۱۳۹۵ خرداد ۲۲, شنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(11) تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی(11)

تضاد میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)
با تجدیدنظر و اضافات

 فرهنگ
یکی از مشکلات مهم حکومتگران اسلامی مسئله فرهنگ بوده وهست.
 فعالیت انسانها شامل فعالیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. فرهنگ، شکل ذهنی یا ایدئولوژیک فعالیت انسانها  و بازتاب اقتصاد و سیاست بوده و به این دلیل، بخشی از روساخت جوامع را تشکیل میدهد. روساخت و بازتابی که دارای نقشی پویا بوده و بنوبه خود بر زیر ساخت اقتصادی( و نیز سیاست)مسدود شدن و یا جریان یافتن، کندی و تندی، شدت و ضعف و اوج گیری و یا فرود تحرکات آن، جهت آن و برخی ویژگیهای مشخص نتایج آن تاثیر میگذارد.
  چگونگی بازتاب فعالیت انسانها در عرصه ی فرهنگی، مختلف است. اما اساسا دو نوع بازتاب اساسی دراین اشکال مشاهده میشود. یکی بازتاب علمی و دیگری بازتاب غیر علمی.
 بازتاب علمی، نظرات و باورهای بطور نسبی درستی درباره طبیعت و اجتماع است که اتکاء به تکامل پراتیک پیروزمند بشر(مبارزه تولید و مبارزه طبقاتی) داشته و متاثر از این پراتیک بوده است. بازتاب غیر علمی(مذهبی، اسطوره ای) اتکاء به پردازش صورت های خیالی و ذهنی گرایانه در باره امور طبیعی و اجتماعی داشته و اساسا بر مبنای نبود پراتیک، نارسایی و یا عدم تکامل پراتیک بشر صورت گرفته و میگیرند. هر چقدر بشر توانسته بوسیله پراتیک خود از طبیعت و جامعه شناخت بدست آورد، از میزان بازتاب های غیر علمی و قدرت نفوذ آنها کاسته شده و به نیروی بازتاب علمی افزوده گردیده است. البته  بسیاری از بازتاب های غیر علمی توانسته اند نیرو و تسلط خود را برای زمانهای طولانی حفظ کنند، اما، این بطور عمده به سبب این بوده که طبقات مسلط از آنها پشتیبانی کرده اند.
 فرهنگ بخشهای گوناگونی همچون پویش های علمی، دینی، اخلاقی، هنری، آداب و سنن در زمینه های مختلف و غیره را در بر میگیرد. پویش های علمی خود  شامل علوم طبیعی( فیزیک، شیمی، زیست شناسی، ستاره شناسی و...) و علوم اجتماعی (فلسفه، اقتصاد، سیاست، جامعه شناختی، امورنظامی و...)است. جدای از پویش علمی و غیر علمی(همچون مذهبی، اسطوره ای) ما فعالیت های هنری ( شعر و داستان، تاتر، موسیقی، سینما، نقاشی، مجسمه سازی ، معماری) را در عرصه فرهنگی داریم که آن نیز شکلی از بازتاب طبیعت و اجتماع است و نقش درخور و قابل توجهی در ساخت فرهنگ و تکامل روحیات و اخلاق انسانها دارد. خلاقیت های معنوی انسانها عموما در این بخشها است که صورت میگیرد.
 این بخشها (و در عین حال زیربخشها) در عین پیوستگی و هماهنگی، با یکدیگر تضاد دارند. رشد و تکامل این بخش ها ناموزون است و این ناموزونی موجب آن میگردد که اهمیت و جایگاه بخش ها در فرهنگ و یا در یک شاخه فرهنگی تغییر کند، و یا بخش رهبری کننده در فرهنگ، جای خود را به بخش رهبری کننده دیگری بدهد. علم، مذهب، اخلاق و هنر، بخش های کلیدی عرصه فرهنگ بوده اند که با یکدیگر وحدت و تقابل داشته اند.
 فرهنگ  در جوامع بدون طبقه، غیر طبقاتی و در جوامعی که به طبقات تقسیم شده اند، طبقاتی است. هر طبقه بنا به جایگاه اقتصادی و سیاسی خود، فرهنگ خود را دارد که با منافع اقتصادی و سیاسی آن وحدت دارد. در فرهنگ هر طبقه، عموما دو فرهنگ بچشم میخورد:
 یکی فرهنگ عمومی و خودبخودی طبقه یا فرهنگ عوام طبقه، که متاثر از زندگی و کار آن طبقه است. اینجا تمامی شرایط زندگی طبقه، فرهنگ از گذشته به ارث رسیده و باصطلاح زبان به زبان گشته، روحیات، زبان، چگونگی درک از جهان طبیعی و اجتماعی،هنرها، آداب، سننن و مراسم ها و غیره وجود دارند. این فرهنگی است که  افراد هر طبقه در آن بدنیا میآیند، در آن رشد میکنند و میبالند و در آن با یکدیگر ارتباط  برقرار میکنند؛ در نتیجه بیشتر افراد هر طبقه، از این فرهنگ عام برخوردارند.
دوم، فرهنگ خاص و آگاهانه هر طبقه. این فرهنگ بوسیله پیشروان و نظریه پردازان هر طبقه خلق و تنظیم میشود. فرهنگ مزبور برمبنای شرایط اجتماعی – تاریخی و وضعیت خاص آن جامعه و روابط آن با جوامع دیگر بوجود آمده و نظم لازم را میگیرد. هر طبقه ای به فراخور جایگاه خود، به اندیشه های کهنه و نو، خواه تولید شده در آن جامعه خاص و خواه در دیگر جوامع تکیه دارد. هر چه جایگاه طبقه ای در ساخت اقتصادی- سیاسی ارتجاعی تر باشد، تکیه ی وی به فرهنگ ارتجاعی داخلی و خارجی بیشتر است (گرچه برخی زمانها بین فرهنگ ارتجاعی داخلی و ارتجاعی خارجی تقابلهایی که اساسا ارتجاعی است، پیش میآید)؛ و برعکس هر چه جایگاه طبقه ای در آن ساختار انقلابی تر باشد، تکیه وی به فرهنگ انقلابی و پیشرو، بیشتر است.
برای مثال، فرهنگ پیشرو طبقه کارگر ایران، با تاثیر  از تمامی پیشرفتهای علمی (علوم طبیعی و اجتماعی) اخلاقی و هنری در ایران  و جهان و جذب انتقادی آنها، بوسیله پیشروان طبقه تنظیم میشود و با زمینه عمومی فرهنگ عمومی طبقه کارگر و زحمتکشان ایران و هر آنچه در آن علمی(به معنای فرآورده معنوی درست کار و کوشش و مبارزه خلق)، درست،  زیبا و با شکوه است، تلفیق میباید.
  طبقات ارتجاعی در مجموع به هر آنچه در گذشته و حال ارتجاعی است تکیه دارند. طبقات زحمتکش مجموعا به هر آنچه در گذشته و حال سرشار از روح زندگی، فعالیت، شادابی و پویایی است، تکیه دارند.
فرهنگ مسلط، فرهنگ طبقه ای است که از نظر اقتصادی و سیاسی مسلط است. چنانچه طبقات ارتجاعی حاکم باشند، فرهنگ مسلط، فرهنگ ارتجاعی است. و چنانچه طبقات مترقی یا انقلابی حاکم باشند، فرهنگ مسلط، مترقی و انقلابی است. فرهنگ مسلط ارتجاعی، عناصر ارتجاعی خود را به درون فرهنگ های غیر مسلط رسوخ میدهد و آنها را به سموم خود آغشته کرده و به تبعیت و اطاعت از ایدئولوژی حاکم و طبقه حاکم  وامیدارد. و برعکس فرهنگ انقلابی میتواند با نفوذ در فرهنگ های غیر انقلابی و یا ارتجاعی آنها را تغییر داده و مسیر تحرکات و پیشرفتهای تولیدی و مبارزه طبقاتی را هموارتر نماید.
 در هر فرهنگ مسلط ، همواره و در هر دوره ای، یک بخش باید بر دیگر بخش ها تسلط داشته باشد و حرکات و پویشهای آنها را تنظیم کند. اگر علم تسلط داشته باشد وضع دیگر بخشها، بگونه ای، و اگر مذهب تسلط داشته باشد، وضع به گونه ای دیگر پیش خواهد رفت. در دوران های مختلف و در کشورهای مختلف، همواره بخشهایی که مسلط بودند برای بقیه بخشها تعیین تکلیف کرده اند. در اروپا و در یونان برای دوره ای،علم (آمیخته ای از علوم طبیعی و فلسفه و یا شاخه ی فلسفه به تنهایی) حاکم بود. در سده های میانه، مذهب بر تمامی ارکان فرهنگ و زندگی اروپا حاکم بود و در دوره رنسانس بار دیگر علم (در علوم طبیعی و اجتماعی) حاکم شد و این حاکمیت علم (و البته بدلیل ارتجاعی شدن بورژوازی در دوران امپریالیسم، بیشتر در مورد علوم طبیعی و با اماها و اگرها) تا کنون ادامه یافته است. البته،  دیر یا زود شدن این گونه تغییرات و جابجایی ها در کشورهای مختلف، و یا تسلط شاخه های علمی مختلف، در کشورهای مختلف، با توجه به ویژگیهای فرهنگی این کشورها، فرق میکرده است.
 در ایران ما و در یک نگاه کلی، در دوره باستان بیشترآمیزشی از مذهب طبیعی و اخلاق ناشی از آن تسلط داشت. امری که در سده های پس از حمله اعراب به ایران، جای خود را به تسلط تقریبا مطلق دین و مذهب داد و علم  که در آن دوران تا حدودی رشد کرد، بطور عمده زیر تسلط مذهب و باورهای مذهبی به تفسیر جهان پرداخت. در دوران مشروطیت، گرایش به تسلط علم بیشتر شد وتقابل  فرهنگ علمی با فرهنگ مذهبی شدت گرفت و تا حدودی فرهنگی با گرایش علمی بر فرهنگ صرفا مذهبی غالب گردید. پس از تسلط انقلاب 57، دوباره ما به عقب بازگشتیم و مذهب نقش عمده را در فرهنگ پیدا کرد.
همچنانکه که گفتیم فرهنگ بازتاب اقتصاد و سیاست است. در ایران، یک اقتصاد سرمایه داری تحت سلطه امپریالیسم وجود دارد. به همراه این اقتصاد، فرهنگی که فرهنگ امپریالیستی است درجامعه رواج داده میشود. خصوصیت اصلی این فرهنگ، از یکسو تمجید و ستایش فرهنگ امپریالیستی(فرهنگی که در کشورهای غربی امپریالیستی حاکم است) و از سوی دیگر تحقیر ملت تحت سلطه ایران و تحمیل کردن به وی که ناتوان در ایستادن بر پای خود است. این فرهنگ بیشتر تولیدات(اقتصادی، فرهنگی) غرب را ارزشمند و بیشتر تولیدات ملت تحت سلطه را بی ارزش قلمداد میکند. خصوصت اصلی و بنیادی این فرهنگ این است که اسیر، بنده و برده کردن ملت تحت سلطه و خرد کردن شخصیت ملی وی را دنبال میکند و تا جایی پیش میرود که ملت تحت سلطه، خود خویشتن را تحقیر کند و  ستایشگر فرهنگ امپریالیستی گردد وهمواره خود را نیازمند امپریالیستها بداند. تسلط این فرهنگ بر ملتهای تحت سلطه امپریالیسم موجب علاقه به وابسته و تحت سلطه بودن در عرصه تولید و سیاست و تداوم آنها میگردد و خوی علاقه به استقلال ملی را ضعیف میکند.  
فرهنگ دوم، فرهنگ فئودالی است که بازتاب روابط  و نهادهای اقتصادی عقب مانده در ایران و در عین حال آن استبداد سیاسی است، که تکیه به این روابط و نهادها و نیز مذهب دارد. این فرهنگ به پرستش بازتاب غیر علمی جهان و هر تفکر فلسفی و هنری، اخلاقی  ... که کهنه و فرسوده است، میپردازد. اساس این فرهنگ  برتبلیغ و ترویج سکون و رکود در طبیعت و اجتماع، و عدم تغییر استوار است و با  ناچیز شمردن و تحقیر تلاش انسان، از وی میخواهد که به قدرت نیروهای مافوق  طبیعی باور آورد، به پذیرش وضع اجتماعی خود خو کند، و کلا به سرنوشت این دنیایی خود تمکین، و شرایط خوب زندگی را در دنیایی دیگر طلب کرده و یا به آن امیدوار گردد. در دوران پس از مشروطیت و بویژه در دوره های 1320-1300  و 1356-1332 فرهنگ مسلط در ایران امتزاجی از فرهنگ امپریالیستی و فرهنگ فئودالی بود. البته با ذکر این نکته که در دوره 56-32 به مرور از قدرت فرهنگ فئودالی داخلی به نفع فرهنگ امپریالیستی وارداتی غربی کاسته شد. نتایج این فرهنگ در تولیداقتصادی، کشتن شور و نشاط انسانی در تحرک و نو آوری  و ایجاد خمودگی و توفف در مدارج معین تولید و برای سالهای و دهه ها است. در عرصه سیاست نیز این فرهنگ کم به تداوم استبداد وستم پذیری خدمت کرده توده های زحمتکش را به اسارت حکام در میآورد.
در کنار این فرهنگها، فرهنگ  طبقات خلقی نیز وجود دارد که بسته به وضعیت مبارزه طبقاتی و اوج و فرود آن، اوج میگیرد و یا دچار ضعف میگردد. فرهنگ مسلط در میان خلق مبارز را در مجموع  فرهنگ طبقه ای تشکیل میدهد که رهبری خلق را بر عهده دارد. رواج فرهنگ  طبقات خلقی که رهبری خلق را بر عهده دارند، بسته به نیروهای آنها در جبهه خلق است. بورژوازی ملی، خرده بورژوازی و طبقه کارگر طبقاتی هستند که بسته بر رهبری هر کدام و یا نیروی آنها در مبارزه طبقاتی، سکاندار عمده فرهنگ مبارزه طبقاتی میگردند. در دوران مشروطیت، دوره 32- 20  و تا حدودی طی سه سال 60-57 ما با تحرک نسبی و گسترش فرهنگ های بورژوازی ملی، خرده بورژوازی و طبقه کارگر مواجهیم. (1)            
بر مبنای آنچه بطور خلاصه گفته شد، فرهنگ یکی از بخش هایی است که برای حکومت اسلامی و برای حفظ و تداوم آن و نیز تسلط حکام آن بر تمامی اقتصاد و سیاست  اهمیت فزون از حد و باصطلاح حکم مرگ و زندگی داشته است.  برای نظریه پردازان کهنه پرست و ارتجاعی این رژیم اهمیت حیاتی داشت که در فرهنگ حرف اول و آخر را تفاسیر آنها از دین اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی بزند. به همین دلیل علم، اخلاق و هنر  و تمامی آفرینش هایی که میتوانست در این زمینه ها صورت بگیرد، باید یا در قالب همان مذهب شیعه و زیر تسلط آن حرکت میکرد و یا حداقل کاری به کار آن نمیداشت و به یک نقش خنثی قناعت میکرد.
حکومت اسلامی و فرهنگ
حکومت اسلامی از همان آغاز استبداد فرهنگی را برقرار کرد و حذف هر آن چیزی را که در زمینه فرهنگ در مقابلش قرار داشت، در دستور کار قرار داد. برخی از حلقه های کلیدی این فرهنگ استبدادی فئودالی، که در شکل ایدئولوژی اسلامی- و از آن میان مذهب شیعه اثنی عشری- دنبال میشد، برقراری برخی مولفه های عقب مانده فرهنگی همچون حجاب اجباری، برقراری نمازهای جماعت و جمعه در سطح ادارت، کارخانه ها، شهرها و روستاها بود. به همراه اینها، حکومت اسلامی به تبدیل ماههای رمضان، محرم و صفر به ماههایی که نقش اصلی را در رواج مراسم، آداب و سنن عزاداری دارند و در واقع عمده کردن نقش ایدئولوژیک و فرهنگی این ماهها در طول سال، دست زد؛ و این کار درست برای تحکیم تسلط خود، رونق بخشیدن هر چه بیشتر به مذهب، پاسداری ازارکان آن و شکل بخشیدن به تفکر و روحیات توده های اصلی مردم بود که در عزاداری ها بیشتر تحت تسلط حکومتگران مذهبی و مبلغان مذهبی آن از هر نوع (آخوند منبری، نوحه خوان، آداب و رسوم مذهبی و عبادات ویژه ) قرار گرفته و میگیرند. جمله معروف خمینی که «اسلام هر چه دارد از این عزاداری هاست» بخوبی حق مطلب را ادا میکند. در حقیقت هم در فرهنگ بین «شادی» و «عزا»، خیر و مرحمت «عزا» به رژیم و حکومت بیشتر میرسید تا خیر «شادی». شادی ای هم اگر میباید وجود میداشت، باید شادی هایی بود ناشی از تولد رهبران دین و مذهب که تازه آنهاهم نسبت به عزا و مراسم و آداب و سننی که در عزاداری های اجرا میشد، نقشی ناچیز داشتند. 
از همینجا هم، این رژیم با تمامی فرهنگ هایی که در ایران وجود داشت در تقابل سفت و سخت قرار گرفت: فرهنگ توده ای باستانی پیش از اسلام ایران، فرهنگ عمومی توده های مردم یا فرهنگ غیر مذهبی عوام و فرهنگی که گروهها و سازمانها پیشرو طبقات خلقی مبلغ و مروج آن بودند. اینها تماما مورد تهاجم فرهنگی رژیم قرار گرفتند.
 البته حکومت اسلامی تا حدودی با فرهنگ امپریالیستی نیز مخالف بود، اما نه از یک دیدگاه مترقی و انقلابی، بلکه از یک دیدگاه ارتجاعی تر. گرچه برخی از این مخالفت ها - و تا آنجا که اینها مخالفت با برخی جنبه های مخرب فرهنگ امپریالیستی غربی هستند-  در دیدگاه گروه های پیشرو نیز یافت میشد، اما عمده مخالفت رژیم با فرهنگ امپریالیستی از یک موضع ارتجاعی بوده و هست. نکته این است که اتفاقا در زمانهایی، تنها در مقابل این فرهنگ امپریالیستی بوده و هست که رژیم دست به عقب نشینی زده و میزند، و در مورد اشاعه و رواج بخشهایی ازآن، یا کوتاه آمد و یا به واسطه نیرو و زور این فرهنگ در رسوخ به داخل کشور، که خود این حکومتگران بانی و مسبب آن بودند، ناتوان از مقابله با آن شد.  تقابل حکومت اسلامی با روشنفکران
در نخستین سالهای انقلاب، جدال عمده حکومتگران با سازمانهای سیاسی چپ و مجاهدین و کلا کسانی بود که بطور مستقیم  سیاسی بودند. در آن دوران حکومت با روشنفکرانی که  یا اصلا کاری به سیاست نداشتند و یا حداقل بطور مستقیم کاری به سیاست نداشتند، خیلی درگیر نمیشد و به حساب، هنوز خیلی به آن فکر نمیکرد و یا مسئله عمده اش نبود.
 پس از سالهای 60، دو دوره متفاوت پدید آمد و حکومتگران تقریبا دو روش کاملا متمایز را در این دو دوره و در برخورد به روشنفکرانی که در زمینه فرهنگ فعالیت میکردند، در پیش گرفتند.
دوره اول: مربوط است به نخستین سالهای دهه شصت، یعنی دورانی که رژیم در جنگ با عراق بود.  در این دوران روشنفکرانی که در زمینه های مختلف فرهنگی فعالیت میکردند و نیز چاپ کتابها (علمی، ادبی و هنری] و مطبوعات روشنفکری تا حدودی آزاد بودند و باصطلاح رژیم به آنها «گیر» نمیداد. گرچه دایره این فعالیت های فرهنگی(کتاب ها و مقاله های علمی، شعر و رمان، موسیقی، تاتر، سینما و...)  که غیراز فعالیت در چارچوب خواستهای رژیم بود، عموما چندان وسیع نبود، اما به هرحال کتابهایی منتشر میشد و مطالب علمی و هنری در نشریات معدودی که وجود داشت، به چاپ میرسید، نمایشنامه های اجرا و فیلم هایی ساخته میشد.  
دوره دوم: این دوران پس از جنگ و بویژه پس ازاعدام های دستجمعی  سال 67 آغاز شد. در این مقطع نخست کشتار چپ ها و مجاهدین صورت گرفت و پس از آنکه خیال حکومتگران ازمبارزان چپ ومجاهدین تا حدودی راحت شد، نوبت به روشنفکرانی رسید که یا اصلا کار به سیاست نداشتند، اما در زمینه های فرهنگی (علمی، فلسفی، هنری، اخلاقی و...) خیلی حرف شنو نبودند و بحساب میخواستند در بیان اندیشه های خود از هر قید و بندی آزاد باشند؛ و یا به روشنفکرانی که بطور مستقیم کار به سیاست نداشتند، اما پرداختن آنها به سیاست روز، در کتابهایی که تالیف میکردند و یا مطالب علمی و یا هنری که در روزنامه ها و مجلات مینوشتند، در قالب های غیر سیاسی و یا مطالب غیر مستقیم، پنهان بود.
 تعیین تکلیف  یا قلع و قمع این روشنفکران  با وجود زوج فلاحیان و سعید امامی صورت گرفت. اینها معتقد بودند که خطری که در دراز مدت، از جانب این روشنفکران که به حلقه های مختلف سیاسی، اجتماعی و هنری وابسته بودند، رژیم را تهدید میکند، کمتر از مبارزان چپ و مجاهدین نیست. از دید این افراد، تفاوت رژیمی همچون جمهوری اسلامی با رژیمی همچون شاه سابق، که هر دو حکومتهایی مستبد بوده اند، این است که رژیم اسلامی نمیتواند روشنفکرانی را که غیر از او میاندیشند را در دایره حکومت خود تحمل کند. روشنفکران و افرادی که پس از این وقایع، به «غیر خودی ها» و«دگر اندیشان» معروف شدند.
از دید جریان سعید امامی، این افراد کانون هایی فعال را تشکیل خواهند داد که به مرور رشد و گسترش میابند و مخل نظام اسلامی میشوند. درعین حال، این روشنفکران فرهنگ پردازغیر سیاسی، گرچه بظاهر دور از چپ ها و مجاهدین و دیگر گروههای ضد این حکومت و گاه حتی شدیدا مخالف آنها به نظر میرسند، اما زمینه ساز گرایشهای دگر اندیش بوده و به گرایشهای چپ و دموکراتیک در فرهنگ و بویژه در سیاست پا میدهند. به بیان دیگر، همچنانکه بخشی از روشنفکران سیاسی، زمانی که در سیاست با شکست روبرو میشوند و یا کار در سیاست پیش نمیرود، و یا به هر دلیل مثبت و یا منفی دیگری و از جمله ضدیت تام و تمام با سیاست، از آن کنده میشوند و به کار و فعالیت فرهنگی روی میآورند، به همان سان، بخشی از کسانی که نخست در کارها و فعالیت های فرهنگی هستند و یا زیر تاثیر فعالیت های فرهنگی(علمی، ادبی و هنری) رشد و نمو میکنند،  در دوره های نضج، حرکت و پویایی جنبش سیاسی، گرایش به سیاست یافته، به روشنفکرانی که فعالیت سیاسی را در اولویت قرار میدهند، تبدیل میشوند و کادرهای سازمانهای سیاسی رادیکال را میسازند.
افزون بر اینها، بخشی از این افراد روشنفکر، که در حد در آوردن یکی دو نشریه ی عمومی، کار فرهنگی میکردند، رهبران و اعضاء سازمان های سیاسی بورژوازی ملی بودند. گرچه، این سازمانها در سیاست پیرو مبارزه مسالمت آمیز بوده  و در آن زمان دیگر خیلی نیروی سیاسی مهمی (زیرا پس از تهاجم و کودتا علیه بنی صدر، ضربات سنگینی به آنان وارد شده بود) بشمار نمیرفتند. اما از نظر رژیم، این روشنفکران، برای امنیت و دیر پایی آن خطرناک بودند. جمله معروف سعید امامی چنین بود:«اگر امروز 300 نفر را نکشیم فردا مجبوریم 30 هزار نفر را بکشیم».
از اینجا کشتارهای فجیعی آغاز شد که به سلسله قتل های زنجیره ای معروف گردید. و معروف ترین جریان آن که در عمل شکست خورد، به دره انداختن اتوبوسی حامل این روشنفکران در راه تاجیکستان بود. این شاخص ترین شیوه برخورد با روشنفکرانی بود که عموما فعالیت فرهنگی علنی میکردند.
بهر حال، آنچه برای روشنفکران دگر اندیش که عموما به طبقات بورژوازی ملی و خرده بورژوازی تعلق داشتند، اهمیت داشته و دارد، آزادی اندیشه و بیان و نیز اجرای برنامه های فرهنگی و هنری بوده و هست؛ و این امور در جمهوری اسلامی که استبداد مطلقه فرهنگی بر قرار کرده است، حتی از حداقل ممکن هم کمتر است. از دید این حکومت، آزادی اندیشه، تنها در ذهن اشخاص و در حریم خصوصی مجاز است و به هیچوجه مکملی به نام آزادی بیان و ورود به حریم عمومی ندارد. آزادی احزاب و اجتماعات و تقابل با حکومت، حتی در چارچوب قانون اساسی خود آنها، نیز اموری غیر ممکن است.
سانسورچیان رسمی و غیر رسمی
در جمهوری اسلامی کنونی هیچ بخشی از فرهنگ، علم و هنر نیست که در کنترل شدید سانسور چیان رسمی و اوباش خیابانی یعنی پاسداران و بسیجی ها که سانسورچیان غیر رسمی و خیابانی هستند، نباشد. کتابها با سانسور شدید و رفتن به گوشه های انبار مواجه اند. مطبوعات روشنفکرانه آزاد وجود ندارد. آثار هنری نمیتواند تولید شده و در صورت تولید نمیتواند بچاپ برسند. حتی بخشی از کتابهای ترجمه شده نیز کماکان همین وضع را دارند. تاتر و کنسرت موسیقی بدرد بخوری اجرا نمیشود و اگر نامی یا هنرمند محبوب و یا مشهوری پشت تاتر و یا اجرای موسیقی باشد و برنامه با استقبال روبرو شود، آنرا بسرعت جمع میکنند. فیلمهای سینمایی با ارزشی تولید نمیشود و اگر تولید شود یا مخفی است، یا نمایش آن ممنوع میشود، ویا با هزار کم و زیاد کردن به نمایش در آید. و برخی از این برنامه ها، پس از آنکه که به نمایش درمیآیند و یا به اجرا گذاشته میشوند، تازه نوبت به اوباش پاسدار و بسیجی میرسد که چنانچه بر مبنای تفسیر خود، نکته ای خلاف دین و مذهب حکومت در آن یافتند، قمه کشان به سراغ سینما و تاتر و سالن موسیقی بروند و مردم را به ترس و وحشت بیندازند. بسیاری از روشنفکران معمولی ، هنرمندان و غیره  که به تولید آثاری خلاف نیات حکومت دست زده اند  به بازداشت و زندان محکوم شده اند. از بسیاری از عالمان و روشنفکران خواسته شده که کشور را ترک کنند و باصطلاح محترمانه تبعید شده اند و یا خود به تبعید ناخواسته خویش دست زده اند و باصطلاح جلای وطن کرده اند.
اما آن فرهنگی که در این فضای تاریک و بسته، امکان رواج یافت، حتی از فرهنگ رایج حاکم در زمان شاه نیز بدتر بود. این فرهنگی بود با التقاطی غریب.
یک سوی این فرهنگ، بوسیله سازمانها، جریانها و افرادی ایجاد میشد که کاملا به این حکومت وابسته بودند و برای تبلیغ و ترویج ایده های آن فعالیت میکردند و فعالیتشان نیز عبارت بود از:
 چاپ  کتب مذهبی از هر نوع در تیراژهای بالا و فرستادن آنها  به تمامی کتابخانه ها و کانون های فرهنگی،  اجرای مراسم مذهبی، تعزیه ها، موسیقی ها، خواندن سرودهای مذهبی، ساختن فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی که هنرمندان وابسته به سیمای جمهوری اسلامی و کانون هایی همچون حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و ... درست کرده و میکنند، در و دیوار شهرها و روستاها را از پرتره های مذهبی پر کردن، درست کردن و یا ساختن امامزاده و مسجد در هر کوی و برزنی، رواج و گسترش افکار و داستانهای خرافی و خلاصه چیزهایی از این قبیل. اینها باید با آثار مذهبی و هنری خود، مردم را تحمیق کرده، زهر قناعت، توکل و  صبر را در روحیه ی توده های وسیع زحمتکش میریختندتا بتوانند استبداد خود در سیاست و حکومت خود بر اقتصاد را ادامه دهند.
 و سوی دیگر این فرهنگ، تولید انبوه  کتابهای کوچه بازاری، مطبوعات ورزشی گوناگون و در تیراژ بالا، سریالهای تلویزیونی  و فیلمهای سینمایی صد تا یک غاز. آثاری خنثی و بی ارزش. هدف بیشتر این آثار سرگرم کردن، برانگیختن احساسات رقیق در جوانان و خنداندن مردم و بویژه نسل جوان بوده و هست. و باصطلاح از دو جنبه ی هنر یعنی آموزش و سرگرمی، تنها وجه سرگرمی آن را دارند و بیشتر آنها حتی در این حد هم موفق نیستند.
شکست تلاشهای فرهنگی رژیم
تلاشهای رژیم برای یک کاسه کردن فرهنگ و باصطلاح گسترش فرهنگ ارتجاعی خویش به عنوان تنها فرهنگ حاکم، در هر زمینه ای، و بطور کلی در تمامی زمینه ها، با شکست نسبی یا کامل  روبرو شده است(نمونه های خیلی حاد آن ویدئو، ماهواره و حجاب است). این شکستها، از سوی تمامی فرهنگهایی که رژیم با آنها در تقابل بود، و ما کمابیش از آنها نام بردیم، به رژیم وارد شده و میشود. تمامی این فرهنگها، همچنان موجودیت و تحرک نسبی خود را حفظ کرده اند و نه تنها از خود در مقابل حملات فرهنگی رژیم دفاع کرده اند، بلکه به حمله نیز دست زده و رژیم را از این بابت در تنگنایی سخت قرار داده اند. رژیم  خود را به آب و آتش میزند تا تسلط فرهنگی خود را به هر شیوه ی ممکن که عمدتا بدترین شکلهای زور و قهر است، دیکته کند.
در حقیقت، رژیم میخواست تمامی یا اکثریت مردم را با فرهنگی که مذهب حرف اول را در آن میزد، بار آورد. مردمی که برده ی مذهب و در نتیجه روحانیون مال اندوز و قدرت طلب و همپالگی های مکلای آنها باشند و به رژیم آنان و هر نوع استثمار و ستم آنان گردن گذارند. آموزش و پرورش قرق ایشان و روش و مضمون تعلیماتشان بود؛ و اینان هر چه میخواستند در کتب درسی گنجاندند و هر چه خواستند یا میتوانستند از آنها حذف کردند؛ و نیز هر مراسمی که میخواستند، دانش آموزان مدارس، دبیرستانها و دانشگاهها را ملزم به اجرای آن کردند. و چنانچه  فضای عمومی مذهبی را که در جامعه ایجاد کردند، و ما در بالا به آن اشاره کردیم، به این آموزش و پرورش که جنبه حاکم بر آن بینش مذهبی است، اضافه کنیم، مبینیم که این مومیایی های از گور بر آمده هیچ حفره و سوراخی را خالی نگذاشته و هیچ  کار نکرده ای را باقی نگذاشته و هیچ راه نرفته ای را رها نکرده اند؛ و اینها همه برای اینکه نسلی ببار آید برده و مطیع و پیروی اینان، و باشد تا این مال خوران جاه طلب برای دهه ها حکومت خویش را ادامه دهند.
اما بواسطه وجود دو فرهنگ، یکی فرهنگ رسمی در جامعه و دیگری فرهنگ غیر رسمی، یکی فرهنگ بیرون و در حضورعام و دیگری فرهنگ درون یعنی فرهنگ خانه و فامیل و اقوام وآشنایان و مجالس خصوصی، یکی فرهنگ نمادهای آشکار در نوشتار و گفتار و نمایش و دیگری فرهنگ نمادهای پنهان در آنها، یک فرهنگ ظاهری افراد و دیگری فرهنگ باطنی آنها، بطور خلاصه یکی فرهنگی قانونی و آشکار که با داشتن تمامی ارکان قدرت و زور سرنیزه به مردم تحمیل میشد و دیگری فرهنگی غیر قانونی و پنهان که از هر منفذی هر قدر کوچک برای درست کردن راه دررو استفاده میکرد، خود را آشکار کرده و در مقابل فرهنگ کهنه و عتیقه قد علم میکرد و میکند،  باری، به سبب وجود این فرهنگ دیگر غیر مسلط، که در رویارویی با فرهنگ مستبد و مسلط بود، گرایشی که در ساخت فکری - فرهنگی نسل هایی که از زیر دست حکومت اسلامی در آمدند، نقشی تعیین کننده یافت، همان فرهنگ دیگر یعنی فرهنگ غیر قانونی و پنهان بود.
 این فرهنگ آشکار نبوده و نیست که در فرهنگ غیر قانونی و پنهان پیش میرود، بلکه برعکس این فرهنگ پنهان است که در فرهنگ آشکار پیش میرود. این فرهنگ بیرون نیست که بر فرهنگ درون غالب میشود، بلکه برعکس این فرهنگ درون است که مرزهای فرهنگ بیرون را به عقب میراند و بر فرهنگ بیرون پیروز میشود و خود تبدیل به  فرهنگ بیرونی میگردد. این فرهنگ از دو سو حملات خود را متوجه فرهنگ غالب کرده و میکند:
 یکی از بالا و از درون محافل، سازمانها، احزاب، مبلغان، مروجان و نیروهای روشنفکری طبقات خلقی که به تبلیغ و ترویج افکار و اندیشه های مترقی، پیشرفته و انقلابی دست زده و میزنند؛ و اینها  یا در داخل  و از طریق منافذ کوچک قانونی صورت میگیرد؛ یعنی از طریق کتابها ومقالات علمی و یا مخالف با تفاسیر صرفا مذهبی در مورد جامعه و تاریخ ایران، اقتصاد، فلسفه و غیره و همچنین آثار ادبی و هنری از قبیل نمایشنامه، رمان، شعر، تاتر، موسیقی و فیلم هایی که با هزار ظریف کاری از دست سانسورچیان و محافظان فرهنگ عتیق، جان به سلامت بدر برده اند؛ و یا از طریق سایت ها و وبلاگ ها غیر قانونی داخلی و بیرونی. وجه اساسی محتوی بیشتر این آثار فرهنگی، مخالفت و مبارزه با گذشته گرایی ارتجاعی حکام و تبلیغ و ترویج اندیشه های مترقی، دموکراتیک و ضد امپریالیستی است.(2)
 و دیگری از پایین، یعنی از درون خانواده ها، فامیلها و کلا حریم خصوصی افراد آغاز میگردد و به مرور در عرصه جامعه به خودنمایی میپردازد. عناصر اساسی این فرهنگ اخیر، آمیخته ای از بی تفاوتی و یا نفرت از دین و مذهب و گرایش به آفریده های فرهنگی نیمه ممنوع  و یا ممنوعه در زمینه های مختلف بویژه سینما و موسیقی بوده است. اجزاء اساسی این فرهنگ  در نوع حجاب و پوشاک، علاقه و بزرگداشت آداب و سنن باستانی و یا برقراری رسم ها و آداب مدرن، توجه به آثار هنری خاص در موسیقی و فیلم، توجه به مسابقات ورزشی خاص و شادمانی های پس از آنها و خلاصه عموما در تمایل به هر چیزی است که حکومت اسلامی آنرا ممنوع  ومنع کرده و یا نسبت به آن حساسیت نشان داده است.
 البته باید به این مجموعه، فشارهایی که از سوی جناح های غیر مسلط حکومت اسلامی به بخش  مسلط آن یعنی جریان خامنه ای و شرکای پاسدار آن در بخش فرهنگی وارد میگردد، نیز اضافه گردد. در واقع بخش های غیر مسلط،  خواه لایه های مختلف اصلاح طلبان و خواه جریان های کارگزاران و پیروان رفسنجانی و روحانی نیز، تا حدودی و به میزانی  با امکانی که برای کشیدن مردم به زیر رهبری خود یافته اند - امکانی که اساسا ناشی از عدم امکان فعالیت آزادنه احزاب و سازمانها و نیروهای فرهنگی طبقات خلقی است، با جنبه هایی از این برآمدهای فرهنگی مخالف (عمدتا جنبه های غیر خطرناک آن برای حکومتشان)همراهی کرده و آنها را پشتیبانی میکنند.
و نیزدر پایان باید به این نکته اشاره کرد که در شرایط حاضر، بدلیل خلاء رهبری یک طبقه خلقی بر کل خلق و وجود نوعی ناهماهنگی در صفوف خلق، فرهنگ وارداتی امپریالیستی  نیز توانسته در مقابل فرهنگ قبیله ای و عشیره ای حکومت اسلامی گسترش یافته و بویژه از جانب بخشی از نسل کنونی  پذیرش یابد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
فروردین 95

یادداشتها
1-    در میان این آثار، گاه نوشته هایی یافت میشود که از نظر جامعه شناختی و علم تاریخ ارزش چندانی ندارند،اما بنا به برخی دلایل که از حوصله این مقال خارج است، مورد پذیرش عمومی قرار میگیرند. کتبی باصطلاح جامعه شناختی مانند «جامعه شناسی نخبه کشی» و یا «چرا ایران عقب ماند وغرب پیش رفت»از این زمره اند. اینکه چرا چنین نام ها و چنین مضامینی مورد توجه عمومی قرار میگیرد و این کتاب ها به چاپ های بیشتر از پانزدهم میرسند، بسیار جالب توجه و در خور بررسی است. کتاب نخست درکی بسیارسطحی از «نخبه کشی» در ایران ارائه میدهد و کتاب دوم که معجون غریبی از جامعه شناسی، اقتصاد، تاریخ و فلسفه و نیز معجونی از چگونگی امتزاج نظریات صد و هشتاد  درجه متضاد اجتماعی- سیاسی است که کیمیاگران نیز در مقابل کیمیا گری آن شگفت زده میشوند، کتابی است سفارشی که هم آب پاکی بروی استعمار و امپریالیسم میریزد و هم آب پاکی بروی حکومت اسلامی کنونی.

2-    نکته مهم، شرایط کنونی جبهه خلق است. این جبهه نامنظم و ناهماهنگ است و رهبری تمام عیاری ندارد. هیچکدام از طبقات بورژوازی ملی، خرده بورژوازی و طبقه کارگر در این جبهه دارای حزب و سازمانی قوی و منظم نیستند. این جبهه عمدتا در خارج از کشور وجود دارد و بیشترین و شاید مهمترین وجه موجودیت آنرا تهاجمات مداوم سیاسی و فرهنگی از طریق سایت های اینترنتی به حکومت اسلامی تشکیل میدهد. یکی از دلایل رفتن خلق بزیر رهبری جناح های حاکمیت در جمهوری اسلامی همانا وجود ضعفهای شدید و عدم وحدت در این جبهه است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر