۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(1) بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(1)
بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

عده ای مترجم ایرانی که عموما پیرو جریانهایی ارتجاعی همچون ترتسکیسم، مارکسیسم غربی و چپ نو هستند، یعنی همگی، کم و زیاد و به درجات مختلف ضدمارکس، ضد لنین و ضد دیالکتیک ماتریالیستی هستند، گرد آمده اند و وظیفه خویش را اطلاع رسانی از«گسست لنین از ماتریالیسم عامیانه» قرار داده اند! آنها دربدر دنبال منابعی  گشته اند که در این خصوص یعنی چگونگی نجات یافتن لنین از«ماتریالیسم عامیانه» بدردشان بخورد و مانند همیشه رو بسوی «قبله فرهنگی» کنونی یعنی غرب آورده اند. و غرب هم که - جدای از تلاشهای علمی- فرهنگی  متفکران راستینش در خدمت به مارکسیسم- لنینیسم -مائوئیسم و طبقه کارگر- کم و بیش چنته اش از این نوع دفاع ها از«ماتریالیسم های غیر عامیانه» پر بوده، توانسته در این خصوص همچون دیگر موارد به آنها یاری رساند. باری حضرات خسته و کوفته مجموعه مقالاتی سرهم کرده اند بنام گسست لنین از «ماتریالیسم عامیانه».
نام واقعی این کتاب را باید« تبدیل دیالکتیک ماتریالیستی به متافیزیک عامیانه» و یا«پیوند دادن لنین با متافیزیک عامیانه» نامید. از میان مترجمان این کتاب، مشهورتر از همه ترتسکیست فعال جناب حسن مرتضوی است. این شخص اشتیاق فراوانی برای تحریف کردن مارکسیسم و لنینیسم و ایجاد حفره های ترتسکیستی در آن ، بی اهمیت  کردن تئوری های انقلابی مارکس و تبدیل  مارکسیسم - لنینیسم  به ترتسکیسم  دارد. یا بدور مارکس جوان یعنی مارکس یادداشتهای فلسفی میچرخد و یا بدور مارکس پس از سرمایه و دوره ی آخری که مرتضوی به پیروی از معلمین غربی اش متوجه شده است، نظریاتش تغییر کرده است. ترجمه های مریدانه وی از کارهای «فوق ارتجاعی» رایا دونایفسکایا  ضد لنینیست و ترتسکیست شهیر، یک مزدور تمام عیار امپریالیسم (بویژه آمریکا) نمونه ای کافی بدست میدهد تا ما بتوانیم در مورد این شخص حکم کنیم.(1)
از نویسندگان دیگر این مجموعه میتوان از اکبر معصوم بیگی نام برد که یک ضد مارکسیسم طرفدار چپ نو و ایضا نظرات ترتسکیستی است.(2)
و این حضرات پا را دریک کفش کرده اند که آنها مدافعین تفکری بنام «متافیزیک عامیانه» و ایضا «ماتریالیسم عامیانه»  نیستند! بلکه پیرو دیالکتیک هستند!
ما طی بررسی مهمترین نکات مقالات آنها که تقریبا قافیه ی نقادی های بیشتر آنهاست، خواهیم دید دیالکتیکی که این حضرات به مارکس و لنین نسبت میدهند چه جور دیالکتیکی است و چگونه آنها در لوای دفاع از دیالکتیک  لنین در مقابل ماتریالیسم متافیزیکی انترناسیونال دوم،همان نظرات انترناسیونال دوم را به اشکال دیگری بازتولید میکنند. در عین حال این به ما فرصت میدهد تا دیالکتیک ماتریالیستی مارکس و لنین  را از تحریفات و اتهامات ترتسکیست ها یا دوستان دروغین مارکسیسم و دشمنان واقعی آن مبرا کنیم.
لنین
نخستین اتهام ترتسکیست ها، انسان گرایان مارکسیسم غربی و چپ نویی ها که همگی  ضد استالین های  تمام عیاری هستند، متوجه استالین و  حزب کمونیست شوروی است . آنها چپ و راست هیاهو راه میاندازند که چرا استالین و حزب کمونیست شوروی این اثر لنین را دیر منتشر کرده اند! خود میبرند و خود میدوزند! با هم میخوانیم:
هانری لوفور یک انسان گرای لیبرال فرانسوی و یک راست تمام عیار در سیاست:
«اینجا ما اهمیت دشمنی عمیق استالینیست ها را با یادداشتها در میبابیم که برای مدت طولانی به خاطر ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم کنار گذاشته بود.»(1959) (به نقل از «اهمیت گسست لنین از مارکسیسم عامیانه»، ص 6)
 خوب توجه کنیم! «مدت طولانی»! «دشمنی عمیق استالینست ها»! این چیزی است که هانری لوفور میگوید. حال باید ببینیم که این «دشمنی عمیق» چه بوده و این «مدت طولانی» چه مقدار زمان را در بر گرفته است. و نیز «دوستی عمیق» هانری لوفور با این یادداشتها از چه گونه ای است!
کوین آندرسون یکی از ترتسکیست های غربی سالهای انتشار یادداشتها را در شوروی چنین ذکر میکند:
«خلاصه علم منطق هگل، اولین بار در سال 1929، 5 سال پس از مرگ لنین تحت عنوان منتخبات لنین[جلد 9] انتشار یافت. در 1930، یادداشتهای تکمیلی در مورد هگل همراه انبوهی از یادداشت ها مربوط به سایر مسایل فلسفی - که 200 صفحه آن به قبل از 1915- 1914 برمیگردد - به چاپ رسیدند. در 1932 این دو جلد همراه با هم در یک مجلد  تحت عنوان یادداشتهای فلسفی منتشر شد. در این آثار و چاپ بعدی آن ها در دوران استالینی، افزودن یادداشتهای قبل از 1912 همراه با یادداشتهای مربوط به هگل در 1915- 1914 ، با این هدف صورت گرفت که مختصات ویژه ی توجه لنین به هگل از 1912 به بعد کم اهمیت جلوه داده شود. در ادامه ی این سنت، مقدمه ی 6 صفحه ای موسسه مارکسیسم- لنینیسم در مسکو بر نشر انگلیسی یادداشتهای فلسفی نصف صفحه را به مطالعه لنین درباره هگل اختصاص میدهد.»
اینها اطلاعاتی است که کوین آندرسون میدهد!
نخست به «مدت طولانی» بپردازیم:
اولا یادداشتهای فلسفی لنین درباره کتاب منطق هگل که بین سالهای 1915-1914 نگارش یافته تا سال درگذشت لنین، بوسیله خود لنین انتشار داده نشدند؛ و این مدت زمانی معادل 10 سال را در بر میگیرد. بنابراین  نخستین پرسش این است که چرا لنین خود، این یادداشتها را نشر نداد.
و این در حالیست که اولا کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم لنین همراه با مقدمه ای از جانب وی در سال سپتامیر 1920 تجدید چاپ شد.
لنین در مقدمه ی خود بر کتاب ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم لنین که در دوم سپتامبر 1920 نگارش یافت،  نوشت:
«...امیدوارم صرفنظر از مشاجره با «ماخیست های روس»، این کتاب راهنمایی باشد با فلسفه مارکسیسم ماتریالیسم دیالکتیک و نتایج فلسفی از اکتشافات اخیر در علم طبیعی.»
دو نکته با اهمیت در این مورد این است که لنین در این مقدمه نه اشاره ای به یادداشتهای فلسفی خود و انتشار آنها میکند و نه به تغییرات نظری خویش پس از سال 1914. در حالیکه حداقل 5 سال از نگارش آنها گذشته بود. و دوما در این سال مشخص، لنین نه تنها نظرات خود در کتاب  ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم را رد نمیکند، بلکه اظهار امیدواری میکند که کتاب وی به آشنایی سیستماتیک با نظرات فلسفی مارکسیسم یعنی ماتریالیسم دیالکتیک  یاری رساند.
و دوما، لنین مقاله ای را با نام  درباره اهمیت ماتریالیسم رزمنده  که تاریخ نگارش آن 12 مارس 1922 میباشد، انتشار داد. در این مقاله لنین  بطور مشخص به دیالکتیک هگل توجه میکند و نکاتی را ذکر میکند که برای بحث کنونی  ما دارای اهمیت است. لنین نخست بروی ماتریالیسم در مبارزه با نظرات ایده آلیستی  خواه در اشکال مذهبی و خواه غیر مذهبی تاکید کرده چنین مینویسد:
«انگلس مدتها پیش به رهبران پرولتاریای معاصرتوصیه  میکردکه مطبوعات رزمنده آته ایستی  اواخر قرن هجده برای انتشار گسترده میان مردم ترجمه شود. مایه شرمساری است که ما تا کنون این کار را نکرده ایم...گاهی این سستی و بطالت و ندانم کاری ما را با انواع ملاحظات«پر آب و تاب» مثلا گویا مطبوعات قدیمی کهنه شده و غیر علمی و ساده لوحانه و غیره و غیره است، توجیه میکنند. هیچ چیز بدتر از این سفسطه بازی باصطلاح علمی نیست که در خدمت فضل فروشی و یا عدم درک کامل مارکسیسم قرار میگیرد. البته نکات غیر علمی و ساده لوحانه در آثار آته ایستی انقلابیون قرن هیجدهم کم نیست. اما کسی هم مانع آن نیست که ناشران این آثار آنها را خلاصه کنند و پس گفتارهای کوتاهی با اشاره به پیشرفت در انتقاد علمی دین که بشریت از پایان قرن هجده به این طرف حاصل کرده است، با اشاره به آثار معاصر مربوطه و غیره به آنها اضافه کنند. بزرگترین اشتباه و بدترین اشتباه مارکسیست خواهد بود اگر تصور کند که توده های چند ملیونی مردم (بویژه دهقانان و پیشه وران ) که همه ی جامعه معاصر آنها را به عقب ماندگی و عدم رشد فکری و جهالت و اعتقاد به خرافات محکوم ساخته است، تنها از راه مستقیم روشنگری مارکسیستی میتوانند از این جهالت و عقب ماندگی خلاص شوند. لازم است که مطالب بسیار گوناگون درباره تبلیغات آته ایستی به این توده ها داد و آنها را با حقایقی از ساحه های مختلف زندگی آشنا ساخت و طوری به آنها نزدیک شد که توجه شان جلب گردد و از خواب دینی بیدار شوند و از جوانب بسیار مختلف و با شیوه های بسیار گوناگون تکان بخورند.
ادبیات متهورانه و زنده و پر قریحه آته ایست های قدیم قرن هیجده که آشکارا و تیزهوشانه به خرافات مسلط دینی حمله ور است، برای بیدار کردن مردمان از خواب دینی هزار بار از حکایت ملال آور و خشک مارکسیسم که تقریبا فاکت هایی که با مهارت برگزیده شده باشد در آنها نیست، از حکایاتی که در نشریات ما اکثریت دارند و (بدون کتمان گناه)غالبا مارکسیسم را تحریف میکنند، مناسب تر خواهد بود. همه آثار نسبتا بزرگ مارکس و انگلس در کشور ما ترجمه شده است و ترس از این بابت که آته ایسم قدیم و ماتریالیسم قدیم در کشور ما با آن اصلاحاتی که مارکس و انگلس وارد کرده اند، تکمیل نشده خواهد ماند، جدا بی مورد است. مهم ترین نکته ای که کمونیست های به اصطلاح مارکسیستی ما، و در واقع کمونیست های مسخ کننده مارکسیسم ، اغلب آن را فراموش میکنند، جلب توده های هنوز رشد نیافته به برخورد آگاهانه به مسائل دینی و انتقاد آگاهانه دین است.»( به نقل از دفتر اول نگاه، ژانویه 1999 با برخی تغییرات جزیی)
نکته دارای اهمیت برای ما در این قسمت، همانا راهنمایی های لنین در مورد چگونگی توده ای کردن اندیشه های اساسی ماتریالیستی مارکسیسم و نشر آن در میان توده های میلیونی بویژه دهقانان و پیشه وران جزء است که در آن زمان شوروی اکثریت خلق را تشکیل میدادند.
پس از این تاکید بروی ماتریالیسم و لزوم و چگونگی نشر آن، لنین به دیالکتیک توجه میکند:
«برای مقاومت در این مبارزه و به سرانجام رساندن آن با موفقیت کامل، طبیعی دان باید ماتریالیست امروزی و طرفدار آگاه آن ماتریالیستی باشد که مارکس نماینده آن است. یعنی باید ماتریالیست دیالکتیک باشد. کارکنان مجله« بزیر پرچم مارکسیسم» برای نیل به این هدف باید بررسی منظم دیالکتیک هگل را از نقطه نظر ماتریالیستی سازمان دهند. یعنی آن دیالکتیکی که مارکس عملا در «سرمایه»خود و در آثار تاریخی و سیاسی خود با چنان موفقیتی بکار برده است. ... البته چنین بررسی و چنین تفسیر و چنین تبلیغ دیالکتیک هگل، کار فوق العاده دشواری است و بی شک نخستین آزمون ها در این رابطه حاوی اشتباهاتی خواهد بود. اما تنها کسی اشتباه نمیکند که هیچ کاری انجام نمیدهد. ما با اتکا به آن که چگونه مارکس دیالکتیک هگل را با درک ماتریالیستی به کار میبرد، میتوانیم و باید این دیالکتیک را از کلیه  جوانب مورد بررسی و پژوهش قرار دهیم. قطعاتی از آثار عمده هگل را در مجله چاپ کنیم و بر پایه ماتریالیستی، آنها را تفسیر نماییم و با ذکر نمونه هایی از کاربرد دیالکتیک بوسیله مارکس و هم چنین آن نمونه های دیالکتیک در مناسبات اقتصادی و سیاسی، که تاریخ معاصر بویژه جنگ امپریالیستیو انقلاب از آنها خیلی زیاد نشان میدهد، تشریح کنیم. گروه نویسندگان  و کارکنان مجله «بزیر پرچم مارکسیزم»به نظر من باید یک نوع «انجمن دوستان ماتریالیستی دیالکتیک هگل» باشند.  طبیعی دانان معاصر(اگر شیوه تجسس را بلد باشند و اگر ما یاد بگیریم که به آنها کمک کنیم) در دیالکتیک هگل با تفسیر ماتریالیستی، به آن مسائل فلسفی که انقلاب در علوم طبیعی مطرح میسازد و به آن مسائلی که روشنفکران طرفدار مد بورژوازی را «سر درگم ساخته»و به ارتجاع میرساند، پاسخ هایی خواهند یافت.»(همانجا)
مسائلی که لنین در این بخش از مقاله خود طرح میکند، گوناگون هستند:                                                     1- وی از طبیعی دان امروزی میخواهد که نه تنها ماتریالیست بلکه به تبعیت از مارکس ماتریالیست دیالکتیک باشند.
2- از کارکنان مجله میخواهد که بررسی منظم دیالکتیک هگل را از نقطه نظر ماتریالیستی سازمان دهند. یعنی آن دیالکتیک که مارکس عملا در سرمایه خود و در آثار تاریخی و سیاسی خود با چنان موفقیتی بکار برده است.
3- لنین به این نکته اشاره میکند که چنین بررسی و چنین تفسیر و چنین تبلیغ  دیالکتیک هگل ،کار فوق العاده دشواری است و بی شک نخستین آزمونها در این رابطه حاوی اشتباهات خواهد بود.
4- لنین تاکید میکند که ما با اتکا به آن که چگونه مارکس دیالکتیک هگل را با درک ماتریالیستی به کار میبرد، میتوانیم  و باید این دیالکتیک را از کلیه  جوانب، مورد بررسی و پژوهش قرار دهیم. قطعاتی از آثار عمده هگل را در مجله چاپ کنیم و بر پایه ماتریالیستی، آنها را تفسیر نماییم و با ذکر نمونه هایی از کاربرد دیالکتیک بوسیله مارکس و هم چنین آن نمونه های دیالکتیک در مناسبات اقتصادی و سیاسی، که تاریخ معاصر بویژه جنگ امپریالیستی و انقلاب از آنها خیلی زیاد نشان میدهد، تشریح کنیم.
نکات سوم وچهارم برای بحث ما دارای اهمیت زیادی هستند چرا که تا حدود زیادی  کلید انتشار ندادن یادداشتهای لنین درباره هگل را نشان میدهد.
تمامی این نکات کمابیش با اندک تفاوتهایی، همان دلایلی است که لنین پیشتر در مورد ضرورت و چگونگی نشر ماتریالیسم بیان کرده بود.
بنابراین لنین مخالف انتشار آثار هگل بدون قرار دادن آنها در چنین فرایندی از سازمان یافتگی مطالعه آنها بوده است. و این به این دلیل است که مخاطبین اصلی حزب، توده های وسیع طبقه کارگر، دهقانان و خرده پیشه وران بوده است. و خواندن و مطالعه هگل به شکل اصلی آن یعنی دیالکتیکی بغایت انتزاعی و نیز ایده آلیستی، تنها منجر به آب در هاون کوبیدن به جای آموزش دیالکتیک برای توده ها بود.
به هر حال بر مبنای این نظرات لنین، میتوان حدس زد که خود وی با انتشار یادداشتهای فلسفی بدون قرار دادن آنها در یک فرایند سازمان یافته موافق نبوده است و احتمال اینکه در مورد انتشار این یادداشتها رهنمودی به کمیته رهبری حزب کمونیست شوروی و استالین نیز داده باشد، زیاد است.  
استالین
 به استالین و حزب کمونیست شوروی برگردیم. در میان یادداشتهای فلسفی لنین مقاله ای وجود دارد به نام درباره مسئله دیالکتیک. این مقاله شسته رفته ترین نتیجه گیری های فلسفی لنین از مطالعات خود در علم منطق هگل  است و چکیده تمامی آنها را در بر دارد. در این مقاله کوتاه، دیالکتیک بطور خلاصه تعریف میشود. اشارات متعدد به هگل و دیالکتیک وی صورت میگیرد و حتی انگلس و پلخانف یعنی دو رهبری که اندیشه های فلسفی آنان گویا راهنمای استالین بوده است، مورد نقد(در مورد این مسئله ویژه یعنی عدم درک یا اهمیت درک تضاد به عنوان قانون اساسی جهان) قرار میگیرند. سال انتشار این مقاله در شوروی سال 1925 میباشد. یعنی درست یکسال پس از درگذشت لنین. و این نکته ای است که جناب کوین آندرسون ضد استالینست و ایضا هانری لوفور فرانسوی آن را«درز» میگیرند!
بنابراین میتوان از حضرات ضد استالین ها و نیز ضد لنینست های بدروغ طرفدار لنین و حضرات ترتسکیستها پرسید: اگر یکسال پس از درگذشت لنین اثری از وی  که چکیده مطالعه ی  وی در علم منطق هگل  و کلا آثار هگل است، انتشار یابد، آیا میتوان این مدت یکسال را «طولانی» خواند؟
 روشن است که این مدت، نه تنها طولانی نیست، بلکه بسیار کوتاه نیز هست. انتشار این اثر نشان میدهد که استالین و کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی نه تنها با دیالکتیک هگل «دشمنی» آنگونه که این حضرات تصویر میکنند، نداشتند(3)، بلکه در پی تحقق رهنمودهای لنین به مجله مزبور نیز بوده اند.   همچنین باید اشاره کنیم که تفاوت درباره مسئله دیالکتیک با خلاصه علم منطق هگل این است که این نوشته چکیده تمامی یادداشتهای لنین بر کتاب هگل و نیز انطباق آن با سرمایه مارکس بوده و در عین حال از مضمونی کمتر انتزاعی برخوردار است.
نخستین انتشار خلاصه علم منطق هگل سال 1929 میباشد. و این یعنی 5 سال پس از درگذشت لنین و 4 سال پس از درباره مسئله دیالکتیک.
انتشار تمامی یادداشتها، 5  سال پس از مرگ لنین نیز«مدت طولانی»نیست. اولا، اگر آنرا با مدت طولانی ای که لنین خود پیش از درگذشت خود در سال 1924 آنها را منتشر نکرد، مقایسه کنیم؛ و دوما اگر اندرزهای لنین به مجله«بزیرپرچم مارکسیسم» را بیاد آوریم؛ و سوما حتی نسبت به خود این زمان.
اینک به ادامه اظهارات کوین آندرسون بپردازیم:
«یادداشتهای درباره هگل اثر لنین درسال 1932 به آلمانی، در سال 1938 به فرانسوی ، و در سال 1958 به انگلیسی و ایتالیایی انتشار یافت. نظریه پردازان برجسته ی مارکسیسم نظیر هانری لوفور... جورج لوکاچ...، ارنست بلوخ...، سی ال جیمز، رایا دونایفسکایا...لوچیو کولتی... ایروینگ فیچر و لویی آلتوسر همگی  بطور مبسوط از نقطه نظرهای متفاوت  به این یادداشتها پرداخته اند.»(همانجا، ص 8)
این جالب است که در حالیکه ترجمه آلمانی دو سال پس از انتشار این اثر در شوروی به چاپ میرسد (و ما در میان این خیل معترضین به استالین و حزب کمونیست شوروی در این مورد، کمتر آلمانی میبینیم) ترجمه ی فرانسوی 8 سال و ترجمه های انگلیسی و ایتالیایی 28 سال پس از انتشار آن صورت گرفت. و این در حالیست که حضرات انگلیسی ها در میان این معترضین کم نیستند.
طبق ادعای کوین آندرسون: حال میتوان پرسید که 5 سال استالین زیاد است و یا پس از 28 سال ترجمه کردن یک اثر در غربی، که داعیه ی پیشاهنگی در همه زمینه های علمی و فرهنگی را دارد؟
«اما یادداشتهای لنین در مورد هگل در سالهای 1915- 1914 و تاثیر آن بر اندیشه ی خود او و نظریه مارکسیستی بعد از او به شکل عجیبی مسئله ای مبهم باقی مانده است.»(همانجا)
 این ادعا تا حدودی درست است، اما نه تنها در مورد اشخاصی که کوین آندرسون نامشان را ردیف میکند بلکه درمورد خود او نیز! و این نکته ای است که ما در بخشهایی که به نکات اصلی مقالات وی توجه میکنیم، نشان خواهیم داد.
 اما چرا تا حدودی؟ زیرا بسیاری از این جریانهای اپورتونیستی، رویزیونیستی ، ترتسکیستی و غیره  نه اینکه از دیالکتیک و یا نظریات لنین در این خصوص بی اطلاع باشند، و به ویژه پس از توجه مائو تسه دون به این یادداشتها و نگارش رساله های فلسفی وی درباره دیالکتیک، بلکه  به پیروی از بورژوازی مرتجع و لیبرال علاقه ای به توجه به دیالکتیک نداشتند و سعی میکردند درمورد آن سکوت کنند.
بهر حال، اکنون میتوان پرسید در حالیکه پس از مدت زمانی بین حداقل ده سال و حداکثر 60 سال « تاثیر آن بر اندیشه ی خود او و نظریه مارکسیستی بعد از او به شکل عجیبی مسئله ای مبهم باقی مانده است» آنگاه مثلا در صورتی که «خلاصه علم منطق» به همراه «درباره مسئله دیالکتیک» در همان سال 1925 منتشر میشد، مثلا حضرات چه گلی به سر مارکسیسم میزدند!؟
«بخشی از این ابهام همانطور که هانری لوفور در قطعه ی آغازین به آن اشاره کرد به آن سبب است که ایدئلوژی رسمی استالینی جایی برای این دیدگاه باقی نمیگذارد و ماتریالیسم خام آثار اولیه فلسفی نظیر ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم(1908) را ترجیح میدهد.»( همانجا)
ما در ادامه این نوشته آنچه را این حضرات «ماتریالیسم خام اولیه» در کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم مینامند، بررسی خواهیم کرد.اما اینکه  استالین  کتاب مزبور را بر یادداشتهای فلسفی ترجیح میداده بر هیچ نکته ی مستندی متکی نیست. همانطور که گفتیم مقاله اصلی  یکسال پس از درگذشت لنین منتشر شد و کتاب یادداشتها نیز 5 سال پس از آن.
بدون تردید استالین همانطور که مائو گفت «مقدار زیادی متافیزیک در خود داشت» و در شوروی و در زمانی که استالین رهبر حزب بود نیز مقدار زیادی برخوردهای متافیزیکی در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، علمی و هنری  صورت گرفت. ولی این لزوما ربطی مستقیم به انتشار دیر یا زود یک اثر ندارد. چاپ کردن و یا چاپ نکردن اثری و تمرکز بر آن، میتواند به رفع متافیزیک  در میان رهبران و کادرهای حزبی کمک کند؛ اما این تا حدودی موثر است. یعنی نمیتوان بصرف عدم انتشار اثری با فاصله ای حدود 5 سال ادعا کرد که مثلا چنانچه این اثر زودتر منتشر میشد، تمامی و یا بیشتر افکار و اندیشه های متافیزیکی در حزب کمونیست شوروی نیست و نابود میشد. کما اینکه رساله استالین درباره ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی در سال 1938 یعنی 13 سال پس از نشر درباره مسئله دیالکتیک و 9 سال پس از نشر خلاصه علم منطق هگل و کل یادداشتهای فلسفی لنین نگارش یافت و با این وجود این دارای اشتباهات متافیزیکی معینی است. این رساله تنها به اثر لنین یعنی ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم اتکا ندارد و به آثار مارکس و انگلس و حتی یادداشتهای فلسفی لنین (همان درباره مسئله دیالکتیک ) نیزمتکی است.
«به عنوان نمونه  درمنتخب آثار 800 صفحه ای لنین در یک مجلد(1971) از انتشارات انترناسیونال مسکو هیچ نشانه ای از یادداشتهای مربوط به هگل در سالهای 1915- 1914  یافت نمیشود.»(همانجا)
این دیگر عمق حماقت یک پرمدعا  و قرو قاطی بودن فکر او را میرساند. اولا که این مجموعه آثار همانطور که کوین آندرسون میگوید در سال 1971 یعنی زمان رویزیونیستهای برژنفی منتشر شد. و این البته هیچ ربطی به استالین و«ایدئولوژی رسمی استالینی»  ندارد. دوما  در این اثر نه تنها یادداشتهای فلسفی لنین وجود ندارد بلکه ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم نیز وجود ندارد. سوما، این کتاب نه تنها این دو اثر، بلکه آثار اقتصادی دوره نخستین یعنی رمانتیسیسم اقتصادی و توسعه سرمایه داری در روسیه را نیز ندارد، در حالیکه مثلا امپریالیسم به مثابه عالیترین مرحله سرمایه داری را در بر دارد و بسیاری آثار دیگر. چهارما این کتاب، آثار ساده تر لنین و بویژه آثار سیاسی لنین را در بر گرفته، یعنی آثاری که برای عموم هضم آن ساده تر است و باصطلاح خیلی تخصصی نیستند. پنجما، این کتاب، شاخصترین آثار را، که در دوره بندی تاریخ مبارزات طبقه کارگر روسیه  در کتاب تاریخ حزب بلشویک، با این دوره ها عجین است، دربر دارد. ششما، بسیاری از آثاری که دیالکتیک عینی لنین در آنها به دقت هر چه تمامتر بکار گرفته شده، در این کتاب موجود است؛ بویژه دو کتاب دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد. (4)
«این موضوع در مورد محققان لیبرال  نیز صادق است. در مجموعه ای مشابه با ویراستاری روبرت تاکر(1971) منتخب آثار لنین که شامل 750 صفحه میشود نیز فقط 4 صفحه به این یادداشتها اختصاص داده شده است. این موضوع در مورد کتاب های مرجع استاندارد نیز صادق است. نه توم باتامور در فرهنگ اندیشه ی مارکسیستی (1983) که بسیاری از مواد آن توسط محققان برجسته ی مارکسیسم نوشته شده است، و نه در فرهنگ دیوید میلر با گرایش لیبرال تر، دایره المعارف اندیشه ی سیاسی بلک ول(1991) اشاره ای به مطالعات لنین درباره هگل وجود ندارد. حتی در 4 جلد تحقیق زندگی و اندیشه لنین که در دهه ی 1960 انتشار یافت که دوتای آنها عبارتند از (هاردی1981- 1978 ) و کلیف(1979- 1975) به یاددشاتهای لنین درباره هگل نمیپردازد. در حالیکه دو مجلد دیگر(لیبمن1975،سرویس 1985)اشاره های جالب اما بسیار کوتاه به این اثر دارند. بدین ترتیب، خوانش دوباره لنین به معنای قرائتی برخلاف تفسیرهای استاندارد از آثار او به شمار میرود.»(همانجا، ص 8 و 9)
در همین سلسله مقالات خواهیم دیدکه انتشار کتاب یادداشتهای فلسفی لنین نه تنها آنگونه که کوین آندرسون میگوید مورد توجه  لیبرال غربی واقع نشد، بلکه بسیاری از حضرات ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها و از جمله خود کوین آندرسون نیز که به این کتاب عنایت کردند  تفاسیری متافیزیکی و لیبرالی از یادداشتهای لنین ارائه دادند.  
 جزوه استالین
رساله استالین  درباره ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی برخلاف آثار فلسفی مرسوم که با ماتریالیسم آغاز میکنند، با دیالکتیک آغاز میکند. در این رساله، نوع برخورد به هگل درست به همان گونه ی برخورد به فوئرباخ است،(5) وهیچ گونه تفاوتی از نظر اهمیت بین این دو فیلسوف گذاشته نمیشود و مثلا یکی  به دیگری رجحان داده نمیشود. یعنی استالین در هر دو مورد از نگه داشتن و ارتقاء هسته معقول فکری دیالکتیکی هگل و ماتریالیستی فوئرباخ  صحبت میکند. وی مهم ترین اشارات مارکس و انگلس را به هگل نیز میآورد. نکته اساسی در مورد بخش دیالکتیک این رساله همان قانون وحدت اضداد است که کماکان به عنوان قانون اساسی جهان لحاظ نشده است.
استالین همانطور که در زیر نقد مائو را بر وی خواهیم خواند در این رساله بخشی از آن اشتباهات تئوریک - فلسفی را که یادداشتهای فلسفی لنین علیه آنها متوجه است، تکرار کرد. میبینیم که بحث بر سر انتشار دیر یا زود یک کتاب نیست.                                                            
 مائو
اکنون  لازم است  اشاره ای به برخورد مائو نسبت به این قضایا  داشته باشیم.
نخست اینکه مائو تسه تونگ بر خلاف حضرات ترتسکیستها و مارکسیست های غربی هرگز اشاره ای به دیر انتشار یافتن این آثار در شوروی و پیراهن عثمان کردن آن علیه استالین  نکرد. درحالیکه مائو نخستین رهبر انقلابی است در جنبش کمونیستی که این یادداشتها را با دقت هر چه تمامتر مطالعه کرد(6) و دو رساله فلسفی خود ( درباره پراتیک و درباره تضاد) را اساسا بر مبنای آنها و توسعه و تکامل تزهای اساسی لنین درمورد دیالکتیک، متکی کرد. بدون نقش تئوریک مائو در تعمیق  تزهای لنین و نه تنها تعمیق بلکه در عین حل سره کردن و تکامل این تزها، پیروزی انقلاب چین ممکن نبود.
دوما مائو نخستین فردی است در مارکسیسم که در عین احترام عمیق برای استالین بعنوان یکی از رهبران برجسته طبقه کارگر، بدرستی و از یک دیدگاه مارکسیستی - لنینیستی و بویژه از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی به استالین انتقاداتی وارد کرد. در اینجا به آخرین ارزیابی های مائو از استالین بپردازیم که در سخنرانی وی در کمیته استان در سال 1957 آمده است. 
«استالین مقدار قابل تحملی( 7) متافیزیک درخود داشت و بمردم آموخت که از متافیزیک پیروی کنند. استالین در تاریخ مختصر حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی میگوید که دیالکتیک مارکسیستی چهارخصوصیت اساسی دارد. بعنوان اولین خصوصیت، وی از پیوستگی میان اشیاء و پدیده ها بدون هیچ دلیلی صحبت میکند. انگارکه اشیاء و پدیده ها بدون هیچ دلیلی به یکدیگر متقابلاً پیوسته اند. پس چه چیزهائی بهم پیوسته اند؟ هیچ مگر دو جنبه متضاد یک شیئی یا پدیده که متقابلاً بیکدیگر پیوسته اند. هرشیئی دو جانب متضاد دارد. او به عنوان خصوصیت چهارم درباره تضاد درونی اشیاء و پدیده ها و درباره مبارزه ضدین صحبت میکند بدون اینکه ازوحدت آنها سخنی بگوید. طبق قانون اساسی دیالکتیک، یعنی وحدت اضداد، میان اضداد درعین مبارزه، وحدت وجود دارد؛ که هردو، هم متقابلاً مجزا از یکدیگر موجودند و هم درعین حال متقابلاً بیکدیگر پیوسته اند و تحت شرایط معین بیکدیگر تبدیل میشوند.»(منتخب آثار، جلد پنجم، ص 223)
اینها نوع انتقاد مائو از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی به استالین است.
همانگونه که مائو اشاره میکند، یکبار وحدتی بی تضاد و یکبار مبارزه ای بی ذکر وحدت تصویر میشود. در مجموع از دیدگاه وی، وحدت، وحدت است و تضاد، تضاد و این دو هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. در نتیجه عدم توجه به قانون وحدت اضداد به عنوان قانون اساسی، قانون های نخست و چهارم هر دو بوسیله یکدیگر نقض میگردند.
بطور کلی انتقاد مائو دو بخش دارد. یکم انتقاد از دیدن وحدت و ندیدن تضاد، و دوم انتقاد از دیدن تضاد و ندیدن وحدت. ما خواهیم دید که منتقدان مورد بحث مجموعا ذهنشان متوجه قسمت دوم است. یعنی اشکال استالین  را دیدن تضاد و ندیدن وحدت میبینند.  و این موضع ناقدین البته درست همان موضعی است که انترناسیونال دوم طی جنگ جهانی اول و در وحدت با بورژوازی خودی و پس از آن در مبارزه طبقاتی با پذیرش پارلمانتاریسم  به عنوان تنها راه مبارزه اتخاذ کرد.  

ادامه دارد.
م- دامون
اردیبهشت 95
یادداشتها
1-    این شخص  ترجمه های  بوداری از سرمایه مارکس و کتاب یادداشتهای فلسفی لنین ارائه داده است، که ما به برخی از نکات آن خواهیم پرداخت.
2-    این اشخاص مترجمین آثاری هستند که تحریفات زیادی در نظرات انقلابی مارکس و لنین ایجاد کرده اند. همچنین برخی از این ترجمه ها سرشار است از بد و بیراه به استالین و کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در زمان استالین.
3-    عدم درک درست و کامل دیالکتیک مارکسیستی با دشمنی ای که این حضرات به استالین نسبت میدهند، فرق میکند و ما پایین تر در همین مقاله به آن اشاره خواهیم داشت. همینطور طی این مقالات خواهیم دید که این حضرت زیر های وهوی «دشمنی» استالین با کتاب یادداشتهای فلسفی لنین، عمیق ترین دشمنیهای خود با مارکسیسم، لنینیسم و دیالکتیک ماتریالیستی را پنهان میکنند.
4-    حتی اگر ما فرض را بر این بگذاریم که سیاست خاصی بر گزینش کتب و مقالات برای برخی از این نوع مجموعه ها حاکم است، اما این حداقل  خیلی با این کتاب جور در نمیآید. این مسئله در مورد ترجمه ها از زبانی به زبان دیگر نیز صادق است. چنانچه ترجمه خیلی از اصل فاصله بگیرد و در آن به تحریف اندیشه ها دست زده شود، این امر بزودی با توجه به ترجمه های مختلف و مقایسه آنها، آشکار خواهد شد. بطور کلی، رویزیونیستهای خروشچفی و برژنفی لزوما نیازی به کارهایی این چنین نداشتند. زیرا به هزار و یک شکل افکار تجدیدنظر طلبانه خود در مارکسیسم را از طریق نشر کتبی در مورد اقتصاد، فلسفه، سیاست و فرهنگ، نشر و در جنبش بین المللی، رواج دادند. بسیاری از این آثار تجدیدنظرطلبانه بوسیله رهبران و کادرهای حزب توده به فارسی ترجمه شده اند.  
5-    البته در دوره استالین برخوردهای متافیزیکی نادرستی نه صرفا به هگل، بلکه کلا به فلسفه کلاسیک آلمان صورت گرفت. «بطورمثال، درزمان او فلاسفه کلاسیک ایده آلیستی آلمان بعنوان عکس العمل اشرافیت آلمان درمقابل انقلاب فرانسه توصیف میشد. این نتیجه گیری فلسفه کلاسیک ایده آلیستی آلمان را کاملاً نفی میکند». به نقل از سخنرانی مائو در کمیته استان. منتخب آثار، جلد پنجم، ص 23 .
6-     احتمالا این یادداشتها پس از انتشار، در همان حدود سالهای 1930 به چینی ترجمه شده اند.
7-     در ترجمه فارسی، کلمه  انگلیسی  fair amont به فارسی «مقدار زیادی» ترجمه شده و این شاید خیلی دقیق نباشد. به نظر نگارنده واژه ی«زیادی» روشن نمیکند، مرزهای آن تا کجاست و آیا به افراط میرسد و یا خیر. در حالیکه fair amont مقدار زیاد است اما نه به حد افراط.















دد منشی، کراهت و پستی حکومت خامنه ای، قوه قضائیه و نیروهای سرکوبش را قطعا پایانی خواهد بود!

دد منشی، کراهت و پستی حکومت خامنه ای، قوه قضائیه و نیروهای سرکوبش را قطعا پایانی خواهد بود!

جناح حاکم جمهوری اسلامی، یعنی جناحی که بخش اصلی قدرت، سرمایه، زمین و تمامی منابع ملی  را در دستان خود متمرکز کرده، و علیرغم پاره کردن حنجره اش علیه امپریالیسم، خود نزدیک ترین پیوندهای اقتصادی با امپریالیستها را دارد، با تمامی ارگانهای سرکوب  خود در مقابل طبقه کارگر و تمامی  زحمتکشان شهر و روستای ایران صف آرایی کرده و به هر گونه تلاش آنان برای گرفتن ابتدایی ترین حقوق انسانی  حمله ور میشود؛ و آخوندهای قوه قضائیه اش در پیوند با سرمایه داران، که بیشترشان از خود همین جناح حاکم و آقازاده هایشان هستند، آنها را به عقب مانده ترین و وحشیانه ترین شکلهای ممکن  مجازات محکوم میکنند.
 این حکومتگران زبون و حقیر که  شکست های خود در انتخابات ها را به سادگی بر نمیتابند، بدنبال هر شکست یا نیمچه شکستی از جناح مقابل،  در پی انتقام گیری از مردم و تحقیر آنها هستند. اگر پس از خرداد سال 76 کشتار روشنفکران رادیکال، ملی و مترقی را با شدت ادامه دادند، اینک رو به سوی شلاق زدن کارگران ستمدیده و رنج کشیده و دیگر طبقات بویژه جوانان روی آورده اند. و باز این گونه کارها را از ترس واکنش توده ها، نه در مراکز اصلی کشور و شهرهای بزرگ، بلکه بزدلانه و با حقارت هر چه تمامتر در نقاط  دور افتاده و در استانها ی محروم و میان خلقها (اینک میان خلق ترک) انجام میدهند.
احکام کارگران آق دره یعنی جریمه، زندان و  در راس آنها شلاق زدن احکام و اعمالی است که برای زهر چشم گرفتن از کارگران و باصطلاح عبرت سایرین صورت میگیرد؛ تا هم دل حضرات از تحقیر زحمتکشان خنک شود و هم  کارگران و خلق را باشد که پیشتر نروند و سر جای خود بنشینند. صدور چنین احکام و انجام چنین مجازات هایی را  تنها از  خونخواران و وحشیانی از قرون و اعصار گذشته بر آمده، میتوان انتظار داشت. این مال پرستان و قدرت پرستان که دزدان بزرگی همچون احمدی نژاد و دیگر نوچه های اختلاس گر و رانت خوار میلیاردی اش براحتی و بی هیچ مجازاتی میانشان میگردند، چنان بر توده های زحمتکش و بی حقوق یورش میآورند که گویی اینها برده های زرخرید آنها هستند و هیچ فردایی نیز در پس امروز نخواهد بود و طبقه کارگر و توده های خلق براحتی این اعمال را تحمل خواهند کرد و به آنها و جایگاه  مذهبی دروغینشان تمکین خواهند نمود. آنان گمان میکنند که این گونه مجازات ها و این گونه رفتارها میتواند کوچکترین سستی در اراده طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی خلقهای ایران ایجاد کند. آنان متوجه نیستند که هر کجا چنین بی شعورانه  و احمقانه بتازند، بناچار باید در جایی دیگر پس نشینند.
طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان ایران در شهرها و روستاها باید با دقت هر چه تمامتر به این اعمال بنگرند. آنان باید بدانند که چوب محروم بودن از هرگونه ابزاری برای مبارزه را میخورند. آنان باید پی برند که تنها با ایجاد تشکلات صنفی و سیاسی، سندیکاها و اتحادیه های کارگری سراسری خود و بالاخره با ایجاد حزب انقلابی خود، حزب کمونیست، میتوانند چنین حملاتی علیه خود را به ضد خود تبدیل کنند و به نبردی واقعی و همه جانبه برای کسب قدرت سیاسی دست زنند.
جمعی از مائوئیستهای ایران
  خرداد95


پرولترهای همه کشورها متحد شوید! زنده باد پنجاهمین سالگرد انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریا! زنده باد انقلاب پرولتاریائی جهان! زنده باد مائوئیسم!

پرولترهای همه کشورها متحد شوید!
زنده باد پنجاهمین سالگرد انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریا!
زنده باد انقلاب پرولتاریائی جهان! زنده باد مائوئیسم!

در اول می امسال، ما پرولتاریا و خلق های تحت ستم جهان را فرا می خوانیم که پنجاهمین سالگرد انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی چین را تجلیل نمایند. انقلاب کبیرفرهنگی پرولتاریایی بعنوان مشعل رهنمای عظیم، اندیشه مائوتسه دون را شدیداً گسترش داد و صدر مائو را به رهبر شناخته شدۀ انقلاب جهانی و مرحلۀ جدیدی از مارکسیزم – لنینیزم (مائوئیزم) رقم زد.
پنج دهه بعد از آن که صدر مائو اظهار نمود: "امپریالیست ها و تمام مرتجعین ببرهای کاغذی اند"، امپریالیست ها در بحران طولانی و عمیق خود در سطح جهانی بیشتر فرو رفته، وضعیت شان بیشتر از قبل حاد گردیده و شرایط برای پیشرفت انقلاب بیشتر مساعد شده است.
تراکم و تمرکز وحشیانۀ سرمایه در مراحل کنونی امپریالیزم به سطوح حادتری رسیده است. امروز یک فیصد نفوس جهان سرمایه ای بیشتر از بقیه نفوس جهان در اختیار دارند. این تراکم در پنج سال اخیر فشرده تر گردیده است. سرمایۀ 62 فرد ثروتمند در جهان، 45 فیصد افزایش یافته است، در حالیکه ثروت نصفی از فقیرترین انسانها 38 فیصد کاهش یافته است که اکثریت مطلق کشورهای تحت ستم را در برمیگیرد و تنها 33 فیصد آن در هند زندگی می کنند. این بورژوازی بزرگ بطور فزاینده در کشور ابرقدرت برتر جهان متراکم گردیده است. پنج سال قبل، 41 فیصد سرمایه داران بزرگ در ایالات متحدۀ امریکا زندگی می کردند که فعلاً به 46 فیصد افزایش یافته اند. به دلیل افزایش تراکم سرمایه، برای اولین بار پس از سال 1999 ایالات متحدۀ امریکا بیشتر از 50 فیصد معاملات انحصاری سراسر جهان را بخود اختصاص داده است.
در قطب مخالف، در سراسر جهان در حدود 800 میلیون انسان در فقر شدید به سر می برند. بیشتر این نفوس را کشورهای نیمه فیودالی دربر میگیرد که 75 فیصد آن ها را دهقانان فقیر تشکیل می دهند. در حدود 750 میلیون انسان به آب آشامیدنی و 25 فیصد آنها به برق دسترسی ندارند. صدها میلیون از توده ها از جنگ های امپریالیستی آسیب می بینند، مجبور به ترک مناطق شان می شوند، دچار بیماری های عمومی می گردند، گرسنگی می کشند و به بیکاری وحشت آور مبتلا می شوند. حتی در کشورهایی مثل یونان بیکاری جوانان بالاتر از 50 فیصد است.
امپریالیزم، عمدتاً امپریالیزم یانکی، جنگ های غارت گرانه و چپاول گرانۀ امپریالیستی را علیه کشورهای تحت سلطه اش بطور عمده در کشورهای شرق میانه؛ مثل افغانستان، عراق، لیبیا، سوریه، ایران و غیره به عنوان بخش عمدۀ تجدید تقسیم امپریالیستی غارتگرانۀ جاری جهان گسترش می دهد. امپریالیزم یانکی تلاش می کند که موقعیتش را به عنوان یگانه ابرقدرت برتر جهان گسترش دهد، در حالی که امپریالیزم روسیه کوشش می کند که حوزه نفوذ و موقعیتش را به عنوان ابرقدرت اتمی حفظ نماید. همچنین چین امپریالیستی برای تجدید تقسیم شدیدتر کوشش می کند و بنابراین بطور روزافزون در تضاد با امپریالیزم یانکی، این یگانه قدرت برتر، قرار می گیرد. در میان کشورهای امپریالیستی اروپا مبارزه برای برتری طلبی (عمدتاً میان جرمنی و فرانسه) که قدرت رهبری آن ها سایر کشورهای امپریالیستی را رنج می دهد، هنوز قطعی نگردیده است.
ائتلاف امپریالیستی تحت رهبری ایالات متحدۀ امریکا که در ستیز با روسیه منتج به تبانی برای تقسیم و سیطره بر ملت سوریه و تمام شبه قاره 
]خاورمیانه [ در توافقات اخیر ( لاوورف و کری) گردیده است، تمامی انواع کشتارها و قتل عام ها را تحت نام جنگ علیه "ترور" گسترش داده است. برای این منظور آن ها پرده های دودی به راه انداخته و خلق ها را به جان هم می اندازند تا جبهۀ ضد امپریالیستی دچار چند دستگی گردد.
در مدت اضافه تر از پنج سال تهاجم امپریالیستی بالای سوریه، بیشتر از 
470,000 نفر جان باخته و حدود 2 میلیون  نفر هم زخمی شده اند. در طی این مدت اوسط عمر انسان از 70 سال به 55.4 سال سقوط کرده است. این ارقام شامل 5,350 نفری نیست که در جریان مهاجرت 2015 جان باخته اند.
تضاد عمدۀ حدت یابندۀ عصر ما، تضاد میان ملل تحت ستم و امپریالیزم، تمامی تضادهای دیگر مثل تضاد ذات البینی امپریالیستی و تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در کشورهای امپریالیستی را تشدید می کند.
گذار روسیه به ایفای نقش فعال در جنگ سوریه بخشی از تلاش آن برای دفاع از منافعش در سوریه و اوکراین می باشد. به عنوان بخشی از منازعۀ ذات البینی امپریالیستی برای سلطه بر منطقه، حکومت های مزدور ترکیه و عربستان سعودی امپریالیزم یانکی را هر نوع تحریک و تشویق می کنند تا منطقه را بیشتر از پیش ویران سازد و ایران را درهم بکوبد و منزوی نماید، که نمونۀ اخیر آن را میتوان در سربریدن یک رهبر شیعه در عربستان برشمرد. تضاد ذات البینی امپریالیست ها نمی تواند نتایج سودمندی برای توده ها داشته باشد، بلکه عمیقتر شدن حالت  مستعمراتی و نیمه مستعمراتی را، همانطوری که ما در سوریه، عراق، یمن و لیبیا شاهد هستیم، تشدید می کند.
بنابرین، در مورد مبارزات خلق کرد علیه سلطه گری دولت ترکیه و کشورهای شرق میانه، ما تاًکید می کنیم که فقط انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبری همه جانبۀ احزاب مارکسیست – لنینیست – مائوئیست می تواند خلق ها را آزاد نموده و حق تعیین سرنوشت اقلیت های ملی را تا سرحد جدایی تضمین کند.
امواج بزرگی از آوارگان و پناهجویان توسط بحران منتج از جنگ امپریالیستی که کشورهای امپریالیستی اروپائی در آن دخیل هستند و فلاکت و ناامیدی ای که خلق های تحت ستم شرق میانه، آسیا و آفریقا در آن گرفتار شده اند، به حرکت در آمده است. درین رابطه میتوان بیکاری گسترده درین مناطق، مخصوصا در میان جوانان را نیز علاوه نمود.
این امواج پناهندگی بخشی از غارتگری امپریالیستی است، زیرا امپریالیست ها نیاز دارند که هر سال صدها هزار کارگر پناهنده را برای حفظ چرخش اقتصادشان در مقابله با "کسر جمعیت" در خود کشورهای امپریالیستی جذب نمایند. جرمنی نیاز دارد که هر سال 500 هزار پناهنده را در اقتصاد خود تا سال 2060 جذب نماید. اما همین امپریالیست ها در مورد "تهدید پناهندگان" تبلیغ می کنند تا شوونیزم امپریالیستی را در میان جمعیت دامن زنند، فاشیزم را بخاطر جداسازی اکثریت پرولتاریا از پرولترهای پناهنده رشد دهند و افکار عامه را برای جنگ علیه خلق ها و جنگ های تجاوزگرانه امپریالیستی شکل دهند.
تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در شکل تضاد میان توده ها و حکومت های کشورهای امپریالیستی حدت می یابد. علاوه بر این، جنگ امپریالیستی "به خانه برگشته است". با حملات بر پاریس و بروکسل، بورژواهای امپریالیستی اروپا قیمت سهم گیری فعالانه در جنگ غارتگرانه سوریه و مداخلات امپریالیستی در لیبیا، مالی و غیره را می پردازند.
وقتی امپریالیست ها جنگ امپریالیستی بخاطر سلطه گری به خارج را گسترش می دهند از لحاظ داخلی جنگ علیه توده های فقیر کشورهای شان را به راه می اندازند. امپریالیزم جنگ را به مثابۀ وسیله ای برای حل تمامی مشکلات به کار می برد. تحت نام "جنگ علیه تروریزم" آن ها دولت های اضطراری، سرکوب و نظامی سازی کل جامعه، کارزارهای ارتجاعی راسیستی  و دیگر ستیزی علیه پناهندگان و همسایه گان را تحمیل می کنند.
با سیاست "تنظیمات و قانون جدید کار" آن ها حقوقی را که پرولتاریا از مدت ها بدین سو به دست آورده اند را پامال نموده و استثمار کار مزدی را افزایش می دهند. میلیون ها کارگر مخصوصا جوانان در اعتراضات نیرومند در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی به جاده ها ریخته اند.
پرولتاریا و توده ها، تحت رهبری کمونیست ها، باید مقاومت پرولتاریایی و توده یی علیه جنگ داخلی را سازماندهی نمایند و قاطعانه تدارک برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ انقلابی را برعهده بگیرند.
برای به سرانجام رساندن کار از درون دژ امپریالیستی کمونیست ها در حال ساختمان احزاب مائوئیست هستند، تلاش میکنند تا با تحتانی ترین توده های پرولتاریا در هم آمیزند، رهبری ائدیولوژیک انقلابی را در مقابله با کلیه ائدیولوژی های غیر پرولتری در دست گیرند، بخش های شدیدا تحت استثمار طبقۀ کارگر و توده های فقیر را بسیج نمایند، سیاسی سازند و سازماندهی کنند تا قادر به تدارک، آغاز و پیشبرد جنگ خلق گردند.
کشورهای تحت ستم امپریالیزم مراکز توفان و پایگاه انقلاب جهانی است. در هند، فیلیپین، ترکیه و پیرو توده ها و دهقانان، این نیروی عمدۀ انقلاب دموکراتیک نوین از طریق انقلاب دهقانی به پاخاسته، از زمین های خود دفاع می کنند و نقشه های آواره سازی از روستاها توسط سرمایه داری بروکراتیک تولید شده توسط امپریالیزم را درهم می کوبند.
در هند، جنگ خلق تحت رهبری حزب کمونیست هند (مائوئیست) گسترش نموده و توانسته کارزارهای محاصره و سرکوب دشمن را در هم بکوبد و شکست را بر کلیه امپریالیست ها و مرتجعین تحمیل کند. این یک نمونه عالی از چگونگی گسترش به جلو برای کلیه خلق های جهان می باشد. صدها میلیون دهقان با توده های کارگر هند در جنگ خلق تحت رهبری حزب کمونیست هند (مائوئیست) یکجا شده و جنگ خلق را برپا می دارند، این نقطۀ قوت کبیر پرولتاریای جهان می باشد.
دولت فرسودۀ هند به رهبری باند مرتجع "مودی" به کشتار همه جانبۀ دهقانان "ادیواسی" دست می زند، توده های انقلابی را در مزارع و شهرها دستگیر میکند، رهبران انقلابی و شخصیت های دموکراتیک را به عنوان بخشی از جنگ ضد مردمی اش، آزار و شکنجه می نماید تا مانع انقلاب گردد. بدین طریق دولت مرتجع هند ماهیت حقیقی و دموکراسی کذایی اش را به نمایش می گذارد.
حزب کمونیست هند (مائوئیست) از طریق جنگ خلق و شرکت در مبارزۀ آزادیبخش ملی در کشور، از تفرقه در میان توده ها جلوگیری می کند. آن ها رویزیونیزم جدید را شکست می دهند و نمونه ای برای جنبش کمونیستی بین المللی هستند.
ورشکستگی حکومت های اپورتونیستی در برازیل، ارجانتاین، اکوادور، ونزویلا و غیره، به مثابۀ بخشی از گسترش نامتوازن شرایط انقلابی درجهان، قسمتی از بحران رویزیونیزم انتخاباتی است که فرصت های بزرگی را برای جنبش های انقلابی پرولتری فراهم می سازد.
در برازیل، بحران عمیق سیاسی – اقتصادی سرمایه داری بروکراتیک تبلیغات رسمی برای برازیل کنونی به عنوان یک قدرت نوین در حال ظهور ( "بریکس" (*) به عنوان چشم انداز نوین برای جهان و غیره) را در هم می پاشاند. در قلب این بحران اقتصادی، احزاب سیاسی سنتی و جدید که از فرکسیون های طبقاتی مختلف نمایندگی می کنند، به جان هم افتاده اند تا دیده شود که چه کسی می تواند در راًس ماشین کهنۀ دولتی قرار گیرد. در اثر ورشکستگی اپورتونیزمی که محرک موج جدید ضد کمونیستی بوده است، خیزش های دهقانی در اتحاد با مبارزات شهری، کلیت نظم کهن را تکان داده و مبارزۀ طبقاتی را به سطح نوین ارتقاء داده است. 
این حقایق آشکار، رویزیونیزم جدیدی را که در حزب کمونیست پیرو م – ل – م / حزب کمونیست پیرو – جنبش عفو و حقوق اساسی، رویزیونیزم پاراچندا و اواکیان سربلند کرده و می خواهند درستی تحلیل لنین و مائو را رد نمایند، دو جریان عظیم جنبش بین المللی کمونیستی یعنی مبارزات آزادیبخش ملی خلق های تحت ستم و انقلاب پرولتاریایی را که اتحاد آنها توسط احزاب کمونیست تضمین شده است از هم جدا می سازند، بی نقاب میکند.
بیش از پیش وظیفۀ عاجل جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی این است که با حالت پراکندگی کنونی جنبش بین المللی کمونیستی بجنگد و برای کنفرانس بین المللی متحدۀ احزاب و سازمان های مارکسیست – لنینیست – مائوئیست مبارزه نماید و با اتکاء به این وظیفه و مبارزه خطی و به وجود آوردن سطح جدیدی از هماهنگی ها میان نیروهای مائوئیست در سراسر جهان و از آن طریق راه اندازی جنگ های خلق و تقویت مبارزات ضد امپریالیستی تحت رهبری انقلابی پرولتاریا، به پیش رود.
پنجاهمین سالگرد انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی را تجلیل کنیم!
انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی عالی ترین مرحله و بالاترین سطح انقلاب پرولتاریای جهانی بود که توسط صدر مائوتسه دون رهبری گردید و تکامل نمود. این انقلاب چگونگی مشکل رهبری مبارزۀ طبقاتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا، چگونگی ادامۀ انقلاب تحت سوسیالیزم و حرکت دادن جامعه به سوی کمونیزم را بعد از احیاء سرمایه داری در اتحاد جماهیر شوروی (1956) حل نمود و برای ده سال از احیای دوبارۀ سرمایه داری در چین جلو گیری کرد.
انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی ضربه محکمی علیه ائدیولوژی، سیاست و فرهنگ بورژوازی بود و توانست صدها میلیون توده را در دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا بسیج نماید و طبقه پرولتاریای بین المللی را با اندیشه مائوتسه دون 
)مائوئیزم ( مسلح کند.
صدرمائوتسه دون این تئوری را که:" وظیفۀ عاجل انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی، مبارزه علیه قدرتمندانی که راه سرمایه داری را در پیش گرفته اند و مسئلۀ اساسی در آن حل مشکل جهان بینی، بخاطر ریشه کن کردن رویزیونیزم است"، پایه گذاری نمود.  بنابرین ما باید انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی درخشان را در دست گرفته و آموزش های آن را برای تحول عمیق ائدیولوژیک اتخاذ نماییم و بدین مفهوم مائوئیزم را به عنوان موضوع کلیدی برای طبقه بخاطر تصرف قدرتی که مورد حمایت ارتش خلق و قادر به دفاع از دولت نوین مورد پشتیبانی توده های وسیع باشد، کاملاً بپذیریم.
پنجاه سال بعد از آغاز انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی، باد نیرومند شرق، برای روفتن امپریالیزم از کره زمین همچنان به وزیدن ادامه می دهد، جنگ ظفرمند خلق در هند، پیرو، فیلیپین و ترکیه سراسر جهان را زیر تهدید آتش خود قرار داده است. این جنگ خلق ها، با وجود یک هزار مشکل ثابت می سازند که راهزنان امپریالیست، تروریست های واقعی هستند، توده های خلق سازندگان قهرمان یک جهان نوین اند، کلیه امپریالیست ها و مرتجعین ببرهای کاغذی اند و توده ها قدرت واقعی هستند.
در اول می امسال، در جهانی که بیش از پیش توفانی و چالش برانگیز است، تجلیل از انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی، ادامه خلاف جریان شنا کردن و ادامۀ مبارزه توفان زا و عمیق ائدیولوژیک – سیاسی برای به اهتزاز در آوردن مائوئیزم بخاطر تصرف قدرت توسط پرولتاریای بین المللی است. کمونیست های سراسر جهان باید نقش خود را با اقدامات جنگی علیه امپریالیزم ایفاء کنند، تا مائوئیزم را در جایگاه فرماندهی و رهبری برای موج عظیم نوین انقلاب پرولتاریایی جهان قرار دهند و امپریالیزم را از روی زمین بروبند. 
ما آغاز مبارزه برای قراردادن مائوئیزم در جایگاه فرماندهی و رهنمائی انقلاب جهانی پرولتری بخاطر روفتن امپریالیزم از روی زمین را جشن می گیریم. این چالش در برگیرندۀ حل وظیفۀ به تعویق و تعلیق افتادۀ ایجاد و احیای احزاب کمونیست مارکسیست – لنینیست – مائوئیست در پهنۀ گیتی است تا راه اندازی جنگ های خلق در شمار زیادی از کشورهای جهان ممکن گردد. 

مرگ بر جنگ های امپریالیستی ! زنده باد جنگ های خلق!
پیش به سوی کنفرانس مائوئیستی متحدۀ بین المللی و یک مرکز نوین بین المللی مائوئیستی!
امپریالیزم و کلیه مرتجعین ببرهای کاغذی اند!
اول می 2016

جمعی از مائوئیست های ایران-
کمیتۀ ساختمان حزب کمونیست مائوئیست، گالیسیه – ایالت اسپانیه-
کمیته برای بنیانگذاری حزب کمونیست مائوئیست - اتریش-
هسته کمونیستی نیپال
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
جنبش مائوئیستی صربستان
حزب کمونیست برازیل (فرکسیون سرخ)
حزب کمونیست اکوادور (خورشید سرخ)
حزب کمونیست هند (مائوئیست)**
حزب کمونیست ترکیه / مارکسیست- لنینیست**
دموکراسی و مبارزۀ طبقاتی – ایالت برتانیه
موضع طبقاتی – جرمنی
ناآرامی عظیم – ویلز ایالت برتانیه
گروپ کمونیست مائوئیست – ایالات متحدۀ امریکا
جنبش مائوئیستی تونس
حزب کمونیست مائوئیست فرانسه
حزب کمونیست مائوئیست ایتالیه
حزب کمونیست مائوئیست مانیپور
گروه مائوئیستی شورش (ایران) **
سازمان مائوئیستی برای احیای حزب کمونیست کلمبیا
اتحاد انقلابی مائوئیستی – سریلانکا
کمیتۀ ساختمان حزب مارکسیست- لنینیست- مائوئیست جرمنی
شبکۀ بلاگ های کمونیستی
جنبش مردمی پیرو (کمیتۀ سازماندهی مجدد)
فرکسیون سرخ حزب کمونیست چیلی
حزب کمونیست انقلابی کانادا
جبهۀ انقلابی خلق بولیویا ( م ل م )
خدمت به خلق – اتحاد کمونیستی ناروی
خدمتگزاران خلق – اوکسیتانیا – ایالت فرانسه
صدای کارگران – مالیزیا


۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(12) پروژه های امنیتی

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(12)

پروژه های امنیتی  

حکومت استبداد مذهبی برای اینکه بتواندحکومت خود را استوار کرده و زمان آنرا هرچه طولانی تر سازد، برنامه های امنیتی مختلفی اجرا کرده است و ما در زیر به برخی از مهمترین آنها- عمدتا در داخل کشور- که موضعی و مقطعی نبوده، بلکه ثبات د
اشته اند، اشاره میکنیم:
حذف رهبران گروه ها و سازمانهای انقلابی و مخالف:
این برنامه تقریبا از همان اوائل انقلاب آغاز شد. هسته اصلی قدرت، هسته ای که البته همواره با ریزش نیروها و پیوستن افراد و باندهای تازه شکل گرفته پوست میانداخت، با استفاده از تجارب نیروهای حرفه ای ساواک، برخی از ارتشبدهای شاه، کمک سازمانهای امنیتی آمریکایی و انگلیسی و نیز افرادی در میان خودشان که نفوذی های سیا و سازمان های امنیتی امپریالیستی بودند، برنامه های معینی برای محدود کردن نفوذ سازمانهای سیاسی چپ، دموکرات و مجاهدین تدوین کرد و طی سه سال نخستین انقلاب تا مقطع کودتای سال 60، آنها را پیش برد. این برنامه دارای وجوه مختلفی بود. یکی از این وجوه ترور و کشتن رهبران سازمانها و جریانها بود. این کشتار بویژه نخست با کشتن رهبران خلق ترکمن، کرد و عرب آغاز شد. و پس ازخرداد 60 شامل تمامی سازمانهای مخالف و حتی سازمانهایی مانند حزب توده شد که رهبران خیانتکار آن تا آنجا که میتوانستند با حکومت در دستگیری مخالفین چپ همکاری کرده بودند. این  برنامه همواره به عنوان اساس پروژه های امنیتی حکومت اسلامی تلقی شده و میشود.
 اجرای پروژه مذکور به داخل کشور محدود نشده بلکه  در مورد خارج از کشور نیز به اجرا درآمد. از نقطه نظر هسته اصلی تمامی رهبران سازمانهایی که نیروی مسلح داشتند، و یا دارای تشکلهای توده ای بودند و یا امکان آن بود که گرد آنها حلقه ای تشکیل شود و یا به هرحال افراد با نفوذی بودند، باید ترور میشدند. این کار صرف نظر از حذف فوری این رهبران و دور کردن فوری خطر، موجب نا امیدی و یاس طرفداران یا هواداران آنها میشد. 
حذف رهبران و کادرهای مخالف درون حکومت اسلامی
امر ترور یا کشتن رهبران و کادرهای اصلی، به سازمان های مخالف نظام اسلامی محدود نماند، بلکه نیروهای درون حکومت، افراد یا شخصیت مهم جناح های مخالف هسته اصلی را نیز در بر گرفت. در واقع هر رهبر یا شخصیت دموکراتی که میتوانست فضا را به نفع نیروهایی مخالف سنگین کند، باید حذف میشد. آیت اله طالقانی برجسته ترین چهره ای بود که بوسیله آنها به قتل رسید.
 این برنامه بعد از سالهای 60 نیز بطور مدام ادامه یافت.هر بار که بنا به دلیل اختلافات داخلی، نیروهای حکومت دچار اختلاف میشدند، بخشی از نیروهایی که از هسته اصلی قدرت دوریا جدا میشدند و بویژه رهبران یا کادرهای اصلی آنها یا باید کشته میشدند و یا به زندانهای طویل محکوم میگردیدند. حکومت اسلامی، بجز دورانی که تقریبا همه ی جناح های آن برای گرفتن و تثبیت قدرت خود به گرد خمینی حلقه زده بودند، دیگر هرگز وحدت عامی را تجربه نکرد. تاریخ جمهوری اسلامی پس از سالهای 60 عبارت است از کشتار مخالفین و نیز تجزیه های مداوم و ریزش های مداوم از درون خود. از دوره نخستین که خمینی  به جدال علیه بازرگان و دولت وی برخاست تا دوران  جنگ که  بر علیه جریان آذری قمی و رسالتی ها موضع گرفت و دستور داد این روزنامه در جبهه ها توزیع نشود تا مخالفت وی با داماد منتظری که به اعدام وی منجر شد و تا خود منتظری  و...تمامی دوران پس از سالهای 60 تا کنون پر بوده از جدال های مداوم بین جناحی که تقریبا به مرور خود را به مثابه هسته اصلی قدرت مستحکم کرد و جناح هایی که بنا به دلایل گوناگون با این هسته همراهی نکردند. 
نابودی کادرها و بدنه سازمانهای سیاسی
این برنامه بویژه پس از کودتای سال 60 آغاز شد. دستگیری و کشتار کادرها و اعضاء و هواداران سازمانهای چپ به مدت 7 سال ادامه یافت و نقطه اوج آن کشتار جمعی شهریور  67 بود. این کشتار حتی اعدام هواداران 13 ،14 ساله نو جوان را نیز در بر گرفت.
پس از سال 67  نیز این پروژه ها با دستگیری، بازداشت و به زندان های درازمدت محکوم کردن پیشروان طبقه کارگر، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی، جنبش های زنان، دانشجویی، و جوانان پیشرو، دستگیری و بازداشت روزنامه نگاران مبارز و کسانی که سایت و وبلاگی داشتند، ادامه یافت.
در این پروژه، تمامی ارکان استبداد رژیم به فعالترین شکل خود در آمدند. از ارتش گرفته (که برخی رهبران اصلی آن طی مراحل نخستین پروژه های امنیتی حذف گردیدند) تا سپاه و کمیته های اسلامی و نیروهای انتظامی تا سازمان اطلاعات و قوه قضائیه و دادگاههای انقلاب و روحانیت و ... تا سازمان زندانها و پروژه هایی که در زندانها برای تواب کردن اعمال میشد و... همه و همه درفعال ترین اشکال خود بوده و هستند.
گروه های حزب اللهی  
که حکومت اسلامی آنها را مشرف به نام دروغین «گروههای مردمی» یا «مردم» کرده همان گروههایی هستند که خواه در تاریخ ایران و خواه در تاریخ دیگر جوامع بویژه کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم و بیستم  و نیز در کشورهای آمریکای لاتین (گروههای شبه نظامی، جوخه های مرگ و...)همواره وجود داشته و عموما نقش ارگانهای سرکوب غیر رسمی یا غیر قانونی ارتجاع استبدادی و دیکتاتوری های بورژوایی را ایفا کرده اند. در تاریخ اخیر ایران، اینها پشت و پسله ی گروههای چماقدار شاه در کودتای 28 مرداد و نیز در سالهای 57- 56 میباشند که عنوان حزب اله را حمل میکنند.  نیاز به این گروهها از سوی طبقات حاکم از آنروست که از یکسو، آنجا که قانون وضع شده بوسیله خودشان، اجازه برخی کارها و رفتار ها را در سرکوب نمیدهد، از این گروه ههای غیر رسمی استفاده کنند . در واقع، چنانچه این گونه کارها از جانب ارگانهای رسمی سرکوب سر زند، این ارگانها را از آنچه که مایلند خود را بخوانند، دور خواهد کرد، و در نظر مردم، از ارگانهایی که موظف به حفظ امنیت  هستند به ارگانهایی که خود مخل و نابودگر این امنیت هستند، تبدیل خواهند شد. این گروه های غیر قانونی میتوانند  دستگیر کنند، بدزدند، سربه نیست کنند و بکشند بدون آنکه مسئولیت چندانی از جانب کسی یا ارگانی از حکومت پذیرفته شود. از سوی دیگر اینها از جانب حکومت به عنوان «مردم»، «بخشهایی از مردم» و عنوان هایی از این قبیل خوانده میشوند. اینها را باید مکمل دستگاه قانونی سرکوب یعنی  پاسداران، ارتش، نیروهای انتظامی، دادگاهها، زندان ها و غیره خواند.
گروههای حزب اله  وظایف چندگانه ای را به عهده دارند:
کمک به نیروههای رسمی در خیابانها برای پیشبرد خواست های فرهنگی رژیم : بی حجابی، بد حجابی، لباس های از نظر رژیم غیر متعارف و مسائلی از این نوع
حمله به جلسات، گرد همایی ها، اعتصاب ها، تظاهراتها و نیز سازمان یافتن دقیقتر و متمرکزتر در سرکوب شورشها
 کنش هایی از قبیل تحقیر کردن و کتک زدن جوانان در خیابانها، اسید پاشی، ترور برخی افراد که رژیم خواهان کشتن غیر رسمی آنان است و سر به نیست کردن برخی مخالفین و مفقود الاثر شدن آنها.
حمله به برنامه های فرهنگی از جمله کنسرت های موسیقی ، سینماهایی که فیلم مورد غضب قرار گرفته را نشان میدهند و...،
سازمان دادن برنامه های فرهنگی جدا از برنامه های رسمی جناح هایی که اینها را پشتیبانی میکنند و ایجاد جاذبه برای برخی جوانان با نامگذاری های مذهبی
حمله به  خانه های گروههای مذهبی مخالف همچون بهایی ها، دراویش،گروه ههایی که از نظر آنها از دین خارج شده اند و...
تجمع  در مقابل دفاتر سازمانهای بین المللی، سفارتخانه ها و یا  حمله به آنها و...
بجز انجام این اعمال، این وظیفه به عهده این گروهها گذاشته شده که باز هم به عنوان «مردم»، نقش اعمال کنندگان  فشار به جناح خود، برای کوتاه نیامدن در مقابل فشارهای جناح مقابل را نیز بازی کنند.
این نقش بدین صورت انجام میگیرد که در شرایطی که فشار مردم  و یا جناح های غیر مسلط بر جناح مسلط خامنه ای و دارودسته اش بیشتر میشود و آنها مستقیما نمیخواهند یا نمیتوانند بطور مستقیم پاسخ این فشارها را بدهند، (از نظر آنها این نوع پاسخها کارایی لازم را ندارد) آنها از این گروهها استفاده میکنند. این استفاده بدین شکل انجام میشود که آنها نقش کاسه داغتر از آش را بعهده گرفته و سران خود در قوه قضائیه، مجلس، دولت(زمانی که دولت و یا اکثریت مجلس از خودشان است) را با بیانیه ها و اطلاعیه هایی  بطور مصنوعی تحت فشار میگذارند که اگر فلان قانون تصویب و یا بهمان رفتار قضایی در پیش گرفته شود اینان چنین و چنان میکنند.  و آنگاه آن مجلسیان یا قضاییان که تا کنون خود  با جناح مقابل درگیر بودند، یا غیر مستقیم منتظر واکنش جناح مقابل میمانند و با سکوت خود میگویند کدام راه را طالبید؛ و یا مستقیما به این گونه واکنش ها اشاره میکنند و میگویند اگر ما بخواهیم  چنین کنیم «مردم» (منظورشان همین گروههای متصل به خودشان است) به ما اجازه نمیدهند. نمونه آخری از این نوع واکنش ها در مقابل حصر کروبی و موسوی روی داد. داغتر از آش ها، داد و فریاد راه انداختند که اگر اینها از حصر در آیند ما آنها را میکشیم. و برای اینکه خود را جدی هم نشان دهند، به ترور برادر موسوی دست زدند. بدین ترتیب اینها خود را به طور مصنوعی به  دو دسته تقسیم میکنند و یک دسته یا همزاد خود را در مقابل خود و به عنوان نیرویی تند روتر خلق کرده و باصطلاح طرفهای مقابل را برای انتخاب تحت فشار قرار میدهند.     
هیچکدام از این اقدامات کوچکترین مسئولیتی برای ارگانهای سرکوب رسمی، همچون سپاه پاسداران ، بسیج و یا قوه قضائیه نداشته و آنها عموما پس از پیگیری کوچکی، اگر شکایت کننده ای وجود داشته باشد، مسئله را به سرعت خاتمه میدهند. فرد یا افراد دستگیر شده هم  در پیاین شکایت چند روز یا چند ماه بعد سرومرو گنده، با سری افراشته و پر غرور، این ور و آنور میروند و هیچکس نیز نمیتواند نگاه چپی به آنها بیندازد!
روشن است که سر نخ هدایت این گروه ها و چگونگی عضو گیری، تمرکز، سازمان دادن و برنامه ریزی کردن برای آنها کاملا در دست پاسداران و نیروهای اطلاعاتی است و اینها را باید زیر گروه این سازمان های امنیی و نظامی دانست.
نکته ای که دارای اهمیت است این است که جناح هایی که هدایت این گروه ها را در دست دارند، از هر حرکت این گروه ها پیروزی نمیخواهند. بیش از سی سال از حکومت اسلامی میگذرد و این حکومت در بسیاری از پروژه های سیاسی و فرهنگی، که این گروه ها نیز در پیشبرد آنها شرکت تمام عیار داشته اند، شکست خورده، اما حکومت نه تنها به این گونه حرکات پایان نداده، بلکه همواره آن را حفظ کرده و تکامل داده است.
 در واقع، قرار نیست که  هرکاری که این  گروه ها انجام میدهند، به پیروزی بینجامد؛ وظیفه اساسی این گروهها، تخریب سازمان یافتن و پیشروی گروههای مخالف، خواه بیرون از حکومت و خواه درون حکومت (جناح های مخالف جناح خامنه ای) و به تعویق انداختن شکست خودشان است. برای مثال جناح حاکم  ممکن است بداند در فلان پروژه و بهمان پروژه اش دیر یا زود  شکست خواهد خورد. اما این دلیل نمیشود که با این شکست یا شکست ها براحتی کنار بیاید. آنها تا میتوانند این شکستها را به تعویق میاندازند. و یکی از نقش های گروه های حزب اللهی نیز همین به تعویق انداختن است. آنها همچون شمشیری بالای سر مردم پیچ و تاب داده میشون، برای اینکه تا آنجا که ممکن است شهامت و شجاعت  طبقات مردم و بویژه طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان که در حال مبارزه به خاطر خواستهای خود هستند ضعیف شود. اگر از یکی از نیروهای اصلی قدرت پرسیده شود که این کارها که نتیجه ای نداشته چرا شما به آنها ادامه  داده اید؟ خواهد گفت «اگر ادامه نمیدادیم  سالها میشد که قدرت را از دست داده بودیم»!
تحلیل بردن نیرو و انرژِی جوانان و ایجاد ناامیدی در طبقات و گروه های مختلف مردم
برنامه ریزی های حکومت برای تحلیل بردن انرژی مردم گوناگون بوده است و ما به برخی از مهمترین آنها اشاره میکنیم:
رواج اعتیاد
حکومت اسلامی در آغاز و بویژه در طول سالهای جنگ ایران و عراق، به این دلیل که به نیرو و شورو شوق مردم و جوانان برای جنگ با عراق احتیاج داشت، تا حدودی از رواج مواد جلوگیری کرد؛ اما پس از اکراه و امتناع مردم و جوانان از رفتن به جبهه ها و پذیرش صلح از جانب خمینی و بویژه پس از سالهای 76 که در رژیم شکاف های بزرگتری بوجود آمد ومردم وارد یک مبارزه جدی با جناح خامنه ای شدند، وضع تغییر کرد و برنامه ریزان هسته اصلی به رواج اعتیاد پرداختند.
البته فراگیر شدن و رشد عمومی اعتیاد در جوامع امپریالیستی و تحت سلطه دلایلی دارد که از خود این نظام های اقتصادی - سیاسی طبقاتی برمیخیزند؛ یعنی بیکاری، نبود امنیت شغلی و همواره در معرض از دست دادن کار قرار گرفتن، فراوانی مشکلات اقتصادی بواسطه تفاوت بین درآمد و خرج، گرانی و تورم، بحران مزمن اقتصادی، نبود آزادیها در عرصه سیاسی و اجتماعی، نابسامانی های فرهنگی در تشکیل خانواده و ...
اما این نظام ها بجز در مواردی استثنای که دلایل ویژه ای دارد، نه تنها علیه اعتیاد دست به مبارزه نمیزنند، بلکه خود از سازماندهنگان  ومروجین آشکار و پنهان این فعالیت پر سود میباشند؛ و اگر اینجا و آنجا، در رژیمی، دسته ای دستگیر میشوند و روانه زندانها میگردند و یا اعدام میشوند، این یا از رقابت میان جناح ها و سازمانهای مخوف درگیر در تولید و پخش مواد در حکومتها حکایت میکند و یا از حذف گروه های کوچکتر بوسیله گروه های  بزرگتر.
حکومت اسلامی نیز در ادعاهایش  در مبارزه با اعتیاد از همین دسته است.این رژیم که ادعای نظامی مذهبی - اخلاقی را دارد، نه تنها هرگز نخواسته و نمیتوانسته مشکلات  اقتصادی سیاسی مردم را حل کند، بلکه برعکس، با توجه به میل حکام مومیایی آن برای فعال مایشایی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، آنها را افزایش هم داده است؛ و این افزایش خواه ناخواه به بالا رفتن آمار معتادان در ایران، با در نظر گرفتن نسبت جمعیت نسبت به چهل سال پیش، انجامیده است. از سوی دیگر اینها بر خلاف های و هویی که طی حدود نزدیک به چهل سال حکومت خود در مبارزه با اعتیاد و اعدام مداوم عاملین درگیر در توزیع مواد راه انداخته اند، خود از عاملین اصلی وارد کردن و توزیع مواد بوده و میلیاردها ثروت از این بات به جیب زده اند. اینها نیز به تبعیت از دیگر نظام های ارتجاعی، بناچار برای اینکه توده ها و جوانان به مبارزه روی آور نشوند با رواج اعتیاد، نیروهای بخش هایی از این جوانان را تلف کرده و از زندگی معمولی اجتماعی ساقط کرده اند. در ایران کنونی اعتیاد اشکال بی نهایت گوناگون و گسترده ای پیدا کرده، به رده های پایین تر سنی و نیز دختران و زنان بسیار بیش از سابق، گسترش یافته و بیداد میکند.
نا امن کردن محیط اجتماعی با دزدی و جنایت
دزدی، فساد و جنایت جزء جدایی ناپذیر تمامی نظام های طبقاتی است. در نظام های دیکتاتوری بورژوایی امپریالیستی و حکومت های استبدادی و یا نیمه استبدادی- نیمه دیکتاتوری در کشورهای تحت سلطه، فساد، دزدی و جنایت به اوج خود میرسد. این گونه کنش ها از طبقات مسلط آغاز میشود و به میان مردم عادی گسترش میابد.  دلایل این گونه اعمال برای بالایی ها و پایینی ها کاملا متفاوت و از دو جنس مختلف است. در حالیکه در میان طبقه یا طبقات حاکم، به علت جناح بندی ها و باند بازی ها و زیاده خواهی ها و یا انحصار طلبی ها، تمامی این اعمال یعنی فساد، رشوه گیری، دزدی، ارتشاء و جنایت به میزان بسیار بالا صورت میگیرد، در میان طبقات زحمتکش به علت بیکاری، گرانی، فقر و بی فرهنگی صورت میگیرد. نکته ای که حائز اهمیت است این است که سران حاکم این نظام ها نه تنها مبارزه ای با این گونه فسادها و تباهی ها نمیکنند، بلکه خود نقش درجه اول را در رواج آنها به عهده دارند. در واقع، آنها وجود تمامی سیستم قضایی، سازمان های اطلاعاتی و نیروهای انتظامی خود را بخشا، به دلیل وجود این گونه فسادها و جرائم اجتماعی توجیه میکنند. یکی از نمونه های برجسته تشکلهای طبقات استثمارگر که خود  ظاهرا دولتی است برای خود و تمامی اشکال فساد را در خود متجلی ساخته است، سازمان مافیا است که در دوران پیش از جنگ جهانی دوم عمدتا محدود به کشور ایتالیا میشد، اما اکنون بیشتر کشورهای جهان یا  دنباله یا شاخه ای از آن مافیا هستند و یا برای خود مافیایی  دارند.   
در استبداد جمهوری اسلامی، تمامی این جرائم اجتماعی، از بالا تا پایین به اوج خود رسیده است. اوجی که در تاریخ یک صد ساله اخیر ایران بی سابقه است. نکته جالب توجه این است که این حکومت از یکسو هر روزه، عده ای را به سبب جرائمی از این قبیل اعدام میکند و از سوی دیگر خود مبشر و رواج دهنده این گونه جرائم بوده است. بیشتر شاخه های نیروهای انتظامی، پاسداران و بسیجی ها دستشان در دست عاملین فساد، دزدی، سرقت های مسلحانه و جنایت هاست.(1)
رواج دادن تن فروشی رسمی و غیر رسمی
تن فروشی نیز همچون دیگر جرائم اجتماعی زاییده نظام های طبقاتی است. در حالیکه در نظام های برده داری و فئودالیسم این پدیده محدود و عمدتا محلی بوده، دردوران نظام سرمایه داری امپریالیستی  به اوج گستردگی، خواه در سطح ملی و خواه در سطح بین المللی رسیده است؛ و این هم کشورهای امپریالیستی و هم کشورهای تحت سلطه را شامل میشود.(2)
استبداد مذهبی - اسلامی ایران که داعیه مذهب و اخلاق حاکمان آن گوش فلک را کر کرده است، نیز همچون تمامی نظام های طبقاتی در کنار فقر، فلاکت و بدبختی برای توده های عظیم زحمتکش، تولید کننده این پدیده نیز بوده است. نکته مهم این است که حاکمان دین دار و اخلاق پسند این حکومت  گوی سبقت را از رقبا ربوده اند. آنها از یکسو زندانها را از تن فروشانی که ظاهرا آنها از خیابانها و خانه هایی که در شهرهای بزرگ یکی و دوتا نیستند، جمع کرده اند و به زندان انداخته اندف پر کرده اند، و از سوی دیگر خود بانیان  و رواج دهندگان تن فروشی خواه در اشکال کلان و خواه در اشکال خرد آن،  خواه در شکل رسمی یعنی صیغه و خواه در اشکال غیر رسمی آن هستند.
 علت اینکه چنین امری در جمهوری اسلامی نقش مهم و از برخی جهات امنیتی میابد، از یکسو گسترش تقاضا در میان خود حکام و جیره خواران ریز و درشت آنهاست و نیاز به خرج کردن پولهای باد آورده و لهو و لعب های نقد دنیوی و از سوی دیگر نیاز به محملی که مانند اعتیاد و الکل بتواند برای حل تمایل به خوش گذرانی و یا افسردگی های درون لایه های متوسط به پایین جامعه نقش ایفا کند. رواج تن فروشی در عین حال حل کننده مشکل بیکاری برای لایه هایی از زنانی است که یا فقر بسوی اینکارها میراندشان، و یا فشارهای محیط زندگی و نیازهای روزافزون وادارشان میکند که راههای علی الظاهر پر درآمدتری را برای رفع نیازهای خود دنبال کنند.
ایجاد دلسردی و افسردگی  با عمده گردانیدن شکستهای ورزشی
این نیز یکی از پروژه های امنیتی استبداد مذهبی و هسته مرکزی قدرت پیرامون خامنه ای بوده و هست.  بیشتر ما، بیاد داریم که پس از پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در مقابل استرالیا چه وضعی در ایران- پس از سالها - پیش آمد. این وضع در هر کشوری پیش میآمد، کم و بیش موجبات خوشنودی حکومتگران را که پش پرده تمامی ورزش و سیاستهای آن را در اختیار دارند، فراهم میکرد. زیرا این نوع پیروزیهای ورزشی و شادیهای پس از آن داروهای مسکنی است بر بسیاری دردها و رنجهای اکثریت مردم زحمتکش در دیگر عرصه های زندگی اجتماعی. اما این در استبداد مذهبی همچون جرمی بزرگ جلوه گر شد. جرمی که اکثریت مردم در آن شریک بودند. حکومت در آن رویداد از دو سو مخالف این حرکت بود:
 یکی اینکه شادمانی و رقص و پایکوبی مردم در خیابانها را، که از خانه ها به خیابانها کشیده شده بود، کاملا در جهت متضاد با فرهنگ مذهبی ای  میدید که بخش بسیاری از آنرا حزن و غم  و سوگ تشکیل داده و وی آنرا به مدت تقریبا بیست سال لحظه به لحظه و بوسیله تمامی دستگاههای تبلیغاتی خود ترویج وهمه مردم را مجبور به انجام آن - حداقل در مکانهای عمومی- کرده  بود و اکنون تمامی تلاشهای خود را بی سرانجام و بی نتیجه میدید؛ و دوم احساس خطر از یکپارچگی مردم در امری معین که آنها را کاملا در نقطه مقابل حکومت و بر ضد آن قرار میداد.
بویژه امر دوم، جناح خامنه ای را بشدت به فکر فرو برد. و از همینجا سیاست های معین تری را در مورد ورزش و بویژه رشته فوتبال که پیروزی در آن چنین رویدادهایی را ممکن میساخت، طرح ریزی کرد.
این سیاستها از شکست های عامدانه در برخی رشته ها همچون همان فوتبال آغاز شد و به رشته هایی همچون والیبال که در آنها بر سر آمدن زنان به استادیوم ها رژیم با مردم درگیر بود، کشیده شد.
در مورد شکستها درفوتبال و عرصه بین المللی نمونه های فراوانی بوجود آمد. از شکست مشکوک تیم فوتبال مقابل تیم بحرین در راه جام جهانی گرفته ، تا باخت ایضا مشکوک به تیم عراق در جام ملتهای آسیا در دوره پیش و... وظیفه اساسی این شکستها از یکسو پیشگیری از عوارض جانبی پیروزی و شادمانی مردم، و از سوی دیگر پراکندن تخم دلسردی و افسردگی، بویژه میان جوانان ورزش دوست ایران بود.
در مورد ورزش داخلی نیز این امر گریبان دو تیم پر طرفدار فوتبال یعنی تیم های استقلال و پرسپولیس را در بر گرفت که متولیان آنها، خود قدرت حاکم بود. قرار بر این شد که در هر دوره ای یکی از این تیم ها- و گاه هر دو آنها با هم - زیر ضرب قرار گیرد.
 در واقع این دو تیم و در دوران ده ساله اخیر، یعنی  از دوره اول رئیس جمهور شدن احمدی نژاد، بویژه تیم پرسپولیس  که طرفداران زیادی در ایران دارد، مشمول پروژه امنیتی خامنه ای و شرکا گردیدند. قرار بر این شد که این تیم همواره بین بدترین وضعیت و وضعیت های میانی نوسان کند.
این پروژه از تعویض مداوم مدیران این باشگاه (که تا حدودی جدال ها بین باندها برای نشستن بر سر خوان یغما هم بود) و کادر فنی و مربی و نیز تغییر سیاستهای باشگاه آغازمیشد، و تا ندادن پول به بازیکنان و موجبات دلسردی آنان را فراهم کردن، و نیز عدم ثبات مداوم بازیکنان – رفتن عده ای و آمدن عده ای دیگر- و تا اشکال گوناگون کارشکنی برخی بازیکنان وابسته به نهادهای امنیتی در بازیها، ادامه مییافت. اینها موجب تلاشی تیم از داخل شده و میشود. از سوی دیگر جایی که تیم خودش را به همت مربی یا بازیکنان جمع و جور میکرد، عوامل دیگر و از جمله  داوران و کمیته آنها که در نهایت تابع سیاستهای وزارات اطلاعات و سازمانهای های امنیتی دیگر هستند، وارد پروژه گردیده و کار را به ضرر این تیم به پایان میرساندند. این بسیار مضحک است که زمانی که یکی از این داوران، یک بازی فوتبال را کاملا به نفع تیم مقابل در میآورد، و موجب اعتراض و افشاگریهای مربی این تیم در مورد برخی داوران میشود و خلاصه کار به جاهای باریک میکشد، وزارات اطلاعات بیانیه میدهد و میگوید میخواهد به این مسئله ورود کند!؟ سازمانی که – به همراه سازمان اطلاعات سپاه- پشت تمامی این مسائل و مسبب آنهاست، میخواهد به مسئله رشوه گیری داوران ورود کند!؟(3)
هدف تمامی این سیاستها در مورد این ورزش پر طرفدار، همانا مایوس، دلسرد و افسرده کردن   هواداران این تیم ها و بویژه جوانان است که رژیم آنها را در چنگالهای خود نگه داشته و اجازه هیچگونه تفریحی را به آنها نمیدهد.
اما حتی این پروژه  گرچه موفق شده که دلسردی ایجاد کند و تماشاچیان بازی ها را به حداقل ممکن برساند، اما نتوانسته به پیروزی تام و تمامی دست یابد. یکی از علتهای آن این است که هواداران این تیم ها، جدای از اینکه متوجه سیاستهای پشت پرده در وضع ایجاد شده برای تیم های مورد علاقه خود شده اند، به این سادگیها هم از هواداری تیم خود دست برنمیدارند و بقول خودشان میگویند:« چه ببری چه ببازی» و یا «چه آخر شوی و چه اول شوی، دوستت داریم»!(3)
ما در این بخش در مورد برخی از مهمترین برنامه های امنیتی رژیم در ارتباط با جنبش طبقات خلق صحبت کردیم. پروژه های امنیتی رژیم در سیاستهای خارجی و برای بقای آن در مقابل تهاجم امپریالیستها که وی تضادی ارتجاعی با آنها داشته است، شامل سیاستهای دیگری خواه تاکتیکی و خواه استراتژیک بوده است. برای نمونه درگیر شدن رژیم در سرکوب انقلاب سوریه و تداوم آن تا کنون، و نیز پروژه امنیتی استراتژیک تبدیل شدن به قدرت اتمی، از زمره این سیاستها بوده است.
           
ادامه دارد.
هرمز دامان
فروردین95

یادداشتها
1-    یکی از نکات قابل توجه، شأن و منزلت این افراد درون زندانهای جمهوری اسلامی است. اینها دارای بهترین  روابط با روسای زندانها و نگهبانها و دارای نقش ارشد در زندانها هستند؛ آنها بهترین مکانها را در زندانها در اختیار دارند و حتی به فروش محلهای درون زندان به زندانیان دیگرو به همراه روسای زندانها به رتق و فتق نیازهای آنان از جمله مواد، نیز دست میزنند.
2-    اگر در گذشته کشورهای امپریالیستی تن فروشان خاص کشور خویش را داشتند، اکنون کشورهای اروپای شرقی و کشورهای تحت سلطه آسیایی، افریقایی و آمریکای لاتین هستند که نیاز این کشورها به تن فروشان را تامین میکنند.
3-    البته رفتارهای خلاف اینها از سوی داوران بچشم خورده است یعنی داوری به نفع این تیم ها، ولی روشن است که این کارها برای آرام کردن هواداران این تیم ها صورت گرفته است. جهت عمده داوری در این سالها، آشکارا علیه آنها بوده است.