۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(1) بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(1)
بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

عده ای مترجم ایرانی که عموما پیرو جریانهایی ارتجاعی همچون ترتسکیسم، مارکسیسم غربی و چپ نو هستند، یعنی همگی، کم و زیاد و به درجات مختلف ضدمارکس، ضد لنین و ضد دیالکتیک ماتریالیستی هستند، گرد آمده اند و وظیفه خویش را اطلاع رسانی از«گسست لنین از ماتریالیسم عامیانه» قرار داده اند! آنها دربدر دنبال منابعی  گشته اند که در این خصوص یعنی چگونگی نجات یافتن لنین از«ماتریالیسم عامیانه» بدردشان بخورد و مانند همیشه رو بسوی «قبله فرهنگی» کنونی یعنی غرب آورده اند. و غرب هم که - جدای از تلاشهای علمی- فرهنگی  متفکران راستینش در خدمت به مارکسیسم- لنینیسم -مائوئیسم و طبقه کارگر- کم و بیش چنته اش از این نوع دفاع ها از«ماتریالیسم های غیر عامیانه» پر بوده، توانسته در این خصوص همچون دیگر موارد به آنها یاری رساند. باری حضرات خسته و کوفته مجموعه مقالاتی سرهم کرده اند بنام گسست لنین از «ماتریالیسم عامیانه».
نام واقعی این کتاب را باید« تبدیل دیالکتیک ماتریالیستی به متافیزیک عامیانه» و یا«پیوند دادن لنین با متافیزیک عامیانه» نامید. از میان مترجمان این کتاب، مشهورتر از همه ترتسکیست فعال جناب حسن مرتضوی است. این شخص اشتیاق فراوانی برای تحریف کردن مارکسیسم و لنینیسم و ایجاد حفره های ترتسکیستی در آن ، بی اهمیت  کردن تئوری های انقلابی مارکس و تبدیل  مارکسیسم - لنینیسم  به ترتسکیسم  دارد. یا بدور مارکس جوان یعنی مارکس یادداشتهای فلسفی میچرخد و یا بدور مارکس پس از سرمایه و دوره ی آخری که مرتضوی به پیروی از معلمین غربی اش متوجه شده است، نظریاتش تغییر کرده است. ترجمه های مریدانه وی از کارهای «فوق ارتجاعی» رایا دونایفسکایا  ضد لنینیست و ترتسکیست شهیر، یک مزدور تمام عیار امپریالیسم (بویژه آمریکا) نمونه ای کافی بدست میدهد تا ما بتوانیم در مورد این شخص حکم کنیم.(1)
از نویسندگان دیگر این مجموعه میتوان از اکبر معصوم بیگی نام برد که یک ضد مارکسیسم طرفدار چپ نو و ایضا نظرات ترتسکیستی است.(2)
و این حضرات پا را دریک کفش کرده اند که آنها مدافعین تفکری بنام «متافیزیک عامیانه» و ایضا «ماتریالیسم عامیانه»  نیستند! بلکه پیرو دیالکتیک هستند!
ما طی بررسی مهمترین نکات مقالات آنها که تقریبا قافیه ی نقادی های بیشتر آنهاست، خواهیم دید دیالکتیکی که این حضرات به مارکس و لنین نسبت میدهند چه جور دیالکتیکی است و چگونه آنها در لوای دفاع از دیالکتیک  لنین در مقابل ماتریالیسم متافیزیکی انترناسیونال دوم،همان نظرات انترناسیونال دوم را به اشکال دیگری بازتولید میکنند. در عین حال این به ما فرصت میدهد تا دیالکتیک ماتریالیستی مارکس و لنین  را از تحریفات و اتهامات ترتسکیست ها یا دوستان دروغین مارکسیسم و دشمنان واقعی آن مبرا کنیم.
لنین
نخستین اتهام ترتسکیست ها، انسان گرایان مارکسیسم غربی و چپ نویی ها که همگی  ضد استالین های  تمام عیاری هستند، متوجه استالین و  حزب کمونیست شوروی است . آنها چپ و راست هیاهو راه میاندازند که چرا استالین و حزب کمونیست شوروی این اثر لنین را دیر منتشر کرده اند! خود میبرند و خود میدوزند! با هم میخوانیم:
هانری لوفور یک انسان گرای لیبرال فرانسوی و یک راست تمام عیار در سیاست:
«اینجا ما اهمیت دشمنی عمیق استالینیست ها را با یادداشتها در میبابیم که برای مدت طولانی به خاطر ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم کنار گذاشته بود.»(1959) (به نقل از «اهمیت گسست لنین از مارکسیسم عامیانه»، ص 6)
 خوب توجه کنیم! «مدت طولانی»! «دشمنی عمیق استالینست ها»! این چیزی است که هانری لوفور میگوید. حال باید ببینیم که این «دشمنی عمیق» چه بوده و این «مدت طولانی» چه مقدار زمان را در بر گرفته است. و نیز «دوستی عمیق» هانری لوفور با این یادداشتها از چه گونه ای است!
کوین آندرسون یکی از ترتسکیست های غربی سالهای انتشار یادداشتها را در شوروی چنین ذکر میکند:
«خلاصه علم منطق هگل، اولین بار در سال 1929، 5 سال پس از مرگ لنین تحت عنوان منتخبات لنین[جلد 9] انتشار یافت. در 1930، یادداشتهای تکمیلی در مورد هگل همراه انبوهی از یادداشت ها مربوط به سایر مسایل فلسفی - که 200 صفحه آن به قبل از 1915- 1914 برمیگردد - به چاپ رسیدند. در 1932 این دو جلد همراه با هم در یک مجلد  تحت عنوان یادداشتهای فلسفی منتشر شد. در این آثار و چاپ بعدی آن ها در دوران استالینی، افزودن یادداشتهای قبل از 1912 همراه با یادداشتهای مربوط به هگل در 1915- 1914 ، با این هدف صورت گرفت که مختصات ویژه ی توجه لنین به هگل از 1912 به بعد کم اهمیت جلوه داده شود. در ادامه ی این سنت، مقدمه ی 6 صفحه ای موسسه مارکسیسم- لنینیسم در مسکو بر نشر انگلیسی یادداشتهای فلسفی نصف صفحه را به مطالعه لنین درباره هگل اختصاص میدهد.»
اینها اطلاعاتی است که کوین آندرسون میدهد!
نخست به «مدت طولانی» بپردازیم:
اولا یادداشتهای فلسفی لنین درباره کتاب منطق هگل که بین سالهای 1915-1914 نگارش یافته تا سال درگذشت لنین، بوسیله خود لنین انتشار داده نشدند؛ و این مدت زمانی معادل 10 سال را در بر میگیرد. بنابراین  نخستین پرسش این است که چرا لنین خود، این یادداشتها را نشر نداد.
و این در حالیست که اولا کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم لنین همراه با مقدمه ای از جانب وی در سال سپتامیر 1920 تجدید چاپ شد.
لنین در مقدمه ی خود بر کتاب ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم لنین که در دوم سپتامبر 1920 نگارش یافت،  نوشت:
«...امیدوارم صرفنظر از مشاجره با «ماخیست های روس»، این کتاب راهنمایی باشد با فلسفه مارکسیسم ماتریالیسم دیالکتیک و نتایج فلسفی از اکتشافات اخیر در علم طبیعی.»
دو نکته با اهمیت در این مورد این است که لنین در این مقدمه نه اشاره ای به یادداشتهای فلسفی خود و انتشار آنها میکند و نه به تغییرات نظری خویش پس از سال 1914. در حالیکه حداقل 5 سال از نگارش آنها گذشته بود. و دوما در این سال مشخص، لنین نه تنها نظرات خود در کتاب  ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم را رد نمیکند، بلکه اظهار امیدواری میکند که کتاب وی به آشنایی سیستماتیک با نظرات فلسفی مارکسیسم یعنی ماتریالیسم دیالکتیک  یاری رساند.
و دوما، لنین مقاله ای را با نام  درباره اهمیت ماتریالیسم رزمنده  که تاریخ نگارش آن 12 مارس 1922 میباشد، انتشار داد. در این مقاله لنین  بطور مشخص به دیالکتیک هگل توجه میکند و نکاتی را ذکر میکند که برای بحث کنونی  ما دارای اهمیت است. لنین نخست بروی ماتریالیسم در مبارزه با نظرات ایده آلیستی  خواه در اشکال مذهبی و خواه غیر مذهبی تاکید کرده چنین مینویسد:
«انگلس مدتها پیش به رهبران پرولتاریای معاصرتوصیه  میکردکه مطبوعات رزمنده آته ایستی  اواخر قرن هجده برای انتشار گسترده میان مردم ترجمه شود. مایه شرمساری است که ما تا کنون این کار را نکرده ایم...گاهی این سستی و بطالت و ندانم کاری ما را با انواع ملاحظات«پر آب و تاب» مثلا گویا مطبوعات قدیمی کهنه شده و غیر علمی و ساده لوحانه و غیره و غیره است، توجیه میکنند. هیچ چیز بدتر از این سفسطه بازی باصطلاح علمی نیست که در خدمت فضل فروشی و یا عدم درک کامل مارکسیسم قرار میگیرد. البته نکات غیر علمی و ساده لوحانه در آثار آته ایستی انقلابیون قرن هیجدهم کم نیست. اما کسی هم مانع آن نیست که ناشران این آثار آنها را خلاصه کنند و پس گفتارهای کوتاهی با اشاره به پیشرفت در انتقاد علمی دین که بشریت از پایان قرن هجده به این طرف حاصل کرده است، با اشاره به آثار معاصر مربوطه و غیره به آنها اضافه کنند. بزرگترین اشتباه و بدترین اشتباه مارکسیست خواهد بود اگر تصور کند که توده های چند ملیونی مردم (بویژه دهقانان و پیشه وران ) که همه ی جامعه معاصر آنها را به عقب ماندگی و عدم رشد فکری و جهالت و اعتقاد به خرافات محکوم ساخته است، تنها از راه مستقیم روشنگری مارکسیستی میتوانند از این جهالت و عقب ماندگی خلاص شوند. لازم است که مطالب بسیار گوناگون درباره تبلیغات آته ایستی به این توده ها داد و آنها را با حقایقی از ساحه های مختلف زندگی آشنا ساخت و طوری به آنها نزدیک شد که توجه شان جلب گردد و از خواب دینی بیدار شوند و از جوانب بسیار مختلف و با شیوه های بسیار گوناگون تکان بخورند.
ادبیات متهورانه و زنده و پر قریحه آته ایست های قدیم قرن هیجده که آشکارا و تیزهوشانه به خرافات مسلط دینی حمله ور است، برای بیدار کردن مردمان از خواب دینی هزار بار از حکایت ملال آور و خشک مارکسیسم که تقریبا فاکت هایی که با مهارت برگزیده شده باشد در آنها نیست، از حکایاتی که در نشریات ما اکثریت دارند و (بدون کتمان گناه)غالبا مارکسیسم را تحریف میکنند، مناسب تر خواهد بود. همه آثار نسبتا بزرگ مارکس و انگلس در کشور ما ترجمه شده است و ترس از این بابت که آته ایسم قدیم و ماتریالیسم قدیم در کشور ما با آن اصلاحاتی که مارکس و انگلس وارد کرده اند، تکمیل نشده خواهد ماند، جدا بی مورد است. مهم ترین نکته ای که کمونیست های به اصطلاح مارکسیستی ما، و در واقع کمونیست های مسخ کننده مارکسیسم ، اغلب آن را فراموش میکنند، جلب توده های هنوز رشد نیافته به برخورد آگاهانه به مسائل دینی و انتقاد آگاهانه دین است.»( به نقل از دفتر اول نگاه، ژانویه 1999 با برخی تغییرات جزیی)
نکته دارای اهمیت برای ما در این قسمت، همانا راهنمایی های لنین در مورد چگونگی توده ای کردن اندیشه های اساسی ماتریالیستی مارکسیسم و نشر آن در میان توده های میلیونی بویژه دهقانان و پیشه وران جزء است که در آن زمان شوروی اکثریت خلق را تشکیل میدادند.
پس از این تاکید بروی ماتریالیسم و لزوم و چگونگی نشر آن، لنین به دیالکتیک توجه میکند:
«برای مقاومت در این مبارزه و به سرانجام رساندن آن با موفقیت کامل، طبیعی دان باید ماتریالیست امروزی و طرفدار آگاه آن ماتریالیستی باشد که مارکس نماینده آن است. یعنی باید ماتریالیست دیالکتیک باشد. کارکنان مجله« بزیر پرچم مارکسیسم» برای نیل به این هدف باید بررسی منظم دیالکتیک هگل را از نقطه نظر ماتریالیستی سازمان دهند. یعنی آن دیالکتیکی که مارکس عملا در «سرمایه»خود و در آثار تاریخی و سیاسی خود با چنان موفقیتی بکار برده است. ... البته چنین بررسی و چنین تفسیر و چنین تبلیغ دیالکتیک هگل، کار فوق العاده دشواری است و بی شک نخستین آزمون ها در این رابطه حاوی اشتباهاتی خواهد بود. اما تنها کسی اشتباه نمیکند که هیچ کاری انجام نمیدهد. ما با اتکا به آن که چگونه مارکس دیالکتیک هگل را با درک ماتریالیستی به کار میبرد، میتوانیم و باید این دیالکتیک را از کلیه  جوانب مورد بررسی و پژوهش قرار دهیم. قطعاتی از آثار عمده هگل را در مجله چاپ کنیم و بر پایه ماتریالیستی، آنها را تفسیر نماییم و با ذکر نمونه هایی از کاربرد دیالکتیک بوسیله مارکس و هم چنین آن نمونه های دیالکتیک در مناسبات اقتصادی و سیاسی، که تاریخ معاصر بویژه جنگ امپریالیستیو انقلاب از آنها خیلی زیاد نشان میدهد، تشریح کنیم. گروه نویسندگان  و کارکنان مجله «بزیر پرچم مارکسیزم»به نظر من باید یک نوع «انجمن دوستان ماتریالیستی دیالکتیک هگل» باشند.  طبیعی دانان معاصر(اگر شیوه تجسس را بلد باشند و اگر ما یاد بگیریم که به آنها کمک کنیم) در دیالکتیک هگل با تفسیر ماتریالیستی، به آن مسائل فلسفی که انقلاب در علوم طبیعی مطرح میسازد و به آن مسائلی که روشنفکران طرفدار مد بورژوازی را «سر درگم ساخته»و به ارتجاع میرساند، پاسخ هایی خواهند یافت.»(همانجا)
مسائلی که لنین در این بخش از مقاله خود طرح میکند، گوناگون هستند:                                                     1- وی از طبیعی دان امروزی میخواهد که نه تنها ماتریالیست بلکه به تبعیت از مارکس ماتریالیست دیالکتیک باشند.
2- از کارکنان مجله میخواهد که بررسی منظم دیالکتیک هگل را از نقطه نظر ماتریالیستی سازمان دهند. یعنی آن دیالکتیک که مارکس عملا در سرمایه خود و در آثار تاریخی و سیاسی خود با چنان موفقیتی بکار برده است.
3- لنین به این نکته اشاره میکند که چنین بررسی و چنین تفسیر و چنین تبلیغ  دیالکتیک هگل ،کار فوق العاده دشواری است و بی شک نخستین آزمونها در این رابطه حاوی اشتباهات خواهد بود.
4- لنین تاکید میکند که ما با اتکا به آن که چگونه مارکس دیالکتیک هگل را با درک ماتریالیستی به کار میبرد، میتوانیم  و باید این دیالکتیک را از کلیه  جوانب، مورد بررسی و پژوهش قرار دهیم. قطعاتی از آثار عمده هگل را در مجله چاپ کنیم و بر پایه ماتریالیستی، آنها را تفسیر نماییم و با ذکر نمونه هایی از کاربرد دیالکتیک بوسیله مارکس و هم چنین آن نمونه های دیالکتیک در مناسبات اقتصادی و سیاسی، که تاریخ معاصر بویژه جنگ امپریالیستی و انقلاب از آنها خیلی زیاد نشان میدهد، تشریح کنیم.
نکات سوم وچهارم برای بحث ما دارای اهمیت زیادی هستند چرا که تا حدود زیادی  کلید انتشار ندادن یادداشتهای لنین درباره هگل را نشان میدهد.
تمامی این نکات کمابیش با اندک تفاوتهایی، همان دلایلی است که لنین پیشتر در مورد ضرورت و چگونگی نشر ماتریالیسم بیان کرده بود.
بنابراین لنین مخالف انتشار آثار هگل بدون قرار دادن آنها در چنین فرایندی از سازمان یافتگی مطالعه آنها بوده است. و این به این دلیل است که مخاطبین اصلی حزب، توده های وسیع طبقه کارگر، دهقانان و خرده پیشه وران بوده است. و خواندن و مطالعه هگل به شکل اصلی آن یعنی دیالکتیکی بغایت انتزاعی و نیز ایده آلیستی، تنها منجر به آب در هاون کوبیدن به جای آموزش دیالکتیک برای توده ها بود.
به هر حال بر مبنای این نظرات لنین، میتوان حدس زد که خود وی با انتشار یادداشتهای فلسفی بدون قرار دادن آنها در یک فرایند سازمان یافته موافق نبوده است و احتمال اینکه در مورد انتشار این یادداشتها رهنمودی به کمیته رهبری حزب کمونیست شوروی و استالین نیز داده باشد، زیاد است.  
استالین
 به استالین و حزب کمونیست شوروی برگردیم. در میان یادداشتهای فلسفی لنین مقاله ای وجود دارد به نام درباره مسئله دیالکتیک. این مقاله شسته رفته ترین نتیجه گیری های فلسفی لنین از مطالعات خود در علم منطق هگل  است و چکیده تمامی آنها را در بر دارد. در این مقاله کوتاه، دیالکتیک بطور خلاصه تعریف میشود. اشارات متعدد به هگل و دیالکتیک وی صورت میگیرد و حتی انگلس و پلخانف یعنی دو رهبری که اندیشه های فلسفی آنان گویا راهنمای استالین بوده است، مورد نقد(در مورد این مسئله ویژه یعنی عدم درک یا اهمیت درک تضاد به عنوان قانون اساسی جهان) قرار میگیرند. سال انتشار این مقاله در شوروی سال 1925 میباشد. یعنی درست یکسال پس از درگذشت لنین. و این نکته ای است که جناب کوین آندرسون ضد استالینست و ایضا هانری لوفور فرانسوی آن را«درز» میگیرند!
بنابراین میتوان از حضرات ضد استالین ها و نیز ضد لنینست های بدروغ طرفدار لنین و حضرات ترتسکیستها پرسید: اگر یکسال پس از درگذشت لنین اثری از وی  که چکیده مطالعه ی  وی در علم منطق هگل  و کلا آثار هگل است، انتشار یابد، آیا میتوان این مدت یکسال را «طولانی» خواند؟
 روشن است که این مدت، نه تنها طولانی نیست، بلکه بسیار کوتاه نیز هست. انتشار این اثر نشان میدهد که استالین و کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی نه تنها با دیالکتیک هگل «دشمنی» آنگونه که این حضرات تصویر میکنند، نداشتند(3)، بلکه در پی تحقق رهنمودهای لنین به مجله مزبور نیز بوده اند.   همچنین باید اشاره کنیم که تفاوت درباره مسئله دیالکتیک با خلاصه علم منطق هگل این است که این نوشته چکیده تمامی یادداشتهای لنین بر کتاب هگل و نیز انطباق آن با سرمایه مارکس بوده و در عین حال از مضمونی کمتر انتزاعی برخوردار است.
نخستین انتشار خلاصه علم منطق هگل سال 1929 میباشد. و این یعنی 5 سال پس از درگذشت لنین و 4 سال پس از درباره مسئله دیالکتیک.
انتشار تمامی یادداشتها، 5  سال پس از مرگ لنین نیز«مدت طولانی»نیست. اولا، اگر آنرا با مدت طولانی ای که لنین خود پیش از درگذشت خود در سال 1924 آنها را منتشر نکرد، مقایسه کنیم؛ و دوما اگر اندرزهای لنین به مجله«بزیرپرچم مارکسیسم» را بیاد آوریم؛ و سوما حتی نسبت به خود این زمان.
اینک به ادامه اظهارات کوین آندرسون بپردازیم:
«یادداشتهای درباره هگل اثر لنین درسال 1932 به آلمانی، در سال 1938 به فرانسوی ، و در سال 1958 به انگلیسی و ایتالیایی انتشار یافت. نظریه پردازان برجسته ی مارکسیسم نظیر هانری لوفور... جورج لوکاچ...، ارنست بلوخ...، سی ال جیمز، رایا دونایفسکایا...لوچیو کولتی... ایروینگ فیچر و لویی آلتوسر همگی  بطور مبسوط از نقطه نظرهای متفاوت  به این یادداشتها پرداخته اند.»(همانجا، ص 8)
این جالب است که در حالیکه ترجمه آلمانی دو سال پس از انتشار این اثر در شوروی به چاپ میرسد (و ما در میان این خیل معترضین به استالین و حزب کمونیست شوروی در این مورد، کمتر آلمانی میبینیم) ترجمه ی فرانسوی 8 سال و ترجمه های انگلیسی و ایتالیایی 28 سال پس از انتشار آن صورت گرفت. و این در حالیست که حضرات انگلیسی ها در میان این معترضین کم نیستند.
طبق ادعای کوین آندرسون: حال میتوان پرسید که 5 سال استالین زیاد است و یا پس از 28 سال ترجمه کردن یک اثر در غربی، که داعیه ی پیشاهنگی در همه زمینه های علمی و فرهنگی را دارد؟
«اما یادداشتهای لنین در مورد هگل در سالهای 1915- 1914 و تاثیر آن بر اندیشه ی خود او و نظریه مارکسیستی بعد از او به شکل عجیبی مسئله ای مبهم باقی مانده است.»(همانجا)
 این ادعا تا حدودی درست است، اما نه تنها در مورد اشخاصی که کوین آندرسون نامشان را ردیف میکند بلکه درمورد خود او نیز! و این نکته ای است که ما در بخشهایی که به نکات اصلی مقالات وی توجه میکنیم، نشان خواهیم داد.
 اما چرا تا حدودی؟ زیرا بسیاری از این جریانهای اپورتونیستی، رویزیونیستی ، ترتسکیستی و غیره  نه اینکه از دیالکتیک و یا نظریات لنین در این خصوص بی اطلاع باشند، و به ویژه پس از توجه مائو تسه دون به این یادداشتها و نگارش رساله های فلسفی وی درباره دیالکتیک، بلکه  به پیروی از بورژوازی مرتجع و لیبرال علاقه ای به توجه به دیالکتیک نداشتند و سعی میکردند درمورد آن سکوت کنند.
بهر حال، اکنون میتوان پرسید در حالیکه پس از مدت زمانی بین حداقل ده سال و حداکثر 60 سال « تاثیر آن بر اندیشه ی خود او و نظریه مارکسیستی بعد از او به شکل عجیبی مسئله ای مبهم باقی مانده است» آنگاه مثلا در صورتی که «خلاصه علم منطق» به همراه «درباره مسئله دیالکتیک» در همان سال 1925 منتشر میشد، مثلا حضرات چه گلی به سر مارکسیسم میزدند!؟
«بخشی از این ابهام همانطور که هانری لوفور در قطعه ی آغازین به آن اشاره کرد به آن سبب است که ایدئلوژی رسمی استالینی جایی برای این دیدگاه باقی نمیگذارد و ماتریالیسم خام آثار اولیه فلسفی نظیر ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم(1908) را ترجیح میدهد.»( همانجا)
ما در ادامه این نوشته آنچه را این حضرات «ماتریالیسم خام اولیه» در کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم مینامند، بررسی خواهیم کرد.اما اینکه  استالین  کتاب مزبور را بر یادداشتهای فلسفی ترجیح میداده بر هیچ نکته ی مستندی متکی نیست. همانطور که گفتیم مقاله اصلی  یکسال پس از درگذشت لنین منتشر شد و کتاب یادداشتها نیز 5 سال پس از آن.
بدون تردید استالین همانطور که مائو گفت «مقدار زیادی متافیزیک در خود داشت» و در شوروی و در زمانی که استالین رهبر حزب بود نیز مقدار زیادی برخوردهای متافیزیکی در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، علمی و هنری  صورت گرفت. ولی این لزوما ربطی مستقیم به انتشار دیر یا زود یک اثر ندارد. چاپ کردن و یا چاپ نکردن اثری و تمرکز بر آن، میتواند به رفع متافیزیک  در میان رهبران و کادرهای حزبی کمک کند؛ اما این تا حدودی موثر است. یعنی نمیتوان بصرف عدم انتشار اثری با فاصله ای حدود 5 سال ادعا کرد که مثلا چنانچه این اثر زودتر منتشر میشد، تمامی و یا بیشتر افکار و اندیشه های متافیزیکی در حزب کمونیست شوروی نیست و نابود میشد. کما اینکه رساله استالین درباره ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی در سال 1938 یعنی 13 سال پس از نشر درباره مسئله دیالکتیک و 9 سال پس از نشر خلاصه علم منطق هگل و کل یادداشتهای فلسفی لنین نگارش یافت و با این وجود این دارای اشتباهات متافیزیکی معینی است. این رساله تنها به اثر لنین یعنی ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم اتکا ندارد و به آثار مارکس و انگلس و حتی یادداشتهای فلسفی لنین (همان درباره مسئله دیالکتیک ) نیزمتکی است.
«به عنوان نمونه  درمنتخب آثار 800 صفحه ای لنین در یک مجلد(1971) از انتشارات انترناسیونال مسکو هیچ نشانه ای از یادداشتهای مربوط به هگل در سالهای 1915- 1914  یافت نمیشود.»(همانجا)
این دیگر عمق حماقت یک پرمدعا  و قرو قاطی بودن فکر او را میرساند. اولا که این مجموعه آثار همانطور که کوین آندرسون میگوید در سال 1971 یعنی زمان رویزیونیستهای برژنفی منتشر شد. و این البته هیچ ربطی به استالین و«ایدئولوژی رسمی استالینی»  ندارد. دوما  در این اثر نه تنها یادداشتهای فلسفی لنین وجود ندارد بلکه ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم نیز وجود ندارد. سوما، این کتاب نه تنها این دو اثر، بلکه آثار اقتصادی دوره نخستین یعنی رمانتیسیسم اقتصادی و توسعه سرمایه داری در روسیه را نیز ندارد، در حالیکه مثلا امپریالیسم به مثابه عالیترین مرحله سرمایه داری را در بر دارد و بسیاری آثار دیگر. چهارما این کتاب، آثار ساده تر لنین و بویژه آثار سیاسی لنین را در بر گرفته، یعنی آثاری که برای عموم هضم آن ساده تر است و باصطلاح خیلی تخصصی نیستند. پنجما، این کتاب، شاخصترین آثار را، که در دوره بندی تاریخ مبارزات طبقه کارگر روسیه  در کتاب تاریخ حزب بلشویک، با این دوره ها عجین است، دربر دارد. ششما، بسیاری از آثاری که دیالکتیک عینی لنین در آنها به دقت هر چه تمامتر بکار گرفته شده، در این کتاب موجود است؛ بویژه دو کتاب دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد. (4)
«این موضوع در مورد محققان لیبرال  نیز صادق است. در مجموعه ای مشابه با ویراستاری روبرت تاکر(1971) منتخب آثار لنین که شامل 750 صفحه میشود نیز فقط 4 صفحه به این یادداشتها اختصاص داده شده است. این موضوع در مورد کتاب های مرجع استاندارد نیز صادق است. نه توم باتامور در فرهنگ اندیشه ی مارکسیستی (1983) که بسیاری از مواد آن توسط محققان برجسته ی مارکسیسم نوشته شده است، و نه در فرهنگ دیوید میلر با گرایش لیبرال تر، دایره المعارف اندیشه ی سیاسی بلک ول(1991) اشاره ای به مطالعات لنین درباره هگل وجود ندارد. حتی در 4 جلد تحقیق زندگی و اندیشه لنین که در دهه ی 1960 انتشار یافت که دوتای آنها عبارتند از (هاردی1981- 1978 ) و کلیف(1979- 1975) به یاددشاتهای لنین درباره هگل نمیپردازد. در حالیکه دو مجلد دیگر(لیبمن1975،سرویس 1985)اشاره های جالب اما بسیار کوتاه به این اثر دارند. بدین ترتیب، خوانش دوباره لنین به معنای قرائتی برخلاف تفسیرهای استاندارد از آثار او به شمار میرود.»(همانجا، ص 8 و 9)
در همین سلسله مقالات خواهیم دیدکه انتشار کتاب یادداشتهای فلسفی لنین نه تنها آنگونه که کوین آندرسون میگوید مورد توجه  لیبرال غربی واقع نشد، بلکه بسیاری از حضرات ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها و از جمله خود کوین آندرسون نیز که به این کتاب عنایت کردند  تفاسیری متافیزیکی و لیبرالی از یادداشتهای لنین ارائه دادند.  
 جزوه استالین
رساله استالین  درباره ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی برخلاف آثار فلسفی مرسوم که با ماتریالیسم آغاز میکنند، با دیالکتیک آغاز میکند. در این رساله، نوع برخورد به هگل درست به همان گونه ی برخورد به فوئرباخ است،(5) وهیچ گونه تفاوتی از نظر اهمیت بین این دو فیلسوف گذاشته نمیشود و مثلا یکی  به دیگری رجحان داده نمیشود. یعنی استالین در هر دو مورد از نگه داشتن و ارتقاء هسته معقول فکری دیالکتیکی هگل و ماتریالیستی فوئرباخ  صحبت میکند. وی مهم ترین اشارات مارکس و انگلس را به هگل نیز میآورد. نکته اساسی در مورد بخش دیالکتیک این رساله همان قانون وحدت اضداد است که کماکان به عنوان قانون اساسی جهان لحاظ نشده است.
استالین همانطور که در زیر نقد مائو را بر وی خواهیم خواند در این رساله بخشی از آن اشتباهات تئوریک - فلسفی را که یادداشتهای فلسفی لنین علیه آنها متوجه است، تکرار کرد. میبینیم که بحث بر سر انتشار دیر یا زود یک کتاب نیست.                                                            
 مائو
اکنون  لازم است  اشاره ای به برخورد مائو نسبت به این قضایا  داشته باشیم.
نخست اینکه مائو تسه تونگ بر خلاف حضرات ترتسکیستها و مارکسیست های غربی هرگز اشاره ای به دیر انتشار یافتن این آثار در شوروی و پیراهن عثمان کردن آن علیه استالین  نکرد. درحالیکه مائو نخستین رهبر انقلابی است در جنبش کمونیستی که این یادداشتها را با دقت هر چه تمامتر مطالعه کرد(6) و دو رساله فلسفی خود ( درباره پراتیک و درباره تضاد) را اساسا بر مبنای آنها و توسعه و تکامل تزهای اساسی لنین درمورد دیالکتیک، متکی کرد. بدون نقش تئوریک مائو در تعمیق  تزهای لنین و نه تنها تعمیق بلکه در عین حل سره کردن و تکامل این تزها، پیروزی انقلاب چین ممکن نبود.
دوما مائو نخستین فردی است در مارکسیسم که در عین احترام عمیق برای استالین بعنوان یکی از رهبران برجسته طبقه کارگر، بدرستی و از یک دیدگاه مارکسیستی - لنینیستی و بویژه از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی به استالین انتقاداتی وارد کرد. در اینجا به آخرین ارزیابی های مائو از استالین بپردازیم که در سخنرانی وی در کمیته استان در سال 1957 آمده است. 
«استالین مقدار قابل تحملی( 7) متافیزیک درخود داشت و بمردم آموخت که از متافیزیک پیروی کنند. استالین در تاریخ مختصر حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی میگوید که دیالکتیک مارکسیستی چهارخصوصیت اساسی دارد. بعنوان اولین خصوصیت، وی از پیوستگی میان اشیاء و پدیده ها بدون هیچ دلیلی صحبت میکند. انگارکه اشیاء و پدیده ها بدون هیچ دلیلی به یکدیگر متقابلاً پیوسته اند. پس چه چیزهائی بهم پیوسته اند؟ هیچ مگر دو جنبه متضاد یک شیئی یا پدیده که متقابلاً بیکدیگر پیوسته اند. هرشیئی دو جانب متضاد دارد. او به عنوان خصوصیت چهارم درباره تضاد درونی اشیاء و پدیده ها و درباره مبارزه ضدین صحبت میکند بدون اینکه ازوحدت آنها سخنی بگوید. طبق قانون اساسی دیالکتیک، یعنی وحدت اضداد، میان اضداد درعین مبارزه، وحدت وجود دارد؛ که هردو، هم متقابلاً مجزا از یکدیگر موجودند و هم درعین حال متقابلاً بیکدیگر پیوسته اند و تحت شرایط معین بیکدیگر تبدیل میشوند.»(منتخب آثار، جلد پنجم، ص 223)
اینها نوع انتقاد مائو از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی به استالین است.
همانگونه که مائو اشاره میکند، یکبار وحدتی بی تضاد و یکبار مبارزه ای بی ذکر وحدت تصویر میشود. در مجموع از دیدگاه وی، وحدت، وحدت است و تضاد، تضاد و این دو هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. در نتیجه عدم توجه به قانون وحدت اضداد به عنوان قانون اساسی، قانون های نخست و چهارم هر دو بوسیله یکدیگر نقض میگردند.
بطور کلی انتقاد مائو دو بخش دارد. یکم انتقاد از دیدن وحدت و ندیدن تضاد، و دوم انتقاد از دیدن تضاد و ندیدن وحدت. ما خواهیم دید که منتقدان مورد بحث مجموعا ذهنشان متوجه قسمت دوم است. یعنی اشکال استالین  را دیدن تضاد و ندیدن وحدت میبینند.  و این موضع ناقدین البته درست همان موضعی است که انترناسیونال دوم طی جنگ جهانی اول و در وحدت با بورژوازی خودی و پس از آن در مبارزه طبقاتی با پذیرش پارلمانتاریسم  به عنوان تنها راه مبارزه اتخاذ کرد.  

ادامه دارد.
م- دامون
اردیبهشت 95
یادداشتها
1-    این شخص  ترجمه های  بوداری از سرمایه مارکس و کتاب یادداشتهای فلسفی لنین ارائه داده است، که ما به برخی از نکات آن خواهیم پرداخت.
2-    این اشخاص مترجمین آثاری هستند که تحریفات زیادی در نظرات انقلابی مارکس و لنین ایجاد کرده اند. همچنین برخی از این ترجمه ها سرشار است از بد و بیراه به استالین و کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در زمان استالین.
3-    عدم درک درست و کامل دیالکتیک مارکسیستی با دشمنی ای که این حضرات به استالین نسبت میدهند، فرق میکند و ما پایین تر در همین مقاله به آن اشاره خواهیم داشت. همینطور طی این مقالات خواهیم دید که این حضرت زیر های وهوی «دشمنی» استالین با کتاب یادداشتهای فلسفی لنین، عمیق ترین دشمنیهای خود با مارکسیسم، لنینیسم و دیالکتیک ماتریالیستی را پنهان میکنند.
4-    حتی اگر ما فرض را بر این بگذاریم که سیاست خاصی بر گزینش کتب و مقالات برای برخی از این نوع مجموعه ها حاکم است، اما این حداقل  خیلی با این کتاب جور در نمیآید. این مسئله در مورد ترجمه ها از زبانی به زبان دیگر نیز صادق است. چنانچه ترجمه خیلی از اصل فاصله بگیرد و در آن به تحریف اندیشه ها دست زده شود، این امر بزودی با توجه به ترجمه های مختلف و مقایسه آنها، آشکار خواهد شد. بطور کلی، رویزیونیستهای خروشچفی و برژنفی لزوما نیازی به کارهایی این چنین نداشتند. زیرا به هزار و یک شکل افکار تجدیدنظر طلبانه خود در مارکسیسم را از طریق نشر کتبی در مورد اقتصاد، فلسفه، سیاست و فرهنگ، نشر و در جنبش بین المللی، رواج دادند. بسیاری از این آثار تجدیدنظرطلبانه بوسیله رهبران و کادرهای حزب توده به فارسی ترجمه شده اند.  
5-    البته در دوره استالین برخوردهای متافیزیکی نادرستی نه صرفا به هگل، بلکه کلا به فلسفه کلاسیک آلمان صورت گرفت. «بطورمثال، درزمان او فلاسفه کلاسیک ایده آلیستی آلمان بعنوان عکس العمل اشرافیت آلمان درمقابل انقلاب فرانسه توصیف میشد. این نتیجه گیری فلسفه کلاسیک ایده آلیستی آلمان را کاملاً نفی میکند». به نقل از سخنرانی مائو در کمیته استان. منتخب آثار، جلد پنجم، ص 23 .
6-     احتمالا این یادداشتها پس از انتشار، در همان حدود سالهای 1930 به چینی ترجمه شده اند.
7-     در ترجمه فارسی، کلمه  انگلیسی  fair amont به فارسی «مقدار زیادی» ترجمه شده و این شاید خیلی دقیق نباشد. به نظر نگارنده واژه ی«زیادی» روشن نمیکند، مرزهای آن تا کجاست و آیا به افراط میرسد و یا خیر. در حالیکه fair amont مقدار زیاد است اما نه به حد افراط.















هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر