندارتر از پیش می نماید و به نوبه خود بر لایه های و طبقات دیگر از جمله طبقه کارگر تاثیر میگذارد.
نسبت دادن مبارزه بازاریان به گروهی مجهول
البته گروهی و از جمله روحانی و  دولتش تلاش دارند این حرکات بازاریان را به جناح های مخالف خود نسبت دهند و آنرا توطئه ای از جانب آنها قلمداد کنند. این امری عادی شده است که هر حرکت و مبارزه ای که در مملکت از جانب طبقات و لایه های مختلف خلقی- و این حرکت و مبارزه میتواند در زمینه های گوناگون فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اینک اقتصادی باشد -  بوقوع بپیوندد، باید بوسیله بدخواهان دولت صورت گرفته باشد. جناح خامنه ای، جناح روحانی و جناح روحانی، جناح خامنه را  مسبب آن به شمار میآورد.
حتی اگر چنین باشد- که در برخی موارد این چنین هم است- این امری جانبی و غیرعمده نسبت به هسته اصلی و کل اعتراض است و عموما این گونه حرکات در این موارد نقش اساسی ندارند. در این مورد ویژه یعنی اعتصاب بازاریان، گویا میل و خواست روحانی رئیس جمهور این است که هزار و یک مشکل اقتصادی بوجود آید، اما آب از آب تکان نخورد. از نظر روحانی ارزش برابری ریال نسبت به ارزهای خارجی میتواند تا حد غیر قابل تحمل مثلا یک دلار 10000 توامان پایین بیاید(که ما «دلار 10 تومانی نمیخوایم، نمیخوایم!» از شعارهای بازاریان بود) اما هیچکس هیچ اعتراضی نکند. از جمله یک تاجر یا معامله گر کوچک بازار که اگر امروز جنسی را که دیروز خریده، بفروشد، فردا نمیتواند با پول آن حتی نصف آن را خریداری کند و این جدای از این است که این امر پایین آمدن ارزش ریال و گران شدن کالاهاو بطورکلی رکود و تورم به نوبه خود و از مدتها پیش خرید و فروش را تا حد زیادی قفل کرده و به کسادی بازار و در نتیجه سود و درآمد این طبقه  دامن زده است.  
در مرحله کنونی انقلاب، خرده بورژوازی میانی، مرفه و بورژوازی تجاری ملی جزیی از خلق هستند
با توجه به اینکه ما در مرحله دموکراتیک انقلاب بسر میبریم خرده بورژوازی میانه، مرفه و بورژوازی تجاری ملی جزیی از نیروهای خلق به شمار میایند. باید حساب این لایه ها و طبقات را از دلالها، احتکار گران، رانت خواران و غیره جدا کرد.
تمامی طبقات فعال در بازار رانت خوار، دلال، محتکر، دزد و فاسد نیستند و هیئت موتلفه نماینده بازاریان، نیست
 این امری بسیار مهم است، زیرا عموما، اکنون و به تمامی نام «بازار» معادل نام نیروهای طبقاتی ای قرار گرفته که این حکومت جمهوری اسلامی نماینده آنهاست و اساسا یا بخشا با پشتوانه اجتماعی - اقتصادی آنها بسر کار آمد و توانست با واسطه این«پایگاه سنتی» خود تداوم یابد. اغلب این گونه گفته میشود که اینان با حکومت اسلامی پیوندهای عمیق دارند، در 40 سال حکومت اسلامی حتی یکبار دست به اعتصاب نزده اند و دزد ها اقتصادی، دلالان، احتکار گران، رانت خواران همواره یا از میان آنها برخاسته و یا با آنان پیوندهایی داشته اند.
 اما این امر که از میان این طبقات و لایه های طبقاتی، عده ای از مزایای رانتهای حکومتی و یا در دورانی از کوپنی شدن کالاها استفاده کرده اند، دست به احتکار زده اند، دلالی کرده  و دزدی و فساد داشته اند و احزابی همانند هیئت موتلف اسلامی خود را نماینده بازاریان دانسته اند، نباید با این نکته درهم و مشتبه شود که این طبقات از نظر استراتژی انقلاب دموکراتیک نوین ایران به طبقات خلقی تعلق دارند،هر چند که ممکن است در شرایط و مراحل معینی از صف خلق جدا شده و جزیی از ضد خلق گردند و در مقابل کل مردم بایستند.
این نکته درست است که سازمان سیاسی ای همچون هیئت موتلفه در گذشته نماینده بخشهایی از بورژوازی تجاری بوده است، اما این جریان پس از گرفتن قدرت سیاسی و بدست آوردن تسلط اقتصادی و بویژه در اختیار گرفتن اتاق بازرگانی و بخش مهمی از تجارت خارجی و داخلی، استفاده از منابع  و رانتهای حکومتی  و تصرف برخی از مهمترین کارخانجات به ثمن بخس و به قیمتهای نازل و مفت، به یک سازمان انحصار طلب و بورژوا- کمپرادوری تام و تمام تغییر یافته است که منافعش از طریق روابط  تجاری با امپریالیستها(یا دلالان واسطه) و نیز انحصار داخلی تجارت برخی از رشته های اصلی اقتصادی تامین میشود. اقدام اخیر بازاریان نشان داد که بخش بزرگ بازاریان در تهران و شهرستانها از این جریان پشتیبانی نمیکنند و یا بر مبنای مثلا مشورت با این جریان دست به کاری نمیزنند.  در واقع، اکثریت بازاریان از سالهای منتهی به دوم خرداد و بویژه از آن پس به بعد هیچگاه  از کاندیدهای مورد پشتیبانی خامنه ای که مورد پشتیبانی هیئت موتلفه بوده است و از این حزب حمایت نکردند و اکنون که خود مستقیما دست به اعتصاب میزنند، بروشنی نشان میدهند که وابستگی های خود را به حکومت که بهر حال همواره داشته اند و آنان هرگز مانند توده های زحمتکش کارگر و دهقان و لایه های پایین خرده بورژوازی زیر فشارهای اقتصادی نبوده اند، به مرور از حکومت می بُرند و  صف خود را از طبقات منتفع در حاکمیت، به تدریج بیشتر جدا کرده و در صف خلق جای خود را بیشتر قوام میبخشند. این یک گسیختگی عینی اقتصادی و در عین حال گسیختگی ذهنی یعنی سیاسی و  فرهنگی است در وابستگی های نسبی بازاریان و بورژوازی تجاری و نیز قشرهایی از میان لایه میانی و بالای خرده بورژوازی سنتی به حکومت مذهبی اسلامی و به عنوان پایگاه سنتی این حکومت و پیروی آنها از حکومت کنونی.  
تاثیر مبارزات بازار بروی طبقه کارگر
با این تفاصیل، وظیفه طبقه کارگر در درجه نخست پشتیبانی از خواستها، اعتراضات و مبارزات  این طبقه و تنظیم خواستهای اساسی آنها در چارچوب برنامه حداقل دموکراتیک انقلاب و تیز کردن و جهت دادن آنها و دفاع از یکپارچگی و اتحاد طبقات خلقی است. امری که برای تکامل انقلاب دموکراتیک نوین ایران و وظایف سنگینی که این انقلاب در مقابل ارتجاع کمپرادوری مذهبی (و غیر مذهبی) و امپریالیستها به عهده دارد، و اقداماتی که از جانب این نیروها برای تلاشی خلق  و شکست خلق صورت خواهد گرفت و رویدادها و حوادثی که این انقلاب بناچار در آینده با آنها روبرو خواهد شد، امری کلیدی و حیاتی است. تردیدی نیست که حرکات اخیر بازار به نوبه خود روی طبقه کارگر تاثیر خواهد داشت و موجب برانگیختن تمایل در این طبقه برای برپایی اعتصابات اقتصادی و سیاسی خواهد شد. جدای از پیوندهای اقتصادی بخش های مبادله و تولید و تاثیر متقابل اخلال در هرکدام از این بخش ها بروی یکدیگر، این فکر بسیار ساده وجود خواهد داشت که زمانی که بازاریان که به هر حال از نظر شرایط اقتصادی و رفاه  در وضع تقریبا غیر قابل قیاسی با طبقه کارگر قرار دارند، به اعتصاب بر میخیزند و از وضع نابسامان اقتصادی خود مینالند، آنگاه طبقه کارگر که بی چیزترین و زیر فشارترین طبقه اجتماعی کنونی ایران است، چگونه میتواند شرایط اسفناک اقتصادی را تحمل کند و به گونه ای همگانی دست به اعتصاب اقتصادی- سیاسی نزند.     
طبقه کارگر با این لایه های و طبقات ضمن پشتیبانی از خواستها آنها و تنظیم آنها در چارچوب برنامه حداقل دموکراتیک انقلاب یعنی ضمن اتحاد، که امری بسیار مهم در ایجاد اتحاد خلق در مرحله کنونی انقلاب است، دو مبارزه مهم خواهد داشت:
 یکی از این دو مبارزه بر سر رهبری جنبش خلق است. این طبقات  به همراه بورژوازی تولیدی  ملی ایران از قدرت مالی و فرهنگی بیشتری نسبت به طبقه کارگر برخوردارند و امکانات روبراه تری برای تشکیل حزب و سازمان دادن خویش دارند و زودتر میتوانند برای رهبری جنبش اقدام کنند و تلاش کنند که مبارزات طبقه کارگر و زحمتکشان را در خدمت خود و در چارچوب منافع خود در بیاورند و همین امر مبارزه ای سخت را برای نرفتن طبقه کارگر زیر بال و پر اینان و رهبری شان، و از سوی دیگر گرفتن رهبری جنبش خلق و انقلاب از اینان ایجاب میکند.
 دو دیگر، مسئله مبارزه با رویه های مماشات جویانه و سازشگرانه آنها خواهد بود. بورژوازی تجاری ملی(و همچنین بورژوازی تولیدی ملی که سازمان های سیاسی خود را داشته و دارد)(2) و یا خرده بورژوازی مرفه و میانی، نماینده رادیکالیسم انقلاب دموکراتیک نوین ایران نبوده و نیستند. این طبقات در کنار روحیه ی خواست مبارزه با ستم بورژوا- کمپرادورهای مذهبی و امپریالیستها، مملو از مماشات و سازشند و به محض این که دری به تخته بخورد و منافع اینان برآورده شود، سعی خواهند کرد جنبش طبقه کارگر و خلق را به سازش بکشانند. بنابراین وظیفه طبقه کارگر و پیشروان این طبقه کنترل نوسانات این طبقات و مبارزه با روحیات سازشکارانه آنهاست.  
تاثیر مبارزات کارگران بروی بازار
این امربا گسترش اعتصاب همگانی و سراسری از بازاریان به دیگر طبقات و بویژه به طبقه کارگر، در آینده و با توجه به تداوم کنونی شرایط اقتصادی رکود، تورم و بحران اقتصادی و نیز سیاستهای اقتصادی ای که  جناح خامنه ای از یکسو و دولت روحانی از سوی دیگر در پیش گرفته اند، بوجود خواهد آمد. همچنانکه ما شاهد آن بودیم در انقلاب 57  ورود همگانی طبقه کارگر با اعتصابات اقتصادی- سیاسی به انقلاب، تاثیر بسیاری از جهت های گوناگون گسترش، عمق و رادیکالیسم در انقلاب داشت و محرک نیرومندی در پیش برد آن بود. بنابراین در آینده نیز ورود این طبقه، خواستهای و اعتراضات تمامی طبقات از جمله بورژوازی تجاری و تولیدی را رادیکالتر و در براندازی حکومت اسلامی کنونی مصمم تر خواهد کرد و تمامی اشکال مبارزه را به سطحی بالاتر خواهد برد.
 مشکل اساسی همچنانکه در بالا به آن اشاره کردیم این است که طبقه کارگر بسادگی و در شرایط فقدان سازمان های سیاسی رزمنده و رهبری کننده آن بزیر رهبری این طبقات رود؛ و این امری است که باید طبقه کارگر و پیشروان صادق آن با ایجاد سازمان طبقه کارگر یعنی حزب کمونیست نوین ایران و آوردن تمامی مبارزات این طبقه بزیر رهبری این حزب با آن به مبارزه برخیزند.   
چپ دروغین،«چپ رو» ها و مبارزات دموکراتیک در ایران
چند کلمه ای هم در شرح «بور» شدن های پی در پی این «چپ» سخن بگوییم.
این چپ بر دو بخش است. یک از این دو، «چپ رو» های دروغین یعنی ترتسکیستها و گروههای رنگارنگشان(گروههای کمونیسم  کارگری  یا در واقع کمونیسم امپریالیستی، حکمتیستی  و وحدت کمونیستی و دارودسته های بین الملل چهارمی) هستند که شعار انقلاب سوسیالیستی را در مرحله کنونی انقلاب علم کرده اند(که البته به پیروی از اربابان بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب خود، ظاهرا بیشتر آنها آن را کنار گذاشته اند)، درحالیکه خود کوچکترین باور تئوریک و عملی ای به آن نداشته و ندارند. تمامی اقدامات آنها نه در چارچوب «چپ روی» ای واقعی و عملی، بلکه در چارچوب مشتی توصیه های اقتصادی بسته و محدود به طبقه کارگر خلاصه گشته و میگردد. اینان در آینده همچنان مجبور خواهند بود که مبارزات  طبقات غیر کارگر را «درز» بگیرند و در مورد آن سکوت کنند(همچنانکه اکنون در مورد مبارزات جاری بازاریان سکوت کرده اند، انگار نه انگار وجود دارد!)؛ و یا مانع  پشتیبانی طبقه کارگر از مبارزات دیگر طبقات اجتماعی منجمله لایه های خرده بورژوازی و بورژوازی ملی گردند. این گروهها یا سیاستهای خود را یواشکی تغییر میدهند و آنچه چهل سال بلغور کرده اند یک شبه به باد فراموشی میسپارند و یا  در انزوای بیشتری نسبت به وضع کنونی خود قرار گرفته و کاملا منفرد میشوند.
دیگری چپ هایی هستند که ترتسکیست به مفهوم دقیق آن نبوده، بلکه دارای گرایشهای شبه ترتسکیستی هستند. اینان نیز  خواه ناخواه مجبور خواهند بود که در مورد مبارزات  طبقات خرده بورژوازی سکوت پیشه کنند و یا اگر اشاره به آن میکنند خیلی سریع از آن رد شوند و  طبقه کارگر را به سیاست تنگ نظرانه محدود بودن به خود و در بهترین حالت به گروههایی از دیگر لایه های زحمتکش و برخی جنبشهای دمکراتیک همچون زنان، دانشجویان، جوانان، ملیتها و مذاهب غیر حاکم و غیره محکوم نمایند.  تازه در مورد همین جنبشهای دموکراتیک و درون آنها هم، طبقه کارگر به ناچار با سیاستهای طبقات بورژوازی ملی و لایه های خرده بورژوازی مرفه  و میانی روبرو خواهد شد، و باید در مورد سیاستها و  برنامه های این طبقات و لایه ها، شکلهای گوناگون و با مضمون متفاوتی از سیاست وحدت و مبارزه را پیشه کند. بطور کلی اینان از سیاست وحدت - مبارزه به بخش مبارزه آن میچسبند و در نتیجه معنای واقعی مارکسیستی آنرا مسخ نموده و به یک سیاست «چپ روانه» خرده بورژوایی تبدیل مینمایند.
 سیاست های گروههای «چپ رو» در آینده اینان را هر چه بیشتر از وضع و شرایط عینی مبارزه طبقاتی در ایران و نیازهای خلق به وحدت دور خواهد کرد و اینان همواره یا ساز مخالف خواهند زد و یا مواضع خود را تغییر داده و بخشا به راست تبدیل خواهند شد و همچون سازمان های توده ای- اکثریتی  و سوسیال دمکراتهای شبه چپ از قماش راه کارگر و حزب کمونیست ایران خواهند گردید. یعنی سازمان هایی که از سیاست طبقه کارگر در قبال دیگر طبقات تنها به بخش وحدت و اتحاد آن چسبیده( و به این طریق آن را از مضمون انقلابی آن که تنها در چارچوب وحدت - مبارزه معنا پیدا میکند، تهی میکنند و انرا به یک سیاست رفرمیستی تبدیل میکنند) و هر گونه مبارزه درونی در جنبش طبقات خلقی را تخطئه کرده و طبقه کارگر را به دنباله رو کتف بسته طبقات بورژوا و بورژوا تبدیل میکنند.
در این مورد در آینده بیشتر خواهیم نوشت.    
هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 97     
یادداشتها
1-   البته در این میان تفاوت نرخ های دریافت ارز دولتی برای صادرات به قیمت 4200 تومان و سپس دلار دریافت شده را به قیمت بازار آزاد یعنی 8000 تومان فروختن نیز مزید بر علت شده و به تلاطم و بهم ریختگی  بازار کنونی دامن زده است. همچنین است خریدهای یک جای سکه(یا دلار و یا وارد کردن ماشین) فراوان بوسیله برخی اشخاص خاص منسوب به سازمانهای مرتبط با دولت یا سازمان اطلاعات، که سیاستهای دولت کنونی را میدانند و در نتیجه از گران شدن یکباره سکه (و دیگر سیاستهای دولت در مورد واردات ماشین و یا دلار) کاملا اطلاع داشتند و امکانات آنها برای فروش با قیمت بالاتر و«یکشبه میلیاردها تومان» به جیب زدن؛اینها همه با هم یک مرتبه  آشفته «بازار» اقتصادی ایران را آشفته تر و در عین حال مشام سیاسی توده های مردم را که بسیاری از آنها این افشاگری های را دنبال میکنند، تیزتر کرد و در بالا بردن و عمق بخشیدن به انگیزه های اعتراضات و حرکات نوین جنبش موثر واقع گردید.
2-   سازمان های این جریان، جبهه ملی ایران، نهضت آزادی، گروههای مانند آن و نیز شخصیت های ملی مانند بنی صدر و امثالهم میباشند که گرچه فشارهای فراوان  اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی  از جانب حکام مذهبی کنونی روی آنها وجود داشته و این فشارها آنها را از  بیشتر جهات ضعیف کرده است اما، همواره فعالیت داشته و دارند. اینها تلاش خواهند کرد که بورژوازی تجاری بازار را به زیر رهبری خود در آورند و این امری است که آنها با توجه به وجود پیوندهای میان آنها و بازار از گذشته تا حال امری قابل تحقق است. به این ترتیب بازاریان در حالیکه از رشته هایی که آنها را با واسطه مسائل اقتصادی و  فرهنگی و مذهبی به حکومت کنونی پیوند میدهد در حال گسستن است ، در عین حال از سوی دیگر این امکان که رشته های پیوندمیان آنها و سازمان های بورژوازی ملی نیرو گیرد و اینان به وسیله سازمان های بورژوازی ملی جذب شده و بوسیله این بورژوازی رهبری گردند، قوی میگردد. البته باید توجه داشت که بخشهایی از این لایه ها و طبقات این امکان را نیز دارند که به زیر رهبری بورژوا- کمپرادورهای سلطنت طلب وابسته به آمریکا بروند و دنباله رو آنها گردند. همه چیز بستگی به شرایط تکامل مبارزات طبقات خلقی کنونی و سیاست های سازمان سیاسی طبقات مختلف از جمله طبقه کارگر دارد.